نشریه حقیقت شماره ۸۰

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶۰ دقیقه

نشریه حقیقت

دوره سوم، شماره ۸۰، شهریور ۱۳۹۶

ائتلاف جدید حکومتی برای گذر جمهوری اسلامی از خطرات

مراکز قدرت در جمهوری اسلامی، تلاش می کنند متحد شوند تا نظامشان را از توفان های حال و آینده و موانع شناخته و ناشناخته بگذرانند. روحانی و کابینه اش قرار است سیاست های «توسعه اقتصادی» و «تعامل با جهان» را پیش برده و «دعای خیر» همه جناح ها به ویژه خامنه ای و مراکز نظامی و امنیتی که آن ها نیز خودشان چند پارچه اند را به همراه داشته باشد. در فاصله میان پیروزی حسن روحانی تا مراسم انتصاب وی به ریاست جمهوری توسط خامنه ای، بهرغم یک دور تاخت و تاز علیه یکدیگر و هشدار خامنه ای علیه تکرار «فتنه ۸۸» و یادآوری یاغی گری بنی صدر، اما سرانِ جمهوری اسلامی کوشیدند برای مواجه با «خطرات داخلی و خارجی» وحدت کنند. روحانی در مراسم «همایش قوه قضاییه»، شرکت کرد و ریاست جمهوری اش توسط رئیس قوه قضاییه و رئیس مجلس (برادران لاریجانی) مورد تایید قرار گرفت. در آن مراسم، علی لاریجانی (رئیس مجلس شورای اسلامی) علنا و با صراحت به محسنی اژه ای (معاون اول قوه قضائیه) به خاطر مقایسه روحانی با بنی صدر در سخنرانی هفته قبلش، انتقاد کرد. از آن پس، محسنی اژه ای هم حامی دولت شده و حتی روز بعد از «تحلیف» اعلام کرد «قرارداد توتال از نظر قوه قضاییه هیچ اشکالی ندارد»!

در «نمایش وحدت» دیگری، سران سپاه پاسداران (مشخصا جعفری و قاسم سلیمانی) در دفتر رئیس جمهور با روحانی دیدار کرده و ریاست جمهوری اش را تایید کردند. در همین زمان، خبری دهان به دهان می گشت که اسامی بیش از سی نفر از سران سپاه پاسداران که برای کشورهای خارجی جاسوسی می کنند و حتی برخی با «داعش» در ارتباط هستند، توسط یک دولت خارجی به دست روحانی رسیده است. در ستون های حاشیه ای روزنامه ها خبری مبنی بر حضور تعدادی از معروفترین مداحان جمهوری اسلامی، از جمله مداحی که در کارزار انتخاباتی برای رئیسی مداحی می کرد، در میان جاسوسان شنیده شد. همچنین گفته شد «سردار مجیدی» فرمانده سپاه همدان در سخنرانی برای بسیجی ها گفته است: «بسیاری از مهره های نفوذی با القاب ظاهری ارزشی وارد جریان انقلاب شده اند و قصد ایجاد اختلال در مراکز تصمیم ساز و تصمیم گیری دارند.» (روزنامه شرق. ۱۱ مرداد ۱۳۹۶) هم زمان قاسم سلیمانی اعلام کرد: «اگر فسادی صورت می گیرد به فردِ من انتقاد کنید و کلِ سپاه را زیر سوال نکشید» و در سخنرانی در «اجلاس جهانی مسجد» هشدار داد:، « ما امروز با دو خطر مواجهیم. یک خطر داخلی که فتنه مذهبی است و دیگری خطر خارجی که تهاجم علیه جهان اسلام است».

هرچند بخشی از جناح «اصلاح طلب» حکومت از این «ائتلاف» ابراز نارضایتی کرده است اما سران این جناح، به ویژه خاتمی آن را «عاقلانه» توصیف کردهاند که نشان از تنگنای بدی است که این جناح در آن گیر کرده است. از یکسو کاملا موافق ائتلاف کنونی بوده و در واقع «توجیه» شده اند و از طرف دیگر، روحانی با نقض صریح و سریع وعده های انتخاباتی اش، موجب بی آبرویی آن ها در میان میلیون ها نفر از قشرهای طبقه متوسط جامعه شده است که با «گفتمان اصلاحات و اعتدال» در اردیبهشت ۹۶ بار دیگر متوهمانه پای صندوق های رأی رفتند.

اما هیئت حاکمه جمهوری اسلامی، خواهان بی وجهه و بی آبرو شدن اصلاح طلبان در میان این قشر نیست به ویژه در شرایط سخت اقتصادی که در پیش است و این اقشار میانه و متوسط به لحاظ اقتصادی ضربات جدی خواهند خورد. در این وضعیت حاکمیت به «اصلاح طلبان» نیاز دارد تا نقش خود در آرام کردن و تسلی دادن به این قشر را بازی کنند. شهرداری و معاونت شورای شهر را به «اصلاحطلبان» دادند تا قشر متوسط را «از پایین سازماندهی» و سرگرم «مهندسی اجتماعی خُرد» کرده و برای آینده خود نیز توشه ای بیاندوزند. البته جای سران سپاه در ساختمان خیابان «بهشت» (دفتر مرکزی شورای شهر تهران در خیابان بهشت) محفوظ خواهد بود و سران جدید شهرداری اعلام کرده اند قرارگاه خاتم الانبیاء به همکاری خود با شهرداری ادامه خواهد داد. برای تخفیف شکاف های متعدد درون هیئت حاکمه، مجمع تشخیص مصلحت نظام به دستور خامنه ای «تغییر ساختار» داده و همه ناراضیان ام القرای اسلامی همچون قالیباف، رئیسی و برخی از اصلاح طلبان را در آنجا جمع کرده اند.

در درون جمهوری اسلامی همه باندهای حکومتی از یکدیگر آتو و مدرک دال بر انواع و اقسام فسادها دارند. نه تنها از دزدی و اختلاسهای نجومی بلکه از «نفوذی ها» و جاسوس ها. در بستن قرارداد «کابینه ائتلاف»، همه این آتوها استفاده شده است. واقعیت آن است که رؤسای جمهوری اسلامی به عنوان شرکای یار غار قدرت های امپریالیستی، از دهان باز کردن گسل های عظیم اجتماعی که روی آن حکومت می کنند، هراس ناکند. فسادها، دزدی ها و حتی نفوذی ها تنها تَرَک هایی در سطح هستند. این گسل ها، شکاف گسترش یابنده طبقاتی که در حریق بیکاری و حاشیه نشینی فشرده شده است، انزجار عمومی از نظام سیاسی/دینی این حکومتِ غرق در فساد، تحمیل قوانین دوره برده داری بر زنان و جنگ های نیابتی ارتجاعی در خاورمیانه چنان عمیق اند که با تبانی و کنار آمدن نمی توانند آن ها را چاره کنند.

به عنوان نمونه قاسم سلیمانی فقط نگران داعش در سوریه نیست، او نگران پایگاه های داخلی نظام شان است. به همین علت خطاب به متولیان مساجد و حزب اللهی ها هشدار داد: «اینکه در جامعه مدام بگوییم او بی حجاب و این باحجاب است یا اصلاح طلب و اصول گرا است، پس چه کسی میماند؟… امام جماعت باید بتواند با حجاب و بی حجاب را با هم جذب کند» (سخنرانی روز جهانی مسجد. ۲۹مرداد ۹۶)

درواقع بزرگی این چالش های سهمگین، جناح های مختلف قدرت را وادار می کند برای کارآمد کردن دولت طبقاتی شان، متحد شوند. با این وجود، شکاف های درون هیئت حاکمه جمهوری اسلامی به سادگی قابل ترمیم و حتی تخفیف نیستند.

کابینه ائتلافی

کابینه روحانی، ائتلافی است از جناح های اصلی حکومت و متشکل از امنیتی ها و تکنوکرات ها که حول سه برنامه اصلی سازمان یافته است: جهشهای «عظیم» در «جهانی سازی» اقتصاد ایران، تداوم سیاستِ «تعامل با جهان» و به روز کردنِ ساختار کنترل و سرکوب اجتماعی.

در مرکز جهانی سازی اقتصاد، صدور هرچه بیشتر نفت و گاز و ادغام ایران در اقتصاد آسیایی/اروپایی چین قرار دارد. در محورِ «تعامل با جهان» سیاست تبدیلِ جمهوری اسلامی به یک دولت منطقه ای قدرتمند قرار دارد که تکیه گاه قدرت های امپریالیستی اروپا، روسیه و چین برای پیشبرد سیاست های رقابت جویانه شان با امپریالیسم آمریکا برای نفوذ در خاورمیانه باشد و در همین راستا، قدرت نظامی جمهوری اسلامی در «اعماق» خاورمیانه را به اهرم پیشبرد این سیاست تبدیل کند. در مرکز به روز کردن ساختار کنترل و سرکوب اجتماعی، گسترشِ جاسوسی «ِنرم افزاری» در خدمت «هدفمند کردن» سرکوب امنیتی/نظامی سخت افزاری (سرکوب و بگیر و به بند و بستن روزنامه ها و شبکه های مجازی غیره) قرار دارد. هنگامی که صحبت از کابینه «امنیتی ها و تکنوکرات ها» می کنیم به معنای آن نیست که همه وزرا و اعضای کابینه، یا امنیتی اند یا تکنوکرات، بلکه به این معنی است که اکثریت اعضای کابینه این «محاسن» را یکجا دارند. برای مثال چهره های مانند شریعتمداری، ربیعی و جهرمی. شریعتمداری وزیر «صنعت، معادن وتجارت»، یک تکنوکرات و مدافعِ تخته گاز رفتن در «آزاد سازی اقتصادی» است، اصلاح طلبی که از بنیان گذاران و کارگزاران دستگاه امنیتی/اطلاعاتی جمهوری اسلامی از دهه ۶۰ به این سو بوده و همچنین عضو هیئت امنای «سازمان اقتصادی کوثر» وابسته به بنیاد شهید و امور ایثارگران است که به نوبه خود یک مجتمع مالی/تجاری/صنعتی است. جهرمی وزیر «ارتباطات و فناوری اطلاعات» هم «دوگانه سوز» است: هم قرار است صنعت آی.تی را تبدیل به ماشین شغل ساز برای جوانان کرده و هم اطلاعاتی درجه یک است که می داند چگونه سرویس های جاسوسی دیجیتالی (شنود، مکان یابی، هک و غیره) علیه مردم را ساماندهی کند. علی ربیعی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی نیز از اصلاح طلبان بنیان گذار وزارت اطلاعات است و در دهه۶۰ با نام مستعار «برادر عباد» از سربازجوهای جنایتکار زندان اوین بود.

متزلزل و بی ثبات با ائتلاف یا بی ائتلاف

راه کارهای جمهوری اسلامی برای شکاف های درونی اش هرچه باشد، راه کارهای کابینه جدید برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی و بین المللی اش هرچه باشد، گسل های طبقاتی، جنسیتی و ملیتی نه تنها تخفیف نیافته بلکه تشدید خواهند شد. پیشاپیش، آن چنان اعصابِ اکثریت توده های مردم حساس شده است که هر واقعه ای از کشتار کارگران در سوانح کاری تا از بین رفتن پس اندازهای مردم در پیچ و خم کلاهبرداری های مالی/بانکی و از وقایع به ظاهر بی ارتباط با ماهیت و خصلت نظام جمهوری اسلامی مانند مرگ مریم میرزا خانی در تبعید تا قتل آتنا اصلانی، می توانند چکاننده حرکت های اجتماعی بزرگ و خارج از کنترل ارگان های سرکوب و امنیتی حکومت شود. پیشاپیش، اطلاع رسان ها از طریق اینترنت به ثانیه و دقیقه در مقیاس ده ها میلیونی و سراسری رسیده است و هر تلاش حاکمیت برای خدشه وارد کردن بر این شبکه، خود موجب خشم و اعتراض خواهد شد. حتی سیاست «تعامل با جهان» گسل بین المللی ایران را که از یک طرف عمیقا در نظام جهانی تحت سلطه امپریالیست ها ادغام شده است و از طرف دیگر، در بسیاری جهات از سوی قدرت های حاکم بر نظام جهانی به عنوان یک دولت «یاغی» به حساب می آید، ترمیم نخواهد کرد. با هر واقعه غیرمنتظره در اوضاع خاورمیانه که همواره بر روی بشکه باروت نشسته است، با هر جا به جایی در تناسب قوای جهانی میان قدرت های بزرگ امپریالیستی (آمریکا، روسیه، اروپا و چین) رشته های رژیم ایران پنبه می شود. مواجه با چنین چالش های سترگی، موجب نوسان افراد شاخص حکومت میان جناح های مختلف اصولگرا، اصلاح طلب و اعتدالی و بسیار گرایش های دیگر اسم گذاری نشده، می شود. هر کدام از گسل های بزرگ داخلی و بینالمللی می توانند تبدیل به زلزل و بحرانی سیاسی شوند.

حسن روحانی هنگام تنفید و تحلیف به خدا پناه برد و به واقع باید کاری کرد که او و رژیم ارتجاعی و جنایتکار متبوعش پناهگاهی جز «خدا» نداشته باشند! بی آینده و بی مفر شدن جمهوری اسلامی و تمامی چهرهها و شخصیت های آن وابسته به عمل سیاسی رادیکال ما کمونیست های انقلابی، به راه انداختن جنبشی برای انقلاب کمونیستی، سازماندهی و تدارک برای رهبری انقلاب است•

بیانیه ای ازعشق و شور برای یک شورشگر

نوشته زیر متن پیام کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (مارکسیست.لنینیست.مائوئیست) در بزرگداشت رفیق امیر حسن پور است که در تاریخ ۲۲ ژوئیه در تورنتو در مراسم یادبود آن رفیق خوانده شد.

از دست دادن انسانی مانند امیر بسیار سنگین است. به ویژه در این برهه از زمان که لحظه لحظه اش با درد و مصیبت های تحمل ناپذیر برای اکثریت مردم جهان تنیده می شود.

وقتی به امیر فکر می کنیم، صدای گرمش را می شنویم که میگوید: چگونه می توان آن چه بر مردم دنیا می رود را دید و زیر و رو نشد؟ چطور می شود محرومیت غیر ضروری و بیرحمانۀ میلیاردها انسان از ابتدایی تریننیازهای انسانی را با آرامش برگزار کرد؟ چطور می شود جنگ های امپریالیستی پایان ناپذیر، گسترش ترسناک تعصب و تاریک اندیشی دینی و رشد فزاینده روابط برده وار پدرسالارانه در میان مردم و ازهمه بدتر به قدرترسیدن فاشیست های دین گرا در کشوری که صاحب قدرتمندترین زرادخانه هسته ای است را دید و نپرسید: سرچشمۀ  این همه درد و مصیبت چیست و چه باید کرد؟

امیر قلبی بزرگ برای بشریت و شوقی عظیم برای جهانی بهتر داشت. در ابتدا جوان ناسیونالیستی بود که اندوه استثمار دهقانان کردستان، ستم گری ملی و روابط پدرسالارانه  قلبش را می فشرد. اما در جستجوهایش، بهتئوری کمونیستی دست یافت ؛ ذهنش در مورد ریشه های این ستمها و تبعیضها روشن گشت و برایش ثابت شد که جامعه بشری از هم اکنون، پتانسیل آن را دارد که این روش زندگی بیرحمانه و این سازمان اجتماعیهیرآرشیک و طبقاتیِ پوسیده و عقب مانده را پشت سر گذاشته و پای در عصر نوین جامعه کمونیستی بگذارد.

امیر، خصوصیات فردی دلپذیری داشت؛ اما برای شناختن او باید به ورای فردیتش رفت. او متعلق به نسل شورشیِ دهه شصت میلادی بود. نسلی با رویاها و عملکردهای بزرگ با هدف رها کردن بشریت ازتمایزات طبقاتی،روابط ستم و استثمار و افکار کهنۀ مبتنی بر آن. نسلی که حاکمان و دولتمداران در آن مقطع، آن را «نسل از کف رفته» خواندند. چرا که بخش بزرگی از دانشجویان و روشنفکران که در نهادهای آموزشی تعلیم می یافتند تاتبدیل به پیچ و مهره های سیستم شوند، تصمیم گرفتند توانایی هایشان را صرف خدمت به رهایی ستم دیدگان جهان و سرنگونی انقلابیِ سرمایه داری کنند. دانشجویان و روشنفکرانی که جان بر کف وارد این راه شدند، بدونمحاسبه کردن پیامدهایی که پا گذاشتن در این راه برای تک تکشان به ارمغان می آورد. آنان برای صاحبان قدرت «نسل از دست رفته» به حساب می آمدند؛ زیرا درست در قلب هیولا برای کمک به شکست ارتش آمریکا درویتنام، مبارزه می کردند؛ ماهیت ارتجاعی دولت اسرائیل را افشا و از حق خلق فلسطین بر سرزمین فلسطین حمایت می کردند. نسلی که در آمریکا، صدای بردگان آفریقایی این کشور شد؛ دانشگاه ها را تبدیل به مرکز اشاعۀتفکر علمی علیه تاریک اندیشیِ دینی و خرافه های غیر دینی کرد؛ در قلب سرمایه داری، مردم را فراخواند تا ضرورت، امکان و مطلوبیتِ ساختن جامعه ای کمونیستی را بر خاکستر سرمایه داری ویرانگر ببینند.

روشنفکران تعلیم یافته همواره با تضادی اساسی ای روبرویند که باید آن را حل کنند: باید تصمیم بگیرند با موقعیت ممتازی که سرمایه داری به آنان داده است؛ چه خواهند کرد؟  باید برای خود روشن سازند که با توانایی هایفکری و مهارت هایی که کسب کرده اند؛ چه خواهند کرد؟ مهارت ها و توانایی های فکری ای که  طبقات و اقشار تحت ستم و استثمارِ سرمایه داری؛ از کسب آنها محرومند؛  در عین حال که برای پاره کردن زنجیرهای ستمو استثمارشان به شدت نیازمند آنند! روشنفکران باید به این سوأل پاسخ گویند که این مهارت ها و توانایی ها را برای چه کسی و برای چه مصروف خواهند کرد؟ به عبارت دیگر: در کدام سنگر قرار خواهند گرفت؟

شورش گری روشنفکر در همین نقطه آغاز می شود!

امیر کسی بود که حتی در دهۀ هفتاد زندگی اش، همواره در جهت رشد و بالندگی خود به لحاظ فکری؛ آگاهانه تلاش می کرد. او ثابت کرد که شورشگریِ انقلابی؛ منحصر به سنین جوانی نیست و تا زمانی که با جهانیمنسوخ و زشت روبرو هستیم، شورش آگاهانه، جوهر زندگی معنادار است.

بی گمان پابرجایی در این راه، برای امیر نرم و ساده نبوده است. همچنان که برای هیچ یک از ما چنین نبود! زیرا شکست های عظیم و خرد کننده  ای را تجربه کردیم؛ چین سوسیالیستی ازکف رفت، اولین موج انقلاب هایکمونیستی که با کمون پاریس ۱۸۷۱ آغاز شده بود، پایان یافت و در چارچوب شکست جهانی/تاریخی موج اول انقلابهای کمونیستی، یک فرصت انقلابی بزرگ در ایران با تبدیل شدن به ماهیتی ضد انقلابی؛ تجربه ایدردناک و تلخ شد که ابرهای تاریکش را در سراسر خاورمیانه گستراند.

