نشریه حقیقت شماره ۸۶ خرداد ۱۳۹۹

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۴۸ دقیقه

نشریه حقیقت

دوره سوم، شماره ۸۶، خرداد ۱۳۹۹

بحران کرونا و پیامد آن

نظام سرمایه داری امپریالیستیِ بازسازی می شود یا جهانی بنا می شود که انقلاب کمونیستی روند عمدۀ آن است؟

مصاحبه با یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م ل م)

توضیح هیئت تحریریۀ نشریه حقیقت

سرعت تحولات جهانی و رویدادهای عظیم در ابعاد بین المللی چنان بالا است که طی چند ماهۀ پس از انتشار آخرین  شماره نشریه حقیقت، تقریبا هر دو هفته با یک اتفاق تازه با دامنۀ وسیع و تاثیرات ماندگار چه در سطح جامعۀ ایران و چه در سطح بین المللی روبرو بوده ایم. از این رو تصمیم گرفتیم مصاحبه ای در این مورد با یکی از رفقای کمیته مرکزی حزب مان داشته باشیم.

سوال: بگذارید با این کلی ترین سوال شروع کنیم که واقعا چه شده است؟ بیماری عالم گیر کوید۱۹ چه تاثیراتی بر دنیای ما گذاشته است؟ مقامات دولت آمریکا آن را بزرگترین بحران بعد از جنگ جهانی دوم خوانده اند، برخی از سیاستمداران اروپایی (از جمله مرکل، صدراعظم آلمان) در مورد خطر از هم پاشیدن اتحادیه اروپا هشدار داده اند و برخی از نظریه پردازان عرصه های علم و فلسفه شیوع کرونا را نقطه عطفی در تاریخ انسان می دانند؟

جواب: مطمئنا به لحاظ بیولوژیک نقطه عطفی در تاریخ انسان نیست. نقطه عطف در تاریخ بیولوژیک انسان تکامل از اجداد مشترک میمونمان بود. مایک دیویس در مورد امکان تداوم بیولوژیکی بشر با وجود «جهانی سازی» سرمایه داری می گوید، اما ممکن است به بهای محکوم کردن بخشی از بشریت به نابودی.[۱] هرچند پرسشی که از دیویس شده به «جهانی سازی» سرمایه داری محدود است و نه کلیت این نظام، اما جواب وی بازتاب واقعیت است. سرمایه داری اگر آگاهانه و بر مبنای یک نقشۀ انقلابی سرنگون نشود، می تواند خود را به بهای تحمیل رنج های سنگین تر بر بشریت تداوم ببخشد.

تا آن جا که به تاثیرات اجتماعیِ این بحران مربوط است، باید گفت تا زمانی که سرمایه داری حاکم است نمی توان این بیماری عالم گیر را حتا نزدیک به یک نقطه عطف اجتماعی دانست. در واقع آخرین نقطه عطف در تاریخ اجتماعی انسان، موج اول انقلاب های کمونیستی، از کمون پاریس تا دو انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و ۱۹۴۹ و سپس استقرار سوسیالیسم در شوروی و چین در قرن بیستم بود. این موج اول، شب تاریک طولانی نظام طبقاتی را درید اما به صورت مستقیم تداوم نیافت و امروز در دورانی هستیم که تنها راه نجات بشریت جهشی در همان راستا یعنی به سمت جهان کمونیستی و گشایش بیشتر همان مارپیچ است.

در مورد تاثیرات این بیماریِ عالم گیر اگر بخواهیم با یک نگاه سریع و بیان کلی آن را خلاصه کنیم این است که همۀ گسل های مهم اجتماعی هم در مقیاس هر کشور و هم در مقیاس جهانی جهش خیره کننده کرده اند. از شکاف میان غنی و فقیر تا نابودی محیط زیست و فاجعه بارترین پیامد آن یعنی حریق بیکاری و گرسنگی است. از هم اکنون پیش بینی می شود یک میلیارد نفر را در خطر مرگ از گرسنگی قرار خواهد داد. اگر برگردیم به موضوع «نقطه عطف» می توان گفت نقطه عطفی در تثبیت ورشکستگی و پوسیدگی نظام اجتماعیِ سرمایه داری است. جهان تغییر خواهد کرد و سوال این جا است که ماهیت این تغییر، مثبت و به نفع بشریت خواهد بود یعنی با آغاز موج دوم انقلاب های کمونیستی و استقرار کشورهای سوسیالیستی نوین بر پایۀ درس های موج اول انقلاب های کمونیستی و کشورهای سوسیالیستیِ قرن بیستم همراه خواهد بود یا بازسازی نظام سرمایه داری؟

استراتژی ای ما، کار بر روی باز کردن راه «موج دوم» است و استراتژی بورژوازی بین المللی از جمله دولت ها و رژیم های ریز و درشت جهان، بازسازی نظام سرمایه داری جهانی. این خط تمایز طبقاتی امروز است و نیروهای مختلف بر حسب این خط تمایز محک خواهند خورد و نه حتا با چیزهایی مانند «مطالبۀ جهانی بهتر و عادلانه تر» که امروزه واژه هایی هستند که حتا نهادهای سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه داری هم آنها را استفاده می کنند.

 بحران ویروس کرونا هشدار و ضربۀ بیدارباشی در مقیاس جهانی است در رابطه با بزرگترین حقیقت عصر ما: «سازمان اجتماعیِ متکی بر مالکیت خصوصی چنان پوسیده است که بقای نوع بشر را تهدید می کند». ظهور ویروس های بیماری زا نتیجۀ کارکرد سرمایه داری نیستند. تاریخ ویروس ها، تاریخ تکامل موجودات زنده است. این یک رخداد بیولوژیک است که سلامت انسان را تهدید می کند. اما کارکرد نظام سرمایه داری و خصلت آن اجازه نمی دهد بشریت بتواند به طور موثر و قبل از قتل عام میلیونی انسان ها توسط چنین بیماری هایی با آن مقابله کند.

سوال: عده ای معقتدند اینکه دولت چین توانست به سرعت «دخالت» کرده و شیوع این بیماری را «مهار» کند، به این علت بود که یک دولت «کمونیستی» است. در واقع کمونیسم را مترادف با دخالت گری دولت می دانند.

جواب: مضحک است! اگر کمونیسم و سوسیالیسم مترادف با دخالت دولت در اقتصاد بود، باید دولت آمریکا تحت حاکمیت رژیم ترامپ را به خاطر تصویب بستۀ حمایتی دو تریلیون دلاری (یعنی به اندازه درآمد صدسال نفت و گاز ایران) جهت ممانعت از ورشکستگی شرکت های مختلف، «کمونیستی» ترین دولت دنیا بدانیم! فراموش نکنید که بخشی از این بستۀ حمایتی مربوط به سرمایه گذاری در ساختارهای درمان و بهداشت عمومی و کمک به بیکاران است. مگر سرمایه داری می تواند بدون دخالت دولت، موانع مقابل انباشت سرمایه را بردارد؟ پس این ارتش ها یی که درصد بالایی از تولید ناخالص ملی کشورهای مختلف از سرمایه داری امپریالیستی تا دولت های حاکم در کشورهایی مانند ایران را به خود اختصاص می دهند، چه کاره اند؟ پایگاه های نظامی دولت های امپریالیستی در سراسر جهان، نهایت دخالت گری «از بالا» در اقتصاد است. هیچ نظام اجتماعی در تاریخ بشر به اندازه نظام سرمایه داری دولت گرا نبوده است. این حرف ها را کسانی می زنند که نه سرمایه داری را می شناسند و نه کمونیسم و سوسیالیسم را.

