نشریه حقیقت شماره ۷۵

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۱۱ دقیقه

نشریه حقیقت

دوره سوم، شماره ۷۵ ، اردیبهشت ۱۳۹۵

نوع بشر به دنیایی بنیاداً متفاوت و نوین نیاز دارد!

ساختن دنیای کمونیستی، دنیایی آزاد از استثمار و ستم و تبعیض و بیعدالتی، ممکن است!

زندگی در دنیای امروز خفقان آور است؛ تحمل ناپذیر است. سهم اکثریت عظیم انسان ها از این دنیا، محرومیت و فلاکت و بی آینده گی است. سرنوشت میلیاردها نفر را ضروریات انباشت و سودآوری سرمایه تعیین می کند. فوق استثمار در مشقت خانه ها، در اقتصاد غیررسمی، تحت سیاست ریاضت کشی و رواج مشاغل موقتی و پیمانی، همه جا گستر شده است. میلیون ها کودک در کشورهای تحت سلطه ی امپریالیسم به خاطر سوءِ تغذیه و یا بیماری های به سادگی قابل علاج، به سوی مرگِ محتوم روان اند. هزاران هزار نفر از آفریقا و آسیا و چهار گوشه ی جهان به امید دست یافتن به کار و امنیت و آرامش جا به جا می شوند اما به صخره های سخت واقعیت برخورد می کنند و مرگ فوری یا نابودی تدریجی نصیب شان می شود. هزاران دهقانِ ورشکسته و فقرزده، ناتوان از پرداخت قرض های شان دست به خودکشی جمعی می زنند. میلیون ها زحمتکش به طور دائم از چرخه ی تولید به بیرون پرتاب می شوند و گرفتار فلاکت و بیکاری و بیگاری می شوند. ستم بر زن ابعاد بی سابقه ای به خود گرفته است. بردگی جنسی و قتل ناموسی، حجاب اجباری و پورنوگرافی، تن‌فروشی و تبعیض و تحقیر اجتماعی بیداد می کند. بحران محیط زیست، حیات بر کره ی زمین را با خطر نابودی روبه رو کرده است. جنگل ها در حال نابودی اند و اکولوژی بی ثبات شده است. قدرت های امپریالیستی و بنیادگرایان اسلامی صحنه گردان جنگ و اشغالگری، اسارت و جنایت، شستشوی مغزی، خرافه پراکنی و تفرقه اندازی مذهبی و شووینیستی در میان مردم اند. این ها در کشاکش رقابت و درگیری های خود بر سر منفعت و قدرت، به فریب و توهم دامن می زنند. هر یک از این دو نیروی منسوخ، انسان ها را به شیوه و توجیهی برده می کنند و یا به کام مرگ می فرستد. برای اکثریت انسان ها در هیچ جای این کره ی خاکی امنیتی موجود نیست.

مسبب این وضعیت، سیستم سرمایه داری امپریالیستی حاکم است. انواع قدرت های سرمایه داری (از جمله، جمهوری اسلامی ایران) بخشی از این سیستم هستند که در رأس آن قدرت های بزرگ نشسته اند؛ قدرت های بزرگی که حافظان و سرکردگان این نظام اند سلطه و اعمال کنترل بر زندگی و کار و اندیشه ی جهانیان را «حق ویژه» و «طبیعی» خود می دانند. این نظام منسوخ و جنایتکار شایسته ی نوع بشر نیست. این نظام را باید سرنگون کرد و جهانی یکسره متفاوت بنیان نهاد. اما چگونه و از چه راه؟

سیستم جهانی سرمایه داری قدرت مطلق نیست، رازی نیست که نتوان آن را شناخت، نتوان فهمید به چه شکل عمل می کند. این سیستم پر از تضاد است و تناقض. بر آن منطق سود حاکم است و کور عمل می کند. راز این سیستم را بیش از ۱۵۰ سال پیش، کارل مارکس در کتاب «سرمایه» گشود. تضادهایش را تشریح و نیروهای محرکه اش را آشکار کرد. او نشان داد که در این جامعه ی تقسیم شده به طبقات، گروهی کوچک انحصار ابزار تولید و ثروت را در دست دارد و بر این پایه، جامعه را کنترل می کند. ایدئولوژی و فرهنگ مسلط بر جامعه ی طبقاتی نیز از آنِ همین طبقه ی حاکم است. اقتصاد سرمایه داری بر اساس بهره کشیِ نیروی کار و رقابت سرمایه ها می چرخد و بیکاری، فقر، نابرابری، تبعیض جنسیتی و ملی، نژاد پرستی، بحران و جنگ را تولید می کند. مارکس بر تضاد اساسی سرمایهداری میان مالکیت خصوصی و تولیدِ اجتماعیشده انگشت گذاشت و بر پایه ی تحلیل علمی از خصوصیات و کارکرد شیوه ی تولید سرمایه داری نشان داد که سرنگون کردن این نظام بر مبنای تضادها و تناقضاتش امکان پذیر است. مارکس وجود پرولتاریا را به مثابه ی طبقه ای که به علت موقعیت عینی و جایگاه مادی اش در دنیای موجود ظرفیت رهبری انقلاب اجتماعی کمونیستی را دارد کشف کرد. انقلابی ریشه ای که بهره کشی ها و ستمگری ها و نابرابری ها را دفن می کند؛ نوع بشر را از زنجیر جامعه ی طبقاتی آزاد می کند و به جای آن، دنیایی نوین با روابط غیر طبقاتی و غیر استثماری را بنا می نهد: دنیای کمونیستی.

ایجاد کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ نخستین تلاش توده های کارگر و زحمتکش برای سرنگونی حکومت بورژوازی و ساختن نظامی متفاوت بود. اما عمری کوتاه داشت و در کمتر از سه ماه به خون کشیده شد. مارکس و هم رزمِ همیشگی اش انگلس در پی این شکست، تصویری کلی از دیکتاتوری پرولتاریا را در جمع بندی از این تجربه ی مهم ارایه دادند. مارکسیسم اعلام کرد که سرمایه داری پایان تاریخ نیست و نیروهای گورکن این نظام پا به صحنه گذاشته اند. بر اساس اندیشه و رویکرد علمی و انقلابی مارکس، تلاش آگاهانه برای تغییر جهان آغاز شد.

قرن بیستم شاهد دو انقلاب سوسیالیستی عظیم بود که دستاوردها و تجارب ارزشمند به همراه داشتند. نخست، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه تحت رهبری لنین و حزب بلشویک به پیروزی رسید و سپس در سال ۱۹۴۹ انقلاب چین تحت رهبری مائو تسه‌دون و حزب کمونیست به دنبال دو دهه جنگ انقلابی به استقرار دولت سوسیالیستی انجامید. لنین و مائو هر یک با راهگشایی های تئوریک و تکامل ضروری علم مارکسیسم در عرصه های گوناگون توانستند مبارزه ی طبقاتی را در مواجهه با دشواری ها و پیچیدگی ها در مسیری ناشناخته به پیش هدایت کنند و فرایند نابودی کهنه و ساختن نو را در زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی و فرهنگی جامعه آغاز کنند. پیروزی و پیشرفت این دو انقلاب به معنی پیشروی های مهم اولیه در راهی طولانی بود که به قول مارکس با گسست از روابط سنتی مالکیت و ایده های سنتی منطبق بر آن رقم می خورد.

انقلاب در روسیه و چین با نابلدی های ناگزیرِ گام های نخستین رقم خوردند اما از خطاهای جدی نیز آسیب دیدند. هرچند این خطاها فرعی بودند اما ریشه در درک ها و رویکردها و روش های غیرماتریالیستی و غیردیالکتیکی داشتند. انقلاب شوروی در میانه ی دهه ی ۱۹۵۰ شکست خورد؛ سرمایه داری در آنجا احیا شد و بورژوازی نوینی که در بطن دولت سوسیالیستی و حزب کمونیست رشد کرده بود به قدرت رسید. انقلاب سوسیالیستی در چین تا سال ۱۹۷۶ ادامه پیدا کرد و تئوری و علم انقلاب پرولتری توسط مائو به سطحی بالاتر تکامل یافت. این درکِ تکامل یافته در انجام «انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی» به نمایش در آمد. این «انقلاب در انقلاب» که در نوع خود بی نظیر بود، موفق شد جلوی احیای سرمایه داری را به مدت ده سال بگیرد و چین را به عنوان پایگاه انقلاب جهانی در مقابل حملات بورژوازی از بیرون و درون در مسیر سوسیالیسم حفظ کند. به دنبال مرگ مائو، رهروان سرمایه داری دست به کودتا زدند؛ قدرت را غصب کردند و با تمام قوا سرمایه داری را به کمک امپریالیست ها احیا کردند. با شکست سوسیالیسم در چین، موج اول انقلابات کمونیستی به پایان رسید. این دو شکست عمدتاً نتیجه ی تناسب قوای نامساعد در سطح بین المللی و داخلی به نفع بورژوازی بود. اما خطاها نیز در این دو شکست نقش و تاثیرات مهمی داشتند.

با شکست انقلاب چین، یک دوران تاریخی، یعنی موج اول انقلاب کمونیستی که از زمان مارکس شروع شده بود به پایان رسید. دوره ای از عقب گرد و فروکش در جنبش های انقلابی سراسر دنیا آغاز شد. رویزیونیسم به معنای دیدگاه و خط و برنامه ی بورژوایی در لباس مارکسیستی که پشت سنگر شوروی سوسیال امپریالیستی و متحدانش و چین سرمایه داری خیمه زده بود نفس تازه کرد و تقویت شد. بورژوازی بین المللی با استفاده از این موقعیت، هجوم خود به بازمانده ی جنبش های کمونیستی و انقلابی را شدت بخشید. به جای جنبش های کمونیستی انقلابی و جنبش های رهایی‌بخش، جنبش های سیاسی ارتجاعی همچون اسلام گرایان در میان توده های محروم و مستاصل گسترش یافتند و به ویژه در ایران و افغانستان به قدرت نیز دست یافتند و این سیر قهقرایی را در سراسر خاورمیانه تشدید کردند.

 در آن روزها، نیروهای کمونیست انقلابی اندکی بودند که در برابر این جریان عمومی پایداری کردند، زیر پرچم رفیع ترین قله ی تکاملی علم کمونیسمِ زمانه که با نام مائو عجین شده بود گرد آمدند و کوشیدند ریشه های بحران جنبش بین المللی کمونیستی و راه برون رفت از آن را پیدا کنند. کوشیدند احزاب پیشاهنگ کمونیستی را در کشورهای مختلف تشکیل دهند و یا تقویت کنند. کوشیدند در مناطقی که شرایط و امکانش وجود داشت جنگ های انقلابی را تدارک ببینند و آغاز کنند. طولی نکشید که در دهه ی ۱۹۹۰ بلوک امپریالیستیِ شوروی در جدالی رقابت جویانه با بلوک امپریالیستی آمریکا و غرب از درون متزلزل و بحرانی شد و برج و باروی گسترده ای که مدت ها بود دیگر ربطی به سوسیالیسم و انقلاب نداشت و فقط نامش را یدک می کشید فرو ریخت. این واقعه ی مهم با پس لرزه های جهانی اش، سرآغاز کارزار ایدئولوژیک و سیاسی ضدکمونیستی عظیم کل بورژوازی جهانی و ضدانقلاب بین المللی تحت عنوان «مرگ کمونیسم» شد.

در دنیای بعد از جنگ سرد، هجوم سرمایه برای بهره کشی شدیدتر و سریع تر و گسترده تر با ادغام هر چه بیشتر اقتصاد جهانی بالا گرفته است. جنگ های تجاوزگرانه و اشغال گری و شکنجه و تجاوز آشکار، ماهیت واقعی دمکراسی امپریالیستی را بیش از پیش به نمایش می گذارد. قدرت نماییِ حاکمان جهان و فشار سیاسی و ایدئولوژیک و اقتصادی سرمایه، سطح توقع توده های مردم را پایین آورده و امکان انقلاب را در ذهن بسیاری کم رنگ کرده است. جریان های رنگارنگی که بر پرچم شان تاریک اندیشیِ مذهبی، ناسیونالیسمِ عظمت طلبانه، پدرسالاری و زن ستیزی و نژادپرستی نوشته شده مثل قارچ از همه جا سر بر آورده اند. گروهی از ستمدیده‌گان در گردابی از جنگ های نیابتی فرو رفته اند، به دشمنی با همسرنوشتان خود کشانده و ابزار کشتارهای جمعی شده اند.

مقاومت و مبارزه ی مردم در گوشه و کنار دنیا در عکس العمل به تهاجم وحشیانه ی سرمایه، جنایت و تجاوز امپریالیستی، تبعیض جنسیتی، تخریب محیط‌زیست و هر آنچه گوشه ای از مصائب این نظام ستم گر و بهره کش است جوانه زده است. اما آنچه بر این مقاومت ها حاکم شده و می شود، توهم نسبت به امکان اصلاح نظام سرمایه داری است. در این مبارزات، کمونیسم یک قطب جاذبه و موثر بر روند مبارزات را بازی نمی کند. و این بی‌ارتباط با وضعیتِ کمونیسم نیست.

در این صحنه ی پر آشوب، در این دنیای پُر‌گسل که هر روز زلزله ی سیاسی و اجتماعی و تلاطم اقتصادی جدیدی را تجربه می کند، جنبش بین المللی کمونیستی کجا ایستاده است؟ آنچه مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم خوانده می شد و زمانی بالاترین سطح تکامل علم انقلاب پرولتری بود مانند هر علم دیگری، تقسیم به دو شده است. به این معنا که، محتوای انقلابی و علمی صحیح آن نه تنها به اثبات رسیده است بلکه مهم تر از آن به سطح کیفیتاً نوینی تکامل یافته است. این تکامل از جمله از طریق شناسایی، نقد و کنار گذاشتن آن وجوهی از بدنه ی علم کمونیسم که غیرعلمی بوده و مغایر با جنبه ی عمدتاً علمی و صحیح آن بودند انجام شده است. اهمیت نقد این خطاهای فرعی در آن است که علی رغم فرعی بودن اما در تئوری ها و سیاست های زیان بار بروز پیدا می کردند و کمونیست ها را به بی راهه می بردند. اما مهم تر از آن، در طول تاریخ کمونیسم و به ویژه امروزه، توسط جریانات رویزیونیست تبدیل به «آیه» هایی برای توجیه رویزیونیسم شان شده است. فرآیند حفظ جنبه ی عمدتاً علمی کمونیسم و تکامل این جنبه به مدارج بالاتر، فرآیندی است که طی چهل سال توسط رفیق باب آواکیان انجام شده و سنتزنوین کمونیسم نام گرفته است.

سنتزنوین کمونیسم، محصول جمع‌بندی عمیق و علمی آواکیان از تجارب موج اول انقلاب های سوسیالیستی و سنتز ماتریالیست‌دیالکتیکیِ آموخته های خارج از جنبش کمونیستی در عرصه های گوناگون پراتیک و اندیشه ی جامعه ی بشری بوده است. اهمیت تاریخی- جهانیِ سنتز نوین کمونیسم در آن است که آواکیان چهارچوبی برای مرحله ی نوین انقلاب کمونیستی فراهم کرده است. همان انقلابی که نیاز عاجل دنیای کنونی است. سنتز نوین کمونیسم، در عرصه های متدولوژی و اپیستمولوژی، اقتصاد سیاسی، انترناسیونالیسم پرولتری، دیکتاتوری پرولتاریا و تضادهای مسیر سوسیالیسم و مسائل مربوط به استراتژی انقلاب در جهان کنونی گام های کیفی و نوینی به پیش برداشته است. سنتز نوین یک بدیل رهایی بخش، یک دورنما و استراتژی عملی برای ساختن دنیایی بنیاداً متفاوت ارائه می کند که بر مبنای آن می توان و باید مرحله ی نوین انقلابات کمونیستی را آغاز کرد. این فرایند تکاملی مانند هر علم دیگری، همچنان در حال پیشروی و تعمیق است و باید باشد.

انقلاب کمونیستی و نابودی کامل شیوه ی تولید سرمایه داری و روابط و طرز فکر و فرهنگی که با آن منطبق است کاری عظیم و سنگین است. به صرف احساسات طبقاتی و نفرت از وضعیت موجود نمی‌توان دنیا را عوض کرد. در این راه بدون اتکا به بالاترین سطح علم و به کار بستن روش علمی با جدیت و انضباط، قدم از قدم نمی توان برداشت. مبارزات و فداکاری های ارزشمند و در حال گسترش در سراسر دنیا بدون مسلح شدن به درکی روشن و عمیق از جامعه ی آینده به دیواره ی محدودیت ها برخورد می کند. به ذخیره و اهرم فشار جناح های مرتجع و ضدمردمی و فریب کاران امپریالیست در رقابت های شان تبدیل می شود. ظرفیت میلیاردها انسان، فارغ از رنگ و جنسیت و زبان شان، فقط با چراغ آگاهی و علم می تواند شکفته و آزاد شود و این امکان را به دست آورد که مسیر طولانی و پیچیده ی انقلاب را پیروزمندانه طی کند. این است پیام ما در اول ماه مه‌ی سرخ!•

 

 

تحلیل از اوضاع سیاسی ایران، منطقه و جهان

متن زیر بخش اول گزارش تحلیلی پلنوم نهم کمیتهی مرکزی حزب کمونیست ایران (م.ل.م) است که در سال ۱۳۹۴ تشکیل شد و برای انتشار در اختیار حقیقت گذاشته شده است.

جمهوری اسلامی وارد دوران جدیدی شده است. مشخصهی این دوران که هنوز نتایج نهاییاش روشن نیست، آغاز تغییرات اساسی در روبنای سیاسی و ایدئولوژیک و اتحادهای بینالمللی جمهوری اسلامی است. واضح است که این تغییر برای بقای دولت طبقاتیِ حاکم در ایران است و ربطی به منافع اکثریت مردم ندارد. اما تشخیص و تحلیل آن برای پیشبردِ فرآیند سرنگونی این رژیم و استقرار دولت نوین سوسیالیستی بسیار مهم است.

 در رابطه با جمهوری اسلامی، اگر امپریالیستهای ۱+۵ بر سر یک چیز توافق داشته باشند این است که جمهوری اسلامی دیگر نمیتواند دولت طبقاتیِ حاکم در ایران را به شیوهی سابق اداره کند اما این امر را با «براندازی» این رژیم نمیخواهند و نمیتوانند حل کنند. اگر از سطح به عمقِ رویدادها برویم میبینیم در میان مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی (یعنی، جناحهای مختلف درون جمهوری اسلامی) بر سر ضرورت تغییر اجماع هست. یعنی ضرورتی است که همهی جناحها آن را تشخیص میدهند. اما بر سر جوانبِ تغییرات و عمقِ آنها اختلافهای حاد و پتانسیلاً انفجاری میان آنان وجود دارد.

مراکز قدرت در جمهوری اسلامی به حداکثر تلاش میکنند تا این روند به طور مسالمتآمیز پیش برود. حتا جناح حاکم در آمریکا (دموکراتها) مایلند این روند به طور مسالمتآمیز پیش برود تا کمترین اخلال در کارکرد دولت طبقاتی حاکم در ایران به وجود آید. امروزه بیثباتی در منطقه و رشد حریقوارِ اسلامگراییِ سلفی در خاورمیانه و شمال آفریقا، نه تنها دغدغهی کاخ سفید، بلکه مسالهی امپریالیستهای دیگر نیز هست و در مقایسه با این وضعیت، آنان جمهوری اسلامی را «جزیرهی ثبات» میبینند.

اما جواب به ضرورت تغییر و دامنهی تغییراتی که امپریالیسم آمریکا خواهان آن است و برای تبدیل ایران به پایگاه مورد اتکایش در آبهای پرآشوب منطقه به آن نیاز دارد، به رقابتها و دعواهای شدید در داخل جمهوری اسلامی و همچنین تضادهای چندجانبه میان قدرتهای بزرگ (در درون هیئت حاکمهی آمریکا، میان آمریکا و دیگر قدرتهای صاحب نفوذ یعنی، چین، روسیه، اروپا) و میان امپریالیسم آمریکا با موکلینش در منطقه (عربستان، ترکیه و اسراییل) دامن زده و یا آنها را تشدید میکند. این تضادهای چند جانبه مرتباً در هم تداخل کرده و ادغام میشوند و نتایجشان غیرقابل پیشبینی است. اما وضعیت بسیار بیثباتی را برای حکام ایران و منطقه و جهان به وجود میآورند. برای حل وضعیت بحرانیِ ساختارهای فرمانروایی نظام سرمایهداریِ امپریالیستی در این منطقه از جهان، پاسخهای امپریالیستی و ارتجاعی در تنش و رقابت با یکدیگر هستند. این پاسخها به جز جنگهای ویرانگر و بیانتها، رقابتهای قدرتهای بزرگ و مرتجعین منطقه که بر آتش این جنگهای ویرانگر میافزایند و رشد و گسترش نیروهای ارتجاعی از انواع و اقسام به ویژه اسلامگرایان، هیچ چیز دیگری را به بار نخواهند آورد. هرچند که امپریالیستها و مرتجعین گوناگون، دست در دست هم مرتباً صحنه را به گونهای آرایش میدهند که گویی تنها پاسخهای ممکن هستند، اما واقعیت ندارد. در واقع پاسخ انقلابی کمونیستی با هدف سرنگونی دولتهای حاکم در هر کشور و استقرار دولتهای سوسیالیستی، نه تنها راه مطلوب و منطبق بر منافع اکثریت مردم این منطقه است بلکه ضروری بوده و ممکن است. ضروری و ممکن و مطلوببودنِ این راه مرتباً توسط نیروهای امپریالیستی و ارتجاعی در نطفه خفه میشود و چالش مقابل کمونیستهای انقلابی درهم شکستن موانع و تضادهای مقابل این راه و باز کردن آن است و این امر موضوع مرکزیِ تبلیغ و ترویج و سازماندهی کمونیستهای انقلابی در همهی کشورها در میان تودههای مردم است. با وجود موانع بسیار و سترگ در مقابل این راه، اما تضادهای حدتیابنده و بحرانهای سیستم به طرز بیسابقهای به یاری ما میشتابند. مهم است این فرصتها را ببینیم و برای پیشبردِ راهمان استفاده کنیم. امروزه سنتز نوین، علمِ تکاملیافته و بنا بر این، علم دقتیافتهی کمونیسم است و در واقع تلسکوپ و میکروسکوپ ما است. در نتیجه باید سنتز نوین کمونیسم و کار با آن را بیاموزیم و به کار بریم تا در این راه اشتباه نکنیم و انرژیمان را با اشتباهکردنها هدر ندهیم.

 

*****

 

همهی رژیمهای خاورمیانه با ضرورت تغییر مواجه هستند و فشار ضرورتهای درونی و تلاش برای پاسخگویی به آنها، همهی این رژیمها را به درون گرداب جنگهای خاورمیانه سوق میدهد. این وضعیت آنچنان به سرعت تضادهای جدید و وضعیتهای جدید و غیرقابل پیشبینی را به وجود میآورد که عدم تعادل و آشوبِ گسترشیابنده را تبدیل به خصلت دایمی منطقه کرده است و مرتباً لایههای جدیدی از تضادها به تضادهای قبلی اضافه میشود: تضاد در درون هیئت حاکمهی رژیمهای موجود در منطقه، میان رژیمهای مختلف با یکدیگر، میان امپریالیستهای مختلف و در درون هیئت حاکمهی کشورهای امپریالیستی، … و در چهارچوب بزرگ جهانی، تضاد جوابدادن به نیازهای اقتصاد جهانی (که کنترل آن از دست قدرتهای امپریالیستی در رفته و مانند فرفرهی جادویی به هر طرف میرود) با ضرورت پاسخگویی به ضرورتهای استقرار ثبات و …

امضای قرارداد هستهای پس از طیِ دوران مذاکرات مخفی با آمریکا در واقع اعلام رسمیِ آغاز دورانی جدید در حیات جمهوری اسلامی بود. پس از آن، رسمی شدن روابط با آمریکا و حتا به رسمیت شناختن اسراییل مرتباً در مقابل جمهوری اسلامی خودنمایی خواهد کرد و مشخصاً بعد از انتخابات مجلس خبرگان و تعیین تکلیف «رهبری» در دوران بعدی جمهوری اسلامی این مساله بیشتر خود را نشان خواهد داد. هرچند که رژیم تلاش خواهد کرد با بازی در میان شکافهای میان قدرهای بزرگ تعیین تکلیف با این رابطه را مرتباً به عقب بیندازد.

تغییر در عرصهی داخلی از مسایل بسیار پرمناقشهی رژیم خواهد بود. اما تا زمانی که این رژیم با انقلاب از بین نرود، و تا زمانی که دینامیکهای حاکم در این منطقه، دینامیک «دو منسوخ» باشد، وجود جریان اسلامگرا در حاکمیت امری مسلم است. و باید با این توهم که گویا این رژیم میتواند به سمت «بورژوا دموکراسی» استحاله یابد مقابله کرد زیرا چنین توهمی نه تنها ضدانقلابی است بلکه به علت دینامیکهای حاکم بر عرصهی سیاست در ایران و منطقه واقعیت ندارد.

امضای قرارداد هستهای سیاست یک جناح نبود. بلکه سیاستی بود برای آغاز قالببندی جدید ایران در نظام فرمانروایی امپریالیستهای غربی به ویژه آمریکا در خاورمیانه. البته روسیه و چین نیز ضمن پیشبُرد رقابتهایشان با امپریالیستهای غربی، با این پروسه همراهی کردهاند و مسلماً بر رقابتهای خود برای کسب سهمی از سلطهی اقتصادی و سیاسی بر ایران خواهند افزود. همهی این قدرتهای امپریالیستی، «جناح»های شریک و همکار خود را در طبقهی حاکمهی ایران دارند. در این مقطع، جمهوری اسلامی جز این راه دیگری برای بقا نمیتواند در پیش بگیرد و نزاعهای حاد درون هیئت حاکمه بر سر چند و چونِ طیِ این مسیر و قالببندی نوین نظامشان است. این پروسه غیرقابل توقف است و جمهوری اسلامی باید تا انتهای این راه را طی کند و در این راه محتملاً تاجهایی بر زمین در خواهند غلتید. با این وصف «جان سالم به در بردن» جمهوری اسلامی از تکانهای این جابهجاییِ ضروری برای بقا، زیر سوال است.

انتخابات مجلس خبرگان از سوی مهرههای مهم رژیم و همچنین تحلیلگرانِ وزارت امور خارجهی آمریکا مهمترین انتخابات تاریخ جمهوری اسلامی خوانده شده است تا بر این واقعیت که جابهجاییهای مهمی در جمهوری اسلامی در شرف وقوع است تاکید کنند. امپریالیسم آمریکا فعالانه در انتخابات مجلس خبرگان و «رهبر» آینده دخالت میکند و مصمم است ارادهی خود را تا آنجا که ممکن است بر جمهوری اسلامی تحمیل کند. امپریالیسم آمریکا اهرمهای فشار اقتصادی و سیاسی خود را از روی جمهوری اسلامی بر نخواهد داشت و از اهرمهای دیگر خود در منطقه (مانند اسراییل) برای فشار به نیروهای نظامی جمهوری اسلامی استفاده خواهد کرد زیرا میخواهد در ایران جای پا و تکیهگاه نسبتاً محکمی پیدا کند تا بتواند سیاستهای خود را در خاورمیانه پیش ببرد. اما حتا اگر هیئت حاکمهی جمهوری اسلامی بتواند موانع و خطرات داخلی و بینالمللی بسیار را از سر بگذراند و به عنوان متحد امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه به رسمیت شناخته شود، تازه وارد آبهای خطرناکتر و ناشناختهتر خواهد شد. زیرا خودِ هیئت حاکمهی آمریکا شقه شقه است – آنچنان که حتا در حزب جمهوریخواه، شکاف و جناحبندیهای جدی در رابطه با سیاستهایی که امپریالیسم آمریکا باید در داخل و در سطح بینالمللی در پیش بگیرد سربلند کرده است.

 

امپریالیسم آمریکا

 

تحلیل از وضعیت امپریالیسم آمریکا برای درک درست از وضعیت جهان تعیینکننده است. زیرا امپریالیسم آمریکا به لحاظ اقتصادی و سیاسی دیرک جهان سرمایهداریِ امپریالیستی است. «این امپریالیستها در تجاوز و اشغال خبرهاند. اما بعد از آن در باتلاق گیر میکنند و همه ضدشان شورش میکنند و قادر به تامین «نظم» و تحمیل تغییرات از بالا طبق منافع خودشان نیستند.»(آواکیان- راهی دیگر- ۲۰۰۶) امپریالیسم آمریکا با جنگهای خاورمیانه وارد باتلاقی شده است که جنگ ویتنام در مقابل آن رنگ باخته است. هرچند در جنگهای خاورمیانه رژیمها و ارتشهای ارتجاعی در مقابل آمریکا صفآرایی کردهاند و از این نظر با ویتنام کاملاً متفاوت است اما مساله این است که خاورمیانه هیزمبیار هرج و مرجی است که کلیت نظام جهانی امپریالیستی را در بر گرفته و آن را تشدید میکند. رویارویی با اوضاع خاورمیانه شکافهای درون طبقهی حاکمهی آمریکا را مرتباً گسترش میدهد.

چهارچوب بورژوا دموکراتیکِ دولتِ دیکتاتوری بورژوازی در آمریکا (که قانون اساسی دیرک آن است) توسط بخش مهمی از بورژوازی آمریکا و نمایندگان سیاسی آن به چالش گرفته شده است. چنین روندی را در اروپا هم میتوان مشاهده کرد اما در آمریکا از قدرت خاصی برخوردار است و این امر بیدلیل نیست زیرا امپریالیسم آمریکا با چالشهای عظیمی در سطح جهان و در داخل آمریکا مواجه است و این فشارها نمایندگان سیاسی و ایدئولوژیک بورژوازی را فرا میخوانند که به این وضع پاسخ دهند. در هر حال، جریانِ فاشیستِ درون هیئت حاکمهی آمریکا مصمم است نارضایتی قشرهای سفید، مرفه و میانههایی که «رویای آمریکایی»شان لگدمال شده است را در خدمت استقرار یک نظام سیاسیِ دیگر بسیج کند؛ نظامی که قانون اساسی (یا حداقل، بسیاری از حقوق بورژوا دموکراتیکِ تضمینشده در قانون اساسی) را به حالت تعلیق در آورده و حتا اصول مسیحیت را در فرمانروایی خود ترکیب کند. صفآراییها آن چنان است که شکل «جنگ داخلی» را به خود میگیرد (مقالهی رفیق آواکیان به نام «دورنمای جنگ داخلی» پایههای شکلگیری چنین وضعیتی را تشریح میکند و تحلیل بسیار مهمی در مورد صحنهی سیاسی آمریکا است) و با حدتیابی تضادهای اجتماعی و اقتصادی ترکیب میشود. برای اولین بار بعد از جنگ جهانی دوم، در کشورهای امپریالیستی جایگزین  کردن شکل دموکراسی بورژوازی در ادارهی دولت دیکتاتوری بورژوازی با اشکال فاشیستی تبدیل به گفتمانی موجه میشود و با عناوین عظمتطلبانهی ملی و دینی توجیه میگردد.

سربلند کردن جنبش بزرگ سیاهان در آمریکا که کمونیستهای انقلابی در آن به درجات قابل توجهی ابتکار عمل دارند از عوامل نادرِ مثبت در اوضاع جهان است. منظور فقط در شکل حضور افراد حزب کمونیست انقلابی (آر.سی.پی) یا تشکلات فراحزبی تبعی آنان در این جنبش نیست. بلکه مهمتر از آن وجود قطبِ غیرقابل انکارِ افق و برنامهی کمونیستیِ انقلابی آر.سی.پی در این جنبش است که بر خصلت و کیفیت جنبش تاثیرات غیرقابل انکار میگذارد. اما این نیز نرم و راحت پیش نمیرود. زیرا بورژوازی نیز روی این گسل کار میکند و به طور نقشهمند و سیستماتیک بر سر جلب و جذب تودههای وسیع از طریق لایههای بورژوا و خردهبورژوایِ ناسیونالیستِ سیاه با کمونیستهای انقلابی رقابت میکند.

 

آشوب در خاورمیانه و بیثباتی در نظم جهانی یکدیگر را تغذیه میکنند

 

مشخصهی اوضاع جهانی، آشوب و بیثباتی گسترشیابنده است. خاورمیانه مرکز این آشوب و بیثباتی است که در شکل گسترش جنگهای ارتجاعی و درهم برهم تبارز مییابد. مرتباً بازیگران جدیدی وارد این جنگها شده و مستقیم و غیرمستقیم با یکدیگر درگیر میشوند: از قدرتهای امپریالیستی و دولتهای منطقه گرفته تا ارتشهای بدون دولت. هیچ جبههی جنگ عادلانهی انقلابی که هدفش درهم شکستن این جنگهای ارتجاعی از طریق انجام انقلاب در یکی از کشورهای منطقه باشد، در صحنه حضور ندارد. مقاومت مسلحانهی نیروهای ناسیونالیست در کردستانِ سوریه و ترکیه نیز تبدیل به زیر مجموعهی جنگهای امپریالیستهای غربی در این منطقه شده است.

هرچند مرکز جنگهای ارتجاعی گسترشیابنده در خاورمیانه است اما جهان را تحت تاثیر قرار میدهد. خواه ناخواه دولتهای امپریالیستی را به درون این گرداب میکشاند. قدرت امپریالیستی بودن و قدرت امپریالیستی ماندن بدون داشتن نقشی در این جنگهای گسترشیابنده ممکن نیست. دولتهای منطقه بدون آن که تبدیل به بازیگران ریز و درشت این جنگها بشوند نمیتوانند سرپا بمانند. از سوی دیگر، درگیر شدن در این جنگها گسلهای درون طبقات حاکمهی کشورهای امپریالیستی و کشورهای منطقه و همچنین گسلهای اجتماعی درون هر کشور بزرگ و کوچک را آشکارتر و عمیق تر میکند.