پس از این شکست ها، بسیاری از کمونیست های انقلابی مأیوس و سرخورده شدند و حتی سیستم حاکم توانست عده ای از آنان را دوباره «بازیافت» کرده و در بدنۀ نهادهای فکری و تبلیغاتی اش ادغام کند. صاحبان قدرت،برای رسیدن به این مقصود هم از ترور و سرکوب سود جستند و هم از روش های به اصطلاح «نرم افزاری». آنها در جهت تحریف و دفن تاریخ واقعی کمونیسم سرمایه گذاری های شگفت انگیز کردند، صنعت تولید تفکراتنسبیت گرایانه؛ پراگماتیستی و پوزیتویستی را به راه انداختند و با عمومی کردن آن؛ این طرز تفکر را به عنوان یک «جهان بینی رسمی» در جهان آکادمیک نهادینه نمودند.

همۀ ما از جمله امیر، با چالش “وسط راه نایستادن و تسلیم نشدن” در مقابل این هجوم ارتجاعی روبرو بودیم و با آن دست و پنجه نرم کردیم. چالشی سخت که پاسخ به چرایی شکست ها را طلب می کرد؛ تا که بتوانیم درسنگر رهایی بشریت بمانیم! امیر در این سنگر ماند و ما نیز! مایی که برای ماندن به عنوان انقلابیون کمونیست باید ذهنمان را روشن می کردیم، تاریخ را نقادانه مرور کرده  و برای ادامۀ راه، درسهای آن  را بیرون میکشیدیم. در این پروسه جمعبندی های بزرگی برای درک صحیح دستاوردها و اشتباهات تئوریک و پراتیک تاریخ ۱۷۰ سالۀ موج اول انقلاب های کمونیستی انجام شد.  پروسه ای که رفیق باب آواکیان به پیش برد و حاصلشچیزی نبود جز جهشی رادیکال به یک انقلاب فکری؛ یعنی سنتزنوین کمونیسم!

امیر از نزدیک این پروسه را دنبال کرد و با آن درگیر شد. احتمالا کسانی؛ ناگفته می اندیشند که حمایت امیر از سنتزنوین کمونیسم، بازتاب تعلق خاطر نوستالژیک وی به گذشته انقلابی و کمونیستی اش بوده است. اما اینباوری دور از واقعیت است. آن چه امیر را به این جهت راند، تعهدش به هدف تغییر بنیادین جهان و تزلزل ناپذیری اش در استفاده از جهان بینی علمی برای تشخیص واقعیت بود. امیر آگاهانه از تفکر ابزارگرایانه درقضاوت دوری می جست و پیامدهایی را که اعلام حقایق سخت و نامحبوب برای شخص وی به دنبال داشت؛ محاسبه نمی کرد. او بر این باور بود که حقیقت، حقیقت است و یاوه هم یاوه! چه باک از اعلام این تمایز وتشخیص!

امیر نوشت:

با کمونیسم پیشین نمی توان به آیندۀ کمونیستی دست یافت و بدون «کمونیسم نوین» نه به درک درست گذشته می رسیم نه به ساختن این آینده. سنتز کمونیستی از کمونیسمِ گذشته و تدوین «کمونیسم نوین» کار سترگی است کهباب آواکیان در پروسۀ مبارزات وسیع در عرصۀ تئوری، سیاست و ایدئولوژی در سه دهۀ اخیر، موفق به انجام آن شده است. اگر کمونیستها می خواهند پیشاهنگ آینده باشند و نه زائدۀ گذشته باید خود را متکی بر سنتز نوینکمونیسم بکنند و به طور جدی ببینند که «کمونیسم نوین» چیست و چه جایگاهی در تاریخ و در جهان امروز دارد؟ (به نقل از مقدمۀ چاپ کُردی کتاب تاریخ واقعی کمونیسم)

صد افسوس که امیر از میان ما رفت. فقدانش را همیشه احساس خواهیم کرد؛ ولی پژواک صدای این رفیق عزیزمان همیشه با ما خواهد بود که گفت:

بله روایت های من بزرگ  هستند … دلم می خواست از این هم بزرگتر بودند. … ما هیچ علاقه ای نداریم که انسانی برتر از انسان دیگری باشد. ما چنین دنیایی می خواهیم و چنین روابطی و چنین «روایت بزرگی» میخواهیم و علم این را به ما می دهد و بر پایۀ این حقیقت علمی باید اراده کنیم که به این افقی که بشر پیدا کرده جهش کنیم و برسیم. (به نقل از کتاب بر فراز کمونیسم نوین)

اجازه دهید، سخن را به یاد امیر اینطور به پایان ببریم:

رفقای قدیمی تر: بازگشت به دوران شورشگری جوانی هرگز دیر نیست! همیشه می توان دست به انتخاب های جسورانه و الهام بخش زد! و رفقای عزیز جوان تر: جهان به اضطرار نیازمند انقلاب کمونیستی است. انقلابکمونیستی بدون کمونیست ها هرگز ممکن نیست. زمان تصمیم گرفتن و وقت صعودی دوباره؛ به قله ها است. سوار بر امواج کمونیسم نوین، لبخند پیروزمندانۀ امیر با ما خواهد بود!

کمیته مرکزی حزب کمونیست ایرا(م.ل.م)

۲۲ ژوئیه ۲۰۱۷/ ۳۱ تیر ۱۳۹۶

همواره بر فراز کمونیسم نوینِ زمانه

بیانیۀ حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) دربارۀ درگذشت رفیق امیر حسن پور

رفیق امیر حسن پور پس از سال‌ها جدال با بیماری سرطان روز شنبه سوم تیر (۲۴ ژوئن) در شهر تورنتوی کانادا درگذشت. حزب ما، جنبش بین المللی کمونیستی و جنبش انقلابی ایران و کردستان یکی از قدیمی‌ترین و شریف‌ترین یاران و همراهان خود را از دست داد. ما عمیقاً غمگینیم اما ارادۀمان برای ادامه دادن راه و آرمان‌های کمونیستی او قوی است. رفیق امیر، یار و یاور صمیمی و پشتیبان و تکیه گاه مهمی برای حزب کمونیست ایران (م ل م) بود. حزب ما و به ویژه نسل جدید کمونیست‌های پیوسته به این حزب، تأثیر کلام و مَنش او برای آموختن و به کار بستنِ تئوری‌های نوینِ کمونیستی را هرگز از یاد نبرده و جای خالی­اش در این زمینه همیشه احساس خواهد شد.

تصویری که از امیر در ذهن ما نقش بسته، سیمای انسان فروتنی است که همواره سه ویژگی داشت: سازش ناپذیری با دشمنِ مردم، دقت نظر و جدیّت علمی و اشتهای پایان ناپذیر به آموختن و آموزاندن. او تا آخرین لحظۀ زندگی عمیقاً از سیستم سرمایه داری امپریالیستی و نکبت و شکنجه‌ای که هر روز و هر لحظه علیه اکثریت مردم جهان اعمال می‌کند، خشمگین بود و همواره به ضدِ تاریخی این نظام یعنی انقلاب کمونیستی و رهایی بشریت در جامعه و جهان کمونیستی امیدوار و وفادار ماند. به قول خودش از همان دورۀ دانشجویی فهمید که بنای یک دنیای نوین بدونِ آگاهی و روش علمی امکان پذیر نیست و پس از آن همواره کوشید آخرین دستاوردهای علمی و به ویژه مارکسیسم به عنوان علم رهایی بشریت را با دقت و وسواس دنبال کند و بیاموزد. امیر خوب می‌دانست بدون تبدیل شدن این علم و آگاهی کمونیستی انقلابی به آگاهی شمار وسیعی از توده‌های مردم، نمی‌توان جنبش و انقلاب اجتماعی گسترده برای ریشه کن کردن دنیای ستم و بردگی را به پیش برد و پیوسته همه را به اهمیت کتاب «چه باید کرد؟» لنین، مطالعه و درک آن رجوع می‌داد. در تمام زندگی‌اش کوشید هر آن‌ چه آموخته بود را چه در میدان مبارزه و جلسات حزبی و انترناسیونالیستی و چه در دانشگاه و کلاس درس به مردم بیاموزاند. همواره تلاش داشت تجارب انقلاب‌ها، مقاومت‌ها و مبارزات مردم جهان از انقلاب فرهنگی چین تا جنگ خلق نپال و از ظفار و فلسطین تا کردستان و بهار عربی را در اختیار دیگران بگذارد. وقتی چند روز پیش از مرگش خبر انتشارگسترده کتاب بر فراز موج نوین کمونیسم را در داخل و خارج از کشور شنید، لبخند شادی و رضایت از منعکس شدن آموخته‌ها و تجاربش در میان توده‌های مردم بر لبانش نشست. این کتاب مجموعه‌ای از مقالات و مصاحبه‌های او دربارۀ مارکسیسم و تاریخ جنبش بین المللی کمونیستی، پیروزی‌ها و شکست‌های انقلاب‌های سوسیالیستی قرن بیستم، در بارۀ مسئله ملی، جنبش کردستان، جنبش زنان، رابطۀ آگاهی با انقلاب، در بارۀ شناخت علمی و خرافه و علم ستیزی در دوران ما و … است که در فروردین ۱۳۹۶ با مقدمه‌ای از طرف حزب کمونیست ایران (م ل م) منتشر شد و اکنون در سایت حزب (www.cpimlm.com) قابل دسترسی است. انتشار این کتابِ ماندگار با کوشش‌های بی دریغ شهرزاد مجاب عزیز و دیگر یاران ویراستار، صفحه آرا و طراح ممکن شد و بی‌شک، تاثیرات فکری وسیعی بر نسل گذشته و حال در راه مبارزه برای دفن دنیای کهنه و متولد ساختن جهانی نوین خواهد داشت.

زندگی فکری و سیاسی رفیق امیر حسن پور با سیر وقایع جنبش بین المللی کمونیستی و جنبش چپ و انقلابی ایران پیوند خورده بود. زادگاه و محیط زندگی سال‌های کودکی و نوجوانی او یعنی مهاباد و کردستان یکی از سیاسی‌ترین و عریان‌ترین جغرافیاهای تبعیض و مبارزه در ایران معاصر بود. جایی که مردمش خصوصاً دهقانان فقیر هم طعم ستم فئودالی و روابطِ عقب ماندۀ ارباب رعیتی  و پاتریارکی را می‌چشیدند و هم ستم و تبعیض ملی را. تجربۀ مستقیم ستم ملی و محیط سیاسی مهاباد، امیر را در جوانی به سمت جنبش ناسیونالیسم کُرد (کوردایتی) برد اما به گفتۀ خودش آشنایی با مارکسیسم، دید او نسبت به واقعیت استثمار مردم و روابط تبعیض آمیز ملی را تغییر داد و از حصارهای محدود ناسیونالیسم به شعاع گسترده‌تر بینش و تئوری علمی مارکسیسم هدایت کرد. امیر اگر چه به عنوان یک نظریه پرداز مسئلۀ ملی در کردستان و خاورمیانه و صاحب نظر و پژوهشگر برجسته در مسائل فرهنگ، زبان، ادبیات و تاریخ کردستان فعالیت علمی و آکادمیک داشت، اما آگاهانه تلاش می‌کرد این مسئله و دیگر معضلات جامعۀ بشری را با به کاربست علم کمونیسم و آن هم کمونیسم تکامل یافته، تحلیل و سنتز کند و نه از دریچۀ سیاست های ناسیونالیستی و هویتی. با صراحت، اعلام می‌کرد، «من «آیدنتیتی» (هویت) ندارم. … اگر قرار باشد «آیدنتیتی» داشته باشم باید بگویم من انترناسیونالیست هستم … (حسن پور۱۳۹۶، ۳۳۸) رویکرد او با مسئلۀ ملی و ستم ملی نه از موضع ناسیونالیستی بلکه از موضع انترناسیونالیسم پرولتری بود. او همواره از مبارزات مردم کردستان علیه ستم ملی و حق تعیین سرنوشت ملت کُرد و سایر ملل تحت ستم در ایران و سراسر جهان دفاع می‌کرد، اما هرگز کشیدن خط تمایز میان انترناسیونالیسم پرولتری و ناسیونالیسم (از جمله ناسیونالیسم کُرد) را از یاد نمی‌برد. نقدهای او به جریانات و احزاب فئودال ناسیونالیست و بورژوا ناسیونالیست کُرد از شیخ سعید و شیخ محمود تا جمهوری دمکرات کردستان و قاضی محمد و از دولت بورژوا کمپرادوری کردستان عراق تا اوجالان و پ.ک.ک و سایر احزاب عضو ک.ج.ک در دوره‌های مختلف کار فکری‌اش و از جمله در آخرین کتابش منعکس شده است (حسن پور ۱۳۹۶، ۲۱۸-۳۲۲). هنگامی که کتاب نقد جهان اوجالان۱ منتشر شد، امیر تاکید می‌کرد که این کتاب باید در سراسر خاورمیانه، به‌ ویژه در کردستان در دسترس جوانانی که خواهان تغییرات جدی در جامعه و جهان هستند قرار بگیرد تا با این مسئله که خصلت تغییری که باید صورت بگیرد چیست و راه آن کدام است، درگیر شوند. او در مقدمه اش بر ترجمۀ کُردی کتاب تاریخ واقعی کمونیسم۲ نوشت:

ناسیونالیسم کُرد و جنبش ملی کردستان نشان داده‌اند که مانند سایر جنبشهای ملی، بخشی از سیاست و ایدئولوژی سرمایه داری هستند و در نهایت ناگزیر تبدیل به پیچ و مهره‌های نظم جهانی امپریالیستی می شوند. بسیاریاز روشنفکران و فعالین سیاسی کُرد از جنبش ملی گسست نکرده‌اند و افق دیدشان در حد سران این جنبش است که از آغاز فئودالها و شیخها بودند. در سال‌های اخیر با رشد بورژوازی کُرد به ویژه در ترکیه، عراق و ایران، ناسیونالیست‌ها در هر کشور شرکت در قدرت سیاسی و قانون گذاری را طلب می کنند. حتی هنگامی که جنبش ملی اسلحه بر می‌دارد، هدفش نه تغییر بنیادین وضع موجود بلکه سهیم شدن در قدرت دولتی و نظام اقتصادی-اجتماعی حاکم است. رسیدن به پارلمان، رفرم قانونی، حقوق شهروندی، حقوق زبانی و فرهنگی، و برابری ملی غایت مطالبات آن است. (حسن پور ۱۳۹۶، ۱۷)

امیر از دهه ۱۳۴۰ در تهران به جنبش دانشجویی ایران پیوست و این ارتباط در دهۀ ۱۳۵۰ از طریق شرکت در «کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در آمریکا» ادامه پیدا کرد. در اول ماه مه ۱۹۶۸ هنگام سفر دانشجویی به آمریکا در پاریس فرود آمد و بی درنگ به تظاهرات جوانان در محلۀ لاتن و درگیری آنان با ماموران نظم و قانون پیوست. این مقطع از مبارزه او را به اتحادیۀ کمونیست‌های ایران و حزب کمونیست انقلابی آمریکا (RCP) متصل کرد. به جز فعالیت علیه رژیم شاه در جنبش دانشجویی ایران، پیوستن به جنبش مائوئیستی، مبارزات ضد جنگ ویتنام، دفاع از مبارزات خلق‌های فلسطین و ظفار از دیگر یادگارهای این دوره از حیات مبارزاتی او بود. امیر در دل جنبش پرشور و پیشروی دانشجویی آموخت که دانشگاه و علم را باید به سنگرهای نبرد علیه دنیای کهنۀ طبقاتی پیوند بزند و تا آخرین روز زندگی‌اش چه در مقام دانشجو و چه معلم دانشگاه، بر این پیوند میان علم و محیط علمی دانشگاه با مبارزه و نبرد علیه وضع موجود استوار ماند. این وفاداری به وحدت میان علم کمونیسم و عمل انقلابی و تلاش برای تبدیل کردن تئوری و دانش به دغدغه و سلاح توده‌ها به شکل نقش روشنفکر کمونیست و متعهد در امیر متجلی شد. باب آواکیان در رویکرد استراتژیکش به جنبشی برای انقلاب کمونیستی، بر نقش و اهمیت دانشمندان و روشنفکران انقلابی و متعهد تأکید ویژه ای دارد و حزب ما این اهمیت را در شخصیتی مانند رفیق امیر به خوبی احساس کرد. روشنفکر کمونیست انقلابی یکی از عناصر استراتژیک در ریشه کن کردن تقسیم کار ظالمانۀ نظام سرمایه داری میان کار فکری و کار بدنی و غلبه بر جدا کردن توده‌های مردم از علم و آگاهی است. بدون وجود روشنفکران کمونیست متعهد و دانایی مثل رفیق امیر، ترویج علم کمونیسم، بردن آگاهی کمونیستی به میان توده‌های روشنفکر و کارگر و زحمتکش و تعلیم آنان به عنوان مبارزین آگاه رهایی بشریت، ممکن نیست و بدون این کار، هیچ انقلابی در کار نخواهد بود زیرا انقلاب امر توده‌های آگاه به علم رهایی بخش کمونیسم و توانا در به کاربست این علم در جادۀ پرپیچ و خم و سخت مبارزۀ طبقاتی است.  

امیر معتقد بود همۀ چیزهایی که از مارکسیسم و هر علمی دیگری می‌آموزیم را باید در مبارزه با دشمن و در جهت تغییر جهان به کار برده و زندگی کنیم. به عنوان مثال در جریان حضورش در جنبش مقاومت مردم کردستان ایران علیه جمهوری اسلامی کوشید آموخته‌هایش از تجارب انقلاب‌های چین، ویتنام و ظفار را در طرح «راهپیمایی مردم سنندج در دفاع از کوچ دسته جمعی مردم مریوان» به کار ببندد و ایدۀ این راهپیمایی تاریخی توسط او در «جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب» پیشنهاد شده و توسط رهبران سایر سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی پذیرفته شد، وی یکی از بنیان‌گذارن تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان وابسته به اتحادیه کمونیست‌های ایران در سال ۱۳۵۸  در کردستان بود. 

امیر از دوران فعالیت درجنبش دانشجویی، تحت تاثیر انقلاب فرهنگی در چین و هم‌چنین رشد جنبش‌های فمینیستی در اروپا و آمریکا، اهمیت زیادی به مبارزه علیه ستم بر زن می‌داد و می‌دانست تغییر بنیادین جهان کهنه بدون ریشه کن کردن این ستم ممکن نیست. همراه با درک عمیق‌تر در مورد محتوای کمونیسم، او نیز مانند بقیۀ کمونیست‌ها و کل جنبش کمونیستی باید در این زمینه نیز جهش می‌کرد و گسست و جهش کردن، کاری بود که امیر هرگز از آن ترس نداشت. کشف حقیقت و تکیه بر آن، در نوردیدن افق‌های وسیع‌تر و در آغوش کشیدن به قولِ خودش «روایت‌های هرچه بزرگ‌تر» برایش عین زندگی بود. کمونیسم در دیدِ رفیق امیر علم و جنبش رهایی تمامی بشریت از همۀ انواع ستم، تبعیض و بهره کشی بود. به همین علت ریشه‌یابی جایگاه اجتماعی فرودست زن در نظام‌های طبقاتی و شکل‌های گوناگونی که در هر عصر به خود می‌گیرد، انعکاس آن در ایدئولوژی و زبان، دنبال کردن تحلیل‌ها و نظرات گوناگون در این زمینه و جنبش‌های مقاومت زنان، از دغدغه‌های جدی او بود. وجود یار و همراهی چون رفیق شهرزاد که به طور کلی در این زمینه در بُعد جهانی و به طور مشخص در رابطه با مسئله زنان در کردستان پژوهش و نظریه پردازی می‌کرد، کمک بزرگی به امیر بود تا مشترکا توجیهات فرهنگی و ملی‌گرایانه در ستم بر زن را به چالش بگیرند. با کمک رفقایی مانند امیر و همرزمش شهرزاد در جنبش کردستان بود که اولین دسته مسلح زنان در تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان شکل گرفت.  

