نشریه آتش شماره ۹۲

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۳۵ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۹۲- تیر ماه ۱۳۹۸

ده سال پس از جنبش ۸۸

۱۰ سال از خیزش گسترده سال ۸۸ که به مدت چندین ماه جامعه را به لرزه در آورده و خواب از چشمان حاکمین ربوده بود می گذرد. این خیزش با اعتراض به تقلب انتخاباتی آغاز شد و در همان روزهای نخست جناحی از حاکمیت به رهبری میرحسین موسوی که به نتیجه این انتخابات اعتراض داشت، مهر رهبری خود را بر آن کوبید، آب بر آتش خشم مردم پاشید و تلاش کرد این خیزش را در مسیر و چارچوب حفظ نظام جمهوری اسلامی، کانالیزه کند و به میزان تعیین کننده ای در این تلاش موفق شد. بسیاری از کسانی که در آن مبارزات شرکت داشتند هنوز «دلتنگی» همان روزهای مبارزاتِ شورانگیز را دارند و آرزوی تکرارش بدون جمع بندی و ارزیابی صحیح از ویژگی های آن جنبش و جوانب مثبت و منفی اش. بسیاری از کسانی که در آن جنبش و با توهم به رهبری آن احساس می کردند امکان دست یابی به «آزادی» و رهایی از نظام دینی را دارند و جسورانه مبارزه می کردند، با اظهارات و بیانیه های رهبری «سبز» که وعده «بازگشت به دوران طلایی» خمینی را می داد، سرخورده و نا امید شدند. بسیاری از کسانی که به دنبال «رأی» شان بودند با رهبری ارتجاعی این جنبش و نیروهای سازشکار و ضدانقلابی خارج از قدرت سیاسی که با ابزار رسانه ای شان تلاش می کردند افق مردم از «رأی من کو» فراتر نرود و در چارچوب دعواهای درون جناح های قدرت سیاسی حاکم بماند، در مواجهه با سرکوب و جنایت های رژیم، مات و مبهوت شده و میدان مبارزه را ترک گفتند. اما برای بخشی از مردم و پیشروان این جامعه هنوز بطور جدی این سوال مطرح است که «چه باید می کردیم که نکردیم و با درس گیری از آن جنبش چگونه برای نبردهای بزرگ تر آتی می توانیم آماده شویم؟».

اولین جمع بندی این است که به نتیجه رسیدن مبارزات و جانفشانی های توده های مردم علیه بیعدالتی ها و ستم های حکومت و باز شدن راه ریشهکن کردن هر شکلی از بهرهکشی و ستم وابسته است به ماهیتِ نیروی رهبری کننده این مبارزات. در صورتی که رهبری مبارزات مردم در دست جناحی از طبقه سرمایه داران (بورژوازی) و نمایندگان سیاسی آن باشد، در نهایت فقط شاهد دستکاریهای محدودی در همین نظام با هدف ترمیم و تحکیم شالودههای آن خواهیم بود. اما در صورتی که رهبری مبارزات مردم به دست نمایندگان سیاسی طبقه پرولتاریا، یعنی افق و برنامه و رهبری کمونیستی باشد، راه انقلاب کمونیستی باز خواهد شد و در صورت پیروزی انقلاب، یک جامعه بنیادا متفاوت با نظام سیاسی و اقتصادی و فرهنگی سوسیالیستی برقرار می شود.

جنبش سال ۸۸ زمینه مساعدی را برای معرفی و ساختن این نوع رهبری کمونیستی ایجاد کرد اما ما به عنوان نیروهای کمونیست انقلابی، به جای معرفی این بدیل به صدها هزار نفر از مردمی که در خیابان ها می جنگیدند، صرفا به افشای رهبری موجود و تلاش برای «رادیکالتر» کردن همان حرکت موجود بسنده کردیم. در مقابل «دولت آن ها» یعنی دولتی که جناح های مختلف بورژوازی از جمله موسوی در منشور سبز پیش روی جامعه می گذاشتند، ما باید مختصات «دولت ما»، خصلت طبقاتی، اهداف، اصول، کارکرد و نهادهایش، نظام اقتصادی و اجتماعی اش را بر میافراشتیم و با به میدان آوردن این آگاهی و بر اساس این بدیل، توده های مردم را به حداکثر از زیر رهبری بورژوایی بیرون کشیده و به راه سازمان دادن انقلابی که ضرورت جامعه است، جهتدهی میکردیم.

بخشی از اصلاح طلبان و بخشی از نیروهای سازشکار بیرون از قدرت (از جمله ملی مذهبیها) چه در سال ۸۸ و چه امروز بر این دروغ پای می فشردند که جنبش ۸۸ رهبری نداشت و این را جزو فضیلت های آن جنبش می دانند. اما این قبیل ادعاهایی بیپایه، در پی القای این توهم هستند که به طور «خودبهخودی و خودجوش» توده های مردم قادرند سیاست ها و پیچیدگی های مقابل راه مبارزه را دریافته و جهت رهایی کامل، انرژی و ظرفیتشان را به حد اعلا شکوفا کنند. در حالی که مبارزه و انقلاب، علم است و باید مانند هر علمی دیگر آن را آموخت، و مردم را به آن مجهز کرد تا بتوانند با دیدی روشن و بدون توهم در میدان مبارزه حرکت کرده و برای رهایی خود و همه بشریت مبارزه انقلابی و آگاهانه را به پیش ببرند.

هیچ جنبشی بدون رهبری وجود ندارد. مساله واقعی این است که رهبری کدام طبقه؟ هر دو طبقه بورژوازی و پرولتاریا به توده های مردم نیاز دارند. اما یکی (بورژوازی) به مردم به عنوان سیاهی لشگر و «توده های بی شکل» که می توان برای اعمال و تثبیتِ حاکمیتِ ارتجاعی فریب شان داد و اینطور وانمود کرد که «خودِ مردم» تصمیم گرفته اند (مثل انتخابات ها در نظام های ارتجاعی) نگاه می کند و دیگری (پرولتاریای آگاه و پیشاهنگ کمونیست) به این صورت که مردم با آگاه شدن به منافع اساسی خود و کل بشریت، در مبارزه ای انقلابی قادر خواهند بود زنجیرهای اسارت را پاره کرده و جهان کمونیستی، یعنی جهانی که در آن ستمگری و رنج های بی پایان کنونی به تاریخ پیوسته را بنا کنند.

گفتمانِ غالب بر جنبش ۸۸ به لحاظ سیاسی اساسا در چارچوبه روابط قدرت در جمهوری اسلامی قرار داشت که شعار «رأی من کو» تبارز آشکار آن بود. هر چند جنبش مرتب و در نتیجه سرکوب های دشمن و سیاست ها و اظهاریه های بزدلانه رهبری اش از یک طرف آب می رفت و از شرکت کنندگان در آن کاسته می شد و از طرف دیگر در تکامل خود، پتانسیل قشرهایی از جامعه که خواسته شان فراتر از «رأی من» و ظرفیت و خواست رهبری جنبش بود را با شعارهای رادیکال در میدان مبارزه نگه می داشت، اما جنبش به لحاظ ایدئولوژیک بندهای بسیاری با رژیم اسلامی داشت و این مساله تا به آخر کمابیش ادامه یافت. در مبارزات سال ۸۸ خواست جدایی دین از دولت که سلسله اعصاب رژیم را هدف قرار می دهد، هیچگاه طرح نشد و از شعارهای شبانه «الله اکبر» تا حضور در ایامِ نمادینِ دینی و حکومتی و حتا انتخاب روز عاشورا برای مبارزه ای رادیکال، در آن جنبش رایج بود. همان روزی که با بیشترین سرکوب سازمان یافته دولتی مواجه شد و رهبری سبز را به هراس انداخته و نقطه اشتراک عمیق آن را با نظامِ دینی حاکم به نمایش گذاشت. موسوی در مواجهه با برخی حرکاتِ ضددینی جوانان مبارز در روز عاشورا و برای دفاع از «مقدسات مذهبی» در بیانیه ای که پس از این روز انتشار داد گفت: «در روز عاشورا شعارها و حرکاتی مشاهده شده که به‌صورت افراط غیر قابل قبول بوده است.» همین اظهاریه به طور فشرده ماهیت رهبری غالب بر جنبش ۸۸ را نشان می دهد.

مساله قدرت سیاسی

در سال ۸۸ از همان آغاز خیزش، دو تضاد با دو خصلت متفاوت در هم تداخل کرد و به بحران مشروعیت بی سابقه جمهوری اسلامی پا داد. تضاد میان اکثریت توده های مردم با کل نظام و تضاد میان جناح های حکومتی. خصلت ارتجاعی تضاد میان جناحهای غالب و مغلوب تأثیرات محدود کننده بر خیزش توده ها گذاشت. بخشی از توده ها خواهان تعیین تکلیف با کلیت جمهوری اسلامی بودند اما رهبران سبز به دنبال مهار زدن و کنترل جنبش، چانه زنی با جناح غالب و گرفتن امتیازاتی برای جناح خود بودند. نیروهای ارتجاعی بورژوایی طرح های گوناگون برای «عبور از بحران» ارائه می کردند. در مرکز این طرح ها حفظ کلیت ماشین دولتی و ممانعت از فروپاشی آن در برابر مبارزات مردم قرار داشت. این وضعیت، موضوع دولت و قدرت سیاسی را به بارزترین شکل به صحنه آورد و تبدیل به مساله روز کرد. بورژوازی و رسانه های امپریالیستی تلاش می کردند در چارچوب طرح ها و ترفندهایشان به این مساله از زاویه حفاظت از دولت ارتجاعی حاکم پاسخ دهند و قطب بندی نامساعد درون جنبش را تقویت کنند. درآن شرایط، وظیفه اصلی و عاجل نیروی کمونیستی این بود که درست هنگامی که مهم ترین موضوع هر انقلاب اجتماعی یعنی مساله قدرت دولتی به میدان آمده، بدیل خود را طرح کرده و با تمام قوا برای سازماندهی پیشروان جنبش در مسیر ساختن این بدیل، تبلیغ و ترویج و سازماندهی کنند. مختصات دولت نوین سوسیالیستی به عنوان بدیل بی مانند در برابر دولت ارتجاعی کهنه را طرح کرده و نشان دهند چرا تنها با اتکا به چنین دولتی می توان معضلات بی شمار ظاهرا غیرقابل حل در نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی را با تعاونِ آگاهانه میلیون انسانِ رها شده و با همبستگی انسان های هم سرنوشت بی شمار در سراسر جهان، حل کرد. مردم را قانع کنند که فقط با یک رهبری و استراتژی کمونیستی می توان دولت ارتجاعی حاکم را در هم شکست و جامعه نوین را بنا نهاد. طرح این گونه مسائل شاهرگ حیاتی هر انقلابی است که بدون روشنایی بر سر آن نمی توان صحبت از تغییراتِ ریشه ای به نفع توده های مردم کرد.