نقل تحلیلی که رفیق آواکیان در این مورد در سال ۲۰۰۶ کرد به جا است:

«هیچ راه برون   رفتِ راحتی برای امپریالیستهای آمریکایی موجود نیست و قبول شکست نمیتواند برایشان یک انتخاب باشد. … در جهان امروز (و در شرایط زندگی اکثریت مردم سراسر جهان) پیشاپیش تلاطم و هرج و مرجِ زیادی هست. و دینامیکهایی که اکنون در کارند (دینامیکهایی که اوضاع کنونی عراق و به طور کلی خاورمیانه را به وجود آوردهاند و در هر نقطهی جهان تاثیر میگذارند و پیامدهایی دارند) در هر حال موجب تلاطم و آشوب بیشتری خواهند شد و مردم همه جا را درگیر خواهد کرد تا اینکه بالاخره به این یا آن شکل حل بشود» و «با تمام احترامی که برای جان لنون قائل هستم متاسفانه «به صلح فرصتی بدهید» قادر به حل وضعیتی با این پیچیدگی و حدت نخواهد بود. البته ما میتوانیم و باید با عدهی بسیاری از کسانی که دارای این احساسات صلحطلبانه هستند متحد شویم …. اما همچنین باید با آنها مبارزه کنیم که واقعیت را ببینند که ریشهی این اوضاع کجاست، دینامیکهای این وضعیت چیستند و راه حل اساسی کدام است.

بگذارید روشن بگویم: منافع تودههای مردم در آمریکا و اکثریت بشریت اساساً متفاوت و در تضاد با منافع امپریالیستها است. …. نکتهی من این است که وضعیت بسیار پیچیده است و بسیج تودههای مردم حول منافع اساسیشان و در مقیاس عظیم را با رویکردهای سادهانگارانه نمیتوان انجام داد. و فقط میتوان با درک آنچه در جهان در جریان است، با تمام پیچیدگی آن و چالشهایی که این اوضاع در مقابل ما قرار میدهد و مبارزه برای جذب تودهها با درک صحیح و عملکردن بر مبنای این درک بر بستر و پایهی درک اوضاع و دینامیکهای آن میتوان انجام داد.» (آواکیان – راهی دیگر)

 حتا اروپای مرفه و قشرهایی که در کشورهای امپریالیستی یا دیگر نقاط جهان دارای موقعیت ممتاز هستند از این وضعیت برکنار نخواهند ماند.

علاوه بر این، کارکرد همان تضادهای عمیقی که هیزمبیارِ رشد و گسترش ارتشهای اسلامگرا در خاورمیانه و آفریقا و آسیا هستند یا به رقابتهای ویرانگر قدرتهای امپریالیستی و تضادهای درون طبقات حاکمهی کشورهای منطقه دامن میزنند و سرچشمهی گسترش آوارگان و پناهندهگان جنگی و اقتصادی هستند، میتواند موجب زلزلههای اقتصادی و اجتماعی بزرگ در چین شود که بیتردید تاثیرات بزرگ و غیرقابل پیشبینی بر اوضاع جهان خواهد داشت.

در هر حال روند عمده، گسترش تلاطمات، تجاوزات نظامی، ویرانگری جنگهای ارتجاعی، فروپاشی اقتصادها و ساختارهای سیاسی، از جا کنده شدن صدها میلیون انسان و … است. مساله این است که از درون این بینظمیِ بزرگ چه نوع نظم و چگونه جهانی بیرون خواهد آمد؟ آیا از درون آن انقلابهای کمونیستی بیرون خواهند آمد یا این روند ادامه یافته و نظم کهنه به شکلی و از درون نابودیهای عظیم و غیرقابل تصور بار دیگر خود را بازسازی و مستقر خواهد کرد.

تشخیص و تعریف روند و جهت عمدهی اوضاع فعلی به معنای آن نیست که اوضاع تغییر نخواهد کرد و بدون تضاد و به شکل خط مستقیم در همین مسیر جلو خواهد رفت. خیر! اوضاع به شدت تضادمند و دینامیک است و اگر از زاویهی انقلابی به آن نگاه کنیم، اوضاع دارای عوامل و خصایلی است که عملکرد یک نیروی کوچک و مصمم کمونیستی انقلابی (یعنی، حزبی که دارای خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح است) بر پایهی نقشه و آماجی روشن، میتواند تاثیرات تصاعدی بر عوض کردن جهت این اوضاع و برهم زدن قطببندیِ نامساعدِ کنونی داشته باشد و روند انقلاب کمونیستی را تبدیل به روندی تاثیرگذار بر اوضاع جهان کند.

 

اقتصاد

 

سران جمهوری اسلامی امیدوار بودند امضای برجام نوشدارویی برای بحران اقتصادی ایران باشد. این امیدواری پایه در این واقعیت داشت که با امضای برجام رشتههای مراودات تجاری و بانکی و قانونی میان ایران و اقتصاد جهانی که در نتیجهی تحریمها گسسته شده بودند، احیا شوند تا ایران دوباره به طور رسمی در اقتصاد جهانی ادغام گردد و موانع قانونی سرمایهگذاری در ایران برداشته شوند. اما ادغام دوباره و عمیقتر، با موانع سیاسی و اقتصادی متعدد برخورد کرده است. بر سر بسیاری از این موانع در رسانهها بحث و اطلاعرسانی میشود . مثلاً این که: آمریکا و شرکتهای آمریکایی کماکان فضای «امنیتی» حول ایران را حفظ کردهاند و حتا سرمایهداران ایرانی که امید داشتند و وعده گرفته بودند سهم بزرگی از این «بازار در حال ظهور» را در اختیار بگیرند، در سرمایهگذاری در ایران احتیاط میکنند یا این که، سرمایهها منتظر نتایج تعیین تکلیف جناحی در جمهوری اسلامی در انتخابات آینده (انتخاباتِ مجلس و خبرگان رهبری) هستند؛ یا این که آمریکا تا زمانی که ایران در پروژههای آمریکا برای سوریه و کل خاورمیانه همکاری نکند مرتباً موانعی در مقابل جمهوری اسلامی خواهد گذاشت؛ و مسالهی فساد در اقتصاد ایران که غیرقابل حل است؛ ساختار قانونی و حکومتی جمهوری اسلامی برای سرمایهداران غیرقابل اعتماد است؛ و بسیاری عوامل دیگر.

بیتردید، کلیهی این عوامل، مهم و تاثیرگذار هستند. اما بستر بزرگتر و عوامل عمیقتر را نیز باید دید.

اقتصاد سرمایهداری جهانی با حل تضاد حاد  شوندهی میان دو بلوک امپریالیستی «غرب» (به رهبریِ امپریالیسم آمریکا) و «شرق» (به رهبریِ امپریالیسم شوروی) وارد دورهای شد که گلوبالیزاسیونِ سرمایهداری نام گرفت. زمینههای این جهش پیشاپیش آماده شده بود. هم به لحاظ باز شدن دروازههای چین به روی سرمایهداری (بعد از کودتای ۱۹۷۶ در چین، بعد از مرگ مائو) و هم به لحاظ فنآوری که در عرصهی «اطلاعات» تمرکز یافت. در فاصلهی دههی ۱۹۸۰ تا دههی ۲۰۰۰ عرضهی نیروی کار در جهان به طور مطلق دو برابر شد که نیمی از این افزایش در آسیا رخ داد. در غرب نرخ ورود کارگران جدید به نیروی کار کاهش یافت. اما اقتصادهای کشورهای سرمایهداریِ پیشرفته به طرق مختلف به این مخزن عرضهی نیروی کار ارزان دسترسی یافتند. مشخصاً مرکز تولیدات کارخانهای به آسیا و مشخصاً چین نقل مکان کرد. شهرهای صنعتی مانند دیترویت در غرب (آمریکا) متروکه شدند. ساختار اقتصاد جهانی دستخوش تغییرات بزرگی شد. در کشورهای آسیایی صنعت و شهرسازی رشد بیسابقهای یافت. صدها میلیون دهقان از روستاها کنده شدند و بخشی از آنها به این اردوی نیروی کار ارزان پیوستند (به طور مثال، در بنگلادش که کشوری عمدتاً روستایی بود، پرولتاریای چند میلیونیِ زن و مردِ درگیر در صنایع نساجی و پوشاک به وجود آمد)، نیروی کار ماهر و جوانان تحصیل کرده نیز به موازات این تغییرات گسترش یافت. این فرآیند همراه با رشد سرمایهداری، جمعیت عظیمی از فقرا و جوانان تحصیلکردهی بیکار تولید کرد که صرفاً «ارتش ذخیرهی کار» نیستند بلکه نسبت به نیازهای سرمایهداری «جمعیت اضافه» هستند و سرمایهداری به هیچ وجه قادر به ادغام آنها در اقتصاد و تولید یا ارایه  ی آلترناتیوی برایشان نیست.

اما این فرآیند اقتصادی در همان محدودههای پر   رونق نیز به دیوار محدودیتهایش برخورد کرده است. رکود حتا اقتصاد پر رونق شهرهای ساحلی چین را در برگرفته است. در سال ۲۰۱۰ نزدیک به دویست میلیون کارگر بیکار در جهان ثبت شده است. بیثباتی و آشوب گسترشیابنده به ویژه در خاورمیانه، سربلند کردن بیماریهایی مانند ابولا و زیکا … فرآیندهای اقتصادی بسیار درهم تنیدهشده را دچار وقفههای بیش از اندازه کرده است. سرمایهداران تحت فشار ضرورتِ «گسترش بیاب یا بمیر» مرتباً در جستجوی پایین بردنِ هزینهها و بالا بردن نرخ سودآوریاند.

اگر عصر اطلاعات پشتوانهی تکنولوژیکِ گسترش بیسابقهی سرمایهداری جهانی شده بود، رباتیزهکردن، پشتوانهی تکنولوژیک ویران کردن ساختارهای قبلی (که در مرکز آن پرتاب ناگهانی زندگی صدها میلیون نفر به گرداب تند بیثباتی و آغاز دور جدیدی از نابود کردن زیرساختها و کارخانهها و شهرهایی که حول اقتصاد قبلی ساخته شده بودند) و درست کردن ساختارهای جدید خواهد بود.

«مسابقه برای رسیدن به اعماق» واژهای است که برای تصویر مسابقهی سرمایهداران برای راهاندازی کارخانههای تولیدی خود در کشورهایی که کارگران هیچ حقی ندارند، زیاد و ارزاناند، تعرفههای کمرگی وجود ندارد، زمین و مواد خام ارزان است و … به کار برده شده است. اکنون اقتصاد سرمایهداری حتا با این شرایط (کارگران ارزان و بیحقوق) نمیتواند به طور سودآور انسانها را استثمار کند. بخش عظیمی از نیروی قادر به کار برای سرمایهداری «اضافه» هستند. این شرایط بدتر نیز خواهد شد.

این مختصر را در اینجا آوردیم تا نشان دهیم، بستر چارهناپذیری اقتصاد ایران، همان اقتصاد جهانی سرمایهداری است. تضادهای متعدد داخلی با این تضاد بزرگتر ادغام و تشدید میشوند.

بر پایهی این شرح مختصر از اوضاع، باید پژوهش بیشتری در زمینهی اقتصادی کرد و پیامدهای آن را بر ایران و منطقه و جهان بررسی کرد. اهمیت این پژوهش در آن است که بتوانیم روندهای جاری در جهان را به طور عمیق دیده و واقعیتها را به طور عمیق در مقابل چشم تودههای مردم بگذاریم و نشان دهیم چرا تنها راه علاج مرضها و تبهکاریهای جهان، انقلابِ کمونیستی است و هیچ راه دیگری حتا برای قشرهای مرفهتر این جامعه وجود ندارد. حتا حفظ وضع موجود که پیشاپیش جهنم است، ممکن نیست. اینها احکامی هستند که بر بررسیِ علمیِ اوضاع که در بالا شرح مختصر آن را آوردیم متکی هستند و صرفاً روایتی دلبخواه برای اثبات ضرورت انقلاب کمونیستی نیستند. ضرورتِ انقلاب کمونیستی از مشاهدهی عمیق واقعیت سربلند میکند و بشریت را فرا میخواند که نظام منسوخ سرمایهداری را سرنگون کند.

 

تودهها میان قطبهای افراطی قطببندی میشوند

 

رفیق آواکیان در تشریح نفوذ جریانهای اسلامگرا عوامل مهم را اینگونه میشمارد: رنج و فلاکت گستردهی مردم، فساد گسترده در رژیمهای حاکم و سرکوبگریشان و همراه با این ناآرامیهای بزرگ و جابهجایی میلیونها نفر از مردم این کشورها که از «روشهای سنتی زندگی» کنده شدهاند ولی وارد هیچ نوع آلترناتیو بنیاداً متفاوتی نشدهاند … و روابط اجتماعی و جهانی حاکم هیچ آلترناتیو بنیاداً متفاوتی را به آنان ارایه نمیدهد.

و نتیجه میگیرد: «پس تعجبآور نیست که این وضعیت و دینامیکهای آن، تودههای مردم را به سوی قطبهای افراطی میراند. و یک نیرویی به نام «افراطیگری اسلامی» هست که در این رابطه وارد مردم شده و آنان را سازمان میدهد و دقیقاً آنان را حول یک نسخهی بسیار افراطی از ارزشها و فرهنگِ سنتی سازمان میدهد و به نظر میآید (و واقعاً هم اینطور است) که این نسخه از همه طرف زیر حمله است به ویژه تحت تاثیر جهانیشدن و به طور کلی نظام امپریالیستی که هرچه بیشتر در این کشورها نفوذ میکند و در این جوامع خود را نشان میدهد.» (آواکیان- راهی دیگر)

خطر انفعالِ نیروهای انقلابی کمونیست در مقابل اوضاع به شدت موجود است. هدف کوتاهمدتِ فعالیت ما باید ایجاد تحول جدی و رادیکال در صحنهی سیاسی و ممانعت از اشغال کامل آن توسط انواع و اقسام نیروهای وابسته به رژیم حاکم در ایران، اپوزیسیونهای ارتجاعی آن (در آینده، اپوزیسیون اسلامگرایان افراطیتر از این رژیم هم میتواند به لیست اپوزیسیون ارتجاعی اضافه شود) و قدرتهای امپریالیستی باشد. اگر صحنهی سیاسی به طور جدی در نتیجهی کار انقلابیِ کمونیستی ما متحول نشود، حتا در نقاط نسبتاً پیشروتر از نظر سیاسی مانند کردستان نیز وضع در جهتی منفی حرکت خواهد کرد. عروج نیروهایی از نوع داعش را در کردستان عراق و ایران نباید دست کم گرفت به ویژه آن که پیشاپیش در کردستانِ ترکیه سازمان  یافته و نیرومند هستند.

اوضاع فقط شامل دینامیک منفی و احتمالات بسیار خطرناک نیست. بلکه دارای عوامل مساعد و پتانسیل بسیار مثبت نیز هست. با تکیه بر این عوامل و پتاتسیل مثبت باید با فعالیتهای گسترده و عمیق انقلابی، اوضاعی کاملاً متفاوت به وجود آوریم. عوامل مثبت و مساعد البته به طور خودکار محتوای انقلابی ندارند. بخش اعظم مقاومتهایی که در مقابل اوضاع میشود در چهارچوبههای بورژوا دموکراتیک در جریان هستند و باید به سمت چهارچوبهای انقلابی منحرف شوند. چنانچه جنبشی برای انقلاب به هستهی مرکزی گرایش و جریان مقاومت در مقابل وضع موجود تبدیل نشود این مقاومتهای مترقی هم در نهایت به هرز رفته یا به زیر بال برنامهها و نیروهای ارتجاعی خواهند رفت. جنبشهای مقاومت در مقابل انواع ستمها، تبدیل به خدمتگزاران قشرهای میانیِ ستمدیدهگان و بیانگر آمال و توهمات آنها خواهند شد. به موازات و به تناسب عوض شدن قطببندی نامساعد کنونی در نتیجهی فعالیت انقلابی کمونیستیِ ما، صف اپوزیسیون گستردهتر خواهد شد. و کماکان مقابله با گرایش به اتحاد با یکی از نیروهای ارتجاعی که در رقابت با هم صحنهی سیاسی را شکل میدهند، اهمیت فوقالعادهای خواهد داشت. ما باید بتوانیم این درک که واقعاً با یک گرهگاه مواجه هستیم را در میان تودهها و همچنین در میان نیروهای سیاسی سازمانیافته یعنی سازمانها و احزاب مترقی اپوزیسیون جا بیندازیم. برای این کار اول خودمان باید آن را خوب بفهمیم. گرهگاه به معنای جمع شدن و تشدید تضادهای مهم در جامعه و در کنش با جمع شدن و تشدید تضادهای مهم در جهان است. ترکیب دو عامل اکستریم بودن و متغیر بودن اوضاع، در غیاب یک قطب انقلابیِ کمونیستیِ روشنگر و هدایتگر و سازمانگر، بخش بزرگی از تودههای تحت ستم و استثمار را به انفعال میراند. بخشی را به خزیدن به زیر بال نیروهای قدرتمند حاکم، برخی دیگر را به زیر بال نیروهای اسلامگرا  و به سوی توسل به قطعیت دینی میراند. در چنین اوضاعی غلبهی ایدئولوژیِ انتخاب از میان بد و بدتر سمِّ مهلکی است. برای عوض کردن این وضع و شکل دادن به وضعیت مساعدتری در میان تودهها و اپوزیسیونِ ضدِ وضع موجود، با همهی این گرایشها باید فعالانه برخورد کرد. در مرکز این فعالیتها باید ساختن هستهی مستحکم یعنی حزب را به صورت وظیفهای دایمی در دست گرفت.•

 

جنبش کارگری و جنبش کمونیستی

سیر نزولی نرخ دستمزدها: معضل چیست؟ راه حل چیست؟

فرصتی به دست آمد تا جلسه ی گفت و گویی را با حضور چند تن از رفقای حزب برگزار کنیم. در این جلسه به موقعیت کنونی جنبش کارگری در ایران، دورنما و برنامه و سمت و سویی که نیروهای چپ برای این جنبش ترسیم می کنند، نگاه ما به این وضعیت مشخص و رویکرد و وظایف حزب پیشاهنگ کمونیست پرداختیم. از آن‌جا که اول ماه مه ی امسال عرصه ای شده برای تشدید اعتراض نهادهای پشتیبان جنبش کارگری به اقدام جنایتکارانه ی اخیر طبقه ی حاکم یعنی تعیین رقم ۸۱۲ هزار تومان به عنوان حداقل دست مزد برای سال ۱۳۹۵، مناسب دیدیم گفت و گو را از همین موضوع آغاز کنیم.

 

سهیل: موضوع حداقل دست مزد جزءِ مسایلی هست که صرفاً به این یا آن کارخانه، این یا آن رشته ی کاری، این یا آن شهر محدود نمی شود. از این نظر پتانسیل همگانی شدن دارد. اما باید ببینیم جنبش کارگریِ موجود به طور کلی در چه وضعی قرار دارد. اولین چیزی که به چشم می آید تداوم و گسترش این جنبش در سال های اخیر است. سال ۱۳۹۳ بود که سخنگوی وزارت کشور از دهانش پرید که هر ساله حدود ۳۰۰۰ مورد اعتراض کارگری (انواع و اقسام ابراز نارضایتی و اعتراض) صورت می گیرد. البته جواب حکومت به این اعتراضات عمدتاً سرکوب بوده و یا وعده دادن و وقت خریدن. این همه اعتراض در ده دوازده سال گذشته، اکثراً به دستاورد ملموس و ماندگاری نرسیده و در چهارچوب چانه زنی با کارفرما و نمایندگان دولت پیش رفته و به این معنا، اساساً در حالت تدافعی بوده است. مواردی از نافرمانی مدنی و درگیری هم اتفاق افتاده اما این جنبش عمدتاً از شیوه ها و ابزار قانونی استفاده کرده است. حتی بعضی از فعالان و نهادهای کارگری برای این که اثبات کنند مطالبات بر حق و بدیهی شان «مشروع» است به بندهایی از قانون اساسی ارتجاعی جمهوری اسلامی و یا قانون کار ضدکارگری رجوع می کنند. جواب حکومت به این موارد گسترده ی اعتراض عمدتاً سرکوب بوده و وعده و فریب. ما در حال حاضر با جنبشی که رهبران و فعالانش افق دگرگونی ریشه ای وضع موجود را داشته باشند و قدم های کوتاه و بلندشان را برای رسیدن به چنین هدفی تنظیم کنند روبه رو نیستیم. یک علت اساسی اش، نفوذ نداشتن حزب ما در میان کارگران پیشرو و رادیکال است. یعنی دیدگاه و خط و برنامه ی کمونیستی به راهنمای اندیشه و اراده و عملِ کسانی که در صف اعتراضات کارگری و زحمتکشی ایستاده اند تبدیل نشده است. سرکوب پلیسی وحشیانه است؛ تبلیغات ضدکمونیستیِ جمهوری اسلامی و بخش های دیگر بورژوازی که خارج از حاکمیت هستند بی وقفه ادامه دارد؛ افکار مسموم مذهبی و خرافی نیز از هزار و یک کانال در جامعه انتشار پیدا می کند. این ها همه موانعی است که باید علیه اش مبارزه کنیم، اگر می خواهیم روی جنبش کارگری تاثیر بگذاریم؛ در صفوف کارگران و زحمتکشان نفوذ کنیم؛ و جنبشی را سازمان دهیم که هدفش انقلاب کردن باشد و نه تحمیل اصلاحات به حکومت در چهارچوب سرمایه داری.

ترانه: تحلیل کلی سهیل را اساساً قبول دارم ولی به هر حال ما با چیزی تحت عنوان منافع فوری یا روز کارگران هم روبه رو هستیم که این با هدف نهایی و رسالت انقلابی طبقه ی کارگر فرق می کند. دقیق تر بگویم، منافعِ روز کارگران و گروه های مختلف کارگری و هدف نهایی طبقه یکی نیستند. مثلاً همین اعتراض به حداقل دست مزد تعیین شده را در نظر بگیرید و به طور کلی مبارزه ی  کارگران برای افزایش دست مزد را. کمونیست ها در این مورد چه می گویند؟ چه خط و شعار و برنامه ای جلو می گذارند؟ چطور می خواهند با همان کارگران پیشرو و رادیکالی که گفتی پیوند بخورند و روی شان تاثیر بگذارند؟ کجا می خواهند با تبلیغ و ترویج علم کمونیسم در ارتباط متقابل با این کارگران قرار بگیرند و با دورنمای انجام یک انقلاب اجتماعی، افق شان را تغییر بدهند و افکارشان را متحول کنند؟

فرزانه: می خواستم نکته ای را در مورد مشخصات جنبش کارگری در سال‌های اخیر بگوییم. سهیل از خصلت تدافعی آن گفت که درست است؛ اما ببینیم اعتراضات عمدتاً حول چه شعارها و مطالباتی جریان داشته یا دارد. در سال ۱۳۹۴ نزدیک به نیمی از مبارزات کارگری حول دست مزد معوقه بود و نزدیک به ۳۰ درصدش حول بی کارسازی و اخراج و تعطیلی واحدهای تولیدی. خوب، این آمار نشانه ی چیست؟ اصلا اهمیت دارد یا نه؟ من معتقدم که شعار افزایش دست مزد و یا اعتراض به رقمی که دولت به عنوان حداقل دست مزد تعیین کرده و نتایج مرگبار و خانه خراب کنی که این حمله ی وحشیانه ی سرمایه به سطح معیشت طبقه ی کارگر و زحمتکشان در پی دارد بر حق و مهم است. همین امروز هم می تواند و باید یکی از شعارهای روز جنبش کارگری باشد. اما چه عواملی باعث شده که مبارزه حول دست مزد معوقه و یا علیه بی کارسازی و اخراج تا این اندازه برجسته باشد. در مورد این مساله هم صحبت کنیم.

حقیقت: آیا این بحث های موجود بر سر اینکه حداقل دست مزد باید سه و نیم میلیون تومان باشد یا یک و نیم میلیون، مساله ای را حل می کند؟ آیا کارگرانی که در معرض این بحث ها قرار می گیرند دیدشان نسبت به اینکه ریشه ی همه ی این فشارها و فلاکت چیست و راه حل چیست روشن تر می شود؟

تورج: من فکر می کنم حتماً باید به موضوعی مثل حداقل دست مزد و خواسته های اقتصادی دیگر بپردازیم. بی توجهی به این مسایل مانع از این می شود که کمونیست ها بتوانند رشته های ارتباط فکری و تشکیلاتی شان را به طور گسترده با توده های کارگر و بقیه ی قشرهای زحمتکش ببافند. درگیر شدن در بحث هایی مثل همین بحث که در باره ی میزان حداقل دست مزد راه افتاده به شناخت عمیق تر از گرایشات سیاسی مختلف و نسخه هایی که برای مبارزات کارگران می پیچند کمک می کند و می توانیم منافع و جهت گیری های گوناگون پشت هر سیاست و شعار و برنامه ای را به توده هایی بشناسانیم که به قول لنین باید هر جمله، هر گفته و هر وعده ی اخلاقی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی را بکاوند و در پشت آن ها منافع این یا آن طبقه را تشخیص دهند، وگرنه قربانی عامی فریب و خودفریبی خواهند بود. مثلاً بحث کسانی که امروز تحت عنوان واقع بینی می گویند کارگران باید بکوبند که حداقل دست مزد یک میلیون و نیمی را به دولت تحمیل کنند را در نظر بگیرید. این ها می گویند «سنگ بزرگ بر ندارند که علامت نزدن است». خوب، استدلال اقتصادی شان چرتکه انداختن است و سیاست شان، نه سیخ بسوزد نه کباب. دنبال این هستند که هم کارگران «چیزی گیرشان بیاید» و هم «اقتصاد کشور» (در واقع طبقه ی حاکمه سرمایه دار) متضرر نشود. مطالبه ی اقتصادی این ها با یک مطالبه ی سیاسی همراه و همخوان شده: کارگران بکوبید برای دمکراسی خواهی! یعنی سعی کنید در بازی انتخاباتی جمهوری اسلامی قدرت بگیرید و نمایندگان واقعی خود را درون ساختار قدرت بفرستید تا برای دفاع از مطالبات تان زبان داشته باشید. در خیال شان می خواهند در ایران «سیریزا» و «پودموس» بسازند. در مقابل این ها گرایش های کارگریستی و اکونومیستی را می بینیم با ظاهر چپ تر. منظورم افراد و تشکل هایی است که فکر و ذکرشان شده تبدیل شعار افزایش دست مزد به محور جنبش کارگری. معتقدند حول این شعار می تواند یک جنبش اجتماعی وسیع راه بیفتد که چپ ها رهبری اش را در دست بگیرند؛ جنبش از حالت تدافعی در بیاید و تعرضی شود و به بقیه ی قشرهای جامعه مثل معلمان و پرستاران و بازنشستگان هم گسترش پیدا کند. بعضی های شان عبور جنبش کارگری از مرحله ی تدافع به تعرض را پیشاپیش اعلام کرده اند و اگر از آن ها سوال کنید که این تحلیل را بر چه پایه ای ارائه می دهید ما را به بیانیه هایی که خودشان یا متحدان و همفکران شان حول این خواسته صادر کرده اند ارجاع می دهند.

سهیل: یا مثلاً این استدلال را از زبان بسیاری می شنویم که میزان حداقل دست مزد تابع تناسب قوا بین طبقه ی کارگر و بورژوازی در هر مقطع معین است. بحث مارکس در «مزد، بها، سود» را هم پایه ی تئوریک این استدلال قرار می دهند. خوب، مارکس دقیقاً همین نکته تناسب قوا و در واقع وضعیت مبارزه بین کار و سرمایه را به میان کشیده تا گرایشی را نقد کند که در آن زمان وجود داشت و می گفت مبارزه ی کارگران برای افزایش دست مزد ضرر دارد. آن گرایش می گفت اگر دست مزدها بالا برود کالاها گران تر می شود و وضع بازار به هم می خورد و خطر ورشکستگی کارخانه ها و ضربه خوردن به اقتصاد پیش می آید. و بر این اساس نتیجه می گرفت که در این صورت وضع کارگران بدتر می شود. در مقابل، مارکس به طور دقیق و جزء به جزء کارکرد سرمایه داری را توضیح می دهد. مفاهیم و عوامل گوناگونی که در شیوه ی تولید سرمایه داری دخیل اند و مشخصاً نیروی کار و مقوله ی ارزش و سود و قیمت و ربط همه ی این ها با هم را تشریح می کند. اما مارکس یک تفاوت نه چندان کوچک با اکونومیست ها و کارگریست ها و چپ هایی دارد که امروز افق مبارزاتی طبقه ی کارگر را به انجام اصلاحات اقتصادی خلاصه می کند و پیروزی طبقه ی کارگر را به تحقق این یا آن خواسته خلاصه می کنند. مارکس در حالی که روی سخن اش با خود کارگران است دو نکته را هم زمان به عنوان نتیجه ی تحلیل خود جلو می گذارد و البته روی دومی تاکید می کند. اولاً، «اگر کارگران در برخوردهای روزانه ی خویش با سرمایه جبونانه کوتاه بیایند بدون شک توانایی مبادرت به هر جنبش گسترده تری را از دست خواهند داد.» ثانیاً، «حتی اگر اسارت کلی کارگران را که در پیوند با سیستم کار مزدوری است به کلی کنار بگذاریم طبقه ی کارگر نباید در مورد نتایج نهایی این مبارزه ی روزانه گرفتار مبالغه شود. نباید از یاد ببرد که در این مبارزه ی روزانه فقط علیه معلول ها مبارزه می کند و نه علیه عللی که زاینده ی آن ها است. فقط جلوی گرایشی را که موجب بدتر شدن وضع اوست می گیرد ولی جهت آن را تغییر نمی دهد. داروی تسکین به کار می برد ولی بیماری را درمان نمی کند. پس کارگران نباید صرفاً جذب این نبردهای جنگ و گریز پراکنده و ناگزیری شوند که پیوسته در اثر اقدامات غارتگرانه ی قطع نشدنیِ سرمایه و یا در اثر وضع بازار به وجود می آیند. آنان باید دریابند که سیستم کنونی با همه ی بینوایی هایی که همراه می آورد در عین حال به وجود آورنده ی آن شرایط مادی و شکل های اجتماعی است که برای دگرگونی اقتصادی جامعه ضرورت دارد. کارگران به جای شعار محافظه کارانه ی «دست مزد عادلانه برای روزکار عادلانه» باید این شعار انقلابی را بر پرچم خود بنویسند: «نابودی سیستم کار مزدی!»

سهیل: اصل قضیه این است که حداقل دست مزد حتی اگر به سه و نیم میلیون تومان یا بیشتر برسد، مشکل کارگران و مشکلات اساسی کل مردم و جامعه حل نمی شود.

تورج: در عین حال باید تحلیل کنیم که مبارزات جاری کارگران نتیجه ی چیست و شاخص چه اوضاعی است؟ در عرض سال ۹۳ تعداد واحدهایی که در آن ها شکل های مختلف اعتراض رخ داد و ثبت شد نزدیک به ۳۶۰ بود. سال ۹۴ این رقم رسید به ۵۰۰ و خرده ای. یعنی اعتراضات کارگری در حال گسترش است. در عرض یک سال ۴۰ درصد بیشتر شده است. این نشانه ی پایین رانده شدن سطح معیشت کارگران و به طور کلی توده های مردم و گسترش دامنه ی فقر و فلاکت در جامعه است. از زاویه ی سازمان دهی و پیشبرد انقلاب اجتماعی که به مسایل نگاه کنیم، این روند معنی معینی پیدا می کند. یکی از شاخص هایی است که نشان می دهد جامعه در چه فازی قرار دارد و به کدام سمت می رود. منظورم این نیست که جامعه روی یک مسیر از پیش معلوم جلو خواهد رفت و از حالا می توان گفت شکل بروز یک خیزش اجتماعی و یا موضوعی که برآمد توده ای حول آن انجام خواهد شد چیست. اما رویدادها می تواند روندهای محتمل و ظرفیت ها و نقاط گسل جامعه را به ما نشان دهد و یا دیدمان را بر سر این موضوعات روشن تر کند. معتقدم فقر و فلاکت یکی از این گسل ها است و گسترش اعتراضات کارگری هم یکی از زمینه های به نمایش در آمدن همین گسل است. اما معنایش این نیست که آتشفشان الّا و بلّا از همین جا دهان باز خواهد کرد و جامعه از همین جا است که منفجر خواهد شد. خیلی عوامل دیگر که بیشترشان هم غیر قابل پیش بینی و به این معنی غافل گیرکننده هستند (از جمله عوامل بین المللی) در اینکه انفجارهای اجتماعی به چه شکل، چه زمان و از کجا صورت بگیرد دخیل خواهند بود. بعضی ها حتی مطرح می کنند که امروز اعتراضات به حداقل دست مزد تعیین شده، «نوک تیز» مبارزه با رژیم است. من چنین اعتقادی ندارم.

فرزانه: این طوری «نوک تیز» تعیین کردن یعنی دور زدن این سوال که مشکل چیست و راه حل چیست. فکر سرنگونی دولت و نظام سرمایه داری و بدیل جایگزین آن باید جای موجهی در گفتگوها و بحث های کارگری پیدا کند. باید بر سر این که در جامعه‌ی سوسیالیستی دست مزد و کار چه شکلی را به خود خواهد گرفت و اقتصاد سوسیالیستی چگونه بر آنارشی سرمایه داری و سود در فرماندهی غلبه خواهد کرد در میان کارگران بحث و گفتگو در بگیرد. فاجعه بار است که فعالین کارگری، به طور ناگفته این گونه مباحث و فکر کردن بر سر این گونه مسایل را جزو ممنوعه های جنبش کارگری حساب می کنند.