بله روایت های من بزرگ  هستند ولی دلم می خواست خیلی از این هم بزرگتر بودند. … ما هیچ علاقه ای به حفظ ستم جنسیتی به بهانۀ «احترام به فرهنگ» این و آن نداریم. هیچ علاقه ای نداریم که انسانی برتر از انسان دیگری باشد. ما چنین دنیایی می خواهیم و چنین روابطی و چنین «روایت بزرگی» می خواهیم و علم این را به ما می دهد و بر پایۀ این حقیقت علمی باید اراده کنیم که به این افقی که بشر پیدا کرده جهش کنیم و برسیم. (حسن پور ۱۳۹۶، ۳۴۱)

اما به اعتقاد ما، وجه عمده ای که امیر را شکل می داد، این بود که در مبارزۀ آشتی ناپذیر برای رهاییِ توده های مردم سراسر جهان، و درنهایت کل بشریت از شر نظام سرمایه داری، همواره می‌کوشید نظریه و عملش را بر آخرین تکاملات علمی کمونیسم استوار کند – کمونیسمی که هرچه علمی‌تر باشد تا بتواند هرچه رادیکال‌تر به ریشه‌ها بزند. او عنصر پویا و دینامیک علم را دریافته بود و می‌دانست علم نه پدیده‌ای ساکن و منجمد و استراحت‌گاه ابدی بلکه راه دشوار و پر فراز و نشیبِ پیوسته حرکت کردن، تصحیح اشتباهات و کمبودها و متکامل شدن است. به همین علت با کمونیسم نوین جهت‌گیری کرد و تلاش کرد با آن درگیر شده، درکش کرده و ترویجش کند. در دهۀ ۱۹۶۰ وقتی امواجِ خروشان انقلاب اکتبر و اتحاد شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) در تعفن رویزیونیسم خروشچفی و سپس سوسیال امپریالیسم دفن شد، این مائو تسه دون بود که توانست، ضمن پافشاری بر دستاوردهای عظیم انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم در شوروی، از کاستی‌ها و اشتباهات جدی آن در تئوری و پراتیک گسست کند، علم کمونیسم را تکامل دهد و راه انقلاب کمونیستی را بازتر کند و به این ترتیب، زندگی دوباره‌ای به جنبش کمونیستی بین المللی بدمد. جهش‌های تئوریک مائو در بلندای انقلاب کبیر فرهنگی پرولتری و «جنبش نوین کمونیستی» به پراتیک درخشانی از تداوم انقلاب تبدیل شد. رفیق امیر در دل جنبش کمونیستی و دانشجویی ایران علیه رویزیونیسم خروشچفی و در دفاع از جنبش نوین کمونیستی و مائوئیسم موضع‌گیری کرد و به تبلیغ دستاوردهای تئوریک و پراتیک مائوئیسم به خصوص انقلاب فرهنگی چین پرداخت. روایت جهش‌های فکری و عملی توده‌های مردم در چین سوسیالیستی چقدر به کلام آرام امیر شور و حرارت می‌داد و چقدر شعارهای سال‌های انقلاب فرهنگی و مائوئیست‌های جنبشِ ماهِ مه سال ۱۹۶۸ مثل «شورش علیه مرتجعین بر حق است» یا «واقع بین باش، آنچه را ممکن نیست طلب کن!» را دوست داشت. او در مورد اهمیت کار فکری و مبارزاتی مائو نوشت:

مائو تسه دون با حل این معضل که چگونه سرمایه داری می تواند در یک کشور سوسیالیستی احیا شود و خصلت مبارزۀ طبقاتی در دوران گذار از سوسیالیسم به کمونیسم چیست، درک علمی انقلاب را تکامل داد. او با رهبری تئوریک و سیاسی به انشعاب بزرگ در جنبش کمونیستی بین‌المللی (۱۹۶۴) دامن زد و راه را برای شکل گیری جنبش نوین کمونیستی در سطح جهان باز کرد. سپس با راه انداختن «انقلاب کبیر فرهنگیپرولتری» در خود چین (۱۹۶۶-۱۹۷۶) به مقابله با روند احیای سرمایه داری رفت و راه ادامۀ انقلاب در سوسیالیسم را الگوسازی کرد و به این ترتیب مائوئیسم تبدیل به خط تمایز میان مارکسیسم و رویزیونیسم شد. بار دیگر کمونیسم مشعل دار رهایی بشریت از اسارت نظام سرمایه داری و مصیبت های تولید شده توسط آن شد. حتی بسیاری از جریان های ملی گرا خود را طرفدار «اندیشۀ مائو» و چین سوسیالیستی قلمداد می کردند بدون این که به واقع جذب کمونیسم شده باشند. (حسن پور ۱۳۹۶،۲۱)

شکست چین سوسیالیستی در سال ۱۹۷۶ و احیای سرمایه داری در این کشور، پایان عمر ۱۵۰ سالۀ موج نخست انقلاب‌های کمونیستی و سرآغاز حرکت نزولی جنبش انقلابی و غلبه و تسلط راست جهانی بود که در دهۀ ۱۹۹۰ به اوج خود رسید. جمع‌بندی از چرایی وقوع این شکست و جلوگیری از فرورفتن کمونیست‌ها در قهقرای تسلیم طلبی و خفتن زیر بال و پر بورژوازی، این بار بر دوش باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا قرار گرفت و او در تلاش عظیم سی ساله‌اش، سنتز نوین کمونیسم را پایه گذاری کرد. جمع‌بندی باب آواکیان از موج اول انقلاب‌ها و دولت‌های سوسیالیستی با هدف تدوین استراتژی تازه‌ای برای انقلاب و سرنگونی سرمایه داری امپریالیستی در سراسر جهان، سنتز نوین کمونیسم را تولید کرد که یک جهش واقعی در علم کمونیسم بود. برای کمونیست‌های ایران، شکست انقلاب چین با شکست انقلاب ایران و قدرت گرفتن جنبش ارتجاعیِ اسلام‌گرایی در ایران و گسترش آن در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا و سپس پیدایش تضاد میان دو قطب تاریخا منسوخ اسلام‌گرایی و امپریالیسم همراه شد. از این رو برای بقایای جنبش کمونیستی ایران نیاز به هوای تازۀ کمونیسم نوین و جهش‌های علمی و سیاسی اش به طور مضاعف احساس می‌شد. امیر که در وانفسای توبه و تسلیم بسیاری از روشنفکران و رهبران سابقاً چپ و کمونیست در دهۀ ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ کماکان بر آرمان انقلاب کمونیستی و مبارزه برای رهایی ستم‌دیدگان وفادار و مستحکم مانده بود، یک بار دیگر فرصت پیدا کرد تا ذهن نقّادش را با موج جدیدی از پیشروی تئوریک و سیاسی جنبش کمونیستی درگیر کند. به قول خودش سنتز نوین به بسیاری از سوالات و ابهامات سال‌های عمر و کار سیاسی و فکری‌اش جواب داد و بستر و دریچه‌های جدید برایش گشود. شناخت شناسی (اپیستمولوژی) علمی همواره موضوعی مرکزی برای امیر بود و از همان ابتدای درگیر شدن با مباحث سنتزنوین آواکیان، یکی از مهم‌ترین سوال‌هایش این بود که گسست سنتزنوین در شناخت شناسی مارکسیستی چیست؟ و توجهات را به این مسئله جلب می‌کرد. جواب این سوال، بعدها در اسناد سنتزنوین به طور موجر این‌گونه فرموله شد: حل یک تضاد تاریخی که از ابتدا در بدنۀ مارکسیسم، میان بدنۀ عمدتا علمی مارکسیسم با عناصر فرعی غیرعلمیِ مغایر با این بدنۀ عمدتا علمی، موجود بود.

امیر، در یکی از آخرین سخنرانی‌هایش، در قالب نقدِ جهان‌بینی رایجِ «هویتی» و «پست مدرنیستی» به تشریحِ اهمیت تعیین کنندۀ شناخت شناسیِ علمی در زندگی بشر و مشخصا اهمیتِ تعیین کنندۀ آن برای رهایی بشریت از طریق شناختِ صحیح معضلات اجتماعی و راه حل آن‌ها، اهمیت تعیین کنندۀ آن در درک ضرورت و امکان ساختن جامعۀ کمونیستی، می‌پردازد و این مبحث را به ضرورت سنتزنوین کمونیسم متصل می‌کند. (حسن پور ۱۳۹۶، ۳۳۵) در همان مقدمۀ چاپ کُردی کتاب تاریخ واقعی کمونیسم، دربارۀ سنتز نوین نوشت:

با کمونیسم پیشین نمی توان به آیندۀ کمونیستی دست یافت و بدون «کمونیسم نوین» نه به درک درست گذشته می رسیم نه به ساختن این آینده. سنتز کمونیستی از کمونیسمِ گذشته و تدوین «کمونیسم نوین» کار سترگیاست که باب آواکیان در پروسۀ مبارزات وسیع در عرصۀ تئوری، سیاست و ایدئولوژی در سه دهۀ اخیر، موفق به انجام آن شده است. اگر کمونیستها می خواهند پیشاهنگ آینده باشند و نه زائدۀ گذشته باید خود را متکی بر سنتز نوین کمونیسم بکنند و به طور جدی ببینند که «کمونیسم نوین» چیست و چه جایگاهی در تاریخ و در جهان امروز دارد؟ (حسن پور ۱۳۹۶، ۲۵)

با کمونیسم نوین، رفیق امیر کوشید یک بار دیگر چه در تعلیم و تبلیغ و چه در تألیف و تحقیق، در صف پویندگان و مروجین پیشروترین سطح دانش رهایی بخش زمان برای مبارزه و انقلاب قرار بگیرد. او به قول خودش سی سال وقت نیاز داشت تا حاصل یک عمر پژوهش، تفکر، مبارزه و تجربه را به صورت مدون و کتبی در اختیار توده‌های مردم قرار دهد. اما دریغ که مرگ به او مجال نداد و فقدانش یک فرصت تاریخی گرانبها را از حزب ما، دوستان و دوستداران او و انقلاب و از توده‌های مردم ایران، خاورمیانه و جهان گرفت.

حالا برای همگی ما راهی نمانده است جز ادامه دادن آرمان، پیگیری و خستگی ناپذیری رفیق امیر دوست داشتنی در عرصۀ مبارزه برای رهایی بشریت و در شاهراهِ انقلاب نوین فردا. هر صبح که آفتاب، نوید شروع روز دیگری از مبارزه برای رهایی مردم را بدهد، هر زمان که قلب‌های مان از نفرت و خشم نسبت به ستم و بهره کشی انسان از انسان لبریز شود، هر ساعت که مشت‌ها برای پیگیری در راه انقلاب را فشرده و محکم کنیم، هر قدم که در مسیر تحقق جنبشی برای انقلاب کمونیستی و رهایی ستمدیدگان برداریم، هر آیینه که از زیبایی‌های جهان و از وسعت قلب و خوبی توده‌های مردم برای بنای یک زندگانی نوین سرشار از شوق و خنده شویم، یاد و خاطره و حضور تمامی رفقایی که دیگر در میان ما نیستند تداوم پیدا خواهد کرد. در این میان همواره تصویر لبخندِ آرام و سیمای فروتن رفیق امیر حسن پور و بلندای شکوهمند آرمان کمونیستی و روح شورشگر و سازش ناپذیرش جایگاه ویژه‌ای در ذهن و خاطرۀ جمعی ما خواهد داشت.

حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) تیر ماه ۱۳۹۶، جولای ۲۰۱۷

 

۱-نقد جهان اوجالان، صلاح قاضی زاده با همکاری امید بهرنگ پاییز ۱۳۹۵ انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

۲- تاریخ واقعی کمونیسم، ریموند لوتا پاییز ۱۳۹۵ انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

بشریت نیاز به انقلاب و کمونیسم نوین دارد

اجلاس سران جی بیست، قدرتمندترین کشورهای امپریالیست جهان را در کنار مرتجیعنی چون اردوغانِ ترکیه و مودیِ هندوستان گرد هم می آورد. با آمدن ترامپ یعنی رهبر رژیم فاشیست تازه مستقر شده آمریکا، این گردهمایی اهمیت بیشتری می یابد. واضح است که اوضاع عادی نیست. وظیفه عاجل این است که این مبارزه را شدت داد و بر شکاف هایی انگشت گذاشت که در ساختمان نظم جهان سرمایه داری ظاهر می‌شود تا در نهایت بر این سیستم، خط پایانی گذاشت.

برگزار کنندگان اجلاس سران ادعا می کنند که جی-بیست برای خود این وظیفه را تعیین کرده که «جهانی سازی رابه شکلی درآورد که به نفع همگان باشد». برای بیشتر مردم اینجا و سراسر جهان، این تنها شوخی زننده ای است. سرمایه داری تنها می تواند از طریق خُرد کردن اکثریت به نفع تعدادی محدود شکوفا شود. این واقعیت تلخ حتی در بیشتر کشورهای «پیشرفته» دمکراتیک هم صادق است اما زمانی که به کل دنیا تعمیم می یابد حتی بیشتر صادق است. واقعیت این است که تا زمانی که سیستم سرمایه داری-امپریالیستی وجود دارد، عده‌ای انگشت شمار از کشورهای ثروتمند به سلطه بی رحمانه و استثمار سخت بر اکثریت مردم و ملت ها در این سیاره ادامه خواهند داد. این یک اعلام جرم جدی علیه طبیعت ضدبشری و جنایت کارانه این سیستم است که در جهانی که می‌توان در آن، نیازهای ابتدایی بشر را پاسخگو بود، زجر، رنج و جهل در کمین گستره وسیعی از بشریت است.

حتی اگر این قانون گذاران خواست دیگری می داشتند، زیربنای کارکرد شیوه تولید سرمایه داری – امپریالیستی، آن ها را مجبور می کرد که مردم و این سیاره را حتی با مقیاس بیشتری استثمار کنند. رقابت‌های شدید همیشگی بین سرمایه دارها، ‌آن ها را به جلو پیش می راند تا از خشن ترین اشکال ستم و استثمار استفاده کنند تا این شیوه تولید و قوانین آن را تقویت کنند.

جی-بیست، سخت گیری شدیدی تری را علیه «نامطلوب ها» در اروپا پیش خواهد برد. در همان حالی که به مداخلات نظامی خونین در خاورمیانه و نقاط دیگر دست می زند که میلیون ها نفر را از خانه های شان آواره می کند، مرزها را سخت تر می بندد و با خشونت پناهجویان مستاصل را بیرون می کند. سران اجلاس جی بیست، از اساس نماینده لایه های پوسیده سرمایه داری امپریالیستی غربی است که می باید مدت ها قبل به تاریخ پیوسته باشد. امپریالیست های غربی در عین حال که با دیگر اقشار اجتماعی تاریخا پوسیده که توسط بنیادگراهای اسلامی نمایندگی می شوند نزاع دارند، همزمان تقویت کننده آن ها هم هستند. و این دینامیک (نزاع و تقویت همزمان دو پوسیده) است که گرایش های ارتجاعی را در بخش های بزرگی از جهان تقویت می کند. امپریالیست ها از این موضوع استفاده می کنند که خود را به عنوان مشعل داران روشنگری موجه جلوه دهند. این مساله تشخیص دوست و دشمن واقعی را برای مردم سخت تر می کند. تمام این ها بر این نیاز عاجل تاکیدی می گذارند که بشر باید این سیستم را در هم بشکند و از آن فراتر رود.

ظهور رژیم فاشیست ترامپ/ پنس به عنوان رییس قدرتمندترین کشور امپریالیست، تاثیرات ناگواری برای همه مردم در هر کجا دارد. همان تضادهای عمیقی که منجر به استقرار رژیم ترامپ در آمریکا شد در اروپا نیز عمل می کند که از نژاد پرستی، بیگانه هراسی، نفرت از زن و سیاست های تخریبی محیط زیست سوخت گیری می کند. این چرخش به راستِ قانون گذاران، راه را برای حرکت های فاشیستی و نیز امکان روی کار آمدن رژیم های فاشیستی در کشورهای اروپایی آسان می کند.

در آمریکا مبارزه‌ای جهت سرنگونی رژیم ترامپ/پنس در جریان است که حمایت فعالانه از آن یک وظیفه  فوری است. زمان اندکی تا استقرار کامل قدرت این رژیم باقی است. این مبارزه همراه با مبارزه علیه چرخش به راست در اروپا بخشی از یک مبارزه سراسری برای رهایی از سرمایه داری و امپریالیسم یکبار برای همیشه است.

وجه مشخصه اجلاس سران جی بیست امسال، تشدید رقابت میان امپریالیست ها است. ترامپ کاملا روشن کرده است که تمایل دارد تا هر آنچه لازم است انجام دهد تا سلطه جهانی امپریالیسم آمریکا را احیا کند. اما به دیگر امپریالیست ها نمی‌توان اجازه داد که از چهره زشت رژیم ترامپ برای مخفی کردن ماهیت پلید خود استفاده کنند. آنگلا مرکل سعی می کند خود را به عنوان «رهبر جهان دمکراتیک» معرفی کند. مشارکت او با امانوئل ماکرون تازه منتخب به عنوان «همگرایی بشریت و دمکراسی» در تقابل با دونالد ترامپ شرور و عقب مانده اعلام می شود. اما هنگامی که نمایندگان سیاسی اروپا در مورد این صحبت می کنند که باید «مسئولیت بیشتری» در دنیا به عهده بگیرند، منظورشان این است که آلمان، فرانسه و بقیه اروپا باید جاه طلبی های امپریالیستی شان را بی رحمانه تر دنبال کنند که این شامل به راه انداختن جنگ هم می شود. اگرچه تفاوت های واقعی بین امپریالیست ها بر سر این است که چگونه سیستم خود را تقویت کنند، اما آن ها تفاوت های بین مرتجعین است. در همان حالی که ترامپ برای ساخت یک دیوار در مرز آمریکا و مکزیک فراخوان می دهد، «استحکامات اروپا» مسئول مرگ سالانه هزاران مهاجر است. اروپای امپریالیست به منظور بیرون نگه  داشتن مردم فقیر و رنج دیده، از ساخت کمپ های مهاجرتی چنان اسفناکی در شمال آفریقا حمایت می کند که حتی دیپلمات های آلمانی آن ها را با «اردوگاه های اجباری کار نازی ها» مقایسه می کنند.

