در باره «نیروی محرکۀ آنارشی» و دینامیکهای تغییر

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۱ دقیقه

یک مناظره‌ حاد و عاجل: مبارزه برای جهانی بنیادا متفاوت از جهان کنونی و مبارزه برای یک رویکرد علمی نسبت به واقعیت 

نوشته ریموند لوتا. از نشریه انقلاب ۴ نوامبر ۲۰۱۳

ترجمه از نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (م ل م). شماره ۶۶ دی ۱۳۹۲

در جهانی دهشتناک زندگی می کنیم. دقیق تر بگویم، جهانی که توسط سرمایه داری-امپریالیسم آفریده شده است جهانِ جنگ های ناعادلانه و اشغالگری های بی رحمانه، فقر کشنده و نابرابری حیوانی، انقیاد گسترده ی زنان و تحقیر آنان است. این جهانی است که بحران شتاب گیرنده ی زیست محیطی کره ی زمین نه تنها بخشی از تار و پود زندگی روزمره است بلکه همچنین تعادل زیست محیطی و نظام های حفاظتی کره ی زمین را نیز تهدید به نابودی می کند.

رنجِ مردم جهان و موقعیت خطرناک کره ی زمین در قلبِ تضاد اساسی عصر ما قرار دارد و حاصلِ کارکردِ آن است. این تضاد اساسی عبارت است از تضاد میان نیروهای تولیدی به شدت اجتماعی شده، درهم تنیده و جهانی از یک سو و روابط مالکیت و کنترل خصوصی این نیروهای تولیدی از سوی دیگر. اما همین تضاد در بطن خود ظرفیت آن را به وجود آورده است که نوع بشر به ورای کمبود، استثمار و تمایزات اجتماعی گذر کند؛ ظرفیت آن را به وجود آورده است که جامعه بر پایه ای کاملا متفاوت سازماندهی شود به طوری که انسان را حقیقتا شکوفا کند.

نتیجتا باید گفت که جهان را می توان و باید عوض کرد.

مشکلِ مقابل پای نوع بشر چیست؛ چه چیزی باید عوض شود تا این مشکل حل شود؛ و این تغییر چگونه می تواند رخ دهد؟ کمونیسم علمی است که انسان را قادر به درک جهان برای تغییر آن می کند؛ برای این که جهان را عمیق تر درک کند تا آن را هرچه عمیق تر در جهت جهانی که اجتماع نوع بشر باشد تغییر دهد. نقطه ی عزیمت کمونیسم مانند همه ی علوم دیگر جهانِ واقعی است؛ نقطه ی عزیمت آن ضرورت (ساختارها و می خواهم) است که در مقابل نوع بشر قرار دارد. در بطن این واقعیت، پایه های از بین بردن استثمار و ستم و ساختن جهانی بنیادا متفاوت از طریق انقلاب قرار دارد.

از اینجا میخواهم به نکته ی مرکزی این پلمیک (مناظره ی نظری- م) برسم.

در جنبش بین المللی کمونیستی پلمیک حادی در مورد ماهیت و پروسه ی عمل کرد تضاد اساسی سرمایه داری – تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی – وجود دارد. مناظره حول شکل های حرکتِ این تضاد و شکل عمده ی آن گره خورده است.

این مناظره مسایل مهمی از اقتصاد سیاسی را در بر دارد. در عین حال ـ و عمدتا ـ مسایل مربوط به متد و رویکرد را به میان می کشد. آیا ما جهان را به طور علمی تحلیل کرده و بر این پایه جهانی را که واقعا موجود است، پیچیده و مرتبا دست خوش تغییر است دگرگون خواهیم کرد؟ یا این که برای مکان یابی سرچشمه های تغییر از واژه های مارکسیستی به مثابه ی ابزاری پراگماتیستی سود خواهیم جست و با ساختن چارچوبه ای متافیزیکی از سیاست و فلسفه ضمانتی فراهم خواهیم کرد که تاریخ «به نفع ما» عمل کند و توده ها پیروز شوند؟

چه نوع جنبش بین المللی کمونیستی خواهیم داشت: جنبشی که ریشه در علم و حرکت از جهان واقعی دارد یا جنبشی که از «روایت ها» حرکت کرده و جهان را بر مبنای نظام های اعتقادی تسلی بخش تجسم می کند؟

شکست انقلاب چین در سال ۱۹۷۶ پایان یک دوره از انقلاب کمونیستی را رقم زد. اولین مرحله شاهد خلق اولین دولت سوسیالیستی جهان در اتحاد شوروی (۱۹۵۶-۱۹۱۷) و جهش و پیشرفتی دیگر با استقرار قدرت دولتی انقلابی در چین و تداوم انقلاب در آن کشور (۱۹۷۶-۱۹۴۹) بود.

پس از غلبه ی ضد انقلاب در چین، باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا، پروسه ی سره ناسره کردن را آغاز کرد؛ پروسه ی مطالعه و بررسی دست آوردهای شگفت انگیز الهام بخشِ آن مرحله ی اول از انقلاب کمونیستی و در عین حال کمبودها و اشتباهات آن مرحله را که برخی بسیار جدی بودند. باب آواکیان اصول پایه ای کمونیسم را در دست گرفت و این علم را در جهت های نوینی به طور کیفی تکامل داد. آواکیان از درون جمع بست علمی تجربه ی انقلابی جنبش کمونیستی و با یادگرفتن و سودجستن از تلاش و اندیشه ی علمی، فکری و هنری گسترده سنتز نوینی از کمونیسم را تولید کرده است. آواکیان گذار سوسیالیستی به کمونیسم را به طور رادیکال تجسمی دوباره کرده است و در همان حال کمونیسم را بر روی شالوده هایی علمی تر قرار داده است. این سنتز نوین چارچوبه ای را ارائه می دهد برای این که در مرحله ی جدید انقلاب کمونیستی در جهانِ کنونی گام های بلندتری را برداریم و بهتر از گذشته عمل کنیم.

سنتز نوین کمونیسم در تقابل با دو پاسخِ دیگر به شکست سوسیالیسم در چین انقلابی تکامل یافته و توسط آن دو پاسخ مورد مخالفت قرار گرفته است: یکم، رد اصول پایه ای کمونیسم و در آغوش کشیدن دموکراسی بورژوایی؛ و دیگری، چسبیدنِ متحجرانه و مذهب گونه به تجربه ی قبلی سوسیالیسم و تئوری کمونیستی که در واقع رد یک رویکرد تماما علمی به جمع بندی از گذشته و تکامل تئوری کمونیستی است.(۱)

چنین است ستون فقرات مناظره ی مورد بحث. اما در این مناظره، موضوع های اقتصاد سیاسی و متدولوژی موضوع های اسرارآمیز و یا محدود به جنبش کمونیستی و نیازها و منافع آن نیستند. این مناظره موضوع های مورد توجه، تئوری پردازی و مسایل مورد مناقشه در جنبش سیاسی مترقی و محافل روشنفکری-آکادمیک را در بر گرفته و دارای اهمیت بسیار زیاد هستند. آیا سرمایه داری در واقع یک نظام است و دارای قوای محرکه ی سیستمیک (مربوط به سوخت و ساز-م) و نتایج سیستمیک است؟ به عبارت دیگر، آیا دارای قوانین حرکتی خودش هست؟ با توجه به دینامیک های ساختاری سرمایه داری، میدان ابتکار عمل آگاهانه ی انسان را چگونه باید فهمید؟ رویکرد علمی به درک جامعه و تغییر آن چیست؟ و در این عصر معنای رهایی انسان به واقع چیست؟

نقل قولی از سخنان باب آواکیان در پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما بشر می تواند افق ها را در نوردد نقطه ی عزیمتی مهم را به طور فشرده بیان می کند: «این است وضعیت کنونی جامعه ی بشری. راه های ممکنی که در مقابل آن هست و می تواند آن ها را در پیش گرفته و خود را سازمان دهد کدامند؟ یک راه ارائه ی آلترناتیوی رادیکال در مقابل نظام سرمایه داری-امپریالیستی که امروز بر جهان سلطه دارد است؛ آلترناتیوی که با دوام و زنده ماندنی است زیرا با تکیه بر نیروهای مولده ی دم دست پیشروی می کند و با ایجاد تغییر در روابط اجتماعی و از همه اساسی تر با ایجاد تغییر در روابط اقتصادی امکان رهایی افزون تر نیروهای مولده را فراهم می کند و در ارتباط دیالکتیکی با آن، روبنای سیاسی و ایدئولوژیک را دگرگون می کند و از طریق این دگرگونی و اساسا دگرگونی شرایط مادی زیربنایی، یک نظام اقتصادی نوین بنیادا متفاوت را به مثابه ی یک جامعه بنیادا متفاوت بنا می کند. یا این راه باید اتخاذ شود و یا بازگشت به آن چه ادعا می شود که تنها آلترناتیو در جهان امروز است؛ کشیده شدن به درون جامعه ای که در حصار تولید و مبادله ی کالایی محبوس و وابسته به شرایط آن است و مشخصا قفل شدن به روابط تولیدی و فرآیند انباشت و دینامیک های سرمایه داری و روابط اجتماعی و روابط قدرت سیاسی، فرهنگ، ایدئولوژی و اخلاقیات منطبق بر آن. …»(۲)

الف- راهگشایی مهم: «قوه ی محرکه ی آنارشی» به مثابه ی دینامیک تعیین کننده ی سرمایه داری

۱. پیش زمینه

در اوایل دهه ی ۱۹۸۰ آر.سی.پی کار تئوریک و پژوهش بسیار مهمی را در زمینه ی اقتصاد سیاسی سرمایه داری و این که تضادهای جهان چگونه خود را نشان داده و درهم تداخل می کنند آغاز کرد. سوال این بود که دینامیک های سرمایه داری (نیروهای رانشی سرمایه داری-م) چیستند و چگونه «صحنه»ای را که مبارزه ی انقلابی بر روی آن جریان می یابد می چینند – هم در ارتباط با اوضاع کنکرت جهان در آن زمان و هم در ارتباط با مساله ی بزرگ تر گذار تاریخی از عصر بورژوایی به عصر کمونیسم جهانی.

یکی از نظرات باب آواکیان نقش مرکزی را در این کار تئوریک بازی کرد. او «قوه ی محرکه ی آنارشی» را به عنوان شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی سرمایه داری مشخص کرد که شرایط کلی مبارزه ی طبقاتی را ایجاد می کند. تاکید بر «قوه ی محرکه ی آنارشی» به عنوان دینامیک عمده ی سرمایه داری موجب بروز همهمه و خشم بسیار از گوشه و کنار جنبش کمونیستی بین المللی شد (در اینجا منظورم نیروها و سازمان های مائوئیستِ آن زمان است و نه احزاب کمونیستِ رویزیونیست که طرفدار شوروی سوسیال امپریالیست سابق بودند و بسیار پیش از این دست از انقلاب کشیده بودند). 

برخی ها در جنبش مائوئیستی آن زمان می گفتند که این درک حتما موجب منحل کردن نقش توده ها و مبارزه ی طبقاتی در تاریخ می شود. دیگران معتقد بودند که چون استثمار کار مزدی، پرولتاریا، منبع ارزش اضافه (سود) است و چون به حداکثر رساندن سود علت وجودی بورژوازی است، پس منطقا و تاریخا نتیجه می شود که مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی که ریشه در تولید ارزش اضافه دارد ضرورتا دینامیک عمده در توسعه ی سرمایه داری است.