اولا ما چیزی به نام «دولت کمونیستی» نداریم. کمونیسم، جهان و مرحله ای از حیات اجتماعی انسان است که در آن چیزی به نام دولت به عنوان ابزار تحمیل ارادۀ یک طبقه بر طبقه دیگر، بی معنا است. اما تا رسیدن به کمونیسم در ابعاد جهانی، ما دولتهای دیکتاتوری پرولتاریا یا دولتهای سوسیالیستی خواهیم داشت. برای این که تصویر انضمامی از مختصات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی چنین دولتی داشته باشید به سند پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران رجوع کنید. و برای درک بنیادی تر از این مساله به آثار رفیق آواکیان به ویژه کتاب دولت وآازادی یا بخش دوم کتاب کمونیسم نوین رجوع کنید.

کسانی که چین امروز را کمونیستی یا سوسیالیستی می دانند نه از خصلت کمونیسم و سوسیالیسم شناخت دارند و نه اطلاعی از تاریخ واقعی کمونیسم. به ویژه از تاریخ انقلاب کمونیستی و ساختمان سوسیالیسم در چین (۱۹۴۹-۱۹۷۶). حتا اگر کسانی با نیت دفاع از «کمونیسم» و برای مقابله با خزعبلات ضد کمونیستیِ لیبرال ها و سلطنت طلب ها به دفاع از چین فعلی به عنوان یک کشور سوسیالیستی برخاسته اند، باید بدانند که خدمتی به کمونیسم نمی کنند. چون بیان واقعیت نیست. الفبای روش و رویکرد کمونیستی، حقیقت جویی و حقیقت گویی است. چین امروز دیگر یک کشور سوسیالیستی نیست. انقلاب کمونیستی و سوسیالیسم در چین در فاصله ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ اوج نخستین موج انقلاب های کمونیستی جهان و نقطه عطفی در تاریخ مبارزه بشر برای رسیدن به جهان بدون ستم و استثمار بود. اما یک قشر بورژوازی جدید درست از درون حزب کمونیست چین سربلند کرد و با کمک نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی (به ویژه آمریکا) دولت سوسیالیستی را سرنگون کرد. به این ترتیب انقلاب کمونیستی در جریان کودتای سال ۱۹۷۶ و تحولات بعدی در این کشور، شکست خورد و به این ترتیب موج اول انقلاب های کمونیستی که با کمون پاریس آغاز شده بود خاتمه یافت.

حزب حاکم در چین، نام خود را تغییر نداد تا خود را «تداوم» آن گذشتۀ درخشان نشان بدهد. اما در اتحاد نزدیک با امپریالیسم آمریکا و در مقابله با امپریالیسم شوروی (۱۹۵۶-۱۹۹۱)، احیای سرمایه داری را در چین پیش برد و بالاخره خودش به عنوان یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی که امروز هژمونی آمریکا را به چالش کشیده، عروج کرد. این فرایند را مقاله رفیق ریموند لوتا با عنوان  توسعه سرمایه داری در چین و سربلند کردن این کشور در نظام جهانی امپریالیستی به خوبی نشان میدهد. کسانی که صمیمانه می خواهند در مقابل حملات لیبرال ها و سلطنت طلبان ها، از تجربه انقلاب کمونیستی و سوسیالیسم در چین دفاع کنند باید این دفاع را متکی بر واقعیت کنند. کتاب خدمات فناناپذیر مائوتسه دون به قلم باب آواکیان و کتاب تاریخ واقعی کمونیسم اثر رفیق لوتا که در کتابخانۀ وبسایت حزب ما موجودند، شروع خوبی برای این کار است. کار باب آواکیان در سنتز این تجربه، در تکامل کمونیسم نوین فوق العاده مهم و تعیین کننده بوده است.

سوال: یعنی قدرت و توان چین امروز هیچ ربطی به گذشتۀ سوسیالیستی این کشور ندارد؟

جواب: معلوم است که دارد. هر پدیده ای تاریخ خودش را دارد و بخشی از تاریخ چین امروز آن است که دوران انقلاب کمونیستی و بنای سوسیالیسم (۱۹۴۹-۱۹۷۶) چین را کیفیتا تغییر داد. پیش از پیروزی انقلاب سال ۱۹۴۹، بیست و دو سال جنگ درازمدت خلق در جریان بود که طی آن حزب کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون، قدرت سیاسیِ کهنه و روابط اقتصادی و اجتماعیِ فئودالی را از بخشهایی از روستاهای چین ریشه کن کرد و دولت نوین و اقتصاد نوین و روابط اجتماعی نوین را در مناطق آزاد شده برقرار کرد.  چین فئودالی و نیمه مستعمرۀ فقیر و بیمار قبل از سال ۱۹۴۹ که دهقانان از گرسنگی و فقر، برگ درخت می خوردند و فرزندانشان را می فروختند و هر بخش کشور تحت کنترل یکی از کشورهای امپریالیستی بود و در شانگهای بر سر در رستوران ها نوشته شده بود «ورود سگ و چینی ممنوع» و… در عرض چند سال پس از پیروزی کامل انقلاب کمونیستی، چنان تغییرات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به وجود آورد که به قول مائوتسه دون، تمام اروپا در پانصد سال هم به آن دست نیافته بود. این تاریخ واقعی انقلاب کمونیستی و دولت سوسیالیستی در چین است. اگر این انقلاب رخ نمی داد، چین امروز حداکثر مثل پاکستان و هند امروزی بود.

از این تاریخ واقعی فقط یک نتیجه می توان گرفت و آن این که شکست سوسیالیسم در چین در سال ۱۹۷۶ نه فقط برای پرولتاریا و زحمتکشان چین بلکه برای تمام بشریت فاجعه ای بزرگ بود. این عقب گرد باید با انجام یک و چندین انقلاب کمونیستی دیگر جبران شود. مائوتسه دون که در سال ۱۹۵۶ شاهد احیای سرمایه داری در شورویِ سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) بود، به لحاظ تئوریک علل ساختاری چنین عقب گردی در سوسیالیسم را شناسایی و تحلیل کرد و همان احتمال را در چین سوسیالیستی می داد. از این رو به کمونیست های جهان هشدار داد و اعلام کرد که چنانچه در چین هم یک بورژوازی نوین سربلند کرده و قدرت را بگیرد و سرمایه داری را در آن جا احیاء کند، وظیفه انترناسیونالیستی کمونیست های جهان است که این واقعیت را اعلام و افشا کنند و علیه رژیم نوخاسته مبارزه کنند.