در مواجهه با ظهور یک دشمن ظاهراً شکست ناپذیر، گرایشی جدی موجود است که «سیاست هر آنچه ممکن است» را پذیرفت و فقط به جستجوی راه‌هایی تن داد که ضربات سهمگین سیستم را اندکی نرم تر کند و از تغییر بنیادین برای نسل های آینده چشم پوشید. با این حال بعضی به تظاهرات ضد جی بیست فراخوان می‌دهند و به این اشاره می کنند که سیستم سرمایه داری نمی تواند به طور صحیحی به مشکلات پیش روی بشریت بپردازد. حتی این درک هم موجود است که می‌گوید باید جهانی امکان پذیر باشد که در آن زنان تحت سلطه نباشند ، منابع کره زمین غارت نشوند و مردم از سراسر جهان در منافع مشترک بشریت مشارکت داشته باشند. بله، همه این ها ممکن است. اما آنچه کمتر از همه فهمیده شده آن است که همه این ها تنها از طریق یک انقلاب واقعی میسر است و نه فقط با تغییر چهره قدرت و «ساختن بهترین» در چارچوبه ای پوسیده. نیاز به انقلاب سرزنده تر و الزام آورتر از همیشه است، حتی اگر خیلی ها فکر کنند که این ایده قبلاً امتحان شده و جواب نداده است و عده ای دیگر آن را یک رؤیای غیر ممکن بدانند.

رهبر انقلابی امریکا باب آواکیان تاکید می کند که «همه جا مردم علیه حکومت ها بلند می شوند اما محاصره می شوند، مایوس می شوند و به بخشش ستمگران جنایت کار واگذار می شوند یا به راه های اشتباهی رهنمون می شوند که غالبا با خشونت سبعانه و زنجیرهای بردگی سنت تقویت شده است. همه جا مردم نیاز به راه برون رفت از شرایط استیصال شان را دارند اما سرچشمه زجر خود و راه برون رفت از تباهی را نمی بینند».

با این وجود چشم انداز و رویکردی علمی برای فرا رفتن از جهان استثمار و ستم، نکبت، فقر، تعصب، پدرسالاری و اتلاف بشریت موجود است. و آن کمونیسم نوین است یعنی تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم که توسط باب آواکیان بسط داده شده است. این آزادی و گشایشی بزرگ برای بشریت است. روشی علمی است برای فهم مشکلات عظیمی که هفت میلیارد نفر در این کره با آن رو به رو هستند. سنتز نوین کمونیسم، جهت گیری جامع استراتژیکی را برای ساخت جنبشی برای یک انقلاب واقعی فراهم می کند که می‌تواند واقعا در مقابل ماشین عظیم مرگ و نابودی این سیستم پیروز شود. سنتزنوین کمونیسم خطوط راهنمایی را فراهم می کند از اینکه چگونه می توانیم جامعه ای بسازیم که نیاز های ابتدایی مردم را برآورده کند و در عین حال دورنمای جدیدی برای جوش و خروش و خلاقیت روشنفکری و فرهنگی باز کند. چطور واقعاً بتوانیم پدرسالاری و نژادپرستی را در ارزش ها و تفکر مردم ریشه کن کنیم… چگونه بتوانیم اقتصادی ایجاد کنیم که با توجه به الباقی طبیعت قابل دوام است و چگونه می توانیم جامعه ای بسازیم که نقطه شروع آن «کشور من» نیست بلکه منافع بشریت است.

ما نمی توانیم سال از پی سال، به دورنمای این تظاهرات علیه حاکمان یکسان به روش هایی یکسان، راضی باشیم. چرا که بشریت و این سیاره تاب تحمل آن را ندارند! باید با چیزی مواجه شویم که بشریت نیاز دارد تا از طریق آن این سیستم را دور بیاندازد. مردمی که می دانند که جهان موجود، غیرقابل تحمل است نه تنها مسئولیت جدی برای پا پیش گذاشتن و تداوم مقاومتشان دارند بلکه همچنین مسئولیت جستجو و آزمودن این پیشرفته ترین درک علمی را دارند که چگونه این دنیا می‌تواند و باید از طریق یک انقلاب دگرگون شود. ما به یک انقلاب تام و تمام نیاز داریم و سنتز نوین کمونیسم آن را ممکن ساخته است•

(گروه مانیفست کمونیست انقلابی(آر.سی.ام.جی

۲۸ ژوئن ۲۰۱۷

با طرفداران آر.سی.ام.جی. در آلمان از طریق ایمیل زیر تماس بگیرید:

 rcmanifestogroup@gmail.com

 

 

«بورژوازی در حجاز»، جهانی سازی سرمایه داری و سیره نبوی!

رکسانا خرم نژاد

۲۵ مرداد ۱۳۹۶ برای نشریه حقیقت

اگر می خواهید بنیان گذار «بازار آزاد سرمایه داری» را بشناسید و «نسبت آموزه های نخستین اسلامی و اقتصاد بازار» را بفهمید حتما به نوشته های محفل «نخبگان» اقتصادی حامی حسن روحانی، به ریاست موسی غنی نژاد، رجوع کنید.

یکی از این نوشته ها، با عنوان «بورژوازی در حجاز»(۱) به قلم محمد ماشین چیان در مجله سیاست نامه (خرداد-تیر ۹۵) منتشر شده است. نویسنده می گوید هدفِ این مقاله معرفی کتاب «صدر اسلام و زایش سرمایه‌داری»(۲) (به قلم، بندیکت کُلر) است.

محمد ماشین چیان ادعا می کند، محمد یک سرمایه دار رادیکال و اوریجینال بود. او برای اثبات نظرش، از کتاب مذکور شاهد می آورد که پیامبر اسلام را باید «بنیان گذار اقتصاد بازار» دانست و «با ظهور پیامبر اسلام در قامت یک واضع دین، واعظ اخلاق و مصلح اجتماعی بود که داد و ستد بازاری سودانگیخته نزد عامه مردم شایسته منزلت و احترام اجتماعی شد». وی در ادامه تاکید می کند که همین سنت های «سرمایه داری رادیکال» به جهان بینی او شکل داده بود. یعنی اسلام زاده سرمایه داری رادیکال و واضع و واعظ آن است.

ماشین چیان از «سیاست‌گذاری مالیاتی پیامبر» شاهد می آورد تا بگوید محمد کاملا ضد مالیات بستن به بازاریان بود و از کُلر نقل می کند که، «این سیاست مالیاتی تدبیر رسول خدا برای ایجاد رقابت مالیاتی» میان مدینه و مکه بود. زیرا محمد این استراتژی را داشت که تجارت را به سوی مدینه بکشد.

ماشین چیان تاکید می کند «در مدینه‌النبی علاوه بر این‌که نرخ مالیات بر درآمد شرکت‌ها صفر است، نرخ تعرفه گمرکی هم بالکل صفر است. در سیاست اقتصادی رسول خدا تفاوتی بین تولید داخلی و تولید خارجی نیست. کاروان‌های تجاری که کالای وارداتی وارد اقتصاد مدینه می‌کردند، هیچ تعرفه‌ای پرداخت نمی‌کردند، در حالی که اخذ تعرفه از واردات در حکومت‌های دیگر آن روز جهان سیاستی مرسوم بود.»(۳)

لازم نیست نابغه باشید تا بفهمید، هدفِ ماشین چیان و امثال او از این نظریه بافی ها ارایه تفسیرِ دینی/اسلامی از قواعد بازار سرمایه داری است. می خواهد بگوید پیامبر اسلام مخالف قیمت گذاری دولتی بود و اگر امروز حضور داشت، حتما طرفدار حذف یارانه ها و طرفدار تقویت بردگی مدرن و دلبخواهی کردن دستمزد کارگر، شناور کردن ارز و باز گذاشتن دست بانک داران و بورس بازان و متجاوزین به محیط زیست و غیره بود. از قضا، درست می گوید. تجربه ۳۸ سال حکومت پیامبر اسلام در ایران، ثابت کرده است که اسلام، نقش مثال زدنی در اعمال بدترین نوع بردگی مدرن دارد. اما آن چه جالب توجه است استعداد خارق العاده این نویسنده و مرشدان محفل اقتصادی تحت ریاست موسی غنی نژاد در «ارتقای» روش ابزارگرایی نظری تا حد کلاهبرداری نظری است.

آقای نویسنده می گوید پیامبر معتقد بود که قیمت ها هم دست خدا است! سپس دست به سنتز تئوریک «عمیقی» زده و می نویسد: «تعبیر «دست خدای» پیامبر هم ارز «دست نامرئی» آدام اسمیت است»!

این فقط بخشی از داستان است. بخش مهمتر ماجرا آنجا است که او می گوید، پیامبر اسلام بر خلاف این که در عرصه اصلاحات اقتصادی «رادیکال» بود اما در عرصه اصلاحات اجتماعی، «محافظه کار» بود.

 ماشین چیان از قول کلر می نویسد: «پیامبر اسلام یک کاپیتالیست رادیکال است و مطلقا هیچ اثری از محافظه کاری، اعتدال و مصلحت سنجی و سازشکاری در رویکرد ایشان نیست» اما «پیامبر اسلام عموما در اصلاحات اجتماعی اش رادیکال نبود؛ به این معنا که او غالبا عُرف های موجود زمان و مکان خود را ملغا نمی کرد بلکه با رویکردی که من شاید بتوانم آن را محافظه کاری و انقلاب پرهیزی ادموند برکی و فردریش هایکی توصیف کرد، عرف های جا   افتاده زمانه را با تبصره زدن و با تغییرات جزیی اما معنادار بهبود می بخشید، مثل برخوردی که ایشان با برده داری داشت» (همانجا)

کیست که با خواندن این سطور نفهمد منظور از «تبصره زدن به برده داری» همانا در ایرانِ جمهوری اسلامی تبصره زدن به بردگی و فرودستی زنان و میلیون ها کارگر و انسان زحمتکش و ممنوعیت تفکر علمی و هنر خلاق و آوانگارد و رو به آینده است.

می توان به این نظریه پردازی ابزارگرایانه خندید اما این آقایان نظریه پردازان اقتصادی/اجتماعی جمهوری اسلامی به ویژه کابینه ائتلافی دولت دوازدهم هستند. این نظریه ها، راهنمای عمل و سیاست گذاری بوروکرات ها و ژنرال هایی است که امروز در صدر امور نشسته اند. آن روی سکه گلوبالیزاسیون شدیدتر و افسارگسیخته تر، دادن امتیازهای بزرگ به سنت های ارتجاعی و روابط اجتماعی و افکار پوسیده در جامعه است که بیش از همه زنان را آماج قرار می‌‌دهد. این نیز امر جدیدی نیست و از سیاست های گریزناپذیر رژیم جمهوری اسلامی از بدو تاسیس آن بوده است.

 از ورای این نظریه پردازی ها، اما یک حقیقت عریان می شود: میان اسلام گرایی و آموزه های اجتماعی منسوخ آن با سرمایه داری به طور کل و به ویژه، سرمایه داری در افسارگسیخته ترین صورت آن، مانعی وجود ندارد.

موسی غنی نژاد هم در همان شماره از مجله سیاست نامه، در راستای اثبات این که پیامبر اسلام یک کاپیتالیست رادیکال بود، گفتگویی کرده است با عنوان «اسلام فراتر از سوسیالیسم و لیبرالیسم» در باره «سیره نبوی و اقتصاد مدرن».

یکی دیگر از اضلاعِ نظریه پردازی نئولیبرال های ایران، به قول خودشان «سوسیالیسم زدایی» از فقه شیعه است. در این راستا، آثار و آرای ملایانی که فقه شیعی را تدوین کرده و تبدیل به زیربناهای جمهوری اسلامی کردند، نقد می کنند. مثلا مرتضی مطهری و بهشتی و غیره. و «ثابت» می کنند آن ها تحت تاثیر «سوسیالیسم» بوده اند! منظور شان از «سوسیالیستی» بودن آرای آنان، برنامه ریزی های اقتصادی دولتی و قیمت گذاری و سوبسیدهای دولتی برای برخی اقلام و این نوع سیاست های مالی است.

مبلغین و ایدوئولوگ های نئولیبرال خواهان تغییرات جدی در الگوی ۳۸ سال گذشته سرمایه داری در ایران هستند و معتقدند این سرمایه داری به اندازه کافی وارد فاز «گلوبالیزاسیون» نشده و سیاست های نئولیبرالی سرمایه داری جهانی را به کار نبسته است و می خواهند، الگوی اقتصادی جدید را از طریق این نظریه بافی ها برای فقهای قم و به ویژه شخص خامنه ای مقبول کنند.

جالب است که هیچ یک از مراجع امام پرست و خود «رهبر» در مقابل این مدعی که «محمد یک کاپیتالیست رادیکال» بوده است اعتراضی نکرده اند. در حالی که خمینی با صراحت گفته و نوشته بود که اسلام «هم ضد سرمایه داری است و هم ضد سوسیالیسم».(۴) البته هم ماشین چیان، غنی  نژاد، بندیکت کلر مزخرف می گویند و هم خمینی. به همین علت ساده که در زمان محمد نه سرمایه داری موجود بود و نه سوسیالیسم که پیامبر اسلام طرفدار یا ضد آن ها باشد. اما به گواهِ تاریخِ اسلام و «کتابِ آسمانی»‌اش می‌دانیم که محمد و احکامِ دینی اش کم‌ترین ناسازگاری با برده‌داری نداشتند. فقط امروز در عصر سرمایه‌داری (یا به قول کارل مارکس در عصرِ «بردگی مدرن») ادامه دهندگانِ آن «سنت پیامبری» در جمهوری اسلامی می‌خواهند نظم سرمایه داری را با مقتضیاتِ ایدئولوژی اسلام‌گرای خود، به روز کنند•

 

پی نوشت ها:

۱) محمد ماشین چیان. سیاست نامه خرداد- تیر ۹۵

 ۲) بندیکت کُلر، «صدر اسلام و زایش سرمایه داری»؛ بانک دار بریتانیایی و مشاور سلطنت بریتانیا. 

۳) https://bourgeois.ir

 ۴) «انبیا ضد سرمایه داری بودند» (صحیفه خمینی جلد ۴ ص ۵۱)

 

پنج نکته که باید روشن بشوند

جورج واشنگتن، ژنرال لی و دونالد ترامپ:

 ریشه های نژاد پرستی در ایالات متحده چیست؟

نقش «بنیان گذاران آمریکا» مثل جفرسن در این مساله چیست؟ آیا ایجاد یک جامعه بسیار بهتر ممکن است؟ چنین جامعه ای چه ویژگی هایی خواهد داشت و چگونه می توان به چنین جامعه ای دست یافت؟ برای پاسخ به این سئوالات کتاب زیر را بخوانید کمونیسم و دموکراسی جفرسونی نوشته  باب آواکیان

این واقعیت که برتری پنداری نژاد سفید در قلب جامعه آمریکا و حیات سیاسی آن قرار دارد، به این معنا است که باید از کسانی که پرچم آمریکا را آتش می زنند با همان گرما و اشتیاقی دفاع شود که از کسانی که مجسمه های برده داری را پایین می کشند. بی دلیل نیست که طرفداران ترامپ در ویدئوئی که انجمن ملی سلاح منتشر کرده، نفرت و تهدیدی چنین شدید را علیه آن دسته که پرچم آمریکا را آتش می زنند، بیان می کنند . همان مقدار نسل کشی که زیر نشان صلیب شکسته (نشان نازی ها-م) انجام شده، همان مقدار نسل کشی هم نه فقط زیر ستاره و خط (پرچم ایالت های هم پیمان در دوران برده داری-م) که زیر پرچم ستاره و میله (پرچم کنونی آمریکا-م) انجام شده است.

 

۱. ایستادگی در برابر نازی ها، کوکلاس کلان ها و فاشیست ها به حق و عادلانه است. کسانی که تن به جنایت های فاشیست های مسلح نمی دهند و از خودشان و از توده های مردم دفاع می کنند قهرمان هستند. بدون چون و چرا باید از این افراد دفاع کرد.

۲. ایالات متحده جامعه ای است که عملا بر مبنای نسل کشی، آدم ربایی و برده داری بنا شده، چیزی که به معنای حقیقی، نژاد پرستی را به وجود آورده است. واشنگتن، جفرسن و بیشتر«بنیانگذاران آمریکا» نه تنها خودشان برده دار بودند و تمام رفتارهای کریه برده داران را انجام می دادند از جمله تجاوز و از هم پاشاندن خانواده ها را، بلکه همواره نیز برای دفاع و گسترش برده داری می جنگیدند. باب آواکیان در ابتدای کتاب پایه (Basics) می گوید«بدون برده داری، هرگز جامعه آمریکا به شکلی که ما امروزه می شناسیم، نمی توانست وجود داشته باشد. این یک حقیقت ساده و بنیادی است.»

۳. در عین حال زشتی و زنندگی خاصی در مجسمه های دوران برده داری وجود دارد. همگی این مجسمه ها برای این نصب شدند تا ستم، تحقیر، جدا سازی قانونی و دهشت آشکارای حاکمیت دارو دسته ی لینچ را مشروعیت ببخشند. کارکرد این مجسمه ها در آن زمان (و حتی در حال حاضر) این بود که کسانی را که تحت حاکمیت این نظام رنج می کشند، یا کسانی را که به خاطر دلایل ساده انسانی از این حاکمیت بیزارند، مرعوب کنند. همگی این مجسمه ها باید اکنون به زیر کشیده شوند. باید اول از همه از مجسمه هایی شروع کرد که در ساختمان های دولتی در واشنگتن دی.سی هستند. هیچ کس نباید به خاطر عمل یا تلاش برای پاکسازی حیات عمومی از این مجسمه های هیولایی مواخذه یا تنبیه شود. آن دسته از افرادی که برای هراس انداختن در دل جامعه از این مجسمه ها دفاع می کنند باید از صحنه حیات عمومی رانده شوند. این امر با بیرون راندن ترامپ، پنس و کلیت این رژیم فاشیستی آغاز می شود.

۴. ترامپ هم میراث خوار جورج واشنگتن است و هم رابرت لی و از هر دوی آن ها هم دفاع می کند. در یکی از لحظات نادری که حرف راست از دهن ترامپ بیرون آمد، گفت: نابود کردن همه ی نمادهای دوران برده داری منطقا به پایین کشیدن مجسمه  همه ی بنیان گذاران برده دار آمریکا در آن دوران خواهد انجامید و این مساله تهدیدی علیه ارزش های آمریکایی است». ترامپ با گفتن این جمله نفاق و دورویی زشتی را آشکار کرد که هسته سیاست مین استریم (جریان غالب) آمریکا را تشکیل می دهد.

