شورش علیه دنیای کهنه

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۲ دقیقه

پنجاه سال پس از عالی‌ترین قله‌ی مبارزاتی در تاریخ بشر برای دست یافتن به کمونیسم

از نشریه حقیقت شماره ۷۶ مرداد ۱۳۹۵

چهل سال پیش انقلاب بزرگی که عالی ترین قله ی مبارزه ی طبقاتی در تاریخ بشر برای دست یافتن به کمونیسم است، شکست خورد. انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتاریایی در چین که «انقلاب در انقلاب» خوانده می شود از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ ادامه یافت. انقلاب فرهنگی در جریان ده سال به طور دائم، میلیون ها نفر را در سراسر چین در بحث و مناظره بر سر تفاوت میان سوسیالیسم و سرمایه داری و مبارزه علیه رهروان سرمایه بسیج کرد. مبارزه ی سیاسی میان خط انقلابی و رویزیونیستی در سراسر این دوره به شکل های مختلف ادامه داشت. اما در سال ۱۹۷۳ یک بار دیگر به شکل تقابل حاد میان دو مرکز فرماندهی کمونیستی و رویزیونیستی بروز یافت و فازی از انقلاب فرهنگی را رقم زد که رفیق آواکیان آن را «آخرین نبرد بزرگ مائو» می خواند که در سال ۱۹۷۶ با شکست کمونیست ها تمام شد و دولت دیکتاتوری پرولتاریا در چین واژگون شده و در پی آن سرمایه داری احیا شد. (لوتا ۱۳۹۳)

هدف فوری انقلاب فرهنگی پایین کشیدن آن دسته از مقامات حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی بود که برنامه ی احیای سرمایه داری را پیش گذاشته و برای آن تلاش می کردند. «آخرین نبرد مائو» علیه بازگشت آنان و برنامه شان بود و در این فاز، مبارزه علیه فردی به نام دن سیائوپین (Deng Xiaoping) متمرکز شد. او از همراهان لیو شائوچی (Liu Shaoqi) رهبر رویزیونیست های حزب کمونیست در سال ۱۹۶۶ بود که در مراحل اولیه ی انقلاب فرهنگی از رهبری حزب و دولت عزل شد. باید در نظر داشت که انقلاب فرهنگی یک انقلاب واقعی بود، با تمام پیچیدگی ها و تضادهای یک مبارزه ی طبقاتی تمام عیار و پر دامنه. از این رو صف دوستان و دشمنان انقلاب نیز صفی یک دست و سر راست و ثابت نبود و پیچیدگی های خودش را داشت. مثلا حامیان انقلاب فرهنگی یکدست نبودند و خط  های متفاوت درون این طیف وجود داشت. این واقعیت در سال ۱۹۷۲ در خیانت لین پیائو (Lin Biao) که از حامیان سرسخت انقلاب فرهنگی بود بازتاب یافت که موجب تضعیف جناح انقلابی در حزب شد. علاوه بر این، برخی رهبران برجسته ی حزب که در سال های اول با تزلزل سمت انقلاب فرهنگی و مائو را گرفته بودند به سوی رویزیونیست ها تغییر مسیر دادند. چوئن لای (Zhou Enlai) نخست وزیر چین سرکرده ی این گروه بود که از پشت صحنه ی جبهه نبرد، مخالفین مائو را سازمان می داد. چوئن لای، دن سیائوپین را که پس از انقلاب فرهنگی از حزب اخراج شده و برای کار و بازسازی به روستا فرستاده شده بود، به پکن بازگرداند و او را معاون خود کرد. در سال ۱۹۷۵ دن سیائوپین و رویزیونیست ها آشکارا برنامه ی احیای سرمایه داری را تبلیغ کرده و خواهان اتمام انقلاب فرهنگی بودند و آن را «مخل رشد اقتصادی و امنیت ملی» می دانستند. آنان برنامه ی «مدرنیزه  کردن اقتصاد» بر اساس گذاشتن «سود در فرماندهی اقتصاد»، گسترش تجارت خارجی و ورود سرمایه گذاری خارجی را پیش گذاشتند و خواهان ائتلاف کامل با قدرت های امپریالیستی غرب شدند. همه ی این «رفرم های اقتصادی» پس از مرگ مائو و به قدرت رسیدن «رهروان سرمایه داری» پس از کودتای سال ۱۹۷۶ با حمایت و کمک امپریالیسم آمریکا انجام شد و حاصل آن چین امروز به مثابه ی کارگاه عرق ریزان و کشور بردگی و فوق استثمار کارگران و زحمتکشان است.

مائو و طرفداران خط او در چین سوسیالیستی و از جمله در سال های انقلاب فرهنگی، مخالف «مدرنیزه» کردن اقتصاد نبودند اما برای‌شان روشن بود که در این زمینه، سرمایه داری و سوسیالیسم دو راه و دو روش کیفیتاً متفاوت دارند که از یک تفاوت ساده اما عمیق بر می‌خیزد: یکی بر استثمار بنا شده است و مبنا و هدف دیگری محو استثمار است. رشد و توسعه ی اقتصادی در سوسیالیسم باید بر اساس تغییر انقلابی «روابط تولیدی و روابط اجتماعی و افکار مردم» انجام شود. بر اساس این هدف و رویکرد استراتژیک، کمونیست ها سیاست هایی برای محدود کردن شکاف های میان شهر و روستا، میان کارگران و متخصصین، میان زن و مرد، میان کار بدنی و کار فکری اتخاذ کردند. آن ها در این مسیر برای گسترش دائم آگاهی سیاسی انقلابی توده ها و فعال کردن آنان در کارخانه، مدرسه، مزرعه، دانشگاه کوشیدند و حول توجه به مسایل کلانی که خصلت جامعه و دولت سوسیالیستی را تعیین می کردند، کارزارهای عظیم توده ای به راه انداخته و به مبارزه علیه خرافه و افکار سنتی و ایدئولوژی «حق بورژوایی» برخاستند. انقلاب فرهنگی در این مسیر و برای این آینده جنگید.

