واقعیت کمونیسم چیست؟ پنجاه سال پس از «انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی»
پنجاه سال از انقلابی که هنوز عالیترین قلهی مبارزهی طبقاتی در تاریخ بشر برای دست یافتن به جامعهی جهانی کمونیسم است، میگذرد. «انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی» در چین (۱۹۶۶-۱۹۷۶) در نوع خود، انقلابی بیسابقه بود؛ زیرا در درون یک کشور سوسیالیستی انجام شد. بههمینعلت، «انقلاب در انقلاب» نیز خوانده میشود. بهجرات میتوان گفت که بورژوازی بینالمللی، هرگز علیه هیچ واقعهی تاریخی دیگر بهاندازهی این انقلاب، تبلیغات دروغ و لجنپراکنی نکرده است. اما فاجعه آنجاست که حتا در میان جریانهایی که خود را «کمونیست» و «ضد سرمایهداری» میخوانند، ناآگاهی و جهل گستردهای در مورد واقعیت این انقلاب و تئوری و پراتیک آن موجود است.
چرا چین سوسیالیستی نیاز به یک «انقلاب در انقلاب» داشت؟ زیرا خطر احیای سرمایهداری در آن بهوجود آمده بود. در داخل نظام سوسیالیستی، یک بورژوازی جدید شکل گرفته بود که نمایندگان و سخنگویان خود را در دولت سوسیالیستی و حزب کمونیست داشت. پیش از این، احیای سرمایهداری در شوروی ( اواسط دههی ۱۹۵۰) تلنگر محکم و بیدارکنندهای به مائوتسه دون و رفقایش زده بود. رهبران کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون، شروع به کنکاش عمیق در مورد خصلت جامعهی سوسیالیستی و شکنندگیها و محدودیتهای آن کردند تا علل احیای سرمایهداری در سوسیالیسم را درک کنند. مائوتسه دون، شکلگیری روندهایی را در بطن جامعهی سوسیالیستی شناسایی کرد که به احیای سرمایهداری منجر میشوند. کشف این واقعیت که در جامعهی سوسیالیستی، یک بورژوازی جدید از درون خود «خاک سوسیالیسم» سر بلند کرده و نمایندگان و سخنگویان خود را درست در داخل حزب کمونیست پیدا میکند، کشف علمی بزرگ و تکاندهندهای بود.
جامعهی سوسیالیستی، جامعهای در حال گذار است که از دل سرمایهداری بیرون آمده است و لاجرم تا مدتها پس از گسست کردن از جامعهی کهنهی سرمایهداری، رد پا و آثار جامعهی کهنه را با خود حمل میکند. این رد پاها خود را در شکاف موجود در موقعیت اقتصادی و اجتماعی قشرهای مختلف و جانسختی افکار کهنه نشان میدهد. بهطور مثال، در چین سوسیالیستی، ۱۷ سال پس از پیروزی سوسیالیسم هنوز هشت رتبهبندی دستمزد موجود بود. روابط استثمارگرانه، سرنگون شده بود اما تقسیم کارهای قدیمی مانند تقسیم کار میان متخصصین و مدیران و کارگران موجود بود. زنان از قید ستمهای نوع کهنه رها شده بودند، اما شکاف میان زن و مرد کماکان موجود بود. جوانب مهمی از نهاد «خانواده» اجتماعی شده بود اما هنوز نقش مهمی را در پرورش نسلهای بعدی داشت. در روستاها کمونهای کشاورزی برقرار شده بود اما بهطور کلی، روستاها در زمینههای گوناگون مانند بهداشت و آموزش و دسترسی به امکانات هنری، بسیار عقبتر از شهرها بودند و میان رفاه کارگران در شهر و روستا شکاف بزرگی موجود بود. افکار مذهبی، بسیار تضعیف شده و آگاهی بزرگی در میان تودههای شهر و روستا جریان داشت؛ اما جانسختی افکار کهنه، هنوز بار بزرگی بر دوش جامعه و مانع مهمی در اشاعهی روابط کمونیستی در میان مردم بود. عرصهی هنر و ادبیات، عمدتا دستنخورده مانده بود؛ بهطوریکه در آفرینش هنری تقریبا اثری از تصور کردن و خیالپردازی در مورد جامعهی کمونیستی و روابط کمونیستیِ آینده نبود.
