هیچ ضرورتی ابدی نیست و امید ایجاد یک دنیای کاملا متفاوت زیربنای علمی دارد، اما برای آن باید جنگید!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۹ دقیقه

باب آواکیان. نوامبر ۲۰۱۹

از نشریه حقیقت شمارۀ ۸۶ خرداد ۱۳۹۹

توضیح نشریه حقیقت:

این مقاله ترجمه بخش آخر[۱] سخنرانی باب آواکیان در نوامبر ۲۰۱۹ با عنوان «امید برای بشریت با مبنایی علمی» است که توسط گروه مترجمین حزب ما ترجمه شده است.

بیایید یک بار دیگر در مورد این که پایۀ انقلاب چه هست و چه نیست صحبت کنیم. پایۀ انقلاب در آن چه هر لحظه مردم فکر می کنند یا انجام می دهند نیست. بلکه در روابط و تضادهای اساسی سیستم نهفته است. این تضادها و روابط اساسی رنج های عظیم را تولید می کنند اما آنها را در چارچوب این سیستم نمی توان حل کرد. در ابتدای کتاب «چرا نیاز به یک انقلاب واقعی  داریم و چگونه به واقع می توانیم انقلاب کنیم» گفته می شود، « جنایت های تحمل ناپذیر که این سیستم مرتبا مرتکب می شود و رنج های غیر ضروری عظیم برای توده های بشریت تولید می کند» و سپس به سوال حیاتی اشاره می کند که چرا این دهشت ها دائما توسط این سیستم تولید می شود و متوقف کردن آن چه خواهد برد. و می گوید به این تضادها توجه کنید:

چرا مردم سیاه و لاتین تبار و بومیان آمریکا در معرض اعمالی مانند نسل کشی، حبس توده ای، خشونت پلیس و کشتار به دست پلیس هستند؟

چرا زنان زیر پدرسالاری تحقیر شده و انسانیت شان لگدمال می شود و همه جا شاهد انقیاد زنان هستم و به انسان بر مبنای جنسیت یا گرایش جنسی شان ستم می شود؟

چرا جنگ های امپراتوری، ارتش های اشغال گر و جنایت علیه بشریت است؟

چرا مهاجرین را شیطان و مجرم خوانده و آنان را اخراج کرده و مرزها را نظامی می کنند؟

چرا محیط زیست سیارۀ ما نابود می شود؟

و ادامه می دهد:

این چیزها که «پنج توقف» می خوانیم تضادهای عمیق این سیستم و معرفی کنندۀ آن هستندو علیه رنج ها و ویرانی هایی که این تضادها تولید می کنند باید اعتراض کرد، با قدرت در مقابلشان مقاومت کرد و حقیقتا عزم راسخی برای متوقف کردن آن ها داشت اما فقط با از بین بردن خود این سیستم می توان بالاخره بر این رنج ها و ویرانی ها نقطه پایان گذاشت.

و ادامه داده و می گوید: همراه با این ها، چرا در دنیایی زندگی می کنیم که بخش های بزرگی از بشریت در فقر هولناک زندگی می کنند به طوری که ۲.۳ میلیارد نفر از آن ها حتا مستراح ها یا آبریزگاه های ابتدایی ندارند و شمار بزرگی از بیماری های پیشگیرانه رنج می برند، میلیون ها کودک هر ساله از این بیماری ها و گرسنگی می میرند و ۱۵۰ میلیون نفر کودکان کار بیرحمانه استثمار می شوند و کلیت اقتصاد جهان مبتنی بر شبکه های عظیم مشقت خانه ها. تعداد زیادی زنان در استخدام این مشقت خانه ها هستند که دائما در معرض آزار و حملات جنسی هستند. این دنیایی است که ۶۵ میلیون نفر پناهنده در نتیجۀ جنگ، فقر، سرکوب و تاثیرات گرمایش اقلیمی از جا کنده شده و آواره اند.  چرا؟

چرا بشریت در این وضعیت است؟[۲]

در شرایطی که نیروهای تولیدیِ موجود، پایۀ اساسیِ رهایی تک به تک آحاد بشر از تمام این شرایط را امکان پذیر می کند، چرا بشریت در چنین وضعی است؟ یک دلیل اساسی دارد: ماهیت بنیادین این سیستم سرمایه داری- امپریالیسم که تحت آن زندگی می کنیم و به علت همین ماهیت دائما دهشت پشت دهشت علیه بشریت تولید می کند.