شکست سوسیالیسم در چین، جهان را در مسیری فاجعه باری راند. ارتجاعی ترین جنبش های سیاسی مثل حریق در هر گوشه جهان رشد کردند. از جمله جریان اسلام گرایی در خاورمیانه و شمال آفریقا. در مورد شکست چین سوسیالیستی از همه اسف انگیزتر این که اکثر جریان هایی که خود را «کمونیست» و «سوسیالیست» و «چپ» می خواندند شروع به دفن این تاریخ کردند و علیه مائوتسه دون و انقلاب کمونیستی چین لجن پراکنی کردند. در ایران به ویژه در بیست سال اخیر هر کتاب یاوه و دروغی را فوری ترجمه کرده و در انتشاراتی های به اصطلاح «مترقی» عرضه کردند.

اوضاع کنونی، موضوع خصلت دولت فعلی چین را وسط کشیده و فرصت خوبی است که حقیقت تاریخیِ پیروزی و شکست انقلاب کمونیستی در چین از زیر آوار دروغها و تحریفات بیرون کشید آن را به آگاهی جنبش های کارگری، زنان و دانشجویی و غیره تبدیل کرد. این از وظایف عمدۀ مبارزۀ ضد سرمایه داری در این دوره است. دفاع از چین سوسیالیستی و مائوتسه دون امری نیست که مختص کمونیست های انقلابی باشد. این دفاع، یک امر مترقی است و ما کمونیستهای انقلابی تلاش داریم توجه کسانی که خود را در سمت مبارزه برای «جهانی بهتر» می دانند، به اهمیت حیاتی این مساله جلب کنیم. 

دولت فعلی چین دولت طبقه سرمایه داری امپریالیستی است و حزب به اصطلاح کمونیست هم حزب این طبقه است. این واقعیت به معنای آن نیست که خبر مهار بیماری کوید۱۹ در چین دروغ است. اما فجایع بزرگی پنهان مانده که باید کشف شوند. به طور مثال در اوج این بیماری، سیصد میلیون چینی که در خود چین کارگر مهاجر هستند به علت تعطیلات سال نوی چینی در حال جا به جایی بودند. هنوز معلوم نیست چه بر سر آنها آمده، جسد چند نفرشان را از جاده ها و ریل ها جمع کرده اند. قدر مسلم ده ها میلیون نفر از کارگرانی که زنده ماندند مشاغل خود را برای همیشه از دست داده اند. پیش از بحران کرونا هم روند بیکارسازی میلیونی در نتیجه رباتیزه کردن بسیاری از کارخانه ها در جریان بود و دولت چین از این بحران به عنوان فرصتی برای تشدید این روند استفاده کرده است. این وضعیت مختص به چین نیست. در آمریکا در فاصله ۳ ماه، ۳۳ میلیون نفر بیکار شدند که پس از مهار کرونا و بازگشت فعالیت اقتصادی شاید نیمی از آنها شغلی پیدا کنند. آن چه از پیش در جریان بود توسط بحران نابهنگام کرونا تصاعدی جهش کرد.

سوال: در واقع بحران سرمایه داری از قبل وجود داشت؟

جواب: بله ولی سرچشمۀ بحران چیست؟ خیلی ها از «بحران اقتصادی» حرف می زنند اما بیشتر به اثرات سرمایه داری و حتا بیشتر به اثرات سیاست های دورۀ خاصی از سرمایه داری که موسوم به «گلوبالیزاسیون» یا «نئولیبرالیسم» است می پردازند. خصلت این نوع تحلیل ها فقط دور زدن واقعیت مساله نیست. بلکه راه حل واقعی را دفن می کنند. اگر واقعیت پدیده را بشناسیم، خودش راه حل را به ما ارایه می کند. البته منظورم این نیست که برای کشف راه حل، نیاز به مطالعه، کشف، سنتز و تحلیل نداریم.

شیوع حریق وار بیماری کوید۱۹ در جهان درست مانند بحران محیط زیست که سیارۀ زمین را در خطر نابودی قرار داده، سرچشمه را نشان می دهند. اما حتا بسیاری از کسانی که خود را «چپ و مارکسیست» می دانند از دیدن سرچشمه پرهیز می کنند. سرچشمۀ همه این ها تضاد اساسی عصر سرمایه داری است. یعنی تضاد میان تولید اجتماعی و تملک خصوصی. تولید ثروت و مایحتاج بشر در ابعاد اجتماعی و جهانی صورت می گیرد اما مالکیت بر ابزار تولید و کنترل ثروت تولید شده، خصوصی است. ماحصل کارکرد این تضاد، انباشت فقر در میان اکثریت مردم و اکثریت نقاط دنیا و انباشت ثروت در دست عده ای قلیل در هر کشور و معدودی کشورهای جهان است.

این تضاد با «توزیع عادلانه تر ثروت» حل نمی شود. ماحصل دیگرِ کارکرد این تضاد اساسی، غلبۀ هرج و مرج در کلیت تولید است. هر سرمایه دار و حداکثر هر بلوک از سرمایه داران صرفا حیطه خصوصی خود را سازمان می دهند اما تضاد منافع شدیدشان با سرمایه داران یا بلوک های دیگر سرمایه مانع از آن می شود که با همان نظم بتوانند تولید جهانی سرمایه داری را سازمان دهند. تولید جهانی با هرج و مرج پیش می رود و نتیجۀ آن استثمار شدیدتر کارگران و بیکاری گسترده تر در نتیجۀ بسته شدن واحدهایی است که نمی توانند در رقابت «سودآوری» پیروز شوند. این رقابت ها منجر به انواع جنگ های گرم و سرد و ویران شدن کشورها و نابودی محیط زیست می شوند. تا زمانی که مالکیت خصوصی سرمایه داری پابرجا است، این رقابت ها به تخریب و ویرانی عظیم انسان، کره زمین، ثروت های تولید شده خواهند انجامید. نه شکاف فقر و ثروت با «توزیع عادلانه ثروت» حل می شود و نه رقابت میان سرمایه ها از طریق «صلح». ریشه کن کردن هر دو مستلزم «دو گسست رادیکال» و الغای «چهار کلیت»[۲] از طریق انقلاب های کمونیستی هستند.

شیوع تصاعدی بیماری کوید۱۹ و عجز و زبونی در مقابله با آن تنها ناشی از شکاف طبقاتی و شکاف میان اکثریت کشورهای فقیر و معدودی کشورهای ثروتمند نیست. رقابت میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی عامل عمده ای در عجز و زبونی نظام سرمایه داری در مقابله با این بیماری بوده است.

سوال: مگر حتا در خود آمریکا میان ایالت های مختلف بر سر خریدن تجهیزات پزشکی، رقابت نبود؟

جواب: بله. ماجرای رقابت میان ایالت های مختلف آمریکا برای خرید ماشین تنفس از چین زبانزد شده است. رقابت در زمینه تولید واکسن و ماشین های تنفس هم افتضاح است. حتا صدای فرماندار نیویورک در آمده که می گوید، بدون به کار گرفتن «قانون شرایط اضطراری» امکان نداشت بیمارستان های خصوصی نیویورک که اکثریت بیمارستان های این شهر هستند و صاحبان یک تجارت چند میلیارد دلاری اند، ماشین های تنفس شان را در اختیار بیمارستان های دولتی قرار دهند.

