آتش شماره ۷۹

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۷ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۷۹- خرداد ماه ۱۳۹۷

سرسخن

درود بر مردم مبارز کازرون!مبارزه انقلابی علیه نظامِ جمهوری اسلامی، جشنِ ستمدیدگان است!

چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت مردم شهر کازرون در استان فارس دست به مبارزه‌ای گسترده و رادیکال علیه رژیم اسلامی زدند. مبارزه و اعتراض که علیه طرح تفکیک این شهرِ ۱۵۰ هزار نفری به دو شهر مجزا و ایجاد شهرستانِ جدیدی به نامِ «کوه چنار» آغاز شده بود در چند هفته اخیر اوج بیشتری یافت و در ادامه به مبارزه‌ای سیاسی و سر دادنِ شعارها علیه جمهوری اسلامی و رویارویی قهری با دستگاه سرکوب آن، منجر شد.

در این مبارزه (که هنگام تهیه این مطلب هنوز به صورت پراکنده در نقاط مختلف شهر ادامه دارد)، چندین خودروی یگان ویژه و نیروی انتظامی و کانکس‌های پلیس توسط مردم خشمگین به آتش کشیده شد. هزاران جوان که برای آزاد کردن دستگیرشدگان جلوی درب پاسگاه نیروی انتظامی تجمع کرده بودند با شلیک مستقیم گلوله روبه‌رو شدند، کشته و مجروح دادند و دلاورانه به پاسگاه حمله کرده و آن‌جا را از بیخ آتش زدند. شیشه بانک‌ها به نشانه نماد دزدی و زالو صفتیِ نظامِ اسلامی شکسته شدند و در روز جمعه ۲۸ اردبیهشت یک بانک به آتش کشیده شد. شعارهایی مانند «وای به روزی که مسلح شویم»، «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست»، «مرگ بر دیکتاتور»، «وعده‌های دروغین، نمی‌خوایم نمی‌خوایم» و شعار علیه صدا و سیمای جمهوری اسلامی در شهر طنین‌انداز شد.

اخبار از میان مردمِ محل تا به حال شمار جانباختگان را  ۷ نفر (۵ مرد و دو زن) و تعداد مجروحین و دستگیرشدگان را بیش از صدها نفر می‌داند. شهر چهره یک منطقه جنگی دارد. بیمارستان در محاصره نیروهای امنیتی است و مردم اجازه ورود ندارند. چند محور ورودی به کازرون توسط رژیم بسته شد‌ه تا نیروهای سرکوب مانع رسیدن جوانانی شوند که از شهرهای بوشهر و شیراز برای یاری‌رسانی و مبارزه دوشادوش با مردم کازرون به‌سمتِ این شهر روانه شده‌اند.

در ساعات آخر چهارشنبه شب، سیمای جمهوری اسلامی ویدیویی از اسحاق جهانگیری معاون اول حسن روحانی پخش کرد. او در این ویدیو که مربوط به یک ماه قبل است در برابر اعتراضات آن زمانِ مردم کازرون ادعا می کند که طرح تفکیک شهر هنوز در دست بررسی است و می‌گوید «حضور هر روزه مردم در خیابان باعث می‌شود یک عده “موج‌سواری” کنند و شعارهای خودشان را بدهند». منظورش شعارهایی است که مردم علیه کلیت نظام و مقامات حکومتی سر می‌دهند و مثلِ همه مرتجعین در هر جای دنیا می‌خواهد بگوید که شعاردهندگان «مردم نیستند. دشمنان‌اند». اما این حنا دیگر رنگی ندارد و فقط تنفر و خشم مردم را در برابر اراجیف و دروغ‌های چهل ساله افزایش می‌دهد.

استانداری فارس پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت در صدا و سیما اعلام کرد «اصلا طرح تفکیکی وجود نداشته و چنین طرحی به وزارت کشور داده نشده است». دروغ می‌گوید. این طرح دو سال است به مجلس اسلامی ارائه و قرار به اجرای آن گذاشته شده است. هم‌زمان (همان شب) وزارت کشور برای آرام کردن مردم ناچار به عقب‌نشینی شد و سراسیمه در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که طرح تفکیک شهر تا زمان کارشناسی خواسته‌های مردم کازرون فعلا متوقف می‌شود!

در جمهوری اسلامی، تقسیماتِ کشوری تابعِ هیچ تعریف روشنی نیست. بلکه بر اساسِ منافع و روابط جناحی و «میلِ مبارک» پیش می‌رود. مثلا به راحتی یک نماینده مجلس (به نمایندگی از سوی یک جناح حکومتی) برای گرفتنِ آرای بیشتر در دوره‌های بعدی طرحی ارائه می‌دهد که به این دلیل و آن دلیل، شهری که او «نماینده»‌اش است باید به دو بخش (دو شهر) تقسیم شود. معمولا هم شهرِ پیشنهادی، شامل بخش‌های بهترِ شهرِ یک‌دستِ «قبلی» است.

یک معنای این پیشنهاد از طرفِ مرتجعین و سودجویانانِ حاکم در قدرت سیاسی حاکم، کسر امکانات و بودجه‌های عمرانی و فرهنگی و اقتصادی از شهرِ «قبلی» و اختصاص بیشتر این امکانات به شهرِ تازه تاسیس شده است. این در مورد کازرون هم صادق است. مثلا در نتیجه عملی شدن طرحِ تفکیک این شهر، منابع و سرچشمه‌های آب و بخشِ درآمدزای تاریخی این شهر حذف شده و تماما در اختیارِ شهر جدید مورد نظرِ مقامات حکومتی قرار می‌گیرد. اما این مساله فعلا موضوع بررسی ما نیست. هرچند نشانه دیگری از عمقِ فساد و تبعیض و رانت‌خواری رایج در جمهوری اسلامی است.

واقعیت پشتِ مبارزه دلیرانه مردم کازرون و محرک‌های این خیزش چیست که هیچ رقم «کارشناسی» حکومتی قادر به حل آن نمی‌باشد؟

نیروهای سیاسی و طبقاتی مختلف بنا به دیدگاه و منافع‌شان، تحلیل می‌دهند؛ با خودفریبی و عوام‌فریبی‌های عجیب و غریب. مثلا سلطنت‌طلب‌ها که طرفدارانی هم در جامعه دارند، خیزش مردم کازرون را به «سنتِ‌های ایدئولوژی پارسی» ربط می‌دهند و این‌که این منطقه زمانی «پایتختِ ساسانیان» بوده است! این‌ نیروی ارتجاعی و هورا‌کش جنایت‌های امپریالیسم آمریکا، مردم را به قهقرای تاریخ دعوت می‌کند، ایدئولوژی پوسیده و فاشیستی «آریایی» و شاهی را در برابر ایدئولوژی پوسیده و فاشیستی اسلامی و ولایت فقیهی قرار می‌دهد. طوری تحلیل می‌کنند که گویا مبارزه مردم کازرون نه علیه انواع ستم‌گری‌های کنونی جمهوری اسلامی که نبرد میان اردشیر بابکان  و حسین رضازاده (نماینده کازرون در مجلس اسلامی)، بوده است! از بلاهت و عقب‌ماندگی این نیرو هرچه بگوئیم کم گفته‌ایم.

جوانانِ درگیر در این مبارزه باید این اراجیف را به چالش بگیرند و اجازه ندهند نیروهایی از این دست که تاریخ طولانی در ستمگری و سرکوب و غارت دسترنج مردم دارند، آب را گل‌آلود کرده و ژستِ «منجی» بگیرند.

کازرون، شهری تاریخی و زیبا در ۱۵۰ کیلومتری شیراز است. اما تاریخی و زیبا بودن این شهر کم‌ترین ارتباطی به وضعیت اکثریت ساکنین آن ندارد. مثلِ هر نقطه دیگر کشور، اکثریت جمعیت شهر، جوانان هستند. با درصد بالای بیکاری. مثل هر نقطه دیگر کشور، شکاف و تضادهای طبقاتی و اجتماعی عمیق است. بسیاری از مردم که با کشاورزی امرار معاش می‌کردند، با سیاست‌های اقتصادیِ سودمحورِ جمهوری اسلامی و خشک‌سالی‌های مداوم از هست و نیست ساقط شده‌اند. خشک‌سالی و بی‌آبی در این‌جا، برعکس اراجیفِ امامِ جماعت‌ها که وظیقه‌شان مغزشویی و رواجِ خرافه است، ارتباطی به «قهر خدا» ندارد. بلکه آشکارا حاصلِ کارکرد و «قهرِ کورِ» روابطِ اقتصادی سرمایه‌دارانه حاکم بر کشور و سیاست‌های ارتجاعی تبعیض‌آمیز جمهوری اسلامی است و به آن ربط دارد.