از منظر رشد و توسعه ی اقتصادی نیز انقلاب فرهنگی نه تنها «فاجعه‌ی اقتصادی» نبود بلکه برعکس، جنبش های توده ای برای بالا بردن تولید، ارتقای سطح فن آوری کارگران و دهقانان و انقلابی کردن روابط تولیدی را در سراسر کشور و در مقیاسی عظیم به راه انداخت. این فرآیند موجب تولد یک نوع اقتصاد بنیاداً متفاوت شد که حتی از اقتصاد سوسیالیستی ابتدایی که پیش از آن در چین مستقر شده بود نیز متفاوت بود. اختلافات میان دستمزدها کاهش یافت، شکاف میان کار بدنی و فکری کم شد به طوری که کارگران در مدیریت کارخانه شرکت می کردند و مدیران در کار بدنی و صنایع در روستاها گسترش یافت. روشن است که این جا به جایی های اقتصادی و اجتماعی بزرگ موجب بروز مشکلات زیادی شد اما اقتصاد بر مبنای سوسیالیستی به طور چشم گیری توسعه یافت. با این اوصاف به گفته ی مائو تسه دون: موفقیت یک انقلاب را نمی توان با نتایج اقتصادی فوری آن سنجید. مهم ترین مساله آن بود که توده های مردم تبدیل به اربابان اقتصاد و ساختن جامعه‌ ی نوین شوند و انقلاب فرهنگی شالوده های یک اقتصاد سوسیالیستی (و نه اقتصاد سرمایه داری) که ثبات داشته و تأمین کننده ی رشد اقتصادی بود را تقویت کرد. اما شکاف های اقتصادی در سطح جامعه کماکان وجود داشتند و مائو در سال ۱۹۷۳ هشدار داد که هنوز «شکاف ها» موجود هستند و تا زمان استقرار کمونیسم در جهان وجود خواهند داشت و باید مرتباً به جنگ آن ها رفته و محدودشان کرد. او هشدار داد با وجود چنین وضعیتی اگر رویزیونیست ها به قدرت برسند، به سادگی قادر به احیای سرمایه داری خواهند بود. مائو تسه دون بر دو جنبه تاکید می کرد: مبارزه ی دایم برای ممانعت از به قدرت رسیدن رویزیونیست ها و هم زمان مبارزه برای محدود کردن تفاوت ها و مبارزه برای تغییر انقلابی افکار مردم. این ها دو مارپیچ درهم تنیده ی «ادامه ی انقلاب تحت سوسیالیسم» بوده و هستند.

مائو در سال ۱۹۷۵ کارزار بسیار مهمی با این فراخوان به راه انداخت: «تئوری دیکتاتوری پرولتاریا را مطالعه کنید و علیه رویزیونیسم جنگیده و جلویش را بگیرید». رویزیونیست ها به مقابله با این کارزار پرداختند. دن سیائوپین که آماج کارزار مائو تسه دون بود سندی مشتمل بر سه بخش منتشر کرد که رهبران انقلاب فرهنگی آن را «سه علف زهرآگین» خواندند. این سند آشکارا بازگرداندن روش ها و روابط و ارزش های سرمایه داری را پیش می گذاشت: ۱) وارد کردن فن آوری از خارج ۲) گذاشتن انگیزه های مادی در صنعت و کشاورزی برای کارگران و کارکنان و ۳) بازگشت به مدیریت به شدت تمرکزگرا و قوانین و مقررات کاری بورژوایی برای وادار کردن کارگران به کار سخت. این سند در عرصه ی علم و آموزش، فراخوان اعمال «تخصص گرایی» را درست در جهت مخالف سیاست های انقلاب فرهنگی می داد. زیرا سیاستی که پس از انقلاب فرهنگی در عرصه ی آزمون های علمی حاکم شد، پیوند دادن آزمون های علمی با زندگی و مبارزات توده ها و باز کردن درهای این عرصه به روی توده های کارکُن بود. سیاست تقویت ابداعات و ابتکارات توده ای و فرستادن دانشجویان به روستاها برای کار با روستاییان و درگیر شدن در آموزش و پژوهش «میدانی» در راستای این سیاست بود و رویزیونیست ها به شدت از آن و کلیه ی سیاست های انقلاب فرهنگی که تلاش می کرد توده های مردم را تبدیل به سروران جامعه در کلیه ی عرصه های اقتصادی و هنری و سیاسی و غیره کند، متنفر بودند. پس از مرگ چوئن لای در ژانویه ی ۱۹۷۶ مائو تسه دون کارزار همه جانبه ای را در نقد نقطه نظرات دن سیائوپین در زمینه های اقتصاد، آموزش، آزمون های علمی، فن آوری، فرهنگ و روابط خارجی به راه انداخت. میلیون ها نفر درگیر در بحث و مناظره بر سر «سه علف زهرآگین» دن سیائوپین شدند و کارگران و دهقانان در نقد این مسیر سرمایه داری مقالات انتقادی و افشاگرانه ای نوشتند. اما رویزیونیست ها به بهانه ی تجلیل از چوئن لای یک تظاهرات صد هزار نفره در میدان «صلح آسمانی» علیه مائو و رهبران انقلاب فرهنگی به راه انداختند و مائو در جواب آن ها، کارزار سراسری «نقد دن سیائو پین و درهم شکسته باد انحرافی راست» را به راه انداخت.

در تمام سال های انقلاب فرهنگی (۱۹۶۶-۱۹۷۶) مبارزه و کشمکش میان انقلاب و ضد  انقلاب در جریان بود هر چند در مقاطعی مانند شروع آن یا عروج گاردهای سرخ یا کارزار علیه دن سیائو پین اوج می گرفت و در مقاطعی آرام تر و با درگیری و تنش کمتری به پیش میرفت. در این مسیر پر پیچ و خم، دو راه و دو آینده رو در روی هم در نبردی سرنوشت ساز قرار گرفتند: انقلاب و ضد انقلاب، پرولتاریا و بورژوازی، مارکسیسم و رویزیونیسم، کمونیسم و سرمایه داری. (RCP1978)

مائو در سپتامبر ۱۹۷۶ درگذشت و فضای مناسبی به دست رهروان سرمایه داری افتاد که با تکیه بر اهرم های قدرت که در دولت و حزب و به ویژه در ارتش داشتند کودتا کرده و شروع به قلع و قمع رهبران انقلابی و هواداران آن ها کنند. به این ترتیب انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتاریایی چین در دهمین سال خود در آخرین نبردش شکست خورد و دولت سوسیالیستی چین واژگون شده و سرمایه داری در این کشور احیا شد.

