تصویری از آن نکبت الهی
باز هم در بارهی دادگاه محاکمهی اعضا و رهبران اتحادیهی کمونیستهای ایران
از نشریه حقیقت شماره ۷۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
در دی و بهمن ماه ۱۳۹۴ تعدادی از جلسات دادگاه رهبران و اعضای اتحادیهی کمونیستهای ایران (سربداران) از شبکهی مستند سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. این دادگاه اوج کارزار تبلیغاتی رژیم علیه قیام پنجم بهمن سربداران بود که در دی ماه ۱۳۶۱ به مدت یک هفته در رأس برنامههای رادیو و تلویزیون و روزنامههای ایران قرار گرفت.
اتحادیهی کمونیستهای ایران تنها سازمان سیاسی بود که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در دههی خونین ۶۰، دادگاه اعضای آن را به صورت علنی برگزار کرد و وسیعترین یورش تبلیغاتیاش علیه کمونیسم و مقاومت انقلابی مردمی را به آن دادگاه اختصاص داد. اینکه چرا جمهوری اسلامی چنان تأکید ویژهای بر سرکوب قیام پنجم بهمن و محاکمهی رهبری و اعضای سربداران داشت، اینکه چرا بخشی از اعضا و رهبران اتحادیهی کمونیستها حاضر به شرکت در آن دادگاه شدند، پرسشهای مهمی هستند که در خلال تحلیل تاریخیِ برخی از سطوح و جوانب آن دادگاه باید بدان پاسخ داد.
سایهروشنهای یک رویداد
یک پژوهش تاریخی خوب باید به واقعیتِ زمانی و مکانی وقوع رویدادها وفادار بوده و بکوشد فضای آن وضعیت تاریخی و حال و هوای عمومی حاکم بر واقعه را حدالمقدور برای مخاطبینش ترسیم و بازسازی کرده و بتواند هر واقعهی مهمی را در پرتو جریانهای بزرگِ دوران و تأثیر آنان بر یکدیگر فهمیده و مورد بررسی قرار دهد. این بخشی از بررسی علمیِ تاریخ برای کشف حقیقت آن است. پرتو افکندن بر جوانب تاریک و رسوخ به لایههای عمیق یک رویداد از جمله هنگامی که بحث بر سر یک دادگاه سیاسی در جمهوری اسلامی است میتواند به کاملتر شدن پازل ذهنی برای درک آن کمک کند. جمهوری اسلامی از پخش علنی دادگاه رهبران و اعضای اتحادیهی کمونیستها چه اهدافی را دنبال میکرد؟ چرا بخشی از رهبری سربداران که دست به آن قیام جسورانه علیه رژیم زده بودند، تن به چنین دادگاهی دادند؟ پیچیدگیها و نقاط ناروشن آن رویداد، حتی پس از گذشت سه دهه چیستند؟
آنچه در دی ماه ۶۱ از تلویزیون ایران پخش شد، بیش از هر چیز بیان دو واقعیت بود: ۱) سبعیت رژیم جمهوری اسلامی و ایدئولوژی فاشیستی- دینی آن و ۲) شکست ایدئولوژیک و سیاسی آن دسته از رهبران اتحادیه که تن به چنین دادگاهی دادند. رژیم کوشید تا دادگاه رهبران و اعضای اتحادیهی کمونیستها را به کارزاری علیه کمونیسم و هر نوع نارضایتی و مقاومت از سوی مردم و نیروهای مخالف رژیم تبدیل کند. آن دادگاه برای جمهوری اسلامی و هوادارانش جشن غلبهی ضد انقلاب اسلامگرا بر جامعهی ایران و متوقف کردن تهاجم کمونیستهای انقلابی برای سرنگونی رژیم اسلامی بود.
دادگاه، فضای حاکم بر روند محاکمه، ادبیات استفاده شده از سوی قاضی (محمد محمدی گیلانی) و دادستان (اسد الله لاجوردی)، صحبتهای اعضای خانواده ی پاسداران کشته شده در آمل که به عنوان «خونخواه» و شاهد در دادگاه حضور داشتند، عکسها و شعارها و پردههای نصب شده بر در و دیوار، صدای گرفته و خسته و چهرههای در هم شکسته و نادم متهمین، پاسداران مسلحی که پشت سر هیئت قضات قرار گرفته بودند، همه و همه بیانگر درندگی، کهنهپرستی و ارتجاع جمهوری اسلامی هستند. آن دادگاه نمایش بیواسطه و خالص ماهیت رژیم اسلامی در انظار عمومی بود و اینکه یک دولت ارتجاعی دستانش را تا به کجا میتواند در کثافتِ شکنجه و آدمکشی فرو ببرد. رژیمی که مسئولیت تاریخیاش سرکوب انقلاب بهمن و به لجن کشیدن پتانسیلهای رهاییبخش آن انقلاب مردمی بود. رژیمی که در سایهی عنایات پیدا و پنهان قدرتهای امپریالیستی، عقد برادری میان سرمایه و اسلام را جاری کرد و با تأسیس یک دولت دینمدار (تئوکراتیک) از همان فردای بهمن ۵۷ تیغ به دست و کف به دهان، دارهای اعدام و اتاقهای شکنجه بر هر کوی و برزن استوار کرده و بذر ویرانی و فلاکت بر سر هر شهر و روستایی پاشید. هر صدای مخالفی را خفه و هر گلوی منتقدی را برید، آتش جنگ و ویرانی هشت ساله بر افروخت، منابر جهل و خرافه بر پا کرده و چاوشی مرگ و آوای سوگواری و فغان و بانگ نحس «الله اکبر» نواخت. اوضاع ایران به فاصلهی کوتاهی پس از انقلاب بهمن چنان به تیرگی و تباهی کشید که به قول یکی از اشعار رفیق جان باخته سیامک زعیم:
نالهای گفت که طاعون مگر این خاک ربود
گفتم اسلام نمود آنچه که طاعون ننمود
اینک کمتر از چهار دهه پس از شکست و سرکوب انقلاب بهمن و بر دار شدن سربداران و همهی جانهای عاشق آن سالها، عملکرد سی و چند سالهی رژیم سرمایهداری اسلامی و جامعهی ساخته شده توسط این حکومت، بیش از هر چیز دیگری معیار و سنجهی مناسبی برای قضاوت در بارهی آن دادگاه و آن مجلس جهل و شقاوت است.