سال‌هاست انتقال آب این منطقه به بوشهر یکی از عوامل اعتراض و مبارزه کشاورزان بوده است که مانند موردِ «ورزنه» در چندین مورد به درگیری میان مردم با نیروهای سرکوب در چند سال گذشته منجر شده است. از طرف دیگر اختصاص بدون برنامه آب به نیروگاه‌های برق، موجب کمبود خطرناک آب در این شهر شده است. به طوری که دریاچه بزرگ و قدیمی کازرون از دست رفته و رودخانه تاریخی «ساسان» در این منطقه، در آستانه خشک شدن است. اما مشکلات زندگی مردم تحتِ این نظام، یکی دو تا نیست. به گفته یکی از اهالی: «کازرون سیستم فاضلاب ندارد و توسط چاه جذبی دفع می‌شود. وجود فاضلاب در منطقه‌ای که در آن آب شرب بهره‌برداری می‌شود، باعث اعتراض بخشی از مردم شده است».

کازرون جزو مناطق ملل تحت ستم نیست و در قلبِ استانِ فارس قرار دارد. اما با تبعیض‌هایی مشابه آن‌چه بر مردم ملل تحت ستم (در کردستان و بلوچستان و…) اعمال می‌شود، روبه‌رو است. به گفته یکی از اهالی «مشکل کازرون کاملا سیاسی است. مردم کازرون همیشه با حذف گسترده نیروهای بومی این شهرستان روبه‌رو شده‌اند. مدیران در فرمانداری و شهرداری معمولا از شهرهای دیگری آورده می‌شدند. حاکمیت خصوصا در حوزه قضایی و امنیتی سعی می‌کند از شهرهای دیگری نیرو وارد کند. کازرون شهر پرجمعیتی نیست. مردم هم‌دیگر را می‌شناسند و دغدغه‌‌های مشترک زیادی دارند. نیروهای محلی قابل شناسایی هستند. حالا حاکمیت از نیروهای غیربومی استفاده کرده است». 

مجموعه این عوامل، فقر و بیکاری، نابودی کشاورزی، تبعیض و… (به‌عنوان یک پدیده عمومی در اقتصاد سرمایه‌داری ایران و حاصلِ چنین اقتصادی) باعث مهاجرت کشاورزان و جوانان بیکار کازرون به شهرهای دیگر و عموما شیراز شده است.

اما در شیراز چه چیزی در انتظارِ مردم است؟ حاشیه‌نشینی، بیکاری و اگر کسی «شانس» بیاورد تبدیل شدن به کارگرِ روزمزد و هر از گاهی. بدون کم‌ترین حق و حقوق. اما این تمام ماجرا نیست. تفکرات و اید‌ه‌های زشت و ارتجاعیِ برخاسته از روابطِ تولیدی حاکم، توسطِ آن‌هایی که خیال می‌کنند «برتر» هستند، مرتبا کار می‌کنند. توده‌های محروم که به امید زندگی بهتر راهی شهرهای مرکزی شده‌اند، به دلیل موقعیتِ‌شان در سلسله مراتب طبقاتی، به‌خاطرِ تفاوت‌های فرهنگی و حتا لحجه‌شان، تحقیر شده و مورد تبعیضِ قرار می‌گیرند. این بی‌شک خشم‌برانگیز است. مناطقِ زیست مردم در حاشیه‌های شهر شیراز حکایتِ زندگی در «جهنم» است. اگر در مناطقِ «بالادست» آب و برق و گاز تقریبا یک‌سره سرویس می‌دهند، در حاشیه‌ها (در برگیرنده مردمی از کازرون، فسا، داراب و دیگر شهرهای استان) از این خبرها نیست. در گرمای خشکِ شهر از این امکانات محروم‌‌اند و در زمستان‌ها به دلیل گِل و لای و خرابی کوچه و راه، حتا نمی‌توانند فرزندانشان را راهی مدرسه کنند. نتیجه چه می‌شود؟ جوانانِ بیکار و مستاصل همراه با جوانان دیگر در موقعیتی مشابه، دست به خلاف‌کاری می‌زنند. بعد چه می‌شود؟ به‌عنوان «مخلِ امنیتِ ملی»، «قاچاقچی»، «دزد» و… دستگیر و یا اعدام می‌شوند. توسطِ نظامی که خود منشاء و عاملِ چنین فجایعی است. یا انژری و خلاقیت‌شان که در یک جامعه عادلانه، در یک روابط انقلابی و گسسته شده از روابطِ ضد بشری سرمایه‌دارانه، آن جامعه را به شکوفایی و تعاون عالی می‌رساند، عاطل و باطل مانده و در اوج جوانی زندگی‌شان نابود می‌شود.

این نتیجه حاکمیتِ جمهوری اسلامی است و این کاری است که جمهوری اسلامی با جوانانِ این کشور می‌کند. نظامی که  با جوانان چنین میکند، نباید یک روز هم دوام داشته باشد.

این‌ها واقعیت و محرک‌ِ پشتِ خیزش قهرمانانه توده‌های مردم کازرون است. همان واقعیتِ آشکار که در مبارزاتِ انقلابی مردم در بیش از هشتاد شهر در دی ماه سال گذشته، دیدیم. همان واقعیت نهفته در مبارزات روزمره کارگران، معلمان، کشاورزان، «دختران خیابان انقلاب» علیه حجابِ اجباری و مبارزات بخش‌های دیگر مردم.

خیزش مردم کازرون، تداوم مبارزات انقلابی مردم در دی ماه ۹۶ است که از وعده و وعید و دروغ‌های همه جناح‌های حاکمیت به تنگ آمده‌ و از این نظام قطعِ امید کرده‌‌اند. مردم، از جنگ‌افروزی‌های جمهوری اسلامی در خاورمیانه و دخالت‌گری‌های‌اش در سوریه و عراق و یمن و لبنان، از کُشت و کشتاری که قربانیانِ اصلی‌اش توده‌های هم‌سرنوشت با مردمِ ایران هستند و منفعتش فقط برای جمهوری اسلامی است و حفظِ موقعیت‌ در میانِ رقبای منطقه‌ای ارتجاعی‌ مانند خودش، عاصی شده‌اند. مردم از وعده‌های باند کنونی حاکم بر جمهوری اسلامی که با «آسِ» برجام، وعده «گشایش اقتصادی»، «رفع بیکاری و اشتغال‌زایی»، «گسترش آزادی‌های مدنی» و امثالهم به میدان آمده و آن‌ها را «سرِ کار» گذاشتند، بیزارند. به‌خصوص که امروز آشکارا شکست «برجام» دیده می‌شود. مردم از خرافه و افسانه‌پردازی در مورد روایتِ این امام و آن مجتهد در مورد دین و حرمتِ آن، متنفرند. چون به عینه و در تجربه زندگی در یافته‌اند که این‌ها چیزی به جز توجیه ستم و استثمار، نبوده است.

در جامعه‌ای که «بالایی»‌‌ها برای حکومت کردن سردرگم، مغشوش و ناتوانند و «پایینی‌ها» به ده‌ها دلیل آن‌ها را نمی‌خواهند، هر چیزی (از جمله طرح تفکیک یک شهر) می‌تواند به خیزشی سیاسی علیه کل نظام تبدیل شود.

این جامعه در آستانه تحولات بزرگ است. جمهوری اسلامی در شیب تندِ سقوط قرار گرفته. بحران اقتصادی و سیاسی عمیق‌تر شده و موقعیت بین‌المللی و منطقه‌ای‌اش شکننده‌تر از هر زمان. همه چیز باید تغییر کند و مبارزه مردم کازرون بخشی از این جریان تغییر است.

اما این تغییر اگر سمت و سوی روشن، آگاهانه، نقشه‌مند و سازمان‌یافته نداشته باشد، تغییری مثبت به حالِ اکثریت مردم نخواهد نداشت.