باید در نظر داشت انقلاب فرهنگی در کشوری انجام گرفت که انقلاب سوسیالیستی در آن پیروز شده، دولت دیکتاتوری پرولتاریا حاکم بود و استقرار ساختمان سوسیالیسم در اقتصاد اساساً پایان یافته بود. پس سوال این است که این انقلاب در جواب به چه ضرورتی و برای حل چه مشکلی آغاز شد و نهایتاً چرا شکست خورد و سرمایه داری در چین سوسیالیستی احیا شد؟

تئوری هدایت کننده ی انقلاب فرهنگی پرولتاریایی

پیروزی انقلاب چین در سال ۱۹۴۹ دومین رخداد انقلابی عظیم در قرن بیستم بود. باور متعارف در جنبش کمونیستی این بود که انقلاب سوسیالیستی نمی تواند در کشور عقب مانده ای مانند چین که عمدتاً دهقانی و وابسته به سرمایه داری امپریالیستی و در واقع تحت استعمار چند قدرت سرمایه داری امپریالیستی بود رخ دهد. این انقلاب نه از راه تمرکز در شهرها و در میان طبقه ی کارگر کم شمار آن بلکه از طریق جنگ انقلابی طولانی که پایگاهش در میان دهقانان و مناطق روستایی بود و با محاصره ی مرکز دولت ارتجاعی در شهرها و درهم شکستن کامل قوای نظامی و اداری و سیاسی آن به کسب قدرت انجامید. اما همان طور که مائو تسه دون در مراسم پیروزی انقلاب گفت: این فقط گام اول در یک راهپیمایی طولانی بود. چالش فوری مقابل پای انقلاب چین، پیشروی در جاده ی سوسیالیستی بود. ابتدا از الگوی ساختمان اقتصادی در اتحاد شوروی که اولین کشور سوسیالیستی بود برای توسعه ی اقتصادی و سیاسی جامعه پیروی شد. اما خیلی زود مائو تسه دون به معایب جدی این الگو پی برد. وی تفکر و پراتیکی که از شوروی سوسیالیستی به ارث رسیده بود را نقد کرد و از الگوی سوسیالیسم شوروی که مملو از جهت گیری هایی بود که به احیای سرمایه داری منجر می شد گسست کرد. اما بسیاری از رهبران حزب کمونیست چین از الگوی شوروی حمایت می کردند. صنعتی کردن سریع به قیمت گسترش شکاف های طبقاتی در مرکز این الگو قرار داشت. این رویکرد منابع را در شهرهای بزرگ و مناطق ساحلی کشور و در کارخانه های مدرن بزرگ با فن آوری پیشرفته متمرکز می کرد. در این الگو دستگاه عظیم برنامه ریزی مرکزی با لشگری از متخصصین برنامه ریزی اداره ی اقتصاد را در دست گرفته بودند بدون این که فضایی برای ابتکار عمل های محلی و ابداعات توده های کارکُن وجود داشته باشد و از همه مهم تر برای انگیزه دادن به انسان های درگیر در فرآیند تولید، از ایجاد دیفرانسیل در دستمزدها و پاداش های مالی استفاده می شد. اما مائو الگوی توسعه اقتصادی متفاوتی را در پیش گرفت. مائو علیه دو میراث می جنگید: اول و بیش از هر چیز با میراث و فشار و نفوذ ادامه دار سرمایه داری و امپریالیسم غرب و دوم برای گسست کردن از میراث توسعه ی اقتصادی از نوع شوروی. (۱) کمونیست های چینی، اهمیت توسعه ی فن آوری یا رشد نیروهای مولده را درک می‏کردند اما به درستی راه سوسیالیستی رشد و توسعه ی اقتصادی را در دگرگونی انقلابی دایمِ روابط تولیدی و اجتماعی و انقلابی کردن افکار توده های مردم می دانستند. این رویکرد در شعار «انقلاب را درک کنید و تولید را بالا ببرید» فشرده شد که خط راهنمای اساسی برای پیشبرد ساختمان اقتصادی سوسیالیستی بود.

اما مهم ترین و تعیین کننده ترین خدمت مائو به امر انقلاب کمونیستی، تئوری ادامه ی انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا به سوی هدف نهایی کمونیسم بود. انقلاب فرهنگی در واقع پراتیک این تئوری بود. در پراتیک بزرگ انقلاب فرهنگی در چین، تئوری جلوتر از پراتیک حرکت می کرد. به همین علت وقوع چنین انقلاب عظیمی در کنش با تحرکات طبقاتی در خود جامعه ی سوسیالیستی چین و رهبری آن با افق کمونیستی، ممکن شد. این نبرد سیاسی عظیم عمیقاً با تکامل علم کمونیسم توسط مائو تسه دون مرتبط بود و راه را برای تکامل بیشتر علم کمونیسم باز کرد.

پیش از وقوع انقلاب فرهنگی، احیای سرمایه داری در اتحاد جماهیر شوروی کل جنبش بین المللی کمونیستی را به لرزه درآورده بود. یعنی در اواسط سال های ۱۹۵۰ و بعد از مرگ استالین، یک طبقه ی بورژوازی نوخاسته در اتحاد شوروی به رهبری نیکیتا خروشچف به قدرت رسید و نظام سرمایه داری دولتی را در آن جا مستقر کرد. جنبش بین المللی کمونیستی در مقابله با این فاجعه تقسیم به دو شد. مائو تسه دون به قدرت رسیدن رویزیونیست ها در شوروی را مترادف با به قدرت رسیدن بورژوازی اعلام کرد و آن را «رویزیونیسم مدرن» خواند.(۲) به لحاظ عینی در سطح جنبش بین المللی کمونیستی رهبری مبارزه علیه رویزیونیسم مدرن و تحلیل از این فاجعه، بر دوش مائو افتاد.

مائو مساله را عمیقاً کنکاش کرد و به این واقعیت پی برد که در سوسیالیسم کماکان طبقات و لاجرم مبارزه ی طبقاتی موجود است و ضرورت ادامه ی انقلاب تحت سوسیالیسم را مفهوم سازی کرد. مائو تحلیل و نظریه ای ارایه داد که کلیت جنبش بین المللی کمونیستی با آن بیگانه بود: او گفت در سراسر دوران سوسیالیسم به علت خصلت متناقض سوسیالیسم، خطر شکست انقلاب سوسیالیستی وجود دارد. خصلت متناقض نظام اقتصادی و اجتماعی سوسیالیستی به معنای آن است که در زیربنای اقتصادی و در روابط اجتماعی و روبنای سیاسی و ایدئولوژیک آن هنوز رد پای سرمایه داری و زخم های بر جا مانده از دوران کهنه پابرجا است؛ جامعه از سرمایه داری بریده است اما هنوز به کمونیسم نرسیده و از آن جا که کمونیسم تنها در مقیاس جهانی می تواند برقرار شود، دوران طولانی سوسیالیسم با مبارزه برای محدود کردن شکاف ها و زخم های برجای مانده از جامعه ی کهنه و ممانعت از بازگشت به گذشته رقم می خورد. جامعه ی سوسیالیستی این مبارزه را باید در شرایطی پیش ببرد که از هر سو در محاصره و فشار و حملات قدرت های سرمایه داری است. این وضعیت داخلی و بین المللی، در هر مقطع معین به اختلافات طبقاتی و مبارزه ی طبقاتی درون یک کشور سوسیالیستی منجر می شود و دائما امکان احیای سرمایه داری را فراهم خواهد کرد. تحلیل تئوریک مائو بخش بزرگی از اغتشاش فکری بر سر چگونگی و چرایی خطر احیای سرمایه داری در جامعه ی سوسیالیستی را بر طرف کرده و خط راهنمای اساسی برای مقابله با بازگشت سرمایه داری و نیروهای رویزیونیست را فراهم کرد. مائو و رفقایش بروز و بازتولید همان روندها که در شوروی منجر به احیای سرمایه داری شده بودند را در چین نیز تشخیص دادند. رفیق آواکیان وضعیت را این گونه تشریح می کند: «…هرچند جامعه به یک معنای کلی سوسیالیستی بود اما کشش های گوناگون با سرعت زیاد در حال کشیدن و به عقب بردن آن به سوی سرمایه داری بودند. و مائو فهمید که: داریم به جای دیگری می رویم، فرآیند فرسایشی ما را خسته کرده و به جاده ی سرمایه داری خواهد برد مگر اینکه گسست کنیم.» (آواکیان ۱۳۹۱)