 اما آیا این اعتراضات مهم نیستند؟ چرا، هستند. اولاً، این اعتراضات اجتناب ناپذیرند. به علت تاثیر خردکننده ای که فشار اقتصادی روی توده ها می گذارد ناگزیر درگیرشان می کند. توده ای که کارد به استخوانش رسیده و حاضر نیست ساکت بماند به میدان می آید. حاضر می شود خطر کند. می رود جلوی مجلس یا وزارت کار و پلاکارد دست می گیرد یا پشت دفتر مدیریت شرکت جمع می شود و فریاد می کشد حتی اگر به بهای اخراجش باشد. به جایی رسیده که مجبور است حرفش را بزند و حقش را بخواهد. این ساکت نماندن، این کوتاه نیامدن، این از روی زانو بلند شدن و سر پا ایستادن خودش اهمیت و ارزش و تاثیر دارد. همیشه کسانی هم هستند که حاضر به این کار نمی شوند و می سوزند و می سازند. این ها ظرفیت و امکان کمتری دارند که درگیر مبارزه برای اهداف والاتر و رهایی بخش شوند. اگر هم ظرفیت انقلابی داشته باشند امکان کمتری برای شکوفایی و بالفعل شدنِ این ظرفیت به دست خواهند آورد. پا به میدان مقاومت و اعتراض گذاشتن یک تاثیر مهم دیگر هم دارد: ایجاد حس همبستگی و قدرت. اعتراض دسته جمعی، تاثیر جمعی هم دارد. به خصوص وقتی که در مبارزه موفق به پیشروی می شوند و دولت یا کارفرما را حتی در حرف و موقتاً وادار به عقب نشینی می کنند.

ترانه: روی توده هایی که مستقیماً درگیر این اعتراضات نیستند هم تاثیر می گذارد. بی خود نیست که رژیم وقتی چنین مبارزاتی اتفاق می افتد، حتی در سطح رفتن جلوی وزارت کار با پلاکارد و بدون شعار دادن مثل اول ماه مه ی پارسال، مدت کوتاهی تحمل می کند ولی اگر بخواهی صدایت را بلند کنی جلویت را می گیرد. چون بالاخره تاثیر اجتماعی دارد. حضور بخشی از کارگران در میدان مبارزه برای احقاق حقوق می تواند روی کسان دیگری هم که در چنین موقعیتی هستند و چنین معضلاتی دارند تاثیر بگذارد؛ البته اگر با خبر شوند. حتی در سطح وسیع تر، روی فعالان جنبش های اجتماعی دیگر از زنان گرفته تا دانشجویان هم تاثیر می گذارد و باعث دلگرمی شان می شود. این مبارزات در ارتباط با اهداف بزرگی که دنبال می کنیم و اینکه برای تحقق شان چه کارهای باید انجام دهیم و روی چه پتانسیل ها و «مواد خامی» کار کنیم اهمیت پیدا می کنند و نه به عنوان چیزی در خود و برای خود. برخلاف درک بسیاری از چپ ها، این طور نیست که شعار افزایش دست مزد را جلو می گذاریم و کارگران حولش مبارزه می کنند و دست مزدشان بالاتر می رود و این باعث می شود که سرمایه داری به بحران بیفتد و رژیم تضعیف شود و جنبش کارگری همین طور پیشروی کند و حکومت همین طور عقب نشینی کند و الی آخر. من حتی شکل رادیکال تری از همین تحلیل را از زبان بعضی از رفقای خودمان هم شنیدم که می گفتند مبارزه برای افزایش دست مزد خصلتاً انقلابی است. چرا که رژیم نمی تواند دست مزد را از این میزانی که تعیین کرده بالاتر ببرد بنابراین در مقابل اعتراضات کارگری کنج دیوار قرار می گیرد. مجبور می شود بیشتر سرکوب کند بنابراین بیشتر افشا می شود. مجبور می شود وعده ی سرخرمن بدهد و کمی بعد زیر وعده هایش بزند پس باز هم بیشتر افشا می شود. در مقابل، کارگران هم مستاصل تر و عصبانی تر می شوند چون وضع زندگی شان هر روز بدتر می شود. پس می رسند به اینکه رژیم را باید انداخت. خوب، با این اندازه «آگاهی» می توانند این رژیم را بیندازند و یکی دیگر مثل این را با شکل و قیافه ای دیگر به قدرت برسانند. مگر این اتفاق دائماً در دنیا نمی افتد؟

حقیقت: چنین منطقی در ذهن خیلی ها عمل می کند – از چپ های کارگریست و اکونومیست تا حتی کسانی که می خواهند برای کمونیسم و انقلاب مبارزه کنند. چیزی که کارگران نیاز دارند بدانند این است که چرا نظام سرمایه داری این طور عمل می کند. بر اساس چه منطقی و با چه ابزاری عمل می کند که نتیجه اش تشدید استثمار و فقر و فلاکت است. این نظام و دولت نماینده اش را با این سطح و کیفیت از اعتراضات نمی شود به بحران انداخت و شکست داد. طبقه ی حاکم برای از سرگذراندن بحران های مقطعی و خنثی کردن اعتراضات، ابزار و ذخایر ایدئولوژیک و سیاسی و نظامی دارد. حتی وقتی که مشروعیت اش زیر سوال می رود و در بین قشرهای تحتانی خشم و استیصال ایجاد می شود، این نظام امکان ترمیم ترک ها و بازسازی خود را دارد. می تواند ادامه بدهد و دوباره زنجیرها را محکم کند.

تورج: فکر می کنم یک عامل و اهرم وجود دارد که خواست افزایش دست مزد را کم رنگ می کند: عامل بی کاری گسترده. این عامل است که باعث می شود کارگران شاغل با وجود اینکه می بینند این دست مزد کم به کرایه خانه و خرج خوراک و پوشاک و مدرسه ی خانواده نمی رسد، تفریح هم که حرفش را نزن، به این میزان دست مزد گردن بگذارند. خطر بیکاری مثل شمشیر بالای سر کارگران است. نیروی وسیع بیکار دائماً افزایش پیدا می کند. از زحمتکش روستایی تا کارگر مهاجر افغانی تا قشر تحصیل کرده حتی در سطح دانشگاهی دائماً به ارتش بیکاران اضافه می شوند. از دست ندادن شغل برای بسیاری از کارگران و مزدبگیران دیگر مهم تر از میزان دست مزد شده. این مساله، محافظه کاری در مبارزه را به وجود می آورد و آنان را به موضع تدافعی می راند. حتی کارگران ماهر قدیمی که دست مزد نسبتاً بالایی داشتند در مرحله ای تحت فشار رفتند و خودشان را بازخرید کردند. آیا از دایره ی کار و استثمار بیرون رفتند؟ نه. بازخرید شدند اما دوباره همان شرکت ها با یک سوم حقوق و بدون مزایایی که قبلاً داشتند استخدام شان کردند و این ها هم به ناچار قبول کردند. امکان ادامه ی زندگی را در همان سطح معیشت سابق نداشتند.

ترانه: ولی به هر حال یک قشری از کارگران هم هست که دارد برای افزایش دست مزد مبارزه می کند. مبارزه اش هم عادلانه است. ما به این کارگران که نمی گوییم خواست دست مزد بالاتر موضوع مرکزی و روز مبارزات کل کارگران نیست، پس شما هم این مبارزه را نکنید. ولی در مورد محدودیت افق و دورنمای شان و علیه این درک رفرمیستی که وضع موجود را نمی شود از پایه و اساس تغییر داد، باید با آن ها بحث و مبارزه کنیم.

تورج: بحث دست مزد در دو زمینه ی مختلف مطرح است و این ها را نباید با هم یکی کرد. یک جا داریم در مورد رویکرد و سیاست تشکل ها و فعالان چپ و طرفدار کارگران که می روند سیاست و جهت گیری و شعار اکونومیستی و رفرمیستی جلو می گذارند بحث می کنیم یا به تحلیلی که از وضعیت موجود جنبش کارگری ارائه می دهند می پردازیم تا ببینیم تا چه اندازه واقعیات را منعکس می کنند یا نمی کنند. جای دیگر، بحث مان در مورد توده های کارگری است که در عکس العمل به بهره کشی و ستم گری و فشارهای گوناگون دست به مبارزه می زنند و مطالبات مختلفی جلو می گذارند.

سهیل: من فکر می کنم یک بخش از کار آگاه گرانه ی ما این است که موضوع دست مزد را از چهارچوبه ی بحث هایی که گروه ها یا افراد اکونومیستی و کارگریست دارند وسط می کشند بیرون بیاوریم و درست طرحش کنیم. یک جنبه ی مهم مساله ی دست مزد که رویش انگشت گذاشتم این است که به طور عینی نه فقط کارگران که قشرهای دیگر را هم درگیر می کند. این درگیری بالفعل نیست اما بالقوه وجود دارد. این مساله فقط مختص ایران نیست؛ در همه ی دنیا دست مزدها دارد پایین کشیده می شود.

ترانه: این هم بخشی از ارائه ی درک علمی از کارکرد اقتصاد سرمایه داری است. ما با یک روند جهانی کاهش دست مزدها روبه رو هستیم. از بنگلادش گرفته تا ایران تا امریکا. مثلاً در آمریکا طیف دست مزد یک جمعیت عظیم چند ده میلیونی که ۴۰ درصد کل نیروی کار آن کشور را تشکیل می دهد زیر حداقل دست مزد تا اندکی بالاتر از آن است. ۶۰ درصد از کل نیروی کار سیاهان و لاتین تباران آمریکا در چنین موقعیتی قرار دارند. امروز سطح معیشت در آمریکا پایین تر از سال ۱۹۶۸ یعنی ۴۸ سال پیش است. این وضعیت نتیجه ی یک سلسله تغییرات و چرخش های بزرگ در کل اقتصاد جهانی است. الان در همه جا مشاغل کم دست مزد ایجاد می شود و تحتانی های جامعه و آن کسانی که واقعاً چیزی برای از دست دادن ندارند یا به قولی پرولتاریای واقعی را باید در همین مشاغل جست و جو کرد. یعنی روندی که بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سراسر دنیا شاهدش بودیم و با رشد مشاغل صنعتی رقم می خورد اساساً تغییر کرده است. 

حقیقت: یک جنبه ی کاملاً آشکار از پدیده ی جهان سازی معاصر این است که امروز نسبت خیلی بزرگ و در حال رشدی از نیروی کار در خیلی از حلقه های زنجیره ی تولید ارزش در سطح دنیا، در کشورهای تحت سلطه قرار دارند. بخش اعظم تولید صنعتی دنیا امروز از کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری امپریالیستی که به آن ها کشورهای شمال می گویند به کشورهای جنوب که چین را هم شامل می شود منتقل شده. آمار مربوط به این جا به جایی خیره کننده است: در سال ۲۰۱۰، قریب به ۷۹ درصد کارگران صنعتی دنیا در مناطقی زندگی می کردند که به آن ها «در حال توسعه» می گویند. تعدادشان بیشتر از ۵۴۰ میلیون نفر بود. این درصد را مقایسه کنید با سال ۱۹۵۰ که ۳۴ درصد کل کارگران صنعتی دنیا در این مناطق بودند یا با سال ۱۹۸۰ که ۵۳ درصد را تشکیل می دادند. امروز کار و زندگیِ ۸۳ درصدِ نیروی کار صنایع کارخانه ای و کارگاهی دنیا در کشورهای «در حال توسعه» یا «جنوب» می گذرد. این تصویر یک وجه مهم تر هم دارد و آن هم فوق ارزان بودن این نیروی کار است. یا به عبارت دیگر، فوق استثماری است که در اغلب نقاط دنیا رایج شده و دامنه اش حتی به بخشی از نیروی کار در خود کشورهای امپریالیستی هم کشیده شده. مشخصاً در مورد کارگران مهاجر و کسانی که در استخدام «اقتصاد غیر رسمی» هستند.

ترانه: خاورمیانه هم بخشی از همین تصویر است. در ایران و کشورهای خلیج اکثریت کارگرها در مشاغل عمدتاً خدماتی با دست مزد پایین کار می کنند. سوال این است که آیا نظام جهانی سرمایه داری در این مقطع می تواند غیر از این عمل کند؟ آیا می تواند به نیروی کار فوق ارزان و به فوق استثمار اتکا نکند؟ آیا می تواند با اتخاذ تصمیمات و انجام اقدامات اقتصادی و بر پایه ی محاسبات سیاسی، فشار را از روی دست مزدها بردارد و حتی روند نزولی دست مزدها را برعکس کند؟ نه، نمی تواند. در دهه های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ مشاغل صنعتی در ایران در حال رشد بود. مشاغل کارخانه ای با ثبات تر بود و دست مزد کارگران شاغل هم به خصوص از دهه ی ۱۳۴۰ سال به سال بالا می رفت. این امکان وجود داشت که وضع معیشت نسل بعدی یک خانوار کارگری بهتر بشود. الان وضعیت بر عکس شده. داستانِ سال به سال، دریغ از پارسال است. و همان طور که گفتم این یک روند جهانی است. یک اتفاق دیگر هم افتاده: برای حفظ معیشت خانوار، زن و مرد و فرزند باید کار کنند. زنان به مشاغل سطح پایین و کم دست مزد کشیده شده اند. بخش قابل توجهی از خدمت کاری و دست فروشی و کارهای دیگر خدماتی با استثمار نیروی کار زنان انجام می شود. فقر و فلاکت عمیق تر می شود و شکاف و فاصله ی طبقاتی عریض تر.

تورج: در مورد علل گسترش فقر و فلاکت و سیر نزولی دست مزدها در سطح جهانی می خواهم روی این نکته تاکید کنم که پایه و اساس مساله، آنارشی تولید و رقابت سرمایه ها است. خیلی از نیروهای چپ و فعالین کارگری ما به مساله این طور نگاه نمی کنند. کارکرد سرمایه داری به عنوان یک نظام جهانی را در نظر نمی گیرند. بلکه به مساله در سطح یک کشور، یا نیازها و خصوصیات و مسایل پیش پای طبقه ی حاکمه استثمارگر ایران نگاه می کنند. مثلاً برای اینکه اثبات کنند چرا رقم حداقل دست مزد باید خیلی بالاتر از رقم تعیین شده باشد می گویند در کشور چین که مشهور است به دست مزد پایین و جذب مقادیر عظیم سرمایه های خارجی، حداقل دست مزد ساعتی ۲ دلار است؛ در فرانسه ۱۰ دلار؛ در انگلستان ۵/۹ دلار و… و اگر حداقل دست مزد ۸۱۲ هزار تومانی در ایران را به دلار محاسبه کنیم می شود ساعتی یک دلار یعنی از چین ارزان تر. بعد این سوال را جلو می گذارند که چرا نیروی کار ما باید از نیروی کار در چین ارزان تر باشد؟ خوب، با طرح چنین سوالی شاید بتوان کارگر فقرزده و محروم را عصبانی تر کرد و به فکر انداخت؛ اما نکته این جا است که بر مبنای چه افق و دیدگاهی؟ آیا با این سطح از منطق و رویکرد و استدلال، کارگرانی که درگیر جنبش حق طلبانه ی اعتراضی بر سر دست مزد هستند به انتخاب از میان بد و بدتر گرایش پیدا نمی کنند؟ آیا وضع کارگران در کشورهای امپریالیستی مثل فرانسه یا انگلستان برای شان زندگی در یک «جامعه ی آرمانی» یا حداقل یک «الگو» جلوه نمی کند؟ حتماً می کند. می خواهم بگویم که ما هرچه تصویر واقعی تر و تحلیل علمی تری از اوضاع دنیا و کارکرد نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی به کارگران و کلاً توده های مردم بدهیم، هرچه دقیق تر و قانع کننده تر به آن ها نشان دهیم که گرایشات پایه ای و ذاتی و ناگزیر سرمایه داری هستند که باعث تشدید استثمار و فقر و فلاکت اکثریت جامعه ی بشری به خصوص در دوره ی کنونی از حیات این نظام جهانی می شوند، بیهوده بودن راه حل های رفرمیستی و در مقابل، ضرورت سرنگون کردن کلیت این نظام و روابط زیربنایی و روبنایی حاکم را روشن تر و عمیق تر جا می اندازیم. مثلاً در مقابل بحث هایی که در مورد «نتایج مثبت» و «فرصت های اقتصادیِ» برجام به راه افتاده و بسیاری انتظار سرمایه گذاری خارجی و ایجاد اشتغال و رونق و رفاه را می کشند، ما باید بگوییم که سرمایه ها در این شبکه ی به هم پیوسته ی جهانی به جاهایی سرازیر می شوند که نیروی کار فوق ارزان ارائه دهد و بهره کشی ادامه دار از چنین نیروی کاری را تضمین کند. سرمایه ها به سوی کشورهایی روان می شوند که شرایط فوق استثمار یکی از «مزیت های نسبی» آن ها باشد. توهم بالا رفتن حداقل دست مزد در ایران تا سطح اروپا که هیچ، تا سطح چین هم با چنین کارکرد و گرایشی در تضاد است. سرمایه داری جهانی با نهادها و اهرم های اقتصادی و سیاسی اش به کشورهای تحت سلطه ای مثل ایران دیکته می کند که اگر خواهان فعالیت سرمایه های ما هستید و اگر می خواهید در این تقسیم کار جایگاهی محفوظ داشته باشید باید سطح دست مزدها را پایین ببرید و پایین نگهدارید. مدت هاست این روند شروع شده و در این دوران در حال تشدید است. از این نظر، یک روند برگشت ناپذیر است.

ترانه: یک نکته ی جالب که به همین بحث مربوط می شود. اخیراً مطلبی می خواندم از یکی از همین فعالان چپ در اینترنت که نوشته بود اگر این رژیم مشکل جذب سرمایه دارد مشکل خودشان و ماجراجویی های خودشان است. یعنی عدم سرمایه گذاری خارجی زیاد و نتیجتاً وجود بیکاریِ گسترده و دست مزدهای پایین برمی گردد به ماجراجویی های هسته ای جمهوری اسلامی. این یک تحلیل غلط و سطحی و گمراه کننده است و عملاً این دیدگاه را رواج می دهد که دست کشیدن رژیم از «ماجراجویی هایش» می تواند زمینه ای شود برای رفع بیکاری گسترده و دست مزدهای پایین. یعنی همان دیدگاهی که حداقل بخشی از همین حاکمیت سعی می کند در جامعه رواج دهد.

فرزانه: باز هم می خواستم به کارکرد ذاتی سرمایه داری یعنی آنارشی تولید و رقابت و نتایجش اشاره کنم. سرمایه همیشه در رقابت با سرمایه های دیگر معنی می دهد. سرمایه ی منفرد نداریم. چیزی که به این رقابت کور و تولید پر هرج و مرج حاکم است منطقِ «یا گسترش، یا مرگ» است. این مساله به استفاده ی بیشتر از فن آوری پیشرفته در بخش های مختلف اقتصاد (چه تولید، چه خدمات) منجر می شود و باعث می شود که خیلی ها شغل شان را از دست بدهند. اقتصادهایی هم که به چنین سطحی از فن آوری دسترسی ندارند، به طور گسترده نیروی کار غیرماهر و فوق ارزان (در حد بردگی) استخدام می کنند. کل این وضعیت روی دست مزدها فشار می آورد. گسترش سریع نیروی کار متحرک و «منعطف» در دو دهه ی گذشته که یکی از پیامدهای جهانی سازیِ امپریالیستی است، یک عامل مهم ارزان کردن و ارزان نگهداشتن نیروی کار در سطح بین المللی است. اگر می خواهید درک روشن تری از این پدیده و رابطه اش با نیروی کار ارزان به دست آورید، نگاه کنید به فوق استثمار و بی حقوقی کارگران مهاجر افغانستانی که سال ها است جلوی چشم مان اتفاق می افتد. امروز نیروی کار «به راحتی» از دور افتاده ترین روستاهای عقب مانده ترین کشورها به اقتصادهای دیگر وارد و از آن ها خارج می شود. مثلاً نیم میلیون کارگر نپالی در کشور قطر شاغل اند. خانواده های این ها در روستاهای نپال زندگی می کنند. در قطر فقط مزد بخور و نمیر می گیرند. در تک اتاق ها، ساردینی می خوابند. اگر زن باشند دائماً در معرض تجاوز و آزار جنسی قرار می گیرند. این ها به جزوِ ثابت و «عادیِ» شرایط کارشان تبدیل شده. یا در خود کشورهای امپریالیستی، اصطلاحِ «وال مارتی»کردنِ شرایط کار دارد سر زبان ها می افتد.

حقیقت: منظور چیست؟

فرزانه: وال مارت یک فروشگاه زنجیره ای است که مرکزش آمریکا است. البته در کشورهای دیگر هم شعبه دارد. کارگران وال مارت حق عضویت در اتحادیه های کارگری را ندارند. حقوق شان یک سوم دست مزدی است که برای مشاغل مشابه در فروشگاه های دیگر می دهند. از آن طرف، اجناس وال مارت ۱۴ درصد ارزان تر از فروشگاه های دیگر است و مشتری زیادی دارد. خلاصه اینکه در وال مارت، مدت ها است که فوق استثمار رسمی برقرار است. اکثریت کارگرانش را مهاجران و عمدتاً زنان مهاجر تشکیل می دهند که تخصصی ندارند. بار هزینه های خانواده روی دوش شان است. کارهای طاقت فرسا انجام می دهند. ساعات کاری شان زیاد است. نه امتیاز رفاهی دارند؛ نه حق بیمه ی قابل توجه و قابل اتکایی؛ نه حق اعتراض و اعتصابی. حالا صحبت از گسترش این نوع از سازماندهی و شرایط کار در کشورهای امپریالیستی است.

سهیل: کمونیست ها باید مرتباً بین کارگران در مورد کارکرد سیستم افشاگری کنند. نشان دهند که چرا دارند دائم به پایین تر رانده می شوند و له می شوند. قبلاً هم گفتم مساله فقط این نیست که بگوییم حداقل دست مزد سه میلیون و نیم تومان تعیین شود درست است یا دو میلیون و نیم؟ سوال این نیست که کدام رقم دست یافتنی تر است و بیشتر به واقعیت می خورد؟ چون کاری که سرمایه داری در این دوره دارد در سراسر دنیا می کند همین طور می تواند ادامه پیدا کند. و تا وقتی که سرنگونش نکنیم، یا با پیشروی های انقلابی در جوامع مختلف جلویش را نگیریم و آن را عقب ننشانیم، همین طور می تواند سطح معیشت را پایین تر ببرد و فقر و فلاکت را تشدید کند. چطور؟ به قیمت کم کردن طول عمر، به قیمت فرسایش سریع و پیری زودرس، از نیروی کار ارزانِ بخش های مختلف جامعه وحشیانه استفاده می کند. در این زمینه حد و مرزی نمی شناسد. مسلماً طول عمرها کمتر خواهد شد. تحمیل فشار و شدت کار، باعث بالا رفتن سوانح کاری در شرایط بی حقوقیِ مطلق یا نزدیک به مطلقِ نیروی کار پیمانی و غیره بیداد می کند. مساله فقط ایران نیست. به همین یک نمونه ی ساخت ورزشگاه ها در قطر نگاه کنید و سوانح کاری اش. چرا این قدر سقوط می کنند؟ چون باید به شدت در ساعات طولانی کارهای سخت و زیان آور انجام دهند. نتیجه اش جز رشد سوانح کاری نیست. سرمایه داری در این دوره به کار بی حقوق، کار موقت، کار منعطف و متحرکِ از این جا به آن جا نیاز دارد. این تصویر و تحلیلی است که باید به میان کارگران و جنبش اعتراضی شان ببریم. پیش گذاشتن چنین تصاویر و تحلیل هایی باید ربط مستقیم پیدا کند با طرح شعار تنها راه حل انقلاب است.

ترانه: من هم می خواهم تاکید کنم روی مساله ی ایدئولوژی و افقی که بین توده های کارگر حاکم است. و اینکه فعالان و جریانات چپی که در نقد نظرات شان صحبت می کنیم چه رویکردی به این ایدئولوژی و افق دارند. این جا است که مشخص می شود آیا این ها واقعاً نقش پیشاهنگ یا پیشگام جنبش کارگری را بازی می کنند یا نه. به نظر من، این ها دائماً آنچه در چهارچوبه های فعلی امکان دارد را تئوریزه و فرموله می کنند. تازه آنچه را که فکر می کنند «امکان دارد» هم مرتباً زیر سوال می رود و همراه با آن، این ها هم افق و سطح توقعات شان را حتی در چهارچوب مبارزات اقتصادی پایین تر می برند. آن کسانی هم که تلاش می کنند مبارزه برای دست مزد بیشتر را عبور از مرزها و توانایی های سیستم موجود معرفی کنند و برایش خصلت انقلابی بتراشند به کارگران حقیقت را نمی گویند. و طبقه ی کارگر نیاز دارد که حقایق را از زبان پیشروان و رهبرانش بشنود. اینکه جنبش کارگری موجود در حال تعرض است یا موقعیت تدافعی دارد را باید از روی حال و هوای همین کارگران اعتصابی و معترض و طرز فکرهایی که بر آن ها حاکم است فهمید. این بخشی از واقعیت عینی است که باید آن را درست تشخیص دهیم. اگر درست تشخیص ندهیم، برای عوض کردن واقعیت عینی به مشکل برمی خوریم. بخشی از واقعیتی که با آن روبه روییم ترس از سقوط به زیر خط فقر است. این ترس یک محافظه کاری عجیب و غریبی در بین قشرهای میانی راه انداخته است که این را دارند به همه جا، در میان همه ی بخش های جامعه، انتشار می دهند. درست شبیه به ترسی که نسبت به عدم امنیت اجتماعی و شغلی به وجود آمده است. مساله فقط به ایران هم محدود نمی شود. همه جای دنیا این ترس و گرایش محافظه کارانه را می بینیم. همین گرایش است که برای جریانات و جنبش های فاشیستی در آمریکا و اروپا پایه ی اجتماعی می سازد؛ حتی از بین طبقات تحتانی. مثلاً بخش بزرگی از هواداران دانالد ترامپ یکی از نامزدهای فاشیست حزب جمهوری خواه در آمریکا کارگر هستند. یا بخشی از کسانی که سال ها پشت پرچم سندیکاهای کارگریِ به اصطلاح چپ صف می کشیدند حالا زیر فشارهای اقتصادی و ناامنی های شغلی و تحولات بین المللی دارند به جریاناتی که اسم شان را «راست افراطی» گذاشته اند و برای چند دهه، در حاشیه و انزوا به سر می بردند گرایش پیدا کرده اند. آن بخش هایی از کارگران و توده های معترض هم که با فاشیست ها سمت گیری نکرده اند به دنبال نیروهای پوپولیست ـ رفرمیست ـ فرصت طلبِ «چپ» مثل سیریزا در یونان و پودموس در اسپانیا راه افتاده اند. یعنی شده اند اهرم فشار در دست احزابی که هدف شان شریک شدن در کیک قدرت سرمایه داری امپریالیستی در این کشورها است.

فرزانه: دوباره می خواهم برگردم به بحث دست مزد و پایین رفتن سطح معیشت و تشدید فقر. من فکر می کنم فقر یکی از گسل های مهم جامعه است. این که روی این گسل، انفجار اجتماعی بشود یا نه به عوامل مختلف ربط دارد. ولی می خواهم تاکید کنم اگر جنبشی علیه فقر و فلاکت راه بیفتد که قشرهای مختلف جامعه از جمله کارگران را در بر بگیرد شرایطی را ایجاد می کند پر از فرصت و ظرفیت و زمینه های مساعد برای سازمان دهی انقلابی و پیشروی انقلابی. رادیکالیسم چنین جنبشی را هم نمی شود با این سنجید که دارد برای دو میلیون و نیم مبارزه می کند یا سه میلیون و نیم. رادیکالیسم اش در این است که عقب ننشیند و برود برای اینکه دشمن را عقب بنشاند.

حقیقت: خوب، ربط چنین جنبشی و چنین رادیکالیسمی به فعالیت حزب پیشاهنگ کمونیست چیست؟ در مورد این بیشتر صحبت کنیم.

فرزانه: به نظرم رادیکالیسم هر جنبش توده ای از جمله جنبش کارگری ربط مستقیم دارد به اینکه سطح توقع و افق دید و مبارزه ی توده ها پایین نباشد. وگرنه خشم و مقاومت شان می تواند در خدمت سیاست های پوپولیست های مرتجع تیپ احمدی نژادی و انواع و اقسام اسلام گراهای قدیم و جدید قرار بگیرد. یعنی همان ها که آماده اند تا از فقر و فلاکت و استیصال مردم استفاده کنند و خودشان را بالا بکشند. یا ممکن است جریان های رفرمیستی ـ البته اگر تحت شرایطی، حتی به طور موقتی، امکان و فرصت فعالیت گسترده و باز به دست بیاورند ـ می توانند بر این اعتراضات سوار شوند. برای این که چنین نشود و ظرفیت ها و فرصت ها و زمینه های مساعدی که گفتم در خدمت به یک انقلاب اجتماعی واقعی آزاد و شکوفا شود نیاز به وجود عنصر کار کمونیستی سازمان یافته در بین توده ها و در ارتباط با این جنبش ها و اعتراضات است. پیشروی جنبش های حق طلبانه و عقب نشاندن واقعی دولت و نظام حاکم خیلی ربط دارد به اینکه در هر مقطع زمانی، برنامه و افق کمونیستی حداقل در هسته های کوچک و فشرده اما منضبط و متعهد و مصمم در ارتباط با این جنبش ها و پیشروانش حضور داشته باشد. ما باید با تمام وجود برای مطرح کردن، شناساندن، تبلیغ و ترویج کردن دیدگاه و برنامه ی انقلاب کمونیستی در عرصه های مختلفِ مبارزاتی فعالیت کنیم.

ترانه: ما باید افق و دورنمای انقلاب کمونیستی و مختصات جامعه ی نوین سوسیالیستی را بدون مرحله گرایی و موکول کردن به «وقت مناسب»، به میان توده های مردم ببریم. باید ذهنیات مردم را با ایدئولوژی کمونیستی و اخلاقیات کمونیستی به چالش بگیریم. از نقد خرافه های مذهبی و دیدگاه های قضا و قدری و مبارزه با دیدگاه ها و رفتارهای پدرسالارانه و مردسالارانه و زن ستیزانه و ناسیونالیستی که همه در خدمت توجیه و تحکیم نظم موجود و روابط مسلط است، همه بخشی از روبنای نظام طبقاتی حاکم است، به بهانه ی «احترام به اعتقادات مردم» طفره نرویم. این بخش مهمی از متحول کردن توده ها در جریان نبرد با قدرت حاکم است. همه باید یاد بگیرند خطوط و خصوصیات یک جامعه ی آلترناتیو سوسیالیستی و امکان ساختن چنین جامعه ای را تصور کنند. رفقایی که در جنبش کارگری کار می کنند باید درست خلاف فعالان و جریان هایی که دعوا را برده اند بر سر رقم دست مزد و کارگران را به محاسبه ی دقیق مخارج و درآمد و خط فقر و خط رفاه و… دعوت می کنند، حرکت کنند و ذهن کارگران را بچرخانند به سمت این سوال که معضل چیست و راه حل چیست؟ باید بر سر امکان مادیِ ساختن یک دنیای کمونیستی با توده ها صحبت کرد و کمک شان کرد که روابط و شرایطی کاملاً متفاوت را مجسم کنند. و قبل از همه خودمان هم باید بتوانیم آن را مجسم کنیم. اگر نتوانیم این کار را بکنیم یعنی عملاً کارمان در بین کارگران و زحمتکشان و به طور کلی مردم، فرقی با بقیه ندارد. نهایتاً نتیجه ای بهتر از کار بقیه به بار نمی آورد. تحریک آمیز بگویم، می توانیم در خانه «چه باید کرد؟» لنین را بخوانیم اما وقتی به کارگرانی که درگیر مبارزات اقتصادی اند می رسیم، مثل یک «منشی تریدیونیون» عمل کنیم. کم نیستند کسانی که فکر می کنند چون کارگرند یا در «جنبش کارگری» فعالیت کنند دیگر «رسالت» خود را انجام داده اند و مساله حل است. مساله ی اصلی این است که دیدگاه و رویکرد سیاسی و محتوای پراتیک سیاسی هرکس منطبق بر افق کدام طبقه ی اجتماعی است. می شود کارگر باشی و خود را چپ، سوسیالیست و یا کمونیست بدانی اما نگاهت و رویکرد و رفتارت منطبق باشد با افق تنگ خرده بورژوازی.

سهیل: آیا هنگام شرکت در حرکت های اعتراضی کارگری در مورد شعارها و مطالباتی که جلو گذاشته شده اظهار نظر می کنیم؟ منظورم شعارهایی است که بیان مقاومت عادلانه ی مردم است اما انقلابی نیست و به ریشه ی سیستم نمی زند. فقط هم جنبش کارگری را در نظر ندارم. در مورد شعارهای جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش معلمان و بقیه ی قشرها و گروه های اجتماعی هم این سوال مطرح است. بگذارید سوالم را به شکل دیگری مطرح کنیم. آیا ما شعارهای خاص، مطالبات معین، را در مقابل جنبش های مختلف توده ای قرار می دهیم؟ شعارهایی که الزاماً و مستقیماً به شعار سرنگونی سیستم و دولت گره نخورده و معنی سرنگونی نمی دهد؛ اما کمک می کند که بخشی از مردم حولش متحد شوند، با قدرت حاکم مبارزه کنند و حتی پیشروی کرده و به موفقیت هایی دست پیدا کنند.

