معرفی کتاب غروب پروانه

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

نویسنده: بختیار علی

مترجم: مریوان حلبچه‌ای

نشر نیماژ. تهران ۱۳۹۶

 

سولماز مرادی 

از نشریه آتش – شماره  72

غروب پروانه، رمان معروف بختیار علی، نویسنده کُرد است۱ که ترجمه فارسی آن پس از ۱۷  سال در ایران اجازه انتشار یافت و نشر نیماژ آن را به‌چاپ رساند. اصل رمان به زبان کُردی سورانی، ئیوارهپهروانه در سال 1998 از سوی انتشاراتی رهند در کشور سوئد منتشر شده بود. شاعر نامدار، شِرکو بیکس درباره این رمان گفته بود، «غروب پروانه، لبریز است از فضاهای جادویی ناب و زبان شاعرانه بسیار بکر که نقطه عطفی است در ادبیات کُرد. در این رمان، عشق نشانگر دنیای رویایی و سرشار از اندیشه والای انسانی خاص است که بختیار علی به‌بهترین شکل ممکن آن را به‌تصویر کشیده است.» مترجم رمان، مریوان حلبچهای است که بسیاری از آثار کُردی را به فارسی و تعدادی از آثار شعرا و نویسندگان فارسی زبان را به کُردی ترجمه کرده است و اخیرا با حضورش در یکی از مراکز نشر و کتاب در ایران، این رمان را رونمایی کرد. مریوان می‌نویسد: «غروب پروانه نیز مانند دیگر رمان‌های بختیار علی برخوردار از سبک رئالیسم جادویی است. رئالیسم جادویی بختیار علی به‌عقیده بسیاری از منتقدان آثارش، خاص او و سرزمینش بوده و از ویژگی‌های بومی و افسانه‌ها و داستان‌های کهن کردی نشات گرفته است.»۲ مریوان، هم‌چنین می‌گوید که این رمان در دورانِ «اصلاحات» به‌خاطر این‌که حاضر به ممیزی چندین صفحه نشد، اجازه نشر نیافت و در دوره احمدی‌نژاد چاپ کتاب کلا ممنوع اعلام شد. بختیار علی در اواخر شهریور در فستیوال ادبی برلین شرکت کرده و در مورد آثارش سخنرانی کرد. او برنده جایزه ادبی نیلی زاکس از آلمان نیز هست.قهرمان رمان، پروانه است. پروانه در تب و تاب شورش علیه اخلاق و ارزش‌های جامعه سنتی/مذهبی است. جامعه را «جهنم» می‌داند و رویای فرار از آن به جایی دیگر را در سر می‌پرورد؛ نمی‌داند کجا اما حداقل، جایی‌که در آن عشق گناه نیست و انسان‌ها همدیگر را پاره نمی‌کنند. شورش‌های ابتدایی خودش را هم تاب ندارد چون به‌جای زندگی معنادار او را گرفتار«حلقه پوچی» می‌کند. عاقبت، از طریق فریدون از وجود جایی در جنگل با خبر می‌شود. با هم می‌روند که به آن‌جا برسند. هنگامی‌که پدر و برادران از فرار پروانه مطلع می‌شوند، خروش خشم‌شان همه شهر را فرا می‌گیرد. خنجرها را از پستوها بیرون کشیده و بر کمر می‌بندند. پدر سراسیمه به سراغِ زنان مومن و خواهرش که سردسته آنان است می‌رود. عمه‌اش نجوا می‌کند: «می‌دانستم شبی در خانه تو شیطان رها می‌شود… آن دختر همه ما را به‌سوی دوزخ و ویرانی و کفر می‌کشد.» خانواده و جامعه دست به دست هم می‌دهند تا شکافی را که ضربه پروانه در دیوار «جهنم» باز کرده ببندند و او را چنان به سزای عملش برسانند که درس عبرتی برای سایر دختران بشود.