طرح این مسائل که پیروزی یا شکست هر انقلابی منوط به داشتن درک علمی کمونیستی از آن ها است، ناقض و نافی داشتن سیاست ها و تاکتیک های میدانی و مبارزاتی نیست. مسلما در کوران و بر بستر یک مبارزه توده ای مانند سال ۸۸ و زمانی که خیزش، ظرفیت های بالایی از خود نشان می دهد، وظیفه ما کمونیست ها است که بر پایه سیاستی انقلابی و خلاف روندِ جاری، نقشه های تاکتیکی و شکل های رزمنده تری از مبارزه را جلو گذاشته و شعارهایی که قلب حاکمیت را نشانه می گیرند را به میان مردم برده و تکامل جنبش در مسیری انقلابی را تسریع کنیم. اما مساله این است که بدون روشنایی در مورد نکات پیش گفته، بدون ارتباط برقرار کردن میان نقشه های مبارزاتی تاکتیکی با دورنما و اهداف استراتژیک، هر فرم و روش مبارزاتی رادیکال نه تنها کمکی به تکامل خیزش در مسیر انقلاب نمی کند، بلکه می تواند توسط نیروهای طبقاتی و سیاسی ارتجاعی دیگر که آن ها نیز در چارچوب دولت و جامعه مورد نظرشان، قادرند فرم های رزمنده و شعارهای رادیکال شکل داده و سر دهند، به بیراهه برود.

ضرورت برهم زدن وضعیت نامساعد و به وجود آوردن قطببندی مساعد برای انقلاب

کارکرد نظام جمهوری اسلامی، فشارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، رخدادهای غیرقابل پیش بینی طبیعی و غیره مرتباً مردم را با گرایشات مختلفِ فکری مثبت و منفی و با جایگاه های طبقاتی متفاوت، به میدان مبارزه و مقاومت می کشاند. این مبارزات مانند سال ۸۸ وقتی با درگیری های درون هیئت حاکمه تداخل می کنند، مخلوطِ بدی از توهم و سازشکاری و نقاط اتصال با رژیم اسلامی را شکل می دهند. کمونیست ها علاوه بر این که نباید از حرکت خودبهخودی و متوهمانه مردم دنباله روی کنند، همچنین باید به جد با اخلاقیاتِ زشت سکسیستی، نژادپرستانه و ناسیونالیستی که در میان بخش هایی از مردم رواج دارد، مبارزه کنند. کمونیست ها باید به مردم نشان دهند که با وجود ضدیت با جمهوری اسلامی، تا زمانی که با آن و اخلاقیات و فرهنگش نقطه اشتراک دارند، قادر نخواهند بود بر جمهوری اسلامی غلبه کنند.

پاسخ صحیح دادن به سوالات کلیدی هر مبارزه ای، مستلزم داشتن درک و روش علمی از جامعه و ضرورت های مقابل پای آن است و این مساله فقط از طریق علم کمونیسم و شکل تکامل یافته آن در زمانه ما یعنی کمونیسم نوین امکانپذیر است. بدون طرح و تبلیغ کمونیسم نوین و به کار بستن آن، بدون این که مستدل، زنده و پویا نشان داده شود که چرا کمونیسم ضرورت مقابل پای کل جامعه بشری است و دستیابی به آن امکان پذیر است، نمی توان پیشروانی که در میدان مبارزه در جستجوی راهحل برای معضلات عمیق جامعه هستند را جلب کرد و نیروی آن ها را جهت انقلاب کمونیستی سازمان داد. تغییر دادن صفبندی های بزرگ سیاسی و ایجاد قطب بندی مساعد بر پایه منافع اساسی اکثریت مردم، مستلزم پیش گذاشتنِ آن مسائلی است که نقطه ضعف های بزرگ جمهوری اسلامی را عیان می کنند و به نیاز و خواستِ سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی محتوایی صریح و روشن می بخشند.

به طور مثال یکی از ویژگی های برجسته نظام اسلامی، زن ستیزی این رژیم با اِعمال روش های سرکوبگرانه منحصر به فرد است. حضور گسترده و رادیکال زنان در جنبش سال ۸۸، بیانِ حقیقتی بزرگ در مورد جامعه ما بود و یکبار دیگر ثابت کرد که مساله زنان در جمهوری اسلامی یکی از گسل های عمیق جامعه است که فعال شدن آن می تواند پشتوانه آغاز و تکامل یک انقلاب اجتماعی عظیم در ایران باشد و طومار جمهوری اسلامی را در هم بپیچد. مساله ای که طی ۹ ماه مبارزه سال ۸۸ نه تنها تحت الشعاع روند سیاسی غالب بر آن جنبش قرار گرفت بلکه اصلا طرح هم نشد. گسل ها ، نقاط تمرکز حاد تضادهای مهم اجتماعی اند که جامعه می تواند با انفجاری از آن نقاط به لرزه در آمده و سایر گسل ها را فعال کند. ما گسل های عینی جامعه ایران را در پلاتفرم «هفت توقف» چنین فشرده کردهایم:

۱) توقف قوانین شریعت و نابودی دولت دینی. ۲) توقف رژیم فاشیستی نظامی – امنیتی و استبداد سیاسی. ۳) توقف حجاب اجباری و ستم بر زن. ۴) توقف جنگ های ارتجاعی جمهوری اسلامی در منطقه. ۵) توقف فقر، بیکاری و آوارگی. ۶) توقف ستمگری ملی علیه ملل غیر فارس. ۷) توقف روند نابودی محیط زیست.

جای همه این ها در خیزش سال ۸۸ خالی بود. در حالی که در هر مبارزه و خیزشی همه باید برای این هفت توقف مبارزه کرده و حول آن ها اتحادی از مردم را شکل بدهیم. چرا که همه این معضلات عمیق اجتماعی از یک جا یعنی شیوه تولیدی سرمایه داری ناشی می شوند، همه شان به یکدیگر ربط دارند و راه حل همه شان چیزی جز سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و برپایی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران و پیشروی به سمتِ جهان کمونیستی نیستند.۱ از نظر سیاسی طرح این خواسته های مشخص، نقش تعیین کننده ای در ایجاد قطب بندی مساعد در هر جنبشی دارد.

جمع بندی از خیزش سال ۸۸ و تجارب آن از این جهت برای ما اهمیت دارد که کارکرد تضادهای خود نظام حاکم همواره فرصت هایی بزرگ برای باز کردن و ساختن راهِ سرنگونی کامل بنای ستم و استثمار و به پیروزی رساندن یک انقلاب واقعی (انقلاب کمونیستی) را به وجود می آورد. اوضاع مساعدی را شکل می دهد برای این که ما ملزوماتِ استراتژی کمونیستی مان را فراهم کنیم و از دست دادن این فرصت ها معنایی ندارد به جز تداوم ستم و استثمار. اما استفاده از این فرصت ها وابسته به خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح است.

امروزه جامعه ما آبستنِ تحولاتِ بزرگی است و چنان که در خیزش فرودستان در دی ۱۳۹۶ دیدیم، ابعاد آن بسیار گسترده تر از سال ۸۸ خواهد بود. کل جهان سرمایه داری امپریالیستی در بحران است و بر سر دو راهی قرار گرفته و ایران یکی از کانون های مشتعل است. جمهوری اسلامی زیر فشارِ امپریالیسم آمریکا و تضادهای درونی اش و زیر فشار امواج مبارزه و مقاومت قشرهای مختلف مردم، در وضعیت بسیار شکننده ای قرار گرفته است. انواع نیروهای بورژوایی از درون و بیرون حکومت در صحنه سیاسی فعالند و تلاش می کنند مسیر آینده جامعه را طبق منافع طبقاتی خودشان رقم بزنند. اما در میان آن ها اختلاف است و ورشکستگی راه حل هایشان هر روز نمایان تر می شود. این شرایط، به ما فرصت می دهد که مانیفست و برنامه و استراتژی کمونیستی مان و بدیل جامعه آینده ای که برایش می جنگیم ۲ را در ابعاد وسیع تبلیغ کرده و به میان مردم ببریم و زنده و مستدل مردم را قانع کنیم که پیوستن به این راه و استراتژی تنها راه رهایی واقعی است. این اوضاع در عین فرصت ها، خطرات مهلکی نیز در بر دارد. با بروز امکان درگیری نظامی میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا (چه به صورتِ مستقیم یا غیرمستقیم) گرایشات ارتجاعی و مخرب همسویی با یکی از این دو نظم کهنه و منسوخ، تقویت شده و توسطِ ایدئولوگ ها و رسانه های ارتجاعی مرتب به میان مردم نفوذ خواهند کرد. مبارزه با این گرایشات و زدودنِ این افکارِ اسارت بار بخشی مهم از آماده کردن زمین مبارزه و تغییر افکار مردم در جهت یک انقلاب رهایی بخش و واقعی است. بخش مهمی از این کار به میدان آوردن و متصل کردن هفت توقف به مبارزات جاری مردم است و تبدیل کردن آن به فرهنگ مبارزاتی مردم و حول آن شکل دادن به اتحادی گسترده از قشرهای مختلف و در ضدیت با دو نظام پوسیده و تبهکار جمهوری اسلامی و امپریالیست ها.

