دو نمایش و چند ایده

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

نسیم ستوده – از نشریه آتش – شماره  82
مرداد ماه، پردیس تئاتر شهرزاد، نمایشی را به اجرا گذاشت که متن این نمایش در سی و چهارمین جشنواره تئاتر فجر برگزیده شده بود. باوجود اینکه تصور می‌شد این نمایش در تالارهای دولتی به اجرا گذاشته شود، بنابر گفته کارگردان و نوسینده‌اش پویا پیرحسینلو، «بیش از سه سال پیگیری کردم ولی متأسفانه مرکز هنرهای نمایشی به قول‌هایش عمل نکرد.»نمایش «آفتابکاران و سایر کشاورزان سرزمین شرق میانه»، نمایشی است که دو قصه را روایت می‌کند. به نظر می‌آید که کارگردان یا همان نویسنده این اثر دغدغه بیان داستانی آشنا را دارد و با استفاده از داستان‌پردازی و ساختارهای نوین نمایش، مخاطبان خود را بار دیگر در مواجهه با آن رویداد قرار می‌دهد. پیر حسینلو در توضیح این ویژگی می‌گوید: «پایان نامه من درباره ساختار زمانی نو بود. به طوری که به ساختارهای زمانی متأخر در روایت علاقه دارم». نام نمایش هم تلفیقی از دو عبارت است. “آفتابکاران” که به جنبش سیاهکل می‌پردازد و “سایر کشاورزان سرزمن شرق میانه” که پیرحسینلو آن‌ها را تمام انسان‌های آزادی‌خواهی می‌داند که تلاش دارند تا چیزی شبیه آفتاب را بکارند. شاید منظور انتشار بذر آگاهی باشد. به هر صورت این نمایش از ابتدا تا انتها سرشار از استعاره و نمادهای مختلفی است که برداشت‌های گوناگونی از هریک می‌توان داشت.نمایش با صحنه‌ای بسیار ساده آغاز می‌شود. سازه‌ای در میان صحنه است که قسمت پایینی آن مانند یک قفس یا زندان و در قسمت بالایی، سطحی که شبیه به تخت خواب است، قرار دارد. ابتدا و انتهای نمایش، با صدای کارگردان آغاز می‌شود. نام کارگردان پویا است و آن زمانی که فریدون (بازیگر اصلی داستان) در پایان نمایش او(کارگردان) را صدا می‌زند، همانند انسان رنجدیده‌ای است که خدای خود را صدا می‌زند و انگار از او مدد می‌طلبد «همه چی تموم شد؟» و خدا یا خالق داستان همچون دیگر خدایان، فریدون را به سرنوشت از پیش تعیین شده ناگواری می‌سپارد «تقریبا، فقط مونده صحنه پایانی! فریدون روی تختش می رود و برای همیشه می‌خوابد و سیاهی» اما بازیگر دیگری از کارگردان می‌پرسد، «می‌شه نمایش ما اون‌طوری که تو می‌خوای نباشه؟» انگار که مقابل جبر متافیزیکی می‌ایستد و می‌خواهد سرنوشتش را خودش رقم بزند.نمایش علاوه بر نشان دادن هم‌زمان دو داستان، بخش‌هایی از نمایش هملت را نشان می‌دهد که برخاسته از ذهن شخصیت اصلی داستان است. “فریدون” مردی میانسال است که سال‌ها خارج از کشورِ خود زندگی کرده و اکنون در آستانه مرگ قرار دارد. در صحنه‌های آغازین داستان که مخاطب قرار است با فریدون و داستانش آشنا بشود؛ ردپای دغدغه‌های کارگردان نمایان است. آن‌جا که کشیش دهکده فریدون را “جان نش” خطاب کرده و بعد از اطلاع از ایرانی بودن وی، به او می‌گوید “خارجی”. دیالوگ فریدون‌ دغدغه نویسنده را درباره شونیسم نشان می‌دهد. «من بیش از سن تو است که این‌جام بنابراین این‌جا برای من خارج نیست. همون‌طوری که اونجا داخل نیست. خیلی مسخره است که به اون‌وریا بگی اون‌وریا اونوقت اون‌وریا به تو بگن هوی اون‌وری عوضی!». یا مثلا در برخورد فریدون با کشیش، دغدغه نویسنده درباره دین به شکل خاصی خود را نشان می‌دهد. در جایی فریدون می‌گوید دلِ خوشی از شماها (مبلغان مذهبی) ندارم. در جای دیگر اضطراب کشیش را وقتی فریدون می‌گوید من مسیحی نیستم به شکلی طنزآلود نشان می‌دهد و در جایی دیگر فریدون در معرفی دین خود تنها خود را ایرانی نشان می‌دهد «بچه جان من یه ایرانیم و اون‌جا اکثر آدما مسیحی نیستن و نیازی هم نیست که خارج بشن» که کنایه‌ای از رسمی بودن دینی واحد در کشور است و ایرانی بودن هر فرد می‌تواند در لوای حاکمیت، اسلامی بودن را هم نمایندگی کند مگر این‌که خلاف آن ثابت شود. در صحنه‌ای دیگر