همچنین استدلال می شد که اصل مرکزی مارکسیسم آن است که توده ها تاریخ را می سازند و این که ستم به مقاومت پا می دهد که می تواند تبدیل به انقلاب شود؛ پس درنتیجه، مبارزه ی طبقاتی و ظرفیت انقلابی آن باید شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی باشد.

به طور عینی، این حقیقتی است که توده ها تاریخ را می سازند. اما این نیز حقیقتی است که در عمل، شرایط عینی چهارچوبه ی کلی را برای مبارزه ی طبقاتی می سازد و توده ها نمی توانند تاریخ را در جهت عالی ترین منافع خود بسازند و نوع بشر نمی تواند به کمونیسم برسد مگر این که توده ها رهبری داشته باشند و این رهبری در وجود حزب پیشاهنگ فشرده می شود؛ حزبی که خود را بر پیشرفته ترین درک علمی از این که جهان چگونه هست و چگونه می توان آن را در جهت رهایی نوع بشر تغییر داد متکی باشد. 

این مناظره دوباره سربلند کرده است؛ اما این بار بر بستر مبارزه ی ایدئولوژیک بر سر این که آیا سنتزنوین کمونیسم که توسط باب آواکیان تولید شده است چارچوبی برای مرحله ی نوین کمونیسم هست یا خیر. اهمیت این مناظره در ضرورت و وجود اساس واقعی برای انجام یک انقلاب کمونیستی کامل در جهان امروز است.

۲. تعمق در اقتصاد سیاسی

تغییر اساسی ای که جامعه ی بورژوایی پدید آورد اجتماعی شدن تولید بود. ابزار تولیدِ محدود و منفرد تبدیل به ابزار تولید اجتماعی شدند که فقط توسط کار جمعی کارگران قابل به کارگیری هستند. خودِ تولید از یک رشته عملیات منفرد به یک رشته اعمال اجتماعی و محصولات از محصولات فردی به محصولات اجتماعی تغییر یافتند.  

اکنون، این محصولات در واقع محصول یک طبقه یعنی پرولتاریا بودند.(۳)

پرولتاریا، طبقه ای که در شالوده ی کار کلکتیوِ اجتماعی قرار دارد، تولید را در کارخانه ها، کارگاه های عرق ریزان، معادن، مزارع صنعتی و دیگر مجتمع های صنعتی- کشاورزی- حمل و نقل- انبارها- توزیع پیش می برد؛ در شبکه های مشترک تولید روی ابزار تولید وسیع، اجتماعی و به طور فزاینده ای جهانی شده که توسط سرمایه داری به وجود آمده است کار می کند؛ دانشِ اجتماعی تولید و منتقل شده توسط نسل های پیشین را به کار می گیرد. 

اما این تولید اجتماعی توسط طبقه ی قلیل العده ی سرمایه دار تصاحب، کنترل شده و به کار گرفته شده و گسترش می یابد. پرولتاریا و این شکل از تولید اجتماعی شده در تضاد اساسی با تملک خصوصی ثروت اجتماعا تولید شده ی سرمایه داری، در شکل سرمایه ی خصوصی، هستند.

فردریک انگلس در اثر خود به نام آنتی دورینگ نشان می دهد که تضاد میان تولید اجتماعی شده و تملک سرمایه دارانه ی محصولِ کارِ اجتماعی شده در دو شکل تخاصم بروز کرده و حرکت می کند.(۴)

یک شکل حرکت عبارت است از تخاصم پرولتاریا و بورژوازی. با ظهور و رشد سرمایه داری، کارِ مزدی اساسِ اصلی تولید اجتماعی مدرن شده. این کارگران مزدی از ابزار تولید عمده ی جامعه جدا شده اند. این ابزار تولید در دست طبقه ی سرمایه دار تمرکز یافته اند. کارگران مزدی که فقط صاحب نیروی کار (ظرفیت کار کردن) خود هستند برای بقا باید نیروی کار خود را به سرمایه دار بفروشند. در سرمایه داری نیروی کار تبدیل به کالا می شود. این کارگران مزدی توسط سرمایه استخدام شده و این ابزار تولید اجتماعی شده را به حرکت در می آورند. اما محصولِ آن کار اجتماعی و فرآیند کار اجتماعی توسط طبقه ی سرمایه دار کنترل می شود. سرمایه کار زنده را تابع تولید ارزش می کند و هدفش استخراج حداکثر کارِ اضافه (ارزش اضافه) است. کار اضافه (ارزش اضافه) مقدار کاری است که بیشتر از زمان کار تجسم یافته در مزد کارگران است. این مزد منطبق است بر آن چه تولیدکنندگان برای زندگی و بقای خود و خانواده ی خود و بزرگ کردن نسل جدیدی از کارگران مزدی بدان نیاز دارند.

مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی، همراه با دیگر مبارزاتی که از تضادهای اجتماعی گوناگون بلند می شوند – تضادهایی که توسط رشد تضاد اساسی سرمایه داری در مقیاس جهانی شکل گرفته و درون آن ادغام شده اند – تاثیر عمیقی بر اقتصاد، جامعه و جهان می گذارند.

نگاهی کنیم به چند نمونه از این که چگونه تضاد طبقاتی و دیگر تضادهای اجتماعی بخشی از ضرورتِ مستمر مقابل پای سرمایه هستند:

یکی از دغدغه های سرمایه ی تولیدی بسیار متحرک و جا به جا شونده، ثبات اجتماعی است. فشارهای رقابتی بسیار بزرگی بر روی سرمایه هست که در جستجوی هزینه های تولیدی ارزان تر از مکزیک به چین، به ویتنام و غیره حرکت کند. اما هزینه تنها محاسبه ی سرمایه نیست؛ تصمیم گیری ها همچنین تحت تاثیر عواملی چون «ناآرامی کارگری» و سازماندهی انجام می شود. یا به دولت های نومستعمره که بعد از جنگ جهانی دوم توسط امپریالیسم آمریکا ساخته و تقویت شد نگاه کنیم: یکی از عمل کردهای مهم آن ها تقویت شرایط نظم اجتماعی برای تسهیل نفوذ عمیق تر سرمایه بود. امروز در اروپای غربی سیاست تهاجمی ریاضت کشی، از جمله با احتساب پاسخ توده ها پیش برده می شود. به دهه ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در آمریکا نگاه کنیم. الگوی اشتغال در صنایع، مکان کارخانه ها و سیاست های اجتماعی شهری بسیار تحت تاثیر خطر و واقعیت خیزش ها و طغیان های توده های تحت ستم سیاه بود. بنا براین، تضاد طبقاتی و تضادهای اجتماعی بخشی از ضرورت مستمر مقابل پای سرمایه هستند.

تخاصم میان پرولتاریا و بورژوازی یک شکل از حرکت تضاد اساسی است. شکل دیگر حرکت تضاد اساسی سرمایه داری تخاصم میان سازماندهی تولید در سطح کارگاه، کارخانه، شرکت منفرد و واحد سرمایه با آنارشی تولید در سطح کلی جامعه است.

سرمایه ی منفرد تلاش می کند تولید را با کارآیی بالا سازمان دهد تا بتواند هزینه های سرمایه گذاری را بازیابد و نسبت به سرمایه های دیگر امتیاز و سهم بازار بیشتری به دست آورد. و برای این که به این مقصود برسد، سرمایه دار دست به سازماندهی علمی و «مستبدانه ی» تولید می زند: تحلیل داده-بازده، حساب داری سخت گیرانه، برنامه ریزی بهینه، به کار گرفتن تکنیک های سرعت دادن و گسترش کار، و نظارت و کنترل شدید کارگر. این وضعیت در سطح سرمایه ی خصوصی تا کورپوراسیون های فَراملیتی معاصر (مثلا والمارت و سازماندهی عرضه ی زنجیره ای کالاها) حاکم است.

اما همان اندازه که تولید در سطح شرکتی به شدت سازمان یافته است اما در سطح جامعه هیچ گونه برنامه ریزی منظم و عقلایی موجود نیست و نمی تواند باشد. این را باید توضیح داد.

در سرمایه داری، حجم عظیم محصولات که اساس مادی بازتولید اجتماعی را تشکیل می دهند به عنوان کالا تولید می شوند. یعنی برای مبادله (برای کسب سود) تولید می شوند. خریداران و فروشندگان این یا آن کالا ـ ابزار تولید که داده های فرآیند تولید هستند یا ابزار مصرف ـ مسلم فرض می شوند. هیچ حلقه ی اتصال اجتماعی مستقیم میان عوامل تولید موجود نیست و تولید اجتماعی به مثابه ی  یک کلیت اجتماعی هماهنگ نمی شود.

در بطن تولید کالایی تضادی ساختاری موجود است که باید مرتبا حل شود. از یک طرف، تولید کنندگان منفرد باید فعالیت تولیدی خود را مستقل از یک دیگر پیش برند: فرآیندهای متفاوتِ کار که فعالیت تولیدی جامعه را تشکیل می دهند به طور خصوصی سازمان می یابند. از طرف دیگر، این تولیدکنندگان منفرد متقابلا به یک دیگر وابسته اند. یعنی بخشی از یک تقسیم کار بزرگ اجتماعی هستند. پس فعالیت اقتصادی جامعه ی سرمایه داری چگونه هماهنگ می شود؟ قطعه های گوناگون آن چگونه با یک دیگر جفت و جور می شوند؟

جواب این است که فرآیندهای کار که به طور خصوصی سازمان یافته توسط مبادله به یک دیگر متصل شده و تبدیل به یک تقسیم کار اجتماعی می شوند. مبادله، مبادله ی کالاها است و کالاها در نسبت های معین با یک دیگر مبادله می شوند: کالاها بر مبنای قیمت هایی خرید و فروش می شوند که بازتاب زمان کار اجتماعا لازم برای تولید آن ها است. این، قانون ارزش است و زمان کار اجتماعی تنظیم کننده ی قیمت ها و سودها است.

بر این فرآیندهای کار که به طور خصوصی سازمان یافته اند، تعقیب سود حاکم است. سود تعیین می کند که چه چیزی و چگونه تولید شود.

سرمایه در پاسخ به حرکت قیمت ها و سود وارد بخش هایی می شود که دارای سودآوری بالا هستند و از بخش هایی که سودآوری پایین دارند بیرون می رود. اگر یک سرمایه گذاری سودآوری رضایت بخش نداشته باشد یا اگر یک کالای خاص به قیمتی فروش نرود که هزینه های تولید خود را پوشش دهد آن گاه سرمایه مجبور می شود که کارآیی را بالا ببرد یا این که به یک خط تولید دیگر منتقل شود. در واقع حرکت قیمت ها و سودها است که «اطلاعات» لازم برای تصمیم گیری های تولیدی را به تصمیم گیران می رساند. بدین نحو است که بازار تعدیل کرده و سازماندهی را دیکته می کند … و در پی آن صنعت اتومبیل کارخانه های غیرِ کارآمد را می بندد، تجهیز ابزار می کند، نیروی کار را کم می کند؛ کمپانی ها بلعیده می شوند و کارگران مجبور می شوند به شغل دیگری روی آورند. بدین ترتیب تقسیم کار اجتماعی ساخته شده و مجددا بازسازی می شود.