این وظیفه ما کمونیست‌هاست که آگاهی و شناخت از ریشه همه بلاهایی که به سر مردم در سراسر جهان و در ایران می‌آید را به میان آن‌ها برده، علمِ رهایی (علم کمونیسم نوبن) را بی‌پروا و پیگیر تبلیغ و ترویج کنیم، آلترناتیو جامعه‌ رها شده از ستم و استثمار که شایسته کل بشر است را در برابر این نظامِ طبقاتی و پوسیده و راه رسیدن به چنین جامعه‌ای را ترسیم کنیم. این وظبفه ماست که علمِ انقلاب و رهایی را با مبارزاتِ مردم پیوند بزنیم، سازمان‌دهی کنیم و سیلاب‌های خروشان مبارزاتِ قهرمانانه مردم را در مسیر یک انقلاب واقعی به پیش برانیم.

جمهوری اسلامی باید سرنگون شود. اما این‌که چگونه و از چه طریقی و توسط چه نیرویی سرنگون شود سرنوشت آینده ما را تعیین می‌کند.

«آتش»

همه بایستی بر ضد این جنایت علیه بشریت اعتراض کنیم!   

کاوه اردلان

کشتار فلسطینیان توسط دولتِ نژاد‌پرست اسرائیل بیش از ۶۰ کشته و بیش از ۲۷۰۰ زخمی فقط در یک روز  به جای گذاشت!

طی بیش از هفت هفته از شروع اعتراضات مردم فلسطین دست کم ۱۲۰ نفر توسط مزدوران ارتش اسرائیل  به قتل رسیدند!         

فاشیست‌های مسیحی به رهبری پنس معاون ترامپ و با همکاری صهیونیست‌های افراطی هم در اسرائیل و هم در آمریکا سال‌ها بود که از دولت آمریکا می‌خواستند پایتخت اسرائیل را به اورشلیم منتقل کنند. مکانی که همه می‌دانستند که باعث خشم مردم فلسطین می‌شود. فاشیست‌های مسیحی که بسیار شبیه بنیادگرایان اسلامی هستند و در انتظار چیزی شبیه «بازگشت مهدی موعود»، بر این باورند که استقرار دولت یهودیان در اورشلیم قدم مهمی در راه «بازگشت دوباره مسیح» می‌باشد. این‌ها بدین منظور در مراسمِ « تعهد نشان دادن» برای انتقال سفارت آمریکا حاضر شدند و در همان زمان نیروهای نظامی اسرائیل، فلسطینیان را ۷۰ کیلومتر آن سو تر به خاک و خون کشیدند. یکی از این فاشیست‌ها، در آن مراسم علیه همه مذاهب دیگر موعظه کرد و در عین حال گفت که تنها ترامپ است که در سمتِ  درست خدا قرار گرفته است!

تظاهرات اعتراضی فلسطینیان از چندین روز پیش‌تر آغاز شده بود و انتقال سفارت اسرائیل به اورشلیم هم زمان شد با سالگرد اعلام استقرار کشور اسرائیل در ۷۰ سال پیش که به «روز نکبت» موسوم است. یعنی روز اعلام کشور اسرائیل بر پایه کشتار و آواره کردن فلسطینیان و با همکاری دولت استعماری انگلیس.

پیش از مراسم «انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم»، طی هفت هفته متوالی هزاران فلسطینی که عمدتا پناهندگان و آوارگان بودند در صحرای خشک در کنار سیم خاردارهای مرز سرزمین اشغالی دست به تظاهرات زدند. زمانی که ارتش بی‌رحم  اسرائیل با آخرین مدل سلاح‌های مرگبار به تظاهرات حمله کرد، جوانان رزمنده فلسطینی با تنها سلاح خود یعنی تیرکمان و سنگ یورش جنایت‌کاران را پاسخ گفتند. تک تیراندازان ارتش اسرائیل بیش از ۶۰ نفر را  فقط  در یک روز به قتل رساندند و بیشتر از ۲۷۰۰ نفر را مجروح کردند. این تعداد کشته در یک روز بیش از تعداد کشته‌های اعتراضات هفت هفته مردم فلسطینی در مرز غزه  اسرائیل  بود. تا این لحظه بیش از ۱۲۰ نفر در مجموع از زمان آغاز تظاهرات هفت هفته‌ای مردم فلسطین به‌دست مزدوران اسرائیلی به قتل رسیده‌اند.

 در این میان در عین این که افکار عمومی جهان از این کشتار بی‌رحمانه به خشم آمده و آن را در صدها اعتراض خیابانی و صدور بیانیه محکوم کردند، داستان‌سرایی‌ و دروغ پردازی‌های صهیونیست‌های فارسی زبان و توجیه‌گرایان ناسیونالیست و نژادپرست ایرانی حیرت‌انگیز بود. آن‌ها  با این توجیه که اعتراضات مردم فلسطین را حماس و حکومت ایران تحریک کرده و مردم فلسطین قصد عبور از مرز و انجام عملیاتِ انتحاری در اسرائیل داشته‌اند، از محکوم کردن جنایات ارتش و دولت اسرائیل سرباز زده و به حقیرترین شکل ممکن به کمونیست‌ها و آزادی‌خواهان واقعی که همیشه در کنار ستمدیدگان و علیه دو پوسیده امپریالیسم و بنیادگرایی دینی از نوع اسلامی و صهیونیستی و مسیحی‌اش هستند حمله کردند. در زمره نمایندگان صهیونیست‌‌های فارسی زبان منشه امیر سردبیر رادیو اسرائیل بود که با بی‌شرمی کامل در برنامه بی بی سی فارسی اعتراضات مردم فلسطین را تخطئه کرد و سرکوب خونین و جنایت ارتش اسرائیل را حق سردمداران دولت راست افراطی نتانیاهو دانست.

از سوی دیگر جمهوری اسلامی که در رقابت میان تبه‌کاران منطقه فعلا مورد بی مهری امپریالیسم آمریکا  قرار گرفته طبق معمول گذشته تلاش بسیار کرد تا اعتراضات مردم فلسطین برای بازپس‌گیری سرزمین‌شان را شکل دینی داده و چند دهه جنایت و به راه انداختن جنگ میان مذاهب را جایگزین مبارزه مردم فلسطین برای رهایی کند و مبارزات این مردم  را بازیچه دست اهداف حکومتی خود قرار دهد. فاشیست‌های اسلامی جمهوری اسلامی آن روی سکه فاشیست‌های مسیحی هم‌چنان بر طبل جنگ میان مذاهب و ادیان مختلف، می‌کوبند.

مردمی که در روز ۱۴ مه (۲۴ اردیبهشت) این چنین بی‌رحمانه توسط ارتش اسرائیل کشتار شدند، چه کسانی هستند؟ این‌ها انسان‌هایی هستند که چند دهه  در زندانی به نام نوار غزه اسیر شده‌اند. نوار غزه بزرگ‌ترین زندان بدون سقفِ جهان نامیده می‌شود. زندانبانانِ این زندان در خانه‌های لوکس در مناطقی که از همین مردم دزدیده شده سکنی گزیده و نام کشور اسرائیل را بر آن گذاشتند که بر پایه نسل‌کشی فلسطینیان به‌وجود آمده. اینان مردمی هستند که از مسافرت آزادانه حتی برای دیدن بستگانشان و یا برای تحصیل و کار منع شده‌اند. انسان‌هایی که در محاصره بوده و هر روزه تا مرز مرگ پیش می‌روند. نوار غزه همیشه به این خاطر در معرض کمبود مواد غذایی به‌خصوص برای کودکان قرار دارند. فقط سه ساعت در روز برق دارند و کمبود دارو و امکانات پزشکی بیداد می‌کند روزمره زندگی مردم را تهدید می‌کند. بیش از دو ملیون نفر از مردم محبوس در این شرایط هستند. جایی که تنها حدود ۲۴۰ کیلومتر مربع وسعت دارد.

این‌ها مردمی هستند که در هفت هفته گذشته راهپیمایی متهورانه «راهپیمایی بزرگ بازگشت» را به پیش بردند و تا حد «مرز» و فی‌الواقع سیم‌های خاردار زندانِ به‌شدت نظامی، پیش رفتند. آنان خواستار بازگشت به سرزمین‌های دزدیده شده در زمان استقرار کشور اسرائیل شدند.

مردم فلسطین که با این حملات کشتار جمعی روبه‌رو هستند در میان میلباردها نفر قربانی سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی در سراسر جهان هستند. زندگی و حالا مرگ‌شان فریادی علیه این سیستم است و نیاز به سرنگونی این سیستم را طلب می‌کنند.