مائو و رفقای هم فکرش فهمیدند که برای خنثی کردن کشش های قدرتمندی که چین را به جاده ی سرمایه داری می کشید باید در تئوری و پراتیک گسست های انقلابی مهمی صورت بگیرد. ضرورت یک جهش بزرگ احساس می شد؛ جهشی بزرگتر از «جهش بزرگ به پیش» که یک دهه پیش از آن انجام شده بود.(۳) کمونیست های انقلابی تحت رهبری مائو خطوط فکری تعیین کننده ی مارکس در مورد این که کمونیسم چیست و «دوره ی گذار سوسیالیستی به سوی کمونیسم» کدام است را از زیر آوار بیرون آورده بودند و تئوری ها و پراتیک حزب کمونیست چین در هدایت جامعه ی سوسیالیستی به سوی کمونیسم را با آن محک می زدند. این کوشش در پیش گذاشتن و فراگیر کردن مفاهیمی چون چهار کلیت و دو گسست مارکس و تشریح وی در مورد دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا به مثابه ی گذار ضروری و مفهوم حق بورژوایی خود را نشان داد.

«چهار کلیت و دو گسست» در آثار مارکس و انگلس اینگونه تشریح شده  اند: «سوسیالیسم اعلام تداوم انقلاب، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا به عنوان نقطه‌ی گذار ضروری است به سوی نابودی کلیهی تمایزات طبقاتی، نابودیکلیهی روابط تولیدی که این تمایزات بر روی آن‌ها بنا شده‌اند، نابودی کلیهی روابط اجتماعی که منطبق بر این روابط تولیدی هستند و دگرگون کردن کلیهی افکاری که از این روابط اجتماعی نتیجه می‌شوند.» (مارکس ۱۳۸۱: ۱۴۵) همچنین مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست تأکید کردند که انقلاب کمونیستی اساساً وابسته به گسست از روابط سنتی مالکیت و گسست از افکار سنتی است. منظور از روابط سنتی مالکیت، روابط اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر ستم و استثمار و منظور از افکار سنتی، افکار منطبق بر روابط اقتصادی و اجتماعی ستمگرانه و استثماری است. این افکار حتی در سوسیالیسم و تا زمانی که پایه های آن ها از طریق پیشروی به سوی کمونیسم در سراسر جهان منهدم نشده است، با جان  سختی مرتباً سربلند کرده و خود را به جامعه و توده ها تحمیل خواهند کرد. نفوذ روابط سنتی مالکیت و افکار سنتی نه تنها در جامعه به طور کل بلکه در میان کمونیست ها هر آن جا که به ورای حصار تنگ حق بورژوایی جهش نکرده اند یا دوباره به درون آن کشیده شده اند، بیان خود را خواهد یافت.

اما کشف دوباره ی مفهوم «حق بورژوایی» و بسط و گسترش و تعمیق آن و نشان دادن عملکرد و حرکتش در جامعه ی سوسیالیستی، یکی از اصلی ترین مفهو م سازی های تئوریکِ طلایه دار انقلاب فرهنگی بود. در واقع انتقاد از حق بورژوایی و ایدئولوژی حق بورژوایی هسته ی مرکزی انقلاب فرهنگی را تشکیل می داد. حق بورژوایی مفهومی است که مارکس در اثر معروفش نقد برنامهی گوتا توضیح داده و ناظر بر این واقعیت است که تحت شرایط سوسیالیسم، توزیع فرآورده ها بر حسب «به هر کس به اندازه ی کارش» خواهد بود و نه اصل کمونیستی «به هرکس به اندازه ی نیازش». اصل «به هرکس به اندازه ی کارش» یک اصل برابری طلبانه است اما در واقع نابرابری عمیق تری را می پوشاند. «حق بورژوایی» به وجود نابرابری های اقتصادی و اجتماعی در سوسیالیسم اشاره دارد. جامعه ی سوسیالیستی، جامعه ای در حال گذار است که از دل سرمایه داری بیرون آمده و لاجرم تا مدت ها پس از گسست کردن از جامعه ی کهنه، رد پا و آثار جامعه ی کهنه را با خود حمل خواهد کرد. این رد پاها خود را در شکاف موجود در موقعیت اقتصادی و اجتماعی قشرهای مختلف و جان  سختی افکار کهنه نشان می دهد. به طور مثال در چین سوسیالیستی ۱۷ سال پس از پیروزی سوسیالیسم هنوز هشت رتبه بندی دستمزد موجود بود. روابط استثمارگرانه سرنگون شده بودند اما تقسیم کارهای قدیمی مانند تقسیم کار میان متخصصین و مدیران و کارگران موجود بود. زنان از قید ستم های نوع کهنه رها شده بودند اما شکاف میان زن و مرد کماکان وجود داشت. جوانب مهمی از نهاد خانواده، اجتماعی شده بود اما این نهاد هنوز نقش مهمی را در پرورش نسل های بعدی داشت. (برووایل ۱۹۹۷) از ابتدای انقلاب سال ۱۹۴۹ تلاش وسیعی صورت گرفته بود تا شکاف میان شهر و روستا کاسته شود و در روستاها کمون های کشاورزی برقرار شده بود اما به طور کلی روستاها در زمینه های گوناگون مانند بهداشت و آموزش و دسترسی به امکانات هنری بسیار عقب تر از شهرها بودند و میان رفاه کارگران در شهر و روستا شکاف بزرگی موجود بود. افکار مذهبی بسیار تضعیف شده بود و آگاهی بزرگی در میان توده های شهر و روستا جریان داشت اما جان  سختی تفکرات کهنه هنوز بار بزرگی بر دوش جامعه بوده و مانع مهمی در اشاعه ی روابط کمونیستی در میان مردم ایجاد کرده بودند. عرصه ی هنر و ادبیات عمدتاً دست نخورده مانده بود به طوری که در آفرینش هنری تقریباً اثری از تصور کردن و خیال پردازی در مورد جامعه ی کمونیستی و روابط کمونیستی آینده نبود و کماکان بسیاری از ارزش ها و هنجارهای فرهنگی و اخلاقی جامعه ی طبقاتی در این عرصه بازتولید و تبلیغ می شد. اگر این شکاف ها محدود نمی شدند تبدیل به قلمروی احیای سرمایه داری و غلبه ی روابط تولید و مبادله ی کالایی می شدند.

