نشریه آتش شماره ۸۴
نشریه «آتش» شماره ۸۴- آبان ماه ۱۳۹۷
سرسخن نقشۀ خامنه ای برای نیم قرن آینده ایران
درباره کامیون داران
گزیده ای از نامه یکی از خوانندگان آتش
اعتصاب کامیونداران، بحثهایی را در مورد جایگاه طبقاتی کامیونداران در بین محافل چپ راه انداخته به این مضمون که آیا بخشی از طبقه کارگر هستند و بهطور کلی ماهیت طبقاتی این اعتصاب چیست؟ بخشی از دغدغهها در این مباحث آن است که آیا «چپ مارکسیست» مجاز است که از اعتصاب آنان حمایت کند؟
در این دغدغهها یک نوع بهتزدگی در مورد اهمیت اعتصاب کامیونداران و پتانسیل آن در ایجاد اختلال در گردش اقتصادی میتوان مشاهده کرد. بهتزدگی از آن رو که انتظار عمومی و همیشگی اکثر این محافل آن است که چنین نقشی را اعتصاب سراسری کارگری بازی کند. اما دلیلی برای بهتزدگی و گیجی موجود نیست. زیرا سرمایهداری و کارکرد و قوای محرکه ویرانگرش فقط کارگران را به فقر و فلاکت نمیاندازد. بلکه دامن اکثریت مردم را که در قشرهای مختلف اقتصادی/اجتماعی جای دارند میگیرد و بهطور عینی آنها را متحدین طبقه کارگر میکند. جایگاه طبقاتی کامیونداران از اسم این نهاد پیداست. یعنی کسی است که صاحب ابزار کارش است. اما کارگر فقط صاحب نیروی کارش است و فقط در صورتی میتواند از نیروی کارش برای امرار معاش استفاده کند که صاحب ابزار تولید، او را در ازای دستمزد استخدام کند.
کامیوندارانی که خود صاحب کامیون و راننده آن هستند، جزو قشر خردهبورژوازی هستند که صاحب ابزار تولید است ولی کسی را هم استثمار نمیکند. اما بخشی از آنها که چندین کامیون داشته و رانندگانی را در استخدام دارند، بورژوازی کوچک محسوب میشوند. موقعیت رانندگان کامیون که روی کامیون کسان دیگری کار میکنند، متفاوت است. آنها بخشی از طبقه کارگرند. رانندگان هم در اعتصابهای اخیر شرکت داشتند اما اکثریت با قشر صاحبان کامیون بود. اینها بخشی از طبقه کارگر نیستند اما اعتصابشان، واکنش اعتراضی به اثرات کارکرد خردکننده سرمایهداری است. کارکرد نظام سرمایهداری، لایههای پایینی تولیدکنندگان خُرد در صنعت و کشاورزی و حمل و نقل و… را در مقاطعی گسترش میدهد و در مقاطعی نابودشان میکند. مرتبا سرمایههای کوچک امکان رشد و نمو در عرصههایی را پیدا می کنند که ورود به آنها برای سرمایههای بزرگ سودآور نیست. اما گرایش سرمایهداری به آن است که همواره کوچکترها توسط بزرگترها از دور خارج شده یا بلعیده میشوند. بههمینعلت شاهد اعتصاب بازار و موبایلفروش و کامیوندار و کشاورزان صاحب زمین هستیم. اینها هیچکدام بخشی از طبقه کارگر نیستند ولی بهعنوان بخشی از بشریت، بهطور عینی در نابود شدن نظام سرمایهداری منفعت دارند. همین مسئله در مورد قشرهای بورژوا و خردهبورژوا در میان ملل تحت ستم و زنان صادق است. اما اغلب اوقات خود و سخنگویانشان مساله را اینگونه ندیده و اینطور تبیین نمیکنند. داشتن منفعت عینی در نابودی سرمایهداری با افقهای تنگ بورژوایی که اغلب در آنان غلبه دارد، در تضاد است. هرچند که کارگران نیز بهطور خود به خودی صاحب افکار و افق و برنامهای کمونیستی که منطبق بر منافع عینی طبقاتیشان است، نمیشوند و نباید در این زمینه به گرایش «جسمیت بخشیدن به طبقه کارگر» افتاد، اما موقعیت طبقاتی عینی نقش مهمی در غلبه افقهای بورژوایی در میان قشر خردهبورژوازی دارد. در هر حال، همه این قشرها میتوانند و باید تحت رهبری پرولتاریا و برای انقلاب کمونیستی متحد شوند تا رها شوند. زیرا تمام رنجهایی که گریبان قشرهای غیر پرولتری را گرفته از یک واقعیت سرچشمه میگیرد: اینکه سرمایهداری یک نظام اقتصادی/اجتماعی است که تعاون جمعی انسانها در تولید معیشت و اقتصاد جامعه را به تصاحب و کنترل یک اقلیت کوچک در میآورد و چماق دولت و قدرت سیاسی را هم به دست این اقلیت میدهد که برای پیشبرد منافع اقتصادیاش و رسیدن به حداکثر سود از آن استفاده کند.