اگر این شکافها محدود نمیشدند، تبدیل به قلمرو احیای سرمایهداری و روابط تولید و مبادلهی کالایی میشدند. این شکافها، مدافعان قدرتمندی را در ردههای بالای دولت و حزب کمونیست چین داشتند که راه «پیشروی» چین را نه در محدود کردن شکافها، بلکه در گسترش آنها میدیدند. این دو راه متفاوت، انعکاس دو درک متفاوت از «پیشروی» و دو هدف متفاوت بود: یکطرف، پیشروی را تعمیق روابط سوسیالیستی در جهت هدف کمونیسم میدید. طرف دیگر، پیشروی را در تبدیل چین به یک قدرت سرمایهداری جهانی میدید و برای دست یافتن به آن، برنامهای ارائه میداد که به احیای سرمایهداری میانجامید. بههمیندلیل، مائوتسه دون آنان را «رهروان سرمایهداری» خواند و به کمونیستهای انقلابی حزب هشدار داد: «شما علیه بورژوازی انقلاب میکنید، اما نمیدانید بورژوازی کجاست. بورژوازی، درست در حزب کمونیست است!»
رهروان سرمایهداری، «نظم کارگری» و «تقسیم کار اکید میان کارگران و مدیران» و رواج زراعت خصوصی را تشویق میکردند، رابطهی فئودالی میان استاد و دانشجو را در دانشگاهها تحمیل میکردند، در هنر از رواج ارزشهای کنفسیوسی «ارباب و رعیتی» خشنود بودند، برای «مدرن» کردن اقتصاد و ارتش چین، خواهان وابسته شدن به تکنولوژی کشورهای سرمایهداری پیشرفته بودند و تحت لوای «دفع خطر خارجی» برنامهی بازسازی ارتش چین بر مبنای مدل ارتشهای کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی را داشتند و…
به این وضعیت شکنندهی داخلی، باید اوضاع بینالمللی را نیز افزود. چین سوسیالیستی از ابتدا در محاصرهی نظامی و سیاسی قدرتهای امپریالیستی جهان بود که بهمدت ۱۵ سال، مانع از عضویت چین سوسیالیستی در سازمان ملل شدند. بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، چین سوسیالیستی با امپریالیسم آمریکا در جنگ کُره جنگید و آن را شکست داد و بهفاصلهی کوتاهی پس از آن، رویزیونیستها در شوروی بهقدرت رسیده و سرمایهداری را در آنجا احیا کردند. بدین ترتیب، شوروی از حامی چین سوسیالیستی تبدیل به دشمن آن شد. بخش بزرگی از محاصرهی چین، پیشبرد کارزارهای سرکوب خونین جنبشهای انقلابی کمونیستی در کشورهای دیگر مانند مالزی و اندونزی در دههی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی بود. با تبدیل شوروی سوسیالیستی به شوروی سرمایهداری امپریالیستی، بسیاری از احزاب کمونیست جهان، دست از انقلاب کشیده و تبدیل به احزاب بورژوایی و پایگاهی برای حمله به چین سوسیالیستی شدند. این وضعیت بینالمللی سخت، پشتوانهای برای توجیه برنامهی «رهروان سرمایهداری» در حزب کمونیست چین و تقویت آنان شد.
کسب شناخت در مورد خصلت متناقض جامعهی سوسیالیستی، ضرورت ارائهی راه حل برای ممانعت از احیا را در مقابل مائوتسه دون و یارانش گذاشت. درکهای غلط و عقبماندهی حاکم در میان رهبران و کادرهای حزب کمونیست چین در عمل در حال دور کردن چین از سوسیالیسم بود و مائوتسه دون این را فهمیده بود. هرچند، ظاهرا به کمونیسم ابراز وفاداری میشد اما این ابراز وفاداری تهی از محتوای واقعی بود. برای حل این مساله، مائو در ابتدا جنبش آموزش سوسیالیستی را بهراه انداخت. هدف وی این بود که بینش اعضای حزب و تودهها را عوض کند و این آگاهی را ترویج کند که کمونیسم چیست و پافشاری بر هدف کمونیسم چه تاثیری بر چیستی سوسیالیسم و سیاستهای «دوران گذار سوسیالیستی» دارد و معنای ساختمان سوسیالیسم در رابطه با تغییر روابط اقتصادی میان تولیدکنندگان درگیر در فرایند تولید، تغییر روابط اجتماعی میان زن و مرد، چیره شدن بر نابرابریهای اجتماعی دیگر و زیر و رو کردن ساختارهای سیاسی و فرهنگ کدام است؟ تئوری مارکس در مورد جامعهی سوسیالیستی در میان کمونیستها و تودههای مردم، ترویج و فراگیر شد: سوسیالیسم بهعنوان دوران گذار که در آن دولت دیکتاتوری پرولتاریا برقرار است و با دو گسست ( گسست از روابط مالکیت کهنه و افکار کهنه) آغاز میکند و هدفش « نابودی چهار کلیت» است ( تمایزات طبقاتی، روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را تولید میکند، روابط اجتماعی که برخاسته از روابط تولیدی کهنه هستند و افکار و آرای منطبق بر روابط تولیدی و اجتماعی کهنه).