مائو و متحدینش در جناح انقلابی حزب کمونیست چین این واقعیت را تشخیص دادند که بقای این جنبه از جامعه و روابط بورژوایی خطر احیای سرمایه داری را به همراه می آورد. اما از سوی دیگر برایشان روشن بود تا زمانی که جامعه کاملا تولید و مبادله ی کالایی از طریق پول را پشت سر نگذارد، حق بورژوایی را به طور کامل نمی توان از بین برد و این دگرگونی اساساً به فرایند پیشروی به سوی استقرار کمونیسم در سطح جهانی وابسته است. مائو و کمونیست های انقلابی در چین درک عمیق از این مساله داشتند که محدود کردن حق بورژوایی یکی از مهمترین عرصه های مبارزاتی طبقاتی در جامعه ی سوسیالیستی است ولی حق بورژوایی حتی در شکل محدود  شده، خاک حاصل خیزی است برای سربلند کردن عناصر سرمایه داری جدید که جبراً تلاش خواهند کرد نظام سوسیالیستی را سرنگون و سرمایه داری را احیا کنند. وجود حق بورژوایی، ایدئولوژی حق بورژوایی را هم تولید خواهد کرد. به عبارت دیگر روابط اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر حق بورژوایی نه تنها در ساختا رهای سیاسی، نهادها و عملکرد جامعه از جمله در قانون (به طور مثال به شکل «حقوق و وظایف شهروندان») بازتاب پیدا می کنند بلکه تولید فکر کرده و بر افق ایدئولوژیک جامعه نیز تأثیر خواهند گذاشت. نفوذ آن نه تنها در جامعه به طور کل بلکه در میان کمونیست ها تا زمانی که به ورای حصار تنگ حق بورژوایی جهش نکنند خواهد بود.

اما بسیاری از رهبران حزب کمونیست چین با حق بورژوایی مشکلی نداشتند. آنان با پافشاری مائو و رفقایش که «ما برای کمونیسم انقلاب کردیم» و باید راه را به سوی آن هدف ادامه دهیم شریک نبودند. برای آن ها انقلاب کاری را که باید بکند کرده بود و اکنون «پیشروی» معنای دیگری داشت. چهره هایی چون لیو شائوچی، دن سیائوپین، چوئن لای و غیره از این دست بودند که همگی خود را کمونیست دانسته و تاریخ زندگی شان مملو از مبارزه و فداکاری تحت رهبری حزب کمونیست چین برای پیروزی انقلاب بود اما «پیشروی انقلاب» را در تبدیل شدن چین به یک قدرت سرمایه داری جهانی می دیدند و برای دست یافتن به آن برنامه هایی ارایه می دادند که در عمل به احیای سرمایه داری می انجامید. به همین علت مائو آنان را «رهروان سرمایه داری» خواند و به کمونیست های انقلابی حزب هشدار داد: «شما علیه بورژوازی انقلاب می کنید اما نمی دانید بورژوازی کجا است. بورژوازی درست در حزب کمونیست است!».

تحلیل از خصلت طبقاتی این رهبران به عنوان «رهروان سرمایه داری» مفهوم سازی بسیار مهمی بود. تبدیل عده ای از رهبران حزب کمونیست به «رهروان سرمایه داری» در چین ویژگی های خودش را نیز داشت. مائو مساله را این طور توضیح داد: آن ها بورژوا دمکرات هایی هستند که تبدیل به رهروان سرمایه داری شده اند. به این معنی که آنان اصلا از قبل از پیروزی انقلاب در سال ۱۹۴۹ با افق بورژوا دمکراتیک به حزب کمونیست پیوستند و هیچ گاه تغییر نکردند. عده ای دیگر نیز کسانی بودند که قادر به جهش به ورای ایدئولوژی حق بورژوایی نبوده و «هدف کمونیسم» برای ایشان نامشخص یا دست نیافتنی بود. نکته ی با اهمیت این است که این «رهروان سرمایه داری» در زندگی شخصی شان بورژوا نبودند بلکه برنامه و افقی که برای جامعه ارایه می دادند، آنان را در ردیف رهروان سرمایه داری قرار می داد. به قول مارکس وجه اشتراک روشنفکر دمکرات و دکان دار در آن نیست که در زندگی واقعی دکان دار هستند یا از دکان داران حمایت می‏کنند بلکه در آن است که روشنفکر دمکرات در زندگی سیاسی همان تنگ نظری سیاسی دکان دار را نمایندگی کرده و به طور کلی رابطه ی میان نمایندگان و سخنگویان یک طبقه و طبقه ای که آن ها نمایندگی اش را می‏کنند همین گونه است. (مارکس ۱۳۷۸)

در رابطه با این موضوع که چگونه چنین اتفاقی رخ داده و عده ای از رهبران رده بالای حزب کمونیست اساساً در چارچوبه ی ایدئولوژی بورژوا دمکراتیک محدود ماندند، باب آواکیان می گوید:

در انقلاب چین و در هر انقلابی که به سوسیالیسم منجر می شود، افراد حزب می توانند بخشاً کمونیست باشند و در شکل های مختلف بخشاً بورژوا دمکرات. یک جنبه از شما می تواند در تلاش به فراتر رفتن از آن چه مارکس به عنوان افق محدود حق بورژوایی مشخص کرد باشد و جنبه ی دیگر شما آماده قبول نسخه هایی از حق بورژوایی باشد. این گرایش های متضاد مرتبا خود را بروز خواهند داد و آن جنبه که گرایش به حق بورژوایی دارد می تواند غلبه کند. (۲۰۰۶ Avakian)

از بورژوا دمکرات با گرایش های کمونیستی تا رهروان سرمایه داری

چینِ قبل از انقلاب کشوری عقب مانده و نیمه مستعمره و نیمه فئودال بود. توسعه نیافتگی و تحت سلطگی چالش های بسیار مهمی بودند که بدون حل آن ها انقلاب سوسیالیستی در چین به پیروزی نمی رسید. این مساله ای است که انقلاب در کلیه ی کشورهای تحت سلطه با آن روبه رو است. با وجود نفوذ و سلطه ی سرمایه داری امپریالیستی در کشوری مانند چین امکان برداشتن این موانع از طریق انقلاب بورژوایی (از آن نوع که در قرن های هفدهم به بعد در کشورهای اروپایی رخ داد) به لحاظ تاریخی ناممکن بود و لاجرم انقلاب پرولتری در چین باید برای گشودن راه پیشروی اش این موانع را بر می داشت و در نتیجه پرولتاریا و حزب کمونیستش باید آن نیروهای اجتماعی که در نتیجه ی این گسل ها به میدان ضدیت با ارتجاع و امپریالیسم کشیده می شدند را زیر رهبری خود (زیر رهبری برنامه و خط و تشکیلاتی که هدف نهایی اش استقرار کمونیسم در جهان است) متحد می کرد.