 ترامپ یک هیولای نفرت انگیز است. ولی اگر ادعا کنیم که ترامپ ماهیتا یا به صورت بنیادی با رییس جمهورهای سابق متفاوت است، تحریف واقعیت است. از وودر ویلسون (Woodrow Wilson) رییس جمهور دمکرات که سیاهپوستان را از مشاغل دولت فدرال بیرون کرد و فیلم ارتجاعی مورد علاقه کوکلاس کلان ها یعنی «تولد یک ملت» را ترویج کرد، گرفته تا فرانکلین روزولت که اصلاحاتش در عمل برتری پنداری نژاد سفید را تقویت کرد، تا ریچارد نیکسون که « استراتژی جنوب» اش آشکارا به نفع آن دسته سفید پوست های عقب مانده ای شد که از پایان جداسازی نژادی مدارس ناراضی بودند و لایحه حق رای (Voting Rights Act) را تصویب کرد که به سیاهپوستان حق رای می داد ولی وزارت عدالت و دادگستری اش تلویحا اجازه قتل رهبران حزب پلنگان سیاه را صادر کرد و رهبرانی مثل فرد هامپتون وقتی که در خواب بودند به قتل رسیدند….. تا رونالد ریگان، کسی که کمپین ریاست جمهوری اش را با دیدار از شهری آغاز کرد که به خاطر لینچ کردن سه کارگر حقوق مدنی در ۱۹۶۴ مشهور است ولی حاضر نشد که در سخنرانی اش به مساله لینچ کردن این کارگران اشاره ای کند و در عوض از «حقوق ایالتی» صحبت کرد… از بیل کلینتون گرفته کسی که برای عکس تبلیغاتی اش برای ریاست جمهوری، با سروری بالای سر گروهی از زندانیان سیاهپوست که در غل و زنجیراند ژست می گیرد، کسی که حبس دسته جمعی سیاهان را با افزایش بودجه و تصویب قوانین بیشتر شدت بخشید…. تا باراک اوباما کسی که حملات بی رحمانه و دائمی اش علیه مردان سیاهپوست به خاطر اینکه «بی مسئولیت» هستند و ادعای بسیار احمقانه و مخربش که «در آمریکا هر کسی که تلاش کند موفق می شود»، تاثیرات مخرب بسیار زیادی به جا گذاشت. اوباما کسی است که به مردمی که در بالتیمور قهرمانانه علیه خشونت پلیس به پاخواسته بودند مثل مشتی دزد و جانی حمله کرد… همه این ها توسط نهادها و منطق برتری پنداری نژاد سفید تایید می شوند.

ولی چیزی که ترامپ را از سایر روسای جمهور آمریکا متفاوت می کند این نیست که او این مساله را به رسمیت می شناسد که در گذشته و امروز برای حفظ ایالات متحده به شکلی که اکنون است، برتری پنداری نژاد سفید امری ضروری بوده است. ترامپ اینجا متفاوت می شود که اصرار می ورزد که نظام سیاسی آمریکا و نمایندگان آن برای اینکه بتوانند دوام بیاورند باید آشکارا و بی شرمانه از پیام های معنی دار فرستادن و در لفافه صحبت کردن های گذشته فاصله بگیرند و صریحا و با تمام قوا از نژادپرستی عریان و تمام عیار دفاع کنند، قوانینی وضع کنند و اقداماتی انجام بدهند که هدف و جهت شان نسل کشانه است.

 ترامپ و کلیت رژیم ترامپ/پنس خطر ویژه ای را نمایندگی می کند و آن حرکت به سوی فاشیسم و دیکتاتوری عریان است. همانطوری که ما قبلا گفتیم «فاشیسم اعمال دیکتاتوری خشن طبقه بورژوازی (سرمایه دار-امپریالیست) است با ویژگی های زیر:

 حکومت از طریق ترور و خشونت آشکارا، حمله به آنچه که به عنوان حقوق شهروندی و حقوق مدنی شناخته شده، استفاده از قدرت دولتی، بسیج کردن گروه های سازمان یافته از جانیان فناتیک برای ارتکاب جنایت علیه توده های مردم به ویژه علیه آن دسته از توده ها که به عنوان «دشمنان»، «نامطلوبان» یا «تهدید برای جامعه» طبقه بندی شده اند.

 

ترامپ دایما تلاش می کند تا مردم سیاهپوست، مهاجران، مسلمانان و سایر«اقلیت ها»را به عنوان گروهای اهریمنی نشان دهد. رژیم ترامپ/پنس یک برنامه سیاسی فاشیستی وحشیانه هم دارد. این رژیم فاشیستی از همین الان برنامه هایی را به اجرا گذاشته تا میلیون ها توده سیاه، لاتینو و سایر مردم رنگین پوست را از حق رای دادن محروم کند. ترامپ خودش خواهان آن شده که یک برنامه دیگر از «ایست- بازرسی» در سطح ملی اجرا شود (که نام دیگری برای بانک اطلاعاتی نژادی و اغلب مرگبار است) .ترامپ به این سمت پیش می رود که میلیون ها نفر دیگر را از خدمات اولیه درمانی محروم کند. از طریق وکیل مدافع اش ژنرال سشنز، دستور افزایش حبس دسته جمعی را صادر کرده است که واقعا برنامه ای نسل کشانه است. و حالا آن دسته ای که صراحتا طرفدار آمریکای سفید و خواهان پاکسازی قومی و نسل کشی بی برو برگرد هستند، بعد از اینکه ترامپ در پی حوادث شارلوتز ویل از آن ها حمایت کرد، شهامت و شجاعت دیگری یافتند.

 

اوضاع به کجا می رود؟

 

این فاشیسمی که در حال حاضر چنین وحشیانه پیش می رود تا اوضاع را به نفع خودش تغییر دهد و قدرتش را تثبیت کند، در رژیم ترامپ/پنس تجسم یافته و برای بشریت در سراسر جهان بی نهایت خطرناک است. این فاشیسم باید همین الان در هم کوبیده شده و از قدرت پایین کشیده شود.

کسانی که ترامپ را محکوم می کنند ولی نه ویژگی فاشیستی رژیم ترامپ-پنس را به رسمیت می شناسند و نه مردم را به سرنگونی این رژیم دعوت می کنند، و در عوض مشاوره می دهند که تا انتخابات بعدی صبر کرد، آن ها ضررهای عظیمی به بار می آورند. یک جنبش قدرتمند از همه اقشار جامعه از مردمی که در سطح میلیونی به خیابان ها آمده و خواستار برکناری رژیم ترامپ هستند، می تواند این رژیم را در بحرانی فرو ببرد که عملا از اینکه بتواند برنامه های خود را به اجرا بگذارد و همه بشریت را در معرض یک خطر قریب الوقوع قرار بدهد، جلوگیری کند. چنین جنبشی نه تنها یک ضرورت عاجل است بلکه امکان پذیر هم هست. ولی فقط در صورتی این امر ممکن می شود که گروه های بسیار متنوع جامعه و گروه های مختلف سیاسی برای انجام آن با هم متحد شوند.

۵. نهایتا، مردم باید با ویژگی حقیقی جامعه و نظامی مواجه بشوند که نه تنها کسی مثل ترامپ را تولید کرده و پرورش داده بلکه او را برای بالاترین مقام دولتی در این کشور انتخاب کرده و همچنان به تحمل کردن آن در مسند قدرت ادامه می دهد. این به معنای مواجه با تاریخ حقیقی این سرزمین است که ریشه در برده داری و نسل کشی ۹۰ درصد ساکنان بومی این سرزمین دارد. این ماهیت نظام سرمایه داری-امپریالیستی است که چنین تاریخی را تولید می کند. ولی این یک واقعیت است که راهی برای خروج از این جنون وجود دارد. این یک واقعیت است که جامعه قادر است در مسیری قدم بگذارد و آن را هدف اصلی خود کند که ریشه های مرگبار این ظلم و ستم را بخشکاند و زخم هایی که جنایات این سیستم ایجاد کرده را التیام ببخشد. این راه حل تنها می تواند انقلاب باشد. انقلابی که استراتژی و افق آن وجود دارد، «نقشه اولیه» آن برای ساختن جامعه نوین وجود دارد (این نقشه اولیه در قانون اساسی جمهوری نوین سوسیالیستی در آمریکای شمالی به صورت فشرده بیان شده است) و رهبری آن موجود است (که توسط باب آواکیان و حزب کمونیست انقلابی آمریکا تحت رهبری او خواهد بود.)•

 

علم و انقلاب

آردی اسکای بریک

قسمت دهم

در اوایل سال ۲۰۱۵ نشریه ی انقلاب (ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا) مصاحبه ای با آردی اسکای بریک داشت. این مصاحبه طی چند روز انجام شد و طیف گسترده ای از مسائل را در بر می گیرد. آردی اسکای بریک تعلیمات حرفه ای خود را در رشته های محیط  زیست و بیولوژی تکاملی گذرانده است. وی از مبلغین سنتز نوین است. در میان آثار او می توان از دو اثر نام برد: علم فرگشت و افسانه ی آفرینش: واقعیت چیست و چرا دانستن آن مهم است و از گام های نخستین تا جهش های آینده، رساله ای در باره ی ظهور انسان، سرچشمه ی ستم بر زن و راه رهایی. پاره های پیشین ترجمه ی فارسی این مصاحبه را در حقیقت شماره ی ۷۱ تا ۷۹ خواندید. اکنون، بخش دهم را می خوانید.

 

بخش دهم: خدمت به خود یا خدمت به رهایی بشریت؟

 

سوال: بله. یکی از نفرت پراکنی های مشمئز کننده این است که بعضی افراد می گویند: «باب آواکیان فقط همین کار را بلد است» و اصلا ضرورت وجودی حزب، «خدمت به اِگوی آواکیان است». به این ها چطوری پاسخ می دهی؟

اسکای بریک: صادقانه بگویم این ها مزخرفات محض است، فکر نمی کنم حتی ارزش جواب دادن داشته باشند و حقیرتر از آنند که با جواب دادن بهشان احترام بگذاریم. بی معنی است. قبول دارید؟ فقط یک لحظه فکرش را بکنید. یک نفر آمده و ده ها سال از عمرش را صرف حلِ پیچیده ترین مساله قابل تصور کرده است؛ یعنی این مساله که در جامعه ای مثل آمریکا چطور می توان انقلاب کرد، چگونه می توان دیگران را رهبری کرد که بخشی از این فرایند باشند و برای درگیر کردن هرچه بیشتر مردم در این پروسه، کار کرده است. و همه این کارها را در شرایطی انجام داده است که زیر فشار و تهدیدهای دایمی قدرت های حاکم بوده است که علیه یک رهبر انقلابی اعمال می کنند. افزون بر آن، همه این کارها را در شرایطی انجام داده است که با سرزنش های وسیع اجتماعی و حملات ویرانگر مواجه بوده است که عده ای، صاف و ساده بدون آن که با محتوای کار او درگیر شوند، آن را باطل شمرده و مرتبا با بهتان و لیچار با وی برخورد کرده اند. فکر نمی کنید آدم باید دیوانه باشد که فقط برای ارضای حس منیت و اگوی خود، این چنین خودش را در معرض حملات زشت قرار دهد؟ من مطمئنم باب آواکیان به عنوان یک فرد، اگر فقط حواسش به «خودش» بود و هرکار دیگری می کرد به جز تلاش برای رهبری یک انقلاب در ایالات متحده آمریکا (خنده) و خدمت به یک جنبش بین المللی انقلابی، می توانست زندگی به مراتب راحت تر و آسانتری داشته باشد. شک ندارم اگر باب آواکیان می خواست زندگی راحتی داشته باشد، یا خانه خودش را آباد کند، کارهای خیلی زیاد دیگری بود که می توانست انجام دهد. این ایده که کل حزب به این خاطر وجود دارد که اگو و منیت باب آواکیان را ارضا کند، کاملا مزخرف و بسیار توهین آمیز است. نه تنها نسبت به باب آواکیان بلکه نسبت به همه کسانی که با وی کار می کنند و زندگی خود را وقف پیشبرد امر انقلاب کرده اند.

این حرف ها شبیه همان تهمتی است که می گویند ما از آواکیان کیش شخصیت مذهبی درست کرده ایم. واقعیت این است که اگر باب آواکیان را از مساله «معضل و راه حل»، از مساله نیاز به یک انقلاب، از امکان یک انقلاب، از رویکرد صحیح برای انقلاب کردن و ساختن یک جامعه جدید منفک کنیم، به عنوان یک فرد هیچ ویژگی خاصی ندارد. اگر باب آواکیان را از این مسائل منفک کنید، می شود یک فرد معمولی که مثل سایر افراد معمولی فقط برای دوستان و خانواده اش اهمیت دارد و هیچ اهمیت خاصی در جامعه ندارد. علت برجستگی باب آواکیان دقیقا همین است که او یک نظریه پرداز بسیار پیشرفته و راهنمای عمل برای این فرآیند انقلابی است. او یک چارچوب عملی به میدان آورده است. چارچوبی که از جنبه های مهمی یک چارچوب نوین است و نشان می دهد چگونه می توانیم از مرحله سرمایه داری-امپریالیستی بگذریم و بتوانیم یک مرحله جدید از انقلاب کمونیستی را آغاز کنیم که به نفع اکثریت بشریت است. باب آواکیان یک مدل نوین پیش می گذارد که در روش و رویکرد از تمامی الگوهای گذشته بسیار علمی تر است. باب با تمام توان می کوشد که تعداد هرچه بیشتری از مردم وارد بررسی آن شوند، در باره آن تحقیق کنند، آن را بیاموزند و مورد بحث قرار دهند و بالاخره «همراه شوند» و بر اساس آن دست به عمل بزنند.

علت آن که حزب و آن بخش از طرفداران باب آواکیان که در حزب نیستند، او را تبلیغ و ترویج می کنند این نیست که یک جور کیش شخصیت را تبلیغ و ترویج کنند. این یک کیش شخصیت نیست، بلکه دورترین حد از یک کیش شخصیت است. تکرار می کنم گفتن اینکه این یک کیش شخصیت است، نه فقط بی احترامی به شخص باب آواکیان به عنوان فردی است که با جدیت و برای مدت طولانی روی این مسائل دشوار کار کرده، و به قول کورنل وست، هرگز خودش را نفروخته است، بلکه بی احترامی نسبت به طرفدارانش است که به روش خود با جدیت می کوشند بخشی از فرایند انقلابی باشند، کسانی که ارزش زیادی برای کاری که آواکیان کرده است قائلند و روشنگری های عظیمی در آن دیده و از آن الهام می گیرند. این ها کسانی هستند که تلاش می کنند روش هایی را که آواکیان تکامل داده و برایش مدل سازی کرده است هرچه عمیق تر درک کنند تا بتوانند رویکرد علمی تری نسبت به تغییر جامعه، تحلیل معضلات و ساختن جامعه نوین بر اساسی بسیار بهتر از گذشته را در پیش بگیرند. بنابراین، چنین اتهامی، توهین به پیروان باب آواکیان نیز هست. پیروان آواکیان، هیچ شباهتی به مشتی «دنباله روان کور» ندارند. این ها افراد بسیار دلسوزی هستند که به سبک و سیاق خودشان بسیار سخت کوش و فعال هستند، اما وقتی کسی را می بینند که دارای کیفیات یک رهبر تیم است، حس تشخیص آن را دارند و ارزش آن را می دانند و از آن بهره بسیار می گیرند، بدون این که در هیچ شکل و طریقی حالت بنده وار داشته باشند.

من خودم را پیرو پروپا قرص باب آواکیان و نمونه خوبی از آن می دانم و اگر کسی انگ «دنباله روی یک کیش» را به من بزند، خونم به جوش می آید. واقعا برای کسانی که از این انگ ها می زنند متاسفم، چون این هم مزخرف است.

ببینید اگر صادقانه سوال دارید که چرا افراد این حزب با چنین حرارتی باب آواکیان را تبلیغ می کنند، اشکالی ندارد. ممکن است خیلی صادقانه برای تان سوال پیش بیاید چرا ما تی شرت هایی با تصویر آواکیان می پوشیم؟ چرا این تصاویر گرافیکی، وب سایت ها و پوسترها باب آواکیان را تبلیغ و ترویج می کنند؟ چرا یک هنرمند با تجربه دست به تلاشی غیر معمول می زند و آن نقاشی های گرافیکی زیبای آواکیان را می کشد؟ در کشورهای مختلف، چه چیزی به کسانِ دیگر انگیزه می دهد که تی شرت هایی با اسم آواکیان را بپوشند و خودشان هم طرح های زیبایی از وی بکشند؟ چرا ما کتاب ها، فیلم ها و آثار باب را تبلیغ می کنیم؟ چرا ما حول سنتز نوین باب آواکیان، جلسات سخنرانی، گردهمایی و سمپوزیوم برگزار می کنیم؟ یا برنامه هایی مانند دیالوگ بین باب آواکیان و کورنل وست در کلیسای «ریورساید» را اینقدر بزرگ می کنیم؟ چرا کارزارهای وسیع جمع کردن کمک های مالی در سراسر جامعه وجود دارد تا «باب آواکیان همه جا» را در هر گوشه وکنار جامعه ببریم؟ چرا این همه فعالیت روی این فرد متمرکز است؟ جواب دادن به این سوال ها سخت نیست.