هیچ عقل سالمی باور ندارد که دادگاه در یک روند عادلانه و رایج قضایی و حقوقی برگزار شده باشد. حتی قاضی که باید میان مدعیالعموم و متهم نقش داور بیطرف را بازی کند، بارها همدل و همکلام با لاجوردیِ جنایتکار از حکم از پیش مشخص شدهی زندانیان میگوید و مدام تکرار میکند که «گروه شما با انتخاب نام سربداران، حکمشان را خودشان مشخص کردهاند». بنابراین روند دادگاه کاملاً کارگردانی و هدایت شده بود و شکنجهگران اطمینان کامل داشتند که بحثی خارج از برنامه و نقشه در دادگاه مطرح نخواهد شد. ضمن اینکه فیلمها به صورت مستقیم پخش نمیشد و امکان ویرایش کم و زیاد کردن آن وجود داشت و چه در سال ۶۱ و چه در سال ۹۴ فقط بخشهایی از دادگاه پخش شد و نه همهی آن.
سران دستگاه قضایی رژیم درست به علت اهمیت قیام آمل و بازتاب آن در جامعه، فشار مضاعفی روی رهبری و اعضای اتحادیه گذاشته بودند تا بتوانند آنان را وادار به شرکت در محاکمهی تلویزیونی و ابراز ندامت کنند. به استثنای یک یا دو مورد که از لحظهی دستگیری به خیانت آشکار و همکاری با رژیم پرداختند، تقریباً تمامی شرکتکنندگان در مصاحبه خصوصاً کسانی که در قیام آمل شرکت داشتند مدتها پیش از برگزاری این جلسات زیر شدیدترین فشارها و شکنجههای روحی و جسمی قرار گرفتند. زندانیان جان به در برده از قتلگاه اوین به یاد داشته و روایت میکنند که چگونه اعضا و رهبران اتحادیهی کمونیستها به وحشیانهترین شکل ممکن شکنجه شدند. اما بسیاری از اعضا و رهبران اتحادیه که در همان سال ۶۰ یا ۶۱ دستگیر شده بودند، با وجود مخوفترین شکنجهها تن به این دادگاه فرمایشی و سناریوی تلویزیونی آن ندادند و برخی از آنان زیر شکنجه جان باختند. رفقا غلام عباس درخشان از کمیتهی رهبری اتحادیهی کمونیستها، فریدون خرم روز از کادر رهبری سربداران و رفقای سربدار عبدالله میرآویسی و بهزاد گیلان از این دست بودند. همچنین رفیق سیامک زعیم رهبر اصلی اتحادیه، فقط در یک جلسه دادگاه شرکت کرد که در آن جلسه نیز هیچ صحبتی نکرد و پس از آن دیگر در جلسات دیده نشد.
موقعیت و نحوهی عملکرد همهی زندانیان شرکت کننده در آن دادگاه تلویزیونی، در مراحل دستگیری و بازجویی و میزان مقاومت و همکاریشان با دشمن هرگز یکسان و مشابه نبود. به جز دو مورد (وحید سریع القلم و محمدرضا سپرغمی) که بدون کوچکترین مقاومتی به همکاری وسیع با بازجویان و خیانت همهجانبه پرداختند، سایرین سطوح مختلفی از مقاومت و ضعف را به نمایش گذاشتند. انگیزههای بسیاری از شرکتکنندگان در آن مصاحبه هنوز هم روشن نیست و زوایای مبهم و سوالات بیجوابی در مورد آنان وجود دارد. مثلاً لاجوردی در کیفرخواست رفقا نسرین جزایری، عیدی محمد نوذری، محمد نوروزی و فریدون پرتوی ذکر میکند آنها هیچگونه همکاری اطلاعاتی در فرایند بازجوییها نداشته و از دادن اطلاعاتشان خود داری کردهاند و افراد «متعصبی» در رابطه با سازمانشان هستند، با این وجود آنها در دادگاه حاضر شدند. رفیق فریبرز لسانی که در تابستان ۶۰ دستگیر شده بود و در جریان طرح قیام آمل بود، در بازجوییهایش هیچ حرفی از این طرح نزد و بعدها به همین علت اعدام شد، اما او نیز در دادگاه فقط حضور پیدا کرد. برخی از زندانیان جوان با پیشنهاد تغییر حکم اعدام به شرط همکاری و شرکت در دادگاه، فریفته شدند و همهی آنها بعدها اعدام شدند و عدهای با وجود اطمینان از حکم اعدام باز هم در دادگاه شرکت کردند.
ارتجاع ایدئولوژیک اسلامی
در جریان دادگاه اتحادیهی کمونیستها فاکتور ایدئولوژیکِ دینی نقش مهمی بازی کرد و این دادگاه به نوعی اوج جنگ ایدئولوژیک رژیم اسلامی علیه کمونیسم و کمونیستها بود. سربداران در دادگاه اسلامی تحت دو عنوان مورد محاکمه قرار گرفتند: دشمنان خدا و «مزدوران و ایادی» آمریکا. یعنی، دقیقاً همان دو پایهی دین و ضدیت ارتجاعی با امپریالیسم آمریکا که خمینی و رژیماش به عنوان دو بازوی ایدئولوژیک و سیاسی در استقرار و تثبیت حکومت ارتجاعی خود استفاده کردهاند.