این موضوع را در « چرا نیاز به یک انقلاب واقعی  داریم و چگونه به واقع می توانیم انقلاب کنیم» مفصل تشریح کرده ام و در «چگونه می توانیم پیروز شویم» به طور فشرده بیان شده:

این سیستم سرمایه داری- امپریالیسم را نمی توان اصلاح کرد. تحت این سیستم هیچ راهی برای پایان بخشیدن به بیرحمی و قتل های پلیس، جنگ ها و ویرانی مردم و محیط زیست، استثمار، ستم و تحقیر میلیون ها و میلیاردها نسان از جمله نیمی از بشریتِ مونث در این جا و تمام دنیا نیست. همۀ این فجایع ریشه در تضادهای عمیقی دارند که در وجود این سیستم، در کارکرد پایه ایِ آن، در روابط و ساختارهای آن تعبیه شده اند. فقط یک  انقلاب واقعی می تواند تغییر اساسی ای را که لازم است به وجود بیاورد.[۳]

در بخش دوم «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا می‌توانیم انقلاب کنیم؟» مستقیما به این تضاد حیاتی می پردازد:

«بسیاری از مردم، از جمله کسانی که میگویند خواهان یک  تغییر بنیادین در جامعه هستند، اصرار میکنند که امکان انقلاب کردن موجود نیست زیرا:«آنان» بیش از اندازه قدرتمند هستند و «توده های مردم هم بیش از اندازه قاطی هستند». خب، این واقعیتی است که توده های مردم در هر بخشی از جامعه، تحت تاثیر این نظام شکل می گیرند و به این علت، در درکِ واقعیتِ اوضاع و این که چرا  اوضاع اینگونه است و در این مورد چه می توان کرد و در واقع چه باید کرد، هِر را از بِر تشخیص نمی دهند و سرشان در ماتحت شان است. اما این واقعیت، در تضاد با یک حقیقت مهم دیگر قرار دارد و آنهم این است که توده های مردم در شمار میلیونی، از یکی یا تمامی جنایت های این سیستم که در «پنج توقف» فشرده شده است، در تب و تاب و التهاب اند و برایشان مهم است. این تضادیست که ما باید رویش کار کنیم تا خیل عظیم مردم را در مسیر انقلابی حرکت دهیم که برای خاتمه دادنِ قطعی و نهایی به ستم های فشرده شده در «پنج توقف» و شرایط اسفناکی که جامعه بشری در معرض دائمی آن قرار دارد، لازم است.»

بنابراین نیاز عاجل و همچنین امکان و ابزار آن وجود دارد که دست به مبارزه ای مصمم بزنیم تا افق های مردم را بر پایه ای علمی گسترش دهیم و آرزو آمال شان به دنیایی بهتر را برجسته کرده و به آن بیانی معنادار دهیم. در این رابطه نه تنها مباحث «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟  و چگونه واقعا می‌توانیم انقلاب کنیم؟» مهم اند بلکه همچنین قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی و «نکات مورد توجه برای انقلاب»[۴] به امکان ایجاد یک بدیل کاملا متفاوتِ مثبت در مقابل جهان دهشت آفرین کنونی زندگی بخشیده و بیان روشن و واقعی به آن می دهند.

در این رابطه به تجربه تاریخی نگاه کرده و از آن بیاموزیم. به بحث هایی که قبلا در مورد دهۀ ۱۹۶۰ میلادی کردم برگردم. در این مورد در «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟  و چگونه واقعا می‌توانیم انقلاب کنیم؟» هم بحث شده. سال ۱۹۶۸ واقعا یک نقطۀ عطف در اوضاعی بود که همه چیز داشت تقسیم به دو می شد – یکی عمده و دیگری پدیده ای فرعی. به عبارت روشن تر، می توان گفت که به ویژه در ایالات متحده آمریکا سال ۱۹۶۸ پایان یک توهم بزرگ را رقم زد – از جمله برای کسانی که صمیمانه و فعالانه برای ایجاد دنیایی متفاوت و بهتر تلاش می کردند. در سال ۱۹۶۸ نه تنها مارتین لوتر کینگ و رابرت کندی به قتل رسیدند و این وقایع برخی توهمات را فروپاشید بلکه همچنین روشن شد که ایجاد دنیایی بهتر بر خلاف آن چه برخی فکر می کردند از این طریق که «آمریکا خالصانه آن چیزی بشود که قرار بود باشد» ممکن نیست. حتا زمانی که برخی آدم های رادیکال هنوز این طور فکر می کردند، توهمی بیش نبود. این آدم ها در واقع «دو فرآوردۀ مختلف در کوله شان» داشتند. این را در مورد فیل اوکس هم سی سال پیش (در مقاله هایی تحت عنوان «پژواک ها، سیاه مشق ها و سیخونک زدن ها»[۵] گفتم. او یک جورهایی تجسم یک تضاد بسیار حاد بود. از یک طرف آوازهای خیلی خوب و به جایی داشت مثل «من لیبرالم، دوستم داشته باشید»[۶] که به طرز گزنده ای عوامفریبیِ لیبرالی که ضدیت آبکی با ستم می کرد را  افشا می کند و کاملا به امروز هم می خورد. جز این که متاسفانه آن آواز یک خط ضد لزبینی دارد که البته بخشی از خود آواز نیست اما فیل اوکس در یک اجرای زنده که ضبط شد فی البداهه آن را اضافه کرد. اما به طور کلی این آواز محتوایی دارد که کاملا به امروز می خورد. فیل اوکس آواز های دیگری مانند «پلیس های جهان» هم داشت که با طنز گزنده ای می گوید: «و اسم سودهای ما دموکراسی است/ حال دوست داشته باشی یا نه، ما باید تو را آزاد کنیم/چون ما پلیس های جهان هستیم». این هم خیلی به امروز می خورد. یک آواز دیگر هم به اسم «زنگ های انقلاب» داشت. اما از طرف دیگر، همانطور که خودش به آن اشاره کرده، آوازی در سوگ جان کندی داشت که بیش سوگواری برای مرگ اوست و در واقع ساده لوحانه آن چه را جان کندی نماینده اش بود رمانتیزه می کند. خودِ اوکس در مورد این تضاد اظهار نظر کرده و گفت: «من هنوز نمی توانم احساسی را که در مورد کندی داشتم دور بریزم و برای همین بسیاری از دوستان مارکسیست من فکر می کنم که احمقی بیش نیستم». یا چیزی شبیه این را گفته بود. اینجا هدفم این نیست که به فیل اوکس که خودکشی کرد و واقعا پایان تراژیکی داشت، گیر بدهم. بلکه می خواهم بگویم او به نوعی تجسم پایان یک توهم بود – این توهم که یک جورهایی می توان این کشور را تبدیل به نیروی خیر در جهان کرد و کاری کرد که به آن آمالی که از قرار در ابتدای تاسیس آن وجود داشت وفادار باشد. البته این «پایان»، نسبی و موقت بود. با افت خیزش رادیکالِ آن زمان و تغییرات مهمی که ملازم آن افت بود و در جهان و در خود آمریکا رخ داد، نفوذ این نوع توهم و جعلیات مشابه آن گسترش یافت و تبدیل به پدیدۀ مهمی شد. بعدا بیشتر در این مورد صحبت خواهم کرد.