راوی داستان، خواهر کوچک پروانه، خندان است. خندان، تصویری الهام‌بخش از شخصیتِ نترس و جسور خواهر شورشگرش می‌دهد و هم‌زمان، شخصت خوفناک و چهره زشت زنان تاریک‌اندیشِ «با‌ ایمان» را خوب ترسیم می‌کند. خندان روایت می‌کند، پروانه می‌دانست، «من و چندین دختر غمگین دیگر دوست داریم به‌جای زندگی کنونی‌مان، به‌جای این روح پاره شده، چون او زندگی می‌کردیم و چون او می‌مردیم.» حکایتِ پروانه برای او، «حکایتِ پاره پاره شدن عمر من است، جمع کردن سرنوشت پنهان و ترسناک همه ما است، داستانی که به سرنوشت سیاه آن خانم‌هایی مربوط است که زندگی را در ظلمتِ توبه کردن به پایان برده‌اند؛ همان‌طور که در ارتباط با زندگی بر باد رفته آن‌هایی است که شبی برفی از جنگلِ سیاه بیرون زدند، روی زمین پراکنده شدند و دیگر رَدی از خویش بر جای ننهادند.» زنانِ مومن، دَف زنان خندان را محاصره می‌کنند تا شیطان را از او دور کنند. در اطرافش می‌چرخند و آیه‌های قرآن را تکرار می‌کنند و عمه‌اش زوزه می‌کشد: «نماز بخوانید تا پیدایشان کنیم، نماز بخوانید تا آبروی رفته را باز گردانیم. … نماز طهارت بخوانید، دعا بخوانید…».پروانه و فریدون به جنگل می‌رسند. جنگل که در میان اهالی به دره گناهکاران معروف شده است. اما این‌جا هم گم‌شده پروانه یافت نمی‌شود. طبق روایتِ خندان، پروانه روی سنگ بزرگی در جنگل برای مدیا نوشت: «… دوست من، نمی‌خواهم به گذشته برگردم. برنمی‌گردم به شهرهایی که برای همیشه همان‌طور می‌مانند که هستند؛ … مصیبت بدتر اینست که من نمی‌توانم در این شهرها و جهان زندگی کنم که شکل ابدی به‌خود گرفته اند … بدتر از آن هم این جنگل است، جنگلی که نمی‌تواند شکلی داشته باشد.»پروانه به فریدونِ سرگشته که به جنگل و ساختن مجسمه پروانه عادت کرده، می‌گوید: «اه فریدون. این گریه برای من چیز تازه‌ای نیست. این‌جا هم زنانی را می‌بینم که در دایره پوچی این جنگل پوست‌شان سیاه شده است. نمی‌توانم آسوده باشم … از خود می‌پرسم چه می‌شود اگر همه دنیا به زندگی در این جور جایی به‌پیوندند و به ظلمت بی‌انتها و بی‌کرانه شب خیره شوند؟! سبد ببافند و روی شن‌های کنار رودخانه دراز بکشند؟ من از آغاز احساس می‌کردم باید پیش‌تر برویم … اما به‌ کجا نمی‌دانستم!»رمان به طرزی موثر، چهره مخوف جهنم پدرسالاری اسلامی را ترسیم کرده و مثل نورافکن، عمقِ پوسیدگی و تبه‌کاری این روابط اجتماعی را روشن و آن را تحمل ناپذیرتر از همیشه کرده است. اما مهم‌تر از آن، رمان از دریچه زندگیِ به قول  جان لنون، برده بردگان، به‌طرح بزرگ‌ترین سوال دوران که روح زمانه ما را شکل می‌دهد و نداشتن  پاسخِ صریح برای آن پروانه‌ها را آشفته می‌کند می‌پردازد:این چه جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم و از این جهنم به کجا باید رفت و چگونه؟ جواب به این ضرورت است که به زندگی کسانی که نمی‌خواهند به جهانی بازگردند که «برای همیشه همان‌طور می‌ماند» معنا می‌دهد.

پانوشت:.۱بختیار علی (به‌ختیار عه‌لی( در سال ۱۹۶۰ در سلیمانیه به دنیا آمد و در سال ۱۹۹۶ به آلمان مهاجرت کرد. او در عرصه‌های فلسفی و سیاسی نیز آثاری دارد. از جمله: داعش: خشونت شرقی و نقد عقل فاشیستی. با ترجمه سردار محمدی..۲ترس از فراموشی. مریوان حلبچه‌ای. روزنامه شرق ۲۷ شهریور