استفاده از محتوا و زبان اسلامی در آن دادگاه کارکرد دو گانهای داشت: از یک سو تأکیدی بر عنصر ایدئولوژیک بسیجکنندهی پایهی ارتجاعی رژیم و از سوی دیگر ناظر بر نقش مذهب در شکستن اراده و مقاومت زندانیان بود. رژیم جمهوری اسلامی نیز مانند هر دولت ارتجاعی دیگری برای پیشبرد اهدافش بینیاز از حضور تودههای ناآگاه نیست و با اتکا بر عنصر دین و ایدئولوژی اسلامی در تمامی سالهای حیاتش کوشیده است تا پایهی اجتماعی خود را توجیه و بسیج کند. به همین علت «آگاهی مکتبی»، «اخلاقیات اسلامی» و استفاده از نمادها و آیینهای جمعی شیعی مانند «فرهنگ عاشورایی»، «روحیهی ایثار و شهادت»، «انتقام از کفار و منافقان» و غیره نقش مهمی در متحد کردن پایه ی اجتماعی رژیم در سرکوب تودههای انقلابی مردم و در جنگ ارتجاعی هشت سالهی ایران و عراق بازی کرد.
دادگاه با سرود خوانی تعدادی از نوجوانان تواب شدهی زندان اوین شروع میشود. سرودی که مضمون و ریتم آن کاملاً مشابه نوحههای مذهبی است. در طول جلسات محاکمه، گیلانی و لاجوردی مدام از «محشور شدن شهدای آمل با شهدای کربلا» صحبت میکنند و گیلانی در چند مورد با روایت ذکر مصیبت و روضهخوانی میکوشد میان مرگ و سرنوشت «حمزهی سید الشهدا» و «ابوالفضل عباس» با پاسداران و بسیجیان کشته شده در آمل، شباهت و قرابت ایجاد کند که با گریه و زاری و شعار و نعرهی خانوادهی پاسداران همراه میشود.
گیلانی در طول محاکمه مدام آیات و احادیثی را روایت میکند که حاکی از خشم و انتقام و قصاص و درنده گی اسلامی الهی هستند. به عنوان نمونه در دادگاه رفیق محمدرضا وثوق بر اساس یک حکم شرعی سه گزینه را به عنوان کیفر پیش روی او قرار میدهد که عبارتند از: کشته شدن به فجیعترین شکل ممکن، قطع کردن یک دست و یک پا و زنده ماندن آنچنان که درس عبرتی برای دیگران باشد و بستن دست و پای زندانی و رها کردنش در قسمت عمیق دریا!
در طول محاکمه مدام بر قدرت و ارادهی بیرقیب و لایزال خدا تأکید میشود و گاه و بی گاه از امدادهای غیبی و «دست خدا» که پشت سر پاسداران قرار داشته است سخن میگویند. این قادر مطلق بودن حتی کوشیده شده در تصویر تمام قد بزرگ خمینی که در سن دادگاه تعبیه شده نیز به رخ کشیده شود. اصرار بر مقتدر بودن حاکمیت هم به تودههای مردمی گوشزد میشود که هنوز در آن سالها انگیزهی مقاومت علیه رژیم را داشتند و هم قرار است قوت قلب به پایهی سرکوبگر رژیم بدهد.
اما ارتجاعیترین وجه ایدئولوژیک دادگاه در مواجهه با متهمین است. سیستم توابسازی به شکل شکنجهی فیزیکی و کار ایدئولوژیک از ماه ها قبل، برخی از متهمین را به درجهای رسانده است تا رو در روی دوربینها اعتراف کنند که به لحاظ فکری منحرف یا به قول گیلانی دچار «استضعاف فکری» بودهاند و اینک امیدوارند خدا و حکومت اسلامی از گناهان ایشان گذشت کرده و مسلمان شوند. برخی از زندانیان در مصاحبههایشان چنین نکتهای را عنوان میکنند و برخی دیگر مانند نسرین جزایری به صراحت میگویند مسلمان نشدهاند. تقریباً از تمام زندانیان خواسته شده اعتراف کنند که در نبود یک تربیت اسلامی در محیط خانواده و جامعه، به دام مارکسیسم افتادهاند. تصویری که رژیم سعی داشت از ندامت زندانیان توبه کرده ارائه بدهد این بود که حکومت اسلامی همهی کفار را در هم شکست و این کار را با قدرت ایدئولوژی اسلامیاش انجام داد.
حضور برخی از خانوادههای زندانیان سیاسی در دادگاه که با ابتکار عمل و کارگردانی لاجوردی جلاد صورت گرفته بود نیز بیان وجه ارتجاعی دیگری از آن دادگاه است. مادران و پدران مسنی که هم باید شاهد شنیدن احکام اعدام فرزندانشان باشند و هم اعترافهای آنان و هم توهین و تحقیر پاسداران و خانوادههای حزباللهیهای کشته شده در آمل را بشنوند. وحید سریع القلم در یکی از دادگاهها خطاب به خانوادهی زندانیان از کمکاری و قصور آنان در ارائه نکردن اسلام و تربیت اسلامی شکوه میکند و به نوعی خانوادهی زندانیان را در مارکسیست شدن و «منحرف شدن» فرزندانشان مقصر میداند.
گیلانی از تمام متهمین شغل پدران شان را میپرسد و لاجوردی تأکید دارد که تمامی سربداران از خانوادههای مرفه و طبقات بالای جامعه هستند و «سالها در خارج از کشور مشغول خوشگذرانی بوده» و بعد به روی مردم فقیر و «مستضعف» اسلحه کشیدهاند. به همین علت وقتی عیدی محمد نوذری در سخنانش میگوید که از یک خانوادهی فقیر روستایی و با خاستگاه و محیط مذهبی بر آمده و جذب مارکسیسم شده است، با زوزهها و نعرههای لاجوردی روبهرو میشود.
بله، بخشی از اعضا و رهبران اتحادیهی کمونیستها از خانوادههای کارگری و روستایی و زحمتکش بودند و برخی نیز از خانوادههای اقشار متوسط و سرمایهدار و حتی زمیندار. اما حتی اگر تمامی اعضا و هواداران اتحادیهی کمونیستها از خانوادههای مرفه و بورژوا بودند و تمامی سردمداران رژیم اسلامی و پیادهنظامشان از خانوادههای به اصطلاح خودشان «مستضعف» بودند، باز هم تغییری در این واقعیت عینی نمیداد که رژیم جمهوری اسلامی تجسم و نماد یک نظام اجتماعی ستمگر و منسوخ و حافظ منافع طبقات استثمارگر سرمایهدار و ملاکین بوده است و اتحادیهی کمونیستها و اهداف سربداران نماینده و بیان منافع کارگران و زحمتکشان و زنان و ملل تحت ستم. بله بسیاری از اعضای اتحادیهی کمونیستهای ایران تحصیلکردهگان بهترین دانشگاههای جهان بودند اما پا در راه مبارزه برای رهایی ستمدیدهگان و استثمارشونده گان ایران و جهان گذاشتند و در این راه جان باختند و الگوی الهامبخشی شدند برای کلیهی کسانی که دل در گرو رهایی بشریت دارند.