به این ترتیب، همه چیز در حال قطبی شدن بود که یک جنبۀ عمده داشت ولی شاهد جنبۀ فرعی یا پدیدۀ فرعی هم بودیم. جنبۀ عمده این بود که تعداد عظیمی از مردم هرچه رادیکال تر شده و به طور پایه ای – هرچند توسعه نیافته و جنینی – غیرقابل اصلاح بودند این سیستم را تشخیص دادند. و پدیدۀ فرعی در آن زمان این بود که برخی ها جهت گم کرده و ناامید شدند و از مبارزه دست کشیدند و به قول فرانسوی ها «رِکوپِره» شدند و با وجود آنکه برخی تمایلات و آرزوهای مترقی خود را حفظ کردند اما شروع به کار برای سیستم (یا حداقل در داخل سیستم) کردند.   

به این ترتیب، یک قطب بندی واقعی رخ داد که جنبۀ عمده اش رادیکالیزه تر شدن شمار عظیمی از مردم بود و این رادیکالیزه تر شدن دقیقا بر پایۀ تشخیص کامل تر – نه لزوما تشخیص کاملا علمی — این واقعیت بود که هرگز نمی توان آمریکا را تبدیل به نیروی خیر در جهان کرد. این روند شامل کسانی بود که ضدیتشان با جنگ ویتنام در ابتدای امر به این خاطر بود که فکر می کردند این جنگ صرفا «یک  اشتباه» است یا کاری استکه فقط بخشی از طبقۀ حاکمه (یا بخشی از «ساختار قدرت») مسئولش است اما شمار عظیمی از مردم فهمیدند که این جنگ نشئت گرفته از ماهیت بنیادین این سیستم و ضرورت های امپریالیسم، به ویژه امپریالیسم آمریکا است.

اما می دانیم که از زمان خیزش اواخرِ دهۀ ۱۹۶۰ تا اوایل دهۀ ۱۹۷۰ تغییرات مهمی– از جمله تغییرات منفیِ بسیار زیاد در جهان رخ داده است که ما درس های مناسب و ضروری از آنها بیرون کشیده ایم. در اوضاع عینی تغییراتی به وقوع پیوسته است. برای مثال نه تنها با احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی، انقلاب و سوسیالیسم در آن جا شکست خورد و چین به مثابه یک قدرت امپریالیستی که با ایالات متحده و امپریالیست های دیگر رقابت می کند به ظهور رسید؛ بلکه به طور کلی جا به جایی هایی در جهان سوم رخ داده است. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ به بعد تا اوایل و اواسط دهۀ ۱۹۷۰ در جهان سوم مبارزاتی برای رهایی ملی جریان یافت (و برخی از آنها به شکل های مختلف تا دهۀ ۱۹۹۰ هم ادامه یافتند). بسیاری از نیروهایی که برای رهایی ملی مبارزه می کردند و آن انقلاب ها و مبارزات رهایبخش ملی به آخر خط شان رسیدند[۷]: یا مغلوب شدند یا اینکه تبدیل به چیز دیگری شدند که انقلابی نبود و به طور کلی جذب سیستم امپریالیستی شدند. بسیار کسانی که آن مبارزات رهاییبخش را در آن دوره رهبری می کردند (یا اخلافِ واقعی یا سیاسی شان) امروزه یا حاکمان بورژوا و زائده های امپریالیسم هستند یا اینکه هیچ نقش مهمی بازی نمی کنند (این پدیده را در کتاب کمونیسم نوین هم بحث کرده ام).