ده سال پس از جنبش ناکام ۸۸، سخن ما با رفقا، پیشروان انقلابی جامعه و همه کسانی که آرزوی جهانی عادلانه و بدون ستم و استثمار را در سر دارند این است: از تجارب گذشته خوب درس بگیریم، با خط و برنامه و سیاست کمونیستی و روشنایی، شجاعانه و بیتردید به پیشواز تلاطمات جامعه برویم و برای واژگونی نظام ستمگر جمهوری اسلامی و بنای جامعه سوسیالیستی نوین، تدارک ببینیم! 

آتش

 

منابع:

۱ در این زمینه رجوع کنید به سند «بیانیه انقلاب: اوضاع کنونی و وظایف ما. ایجاد قطب بندی مساعد و باز کردن راه انقلاب کمونیستی» کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م ل م) – نشریه حقیقت شماره ۸۲ – خرداد ماه ۱۳۹۷

۲ رجوع کنید به سند «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران»، سند «استراتژی، راه انقلاب در ایران» و سند «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» (پیش نویس پیشنهادی). این اسناد در سایت ( www.cpimlm.com ) موجود است.

 آیا در ایران چیزی به نام ستم ملی نداریم؟!

 حسام سیه سرانی

گرایشی در میان برخی از فعالین کارگری و دانشجویی چپ وجود دارد که مدعی است در ایران ستم ملی به صورت سیستماتیک وجود ندارد، پس مساله حق تعیین سرنوشت ملل به آن معنایی که لنین طرح کرد هم بی معنی است. خاستگاه این جدل و ادعا، رشد ناسیونالیسم در میان فعالین ملل تحت ستم به ویژه در کردستان و عرب های خوزستان است که در جنبش کارگری این دو منطقه هم پایه دارد و فعال است. به باور مدعیان، برای پیشگری از رشد ناسیونالیسم در میان کارگران و مبارزات کارگری باید منکر وجود ستم ملی در ایران شد! آن ها در مقابل از انترناسیونالیسم پرولتری (به معنای مدنظر خودشان نه به معنای دقیق کلمه) طرفداری می کنند و استدلا هایشان برای انکار ستم ملی در ایران چنین است که: ۱) میان ستم و تبعیض تفاوت وجود دارد و ستم باید در قوانین مدون یک کشور درج شده باشد اما در قانون اساسی جمهوری اسلامی هیچ بندی که حاوی تبعیض سیستماتیک برای غیر فارس ها باشد (مشابه چیزی که در مورد زنان یا بهاییان به صراحت آمده است) وجود ندارد. به جز در مورد افغانستانی ها ۲) ما در ایران شاهد تبعیض ملی هم نیستیم و از نظر توزیع امکانات و ثروت تبعیضی میان ملل مختلف وجود ندارد. چرا که استان های فارس نشین مانند کرمان، هرمزگان و خراسان جنوبی هم در شمار فقیرترین و محروم ترین استان های ایران قرار دارند ۳) می ماند مساله محرومیت از حق تحصیل به زبان مادری که در واقع یک حق است که از آن ها دریغ شده و نه تبعیض و ستم سیستماتیک.

نخستین اشکال معرفت شناسی این جدل و ادعا، حقیقت سیاسی است. یعنی برخورد پراگماتیستی با حقیقت و جستجو کردن آن به نحوی که مفید به حال اهداف کوتاه مدت یا حتی بلند مدتشان باشد. نقطه شروع آن ها در بررسی مساله ستم ملی در ایران نه واقعیت به همان شکلی که هست و حقایق مختلف در مورد وجود این ستم، بلکه این اراده و نیّت است که چون ناسیونالیسم در میان کردها، عرب ها و غیره قوی است پس باید طوری مساله را طرح و تحلیل کرد که نتیجه، عدم وجود ستم ملی باشد. شاید پَسِ ذهنشان چنین است که «پذیرش ستم ملی در ایران به تقویت ناسیونالیسم در میان این ملل منجر خواهد شد و این به نفع پرولتاریا و انقلاب نیست». اما این نحوه مواجهه با واقعیت و حقیقت نادرست است چرا که ما را به واقعیت و تضادهای مختلف و لایه های گوناگون آن نزدیک نمی کند. باب آواکیان در سنتز نوین کمونیسم از جمله در کتاب اخیرش به نقد حقیقت سیاسی پرداخت و رویکرد صحیح در مورد مواجهه با حقیقت را چنین فرموله کرد که «هر آنچه حقیقت دارد برای پرولتاریا خوب است. همه حقایق به ما کمک می کنند تا به کمونیسم برسیم». کمونیست ها نسبت به هر واقعیتی، هر چقدر دشوار و حتی تلخ و در کوتاه مدت تضعیف کننده، با ذهن باز مواجه می شوند و با تضادها و مشکلات آن دست و پنجه نرم می کنند. تغییر واقعی فقط از طریق دیدن ضرورت یعنی تضادهای پیشِ‌رو و حل صحیح آن ها امکان پذیر است. پس راه حل مبارزه با رشد گرایشات ناسیونالیستی در میان ملل تحت ستم، انکار وجود ستم سیستماتیک ملی در ایران و پاک کردن صورت مساله نیست. این خطای استراتژیک مهلکی است که به قول لنین بیش از پیش کارگران و زحمتکشان ملل تحت ستم را به زیر بال و پر بورژوازی ملت خودشان یعنی ناسیونالیست ها هدایت می کند. دقیقا خنثی کردن گرایش خودبه خودی پرولتاریای ملل تحت ستم به رفتن زیر بال و پر بورژوازی ملت خود، یکی از فاکتورهایی بود که لنین راه حل حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی را پیش گذاشت و گفت پرولتاریای ملت غالب باید بر حق جدایی و پرولتاریای ملت تحت ستم بر همزیستی آزادانه و مساوی تأکید کند. هر راه حل دیگری در مناطقی که ستم ملی و سنت تاریخی ستم ملی وجود دارد، مانع حل صحیح تضادها و پیشروی انقلاب خواهد بود. به همین علت در صفحه ۱۳۶ سند قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیش نویس پیشنهادی) می خوانیم:

جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، حق تعیین سرنوشت تا جدایی کامل و تشکیل دولت مستقل را برای تمامی ملل ستمدیده ساکن ایران به رسمیت می شناسد و هم زمان از زاویه منافع مشترک طبقه پرولتاریا و رهایی بشریت، خواست و ترجیح خویش به اتحاد داوطلبانه و آزادانه کلیه ملل در چارچوب جمهوری نوین سوسیالیستی را در میان توده های سراسر کشور تبلیغ می کند. این دولت پایه لازم برای برابری ملل را فراهم می کند. بر این اساس، شکل حکومتی در این جمهوری شامل حکومت های خودمختار منطقه ای یا ناحیه ای نیز هست.

اما استدلالات مدعیان عدم وجود ستم ملی در ایران هم دارای اشکالات خاص خود هستند.

یک) اولا طرح این ادعا که «در قانون اساسی جمهوری اسلامی بر تبعیض میان ملل مختلف تأکید نشده است» اگر لوث کردن بحث ستم ملی نباشد نوعی سفسطه فرمالیسیتی است. بسیاری از جنایات و ستم های جمهوری اسلامی در قانون نیامده است، آیا باید نتیجه گرفت که وجود ندارند؟! مثلا در هیچ کجای قانون اساسی جمهوری اسلامی نیامده که دولت یا کارفرما نباید دستمزد و حقوق و مزایای کارگران را بپردازد، طبق منطق مدعیان باید نتیجه گرفت که مبارزات کارگران برای دریافت حقوق های معوقه نا عادلانه است چون چنین ستمی در قانون اساسی نیست! یا کجای قانون اساسی رژیم ایران نوشته شده که زندانی را تا سر حد مرگ باید شکنجه کرد یا روشنفکران منتقد و دگراندیش و رهبران اپوزیسیون سیاسی را در داخل و خارج از کشور ترور کرد؟ آیا شکنجه و ترور در کارنامه جمهوری اسلامی دیده نمی شود؟ کمونیست ها برای تحلیل ستم و تبعیض از واقعیت روابط اجتماعی شروع می کنند و نه از مفاد لنگ در هوای موجود در کتابچه های قانون دولت های بورژوایی. ثانیا در همان متن قانون اساسی جمهوری اسلامی و بندهای متمم آن در مواردی صراحتا نسبت به برخی از ملل غیر فارس تبعیض وجود دارد. مثلا رئیس جمهور باید شیعه اثنی عشری باشد و عملا نیمی از ملل تحت ستم ایران (بلوچ ها، کردها، ترکمن ها، عرب ها، تالشی ها و ارامنه) که شیعه نیستند از این حق محروم می شوند. موارد این چنینی بیانگر پیچیدگی ها و ویژگی های ستم ملی در ایران است که در موارد متعدد (به ویژه در مورد اهل سنت) با تبعیض دینی در آمیخته اند.

دو) بر اساس آمارهای مختلف منتشر شده از سوی خود جمهوری اسلامی هم می توان به وجود ستم ساختاری نسبت به مناطق محل زندگی ملل غیر فارس پی برد. مساله این نیست که در هر کدام از لیست های محروم ترین، توسعه نیافته ترین، کمترین امکانات رفاهی، کمترین امکانات آموزشی، بیشترین بی کاری، کمترین زیرساخت های اقتصادی، بالاترین نرخ فقر و غیره یک یا دو استان فارس نشین هم هستند. مساله این است که اولا در تمام این لیست ها بدترین رتبه در دست یکی از چهار استان سیستان بلوچستان، کرمانشاه، کردستان و اردبیل است، ثانیا در تمام لیست ها بلا استثناء پایین ترین سطح رفاه، ثروت، امکانات و کار متعلق به همین استان ها است و کیست که نداند محروم ترین مناطق حاشیه نشین خوزستان محل زندگی عرب ها است. آذربایجان شرقی در تمام این موارد یک استثناء است که از آن نمی توان به عدم وجود ستم ملی در ایران پی برد بلکه بیانگر واقعیت سلسله مراتب تبعیض و محرومیت در میان ملل تحت ستم است. بنا به علل مختلف تاریخی، مذهبی و حتی ژئوپلوتیک ملل تحت ستم در ایران از یک موقعیت برخوردار نیستند و موقعیت ترک ها نسبت به کردها، ترکمن ها، عرب ها، بلوچ ها و افغانستانی ها بهتر است. اما این به معنای نبود مراتب مختلف ستم ملی در مورد هیچ کدام از آن ها نیست.