این تعدیل، تعدیلی کور و همراه با هرج و مرج است. نشانه رفتن و خطا کردن، افراط و تفریط است: فرآیندی است که مرتبا با سرمایه گذاری بیش از اندازه و سرمایه گذاری کمتر از اندازه رقم خورده است؛ فرآیندی است که عمل کرد بازار در مورد این که چه چیزی (کدام خط تولید-م) را کنار بگذارد و چه چیزی را حفظ کند و این که آیا فرآیند کارِ تحت فرماندهی این یا آن سرمایه دار ضروری است یا با استانداردهای رقابتی خوانایی دارد، بعد از وقوع کشف می شود. مارکس می گوید که نقش تنظیم کننده ی بازار بر پایه ی قانون ارزش است: «کلیه ی حرکت این بی نظمی، نظم آن است.»(۵) همان طور که انگلس در تشریح دو شکل حرکت (دو شکل حرکت تضاد اساسی عصر سرمایه داری- م) می گوید: «در تولید اجتماعی، هرج و مرج حاکم است.»

سرمایه های منفرد (با پیش فرض وجود خریداران و فروشندگانِ ضروری) طوری تولید می کنند و گسترش می یابند که گویی هیچ مانعی در مقابلشان نیست. چرا؟ مارکس در جواب توضیح می دهد که: «رشد تولید سرمایه داری، افزایش دائمِ مقدار سرمایه ی نهاده در یک صنعت مشخص را ضروری می کند … رقابت٬ [سرمایه دار منفرد را] وادار می کند که دائما سرمایه اش را گسترش دهد تا بتواند خود را حفظ کند …»(۶)

 تضاد اساسی سرمایه داری ـ تضاد میان تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی ـ به واسطه ی این دو شکل حرکت رشد می یابد: تضاد میان بورژوازی و پرولتاریا و تضاد میان سازماندهی در واحد تولیدی- شرکتی و آنارشی (هرج و مرج-م) در کلیت تولید جامعه. هر یک از این شکل های حرکت تاثیرات خود را داشته و در دیگری نفوذ می کند. 

اما در کلیتِ امر، تا زمانی که شیوه ی تولید سرمایه داری در مقیاس جهانی سلطه دارد، این آنارشی تولید سرمایه داری است که موجب می شود در حیطه ی مادی که بستر مبارزه ی طبقاتی را تشکیل می دهد، تغییرات اساسی به وجود آید. حرکتی که آنارشی ایجاد می کند، روابط پر هرج و مرج میان تولیدکنندگانِ سرمایه دار که توسط رقابت رانده می شود٬ شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی است. باب آواکیان که در درک این حقیقت راه گشایی کرد می نویسد:

در واقع، آنارشی تولید سرمایه داری است که نیروی محرکه یا راننده ی این فرآیند است هرچند که تضاد میان بورژوازی و پرولتاریا بخشی لاینفک از تضاد میان تولید اجتماعی و تملک خصوصی است. استثمار نیروی کار شکل و وسیله ی ایجاد و تصاحب ارزش اضافه است. اما روابطِ پر هرج و مرج میان تولید کنندگانِ سرمایه دار و نه صرفِ وجودِ پرولترهای بی چیز (و به این معنا وجود تضاد طبقاتی ) است که تولیدکنندگانِ سرمایه دار را می راند که طبقه ی کارگر را در بُعد تاریخا شدیدتر و بسط یافته تر استثمار کند. نیروی محرکه ی آنارشی بیان کننده ی این واقعیت است که شیوه ی تولید سرمایه داری رشد کاملِ تولید کالایی و قانون ارزش است. تولیدکنندگانِ کالایی سرمایه دار از یک دیگر جدا هستند اما از طریق عمل کرد قانون ارزش به یک دیگر متصل هستند. اگر چنین نبود، آنان با این حد از اجبار در استثمار پرولتاریا مواجه نبودند و تضاد طبقاتی میان بورژوازی و پرولتاریا قابل تخفیف بود. اجبار درونی سرمایه به بسط و گسترش است که موجب دینامیسم (پویایی و قدرت تحرک- م) تاریخا بی سابقه ی این شیوه ی تولیدی است؛ فرآیندی که دائما روابط ارزش را دست خوش دگرگونی کرده و به بحران می انجامد.(۷)

در کتاب آمریکا در سراشیب، درکِ تقدمِ «نیروی محرکه ی آنارشی» بیشتر تئوریزه شد، به کار بسته شد و تعمیم یافت. این کتاب کار لنین در زمینه ی سیستماتیزه کردن دینامیک های امپریالیسم و انقلاب پرولتری را کامل تر کرد. (۸) (سیستماتیزه کردن دینامیک های یک پدیده: نیروهای رانشی یا قوای محرکه ی آن را به طور تئوریک نظم دادن و فرموله کردن -م).

با ظهور امپریالیسم، انباشت بر بستر یگانگی و ادغامِ کیفیتا عظیم ترِ بازار جهانی سرمایه داری انجام می شود. بازار جهانی دیگر عمدتا عمل کردی از مدارهای تجارت و پول نیست بلکه اکنون عمل کردی از بین المللی شدن سرمایه ی مولد (تولید ارزش اضافه) است. و اکنون انباشت بر بستر تقسیمِ سیاسی-جغرافیایی جهان میان قدرت های معظم و بر بسترِ جا به جایی روابط قدرت میان این قدرت ها در اقتصاد جهانی و در نظام جهانی دولت- ملت های حاکم در قلمروهای خاکی معین جریان می یابد.

انباشت در عصر امپریالیسم دارای خصایل ویژه است: از طریق شکل های بسیار متحرک و جا به جا شونده و منعطف سرمایه ی مالی انحصاری؛ از طریق تقسیم جهان به معدودی از قدرت های سرمایه داری ثروتمند و ملل تحت ستم که اکثریت نوع بشر در آن زیست می کنند؛ و از طریق رقابت های جغرافیایی-اقتصادی و جغرافیایی-سیاسی که در رقابت و مبارزه ی میان دولت-ملت های امپریالیستی برای سلطه یابی بر جهان فشرده می شود، پیش می رود.

تخاصم میان سرمایه های ملی امپریالیستی گوناگون و مبارزه بر سر تقسیم جهان، به طور عمده از بطن تضاد میان ارگانیزاسیون و آنارشی ـ سازماندهی در سطح شرکتی و آنارشی در سطح تولید اجتماعی ـ رشد می کند و نشانه ی تشدید کیفی آن است. در قرن بیستم، این تخاصم موجب به راه افتادن دو  جنگ جهانی شد.

در همان حال، تضاد اساسی در شکل طبقاتی نیز بروز می یابد. برخی شکل های کلیدی تبارز آن عبارتند از تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی در کشورهای امپریالیستی، تضاد میان ملل تحت ستم و امپریالیستی و تضاد میان کشورهای سوسیالیستی و اردوگاه امپریالیستی (زمانی که کشورهای سوسیالیستی موجود بودند که امروزه موجود نیستند.)

در طول یک دوره، یکی از این تضادها می تواند عمده شود به این معنا که یکی از آن ها می تواند بیشتر از آن که از بقیه تاثیر بگیرد بر رشد آن ها تاثیر بگذارد ـ  و به این ترتیب بیشتر از همه تعیین کند که در مرحله ای معین تضاد اساسی چگونه رشد می کند.

به طور مثال از اواخر ۱۹۵۰ تا اوایل دهه ی ۱۹۷۰ تضاد عمده در مقیاس جهانی میان امپریالیسم و رهایی ملی در جهان سوم بود. توفان های انقلابی سراسر آسیا، آفریقا و آمریکایی لاتین را در نوردیده بود. این تضاد ضرورت های جدید و کیفیتا متفاوتی را برای طبقات حاکمه ی امپریالیستی (و محلی) به وجود می آورد و بر انباشت سرمایه در مقیاس جهانی تاثیر می گذاشت.

به ویژه امپریالیسم آمریکا در حال تدوین و به کار بردن آموزه ی ضد چریکی در مقیاس گسترده بود. مبارزه  رهایی بخش ویتنامی ها ضربات مهمی در میدان نبرد وارد می آورد؛ جنگ بخش بزرگی از نیروهای زمینی ایالات متحده را درگیر کرده بود و موجب افزایش عظیمِ هزینه های نظامی آن شده بود که به نوبه ی خود موجب تضعیف دلار (و استاندارد دلار- طلا) در سطح بین المللی شد. در آن دوره، ایالات متحده در آمریکای جنوبی برنامه های کمک و توسعه همچون برنامه ی «اتحاد برای ترقی» را پیش می برد که هدف عمده اش آن بود که در ترکیب با عملیات سرکوب، شرایط ثبات اجتماعی ایجاد کرده و با ظرفیتِ وقوع انقلاب مقابله کند.

مبارزه ی طبقاتی در هر مقطعی می تواند در سطح محلی (ملی) یا مقیاس جهانی عمده شود. اما به طور عموم و در بازه ی زمانی طولانی و روی هم رفته، تا زمانی که شیوه ی تولید سرمایه داری در مقیاس جهانی سلطه دارد، نیروی محرکه ی آنارشی نظام امپریالیستی جهانی شکل عمده ی حرکت تضادهای انباشت سرمایه در مقیاس جهانی خواهد بود. این نیروی محرکه ی آنارشی ــ دینامیک های زیربنایی و تضادهای انباشت سرمایه در مقیاس جهانی، جلوه های گوناگون آن، از جمله رقابت درون امپریالیستی و تغییر در شرایطِ مادی و اقتصادی-اجتماعی زندگی و تغییر فزاینده در شرایط طبیعی-زیست محیطی ــ است که صحنه ی مقدم و شالوده ی تغییر جامعه و جهان را به وجود می آورد.

 تغییر جامعه و جهان بر پایه ی واقعیتِ موجود و نه بر پایه ی آن چه دوست داریم، نکته ی اصلی این بحث است:

تنها در قلمرو روبنا است که می توان تضاد میان تولید اجتماعی شده و تصاحب خصوصی را حل کرد. تنها از طریق مبارزه ی آگاهانه برای انجام انقلاب، برای مغلوب کردنِ قاطعانه ی بورژوازی (و تمام طبقات استثمارگرِ حاکم) و درهم شکستن دستگاه کنترل و سرکوب آن می توان این تضاد را حل کرد. تنها از طریق مبارزه ی آگاهانه برای ایجاد یک قدرت دولتی انقلابی نوین یعنی ایجاد یک منطقه ی پایگاهی برای انقلاب جهانی و بر این پایه آفریدن یک اقتصاد سوسیالیستی نوین که طبق دینامیک ها و اصولی کاملا متفاوت از دینامیک ها و اصول سرمایه داری عمل می کند (و قانون ارزش دیگر در فرماندهی نیست) و با پیش بردنِ همه جانبه ی مبارزه برای دگرگون کردن جامعه و افکار مردم می توان به آن نائل شد.

فقط از طریق انقلاب آگاهانه که متکی است بر رویکردی علمی در فهمیدن و تغییر دادن  جهان می توان تضاد اساسی عصر بورژوایی را حل کرد.

ماموریت تاریخی پرولتاریا الغای سرمایه داری، پایان دادن به کلیه ی شکل های استثمار و ستم و چیره شدن بر تقسیم جامعه ی بشری به طبقات و آفریدن اجتماع جهانی نوع بشر است.