فرزانه: واضح است. ما در هر عرصه ای از مبارزه باید خواسته و شعار جلو بگذاریم تا بتوانیم اهداف مان را پیش ببریم. در روند طولانی مبارزه برای انقلاب، ما نیز خواهان تحقق رفرم های واقعی و ماندگار به عنوان محصول مبارزات انقلابی و جنبش های تعرضی و پیگیر توده ها هستیم ولی رفرمیست نیستیم. شعارهایی مثل آزادی کارگر زندانی، حق تشکل، حق اعتصاب، مطالبات رفاهی و امثالهم را ما هم در زمان ها و عرصه ها و مکان های مناسب جلو می گذاریم ولی باید برای خودمان روشن باشد و برای توده های درگیر در مبارزه هم روشن کنیم که این مطالبات و مبارزه برای تحقق آن ها بسیار مهم اند زیرا به جنایت های این رژیم و نظام سرمایه داری در هیچ سطحی نباید تن داد. اما این مبارزات حتا اگر موفق بشوند، معضل اصلی را حل نمی کنند. تضادها و معضلات اساسی جامعه و دنیای سرمایه داری با عقب نشاندن طبقه ی حاکم در این موارد و تحمیل اصلاحات هر چند مهم این جا و آن جا حل نمی شوند.

ترانه: من هم معتقدم که حزب پیشاهنگ کمونیست در کنار و یا در ترکیب با شعارهایی که آماج و اهداف انقلاب پرولتری را بازتاب می دهند، باید شعارهایی را که گسل های مهم یا نقاط تمرکز تضادهای اجتماعی را هدف قرار می دهند طرح کند. و حول این شعارها مردم را برانگیزد و سازماندهی و متحدشان کند. بعضی از شعارهای ما حتی می تواند روابط و شرایطی که در جامعه ی نوین برقرار خواهد شد را تصویر کند و به گسترش افق ها و شکل دادن به امیدهای واقعی برای ساختن یک آینده ی متفاوت کمک کند. بدون شک شعارهای ما برای به حرکت در آوردن مردم و ساختن جنبشی برای انقلاب به تصویر جامعه ی آینده و مساله ی سرنگونی قهرآمیز نظام و دولت حاکم محدود نمی شود. در هر جنبش خاصی که حول یک گسل اجتماعی معین به راه می افتد باید بتوانیم صحیح ترین و موثرترین و راه گشاترین شعارهای مربوط به آن گسل را فرموله کنیم. این شعارها باید بتوانند به توده ها کمک کنند که متحد شوند، به طبقه ی حاکم و روابط مسلط ضربه بزنند و در هر عرصه و زمانی که امکانش وجود داشت آن ها را عقب بنشانند و پیشروی کنند.

حقیقت: یعنی به کاربست همان روشی که رفیق آواکیان می گوید: «هسته ی مستحکم و الاستیسیته بالا بر مبنای هسته ی مستحکم». این جا هسته ی مستحکم راه حل واقعی یعنی انقلاب کمونیستی است و طرح آماج و شعارهای مبارزاتیِ کمتر از آن لازم است اما پیش برد این مبارزه ی «کمتر از انقلاب کمونیستی» باید به گونه ای باشد که راه را برای آن باز کند و نه اینکه عملاً میدان و راه دیگری را در مقابل راه حل انقلاب کمونیستی به میان بکشد. مثلاً جنبش های ضد سرمایه داری تحت شعار مبارزه با نئولیبرالیسمِ سرمایه داری همین کار را می کنند. در هر حال، بحث هایی که کردیم یک رشته بحث های نظری را جلو می آورد. بحث ضرورت و آزادی مطرح می شود. شرایط عینی و بروز مقاومت ها و اعتراضات به این شکلی که می بینیم چه ضرورتی را مقابل پای نیروی آگاه قرار می دهد؟ چه تضادهای را در بر دارد؟ چه جوانب مثبت و منفی بالفعل یا بالقوه ای را در ارتباط با فعالیت انقلابی کمونیستی ما مطرح می کند؟ و چطور می توانیم این ضرورت را به آزادی تبدیل کنیم یعنی محدوده های شرایط موجود را با فعالیت آگاهانه ی خودمان و ابتکارهای مبارزاتی توده ها که باید رهبریش کنیم عقب برانیم و ضرورت را تغییر دهیم؟ متحول کردن توده ها، کجای این پروسه قرار دارد و چطور صورت می گیرد؟

سهیل: من مساله را این طور می فهمم که کارکرد تضادهای سیستم باعث ایجاد گسل های اجتماعی می شود. گسل یعنی نقطه ی تمرکز تضادهای مهم اجتماعی. گسل می تواند دهان باز کند و تلاطمات بزرگ از آن جا سر بلند کند. مثلاً مساله ی زنان، فقر، ستم ملی… . خوب، این تضادها وجود دارد و نیروهایی را رو می آورد که پتانسیل درگیر شدن در مبارزه برای حل این تضادها را دارند. در واقع پتانسیل تبدیل شدن به نیروهای محرکه ی انقلاب اجتماعی و ساختن جامعه ی نوین را دارند. اما همین نیروها دائماً در معرض فشارهای زیادی که شرایط زندگی و روابط حاکم و ایدئولوژی حاکم تحمیل می کند هم قرار دارند. به جهت هایی کشانده می شود که با منافع پایه ای شان در تضاد است. با اینکه نیازها و منافع اساسی شان فقط با انقلاب کمونیستی جواب می گیرد، تحت تاثیر شرایط و روابط و ایدئولوژی مسلط از انقلاب فاصله می گیرند. یعنی وجود تضادهای اجتماعی و طبقاتی، پایه ی ضرورت و امکان انقلاب کردن است اما هم زمان مانع و محدودیت هم در راه انقلاب ایجاد می کند. این طور نیست که انقلاب پرولتری به شکل کامل و حاضر و آماده پشت در ایستاده و ما فقط باید منتظر باشیم که در بزند و در را به رویش باز کنیم. این وظیفه و مسئولیت ما کمونیست ها به عنوان نیروی ذهنی و متشکل انقلاب است که برویم و با تلاش و مبارزه و تکیه به تضادهای پایه ای جامعه، با دادن افق و دیدگاه و جهت گیری انقلابی به جامعه، با متحد کردن و متحد شدن با توده ها بر اساس مبارزه ی ایدئولوژیک و سیاسی برای متحول کردن و متحول شدن دائمی خودمان، محدوده های ضرورت را عقب برانیم. ضرورت را تغییر بدهیم یعنی برای انقلاب نیرو آزاد کنیم و راه باز کنیم.

فرزانه: ما در مورد این مساله زیاد بحث می کنیم و سعی می کنیم موضوع تبدیل ضرورت به آزادی را به اهداف و فعالیت های مشخص کمونیستی مان ترجمه کنیم. همین بحثی که امروز درگیرش هستیم را در نظر بگیرید؛ یعنی مساله ی جنبش کارگری و نیروهای شرکت کننده در آن و پتانسیل ها و محدودیت هایی که هم زمان در این پدیده وجود دارند. اینکه ستم و استثمار، فقر و فلاکت به مقاومت و مبارزه ی خودجوش کارگران و بقیه ی بخش های مردم پا می دهد خیلی خوب است. انرژی مبارزاتی آزاد می کند. چشم و گوش مردم را برای شنیدن پیام های جدی تر، برای نگاه کردن به اهداف و برنامه ها و راه های همه جانبه تر و تعیین کننده تر باز می کند. در عین حال، مبارزات خودجوش این خصوصیت را هم دارد که پایش را از محدوده ی روابط حاکم بیرون نمی گذارد و به طور کلی، در نیروهای شرکت کننده در این نوع مبارزات این گرایش قوی وجود دارد که از بین نهادها و شخصیت ها و قدرت های حاضر در صحنه برای خودشان دنبال حامی و متحد بگردند. حتی اگر بارها نتیجه ی منفیِ دنباله روی و امید بستن به جناح های حاکم را دیده باشند باز هم در آن ها این گرایش وجود دارد که به قول لنین، برای رفتن زیر پر و بال بورژوازی تقلا کنند. بنا بر این می گردند دنبال چهره های جدیدتر و ناشناخته تری که بتوانند به آن ها امید ببندند. خوب بین آن جنبه ی مثبت و آن ظرفیت هایی که می دانیم با این گرایشات منفی و رایج تضاد وجود دارد. این تضاد به شکل خود به خودی حل نمی شود. سیر رویدادها هر چقدر هم که تکان دهنده باشد نهایتاً این تضاد را به نفع انقلاب حل نمی کند. انقلاب یک عمل آگاهانه است؛ آزاد شدن پتانسیل انقلابی توده ها هم نیازمند عمل و مبارزه ی آگاهانه است. تا زمانی که آگاهانه و پیگیرانه با گرایش خود به خودیِ رفتن زیر پر و بال بورژوازی مبارزه نکنیم، نه واقعاً می توانیم ظرفیت نهفته در بخش های مختلف جامعه به ویژه در توده های تحتانی که می توانند و باید به ستون فقرات انقلاب اجتماعی تبدیل شوند را ببینیم و بفهمیم و نه می توانیم به آزاد و بالفعل شدن این ظرفیت کمک کنیم.

تورج: مثال هایی که سهیل و فرزانه زدند و زمینه هایی که برای بحث آزادی و ضرورت مطرح کردند بیشتر مربوط بود به رابطه ی جنبش خودجوش با پیشاهنگ کمونیستی؛ یا به رابطه ی گرایشات متضاد در اندیشه و عمل مردم. من بیشتر می خواهم مساله را در یک بعد دیگر، یعنی تضادهای پروسه ی طولانی تدارک و انجام انقلاب اجتماعی مطرح کنم. پروسه ای که پر است از پیشروی و عقب نشینی؛ نبردهای کوچک و بزرگ؛ مهم و فرعی. علی رغم این تنوع و افت و خیز، یک چیز روشن است. این مسیر طولانی با انجام پیشروی های موج وار و جهشی طی می شود. انقلاب اجتماعی یک پروسه ی مستقیم الخط نیست که از یک ردیف تغییرات منظم و تدریجی تشکیل شده باشد. وقتی که از تدارک انقلاب صحبت می کنیم منظورمان آماده سازی در سه زمینه ی مشخص است. آماده سازی زمینه و تاثیرگذاری اجتماعی؛ آماده سازی توده ها؛ و بالاخره آماده سازی حزب پیشاهنگ انقلابی. در ارتباط با همین مساله می خواهم به نکته ی دیگری اشاره کنم که در ادبیات کمونیستی با عبارت «تسریع در حین انتظار کشیدن» از آن یاد می شود. این عبارت را باب آواکیان بر اساس گفته ی مائو در یکی از آثار نظامی اش فرموله کرده. مائو می گفت ما در عین حال که باید برای شکل گیری یک اوضاع مساعد بین المللی برای حمله ی نهایی و پیروزی بر نیروهای ارتش اشغال گر ژاپن انتظار بکشیم و در واقع بی گدار به آب نزنیم اما هم زمان باید اوضاع را با نبردهای گوناگونی که در مراحل مختلف جنگ طراحی می کنیم و به پیش می بریم در جهت تقویت موقعیت خود و تغییر شرایط به نفع خود، تسریع کنیم. دوران تدارک انقلاب اجتماعی نیز به نوعی در برگیرنده ی دیالکتیک «تسریع و انتظار» است. انتظار به معنی دست روی دست گذاشتن نیست. انتظار با تسریع معنا پیدا می کند و این یعنی فعالیت و ابتکار آگاهانه برای فشار بر محدوده های ضرورت و با تکیه به تضادها و جوانب متضاد و متناقضی که در خود ضرورت (شرایط و محدودیت های عینی) نهفته است.

ترانه: نمی خواهم بحث هایی که بقیه ی رفقا در زمینه ی ضرورت و آزادی؛ و تسریع و انتظار کردند را تکرار کنم. فقط به عنوان نکته ی آخر می خواهم به واقعیت دیگری مرتبط با بحث های امروزمان اشاره کنم که در آثار باب آواکیان و کمونیسم انقلابیِ سنتز شده توسط او به شکل «جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری» فرمول بندی شده است. مرکز این جدایی همان طور که در بحث اولم گفتم تضاد میان منافع فوری و منافع طبقه ی کارگر به مثابه ی یک طبقه است. یعنی منافع استراتژیک طبقاتی اش که با انقلاب کمونیستی معنی می شود. بین هدف این انقلاب یعنی رهایی نوع بشر، ملزوماتی که تدارک چنین انقلابی دارد، جهت گیری ها و سیاست های انترناسیونالیستی، و تبعیت از منافع انقلاب جهانی پرولتری با اهداف فوری و معین کارگران یا بخش های مختلف کارگران تضاد وجود دارد. سیستم سرمایه داری با خودش عدم توازنی به وجود می آورد که طبقه ی کارگر را شاخه شاخه می کند. بین بیکاران و شاغل ها شکاف می اندازد؛ بین کارگران از جنسیت های مختلف شکاف می اندازد؛ بین کارگران از ملیت های مختلف شکاف می اندازد. گرایش های طبقاتی مختلف روی همین شکاف ها جا می گیرند و در جنبش کارگری قطب بندی ایجاد می کنند. به قول لنین وظیفه ی جنبش کمونیستی منحرف کردن جنبش خود به خودی کارگری است یعنی بر هم زدن قطب بندی هایی که گرایش های طبقاتی مختلف در جنبش کارگری ایجاد می کنند و ارائه ی افق و سیاست و ایدئولوژی متفاوت و انقلابی به طبقه ی کارگر و توده های مردم. معنای جدایی این نیست که جنبش کمونیستی هیچ کاری به کار جنبش کارگری ندارد. بلکه منظور این است که جنبشی با هدف انقلاب کمونیستی از درون سوخت و ساز جنبش اتحادیه ای یا سندیکایی کارگری بیرون نخواهد آمد. هر چقدر هم که کمونیست ها در ارتباط با جنبش تریدیونیونی فعال باشند و تلاش کنند سیاست هایش رادیکال و رزمنده شود، شکل گیری جنبشی با هدف انقلاب ادامه و نتیجه ی گسترش جنبش کارگری موجود نخواهد بود. با وجودی که بخش بزرگی از افراد فعال و درگیر در جنبش کارگری پتانسیل این را دارند که به نیروهای جنبشی برای انقلاب تبدیل شوند اما این تغییر و تبدیل به طور خود به خودی انجام نخواهد شد و مستقیماً به فعالیت پیشاهنگ کمونیستی ربط پیدا می کند. کمونیست ها باید کار و مبارزه ی مشخص انجام دهند تا جان به لب رسیده ها متحول شوند؛ آن هم نه یک بار برای همیشه. نیاز به کار سیاسی و تشکیلاتی و ایدئولوژیک مشخص در میان توده ها و در دل جنبش ها است. جنبشی که هدفش انقلاب باشد را فقط با آماده سازی زمینه یعنی تاثیرگذاری بر تعداد هر چه بیشتری از مردم و جذب آن ها به سمت انقلاب می شود ساخت. منظورم فقط در محدوده ی فعالان و اطرافیان حزب و جنبش های اجتماعی موجود نیست. باید افق تاثیرگذاری روی میلیون ها نفر را مقابل خودمان قرار بدهیم. جنبشی که هدفش انقلاب کردن است را نمی شود جدا از چیزی که در جامعه دارد اتفاق می افتد ساخت. انقلاب با زدن به قلبِ حادترین تضادهای جامعه، با رهبری کردن مردم برای اینکه جلوی این وضع بایستند و با مبارزه جواب حملات سیستم را بدهند، ساخته می شود؛ با کشاندن مقاومت های مردم به چهارچوب راه و استراتژی تغییر انقلابی دنیا و رهبری کردن مردم برای تغییر خودشان و تغییر دنیا. باید ارتباط دینامیک های اساسی کل جامعه با معضلاتی که مردم در عرصه های مختلف با آن روبه رو می شوند را نشان بدهیم. باید از نظر کمی رشد کنیم و افراد هر چه بیشتری را به عنوان پیشگام مرحله ی جدید کمونیسم به میدان بیاوریم.

حقیقت: رفقا، به نظرم بحث هایی که امروز در مورد رویکرد و جهت گیری حزب مان در چند زمینه ی مشخص از جمله در مورد جنبش کارگری جاری در ایران و گرایش ها و نیروهای درگیر در آن داشتیم، مفید بود. سوالات و موضوعات مهمی پیش کشیده شد که زمینه ساز فکر و تعمق بیشتر است. با تشکر از شما و با امید به اینکه باز هم بتوانیم چنین گفت و گوهایی را در زمینه های مختلف سازمان بدهیم، مایلم این بحث را با تاکید روی این گفته ی باب آواکیان خاتمه بدهم که: «وقتی که جامعه به تکان در می آید، وقتی که تلاطمات اجتماعی و مقاومت های توده ای اتفاق می افتد، زمینه ی مساعدتری برای گسترش افق توده ها فراهم می شود و ما باید از هر گشایشی برای انجام این کار استفاده کنیم. اما باز تاکید می کنم ما نمی توانیم از جنبش خود به خودی دنباله روی کنیم و امیدوار باشیم که تحولات عینی، به جای ما کار را به انجام برساند. نه، این طور نیست. مبارزه ی ما باید تاثیرگذار باشد. باید جهان بینی و روش، اخلاق و معنای زندگیِ الهام بخشی را به شمار فزاینده ای از مردم ارائه دهیم که در انقلاب کمونیستی و هدف رهایی نوع بشر تبلور یافته است. انسان ها به مسیرها و گودال هایی که درون سیستم حاکم وجود دارد کشیده می شوند و در هم می شکنند. باید آنان را از این مسیرها و گودال ها بیرون بکشیم. وگرنه، توده های مردم هرگز نمی توانند به ضرورت و امکان تغییر ریشه ای جامعه و جهان پی ببرند. هرگز جلب انقلاب و کمونیسم نمی شوند.»•

 

تصویری از آن نکبت الهی

باز هم در بارهی دادگاه محاکمهی اعضا و رهبران اتحادیهی کمونیستهای ایران

در دی و بهمن ماه ۱۳۹۴ تعدادی از جلسات دادگاه رهبران و اعضای اتحادیهی کمونیستهای ایران (سربداران) از شبکهی مستند سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. این دادگاه اوج کارزار تبلیغاتی رژیم علیه قیام پنجم بهمن سربداران بود که در دی ماه ۱۳۶۱ به مدت یک هفته در رأس برنامههای رادیو و تلویزیون و روزنامههای ایران قرار گرفت.

اتحادیهی کمونیستهای ایران تنها سازمان سیاسی بود که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در دههی خونین ۶۰، دادگاه اعضای آن را به صورت علنی برگزار کرد و وسیعترین یورش تبلیغاتیاش علیه کمونیسم و مقاومت انقلابی مردمی را به آن دادگاه اختصاص داد. اینکه چرا جمهوری اسلامی چنان تأکید ویژهای بر سرکوب قیام پنجم بهمن و محاکمهی رهبری و اعضای سربداران داشت، اینکه چرا بخشی از اعضا و رهبران اتحادیهی کمونیستها حاضر به شرکت در آن دادگاه شدند، پرسشهای مهمی هستند که در خلال تحلیل تاریخیِ برخی از سطوح و جوانب آن دادگاه باید بدان پاسخ داد.

سایهروشنهای یک رویداد

یک پژوهش تاریخی خوب باید به واقعیتِ زمانی و مکانی وقوع رویدادها وفادار بوده و بکوشد فضای آن وضعیت تاریخی و حال و هوای عمومی حاکم بر واقعه را حدالمقدور برای مخاطبینش ترسیم و بازسازی کرده و بتواند هر واقعه‌ی مهمی را در پرتو جریان‌های بزرگِ دوران و تأثیر آنان بر یکدیگر فهمیده و مورد بررسی قرار دهد. این بخشی از بررسی علمیِ تاریخ برای کشف حقیقت آن است. پرتو افکندن بر جوانب تاریک و رسوخ به لایه‌های عمیق یک رویداد – از جمله هنگامی که بحث بر سر یک دادگاه سیاسی در جمهوری اسلامی است – می‌تواند به کامل‌تر شدن پازل ذهنی برای درک آن کمک کند. جمهوری اسلامی از پخش علنی دادگاه رهبران و اعضای اتحادیه‌ی کمونیست‌ها چه اهدافی را دنبال می‌کرد؟ چرا بخشی از رهبری سربداران که دست به آن قیام جسورانه علیه رژیم زده بودند، تن به چنین دادگاهی دادند؟ پیچیدگی‌ها و نقاط  ناروشن آن رویداد، حتی پس از گذشت سه دهه چیستند؟

آنچه در دی ماه ۶۱ از تلویزیون ایران پخش شد، بیش از هر چیز بیان دو واقعیت بود: ۱) سبعیت رژیم جمهوری اسلامی و ایدئولوژی فاشیستی- دینی آن و ۲) شکست ایدئولوژیک و سیاسی آن دسته از رهبران اتحادیه که تن به چنین دادگاهی دادند. رژیم کوشید تا دادگاه رهبران و اعضای اتحادیه‌ی کمونیست‌ها را به کارزاری علیه کمونیسم و هر نوع نارضایتی و مقاومت از سوی مردم و نیروهای مخالف رژیم تبدیل کند. آن دادگاه برای جمهوری اسلامی و هوادارانش جشن غلبه‌ی ضد  انقلاب اسلام‌گرا بر جامعه‌ی ایران و متوقف کردن تهاجم کمونیست‌های انقلابی برای سرنگونی رژیم اسلامی بود.

دادگاه، فضای حاکم بر روند محاکمه، ادبیات استفاده شده از سوی قاضی (محمد محمدی گیلانی) و دادستان (اسد الله لاجوردی)، صحبت‌های اعضای خانواده ی پاسداران کشته شده در آمل که به عنوان «خون‌خواه» و شاهد در دادگاه حضور داشتند، عکس‌ها و شعارها و پرده‌های نصب شده بر در و دیوار، صدای گرفته و خسته و چهره‌های در هم شکسته و نادم متهمین، پاسداران مسلحی که پشت سر هیئت قضات قرار گرفته بودند، همه و همه بیان‌گر درندگی، کهنه‌پرستی و ارتجاع جمهوری اسلامی هستند. آن دادگاه نمایش بی‌واسطه و خالص ماهیت رژیم اسلامی در انظار عمومی بود و اینکه یک دولت ارتجاعی دستانش را تا به کجا می‌تواند در کثافتِ شکنجه و آدم‌کشی فرو ببرد. رژیمی که مسئولیت تاریخی‌اش سرکوب انقلاب بهمن و به لجن کشیدن پتانسیل‌های رهایی‌بخش آن انقلاب مردمی بود. رژیمی که در سایه‌ی عنایات پیدا و پنهان قدرت‌های امپریالیستی، عقد برادری میان سرمایه و اسلام را جاری کرد و با تأسیس یک دولت دین‌مدار (تئوکراتیک) از همان فردای بهمن ۵۷ تیغ به دست و کف به دهان، دارهای اعدام و اتاق‌های شکنجه بر هر کوی و برزن استوار کرده و بذر ویرانی و فلاکت بر سر هر شهر و روستایی پاشید. هر صدای مخالفی را خفه و هر گلوی منتقدی را برید، آتش جنگ و ویرانی هشت ساله بر افروخت، منابر جهل و خرافه بر پا کرده و چاوشی مرگ و آوای سوگواری و فغان و بانگ نحس «الله اکبر» نواخت. اوضاع ایران به فاصله‌ی کوتاهی پس از انقلاب بهمن چنان به تیرگی و تباهی کشید که به قول یکی از اشعار رفیق جان باخته سیامک زعیم:

 

نالهای گفت که طاعون مگر این خاک ربود

گفتم اسلام نمود آنچه که طاعون ننمود

 

اینک کمتر از چهار دهه پس از شکست و سرکوب انقلاب بهمن و بر  دار    شدن سربداران و همه‌ی جان‌های عاشق آن سال‌ها، عملکرد سی و چند ساله‌ی رژیم سرمایه‌داری اسلامی و جامعه‌ی ساخته شده توسط این حکومت، بیش از هر چیز دیگری معیار و سنجه‌ی مناسبی برای قضاوت در    باره‌ی آن دادگاه و آن مجلس جهل و شقاوت است.

هیچ عقل سالمی باور ندارد که دادگاه در یک روند عادلانه و رایج قضایی و حقوقی برگزار شده باشد. حتی قاضی که باید میان مدعی‌العموم و متهم نقش داور بی‌طرف را بازی کند، بارها همدل و همکلام با لاجوردیِ جنایت‌کار از حکم از پیش مشخص شده‌ی زندانیان می‌گوید و مدام تکرار می‌کند که «گروه شما با انتخاب نام سربداران، حکم‌شان را خودشان مشخص کرده‌اند». بنابراین روند دادگاه کاملاً کارگردانی و هدایت  شده بود و شکنجه‌گران اطمینان کامل داشتند که بحثی خارج از برنامه و نقشه در دادگاه مطرح نخواهد شد. ضمن اینکه فیلم‌ها به صورت مستقیم پخش نمی‌شد و امکان ویرایش کم و زیاد کردن آن وجود داشت و چه در سال ۶۱ و چه در سال ۹۴ فقط بخش‌هایی از دادگاه پخش شد و نه همه‌ی آن.

سران دستگاه قضایی رژیم درست به علت اهمیت قیام آمل و بازتاب آن در جامعه، فشار مضاعفی روی رهبری و اعضای اتحادیه گذاشته بودند تا بتوانند آنان را وادار به شرکت در محاکمه‌ی تلویزیونی و ابراز ندامت کنند. به استثنای یک یا دو مورد که از لحظه‌ی دستگیری به خیانت آشکار و همکاری با رژیم پرداختند، تقریباً تمامی شرکت‌کنندگان در مصاحبه – خصوصاً کسانی که در قیام آمل شرکت داشتند – مدت‌ها پیش از برگزاری این جلسات زیر شدیدترین فشارها و شکنجه‌های روحی و جسمی قرار گرفتند. زندانیان جان به در برده از قتل‌گاه اوین به یاد داشته و روایت می‌کنند که چگونه اعضا و رهبران اتحادیه‌ی کمونیست‌ها به وحشیانه‌ترین شکل ممکن شکنجه شدند. اما بسیاری از اعضا و رهبران اتحادیه که در همان سال ۶۰ یا ۶۱ دستگیر شده بودند، با وجود مخوف‌ترین شکنجه‌ها تن به این دادگاه فرمایشی و سناریوی تلویزیونی آن ندادند و برخی از آنان زیر شکنجه جان باختند. رفقا غلام   عباس درخشان از کمیته‌ی رهبری اتحادیه‌ی کمونیست‌ها، فریدون خرم  روز از کادر رهبری سربداران و رفقای سربدار عبدالله میرآویسی و بهزاد گیلان از این دست بودند. همچنین رفیق سیامک زعیم رهبر اصلی اتحادیه، فقط در یک جلسه دادگاه شرکت کرد که در آن جلسه نیز هیچ صحبتی نکرد و پس از آن دیگر در جلسات دیده نشد.

موقعیت و نحوه‌ی عملکرد همه‌ی زندانیان شرکت کننده در آن دادگاه تلویزیونی، در مراحل دستگیری و بازجویی و میزان مقاومت و همکاری‌شان با دشمن هرگز یکسان و مشابه نبود. به جز دو مورد (وحید سریع القلم و محمدرضا سپرغمی) که بدون کوچک‌ترین مقاومتی به همکاری وسیع با بازجویان و خیانت همه‌جانبه پرداختند، سایرین سطوح مختلفی از مقاومت و ضعف را به نمایش گذاشتند. انگیزه‌های بسیاری از شرکت‌کنندگان در آن مصاحبه هنوز هم روشن نیست و زوایای مبهم و سوالات بی‌جوابی در مورد آنان وجود دارد. مثلاً لاجوردی در کیفرخواست رفقا نسرین جزایری، عیدی محمد نوذری، محمد نوروزی و فریدون پرتوی ذکر می‌کند آن‌ها هیچ‌گونه همکاری اطلاعاتی در فرایند بازجویی‌ها نداشته و از دادن اطلاعاتشان خود  داری کرده‌اند و افراد «متعصبی» در رابطه با سازمان‌شان هستند، با این وجود آن‌ها در دادگاه حاضر شدند. رفیق فریبرز لسانی که در تابستان ۶۰ دستگیر شده بود و در جریان طرح قیام آمل بود، در بازجویی‌هایش هیچ حرفی از این طرح نزد و بعدها به همین علت اعدام شد، اما او نیز در دادگاه فقط حضور پیدا کرد. برخی از زندانیان جوان با پیشنهاد تغییر حکم اعدام به شرط همکاری و شرکت در دادگاه، فریفته شدند و همه‌ی آن‌ها بعدها اعدام شدند و عده‌ای با وجود اطمینان از حکم اعدام باز هم در دادگاه شرکت کردند.

 

ارتجاع ایدئولوژیک اسلامی

 

در جریان دادگاه اتحادیه‌ی کمونیست‌ها فاکتور ایدئولوژیکِ دینی نقش مهمی بازی کرد و این دادگاه به نوعی اوج جنگ ایدئولوژیک رژیم اسلامی علیه کمونیسم و کمونیست‌ها بود. سربداران در دادگاه اسلامی تحت دو عنوان مورد محاکمه قرار گرفتند: دشمنان خدا و «مزدوران و ایادی» آمریکا. یعنی، دقیقاً همان دو پایه‌ی دین و ضدیت ارتجاعی با امپریالیسم آمریکا که خمینی و رژیم‌اش به عنوان دو بازوی ایدئولوژیک و سیاسی در استقرار و تثبیت حکومت ارتجاعی خود استفاده کرده‌اند. 

استفاده از محتوا و زبان اسلامی در آن دادگاه کارکرد دو گانه‌ای داشت: از یک سو تأکیدی بر عنصر ایدئولوژیک بسیج‌کننده‌ی پایه‌ی ارتجاعی رژیم و از سوی دیگر ناظر بر نقش مذهب در شکستن اراده و مقاومت زندانیان بود. رژیم جمهوری اسلامی نیز مانند هر دولت ارتجاعی دیگری برای پیشبرد اهدافش بی‌نیاز از حضور توده‌های ناآگاه نیست و با اتکا بر عنصر دین و ایدئولوژی اسلامی در تمامی سال‌های حیاتش کوشیده است تا پایه‌ی اجتماعی خود را توجیه و بسیج کند. به همین علت «آگاهی مکتبی»، «اخلاقیات اسلامی» و استفاده از نمادها و آیین‌های جمعی شیعی مانند «فرهنگ عاشورایی»، «روحیه‌ی ایثار و شهادت»، «انتقام از کفار و منافقان» و غیره نقش مهمی در متحد کردن پایه ی اجتماعی رژیم در سرکوب توده‌های انقلابی مردم و در جنگ ارتجاعی هشت ساله‌ی ایران و عراق بازی کرد.

دادگاه با سرود خوانی تعدادی از نوجوانان تواب   شده‌ی زندان اوین شروع می‌شود. سرودی که مضمون و ریتم آن کاملاً مشابه نوحه‌های مذهبی است. در طول جلسات محاکمه، گیلانی و لاجوردی مدام از «محشور شدن شهدای آمل با شهدای کربلا» صحبت می‌کنند و گیلانی در چند مورد با روایت ذکر مصیبت و روضه‌خوانی می‌کوشد میان مرگ و سرنوشت «حمزه‌ی سید الشهدا» و «ابوالفضل عباس» با پاسداران و بسیجیان کشته شده در آمل، شباهت و قرابت ایجاد کند که با گریه و زاری و شعار و نعره‌ی خانواده‌ی پاسداران همراه می‌شود.

گیلانی در طول محاکمه مدام آیات و احادیثی را روایت می‌کند که حاکی از خشم و انتقام و قصاص و درنده گی اسلامی الهی هستند. به عنوان نمونه در دادگاه رفیق محمدرضا وثوق بر اساس یک حکم شرعی سه گزینه را به عنوان کیفر پیش روی او قرار می‌دهد که عبارتند از: کشته شدن به فجیع‌ترین شکل ممکن، قطع کردن یک دست و یک پا و زنده ماندن آن‌چنان که درس عبرتی برای دیگران باشد و بستن دست و پای زندانی و رها کردنش در قسمت عمیق دریا!

در طول محاکمه مدام بر قدرت و اراده‌ی بی‌رقیب و لایزال خدا تأکید می‌شود و گاه و بی گاه از امدادهای غیبی و «دست خدا» که پشت سر پاسداران قرار داشته است سخن می‌گویند. این قادر مطلق بودن حتی کوشیده شده در تصویر تمام قد بزرگ خمینی که در سن دادگاه تعبیه شده نیز به رخ کشیده شود. اصرار بر مقتدر بودن حاکمیت هم به توده‌های مردمی گوشزد می‌شود که هنوز در آن سال‌ها انگیزه‌ی مقاومت علیه رژیم را داشتند و هم قرار است قوت قلب به پایه‌ی سرکوبگر رژیم بدهد.

اما ارتجاعی‌ترین وجه ایدئولوژیک دادگاه در مواجهه با متهمین است. سیستم تواب‌سازی به شکل شکنجه‌ی فیزیکی و کار ایدئولوژیک از ماه ها قبل، برخی از متهمین را به درجه‌ای رسانده است تا رو در روی دوربین‌ها اعتراف کنند که به لحاظ فکری منحرف یا به قول گیلانی دچار «استضعاف فکری» بوده‌اند و اینک امیدوارند خدا و حکومت اسلامی از گناهان ایشان گذشت کرده و مسلمان شوند. برخی از زندانیان در مصاحبه‌های‌شان چنین نکته‌ای را عنوان می‌کنند و برخی دیگر مانند نسرین جزایری به صراحت می‌گویند مسلمان نشده‌اند. تقریباً از تمام زندانیان خواسته شده اعتراف کنند که در نبود یک تربیت اسلامی در محیط خانواده و جامعه، به دام مارکسیسم افتاده‌اند. تصویری که رژیم سعی داشت از ندامت زندانیان توبه کرده ارائه بدهد این بود که حکومت اسلامی همه‌ی کفار را در هم شکست و این کار را با قدرت ایدئولوژی اسلامی‌اش انجام داد.