کامیونداران نقش مهمی در گردش اقتصاد سرمایهداری دارند زیرا بخشی از صنعت حمل و نقل هستند. این صنعت نقش کلیدی و گاه تعیینکننده لجستیکی در مرتبط کردن نقاط مختلف تولیدی اقتصاد جهانی به یکدیگر دارد. درواقع، صنعت حمل و نقل بخشی از فرآیند تولید و مبادله کالایی است و بدون آن بازار ملی و بازار جهانی شکل نمیگیرد. اگر کامیونداران اعتصاب کنند فرآوردههای کالایی در کشور پخش نمیشود و سرمایه تولیدکنندگان هم باز نمیگردد. اگر کامیونداران اعتصاب کنند کالاهای وارداتی و صادراتی هم به مقصد یعنی بازار نمیرسند. صاحبان یک یا چند کامیون در بازار سرمایهداری بسیار کوچک و ضعیف هستند و با تلاطمات اقتصادی اخیر دیگر قادر به ادامه کار نیستند و در حال نابود شدن و بلعیده شدن توسط «بزرگترها» هستند. بسیاری از کامیونداران مجبور میشوند کامیون خود را فروخته و تبدیل به کارگر شوند، به استخدام شرکتهای بزرگ تولیدی تجاری درآیند که صاحب ناوگانهای بزرگ حمل و نقلاند.
شمار زیادی از رانندگان کامیون در این اعتصاب درگیر نیستند. زیرا رانندههای ناوگانهای حمل و نقل سرمایهداران کلان و گروههای صنعتی-تجاری-مالی مانند شرکت نفت و پتروشیمی، بنیادها، ستاد امام و جهاد سازندگی و غیره هستند. این واحدهای بزرگ سرمایه برای فرار از اختلالهایی از این دست و برای افزایش سودآوری خود، دست به «ادغام عمودی» میزنند. بخشی از این «ادغام عمودی» سرمایهگذاری در بخشهای لجستیک مانند انبارداری و حمل و نقل است که نگهداری و گردش کالا را ممکن میکند و با استفاده از فنآوریهای پیشرفته «زمان» رساندن تولید به بازار را هرچه کوتاهتر میکنند تا از رقبا جلو بیفتند. واحدهای بزرگ سرمایه از آنجا که از پشتوانه قدرت و دسترسی به گوشه و کنار بازار جهانی و اعتبارات و بیمه بینالمللی برخوردارند، هیچیک از مشکلات کامیونداران را در زمینه تهیه وسایل یدکی و لاستیک و اعتبارات و انبارداری و غیره ندارند.
یکی از چالشهای کامیونداران اعتصابی همراه کردن رانندگان ناوگانهای مجموعههای صنعتی تجاری وابسته به دولت و ارگانهای نظامی و جهاد و بسیج بوده است. یکی از رانندگان ناوگان حمل و نقل مجموعه صنعتی تجاری کشاورزی و دامداری و فرآوری لبنیاتی «کاله» تعریف میکرد که هفتاد نفر از سیصد راننده کاله را اخراج کردند چون کامیونها را در جریان این اعتصاب به بهانههای بیماری و غیره خواباندند. وی میگفت آنها ریسک بزرگی کردند چون مدیران ردههای مختلف این مجموعه همه سپاهی هستند.