نقشه‌ریزی کشیش و پرستار فریدون برای تصاحب اموالش که ابتدا از جانب پرستار با آمار و ارقام هزینه سود دولت بریتانیا و از جانب کشیش به شکل خیرات برای کلیسا ابراز می‌شود، دغدغه نویسنده درباره مناسبات نظام سرمایه‌داری را نشان می‌دهد. پرستار: «آقای ۱۲۵۴، روزانه ۵۴ پوند برای دولت خرج برمی دارن، … و اگر ایشون خدایی نکرده دو سال بیشتر عمر کنن یعنی ده سال، میشه ۹۰ هزار پوند ضرر برای دولت، بیمه و مردم. همه این‌ها در شرایطی است که بدون این‌که ما ازشون درخواست داشته باشیم خودشون از ۹۷ روز پیش تصمیم گرفتن که صد روز بعد بمیرن و این یعنی ۹۰ هزار پوند افزایش خالص درآمد برای تمامی مردم بریتانیا»نمایش، داستان مردی است که بین یک دو راهی قرار می‌گیرد. او بین انتخاب آرمان‌ها و زندگی عادی خودش مانده است و مجبور است تنها یک راه را برگزیند. این مرد نماینده تمام افرادی است که در مقابل این دو راهی قرار می‌گیرند و این دو راهی مقابل پای اکثر انسان‌ها قرار می‌گیرد و افراد در نوع انتخاب است که متمایز می‌شوند. حتی مبارزین جنبش سیاهکل که بعدها اعدام شدند، جزو این افراد بودند. نویسنده داستان با پرداختن به داستان فریدون به نوعی جنبش سیاهکل را با اعدام اعضای آن تشکیلات تمام نکرده  و با تعریف زندگی فریدون برای انسان عصر امروز در ایران، شاید بازماندگان سیاهکل و تمامی مبارزین، دغدغه می‌سازد. این نمایش سه زن را هم در داستان‌های مختلف، نمایش می‌دهد که دو تن به شکلی با فریدون در ارتباط هستند. ژوزفین (پرستار فریدون)، گندم (همسر فریدون) و نارگل(از وابستگان علی در مبارزه سیاهکل). این سه زن هر یک  دیدگاه خاصی در برخورد با دوراهی دارند و شخصیت متفاوتی را نشان می‌دهند و در همه موارد درجه دوم بودن آن‌ها نشان داده می‌شود. ژوزفین که پرستار فریدون است، با وجود آن‌که فردی مهربان و دلسوز برای فریدون است اما برای منافع خودش، سعی می‌کند تسلیم شدن او در برابر مرگ را تسریع کند. او که گذشته مشخصی برای مخاطب ندارد. از آینده بیم دارد. گندم که بازیگر تئاتر است، در مقابل دوراهی، تنها منافع در دسترس را می‌بیند و بسیار فردی به جهان نگاه می‌کند و کسب شهرت تنها دغدغه اوست. نارگل نماد تمام زنانی است که در سایه قهرمانان دنیا وجود داشته‌اند.داستان دوم اما اشاره مستقیم به جنبش سیاهکل است و دو شخصیت اصلی در این داستان یکی در نقش علی‌اکبر فراهانی از افراد اصلی در سیاهکل و از فرماندهان تشکیلات مربوطه است و دیگری زنی است به نام نارگل که رابطه‌ای عاطفی با علی دارد. در بخشی از صحنه‌های مربوط به داستان فریادی از نارگل را می‌شنویم که مخاطب را نه تنها به واقعه سیاهکل بلکه به یاد خاوران می‌اندازد. «دست‌هاتون بسته است، می‌برنتون، صبح زود اعدامتون می‌کنن و انگار نه انگار، تو مُردی علی، کاش جنازه ات رو به ما پس می‌دادن، اون‌وقت بزرگ روی سنگ قبرت می‌نوشتیم علی اکبر فراهانی».این نمایش در قسمت پایانی خود را تفسیر می‌کند. در صحنه‌ای یکی از بازیگران خطاب به فریدون می‌گوید:«هیچ شخصیت زنده‌ای توی نمایشنامه‌های تو نیست. توی نمایشنامه‌های تو تحرک کمه. هیچ‌چیز به‌جز حرف زدن وجود نداره.» انگار که نویسنده دارد از جانب مخاطب خودش را نقد می‌کند. پیرحسینلو (کارگردان) از یک طرف برای گفتن دغدغه‌هایش، نمایشنامه‌های مانیفست محور را انتخاب می‌کند و از طرف دیگر با کاربرد سرودها و ترانه‌های آشنا برای مخاطبین از بی‌تحرکی در نمایشنامه می‌کاهد. در این نمایش کاربرد سیستم‌تصویری که همانند تلویزیون دورتادور صحنه را در بر گرفته بود. پخش ترانه‌ای از فرهاد مهراد در صحنه‌ای عاشقانه میان فریدون و گندم و اجرای حرکات رقص‌گونه گندم از جلوه‌های بصری نمایش بود و در پایان نمایش هم که صحنه تیرباران رزمندگان جنبش سیاهکل با تلفیق دو نمایش به اجرا درآمد و اجرای سرود سراومد زمستون در پایان نمایش قابل توجه بود.