ما در اعتراضات غزه شجاعتِ مردمی را می‌بینیم که زندگی خودشان را برای دستیابی به عدالت از دست می‌دهند. اما بزرگ‌ترین مشکل فقدانِ یک رهبری درست و انقلابی است که درک صحیحی از دوست و دشمن داشته باشد و از میان بردن کل این روابطِ غیر بشری را هدف قرار داده و مردم را بر این اساس سازمان‌دهی و رهبری کند. در غیر این صورت مبارزات دلاورانه و جانفشانی‌های مردم، ثمره‌ای که باید داشته باشد، نخواهد داشت.

این چیزی است که در فلسطین و هر نقطه دیگری از جهان به‌اضطرار طلب می‌شود.

رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران بخش اول:   از رضا پالانی تا رضا شاه

سیامک صبوری

چند سالی است افسانه های عجیب و غریبی در مورد عملکرد و نقش تاریخی رضا شاه در میان بخشهایی از جامعه ایران و خصوصا در بعضی کانالهای ماهواره ای و فضای مجازی منتشر و تبلیغ می شوداینکه چرا بخشهایی از جامعه بعد از ۱۲۰ سال مبارزه و جنبش و انقلاب برای دست یافتن به رهایی، به تقدیس شخصیتی مانند رضا شاه می پردازند موضوعی است قابل تأمل و البته قابل تأسفعلل مختلفی باعث چنین رویکردی به رضاخان و تأثیرش در تاریخ ایران شده است؛ از شکست انقلاب ۱۳۵۷ و وضعیت فلاکت بار اقتصادی و سیاسی که جمهوری جهل و جنایت اسلامی در این چهل سال برای اکثریت مردم به وجود آورده تا تبلیغات دروغین سفارشی مانند مستند رضا شاه از شبکۀ من و تو، از احساسات کور ناسیونالیستی و حس تحقیرشدگی ملی در منطقه و جهان تا ناآگاهی تاریخی و رواج یاوه های عوام فریبانه و همه پسند در فضای مجازیما در مورد رضا شاه نیز مانند کورش هخامنشی و علی بن ابی طالب با یک تصویر غیر تاریخی، اغراق آمیز و تحریف شده روبرو هستیم که بدون در نظر گرفتن واقعیتهای اوضاع جهان، منطقه و ایران در آن مقطع تاریخی و بدون توجه به پیامدهای بلند مدت و تاریخی سیاستها و اقدامات رضاخان به افسانه بافی در مورد سیمای «با شکوه رضا شاه کبیر» مشغول است.

در این سلسله مقالات سعی میکنیم با استناد به منابع دسته اول و مأخذ و پژوهشهای تاریخی و با به کار بردن روش علمی مطالعۀ تاریخ جامعه (ماتریالیسم تاریخیبه تحلیل و تشریح اوضاع و احوال بین المللی و داخلی که به برآمدن و قدرت گرفتن رضا شاه منجر شد و به تحلیل ماهیت تاریخی دولت او و عملکردش بپردازیم.

****

کارل مارکس دربارۀ لوئی ناپلئون بناپارت (ناپلئون سوم ۱۸۰۸-۱۸۷۳) که پس از انقلاب فرانسه ابتدا رئیس جمهور و بعد امپراتوری شد، نوشت: «نشان می دهم که مبارزۀ طبقاتی در فرانسه چگونه اوضاع و احوال و وضعیتی به وجود آورد که در نتیجۀ آن، آدم کم مایۀ دلقک مأبی توانست قیافۀ قهرمان به خود بگیرد» (۱). چنین تعبیری در مورد عروج رضاخان و روندی که منجر به قدرت گرفتن او شد را نیز می توانیم به کار ببریم.

رضا خان میرپنج بر ویرانه های شکست انقلاب مشروطه و سرخوردگی اجتماعی ناشی از آن به قدرت رسید. انقلاب ضد استبدادی و ضد استعماری مشروطه، توسط ائتلاف ارتجاعی روحانیون و فئودالهای داخلی و امپریالیسم روسیه تزاری سرکوب شد و به بن بست کشانده شد. آرزوهای مردم برای آزادی، حکومت قانون و برابری اجتماعی با کشتار، خلع سلاح و نا امید کردن جناح انقلابی مشروطه خواهان و بازگشت مجدد فئودالها و سرمایه داران فرصت طلب به مجلس و به قدرت، به نا امیدی تبدیل شد. جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸ / ۱۲۹۳-۱۲۹۷ ش) به ایران نیز کشیده شد و دو قدرت امپریالیستی انگلستان و روسیه تزاری کشور را به مناطق تحت نفوذ خود تبدیل کردند. حاصل این وضعیت، فروپاشی اقتصادی جامعه و نا امنی وسیع و قحطی گسترده ای بود که به مرگ تعداد زیادی از مردم (بنا به روایاتی یک چهارم جمعیت) منجر شد. جمعی از مشروطه خواهان و مبارزان به صورت خودجوش در کرمانشاه، تبریز، گیلان و خراسان به این وضعیت واکنش نشان داده و دست به مقاومتهای سیاسی و نظامی علیه انگلستان و روسیه و مجریان داخلی آنها زدند که معروفترین آنها قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز (فروردین تا شهریور ۱۲۹۹) و جنبش میرزا کوچک خان در گیلان (۱۲۹۳- ۱۳۰۰) بود. در سال ۱۹۱۷ در روسیه امپراتوری تزار طی دو انقلاب فوریه و اکتبر سرنگون شد. سقوط امپریالیسم روس و روی کار آمدن یک دولت انقلابی سوسیالیستی در روسیه، بر سیاست و جامعه ایران تأثیرات عمیقی گذاشت. دولت تازه تأسیس شوروی، کلیۀ معاهدات استعماری میان روسیه تزاری و ایران را لغو کرد و پیروزی انقلاب بلشویکی باعث خیزش جنبشهای انقلابی و سوسیالیستی در نقاط مختلف جهان از جمله ایران شد. میرزا کوچک خان که جنبشش تا پیش از این ماهیتی ضد استعماری، رفرمیستی و مشروطه خواهانه داشت با انقلابیون چپگرای ایران متحد شد و به یک جنبش انقلابی، ضد امپریالیستی و سوسیالیستی تبدیل شد. اتحاد جنگلی ها و کمونیستهای ایرانی در خرداد ۱۲۹۹ با حمایت و کمکهای مستقیم دولت تازه تأسیس شوروی، جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران را اعلام کردند.

تا پیش از انقلاب اکتبر، توازن قوا میان روس و انگلیس ساختار قدرت در ایران را شکل می داد و با از بین رفتن روسیه تزاری، این موازنه به طور کامل به نفع بریتانیا تغییر کرد. لندن تصمیم گرفت با قرداد ۱۹۱۹ (۱۲۹۸) رسما ایران را به مستعمرۀ خود تبدیل کند. اما این قرارداد با مخالفت شدید اکثریت مردم ایران، دولت تازه تأسیس شوروی و حتی قدرت امپریالیستیِ در حال عروج یعنی ایالات متحده آمریکا روبرو شد و انگلستان ناچار شد راه دیگری پیدا کند. در سوم اسفند ۱۲۹۹ با طراحی ژنرال انگلیسی ادموند آیرونساید، چهار هزار نیروی مسلح قزاق به فرماندهی سرهنگ گمنام رضاخان وارد تهران شدند و ضمن انجام یک کودتا، سید ضاء الدین طباطبایی را به نخست وزیری نشاندند. رضا خان به مقام وزارت جنگ کابینۀ سید ضیاء رسید. در قسمت بعدی این سلسله مقالات بیشتر به ماهیت رابطۀ رضاخان و انگلستان طی این سالها تا تشکیل سلسله پهلوی خواهیم پرداخت اما فعلا به ذکر این بسنده می کنیم که امپریالیسم انگلیس از این مقطع به بعد به تدریج به این نتیجه رسید که رضاخان و تشکیل یک دولت متمرکز نیمه مستعمراتی، بهترین حافظ منافع آنها در ایران هستند. مهمترین وظیفۀ دولت کودتا و شخص رضاخان، سرکوب جنبشهای ضد انگلیسی مانند جنبش جنگل و قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان (۱۳۰۰) و کودتای ابوالقاسم لاهوتی در تبریز (۱۳۰۰)، جلوگیری از قدرت گرفتن جنبشهای کمونیستی و انقلابی در سایر نقاط و حفظ ساختار دولت و نظام فئودالی در ایران بود. او با این هدف، دو نیروی نظامی قزاق و ژاندرمری را با یکدیگر ترکیب کرد و یک ارتش واحد ساخت و بعدها با رسیدن به مقام فرماندهی کل قوا نفوذ معنوی و سیاسی خود را در آن تثبیت کرد. رضا خان که در اسفند ۱۲۵۶ در آلاشت سوادکوه و در ایل پالانی به دنیا آمده بود، در جوانی به فوج قزاق پیوست و به مرور به مراتب بالای نظامی رسید و توانست نظر مساعد آیرونساید برای فرماندهی نظامی کودتای ۱۲۹۹ را جلب کند. اوضاع ویژۀ سیاسی و مبارزه طبقاتی در ایران ما بین سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۳۰۴ و سه عامل ارتش، امپریالیسم انگلیس و مجلس شورای ملی شرایط را برای صعود او از نرده بان قدرت و تثبیت موقعیتش فراهم کردند.