ب- امتناع از درکِ ماهیت انباشت سرمایه داری، و امتناع از درک این که چرا «سرمایه دار، سرمایه ی شخصیت یافته است»

تشخیص «نیروی محرکه ی آنارشی» به مثابه ی  شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی انتقادهای بسیاری را در درون جنبش کمونیستی بین المللی برانگیخت که بعضا تبدیل به حمله های بسیار تند شد. یکی از این خط ها نقد خود را این گونه شروع می کند: از آن جا که یکم، «تلاش بی وقفه برای کسب اضافه ی بیشتر» ذات سرمایه است؛ از آن جا که دوم، این اضافه متکی بر استثمار کار مزدی است و از آن جا که سوم، این استثمار مقاومتِ استثمارشونده را برمی انگیزد، نتیجه می شود که تخاصم و مبارزه ی طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی در سطحی عمیق تر از کنشِ آنارشیک میان سرمایه های مختلف بر حرکت و رشد تضاد اساسی تاثیر می گذارد.

 یک منطق ظاهری در این استدلال موجود است. اما مشکلِ این استدلال دقیقا در همین جا است: سطحی بودنش.  این سوال پیش می آید که: چرا سرمایه باید «بی وقفه» انباشت کند؟ آیا صرفا به خاطر این که پرولترهایی هستند که باید استثمار شوند (و فرصت استثمار موجود است)؟ کمی جلوتر به این نکته باز خواهم گشت.

البته برخی از منتقدان وجود نیروی رقابت را قبول می کنند اما به آن نقشی درجه دوم می دهند. از نگاه آنان رقابت نسبت به عمق و ذات سرمایه، نسبت به رابطه ی کار- سرمایه یک چیز «خارجی» است. برخی از آنان نقل قولی از جلد یک کاپیتال می آورند که در آن مارکس به «قوانین جبری رقابت» اشاره می کند اما خاطرنشان می کند که «تحلیل علمی از رقابت پیش از آن که ما مفهومی از ماهیت درونی سرمایه داشته باشیم غیرممکن است»(۹) و با اعتراض می گویند که آنارشی سرمایه داری در نهایت ریشه در خصلت استثمارگرانه ی سرمایه داری دارد و برخی از آن ها این نظریه را به انگلس نسبت می دهند.

اما انگلس آنارشی تولید سرمایه داری را در استثمار کار مزدی و استخراج کار اضافه به این معنا، مکان یابی نمی کند. بلکه، آن را در دینامیک های خاص تولید کالایی سرمایه داری مکان یابی می کند. ببینیم انگلس در واقع چه گفته است:

شیوه ی تولید سرمایه داری روش خود را وارد جامعه ی تولیدکنندگان کالایی، جامعه ی تولیدکنندگان منفرد که پیوند اجتماعی شان مبادله ی محصولاتشان بود٬ کرده و تحمیل می کند. اما هر جامعه ای که مبتنی بر تولید کالاها است دارای این ویژگی است که: تولیدکنندگانِ آن کنترل روابط اجتماعی فی مابین را از کف داده اند. … هیچ کس نمی داند آیا محصول او با تقاضا مواجه خواهد شد، آیا قادر خواهد بود هزینه های تولید را جبران کند یا حتا کالای خود را بفروشد. در تولید اجتماعی شده آنارشی سلطنت می کند.(۱۰) 

این خصلت عام تولید کالایی که انگلس بدان اشاره می کند با رشد سرمایه داری یک جهش می کند. از یک طرف، با پولی شدن کامل ابزار تولید و تبدیل نیروی کار به یک کالا تولید کالایی عمومیت می یابد. از طرف دیگر، تولید کالایی سرمایه داری بر پایه ی مقیاسی بی سابقه؛ پیشرفت بی وقفه در فن آوری؛ شبکه ی انبوه درهم تنیده میان تولیدکنندگان که اکنون جهانی است؛ و سازماندهی «علمی» و «عقلایی» در سطح واحدهای منفرد سرمایه پیش برده می شود. با این اوصاف، به قول انگلس، «پیوند اجتماعی» میان تولیدکنندگان منفرد کماکان مبادله ی محصولات است با این تفاوت که اکنون تولید برای مبادله به شدت اجتماعی شده است.

در مورد این استدلال که مارکس در «ماهیت درونی سرمایه» به رقابت نقش درجه دوم را می دهد می گویم که باید به یک جنبه ی مهم از متد مارکس در کاپیتال توجه کنیم. در جلد اول این اثر، مارکس به طور علمی به درون سرمایه نفوذ می کند و ماهیت اساسی آن را تشخیص می دهد؛ سرمایه را از دیگر شکل های تولید ثروت متمایز می کند و آن را از روابط درونی سرمایه های بسیار تجرید می کند.

سرمایه یک رابطه ی اجتماعی و فرآیندی است که ذاتش سلطه ی منافع بیگانه و متخاصم بر نیروی کار و بازتولید و بازتولید گسترش یابنده ی آن رابطه است. اساسی ترین قانون شیوه ی تولید سرمایه داری قانون ارزش و تولید ارزش اضافه است. مهم ترین رابطه ی تولیدی سرمایه داری رابطه ی میان سرمایه با کار است. و استثمار کار مزدی اساس آفرینش و تصاحب ارزش اضافه است. 

این حقیقت به طور علمی معلوم و مشخص شده است. اما منتقدان می خواهند آنارشی را بر پایه ی استثمار کار مزدی توضیح دهند زیرا این استثمار شالوده است. اما این روش، روشی علمی نیست. زیرا از واقعیت حرکت نمی کند، تضاد اساسی را با پیچیدگی اش و «حرکت واقعی سرمایه» نمی نگرد بلکه به واقعیت با دیدی تقلیل گرا نگاه می کند و آن را تحریف می کند تا به روایت خود در مورد تقدم مبارزه ی طبقاتی خدمت کند.

در اینجا بازگردیم به این سوال: چه چیزی استثمار کار مزدی را تحریک می کند؟ یا متفاوت تر سوال کنیم: آیا جبری در استثمار کار مزدی بر پایه ای عریض تر و سرمایه بَری بالاتر وجود دارد؟ جواب مثبت است. بله جبری موجود است و این جبر از رقابت ناشی می شود. سرمایه زیر فشار دائم است که مرتبا گسترش یابد. سرمایه برای این که بقا یابد باید رشد کند: سرمایه تنها در صورتی می تواند زنده بماند که سرمایه ی بیشتری انباشت شود. در سطح کنکرت، «سرمایه به طور عام» تنها در شکل سرمایه های بسیار که در رقابت با یک دیگر هستند موجود است و فقط در این شکل می تواند موجود باشد دقیقا به این علت که سرمایه مبتنی بر تصاحب خصوصی است. مارکس توضیح می دهد:

رقابت٬ قوانین درونی تولید سرمایه داری را برای هر سرمایه دار به صورت قوانین خارجی قهری ملموس می کند. سرمایه دار را مجبور می کند که دائما سرمایه اش را بسط دهد تا آن را حفظ کند اما بسط دادن سرمایه ممکن نیست مگر با انباشت فزاینده. (۱۱)

آن طور که مارکس تشریح می کند رقابت و «نبرد رقابت» سرمایه را مجبور می کند که هزینه های تولید را ارزان کند. این عمدتا بر مبنای بالا بردن بهره وری کار و بسط مقیاس تولید و دست یافتن به آن چه «اقتصاد مقیاس بزرگ» (هزینه ی پایین تر برای تولید هر واحد فرآورده) از طریق مکانیزه کردن و ابداع فناوری و همچنین ابداع سازماندهی انجام می شود.

تغییر فن آورانه و سازمانی تولید نیازمند سرمایه ی بیشتر است. این سرمایه گذاری را انبوه رشدیابنده ای از ارزش اضافه تامین مالی می کند. به این ترتیب، نیاز به تولید ارزش اضافه ی بیشتر به وجود می آید و قوه ی محرکه ی آن است. ضرورت های انباشت به طور فزاینده ای توسط سرمایه ی استقراضی و نظام اعتباری تامین می شود که به سرمایه امکان آن را می دهد که سرمایه گذاری های جدید خود را تامین مالی کند و وارد خط تولیدهای جدید بشود ـ اما این نیز وابسته به مخزن بسط یابنده ی ارزش اضافه است. به عبارت دیگر در بنیان سرمایه (هر شکلی از سرمایه) نیروی محرکه ای برای بسط یافتن، افزایش انباشت سرمایه وجود دارد که به رقابت متصل است.

آن سرمایه دارانی که پیش از دیگران دست به ابداع می زنند موقتا امتیازی نصیبشان می شود (کسب سود اضافی) و آنان که نمی توانند دست به عمل بزنند و در موقعیت قبلی می مانند، سهم بازار و موقعیت شان را از کف می دهند. مثلا به صنایع خودروسازی در آمریکا نگاه کنید و آن را با صنایع خودروسازی ژاپن از دهه ی ۱۹۷۰ به این سو که ابداع گر بوده مقایسه کنید. سرمایه ی ژاپنی در زمینه ی روش های تولیدی کارآمد که در نهایت عمومیت یافتند، پیشگام بودند. این کار انحصار «سه غول» صنایع خودروسازی را به ویژه در بازار ایالات متحده شکست و اتخاذ فن آوری کم کارگر را به همه تحمیل کرد.

«قوانین قهری انباشت» جبرِ گسترش بیاب یا بمیر را به همه ی سرمایه ها تحمیل می کند. فعل و انفعال متقابلِ سرمایه های خصوصی انقلابی شدن مداوم نیروهای مولده را به مثابه  ی یک ضرورت درونی و حفظ خود تحمیل می کند. پویایی سرمایه داری به این علت است.

به این دلیل است که سرمایه داران صرفا نمی توانند استثمار کنند و بعد ثروت خود را مصرف کنند ـ یعنی اگر قرار است که سرمایه دار بمانند نمی توانند این کار را بکنند. زیرا عامل عمیق تری در کار است: در جمله ی به یادماندنی و عمیقا علمی مارکس: «سرمایه دار صرفا سرمایه ی شخصیت یافته است.» (۱۲)

در ضمن به همین علت است که سرمایه داری به یک موقعیت تعادل همیشگی نمی رسد. همان طور که قبلا توضیح دادم، معدل های تولید اجتماعی (مثلا در زمینه هایی مانند بهره وری کار و غیره) از طریق تداخلات رقابتی کور سرمایه های منفرد وضع می شوند و سرمایه (در پاسخ به سیگنال های قیمت و سود) به این یا آن بخش تخصیص می یابد. این معدل های تولید به نوبه ی خود تبدیل به فرمانی می شوند که هر سرمایه ای که می خواهد رقابت جو بماند باید از آن تبعیت کند.

اما سرمایه های منفرد به طور ناموزون رشد می کنند و یکی از آن دیگری جلو می زند؛ خط تولیدهای جدید باز می شوند اما خیلی زود اشباع می شوند؛ سرمایه های جدید شکل می گیرند و قدیمی ها بر پایه ی کشمکش بر سر ارزش اضافه ی تولید شده در سراسر جامعه منشعب می شوند؛ و سلسله مراتب رقابتی جدیدی تاسیس می شود. فناوری جدید به وجود می آید و این امر عرصه های جدیدی را برای سرمایه گذاری باز می کند؛ فن آوری تبدیل به میدان نبردی می شود که حولِ آن سرمایه های جدید شکل می گیرند، از هم جدا می شوند یا فرو می پاشند. به جا به جایی هایی که در صنایع جهانی کامپیوتر و فن آوری بالا صورت گرفته است نگاهی بیندازید.

انباشت سرمایه، فرآیند متحرک و ازهم گسیخته ی بسط یابی، تعدیل و بحران است.