سه) یک شاخص دیگر ستم ملی در ایران، شدت سرکوب حاکمیت در مورد فعالین سیاسی و فرهنگی ملل تحت ستم به ویژه کردها، عرب ها و بلوچ ها است. نگاه امنیتی به این ملل، حفاظت پادگانی و سرکوب و ترور فاشیستی جوانان عرب، بلوچ و کرد از چشم هیچ ناظر منصفی پنهان نمی ماند. طرح این سفسطه که «تفاوت شدت سرکوب به نوع فعالیت مسلحانه شان بر می گردد» توضیح دهنده واقعیت نیست. بسیاری از فعالین فرهنگی و اجتماعی عرب، بلوچ و کرد به جوخه اعدام سپرده شدند. یعقوب مهرنهاد، هادی راشدی، هاشم شعبانی نژاد، فرزاد کمانگر و ده ها مورد دیگر در این چهل سال هیچ کدام فعالیت نظامی نداشتند و صرفا برای فعالیت های سیاسی و فرهنگی، ادبی و حق تحصیل به زبان مادری سرکوب، شکنجه و اعدام شدند. از سوی دیگر آیا وجود مبارزه مسلحانه برای ساده ترین حقوق حیات مثل کار کردن، با زبان مادری درس خواندن، داشتن موسسات فرهنگی و غیره، خود بیانگر وجود ستم مضاعف نسبت به این ملل نیست؟! اگر واقعا چنین است که فعالین فرهنگی عرب، کرد، بلوچ و ترکمن برای رسیدن به اهداف فرهنگی شان دست به سلاح برده اند، چرا فعالین فرهنگی سمنان، اراک، همدان و ساری برای تشکیل نهادهای فرهنگی مسلح نمی شوند؟!

چهار) دیگر شاخص واضح و گویا در مورد وجود ستم ملی سیستماتیک، مساله فرهنگ است. به جز ممنوعیت حق تحصیل به زبان مادری، تبلیغ و ترویج فرهنگ و تاریخ ملت فارس در تمام رسانه ها و تمام مدارس حتی در دلِ مناطق ملل تحت ستم هم رایج است. به عنوان نمونه معلوم نیست چرا مردم ترک یا عرب باید هر روز در شهر و محل زندگی شان مجسمه فردوسی را ببینند که اشعار علنا نژاد پرستانه و ضد ترک و عرب ستیزانه دارد؟ اختصاص بودجه و امکانات تبلیغی و آموزشی برای تدوام و تعمیق زبان و فرهنگ فارسی را مقایسه کنید با وضعیت زبان، فرهنگ، ادبیات، موسیقی و هنر در حال از بین رفتن ملل غیر فارس ساکن در ایران.

اشکال کار در این نیست که اگر کمونیست ها وجود ستم ملی در ایران را نبینند و پاسخ صحیح یعنی حق تعیین سرنوشت همراه با تأکید بر انترناسیونالیسم پرولتری را جلو نگذارند، بورژوازی ملل تحت ستم انواع راه حل های خودش اعم از ناسیونالیسم، ناسیونال-شوینیسم، ناسیونالیست-دینی، فدرالیسم و غیره را جلو می گذارد. مساله اساسی این است که هرگونه کم کاری کمونیست ها در این مورد و بدتر از آن انکار وجود ستم ملی در ایران، با هر نیت و انگیزه ای عملا به تقویت شوینیسم ملت غالب یعنی عظمت طلبی فارس می انجامد و مهم تر این که امکان تجمیع همه نیروها برای رهایی و تغییر فکر توده ها برای این هدف و ریشه کن کردن تمام انواع ستم و تبعیض را سلب خواهد کرد و این نقض غرض انقلاب کمونیستی و ایجاد شکاف و خلل در پیشروی و تحقق اهداف آن است.

 

آناتومی بورژوا-دمکراسی چپ ایران

بخش اول:  علینژاد و حکمت، هم سازش هم مصلحت

سیامک صبوری

توضیح نشریه آتش: از این شماره، سلسله مقالاتی در نقد خط سیاسی و ایدئولوژیک منصور حکمت و احزاب طیف کمونیسم کارگری و حکمتیست را منتشر خواهیم کرد. موضوع هر شماره یکی از محورهای اصلی این خط غیر مارکسیستی است. شماره نخست از این مجموعه به بررسی مواضع اخیر حمید تقوایی (رهبر حزب کمونیست کارگری ایران) علیه تجمع روز ۲۳ اردیبهشت دانشجویان چپ در دانشگاه تهران و گرایش سازشکارانه تقوایی و حزبش در مورد جریانات طرفدار امپریالیسم (پروامپریالیسم) آمریکا اختصاص پیدا کرده است. موضوع مقالات آتی بیشتر مبانی فکری و سیاسی این خط و شخص منصور حکمت خواهد بود.

 

شعار هوشمندانه «علی نژاد و ارشاد – ارتجاع و انقیاد» که از سوی دانشجویان چپ در تجمع روز ۲۳ اردیبهشت دانشگاه تهران مطرح شد، صدای حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری ایران را در آورد. پس از آن شاهد حملات متعدد رسانه های این حزب به این تجمع و شعارهای آن بودیم. درست به این علت که مرزبندیِ همزمان دانشجویان با دو خط سیاسی و ایدئولوژیک ارتجاعی در برخورد با مساله زنان، یعنی خط حاکم بر جمهوری اسلامی (در اینجا طرح ارشاد) و خط پروامپریالیستی اپوزیسیون راست (در اینجا مسیح علی نژاد)، به طور غیر مستقیم و ثانوی خط سازش این حزب با امپریالیسم آمریکا و بخشی از اپوزیسیون پروامپریالیست راست را زیر ضرب می برد. طرح چنین شعارها و جا افتادن چنین خطوطی، خطوط تمایزی را در جنبش در حال شکل گیریِ مجدد چپ دانشجویی ترسیم می کند که به سختی جایی برای خط و مشی بورژوادمکراتیک و سانتریستی منصور حکمت و حکمتیسم در مواجهه با راست و امپریالیسم باقی می گذارد.

تقوایی البته کوشید حمله اش به چپ دانشجویی را ازاویه یک «نقد تاکتیکی» مطرح کند و در مصاحبه اش گفت که «طرح چنین شعارهایی در صف مبارزه در خیابان ایجاد تفرقه کرده، جمهوری اسلامی را از زیر ضرب بیرون می کشد و جای طرح نقد خطوط دیگر در مبارزه مشخص خیابانی نیست». اما در این نوشته خواهیم دید که مشکل او و حزبش با این شعار مربوط به محتوا است و در بخش های آتی این مقالات نشان خواهیم داد که اساسا اختلاف تقوایی و حزبش با خطِ ترسیم مرزبندی همزمان با دو پوسیده اسلام گرایی و امپریالیسم، نه یک اختلاف نظر در تاکتیک ها و روش های مبارزات خیابانی بلکه یک تفاوت استراتژیک و پایه ای است. تفاوتی که از نظرات غیر مارکسیستی منصور حکمت درباره امپریالیسم و انقلاب سوسیالیستی بر می آیند.

موضوعات و ادعاهای مختلفی در مصاحبه تقوایی طرح شد که قابل بررسی اند. اما برای بیرون کشیدن مسائل اصلی خط انحرافی او و حزبش در مواجهه با امپریالیسم آمریکا، اپوزیسیون راست ایران و همین رویداد مشخص (تجمع ۲۳ اردیبهشت) باید بر نکات و مباحث زیر تمرکز کرد و به نقد آن ها پرداخت.

یک) تقوایی معتقد است جای نقد جریانات راست در دل مبارزات معین نیست، نباید در یک مبارزه مشخص با آن ها خط تمایز کشید و آن مبارزه را تضعیف کرد و اساسا خط تمایز چپ در ریشه ای تحلیل کردن آن ستم، مشخص می شود. خواهیم دید که تقوایی و حزبش مساله ستم بر زن در جهان فعلی را به صورت ریشه ای و رادیکال نمی بینند و راه حل شان هم ریشه ای و رادیکال نیست. اما ابتدا به خط همه با همی پوپولیستی و ضد لنینی که او در مورد جنبش های توده ای پیش می گذارد بپردازیم. جنبش های توده ای مانند جنبش زنان، جنبش محیط زیست، جنبش ضد جنگ و غیره بنا به ماهیتشان محل مبارزه توده های وسیع مردم از طبقات مختلف علیه یک ستم مشخص از مظاهر ستمگری نظام سرمایه داری هستند. اما لنین در اثر تاریخی اش چه باید کرد؟ گفت که گرایش خودبه خودی در این جنبش ها و از جمله در جنبش های کارگران، رفتن به زیر بال و پر راه حل های بورژوایی است و به همین دلیل کمونیست ها باید با سیاست آگاهانه در این جنبش ها شرکت کرده و مانع از رفتن توده ها به زیر پرچم و راه حل های بورژوایی شوند. لنین همچنین تأکید کرد در جایی که کمونیست ها آگاهانه وارد اتحاد عمل با طبقات دیگر در یک مبارزه مشخص می شوند باید از همان ابتدا مرزهای شباهت و تفاوتشان با آن ها در همان جنبش را هم برای متحدین شان و هم برای توده های مردم مشخص و ترسیم کنند. این مسائل در سنتز نوین کمونیسم و استراتژی برآمده از آن چنین صورتبندی شده است که کمونیست ها در جنبش های توده ای در عین این که باید دارای بازوان گشاده برای دربرگرفتن و متحد کردن شمار هر چه بیشتری از توده های شرکت کننده در آن مبارزه باشند، اما همزمان باید با روند خودبه خودی حاکم بر حرکت این جنبش ها مقابله کرده و آن ها را به سمت اهداف استراتژیکشان هدایت کنند. یکی از مهم ترین وظایف کمونیست ها در این مسیر، ترسیم خط تمایز با راه حل ها و پاسخ های غیر پرولتری (بورژوایی و خرده بورژوایی) در دل همان جنبش و در همان محدوده خط اتحاد (و نه خط کمونیستی) است. اگر چنین خطی ترسیم نشده و کمونیست ها برای کسب رهبری خطی و سیاسی بر آن جنبش تلاش و تبلیغ و ترویج نکنند، نمایندگان سایر طبقات توده ها را رهبری خواهند کرد.