این نیز یک تغییر مهم دیگر است. آمریکا با زور از ویتنام بیرون رانده شد و در نهایت در سال ۱۹۷۵ رژیم تحت الحمایه اش در ویتنام سرنگون شد. اما بعد از آن، ویتنام هرچه بیشتر به شوروی وابسته شد در حالی که شوروی خودش یک قدرت امپریالیستی بود (ما آن را در آن زمان «سوسیال امپریالیست» می خواندیم. یعنی، سوسیالیست در اسم اما امپریالیست در واقعیت و در عمل). رهبری ویتنام برای کمک های اقتصادی و حمایت های دیگر دست به سوی شوروی دراز کرد و بدین ترتیب وارد جاده ای شد که باعث شد ویتنام اساسا یک کشور جهان سومی دیگر بشود. این واقعیت با فروپاشی شوروی تشدید شد و ویتنام توسط همان امپریالیست هایی که مردم ویتنام قهرمانانه علیه شان جنگیدند، به ویژه امپریالیسم آمریکا غارت می شود و امروز واقعیت تلخ دیگر آن است که ویتنام بخشی از شبکۀ مشقت خانه های تولیدی بین المللی برای سرمایه امپریالیستی شده است.

پدیدۀ کامبوج را هم داشتیم که به صورت مبارزۀ رهایی بخش علیه ویران شدن آن کشور توسط آمریکا شروع شد. امروزه تلاش های عمدی شده است که این ویرانگری هولناک پوشانده شود و خیلی ساده بسیاری از مردم چیزی در مرد آن نمی دانند. یعنی، بمباران های انبوه و ویران شدن آن کشور به دست آمریکا. در اواسط دهه ۱۹۷۰ خمرهای سرخ که رهبری مقاومت در مقابل امپریالیسم را در آن کشور داشتند به قدرت رسیدند اما به خاطر داشتن یک جهان بینی کاملا غلط که زیر اسم مارکسیسم یا کمونیسم پوشانده بودند مرتکب انواع و اقسام کارهای وحشتناک شدند.

   این وقایع بسیاری را گیج کرد. واضح است که در اینجا فرصت پرداختن به همه این وقایع نیست. جوانب مهم آن را در آثار دیگر (از جمله کتاب کمونیسم نوین) بررسی کرده ام. درک درس های اساسی این تجربه به دو علت بسیار مهم است. اولا، به خاطر آن که امپریالیست ها و پیروان آنها در اردوی روشنفکری از این وقایع برای تهمت زدن به کمونیسم اصیل استفاده کرده اند. ثانیا و اساسی تر این که درس های آن برای عمیق تر کردن رویکرد علمی مان در مبارزه برای شکست دادن امپریالیسم و ایجاد یک جامعه نوین و رهایی بخش — با تمام تضادهای عمیق و پیچیدۀ درگیر در آن – لازم است.

نکته ام در این جا در رابطه با جا به جایی هایی که از زمان خیزش فراگیرِ دهۀ ۱۹۶۰ تا اواسط ۱۹۷۰ رخ داده آن است که بسیاری از این وقایع باعث سرخوردگی و جهت گم کردگیِ کسانی شد که خیلی سخت علیه جنگ ویتنام مبارزه کرده بود و در حمایت از مبارزات رهایی بخش در اقصی نقاط جهان در خیابان ها مبارزه می کردند و در مبارزه با ستم در خود آمریکا فعال بودند.

یک پدیدۀ دیگر هم در این کشور در جریان بوده است. طبقه حاکمه در عین حال که وحشیانه اقشار پایینیِ مردم تحت ستم مانند سیاهان را سرکوب کرده است؛ اما همچنین شمار زیادی طبقۀ میانی و نیروهای بورژوا را در میان سیاهان پرورش داده است تا دیواری باشند به دو شرایط ستم دیدگی آن توده ها و ضربه گیری در مقابل خیزش های توده ایِ آن ها.

تمام این ها نیز تاثیرات منفی روی توده های مردم داشته است. خصوصا در رابطه با امکان و حتا مطلوبیت یک مبارزۀ مصممانه برای به وجود آوردن تغییرات اساسی در جامعه و مردم. در چند دهه پس از خیزش دهۀ ۱۹۶۰ عده زیادی از قشرهای مختلف خود را با این «واقعیت جدید» انطباق داده یا حداقل خود را با آن «تنظیم» کرده اند. می گویم تطبیق یا «حداقل تنظیم» (از انواع مختلف) چون در رابطه با بسیاری از آن چندین میلیون جوان طبقۀ میانی تحصیل کرده که در آن دوره رادیکالیزه و واقعا انقلابی شدند – و صرفا بازی نمی کردند بلکه جدی بودند – بسیاری از آنها با این تغییرات به اصطلاح «واقع بین» شدند و به کار در داخل سیستم بازگشتند در عین حال که نسخه ای آبکی از احساسات رادیکال و انقلابی شان را حفظ کردند.