بازهم در باره ی رقابت

مارکس در گروندریسه تشریح می کند که رقابت٬ قوانین انباشت را «اجرا می کند»:

«رقابت به طور عام، این نیروی محرکه ی حیاتی اقتصاد بورژوایی، قوانین خود را وضع نمی کند بلکه مجری آن ها است.»(۱۳) 

نقش این مجری چیست؟ رقابت، تراکم فزاینده (ظرفیت تولیدی جدید، بزرگ شدن مقیاس تولید) و تمرکز فزاینده (ادغام ها، بلعیدن ها، غیره) سرمایه های موجود را تحمیل می کند. رقابت موجود تحمیل مکانیزاسیون، تخصصی شدن و پیچیدگی تولید اجتماعی و ترکیب ارگانیک فزاینده ی سرمایه (سرمایه گذاری بیشتر در ماشین آلات، مواد خام و غیره نسبت به کار زنده) را تحمیل می کند و این به نوبه ی خود گرایش نزولی نرخ سود به همراه می آورد. قوانین انباشت که توسط رقابت به جریان می افتند موجب شکل گیری «ارتش ذخیره ی کار» می شوند (یک مولفه ی مهم از این «ارتش» کارگرانی هستند که به دلیل مکانیزاسیون از کار بیرون رانده شده اند).

خلاصه آن که، سرمایه الزاما به صورت سرمایه های بسیار که در رقابت با یک دیگر هستند موجود است و رقابت تاثیرات تعیین کننده دارد.

رقابت ریشه در خصوصی بودن سرمایه دارد: ریشه در آن دارد که فرآیندهای مجزای کار به طور خصوصی و حول تولید سود (ارزش اضافه) سازمان می یابند اما به طور عینی به یک دیگر و به دیگر فرآیندهای کار که به طور خصوصی سازمان یافته اند٬ متصل هستند. رقابت و خصوصی بودن ریشه در وجودِ مکان های مستقل انباشت و مراکز مجزای تصمیم گیری در اقتصادی دارد که در واقع یک صورت بندی اقتصادی درهم تنیده و ادغام شده است و تولید عبارت است از تولید برای یک بازار ناشناس. 

منتقدان ما در گوشه ی تنگی افتاده اند. آنان چاره ای ندارند جز این که چشم خود را بر پویایی آشکار سرمایه داری ببندند؛ پویایی ای که برخاسته از جبر گسترش بیاب یا بمیر است؛ اجباری که رقابت بر سرمایه تحمیل می کند. این پویایی را آنان باید به طرق دیگری توضیح دهند تا بتوانند تضاد طبقاتی را به عنوان شکل عمده ی حرکت [تضاد اساسی عصر سرمایه داری-م] بنمایانند. بنا بر این، استدلال دیگری می بافند که: در واقع مقاومت کارگر سرچشمه ی ابداع و مکانیزاسیون است. در این روایت، سرمایه دار سرمایه گذاری می کند تا کارگران را بیرون کند، مزدها را پایین براند، و یا یک نیروی کارِ سرکش را بهتر کنترل کند. در این روایت، کنشِ رقابت جویانه هیچ جبری را تولید نمی کند بلکه مسئله یک انتخاب آگاهانه فنی و یا استراتژی آگاهانه است برای کنترل کار.     

به مثالِ صنایع خودروسازی ژاپن بازگردیم تا نشان دهیم که این نوع استدلال چه مشکلاتی دارد. اتخاذ استراتژی «تولید به موقع و تحویل به موقع» (just in time)، ایجاد گروه های کاری «مسئول»، صرفه جویی در انبارداری قطعات (برای کاهش هزینه ها) و روبات سازی گسترده توسط سرمایه ی ژاپنی، دگرگونی مهمی در تولید مدرن بوده است. اما بی هوده گویی خواهد بود اگر استدلال کنیم که پیش گیری از مقاومت کارگران یا سرکوب آن ضرورت این کار را به وجود آورده بود. 

آن چه در واقع در بازه ی دهه ی ۱۹۷۰ تا اواسط دهه ی ۱۹۸۰ در جریان بود حدت یابی مسابقه و رقابت جغرافیا- اقتصادی در بلوک امپریالیستی غرب بود. امپریالیسم ژاپن مانند امپریالیسم آلمان به بهای سرمایه ی امپریالیستی آمریکا و در رقابت با آن گسترش یافت هرچند که این رقابت جویی تابع رقابت استراتژیک تر و تعیین کننده تر جهانی در آن زمان بوده و توسط آن محدود می شد: یعنی رقابت برای سلطه بر جهان در میان بلوک های امپریالیستی غرب به رهبری ایالات متحده و شرق به رهبری شوروی.

بدون شک این حقیقتی است که جنبه ی مهمی از «عقلایی» کردن تولید، سازماندهی «زنجیرهای عرضه» و شکل های «مقاطعه کاری فرعی»، استفاده از فن آوری اطلاعاتی و غیره به نقش منضبط و کنترل کردن کار خدمت می کند. اما نیروی محرکه ی ابداع اساسا چیز دیگری است.

پویش سرمایه داری این نیست که سرمایه دار طبق علاقه ی خودش به کسب سود، تلاش می کند کار اضافه را به حداکثر برساند. پویش سرمایه داری این نیست که سرمایه دار آزاد است که سرمایه گذاری بکند یا نکند و تنها محدودیتش مقاومت کارگر است. اگر این طور بود، حرکت «منطقی» سرمایه این می بود که سرمایه ها به یک دیگر بپیوندند، در زمینه ی سرمایه گذاری و سطوح تولید به توافق برسند، نرخ های سود را عادی کنند، امتیاز بدهند و به صلح اجتماعی دست یابند. اما این اتفاق نمی افتد زیرا اجباری برای سرمایه گذاری، بسط یافتن، کسب سهام بازار  و … وجود دارد که بی جواب گذاشتن آن مترادف نابودی است.

به نکته ی مهم باب آواکیان که در بالا نقل کردیم بازگردیم: «تولیدکنندگان کالایی سرمایه دار از یک دیگر جدا هستند اما با عمل کرد قانون ارزش به یک دیگر متصل اند. اگر چنین نبود با همان جبری که برای استثمار پرولتاریا مواجه اند روبرو نبودند و تضاد طبقاتی تخفیف می یافت.»

سرمایه دار در معرض «قوانین مستبدانه ی رقابت» قرار دارد. سرمایه دار مجبور است که هزینه های خود را ارزان کند و ابزارش پیشرفت فنی است. «به عنوان سرمایه دار او صرفا سرمایه ی شخصیت یافته است.»

ج- نیروهای محرکه ی آنارشی، جهانی که توسط سرمایه به وجود آمده و تاراج شده است

منتقدان با رد این واقعیت که «نیروی محرکه ی آنارشی» شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی است، درک عمیق و همه جانبه ی روندهای اصلی در جهان و صحنه ای را که نبرد برای انقلاب کمونیستی باید بر روی آن جریان یافته و به اجرا در آید برای خود غیرممکن می کنند. «روایت» مبارزه ی طبقاتی و مقاومت کارگری چالش های مهم و بی سابقه ی مقابل پای این انقلاب کمونیستی و همچنین ظرفیت موجود برای مبارزه ی انقلابی را در تاریکی و ابهام می گذارد. این موضوعی است که می خواهم شکافته و نشان دهم.

ا- بحران محیط زیست

در ۹ مه  ۲۰۱۳  آزمایشگاه پژوهشی سیستم های زمینی در هاوایی، نشان داد که سطح دی اکسیدکربنِ جو زمین به ۴۰۰بخش در میلیون رسیده است. آخرین باری که زمین این حد از دی اکسیدکربن را تحمل کرد قریب به سه میلیون سال پیش از این بود زمانی که هیچ موجود زنده ای بر روی زمین موجود نبود. علم هواشناسی اعلام کرده است که اگر گرمای زمین نسبت به دوره ی ماقبلِ صنعتی بیش از دو درجه ی سانتی گراد افزایش یابد منجر به تغییر هوای ویران گر و غیرقابل بازگشت خواهد شد.

انقلاب صنعتی سرمایه داری در سال های ۱۷۰۰ آغاز شد، در قرن ۱۹ جهش سرمایه داری به امپریالیسم و شتاب عظیم فشارهای محیط زیستی در اواسط قرن بیستم تا کنون، برای محیط زیست شرایط اضطراری حادی را به وجود آورده است. (۱۴) 

تاثیرات این وضعیت امروزه مقابل ما است: رخ دادهای هوایی افراطی (سیلاب های بی سابقه، توفان های موسمی و گردبادها)، خشک سالی، گسترش صحراها، آب شدن یخ های شمالی به پایین ترین سطح خود.

با وجود این امپریالیست ها به سرمایه گذاری های خود در سوخت فسیلی ادامه می دهند که سهم فزاینده ای از آن اختصاص دارد به ذخایر نفتی و گازی «غیر معمول» (شکست هیدرولیکی hyedro–fracking، حفاری در اعماق دریاها، سنگ نفت زا، خام سنگین، نفت شن و غیره). مذاکراتِ جهانی در مورد تغییرات آب و هوا که آخرین بار در سال ۲۰۱۰ در کپنهاگ برگزار شد به جایی نرسیده اند.

از یک سو، برای عمل کرد سودآفرین کلیت نظام امپریالیستی، نفت اساسی است. شش از ده شرکت بزرگ در ایالات متحده آمریکا و هشت از ده شرکت بزرگ در جهان شرکت های نفتی و خودروسازی هستند. از سوی دیگر، نفت در مرکز رقابت های درون امپریالیستی قرار دارد. شرکت های معظم سرمایه داری و قدرت های بزرگ سرمایه داری ـ ایالات متحده، چین، کشورهای اتحادیه ی اروپا، ژاپن و دیگران با یک دیگر بر سر کنترل مناطقی که می توان در آن منابع جدید سوخت فسیلی یافت٬ رقابت می کنند: در قطب شمال، در اقیانوس اطلس جنوبی و نقاط دیگر.  

رقابت در میان قدرت های بزرگ برای کنترل تولید، پالایش، حمل و نقل و فروش نفت در واقع رقابتی است بر سر کنترل اقتصاد جهانی. ارتش امپریالیسم آمریکا برای حفظ و بسط امپراتوری، برای پیش برد جنگ های نواستعماری و حفظ برتری جهانی اش وابسته به نفت است. در حال حاضر، ظرفیت های رشدیابنده ی امپریالیسم آمریکا در زمینه ی سوخت فسیلی بر برتری های آن در میدان رقابت جهانی افزوده است: در سال ۲۰۱۲ ایالات متحده بزرگترین حجم افزایش تولید نفت در جهان و بزرگ ترین حجم تولید سالانه را در تولید نفت تاریخ ایالات متحده ثبت کرد.

هیچ یک از رخ دادها (و عدم رخ دادهای) عرصه ی انرژی را خارج از چارچوبه ی حرکت برای کسب سود و مسابقه و رقابت در کلیه ی سطوح شرکتی، سکتوری (بخشی-م) و کشوری در اقتصاد جهانی و در نظامِ روابطِ میان دولت های امپریالیستی نمی توان فهمید.  

برجسته ترین صفت ممیزه ی مذاکراتِ جاری در مورد آب و هوا، این واقعیت است که عرصه ی رقابت شدید میان «قدرت های بزرگ» است ـ از یک سو، مایل و قادر نیستند دست از سوخت های فسیلی بردارند و از سوی دیگر، تطابق خود با تغییرات آب و هوایی را به گونه ای انجام می دهند که به موقعیت ممتاز در رقابت دست یابند. به طور مثال، اروپایی ها و چینی ها در زمینه ی فن آوری های بازیافتِ سوخت دارای امتیازاتی هستند.  