از آنجا که به جز ما کمونیست ها، امروزه نمایندگان فکری و سیاسی طبقات دیگر، انواع گرایشات خرده بورژوایی چپ و بورژوادمکرات ها (از جمله تقوایی و حزبش) هم در جنبش زنان و جنبش علیه حجاب اجباری حضور دارند، ترسیم خطوط تمایز با راه حل های طبقات دیگر در این مورد مشخص یکی از وظایف مهم کمونیست ها است. برخلاف درک ساده لوحانه و مکانیکی تقوایی چنین نیست که هر نوع مبارزه ای علیه حجاب، خودبه خود و لاجرم رهبری و محتوایش در اختیار چپها قرار بگیرد. راست پروامپریالیست در سیمای چهره هایی چون مسیح علی نژاد وسیعا در این جنبش حضور دارد، به این پتانسیل مبارزاتی وسیع چشم دوخته اند و خط و مشی و راه حل هایشان در مورد مساله زنان و مساله حجاب را قدم به قدم بسته به اوضاع جهانی و تحولات داخلی و منطقه ای ایران از آزادی های یواشکی تا همگرایی با فاشیست های مستقر در کاخ سفید تغییر داده و پیش می گذارند. به همین علت ترسیم خطوط تمایز با راست و راست طرفدار امپریالیسم بر خلاف ژست های لیبرال مسلکانه دفرمه تقوایی نه «فرقه گرایی چپ» و «عدم تحمل دیگر دیدگاه ها» بلکه انجام وظایف عاجل کمونیست ها بر اساس یک خط و مشی صحیح و اصول لنینی وحدت و مبارزه در جنبش های توده ای است. فرق کمونیسم و حکمتیسم در اینجا، فرق انقلاب و مبارزه طبقاتی انقلابی با رفرم های بورژوا دمکراتیک، ماندن در چارچوب راه حل های وضع موجود و سازش با راست و بورژوازی است. فرقی که از سر تا ذیل خط و مشی، استراتژی و جهانبینی منصور حکمت و کمونیسم کارگری را در بر می گیرد.

دو) تقوایی با یک فیگور چپ به دانشجویان انتقاد می کند که طرح چنین شعارهایی کردیت دادن به مسیح علی نژاد است و «گویی او صاحب جنبش ضد حجاب است» و این «بزرگ کردن راست است و نه نقد آن»! بعد در مقام دفاع از علی نژاد برخاسته و از دانشجویان چپ گلایه می کند که منسوب کردن او به یکی از دو صفت «ارتجاع و انقیاد» واقعی و منصفانه نیست. می بینیم که مشکل تقوایی نه فقط با مکان و محل طرح آن شعار بلکه با محتوای آن است. و سپس مدعی می شود که «علی نژاد به خاطر دیدارش با پمپئو معروف و مطرح نشد بلکه به علت ایده هایی مثل چهارشنبه های سفید و آزادی های یواشکی مطرح شد و اگر نقدی هست به همین مسائل باید کرد نه دیدارش با پمپئو» و در پایان اصل حرفش را زده و می پرسد: «مگر دیدار با پمپئو جرم است؟ اگر در این دیدار از حمله آمریکا دفاع نکرده، اشکالش کجاست؟ رفقای خود ما مثل مینا احدی هم بارها بر سر مسائل مربوط به جلوگیری از اعدام به دیدار پارلمانترهای اتحادیه اروپا رفته اند». صراحت بیان تقوایی در عادی سازی (نرمالیزاسیون) حشر و نشر با نمایندگان سیاسی و حقوقی نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی واقعاً قابل تشویق است! و طبق دیپلماسی «ریلکس و مدرن» تقوایی، اشکال علی نژاد فقط یواشکی مطرح کردن آزادی پوشش و رأی دادن به روحانی است و نه سمتگیری با امپریالیست ها و دیدار با فاشیست های مسیحی مستقر در کاخ سفید که زن ستیزی، سکسیسم، نژادپرستی و مهاجر ستیزی ستون فقرات ایدئولوژی و استراتژی شان است. از نظر کمونیسم قلّابی کارگری هیچ اشکالی ندارد به عنوان یک فعالی جنبش زنان به دیدار وزیر خارجه دولتی بروید که رئیسش یک پوسی-گربر (pussy grabber) و متهم به ده ها مورد آزار جنسی علیه زنان است، معاون اولش مخالف سقط جنین و ضد ال.جی.بی.تی.کیوها است و برخی از چهره های آن دولت از جمله نامزد دیوان عالی قضایی نامشان به عنوان متهم به آزار جنسی زنان در جنبش من هم (Me_Too) مطرح شده است. همان جنبشی که علی نژاد حتی یک کلمه هم درباره آن در نوشته ها و برنامه هایش حرف نزد.

ظاهرا دغدغه کمونیسم کارگری در مورد مساله زنان فقط محدود به مقوله حجاب است و دست کم در مورد علی نژاد، پمپئو و دولت ترامپ مهم نیست نگاه و نگرشش شان به جایگاه زن در جامعه، آزار جنسی، سقط جنین و سایر مقولات چیست. به ادعای تقوایی در مورد «ریشه ای دیدن» واقعیت ستم ها برگردیم و سوال کنیم آیا تقلیل دادن مساله ستم بر زن به برخی از اَشکال آن در میان جوامعی که بنیادگرایان اسلامی در آن ها دارای قدرت هستند و ندیدن ابعاد این ستم در کلیّت نظام جهانی سرمایه داری و در جوامع و دولت های سرمایه داری امپریالیست، «ریشه ای و رادیکال» دیدن و عمل کردن است؟!

سه) تقوایی در مصاحبه اش ابتدا با ظرافت نخراشیده ای می کوشد «راست» را فقط به طرفداری از سلطنت، مجاهدین، بورژوا-ناسیونالیسم ملل تحت ستم، باستان گرایی کورش بزرگ، رژیم چنج و از این دست تقلیل بدهد و زیرسبیلی سایر گرایشات و جریانات راست از جمله لیبرال های لائیک، راست سکولار پروامپریالیست و به ویژه خود جوامع و دولت های امپریالیستی را از آماج نقد چپ، دور کند. همین جا باید یقه سناریوی سفید حکمت و حکمتیست ها را گرفت و یادآوری کرد که دولت های امپریالیستی یا اپوزیسیون پروامپریالیست – که حکمت و حکمتیسم آن ها را بالقوه متحدین شان می دانند – هم از قماش همان نیروهای ارتجاعی سرمایه داری هستند و «دنیای متمدن و مدرن غرب» بر انبوهی از اجساد و فلاکت توده های کارگران، دهقانان، کارگران نیمه وقت و بدون کار ثابت (نیمه پرولترها) و کودکان کار در کشورهای تحت سلطه بنا شده است و معضل نه در سنت و گونه های مذهبی سرمایه داران و دولت های بورژوایی دینمدار (تئوکراتیک) بلکه در تمامیت شیوه تولید سرمایه داری و روابط بین المللی سرمایه داری امپریالیستی خفته است. باز هم حمید تقوایی مانند منصور حکمت، از دیدن تمامیت واقعیت حاکم بر جهان و ارائه یک راه حل همه جانبه و رادیکال عاجز است.

تقوایی در پنهان کردن دفاعش از خط پروامپریالیستی علی نژاد باز هم به مسائل به ظاهر تاکتیکی دست می آویزد و می گوید: «به خصوص با توجه به مواضع ضد آمریکایی جمهوری اسلامی، مردم با هر کس که با پمپئو دیدار کرد، بد نیستند». سوال این است که با آن بخشی از مردم که قادر به تفکیک سیاست های ضد آمریکایی جمهوری اسلامی از یک موضع ارتجاعی با سیاست ضدامپریالیستی کمونیستی از یک موضع انقلابی و مترقی نیستند، یا چنان دچار کرختی و بی تفاوتی سیاسی و حتی اخلاقی شده اند که دیدار کردن و متحد شدن امثال علی نژاد با فاشیست هایی مثل پمپئو برایشان مهم نیست، چه باید کرد؟ پاسخ اکونومیستی تقوایی و کمونیسم کارگری در این مورد دنباله روی از عقب ماندگی توده ها است. اما پاسخ کمونیستی لنین و باب آواکیان، توضیح محتوای تفاوت های زمین تا آسمان سیاست ضد آمریکایی اسلام گرایان با سیاست ضد امپریالیستی کمونیست ها است. همچنین مبارزه ایدئولوژیک با گرایشات عقب مانده بخش هایی از مردم در عادی سازی همنشینی و اتحاد با فاشیست ها و امپریالیست ها.

اما مساله تقوایی و گرایش آن بخش هایی از توده های مردم به اپوزیسیون پروامپریالیست، اساسا مساله تاکتیک نیست و باز پای مبانی خطی اساسی و استراتژیک وسط کشیده شده و لیدر کمونیست کارگری می گوید : «رادیکالیسم چپ باید با نقد دشمن اصلی زنان و جامعه یعنی جمهوری اسلامی خود را متجلی کند و قطب نمای مبارزه چپ باید زدن تیشه به ریشه این نظام باشد». اینجا همان نقطه اصلی است که خط غیر مارکسیستی کمونیسم کارگری در تضاد میان دو پوسیده اسلام گرایی (بنیادگرایی اسلامی) و امپریالیسم بر اساس استراتژی «سناریوی سیاه – سناریوی سفید» منصور حکمت در نهایت طرف یکی از دو پوسیده یعنی امپریالیسم را گرفته و نوک حمله را فقط متوجه اسلام گرایان (در اینجا جمهوری اسلامی) می کند.