عمدتا به علت آن که این فرد، یک متفکر انقلابی و استراتژیست بسیار تکامل یافته، بسیار پیشرو و منحصر به فرد است. همانطور که قبلا هم گفتم در حال حاضر، در آمریکا یا در نقاط دیگر جهان، کس دیگری نیست که در این زمینه در سطح باب آواکیان کار کند. بی شک او در این رشته در موقعیت رهبری است. رشته ای از علوم طبیعی را در نظر بگیرید. اگر کسی را به عنوان پیشرفته ترین نماینده آن رشته علمی در لحظه کنونی معرفی کنند و شما امکان خواندن آثار او یا رفتن به سخنرانی اش برای شنیدن سخنانش را داشته باشید، حتما این کار را می کنید و به راحتی درک می کنید چرا مردم اینقدر به او ارزش می دهند و چرا جا دارد که مردم درباره این فرد و آثار وی اطلاع رسانی کنند. مگر نه اینکه اینطور است؟ واقعا مضحک است! مردم همیشه انواع و اقسام «کیش» را حول شخصیت های عرصه های گوناگون درست می کنند. مثلا کیش اوباما یا کیش سلبریتی های هالیوود و شخصیت های ورزشی. اصلا شاید این روزها باید در مورد کیش «سلفی» گرفتن صحبت کنیم که اینقدر گسترده است. نظرتان چیست؟ (خنده). نگاه کنید! انواع مختلف «کیش های» احمقانه به خاطر اهداف تجاری یا تبلیغ انواع چیزهای سطحی درست می شود؛ چیزهایی که هیچ ربطی به منافع بشریت و خدمت به آن ندارند. مگر نه؟ بنابراین، اگر کسی صادقانه می خواهد بداند چرا ما باب آواکیان را به عنوان یک فرد تبلیغ می کنیم، مشکلی نیست. بفرمایید و سوال های تان را بپرسید. ولی آن آدم های هرزه گو که ادعا می کنند یک جور «کیش مذهبی» حول شخصیت آواکیان ساخته شده است یا اینکه باب آواکیان صرفا دارد اگو و منیت خودش را ارضاء می کند، ذره ای مشروعیت ندارند. در واقع باید گفت، این ها با این حرصِ لیچارگویی و بهتان زنی شان تبدیل به «مریدانِ کیش» ضد کمونیستی رایج شده اند. (خنده). ولی از شوخی گذشته، نکته اصلی این است: چرا این همه مواد تبلیغاتی برای تبلیغ باب آواکیان وجود دارد؟ چرا یک حزب باید اینقدر با جدیت برای تبلیغ و ترویج باب آواکیان کار کند؟ و چرا هوادارن باب آواکیان اینقدر با جدیت کار می کنند تا کارزار «باب آواکیان همه جا» را گسترش دهند؟ چرا؟ ساده بگویم، به این علت که می خواهند پیام باب آواکیان را وسیعا در سطح جامعه، در میان انواع گروه های مختلف مردم، ترویج کنند. پس از آن خواهیم دید که این تلاش به کجا خواهد رسید. اگر باب آواکیان کاملا از مرحله پرت است و برای تحلیل مشکلات و پیدا کردن راه حل، روش علمی به کار نمی برد، پیامش جای دوری هم نخواهد نرفت. درست است؟

ولی حقیقت امر این است (و من قطعا قانع شده ام) که تمامیت روش و رویکرد آواکیان، دارای دقت علمی حقیقی است. و نتیجه گیری ها و دلالت هایی از آن مشتق شده است که مردم باید از آن با خبر شوند. این پیام باید به صورت وسیع و فراگیر گسترش پیدا کند و مردم باید بدانند که چنین رهبری وجود دارد و لازم است او را بشناسند و شاخص های رهبریت او را بدانند. اگر صرفا عکس و اسم او بدون این که پشتوانه محتوایی داشته باشد، تبلیغ می شد، اصلا قضیه بی معنی بود. ولی علت استفاده دائم از این ماتریال ها و تبلیغ اسم و تصویر او و کتاب ها و فیلم های وی این است که مردم را بکشیم به میدان دست و پنجه نرم کردن با مسائل بنیادی. چرا که یک انقلاب با یک فرد انجام نمی شود، هرقدر هم که این فرد پیشرفته باشد. توده های مردم باید وارد این فرایند بشوند، درباره آن یاد بگیرند و با نظرات خود به آن کمک کنند. مطمئنم که باب آواکیان قبل از همه خودش به شما خواهد گفت که وی سنتز نوین را در خلاء تولید نکرد و این سنتز یک روز خوش آفتابی به ناگهان از ذهنش به بیرون نجهیده است (خنده). این سنتز بر مبنای تجزیه و تحلیل نقادانه و دقیق و ارزیابی از تجربه پروژه های کمونیستی گذشته، بررسی دقیق تضادهای جهان و جامعه کنونی بر مبنای اصول و روش های علمی سالم، تدوین شده و در ارتباط با حرکت و تکامل پیوسته واقعیت عینی تکامل بیشتری یافته است. در انجام همه این ها، واضح است که باب آواکیان اشتیاق زیادی برای سنتز و ترکیب کردن ژرف بینی ها و آثار تولید شده توسط سایر انقلابیون و کمونیست های (گذشته و امروز) و همچنین، توسط انواع و اقسام افرادِ گوشه و کنار جامعه، داشته است. یکبار دیگر می گویم، کلیت روش و رویکرد باب واقعا یک علم خوب است. و هیچ ربطی به یک امر مذهبی یا تلاشی برای ساختن یک فرقه مذهبی ندارد.

 

سوال: خیلی سریع این نکته را بگویم: مردم همه جور تی شرتی با همه جور تصویری می پوشند ولی وقتی پای یک رهبر کمونیست به میان می آید، ناگهان با آن مشکل پیدا می کنند. این مساله واقعا ناشی از جو ضد کمونیستی عمومی است. یک نکته دیگر هم می خواهم بگویم که مربوط به همین موضوع است. واقعا با این نکته موافقم که اگر کسی می خواست «منیت خودش را ارضاء کند» برای این کار، راه های خیلی آسانتری از رهبری یک انقلاب کمونیستی هست.

اسکای بریک: آنهم در کشوری مانند آمریکا!

 

سوال: به واقع، این آسان ترین راه برای جلب توجه و ستایش، آن هم در بازه زمانی کوتاه نیست!

اسکای بریک: (خنده) قطعا! فکر می کنم روی مساله اصلی انگشت گذاشتی. دسته ای از آدم هایی که این طور واکنش نشان داده و چنین اظهارات وقیحانه ای می کنند، به خاطر آن است که از کنج راحتی شان بیرون کشیده می شوند. یک چیزی آن ها را برآشفته می کند. بیایید این سوال را بپرسیم: چرا این افراد احساس ناراحتی می کنند؟ چون کسی پیدا شده که نسبت به مساله انقلاب جدی است و حرف هایش محتوی واقعی دارد و فقط مشتی های و هوی خالی نیست. تجزیه و تحلیل و سنتز عمیقی از ذات مشکل، راه حل و جهت گیری جامعه تولید شده است. از بعضی جهات بعضی از این افراد در گذشته ها مانده اند و رک بگویم، کهنه فروشی شان افشا شده است. این ها، مدت های مدید به وضعیت جامعه انتقاد کرده اند ولی وقتی پای راه حل پیش آمده، هرگز چیزی برای ارایه به مردم نداشته اند. در حالی که باب آواکیان چیزهای زیاد و پرمحتوایی دارد که پیش روی مردم می گذارد. خوب وقتی که باب آواکیان تبلیغ و ترویج می شود و عده بیشتری از مردم او را می شناسند و پیامش به صورت سراسری پخش می شود، آن وقت دست این ها، که پر از های و هوی هستند و همیشه جوری تظاهر کرده اند که انگار واقعا چیزی می دانند، رو می شود؛ دست کسانی که از منتقدِ چیزی در جامعه بودن یک جور حرفه برای خود دست و پا کرده اند، ولی محتوایی در چنته ندارند رو می شود زیرا حقیقتا چیزی برای ارایه ندارند.

این مساله در هر جامعه ای وجود دارد. همیشه می توانید عده زیادی را پیدا کنید که دوست دارند منتقد باشند، نسبت به چیزهای مختلف و حتی خود سیستم شکایت و گله گزاری کنند؛ و بعضی از این منتقدان گاهی اوقات افشاگری های خوبی از جنایت های سیستم می کنند. ولی در نهایت، چه برنامه ای را جلو می گذارند؟ درباره اینکه چه باید بکنیم، چه می گویند؟ بعد از اینکه به مسایل توجه نشان دادید و تا حدی درباره مشکلات جامعه صحبت کرده اید، بعدش چه؟ به کجا می روید؟ وقتی موضوع به این جا می رسد، صحبت ها به آسمان و ریسمان بافتن می کشد. یک عالمه هیچ! یک دفعه می بینی که هیچ محتوایی در حرف ها ندارند. فکر می کنم که همه ما تجربه گوش کردن به افرادی را داریم که بعضی وقت ها افشاگری های خیلی خوبی از سیستم می کنند- بعضی از آن ها می توانند ستم های این نظام را خیلی دقیق توصیف و افشا کنند- ولی همه این ها ناگهان در یک لحظه خشک شده و تمام می شوند. کفگیر ته دیگ می خورد. همیشه بعد از گوش کردن به صحبت های این دسته از افراد احساس تاسف می کنم که واقعا هیچ چیز جدی در آن نیافتم! بله درست است، این افراد یکسری انتقادات به سیستم دارند ولی از نظر راه حل برای معضل، برای تغییر بنیادین جامعه هیچ حرف مهمی برای گفتن ندارند. برعکس، وقتی سراغ باب آواکیان می روید، قضیه کاملا فرق می کند. باب درباره معضلات جامعه حرف های زیادی دارد ولی در عین حال به خاطر ده ها سال کاری که کرده، درباره راه حل برای این معضلات هم حرف های زیادی برای گفتن دارد. در نتیجه، در این جا با محتوا و ماتریال فراوانی روبرو می شویم.

آن عده از ما که این را تشخیص داده اند، از رویکرد و روش منسجم علمی وی الهام گرفته اند، دیده اند که چگونه او همیشه مصممانه دنبال کشف حقیقتِ یک مساله است، و حتی اگر یافته هایش غیرمنتظره یا ناراحت کننده باشد از دنبال کردن آن دست بر نمی دارد، همیشه از چشم اند نیاز به رهایی بشریت به امروز نگاه می کند و نه صرفا منافع این یا آن گروه اجتماعی … آن عده از ما که از کلیت این رویکرد و پیگیری در انجام آن الهام گرفته ایم، می خواهیم که تعداد هرچه بیشتری از مردم راجع به باب آواکیان بدانند و تلاش کنند تا مفاهیم بنیادی و روشی که وی پیش می گذارد را درک کنند. از این رو است که ما می خواهیم درباره باب آواکیان و کارهای وی در سرتاسر جامعه و رک بگویم در سرتاسر جهان اطلاع رسانی کنیم. آن عده از ما که خودمان را پیروان آواکیان می دانیم، به هیچ وجه در این زمینه رویکرد تدافعی نداریم و در توضیح این که چرا کار وی ارزشمند و مهم است هیچ مشکلی نداریم. یکبار دیگر از آواکیان تشکر می کنم که اینکار را برای ما ممکن کرده است.

نکته دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم این است که با در نظر گرفتن همه وقایعی که اخیرا در جریان بوده است، فکر می کنم اوضاع به زودی بهتر می شود. ممکن است حدسم خطا باشد. ولی فکر می کنم از زمان فرگوسن، تجدید حیات خوبی در مبارزات و مقاومت های مردمی به وجود آمده است. مردم دور هم جمع شده و متحدانه می گویند: «دیگر بس است! بیش از این تحمل نمی کنیم». اعتراضات گسترش یافته و شمار زیادی از افراد طبقه متوسط را به خود جذب کرده است تا کنار ستمدیده ترین مردمی مبارزه کنند که مستقیما از خشونت و قتل های پلیس آسیب می بینند. شمار زیادی از مردم در خیابان های سراسر کشور و حتی در شهرهای مختلف دنیا راهپیمایی کرده و حمایت خود از این اعتراضات را نشان داده اند. این، نمونه ای است که نشان می دهد مردم افق دیدشان را بالاتر برده اند و با وسعت نظر بیشتری نسبت به نیازهای مردم ستمدیده و استثمار شده فکر می کنند. این امر، «جنبه بهتر» بسیاری از آدمها رو می آورده و نمایان می کند.

اما در حال حاضر در میان قشر متوسط، حجم باور نکردنی از نفرت پراکنی علیه باب آواکیان وجود دارد. جز چند مورد استثنایی، در میان این قشر هرگز کسی آثار آواکیان را به طور جدی مطالعه نکرده است یا به طرقی دیگر، با کارهای وی درگیر نشده اند؛ کارهایی که مشتمل هستند بر تئوری ها، تجزیه و تحلیل ها، استراتژی، مفهوم سازی در مورد آینده جامعه، مفهوم سازی در مورد این که چگونه عملا در مبارزه می توانیم پیروز شویم، و پیروزی به طریقی باشد که معنای خوبی برای اکثریت مردم داشته باشد و جامعه ای بنا کنیم که واقعا خواهان زندگی در آن باشیم … جامعه ای که اکثریت مردم بخواهند در آن زندگی کنند. این همه تحلیل ها و تفکرات استراتژیک عمیق وجود دارد ولی این ها حتی به خودشان زحمت نمی دهند به کارهای باب آواکیان نگاهی بیاندازند و نخوانده آن ها را رد کرده و به او حمله می کنند. و رک بگویم، فکر می کنم بخش بزرگی از این مساله مربوط به آن است که از توده هایی که در اعماق این جامعه هستند، هراس دارند. این یک جنبه است. فکر می کنم کاملا روشن است که آواکیان این توده ها را درک می کند و مستقیما، صادقانه و حقیقتا آنان را خطاب قرار می دهد. مردم خلوص نیت باب را در می یابند. مردم می دانند باب مزخرف تحویلشان نمی دهد. خیلی واضح است که می فهمند او زندگی آن ها را «می فهمد»، نیازهای آن ها را می فهمد، قابلیت های آن ها را می فهمد، توانایی ها و قدر و ارزش آن ها را می فهمد. باب مستقیما با آن ها صحبت می کند و می گوید: «من راه خروج از این وضعیت را می دانم! به آن گوش کنید و با آن همراه شوید، چون این امر بیش از هر کس دیگری برای شما و توسط شماست. من برنامه ای دارم. چشم اندازی دارم و فقط حضور شما را کم دارم».

باب هم با قلبش و هم با علم این چیزها را به مردم می گوید و مردم هم به وی پاسخ می دهند. مردمی که در اعماق این جامعه هستند، هرچه بیشتر او را می فهمند.

ببینید، باب آواکیان یکسری کتاب های پیچیده دارد که نیازمند مطالعه جدی هستند. یکسری کتاب های ساده تر و آسان فهم تر هم نوشته است و همچنین سخنرانی هایی هم ایراد کرده که مردم می توانند خیلی سریع با آن ها ارتباط برقرار کنند و آن ها را بفهمند. نکته جالب این است، آن ها که سریع تر از همه باب را «می فهمند»، کسانی که از همه سریع تر با وی و با چیزی که می گوید ارتباط بر قرار می کنند، مردمی هستند که از طبقات تحتینی جامعه می آیند؛ مردمی از میان ستمدیده ترین های جامعه. به عبارت دیگر، از میان قشری می آیند که بیشتر از هرکس نیازمند تغییر حقیقی اوضاع هستند. مساله در میان قشرهای بسیار تحصیل کرده و آن هایی که از نظر فکری «کلاس دارند» کمی متفاوت است. کسانی که اینقدر خوش شانس بوده اند که تحصیلات بالا داشته باشند و آموزشی دریافت کنند که آن ها را قادر سازد که متون پیچیده و انتزاعی را بخوانند: این افراد به اندازه افراد اقشار تحتینی «سریع» باب را درک نمی کنند و با وی ارتباط برقرار نمی کنند. بعضی از تحصیل کرده ها خیلی «سریع» می فهمند که باب از چه چیزی حرف می زند … بعضی ها شان هم وقتی که با جدیت کارهای باب را می خوانند و با نوشته های وی درگیر می شوند، خیلی هم مشتاق می شوند. بدیهی است که عموما به خاطر آموزش و سابقه تحصیلی که دارند برای شان آسان تر است که متون پیچیده تری را بخوانند. ولی بعضی از افراد تحصیل کرده تر… خوب… چطوری بگویم؟ می توانم بگویم که علی رغم همه تحصیلات و امتیازاتی که دارند، قلبشان در جای درست قرار ندارد یا با خودشان تضاد دارند که اوضاع تا چه حد باید تغییر کند و یا در چه جور دنیایی باید بخواهیم زندگی کنیم. تاکید می کنم که این یکی از ویژگی های تاریخی طبقه خرده بورژوا است که عموما دو پاره و چند پاره است و در جهات مختلفی کشیده می شود و گاهی سعی می کند بر اوضاع ترمز بزند… از یکسو این طبقه یکی از ضروریات انقلاب است و بدون اینکه تعداد زیادی از افراد این طبقه با انقلاب همراه بشوند، انقلاب ممکن نیست. از سوی دیگر اغلب افراد این طبقه سعی می کنند مسیر انقلاب را منحرف و بر سر آن مانع تراشی کنند … بنابراین با مردم باید مبارزه کرد.

درباره مساله فرهنگ لیچارگویی این روزها، همانطوری که قبلا هم گفتم امیدوارم این فرهنگ به زودی عوض بشود: اگر مردم مبارزه کنند، مقاومت کنند و هرچه بیشتر بخشی از فرایند انقلابی این دوره بشوند، فکر می کنم تعداد بیشتر و بیشتری رو به این نفرت پراکنان کرده و خواهند گفت، «شما تهوع آورید! حال آدم را بهم می زنید! حوصله سربر هستید و قوه تخیل ندارید، ذهنتان پر از اطلاعات غلط است، هیچ حرفی برای گفتن ندارید، هیچ راه حلی برای مشکلاتی که ما با آن ها دست و پنجه نرم می کنیم ندارید، هیچ پاسخ عمیقی برای اینکه چطور از این لجنزاری که در آن هستیم بیرون بیاییم ندارید، پس بهتر است تمامش کنید!»

 

سوال: همانطوری که گفتی این افراد در بیشتر موارد حتی تظاهر هم نمی کنند که آثار آواکیان را نخوانده اند.

آردی اسکای بریک: نه، بگذار یک داستان در این باره برایت تعریف کنم، یک داستان واقعی. یک مساله بیزارکننده که بعد از مناظره باب آواکیان و کورنل وست در کلیسای ریورساید رخ داد. قبل از هر چیز می خواهم بگویم من خودم را خیلی خوش شانس می دانم که توانستم شاهد این مناظره باشم. مناظره بسیار غنی بود و هر دو سخنران مطالب بسیار مهمی بیان کردند. واضح است که من پیرو باب آواکیان هستم و در این گفتگو بیشتر، از صحبت های آواکیان چیز یاد گرفتم ولی باید بگویم که چیزهای خیلی زیادی هم از کورنل وست آموختم. از جمله، الگوسازی وی از صداقت و اخلاقمندی. من از انصاف مندی و وجدانی که در یک فرد مذهبی پیشرو مشاهده می کردم بسیار آموختم. کسی که بر سر نقاط اختلاف و تفاوت هایش می ماند و در بیان آن ها درنگ نمی کند ولی در عمل وجدان، اخلاق و مسوولیت اجتماعی بسیار بالایی را ترویج می کند. و در همین زمینه هم کورنل مطالب بسیار مهم و جالبی بیان کرد. وقتی مناظره تمام شد، داشتم فکر می کردم «عجب تجربه فوق العاده ای بود. یک فضای بی نظیر است، افراد بسیار متفاوتی گردهم آمده اند تا بخشی از این مناظره باشند، ۲۰۰۰ نفر الان در سالن هستند، این افراد درباره این مناظره خبر رسانی خواهند کرد و تعداد بیشتری در روزهای آتی فیلم این مناظره را تماشا خواهند کرد و این فوق العاده است، یک پیشرفت و پیروزی بزرگ است!» من واقعا از مناظره خوشحال بودم. ولی بعد شنیدم گروه کوچکی دارند شکایت می کنند. حالا شکایتشان چی هست؟ اووووه ه ه درباره اینکه «باب آواکیان خیلی طولانی صحبت کرد و این بی حرمتی به کورنل وست بود»! خوب اگر نظر من را بپرسید، من می گویم، این بی احترامی و تحقیر کورنل وست است که بخواهیم از او در برابر بابِ گُنده که زیادی حرف می زند دفاع کنیم! خیلی ممنون ولی کورنل وست کاملا این توانایی را دارد که خودش پیامش را برساند و در مناظره با باب آواکیان، در رساندن محتوای پیامش به مخاطبان کاملا موفق بود! باب آواکیان کمی طولانی صحبت کرد چرا که حرف های زیادی برای گفتن داشت و بیشتر افراد حاضر در جلسه می خواستند این حرف ها را بشنوند. موقعیت بسیار نادری بود، و بسیاری از افراد از راه های بسیار دور آمده بودند تا به ویژه صحبت های باب آواکیان را گوش کنند، و این افراد می خواستند باب آواکیان تا هر زمانی که می خواهد بتواند صحبت کند. ولی بعضی از مردم این مسایل حقیر را مطرح می کردند. آیا این افراد می توانستند یک برنامه واقعا متفاوت و جامع، یک رویکرد بنیادا متفاوت برای تغییرات اجتماعی را طراحی کنند؟ نه. ولی می توانند شکایت کنند و بگویند: «باب خیلی طولانی صحبت کرد. به کورنل وقت صحبت کردن نداد». این نقطه اصلی انتقادشان حقیقتا خیلی حقیر و سطح پایین است. در شرایطی که این همه مسایل بزرگ وجود دارد، به جای پرداختن به آن ها به مسایل حقیری از این دست آویزان می شوند. واقعا رقت انگیز است!