مساله فقط حول سوخت نمی چرخد: قدرت های بزرگ به شدت در حال مسابقه بر سر مواد معدنی و خام کره ی زمین هستند. با تقلای شدید در حال غارت بوالهوسانه ی منابع کره ی زمین یا به قول یک پژوهش گر مترقی در مسابقه برای غارت «آن چه باقی مانده است» هستند.

عروج چین به عنوان دومین اقتصاد بزرگِ سرمایه داری در جهان، با تقاضای عظیم برای منابع و گسترش بین المللی فزاینده اش عاملی بزرگ در معادله ی زیست محیطی است. در بیست سال گذشته، ورود سرمایه های عظیم سوخت گسترش شتابان اقتصاد چین را تامین کرده است و گسترش این اقتصاد یکی از سرچشمه های اصلی تحرک کنونی اقتصاد جهان است و چین، اکنون بزرگ ترین منتشر کننده ی دی اکسیدکربن است.

تغییر غیرقابل ترمیمِ آب و هوا خطری واقعی است اما این خطر فقط بخشی از بحران زیست محیطی بزرگ تر است. کره ی زمین نه تنها روی مسیر انقراض مهیب انواع موجودات قرار گرفته است بلکه در معرض خطر فروپاشی اکوسیستم های طبیعی به ویژه جنگل های بارانی و صخره های مرجانی است که به نوبه ی خود می توانند بر کلیت اکوسیستم کره ی زمین تاثیرات مخرب بگذارند. به طور واقعی امکان آن هست که زمین تبدیل به سیاره ی متفاوتی بشود … به سیاره ای که ظرفیت به خطر انداختن هستی انسان را دارد. هیچ کس نمی تواند پیش بینی کند که دقیقا چه گذرگاه هایی در مقابل کره ی زمین باز خواهد شد و نتایج هریک چه خواهد بود. اما این مسیری است که ما و سیاره ی زمین روی آن قرار گرفته ایم.

چرا جنگل های حاره ای از طریق عملیات تولید الوار و چوب بری نابود می شوند؟ چرا کیفیت خاک توسط عملیات شرکت های تجاری زراعتی تنزل یافته و خشک می شود و آب اقیانوس ها اسیدی می شود؟ چرا طبیعت تبدیل به «زباله دانی» برای تفاله های سمی شده است؟ زیرا سرمایه داری- امپریالیسم برای تولید فزاینده ی سود در سراسر جهان سرمایه گذاری، فعالیت مالی قمارگونه و تجارت می کند و در خدمت به آن با طبیعت طوری رفتار می کند که گویی داده ای نامحدود است.

آرزوهای کوتاه مدت انباشتِ بسط یابنده ی سرمایه، پیامدهای زیست محیطی درازمدت در بر دارد ـ اما این ها «پیامد»های فوری در نبرد رقابت جویانه نیستند. واحدهای سرمایه در پی آن هستند که برای رقابت جو ماندن هزینه های خود را تقلیل دهند و برای همین با دقت بسیار زیاد (و با سازماندهی دقیق در سطح شرکت) محاسبه می کنند. اما تاثیر فعالیت های تولیدی مانند ایجاد آلودگی در خارج از حیطه ی محاسبات اقتصادی این واحدهای مالکیت خصوصی قرار دارد و در دفتر محاسبات سود و زیان آنان «ثبت» نمی شود. این هزینه های اجتماعی و زیست محیطی «خارجی» هستند: بر گردن جامعه و سیاره ی زمین و آینده گذاشته می شوند؛ یعنی آنارشی در مقیاس اجتماعی و سیاره ای.

تاثیرات مصیبت بارِ زیست محیطی گلوبالیزیاسیون سرمایه داری در کشورهای تحت سلطه عظیم تر بوده است اما عامل آن عمدتا کشورهای امپریالیستی بوده اند. بین سال های ۱۹۶۱ و ۲۰۰۰ کشورهای ثروت مند عاملِ ۴۰% از انحطاط زیست محیطی در سراسر جهان بوده اند اما فقط ۳% از هزینه های تغییر اکوسیستم را متقبل شده اند.(۱۵)

شرکت های سرمایه داری در اندونزی جنگل های آبی را برای تولید الوار از بین می برند و به جای آن درختان نخل برای تولید «سوخت سبز» می کارند (و این بخشی بسیار متلاطم از اقتصاد جهانی است که بازتابِ مسابقه ی شدید بر سر بازارهای سوخت و موادغذایی در جهان می باشد). اما کربنی که از این عملیات تولید شده و وارد جو می شود و از بین رفتن محیط زیست ببرهای سوماترایی اصلا در محاسبات سود و زیانِ این سرمایه ها نمی گنجد. 

حال اگر کسی بیاید و استدلال کند که بحران زیست محیطی عمدتا حاصلِ تضاد طبقاتی است و این بحران محصول مقاومت کارگر، دهقان یا مقاومت تودهای یا نتیجه ی تلاش سرمایه داری برای تولید فن آوری برای کم کردن نیروی کار و کنترل کار است، مطمئنا کنجکاو خواهم بود که استدلال های مربوط به این مورد را بشنویم هرچند که نهایت ساده باوری خواهد بود.

سرمایه داری اصلا قادر نیست وارد کنشی بادوام با طبیعت شود. سرمایه داری برای طبیعت نابودی به بار آورده است و شتاب بحران زیست محیطی که سیاره ی زمین را در بر گرفته و هستی آن را تهدید می کند، کاملا ریشه در کنش آنارشیک سرمایه های به شدت سازمان یافته، خصوصی و متراکم دارد که با اجبارِ گسترش بیاب یا بمیر و رقابت در مقیاس جهانی روبرو هستند.

این واقعیت مهم را نیز باید درک کرد که بحران زیست محیطی از جوانب گوناگون بر روی مبارزه ی طبقاتی تاثیر می گذارد. قبل از هرچیز، نابودی زیست محیطی یک گسل بزرگ جهانی برای مبارزه ی طبقاتی و نقطه ی تمرکز مهمی برای مقاومت توده ای است به ویژه در کشورهای تحت سلطه که اغلب مرتبط است با مبارزات دهقانان و خلق های بومی این کشورها. اما در کشورهای امپریالیستی نیز مبارزه ی مهمی است.

مضافا، ممکن است بحران زیست محیطی چکاننده ی بحران های اجتماعی بزرگ و حتا شتاب دهنده ی ظهور بحران انقلابی شود. امپریالیست ها نام این نوع بی ثباتی ها را «بحران های امنیتی زیست محیطی» گذاشته اند.   

دور از انتظار نیست که جاری شدن سیلاب ها میلیون ها انسان را در مناطق پرجمعیت دلتایی مانند بنگلادش در برگرفته و موجب مهاجرت های عظیم شود. اثرات تغییرات آب و هوایی بر روی سیستم های کشاورزی به ویژه در کشورهای تحت سلطه فشارهای اقتصادی و اجتماعی عظیمِ مشابه تولید خواهد کرد. طبق برخی تخمین ها، به دلیل گرمایش زمین تا اواخر این قرن، ۲۹ کشور در آسیا، آفریقا و کارائیب و مکزیک نزدیک به ۲۰% یا بیشتر از محصولات کشاورزی خود را از دست خواهند داد. (۱۶)

و در کشورهای امپریالیستی: توفان کاترینا در ایالات متحده ی آمریکا تداخلِ گرمایش زمین و ستم دیدگی حاد خلق سیاه در آمریکا بود که ضرورت عظیم و فرصت پیش برد جنبشی برای انقلاب را درست در «شکم هیولا» به نمایش گذاشت. آب شدن رآکتور هسته ای فوکی شیما و آلودگی بزرگی که در پی خود به وجود آورد نیز بیان آن است که رخ دادهایی از این نوع که بی ثباتی می آفرینند در آینده می توانند افزایش یابند. (لازم به یادآوری است که امپریالیسم ژاپن دارای شبکه ی عظیم قدرت هسته ای است و فعالانه رآکتورهای هسته ای را صادر می کند و این در واقع یکی از امتیازات ژاپن در رقابت های بین المللی است).

علل زیربنایی و مفاهیم عظیم بحران زیست محیطی ثبت نمی شود و نمی توان آن را با گذراندن از فیلتر اکونومیستی و تنگِ تضاد طبقاتی به مثابه ی  شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی درک کرد. با این وصف، این بحران که نیروی محرکه اش تماما تضاد آنارشی-ارگانیزاسیون (هرج و مرج-سازماندهی ـ م) است عامل بسیار مهمی در چیدمان صحنه ای خواهد بود که مبارزه ی طبقاتی بر روی آن گشایش خواهد یافت.

۲- شهرگستری و زاغه گستری

هنگام ورود به قرن بیست و یکم برای اولین بار در تاریخ بشر، بیش از نیمی از جمعیت جهان ساکن شهرها بودند. به مدت چهار دهه شهرها در کشورهای تحت سلطه با سرعتی شگفت انگیز در حال گسترش بودند؛ گسترشی پرهرج و مرج و ستم گرانه. بیش از نیم میلیارد انسان در زاغه های کثیف و پست شهر در اطراف شهرهای جهان سوم زندگی می کنند ـ جمعیتی که در سال ۲۰۳۰ دوبرابر خواهد شد. این جمعیت از طریق به اصطلاح اقتصاد «غیررسمی» حیات بخور و نمیر دارد.

محرک این شهرگستری چیست؟ اولا، جهش در صنعتی شدن کشاورزی و ادغام بین المللی تولید مواد غذایی و حمل و نقل، دزدی زمین ها توسط شرکت های کشاورزی امپریالیستی و تحکیم جای پایشان موجب ازهم پاشیدن حیات روستایی که مبتنی بر کشاورزی معیشتی مقیاس کوچک بود شده است. امپریالیسم نظام های ملی کشاورزی را تبدیل به مولفه های جهانی شده ی تولید بین المللی و زنجیره های بازاریابی کرده است که هرچه بیشتر از اهالی محلی جدا شده است؛ و به طرز فزایندهای کشاورزی برای بسیاری از اقتصادهای جهان سوم موقعیت «اساسی»اش را از کف داده است. امپریالیست ها زمین هایی را که قبلا به تولید مواد غذایی برای مردم اختصاص داشت تبدیل به مزارعی در خدمت به تولید اتونول و دیگر سوخت های وابسته به محصولات کشاورزی کرده اند و موجب تشدید روند فوق شده اند.

در همان حال، نابودی محیط زیست، خشک سالی ها و جنگ های داخلی (که مانند موردِ کنگو اغلب توسط قدرت های بزرگ دامنه می یابند یا این که مورد استفاده قرار می گیرند) موجب نابودی سیستم های کشاورزی شده اند و توده های مردم را به شهرها رانده است.

در سراسر دهه ی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ صندوق بین المللی پول اعطای وام به کشورهای فقیر را مشروط به آن کرده بود که حکومت هایشان یارانه هایی را که به زمین داران کوچک می پرداختند حذف کنند و اقتصادهایشان را به روی واردات مواد غذایی از غرب «باز کنند» و بازارهایشان را گسترش دهند و سرمایه گذاری در کشاورزی را تسهیل کنند. این سیاست فشار عظیمی بر قشرهای فقیر روستایی وارد کرده و معیشت آنان را نابود کرده است. میلیون ها انسان از فقر، نابودی و نومیدی روستاهای جهان فرار می کنند.