رضا شاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران بخش شش: تخم و تَرَکه «نژاد آریایی»
سیامک صبوری
ستم ملی و تبعیض اقتصادی، فرهنگی و سیاسی نسبت به ملل غیر فارس یکی از ویژگیها و ارکان دولت متمرکز در ایران از زمان رضا شاه تا دوران جمهوری اسلامی است. روند شکلگیری تاریخی روابط سرمایهداری و دولتِ متمرکز حافظ آن در کشور چندملیتی ایران به نحوی بود که این دولت با هژمونی ملت فارس و با فرودستی، سرکوب و نفی موجودیت فرهنگی و ملی سایر ملل (کردها، عربها، ترکمنها، بلوچها، ترکها و غیره) تأسیس شد. ساخت و تثبیت ناسیونالیسم ایرانی و جعل «هویت ملی ایرانی» یکی از شومترین پیامدهای دولت پهلوی اول و رضا خان بود.
منشأ ناسیونالیسم
ملت، آگاهی ملی و ملیگرایی (ناسیونالیسم) مفاهیم تاریخی و ازلی و همیشگی نبودهاند، بلکه پدیدههای جدیدی هستند که عمر آنها به کمتر از سه قرن میرسد. این شیوه تولید سرمایهداری بود که ملت و ناسیونالیسم را به وجود آورد. دینامیک و عملکرد سرمایه به شکلی است که نمیتواند در یک منطقه جغرافیایی خاص محدود بماند. قانون حاکم بر سرمایه «یا گسترش بیاب یا بمیر» است وسرمایه به دنبال کسب سود، بازارهای جدید، مواد خام و نیروی کار، شعاع حرکت و تأثیرگذاریاش را ابتدا در سطح یک شهر بعد تمامی شهرها و مناطق یک کشور و نهایتاً در سطح جهان گسترش داد. وقتی نظام تولیدی سرمایهداری به شهرهای مختلف در محدوده جغرافیایی یک کشور مشخص سرایت کرد، نیاز به بازار واحد، زبان مشترک برای مبادله مداوم روزانه، ارتش و دستگاه بروکراسی سراسری، واحد پولی و اوزان مشترک داشت و همه اینها را دولت متمرکز بورژوایی گسترش داد و آن را عمدتاً بر مناطق روستایی و شهرستانها و مناطق محل زندگی مردمی با زبان و هویت فرهنگی مختلف تحمیل کرد. صدها زبان و فرهنگ محلی و منطقهای از بین رفتند تا هویتهای ملی فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، بریتانیایی و غیره به وجود آمده و مستقر شدند. به این ترتیب پدیده «دولت-ملت» ایجاد شد و «هویت ملی» توسط نظریهپردازان بورژوازی اختراع و جعل شد. تئوریسینهای بورژوا ناسیونالیست برای مردم نظامی از باورها، تاریخ، زبان و خصلتهای فرهنگی و احساس تعلق خاطر مشترک را تحت نام «هویت ملی» آفریدند و توسط دولت بورژوایی و دستگاههای نظامی و ایدئولوژیکِ دولت (نظام آموزش و رسانهها) آن را به جامعه تحمیل و درونی کردند.۱بورژوازی منافع خودش را به عنوان منافع عمومی و «منافع ملی» معرفی کرد و با ایدئولوژی وطنپرستی و ناسیونالیسم چنین وانمود کرد که کارگران، دهقانان و سایر تودههای مردم فرودست و فقیر هم با او اشتراک منافع دارند. ارتشهای بورژوایی در جنگهای مختلف همیشه تودههای مردم از سایر طبقات را به پیاده نظام خودشان تبدیل کردهاند و همه این جنایتها به نام «وطن»، «میهن دوستی»، «منافع ملی» و «تمامیت ارضی» توجیه شدهاند. بنابراین ملیّت و «هویت ملی» پدیدههایی همیشگی، ثابت و تغییرناپذیر نیستند و این دولتهای سرمایهداری و ناسیونالیستها بودند که ملتها را آفریدند و نه برعکس. هویتسازی، بخشی از پروژه دولت متمرکز است که میکوشد از طریق خلق و همهگیر کردن یک ایدئولوژی ملی و سراسری، دوام و بقای خود را تأمین کند.