همین فرماندار نیویورک در یکی از گزارش های روزانه اش گفت: «ما هفده هزار ماشین تنفس به چین سفارش داده ایم… ولی پنجاه ایالت این کشور با هم در خرید این ماشین ها از همان منبع، رقابت می کنند و  مرتبا قیمت های بالاتر به سازندۀ چینی پیشنهاد می دهند. تازه این کافی نبود که دولت فدرال هم وارد میدان شده و روی دست همه زده است. انگار در حال خرید از ای.بی (ebay) هستیم.».[۳] این داستان دقیقا یادآور شکل خاص رقابت میان قطب های سرمایه داری در دورانِ شوروی سوسیال امپریالیست (۱۹۵۶-۱۹۹۱) است که به شکل رقابت میان وزارتخانه های مختلف تبارز پیدا می کرد. یا احتکار ماسک توسط چین و رقابت بر سر حق انحصاری واکسن ضد بیماری کرونا.

در فرانسه ارتش، کامیون های حاوی محمولۀ ماسک که از چین وارد کرده بود را با اقدامات امنیتی شدید جا به جا می کرد و محل اختفای آن را هم اعلام نمی کرد! انگار بمب هسته ای است. آمریکا در اجلاس مشترک جهانی برای تولید واکسن و داروی ضد ویروس کرونا، مانع از حضور چینی ها شد.  پنهان کاری در این زمینه بسیار بالا است و به شرکت هایی که بخواهند اطلاعاتشان را با مراکز علمی جهان سهیم شوند، مهر «خیانت ملی» می زنند.

فکر نکنیم این ها در «بالا» جریان دارد و توده های مردم درگیر نمی شوند. خیر! اینها رقابت هایشان را به میان توده های مردم هم می کشند و با تولید ایدئولوژی های نژادپرستانه آنها را بسیج می کنند. تمام حرکات جنایتکارانۀ دولت ها علیه مردمی به اصطلاح «دیگر» تطهیر می شود. از زندانی کردن مهاجرین مکزیکی در مرز آمریکا تا کشتار مهاجرین افغانستانی در مرزهای ایران توسط نیروهای نظامی جمهوری اسلامی. چرخش و ادارۀ سازمان استثمار و رقابتِ سرمایه داری بدون ترویج گستردۀ اخلاق خودپرستی ممکن نیست. مالکیت خصوصی سرمایه داری، وجدان را هم به کالا تبدیل و همه توده های مردم را درگیر این بده بستان می کند. ایدئولوژی سرمایه داری انسان ها را مجبور می کند که فردگرا باشند و برای بقای خودشان بجنگند.  

بنابراین بله بزرگترین بیماریِ «پیش زمینه» که انسان را در مقابل ویروس کرونای جدید بی دفاع و شکننده کرده است، خود نظام سرمایه داری است و زمانی که بحرانی مثل بیماری همه گیر جهانی سر می رسد و مجبور هستیم در مقیاس جهانی مشترکا با آن بجنگیم، زنجیرهای مالکیت خصوصی یعنی سازمان اجتماعیِ مبتنی براستثمار و رقابت در هر گام و به طرق گوناگون مانع ایجاد می کند.

سوال: این درست اما در عصر سرمایه داری علم پیشرفت بسیار کرده و حتا می تواند حرکت ویروس ها را در دنیا رصد کند و مثلا هر سال واکسن ضد آنفولانزا بسازد. پس با این همه پیشرفت علمی، ناتوانی و یا تاخیر در مقابل این حوادث ناشی از چیست؟

جواب: علم در نظام سرمایه داری بخشی از ابزار تولید است که بر آن روابط مالکیت خصوصی حاکم است. در عصری که شناخت یا شعور انسان از بدن خودش و طبیعت بسیار نازل بود، این نوع ویروس های بیماری زا کشتار می کردند و فقدان شناخت علمی از حوادث طبیعی از جمله ظهور بیماری های ویروسی عمدتا موجب رشد هرچه بیشتر افکار خرافی می شد. اما به موازات رشد نیروهای تولیدی، دانش بشر نسبت به این بیماری ها هم رشد کرد. ناتوانی امروز در مقابله با لطمات این ویروس عمدتا مربوط به نازل بودن شناخت نیست. بلکه ناشی از این مساله است که اقتصاد، علم، بهداشت، آموزش و غیره بر مبنای افق سرمایه داری یعنی انباشت سودآور سرمایه اداره می شود و نه با هدف خدمت به نیازهای انسان. این افق، شناخت ها و توانایی هایی که به درد انباشت سودآور سرمایه نمی خورند را به طور جدی دفن می کند و فقط به شناخت و دانشی بال و پر می دهد که به الزامات سرمایه داری پاسخ می دهد و نه به الزامات حیات آزاد و بی دغدغه و بقای بشر روی زمین.

همین مقایسه را در رابطه با مساله «گرسنگی» می توان کرد. در دوران فئودالیسم گرسنگی حاصلِ کمبود مواد غذایی بود. در سرمایه داری، مواد غذایی بیش از اندازه مکفی برای سیر کردن قریب به هشت میلیارد جمعیت کرۀ زمین تولید می شود. اما در اختیار انسانهای نیازمند غذا قرار نمی گیرد و حتی بعضا از بین می رود. به طور مثال در حال حاضر در آمریکا تولیدکنندگان شیر روزانه ۱۵ میلیون لیتر شیر را دور می ریزند و هزاران تن سیب زمینی را در خاک دفن می کنند. چون عرضۀ آن و یا توزیع آن بین نیازمندان آنها را ورشکسته کرده و از دور تولید خارج می کند. این است کارکرد سرمایه داری. بحث این نیست که در سرمایه داری علم و فن آوری رشد نمی کند. قطعا رشد می کند و با در اختیار داشتن ابزار دانش و دانشمندان و وجود بازار سودآور موفق به کشف واکسن ضد بیماری کوید۱۹ هم خواهد شد.

سرمایه داری نسبت به جوامع طبقاتی قبل از خودش مثلا فئودالیسم، بسیار دینامیک و تغییر دهنده است. رقابت میان سرمایه داران جهت پایین آوردن هزینه های تولید و رسیدن به سود بیشتر، نیروی محرکۀ عمده در رشد دانش و فن آوری است. اما هم زمان بزرگترین مانع در مقابل آن هم هست. رقابت سرمایه داری بیشتر از آن که محرک رشد نیروهای مولدۀ (نیروهای تولیدی) انسان باشد، این نیروهای مولده (که خلاقیت و نوآوری علمی انسان بخشی از آن است) را در قفس تنگ مالکیت خصوصی اسیر می کند. همین که دانش مایۀ کسب سود است، باعث انحصار و مخفی کردن و قطعه قطعه کردن تلاش های علمی بشریت شده است. استدلال عامیانۀ ضد کمونیستی این است که «اگر رقابت میان سرمایه داران از بین برود، رشد علم و فن آوری کمتر می شود». بحران کرونا قلابی بودن این حرف ها را ثابت کرد. اصل رقابت چنان بی اعتبار و شرم آور شده که عدۀ زیادی از دانشمندان بر خلاف گذشته این اصل را زیرپا گذاشته اند و بدون نگرانی از این که «سود» یا «اعتبار علمی» یافته های شان سهم چه کسی خواهد شد، این یافته ها را به سرعت در اختیار یکدیگر قرار می دهند. البته این روند زیر فشار رقابت های بزرگ سرمایه داری و همچنین دولت های سرمایه داری دوام زیادی نخواهد داشت. چون نه قانون سرمایه اجازۀ بالیدن و بزرگ شدن به این گونه گرایش ها را می دهد و نه دولت ها اجازه خواهند داد که علم به طور «افسارگسیخته» خارج از چارچوبه های دیکتاتوری طبقاتی آنها بتازد و به توده ها خدمت کند و در میان مردم آگاهی علمی را اشاعه بدهد.