حتی چیزهای بدتری هم شنیدم. ماجرایش را الان برایت تعریف می کنم. حداقل در دو مورد، افرادی از تیپ پرفسور دانشگاه که اصلا در مناظره شرکت نکرده بودند به خودشان اجازه می دادند اینطرف و آنطرف رفته و حرف های منفی علیه آواکیان بزنند و بگویند: «اوه، باب آواکیان اینطورو باب آواکیان آنطور». دو نفر آدم کاملا متفاوت از دو جای متفاوت و بدون اینکه به همدیگر ربطی داشته باشند. وقتی از این افراد پرسیده شد، خوب با در نظر گرفتن این نکته که شما در مناظره شرکت نکردید، آیا فیلم مصاحبه که روی وب سایت قرار دارد را تماشا کردید یا به فایل صوتی آن گوش کردید؟ هر دوی این افراد پاسخ دادند: نه! فیلم مناظره را ندیدم و به نوار هم گوش نکردم! چون نیاز نداشتم! عجب! این افراد چیزی را تخریب می کنند، چیزی را نقد منفی می کنند که حتی زحمتش را به خود ندادند آنرا بشنوند؟ عجب!

یادتان باشد که این افراد واقعا پرفسور هستند. تصور کنید اگر یکی از دانشجویان این پروفسورها، در نقد کتاب یا فیلمی مقاله ای بنویسد بدون آن که قبل از نوشتن مقاله، آن کتاب را خوانده یا آن فیلم را تماشا کرده باشد. و دانشجو بگوید، نخواندم، چون نیاز نداشتم! فکر نمی کنید این پرفسورها آن مقاله را رد کنند یا حتی آن دانشجو را از کلاسشان بیرون بیاندازند؟ (خنده) با این وصف، دست زدن به این نوع حملات حقیر و نقدهای تهوع آور در میان این تیپ افراد قابل قبول است. این کارها خیلی سطح پایین، حقیر و از نظر محتوایی کم مایه است. وقتی شما از آن ها می پرسید که «آیا حداقل به نوار صوتی گوش کردید یا فیلم مناظره را تماشا کردید؟» می گویند، نه، نیازی نداشتم. آیا سایر کتاب های آواکیان را خوانده اید؟ اصلا هیچ کدام از این کتاب ها را خوانده اید؟ کدام آثارش را خوانده اید؟ درباره استراتژی انقلاب که باب آواکیان مطرح کرده چه نظری دارید؟ درباره تحلیل های باب در مورد نقاط تمرکز تضادهای اجتماعی در جامعه آمریکای امروز و اینکه انقلابیون چگونه باید بر روی این نقاط تمرکز کار کنند تا به سمت انقلاب پیشروی کنند، چه نظری دارید؟ درباره این تحلیل آواکیان چه نظری دارید که می گوید، به جای این که در هر مقطعی، تلاش کنیم جنبش را در خُرده پاره های کوچک سازمان دهیم، باید اهداف استراتژیک را مشخص کنیم و از آنجا، عقب عقب به سمت امروز بیاییم؟ آواکیان افق و درکی دارد در مورد این که وقتی شرایط برای انقلاب رسیده است و واقعا شانسی برای پیروزی هست، با رویکردی که در آن لحظه در پیش گرفته خواهد شد، به واقع می توان عملا علیه نیروهای مسلح ارتش دولت سرمایه داری حرکت کرد.( این رویکرد تحت عنوان: «درباره امکان انقلاب» منتشر شده است). شما در این مورد چه می گویید؟ درباره نظر آوکیان در این باره که چگونه یک جامعه جدید بسازیم، درباره نهادهای حقوقی، دادگاه ها، حق مردم، انتخابات و نقش آن در جامعه جدید، چه فکر می کنید؟ درباره استدلال های او در این باره که چرا جامعه سوسیالیستی نباید یک ایدئولوژی رسمی داشته باشد، چه فکر می کنید؟ درباره هر یکی از این مسایل فکرتان چیست؟ درباره کدام یک از این مسایل حرف با محتوایی دارید؟ من اینجا فقط به طور پراکنده نمونه هایی را اشاره کردم. مسایل بسیار زیاد دیگری هست که باب آواکیان به آن ها پرداخته ولی این تیپ آدم ها حتی به خودشان زحمت نمی دهند که به آن ها نگاهی بیاندازند و یا حتی به آن ها فکر کنند. درباره تحلیل او از معضل و راه حل چه فکر می کنید؟ درباره استرتژی و راهبردی که آواکیان برای جنبش های عملی ارایه می دهد چه نظری دارید؟ استراتژی و راهبردی که بر مبنای تئوری تکامل یافته و صیقل خورده در طول چند دهه، پیش می گذارد و در تبیین آن، بهترین تجربه های گذشته را در دست گرفته، آن ها را سره ناسره و قالب ریزی مجدد کرده است تا بتواند سنتز نوینی از انقلاب و کمونیسم را تولید کند. درباره هرکدام از این مسایل چه نظری دارید؟

این ها خودشان هیچ حرفی درباره مسایل مهمی که می تواند زندگی میلیونها نفر از ساکنان این سیاره را تغییر بدهد، ندارند. اما فکر می کنند ایرادی ندارد زمان زیادی در اینترنت بچرخند و هجویات سخیف علیه یک رهبر انقلابی منتشر کنند. یکبار دیگر می گویم، در نهایت این بی احترامی به باب آواکیان نیست، بی احترامی به مردم است. بی احترامی به مردم تحتینی جامعه است که شدیدا نیازمند انقلاب هستند. این بی احترامی به آن بچه هایی است که خونشان در خیابان ها ریخته می شود و بی احترامی به همه آن بچه های دیگری که تا زمانی که این نظام سرنگون نشده باشد، سرنوشت مشابهی خواهند داشت.

 

سوال: من فکر می کنم این نکته خیلی درستی است. وقتی این آدم ها، دست به حملات شخصی می زنند بدون اینکه حتی با مطالب آشنایی داشته باشند، وقتی نوک حمله را متوجه یک رهبر انقلابی می کنند که راهی برای خروج از این شرایط نشان می دهد، راهی نشان می دهد برای رهایی ستمدیده ترین افراد این دنیا و کل بشریت دارد، در واقع با این حملات شخصی بر روی این راه خروج از این شرایط تف می اندازند، بر روی امکان ساختن جامعه و دنیایی کاملا متفاوت، از جمله برای آنانی که جهان برای شان حقیقتا رنج و دهشت است، برای کسانی که دنیا برای شان تنها رنج های پایان ناپذیر است، بر روی راه رهایی این افراد تف می اندازند. با اینهمه لیچارگویی های حقیر، این هرزه گویی و یاوه پراکنی هایی که از افق طبقاتی خرده بورژازی و طبقات میانی ناشی می شود، به نظر می رسد همانطوری که از داستان هایی هم که گفتی بر می آید با کلی غرور و نخوت مواجه ایم. این ها کسانی هستند که می گویند: «من حتی نیاز ندارم این مطالب را بخوانم یا بشنوم».

آردی اسکای بریک: درست است.

 

سوال: باید پرسید، آخر چرا نیازی نداری که این چیزها را مطالعه کنی؟ آیا همه چیز را درباره اینکه چرا دنیا اینگونه است می دانی؟ وقتی می گویی، نیازی ندارم که این چیزها را بخوانم منظورت می تواند دو چیز باشد. یکی این که من همه چیز را درباره علت اوضاع کنونی دنیا و راه تغییر دادن آن می دانم. دیگر این که منظورت می تواند این باشد که اصلا این چیزها برایم اهمیتی ندارد. شاید هم منظور هر دو تا است.

آردی اسکای بریک: بله. بله. هر دو تا.

 

سوال: در هر حال تفرعن آمیز است. ولی ورای تفرعن، فکر می کنم این امر نشانه ناراحتی از چیزی است که آواکیان و کارش آن را نمایندگی می کنند. بی  پرده بگویم، با ایده انقلاب احساس ناراحتی می کنند، با کمونیسم، با دیکتاتوری پرولتاریا احساس ناراحتی می کنند. با اینکه کسی با قطعیت می گوید من راه خروج را می دانم، من روی این مساله کار کرده ام و راه خروج از این شرایط را تکامل بخشیده ام، راحت نیستند. ترکیب راحت نبودن با انقلاب و کمونیسم، و راحت نبودن با قطعیت. می توانی در مورد این که این دو چگونه ادغام می شوند کمی صحبت کنی.

آردی اسکای بریک: من فکر می کنم زاویه خوبی برای طرح این مساله است چون ربط دارد به نکته ای که در مورد قشر میانه گفتم. یعنی هنوز یک پا در این سیستم دارند و می خواهند سیستم و موقعیتشان در آن را حفظ کنند و در همان حال، یک پای دیگرشان در آینده است و خواهان ایجاد وضعیت بهتری هستند. آن ها دایما به این سمت رانده می شوند که برای تغییر، از روش های پست استفاده کنند. مثلا بارها و بارها به صورت مکرر جذب توهم انتخابات می شوند. آدم پیش خودش فکر می کند، اکثر این ها افراد احمقی نیستند و بعد از اینکه چند بار سرشان به سنگ خورد، درس هایی از این مساله انتخابات می گیرند و می فهمند که انتخابات راه  حل تغییرات بنیادی و یا حتی رها شدن از بعضی از ستم ها و بی عدالتی هایی این نظام نیست. با این وصف می بینیم که چطور درباره ریاست جمهوری اوباما هیجان زده شدند و فکر کردند این دفعه واقعا تغییری خواهد شد. اوایل وقتی باب آواکیان و آر.سی.پی توضیح می دادند که «ببینید توی تله افتاده اید. مساله یک فرد نیست. مساله این است که یک فرد دارد نقش نماینده یک نظام سرمایه داری امپریالیستی را بازی می کند. مساله با روی کار آمدن یک رئیس جمهور رنگین پوست تغییر نمی کند» تقریبا کسی نمی خواست به این حرف ها گوش کند. ولی الان مساله روشن تر شده که به این شیوه، هیچ تغییر معناداری رخ نخواهد داد. الان هم اینطور نیست که بعد از این ماجرا، بیایند بگویند «خوب به نظر می آید تحلیل شما درست بود و شاید ما باید بیشتر دقت کنیم. بیایید به عقب برگردیم و درباره گذشته صحبت کنیم». نخیر! حالا می خواهند به مساله بعدی بپرند، به توهم بعدی گذر کنند. مرتبا وارد پروژه های توهم آلود رفرمیستی دیگر می شوند.

 

نیاز به یک مباحثه بزرگ اجتماعی: اصلاحات یا انقلاب؟

 

اسکای بریک ادامه می دهد: بحث اجتماعی خیلی بزرگی بر سر مبحث انقلاب یا اصلاحات باید در بین اقشار گوناگون جامعه در بگیرد: راه پیشروی کدام یک است؟ اصلاحات یعنی اینکه نظام را وصله و پینه کنی و سعی کنی این گوشه و آن گوشه اش را تعمیر کنی. یک نمونه از رویکرد اصلاحاتی این است که با مساله خشونت و کشتاری که پلیس انجام می دهد با کارهایی مثل ایجاد کمیته های رسیدگی به شکایات از پلیس یا نصب دوربین بر روی یونیفورم پلیس ها مقابله کنی. به عبارت دیگر تلاش کنی که مسایل را در درون روابط موجود و نظام موجود حل و فصل کنی. مردم همیشه این نوع راه ها را امتحان می کنند. می دانید که کمیته بررسی شکایات از پلیس از دهه ۱۹۶۰ وجود داشته است. مردم همچنان به دام این تله های رفرمیستی می افتند که می گوید اگر کمی اینجا و آنجای کار را درست کنی، از شر این ستمگری ها و بی عدالتی ها رها خواهی شد. و این تصور از فقدان یک درک علمی عمیق می آید که چرا این بی عدالتی ها ، یکسری رفتارهای تصادفی یا اتفاقی نیستند و چرا این بی عدالتی ها عمیقا در تارو پود این نظام تنیده شده اند. چگونه این بی عدالتی ها از بنیان های نظامی می آیند که بر مبنای برده داری و برتری نژاد سفید در جامعه ای مثل آمریکا بنا شده، نظامی که هرگز چیز خوبی از آن بیرون نیامده است؛ مساله فقط مشتی عقاید نژاد پرستانه در بین گروهی از مردم سفیدپوست نیست. بلکه معضل در بافت این جامعه است. ساختار و کارکرد این نظام سرمایه داری-امپریالیستی دارای یک تاروپود نهادینه است. یعنی بخش های معینی از این جامعه به ویژه مردم سیاه و دیگر رنگین پوستان در این کشور باید فرودست و تحت ستم نگاه داشته شوند. بنابراین، این نظام نمی تواند تمایزات عمیق و معضلات موجود را حل کند. این که چرا این مساله ساختاری است، خودش یک مبحث مفصل جداگانه است. آواکیان و آر.سی.پی عمیقا به این مساله پرداخته اند و شما را به آن مطالب ارجاع می دهم. قصد ندارم در اینجا وارد جزییات این بحث شوم ولی در ارتباط با چیزی که الان داریم صحبتش را می کنیم می خواستم اینرا اضافه کنم که اگر مردم دنبال این باشند که چند اصلاحات ظاهری اینجا و آنجا کنند، چند جای سیستم را رفوی جزیی کنند یا در پی این باشند که فقط در یک محله یا یک منطقه محلی اوضاع را بهبود ببخشند … نمی گویم این برنامه ها در ذات خود برنامه های بدی هستند ولی هیچ کدامشان به تغییرات بنیادی که به آن نیاز داریم منجر نخواهند شد. مثلا به جنبش های محیط  زیستی نگاه کنید. آنچه در محیط زیست رخ می دهد یک بحران جهانی است که نیازمند اقدام در مقیاس بسیار بزرگ برای تغییر اقتصاد و جامعه است، به شیوه ای که از استثمار و تخریب محیط زیست که می رود به نابودی نسل بشر بیانجامد، جلوگیری کند. من قویا اعتقاد دارم یا بشر راهی را پیدا می کند برای دگرگون کردن شکل های سازماندهی اجتماعی کنونی به سمت سوسیالیسمِ قابل اجرا و نهایتا حرکت برای استقرار کمونیسم در سراسر این کره خاکی یا خودش به خاطر آنچه که دارد بر سر کره زمین می آورد، از صفحه کره زمین محو خواهد شد. من می توانم برای این نظریه ام استدلال های علمی بیاورم. ولی الان وقت تنگ است. ببینید این فقط یک مثال است که چرا راه حل مسایل محیط زیستی در اقدامات مقیاس بزرگ است: در تغییر بسیار بنیادی و اساسی شیوه ای که جامعه سازماندهی می شود، ساختار می یابد و اداره می شود. خیلی ساده بگویم اندکی روشنگری یا اصلاحات کوچک در نظام موجود نمی تواند بحران محیط زیستی را از میان بردارد.

ولی افراد زیادی با افکار مترقی هستند که اغلب حرف هایی از این دست می زنند: «بهتر است موقع خرید از کیسه های پلاستیکی کمتری استفاده کنیم»، «بیایید از لامپ های کم مصرف استفاده کنیم»، «بیشتر بازیافت کنیم»، «از ماشین های هیبرید یا الکترونیکی استفاده کنیم تا آلودگی کمتری تولید کنیم»، «بیایید از سلول های خورشیدی بیشتری برای تولید انرژی پاک استفاده کنیم». از این ابتکارات، می توان نکات زیادی آموخت و از خیلی از این نوآوری ها در جامعه نوین استفاده خواهیم کرد. من نمی گویم تشویق برخی از این گام های کوچک، حتی از همین امروز، کار بدی است. بلکه می خواهم تاکید کنم که صادقانه باید قبول کرد، نسبت به ابعاد و مقیاس واقعی بحران محیط زیست، این اقدامات بسیار کوچک، محدود و ظاهری هستند و حتی سطح مساله را هم خراش نمی اندازند. نیاز به تغییرات بسیار ریشه ای تر، بنیادی تری و بزرگتر هست. به عقیده من بسیاری از افراد اقشار میانی همیشه به دنبال این نوع «شیوه های بازی با مساله» هستند. صرفا می خواهند چندتا چیز را تا حدی اصلاح کنند و راهی را انتخاب کنند که به نظر راحت تر و قابل کنترل تر باشد؛ به جای این که با این ضرورت مواجه شوند که باید دست به از بین بردن سیستم و نهادهایی زد که به موجب قوانین زیربنایی کارکردشان اجبارا به محیط زیست ضربه زده و آن را نابود می کنند. نظام سرمایه داری-امپریالیستی نمی تواند دست از این تخریب بردارد. این نظام از لحاظ ساختاری ناتوان از این امر است و این حقیقتی است که باید با آن روبرو شد. کسانی که حقیقتا دغدغه محیط زیست دارند باید به صورت جدی تحلیل های باب آواکیان را در این زمینه مطالعه کنند. او موارد را بررسی می کند و شواهد و مستندات فراهم می کند تا نشان دهد، چرا مشکلاتی از این دست عمیقا ریشه در کارکردهای بنیادین نظام سرمایه داری دارند و فقط با یکسری اصلاحات جزیی نمی توان مشکل را حل کرد. چیزی که نیاز است یک تجدید سازماندهی عمیق و رادیکال جامعه است، از شالوده هایش تا کل شیوه ای که جامعه وسیعا عمل می کند. برای اینکه این نوسازی اجتماعی به عمل در آید بیش از هر چیزی به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و این چیزی است که افرادی که حقیقتا دغدغه بحران جهانی محیط زیست دارند باید در جهتش کار کنند.

این استدلال ها با دلایل و شواهد علمی زیاد و محکم، پشتیبانی می شوند. با این وصف، افراد زیادی از اقشار میانی از چشم اند چنین تغییرات ریشه ای می ترسند. در بعضی موارد قضیه این است که این افراد هنوز به چنین تحلیلی برنخورده اند، با این تحلیل ها آشنایی ندارند و هیچ کس تا کنون به این شیوه با آن ها صحبت نکرده است. این افراد سایت revcom.us و روزنامه انقلاب Revolution یا کارهای باب آواکیان را نمی شناسند. ولی مطمئن هستم که خیلی از آن ها مخصوصا افراد جوانتر که خیلی غرق روش ها و رویکردهای رفرمیستی نشده اند، راه شان را به سمت این منابع پیدا خواهند کرد و خودشان خیلی جدی این مطالب را زیر رو کرده و حاضر خواهند شد «منطقِ منطق» را درک کنند. به عبارت دیگر وقتی جدا این تحلیل ها را عمیقا مطالعه کنند هرچه بیشتر به این درک می رسند که « این حرف منطقی به نظر می آید. این چیزی است که شواهد بر آن دلالت می کنند». گرچه انقلاب مسیر ساده ای نیست و نیازمند فداکاری های بسیار زیادی است، ولی ارزشش را دارد که امکان واقعی ساختن یک دنیای بهتر را فراهم کنیم، امکان ساختن جوامع بسیار بهتر بر مبانی و پایه هایی که بتوانند مشکلات اصلی جامعه سرمایه داری را خیلی سریع به نفع اکثریت مردم حل کنند. طنز ماجرا این است که خیلی از افراد طبقات میانی که دایما از وضع موجود شکایت می کنند و در عین حال از انقلاب و تغییرات رادیکال گریزانند، در نهایت از جامعه نوین سوسیالیستی نفع خواهند برد و از زندگی کردن در جامعه سوسیالیستی به ویژه جامعه ای که سنتز نوین باب آواکیان آنرا تصویر کرده خشنود خواهند بود. این را با اطمینان می گویم. تکرار می کنم بر شالوده های آن هسته مستحکم، الاستیسته وسیعی خواهد بود که برای این افراد، فضای تنفس خواهد داد. این افراد تا زمانی که تصمیم نگیرند عملا دست به نابودی جامعه نوین بزنند، سرکوب نشده یا به حاشیه رانده نخواهند شد. این ها در جامعه جدید خود را در موقعیتی خواهند یافت که به سازماندهی بسیاری از دگرگونی های اجتماعی مترقی، یاری برسانند. در حالی که نظام کنونی امکان عملی کردنشان را به آن ها نمی دهد و از این جهت بسیار سرخورده اند. پس این افراد باید مشتاق فرا رسیدن جامعه نوین باشند و برای به وجود آوردن آن همیاری کنند.