در میان قشرهای تحتانی مردم از جمله سیاهان (منظورم قشر طبقه میانی که در نتیجه سیاست های آگاهانه حاکمیت رشد کرده بود صحبت نمی کنم بلکه منظورم توده های مردم تحت ستم است) شاهد سرخوردگی و حس شکست خوردگی بزرگ و همچنین شیوع انبوه اعتیاد به مواد مخدر (که شامل سیاست عامدانه طبقه حاکمه هم بود) بودیم. این وضعیت شرایط استیصال توده های تحتانی را تشدید و حس سرخوردگی شان بیشتر کرد. رخت بربستن امید یا مرگِ امیدی که در تمام دوره خیزش دهه ۱۹۶۰ بر پایه ای واقعی به آدم ها الهام می بخشید، جدی بود و خیلی ها از سر ناامیدی به مواد پناه برده و می مردند یا به آدم های مفلوک درهم شکسته تنزل می یافتند. با رشد باندهای گانگستری در گتوها و باریوها[۸] این اوضاع مستاصلانه تر و مایوس کننده تر شد. در این کشور (و در سطح بین المللی) این باندها در شرایط محرومیت و استیصال فزایندۀ جوانان با این جهت گیری که «ثروتمند بشو یا در تلاش برای ثروتمند شدن بمیر» رشد کردند. خیلی از این جوان ها دچار توهم رسیدن به ثروت سریع بودند اما این وضعیت توسط رشد تجارت مواد مخدر و نفوذ فرهنگ گندیده ای که در سراسر جامعه ترویج می شد و استثمار و لگدمال کردن دیگران به عنوان روش صعود به راس و بالا را تحسین و تقویت می کرد – حال می خواهد در وال استریت باشد یا در صحنه جهانی یا در خیابان های محله و گتوی خودت – شدت گرفت.  

همراه با همۀ اینها، دو جریان دیگر در کار بود: یکم، کارزار سیاسی و ایدئولوژیکِ بی وقفۀ طبقۀ حاکمه که یکدم از تهاجم به کمونیسم و در واقع علیه هر عنصر رادیکال مثبت که در خیزش دهه ۱۹۶۰ (کمابیش از اواسط دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد) موجود بود نمی ایستاد و دوم، «قلب ماهیت» کردنِ (یعنی آب بستن و تحریفِ) آن خیزش مثبت به یک چیز متفاوت و اغلب اوقات تقسیم آن به «هویت های» متضاد بود و در انطباق با این در مورد حقیقت هم نظریه پردازی هم می شد. به این صورت که هر یک از «هویت» ها حقیقت خود را دارند و حق حرف زدن مربوط به «هویت» و «موضع هویتی» است. (این پدیده، آماجِ و وسیلۀ نقلیه ای به دست نیروهای فاشیست داد که به مبارزاتی که علیه ستم و بی عدالتی های بسیار واقعی می شود حمله کنند و در عین حال، سیاست و ایدئولوژی های «هویتی» هیچ  راه حل واقعی برای ریشه کن کردن آن ستم ها و بی عدالتی ها و هیچ بدیل واقعی در مقابل سیستمی که این فاشیسم را زاییده ارایه نمی دهند).

این «دهه های وحشتناک» و این تهاجم بی وقفۀ سیاسی در طول چند دهه، به خودِ نیروهای انقلابی – و مشخصا در حزب ما که مسئولیت آن را دارد که یک پیشاهنگ واقعی برای انقلاب باشد – لطمات وحشتناک زده است و به مقدار زیادی موجب کنار گذاشتن هدف و هرگونه جهت گیری جدی به سمت انقلاب و کمونیسم شده و حتا باعث شک و تردید نسبت به این شده که آیا این بدیل واقعا یک بدیل رادیکالِ مثبت در مقابل نظم کنونی جهان هست یا خیر؟ این وضعیت ضرورت یک انقلاب فرهنگی را در حزب ما به وجود آورد که در ۱۵ سال گذشته دوام داشته و هنوز ادامه دارد– اما در شکل ها و الویت های متفاوت. این شکل ها و الویت های جدید بیان فشردۀ خود را در «تور انقلاب» که اکنون در جریان است یافته است.[۹] هدف تور بردن وسیع انقلاب به میان توده های تحتانی، دانشجویان و دیگر قشرهای مردم و ایجاد تاثیرات سراسری در کشور، آفریدن یک جوشش عظیم در جامعه حول مساله انقلاب و کمونیسم که به طرز خیره کننده ای از صحنۀ سیاسی و فرهنگی جامعه غائب بوده است می باشد و به طور کنکرت هدف عبارت است از متشکل کردن هزاران نفر افراد جدید که به سمت این انقلاب می آیند و هم زمان تاثیر گذاشتن بر میلیون ها نفر. این فعالیت، بخش کلیدی از تسریع اوضاع و تدارک شرایطی است که مبارزۀ انقلابی برای شکست دادن و از بین بردن این سیستم دهشتناک و نهادهای سرکوب خشونت بار آن ممکن خواهد شد که بر پایۀ آن جامعه ای کاملا متفاوت و نوین و رهایی بخش را بر اساس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکا شمالی ایجاد خواهیم کرد.