سالها است که دانشمندان مترقی و مردمی طی پژوهش های مفصل علمی احتمال بروز بیماری های همه گیر ویروسی را مستند کرده اند. به طور مثال نگاه کنید به همان مصاحبۀ دیویس که می گوید بروز این نوع بیماری کاملا قابل انتظار بود.[۴] یا نگاه کنید به مقاله «کوید۱۹ و مدارهای سرمایه» در مانتلی ریویوی شماره ماه آوریل امسال توسط راب والاس و دیگران.[۵] آنها نشان داده اند که چگونه کارکرد نظام سرمایه داری و تصمیم گیری های دولت های سرمایه داری بزرگترین مانع در مقابله با این نوع بحران ها است. حتا مراکز علمیِ وابسته به سرمایه داران بزرگ مثل بنیاد بیل و ملیندا گیتس[۶] پیش بینی های دقیق در مورد خطرات بیماری های ویروسی کرده و برای دولت ها دستورالعمل های مشروحی در مورد تدارک برای پیشگیری و مقابله تهیه کرده بودند.

اما در مقابل، رژیم ترامپ بعد از این که به قدرت رسید، وبسایت علمیِ کاخ سفید در رابطه با تغییرات اقلیمی را بست.[۷] در سال ۲۰۱۸ ادارۀ رصد بیماری های عفونی در «مرکز کنترل و پیشگیر بیماری» را منحل کرد.[۸] وقتی بیماریِ ناشی از ویروس کرونای جدید اول بار در چین شناسایی شد، دولت چین تصمیم گرفت آن را مخفی کند. چون باید محاسبه می کرد چطور می تواند کنترل خود را بر جامعه حفظ کند و مهمتر اینکه در رقابتِ تنگاتنگ اقتصادی و نظامی که بر سر نفوذ بر جهان با دیگر قدرت های سرمایه داری امپریالیستی (به ویژه با امپریالیسم آمریکا) دارد، تاثیرات منفی این واقعه را بر قدرت خود به حداقل برساند و آن را تبدیل به «فرصت» کند.

در غیاب وجود درمان و واکسن، «پیشگیری» موثرترین راه است اما «هزینه» اش برای سرمایه و دولتهای سرمایه داری زیاد است. این روشی ساده و صرفا نیازمند دوراندیشی و برنامه ریزی و همیاری اجتماعی است. اما برنامه ریزی درازمدت در خدمت به حفاظت از انسان ها و همیاری اجتماعی، هر دو با ذات نظام سرمایه داری ناسازگار هستند. برای دولت های سرمایه داری مسائلی چون شدت استثمار کارگران، محرومیت حاشیه نشینان از امکانات ابتدایی یک زندگی سالم، ویرانی کشورها در نتیجه جنگ، آواره شدن مردم در نتیجه گرمایش اقلیمی و بیکاری، بردگی زنان و غیره مهم نیست.

سوال: دغدغۀ اصلی مراکز مالی سرمایه داری و مشخصا قدرت های سرمایه داری امپریالیستی چیست؟ از مباحث و مناظره های میان خودشان به طور خلاصه چه نتیجه ای می توان گرفت؟

جواب: در حال حاضر بزرگترین نگرانی و دغدغه های «اقتصادی» شان این است که آیا بازارهای مالی (بورس و سهام) پس از «فروکش» کردن بحران کوید۱۹ دوباره جهش خواهند کرد و آیا دارویی به بازار خواهد آمد که برای بازارهای سهام امیدواری و امنیت سرمایه گذاری ایجاد کند یا نه؟ اما دغدغۀ بلندمدت ترشان این است که سیستم شان را چطور بازسازی کنند که کمی در مقابل این نوع ضربات، ضربان بسط و گسترش سرمایه تداوم بیابد. دوم با توجه به این که بحران بیماری عالمگیر مصادف شده است با اوج گیری رقابت های میان قدرت های امپریالیستی، یکی دیگر از دغدغه های شان این است که از درون این بحران کدام قدرت سرمایه داری قوی تر بیرون خواهد آمد. سوم، چگونه با شورش های اجتماعی مقابله کنند.

سوال: رخداد عجیبی است. حداقل نسل جوانی که در چند دهۀ اخیر به دنیا آمده و بزرگ شده، ورشکستگیِ نظام سرمایه داری را تا این حد تجربه نکرده بود. پس چه شد آن ادعا که سرمایه داری «بهترین نظام اجتماعی است که بشریت می تواند به آن دست یابد»؟

جواب: هنوز هم این ادعا را می کنند و خواهند کرد و برای اثبات ادعای شان دست از تیز کردن شمشیرشان نخواهند کشید. اما  این «رخداد» بیولوژیک مثل فیلم زنده ای که در اکران جهانی پخش می شود، ورشکستگی تام و تمام نظام اجتماعی موجود را در هر سطح و جنبه اش نمایش داد. حتا سیاستمداران و خدمت گزاران کهنه کار این نظام بهت زده اند. چطور ممکن است در ثروتمندترین کشور دنیا مثل آمریکا که عمده ثروت های جهان را تصاحب می کند و مرکز علم و فن آوری است، ماسک و کیت آزمایش نباشد و حکومت آن برای تأمین ماسک راهزنی هوایی کند؟[۹] آن هم در زمانی که پهباد های بمب افکن آمریکایی (هواپیماهای بدون سرنشین) می توانند دورترین نقاط افغانستان را با خاک یکسان کنند.

سوال: وقتی چند نفر از مقامات جمهوری اسلامی در اثر بیماری کوید۱۹ مردند یا حتا بوریس جانسون مبتلا شد، تبلیغات زیادی شد که این ویروس «دمکراتیک» است و دامن همه را به یکسان می گیرد و غیره. البته واقعیتی در این جا هست و آیا این باعث نمی شود که دولت ها و بورژوازی بین المللی متوجه بشوند که نیازمند یک نظام سلامت همگانی هستند؟

جواب: بله واقعیتی در آن هست اما این صرفا سطح و لایۀ بیرونیِ واقعیت است. گفتن این که این ویروس دامن پرولتاریا و بورژوازی را به یکسان می گیرد دهن کجی مبتذل به عمق واقعیت است. چند صد میلیون نفر در کشورهای «جهان سوم» حتا توالت و آبریزگاه عمومی ندارند و مثل ساردین در اتاقک های نمور و غیر بهداشتی زندگی می کنند و هرگز امکان «فاصله گذاری اجتماعی» ندارند. حتا اگر کرونا کشتار میلیونی نکند، گرسنگی مردم نقاطی مثل کشورهای آفریقایی، بنگلادش و هند و ایران و افغانستان و برزیل و نیجریه و غیره را قتل عام خواهد کرد.