متهم کردن سربداران به خصلتهای اخلاقی منفی مانند دروغگویی و عدم صداقت در ساختار تشکیلاتی، دزدی از مال و اموال مردم روستایی، «عیاشی در کافهها و میکدههای» خارج از کشور از دیگر اتهاماتی است که مدام در جلسات دادگاه خصوصاً از سوی لاجوردی تکرار میشود. بحثها از سوی گیلانی و لاجوردی و در مواردی از سوی برخی از زندانیان به نحوی هدایت میشوند تا به این نتیجه برسد که میان «بیاخلاقی» سربداران با ایدئولوژی و اخلاقیات کمونیستی رابطه ی مستقیم وجود دارد. جالب اینجا است کسانی به سربداران اتهام دروغگویی میزدند که دروغ و تقیه یکی از ارکان فقه مذهبی شیعیشان بوده و حدیث موثقی از محمد روایت شده که میگوید: «ای علی در سه جا دروغ گفتن نیکو است؛ میدان جنگ، وعده به زنان و اصلاح بین مردم». (وسائل الشیعه جلد ۱۲) یکی از پاسداران آملی نیز در دادگاه محمد نوذری پشت تریبون حاضر شده و ادعا میکند که سربداران در شب قیام پنجم بهمن شعار «مرگ بر خمینی، زنده باد آمریکا» سر میدادند. که البته نیم اول آن حقیقت دارد!
جدال بر سر مردم
در سراسر دادگاه یک جدال پنهان بر سر نقش و موضع مردم آمل در قبال قیام پنجم بهمن در جریان است. بخش عظیمی از کارزار تبلیغاتی رژیم علیه سربداران این محتوای کذب را داشت که «مردم آمل به سربداران نپیوستند و اساساً این مردم بودند که جنگلیها را سرکوب کردند». در کیفرخواست عمومی که توسط لاجوردی قرائت میشود، ذکر شده است که «حرکت خودجوش مردم آمل توطئهی سربداران را در هم کوبید» و بر بالای سن دادگاه جملهای از خمینی نصب شده که روی آن نوشته «دیدید مردم آمل چه به روزتان آوردند». یکی از نکاتی که سناریستهای نمایش دادگاه از زندانیان خواستهاند آن را بیان کنند این جمله است که «مردم به ما نپیوستند و در برابر ما قرار گرفتند».
اما تکرار این دروغ که «مردم حزباللهیِ آمل سربداران را سرکوب کردند» در تمامی سی و پنج سال اخیر، آن را به واقعیت تبدیل نکرده است. اگر قیام پنجم بهمن را مردم آمل به صورت خودجوش سرکوب کردند، رژیم چه نیازی داشت گلههای نیروی نظامی و شبه نظامی خود را از سراسر استان مازندران از گرگان و بهشهر و نکا و ساری تا چالوس و بابل و رامسر را به سمت آمل روانه کند؟ چه نیازی بود نیروهای ویژهی ارتش و سپاه از انزلی و رشت و از تهران و ارومیه به آمل بروند؟ اگر مردم آمل به قیام سربداران نپیوستند یا با آن همدلی نشان ندادند چرا دستگاههای جاسوسی و سرکوب رژیم از سال ۶۰ تا ۶۲ هر کس که کوچکترین ارتباطی با اتحادیهی کمونیستها و سربداران در هر سطحی داشت را دستگیر کردند؟ آمار بالای بیش از هزار اعدامی در شهرهای آمل و محمود آباد به چه علت بود؟ چرا در بهار سال ۶۱ نیروهای رژیم به نام سربداران سراغ گالشهای جنگلی و روستاییان اطراف رفتند و هر کس روی خوش به سربداران نشان میداد را دستگیر کردند؟ چرا بسیاری از جوانان محلات رضوانیه و اسپه کلا به جرم حمایت از سربداران توسط حکومت دستگیر و محاکمه شدند؟ مردم عادی شهر و افرادی مثل مرتضی تهرانی (از جوانان رضوانیه)، حسن ابوالقاسمی (ورزشکار)، داوود قربانی (کارگر)، قاسم حاتم نژاد (محصل) و برادرش حسن حاتم نژاد، جمشید اصالت (معلم) و صدها نام دیگر آیا به اتهامی جز همکاری با سربداران توسط رژیم دستگیر و اعدام شدند؟ آیا سربدارانی چون امید قماشی، منصور قماشی، حشمت اسدی پور، فرشته ازلی، منیر نورمحمدی، غلامرضا سپرغمی، محمد رضا سپرغمی، رحمت چمنسرا، علی اصغر آیت الله زاده، مسعود حیدری، قدرت مسیحا، محمد معادی، صادق موسوی مرزنکلایی، جواد یقینی و علی رجایی که اعدام شدند و صدها نام دیگری که دستگیر و زندانی شدند اهل شهر آمل و جزءِ مردم آمل نبودند؟ چرا رژیم تا مدتها هر کس که از سال ۵۷ و حتی قبل از آن کوچکترین ارتباطی با اتحادیهی کمونیستها داشت را دستگیر و زندانی کرد؟ چرا تا مدتها دستههای اوباش حزب الله در محلات رضوانیه، قادی محله و اسپه کلا راهپیمایی کرده و علیه مردم این مناطق فحاشی میکردند و شعار میدادند؟ این واقعیات حتی در دادگاه تحت تسلط گیلانی و لاجوردی و موسوی تبریزی (از اصلاحطلبان آتی رژیم) هم گاهاً بیرون زده و خود را به رخ مخاطب میکشد. در دادگاه عیدی محمد نوذری به علت حضور چند نفر پشت تریبون و همچنین نوع بحثهای خود رفیق نوذری، نظم مطلوب گردانندهگان دادگاه تا حدودی به هم ریخت و یکی از پاسداران محلی آملی پشت تریبون رفت و به ذکر یک واقعه از شب پنجم بهمن پرداخت. او گفت که در آن شب در قادی محله ی آمل حضور داشتند و آن جا محله ی «ضد انقلاب و منافقین» بود و چنان برای پاسداران و کمیته چی های خمینی نا امن بود که به آنان دستور داده شده بود هرگز از مردم محلی درخواست کمک نکنند. لاجوردی که گویی یکی از مهمترین دروغهایش توسط خود پاسداران افشا شده است، بلافاصله تریبون را دست گرفته و میگوید: «البته اینکه برادرمون میگه اونجا محلهی ضد انقلاب بود، منظور اینه که برای چند لحظه جنگلیها محله را در دست گرفتند و الّا اونجا هم محلهی امت حزب الله بود».