در این جا لازم است به «ترکیب سمی» که در مقاله «کمونیسم نوین می تواند همه چیز را تغییر دهد اگر …» آمده اشاره کنم. این مقاله که در نشریه «انقلاب» منتشرشد اوضاعی را تشریح می کند که توسط ترکیب دو چیز رقم خورده است: «سلطۀ رویزیونیسم ضد علمی هم در حزب خودمان و هم جنبش های بین المللی در ترکیب با درجۀ مایوس کننده ای که این که توده های همه قشرها به درستی منبع “مشکلی” را که در مقابل جامعه و تمام بشریت است تشخیص نداده اند یا به طور جدی به دنبال این نوع “راه حل” نبوده اند.»[۱۰]

فرمول «ترکیب سمی» به طور تیز مشکل را ترسیم می کند و «تور انقلاب» به این معضل حاد دارد جواب می دهد زیرا نکته در آن است که به جای این که تسلیم این «ترکیب سمی» و به طور کلی مشکلات شویم باید علیه آن بلند شویم و به طور رادیکال این وضع را تغییر دهیم. این مقاله در ادامه می گوید: «ما باید با این واقعیت روبرو شویم و راه هایی بیابیم که نگذاریم ما را شکست دهد.»

بخش مهمی از چیره شدن بر این «ترکیب سمی» حل تضادی است که در انتهای بخش اولِ «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا می‌توانیم انقلاب کنیم؟» جلو گذاشتم. این که در رابطه با انقلابی که راه حل اساسی برای معضلی است که در مقابل توده های بشریت و در نهایت کل بشریت قرار دارد، چه چیزی در دست داریم و چه چیزی نداریم و بدان نیاز عاجل داریم. در آن جا تضاد را این طور ارایه کردم:

به خصوص به خاطر کاری که من انجام ‌داده‌ام و به مدت چند دهه از سال های ۱۹۶۰ به این سو رهبری کرده ام، ما اکنون با در اختیار داشتن کمونیسم نوین، روش و رویکرد تکامل یافته تری نسبت به انقلاب داریم و دارای رویکرد استراتژیک ونقشۀ انجام این انقلاب هستیم؛ ما قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی را در دست داریم که افق گسترده و «نقشۀ» انضمامیِ ساختن جامعه ای نوین و رهایی‌بخش می باشد که هدفش رهای کردن کل بشریت است. اما بگذارید رک و صریح بگویم: آنچه که هنوز نداریم توده‌های مردمی ست که جذب انقلاب شده باشند و انگیزه شان فعالیت برای آن باشد: به خصوص جوانانی که همیشه رانۀ اصلی برای هر انقلابی هستند. ما بنیان و داربست یک سازمان انقلابی را داریم که می‌توان آن را به عنوان نیرویی پیشگام که واقعا توانایی رهبری انقلابِ تا به آخر را داشته باشد، ساخت و توسعه داد، اما ما هنوز کادر لازم رهبری را نداریم که در همه سطوح و در بخش های مختلف کشور باشند؛ که نه تنها عزم جزم بلکه همچنین بنیان علمی لازم داشته باشند تا بتوانند مردمی را که بایستی پیش آورده شوند تا انقلاب رخ دهد، رهبری کنند.

شمار هرچه بیشتری از آدم ها – هم آن ها که از مدت ها پیش درگیر فعالیت برای این انقلاب بوده اند و هم آنها که به تازگی  درگیر شده اند – باید فعالانه خودمان را وقف پرداختن به این تضاد و حل آن کنیم. و یک بخش کلیدی از این امر آن است که مشکلات انقلاب را در مقابل توده های مردم از جمله در مقابل کسانی که تازه وارد هستند و دارند شروع می کنند که بخشی از این جنبش برای یک انقلاب واقعی بشوند بگذاریم و آنها را درگیر در حل این مشکلات کنیم.