اما همین واقعیت مادی و عینی، گرایش های سیاسی قدرتمند بورژوا   دمکراتیکی را در صفوف خودِ حزب کمونیست چین تولید کرد. این گرایشات به این شکل بروز می یافت که به حل این گسل ها به گونه ای قائم به ذات و بی ارتباط به هدف کمونیسم نگاه می‏کردند. حال آن که داشتن هدف کمونیسم بر چگونگی تغییر این ضرورت تأثیر تعیین کننده می گذارد و سیاست حل این گسل های «دمکراتیک» را دیکته کرده و این سیاست نمی تواند سیاستی بورژوا   دمکراتیک با نقاب کمونیسم باشد بلکه هدف نهایی استقرار کمونیسم است که باید نقشه ی راه و سیاست های آن را تعیین کند. به همین جهت مائو نام آن را «انقلاب دمکراتیک نوین» گذاشت. یعنی مرحله ای از انقلاب که در آن پرولتاریا و حزب پیشاهنگ آن باید این انقلاب را رهبری کرده و تضمین کنند که این هدف نهایی کمونیسم است که سیاست های مربوط به پروسه ی حل این تضادها را تعیین می کند تا بیش از آن که راه را برای سرمایه داری باز کند برای سوسیالیسم باز کند. این دینامیکی است که همه ی انقلاب ها در کشورهای تحت سلطه با آن مواجهند.

هنگامی که ضرورت های نوین و چالش های جدید در مقابل انقلاب سربلند کرد و هنگامی که انقلاب پیشروی کرد و دگرگونی های سوسیالیستی عمیق تر شد، روشن شد که رهبرانی از این دست واقعا با افق کمونیسم به انقلاب نپیوسته بودند. رفیق آواکیان مساله را این طور توضیح می‏دهد:

این یک گرایش عام است که چرخش های تند در فرآیند انقلاب و چالش های نوین، آدم ها را با ضرورت انجام جهش های جدید مواجه می کند و به ویژه کسانی که جهان بینی شان آنان را برای چنین وضعی آماده نکرده است، کسانی که با روند امور راحت بودند و به آن عادت کرده بودند و به شکلی خود را همراه می‏کردند یا حتی عقب می لغزیدند، واقعاً برای شان مشکل است که جهش و گسست های لازم را بکنند و به جای آن ممکن است در مخالفت با پیشروی لازم، سنگربندی کنند. نقل به معنی کنم از لنین: رخدادهای مهم جهان و چرخش های تند در وضعیت، برخی ها را می شکند و باعث می شود که عقب نشینی کنند در حالی که دیگران را آبدیده کرده که بر می خیزند و به چالش جواب می دهند. همه ی این عوامل در انقلاب فرهنگی چین بیان فشرده یافت به ویژه در آخرین نبرد بزرگ که شوربختانه رویزیونیست ها تحت رهبری دن سیائوپین پیروز شدند و اردوی انقلاب که خط مائو را دنبال می‏کردند درهم شکستند. … هرچند این مساله در چین ویژگی های خودش را داشت اما این تضاد بخش مسلم هر انقلابی خواهد بود. (۲۰۰۳ Avakian)

تئوری عامل دینامیک در ایدئولوژی

انقلاب فرهنگی اهمیت فوق العاده عظیم «آگاهی» در پیش برد انقلاب کمونیستی را نشان داد. جمله ی معروف چن چون چیائو (Zhang Chunqiao) یکی از رهبران انقلاب فرهنگی و از هواداران مائو در جناح انقلابی حزب کمونیست چین که «تئوری عامل دینامیک در ایدئولوژی است» بیان اهمیت این موضوع است. آواکیان در مورد این جمله می گوید:

جمله ای که به چن چون چیائو نسبت داده می شود بسیار مهم است… تئوری عامل دینامیک در ایدئولوژی است. اگر آن را مطالعه نکنید، اگر با مارکسیسم (مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم آن طور که امروز آن را می نامیم) دست و پنجه نرم نکنید، اگر تلاش نکنید بفهمید که چگونه باید آن را به کار بست و در حین به کار بستن آن چگونه باید آن را تکامل داد، کشش های خود به خودی شما را پایین خواهند کشید. کشش های قدرتمندی که روابط ستم و استثمار حاکم در جامعه اعمال می‏کنند و دینامیک هایی که امور را در جامعه و جهان می رانند، تحت سلطه ی سیستم های ستم و استثمار هستند و توسط آن ها شکل می گیرند و افکاری که دارای موقعیت مسلط هستند و مرتباً به طرق گوناگون… در سر مردم تزریق می شوند و بینش مردم را شکل می دهند. بدون مبارزه ای دایمی و آگاهانه علیه کشش ها و نفوذ این ها حتی موضع شما دچار فرسایش خواهد شد. اگر فقط روی موضع (موضع طبقاتی) تکیه کنید و مرتباً هرچه عمیق تر خود را متکی بر تئوری کمونیستی نکنید، دیر یا زود هدف انقلاب کردن و رسیدن به سوسیالیسم و نهایتاً رسیدن به کمونیسم در جهان را کنار خواهید گذاشت یا این که دچار رویکرد پراگماتیستی به این شکل خواهید شد که تئوری را هم تابع ضرورت های وضعیت مقابل پا و مبارزه ی فوری کنید و تئوری را هم توسط این ضرورت های مقابل پا شکل دهید. اگر در تفکرتان گسستی نکنید و به ورای افق تنگ و محدود حق بورژوایی جهش نکنید، اگر مرتباً این گسست را عمق نبخشید، حتی درک شما از کمونیسم و انقلاب کمونیستی نسخه ای از دمکراسی بورژوایی خواهد شد یا به آن بازخواهد گشت و صرفاً بیان دیگری خواهد شد از جامعه و جهانی که روابط بورژوایی و سلطه ی حاکمیت بورژوازی در آن حاکم است. شما یا آشکارا هدف کمونیسم را کنار خواهید گذاشت (اغلب این طور است) یا این که خواهید گفت (و شاید تا حدی هم باور خواهید داشت) که هنوز «طرفدار» این اهداف هستید اما این ها مال آینده ی دور است و در عمل طوری کار خواهید کرد که این اهداف هیچ معنای واقعی ندارند و کاملا جدا از تاکتیک هایی هستند که در شرایط کنونی به نظر شما لازمند و … خلاصه آن که از انقلاب و سوسیالیسم و کمونیسم «ماهیت زدایی» خواهید کرد و کاملا رابطه ی آن را با آنچه در این مقطع رخ می‏دهد و از «الزامات پراتیکی» مرحله ی کنونی مبارزه، منفصل خواهید کرد. (۲۰۰۶ Avakian)