بنا بر این در تمام طول مدت دادگاه گویی لاجوردی و گیلانی دو مخاطب دارند: زندانیان سیاسی و اسرای جنگی وابسته به اتحادیهی کمونیستهای ایران و مردمی که هنوز سودای مقاومت علیه رژیم و مبارزه با آن را دارند. تلاش برای اثبات ناتوانی مردم و عبث بودن مقاومت و جنگ و مبارزه، در تمام مباحث دادگاه دیده میشود و از اهداف اصلی گردانندهگان دادگاه است. پیام دادگاه در زمستان سال ۶۱ به مردم ایران این بود: رژیم برای سرپا ماندن و تداوم بقایش از هیچ جنایتی فروگذار نکرده و با شقاوت بیحد و مرز و سرکوب مطلق، خود را تثبیت کرده است و از این پس نیز هرگونه مبارزه و قهر انقلابی و تودهای از سوی رژیم در هم کوبیده خواهد شد. مخاطبین اصلی آن دادگاه قرون وسطایی در واقع مردم بودند. به ویژه خلقی که ارادهی آگاه و سازمانیافتهی خود را در قامت سربداران و قیام پنجم بهمن و برنامهی آن برای سرنگونی جمهوری اسلامی میدید. مردمی که در مبارزهی مسلحانهی سربداران، شمهای از پتانسیل و تواناییهای خود برای متشکلشدن و مبارزه علیه رژیم را میدیدند.
سربداران گزینهی ضرورت کسب قدرت سیاسی از طریق جنگ انقلابی تودهای را پیش روی مردم قرار داده بودند. و این دقیقاً نکتهای بود که از چشم ضد انقلاب اسلامگرا پنهان نماند. کارزار تبلیغاتی عظیم علیه قیام آمل و «خیالپردازانه» توصیف شدنِ آن از سوی رژیم و همچنین توصیههای خمینی در وصیتنامهاش در بارهی اتحادیهی کمونیستها و قیام سربداران ناظر بر اهمیت و پتانسیلهای این راه بود. کینهی رژیم از ماهیت طبقاتی و ایدئولوژیک و سیاسی سربداران و اتحادیه چنان عمیق و ارتجاعی بود که لاجوردی در دادگاه فعالیتها و مبارزات اتحادیه علیه رژیم شاه را نیز محکوم میکند. تمامی وحشت رژیم از قیام آمل و تلاش آن برای ریشهکن کردن اتحادیهی کمونیستهای ایران، هراس از منتشر شدن پیامِ سربداران در سطح جامعه بود که این جامعه نیازمندِ سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی از طریق جنگ انقلابی و استقرار یک قدرت سیاسی نوین بر جای آن است. اهمیت دادگاه اتحادیه و کارزار وسیع ضد کمونیستی رژیم از زمستان ۶۰ تا زمستان ۶۱ از اینجا ناشی میشد که رژیم تلاش داشت با شکستن رهبران و پیشگامان چنین حرکتی، به خیال خود تیر خلاص را بر شقیقهی مبارزهی مسلحانهی انقلابی و کمونیستی بزند.
جسارت و امید برخاسته از قیام آمل و مبارزهی مسلحانهی سربداران، زخمی بر بدن جمهوری اسلامی بود که رژیم حتی امروز و سی و پنج سال پس از آن رویداد هنوز هم به دنبال بستن آن است. تهدید مردم و خط و نشان کشیدن علیه کسانی که سودای مبارزه علیه جمهوری اسلامی را دارند، هنوز مهمترین انگیزهی این رژیم در یادآوری و برگزاری سالروز سرکوب قیام آمل است. پخش مجدد محاکمهی رهبران و اعضای اتحادیهی کمونیستها بخشی از این کارزار است.
تبارشناسی شکست
چنانکه در مقدمه نیز گفته شد، شرکت رهبران و اعضای اتحادیهی کمونیستهای ایران در آن دادگاه یک شکست سیاسی و ایدئولوژیک بود. تراژیکترین بخش دادگاه این بود که برخی از رهبران کمونیست و انقلابیونی که سالها زندگیشان را صادقانه و عاشقانه وقف پیشبرد امر انقلاب، کمونیسم و رهایی مردم کرده بودند، در واپسین نبردشان شکسته و در برابر دشمن حاضر به مصالحه و سازش بر سر شرکت در آن دادگاه شدند. شرکت کردن در آن دادگاه با هر توجیه و تحلیلی، برآمده از یک خط اشتباه بود و به یک شکست ایدئولوژیک منتهی شد. اگر قیام سربداران در پنج بهمن ۱۳۶۰ در نبردی نابرابر با دشمن به یک شکست نظامی منجر شد، آنچه در بهمن ۱۳۶۱ از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد، یک شکست ایدئولوژیک برای جنبش کمونیستی و انقلابی ایران بود. ابعاد و سطوح آن شکست و همچنین علل و ریشههای آن چندگانه و چندجانبه است.