آن طور که در گشایش ها گفتم:

این اصل که اساسا و در نهایت، انقلاب را توده ها انجام می دهند، اصل بسیار مهمی است که باید  آن را درست فهمید و به کار بست. این اصل نباید تبدیل به مجوزی برای دنباله روی از توده ها و خودجوشی آنان بشود. اما آنها هستند که باید انقلاب را انجام دهند و نیاز دارند که در هر مرحله، درگیر در کلنجار رفتن با تضادهای مقابل پا و خدمت به پروسۀ یافتن ابزارهای حل و تغییر آنها به منظور پیشروی و گشایش شوند. این اصل بسیار مهمی است و نباید آن را مترادف با دنباله روی از توده ها دانست و نباید اینطور فکر کرد که خرد نزد توده هاست و بس و کافیست مشکلات را بهشان بگوییم تا آنها فورا راه حل ارائه کنند. این ری ایفای کردن (جسمیت بخشیدن) تودهاست. در حالی که مسئله عبارت از این است که شمار روزافزونی از توده ها را بر مبنایی علمی، درگیر فرآیند مبارزه برای مواجهه و تغییر تضادهایی که در مسیر ساختن انقلاب باید آنها را حل کرد، کنیم.[۱۱]

و اخیرا تاکید کرده ایم که:

به نظر می آید هنوز مقداری عدم تمایل هست که این جنبه (یعنی، نقصان های ما و نیازهای عاجل مان) را مستقیم و صاف و ساده در مقابل کسانی که با آنها کار می کنیم بگذاریم. در ضدیت با هر شکل از این عدم تمایل، مهم است تاکید شود که به واقع از همان ابتدا، از جمله با کسانی که به تازگی وارد رابطه شده ایم، مشکلات و نیازهای انقلاب باید طرح شود و آنها درگیر در کمک به حل آن ها شوند (و در برخی جوانب مشخص مشکلات بیشتری را شناسایی کرده و به حل آن کمک کنند). طرح مشکلات و نیازهای این انقلاب بخش حیاتی از ایجاد گشایشی است که به طور عاجل در ساختن یک جنبش واقعی برای یک انقلاب واقعی لازم است و در واقع یک بخش کلیدی از متشکل کردن افراد در انقلاب است.

بر این هم تاکید شده است که این کار را نباید به صورت تبلیغاتی بلکه باید با «شوق و اعتماد» صادقانه انجام بگیرد؛ شوق و اعتمادی که از آگاهی به این واقعیت سرچشمه می گیرد که آدم ها به واقع می توانند، در اتحاد با دیگران، نقشی فعال در به وجود آوردن کلکتیوها بازی کنند، می توانند در «به میان آوردن افکار خلاقانه اشان به درون فرآیند علمی» به حل مشکلاتِ فوری و استراتژیک این انقلاب کمک کنند و درک کنند این راه با تمام سختی ها و چالش هایش تنها راه پیشرفت در بیرون آمدن از دهشت هایی است که توده های بشریت به طور روزمره آنها را زندگی می کنند و فاجعه ای است که  تحت این سیستم سرمایه داری- امپریالیسم در انتظار تمام بشریت می باشد.

در مقابله با این سیستم هیولایی و جنایت های حیرت آورش علیه بشریت و شیوه های تفکر و فرهنگ گندیده ای که دائما بر سر روی جامعه استفراع می کند، جلو گذاشتن بدیل مثبت اهمیت عظیمی دارد: علم، رهبری، استراتژی ما برای انقلاب و افق گسترده و طرح انضمامی مان برای ایجاد یک جامعه و دنیای بنیادا متفاوت الهام بخش.

به عنوان نتیجه گیری آن چه را در کتاب «از آیک تا مائو و به ورای آن» گفتم را نقل می کنم:

اگر شانس آن را داشته اید که جهان را آن طور که واقعا هست ببینید، پس راه های عمیقا متفاوتی در مقابلتان هست که زندگی تان را وقف آن کنید.  می توانید صاف و ساده وارد این دنیایی که آدم ها هم را می جوند بشوید و به احتمال زیاد حین تلاش برای  جلو افتادن توسط آن بلعیده شوید.

You can put your snout into the trough and try to scarf up as much as you can, while scrambling desperately to get more than others.

یا می توانید برای کاری تلاش کنید که بتواند کل جهت گیری جامعه و جهان را عوض کند. وقتی این ها را کنار هم قرار می دهید، کدامیک معنایی دارد و کدامیک به چیزی که می ارزد خدمت می کند؟ زندگی شما هدفی خواهد داشت – یا اینکه در مورد هیچی نخواهد بود. و  هیچ چیز در زندگی بزرگتر از خدمت با تمام توانتان به تغییر انقلابی جامعه و جهان، پایان دادن به تمام سیستم ها و روابط ستم و استثمار و تمام رنج های غیر ضروری و ویرانی که تولید شده این روابط است نمی تواند باشد. این واقعیتی است که در طول همۀ سختی ها و پیچ و خم ها و حتا از میان شکست های بزرگ و همینطور دستاوردهای عظیم انقلاب کمونیستی تا کنون، که هنوز به لحاظ تاریخی واقعا در مراحل ابتدایی اش است، عمیق تر و عمیق تر فهمیده ام. ….