بالاخره این که، رشد سریعِ سرمایه دارانه در چین صدها میلیون دهقان را به شهرها کشیده است. این بزرگ ترین مهاجرت از روستا به شهر در تاریخ بشر است که محرکش تکان های شدید نیروهای بازار در مناطق روستایی چین و نیروی جاذبه ی مشاغل در شهرها است که اغلب کار ارزان در کارگاه های عرق ریزان را معنا می دهد.

این پدیده ها اساسا تحت فرمان نیازها، اجبارات و پیامدهای پیش بینی نشده ی انباشت سرمایه در سطح جهانی، به ویژه تعمیق نفوذ امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه و جهانی شدن تولید قرار دارند.

گسترش شهرها و زاغه نشینی را نمی توان به طور علمی این طور توضیح داد که در درجه ی اول نتیجه ی تضاد طبقاتی است. واضح است که مقاومت طبقاتی در روستاها باعث و به وجود آورنده ی این جابه جایی های جمعیتی نبوده است. آیا منتقدین ما می خواهند بگویند که شورش های دهقانی آن چنان تهدیدی برای نظم اجتماعی روستا بودند که تنها راه خاموش کردن آن ها تضعیف کشاورزی معیشتی بوده است؟

یا می خواهند استدلال کنند که شورش های شهری موجب چنان بی ثباتی ای شده بود که طبقات استثمارگر به روشی می باید دهقانان را وادار به مهاجرت های بزرگ به شهرها می کردند، با این امید که شاید این امر موجب رشد محافظه کاری و گرایش ضد انقلابی در شهرها شود؟ این متدولوژی، کاملا غیرعلمی است.

  یک نکته ی کناری و یک سوال مختصر تاریخی: آیا طرف داران این نظر استدلال خواهند کرد که نیروی محرکه ی جنگ جهانی اول نیاز طبقات استثمارگر در کشورهای اروپایی برای منحرف کردن مبارزه ی طبقاتی و انداختن آن به مجاری دیگر بود؟ یا این که نیروی محرکه ی این جنگ در واقع تشدید رقابت های درون امپریالیستی به ویژه رقابت بر سر فتح مستعمرات بود (هرچند که صحنه ی اصلی نبرد خود اروپا بود)؟

فرآیند شهری شدن، پرولتریزه شدن، زاغه نشینی که به دلیل کارکرد آنارشیک سرمایه در کشورهای تحت سلطه در حال شکل گیری است تاثیرات متناقض اقتصادی و ایدئولوژیک بر روی توده ها می گذارد. ریشه کن شدن طرق سنتی زندگی در روستا توسط امپریالیسم و بی ثباتی ملازم آن در میان توده هایی که در اقتصاد «رسمی» ادغام نمی شوند٬ رشد و جذابیت اسلام گرایی، پنته کوستالیسم (شاخه ای از مسیحیت اوانجلیک که معتقد است نسخه ی اولیه ی انجیل هیچ اشتباهی ندارد-م)، انواع مذاهبِ رستاخیزی آخر الزمانی و غیره. این روندها در شرایط پا در هوایی و جابه جایی، محیط ایدئولوژیک و اخلاقی ارتجاعی منسجمی را ایجاد می کنند.

تاکید می کنم که اگر به حرکت و تکامل تضاد اساسی از پشت عینک اکونومیسم نگاه کنیم نخواهیم توانست پایه های آن چه اینک در حال وقوع است و چالش هایی که در زمینه ی تغییر جامعه و دنیا مطرح است را به طور علمی درک کنیم.

د- بحران جهانی ۲۰۰۸-۲۰۰۹

قبلا در مورد عواملی که این بحران را به وجود آوردند نوشته ام.(۱۷) در زیر به اختصار برخی دینامیک های کلیدی یک مسیر خاص رشد اقتصادی را که به ضد خود تبدیل شد معرفی می کنم:

• فروپاشی بلوک سوسیال-امپریالیستی که تحت رهبری شوروی بود به قدرت های امپریالیستی غربی به ویژه به ایالات متحده آزادی های جدیدی داد که سرمایه را بسط داده و تجدید بنا کنند.(۱۸) به خصوص موج جدید عظیمی از گلوبالیزاسیون در سطح تولید، تجارت و مالی آغاز شد. یکی از خصیصه های رشد و بسط جهانی، که به بحران منتهی شد، ادغام عمیق تر اقتصاد سرمایه داری جهان بود که در مرکز آن ادغام عمیق تر کشورهای تولیدکننده ی صادراتی جهان سوم در بازار جهانی سرمایه داری قرار داشت. این روند منجر به شکل گیری یک اقتصاد تولیدی درهم تنیده ی گلوبال شد که وابسته به نیروی کار ارزان است. 

• چین در مرکزِ فرآیند گلوبالیزاسیونِ اوج گرفته بوده است و به عنوان «کارخانه-کارگاه عرق ریزان» برای سرمایه داری جهانی عمل کرده است و در رابطه ی دیالکتیکی با این فرآیند یک زیربنای اقتصادی سرمایه داری قدرت مند شکل گرفته است. تولید مازادهای تجاری عظیم، گسترشِ جهانی چین را تقویت کرده و بر نقش آن به عنوان خریدار اصلی قرضه های خزانه داری ایالات متحده و فینانس کننده ی کسری تراز پرداخت های آمریکا افزوده است. طبعا اهرم های چین را نیز افزایش داده است.

• بر سکوی تولید و مافوق استثمارِ جهانی تر٬ بخشِ خدمات مالی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته مانند قارچ رویید. رشد اقتصادی در این کشورها به طرز فزایندهای وابسته به فینانس و اعتبارات شد. ایالات متحده در مرکز این فرآیند مالی شدنِ اوج گرفته٬ بوده است (بازار بیمه ی وابسته به رهن بیانِ فشرده ی این اقتصاد انگلی بوده است.)

• رابطه ی دینامیک میان ایالات متحده و چین حلقه ی تعیین کننده در رشدِ اقتصادی دهه ی اول قرن ۲۱ بوده است. به عبارت دیگر، پیوندی عمیق موجود است میان رنج جان کاهِ مافوق استثمار کار که در شکمِ مناطق صنعتی جدید چین در جریان است و آن چه در ابرهای فینانس می گذرد.

• این ها فرآیندهای مرتبط به هم در جهانی شدن و مالی شدن (globalization and financialization) هستند که در نهایت موجبِ رشد عدم تعادل ها و بی ثباتی های غیرقابل مدیریت شدند: ۱- در ایالات متحده بخش مالی نسبت به پایه های تولیدی (ساختارها و پایه ی واقعی تولید و بازسرمایه گذاری سود که متکی است بر استثمار نیروی کار) باد کرد و عدم تعادل عموم یتر میان نظام مالی (و انتظارات آن از سودآوری های آینده) و انباشت سرمایه به وجود آمد. ۲- گسترش افسارگسیخته ی اعتبارات منجر به شکنندگی بزرگ تر مالی شد. ۳- مصرف و استقراض در ایالات متحده موتور محرکه ی رشد در چین شد اما رشد فوق العاده سریعِ تولید در چین، هیزم بیارِ آتشِ کسری موازنه ی تجاری آمریکا شد و فشارهای رقابت جویانه را در سراسر اقتصاد جهان دامن زد در حالی که ظرفیت تولیدی چین با سرعتی حیرت انگیز رشد می کرد. 

• امپریالیسم آمریکا از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ دست به قماری زده است به این صورت که تلاش کرده است قدرت برترِ نظامی خود را به خدمتِ ساختن یک نظم جهانی جدید در آورد؛ نظمی که برای چند دهه بعد بتواند هژمونی جهانی آمریکا بر رقبایش و چیره شدن بر هر مانعی (از جمله اسلام گرایان ارتجاعی) را تضمین کند. اما وزن نظامی گری و هزینه های بی ثباتی زای تامین مالی این نظامی گری تبدیل به عاملی شد در قوام گرفتنِ این بحران.

• این بحران در مراکز مالی سرمایه داری جهانی منفجر شد و در آن جا تمرکز داشت. نهادهای مالی تلاش کرده بودند تا از طریق پخش کردن ابزارهای مالی متنوع تر و پیچیده تر در میدان گسترده تری از سرمایه گذاران جهانی هم خطرات را کم کنند و هم از خطر کردن سود ببرند. اما این کار در نهایت موجب کشانده شدن سرمایه گذاران و حکومت ها به گردابِ شکنندگی و بحران شد.

دینامیک هایی که محرک رشد شدند موانع جدیدی را در مقابل انباشت سودآور سرمایه آفریدند. به طور خلاصه، بحران٬ یک بیان فشرده اما پیچیده و سیالِ آنارشی تولید سرمایه داری و حاصل آن است.

اما برخی از منتقدان هنگام تحلیل از بحران نمی توانند دست از سفسطه های تئوریک سهل الوصول بردارند.

برخی از آنان استدلال کرده اند که تضاد طبقاتی، به خصوص در شکل مقاومت در مقابل گلوبالیزاسیون و صندوق بین المللی پول یک فاکتور اصلی در پشت این بحران بوده است که بر طرح های تعدیل ساختاری و غیره تاثیر گذاشته است. در واقع، یک موج مقاومت در مقابل گلوبالیزاسیون موجود بود. اما یکم، هرچند که در دهه ی ۱۹۹۰ این مقاومت و مبارزه مهم بود اما به سطحی کیفی نرسید که بتواند خطری برای حرکت و رشد انباشت جهانی شود؛ و دوم، در واقع همان طور که در بالا ترسیم کردم، بحرانی که در سال ۲۰۰۹- ۲۰۰۸ فوران کرد دارای تعیین کننده های عمیق در تضادهای یک مسیر رشد اقتصادی خاص دارد؛ مسیری که توسط آن دینامیکِ گلوبالیزاسیونِ اوج گرفته و مالی شدنِ اوج گرفته رقم خورده است.

استدلال دیگری نیز پیش گذاشته می شود به این صورت که رابطه ی تبانی میان قدرت های امپریالیستی عمده است زیرا آنان نیاز مشترک به استثمار نیروی کار توسط سرمایه دارند. اما در عصر کنونی، رقابت که توسط رشد ناموزون و جا به جایی تخته سنگ های تکتانیک به جلو رانده می شود، خصیصه ای مهم در روابط درون امپریالیستی بوده است. این رقابت بیش از آن که خود را به شکل نظامی بیان کند عمدتا خود را به شکل اقتصادی و جغرافیا- اقتصادی بیان کرده است.

بحرانی که فوران کرد در چارچوب جا به جایی های مهم در روابط رقابتی و توازن قدرت در میان قدرت های بزرگ به وقوع پیوست. از جمله: «عروج چین» و حرکتِ گذاری اش به سوی تبدیل شدن به یک قدرت امپریالیستی، گسترش نفوذ آن به ورای آسیای شرقی و رسیدن به خاورمیانه، آسیای مرکزی و آفریقا تا حدی که اکنون رشد آن بر تقسیم کار بین المللی تاثیر می گذارد؛ بزرگ شدن بازار اتحادیه ی اروپا و ادغام ارزی منطقه ای بستری را فراهم کرد که سرمایه ی جهانی اروپای غربی در زمینه ی مقیاس و کارآیی ممتاز شود و به آن امکان داد که سلطه ی دلار را با چالش ارزی روبرو کند؛ و گردن فرازی دوباره ی امپریالیسم روس.  