ناسیونالیسم ایرانی
در ایران آغاز قرن بیستم اگرچه اندیشه ملیگرایی و اعتقاد به تأسیس و خلق یک هویت ملی و دولت ملی در باور برخی از فعالین و نظریهپردازان انقلاب مشروطه شکل گرفته بود، اما به ایدئولوژی مسلط در آن انقلاب و سال های پس از آن تبدیل نشد و اساساً با روی کار آمدن رضا خان و بعدها دولت پهلوی بود که چنین باور و مفهومی خلق شده و توسط دولت، در سراسر کشور گسترش پیدا کرد. ناسیونالیسم ایرانی، در خدمت به پروژه دولت متمرکز رضا خان و کسب مشروعیت برای این سلسله تازه تأسیس ایجاد شد. عناصر اصلی ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی که از همان زمان تا به امروز به درجات گوناگون و به اشکال مختلف تداوم پیدا کردهاند عبارتاند از: ۱) یکسانسازی فرهنگی و هویتی ۲) نفی موجودیت فرهنگی و زبانی ملل غیر فارس و سرکوب و تبعیض علیه آنها ۳) باستانگرایی نژادپرستانه آریایی ۴) مرکزگرایی استبدادی و ۵) اروپا هراسی. بنابراین برخلاف تمام ادعاهای ناسیونالیستها و پان ایرانیستها، چیزی به نام «هویت ایرانی» مشترک به صورت بدیهی و طبیعی در طول تاریخ وجود نداشت و دارای یک پیوستگی تاریخی و مفهومی نبود که در دوره رضا شاه ناگهان از پس قرون و اعصار بیدار شده باشد. این هویت و مفاهیم وابسته به آن به عنوان بخشی از ساختار قدرت متمرکزِ دولت بورژوایی، ساخته شدند. دولت متمرکز، سوژه ملی ایرانی را مطابق نیازهای خود یعنی شرط ماندگاری و مشروعیت قدرت سیاسیاش خلق کرد. منادیان اولیه هویت ناسیونالیستی ایرانی از طبقات بالای جامعه مثل اشراف، زمینداران بزرگ، تجار بزرگ (بورژوازی تجاری) و دیوانسالاران (بروکراتها) برخاسته بودند.۲
پس از رسیدن رضا خان به سلطنت، هیئت هفت نفره ای از ناسیونالیستهای باستان گرا چند بار در هفته به دیدار او رفته و ضمن خواندن اشعار شاهنامه فردوسی، مفاهیم و مباحث مربوط به تاریخ ایران باستان، «نژاد آریایی» و ناسیونالیسم را به او آموزش میدادند.۳ ارتش در مسئله ناسیونالیسم هم آغازگر و بازوی اصلی دولت بود. نگاه دولت به سربازان این بود که مردانی از اقصی نقاط ایران به مدت دو سال تحت آموزشهای خاص سیاسی و ایدئولوژیک حکومت قرار خواهند گرفت، همگی مجبورند به زبان فارسی صحبت کنند و به یک «حس مشترک ملی» و وطنپرستی، شاهدوستی، تعلق خاطر به پرچم و اهداف و مرزهای کشور دست پیدا خواهند کرد. از نظر سیاستگذاران دولت پهلوی، آنها پدران آینده و کانون خانوادههایی خواهند شد که آموزههای ملیگرایانه دوره سربازی را به همسر و فرزندانشان هم آموزش خواهند داد.۴ همچنین سیاست حذف لغات غیرفارسی، از وزارت جنگ شروع شد. اما ادامه پروژه جعل «هویت مشترک ایرانی» نیاز به وضوح نظری و ایدئولوژیک بیشتر و سازماندهی وسیعتری داشت. اجرای این پروژه توسط دولت رضا شاه نمونهای از ملتسازی مهندسی شده در نیمه اول قرن بیستم بود. نژاد آریایی و پیشینه مشترک تاریخی، زبان فارسی، میهن دوستی و شاهپرستی عناصر اصلی سازنده این هویت و ایدئولوژی بودند.