این ویروس به همه حمله می کند اما همه را نمی کشد. کسانی را می کشد که سیستم ایمنی بدن شان به علت بیماری های پیشنی، سوء تغذیه، آشامیدن آب آلوده، تنفس در هوای کثیف و نگرانی از آینده، بسیار ضعیف است. یعنی اکثریت مردم جهان. حتا در کشوری مانند آمریکا، در شهر شیکاگو ۷۰ درصد از کشته شده های کوید۱۹ از میان سیاهان هستند[۱۰] در حالی که فقط ۳۰ درصد جمعیت این شهر را سیاهان تشکیل می دهند. باب آواکیان در آخرین یادداشتی که بر این بحران نوشته می گوید:

«در چارچوبِ این بحران، روابط استثمارگرانه و ستم گرانۀ تنیده شده در وجود این سیستم، خود را با برجستگی بسیار بیشتری، هم در این کشور و هم در سطح جهانی، اعمال می کنند… بخش های گستردۀ مردم از ویروس کرونا ضربه خواهند خورد… و در سطح بین المللی شاهد همین دینامیک در سطحی بسیار عظیم تر خواهیم بود. … همان طور که در گذشته هم دیده ایم، کسانی که در این دنیا محکوم به زندگی در چنین شرایطی هستند بیش از همه از بحران کنونی لطمه خواهند خورد. این وضعیت در ترکیب با بحران محیط زیست که به سرعت عمیق تر می شود و ریشه در قوای محرکۀ این نظام دارد و هرچه بیشتر تبدیل به خطری برای موجودیت کل بشریت شده است، توده های مردم را در شمار میلیونی و در نهایت در شمار میلیاردی به قعر استیصال خواهد راند. هیچ احدی بر روی کرۀ زمین قادر نخواهد بود خود را از پیامدها و تاثیرات آن دور نگاه دارد.»

آمارها به تفکیک طبقاتی و جنسیتی و ملیتی در این مورد به اندازه کافی روشن هستند. بسیاری از مردم از «درمان» در خانه ماندن می میرند. یعنی همان شرایط زندگی غیر بهداشتی همراه با سوء تغذیه. و به این آمار باید افزایش خشونت علیه  زنان در خانواده را اضافه کرد. بنابراین این ویروس اصلا «دمکراتیک» نیست و «به تساوی» عمل نمی کند.

سوال: در طرح سوال و جواب ها خودمان را آماده کرده بودیم که از دریچه اوضاع ایران و خاورمیانه به جهان بپردازیم. ظهور بحران کوید۱۹ کاملا آن رشته سوال ها را «کهنه» کرد. انگار مربوط به سالها پیش بودند. واقعا اوضاع جهان به شکل عجیبی در حال تغییرات سریع است و گاه در جهت های کاملا غیرمنتظره. بحران از پشت بحران می آید. رابطۀ اینها را با هم چطور باید فهمید؟

جواب: اول اینکه اوضاع بسیار سیال و متغیر است و غیر مترقبه های زیادی در اَنبان دارد. دوم، در جهانی که توسط سرمایه داری به شدت در هم تنیده شده است، اوضاع بین المللی در تداخل با اوضاع داخلی، فاکتور تعیین کننده در شکل دادن به تحولات «داخلی» هر کشور است. به ویژه کشوری مثلا ایران که نقطۀ اشتعال کشمکش های بزرگ میان قدرت های امپریالیستی جهان شده به شدت تحت تاثیر روندهای کلان جهانی است. با در نظر گرفتن این چارچوبۀ وسیع به تحولات خاص نگاه کنیم.

در فاصله چندماه آخرِ سال ۱۳۹۸ تغییرات زیادی در موقعیت جمهوری اسلامی در داخل و در منطقه رخ داد. خیزش آبان و فراگیر شدن خواست سرنگونی رژیم، تغییرات مهمی در افکار توده های مردم به وجود آورد و مارپیچ بحران مشروعیت این رژیم را چند حلقه بالاتر برد. هر کاری جمهوری اسلامی و رهبرانش کردند تا موج را کمی به نفع خودشان برگردانند نشد. حتا مراسم عزاداری قاسم سلیمانی به دادشان نرسید. انتخابات مجلس یک اوج دیگر از فروریختن مشروعیت این حاکمیت بود که سرپا ماندنش صرفا وابسته به سرکوب نظامی و اعدام است. اما در استفاده از این چماق هم محدودیت دارند. چرا که حاصل اش بدتر شدن بحران مشروعیتشان است. حادتر شدن تضاد میان ایران و آمریکا بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی می توانست منجر به آغاز جنگی دیگر در خاورمیانه بشود. حدت این تضاد در عراق آنقدر جدی و مهم بود که کنگره آمریکا فورا دست به کار شد تا قدرت ترامپ برای شروع جنگ علیه ایران بدون تصویب کنگره را محدود کند. و بسیاری رخدادهای مهم دیگر مثل ِاشغال خاک سوریه توسط ارتش ترکیه و…

حالا سوال این است که بحرانی که پاندمی کرونا به وجود آورده، چه ارتباطی با بحران هایی که در سال گذشته از سر گذراندیم دارد و چه تاثیراتی روی آنها می گذارد؟ بحران های سلسله وار، بدون این که بحران های قبلی حتا تا حدی حل شده یا تخفیف یافته باشند. این بخشی از خصلت بی ثبات و سیال اوضاع جهان و نشانۀ آن است که جهان در یک وضعیت گره گاهی است. یعنی انواع تضادهای نظام سرمایه داری امپریالیستی حاکم بر جهان درهم گره خورده اند و حل مورد به مورد آن ها ممکن نیست. فاصلۀ رخداد این بحران ها آنقدر کم شده که حتا قدرت هایی که دنیا را کنترل میکنند با روش های حکمرانی سابق و ساختارها و قراردادها و توازن قدرت سابق شان قدم از قدم نمی توانند بردارند. پاندمی کرونا بحران غیرمنتظره ای بود که به بحران های دیگر اضافه شد و در برهم کنش با این کلیت، بسیاری از بحران ها را تشدید خواهد کرد و برخی را تخفیف داده و به جایگاه درجه دوم خواهد راند و برخی دیگر را تابع تضادهای دیگر خواهد کرد.

تضاد دیرینۀ میان ایران و آمریکا دو مولفه دارد. یکی جدال دو قشر است که ازنظر تاریخی منسوخ و پوسیده اند. که به قول رفیق آواکیان «یکی در بین مردم تحت استعمار و ستم جای دارد و دیگری قشر حاکم بر نظام امپریالیستی است.»[۱۱] وارد این بحث نمی شوم چون سال ها و بارها در مورد ماهیت این تضاد نوشته ایم. دیگری تبدیل شدن جمهوری اسلامی به مهره ای در رقابت های جهانیِ میان دو قطب سرمایه داری امپریالیستی آمریکا و چین به ویژه پس از به قدرت رسیدن رژیم فاشیستی ترامپ در آمریکا است. به قدرت رسیدن این رژیم در آمریکا واکنش جناح قدرتمندی از بورژوازی آمریکا به نزول جایگاه آن به عنوان «یگانه قدرت بی بدیل» در جهان و مواجه شدن آن با هماورد طلبی های اقتصادی، سیاسی و نظامی از سوی دیگر قدرت های امپریالیستی به ویژه چین است. یکی از راه کارهای جمهوری اسلامی برای بقاء این است که در شکاف میان این دو قدرت بازی کند و همین امر تضاد میان آمریکا و جمهوری اسلامی را حادتر می کند.