مبارزه طبقاتی در ایران و جدال قدرت پس از شروع جنگ جهانی اول، در دو سطح جریان داشت: نخست جدال میان دو قطب انقلابی و ارتجاعی که در چندین نقطه و مشخصا در جنگ میان جنبش جنگل و جمهوری شوروی ایران با حکومت مرکزی تبارز داشت و دوم رقابت میان شخصیتها و جناحهای طبقات حاکمه یعنی فئودالهای با نفوذ پیشین و بزرگ مالکان و سرمایه داران جدید و وابسته به نظام جهانی سرمایه داری که به دنبال کسب موقعیت بیشتر در اقتصاد و ساختار قدرت بودند. توازن قوای جهانی و داخلی به شکلی بود که هیچکدام از این قدرتها قادر به حذف طرف مقابل و برتری کامل بر دیگران نبودند. نه انگلستان توانست با قرارداد ۱۹۱۹ ایران را مستعمرۀ خود کرده و به این جدال قدرت خاتمه دهد و نه اتحاد شوروی به علت درگیری در جنگ داخلی(۱۹۱۸-۱۹۲۳) و محاصرۀ اقتصادی و سیاسی امپریالیستها قادر بود انقلاب جنگل در ایران را تا فتح تهران و سپس حفظ آن یاری کند. جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران به علت چندین رشته از اشتباهات و کمبودهای سیاسی و تشکیلاتی (و بیش از همه فقدان یک خط سیاسی انقلابیِ روشن و استراتژی و رهبری واحد) قادر به گسترش انقلاب، فتح تهران و متحد کردن سایر جنبشهای ضد انگلیسی مانند قیام خیابانی و کلنل پسیان نشد و نهایتا با بروز جدایی در دو جناح راست (به رهبری میرزا کوچک) و چپ (به رهبری کمونیستهای ایرانی) و قطع حمایت شوروی ، تضعیف شد و در آتش گلوله های قزاقان رضا خان و امپریالیسم انگلیس در خون غرق شد. (۲) شکست جنبش جنگل، نقطۀ عطف چرخش توازن قوا به ضرر قطب انقلابی و مردمی جامعه و به نفع سران قدیم و جدید طبقات حاکمه بود. بدون حمایت انگلستان رضا خان قادر به شکست نظامی جنبش جنگل نبود. (۳) شکست جمهوری سوسیالیستی ایران و وقایع بعدی که به شکلگیری دیکتاتوری استبدادی رضا خان منجر شد بیانگر آن است که اگر کمونیستها قادر به انجام وظایف تاریخی خود برای سازماندهی مردم و رهبری انقلاب و کسب قدرت نباشند، نیروهای مرتجع و وابسته به امپریالیسم از دل فرصتها و تضادهای اجتماعی برخواهند آمد و یک فقرۀ دیگر فاجعه و وحشت را به مردم و جامعه تحمیل می کنند. همچنین به مدافعین امروزی رضا خان که مدعی اند برآمدن او «بهترین رویداد ممکن» در آن مقطع تاریخی بود، باید یادآوری کرد که هرگونه مقایسه میان عملکرد و قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی ایران با آنچه که رضا شاه طی سالهای سلطنتش بر سر مردم آورد، نشان می دهد که ظرفیتهای سیاسی و اجتماعی جامعۀ ایران در همان مقطع و برای بنای یک جامعۀ بهتر بسا بیشتر از استبداد رضا خانی و دولت نظامی و نیمه مستعمراتی او بود.

این بن بست سیاسی در جدال قدرت به همراه تضعیف اقتصادی و سیاسی دولت مرکزی باعث عروج و قدرت گرفتن خانها و شورشیان محلی مانند شیخ خزعل (۱۲۴۲-۱۳۱۵) متحد انگلستان و حاکم محلی مُحَمَره (خرمشهر امروزی) و اسماعیل آقا سمکو(۱۲۶۶-۱۳۰۹) رئیس ایل کُرد شکاک در مناطق شمال کردستان شد. رضا خان با کمک انگلیسی ها توانست شورش شیخ خزعل در ۱۳۰۳ را خاموش کند. مقابله با راهزنان در معدود جاده های برخی شهرهای ایران و خروج از وضعیت بحران مطلق، به شهرت و محبوبیت نسبی رضا خان در میان جامعه منجر شد. فروپاشی اقتصادی و سیاسی و نا کار آمدی دربار احمد شاه قاجار و نخست وزیران مختلف، مردم را نسبت به هر فرد یا جریانی که می توانست قدرت را در دست گرفته و نظم و ثبات اجتماعی و اقتصادی ایجاد کند، خوشبین و همدل می کرد. رضا خان با حمایت ارتش، تبلیغات احزاب روزنامه های طرفدارش (مانند حزب تجدد) توانست این خوشبینی را هم در میان جامعه و هم رجال جناح های مختلف سیاسی آن وقت ایجاد کند. تا آنجا که از سید حسن مدرسِ محافظه کار و محمد مصدقِ لیبرال تا سلیمان میرزا اسکندری سوسیال دمکرات و بسیاری دیگر از روشنفکران وقت قائل به نقش خدمات او در دادن نظم و امنیت به کشور بودند. احساس یأس و سرخوردگی پس از شکست انقلاب مشروطه و جنبش جنگل و ناامنی و فروپاشی اجتماعی، شرایطی را ایجاد کرده بود که گویی این شعر مهدی اخوان ثالث که «کاوه ای پیدا نخواهد شد امید/ کاشکی اسکندری پیدا شود» شرح حال بسیاری از افکار و نظرات در جامعه ایران بود و آنها در چکمه های رضاخان، سیمای یک رهبر مقتدر که قادر به خاتمه دادن به هرج و مرج است را می دیدند.

رضا خان در آبان ۱۳۰۲ با حکم احمد شاه به مقام نخست وزیری رسید و با سفر شاه به اروپا، هر چه بیشتر بر نفوذش افزود. یک گرایش جمهوری خواهانۀ قوی نیز در این مقطع در میان نخبگان سیاسی و روشنفکران ایران وجود داشت که بسیار متأثر از تغییر رژیم سلطنت عثمانی به جمهوری ترکیه (۱۹۲۳/۱۳۰۲) بود. (۴) رضاخان و احزاب و روزنامه های طرفدارش برای مقطعی طرفدار این گرایش بودند و بحث ریاست جمهوری مادام العمر او مطرح بود. مسالۀ جمهوری خواهی حتی باعث خوشبینی مقامات سفارت و دولت اتحاد شوروی نسبت به نقش و ماهیت او شد. دربارۀ اینکه رضا خان به واقع خواهان جمهوری بود یا فرصت طلبانه برای متحد کردن روشنفکران جمهوری خواه به همسویی با آن تظاهر کرد، هنوز میان مورخین و محققین اختلاف نظر وجود دارد. اما هر چه بود روحانیون شیعه و در رأس آنها سید حسن مدرس و حتی برخی روشنفکران مانند میرزاده عشقی و ملک الشعرای بهار به ضدیت با جمهوری خواهی پرداختند و توانستند در تهران تظاهرات بر علیه جمهوری و در دفاع از سلطنت به راه بیاندازند. از این مقطع به بعد رضا خان به مخالفت با جمهوری خواهی پرداخت و خواهان متوقف کردن تبلیغات جمهوری خواهانه از سوی هوادارانش شد و در عوض با سفر به قم و دیدار با مراجع شیعه، از تعهد خود به دیانت و اسلام سخن گفت. به این ترتیب رضا خان که توانسته بود در میان ستیزهای محافظه کاران و رادیکالهای مجلس چهارم طرفدارانی از هر دو جناح پیدا کند، با ضدیت با جمهوری خواهی و وفاداری به اسلام و مرجعیت توانست روحانیون شیعه را نیز با خود متحد کند.