رهروان سرمایه داری در حزب کمونیست چین به شدت از این جمله ی چن چون چیائو منزجر بودند و مرتباً این جمله را مورد حمله قرار داده و تلاش می‏کردند چن چون چیائو را دگماتیستی که فقط تئوری می داند و اصلا پراتیک سرش نمی شود قلمداد کنند. رویزونیست ها با عوام فریبی پوپولیستی به دنبال جا انداختن درک وارونه و غیر واقعی از تئوری بودند که گویا تئوری فقط «حرف» است و نه بازتاب صحیح و فشرده ی واقعیت متغیر و متحرک. آنان با «خلاقیتِ» رویزیونیستی شان حوزه ی پراتیک را به اعمال و خط های پراگماتیستی خود محدود می‏کردند.

اما کمونیست های انقلابی تحت رهبری مائو تسه دون با تمام قوا تلاش می‏کردند تا به توده های مردم بیاموزند که با مسائل مهم خطی و مسائل تئوریک دست و پنجه نرم کنند. اعضای «گارد سرخ» برای آموزش تئوری مارکسیستی به روستاییان به روستاها می رفتند. کمیته های انقلابی در کارخانه ها ساعاتی از روز کاری را به مطالعه ی تئوریک آثار مارکسیستی اختصاص می دادند. در شانگهای شعار «اربابانِ بارانداز باشید و نه برده های آن» دقیقاً به این معنی بود که کار کارگران فقط «تولید» نیست بلکه باید آگاهانه در تعیین سمت و سوی جامعه درگیر شوند. تدوین کتاب اقتصاد سیاسی سوسیالیستی (لوتا ۱۳۸۶) از سوی کلکتیوی از کارگران شانگهای تحت رهبری رفیق چن چون چیائو در همین دوره ی ده ساله ی انقلاب فرهنگی صورت گرفت. کمونیست های انقلابی چین اهمیت خاصی برای کار تئوریک قائل بودند زیرا به عینه دیده بودند که چگونه عده ی زیادی عاجز از تشخیص تفاوت میان مارکسیسم و رویزیونیسم هستند و از خطوط و سیاست هایی که به رویزیونیسم می انجامند دنباله روی می‏کردند. صحبت از شمار کثیری از کسانی است که برای پیروزی انقلاب جنگیده بودند و قصدشان آگاهانه این نبود که سیاست و خطوطی را در پیش گیرند که موجب احیای سرمایه داری می شود. باب آواکیان با اشاره به همین مساله در چین سوسیالیستی می گوید:

مشکل آنجا است که اغلب اوقات، اکثر کمونیست ها کمونیست نیستند… این برای حزب ما مساله ای است و در واقع یک مساله ی تاریخی-جهانی در جنبش کمونیستی و کل تجربه ی جامعه ی سوسیالیستی است… مساله این است که شما چه خطی، چه نوع جهان بینی را دنبال می کنید و این خط و این جهان بینی شما را به کجا رهنمون می شود و چه تاثیری بر جهان و جامعه خواهد داشت. جوهر مساله در این جا است. آیا شما جهان بینی و روش و برنامه ی کمونیستی را محکم و عمیق در دست می گیرید یا این که چیز دیگری را در پیش گرفته و یا به طور خود به خودی دنبال چیز دیگری می روید؟ (۲۰۰۶ Avakian)

آواکیان سپس و به رفقایش در حزب کمونیست انقلابی آمریکا چنین نهیب می زند که:

اگر تئوری کمونیستی را این طور که گفتم مطالعه نکنید و با آن و به کاربست آن (و نه چیزی دیگر) در رابطه با کلیه ی مسایل اجتماعی و اوضاع جهان که در موردش فکر کرده و پیرامون آن عمل می‏کنند، دست و پنجه نرم نکنید اگر به عنوان بخشی از این کار مرتبا خود را با بدنه ی آثار و روش و رویکرد آواکیان آشنا نکنید و با آن دست و پنه نرم نکنید، آنگاه کشش قدرتمند خود رویی و آنچه در جنبش های اپوزیسیون و فراتر از آن در جامعه و جهان حاکم است، همه ی این ها شما را هرچه بیشتر به آن سو خواهد کشید که یک جهان بینی و متد دیگری را به کار برید. (۲۰۰۶ Avakian)

کشف دوباره ی هدف کمونیسم

انقلاب فرهنگی در واقع «کشف دوباره ی هدف کمونیسم» بود. جنبش کمونیستی در حال گم کردن هدف و افق کمونیستی اش بود که مائو بار دیگر آن را کشف و ترسیمش کرد و معنای آن را عمق بخشید. کشف دوباره ی هدف کمونیسم به معنای آن بود که درستی و نادرستی هر سیاست و روندی در جامعه ی چین با این معیار محک خورد که آیا جامعه در دوره ی گذار سوسیالیستی اش در حال رفتن به سوی این هدف است یا عکس آن؟ اکثر مفهوم سازی های تئوریک دوران انقلاب فرهنگی تحت تاثیر این تلاش برای تعبیه ی هدف و افق نهایی کمونیسم در سوخت و سازِ فعلی دوران گذار سوسیالیستی بود. این جهش انقلابی عظیم و تکان دهنده در جهان بینی و طرز نگاه به سوسیالیسم و رابطه میان «هدف نهایی» با مبارزات فوری و آنچه «امروز» انجام می دهیم، در جنبش بین المللی کمونیستی به طور موزون درک نشد. اکثریت احزاب قدیمی در جنبش مائوئیستی که خود را طرفدار «اندیشه ی مائو» معرفی کرده و می کنند همان افق و دیدگاه رهروان سرمایه داری و بورژوا  دمکرات ها را داشتند. آنان پس از کودتای سال ۱۹۷۶ رویزیونیست ها در چین و احیای سرمایه داری در این کشور به حمایت از کودتاگران برخاستند. اکثر این احزاب قدیمی تر، «اندیشه ی مائو» را با بسته بندی های بورژوا   دمکراتیک درک کرده و مائو را به یک دمکرات که جهت ها و سیاست هایش را با نبض و ضربان توده ها تنظیم می کند، تقلیل دادند و این التقاط و انحراف را «خط مشی توده ای» قلمداد کردند.(۴)

احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی بزرگ ترین فاجعه ای است که بشریت در پایان قرن بیستم تجربه کرد. وضعیت امروز جهان نتیجه ی مستقیم و غیر مستقیم شکست آن «انقلاب در انقلاب» در ممانعت از احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی است. چین سوسیالیستی آخرین فصل از موج اول انقلاب های کمونیستی بود که از زمان مارکس شروع شده و با احیای سرمایه داری در چین به طور عینی تمام شد و ضرورت آغاز موج دوم بر اساس جمع بندی از تئوری و پراتیک موج اول در مقابل بشریت سر بلند کرد.