پاسخ جمهوری اسلامی به شیوع بیماری کوید۱۹ آئینۀ تمام نمایی از تخاصم این رژیم با حق حیات مردم به ویژه تحتانی ترین قشرهای جامعه شد. ایست اقتصادی اپیدمی بیکاری را تبدیل به اپیدمیِ قریب الوقوع گرسنگی کرده است. این رژیم انتظار شورش های بسیار انفجاری تر از آبان ماه را می کشد. هشدارهای اخیر محمد خاتمی به سران رژیم ناظر بر همین نگرانی و احتمال است. در این بحران، روند جدایی لایه به لایۀ خرده بورژوازی از این حکومت که پس از خیزش آبان و بعد از ساقط شدن هواپیمای مسافربری اوکرائین با موشک های سپاه پاسداران آغاز شده بود، ادامه یافت.

از طرف دیگر، در جریان بسته شدن مراکز دینی برای ممانعت از شیوع افسارگسیختۀ بیماری کوید۱۹، بخشی از پایه های دینمدار حکومت با دیدن افول هرچه بیشتر اقبال حکومت دینی شان، مصمم تر شده اند که برای حفاظت از حکومت دینی دست به هر کاری بزنند. وارد کردن نیروهای کتائب حزب الله برای به اصطلاح ضد عفونی کردن معابر عمومی قم و شهرهای دیگر صرفا ژست های دلبری از مردم نیست. بلکه به رخ کشیدن قوای نظامی ایدئولوژیک «امت اسلامی» است.

از سوی دیگر در سوریه و عراق، جمهوری اسلامی با وجود تحمل ضربات جدی از اسرائیل کماکان حاضر نیست و نمی تواند دست از ایفای نقش در جنگ سوریه و در اوضاع عراق بردارد. همه این عوامل بین المللی و منطقه ای و داخلی، شکاف های درون هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی را بیشتر می کند.

ایست اقتصادی جهان شامل حال نفت هم شد و با وجود آنکه درآمدهای نفتی رژیم به علت تحریم ها سقوط کرده بود اما به قول معروف یک «آب باریکه ای» به آن می رسید که کرونا کمر آن را هم شکست. اما جمهوری اسلامی امیدوار است که چین بتواند اقتصاد ایران را از ورشکستگی نجات دهد. این افقی است که رژیم چشم امیدش را به آن بسته است اما در بازی اقتصادی مهلک جهانی میان چین و آمریکا هنوز هیچ چیز روشن نیست. این که اوضاع کنونی چگونه تکامل خواهد یافت، از میان کدام پیچ و خم‌ها گذر کرده و فرجامش چه خواهد بود، بستگی زیاد به اوضاع بین المللی و البته موفقیت ما در باز کردن راه انقلاب کمونیستی برای سرنگونی جمهوری اسلامی دارد. همان طور که اوضاع بین المللی تاثیر تعیین کننده بر اوضاع داخلی دارد، تغییرات بنیادین در ایران یکی از عوامل تاثیر گذار بر اوضاع بین المللی خواهد بود.

گسل های بزرگ طبقاتی و اجتماعی و زیست محیطی فقط مختص ایران نیست. بلکه بخشی از چهره جهان کنونی است. آخرین آمار اکسفم (ان.جی.اوی بین المللی علیه فقر و بی عدالتی) تکان دهنده است. طبق این آمار ۲۲ نفر از ثروتمندترین مردان جهان به اندازه تمام زنان قارۀ آفریقا ثروت دارند. طبق محاسبات اکسفم، اگر تمام ثروتی را که مردم دنیا تولید می‏کنند به صورت اسکناس صد دلاری روی هم بچینیم، اکثریت مردم جهان روی کف زمین قرار خواهند گرفت، افراد طبقه میانی در کشورهای ثروتمند روی صندلی و دو نفر از ثروتمندترین مردان جهان در فضای بیرون جو زمین قرار می گیرند![۱۲]

به یک آمار دیگر نگاه کنیم. آب اقیانوس ها با شتابی برابر با گرمایی که «انفجار ۵ بمب اتم به قدرت بمب هیروشیما در هر ثانیه» تولید می کند در حال گرم شدن هستند که باعث از بین رفتن میلیون ها گونۀ جانوری و گیاهی و ده ها میلیارد موجود زنده در اقیانوس ها شده است. در آتش سوزی ناشی از گرمایش زمین در استرالیا، به اندازه دو برابر کشور بلژیک جنگل سوخت و یک میلیارد حیوان از بین رفتند.[۱۳] اگر این ویروس به اندازه کافی کشتار نکند، بیکاری، قحطی و گرسنگی پس از آن این کار را خواهد کرد. طبق آمار سازمان جهانی کار (آی.ال.او) در نتیجۀ ایست اقتصادی کنونی، مشاغل ۸۱ درصد از نیروی کار جهان یعنی ۳.۳ میلیارد نفر به طور کامل یا قسمی بسته شده اند و مردم کشورهای موسوم به «جهان سوم» بیشترین ضربه را خواهند خورد.

علاوه بر همۀ این فجایع، رقابت های سیاسی و اقتصادی و نظامی میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی به ویژه میان آمریکا و چین چنان اوجی گرفته است که برنامۀ «اجلاس جهانی اقتصاد» در داووس که از نهادهای مهم سرمایه داری جهانی است دربارۀ آن نوشت: «در جهان ۱۹۳ کشور مستقل وجود دارد، مراکز قدرت های منطقه ای در حال گسترش هستند و واضح است که ما همگی با هم در این کشتی هستیم … لازم است که ما از رقابت ژئوپلتیک و بین المللی وارد شیوۀ همکاری جهانی تمام عیار شویم. ملت ها باید عوض شوند.»[۱۴] تحلیل گر تلویزیون «سی ان بی سی» می پرسد: اگر عوض نشوند که احتمالش خیلی بیشتر است، در آن صورت چه باید کرد؟» و راه حل می دهد: « … فقط می توانیم امیدوار باشیم که دموکراسی ها با هم متحد بشوند و راهی برای همزیستی و رقابت مسالمت آمیز با چین و روسیه و دیگران پیدا کنند… شاید بهترین نتیجه این باشد که رقابت ها در طول زمان سرشکن شود و به طور درجه بندی شده معین شوند و نه از طریق فجایع ژئوپلتیک.»[۱۵]