دولت پهلوی اول برای همهگیر کردن ناسیونالیسم، نهادهای رسمی آموزشی و تبلیغاتی و دولتی را به طور وسیع به کار گرفت. وظیفه این نهادها، خلق «هویت ملی مشترک» و «حافظه جمعی ملی» از طریق نظام آموزش سراسری و واحد و مؤسسات تبلیغاتی مانند سازمان پرورش افکار، انجمن میراث ملی، نشریه ایران باستان، انجمن آثار ملی و غیره بود. مثلاً سازمان پرورش افکار در سال ۱۳۱۷ و به تقلید از دستگاههای تبلیغاتی ایتالیای فاشیست و آلمان نازی ساخته شد۵ تا با استفاده از رادیو، مطبوعات، سخنرانی و تهییج، احساسات ناسیونالیستی را در بین مردم ترویج و تبلیغ کند. به عنوان نمونه در سندی از کمیسیون تدوین کتابهای درسی سازمان پرورش افکار میخوانیم که: «کمیسیون کتب کلاسیک مأمور است در کتب درسی دبستانها و دبیرستانها اصلاحات سودمند به عمل آورده و افکار میهن دوستی و شاه پرستانه را در مندرجات آن به وجه مؤثری بپروراند»۶ یا در یک سخنرانی رسمی دیگر [که بسیار تداعی کننده فرهنگ و جملات حزباللهیهای ذوب در ولایت فقیه است] چنین گفته میشود که: «..بالاترین افتخار برای یک نفر ایرانی این بوده که حس شاه دوستی و میهن دوستی بدو نسبت دهند… ما… نیز باید این حس شریف را داشته باشیم که زبانمان جز به یاد شاه گشوده نشده و گوشمان جز به فرمان او نباشد»۷
آریایی گری
ناسیونالیسم ایرانی در دوران پهلوی اول و دوم علناً به مفهوم غیرعلمی و بیاساس «نژاد» اعتقاد داشت. بر اساس اسناد رسمی و کتابهای درسی این مقطع، نوع بشر از نژادهای مختلف سیاه، زرد، سرخ و سفیدپوست تشکیل شده است و ایرانیها که از «نژاد آریایی» هستند با اروپاییها (به ویژه ژرمنها) از نژاد سفیدند و تاریخ تمدن اساساً محصول عملکرد این نژاد است.۸ ناسیونالیسم ایرانی هم مانند بسیاری از دیگر باورها و نظامهای ناسیونالیستی، خصلت باستان گرایانه (آرکائیستی) به خود گرفته و سعی میکند به هویت ساخته شده و مجعولش حیات جاوادنه بدهد و با وصل کردن آن به «تاریخ طلایی» دوران باستان و خلق افسانههای متناسب با اهداف و نیازهای امروز، عظمتهای جعلی برای خودش دست و پا کند. هدف از این کار، کسب مشروعیت برای دولت پهلوی از طریق رساندن تبار و نسب آن به «مجد و شکوه» دولتهای ایران باستان به ویژه هخامنشیان و ساسانیان بود. تأکید ویژه بر شاهنامه فردوسی به همین منظور و هم ذات پنداشتن هویت ملی و شاهدوستی بود.