باب آواکیان کار مائو تسه دون در زمینه ی تدوین تئوری های کمونیستی در رابطه با انقلاب سوسیالیستی و معضلات دوران گذار سوسیالیستی را ادامه داد. وی جهش های تئوریک مائو، گسست های او از تفکر حاکم در جنبش بین المللی کمونیستی و تجربه ی عظیم انقلاب فرهنگی را تئوریزه کرد اما عناصر فرعی غلطی که در بدنه ی فکری مائوئیسم و در تجربه ی انقلاب فرهنگی وجود داشت را نیز شناسایی و جمع بندی کرده و همین رویکرد را در رابطه با جمع بندی از تجربه ی شوروی و کمون پاریس و تئوری های تدوین شده توسط مارکس و انگلس به کار برد و کلیت این یافته ها و جمع بست ها را در بدنه ی سنتزنوین کمونیسم از نو قالب بندی کرد. آواکیان بر پایه ی این کار، الگوی نوینی از نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی سوسیالیستی یا دیکتاتوری پرولتاریا را ارایه داد. وی در این زمینه می گوید:

مساله ی ممانعت از احیای سرمایه داری در یک کشور سوسیالیستی، چگونگی ادامه ی راه به سوی کمونیسم، این که چه راه ها و روش هایی باید برای این کار اتخاذ کرد که با هدف کمونیسم اتحاد داشته باشند یک مساله ی تعیین کننده است که کمونیست ها باید عمیقا با آن دست و پنجه نرم کنند تا پیشروی های بیشتری اول از همه در عرصه ی تئوری و سپس در تجربه ی عملی دولت های سوسیالیستی طراز نوین که برقرار خواهیم کرد، بکنیم. (۲۰۰۶ Avakian)

در جواب به این ضرورت، علم کمونیسم جهشی دیگر کرد که سنتزنوین کمونیسم نام گرفته است و نتیجه ی تلاش چهل ساله ی رفیق آواکیان (صدر حزب کمونیست انقلابی در آمریکا) است. با سنتزنوین چارچوب اساسی تئوریک برای آغاز و پیشروی موج دوم انقلاب های پرولتری تکامل یافته است. همان طور که تدوین مارکسیسم توسط مارکس و انگلس چارچوب تئوریک موج اول انقلاب های کمونیستی را فراهم کرد و انقلابی در فکر بشر در زمینه ی انقلاب اجتماعی به وجود آورد امروزه، سنتزنوین نیز چنین چارچوب و چنین انقلابی را نمایندگی می کند•

یادداشتها   

۱- در مورد الگوی توسعه ی اقتصادی در چین سوسیالیستی نگاه کنید به: لوتا، ریموند (۱۳۹۴)

۲- رویزیونیست‌های شوروی به علت آن که در شرایط جدید و با شکل جدیدی ظهور کرده بودند و با رویزیونیست‌های دوره‌های پیشین در جنبش بین‌المللی کمونیستی (به طور مثال برنشتینی‌ها و کائوتسکیست ها) در شکل متفاوت بودند، «رویزیونیست های مدرن» خوانده شدند.

۳- «جهش بزرگ به پیش» یک جنبش توده ای بود که در سال ۱۹۵۸-۱۹۵۹ در روستاهای چین به راه افتاد و مساله ی مرکزی آن ایجاد کمون های روستایی بود. برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به: لوتا، ریموند (۱۳۹۴) و «یاوه های سپاه قدس در مورد جهش بزرگ به پیش و مائو تسه دون» نشریه  آتش شماره ۵۵ خرداد ۱۳۹۵.

۴- برای نمونه نگاه کنید به مواضع ک.مورالی معروف به آجیت از رهبران حزب کمونیست هند و نقد آن در (باران. کی جی آی ۲۰۱۴)

منابع

لوتا، ریموند (۱۳۹۳)و مائو پنجمی بود، واپسین نبرد بزرگ مائو. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م). چاپ دوم. چاپ اینترنتی در سایت

http://cpimlm.com/bzhistjm/mao-5-bood.pdf)

لوتا، ریموند (۱۳۹۴) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م). چاپ اینترنتی در سایت

http://cpimlm.com/bzhistjm/tarikh-waghei-komonism.pdf

لوتا، ریموند. ویرایش و مقدمه (۱۳۸۶) اقتصاد سیاسی مائوئیستی، مسیر انقلابی به سوی کمونیسم. ترجمه منیر امیری – انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م). چاپ اینترنتی در سایت

http://cpimlm.com/bzecom/shanghai.pdf

باران، اسحاق؛ کی جی آی (۲۰۱۴) آجیت: تصویری از بازمانده گذشته. ترجمه از گروه ترجمه حزب کمونیست ایران ( م ل م). انتشارات حزب کمونیست ایران (م .ل. م). چاپ اینترنتی در سایت

http://cpimlm.com/bzpolomicm/ajit-net.pdf

آواکیان، باب (۱۳۹۱) انقلاب فرهنگی در چین، فرهنگ و هنر، دگر اندیشی و جوش و خروش… و پیشبرد انقلاب به سوی کمونیسم. مصاحبه با باب آواکیان. نشریه حقیقت، دور سوم شماره ۶۰، شهریور ۱۳۹۱

http://cpimlm.com/hagh3_g/hagh60.pdf

مارکس، کارل (۱۳۸۱) نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰. ترجمه باقر پرهام. تهران. نشر مرکز

مارکس، کارل (۱۳۷۸) هجدهم برومر لوئی بناپارت. ترجمه باقر پرهام. تهران. نشر مرکز

بورووایل، کلودی (۱۹۹۷) نیمی از آسمان، درباره رهایی زنان در چین. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م). نشر اینترنتی در سایت

http://cpimlm.com/bzhistjm/nimi-az-aseman.pdf

یاوه های سپاه قدس در مورد جهش بزرگ به پیش و مائو تسه دون. نشریه آتش. شماره ۵۵ خرداد ۱۳۹۵

 (http://cpimlm.com/ataash_g/a55.pdf)

Revolutionary Communist Party (1978) Revolution and Counter-Revolution, The Revisionist Coup in China and the Struggle in The Revolutionary Communist Party, USA. RCP Publications

Avakian, Bob (2003) Bourgeois and Communist Views. In Revolutionary Worker . #۱۲۰۰ .۲۵ May 2002

Avakian, Bob (2006)The Need for the Communists to be Communists. ۱۲ March 2006 (revcom.us)