پیامدهای شکست سیاسی و ایدئولوژیک ناشی از شرکت در دادگاه، پیش از هر چیز دیگری دامن خود اتحادیهی کمونیستها را گرفت. عملکرد بخشی از رهبری اتحادیه در آن دادگاه در شرایطی که بقایای سازمان در حال تدارک برای بازسازی تشکیلات اتحادیه و حتی شروع مجدد مبارزهی مسلحانه بودند، به شکستطلبی و انحلالطلبی در درون سازمان دامن زد. درست بر عکس، مقاومت چهرههایی چون غلامعباس درخشان و فریدون خرم روز تأثیر مثبت و الهامبخش بر روحیهی رفقای باقی مانده داشت.
دادگاه در نگاه اول بیان شکست انقلاب بهمن ۵۷ و قدرتگیری اسلامگرایان و متعاقب آن عدم موفقیت کمونیستها در گرهگاه بحرانی سال ۶۰ در بازگرداندن موج انقلاب و هدایت و رهبری انقلاب دوم تودهها علیه جمهوری اسلامی بود. قیام سربداران آمل آخرین تلاش کمونیستهای انقلابی برای سازمان دهی مبارزهی مسلحانه علیه رژیم با هدف کسب قدرت سیاسی بود. مردمی که ضد جمهوری اسلامی بودند در شکست قیام سربداران، خاموشی آخرین شعلههای انقلاب بهمن را تلخ کام و دردناک نظاره میکردند. شکست انقلاب ۵۷ مردم ایران ضایعهی عظیمی بود که ضربهای به غایت سخت بر جنبش کمونیستی و انقلابی نه تنها در ایران بلکه در سراسر منطقه وارد کرد. تأسیس اولین رژیم بنیادگرای اسلامی در خاورمیانه که بر ویرانههای انقلاب بهمن بنا شد، سرآغاز عروج سلولهای سرطان اسلامگرایی در سراسر منطقه و شمال آفریقا در سالهای بعد بود. شکست انقلاب بهمن، روی کار آمدن اسلامگرایی در ایران و سپس جنگ ارتجاعی ایران و عراق، امید و اعتماد مردمِ به پا خاسته برای تحولات ژرف انقلابی را به ناامیدی و یأس بدل کرد و بر روحیهی کمونیستها و نیروهای چپ نیز تأثیرات مخرب داشت که تا چند دهه بعد به شکل رواج انحلالطلبی و گردش به راست و روی آوردن به اندیشههای راست و لیبرالی خود را نشان میدهد. در رابطه با ارتباط دوگانهی شکست انقلاب بهمن و شکست سیاسی دادگاه رهبران اتحادیهی کمونیستها در کتاب پرندهی نو پرواز نکتهی مهمی ذکر شده است که میگوید:
تناقض مساله این بود که در سطح وسیعی مردم از دفاعیهی [حسین] ریاحی خوششان آمده بود. این جدا از حال و هوای جامعه در آن مقطع تاریخی نبود. ریاحی در آن مقطع شکست را فرموله کرد. مردم شکست خودشان را در دفاعیهی وی میدیدند… همانطور که ریاحی اعتقادش به کمونیسم و تحقق آن سست شد، مردم هم اعتقادشان نسبت به انقلاب سست شد. همانطور که ریاحی علیرغم آگاهیاش نسبت به جنایات رژیم به شرکت در چنین دادگاه قرون وسطایی تن داد، مردم نیز علیرغم تنفر بیش از حدشان از این رژیم، در آن مقطع شکستشان را پذیرا شدند و بدان تن دادند. (پرندهی نو پرواز ص ۱۸۰)
در یکی از آخرین جلسات دادگاه، لاجوردی با سماجت و کینهی ارتجاعیاش میکوشد از حسین ریاحی و فرامرز سمنانی اقرار صریح زبانی بگیرد که مارکسیسم و کمونیسم شکست خورده و آنها در عمل و نظر به بنبست رسیدهاند و ریاحی و سمنانی نیز هر کدام به زبان و سبک خود به این شکست اعتراف میکنند. تلاش برای بیاعتبار کردن کمونیسم، بزرگترین خاکی بود که در آن دادگاه به چشم مردم پاشیده شد و شوربختانه بخشی از رهبری و اعضای اتحادیه در آن نمایش ارتجاعی نقش بازی کردند.
در شکست برخی از رهبری و اعضای اتحادیهی کمونیستهای ایران در ماجرای تن دادن به دادگاه رژیم، عوامل گوناگونی عمل میکردند. ترکیبی از فشار شکست قیام سربداران و پس از آن، موفقیت امنیتیِ رژیم در وارد آوردن ضربهی سراسری به تشکیلات اتحادیه که آن را تا مرز فروپاشیِ کامل برد، به علاوهی شکنجهها و فشارهای زندان، همه دست به دست یکدیگر دادند. اما واقعهی بزرگتری در جهان رخ داده بود که جهت رخدادهای کوچکتر و حتی ظرفیت بازیگران کمونیست صحنه را تعیین میکرد. آنچه به لحاظ عینی بیش از هر عامل دیگر برخی از رهبران و کادرهای اتحادیهی کمونیستهای ایران را در دادگاه ارتجاعِ هار به پذیرش شکست کمونیسم و اقرار به ناکامی کشاند، شکست سوسیالیسم در چین (۱۹۷۶) و فروکش روند انقلاب در سطح بینالمللی بود. نداشتن ارزیابی و جمعبندی علمی از این شکست و فروکش، رهبری اتحادیهی کمونیستها را در جمعبندی از ماهیت طبقاتیِ رژیمِ برخاسته از خاکستر انقلاب ۵۷ و شکست انقلاب ایران نیز ناتوان کرده بود. اینکه در آن مقطع تاریخی، با توجه به محدودیتهای تاریخی، از جمله جوانی و بیتجربهگی رهبران ما، آیا امکان و توان یک چنین جمعبستی موجود بود یا خیر تغییری در حضور تاثیر گذارِ این عامل بسیار مهم نمیدهد. این فشارِ عینی یک فشار جهانشمول بود و فقط گریبانگیر رهبران اتحادیه نبود. یأس و ناامیدی نسبت به کمونیسم و انقلاب نیز فقط مختص زندانهای رژیم نبود. چندین و چند برابر بیشتر از توابین و بریدهگان زندانها، این فعالین سیاسی و حتی انقلابیون با تجربه بودند که در خارج از زندان در مقابل امواج سیل ویرانگر ناشی از شکست سوسیالیسم در سطح جهانی و ناکامی انقلاب ایران، تسلیم وضع موجود شده و به ورطهی انفعال و پاسیویسم در غلتیدند. اما همه به این وضعیت نیفتادند. همیشه در بحرانها کمر عدهای میشکند و عدهای دیگر آبدیدهتر و آگاهتر بیرون میآیند و مسیر آینده را ترسیم میکنند و حتا در مرگ خود تبدیل به بذرهای آینده میشوند. در اتحادیهی کمونیستها هم چنین تقسیم و تکاملی رخ داد.