آخرین خیز سردار سپه برای قبضۀ کامل قدرت با یک استعفای تاکتیکی و نمایشی در فروردین ۱۳۰۳ صورت گرفت. فرماندهان ارتش که در دوران ریاست و وزارت او به نان و مکانی رسیده بودند با ارسال تلگرامهای تهدید آمیز مجلس را در فشار گذاشتند. (۵) رضا خان که از چندی پیش مقدمات رسیدنش به سلطنت را با تهدید و ترور برخی مخالفان مانند میرزاد عشقی و تهدید ولی عهد قاجار فراهم کرده بود، نهایتا با تصویب نمایندگان مجلس پنجم در ۹ آبان ۱۳۰۴ و بعد از انقراض سلسلۀ قاجار توسط مجلس به سلطنت رسید. به این ترتیب دیکتاتوری مستبدانۀ رضا خان نه با تعطیلی پارلمان بلکه با تلفیقی از تهدید و سرکوب مخالفین، عوام فریبی و متحد کردن نمایندگان مجلس و جلب توافق امپریالیسم انگلیس تثبیت شده و به سلطنت او منجر شد.

پانوشتها

  1. هجدهم برومر لوئی بناپارت. کارل مارکس. ترجمه باقر پرهام. تهران. نشر مرکز. چاپ دوم ۱۳۷۸. ص ۴
  2. در مورد فرار و فرود جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران نگاه کنید به: میلاد زخم. خسرو شاکری. ترجمه شهریار خواجیان. تهران. نشر اختران ۱۳۸۶
  3. تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران (جلد اول). ملک الشعرا بهار. تهران. نشر امیرکبیر. ۱۳۲۷. ص ۱۲۳
  4. در مورد جنبش جمهوری خواهی نگاه کنید به: چالش جمهوری و سلطنت در ایران. داریوش رحمانیان. تهران. نشر مرکز ۱۳۷۹
  5. تاریخ بیست ساله ایران (جلد سوم). حسین مکی. تهران. انتشارات امیرکبیر. ۱۳۵۷. ص ۵۲۶

آیا دنیا یک تیمارستان بزرگ است؟ نگاهی به فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته

لیلی پناهی 

میلوش فورمن کارگردان فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته، ۱۳ آوریل ۲۰۱۸ در گذشت. او که اصالتا اهل چک بود، پدر و مادرش را در کودکی در آشویتس از دست داد. فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» که در زبان فارسی با عنوان « دیوانه از قفس پرید» شناخته می‌شود در سال ۱۹۷۵ ساخته شد. نامزد ۹ جایزه اسکار شد که  توانست ۵ جایزه را از آن خود کند. فیلم بر اساس رمانی از «کن کیسی» با همین عنوان ساخته شده است.  داستان در واقع علیه نظم و روابط اجباری در جامعه آمریکا است. جامعه‌ای که هر چیزی و هر کسی که بر ضد نظم رایجش عمل کند را از سر راه برمی‌دارد. بیمارستان روانی در فیلم سمبل جامعه آمریکا است. جامعه‌ای که به‌ظاهر دموکرات است و در باطن دیکتاتوری است و آن‌قدر افراد را تحت فشار قرار می‌دهد و بر روی باورها و ترس‌های آن‌ها کار می‌کند که هیچ‌کس جرات انجام کاری را ندارد. بیماران، سمبل افکار و عقاید و طیف‌های مختلفی از مردم جامعه هستند که نشان می‌دهد چگونه با آن‌ها بر خورد می‌شود و سرکوب می‌شوند و کارکنان، پزشکان و پرستاران نشانه قدرت سیستم می‌باشند. فورمن در یکی از مصاحبه‌هایش می‌گوید:«بسیاری از دوستانم وقتی به آن‌ها گفتم می‌خواهم فیلمی با این موضوع بسازم، مرا منع کردند و گفتند ریسک بزرگی است و اصلا به‌سمت این موضوعات نرو». تیمارستان قسمتی از جامعه انسانی است که بقیه قسمت‌ها از آن غافل و بی‌خبر هستند و در واقع درمان بیماران در دستور کار نیست بلکه حذف آن‌ها که در اصل حذف صورت مساله است، انجام می‌شود. فیلم، با ورود مک مورفی، قهرمان اصلی داستان به تیمارستان آغاز می‌شود. او که به جرم همخوابگی با دختری کم‌تر از سن قانونی به زندان محکوم شده است، برای فرار از زندان و کار اجباری  خود را به دیوانگی می‌زند تا بتواند دوران بی‌دردسری را در آسایشگاه روانی بگذراند. اما خیلی زود شخصیت پر انرژی مک مورفی با شخصیت سرد، خشک و مستبد پرستار  راچد برخورد می‌کند و در مقابل هم قرار می‌گیرند. لوییز فلیچر بازیگر نقش « راچد» می‌گوید، او سمبل نظم عمومی و قدرت حاکم است. نماینده اجتماع سرکوب‌گر و تنبیه‌کننده است و مظهری از بوروکراسی سرد با ظاهری انسان‌دوستانه و خشونتی پنهان است. او  تحت عنوان پروسه درمان، هر روز بیماران را دور هم جمع می‌کند و درباره علت بودن آن‌ها در تیمارستان از آن‌ها سوال می‌کند و آن‌ها را وادار می‌کند که حرف بزنند. در واقع با شرمسار کردن آن‌ها در مقابل همدیگر آن‌ها را سرکوب و کنترل می‌کند. او از هر ابزاری مانند تفرقه‌افکنی و تحقیر استفاده می‌کند تا از انسان‌ها موجودی بسازد که هیچ شباهتی به انسان به مفهوم واقعی نداشته باشند. فلیچر  بعد از اینکه ۵ نفر پیشنهاد بازی در این نقش را رد کرده بودند، برای بازی در این نقش انتخاب شد، در مصاحبه‌ای می‌گوید: «پذیرفتن چنین نقشی در آن دوران خیلی سخت بود. هم جسارت زیادی می‌خواست و هم فرو رفتن در آن سخت بود و من سعی کردم سوءاستفاده او از قدرتی را که در اختیارش بود، برجسته کنم. این بحث در آن دوران که نیکسون به‌خاطر رسوایی واتر گیت مجبور به استعفا شده بود خیلی جلب توجه کرد». شخصیت راچد در سال ۲۰۰۳ به انتخاب انستیتوی فیلم امریکا در رتبه پنجم منفورترین شخصیت‌های سینما قرار گرفت. مک مورفی با بازی بی‌نظیر جک نیکلسون نقش کسی را دارد که آمده تا این نظم عمومی را خدشه‌دار کند. زمانی‌که مک مورفی وارد می شود، راچد بر تمام بیماران تسلط کامل دارد. مک مورفی  به شکل‌های مختلف تلاش می‌کند تا اعتماد به نفس از دست رفته بیماران را احیا کند و  امید به زندگی و رهایی از این وضعیت را به آن‌ها بازگرداند و بتوانند بر ترسشان از راچد و موقعیتشان غلبه کنند. خیلی زود، مک مورفی به قهرمان بیماران دیگر تبدیل می‌شود. او سعی می‌کند که به آن‌ها یاد بدهد در برابر مشکلات، پیش از تلاش کردن، تسلیم نشوند و در مواجهه با سختی‌ها، بیشترین تلاش خود را به‌کار ببرند و در این زمینه موفق می‌شود، اگر چه به قیمت جان خودش تمام می‌شود. برای تنبیه بیماران در تیمارستان به مغز آن‌ها شوک الکتریکی وارد می‌کنند و مک مورفی هم از این قاعده در امان نمی‌ماند و چندیدن بار با شوک الکتریکی، شکنجه و تنبیه می‌شود. در واقع این مجازات کسانی است که در مقابل نظم و قدرت بایستند و مطیع نباشند. در یکی از شب‌ها مک مورفی به‌صورت شبانه و مخفیانه  برنامه‌ای را برای شاد کردن بیماران ترتیب می‌دهد. فردای آن شب پرستار راچد به قضیه پی می‌برد و برای تنبیه یکی از جوان‌ترین بیماران دست روی نقطه ضعف او می‌گذارد و می‌گوید که مادرش را در جریان کاری که انجام داده قرار می‌دهد. پسر جوان که شدیدا از مادرش حساب می‌برد، در برابر این تهدید دست به خودکشی می‌زند. مک مورفی در مقابل این اتفاق به راچد حمله می‌کند و می‌خواهد او را خفه کند. اما در لحظات آخر به وسیله یکی از نگهبان‌ها، راچد نجات پیدا می‌کند. مجازات این کار مک مورفی جراحی لوبوتومی به دستور پرستار راچد است. لوبوتومی ، ایجاد دو سوراخ در ناحیه پیشانی برای خارج نمودن بخش‌هایی از مغز است و در واقع فرد را تبدیل به یک انسان بی‌احساس و بی‌قدرت می‌کند که به شکل گیاهی قادر به ادامه زندگی است. « چیف برامدون»، بیمار دو رگه سرخپوست-سفیدپوست که بعد از شرکت در جنگ جهانی دوم دچار اختلال روانی شده و در تیمارستان خود را به کری و لالی زده است و این راز خود را فقط برای مک مورفی فاش می‌کند و دوستی پنهانی بین این دو نفر شکل می‌گیرد، تاب نمی‌آورد که مک مورفی را در این حالت ببیند و نمی‌خواهد مقاومت او درمقابل راچد شکست بخورد. درنتیجه، مک مورفی را با بالش خفه می‌کند و با شکستن پنجره و پرتاب خود به بیرون، قفس را می‌شکند و به‌سوی آزادی پرواز می‌کند. مکانی که فیلمبرداری در آن انجام شده، یک تیمارستان واقعی است و رییس تیمارستان و دیگر پزشکانی که در فیلم حضور دارند، نقش‌های واقعی خود را بازی می‌کنند. دکتر «دین بروکس» رییس تیمارستان که نقش سوپر وایزر جان اسپیوی را بازی کرده در مصاحبه‌ای می‌گوید، روندهایی که در فیلم در مورد بیماران اتفاق می‌افتد منطبق بر واقعیت آن زمان است و این فیلم جامعه پزشکی آمریکا را زیر سوال برد و باعث تغییر روند برخورد به بیماران خصوصا در بخش اعصاب و روان شد. بعد از این فیلم، دولت آمریکا چندین فیلم مستند در باره بیمارانی با مشکلات روانی ساخت و تلاش کرد تا برخلاف جریان فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته حرکت کند و نشان بدهد که شکل برخورد با بیماران متفاوت است، ولی هیچ‌کدام موفق نبود و مورد استقبال قرار نگرفت.