اولا باید توجه داشت که تقوایی به تبعیت از ادبیات سیاسی مرسوم در طیف کمونیسم کارگری و حکمتیسم هیچگاه از لفظ «امپریالیسم» استفاده نمی کند. چرا که آن ها قائل به چنین پدیده ای نیستند و عملکرد و دینامیسم های نظام جهانی سرمایه داری را چنان که لنین با اتکا به کاپیتال مارکس و اقتصاد سیاسی مارکسیستی در یک مرحله تازه از تکامل و حرکت سرمایه داری تحلیل و جمع بندی کرد، نمی بینند و توضیح نمی دهند. در قسمت های بعدی این سلسله مقالات اثبات خواهد شد که چرا درک حکمت از سرمایه داری و عملکردش در جهان فعلی ناقص و قسمی است و اساسا چیزی به نام مبارزه ضد امپریالیستی در استراتژی این جریان جای ندارد و راه حل شان هم چیزی جز مجموعه ای از رفرم های بورژوادمکراتیک نیست. از این رو تقوایی در همین موضوع و مصاحبه ها آنجا که به موضع گیری و نقد آمریکا (و نه مبارزه با آمریکا) اشاره می کند، معتقد است «نقد به آمریکا این است که می خواهد جمهوری اسلامی را وادار کند سیاست های ارتجاعی شیعی اش را به شکل سیاست های ارتجاعی عربستان سعودی در آورد». یعنی تقوایی، کمونیسم کارگری اساساً قدرت های سرمایه داری امپریالیستی را به عنوان دشمن بشریت و دشمنِ شماره یک کارگران، زحمتکشان، زنان و غیره نمی بینند و ضدیت، مبارزه و راه حلشان را فقط به مبارزه با جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم سرمایه داری و اسلام گرای ارتجاعی محدود می کنند. آن ها همواره این گرایش به امپریالیست ها و نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی – که بیشتر با لفظ «جهان متمدن» یا «جهان مدرن» از آن نام می برند – را نه به عنوان یک معضل در مبارزه بلکه به عنوان یک متحد در «سناریوی سفید» علیه اسلام گرایان می بینند. آن ها حتی از دیدن این واقعیت عاجزند که عروج جنبش ارتجاعی اسلام گرایی در جهان امروز، تبارز خاصی از تشدید تضاد اساسی عصر سرمایه داری و عملکرد سرمایه امپریالیستی در خاورمیانه و شمال آفریقا است.

درست است که در چارچوبه انقلاب ایران، دشمن اصلی مردم تمامیّت نظام جمهوری اسلامی است و بدون سرنگونی انقلابی این دولت و رژیم هیچگونه حرکت رو به جلویی در مسیر منافع بلند مدت توده های مردم و در مسیر رهایی برداشته نخواهد شد، اما چه در جریان این مبارزه و چه از نظر اهداف و چشم اندازها، مبارزه کمونیست ها فقط به سرنگونی جمهوری اسلامی محدود نمی شود. گفتیم که چرا ضروری است کمونیست ها در جریان مبارزه برای سرنگونی انقلابی رژیم ایران، مانع از سمتگیری توده های مردم با گرایشات طبقاتی دیگر شده و برای کسب هژمونی خط کمونیستی در رهبری انقلاب، مبارزه کنند و بجنگند. اما اهداف این انقلاب هم به سرنگونی جمهوری اسلامی محدود نخواهد شد و استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا و روابط تولیدی-اجتماعی سوسیالیستی با هدف کمک به انقلاب جهانی کمونیستی، دورنمای این مبارزه است. هدف کمونیست ها رهایی بشریت در هر کجای جهان است و با این چشم انداز است که برای کسب قدرت سیاسی در یک کشور یا یک منطقه و ایجاد جمهوری سوسیالیستی نوین در آن مبارزه می کنند و نه مانند کمونیسم کارگری رسیدن به رفرم های بورژوادمکراتیک یا مدرنیزه کردن جوامع عقب مانده. همچنین درست است که خطوط و جریانات بورژوا امپریالیستی مانند مسیح علی نژاد دشمن اصلی و خطر عمده جنبش زنان ایران نیستند، اما خط و مشی پروامپریالیستی شان، همکاری و همنشینی شان با زن ستیزهای فاشیست مستقر در کاخ سفید و عادی سازی معاشرت و همکاری با آن ها، یک خطر بالقوه برای انقلاب آتی ایران و جنبش زنان است. ندیدن این واقعیت و این خطر از خطوط و جریانات رفرمیست و غیر انقلابی و بورژوادمکراتیکِ سازشکار با امپریالیست ها چون کمونیسم کارگری و حکمتیسم بر می آید. 

 

دست از سر کودکان بردارید!

قیچی زبان بّر طرح بسندگی زبان فارسی

سلین شکوهی

چند روز پیش حکیم زاده معاونت آموزش ابتدایی رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی طرح بسندگی زبان فارسی را چنین تبیین کرد: «باید کودکان ما در شرایطی باشند که امکان دریافت و درک مطلب به زبان فارسی را داشته باشند و جزو گروهی قرار نگیرند که زودهنگام مدرسه را ترک می‌کنند. کودکان دیرآموز و کودکان دو زبانه نیازمند طرح بسندگی زبان هستند. این طرح کمک بزرگی برای ایجاد آمادگی هدفمند زبانی می کند. چراکه دسترسی به آموزش و فرصت‌های برابر برای یاددهی – یادگیری را ممکن می‌سازد و ما باید موانع آموزشی را برطرف کنیم تا عدالت آموزشی وجود داشته باشد. در برنامه‌های پیش‌دبستان موضوع اصلی «هویت کودکان اسلامی» توجه به زبان مادری و پوشش سرزمین مادری است و محتوای زیادی با زبان مادری تولید شده است، لذا معاونت آموزش ابتدایی در راستای حفظ زبان مادری تلاش و آن را تقویت می‌کند.»

رژیم درست زمانی از چنین طرحی سخن می گوید که از هر گوشه و کنار صدای شکستن کمر مردم زیر بار سیاست های استثمارگرانه و تحریم های امپریالیستی بلند شده است. جمهوری اسلامی از روزی که آمد ساختار حاکمیت خود را بر مبنای حذف زنان، ملیت و قومیت ها، مذاهب غیر شیعی و گرایشات جنسی و جنسیتی و ایده و تفکراتی پایه گذاری کرد که حضور و خودنمایی شان در تقابل با قوانین شریعت اسلامی بودند. بگذارید کمی روی این طرح و اهداف آن تامل کنیم. طبق آمار ارائه شده از سوی سایت سلامت نیوز سالانه حدود ۲۰ هزار دانش آموز دوره ابتدایی ترک تحصیل می کنند.۱ آمار در مقاطع بالاتر بیشتر می شود. با اینهمه با وجود ادعای فرصت های تحصیلی برابر از سوی جمهوری اسلامی ایران بر اساس آمار ارائه شده میزان با سوادی در ایران نزدیک به ۵۸ درصد می باشد (مرکز آمار) که در این بین چهار استان ترک نشین آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، اردبیل و زنجان درصد پایین تری از میانگین کل کشور را دارا می باشند.۲ مدیرکل دفتر امور آسیب‌های اجتماعی وزارت رفاه اعلام کرده است: «در پژوهشی که توسط وزارت کار از سرشماری کودکان خارج از مدرسه صورت گرفت و همچنین پژوهشی که از سوی نهضت سواد آموزی با این عنوان که «چرا کودکان از تحصیل باز می مانند» منتشر شد، نشان داد که حدود ۶۰ درصد دلایل به فقر اقتصادی مربوط می شود.»۳ فزون بر این ها یکی از مشکلات عمده و فراگیر در خصوص سوادآموزی و ترک تحصیل دانش‌آموزان مربوط به بسیاری از روستاهای کشور علی‌الخصوص مناطق محروم است که برای دانش‌آموزان منطقه مدرسه تا مقطع ابتدایی بیشتر ندارد و از آن نقطه به بعد بسیاری از دختران نمی‌توانند به دلیل دشواری رفت و آمد و ترس‌های امنیتی برای ادامه تحصیل به شهر بروند و همین عامل باعث می شود بسیاری از آن ها ترک تحصیل کنند و بدتر از همه این که همین دختران در سن ۱۲ تا ۱۴ سالگی ازدواج می‌کنند‌. این در حالی است که در برخی مناطق مدرسه نیست و در برخی دیگر از مناطق کشور مدرسه هست و به دلیل نبود دانش‌آموز و عدم استقبال از زندگی در روستا و مهاجرت به شهر، مدارس زیادی در کشور مخروبه و بلااستفاده مانده‌اند‌. بدین ترتیب ترک تحصیل تبعات ازدواج زودهنگام کودکان را نیز در پی دارد‌.۴ با این که طبق آمار و پژوهش های نهادهای خود نظام علت اصلی ترک تحصیل فقر و عدم دسترسی به آموزش رایگان و با کیفیت برای تمامی افراد است که خود منجر به ازدواج زود هنگام کودکان نیز می شود. وزارت آموزش و پرورش نظام اسلامی اصرار دارد با قربانی کردن کودکان به جرم دوزبانه بودن عدالت آموزشی برقرار کند. بیش از نیمی از مردم ایران غیر فارس زبان هستند. و متعاقبا بیش از نیمی از کودکانی که وارد فضای آموزی می شوند تا هفت سالگی با زبانی غیر از زبان مسلط حاکم ذهن و جهانِ معنایی شان شکل گرفته است. طرح بسندگی زبان فارسی می گوید کودکان دوزبانه به جرم دیرآموز بودن باید دوسال از کودکی شان را بدهند تا زبان مسلط را بالاجبار بیاموزند. طراحان از خود نمی پرسند چرا در کشوری که نیمی از مردمش به زبانی غیر از زبان مسلط سخن می گویند تمامی امکانات آموزشی، فرهنگی و علمی تنها و تنها به زبان مسلط و حاکم تولید می شود. چرا کودک غیر فارس زبان برای استفاده کردن از چنین امکاناتی باید مجبور باشد زبان، جهان و معناهای آموخته اش را به کناری بگذارد و به تعبیری دیگر از خود تهی شود. اما جمهوری اسلامی سرمایه داری قرار است قیچی به دست سر راه سه و چهار ساله ها بنشیند. فاشیزم رژیم همه چیز را به قامت خودش می برد و می دوزد. حتی اندیشه، آگاهی، زبان، باور و آزادی را.