اما در حال حاضر بسیاری از مردم به ویژه در میان مردم طبقه متوسط، این تمایل وجود دارد که به آنچه که با آن خو گرفته اند و به شناخته ها بچسبند تا این که به سراغ ناشناخته ها بروند. .در حالی که لازم است عمیقا وارد این مساله بشوند، مطالب مربوطه را بخوانند، وارد بحث و جدل بر سر آن بشوند به نظر می آید، خیلی ها ترجیح می دهند سرخود را به پروژه های حقیر رفرمیستی گرم کنند و هم زمان یکسری انتقادات کم اهمیت بکنند و عمدتا فقط از وضع موجود شکایت کنند بدون این که واقعا کاری کنند که برای تغییر وضع موجود مهم باشد. و جنایتشان آنجا است که در این حین که مشغول این نوع کار هستند و توهمات را پرورش داده و ترویج می کنند، به یک رهبری انقلابی مثل باب آواکیان حمله می کنند و می کوشند او را خُرد کرده و مانع از این شوند که پیامش در سطح وسیعی به مردم برسد. و در حالی که این شیوه را در پیش گرفته اند، دنیا به همان وضع سابق به حیات خود ادامه می دهد، استخوانها را می شکند و خون توده های مردم در سراسر دنیا را در شیشه می کند. و تا زمانی که این نظام اجازه ادامه حیات داشته باشد، این ستمگری روزانه، تداوم خواهد داشت•

توفان به ساحل تکزاس حمله ور می شود

فاجعۀ طبیعی که بحران نظام را برملا می کند

 سیلِ مهیبی به دو شهر هوستون و کورپوس کریستی از ایالت تکزاس در آمریکا، هجوم آورده است. هم زمان باران های «مونسون» تبدیل به سیلاب های ویرانگر در شهرهای ساحلی هند شده و در سواحل بنگلادش هفتصد هزار نفر، بی خانمان و هزاران نفر کشته شده اند.

در همه این موارد، از تکزاس امپریالیستی تا بنگلادش تحت سلطه، بیشترین لطمات وارده بر مردم نه ناشی از این فجایع طبیعی بلکه نتیجه سازمان اجتماعی سرمایه داری است. به همین دلیل در معادلات این نظام اجتماعی، مردم و زندگی آن ها هیچ جایی ندارند. مهم نیست که این نظام در شکل های عقب مانده ای مانند هند و ایران و بنگلادش باشد یا در شکل های بسیار پیشرفته اش مانند آمریکا. در هر حالت، اکثریت توده های مردم اولین قربانیان فجایع طبیعی هستند. و هم به علت آن که، در نتیجه تجاوز سرمایه داری به محیط زیست تغییرات اقلیمی فاحشی در کره زمین به وقوع پیوسته و فجایع طبیعی به طرز بی سابقه، شدیدتر و غیرقابل کنترل تر شده اند.

در سرمایه داری، سود در فرماندهی «توسعه اقتصادی» است. پس مراتع و تالاب ها خشک می شوند. به جای دشت ها و مزارع، هیولاهای کلان شهر سربلند می کنند با بیغوله هایی در اطراف آن ها. زلزله ها شدیدتر و تکراری تر از همیشه می شوند، چون سرمایه داری در جستجوی سود و انباشت سودآور به ژرفای زمین نیز تجاوز می کند و پایه های زمین را سست می کند. سرمایه داری در جستجوی سود، منابع آبی صد نسل آینده را همین امروز مصرف می کند و نتیجه اش خشکسالی های مهیب است.

این است جهانی که در آن زندگی می کنیم و تحمل آن ثانیه ای جایز نیست. برای همین باید وارد مبارزه برای کمونیسم شد. از آمریکا تا ایران، رژیم های حاکم را در خدمت به چنین انقلابی باید سرنگون کرد. اگر این دولت ها و رژیم های شان هیچ جنایت دیگر مرتکب نشده بودند مگر جنایت زیست محیطی، برای صدور حکم سرنگونی شان کافی بود. لحظه را باید دریافت و در سازمان دادن انقلاب های کمونیستی در همه جای دنیا درنگ نکرد.

در زیر، خلاصه ای از بیانیه حزب کمونیست انقلابی در آمریکا را می خوانید. این بیانیه و متن «قانون اساسی در جمهوری سوسیالیستی آمریکای شمالی» (نوشته رفیق آواکیان و از اسناد مهم حزب کمونیست انقلابی) در جریان دخالتگری این رفقا در اوضاع شهرهای سیل زده توسط فعالین این حزب و توده هایی که جذب می کنند، پخش می شود؛ توده ها برای امداد  رسانی بسیج می شوند و حول «مطالبات ما» مبارزه سازماندهی می شود. حزب اعلام کرده است که باید برای دفاع از مطالباتی که در زیر آمده است بسیج شد. باید از همه مبارزات مردم در مناطق توفان زده برای تحقق این خواست ها حمایت کرد. و به ویژه با هر اقدام مقامات برای سرکوب مردم مقابله کرد.

علاوه بر این، حزب در مورد نقشه های احتمالی رژیم ترامپ/پنس برای استفاده از این بحران جهت تشدید سرکوب علیه مردم و پیش بردن برنامه فاشیستی خود از این طریق، هشدار و فراخوان مقاومت همه جانبه علیه این حرکت را داده است.

سیل- توفان هاروی ساحل خلیج مکزیک را زیر و رو کرد. توفان به مدت بیش از یک هفته ادامه یافت و بارش بی سابقه فاجعه ای عظیم به بار آورده است. میلیون ها نفر را به لبه پرتگاه هست و نیست رانده است. بسیاری از این میلیون ها نفر، فقرا هستند: چیکانوها، مهاجرین و سیاهان که در تصفیه خانه ها و اسکله های اطراف یا در مزارع برنج، پنبه و چغندر کار می کردند یا در زاغه های شهری ویران و مناطق مسکونی غیرقانونی که در حاشیه روستاها درست شده اند و به «کولونیا» معروف شده اند، زندگی می کردند.

یکی از علل این سیل عظیم و ناتوانی زمین در جذب شلاق های تند باران، توسعه سرمایه داری افسارگسیخته است: پارکینگ های بی انتها، مراکز خرید و حومه های شهری که همه بر خاکسترِ مراتع و تالاب ها و جنگل ها سربلند کرده اند و جای دشت ها و چمن زارها را بتون و تیرآهن و آجر گرفته است. و اکنون در نتیجه سیل، بنا به گفته «دفتر خدمات اقلیمی» در شهر کورپوس کریستی، این منطقه برای مدتی نامعلوم غیرقابل سکونت خواهد بود.

ساخت شهری طوری است که بزرگراه ها مناطق مختلف را به یکدیگر وصل می کند. خدمات ریلی، حمل و نقل عمومی وجود ندارد. در نتیجه، شهرک های کوچک که بی شمارند و مناطق روستایی کنار ساحل در منطقه خود در محاصره افتاده اند و مردم راه خروج ندارند. در حالی که در نتیجه تداوم باران و سیل به زودی بخش بزرگی از این مناطق به زیر آب خواهند رفت.

فرماندار تکزاس اعلام کرد «آدم هایش» را برای نجات کسانی که نمی توانند خودشان را نجات دهند تلف نخواهد کرد! این است جهان بینی کاپیتالیستی و اخلاقِ نشئت گرفته از آن، در واکنش به فاجعه: «هر کس گلیم خودش را از آب بیرون بکشد». اگر ماشین دارید، اگر پول بنزین برای صدها کیلومتر دارید می توانید خود را نجات دهید. در غیر این صورت، زحمت نکشید!

توفان در ساحل خلیج، امر غیرمنتظره ای نیست. مردم این مناطق توفان های «آیک»، «ریتا»، «آلیسون» را تجربه کرده اند. با این وصف، مقامات شهری و استانی و کشور تقریبا هیچ کاری برای آمادگی اجتماعی جهت مقابله با توفان ها نکرده اند. نقشه ای برای تخلیه شهرها و شهرک هایی که در خطر و در معرض توفان هستند و کمک به سالمندان و کودکان موجود نیست. سرپناه و ذخیره غذایی و آب برای برطرف کردن نیاز جمعیتی که از این مناطق فرار می کنند موجود نیست. بیمارستان ها و مراکز سلامت کاملا در بحران هستند و قادر به حل معضلات سلامت ناشی از این وضع نیستند. در حالی که همه این ها کاملا قابل پیش بینی بودند.

و این تعجب آور نیست. تحت نظام سرمایه داری، نقشه ریزی و تلاش برای مواجهه با شرایط بحرانی زیست محیطی و نیازهای انسان ها، بخشی از معادله نیست.

چند ساعت قبل از این که توفان بکند، رئیس جمهور فاشیست (ترامپ) با فرماندار تکزاس که از همپالگی هایش است، ملاقاتی داشت برای «تدارک» دیدن. اما نه «تدارک» محافظت از مردم. بلکه تدارک برای کنترل مردمی که در چند قدمی یک فاجعه طبیعی بودند. تدارک برای نشان دادن چهره ای با ثبات از سیستم. علاوه بر این در این ملاقات، نقشه های حفاظت از تصفیه خانه و تولید نفت در شهر کورپوس کریستی و سواحل تکزاس و لوئیزیانا ریخته شد. چراکه این منطقه منبع بزرگی برای سودآوری و قدرت این دولت و پشتوانه مهمی برای کل سیستم جهانی غارت و ستم امپریالیسم آمریکا است. تا آن جا که به مردم مربوط می شود، فقط پلیس و گارد ملی بسیج شدند.

چنین وضعی را هرگز نباید تحمل کرد. بی تردید این توفان یک فاجعه طبیعی است اما علت اصلی لطماتی که مردم در نتیجه این فاجعه طبیعی متحمل شده اند، نظام سرمایه داری/امپریالیستی است. هر مرگ، هر انسانی که بی خانمان شده است، هر فردی که زندگی اش توسط توفان هاروی از بین رفته است، به حساب جنایت های این سیستم نوشته خواهد شد.

 

مطالبات ما

تا زمانی که مردم بتوانند به سلامت به خانه های شان بازگردند، باید با هزینه حکومت اسکان داده شده و از آن ها نگهداری شود. درِ هتل ها، نمایشگاه ها و اماکن کنفرانس ها و دیگر ساختمان ها باید برای سکونت مردم باز شوند. امکان تماس گیری با اقوام باید برای همه فراهم شود. به فوریت باید امکانات بهداشتی و اقداماتی برای جلوگیری از اپیدمی ها و مرگ و میر فراهم شود. هیچگونه دستگیری افرادی که به اصطلاح دست به «غارت» مغازه ها زده اند، جایز نیست. کمک رسانی اضطراری باید در دستور کار باشد: رساندن آب، غذا، دارو و دیگر نیازها باید مجانی باشد.

اقدامات فوق اضطراری برای توزیع منابع مورد نیاز از همه مغازه ها به مردم، با هزینه دولت. در هیچ شرایطی نباید کسانی که مواد مورد نیازشان را برمی دارند دستگیر شده یا به آن ها شلیک شود.

نه تنها دولت باید منابع را برای اسکان مردم فراهم کند بلکه حق ندارند آنطور که در جریان توفان کاترینا عمل کردند، با مردم مثل حیوان رفتار کنند. در نتیجه، اماکن مسکونی باید تمیز بوده و با دلسوزی اداره شوند و برای اداره آن ها به حداکثر ممکن باید از کلیه استعدادها و توانایی ها و نظرات مردم استفاده شود.

اوضاع مردم و نظراتشان باید به طور کامل رسانه ای شود. به خود آن ها امکان دسترسی به مدیا و نقل داستان های شان داده شود.

نیازهای همه باید برآورده شود. اما باید به آن ها که نیازمندتر هستند الویت داده شود. تخلیه شهرها به طور فوری و امن باید صورت بگیرد. اگر لازم است، برنامه هایی که در شهرهای اطراف جریان دارد کنسل شوند تا نیازهای مردم سیل زده تامین شود. مردمی را که از شهرها تخلیه کرده اند نباید در شرایطی قرار دهند که دچار بیماری و خطر شوند.

عملیات جستجو و نجات باید با شدت هرچه بیشتر دنبال شود. مرگ و میر مردم را نباید تحمل کرد. همه منابع ضروری از جمله بسیج داوطلبان باید به میدان آورده شوند. حکومت، نباید دست به سرکوب داوطلبان و برنامه های کمک رسانی آن ها بزند. بلکه باید تسهیل کننده آن باشد.

جلوی مافیای شرکت های بیمه، انحصارات نفتی، توسعه املاک که می خواهند از رنج مردم برای سودآوری خود کیسه بدوزند باید گرفت.

در دوره اضطراری، مامورین مهاجرت حق ورود به بیمارستان ها، پناهنگاه ها، مدارس، زندان ها و دیگر اماکن کلیدی را ندارند. این سیاست باید علنا اعلام و رسانه ای بشود. نباید اجازه داد شرایطی را به وجود آورند که مردم مجبور به انتخاب از میان گزینه های وحشتناک شوند: غرق شدن و مردن در سیلاب و گم کردن فرزندانشان یا اخراج از کشور و برای همیشه جدا شدن از عزیزانشان•

 

هشدار فاجعه زیست محیطی دیگر در ایران

امنیتی کردن «آب» برای جلب و جذب سرمایه خارجی

از وقتی به دستور خامنه ای و با تولیتِ روحانی و کابینه اش، «جذب سرمایه و فینانس خارجی» در محور «اقتصاد مقاومت اسلامی» قرار گرفته، چهره جنایت کارانه این «اقتصاد مقاومتی» در پروژه های «آب رسانی» بیش از پیش خود را نمایان کرده است.

فاز دوم ایجاد فاجعه زیست محیطی تحت عنوان «حل مشکل کم آبی» شروع شده است. فاز اول، همان «نهضت سدسازی» توسط دولت و مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی کشور بود که موجب خشک شدن دریاچه ارومیه، فاجعه زیست محیطی گُتوند، خشک شدن هامون و غیره شد. البته این «نهضت» هنوز ادامه دارد. اما «نهضت» استخراج آب های ژرفایی یا فسیلی (در عمق ۵۰۰ تا هزار متری زیر زمین) نیز به آن اضافه شده است. کافی است در اینترنت جستجو کنید تا پی به ماهیت پروژه های استانداری ها، وزارت نیرو و انواع و اقسام مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی در مسابقه برای «جلب سرمایه خارجی» ببرید. تقریبا همه شامل گونه ای از «حل خطر کم آبی» می شوند: از سدسازی ها تا ژرف کانی! به احتمال قوی «قوه قضاییه» هم درگیر هست اما نه برای ممانعت بلکه برای گرفتن حق نسق خودش بر منابع طبیعی و انسانی کشور. وقیحانه تر از هرچیز آن است که همان پیمانکاران وارد پروژه برداشت آب های ژرفایی کشور شده اند و این بار هم مانند صدور مجوز برای صدها سد ساخته شده و صدها سد «در دست احداث» وزارت نیرو برای استخراج آب های ژرفایی (و حتی انتقال آب خزر به کویر، مشخصا به سمنان که گویا قرار است تبدیل به «پایتخت سیاسی» شود) مجوز صادر می کند.

در این پروژه های آبی همه انحصارات بین المللی حضور دارند: از کره جنوبی و ایتالیا تا چین. اما امپریالیسم روسیه مقام بالایی بر سر خوان یغمای «آب» دارد.

صدور مجوز برای برداشت آبها در عمق ۵۰۰ تا هزار متری سطح زمین، گوشه ای از عمق فاجعه زیست محیطی را نشان می دهد. یک فعال محیط زیست هشدار می دهد: « وزارت نیرو با همکاری روسیه و پیمانکاران داخلی با امنیتی کردن آب، خطراتی جدی را متوجه ایران خواهند کرد. ارتباط مستقیمی بین تحرک و گسست گسلها و ظهور آبهای زیر زمینی بهنام چشمه در سطح زمین وجود دارد. در نتیجه برداشت آبهای ژرفایی، تاثیر بسیاری بر بروز زلزله خواهد داشت.»

خطر کم آبی، خطری جدی است. اما مافیای سرمایه داری اسلامی دست در دست بنگاه های خارجی، کم آبی را تبدیل به یک مساله «امنیتی» کرده اند تا حداکثر گوش بُری را از منابع طبیعی کشور بکنند. و این در حالی است که «سفره های زیرزمینی از بین رفته اند و آبخوان ها مرده اند … امروز تقریبا همه رودخانههای ما خاموش شدهاند. تالابها و دریاچههای مهم کشور خشکیدهاند. جوامع بومی مولد با مشقت و مصایب فراوان دست به گریبان هستند و بخش بزرگی از کشاورزان ارزشمند و مولدان خوراک و تامینکنندگان امنیت خوراک، آواره و بیکار شدهاند. سفرههای زیرزمینی افت شدید داشتهاند؛ گاه تا بیست متر و بیشتر که تقریبا در بسیاری از نقاط به فرونشست زمین انجامیده است.»! (همانجا)

نکته قابل توجه اینجا است که تاکنون هیچ یک از روش های معمول برای حل معضل آب استفاده نشده است. « سطح زیرین دشتهای ایران پر است از آبهایی که میتوان با مدیریت صحیح، آنها را به آب شیرین تبدیل کرد و طی پالایش دورهای، خاک دشتهای شور را به خاک شیرین تبدیل کرد. در بخش کشاورزی که بیش از ۷۰ درصد یا بیشتر هدر رفت آب وجود دارد، میتوان این هدررفت را به ۱۰ درصد کاهش داد.» (همانجا)

حتی فجایع زیست محیطی نشان می دهد که سرمایه داری بشریت را به آخر خط رسانده است. این انتخاب در مقابل اکثریت مردم، اعم از این که مرفه هستند یا جزء محرومین و فقرای قعر جهنم جمهوری اسلامی قراردارد: پایان وحشتناک یا پایان دادن به این وحشت؟ انتخابی میان «بد و بدتر» موجود نیست•