حضور برخی از خانواده‌های زندانیان سیاسی در دادگاه که با ابتکار عمل و کارگردانی لاجوردی جلاد صورت گرفته بود نیز بیان وجه ارتجاعی دیگری از آن دادگاه است. مادران و پدران مسنی که هم باید شاهد شنیدن احکام اعدام فرزندان‌شان باشند و هم اعتراف‌های آنان و هم توهین و تحقیر پاسداران و خانواده‌های حزب‌اللهی‌های کشته شده در آمل را بشنوند. وحید سریع القلم در یکی از دادگاه‌ها خطاب به خانواده‌ی زندانیان از کم‌کاری و قصور آنان در ارائه نکردن اسلام و تربیت اسلامی شکوه می‌کند و به نوعی خانواده‌ی زندانیان را در مارکسیست شدن و «منحرف شدن» فرزندان‌شان مقصر می‌داند.

 گیلانی از تمام متهمین شغل پدران شان را می‌پرسد و لاجوردی تأکید دارد که تمامی سربداران از خانواده‌های مرفه و طبقات بالای جامعه هستند و «سال‌ها در خارج از کشور مشغول خوش‌گذرانی بوده» و بعد به روی مردم فقیر و «مستضعف» اسلحه کشیده‌اند. به همین علت وقتی عیدی  محمد     نوذری در سخنانش می‌گوید که از یک خانواده‌ی فقیر روستایی و با خاستگاه و محیط مذهبی بر آمده و جذب مارکسیسم شده است، با زوزه‌ها و نعره‌های لاجوردی روبه‌رو می‌شود.

بله، بخشی از اعضا و رهبران اتحادیه‌ی کمونیست‌ها از خانواده‌های کارگری و روستایی و زحمتکش بودند و برخی نیز از خانواده‌های اقشار متوسط و سرمایه‌دار و حتی زمین‌دار. اما حتی اگر تمامی اعضا و هواداران اتحادیه‌ی کمونیست‌ها از خانواده‌های مرفه و بورژوا بودند و تمامی سردم‌داران رژیم اسلامی و پیاده‌نظام‌شان از خانواده‌های به اصطلاح خودشان «مستضعف» بودند، باز هم تغییری در این واقعیت عینی نمی‌داد که رژیم جمهوری اسلامی تجسم و نماد یک نظام اجتماعی ستم‌گر و منسوخ و حافظ منافع طبقات استثمارگر سرمایه‌دار و ملاکین بوده است و اتحادیه‌ی کمونیست‌ها و اهداف سربداران نماینده و بیان منافع کارگران و زحمتکشان و زنان و ملل تحت ستم. بله بسیاری از اعضای اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران تحصیل‌کرده‌گان بهترین دانشگاه‌های جهان بودند اما پا در راه مبارزه برای رهایی ستمدیده‌گان و استثمارشونده گان ایران و جهان گذاشتند و در این راه جان باختند و الگوی الهام‌بخشی شدند برای کلیه‌ی کسانی که دل در گرو رهایی بشریت دارند.

متهم کردن سربداران به خصلت‌های اخلاقی منفی مانند دروغ‌گویی و عدم صداقت در ساختار تشکیلاتی، دزدی از مال و اموال مردم روستایی، «عیاشی در کافه‌ها و میکده‌های» خارج از کشور از دیگر اتهاماتی است که مدام در جلسات دادگاه خصوصاً از سوی لاجوردی تکرار می‌شود. بحث‌ها از سوی گیلانی و لاجوردی و در مواردی از سوی برخی از زندانیان به نحوی هدایت می‌شوند تا به این نتیجه برسد که میان «بی‌اخلاقی» سربداران با ایدئولوژی و اخلاقیات کمونیستی رابطه ی مستقیم وجود دارد. جالب این‌جا است کسانی به سربداران اتهام دروغ‌گویی می‌زدند که دروغ و تقیه یکی از ارکان فقه مذهبی شیعی‌شان بوده و حدیث موثقی از محمد روایت شده که می‌گوید: «ای علی در سه جا دروغ گفتن نیکو است؛ میدان جنگ، وعده به زنان و اصلاح بین مردم». (وسائل الشیعه جلد ۱۲) یکی از پاسداران آملی نیز در دادگاه محمد نوذری پشت تریبون حاضر شده و ادعا می‌کند که سربداران در شب قیام پنجم بهمن شعار «مرگ بر خمینی، زنده باد آمریکا» سر می‌دادند. که البته نیم اول آن حقیقت دارد!

 

جدال بر سر مردم

 

در سراسر دادگاه یک جدال پنهان بر سر نقش و موضع مردم آمل در قبال قیام پنجم بهمن در جریان است. بخش عظیمی از کارزار تبلیغاتی رژیم علیه سربداران این محتوای کذب را داشت که «مردم آمل به سربداران نپیوستند و اساساً این مردم بودند که جنگلی‌ها را سرکوب کردند». در کیفرخواست عمومی که توسط لاجوردی قرائت می‌شود، ذکر شده است که «حرکت خودجوش مردم آمل توطئه‌ی سربداران را در هم کوبید» و بر بالای سن دادگاه جمله‌ای از خمینی نصب شده که روی آن نوشته «دیدید مردم آمل چه به روزتان آوردند». یکی از نکاتی که سناریست‌های نمایش دادگاه از زندانیان خواسته‌اند آن را بیان کنند این جمله است که «مردم به ما نپیوستند و در برابر ما قرار گرفتند».

اما تکرار این دروغ که «مردم حزب‌اللهیِ آمل سربداران را سرکوب کردند» در تمامی سی و پنج سال اخیر، آن را به واقعیت تبدیل نکرده است. اگر قیام پنجم بهمن را مردم آمل به صورت خودجوش سرکوب کردند، رژیم چه نیازی داشت گله‌های نیروی نظامی و شبه نظامی خود را از سراسر استان مازندران از گرگان و بهشهر و نکا و ساری تا چالوس و بابل و رامسر را به سمت آمل روانه کند؟ چه نیازی بود نیروهای ویژه‌ی ارتش و سپاه از انزلی و رشت و از تهران و ارومیه به آمل بروند؟ اگر مردم آمل به قیام سربداران نپیوستند یا با آن همدلی نشان ندادند چرا دستگاه‌های جاسوسی و سرکوب رژیم از سال ۶۰ تا ۶۲ هر کس که کوچک‌ترین ارتباطی با اتحادیه‌ی کمونیست‌ها و سربداران در هر سطحی داشت را دستگیر کردند؟ آمار بالای بیش از هزار اعدامی در شهرهای آمل و محمود آباد به چه علت بود؟ چرا در بهار سال ۶۱ نیروهای رژیم به نام سربداران سراغ گالش‌های جنگلی و روستاییان اطراف رفتند و هر کس روی خوش به سربداران نشان می‌داد را دستگیر کردند؟ چرا بسیاری از جوانان محلات رضوانیه و اسپه  کلا به جرم حمایت از سربداران توسط حکومت دستگیر و محاکمه شدند؟ مردم عادی شهر و افرادی مثل مرتضی تهرانی (از جوانان رضوانیه)، حسن ابوالقاسمی (ورزشکار)، داوود قربانی (کارگر)، قاسم حاتم  نژاد (محصل) و برادرش حسن حاتم  نژاد، جمشید اصالت (معلم) و صدها نام دیگر آیا به اتهامی جز همکاری با سربداران توسط رژیم دستگیر و اعدام شدند؟ آیا سربدارانی چون امید قماشی، منصور قماشی، حشمت اسدی  پور، فرشته ازلی، منیر نورمحمدی، غلامرضا سپرغمی، محمد رضا سپرغمی، رحمت چمن‌سرا، علی اصغر آیت‌  الله زاده، مسعود حیدری، قدرت مسیحا، محمد معادی، صادق موسوی مرزنکلایی، جواد یقینی و علی رجایی که اعدام شدند و صدها نام دیگری که دستگیر و زندانی شدند اهل شهر آمل و جزءِ مردم آمل نبودند؟ چرا رژیم تا مدت‌ها هر کس که از سال ۵۷ و حتی قبل از آن کوچک‌ترین ارتباطی با اتحادیه‌ی کمونیست‌ها داشت را دستگیر و زندانی کرد؟ چرا تا مدت‌ها دسته‌های اوباش حزب الله در محلات رضوانیه، قادی محله و اسپه کلا راهپیمایی کرده و علیه مردم این مناطق فحاشی می‌کردند و شعار می‌دادند؟ این واقعیات حتی در دادگاه تحت تسلط گیلانی و لاجوردی و موسوی تبریزی (از اصلاح‌طلبان آتی رژیم) هم گاهاً بیرون زده و خود را به رخ مخاطب می‌کشد. در دادگاه عیدی محمد نوذری به علت حضور چند نفر پشت تریبون و همچنین نوع بحث‌های خود رفیق نوذری، نظم مطلوب گرداننده‌گان دادگاه تا حدودی به هم ریخت و یکی از پاسداران محلی آملی پشت تریبون رفت و به ذکر یک واقعه از شب پنجم بهمن پرداخت. او گفت که در آن شب در قادی  محله ی آمل حضور داشتند و آن جا محله ی «ضد انقلاب و منافقین» بود و چنان برای پاسداران و کمیته چی های خمینی نا امن بود که به آنان دستور داده شده بود هرگز از مردم محلی درخواست کمک نکنند. لاجوردی که گویی یکی از مهم‌ترین دروغ‌هایش توسط خود پاسداران افشا شده است، بلافاصله تریبون را دست گرفته و می‌گوید: «البته اینکه برادرمون میگه اونجا محله‌ی ضد  انقلاب بود، منظور اینه که برای چند لحظه جنگلی‌ها محله را در دست گرفتند و الّا اونجا هم محله‌ی امت حزب الله بود».

بنا بر این در تمام طول مدت دادگاه گویی لاجوردی و گیلانی دو مخاطب دارند: زندانیان سیاسی و اسرای جنگی وابسته به اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران و مردمی که هنوز سودای مقاومت علیه رژیم و مبارزه با آن را دارند. تلاش برای اثبات ناتوانی مردم و عبث بودن مقاومت و جنگ و مبارزه، در تمام مباحث دادگاه دیده می‌شود و از اهداف اصلی گرداننده‌گان دادگاه است. پیام دادگاه در زمستان سال ۶۱ به مردم ایران این بود: رژیم برای سرپا ماندن و تداوم بقایش از هیچ جنایتی فروگذار نکرده و با شقاوت بی‌حد و مرز و سرکوب مطلق، خود را تثبیت کرده است و از این پس نیز هرگونه مبارزه و قهر انقلابی و توده‌ای از سوی رژیم در هم کوبیده خواهد شد. مخاطبین اصلی آن دادگاه قرون وسطایی در واقع مردم بودند. به ویژه خلقی که اراده‌ی آگاه و سازمان‌یافته‌ی خود را در قامت سربداران و قیام پنجم بهمن و برنامه‌ی آن برای سرنگونی جمهوری اسلامی می‌دید. مردمی که در مبارزه‌ی مسلحانه‌ی سربداران، شمه‌ای از پتانسیل و توانایی‌های خود برای متشکل‌شدن و مبارزه علیه رژیم را می‌دیدند.

سربداران گزینه‌ی ضرورت کسب قدرت سیاسی از طریق جنگ انقلابی توده‌ای را پیش روی مردم قرار داده بودند. و این دقیقاً نکته‌ای بود که از چشم ضد  انقلاب اسلام‌گرا پنهان نماند. کارزار تبلیغاتی عظیم علیه قیام آمل و «خیال‌پردازانه» توصیف شدنِ آن از سوی رژیم و همچنین توصیه‌های خمینی در وصیت‌نامه‌اش در باره‌ی اتحادیه‌ی کمونیست‌ها و قیام سربداران ناظر بر اهمیت و پتانسیل‌های این راه بود. کینه‌ی رژیم از ماهیت طبقاتی و ایدئولوژیک و سیاسی سربداران و اتحادیه چنان عمیق و ارتجاعی بود که لاجوردی در دادگاه فعالیت‌ها و مبارزات اتحادیه علیه رژیم شاه را نیز محکوم می‌کند. تمامی وحشت رژیم از قیام آمل و تلاش آن برای ریشه‌کن کردن اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران، هراس از منتشر شدن پیامِ سربداران در سطح جامعه بود که این جامعه نیازمندِ سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی از طریق جنگ انقلابی و استقرار یک قدرت سیاسی نوین بر جای آن است. اهمیت دادگاه اتحادیه و کارزار وسیع ضد کمونیستی رژیم از زمستان ۶۰ تا زمستان ۶۱ از این‌جا ناشی می‌شد که رژیم تلاش داشت با شکستن رهبران و پیشگامان چنین حرکتی، به خیال خود تیر خلاص را بر شقیقه‌ی مبارزه‌ی مسلحانه‌ی انقلابی و کمونیستی بزند.

جسارت و امید برخاسته از قیام آمل و مبارزه‌ی مسلحانه‌ی سربداران، زخمی بر بدن جمهوری اسلامی بود که رژیم حتی امروز و سی و پنج سال پس از آن رویداد هنوز هم به دنبال بستن آن است. تهدید مردم و خط و نشان کشیدن علیه کسانی که سودای مبارزه علیه جمهوری اسلامی را دارند، هنوز مهم‌ترین انگیزه‌ی این رژیم در یادآوری و برگزاری سال‌روز سرکوب قیام آمل است. پخش مجدد محاکمه‌ی رهبران و اعضای اتحادیه‌ی کمونیست‌ها بخشی از این کارزار است.

 

تبارشناسی شکست

 

چنانکه در مقدمه نیز گفته شد، شرکت رهبران و اعضای اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران در آن دادگاه یک شکست سیاسی و ایدئولوژیک بود. تراژیک‌ترین بخش دادگاه این بود که برخی از رهبران کمونیست و انقلابیونی که سال‌ها زندگی‌شان را صادقانه و عاشقانه وقف پیشبرد امر انقلاب، کمونیسم و رهایی مردم کرده بودند، در واپسین نبردشان شکسته و در برابر دشمن حاضر به مصالحه و سازش بر سر شرکت در آن دادگاه شدند. شرکت کردن در آن دادگاه با هر توجیه و تحلیلی، برآمده از یک خط اشتباه بود و به یک شکست ایدئولوژیک منتهی شد. اگر قیام سربداران در پنج بهمن ۱۳۶۰ در نبردی نابرابر با دشمن به یک شکست نظامی منجر شد، آنچه در بهمن ۱۳۶۱ از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد، یک شکست ایدئولوژیک برای جنبش کمونیستی و انقلابی ایران بود. ابعاد و سطوح آن شکست و همچنین علل و ریشه‌های آن چندگانه و چندجانبه است.

پیامدهای شکست سیاسی و ایدئولوژیک ناشی از شرکت در دادگاه، پیش از هر چیز دیگری دامن خود اتحادیه‌ی کمونیست‌ها را گرفت. عملکرد بخشی از رهبری اتحادیه در آن دادگاه در شرایطی که بقایای سازمان در حال تدارک برای بازسازی تشکیلات اتحادیه و حتی شروع مجدد مبارزه‌ی مسلحانه بودند، به شکست‌طلبی و انحلال‌طلبی در درون سازمان دامن زد. درست بر عکس، مقاومت چهره‌هایی چون غلام‌عباس درخشان و فریدون خرم روز تأثیر مثبت و الهام‌بخش بر روحیه‌ی رفقای باقی مانده داشت.

دادگاه در نگاه اول بیان شکست انقلاب بهمن ۵۷ و قدرت‌گیری اسلام‌گرایان و متعاقب آن عدم موفقیت کمونیست‌ها در گره‌گاه بحرانی سال ۶۰ در بازگرداندن موج انقلاب و هدایت و رهبری انقلاب دوم توده‌ها علیه جمهوری اسلامی بود. قیام سربداران آمل آخرین تلاش کمونیست‌های انقلابی برای سازمان دهی مبارزه‌ی مسلحانه علیه رژیم با هدف کسب قدرت سیاسی بود. مردمی که ضد جمهوری اسلامی بودند در شکست قیام سربداران، خاموشی آخرین شعله‌های انقلاب بهمن را تلخ کام و دردناک نظاره می‌کردند. شکست انقلاب ۵۷ مردم ایران ضایعه‌ی عظیمی بود که ضربه‌ای به غایت سخت بر جنبش کمونیستی و انقلابی نه تنها در ایران بلکه در سراسر منطقه وارد کرد. تأسیس اولین رژیم بنیادگرای اسلامی در خاورمیانه که بر ویرانه‌های انقلاب بهمن بنا شد، سرآغاز عروج سلول‌های سرطان اسلام‌گرایی در سراسر منطقه و شمال آفریقا در سال‌های بعد بود. شکست انقلاب بهمن، روی کار آمدن اسلام‌گرایی در ایران و سپس جنگ ارتجاعی ایران و عراق، امید و اعتماد مردمِ به پا خاسته برای تحولات ژرف انقلابی را به ناامیدی و یأس بدل کرد و بر روحیه‌ی کمونیست‌ها و نیروهای چپ نیز تأثیرات مخرب داشت که تا چند دهه بعد به شکل رواج انحلال‌طلبی و گردش به راست و روی آوردن به اندیشه‌های راست و لیبرالی خود را نشان می‌دهد. در رابطه با ارتباط دوگانه‌ی شکست انقلاب بهمن و شکست سیاسی دادگاه رهبران اتحادیه‌ی کمونیست‌ها در کتاب پرنده‌ی نو پرواز نکته‌ی مهمی ذکر شده است که می‌گوید:

تناقض مساله این بود که در سطح وسیعی مردم از دفاعیه‌ی [حسین] ریاحی خوش‌شان آمده بود. این جدا از حال و هوای جامعه در آن مقطع تاریخی نبود. ریاحی در آن مقطع شکست را فرموله کرد. مردم شکست خودشان را در دفاعیه‌ی وی می‌دیدند… همان‌طور که ریاحی اعتقادش به کمونیسم و تحقق آن سست شد، مردم هم اعتقادشان نسبت به انقلاب سست شد. همان‌طور که ریاحی علی‌رغم آگاهی‌اش نسبت به جنایات رژیم به شرکت در چنین دادگاه قرون وسطایی تن داد، مردم نیز علی‌رغم تنفر بیش از حدشان از این رژیم، در آن مقطع شکست‌شان را پذیرا شدند و بدان تن دادند. (پرنده‌ی نو پرواز ص ۱۸۰)

در یکی از آخرین جلسات دادگاه، لاجوردی با سماجت و کینه‌ی ارتجاعی‌اش می‌کوشد از حسین ریاحی و فرامرز سمنانی اقرار صریح زبانی بگیرد که مارکسیسم و کمونیسم شکست خورده و آن‌ها در عمل و نظر به بن‌بست رسیده‌اند و ریاحی و سمنانی نیز هر کدام به زبان و سبک خود به این شکست اعتراف می‌کنند. تلاش برای بی‌اعتبار کردن کمونیسم، بزرگ‌ترین خاکی بود که در آن دادگاه به چشم مردم پاشیده شد و شوربختانه بخشی از رهبری و اعضای اتحادیه در آن نمایش ارتجاعی نقش بازی کردند.

در شکست برخی از رهبری و اعضای اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران در ماجرای تن دادن به دادگاه رژیم، عوامل گوناگونی عمل می‌کردند. ترکیبی از فشار شکست قیام سربداران و پس از آن، موفقیت امنیتیِ رژیم در وارد آوردن ضربه‌ی سراسری به تشکیلات اتحادیه که آن را تا مرز فروپاشیِ کامل برد، به علاوه‌ی شکنجه‌ها و فشارهای زندان، همه دست به دست یک‌دیگر دادند. اما واقعه‌ی بزرگ‌تری در جهان رخ داده بود که جهت رخ‌دادهای کوچک‌تر و حتی ظرفیت بازیگران کمونیست صحنه را تعیین می‌کرد. آنچه به لحاظ عینی بیش از هر عامل دیگر برخی از رهبران و کادرهای اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران را در دادگاه ارتجاعِ هار به پذیرش شکست کمونیسم و اقرار به ناکامی کشاند، شکست سوسیالیسم در چین (۱۹۷۶) و فروکش روند انقلاب در سطح بین‌المللی بود. نداشتن ارزیابی و جمع‌بندی علمی از این شکست و فروکش، رهبری اتحادیه‌ی کمونیست‌ها را در جمع‌بندی از ماهیت طبقاتیِ رژیمِ برخاسته از خاکستر انقلاب ۵۷ و شکست انقلاب ایران نیز ناتوان کرده بود. این‌که در آن مقطع تاریخی، با توجه به محدودیت‌های تاریخی، از جمله جوانی و بی‌تجربه‌گی رهبران ما، آیا امکان و توان یک چنین جمع‌بستی موجود بود یا خیر تغییری در حضور تاثیر گذارِ این عامل بسیار مهم نمی‌دهد. این فشارِ عینی یک فشار جهان‌شمول بود و فقط گریبان‌گیر رهبران اتحادیه نبود. یأس و نا‌امیدی نسبت به کمونیسم و انقلاب نیز فقط مختص زندان‌های رژیم نبود. چندین و چند برابر بیشتر از توابین و بریده‌گان زندان‌ها، این فعالین سیاسی و حتی انقلابیون با تجربه بودند که در خارج از زندان در مقابل امواج سیل ویران‌گر ناشی از شکست سوسیالیسم در سطح جهانی و ناکامی انقلاب ایران، تسلیم وضع موجود شده و به ورطه‌ی انفعال و پاسیویسم در غلتیدند. اما همه به این وضعیت نیفتادند. همیشه در بحران‌ها کمر عده‌ای می‌شکند و عده‌ای دیگر آبدیده‌تر و آگاه‌تر بیرون می‌آیند و مسیر آینده را ترسیم می‌کنند و حتا در مرگ خود تبدیل به بذرهای آینده می‌شوند. در اتحادیه‌ی کمونیست‌ها هم چنین تقسیم و تکاملی رخ داد.

 

آشفته در زمانهی برزخ

 

انقلاب ایران تصادفاً در یکی از بدترین دوره‌های تاریخی جنبش کمونیستی اتفاق افتاد. دو سال پیش از انقلاب ایران، در سال ۱۹۷۶ و پس از مرگ مائو تسه دون سرمایه‌داری در چین سوسیالیستی احیا شد. شکست سوسیالیسم در چین، خاتمه‌ی موج اول انقلاب‌های کمونیستی بود که از ۱۸۷۱ در کمون پاریس آغاز شد، در انقلاب اکتبر و شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) خود را تثبیت کرد و در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) به نقطه‌ی اوج تکاملش رسید.

چین سوسیالیستی نقطه‌ی اتکا و کانون امید پرولتاریا و کمونیست‌های انقلابی جهان پس از احیای سرمایه‌داری در اتحاد شوروی بود. به ویژه پس از وقوع انقلابی در خودِ چین سوسیالیستی («انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی») برای ممانعت از احیای سرمایه‌داری، مائو تسه دون و چین سوسیالیستی تبدیل به نوک پیکان حرکت انقلاب کمونیستی در جهان شدند. شکست این سنگر پس از مرگ مائو تسه دون و تسخیر آن توسط بورژوازی نو خاسته در حزب کمونیست و دولت چین، موج عظیمی از بحران را در جنبش کمونیستی بین‌المللی به راه انداخت و از هر سو موضع ضد انقلاب جهانی اعم از سرمایه‌داری امپریالیستی غرب و سوسیال-امپریالیسمِ نوع روسی را تقویت کرد.

تبعات هولناک جهانی و تاریخی شکست سوسیالیسم در چین به صورت موجی از سردرگمی خطی و سیاسی، شک‌گرایی نسبت به اعتبار و امکان‌پذیریِ کمونیسم، رشد گرایش‌های پراگماتیستی و ناسیونالیستی، قوی شدن جریان‌های رویزیونیستی روسی و سوسیال دموکراتیک و تروتسکیستی در میان چپ‌ها، بحران تئوریک و سیاسی و ایدئولوژیک در میان کمونیست‌های سراسر جهان و از جمله کمونیست‌های ایران خود را نشان داد. رهبری اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران نیز از تبعات منفی سیاسی و نظری این شکست مصون نماند.

در آن مقطع تحلیل از کودتای سرمایه‌داری در چین و چگونگی ارزیابی از آن تبدیل به مساله‌ی مرگ و زندگی برای جنبش کمونیستی شد. این مساله به طور مستقیم مرتبط بود با میزان وضوح و روشنی در مورد هدف کمونیسم و داشتن تفکر صحیح در تحلیل و سنتز پیچ و خم‌های انقلاب. مواجه با این چالش آسان نبود. هر  چند اکثر احزاب «جنبش نوین کمونیستی» خود را پیروان مائو و اندیشه‌ی مائو می‌دانستند اما هنوز خدماتِ وی به تکامل کمونیسم را جذب نکرده بودند.(۱) علاوه بر این، حتی در دورانی که چین سوسیالیستی هنوز پابرجا بود تحولات سیاسی مهمی مانند عقب‌گرد انقلاب ویتنام و کمپرادوریزه شدن بسیاری از جنبش‌های رهایی‌بخش ملی، در جهان اتفاق افتاده بود که جنبش کمونیستی هنوز از آن‌ها جمع‌بندی نکرده بود.

 دوران پس از شکست سوسیالیسم در چین، دوران برزخ و گم کردن قطب‌نمای انقلاب و تیره و تار شدن مسیر و راه پیشروی انقلاب کمونیستی بود. در فاصله‌ی زمانی دو ساله و در کوران تحولات پس از انقلاب ایران، اتحادیه‌ی کمونیست‌ها به واقع اهمیت مرگ و زندگیِ جمع‌بندی از این شکست را درک نکرد. در نتیجه در موقعیت شکننده‌ای قرار گرفت که مرتباً با وقایع تکان‌دهنده‌ی سیاسی به این سو و آن سو پرتاب می‌شد و قادر به تبیین یک خط صحیح و منسجم در رابطه با چگونگی پیشبرد انقلاب ایران نبود.(۲) اینکه رهبری اتحادیه مقارن با انقلاب ایران توجه کافی نسبت به مهم‌ترین دستاوردهای تئوریک و سیاسی مائو نداشت، اینکه نسبت به مائوئیسم یعنی تکامل‌یافته‌ترین سطح علم کمونیسم در آن عصر کم بها داده و نوعی خط التقاطی از ترکیب نظرات مائو و تفکرات انور خوجه در پیش گرفته بود، اینکه رهبری اتحادیه در سال ۱۳۵۸ به بهانه‌ی درگیر بودن در انقلاب ایران به فراخوان حزب کمونیست انقلابی آمریکا برای جمع‌بندی از علل شکست چین، ریختن طرحی برای بازسازی جنبش بین‌المللی کمونیستی و مقابله با بحران مرگ‌باری که این جنبش را فراگرفته بود پاسخ منفی داد، همه و همه بیان‌گر شکاف‌های جدی و حفره‌های عمیق در انسجام تئوریک و وضوح خط سیاسی و ایدئولوژیک ما بود.

 البته به رابطه‌ی شکست سوسیالیسم در چین و شکست انقلاب ایران و ناکامی کمونیست‌های ایران و رویدادهای تلخ پس از آن – از جمله دادگاه اتحادیه‌ی کمونیست‌ها – نباید به صورت مستقیم و یک به یک نگاه کرد و نباید از پیچیدگی مسایل کاست. به طور مثال، کاملاً محتمل بود که رهبری اتحادیه‌ی کمونیست‌ها، در صورت ضربه نخوردن بتواند گسستی را که با پیش گذاشتن طرح سرنگونی رژیم شروع کرده بود به مدارج بالاتر برساند و به مسایل کلانِ مقابل پای جنبش کمونیستی بین‌المللی بسط بدهد. اما تشخیص و درک این واقعیت که تسخیر آخرین پایگاه انقلاب جهانی توسط بورژوازی نوخاسته در چین، زمینه‌ی فرو افتادن یک نقطه‌ی اتکا و گرانی‌گاهِ مهم خطی، ایدئولوژیک و سیاسی بود، اهمیت بسیار دارد و درسی تعیین‌کننده برای آینده است که پرهیز از پاسخ گفتن به ضرورت‌های کلان، وضعیت یک نیروی انقلابی کمونیست را مرتباً به قهقرا می‌برد.

 

از پرندهگان نو پرواز تا جهشهای بعدی

 

عمر جمع‌بندی از دستاوردها و کمبودهای قیام سربداران و همچنین مرزبندی انتقادی با شرکت برخی از رفقای‌مان در دادگاه جمهوری اسلامی، به درازای تمامی سال‌هایی است که کمر همت به بازسازی اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران بسته و نهال نوپا و نیمه‌جان انقلاب و کمونیسم را در صفوف‌مان پابرجا و سرفراز نگاه داشتیم. دوره به دوره و لایه به لایه، همراه با اصلاح و رشد و تکامل خط سیاسی و ایدئولوژیک‌مان، همراه با تعمیق درک مان از علم انقلاب کمونیستی، تحلیل و جمع‌بندی از خط اتحادیه‌ی کمونیست‌ها و قیام سربداران و پیامدهای شیرین و تلخ آن نیز صحیح‌تر شد و بی‌تردید، در پرتو سنتز نوین کمونیسم که از دل جمع‌بندی علمی از دستاوردهای عظیم و نقاط ضعفِ تئوریکی و پراتیکیِ کل مرحله‌ی اول انقلاب‌های کمونیستی توسط رفیق آواکیان تکامل یافته است، بار دیگر به آن‌ها باز خواهیم گشت. اما آتشی که پیگیرترین کمونیست‌های انقلابی ایران در پاییز و زمستان سال ۶۰ در جنگل و بعد شهر آمل روی در روی تباهی خمینی و رژیم‌اش بر افروختند و خط سرخی که از خاطره‌ی خونین‌شان بر جای گذاشتند، همواره در دل و جان ما زنده و پر تپش ماند.

در میان رهبران و رزمنده گان سربداران ابهامات و ناروشنی‌های زیادی در مورد خط و مشی و استراتژی انقلاب موجود بود، اما آن‌ها اشتباهات رفقایی بودند که عزم‌شان را برای انقلاب و برای گسست از انحرافات و التقاط‌ها و ناروشنی‌های حاکم بر زمانه جزم کرده بودند و رو در روی دشمن، به توده‌های مردم فراخوان ادامه‌ی انقلاب و مبارزه‌ی مسلحانه‌ی انقلابی را دادند. سربداران شکست خوردند اما تاریخ به خاطر سپرد که چگونه عمل متهورانه‌ی یک‌صد کمونیست انقلابی و آگاه و درس‌گیری از اشتباهات آن، راه پیشروی‌های آینده را هم برای اتحادیه‌ی کمونیست‌ها و هم جنبش انقلابی ایران گشود.

 مرزبندی قاطع بقایای اتحادیه‌ی کمونیست‌ها با آن دادگاه، به اتخاذ یک موضع صحیح و انقلابی در پیکارهای آتی رهبری سازمان ما منجر شد. رفقای جان‌باخته‌ای چون علی چهارمحالی کائیدی، بهروز فتحی، صادق خباز، سوسن امیری، بهروز غفوریِ خلیفه‌مردانی، منصور قماشی و بسیاری از رهبران و کادرهای بعدیِ اتحادیه‌ی کمونیست‌ها که پس از اسارت سر تسلیم و سازش در مقابل رژیم فرود نیاوردند. کمونیست‌هایی که سَر دادند و سِر ندادند.

اینک و سی و چهار سال پس از اولین پخش دادگاه رهبران و اعضای اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران (سربداران)، در رویارویی دوباره با آن تصاویر و آن دادگاه، احساس چندگانه‌ای ما را فرا می گیرد: حسی از خشم و نفرت مضاعف نسبت به رژیم جمهوری اسلامی، ایدئولوژی و نظام طبقاتی آن؛ حسی از غرور و وفاداری به قیامی که بر افروخته شدن شعله‌های‌اش در بهمن ۶۰ آمل دل‌های مردمِ متنفر از این رژیم را گرم و پیکر دشمن مردم را به لرزه انداخت؛ احساسی از خاطره و احترام به رفقای جان باخته‌مان که سر در راه رهایی مردم گذاشتند حتی اگر برخی از آنان در واپسین نبردشان ناکام شدند؛ احساسی از تعهد و الزام به جمع‌بندی علمی‌تر و درست‌تر از خطاها و کاستی‌های‌مان در قیام و دادگاه پس از آن و در نهایت حسی از آرمان و امید به فعلیت زنده‌ی انقلاب و به حقیقت جهان‌شمول کمونیسم•

 

 

توضیحات

 

۱- در مورد درک‌های التقاطی و بورژوا دمکراتیک از مائوئیسم نگاه کنید به:

مائوئیسم در ایران – نشریه‌ی حقیقت – دور دوم – شماره‌ی ۱۸ – اسفند ۱۳۶۹ – (این مطلب در سایت حزب کمونیست ایران م.ل.م قابل دسترسی است).

۲- در مورد جمع‌بندی اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران (سربداران) از کمبود و التقاط خطی‌اش در سال‌های ۵۷ و تا ۶۰ نگاه کنید به:

اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران (۱۳۶۵) با سلاح نقد، جمع‌بندی از گذشته‌ی اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران – چاپ اینترنتی در کتاب‌خانه‌ی سایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م)

 

 

بحران در طبقهی حاکمهی امپریالیسم آمریکا و مفاهیم آن برای انقلاب

«غیر عادی» بودن کارزار انتخاباتیِ ریاست جمهوری آمریکا بر همگان عیان است. آنچه این کارزار انتخاباتی را استثنایی میکند امکان عروج یک هیتلر آمریکایی در وجود دانالد ترامپ، صدر لیست نامزدهای انتخاباتی حزب جمهوریخواهان است. مقالهی زیر یک تحلیل جدی و علمی از اوضاعی است که به عروج ترامپ پا داده است. این تحلیل متکی بر آثار تحلیلی رفیق آواکیان در مورد یک دهه بحران در طبقهی حاکمهی ایالات متحدهی آمریکا و مفاهیم این بحران برای انقلاب در آن کشور و رویکرد کمونیستها است. مقالهی زیر که در نشریهی «انقلاب»، ارگان مرکزی حزب کمونیست انقلابی آمریکا منتشر شده است، در نتیجهگیری، به طور مشخص وظایف کمونیستهای انقلابی را در رویکرد به این انتخابات و ربط آن به تدارک انقلاب در آمریکا با صراحت و روشنی پیش میگذارد. برخی از آثار مهم رفیق آواکیان در تحلیل از بحران در طبقهی حاکمهی آمریکا در انتهای مقاله آمده است.