بدون اطاله کلام توضیح چند نکته در این باب ضروری می دانیم:

اول: یادگیری زبان به خودی خود امری نادرست نیست. اما اجبار در یادگیری زبان مسلط. اجبار در پرورش جهان معنایی کودکانِ غیر فارس زبان به زبان مسلط حاکمان سیاستی فاشیستی است. درست مانند یهودیانی که مجبور بودند مهر یهودیت شان را بر بازو حمل کنند. کودک غیر فارس زبان هم از همان آغاز کودکی با مهر دوزبانگی تحت آموزش های جبرانی قرار می گیرد. همچنین مسئله ترک تحصیل کودکان دوزبانه و افت تحصیلی کودکان در این مناطق نه مسئله ای مربوط به توانایی های زبانی که مشخصا مسئله ای مربوط به نابرابری های اقتصادی و شکاف بین ملل تحت ستم و قدرت مرکزی حاکم است. و نیز شکاف بین کودکان غیر ایرانی فارس زبان ساکن ایران و دولت استثمارگر جمهوری اسلامی که از گرده شان کار می کشد ولی حتی حق آموزش رایگان را نیز از فرزندانشان دریغ می کند. راه حل این بحران بریدن زبان کودکان نیست. بلکه بریدن دست استثمارگرانی است که آموزش را به عنوان یک حق برابر و رایگان همگانی از دستور کار خود خارج کرده اند.

دوم: آمار نشان می دهد بخش قابل توجهی از دانش آموزان ترک تحصیل کرده دختران هستند. عدم وجود امنیت در مسیر های طولانی رفت آمد به مدارس یکی از دلایل این امر تلقی شده است. و البته شما خوب می دانید که مسئله تنها مسیر طولانی رفتن به مدرسه نیست. جمهوری اسلامی سیاستی را پایه گذاری کرد که زن همواره به عنوان نقش دوم و حرم نشین بار بیاید. بیشتر روابط مسلط درون مردم از هر زبان و ملیت و قومیتی هم باشند هنوز این است. دختران در کودکی محروم از امکانات آموزشی و رفاهی و تفریحی محبوس در روابط مردسالار مسلط سر سفره های عقد نشانده می شوند. راه حل این مسئله هم تنها وجود آموزش رایگان نیست. باید نظام مردسالار فاشیستی جمهوری اسلامی برچیده شود.

سوم: عدالت آموزشی که بر مبنای آموزش اسلامی بنا شده باشد عین تحجر و ناعدالتی است. قرار نیست از کودکان تنها زبان مادرشان دزدیده شود. قرار است کودکان را در تابوت سیاه اسلام بخوابانند و از آن ها افسردگانی متحجر و حامی نظام بسازند. هرچند جمهوری اسلامی هیچ وقت در این کار موفق نبود اما حداقل توانست با پیچیدن اندیشه و جهان بینی کودکان و جوانان در خرافات و شبه علم بخشی از آنان را اخته کرده و گیج سر رها کند تا امیدشان را در صندوق رای و ناامیدیشان را با قرص های روان گردان درمان کنند.

۱: (http://www.salamatnews.com/news/247534)

۲: (https://www.iranintl.com)

۳: (https://www.irna.ir/news/83172519)

۴: ( http://www.salamatnews.com/news/247534 )

تریبون تودهها و نه منشی اتحادیه کارگری:

 رفرمیسم در جنبش کارگری مانعی در مقابل انقلاب پرولتری

واقعیت کمونیسم

مارکس و انگلس به گفته خودشان بخش بزرگی از تلاش هایشان را صرف جدال و مبارزه با نفوذ گرایشات و افکار بورژوایی در میان کارگران کردند. لنین همین نوع مبارزه را علیه به اصطلاح سوسیالیست هایی که خط اکونومیستی داشتند، پیش برد. زیرا آن ها تحت عنوان حمایت از کارگران، حرکت کارگران برای کسب حقوق صنفی شان را مترادف با مبارزه برای سوسیالیسم می‏کردند و از این طریق بذر رفرمیسم را در میان کارگران می پاشیدند، آنان را از ایده انقلاب دور می‏کردند و مانع از نفوذ و رواج آگاهی کمونیستی و پیوستن کارگران به حزب کمونیست برای انقلاب کمونیستی می شدند. بدون این جدال با خط بورژوایی در میان کارگران، حزب بلشویک و لنین هرگز نمی توانستند انقلاب اکتبر را رهبری کرده و به پیروزی برسانند. این مبارزه، در دستور روز ما نیز هست. در شرایطی که جامعه از انواع و اقسام ستم و استثمار و سرکوب و تحقیر، به فغان آمده و ده ها میلیون نفر در حاشیه مرگ و زندگی به سر می برند، در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی و قدرت های سرمایه داری جهانی در کشمکش و تعاملِ هم زمان با یکدیگر، می خواهند نظام ستم و استثمار سرمایه داریِ حاکم در ایران را ترمیم و تحکیم کنند، هرگز نمی توان به نابود شدن پتانسیل انقلابی کارگران در بیراهه های رفرمیستی تن داد. علاوه بر این، نسل جدیدی از روشنفکران که می خواهند از طبقه خرده بورژوازی بریده و سمت پرولتاریا را بگیرند، باید آگاه شوند که این گسست طبقاتی، نه با تبدیل شدن به فعالین جنبش کارگری بلکه با کمونیست انقلابی شدن ممکن می شود.

در شماره قبل در همین ستون در مورد «جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری» سخن گفتیم. باب آواکیان با این عبارت یک واقعیت بسیار مهم را مفهوم سازی کرده و نشان داده است که رابطه میان جنبش کمونیستی و جنبش کارگری، در طول تاریخ سرمایه داری و انقلاب های پرولتری، همراه با تغییر در روابط تولیدی و اجتماعیِ حاصل از کارکرد سرمایه داری، دستخوش تغییر شده و این تغییر در تاریخ تجربه انقلاب های پرولتری نیز بازتاب داشته است. خلاصه کلام و نتیجه گیری آواکیان در رابطه با مبحث «جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری» این است که:

«از درون دینامیک های اتحادیه های کارگری، نیروهای پیش برنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد.» ۱

در شماره قبل همچنین گفتیم که، این درکِ سنتی هنوز هم در میان کسانی که خود را کمونیست می دانند رایج است و گمان می کنند با استراتژیِ بسط جنبش کارگری، جنبش کمونیستی (فعلا، درک اینان از کمونیسم و جنبش کمونیستی را کنار می گذاریم) می تواند تبدیل به یک نیروی سیاسی قوی و آلترناتیو شود. در حالی که چنین انتظاری هیچ پایه مادی و واقعی ندارد. چسبیدن به این استراتژی، روابط طبقاتی و آگاهی طبقاتی را تحریف می کند. رفیق آواکیان تاکید می کند که: «چشم اندازِ ساختن یک جنبش کارگری قادر نیست تضادهای اجتماعی برخاسته از کارکرد نظام سرمایه داری را در بر گرفته و بر اثرات آن ها فایق آید و جنبش انقلابی ای تولید کند که کلیه عوامل مثبت را از میان همه قشرهای پرولتاریا بسیج کند و خود را اساسا بر تحتانی ترین و پایین ترین قشرهای پرولتاریای تمام ملل متکی کند.» ۲

روابط تولیدی سرمایه داری، فقط تمایزات طبقاتی را تولید نمی‏کند بلکه مجموعه ای از روابط اجتماعی ستم گرانه را تولید و بازتولید کرده یا در خود ادغام می کند و بدون آن ها قادر به استمرار نیست و در نتیجه، قشرهای اجتماعی دیگری به جز کارگران را تولید می کند که در نظام سرمایه داری، تحت ستم هستند و رهایی شان در گرو نابودی سرمایه داری است. به طور مشخص، ستم گری ملی از شاخص های دولت طبقه سرمایه داری وابسته به امپریالیسم (چه در دوران رژیم شاه و چه امروزه تحت رژیم جمهوری اسلامی) بوده است. همچنین ادغام ستم های اجتماعی برجای مانده از جوامع برده داری و فئودالی در کارکرد سرمایه داری – مانند پدرسالاری و مردسالاری از شاخص های دیگر کارکرد نظام سرمایه داری و دولت آن است. این ها تضادهایی هستند که راه حلشان در انقلاب کمونیستی است. فقط از بلندای رسیدن به کمونیسم و فقط با قرار گرفتن در نوک قله و نگریستن به این تضادها، حرکات، دگردیسی و روابط درونی آن ها را می توان درک کرد و فهمید که راه فائق آمدن بر آن ها جدا از هدف و رسیدن به «چهار کلیت» ۳ نیست. و نه تنها کارگران بلکه تمام قشرهای تحت ستم جامعه باید به این آگاهی برسند تا بتوانند برای ریشه کن کردن این ستم ها وارد انقلاب کمونیستی شده و رزمنده راه رهایی همه بشریت شوند. هر افقی پایین تر از این، به معنای بازتولید تمام دهشت های غیرقابل توصیفی است که این نظام برای اکثریت مردم این جامعه و جهان ایجاد کرده است.