آشفته در زمانهی برزخ
انقلاب ایران تصادفاً در یکی از بدترین دورههای تاریخی جنبش کمونیستی اتفاق افتاد. دو سال پیش از انقلاب ایران، در سال ۱۹۷۶ و پس از مرگ مائو تسه دون سرمایهداری در چین سوسیالیستی احیا شد. شکست سوسیالیسم در چین، خاتمهی موج اول انقلابهای کمونیستی بود که از ۱۸۷۱ در کمون پاریس آغاز شد، در انقلاب اکتبر و شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) خود را تثبیت کرد و در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) به نقطهی اوج تکاملش رسید.
چین سوسیالیستی نقطهی اتکا و کانون امید پرولتاریا و کمونیستهای انقلابی جهان پس از احیای سرمایهداری در اتحاد شوروی بود. به ویژه پس از وقوع انقلابی در خودِ چین سوسیالیستی («انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی») برای ممانعت از احیای سرمایهداری، مائو تسه دون و چین سوسیالیستی تبدیل به نوک پیکان حرکت انقلاب کمونیستی در جهان شدند. شکست این سنگر پس از مرگ مائو تسه دون و تسخیر آن توسط بورژوازی نو خاسته در حزب کمونیست و دولت چین، موج عظیمی از بحران را در جنبش کمونیستی بینالمللی به راه انداخت و از هر سو موضع ضد انقلاب جهانی اعم از سرمایهداری امپریالیستی غرب و سوسیال-امپریالیسمِ نوع روسی را تقویت کرد.
تبعات هولناک جهانی و تاریخی شکست سوسیالیسم در چین به صورت موجی از سردرگمی خطی و سیاسی، شکگرایی نسبت به اعتبار و امکانپذیریِ کمونیسم، رشد گرایشهای پراگماتیستی و ناسیونالیستی، قوی شدن جریانهای رویزیونیستی روسی و سوسیال دموکراتیک و تروتسکیستی در میان چپها، بحران تئوریک و سیاسی و ایدئولوژیک در میان کمونیستهای سراسر جهان و از جمله کمونیستهای ایران خود را نشان داد. رهبری اتحادیهی کمونیستهای ایران نیز از تبعات منفی سیاسی و نظری این شکست مصون نماند.
در آن مقطع تحلیل از کودتای سرمایهداری در چین و چگونگی ارزیابی از آن تبدیل به مسالهی مرگ و زندگی برای جنبش کمونیستی شد. این مساله به طور مستقیم مرتبط بود با میزان وضوح و روشنی در مورد هدف کمونیسم و داشتن تفکر صحیح در تحلیل و سنتز پیچ و خمهای انقلاب. مواجه با این چالش آسان نبود. هر چند اکثر احزاب «جنبش نوین کمونیستی» خود را پیروان مائو و اندیشهی مائو میدانستند اما هنوز خدماتِ وی به تکامل کمونیسم را جذب نکرده بودند.(۱) علاوه بر این، حتی در دورانی که چین سوسیالیستی هنوز پابرجا بود تحولات سیاسی مهمی مانند عقبگرد انقلاب ویتنام و کمپرادوریزه شدن بسیاری از جنبشهای رهاییبخش ملی، در جهان اتفاق افتاده بود که جنبش کمونیستی هنوز از آنها جمعبندی نکرده بود.
دوران پس از شکست سوسیالیسم در چین، دوران برزخ و گم کردن قطبنمای انقلاب و تیره و تار شدن مسیر و راه پیشروی انقلاب کمونیستی بود. در فاصلهی زمانی دو ساله و در کوران تحولات پس از انقلاب ایران، اتحادیهی کمونیستها به واقع اهمیت مرگ و زندگیِ جمعبندی از این شکست را درک نکرد. در نتیجه در موقعیت شکنندهای قرار گرفت که مرتباً با وقایع تکاندهندهی سیاسی به این سو و آن سو پرتاب میشد و قادر به تبیین یک خط صحیح و منسجم در رابطه با چگونگی پیشبرد انقلاب ایران نبود.(۲) اینکه رهبری اتحادیه مقارن با انقلاب ایران توجه کافی نسبت به مهمترین دستاوردهای تئوریک و سیاسی مائو نداشت، اینکه نسبت به مائوئیسم یعنی تکاملیافتهترین سطح علم کمونیسم در آن عصر کم بها داده و نوعی خط التقاطی از ترکیب نظرات مائو و تفکرات انور خوجه در پیش گرفته بود، اینکه رهبری اتحادیه در سال ۱۳۵۸ به بهانهی درگیر بودن در انقلاب ایران به فراخوان حزب کمونیست انقلابی آمریکا برای جمعبندی از علل شکست چین، ریختن طرحی برای بازسازی جنبش بینالمللی کمونیستی و مقابله با بحران مرگباری که این جنبش را فراگرفته بود پاسخ منفی داد، همه و همه بیانگر شکافهای جدی و حفرههای عمیق در انسجام تئوریک و وضوح خط سیاسی و ایدئولوژیک ما بود.