فیلم به‌خوبی نشان می‌دهد که مغز داشتن، تفکر و منفعل نبودن چقدر در حرکت رو به جلوی زندگی موثر است. دیوانگان تیمارستان، استعاره‌ای از کل مردم در دنیای واقعی بودند که نشان می‌داد چگونه دستگاه قدرت و سرکوب به شکل‌های مختلف آن‌ها را منکوب و منفعل کرده است. مک مورفی، مغز متفکر در اقلیتی بود که توانست اکثریتی را تکان بدهد و دیگر آن‌ها آدم‌های سابق نبودند. ماشین قدرت و سرکوب، مغز متفکر را از بین برد ولی نتیجه کارهای مک مورفی به رهایی و پرواز خاتمه پیدا کرد.

پا نوشت :

نام فیلم از قسمتی از یک شعر کودکانه گرفته شده است

یکی پرید غرب، یکی پرید شرق

یکی رو آشیونه فاخته، کشید پر

واقعیت کمونیسم چیست؟ بله! ما کمونیست‌ها تمامیت‌گرا هستیم همه‌چیز را باید تغییر داد!

از زمانی‌که انقلاب‌های کمونیستی در پاسخ به ستم و استثمار سرمایه‌داری در جهان آغاز شد و به پیروزی‌های بزرگ و استقرار کشورهای سوسیالیستی ابتدا در روسیه (۱۹۱۷) و سپس در چین (۱۹۴۹) رسید، ما کمونیست‌ها متهم به «تمامیت‌گرا» شده‌ایم. باید با صدای بلند اعلام کرد: بله ما تمامیت‌گرا هستیم. اما نه به‌معنای دخالت در همه امور افراد. بلکه به‌معنای دخالت در همه امور نظام سرمایه‌داری و از میان بردن تمامیت سرمایه‌داری. این «تمامیت‌گرایی» را مارکس بنیان‌گذار کمونیسم علمی نزدیک به ۱۷۰  سال پیش این‌گونه تئوریزه کرد: سوسیالیسم دوران گذاری طولانی است که تحت حاکمیت دولت دیکتاتوری پرولتاریا می‌خواهد به محو و نابودی چهار چیز دست یابد: محو تمام تمایزات طبقاتی، محو تمام روابط تولیدی که این تمایزات را به‌وجود میآورند، محو تمام روابط اجتماعی ستمگرانه که از این روابط تولیدی استثمارگرانه برمیخیزند و محو تمام افکار کهنه‌ای که از این تمایزات و روابط ستم و استثمار برخاسته و از آن نگهبانی و حفاظت می‌کنند. «هر آن چه سفت و سخت است ذوب می‌شود و به هوا می‌رود، آن چه مقدس است نامقدس می‌گردد، و سرانجام آدمی ناگزیر می‌شود با دیدگانی هشیار با شرایط واقعی زندگی و روابطِ خویش با نوع خود روبه‌رو شود» (مانیفست کمونیست. نوشته کارل مارکس و فردیش انگلس – ۱۸۴۸).

 به این معنا، ما کمونیست‌ها تمامیت‌گرا هستیم. زیرا کلیه مصائبی که بشریت به‌ویژه اکثریت مردم کارگر و زحمتکش تحت ستم و استثمار از آن‌ها در رنجند، برخاسته از تمامیت این نظام سرمایه‌داری است و توسط آن تولید می‌شود. این تمامیت باید نابود شود تا رهایی همگانی حاصل شود. ضرورت چنین انقلابی را کمونیست‌ها به‌وجود نیاورده‌اند. بلکه نظام سرمایه‌داری به‌وجود آورده است و کمونیست‌ها، صرفا از طریق تئوریسین‌های بزرگ خود از زمان مارکس و انگلس، مائو، لنین و امروز باب آواکیان، به‌طور علمی و با استفاده از روش علمی، به این ضرورت آگاه شده و پاسخ به آن را کشف و تئوریزه و نقشه‌مند دنبال کرده‌اند. هدفِ علم، کشف واقعیت (واقعیت مربوط به هر جنبه از هستی، از کهکشان‌ها تا جامعه بشری) و قوای محرکه تغییر آن است. روش علم حرکت از جهان واقعی است و در عین حال درک می‌کند که واقعیت ایستا و ساکن نیست. بنابراین، تلاش می‌کند تا قوای محرکه آن را کشف کند. به یک کلام، هدف علم آن است که تعیین کند چرا جهان واقعی (از جمله جامعه بشری) این‌گونه هست که هست و چگونه می‌توان، برمبنای قوای محرکه‌اش، آن را به‌سمت مثبت تغییر داد.