به این علت، استراتژی بسط جنبش کارگری، حتا به رهایی طبقه کارگر نمی انجامد. همین را در مورد مبارزه علیه ستم بر زن و مبارزه علیه ستم ملی باید گفت. کارگریسم، ناسیونالیسم و فمینیسم چارچوبه های بسیار تنگی هستند که از دریچه آن ها نه می توان ماهیت روابط ستم و استثمار را به طور همه جانبه درک کرد و نه میتوان آن ها را تغییر داد. با این افق ها نمی توان درک کرد که چگونه تمایزات طبقاتی و ستم های اجتماعی مانند ستم بر زن و ستم ملی بخشی از یک «نظام» به هم پیوسته هستند و همین واقعیت، ضرورت انقلابی را در مقابل جامعه می گذارد که هدفش ریشه کن کردن نظامی است که این انواع ستم و استثمار را تولید و بازتولید می کند – نه فقط در ایران بلکه در سراسر جهان. جهان بینی کارگریستی، فمینیستی یا ناسیونالیستی به قدر کافی انسان را در بلندا و قله کوه قرار نمی دهد که بتواند از آن اوج همه این واقعیت را ببیند. این افق ها، تا حدی مبارزین را بالا می برند اما بلافاصله دیدشان توسط ساختارهای بزرگ تر نظام اجتماعی حاکم کور می شود. پس برای این که بتوانیم ببینیم که چگونه تمام روابط اجتماعی ستم گرانه و استثمارگرانه با یکدیگر چفت و بست شده اند و برای خلاص شدن از آن ها چه باید کرد، باید از بلندای علم کمونیسم و با افق انقلاب کمونیستی به آن ها نگاه کنیم.

مبارزه علیه تمایزات طبقاتی، علیه ستم بر زن، علیه ستم ملی، علیه نابودی محیط زیست، علیه سرکوب و خفقان فکری و زندانی سیاسی، فقط مساله کسانی که این ستم ها را تجربه می‏کنند نیست. بلکه ضرورت همگانی هستند. اگر به این معضلات بر بستری گسترده و از بلندای کمونیسم نوین نگاه نکنیم، اصلا نمی توانیم واقعیت و سرچشمه این معضلات را کشف کنیم، نمی توانیم روابط متقابل این لایه های مختلف ستم و استثمار را ببینیم، دینامیک هایی که این ستم ها را بازتولید کرده و به جلو می رانند کشف کنیم و بالاخره راه رها شدن از آن ها را درک کرده و در پیش بگیریم.

به علت این پیوستگی است که نمی توان مبارزه را به صورت مبارزه برای «ستم من» و همراه با «گروه هم هویت من» پیش برد. آواکیان تاکید می کند که ما باید توده های تحت ستم را به مثابه «رزمندگان رهایی بشریت» تعلیم دهیم و باید کسانی را به میدان آوریم که رها کنندگان بشریت باشند، رزمندگانِ راه محو کردن همه گونه ستم گری باشند و نه فقط یک نوع ستم.

آواکیان در مورد «جمهوری کارگری» نکته مهمی را تاکید می کند: «در این پرتو می توان دید که مفهومی چون «جمهوری کارگران» که توسط «شوراهای کارگری» اداره می شود تا چه اندازه مفهومی تنگ نظرانه است و قادر نیست به ورای «حق بورژوایی» و تولید و مبادله کالایی برود؛ در نهایت نمی تواند به ورای روابط «ارباب- برده» در شکل های متنوع آن، روابط بین استثمارگر و استثمارشونده برود. … تنگ نظری و تقلیل گرایی است که بگوییم، آنان که در ارتباط با تولید مقیاس بزرگ هستند یا فقیرترند، خودبه خود نمایندگان جامعه نوینی اند که لازم است ایجاد کنیم. به انقلاب هم باید رویکردی علمی داشته باشیم. انقلاب در کلیت خود جهان بینی و منافع طبقه پرولتاریا را نمایندگی می کند. اما افراد پرولتر یا توده های تحت ستم به طور خودکار دارای این جهان بینی نیستند. انقلاب کردن یک عمل آگاهانه است. توده های مردم کاملا این را درک می کنند. مسئولیت ما که به درک پایه ای از این مسئله رسیده ایم اولا آن است که درکمان را عمیق تر کنیم؛ ثانیا آن را به میان توده های وسیع ببریم و با آن ها مبارزه کنیم، به آنان گوش فرا دهیم، از آنان یاد بگیریم، اما همچنین با آنان سر و کله بزنیم که حقیقت را درک کنند که: چرا وضعیت این گونه هست، چگونه می تواند تغییر کند و ما چه باید بکنیم که این تغییر انجام شود.» (همانجا)

انقلاب برای آن نیست که افراد تحت ستم به «حق»شان برسند. هدف دست یافتن به یک دنیای جدید و کاملا متفاوت است که در آن انسان ها به مثابه افراد و در روابط با یکدیگر از زیر کوه ستم و سرکوب بیرون آمده اند و به همه چیز با دیدگاه و رویکردی بنیادا متفاوت می نگرند و برخورد می کنند. آواکیان می گوید:

«بزرگ کردن پرولتاریا با یک دید غلط، جوهر اکونومیسم و ماتریالیسم عامیانه و مکانیکی است که قبلا در موردش صحبت کردم. دوباره کتاب سباستیان هافنر را در مورد شکست انقلاب در آلمان پس از جنگ جهانی اول می خواندم. اسم کتاب «شکست یک انقلاب» است. این کتاب را این بار در پرتو انتقادی که به لنین در مورد شوراها می شود خواندم. انتقاد این است که بعد از کسب قدرت، خصلت سویت ها «شوراهای کارگری» عوض شد و آن ها تابعِ ساختارهای دولتی دیگر شدند. از خودم پرسیدم: مگر می شود جامعه ای را بر پایه شوراهای کارگری اداره کرد؟ مگر می شود یک دیکتاتوری پرولتاریا داشت که از شوراهای کارگری تشکیل شده باشد؟ مسئله بسیار پیچیده تر از این هاست. همان طور که در بحث اپیستمولوژی گفتم پرولتاریا طبقه ای است که نقش تاریخیِ معینی دارد. وقتی در یک بازه تاریخی از آن بالا به جامعه بنگریم می بینیم که در مقطع معینی از تاریخ طبقه ای ظاهر می شود که به مثابه یک طبقه هم ضرورتش را دارد و هم توان و پتانسیلش که کل جامعه را به جای دیگری ببرد. پرولتاریا فقط به این معنا اهمیت دارد و همان طور که رفیقی می گفت: دیکتاتوری پرولتاریا با دیکتاتوری پرولترها فرق دارد. بله تفاوت بسیار بزرگی میان آن ها هست. دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری یک طبقه است برای پیش بردن جامعه به سوی تحقق «چهار کلیت» و رهایی بشریت و نه دیکتاتوری افراد پرولتر که به «حق»شان می رسند.»

 

ایده آل کمونیست: منشی تردیونیون یا تریبون تودهها

وضعیت کنونی پرولتاریا فریاد می زند که به وکیل و «منشی تردیونیون» (منشی اتحادیه کارگری) نیاز ندارد بلکه نیاز به کمونیست های انقلابی دارد که با جسارت کمونیسم و انقلاب را به میان کارگران و هم چنین به میان همه قشرهای دیگر ببرند و این کار را پیگیرانه، مصممانه و با جسارت انجام دهند. ایده آل یا جوهر یک کمونیست نباید این باشد که فعال جنبش کارگری بوده و برای اصلاحات در چارچوب سرمایه داری بجنگد. لنین گفت، یک کمونیست باید تریبون مردم باشد! یعنی این که، ضرورت و امکان انقلاب برای دست یافتن به جامعه و جهانی کاملا متفاوت را برای آن ها روشن کند؛ آنان را به درجه ای از آگاهی برساند که بتوانند با درکی ماتریالیستی (ولی نه ماتریالیسم عامیانه بلکه ماتریالیسم دیالکتیکی)، با دیدی وسیع و نه تقلیل گرایانه و تنگ نظرانه به همه رخدادهای مهم جامعه و جهان نگریسته و بفهمند در پشت هر شعار و سیاست حکومت و واکنش های جریان های مختلف غیر حکومتی به مهم ترین رخدادهای سیاسی و ایدئولوژیک و اقتصادی جامعه، کدام منافع طبقاتی نهفته است. برای این که پرولتاریا به مثابه یک طبقه به آگاهی طبقاتی کامل دست پیدا کند، باید بداند که در جامعه و نظام موجود چه موقعیتی دارد؛ پتانسیل اش را در نابود کردن این نظام و تمام روابط استثمارگرانه و افکار متصل به آن بشناسد و بداند که برای پیش برد این مبارزه نه تنها ضروری بلکه ممکن است که اتحاد وسیعی با قشرهای دیگر جامعه به وجود آورد؛ اما اتحادی زیر رهبری پرولتاریا که در جهان بینی استراتژیک و منافع استراتژیک پرولتاریا در تحقق «چهار کلیت» تجسم می یابد. این است معنای تریبون توده ها بودن. باید در مقابل همه و با جسارت تمام عقاید راسخ کمونیستی مان را طرح کنیم و به توده ها توضیح دهیم که چرا موضع کمونیستی داریم، چرا برای این هدف فعالیت می کنیم، معضل چیست، راه حل کدام است و چرا راه های دیگر به جایی نمی رسند و نمی توانند وضعیتی را که توده ها از آن ها متنفرند نابود کنند و چیزی را که آمال و آرزوی آنان است برجایش بسازند. n

آتش

پانوشت:

۱- کمونیسم نوین. فصل سوم. جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری

۲- حقیقت شماره ۶۳. مقاله ای از باب آواکیان. امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم یا انشعاب در پرولتاریا جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری. ترجمه متن از نوار سخنرانی باب آواکیان:

کمونیسم جهانی کاملا نوین و رهایی تمام بشریت است و نه «بالا آوردن تحتانی ها و پایین فرستادن بالایی ها»

۳- «چهار کلیت» واژه اختصاری است برای تعریفی که مارکس از جامعه سوسیالیستی به مثابه گذاری به کمونیسم ارایه داد. جامعه ای با هدف: نابود کردن کلیه تمایزات طبقاتی، نابودن کردن کلیه روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را به وجود می آورند، نابود کردن کلیه روابط اجتماعی منطبق بر آن روابط تولیدی، نابود کردن کلیه افکار برخاسته از این روابط.