البته به رابطهی شکست سوسیالیسم در چین و شکست انقلاب ایران و ناکامی کمونیستهای ایران و رویدادهای تلخ پس از آن از جمله دادگاه اتحادیهی کمونیستها نباید به صورت مستقیم و یک به یک نگاه کرد و نباید از پیچیدگی مسایل کاست. به طور مثال، کاملاً محتمل بود که رهبری اتحادیهی کمونیستها، در صورت ضربه نخوردن بتواند گسستی را که با پیش گذاشتن طرح سرنگونی رژیم شروع کرده بود به مدارج بالاتر برساند و به مسایل کلانِ مقابل پای جنبش کمونیستی بینالمللی بسط بدهد. اما تشخیص و درک این واقعیت که تسخیر آخرین پایگاه انقلاب جهانی توسط بورژوازی نوخاسته در چین، زمینهی فرو افتادن یک نقطهی اتکا و گرانیگاهِ مهم خطی، ایدئولوژیک و سیاسی بود، اهمیت بسیار دارد و درسی تعیینکننده برای آینده است که پرهیز از پاسخ گفتن به ضرورتهای کلان، وضعیت یک نیروی انقلابی کمونیست را مرتباً به قهقرا میبرد.
از پرندهگان نو پرواز تا جهشهای بعدی
عمر جمعبندی از دستاوردها و کمبودهای قیام سربداران و همچنین مرزبندی انتقادی با شرکت برخی از رفقایمان در دادگاه جمهوری اسلامی، به درازای تمامی سالهایی است که کمر همت به بازسازی اتحادیهی کمونیستهای ایران بسته و نهال نوپا و نیمهجان انقلاب و کمونیسم را در صفوفمان پابرجا و سرفراز نگاه داشتیم. دوره به دوره و لایه به لایه، همراه با اصلاح و رشد و تکامل خط سیاسی و ایدئولوژیکمان، همراه با تعمیق درک مان از علم انقلاب کمونیستی، تحلیل و جمعبندی از خط اتحادیهی کمونیستها و قیام سربداران و پیامدهای شیرین و تلخ آن نیز صحیحتر شد و بیتردید، در پرتو سنتز نوین کمونیسم که از دل جمعبندی علمی از دستاوردهای عظیم و نقاط ضعفِ تئوریکی و پراتیکیِ کل مرحلهی اول انقلابهای کمونیستی توسط رفیق آواکیان تکامل یافته است، بار دیگر به آنها باز خواهیم گشت. اما آتشی که پیگیرترین کمونیستهای انقلابی ایران در پاییز و زمستان سال ۶۰ در جنگل و بعد شهر آمل روی در روی تباهی خمینی و رژیماش بر افروختند و خط سرخی که از خاطرهی خونینشان بر جای گذاشتند، همواره در دل و جان ما زنده و پر تپش ماند.
در میان رهبران و رزمنده گان سربداران ابهامات و ناروشنیهای زیادی در مورد خط و مشی و استراتژی انقلاب موجود بود، اما آنها اشتباهات رفقایی بودند که عزمشان را برای انقلاب و برای گسست از انحرافات و التقاطها و ناروشنیهای حاکم بر زمانه جزم کرده بودند و رو در روی دشمن، به تودههای مردم فراخوان ادامهی انقلاب و مبارزهی مسلحانهی انقلابی را دادند. سربداران شکست خوردند اما تاریخ به خاطر سپرد که چگونه عمل متهورانهی یکصد کمونیست انقلابی و آگاه و درسگیری از اشتباهات آن، راه پیشرویهای آینده را هم برای اتحادیهی کمونیستها و هم جنبش انقلابی ایران گشود.
مرزبندی قاطع بقایای اتحادیهی کمونیستها با آن دادگاه، به اتخاذ یک موضع صحیح و انقلابی در پیکارهای آتی رهبری سازمان ما منجر شد. رفقای جانباختهای چون علی چهارمحالی کائیدی، بهروز فتحی، صادق خباز، سوسن امیری، بهروز غفوریِ خلیفهمردانی، منصور قماشی و بسیاری از رهبران و کادرهای بعدیِ اتحادیهی کمونیستها که پس از اسارت سر تسلیم و سازش در مقابل رژیم فرود نیاوردند. کمونیستهایی که سَر دادند و سِر ندادند.
اینک و سی و چهار سال پس از اولین پخش دادگاه رهبران و اعضای اتحادیهی کمونیستهای ایران (سربداران)، در رویارویی دوباره با آن تصاویر و آن دادگاه، احساس چندگانهای ما را فرا می گیرد: حسی از خشم و نفرت مضاعف نسبت به رژیم جمهوری اسلامی، ایدئولوژی و نظام طبقاتی آن؛ حسی از غرور و وفاداری به قیامی که بر افروخته شدن شعلههایاش در بهمن ۶۰ آمل دلهای مردمِ متنفر از این رژیم را گرم و پیکر دشمن مردم را به لرزه انداخت؛ احساسی از خاطره و احترام به رفقای جان باختهمان که سر در راه رهایی مردم گذاشتند حتی اگر برخی از آنان در واپسین نبردشان ناکام شدند؛ احساسی از تعهد و الزام به جمعبندی علمیتر و درستتر از خطاها و کاستیهایمان در قیام و دادگاه پس از آن و در نهایت حسی از آرمان و امید به فعلیت زندهی انقلاب و به حقیقت جهانشمول کمونیسم
توضیحات
۱- در مورد درکهای التقاطی و بورژوا دمکراتیک از مائوئیسم نگاه کنید به:
مائوئیسم در ایران نشریهی حقیقت دور دوم شمارهی ۱۸ اسفند ۱۳۶۹ (این مطلب در سایت حزب کمونیست ایران م.ل.م قابل دسترسی است).
۲- در مورد جمعبندی اتحادیهی کمونیستهای ایران (سربداران) از کمبود و التقاط خطیاش در سالهای ۵۷ و تا ۶۰ نگاه کنید به:
اتحادیهی کمونیستهای ایران (۱۳۶۵) با سلاح نقد، جمعبندی از گذشتهی اتحادیهی کمونیستهای ایران چاپ اینترنتی در کتابخانهی سایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م)