اما، روش آموزش سوسیالیستی کار نکرد. باب آواکیان میگوید: «این روش، تنها چند قدمی بیشتر پیش نرفت و واقعاً نتوانست به قلب و یا به ریشهی دشواره رسوخ کند: زیرا نیروهای مختلفی در حال برگرداندن چین به سرمایهداری بودند. …هرچند جامعه به یک معنای کلی، سوسیالیستی بود اما کششهای گوناگون با سرعت زیاد در حال کشیدن و به عقب بردن آن بهسوی سرمایهداری بودند. و مائو فهمید که: «داریم بهجای دیگر میرویم، فرآیند فرسایشی، ما را خسته کرده و به جادهی سرمایهداری خواهد برد، مگر اینکه گسست کنیم.» (به نقل از مقالهی «انقلاب فرهنگی، جوشش فکری، …»)
اما حزب کمونیست چین، عقبمانده بود و قادر نبود این فرآیند انقلابی را در داخل جامعهی سوسیالیستی پیش ببرد. آواکیان میگوید: « مائو فهمیده بود که در انجام این کار نمیتواند به کانالهای متصلب حزب تکیه کند، زیرا هنوز در دیدگاههای کهنه و این اندیشهی بورژوائی گیر کرده بود که صرفا باید چین را قوی کرد و به جایگاه شایستهاش در جهان رساند و اگر هم کسانی به فکر سوسیالیسم بودند، فقط در حد مدل شوروی بود که خودش بسیاری از شاخصهای سرمایهداری را حمل میکرد… مائو فهمید که برای حل این دشواره نمیتواند به کانالهای حزب تکیه کند و باید به قول او خیزشی از پائین و به شکل تودهای رخ دهد. اینجاست که مقولهی جوانان، مطرح میشود که اغلب اوقات نیروئی است که آماده است همهچیز را نقد کرده و به چالش بکشد و صرفا در عرف و عادت گیر نکرده است. گارد سرخ بهمیدان آمد تا جهتگیری جامعه ازجمله، جهتگیری رهبران و ساختارهای حزبی را که به دلایل گوناگون تبدیل به ماشینی شده بودند برای به عقب و بهسمت سرمایهداری بردن جامعه، بهچالش بگیرند.»
از نظر مائو، برای گسست کردن از قالب کهنه و دگرگون کردن روند اقتصاد، انقلابی کردن فرآیند تصمیمگیری در جامعه و عوض کردن فرهنگ و اندیشههای مردم و غیره نیاز به چیزی اساسا متفاوت بود. بهقول آواکیان: «عاقبت، مائو اعلام کرد: ما بالاخره چنان شکلی را در انقلاب فرهنگی یافتیم که از طریق آن تودهها بتوانند، جوانب تاریک ما را افشا و مورد نقد قرار دهند، آن هم بهشکل تودهای و از پائین. …»
حمایت مائوتسه دون از شورش دانشجویان دانشگاه پکن در راستای بهحرکت درآوردن جوانان و کشیدن انرژی آنان در جادهی «انقلاب در انقلاب» بود. روز ۲۵ مه ( یعنی ۹ روز پس از صدور بیانیهی انقلاب فرهنگی) دانشجویان دانشگاه پکن در یک روزنامهی دیواری بزرگ ( داتزی بائو) به انتقاد از رئیس دانشگاه و مقامات بالای حزبی پرداختند. مائوتسه دون در حمایت از این حرکت، داتزی بائوی خود را نوشت و اعلام کرد: «شورش، برحق است» و «مقرهای فرماندهی را بمباران کنید». چند ماه بعد «گارد سرخ جوانان» اولین گردهمایی میلیوننفرهی خود را در میدان تین آن من در پکن، برگزار کرد. طبق فراخوان مائوتسه دون، جوانان گارد سرخ بسیج شدند تا انقلاب فرهنگی را در سراسر چین گسترش دهند.
کشف دوبارهی کمونیسم بهمثابه هدفی که باید جامعهی سوسیالیستی را هدایت کند، کلیهی رویکردها و سیاستهای انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی را تعیین کرد. در جریان تجزیه و تحلیل از مشکلات ساختمان سوسیالیسم و پاسخگویی به آنها و رهبری «انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریی» بود که «مائوئیسم» شکل گرفت و سومین قلهی تکاملی علم کمونیسم را بهثمر رساند. هرچند، «مائوئیسم» مانند هر علم دیگری تقسیم به دو شده است و جنبهی عمدتا علمی آن توسط باب آواکیان در بدنهی «سنتزنوین کمونیسم» ادغام شده است، اما بیتردید آواکیان بدون تکیه بر «مائوئیسم» و بهکاربست آن، بدون درک عمیق انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریی ( اهداف و روشهای آن، دستاوردهایش و درنهایت، شکست آن در ممانعت از احیای سرمایهداری در چین) و جمعبندی نقادانه از آن و کل موج اول انقلابهای کمونیستی، نمیتوانست به «سنتزنوین کمونیسم» که مارکسیسم زمانه است، دست یابد. n