 

 

ظهور دانلود ترامپ و نیاز و امکان یک انقلاب واقعی

 

دانالد ترامپ سه چیز است:

یکم: ترامپ نماینده‌ی کاملی است از زشت‌ترین، انگلی‌ترین و فاسد‌ترین بخش‌های امپراتوری آمریکا که خود بی‌نهایت زشت و سبعانه و ستمگر است. ترامپ نماینده‌ی کاملی است از ارزش‌های اجتماعی که این امپراتوری تجسم آن است. نه تنها مواضع سیاسی او، کل شیوه‌ی زندگی‌اش، شیوه‌ی قلدرانه‌اش، هرزگی‌اش، پرستش و فخر‌فروشی‌اش نسبت به پول، مباهات به جهلش، فخر‌فروشیِ شوونیستیِ فرومایه‌اش به «آمریکای شماره‌ یک»، نگاه‌های چندش‌انگیزش به زنان: همه‌ی این‌ها نقطه‌ای است که «رویای آمریکایی» به آن منتهی می‌شود. او تجسم استثمار و غارتی است که سرمایه‌داری می‌کند و ذهنیت «اول خودم» که اشاعه می‌دهد. هرچند او بیان افراطیِ این «رویای آمریکایی» است اما در هر حالت، تجلی آن است و این عمیقاً بر دل پیروانِ نزدیکِ این نره خرِ خوک‌صفتِ عر و تیز کن، نشسته است. 

دوم: ترامپ بخشی از جنبش فاشیستی در آمریکا را به شیوه‌ای بسیار عریان‌تر و تهاجمی‌تر متشکل کرده است. او در حال سازمان دادن کسانی است که احساس می‌کنند کنار گذاشته شده‌اند و «مورد بی‌احترامی» قرار گرفته‌اند، کسانی که تعلیم یافته بودند پوست سفید و هویت آمریکایی‌شان آن‌ها را موجودات ویژه می‌کند اما مدتی است که «احساس ویژه» بودن نمی‌کنند و کسانی را به خاطر این وضع سرزنش می‌کنند که آموخته بودند به عنوان «فرودستان» خود در جامعه تحقیر کنند. «حق برتری مرد سفید» عمیقاً در مغز استخوان آمریکای سفید جاری است و حس انزجار طرفداران ترامپ به خاطر آن است که فکر می‌کنند این «حق» را از آنان گرفته‌اند. جمهوری‌خواهان آشکارا با این حس انزجار بازی می‌کنند و دموکرات‌ها «مودبانه» به آن «احترام» می‌گذارند. (یعنی، آن‌ها هم به سبک خودشان با آن بازی می‌کند). حالا ترامپ به میدان آمده و آن را به سطح کاملاً دیگری رسانده است. او حس انزجار این جماعت را علیه مهاجران، رنگین  پوستان و به کوتاه سخن ستمدیده‌ترین‌ها جهت می‌دهد. او آن‌ها را علیه «خارجی‌ها» و «متفاوت‌ها» و به ویژه علیه تمام مسلمانان جهت می‌دهد و آنان را علیه هر کس که ممکن است از همراهی با جنایات این سیستم سر باز زند یا حتی کسانی که شهامت مخالفت با ترامپ را داشته باشند تحریک می‌کند. او «مردمش» را با چشم‌انداز آمریکایی که پاره می‌کند، قتل‌عام می‌کند و آشکارا شکنجه می‌کند به هیجان می‌آورد. یعنی، گانگستریسم زمخت، آشکار و وقیح در مقایسه با گانگستریسم «تصفیه شده»‌ی اوباما. میتینگ‌های او زمانی کامل است که همراه می‌شود با نمایش قلدریِ عمله و اکره‌هایش که از هر مخالفی زهر چشم می‌گیرند و لگد کوبشان می‌کنند و با هلهله‌ی ناهنجار حضارِ فراخوانده شده توسط ترامپ تشویق می‌شوند. و اگر کسی از ترامپ به طور آنلاین انتقاد کند، او میلیون‌ها دنباله‌رو دارد که «اراذل و اوباش مجازی» هستند و به شکار منتقدان می‌روند.

با پیشبرد این سیاست، ترامپ خیلی از آدم‌هایی را به سمت خود کشیده است که شاید مرتجعین سرسخت نباشند اما نارضایتی و حسرت‌های شان در ترکیب با ساده‌لوحی‌شان و حتی بیشتر از آن، در ترکیب با آن جایگاه و مزایای تاریخی که به عنوان «مردم سفید» آمریکا از آن برخوردار بودند، آنان را مستعد شعارهای ترامپ می‌کند و این چیزی است که ترامپ را خطرناک‌تر می‌کند.

حتا اگر هیچ مساله‌ی دیگری در این جامعه وجود نداشت (که البته انبوهی از آن‌ها موجود است) این واقعه که خود به تنهایی نشانه‌ی وضعیت جامعه‌ی بزرگ‌تر است، نیاز به یک انقلاب واقعی را به طور فشرده پیش می‌کشد.

 

شکلگیری بحرانی در مشروعیت

 

اما چیزهای بیشتری نیز در عروج ترامپ نهفته است.

سوم: ترامپ به طور جدی بحران مشروعیتِ رو به رشد در شیوه‌ی حاکمیتِ امپراتوری آمریکا را تشدید کرده است. مشروعیت یعنی، موجه شمرده شدن قوانینی که سیستم با آن‌ها اداره می‌شود (و نیروی مسلحی که برای پشتیبانی از این قوانین به کار برده می‌شود) توسط شمار وسیعی از مردم در زمان‌های عادی. هرچند که در این دوره‌ها نیز ممکن است مردم علیه نقض قوانین و سوءِ  استفاده از آن‌ها توسط کسانی که در قدرت هستند اعتراض کنند اما در کل این قوانین را موجه و مشروع می‌شمارند. اما زمانی که این قوانین توسط خود آن کسانی که قدرت را در دست دارند به زیر سوال رفته و خدشه‌دار می‌شوند، زمانی که صاحبان قدرت بر سر اینکه قوانین چه باید باشند دیگر توافقی ندارند، زمانی که به نظر می‌رسد قوانین، دیگر کارآیی ندارند، زمانی که کارکرد قوانین آن‌چنان نفرت‌انگیز شود که مردم را به مقاومت سوق دهد، یا زمانی که عملیات مقاومت، قوانین را به زیر سوال بکشد … مردم می‌توانند در مقیاس توده‌ای شروع به زیر سوال کشیدن خود قوانین کنند و بپرسند، «اصلاً این قوانین از کجا آمده‌اند و چه کسی آن‌ها را به خدمت می‌گیرد؟» زمانی که مردم در شمار میلیونی دراین باره پرسش کنند، این سوالات برای طبقه‌ی حاکمه هم بسیار خطرناک می‌شوند.

مدتی است که مشاجرات تندی بین دو گروه‌بندی در طبقه‌ی حاکمه (که کمابیش حول حزب دموکرات و جمهوری‌خواهان متمرکز هستند) وجود دارد. این مشاجره دقیقاً بر سر شکل دادن به قوانین یا «هنجارهای مشروعیت‌بخشِ» جدید است. اکنون دو دهه است که این مشاجرات جریان دارد و اشکال بسیار متفاوتی به خود گرفته است. در حال حاضر دعوای بسیار شدید و بی‌سابقه‌ای در جریان است بر سر این که آیا اوباما اجازه خواهد یافت تا به وظیفه‌ای که قانون اساسی به وی داده است عمل کند و یک قاضی را به دیوان عالی قضایی منتصب کند یا خیر. اما در اصل، دعوا بر سر این است: در زمانه‌ای که تغییر بزرگ و تلاطم در پیش است چه چیزی «هنجارهای مشروعیت‌بخش» (اجماع انسجام بخشِ «قوانین» جامعه) خواهد بود.

کلیت سیستم با بحران‌های چندگانه‌ای در جبهه‌های مختلف رو‌به‌رو است. جهانی‌سازی و «توربوشارژ» کردن اقتصاد دنیا که منجر شده به خالی‌شدن پایه‌های صنعت داخلی و تنزل سطح معیشت زندگی میلیون‌ها نفر، همراه با نابرابری غیرقابل تصورِ درآمدها … وضعیت جهانیِ از هم گسیخته و روبه‌رو شدن آمریکا (و اروپای غربی) با چالشی مستقیم از طرف نیروهای جهادی اسلامی بنیادگرا و همچنین رقبای دیگر … تغییرات پر آشوب در موقعیت اقتصادی و فرهنگی زنان، و به ویژه در ارتباط با خانواده … و تغییردر آرایش «نژادی» آمریکا (ضرورت فزاینده در تکیه بر کارگر مهاجر که همراه شده است با بیرون راندن میلیون‌ها آمریکایی- آفریقایی از نیروی کار و برقراری نظام نسل‌کشی و حبس توده‌ای) … و بحران رو به تشدید محیط زیست. در میان بخش‌های بسیار متفاوتی از مردم حس بیگانگی و احساس این که این سیستم کار نمی‌کند و قوانین به طور منصفانه به کار بسته نمی‌شوند به وجود آمده است.

 

آیا هستهی مرکزی نظام میتواند خودش را نگه دارد؟

 

مشاهدات و تجزیه و تحلیل باب آواکیان در مقاله‌ای بسیار مهم، با این موضوع مرتبط است. نام این مقاله: «هسته‌ی مرکزی نظام -  آیا می‌تواند خودش را نگه دارد؟ هرمِ دو نردبان» (The Center—Can It Hold? The Pyramid as Two Ladders) از جزوه‌ی«دورنمای جنگ داخلی و عوض کردن قطب‌بندی برای انقلاب» (The       Coming Civil War and Repolarization for Revolution) است. آواکیان می‌نویسد: «وقتی بحران مشروعیت اتفاق می‌افتد، وقتی «چسبی» که جامعه را به هم نگاه داشته است شروع به وا رفتن می‌کند و برای شکل دادن به یک اجماع جدید، از سوی حکام تلاشی به راه می‌افتد، در واقع این مساله مطرح می‌شود که آیا این تلاش (یعنی این «چسب اجتماعی» جدید) خواهد توانست سرپا بایستد و کار کند یا خیر.»

در رویارویی با این مساله، دموکرات‌ها عمدتاً به سمت اتخاذ یک رویکرد «چند فرهنگی» بیشتر رفته‌اند. آن‌ها با مبارزات ملیت‌های ستم‌دیده‌ی مختلف که تاریخاً مورد تبعیض واقع شده‌اند، لاس می‌زنند و تلاش می‌کنند آن‌ها را قالب‌بندی کرده و به مجرای دل‌خواه بیندازند و برای بخش‌های کوچکی از آنان امکان پیشرفت فراهم کنند در حالی که اکثریت آنان را محکوم به شرایط اسفبارتری می‌کنند (مثلاً با حذف «اصلاحات رفاهی» و اتخاذ سیاست حبس توده‌ای که در زمان رژیم کلینتون اول کلید خورد). آن‌ها معمولاً ترجیح می‌دهند تجاوز نظامی خود را در «قدرت نرم» و اتحادهای ماوراءِ بحار بسته‌بندی کنند و در حالی که به جنایت‌های جنگی سبعانه‌ی خود از طریق فرستادن هواپیماهای بدون سرنشین ادامه می‌دهند، جنگ‌های وحشیانه‌ی نیابتی‌شان را نیز از طریق امثال عربستان سعودی پیش می‌برند. …

کسانی که عمدتاً در اطراف جمهوری‌خواهان گروه‌بندی می‌شوند، آشکارا خواهان استفاده از قدرت نظامی تجاوزکارانه در خارج، و برپا کردن یک پایگاه فاشیستی حول تحمیل باورها و ارزش‌های بنیادگرایی مسیحی، کیش نظامی‌گری و سرمایه‌داری بسیار لجام گسیخته‌تر در داخل آمریکا هستند که شامل به صلابه کشیدن بیشتر اتحادیه‌های کارگری می‌شود. در این دینامیک، جمهوری‌خواهان چند دهه است که بسیار زیاد تهاجمی هستند و دموکرات‌ها همواره به دنبال مصالحه با آن‌ها بوده‌اند. هرچند دموکرات‌ها با آنان مصالحه می‌کنند اما جمهوری‌خواهان حتا مشروعیت دو دوره‌ی ریاست جمهوری آخر را که با دموکرات‌ها بوده است، انکار کرده‌اند.

در حال حاضر هر دو گروه با مشکلاتی در کارزاهای انتخاباتی فعلی خود رو‌به‌رو هستند. این مساله خود را درون حزب دموکرات در نامزدی برنی ساندرز بیان می‌کند. پلاتفرم ساندرز، «انقلاب مردم» است و به عنوان یک «سوسیالیست دموکرات» فعالیت انتخاباتی می‌کند. وی اعلام کرده است که هدفش کشیدن مردم به درون مجرای انتخابات در شکل حزب دموکرات است. برنی ساندرز نه یک سوسیالیست است و نه نامزدی او یک انقلاب مردمی است. وی مردم را به پوشیدن جلیقه‌ی اسارت حزب دموکرات مجبور می‌کند (گیریم که جلیقه‌ای گشادتر باشد)، کاری که مواجهه با مسایل پیش روی بشریت و حل آن‌ها را ناممکن می‌سازد.

اما حزب جمهوریخواه با مشکلات حادتری روبه‌رو است. نیروهای اصلی در این حزب به مقابله با شخصی که در راس نامزدهای انتخاباتی این حزب قرار گرفته است برخاسته‌اند و این کاری بی‌سابقه است که کسی به خاطر نمی‌آورد قبلاً اتفاق افتاده باشد. فراموش نکنیم که ترامپ از ابتدا توسط نیروهای بزرگتری حمایت شده است؛ او آن طوری که وانمود می‌کند یک «بازیگر مستقل» نیست. پوشش تبلیغاتیِ مداومی که او از تابستان گذشته تا به حال گرفته است (که تا همین اواخر محترمانه بود) به سادگی با «نرخ محبوبیت» قابل توضیح نیست.اما اکنون نیروهای عمده در حزب جمهوری‌خواه به طرز بی‌سابقه‌ای علیه ترامپ متحد شده‌اند.

سال‌ها است که جمهوری‌خواهان همان موضوعاتی را که ترامپ استفاده می‌کند در خطاب به همان پایه، مورد استفاده قرار داده‌اند. و اکنون ترامپ با موفقیت بالایی دارد این کار را می‌کند. در واقع، تد کروز که رقیب اصلی ترامپ است یک افراطی فاشیست است و بسیاری از مواضعش حتا از مواضع ترامپ ارتجاعی‌تر است. تد کروز هم مانند ترامپ برای مسیحیان فاشیست مبارزه می‌کند اما ترامپ توانسته است این پایه را به بخش‌های دیگر نیز گسترش دهد و همه‌ی این‌ها را تحت فرماندهی خود به یکدیگر جوش دهد. بخشی از خطرناک بودن او در همین است اما جذابیتش برای برخی از نیروهای درون حزب جمهوری‌خواه (مانند یکی از نامزدهای انتخاباتی، کریس کریستی) نیز در همین‌جا است.

اما دقیقاً به علت آن که این جمهوری‌خواهان و کلیت حزب، سال‌ها است که از همان شعارها و موضوعات ترامپ استفاده می‌کنند، وقتی او را خطری برای خود دیدند نمی‌دانستند از چه راهی وارد مخالفت با او شوند. وقتی به او حمله کردند که نژادپرست و مشاطه‌گر کوکلاس کلان‌ها است … وقتی به او حمله کردند که زن‌ستیز است … حرف‌های شان خیلی توخالی بود زیرا کلیت این حزب متکی بر این چیزها است و در واقع هسته‌ی شعارهای آن‌ها همین چیزها بوده است. هرچه بیشتر این ماجرا کش پیدا می‌کند و هر چه بیشتر دینامیک‌های عمیق‌تر این ماجرا به روشنایی روز کشیده می‌شوند، شمار بیشتری از مردم می‌توانند به فکر فرو بروند و بپرسند اصلاً چرا چنین حزب شوونیست و فاشیستی تا کنون مشروعیت داشته است. ممکن است به فکر فرو رفته و بپرسند اصلاً چرا دموکرات‌ها همیشه به دنبال همکاری با جمهوری‌خواهان بوده‌اند و برای سازش با آن‌ها به هر طرفی خم شده‌اند. این سیاست در خدمت به چه کسی و چه چیزی است؟ به کدام طبقه و کدام منافع طبقاتی خدمت می‌کند؟

برعکس، اگر دستگاه حزب جمهوری‌خواه، ترامپ را کنار بزند پایه‌ی او چه واکنشی نشان خواهد داد؟ پیشاپیش، جنبش میلیشیا و گروه‌های مشابه در اطراف ترامپ حلقه زده‌اند. آن‌ها حکومت اوباما را مشروع نمی‌دانند. اگر همان‌ها که در راس هستند قوانین خود را زیر پا بگذارند و ترامپ را از نامزدی محروم کنند چه می‌شود؟ آن‌ها ممکن است برای محکم کاری اول ترامپ را در میان کسانی که او به میدان آورده است بی‌اعتبار کنند و این کار را بدون وارد آوردن صدمه‌ای به خود انجام دهند. اما ممکن است برعکس هم بشود!

همان‌طور که آواکیان در همان سلسله مقالاتِ («خطر فاشیست‌های مسیحی و چالش‌هایی که به همراه می‌آورد») گفته است: «حزب جمهوری‌خواه نمی‌تواند به این نیروها مرتباً وعده بدهد و سپس این وعده‌ها را عملی نکند.» ترامپ این واقعیت را افشا کرده و مورد بهره‌برداری قرار داده است که در واقع آن بخش از طبقه‌ی حاکمه که در حزب جمهوری‌خواه گرد آمده‌ به مدت چندین دهه نتوانسته به این پایگاه خود «چیزی بدهد». نیروی نظامی آمریکا که مایه‌ی غرورشان بود در سراسر جهان توسط دشمنانی که از لحاظ نظامی بسیار ضعیف‌تر هستند شکست خورده و به باتلاق کشیده شده است. سیاهان را نه تنها نتوانسته‌اند «بر سر جای خود بنشانند» بلکه در چند سال گذشته نژادپرستی آمریکا را به چالش کشیده‌اند و در زمان‌های مختلف خیابان‌ها مملو از انواع و اقسام مردمی بوده است که در اتحاد با آنان در مقابل جنایت‌های پلیس نژادپرست سینه سپر کرده‌اند.

و هرچند اوباما در واقع هیچ نیست مگر ابزار (و فرمانده‌ی کل قوای) همین امپراتوری، اما در نگاه کسانی که در هسته‌ی مستحکم پایه‌ی حزب جمهوری‌خواه هستند او مرد سیاه پوستی است که نه فقط در مقام ریاست جمهوری بلکه در مقام فرماندهی است و این امر برایشان کاملاً غیرقابل تحمل و غیرمشروع است. و تازه بیشتر از این‌ها: به جای اینکه همجنس‌گرایان مورد تحقیر قرار گرفته و رانده شوند، هرچه بیشتر مقبول واقع شده‌اند و حتا دیوان عالی قضایی به آنان حق برابری ازدواج داده است. حتا حمله به زنان و حقوق آنان و محروم   کردن میلیون‌ها زن از حق سقط جنین، پیروان پدرسالاری را راضی نمی‌کند. مضافاً، اگر دیوان عالی قضایی علیه محدودیت‌های ضد  زن وحشیانه که ایالت تکزاس تصویب کرده است قرار صادر کند، این جماعت به شدت شعله‌ور خواهند شد. بالاخره، همان‌طور که قبلاً گفتیم، سطح معیشت ده‌ها میلیون نفر به طور جدی سقوط کرده است. این نیز پس منظر و زیر بنای کلیه‌ی این ماجراها است.

 

عروج یک هیتلر آمریکایی!

 

دانالد ترامپ آمده است تا به وعده‌های سترون‌مانده جان بدمد و آن‌ها را مطالبه کند. هدف او متحد کردن بخشی از فاشیست‌های مسیحیِ کهنه‌کار آمریکا با قشرهای جدیدی است که همان نوع حس انزجار و خشم را سهیم هستند. انزجار و خشم این‌ها به خاطر آن است که احساس می‌کنند به عنوان سفیدپوستِ آمریکایی برتری و امتیازاتِ سابق را از دست داده‌اند.

هرچند هنوز اوضاع به شدت سیال است. اما می‌توان گفت عروج ترامپ پیامدهای بسیار گسترده دارد. اگر ترامپ به عنوان کاندیدای حزب جمهوری‌خواه در مسابقه‌ی انتخاباتیِ ریاست جمهوری (در نوامبر آینده) پیروز شود، آنگاه به احتمال زیاد این جنبش گسترش زیادی خواهد یافت و این، برای کلیه‌ی عرصه‌های جامعه نتایج ترسناکی در بر خواهد داشت. اگر ترامپ رئیس جمهور شود، مساله ابعاد کاملاً تازه‌ای را به خود خواهد گرفت زیرا او برای اجرایی کردن برنامه‌اش حرکت خواهد کرد.

طبقه‌ی حاکمه ماه‌ها به ترامپ اجازه داد تا برای محکم کردن پایه‌های خود بتازد. اما اکنون به او حمله می‌کند زیرا در وجود او خطری را مشاهده می‌کند. اگر آنان موفق شوند که از رسیدن ترامپ به مقام کاندیدای ریاست جمهوری ممانعت کنند، مطمئناً دچار مشکل خواهند شد. سوال این‌جا است: با جنبشی که حول ترامپ انسجام یافته است چه خواهند کرد؟ خودِ ترامپ یا کسانی که حول او متحد شده‌اند چه واکنشی نشان خواهند داد؟ هنوز روشن نیست.

به علاوه، این وضعیت می‌تواند دشواری‌های جدیدی برای حزب دموکرات نیز به بار آورد. برای مثال، اگر بخشی از کسانی که ترامپ به حرکت در آورده است از کاندید نشدن او ناامید شوند یا با پیروزی او هارتر شوند، می‌توانند شروع به حملات خشونت‌بار علیه اقشاری کنند که فکر می‌کنند «پایه»ی حزب دموکرات هستند. دموکرات‌ها همواره با فاشیست‌ها سازش کرده‌اند. اگر یک بار دیگر سازش کنند و در شرایطی که مردم خواهان مقابله باشند، این‌ها حاضر به رهبری مردم در مقابله با چنین حملاتی نباشند، چه خواهد شد؟ چه حالتی بیشترین بی‌ثباتی و ضربه به منافع‌شان را به بار خواهد آورد؟

 

در مقابل این خطر فاشیسم چه باید کرد و چه سیاستی داشت

 

دوران سختی در راه است و نتایج فوری این انتخابات هر چه باشد در این امر تاثیری نمی‌گذارد. خفقان سر خواهد رسید. ده‌ها میلیون نفر به دنبال راه برون رفت هستند اما فکر می‌کنند بدیل‌های شان فاشیست‌هایی مثل ترامپ، کروز یا دموکرات‌ها (از جمله ساندرز که به اصطلاح «بدیل رادیکال» نام گرفته است) هستند. این قطب‌بندی اصلاً قطب‌بندی خوبی نیست و اگر به حال خود واگذار شود به فاجعه منتهی خواهد شد. باید از دل این وضعیت، قطب‌بندی دیگری را به وجود آورد: قطب‌بندی برای انقلاب. این کار ساده‌ای نخواهد بود. راه دشوار است. در مقابله با این وضع جریان‌های مبارزاتی سربلند کرده است اما باید گسترش یابند – البته نه در شکل رای دادن به دموکرات‌ها. حرکات اعتراضی و افشاگری‌هایی که در گردهمایی‌های ترامپ می‌شود باید گسترش یابند. اما مهم ترین مساله‌ای که باید درک کنیم این است: آشوب در میان بالایی‌ها … ظهور شخصیت‌های سیاسی که هدف‌شان تغییر قواعد حاکمیت بر مردم است و می‌خواهند این تغییر را با استفاده از طرق تکان‌دهنده و روش‌های به شدت برهم  زننده اعمال کنند … جنگ در هیئت حاکمه بر سر این که با این وضع چه کنند … فرصت‌های جدیدی را باز می‌کند و ضرورت‌های جدیدی را تولید می‌کند هم برای افشای سیستمی که چنین چیزی را به وجود آورده است و هم برای ایجاد قطب جاذبه حول یک نیروی سازمان یافته که تنها بدیل واقعی است یعنی امید انقلابی واقعی که متکی بر یک شالوده‌ی مستحکم علمی است. کلیت این وضع بخشی از فرآیندی است که می‌تواند درها را به روی نیرویی باز کند که برای انقلاب فعالیت می‌کند و مشتاق و قادر است مردم را در انجام آن رهبری کند؛ می‌تواند امکان پیشروی‌های عظیم را برایش فراهم کند تا شانس آن را داشته باشد که حرکت برای کل ماجرا را سازمان دهد، یعنی میلیون‌ها نفر را برای انقلاب، در همه ی ابعاد آن رهبری کند و شانس واقعی برای پیروزی داشته باشد.

این تنها نتیجه‌ی ممکن نیست و الزاماً هم این‌طور نیست که راحت و مستقیم‌الخط از درون وضع کنونی بیرون بیاید. اما انقلاب هرگز در وضعیتی که حاضر و آماده است انجام نشده و نخواهد شد. انقلاب، الزاماً دربرگیرنده‌ی آشوب، تلاطم و پیشروی در مواجهه با سرکوب دشمن خواهد بود. نکته در این‌جا است: از همین امروز باید تحلیل کرد، درک کرد و برای این امکان‌ها کار کرد. بحث در مورد پیچیدگی‌های آن … در مورد انواع چالش‌هایی که سربلند خواهند کرد … در مجال این مقاله نیست. اما مقاله‌ای هست که خواننده را برای ورود به آثار باب آواکیان در این زمینه، راهنمایی می‌کند. آواکیان شیوه‌ی کاملاً علمی برای درک این نوع آشوب‌های اجتماعی دارد و این که چگونه می‌توان از دل وضعیتی به غایت خطرناک، تحت یک رهبری درست، به دستاوردهای عظیم رسید. در طول چند ماه آینده، به موازات تکوین وضع، این اصول در وب‌سایت و نشریه به کار بسته خواهند شد. شما خوانندگان ما، با خواندن این آثار و نوشتن افکاری که حاصل مطالعه‌ی این آثار است، می‌توانید نقش بازی کنید.

 اما از همین حالا می‌توان و باید چند نکته را در مورد عروج ترامپ گفت. عروج ترامپ از همین امروز برای کار انقلابیون این معنا را دارد که: بیشتر از هر کار دیگر باید این پیام را به میان مردم ببرند که در مقابل این وضعیت یک بدیل واقعی و ضروریموجود است، یعنی انقلاب. در حال حاضر و در ماه‌های آینده، انجام این کار به معنای استفاده از فضای داغِ شکل گرفته حول انتخابات و معرفی باب آواکیان، شیوه‌ی تفکر او در مورد جهان، تصویر یک جامعه‌ی نوین که وی ترسیم کرده است (و در پیش نویسقانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی در شمال آمریکا، به طور کنکرت بیان شده است) و استراتژیِ تحقق انقلاب و استقرار جامعه‌ی نوین، به میلیون‌ها نفر از توده‌های مردم است. این کار همچنین باید با رفتن به میان کسانی انجام شود که به پیامِ برنی ساندرز جلب شده‌اند. آن‌ها را باید قانع کرد که تغییرِ بدون درد و رنج ممکن نیست. (یکی از شعارهای برنی ساندرز این است: «پیشرفت بدون درد»)

معنای این وضعیت آن است که باید خودمان را آماده کنیم، باید جنبشی برای انقلاب را آماده کنیم و مردم را آماده کنیم که بتوانند با فضای سرکوب مقابله کنند. این فضا پیشاپیش شروع شده است و با عروج ترامپ تشدید اقدامات سرکوبگرانه در افق خودنمایی می‌کند. حتا اگر وی رئیس جمهور نشود، تشکیلات و افکاری که در جریان کارزار انتخاباتی‌اش خلق شده است، به کار خود ادامه خواهند داد. این آماده کردن همچنین به معنای آن است که باید یک دیوار حمایت حول باب آواکیان بکشیم: از مردمی که ضرورت وجودی او را درک می‌کنند و بر این مبنا به او احترام گذاشته و او را دوست می‌دارند.

این مساله اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. بدون یک بدیل واقعی، توده‌های مردم روی همین چرخ عصاری مرگبار که اکنون هستند خواهند ماند. معنای این وضعیت آن است که باید به میان مردم برویم و بسیار زنده و واقعی به آنان نشان دهیم که ترامپ در واقع تجسم آمریکا و نماد شالوده‌ای است که آمریکا بر رویش بنا شده است و امروز، راه حل، بازگشت به توهمِ «سنت‌های دموکراتیک آمریکا» نیست، راه حل در آن نیست که انرژی خود را در راه انتخاب یک دموکرات صرف کنیم و فکر کنیم این یک سپر دفاعی است. راه حل مبارزه برای خلاص شدن از شر سیستمی است که هرگز تولید ترامپ‌ها و ریگان‌ها و بله، کلینتون‌ها را متوقف نخواهد کرد. ما باید هم به میان کسانی برویم که ضد ترامپ هستند و هم کسانی که امروزه توسط ترامپ اغوا شده‌اند اما عمیق‌ترین منافع و آمال‌شان فقط توسط یک انقلاب کمونیستی می‌تواند برآورده شود و از طریق مبارزه باید هر آن کس را که می‌توان عوض کرد، عوض کنیم. پایه‌ی مادیِ انجام این کار و موفق شدن در انجام این کار در تضادهای این نظام اجتماعی و پدیده‌هایی است که به طرق گوناگون تولید می‌کند. ترامپ یک پدیدهی ناهنجار یا استثنای غریب نیست بلکه بیان فشردهی این نظام اجتماعی در دوران بحرانی است.

این به معنای آن است که نشریهی انقلاب (رولوشن) و وب‌سایت آر.سی.‌پی (revcom.us) باید به طور گسترده به درون جامعه تزریق شود. در دورانی با مشخصات کنونی، معمولاً توده‌های مردم تشنه‌ی فهم اوضاع و چه باید کرد هستند. در چنین دورانی باید این نشریه و وب‌سایت را به قول آواکیان تبدیل کرد به «راهنما، محور، ابزار تعیین کننده در جلب هزاران نفر، جهت دادن به آن‌ها، تعلیم دادن و متشکل کردن‌شان و آن را بدل به ابزاری برای تاثیر‌گذاری بر میلیون‌ها نفر کرد. ابزاری در مبارزه‌ی پر قدرت، تغییر مردم برای انقلاب؛ تسریع و آماده شدن برای وقتی که می‌توانیم مبارزه را به سطح کاملاً نوینی ببریم و در آن پیروز شویم.» اوضاع کنونی طلب می‌کند که این کار را در سطحی بسیار بالاتر انجام دهیم.

به علاوه، جنبش برای انقلاب باید شکل بسیار قدرتمندتری را به خود بگیرد. این به معنای آن است که «کلوبهای انقلاب» باید بسیار بیش از گذشته تبدیل به نیروهای محوری در محلات و دانشگاه‌ها شوند و بر اساس دو شعار عضوگیری کنند: بشریت نیاز به انقلاب و کمونیسم دارد؛ و با قدرت بجنگیم و مردم را برای انقلاب تغییر دهیم. این به معنای آن است که مراکز انقلاب (کتاب‌فروشی‌ها) باید تبدیل به صحنه‌ی مهمِ مجادله‌ی سنتزنوین کمونیسمِ آواکیان با گرایش‌های کلیدی در جامعه شوند و گرایش کمونیسم انقلابی را انسجام بخشند. و بالاخره، خود حزب، خود پیشاهنگ باید به لحاظ کیفی و کمی، در دقت علمی و جهت‌گیری انقلابی‌اش بیشتر رشد کرده و تکامل یابد. این به معنای تداوم کار بسیج توده‌ها برای مبارزه‌ی پرقدرت است. تکیه بر عصبانیت و شورش‌گریِ بر حق علیه ترامپ، پیوستن به کسانی که برای بهم‌زدنِ گردهمایی‌های ترامپ جمع می‌شوند و با آن‌ها پیوند برقرار کردن، و حتا مهم‌تر از این، تداوم مبارزه علیه ترور پلیسی و دیگر شکل‌های ستم بر مردم سیاه و قهوه‌ای … علیه ستم بر زنان و در حال حاضر علیه تلاش‌های تبه کارانه برای محروم کردن میلیون‌ها زن از حق سقط جنین … علیه اهریمن جلوه  دادن مهاجرین … علیه جنگ‌ها… و غارت محیط زیست. به طور خلاصه، در دورانی هستیم پر از خطرات … و مملو از فرصت‌ها. برای قد برافراشتن در مقابل چالش‌هایی که در برابرمان است، آماده شویم• 

 

 

توضیحات:

 

گزیده از آثار آواکیان به انگلیسی در مورد بحران در طبقه‌ی حاکمه‌ی امپریالیسم آمریکا:

                Elections, Resistance, and Revolution

The Pyramid of Power and the Struggle to Turn This Whole Thing Upside Down, April 25, 2004

                The Revolutionary Potential of the Masses and the Responsibility of the Vanguard, March 13, 2005

                The Coming Civil War and Repolarization for Revolution in the Present Era, April 10, 2005

                The Danger of the Christian Fascists and the Challenges This Poses, April 24, 2005

                Changes in the World and the “Clash of Civilizations” — Within This Civilization, May 1, 2005

                The Republi-Fascists…and the Republi-crats and Where Is the Real Alternative?, May 15, 2005

                The Center — Can It Hold? The Pyramid as Two Ladders, May 29, 2005

                A Way To Understand What’s Going On, The Two Pats, And Andrew Sullivan… And Cornel West, June 12, 2005

                There Is No “They” … But There is a Definite Direction to Things:

THE DYNAMICS WITHIN THE RULING CLASS, AND THE CHALLENGES FOR REVOLUTIONARIES, June 26, 2005

                The Fascists and the Destruction of the “Weimar Republic”…And What Will Replace It, July 24, 2005

                Religion and the Right to Religion:

DARK AGES MENTALITY AND THE LIBERATING OUTLOOK AND METHOD OF COMMUNISM, August 14, 2005

                Religion, Morality … Polarization, Repolarization

Two Solid Cores in Fundamental Opposition, September 25, 2005

 

 

علم و انقلاب

بخش پنجم : یک چهارچوب تئوریک جدید برای مرحله ی نوینی از انقلاب کمونیستی

مصاحبه با آردی اسکای بریک

در اوایل سال ۲۰۱۵ نشریهی «انقلاب» مصاحبهای با آردی اسکای بریک داشت. این مصاحبه طی چند روز انجام شد و طیف گستردهای از مسائل را در برمیگیرد. آردی اسکای بریک تعلیمات حرفهای خود را در رشتههای محیط  زیست و بیولوژیِ تکاملی گذرانده است. وی از مبلغین سنتز نوین است. در میان آثار او میتوان از دو اثر نام برد: علم فرگشت و افسانهی آفرینش: واقعیت چیست و چرا دانستن آن مهم است؛ از گامهای نخستین تا جهشهای آینده، رسالهای در بارهی ظهور انسان، سرچشمهی ستم بر زن و راه رهایی. پارههای پیشین ترجمهی فارسی این مصاحبه را در حقیقت شمارهی ۷۱، ۷۲ و ۷۳ و ۷۴ خواندید. اکنون، بخش پنجم را میخوانید.