به باور آریاگرایان، ایرانیان از «اصل پاک نژاد فرخنده آریایی به وجود آمدهاند و عناصر نژادی دیگر مدتی افزون از دو هزار و پانصد سال به تدریج در آن منحل شدهاند و… ایران اصالت و یگانگی خود را از دست نداد.۹ اما واقعیت این است که اساس ایدئولوژی آریایی گری بر یک جعل تاریخی بنا شده است. منشأ افسانه «نژاد آریایی»، تئوری یک زبان شناس انگلیسی در ۱۷۸۶ بود که ادعا کرد زبانهای لاتینی، یونانی، سانسکریت و ایرانی ریشههای مشترکی دارند و بعدها یک شرقشناس فرانسوی اصلاح «آریایی» را برای این دسته از زبانها استفاده کرد. برای نخستین بار در سال ۱۸۱۹ فردریش شلگل آلمانی این اصطلاح زبان شناسانه را به یک مقوله نژادی تعبیر کرد.۰۱ اما اسناد تاریخی که کلمه آریا در آنها به کار رفته است دارای تعبیر واحد و معنای نژادی و قومی نیستند و برخی از این واژه به عنوان یک زبان و گویش، برخی یک واحد جغرافیایی و برخی یک تیره و قوم منظور میکنند و تازه در سال ۱۸۶۱ بود که مولر آلمانی ادعا کرد لفظ آریا در اوستا ناظر به خاستگاه و سرزمین نژاد آریایی است.۱۱ رضا شاه همچنین برای پیوند دادن دولتش به ایران باستان و کسب مشروعیت تاریخی دست به برخی اقدامات دیگر مانند انتخاب فامیلی پهلوی برای خودش، ساختن آرامگاه فردوسی با الگوهای معماری تخت جمشید در ۱۳۱۰ و برگزاری کنگره فرهنگی فردوسی، برگزیدن تقویم خورشیدی به جای هجری قمری در سال ۱۳۰۴ و غیره هم زد. در تصمیمی دیگر در سال ۱۳۰۹ بنا به درخواست دولت، نام ایران به جای «پرسیا» در مجامع بینالمللی ثبت شد. گفته میشود این تغییر نام متأثر از عروج فاشیسم در آلمان نازی و حتی به پیشنهاد دولت آلمان صورت گرفته است. اسناد رسمی تأیید میکنند که پیشنهاد اولیه این ایده از سفارت ایران در برلین آمده است اما روشن نمیکنند که دقیقاً چه کسی آن را به سفیر ایران پیشنهاد کرده است.۲۱
«زبان پاک»
زبان فارسی عنصر مهم دیگری در تثبیت ناسیونالیسم ایرانی بود. دولت پهلوی این زبان را با اتکا به زور و با پروژه یکسانسازی فرهنگی به مردم غیرفارسی زبان در ایران تحمیل کرد. وظیفه این یکسانسازی فرهنگی، نابودی تفاوتهای زبانی، فرهنگی و هویتی و جایگزین کردن آن با زبان، فرهنگ، ادبیات و هنر قوم فارس بود. پروژه یکسانسازی زبانی در دوران رضا شاه سه محور داشت: ممنوعیت زبانهای غیرفارسی در مدارس، مطبوعات و ادارات، «پاکسازی» و سرهسازی زبان فارسی و تبدیل اسامی غیرفارسی شهرها و روستاها به نامهای فارسی.
اجبار کودکان غیر فارس به تحصیل به زبان فارسی و ممنوع کردن تحصیل به زبان مادری، میراث دوران رضا خان است که تا به امروز ادامه پیدا کرده و از مهمترین محورهای ستم ملی و تبعیض فرهنگی در ایران است. در دوران رضا شاه در بخشنامهای به کلیه ادارات گفته شد از به رسمیت شناختن اسناد به زبانی غیر از فارسی خودداری کنند و در تمامی مدارسِ مناطق غیر فارس زبان، فشار فیزیکی و روانی برای تحمیل زبان فارسی از سوی مدیران و معلمان اعمال میشد. مثلاً در آذربایجان وزارت جنگ از سال ۱۳۰۳ وارد پروژه رسمیکردن زبان فارسی شد. مستوفی استاندار آذربایجان با این استدلال که فرزندان داریوش هخامنشی نباید به زبان چنگیز حرف بزنند، حتی صحبت کردن به زبان ترکی را در مدارس ممنوع کرد. یا در جای دیگری گفته بود: «آذربایجانیها تُرکند. یونجه خورده و مشروطه گرفتهاند و حالا هم کاه خواهند خورد و ایران را آباد میکنند».۳۱ و از محسنی رئیس فرهنگ آذربایجان نقل است که گفته بود: «هر کس ترکی حرف زد، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید»! شدت تحقیر و سرکوب به حدی بود که حتی شخصیت پان آریاییستی مثل احمد کسروی هم از برخوردهای تحقیرآمیز و سرکوبگرانه امثال مستوفی در آذربایجان شکایت میکرد.۴۱ همچنین به تقلید از ترکیه و اقدامات ناسیونال شوینیستی مصطفی کمال آتاتورک در آن کشور، برای حذف لغات عربی و ترکی از زبان روزمره فارسی و ساختن اصلاحاتی با منشأ فارسی در ۱۳۱۴ فرهنگستان ایران تأسیس شد.