کمونیسم، علمی است که این امر را در مورد جامعه بشری انجام می‌دهد. مارکس به بدبختی‌ها و فلاکت و رنج‌های جامعه بشری علمی نگاه کرد. این واقعیت را به طرق مختلف بررسی کرد. از طریق آزمایش، از طریق تحقیق، از طریق یاد گرفتن از دانش انباشت‌شده و تجارب و آزمایش‌های دیگران، به دینامیک‌ها و نیروهای محرکه زیربنایی جامعه پی‌برد. او بدون آن‌که تعصبات و افکار خیالی خود را بر واقعیت تحمیل کند، توانست واقعیت جامعه را کشف کند و راه تغییر آن به سود بشریت را پیدا کند. از آن جا که جامعه بشری مثل هر پدیده دیگر ایستا نیست و حرکت می‌کند، از آن جا که وقایع پیچیده از قبل قابل پیش‌بینی نیستند، تئوری مارکسیستی هم باید حرکت می‌کرد و خود را بر واقعیت منطبق می‌کرد. باید اشتباهاتش را دور می‌ریخت و باز هم از دانش و تجارب و آزمایش‌های خود و دیگران یاد می‌گرفت تا واقعیت را بهتر بفهمد و راه تغییر جامعه بشری به سود بشریت را روشن‌تر رصد و جهت‌یابی کرده و حرکت را نقشه‌مندتر کند. تکامل علم کمونیسم پس از مارکس، برای اولین بار توسط لنین و سپس مائوتسه دون انجام شد و امروز، باب آواکیان با سنتز نوین کمونیسم آن را تکامل کیفی دیگری داده است. بدون این علم، هرگز نمی‌توانیم، علت‌العلل ظلم و بی‌عدالتی، سرکوب و خفقان، جنگ و ویرانی، بیکاری، گسترش حریق‌وار تن‌فروشی و تجارت سکس و… را به درستی درک کرده و به راه درمان این مصائب در سطح همگانی (و نه فقط برای قشری اندک) آگاه شویم. طبقه بورژوازی در همه کشورها از جمله در ایران، با کمک همدستان خرده بورژوای خودهمیشه سعی در دفن این علم بزرگ کرده‌اند. دفن کردن این علم و ممانعت از دسترسی آگاهانه پرولتاریا و دیگر ستمدیدگان جامعه (مانند زنان) به این علم، یکی از بزرگ‌ترین جنایت‌ها علیه بشریت و قابل قیاس با دفن کردن انواع شناخت‌های علمی در مورد بیماری‌های رایج در میان مردم و راه درمان یا جلوگیری از آن‌هاست. درست مانند اینست که مثلا واکسن فلج اطفال، به خاک سپرده شود. به همین علت، مبارزه علیه اپورتونیسم و اپورتونیست‌ها (کسانی که تحت نام دفاع از توده‌ها، کمونیسم را دفن می‌کنند) یک ضرورت است و باید با مبارزه علیه ارتجاع و امپریالیسم توام باشد. به قول لنین، «اگر مبارزه علیه امپریالیسم، به‌طور لاینفکی با مبارزه علیه اپورتونیسم توام نباشد جز عبارت‌پردازی پوچ یا فریب چیز دیگری نخواهد بود.» (لنین. امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه‌داری). دست کشیدن از علم کمونیسم و انقلاب کمونیستی، برابر است با عدول کامل از مبارزه طبقاتی و دست کشیدن از هر اندیشه انقلابی. مبارزه و فداکاری برای هر چیزی کمتر از انقلابی که این نظام را ریشه‌کن کند، دور باطل است و به هدر رفتن مبارزات و فداکاری‌هایی که در مقاومت علیه شرایط ستم و استثمار صورت می‌گیرد.

«سرنگونی و نابودی دولت جمهوری اسلامی و رهایی جامعه از این شرایط و نبرد برای بنیانگذاری یک نظامِ نوین سوسیالیستی، ضرورتی عاجل است. دیرکرد در تحقق این ضرورت، هر ثانیه بر فلاکت و رنج اکثریت قاطع مردم میافزاید. 

مبارزه امروز ما برای رهایی جامعه ایران از استثمار و ستم، بخشی از مبارزه برای رها کردن کل جهان از ستم و استثمار بوده و با این هدف پیش می‌رود. چرا که رنج‌های مردم در سراسر جهان، ریشه در نظام اقتصادی-اجتماعی سرمایه‌داری دارد. فقر و بی‌حقوقی هر کارگر کارخانه و معدن و مزرعه، هر دستفروش و کولبر و جاشوی لنج، هر مهاجر و پناهجویی که در دریا غرق می‌شود، هر بمبی که دولت‌های ارتجاعی منطقه یا ارتش‌های امپریالیستی روسیه و آمریکا و ناتو، بر سر مردم خاورمیانه می‌ریزند، عروج نیروهای مرتجع اسلامگرا که مردم را به اسارت می‌کشند، هر کودک فلسطینی که به دست سربازان ارتش اشغالگر اسرائیل به خاک می‌افتد، خشونت و تحقیر مداومی که بر زنان در سراسر جهان اعمال می‌شود، سرکوب ال.جی.بی.تی ها، بحران هراسناک آب و نابودی محیط زیست، فساد بی پایان در میان حاکمان، رقابت‌های تجاری که لاجرم به جنگ‌های جهانی ویرانگر منتهی می‌شوند، ماندگاری و نفوذِ افکار کهنه در میان مردم و حتا ستم توده‌های فرودست علیه یکدیگر، همه ریشه در کارکرد و دینامیک‌های نظام سرمایه‌داری دارند.

نظام سرمایه‌داری به نظام سرمایه‌داری امپریالیستی تبدیل شده است. به این معنا که، تمام نقاط دنیا را در یک نظام واحد اقتصادی و سیاسی ادغام کرده و به اشکال مختلف بر همه کشورهای جهان از جمله ایران، تسلط دارد. این نظام بر تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی بنا شده است. تولید اجتماعی به این معنا که نیازهای همه‌جانبه انسان‌ها از طریق مشارکت و تقسیم کار اجتماعی میان میلیاردها انسان در سراسر جهان تولید می‌شود. میلیاردها نفر در مقیاس جهانی، در شبکه‌ای درهم تنیده، در کارخانه‌ها، اعماق زمین، مزارع، کوه‌ها، دریاها، جاده‌ها و آسمان‌ها، در پژوهشکده‌ها و کتابخانه‌ها و چاپخانه‌ها، در تماشاخانه‌ها و هنرکده‌ها و غیره، شبانه روز کار می‌کنند تا نیازهای زندگی بشر را تولید و تامین کنند. مالکیت خصوصی به این معنا که ثروت مادی، دانش و خدماتی که این گونه تولید می‌شود و فرآیند تولید آن، توسط قشر کوچک طبقه سرمایه‌دار در هر کشور و طبقه سرمایه‌دار امپریالیستی حاکم بر جهان تصاحب و کنترل شده و بر مبنای کسب حداکثر سود جهت داده می‌شود…

آتش خشم بی پایان از نظامی که این چنین زندگی توده‌های مردم در سراسر جهان را به تباهی می‌کشاند، در وجود ما شعله می‌کشد. آتشی که بدون آن صحبت از مبارزه بیهوده است. اما فقط حس عدالتجویی و نفرت از اسارتِ بشریت در انقیاد نظام منسوخ طبقاتی نیست که ما را کمونیست کرده و مصمم به نبرد برای انقلاب کمونیستی شده‌ایم. افزون بر این و اساسی‌تر از آن، بر اساس دانش علمی کمونیسم دریافته‌ایم که در این لحظه از تاریخ، انقلاب کمونیستی تنها راه نجات جامعه بشری و منطبق بر قوای محرکه تغییر اجتماعی است. بر این پایه، ایجاد جامعه کمونیستی در سراسر جهان نه تنها ضروری و مطلوب بلکه امکان پذیر است. هر نوع دیگری از “انقلاب”، سرانجام به ضد انقلاب تبدیل شده و دور جدیدی از فاجعه و فلاکت را برای مردم به ارمغان خواهد آورد. انقلابی که دست به ریشه‌ها نزده و یا در میانه راه توقف کند، بار دیگر توسط اشکال گوناگون نظام سرمایه‌داری بلعیده شده و لاجرم پتانسیل آن صرف نوسازی و ترمیم  سیستم حاکم خواهد شد. در این عصر، معنای دست به ریشه بردن این است: اولا به رسمیت شناختن این حقیقت که علت اصلی تداوم همه معضلات حاکم بر جامعه ما و سراسر جهان، نظام سرمایه‌داری امپریالیستی است و راه حل ریشه کن کردن همه‌ی آنها نیز محو این نظام است. ثانیا، تبدیل شدن به مبارزین آگاه این راه، سازمان دادن و رهبری کردن انقلاب با چشم‌انداز سرنگونی نظام سرمایه‌داری حاکم بر هر کشور و استقرار دولت سوسیالیستی با هدف نبرد برای استقرار نظام کمونیستی در جهان. در ایران به طور مشخص به معنای قبول «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران» و مبارزه برای تحقق آن است.» (برگرفته از مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران).

محل کپی مطلب ششم آتش

توجه: فونت هدر ۲۰