سوال: فکر کنم الان بتوانیم کمی فراتر از دیالوگ صحبت کنیم. ولی قبل از آن، مایلم دوباره تاکید کنم که همه باید به وبسایت revcom.us رجوع کنند، دیالوگ (دیالوگ بین باب آواکیان و کرنل وست – م) را گوش دهند یا فیلم آن را تماشا کنند و مطالبش را درک کنند. من فکر میکنم اصطلاحی که به کاربردی و گفتی فضایی جادویی در سالن حاکم بود، فضای دیالوگ را خوب توصیف میکند. از اینرو مایلم که گفتهی شما را تکرار کنم و مردم را به تماشای ویدئوی دیالوگ فرا بخوانم. برای باز کردن بیشتر موضوع آیا ممکن است بیشتر در بارهی محتوا و اهمیت کار باب آواکیان، روش و رهبری او صحبت کنید؟ اهمیت کار او در دنیای کنونی چیست؟ و چگونه این مساله با ضرورت داشتن یک رویکرد متفاوت برای فهم و تغییر انقلابی جهان، مرتبط است.

 

اسکای بریک: من فکر می کنم آوکیان پیشروترین نظریه پرداز انقلابیِ زنده در دنیای امروز است. او علم انقلاب را که در اواخر قرن نوزدهم توسط مارکس آغاز شد و بعداً، به ویژه توسط لنین و مائو تکامل یافت، به پیشرفته ترین مدارج خود رسانده است. با گذر زمان و در هر مرحله نکات عمده ی جدیدی آموخته شده و به کار برده می شدند. دستاوردهای نظری و عملی مهمی در هر دوره وجود داشت. اما من واقعاً فکر میکنم که کار باب آواکیان در این مرحله، آغازگر مرحلهی نوینی از کمونیسم است. و به عقیده ی من این مساله هم علل عینی دارد و هم علل ذهنی. بگذارید توضیح بدهم منظور من چیست. اول از همه اینکه، از زمان مائو تا کنون تحولات مادی مهمی در جهان رخ داده است و کار تئوریکِ انجام شده توسط باب آواکیان قادر به بازشناسی، در   بر گرفتن و پرداختن به این تغییرات عینی است. دنیا ثابت نمی ماند و ما عیناً در همان دنیایی زندگی نمی کنیم که مارکس یا لنین یا حتی مائو در آن زندگی می کردند. از این رو علمِ انقلاب باید همواره پویا باشد و بتواند مداوماً تکامل پیدا کند، از جمله در رابطه با این تغییراتی که مداوم در شرایط عینی در جریان است. ولی دلایل من برای این که کار تئوریک باب آواکیان آغازگر مرحله ی نوینی در کمونیسم است، فقط ناظر بر تغییرات مداوم در شرایط عینی دنیا نیست، بلکه به خاطر راهگشایی های مهم باب آواکیان در عرصه ای است که می توان آن را جنبه ی ذهنیِ معادله خواند. به عبارت دیگر کلیت سنتز نوین کمونیسم و روش ها و رویکرد عمیقاً متفاوتی که باب برای پیشبرد امر انقلاب، چه در این کشور (آمریکا-م) و چه در سطح جهانی، به کار گرفته است. به اعتقاد من این امر، نمایان گر یک پیشرفت عظیم در تکاملِ خودِ این علم است و در تقابل شدید با روش ها و رویکردهای متعدد غلطی قرار دارد که برای مدت های مدید جنبشِ به اصطلاح کمونیستی بین المللی را گرفتار کرده است. کارهای تئوریک آواکیان تجربیات گذشته را عمیقاً تحلیل و لایه به لایه بررسی کرده است و آن ها را از نو قالب ریزی کرده است به طوری که مولفه های تئوریک نوینی را به میان آورده که قبلاً هرگز دیده نشده بودند. از جمله در ارتباط با فرایند انضمامیِ ساختن جنبش های انقلابی- شناسایی برخی روش ها و اصول کلیدی که از نظر علمی بسیار منسجم ترند و باید به کار گرفته شوند؛ عناصر کلیدی که باید در تمام مسیر انقلاب تا خودِ کسب قدرت سیاسی به کار گرفته شوند تا این امر (ساختن جنبش های انقلابی و انقلاب – م) به صورت صحیح انجام شود (نه فقط در آمریکا بلکه در همه ی کشورها). بار دیگر تکرار می کنم، شیوه های جدید مهمی، روش ها و اصولی که باید در رویکرد به کسب عملی قدرت و در ادامه برای ساختن جوامع سوسیالیستی جدید به کار بسته شوند تا این جوامع سوسیالیستی جدید جوامعی باشند که نه تنها بیشتر مردم به واقع اشتیاق زندگی در آن را داشته باشند بلکه نسبت به جوامع سوسیالیستی پیشین شانس بیشتری داشته باشد که به جای منحرف شدن از مسیر و حرکت به عقب به سوی سرمایه داری، به جلو به سوی کمونیسم پیشروی کنند.

ولی آنچه مساله را پیچیده و مرا کلافه می کند آن است که اکثر آدم ها اهمیت جهانی سنتز نوین و این که دریچه های جدیدی از فرصت ها را به روی بشریت باز کرده است درک نمی کنند و درک نخواهند کرد مگر این که کمی جدی تر با این سوال ها دست و پنجه نرم کنند و به صورت علمی تر به این که دنیا در چه وضعیتی است و نیاز به چه چیزی هست، نگاه کنند.

 

سوال: کدام سوالها؟

 

آردی اسکای بریک: محتوای آنچه باب آواکیان در ارتباط با تحولات عینی دنیا و همچنین در مقابل برخی دیدگاه های بسیار غلط و مشکلاتِ روش شناختی که در میان اکثر به اصطلاح کمونیست ها رایج است، طرح کرده است. می دانید آنچه به «موج اول» انقلاب های سوسیالیستی معروف است تا اواخر دهه ی ۱۹۷۰ ادامه داشت و زمانی که سرمایه داری در چین احیا شد، جهان بار دیگر از جوامع سوسیالیستیِ واقعی تهی شد. در واقع آن مرحله ی اول را مارکس در اواخر قرن نوزدهم با کار تئوریک ماتریالیست تاریخی اش در باره ی تضادهای طبقاتی در طول تاریخ و خصایل ویژه ی جوامع سرمایه داری و به وجود آمدن پایه و ضرورتِ رفتن انقلاب ها به ورای جامعه ی طبقاتی و به سوی سوسیالیسم و در نهایت کمونیسمِ جهانی، گشود. در سال ۱۸۷۱ کمون پاریس رخ داد. تجربه ی کمون، به عنوان نوعی تلاش نخستین پرولتاریا برای کسب قدرت بسیار مهم بود و به مدت کوتاهی نیز توانست قدرت را حفظ کند. ولی واقعیت آن است که کمون پاریس نمی توانست قدرت سیاسی را برای مدت طولانی حفظ کند زیرا در آن زمان، در این زمینه که چه باید می شد و چه راهی باید طی می شد تا کمون فراتر رود هنوز مفهوم سازی نشده و استراتژی و چشم اندازی ترسیم نشده بود. انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، نه تنها قادر به کسب قدرت سیاسی شد، بلکه آن را تحکیم کرد و بر این پایه به استقرار سوسیالیسم و ساختن اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک دولت سوسیالیستی پرداخت و برای چندین دهه دوام آورد تا اینکه در دهه ی ۱۹۵۰ سرمایه داری در شوروی احیا شد. سپس انقلاب چین در سال ۱۹۴۹ قدرت سیاسی را در سراسر کشور کسب کرد و درست تا اواخر دهه ی ۱۹۷۰ توانست این فرآیند را حتا جلوتر ببرد تا اینکه این انقلاب نیز عقب گرد کرد. بنا بر این، مهم است که از همه ی این تجارب، هم از پیشروی های شان و هم از نواقص شان یاد بگیریم.

لنین که انقلاب روسیه و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی را رهبری کرد، نظریه پرداز بسیار مهمی بود و راهگشایی های تئوریک برجسته ای کرد. از جمله درک از رشد و چگونگی رشدِ سرمایه داری به امپریالیسم (یک نظام جهانی) را تکامل داد. در آن زمان این تغییرات (تبدیل سرمایه داری به سرمایه داری امپریالیستی – م) تغییرات عینی بسیار مهمی در جهان بودند. برخی از تکاملات تئوری توسط لنین ناظر بر این تغییرات و ارایه ی تحلیل های مهم از آن ها بودند که من در این جا به آن ها نمی پردازم. در زمان انقلاب چین، مائو نیز نظریه های مربوط به انقلاب را پیش تر برد و درک های تازه ای را در مورد این مسایل پیش آورد. به طور مثال، در یک کشور جهان سوم و تحت سلطه ی امپریالیسمِ خارجی راه انقلاب را چگونه باید گشود و پیش برد جنگ درازمدت خلق با هدف کسب قدرت سیاسی در سراسر کشور در چنین کشوری به چه معنا است. بعضی از بزرگ ترین خدمات مائو بعد از کسب قدرت سیاسی، طی سال هایی که به تحلیل تجارب مثبت و منفی اتحاد شوروی می پرداخت و چالش هایی که در جریان ساختن و توسعه ی یک جامعه ی سوسیالیستی با آن مواجه بود، صورت گرفت. راهگشایی های تئوریک مائو در این سال ها شامل تحلیل های بسیار مهمی از آنچه که بقایای اجتماعی و ایدئولوژیک و جای پای جامعه ی کهنه که هنوز در جامعه ی نوین سوسیالیستی نفوذ گسترده ای داشتند، بود. با تشخیص این مساله، او باید راه های مناسب برای «ادامه ی انقلاب» در یک جامعه ی سوسیالیستی را پیدا می کرد. این، امر جدیدی بود که پیش از آن درک یا پیش بینی نشده بود و حل آن یک پیشروی تعیین کننده در تکامل علم کمونیسم بود و درس بسیار مهمی است که کمونیست ها باید آن را خوب بیاموزند و فقط مختص آن دوره در چین نیست بلکه یک موضوع جهان شمول است که کمونیست ها در سراسر دنیا و در تمام جوامع سوسیالیستی آینده باید همیشه به خاطر داشته باشند. در رابطه با این مساله، مائو تسه دون مفاهیم تئوریک بسیار مهمی را در باره ی روابط طبقات اجتماعی در دوران سوسیالیسم تدوین کرد و از جمله این واقعیت را نشان داد و به صورت جمله ی زیر در میان توده های مردم رواج داد که: «شما نمی دانید در دوران سوسیالیسم بورژوازی کجاست؟ بورژوازی درست در داخل حزب کمونیست است». در مقطع معینی از توسعه ی جامعه ی سوسیالیستی، مائو تسه دون به این واقعیت پی برد و آن را تحلیل کرد و توده های مردم را بلند کرد که حتا در یک جامعه ی سوسیالیستی دست به انقلاب فرهنگی بزنند و دگرگونی های جامعه را به سطح عالی تری برسانند. این تکامل، تکامل بسیار مهمی بود. باب آواکیان، جهش ها و تکاملات انجام شده توسط مائو را عمیقاً درک و تحلیل کرده و در سنتز نوینی که از آن زمان تا کنون در حال تکاملش بوده است، ادغام کرده است. به رغم تمام پیشرفت ها و خدمات تئوریکی و عملی مائو و موفقیت های خیره کننده ای که در فرآیند پیش برد سوسیالیسم در چین در طی چند دهه به دست آمدند، در اواخر دهه ی ۱۹۷۰ انقلاب شکست خورد و سرمایه داری در آن جا احیا شد. مساله ای که بی شک انگیزه ی بسیار قوی برای تحلیل دقیق علمی از آنچه در آن جا رخ داده بود و توسعه ی فراتر چهارچوب تئوریک کمونیسم به منظور حل بهتر مسایل در دور بعدی انقلاب های کمونیستی، ایجاد کرد. این دقیقاً وظیفه ای است که باب آواکیان خود را وقف آن کرد و سنتز نوین کمونیسم در واقع میوه ی تلاش های وی در پاسخ گفتن به این نیاز است.

خوب، یک بار دیگر تاکید می کنم که امروزه هیچ دولت سوسیالیستی در دنیا وجود ندارد. این به معنای آن نیست که در نقاط مختلف دنیا و در کشورهای مختلف انقلابیون یا کسانی که در مورد کمونیسم یا سوسیالیسم حرف بزنند یا حتا در نقاطی از جهان و در دهه های اخیر دست به جنگ خلق بزنند، وجود ندارند. خیر! وجود دارند اما رک بگویم، اوضاع بین المللی خیلی خراب است. وضع جنبش بین المللی کمونیستی به شدت آشفته است. و علت این آشفتگی، وجود برخی خط مشی های بسیار غلط و اختلافات خطی بسیار مهم در جنبش بین المللی است. در این جنبش، اشتباهات بسیار اساسی در جهات مختلف رخ داده است که آواکیان به تجزیه و تحلیل آن ها پرداخته است و تلاش می کند به این وضعیت سر و سامانی بدهد اما بی پرده بگویم، اکثریتِ محافلِ مکتبِ کهنه ی جنبش کمونیستی بین المللی وی را بر نمی تابند. آواکیان برای این محافل بسیار مناقشه  برانگیز است. مخالفت زیاد این ها با آواکیان به علت وجود گرایش ها و روندهای بسیار غلط در خط آن ها است که در کشورهای مختلف از جاده ی انقلابی و مسیری که هدفش رسیدن به سوسیالیسم و کمونیسم حقیقی است منحرف شده اند اما به نظر می آید برخی از این افراد و سازمان ها در پافشاری بر این مسیرها مُصر هستند. برخی از این ها حتا معتقدند آواکیان حق اظهار  نظر در   باره ی این مسایل را ندارد چرا که وی از جهان سوم نمی آید و مردی سفید  پوست از یک کشور امپریالیستی است. این شیوه ی تفکر، بسیار رقت انگیز و تنگ نظرانه است. این شیوه ی تفکر نه تنها در ناسیونالیسمِ تنگ نظرانه ریشه دارد (که بی شک عامل مهمی است) بلکه همچنین نوعی بی ارزش کردن علم و به طور کلی تحقیر تئوری ای است که این روزها در همه  جا رایج است.

از جنبه ی مثبت تر قضیه می خواهم شما را باز هم به پلمیک هایی که توسط انقلابیون مکزیک، OCR ، نوشته شده ارجاع بدهم که در سایت revcom.us هم قابل دسترسی است. و همچنین مطالب دیگری که در پلمیک علیه بعضی از روندهای غلط در جنبش بین المللی کمونیستی و در دفاع از سنتز نوین کمونیسمِ آواکیان نوشته شده اند که همگی در وب سایت قابل دسترس هستند. تاکید می کنم که می توانید این مقالات را در مجله ی تئوریک آنلاین به نام «خط تمایز» بیابید. این مجله از طریق revcom.us نیز قابل دسترس است. خلاصه بگویم، این پلمیک ها به درستی به این حقیقت می پردازند که در جنبش بین المللی، از یک سو با گرایش های دگماتیستی روبه رو هستیم؛ که معتقدند باید متحجرانه به «اصول چسبید». این ها طوری عمل می کنند که گویی هیچ چیز جدیدی برای یاد گرفتن وجود ندارد (!) در حالی که واضح است دنیا در جنبه های بسیار مهمی مرتباً دستخوش تغییر است و باید این تغییرات را به حساب آورد؛ و واضح است که به شدت نیاز به غربال  کردن تجربه ی انباشت شده ی گذشته داریم تا از شکست های بزرگ پرهیز کرده و انقلاب های موفق تری را به ثمر برسانیم و جوامع سوسیالیستی موفق تری را بنا کنیم. مگر این ها بدیهی نیستند؟ چرا هستند ولی درک های دگماتیستی مکانیکیِ زیادی در گوشه و کنار دنیا هستند که رویکردشان به انقلاب و کمونیسم بیشتر مذهبی است تا علمی. در نتیجه، واقعاً قادر نیستند چنین سوالاتی را طرح و ارزیابی کنند. یک جور روند دیگر هم وجود دارد که می گوید، «خب، در گذشته‌ی جنبش کمونیستی بین المللی خطاها و کمبودهایی وجود داشت، پس باید سرنخ ها را شل کنیم و الاستیسته ی بسیار بالاتری داشته باشیم و اوضاع با این روش درست خواهد شد.» ولی آن ها به چرخه هایی گرفتار می شوند که آن ها را به بازکشف دموکراسی بورژایی می رساند. میان این ها و کسانی که صرفاً برای به دست آوردن چند تا آزادی دموکراتیک بیشتر، جای نقطه چین ها را پر کرده و ورقه را امضا می کنند و دنیا را به همین وضعیت به حال خود رها می کنند فرقی نیست. این گرایش در واقع خیلی از گسست بنیادی از سرمایه داری دور است و اغلب به نظر می آید برنامه اش صرفاً تلاشی است برای دست یافتن به توسعه ی اقتصادی کشورهای جهان سوم در چهارچوب سرمایه داری امپریالیستی و شاید به کف آوردن کمی آزادی و فرصت بیشتر، برای طبقات میانی در شهرها. ولی هیچ یک از این گرایش ها، تضادهای مرکزی را در این کشورها و تغییرات عینی‌ای که در این کشورها رخ داده است را در نظر نمی گیرند و به واقع نمی توانند مشخص کنند توده های وسیع مردم این کشورها برای رها شدن از ساختارهای فوق العاده استثمارگرانه و ستم گرانه که تحت آن زندگی می کنند، به چه چیزی نیاز دارند.

در این مصاحبه نمی توانیم به همه ی جزییات وارد بشویم. فقط می خواستم به این نکته برسم که امروز یک جنبش کمونیستی بین المللی واحد وجود ندارد. انقلابیون و کمونیست های زیادی در نقاط مختلف دنیا هستند که از زمان از دست رفتن سوسیالیسم در چین، به درجات زیادی در آشفتگی بوده اند. در واقع، وجود یک تحلیل منسجم هنگام وقوع کودتای چین و احیای سرمایه داری در آن کشور، مدیون باب آواکیان بود. او این مساله را که در چین واقعاً چه اتفاقاتی رخ داد که کشور به عقب به مسیر سرمایه داری بازگشت، تحلیل کرد. او به شکل گیری درکی عمیق تر از اینکه شیوه ی درست گشودن و توسعه ی راه انقلاب و سوسیالیسم در عصر جدید چیست، کمک کرد. اما این طور نبود که همه بلند شدند و برایش کف زدند و با وی توافق کردند! کار وی یا نادیده گرفته شد و یا در هر گام با آن مخالفت شد و هنوز هم تا همین امروز این طور است. رک بگویم، این واقعیت که در دنیای امروز حتا درگیری و مجادله ی جدی و محتوا دار با تکاملاًت تئوریکی علم کمونیسم که سنتز نوین نمایندگی می کند، وجود ندارد یک مشکل عمده و اساسی است. و بهتر است وحدت بیشتری حول این پایه و اساس در حال توسعه به وجود آید.

 

سوال: بخش عمدهای از چیزی که شما میگویید این است که آثار باب آواکیان یک چهارچوب تئوریک جدید برای یک مرحلهی جدید انقلاب کمونیستی ایجاد کرده و به واقع علم انقلاب را تکامل داده است.

 

آردی اسکای بریک: دقیقاً! حرف من همین است. به نظر من، با توجه به اتفاقاتی که در دنیا و برای مردم جهان رخ می دهد، با توجه به این که به شدت نیاز به تغییر انقلابی جهان است، واضح و روشن است که چه در این کشور (آمریکا-م) و چه در سطح بین المللی نیاز به سنتز نوین کمونیسم است. ولی به جای آن ما شاهد گیجی و پراکندگی هستیم. از دو نمونه ی خیلی واضح مثال بیاورم. در چند دهه ی اخیر تلاش هایی برای پیشبرد انقلاب سوسیالیستی در کشورهای پرو و نپال انجام گرفت. در هر دو کشور آدم های بسیار متعهدی خود را وقف انقلاب کردند و فداکاری های زیادی از خود نشان دادند و سال ها برای انجام انقلاب در این کشورها جنگیدند اما آن ها کاملاً از مسیر منحرف شده اند. نکته این است که میتوانست این طور نشود …. من نمی گویم می توان تضمین کرد که انقلابیون هیچ وقت از مسیر انقلاب منحرف نشوند و باید گفت که انقلابیون در هر دو کشور با شرایط بسیار دشواری مواجه بودند؛ دشواری های چالش برانگیزی که باید حل می شدند تا این انقلاب ها شانس موفقیت داشته باشند. ولی مساله این جا است که در این راستا باید مبارزات تئوریک مهمی می شد تا بر روی دشواری هایی که در نتیجه ی تغییر شرایط جهان (مانند تغییر شرایط شهرها و مناطق روستایی در جهان سوم) در مقابل مبارزات انقلابی سربلند می کردند، پرتوافکنی شود. اما در مقابل کنکاش عمیق این مسایل مقاومت های غیر ضروریِ زیادی می شد. برای مثال، مساله ی به کاربست اصل هستهی مستحکم با الاستیستهی فراوان بر اساس هستهی مستحکم، در شرایط خاص این نوع کشورها موضوع بی نهایت مهم و ضروری برای کنکاش است. اما این اصلِ فراگیر نه به خوبی توسط انقلابیون نقاط مختلف جهان درک شده است و نه حتا مورد بررسی و تعمق قرار می گیرد. به جای این، آن طور که قبلاً گفتم، از یک طرف، شاهد گرایش های شکننده ی دگماتیستی، ایستا و متحجر و کنترل گری به شیوه ی بد هستیم؛ و از سوی دیگر، گرایش به شل و ول گرفتن، همه چیز را دور ریختن، از جمله در برخی از این کشورها به خدمت طبقات میانی و منافع آنان در آمدن و اساساً تبلیغ چیزی که بیشتر از هر چیز شبیه دموکراسی بورژوایی است – حتا اگر اسم آن را سوسیالیسم و کمونیسم نیز بگذارید تبدیل به سوسیالیسم و کمونیسم نمی شود.

پس نیاز هست که با این مسایل در مقیاس جهانی درگیر شویم. از نقطه نظر علمیِ من، باب آواکیان تفکر بسیار نوینی را در پاسخ به شماری از پرسش های کلیدی تکامل داده است: در باره ی راه انقلاب، کسب قدرت، در باره ی خصلت جامعه ی نوینی که باید ساخته شود. در همه ی این جنبه ها، او تفکر بسیار نوینی را تبیین کرده است، برخی چاله ها و تله هایی که باید از آن ها پرهیز کرد را مشخص کرده است و این کار را به ویژه از طریق برجسته کردنِ خطاهای فلسفی و روش شناختیِ متعارف که رایج است انجام داده و تاکید کرده است که بدون داشتن روش درست در رویکرد به مسایل به هیچ وجه نمی توان به پیشروی های حقیقتاً مثبت دست یافت. او این مساله را نشان داده و شواهد انضمامیِ بسیار زیادی را نیز برای اثبات آن ارایه کرده است. آواکیان از مثال های تاریخی بسیار زیادی استفاده کرده است تا الگوها را آشکار کرده و نشان بدهد که این خطاها در روش به کجا می تواند بینجامند.

در هر رشته ی علمی، هر زمان افرادی موفق می شوند که افکار واقعاً نوین و تحلیل ها و سنتزهای بینش مندانه ای پیش بگذارند و شیوه های تفکر کهنه، روش های کهنه و رویکردهای کهنه نسبت به مسایل را به چالش بگیرند و نقد کنند، متاسفانه اغلب اوقات، حداقل تا مدتی، کارشان درک نمی شود و مورد تمسخر و بهتان قرار می گیرند و یا خیلی ساده مورد بی اعتنایی قرار می گیرند. تاریخ علم (همه ی رشته های علم) سرشار از مثال هایی از این دست است. و این واقعاً شرم آور است، این مساله به ضرر نوع بشر است. به نظر من هر دقیقه ای که سپری می شود و سنتز نوین باب آواکیان به صورت جدی مورد تعمق و کنکاش قرار نمی گیرد یک دقیقه ی دیگر است که در مبارزه برای رهایی بشریت از این نظام وحشتناک سرمایه داری  -  امپریالیستی از دست رفته است.

 

چه چیزی در سنتز نوین است؟

 

سوال: من فکر میکنم چیزی که شما گفتید نکتهی بسیار برانگیزاننده و مهمی است. میخواهم همین را ادامه بدهم. در این مصاحبه تا اینجا شما در     بارهی سنتز نوین کمونیسم که توسط باب آواکیان تکامل یافته است صحبت کردید. اینکه بگوییم یک سنتز نوین از کمونیسم وجود دارد، به چه معنایی است؟ یا جور دیگری بپرسم، چه چیزی جدیدی دارد؟

 

آردی اسکای بریک: سوال بسیار مهمی است و مسلم است که من در زمان محدود یک مصاحبه نمی توانم حق مطلب را ادا کنم. پس یکبار دیگر شما را به وب سایت  revcom.us ارجاع می دهم. در این وب سایت اگر روی بخش BA کلیک کنید، نه تنها آثار مهم باب آواکیان در سال های اخیر را در آن جا خواهید یافت بلکه یک کتاب شناسی از آثار اصلی وی نیز آن جا هست و به مجموعه ی بزرگ آثار وی به رایگان دسترسی خواهید داشت. آواکیان آثارش را وسیعاً قابل دسترس کرده و این فرایند را آسان می کند. در آن وب سایت توضیحاتی در    باره ی اینکه سنتز نوین کمونیسم چیست آمده است، هم توضیحات مختصر و هم مفصل. من فکر می کنم آواکیان و حزب تلاش های زیادی می کنند تا سنتز نوین را به مردم و به هرکسی که علاقه مند است، منتقل کنند. این آثار را به راحتی در دسترس مردم قرار می دهند، آن ها را رایگان یا بسیار ارزان می کنند و همه را تشویق می کنند تا به وب سایت مراجعه کنند و سعی می کنند درگیر شدن با سنتز نوین را برای مردم آسان کنند. آثار مختلفی وجود دارد و من فکر می کنم خواندن این آثار بسیار مهم است. کتاب ها و مقالات بسیار، سخنرانی های متعدد، فیلم های سخنرانی ها موجود است و با مراجعه به آن ها درکی بهتر از آنچه من در این جا می توانم ارایه دهم پیدا خواهید کرد.

ولی می خواهم بگویم که جنبه ی جدید سنتز نوین کمونیسم آن است که اول از همه، نسبت به گذشته بسیار علمی تر است. همان طور که قبلاً مقداری صحبت کردیم، می توان دید که چگونه به واقعیت مادی آن طور که هست برخورد می کند و به کند و کاو در آن می پردازد؛ با استفاده از روش های علمی در پژوهش و جستجوی هرچه عمیق ترِ واقعیت مادی الگوهای آن را کشف می کند و آماده است به مسایل ناراحت کننده ای سر بکشد، به تفکر انتقادی دامن بزند، به خطاهای گذشته نگاه کند تا از آن ها برای پیشروی بر اساسی صحیح تر درس بگیرد. ببینید، سنتز نوین به شناسایی و دسته بندی جنبه های مثبت و صحیح تجارب انقلاب های سوسیالیستی گذشته و جنبه های منفی و اشتباهات آن بسنده نکرده است. گرچه این کار را هم کرده است. اما بیش از این را انجام داده است. صرفاً آن ها را سرهم بندی نکرده است. صرفاً یک آنالیز (تحلیل – م) عمیق تر و علمی تر از گذشته نیست بلکه یک سنتز نوین است. سنتزی است بر اساس تحلیل عمیق تر از این مساله که در انجام انقلاب و ساختن یک جامعه ی سوسیالیستیِ جدید چگونه بر اساسی بهتر و با روش هایی بهتر از گذشته جلو برویم. سنتز نوین حقیقتاً افق های نوینی را در بررسی تجارب موج اول انقلاب سوسیالیستی گشوده و آن تجارب را قالب بندیِ نوین کرده است. منظور از «موج اول» اساساً از اولین تکاملات مارکس در قرن نوزدهم است تا شکست انقلاب چین در دهه ی ۱۹۷۰. تحلیل های عمیق بسیاری در   باره ی اینکه چه چیزی در این تجارب صحیح بود و چه چیزهایی به حرکت در جهت کمونیسم و در جهت منافع عینی و واقعی اکثریت مردم جهان کمک نمی کرد، انجام شده است. سنتز نوین این حقیقت را مفهوم سازی کرده است که کلیت جهان در درجه ی اول اهمیت قرار دارد و این کلیت، بستر اساسیِ تضادهای گوناگونی است که در دنیا نقش بازی می کنند. سنتز نوین، با این مفهوم، درک ما از انترناسیونالیسم را تعمیق بخشیده است. سنتز نوین، ماهیت نظام سرمایه داری  -  امپریالیستی را عمیق تر تحلیل کرده و از جمله نشان داده است که بیش از پیش تبدیل به امپراتوری شده و حاکمیت خود را بر روی کره ی زمین هرچه بیشتر تحکیم کرده است.

همچنین در مورد محتوای نیازهای جامعه و بشریت و پاسخ گفتن به آن، تحلیل عمیق تر و صحیح تری به دست داده است. همان طور که قبلاً گفتم، مساله صرفاً پاسخ گفتن به پایه ای ترین نیازهای اقتصادی نیست و باید به ورای آن رفت. به عبارت دیگر، نظام سرمایه داری امپریالیستی کارگران را برای تولید سود مورد استثمار قرار می دهد و برای برطرف کردن نیازهای اولیه ی زندگی باید مبارزه کرد. اما ما باید جهانی به وجود آوریم که به نیازهایی بسیار بیشتر از این (نیازهای اقتصادی – م) پاسخ دهد. سنتز نوین درک جامع تری را در این زمینه جلو می گذارد. جامعه ی ما اولیه ترین نیازهای اقتصادی را باید برآورده کند اما همچنین باید نیازهای فرهنگی، علمی و هنری مردم را در وسیع ترین شکل و با همه ی تنوعی که دارند، برآورده کند. بدیهی است که باید نیازهای سرکوب شده ترین و استثمارشده ترین اقشار جامعه ی بشری را شامل بشود ولی باید از آن هم فراتر برود. باید لایه های بسیار وسیع بشریت را با همه ی گوناگونی و تنوعش در بر بگیرد. می شود این طور گفت که تکامل قابل ملاحظه ای در فهم بهتر از ماهیت معضل و ماهیت راه حل های ضروری صورت گرفته است.