برای زدودن فرهنگ و هویت غیرفارسی، نام ۱۰۷ منطقه و شهر از اسامی ترکی، عربی و ارمنی به فارسی تغییر کرد۵۱ و به این ترتیب نام ایالت عربستان به خوزستان و نام شهرهای سلطانآباد به اراک و مُحَمَره به خرمشهر، عَبّادان به آبادان، فلاحیه به شادگان، بَمپور به ایرانشهر، ارومیه به رضائیه، خفاجیه به سوسنگرد، سولدوز به نقده، ساوبلاغ به مهاباد، سلماس به شاهپور، بندر انزلی به بندر پهلوی، صائینقلا به شاهیندژ، خانی به اشنویه، دزدآب به زاهدان، ترکمن صحرا به دشت گرگان، بنی طُرُف به دشت میشان و غیره تغییر کرد.
احساس تحقیر
روی دیگر عظمت طلبی باستانی رضا شاه و دولتش، احساس ضعف و تحقیر تاریخی نسبت به اروپا و تمدن اروپایی بود که زمینههای آن از سالها پیش در آگاهی ناسیونالیستهای ایرانی شکل گرفته بود. حس رضا شاه و مشاورینش نسبت به اروپا و غرب، حس توأمان عشق و نفرت بود. عشق و علاقه به پیشرفت و تکنولوژی آنها و نفرت از تحقیر و خودکمبینی در برابرشان. به همین علت شاه و وزرای تحت امرش میکوشیدند با مدرن نمایی ایرانی، وجهه و ظاهری مدرن در چشم سران و رهبران کشورهای فرنگی کسب کنند. مثلاً سیاست یکسانسازی پوشش مردم و ممنوعیت مراسم و آیینهای مذهبی و فرقهای مانند عزاداریهای ماه محرم و غیره در مسیر جلوگیری از تشتت و چندگانگی فرهنگی و برای انسجام بیشتر ملی توجیه شد، اما ریشه آن در حس تحقیر در برابر ناظرین اروپایی هم بود. بنا به گفته مخبر السلطنه در خاطراتش، رضا شاه در مورد فرمان تغییر کلاه مردان به کلاه فرنگی گفته بود که میخواهد ایرانیان همرنگ اروپاییها شوند تا مورد تمسخر قرار نگیرند۶۱ و این مسئله را یکی از کارگزاران فرهنگی این دوران یعنی سعید نفیسی هم تأیید میکند.۷۱
سیاست تخت قاپو کردن و یکجا نشین کردن عشایر به زور تیرک دار و بمب و مسلسل هم جدا از اینکه وجه سرکوب کانونهای نامتمرکز مشروعیت و قدرت در مقابل دولت مرکزی را داشت، همچنین با هدف مدرن نمایاندن ایران را اجرا شد. شاه و مسئولین حکومتی دوست نداشتند اروپاییان ببینند در ایران هنوز کسانی لباس محلی میپوشند و در چادر زندگی میکنند.