بحران به نوبه ی خود پیامدهایی را در زمینه ی ثبات نظام امپریالیستی جهان و همچنین در زمینه ی جا به جایی های قدرت و رقابت های ادامه دار درون آن داشت. از جمله برجسته ترین آن ها عبارتند از: بحران٬ تضادهای میان ایالات متحده و چین را تشدید کرده است و آمریکا به طور تهاجمی در پی مقابله با عروج و گسترش نفوذ چین است؛ و بحران مشکلات جدیدی را برای پروژه ی امپریالیستی اتحادیه ی اروپا ایجاد کرده است.  

ه. خطرات و فرصت ها: نظامی که غیرقابل اصلاح است … انقلابی که مورد نیاز است

باب آواکیان در پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما بشر می تواند افق ها را درنوردد بر نکته ای تاکید می کند:

«… ممکن است ما از این واقعیت خوشمان نیاید ولی ما با این واقعیت روبرو هستیم. ممکن است از این حقیقت که سرمایه داری و دینامیک های آن هنوز در جهان غالب است و صحنه آرای مبارزات ضروری ما است خوشمان نیاید اما این واقعیت است و پایه ی تغییر رادیکال در این واقعیت موجود است و راه تغییر رادیکال مواجهه با این واقعیت و تلاش برای دگرگون کردن آن است. هیچ راه دیگری جز این نیست. خصلت متناقضِ واقعیتِ عینی، جاده هایی را برای تغییر رادیکال خود باز می کند. فعالیت برای تغییر رادیکال جامعه تشخیص این جاده ها و عمل کردن بر روی آن ها است.» (۱۹)

در این جا آواکیان فقط در مورد کار تحلیل از دینامیک های سرمایه داری و تضادهایی که امروز در جهان خود را بیان کرده و متقابلا بر هم اثر می گذارند و درک این که چرا «نیروی محرکه ی آنارشی» در واقع دینامیک عمده ی سرمایه داری است صحبت نمی کند. او همچنین موضوع اساسی علم، موضوعِ اساسی کمونیسم به مثابه ی علم را برجسته می کند و می نویسد، «مساله اینجا است که آیا نقطه ی عزیمت ما واقعیت عینی و تشخیص پایه های تغییر رادیکال در دینامیک های متضاد واقعیت عینی است یا این که صرفا می خواهیم از یک رشته ایده ها حرکت کنیم و آن ها را به واقعیت تحمیل کنیم – از جمله ایده آلیزه کردن توده ها و نگاه کردن به توده ها …؟» (۲۰)

در درک سرمایه داری-امپریالیسم و کارکرد آن ما با ضرورت آن سروکار داریم ــ با قوانین خاص عمل کرد و قوانین حرکت آن. این قوانین مستقل از اراده ی افراد و مستقل از اراده ی یک طبقه حتا طبقه ی سرمایه دار-امپریالیست است که صاحب بزرگترین زرادخانه ی سرکوب و قدرت در تاریخ است.

سرمایه داری٬ نظامی متکی بر حرص و آز یا «اراده ی استثمار» نیست. نظامی نیست که «اولین اصل» آن انگیزه ی سود (مکیدن حداکثر ممکن از کارگران) است. سرمایه داری یک شیوه ی تولید مبتنی بر استثمار کار مزدی است که توسط ضرورتِ درونی اش به انبساط و گسترش رانده می شود. عدم درک این موضوع به طور عینی به انکار ضرورت انقلاب می انجامد ــ به این معنا که اگر این سیستم تحت فرمانِ هیچ ضرورتی، هیچ قانون بنیادین یا الزامات انباشت نیست، پس شاید بتوان اصلاحش کرد. 

بر خلاف اتهام منتقدان، این قوانین، به ویژه نیروی اجبار آنارشی ، مبارزه ی طبقاتی را «منحل» نمی کنند. بازهم یادآوری می کنم که: این چیزی است که صحنه ی مقدماتی را برای کاری که باید برای تغییر جامعه و جهان انجام داد، می چیند. اگر این مساله درک شود آن گاه (همان طور که باب آواکیان تاکید می کند) کشف گذرگاه های تغییر رادیکال این واقعیت ممکن خواهد شد. در آن صورت کسب آزادی و شکل دادن به آن ممکن خواهد شد زیرا این شیوه ی تولید و قوانین آن پویا هستند، متناقض هستند و این فرصت های بزرگی را برای عنصر آگاه باز می کند که بر اساس درک علمی از واقعیت، از پیچیدگی و از متغیر بودنش، دست به عمل زند.  

مجاری گوناگونی برای تغییر و فوران های ناگهانی وجود دارد. این جهت گیری علمی در ساختن جنبشی برای انقلاب ، برای انقلابی که افقاش مطلق است، برای تشخیص نیاز و وجود پتانسیل برای آن انقلاب و چالش های مقابل آن بسیار مهم است. در این ارتباط، بحران محیط زیست بسیار خطیر است.

در مورد این که تضاد اساسی میان تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی چگونه عملا توسعه می یابد چالش هایی طرح می شود. یکی از آن ها رشد اسلام گرایی و انواع بنیادگرایی در شرایطی است که نیروهای مولده اجتماعی تر شده اند و جهان بیش از همیشه درهم تنیده شده است. این توسعه ی «انحرافی» تضاد اساسی نشان می دهد که حرکت و توسعه ی آن یک فرآیند مستقیم مدرنیزاسیون، پرولتریزاسیون و سکولاریزاسیون نیست. بلکه فرآیندی است پیچیده شامل تغییر در پیکربندی طبقاتی و اجتماعی، درهم نفوذ کردن ایدئولوژی و جنبش های اجتماعی با دگرگونی های اقتصادی، نیاز به اخلاقیات رهایی بخش و مطرح شدن عمیق مساله ی ریشه کن کردن پدرسالاری.

ما در یک دوره ی گذار به سر می بریم که پتانسیل تغییرات فاحش را در بطن خود دارد؛ دوران سرمایه داری جهانی سیال، اوج گیری نابرابری و جابه جایی، قهقرای محیط زیست، بارش دهشت بر زنان که نیمی از نوع بشر هستند. سرمایه داری در عصر امپریالیستی یک شیوه ی تولید است که  در گذار به چیزی بالاتر است و هم زمان با خشونت بر محدودیت هایش لگد می زند.  

آیا ما واقعیت ها و حقایقی را اختراع خواهیم کرد و روایت هایی خواهیم ساخت دال بر آن که مبارزه ی طبقاتی همیشه عمده است تا از این طریق خود را تسلی دهیم و از چالش های واقعی روی گردانیم؟ یا با واقعیت همان طور که هست روبرو خواهیم شد تا تغییرش دهیم؟

موضوع خطیر در این جا داشتن یک درک ماتریالیستی است در مورد جهان، در مورد این که چه چیزی در افکار مردم و در جامعه باید عوض شود و چگونه. هر چیز دیگری به جز یک رویکرد حقیقتا علمی جهان را به همین شکل که هست باقی خواهد گذارد. موضوع خطیر آن است که نوع بشر به یک انقلاب کمونیستی نیاز دارد تا تضاد اساسی عصر را حل کرده و نوع بشر را رها کند و سیاره ی زمین را نجات دهد.• 

توضیحات و منابع

۱- برای آشنایی بیشتر با این مطلب رجوع کنید به مقاله ی زیر:

کمونیسم: آغاز مرحله ای نوین، مانیفستی از حزب کمونیست انقلابی آمریکا (۲۰۰۹). به ویژه بخش ۳ تا ۵. ترجمه ی فارسی این سند در لینک زیر از سایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م) قابل دسترسی است.

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/07/komunism-aghaze-yek-marhale.pdf

۲- باب آواکیان، پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما بشر می تواند افق ها را در نوردد. این کتاب به فارسی در لینک زیر از انتشارات حزب کمونیست ایران (م.ل.م) قابل یافتن است:

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/07/Krokodil.pdf

۳- با ظهور و گسترش سرمایه داری، قشر دهقانی گسترده ای کماکان نقش بسیار مهمی را در تولید جهانی داشت و به لحاظ کمی نیز غلبه داشت اما به مرور و به طور فزاینده روابط تولیدی سرمایه داری در روابط تولیدی ماقبل سرمایه داری نفوذ کرده و آن را تابع و تحت سلطه ی خود کرد.

۴-  فردریک انگلس، آنتی دورینگ به زبان انگلیسی، ص ۳۱۶-۳۲۴ (انتشارات پروگرس-مسکو، ۱۹۶۹)

۵- کارل مارکس، کار-مزد-سرمایه. منتخب آثار جلد اول به زبان انگلیسی ص. ۱۵۷ (انتشارات پروگرس-مسکو، ۱۹۷۳)

۶- کارل مارکس، کاپیتال جلد اول به زبان انگلیسی ص ۵۵۵ (نیویورک، انتشارات انترناسیونال، ۱۹۶۷)

۷- باب آواکیان، تضاد اساسی و عمده در مقیاس جهان. کارگر انقلابی، ۱۷ سپتامبر ۱۹۸۲

۸- ریموند لوتا، آمریکا در سراشیب به انگلیسی ص ۴۰-۵۶ (انتشارات بنر، شیکاگو ۱۹۸۴)

۹- کارل مارکس، کاپیتال جلد اول به انگلیسی ص ۳۰۰

۱۰- انگلس، آنتی دورینگ به انگلیسی ص ۳۲۲

۱۱- مارکس، کاپیتال جلد اول، به انگلیسی ص ۵۵۵

۱۲- همان جا ص ۲۲۴

۱۳- کارل مارکس، گروندریسه به انگلیسی ص ۵۵۲ (انتشارات پنگوئن، همانسوورث ۱۹۷۳)

۱۵-

 R. Kerry Turner and Brendan Fisher, “Environmental economics: To the rich man the spoils”, Nature 451, 28 Feb 2008, pp. 1067-1068

۱۶-

 William Cline. 2007. Global Warming and Agriculture: Impact Estimates by Country

۱۷- برای مثال رجوع کنید به ریموند لوتا، «جا به جایی ها در اقتصاد جهانی و رقابت میان قدرت های بزرگ: چه اتفاقی دارد می افتد و چه معنایی می تواند داشته باشد». به زبان انگلیسی در نشریه ی هفتگی رولوشن (به تاریخ ۲۴ و ۲۷ جولای ۲۰۰۸ و ۳ و ۲۴ اوت ۲۰۰۸).

Financial Hurricane Batters World Capitalism: System Failure and the Need for Revolution,» Revolution, October 19, 2008

۱۸- مطالعه ی سند زیر پیشنهاد می شود: یادداشت هایی بر اقتصاد سیاسی: تحلیل ما در دهه ی ۱۹۸۰، موضوع های مربوط به متدولوژی، اوضاع کنونی جهان (شیکاگو، انتشارات آر.سی.پی، ۲۰۰۰). بخش اول از ص ۷ تا ۳۰. در این بخش آر.سی.پی انتقادی به تحلیل های دهه ی ۱۹۸۰ خود در مورد حرکت بلوک های امپریالیستی غرب تحت رهبری آمریکا و شرق تحت رهبری شوروی به سوی جنگ جهانی می کند. درس های متدولوژیک از آن بیرون کشیده و درک های عمیق تری از متد علمی ارائه می دهد.

۱۹- آواکیان: پرنده ها نمی توانند …

۲۰- همان جا