وقتی به همه این ها نگاه می کنم یک بار دیگر به یاد دوستم می افتم که زندگی اش را وقف پایان دادن به بیماری سرطان کرد و می بینم که پایان دادن به این سیستم سرمایه داری- امپریالیسم و تمام رنج ها و ستمی که این سیستم تجسم آن است و آن را در تمام دنیا اعمال می کند چه ضرورت عظیم تری است. می بینم هیچ چیز دیگری نیست که مهمتر از این کار است. هیچ چیز دیگری نیست که تا این حد لازم باشد زندگی ات را وقف آن کنی و در طول زندگی هر اندازه که بتوانی به این امر خدمت کنی، مهمترین و الهام بخش ترین کاری است که می توانی با زندگی ات بکنی. و بله، لحظات ناامیدی های بزرگ هم هست اما لحظات خوشی های عظیم هم بخشی از آن است. خوشی ای که از دیدن اینکه چطور مردم قفس ها را می شکنند و سربلند می کنند و دنیا را آن طور که هست می بینند و هرچه آگاهانه تر مبارزه برای تغییر آن را در پیش می گیرند. خوشی اینکه می دانید بخشی از کل این فرآیند هستید و دارید هر چه می توانید به آن خدمت می کنید. خوشی رفاقت و با هم بودن با دیگران در این مبارزه و خوشی آگاهی به این که این نه صرفا یک چیز حقیر و تنگ نظرانه بلکه ارزشمند و الهام بخش است که درگیرش هستید و خوشی این که هرچه در توان دارید به آن خدمت می کنید. خوشی نگاه انداختن به آینده و تصور کردن هدفی که دارید برایش مبارزه می کنید و خوشی دیدن این که آدم ها به این درک می رسند – حتا وقتی در شکل های ابتدایی – که معنی این آینده و تحقق آن نه فقط برای خودشان بلکه برای جامعه و کل بشریت چیست.[۱۲]

 uplifting. There is the joy

[۱] [۱] No Permanent Necessity—and Hope, on a Scientific Basis: A Radically Different and Far Better World Really Is Possible, But It Must Be Fought For!

[۲] آواکیان. چرا نیاز به یک انقلاب واقعی  داریم و چگونه به واقع می توانیم انقلاب کنیم ۲۰۱۸

[۳] Central Committee of the Revolutionary Communist Party, USA, HOW WE CAN WIN, How We Can Really Make Revolution

[۴] The 6 Points of Attention for the Revolution

این شش نکته اصول کلوب های انقلاب است که اعضای آن با آن زندگی کرده و برایشان مبارزه می کنند: ۱- ما عالیترین منافع بشریت را که انقلاب و کمونیسم است نمایندگی می کنیم. خود را بر این اصول استوار کرده و برایش می جنگیم. ما استفاده از انقلاب برای استفاده های شخصی را تحمل نمی کنیم ۲-  ما برای جهانی مبارزه می کنیم که همه زنجیرها شکسته شده اند. زن، مرد، جنسیت های مختلف همه برابر و رفقا هستند. ما هیچ گونه آزار کلامی یا فیزیکی علیه زنان یا آنان را ابژه جنسی کردن و فحش یا «جوک هایی» که در مورد جنسیت یا گرایش جنسی افراد است تحمل نمی کنیم. ۳- ما برای جهانی بدون مرز میجنگیم و برای برابری میان خلق ها و فرهنگ ها و زبان های مختلف. ما ناسزا و «جوک ها» یا القاب توهین آمیز در مورد نژاد، ملیت یا زبان را تحمل نمی کنیم. ۴- ما در کنار اکثریت ستم دیدگان می ایستیم و چشم از پتانسیل آنها برای رهایی بشریت و همینطور م مسئولیت مان در رهبری انان در انجام این کار فروگذار نمی کنیم. ما برای جلب مردم از هر قشری به شرکت در انقلاب فالیت می کنیم و گرایش به انتقام گیری در میان مردم را تحمل نمی کنیم. ۵- ما حقیقت جو هستیم و برای حقیقت مبارزه می کنیم حتا اگر حقیقتی نامحبوب باشد و در عین حال به مشاهدات و روشن بینی ها و انتقادات دیگران گوش داده و از آنها می آموزیم.۶- هدف ما سرنگونی واقعی این سیستم و ایجاد راه بسیار بهتری ورای تخاصمات ویرانگر و زشت امروز میان مردم هستیم. زیرا ما جدی هستیم. در این مرحله ما خشونت آغاز نمی کنیم و علیه هر نوع خشونتی هستیم که مردم و در میان مردم رخ می دهد.

[۵] Bob Avakian, Reflections, Sketches & Provocations: Essays and Commentary, 1981 – ۱۹۸۷ (RCP Publications, 1990

[۶] Phil Ochs “Love Me, Love Me, I’m a Liberal,”

[۷] Ran their course

[۸] Barrioا

محلات لاتین تباران در آمریکا

[۹] National Get Organized for An ACTUAL Revolution Tour

[۱۰] “THE NEW COMMUNISM COULD CHANGE EVERYTHING—IF…,” Revolution, March 15, 2018.  Available at revcom.us

[۱۱] باب آواکیان. گشایش ها ۲۰۱۹

[۱۲] Avakian, From Ike to Mao and Beyond