نتایج
سیاستهای فرهنگی ناسیونالیسم ایرانیِ رضا شاه به شکلگیری سیستماتیک ستم ملی در ایران منجر شد و اگرچه در میان بخشهایی از اقشار میانی، نخبگان دانشگاهی و بروکراتهای جدید پایه گرفت اما اصولاً با واکنش منفی بخشهای زیادی از جامعه غیر فارس و حتی فارس زبان ایران منجر شد. ناسیونالیسم و هویت ملی همیشه دو وجه دارد: وجه ایجابی که گسترش و درونی شدن هویت مورد نظر دولت یا نظریهپردازان و رهبران ناسیونالیست است و وجه سلبی که ترسیم مرزهای تمایز با «دیگری» و «بیگانه» است. این دیگران و بیگانگان در ناسیونالیسم ایرانی عمدتاً به عربها و ترکها (تورانیان) گفته میشد و علاوه بر استناد به اشعار عرب ستیزانه و ضد ترکی شاهنامه فردوسی، چنانکه دیدیم تحقیر ترکها و عربها در سطح نهادهای اجتماعی و دولتی و حتی نوشتههای رسمی نیز جریان داشت. مثلاً در کتاب تاریخ عمومی و ایران سال دوم دبیرستان در سال ۱۳۱۵ برای توصیف عربها از عناوین «سوسمار خور»، «پابرهنه» و «بی تمدن» استفاده شده است.۸۱ و چنانکه در بخش قبلی این سلسله مقالات گفتیم، سرمایهگذاریها و امکانات و خدمات دولت عمدتاً متوجه تهران و سایر شهرهای بزرگ مرکز و فارس نشین بود و سایر مناطق به ویژه بلوچستان و کردستان کمترین بهره را از توسعه رضا خانی دریافت میکردند. مجموعه این عوامل احساسی از بیزاری و بیگانه پنداری نسبت به ناسیونالیسم و هویت ملی ایرانی (فارسی) را در تودههای مردم غیر فارس برانگیخت و واکنش آنها به این ستم، تبعیض و تحقیر سیستماتیک دولتی، مقاومت بود و شکلگیری گرایشات ناسیونالیستی منطقهای و بومی مانند ناسیونالیسم ترک و کُرد. چنانکه بعد از عزل و تبعید رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰، نه تنها بسیاری از گرایشات و هویتهای فرقهای، مذهبی و ایلی دوباره احیاء شدند بلکه مشخصاً در دو منطقه آذربایجان و کردستان جنبشهای ناسیونالیستی فرقه دمکرات آذربایجان و حزب دمکرات کردستان و جمهوری کردستان در آذر ۱۳۲۴ با حمایت مردمی روبه رو شدند.n
۱ . نگاه کنید به: ملت و ملیگرایی پس از ۱۸۷۰. اریک هابزبام و ناسیونالیسم و مدرنیسم. آنتونی اسمیت
۲ . تبارشناسی هویت جدید ایرانی. محمدعلی اکبری ص ۲۸۶
- ۳. تاریخ بیست ساله ایران.حسینمکی. جلد ۶ سال ۱۳۶۲ ص ۶۳
۴ . تاریخ معاصر ایران. سعید نفیسی. ص۵-۸
۵ . ایران بین دو انقلاب. آبراهامیان. ص ۱۷۸
۶ . فرهنگ ستیزی در دوره رضا شاه. محمود دلفانی. ص ۳۷
۷ . همان ص ۳۸
۸ . کتاب تاریخ سال سوم دبیرستان. به نقل از تبارشناسی هویت جدید ایرانی ص ۲۵۴
- ۹. سی خاطره از عصر فرخنده پهلوی.علیاصغر حکمت. ص ۱۳۷
۱۰ . پیدایش ناسیونالیسم ایرانی. رضا ضیا ابراهیمی. ص ۲۱۹
- ۱۱. همان ۲۳۸-۲۴۰
- ۱۲. یادداشتهای اسناد نخستوزیری و وزارت خارجه مورخ ۱ و ۵ مرداد ۱۳۱۳ برابر با ۲۳ ژوئیه و ۹ اوت ۱۹۳۴. به نقل از پیدایش ناسیونالیسم ایرانیص۲۴۶
- ۱۳. گذشته چراغ راه آینده است.جامی.بی تا. ص ۲۳۸
- ۱۴. سرنوشت ایران چه خواهد بود.احمدکسروی. ص ۷۰
- ۱۵. آکادمی فرهنگ و تغییرات نامهای امکان در ایران.کاوهبیات. نشریه دانش. شماره ۱۳۶۹-۱۳۷۰ ص ۱۲-۲۴
- ۱۶. پیدایش ناسیونالیسم ایرانی.ص۲۸۶
۱۷ . تاریخ معاصر ایران. سعید نفیسی. ص ۸۳
۱۸ . تاریخ عمومی و ایران؛ سال دوم دبیرستان. حسن فرهودی. جلد دوم. ۱۳۱۵. ص ۱۶۱-۱۷۲
مغزهای کوچک زنگزده
واقعیت کمونیسم چیست؟
محل کپی مطلب ششم آتش
توجه: فونت هدر ۲۰
مطالب مرتبط
مطلب مرتبطی یافت نشد