بگذارید دوباره تاکید کنم که نقطه ی برجسته ی سنتز نوین در مقایسه با تکامل تئوریک پیشینِ علم کمونیسم، این است که در زمینه ی روش و در رویکرد نسبت به همه چیز، دارای خصلت علمیِ همه جانبه تر و منسجم تری است. سنتز نوین، تاکید بسیار زیادی بر روی تفکر انتقادی و به چالش کشیدن جدی خطاها و نواقص گذشته دارد اما در عین حال منکر دستاوردها و موفقیت های انقلاب های سوسیالیستی قبلی هم نمی شود و این مساله ی بسیار مهمی است. این ربط دارد به بحثی که قبلاً در باره ی حقیقت و فهمیدن اینکه چه چیزی حقیقت است، داشتیم. هر چیزی که واقعاً منطبق بر واقعیت مادی باشد، حقیقت است. حقیقت، این است. حقیقت صرفاً فکری که در سر من یا شما می گذرد نیست. آیا آنچه می گوییم منطبق بر واقعیت مادی هست یا نه؟ شواهد چه چیزی را نشان می دهند؟ شما باید مشتاقِ کندوکاو و جستجوی بیشتر و عمیق تر باشید، شواهد بیشتری کشف و الگوهای بیشتری استخراج کنید. به چنین سوالی معمولاً نمی توانید در دو ثانیه پاسخ بدهید. برای یافتن پاسخ، باید به دنبال پیداکردن شواهد و مدارکی در یک بازه ی زمانی باشید: نمی توانید به آزمونِ فقط یک نمونه اکتفا کنید بلکه لازم است نمونه های مکرر را آزمایش کند. شما نمی توانید فقط تجربیات قسمی و محدود را بررسی کنید و بگویید: «اوه، خب این چیزی است که چند روز پیش اتفاق افتاد پس واضح است که حقیقت است یا بدیهی است که امر مهمی است.» خب، من نمی دانم. برای همین باید بپرسم، آیا این بخشی از یک الگوی تکراری است یا چیزی است که گاهی رخ می دهد؟ منظورم این است که چه چیزی در این جا واقعاً مهم است؟ شما باید عمیق تر کنکاش کنید تا درس های عمیق تر زندگی و الگوهای بزرگتر واقعیت را کشف کنید. و یکی از کارهای باب آواکیان ترویج چنین روشی است. او به مردم می گوید: ببیند، مهم نیست چقدر خواهان یک دنیای بهتر هستید، چقدر خواهان انقلاب و کمونیسم هستید، شما نباید مسایل را طوری پیچ و تاب بدهید که مطابق انتظارات شما بشوند یا آن جوری که شما انتظارش را دارید از کار در بیایند. به جای این کار، واقعاً باید بر پایه ی شواهد انضمامی دنبال کشف حقایقِ امور باشد، حتی اگر نتیجه ی این جستجو کشف حقایقی باشد که برای شما ناراحت کننده هستند یا پرده از بعضی خطاها و نواقص کار خود شما برمی دارند. اگر واقعاً می خواهید در مسیر درست قرار بگیرید باید قادر به مواجه با این مساله باشید.

و یکی از چیزهایی که یک دانشمند خوب را از سایرین متمایز می کند- من باب آواکیان را در این طبقه بندی قرار می دهم- این است که از نواقص و خطاها به همان اندازه می آموزد که از موفقیت ها. یکی از کارهایی که باب آواکیان انجام داده است، کنکاش در تجربیات موج نخستین انقلاب های کمونیستی است تا بفهمد که آدم ها، حتی خوش نیت ترین شان کجا از مسیر منحرف شدند و درک ها، روش ها یا رویکردهای غلطی اتخاذ کردند. و با کنکاش در آنچه که واقعاً رخ داد، از جمله بعضی از خطاهای مربوط به روش و رویکرد، درک علل و ریشه های احیای سرمایه داری در شوروی و چین، بسیار امکان پذیرتر می شود و کمتر مرموز و گیج کننده است. آدم ها گاهی می گویند:«خب، اگر سوسیالیسم این قدر چیز محشری بود، چرا سقوط کرد؟ چرا نخواستند آن را نگاه دارند؟» خب، ما الان می دانیم که خطاهایی رخ داده بود و می توانیم از این خطاها درس بگیریم. ما امروز می دانیم یکی از مشکلات کشورهای سوسیالیستی این بود که شما در کشور معینی و در زمان معینی انقلاب سوسیالیستی می کنید ولی بقیه ی دنیا همچنان در دست سرمایه داری -  امپریالیسم می ماند. می دانیم که هر کشور سوسیالیستی بعد از ظهور، حداقل تا مدتی حیاتش را در یک دنیای امپریالیستی به سر خواهد برد و این امر فشارهای زیادی را تولید می کند و به لحاظ عینی، تکامل آن کشور سوسیالیستی نوین را هم دشوارتر می کند. این یکی از مشکلاتی است که باید با آن دست و پنجه نرم کرد.

و در گذشته در جریان تلاش برای دفاع از جوامع سوسیالیستی و هم زمان کمک به گسترش جهانی و همچنین در جریان تلاش برای توسعه ی حیات داخلی کشور سوسیالیستی و هم زمان مقابله با فشارهای خصمانه ای که از خارج از سوی نیروهای سرمایه داری -  امپریالیستی وارد می آمد، خطاهایی رخ داد. حل این مشکلاتِ بسیار پیچیده و بزرگ کار ساده ای نیست و باید گفت در گذشته در چگونگیِ حل این مسایل خطاهایی در زمینه ی روش رخ داد. برای مثال، برخی اوقات برای دفاع از جوامع سوسیالیستی جدید و شکننده، تلاش کردند زیرکانه از برخی روابط بین المللی و تشدید تضاد میان امپریالیست های رقیب استفاده کنند و وارد ائتلاف های گمراه کننده با رژیم های سرکوب گرِ خارجی شدند که خطا بود. خطاهای مربوط به روش را در رویکرد به افراد طبقه ی میانی نیز می توان دید. به این نیروها که یک پایشان در جامعه ی نوین بود و یکی دیگر در جامعه ی کهنه، گاهی اوقات فضای بیش از اندازه داده می شد که تاثیرات تضعیف کننده شان را اعمال کنند و گاهی به آن ها زیادی سخت گرفته می شد و فضایی برای تنفس هم داده نمی شد.

در این جا مجال نیست که بتوانیم عمیقاً به همه ی این مسایل بپردازیم ولی نکته در آن است که رهبری کردنِ انقلاب های کمونیستی و توسعه ی جوامع سوسیالیستی بر یک مبنای صحیح، چالشی بسیار عظیم و سرشار از پیچیده گی و تضادهای بسیار غامض است که نیاز به «مهارت» دارد وگرنه امور به سادگی از مسیر منحرف می شوند و به مسیرهای بسیار بدی می افتند. به عقیده ی من سنتز نوین، روش ها و ابزاری به دست ما می دهد که در صورتی که به طور پیوسته در رابطه با چنین مشکلاتی به کار گرفته شوند، می توان فرآیند انقلابی را، چه قبل از کسب قدرت و چه بعد از آن، بهتر از هر زمانی در گذشته، پیش برد.

در زمینه ی کسب قدرت سیاسی، در زمینه ی پیشبرد استراتژی انقلاب در کشوری مانند آمریکا و در کشورهایی از نوع دیگر، سنتز نوین عرصه های نوینی را گشوده است. برخی اصول کلیدی برای رسیدن به چنین مرحله ای، چیستند؟ در زمانی که شرایط انقلابی رسیده باشد، قدرت سیاسی چگونه باید کسب شود؟ کسب قدرت سیاسی در یک انقلاب واقعی به معنای ایستادن در برابر نیروهای مسلح دولت است. چگونه می توان بدون درهم شکسته شدن، این کار را انجام داد؟ در کشوری مانند آمریکا، چگونه می توان این کار را با درگیر کردن میلیون ها نفر، انجام داد؟ برای این که شانس واقعی برای پیروزی داشته باشد، چگونه باید این کار را انجام داد؟ شما فقط نمی توانید آرزو کنید که خوب پیش برود! … این یکی از موانع بزرگ است … وقتی مبارزه به این مرحله برسد (مرحله ی کسب عملی قدرت - م) نیروهای قدرتمندی که دارای سنت های عمیق و تجهیزات نظامی زیاد هستند در مقابل شما صف آرایی خواهند کرد. پس سوال این است که شما کار را، بر حسب تئوری و جهت گیری استراتژیک و رویکرد، چگونه تکامل خواهید داد که هنگام رسیدن مبارزه به آن مرحله، مردم یک شانس واقعی برای پیروزی داشته باشند و از این ماجرا با پیروزی بیرون بیایند. نه این که فقط سختی ها و از دست دادن های زیادی را تجربه کرده باشند، بلکه امکان ساختن یک جامعه ی نوین و بهتر متولد شده باشد و راه برای توسعه ی آن گشوده شده باشد؟

و بعد از آن این مساله پیش می آید که جامعه ی جدید را به چه شیوه ای پرورش دهیم که واقعاً در مسیر غلبه بر «چهار کلیت» یا به عبارت دیگر در مسیر کمونیسم، حرکت کند. و در عین حال آن را در مسیری که قبلاً در    باره اش صحبت کردیم، یعنی هسته ی مستحکم با الاستیسیته ی فراوان بر مبنای هسته ی مستحکم، نگه دارید. اگر الاستیسته ی زیاده از حد داشته باشید، سرنگون خواهید شد. اگر بیش از اندازه شُل باشید و جلوی احیای سرمایه داری را نگیرید، نیروهایی که اساساً بازمانده گان سرمایه داریِ قدیم هستند و نیروهای تازه ظهورِ متمایل به سرمایه داری که از دل خودِ جامعه ی سوسیالیستی بر می خیزند، پایه های مادی زیادی برای احیای شیوه های تولید سرمایه داری و ارزش های سرمایه داری در اختیار خواهند داشت. از سوی دیگر اگر سعی کنید همه چیز را بیش از اندازه کنترل کنید، مردم نمی توانند نفس بکشند و این حس را خواهند داشت که اوضاع سخت و جان فرسا است. خلاقیت ها سترون خواهند شد و مردم اشتیاق زیادی به نوآوری نخواهند داشت. ترس به وجود خواهد آمد، راحتی خیال نخواهد بود و اوضاع سرکوب گرانه به نظر خواهد آمد حتا اگر در عمل و واقعیت چنین نباشد. و مردم انگیزه چندانی نخواهند داشت که برای این جامعه ی نوین بجنگند. پس در این رابطه باید سنتز درستی داشته باشید.

من فکر می کنم باب آواکیان دریچه های رادیکال جدیدی را در زمینه ی رابطه ی این دو جنبه گشوده است. می خواهم قیاسی را دوباره استفاده کنم. هنگام اسب سواری دو اشتباه می توان کرد: افسار را زیادی شل کنید. در این صورت اسب در خواهد رفت و احتمالاً شما از اسب به زمین خواهید افتاد. یا افسار را بیش از حد سفت بکشید. در این صورت اسب حتی نمی تواند بدود. در واقع هیچ چیز مثبتی رخ نخواهد داد. متوجه نکته ی قیاس هستید؟

این پیشرفت ها و دریچه های جدیدِ گشوده شده توسط سنتز نوین، عمیقاً در یک رویکرد بسیار قدرتمند علمی در مورد مسایل فلسفه و روش ریشه دارند و در این زمینه که چگونه می توان نیازهای پیچیده ی بشریت را متحقق کرد به کار بسته شده اند. یک بار دیگر در باره ی مساله ی مربوط به حقیقت سوالی طرح کنم: آیا شما امری را حقیقت خواهید دانست، زیرا امیدوار هستید که حقیقت باشد؟ آیا در مورد چیزی که حقیقت ندارد به خودتان دروغ گفته و خود را قانع خواهید کرد زیرا این طور راحت تر هستید و برای تان مطلوب است؟ آیا قصد دارید واقعیت را به قد و اندازه ی تصورات یا پیش داوری های تان در  بیاورید یا این که می خواهید روش های علمی را به کار بگیرید تا تصویر دقیق تر از واقعیت به دست آورید؟ آیا می خواهید فقط به نتایج فوری در یک بازه ی زمانی کوتاه بسنده کنید و زحمت فکر کردن به اهداف استراتژیک و این که، در هر مقطع معیّن زمانی و حتا همین حالا، چگونه می توان به بهترین وجه در مسیر اهداف کلی تر حرکت کرد، به خود ندهید؟

 

جهشهای تئوریک سنتز نوین و به کاربست عملی آن

 

سوال: بسیار خوب، شما به نکتهی بسیار مهمی اشاره میکنید که سنتز نوین کمونیسم عرصهی بنیاداً جدیدی را در رابطه با فرآیند انقلاب کردن و کسب قدرت از قدرتهای سرمایهداری- امپریالیستی و همچنین ادامهی آن انقلاب تا کمونیسم و محو کامل ستم و استثمار گشوده است. برای دنبال کردن مطلب شاید بتوان این سوال را مطرح کرد: این سنتز نوین، به چه طریقی آن چهارچوبهی تئوریکی را که برای انقلاب کردن و رهایی بشریت لازم است و باید در دست گرفت و به کاربست، نمایندگی میکند؟

 

آردی اسکای بریک: خب، هر وقت که شما در علم به یک چهارچوب تئوریکی جدید می رسید، این سوال هم پیش می آید که چگونه به کار بسته می شود. و این امر بسیار انضمامی است. من قبلاً سه نکته کلیدی را گفتم: روش و رویکرد در رابطه با رشد یک جنبش انقلابی در مسیری که شما را به جایی برساند که بتوانید قدرت را کسب کنید؛ سپس، فرآیندی که در بر گیرنده ی خودِ کسب قدرت است یعنی، درهم شکستن ماشین دولتی و همه ی نهادهای کهنه، شکست دادن واقعی دشمن در این مرحله که توان استقرار قدرت دولتی را به شما می دهد که بدون آن قادر به هیچ کاری نخواهید بود؛ پس از آن فرآیند ساختن یک جامعه ی نوین بر مبنای نوین و بر اساسی نوین با اهدافی نوین و روش های نوین زندگی برای مردم شروع می شود. سنتز نوین به تجارب پروژه های سوسیالیستی سابق، موج اول تجارب سوسیالیستی از اواسط قرن نوزدهم میلادی تا کنون، تا احیای سرمایه داری در چین و شوروی را از نظر گذرانده است؛ هر آنچه را می شد از آن تجارب غنی جمع آوری کرد و آموخت، از تئوری های بسیار درست که به کار بسته شدند تا خطاهایی که رخ دادند، همه را غربال کرده و از نو قالب ریزی کرده است و کلیت کار با این هدف انجام شده است که در دور بعدی (از انقلاب های کمونیستی – م) در کلیه ی این جبهه ها بهتر عمل کنیم. این امر، در هر مولفه ی سنتز نوین واضح و آشکار است.

اول از همه شما باید درک عمیقی از ماهیت معضل پیدا کنید. معضل چیست؟ همه ی این ستم گری ها و بی عدالتی ها که امروزه باید علیه آن ها جنگید وجود دارد: برای مثال حبس دسته جمعی و قتل سیاهان و لاتینوها توسط پلیس که این روزها در این کشور بسیار شایع است. همین امروز باید علیه آن مبارزه کرد. حق سقط جنین زیر حمله قرار گرفته و به صورت مضاعف، در بسیاری از نقاط مختلف کشور از زنان دریغ شده است. علیه این جنایت و شکل های دیگرِ ستم و تحقیر زنان، انسان زدایی از زنان به علت این که زن هستند باید از همین امروز مبارزه کرد. برخورد بی نهایت بی رحمانه و وحشیانه با مهاجران، جنگ های پایان‌ناپذیر امپراتوری ها، ارتش های اشغال گر، جنایت علیه بشریت، تخریب فزاینده و پرسرعت محیط زیست، با همه ی این ها همین امروز باید مبارزه کرد و جنگید. مدارا در این زمینه ها جایز نیست و ما نمی توانیم با سکوت در مقابل این جنایت ها، هم دستی نشان دهیم. همه ی این جنایت ها به طور عینی بخشی از یک بسته بندیِ واحد هستند و باید به آن ها به همین صورت نگاه کرد: همه ی این ستم گری ها از یک ریشه ی مشترک و از یک نظام مشترک سرچشمه می گیرند. از این رو است نیاز دایمی به انجام افشاگری های تیز در مورد این شالوده های ساختاری که همه ی ستم های فوق الذکر در آن مشترک هستند. برای این که مردم بتوانند به صورت فزاینده ای به این درک برسند که همه ی این ستم ها تا چه حد عمیقاً ریشه در تاریخ نظام سرمایه داری-امپریالیستی و همچنین در کارکردهای مدرن این نظام دارند، باید به طور دایم این افشاگری انجام شود.

این چیزی است که لنین تاکید زیادی روی آن داشت، کمونیست ها باید خیلی وسیع و زیاد افشاگری کنند. تاکید بسیار زیاد لنین در باره ی نیاز به افشاگری در باره ی همه ی بی عدالتی ها و مظالم برای آن بود که توده ها بفهمند این مظالم و بی عدالتی ها از کجا آمده اند و ریشه ی همه ی این مصائب بزرگ چیست. لنین نمونه ی کسی است که در این زمینه پیشروی های تئوریک بسیار کرد.

اما در پرتو دنیای امروز، این نگرش را باید خیلی بیشتر درک کرد و مفاهیم آن را برای استراتژی انقلاب روشن کرد. سنتز نوین صرفاً روش بهتری برای مستندکردن مظالم و بی عدالتی ها نیست. بلکه یک چهارچوب واقعاً انقلابی است. چهارچوبی برای حل این مساله که نبردهای ضروری امروز را چگونه به یکدیگر متصل کنیم. افشاگری و مبارزه علیه سیستم که امروز باید علیه این ستم ها پیش برود را چگونه به فرآیند بزرگ تر و منسجم تری وصل کنیم که به واقع مبارزات را به سوی کسب عملی قدرت هنگام سررسیدِ شرایط مناسب، می برد و به واقع مردم و زمینه را برای آن آماده می کند. با سنتز نوین، همه ی این مسایل به طرق گوناگون در سطح تکامل یافته تری درک شده است. دنیا تغییر کرده است و روش ها نیز از لحاظ رویکرد علمی دقیق تر، پیشرفت کرده اند. رویکرد علمی تاکید می کند که نگاه کردن به این یا آن تجربه ی کوچک یا به تجربه ی قسمی در این شهر یا با آن فرد و گروه کوچکی از آدم ها، قسمی و غیر نظام‌مند و ناکافی هستند و خصایل عمقی تر و الگوهای واقعیت را آشکار نمی کنند. پس به هر واقعه ای باید عمیق تر و به طور مکرر نگاه کنید و علاوه بر این، باید تجربه ی تلاش برای کارکردن بر روی این تضادها را بررسی کنید.

برای مثال، استراتژی برای ایجاد و توسعه ی یک جنبش انقلابی و حرکت در جهت کسب قدرت را در نظر بگیریم. به نظر من، آواکیان بر اساس شماری پیشرفت های تئوریکیِ سنتز نوین توانسته یک مفهوم  بسیار غنی را در این زمینه ارایه دهد. نوشته های زیادی در باره ی تئوری و کاربرد عملی مفهوم «تسریع کردن در حین انتظار کشیدن» هست که همه می توانند آن را بخوانند. مفهوم دیگری هست به این مضمون که، باید در هر مقطع زمانی معین و در هر جامعه ی مفروض، نقاط تمرکز کلیدیِ تضادهای اجتماعی را تشخیص دهیم. زیرا شما نمی توانید همواره در همه ی عرصه ها بجنگید. پس به روش و رویکردی معین و به استفاده از علم نیاز دارید تا بفهمید جبهههای کلیدیِ فعالیت کدام هستند و شما چگونه باید این جبههها را به هم متصل کنید، با کدامین نیروها میتوانید حول آن متحد شوید، مبنای متحد کردن مردم چیست، مبنای تشخیص این که برای فعالیت امروز کار کردن روی یک دسته از تضادهای خاص مهمتر از کار کردن روی برخی تضادهای دیگر است چیست؟ بنا بر این، سوال این است: در یک بازه ی زمانی معین و در یک جامعه ی معین، آن معدود نقاط تمرکز تضادها کدام هستند که مبارزه حول آن ها به طور کنکرت امور را به بهترین وجه در جهت یک انقلاب می راند، به تقویت نیروها و قوای ذهنی توده ها خدمت می کند و نیروهای انقلابی می توانند و باید بسیار فعالانه روی آن نقاط تمرکز کار کنند و با کوشش نیروهای وسیع تری را در سراسر جامعه حول این مبارزه متحد کنند. به طور خلاصه، «جنگ با دشمن، تغییر مردم، برای انقلاب» – آماده کردن زمین، صحنه و افکار گروه های بزرگی از توده ها به گونه ای که به آن سمت، در جهت یک انقلاب واقعی حرکت کنند.

در این سیستمی که جنایت هایش حد و مرز ندارد، هر روز می توان حول انواع و اقسام مسایل مبارزه به راه انداخت زیرا هر روزه، در این جا و سراسر دنیا، میلیون ها نوع سوءِاستفاده و ستم گری تولید می کند! خب، از کجا می دانید که روی چه چیزی باید تمرکز کنید؟ از کجا می دانید چه چیزهایی را باید با یکدیگر مرتبط کنید؟ از کجا می دانید به سراغ کدام نیروها باید بروید و متحدشان کنید؟ از کجا می دانید چه کسانی باید نیروهای هسته ایِ شما باشند؟ بیش از هر چیز روی چه چیزی تکیه می کنید؟ چگونه برای ورود نیروهای جدید فضا باز می کنید و آنان را تعلیم می دهید؟ چگونه به بهترین شیوه ی ممکن، باید رهبری کنید؟ آیا فقط به آدم ها وظایفی می دهید که انجام دهند؟ یا بر روی آموزش اصول کلیدی، روش ها و رویکردهای صحیح علمی به آنان تاکید فراوان می گذارید تا آن ها نیز بتوانند به نوبه ی خود به بهترین وجه به پیشبرد فرایند انقلابی خدمت کنند و ابزار لازم را در دست داشته باشند که به نوبه ی خود دیگران را تعلیم دهند؟ در جامعه بعضی ها، به طور خود به خودی، ترجیح می دهند منفعل باشند و رانندگی را به دیگران بسپارند. این مساله را چگونه حل خواهید کرد؟ در چنین موردی، چه کار خواهید کرد؟ چنین رویکردی مسلماً به انقلاب نخواهد انجامید! پس واقعاً باید آدم ها را به چالش بکشید که خودشان هم روش های علمی را به کار بگیرند، پیوسته به پروسه ی شناسایی جبهه های کلیدی فعالیت و نیروهای کلیدی که باید با آن ها کار کرد کمک کنند و بگویند بهترین شیوه برای فراگیر کردن همه ی این ها در سطح جامعه چیست و برای دست یافتن به پیشرفت های چشم گیر و کنکرت چه باید کرد. دیگر این که، هنگام تجربه ی شکست ها و عقب گردها (یا موفقیت های خیلی بزرگ!) این تجارب را چگونه به شیوه ای صحیح که دارای عمق و محتوا باشد تحلیل و جمع بندی خواهید کرد و از روش «خب حالا به موضوع بعدی بپردازیم» پرهیز خواهید کرد؟ به عبارت دیگر شما چگونه از این مسایل جمع بندی می کنید که بتوانید از آن ها درس های عمیق تری برای پیشبرد انقلاب فرا بگیرید؟ اگر پیروزی هایی را تجربه کنید، از آن ها چگونه جمع بندی خواهید کرد تا از آن ها بیاموزید، تا بتوانید واقعاً بفهمیدچرا انجام بعضی کارها در جلوتر راندن امور موفق تر عمل کردند و دیگر، چه باید کرد تا پیش رَویِ بیشتری صورت بگیرد؟ چگونه می توان بر اساس پیشرفت قبلی، مبارزه را گسترش بخشید؟ چگونه می توانید از یک پیروزی به عنوان نقطه ی شروع پیروزهای بیشتر استفاده کنید؟ حتا به شکست یا عقب گرد باید این طور نگاه کرد و سوال کرد، چگونه می توانید از یک شکست یا عقب گرد به عنوان نقطه ی شروع انجام کارها به شیوه ای صحیح تر استفاده کنید و احتمالاً تغییر جهتی را در امور، در نقاط توجه، الویت ها، نیروها و غیره اعمال کنید؟ کلیه ی این ها، مسایل استراتژیک بسیار پیچیده ای هستند و در زمینه ی تلاش کنکرت برای تکامل یک جنبش انقلابی که اوضاع را به طرزی خوب به سوی امکان یک انقلاب واقعی و کسب قدرت در کشوری مانند آمریکا (که یک کشور امپریالیستیِ پیشرفته است) براند، بسیار مطرح هستند. سنتز نوین یک روش و رویکرد بسیار علمی را مدل سازی می کند که می توان آن را به طور کنکرت برای انجام این وظیفه به کار بست و همچنین می توان این روش ها و رویکردهای صحیح را با طرق غلط رنگارنگی که مردم به کار می گیرند و از مسیر منحرف می شوند، مقایسه کرد و تفاوت آنان را دید.

 شما می توانید دستاوردهای تئوریک سنتز نوین را به کار ببندید و به طرق جدیدی به این مساله که کسب قدرت به واقع چگونه خواهد بود و عملاً چگونه اجرا خواهد شد، نگاه کنید. مسلماً جنگ دیگر به شکل جنگ جهانی اول که دو ارتش در مقابل یکدیگر صف آرایی می کردند، نیست! ما هنوز به مرحله جنگ نرسیده ایم ولی باید راجع به این چیزها فکر کنیم. بی شک برای درک بیشتر این مسایل، کار تئوریک بیشتری باید انجام داد اما مطالعه ی آثار تئوریک مهمی که در سال های اخیر در رابطه با امکان ها تولید شده است و تامل در باب آن ها نیز مهم است. منظور از امکان ها در این جا، امکان رسیدن به موقعیتی است که به واقع شانس «پیروزی» داشته باشیم. این یک مساله ی بسیار جدی است. «در      بارهی امکان انقلاب» (On the Possibility of Revolution) یکی از آن اسناد مهم است که برای این مقصود باید خوانده شود. این سند، بر مبنای دستاوردهای روش شناسیِ سنتز نوین، توانسته به شیوه ی تازه ای سوالات جدیدی مطرح کند: سوالاتی در باره ی این که آیا امکانش هست که بتوانید نیروی بسیار قدرتمندی مانند امپریالیسم آمریکا را در پایگاه خانگی اش آن چنان به چالش بگیرید که هم زمان در دست یافتن به دو امر مهم شانس واقعی داشته باشید: هم بتوانید توده های مردم را حول این کار در سطحی بسیار گسترده (بسیار گسترده) متحد کنید و هم شانس واقعی برای «پیروزی» داشته باشید – یعنی، در نهایت بدون این که درهم شکسته شوید، موفق به کسب قدرت شوید.

قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین- یک کاربرد بینشمند و عینی از سنتز نوین

 

آدری اسکای بریک ادامه میدهد: در رابطه با چگونگی بنای یک جامعه ی جدید بر مبنای صحیح و با روش ها و رویکردهای درست، پیشرفت های تئوریک بسیار مهمی توسط سنتز نوین شده است. در این زمینه هم تله های زیادی هست که آدم می تواند به درون آن ها افتاده و به طرز هولناکی از مسیر منحرف شود. از این رو، خیلی مهم است که حتی از همین حالا با این سوال دست و پنجه نرم کنید که رویکرد صحیح و غلط کدامین هستند. شما مجبور خواهید شد بسیاری از کارها را سریع انجام دهید و برخی ساختارها را سریع نوسازی کنید. اما برخی دیگر در بازه ی زمانیِ طولانی تری انجام خواهند شد. مسلم است که باید اقتصاد برنامه ریزی شده داشته باشید و باید راه هایی برای از نو ساختن اقتصاد به میدان بیاورید که تابع سودآوری خصوصی نباشد (آن طور که در سرمایه داری هست) و بیشتر معطوف به برطرف کردن نیازهای مادی مردم جامعه باشد. ولی با این مساله نباید کوته نظرانه، ساده انگارانه یا با اهداف تنگ تقلیل گرایانه برخورد کنید. همان طوری که در تجربه ی گذشته فهمیده شد، تضادهای پیچیده زیادی در این جا هست که دقیقاً چگونه می توان این کار را انجام داد. چه کسانی را به میدان می کشانید، اولویت های تان را کجا قرار می دهید، احساس عمومی زندگی کردن در چنین جامعه ای چه خواهد بود و غیره. روش های سنتز نوین نه تنها به شما کمک می کند تشخیص دهید که جنبه های اصلیِ اشکال در اقتصادهای سرمایه چیستند و آن را با شاخص های اصلیِ یک اقتصاد برنامه ریزی شده ی سوسیالیستی که باید به سرعت برقرار کنید مقایسه کنید بلکه این را هم به شما نشان می دهد که این کار را به چگونه انجام دهید که گروه های بیشتر و گسترده تری از مردم مشتاقانه و آگاهانه در آن شرکت کنند و به این نوسازی اجتماعیِ عظیم خدمت کمک کنند.

برای نمونه، تفکرات بسیار رادیکالی در سند قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی در این باره وجود دارد که جامعه ی مدنی بعد از کسب قدرت، چگونه ساخته می شود. شما نه فقط نهادهای اقتصادی را از نو می سازید و برنامه ریزی می کنید، بلکه حاکمیت قانون را چگونه برقرار کرده و به کار می برید؟ و یک نکته ی بسیار رادیکال در مقایسه با تجربه ی انقلاب های سوسیالیستی گذشته، این است که آواکیان استدلال می کند یک جامعهی سوسیالیستی نوین نباید دارای ایدئولوژی رسمی باشد. این نتیجه گیری رادیکال حاصلِ به کاربست دستاوردهای برجسته ی روش شناختی و فلسفی آواکیان است. به علاوه، حزب کمونیست، جامعه ی سوسیالیستی را عمدتاً باید از طریق سیاسی و ایدئولوژیک رهبری کند. یعنی، بیشتر از طریق جهت دادن، راهنمایی کردن و مبارزه ی سیاسی و ایدئولوژیک تا از طریق تلاش برای «کنترل شدید» تک تک نهادهای جامعه. در حالی که در جوامع سوسیالیستی پیشین این روش بیش از اندازه استفاده می شد. این نکته بسیار مهم است و مثال خوبی که سنتز نوین، چگونه در عین این که جنبه های مثبت تجارب جوامع سوسیالیستی سابق را جذب کرده است اما با برخی رویکردهای خشک در رهبری جامعه ی نوین سوسیالیستی گسست کرده است. برخی نهادهای حساس مانند نیروهای مسلح، همچنان توسط حزب رهبری خواهند شد. اما این نهادها هم زمان باید در مقابل قانون اساسی جواب گو باشند و اگر  نیروهای مسلح، بر علیه حقوق مردم که در قانون اساسی قید شده است عمل کنند، این کار نقض قانون اساسی و اصول بنیادین آن خواهد بود. در جامعه ی سوسیالیستی نهادهای مدنی وجود خواهند داشت و نقش حزب از آن ها جدا خواهد بود. سنتز نوین در زمینه ی رویکرد به ساختن جامعه ی نوین اندیشه های بسیار جدید و انضمامی ارایه می دهد و پیشاپیش به این که هر بخش جامعه چگونه ساخته خواهد شد نگاه می کند. به طور مثال، حاکمیت قانون، نقش انتخابات، مقایسه انتخابات در جامعه ی کنونی و در جامعه ی آینده، نقشی که انتخابات در فرایند کلی جامعه ی آینده باید بازی کند. این ها مسایل بسیار انضمامی هستند که بر پایه ی سنتز نوین عمیقاً و به طور مکرر مورد آزمایش قرار گرفته شده اند. در جامعه ی آینده، شما چگونه هم حقوق مردم را محافظت خواهید کرد و هم جامعه را در جهت کلی یعنی جهتی که باید برود تا به نیازهای رهایی بشریت و پیشروی به کمونیسم خدمت کند، نگاه خواهید داشت. به مساله ی خدمات بین المللی به انقلاب چگونه خواهید پرداخت و ربط آن به وضعیت جامعه چیست.

به این ترتیب، سوال های پیچیده ی بسیار زیادی هستند و این چهارچوب تئوریک به واقع به شما امکان و یک نقطه ی حرکت خوبی می دهد که به صورت بسیار انضمامی با چالش های ساختن یک جامعه ی جدید دست و پنجه نرم کنید، جامعه ای که اکثر مردم مایل باشند که در آن زندگی کنند و همچنان به سوی هدف کمونیسم حرکت می کند. این جا مجبورم که دوباره روی مساله ی سند قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی تاکید کنم. چون نمی دانم چقدر اهمیت فوق العاده ی این سند  و تفاوت رادیکال آن با هر آنچه در قبل بوده درک شده است. به عبارت دیگر، این سند به ما یک نقشه ی کار می دهد که از روز «فردای انقلاب» کار را از کجا شروع کنیم. بعضی وقت ها من فکر می کنم چه محشر می شود که کسب قدرت کنیم و واقعاً یک انقلاب سوسیالیستی داشته باشیم و شروع به ساختن یک جامعه ی نوین کنیم. و اغلب بعدش فکر می کنم: اوه! فردای کسب قدرت، واقعاً چه باید بکنیم؟ اداره کردن یک جامعه خیلی  پیچیده است؟ این طور نیست؟(خنده). اما اگر به این قانون اساسی نگاه کنید، حتی فقط به عنوان ها و سرفصل های آن نگاه کنید خواهید دید که با جزییات به شما یک چهارچوب مشخص می دهد … این سند کاربستِ انضمامیِ سنتزنوین است در این زمینه که جامعه جدید چه شکلی خواهد بود. به شما درکی از این مساله می دهد که از کجا می توانید شروع کنید، از تغییر چه چیزی شروع خواهید کرد و چرا. به نظر من، قانون اساسی برای جامعه ی نوین سوسیالیستی کتاب بسیار الهام بخشی برای امروز است، به این خاطر که به مردم این درک را می دهد که جامعه ی جدید چگونه خواهد بود. من فکر می کنم اکثر مردم با آسودگی خاطر حقیقی جای خودشان را در این جامعه خواهند یافت. به نظر من، اکثر کسانی که این قانون اساسی را بخوانند خواهند گفت: «من از  همه ی چیزی که این جا گفته سر در نمی آورم ولی فکر می کنم که بتوانم در چنین جامعه ای زندگی کنم. به نظر من با بسیاری از سوءِ استفاده های وحشتناک جامعه ی کنونی یک شبه مقابله خواهد کرد و فضای کافی برای برخی اختلاف ها و حل چیزهایی که هنوز راه حل همه در نیامده است و حرکت در جهتی که به نفع اکثریت مردم باشد، خواهد بود.» قانون اساسی جمهوری نوین سوسیالیستی، یک سند بسیار الهام بخش است و محصول مستقیم و کاربست مستقیم سنتزنوین کمونیسمِ آواکیان است.•