همۀ تحلیل ها و مشاهدات بالا در مورد گسل ها و تضادها و روندهایی که رنج های طاقت فرسا برای بشریت تولید می کنند، بدون رسیدن به ریشه و سرچشمه صرفا در حد تفسیر می مانند در حالی که هدف از دیدن واقعیت، تغییر انقلابی آن است. سرمایه داری چطور کار می کنند و چه قوانینی دارد که جامعه بشری را به این جا رسانده؟ در جواب باز می رسیم به تضاد اساسی سیستم سرمایه داری که همان تضاد میان تولید اجتماعیِ ثروت و تصاحب و کنترل خصوصی آن. سرمایه داری تولید اجتماعی را که اساس بقای انسان است حول این تضاد و برخورد خصمانه سازمان می دهد. همان طور که در بالا گفتم خودِ این تضاد اساسی روی دو پایه می چرخد و عمل می کند. یک پایۀ آن استثمار نیروی کار پرولتاریا توسط بورژوازی است. پایۀ دیگرش تضاد میان آنارشی و ارگانیزاسیون (هرج و مرج و سازمان یابی) است. در عصر جهانی شدن انباشت سرمایه رقابت میان بلوک های عظیم سرمایۀ جهانی، به سطح بین المللی و رقابت میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی منتقل می شود. رقابت ها در دوره هایی در چارچوبۀ توازن قوای تثبیت شده و قراردادی جلو می رود و در دوره های دیگر چارچوبه های سابق به علت نزول قدرت اقتصادی یکی و صعود دیگری شکسته می شوند. لنین در کتاب امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه داری و ریموند لوتا در کتاب آمریکا در سراشیب منبع این رقابتها را تشریح کرده و نشان داده اند که چگونه در عصر سرمایه داری امپریالیستی، کلیت سرمایه هرچند دهسال یک بار به بحرانی بر می خورد که قوانینش متفاوت از «بحران های ادواری» است و حل آن نیازمند یک تجدید ساختار کلی است. تجدید ساختاری که با برهم خوردن توازن قوای سابق میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی و تثبیت توازن قوای جدیدی ممکن می شود. 

رقابت بزرگ اکنون میان چین و آمریکا متمرکز شده، اما همه قدرت های امپریالیستی و دولت های ریز و درشت دیگر جهان از جمله ایران را به مدار خود کشیده است. اهمیت حدت یابی رقابت میان این دو قدرت سرمایه داری امپریالیستی در آن است که در سی سال گذشته اقتصاد سرمایه داری جهان بر پایۀ درهم تنیدگی اقتصاد این دو کشور شکل گرفته است اما اکنون این دو غول اقتصادی در حال «جدایی» قطعی از یکدیگرند. یعنی این دو اقتصاد وابستگی های خود را به داده ها و نهاده های تکنولوژیک یکدیگر قطع می کنند و مدارهای تولیدشان را تجدید ساختار می کنند تا در صورت تحریم یا جنگ جهانی، مدارهای تولیدشان به یکدیگر وابسته نباشند.[۱۶] این جدایی امر ساده ای نیست. و موجب جا به جایی هایی در ساختار اقتصاد جهان خواهد شد که آن را به جایی تخته سنگ های قاره ای تکتانیک که سونامی تولید می کند تشبیه کرده اند. [۱۷] شکل آن حتا برای خود قدرت های امپریالیستی قابل پیش بینی نیست. اما به راه حل برخی از نمایندگان بورژوازی توجه کنید که در نقل قول بالا طرح شد: «شاید بهترین نتیجه این باشد که رقابت ها در طول زمان سرشکن شود و به طور درجه بندی شده معین شوند و نه از طریق فجایع ژئوپلتیک». اینها خودشان هم نمی دانند سیستم شان به کجا می رود و فرداها در نتیجه جهش تضادهای نهفته اش چه سورپریزی برایشان خواهد داشت.

اما می دانیم که این بازسازی باید از درون «نابودیِ نیروهای تولیدی» پیش برود. چرایی و مکانیسم آن را مارکس در جلد اول کتاب سرمایه و لنین در همان کتابد فوق تشریح کرده اند.

سوال: یعنی تمام بحران نتیجۀ این جدایی و رقابت چین و آمریکا است؟ پس فرسوده شدن ساختارهای بین المللی بعد از جنگ جهانی دوم چه جایی دارد؟ مثلا ترامپ بعد از رئیس جمهور شدن گفت «ناتو دیگر به درد نمی خورد»، در حالی که ناتو (سازمان پیمان آتلانتیک شمالی) یکی از ساختارهای کلیدی بود که در تمام دوره بعد از جنگ جهانی دوم پشتوانۀ سرمایه داری این بلوک بود. آیا فشار فرسودگی این ساختارها هم نقش بازی می کند یا اینکه مساله فقط فشار اقتصادی ناشی از فرآیند جدایی و رقابت چین و آمریکا است؟

جواب: سیاست فشردۀ اقتصاد است. جا به جایی مهمی در توزیع قدرت اقتصادی جهان صورت گرفته که آن ساختارها یا پیمان های مبتنی بر توازن قوای سابق را «فرسوده» کرده است. پیمان ناتو یک گروه بندی جغرافیایی-اقتصادی و جغرافیایی-سیاسی بود که بر پایۀ نتایج جنگ جهانی دوم شکل گرفت. پایه های اقتصادیِ آن پیمان از بین رفته و گروه بندی های جدیدی در حال شکل گیری است که مهمترین فاکتور آن عروج چین سرمایه داری امپریالیستی است. در عصر جهانی شدن تولید و انباشت سرمایه داری، قدرت های سرمایه داری بزرگ، «امپریالیست» هستند. یعنی دنیا را به مناطق نفوذ اقتصادی و سیاسی میان خود تقسیم می کنند و حول آن ائتلاف کرده و  برای اجرایی کردن آن ساختارهای نظامی و سیاسی و اقتصادی مشترک درست می کنند. این ائتلاف و معیارهای آن، چارچوب انباشت سرمایه و همچنین تبانی و رقابت آنها را تشکیل می دهد.

 از ساختارهای مهم انباشت سرمایه در هفتاد سال گذشته برتری اقتصادی و سیاسی و نظامی امپریالیسم آمریکا در میان قدرت های امپریالیستی بود. فروپاشیِ بلوک سوسیال امپریالیستی شوروی مهم ‌ترین تغییر در مناسبات درون امپریالیستی از زمان خاتمه جنگ جهانی دوم بود و شتاب عجیب «جهانی سازی» را ممکن کرد. در چارچوب سرمایه داری، تغییرات بزرگ در روابط تولیدی به وجود آمد. سازماندهی تولید و کار در سطح بین المللی با تغییرات عظیمی روبرو شد. شهرهای صنعتی در آمریکا تبدیل به شهر ارواح شدند و مرکز تولیدات کارگاهی کوچک (مانوفاکتوری) از آمریکا به چین منتقل شد. جهش در صنعتی کردن کشاورزی جهانی و ادغام ماورای ملی تولید و حمل و نقل مواد خوراکی فرآیند نابودی نظام‌های سنتی کشاورزی در مناطق روستایی «جهان سوم» را تسریع کرد و نتیجه اش مهاجرت عظیم مردم از مناطق کشاورزی به شهرها و شکل گیری «سیارۀ زاغه ها» بوده است. اینها همه یعنی همانطور که لوتا در سلسله مقالات «چه اتفاقی دارد می افتد و چه معنایی میتواند داشته باشد؟» می گوید:

«تغییرات جغرافیایی-اقتصادی (ژئواکونومیک) و جغرافیایی-سیاسی (ژئوپولیتیک) در سطوح متفاوت زیادی در حال وقوع و عوامل تاریخی خاصی در کار هستند. اما این‌ها گرایشها و وقایع اتفاقی نیستند. در عمیق‌ترین لایه، آنچه شالوده تغییرات را تشکیل می‌دهد خصلت و منطق نظام سرمایه‌داری است. اجبار به گسترش و به حداکثر رساندن سود برای به دست آوردن موقعیت برتر در رقابت، رشد کور و پر هرج و مرج، و افق‌های کوتاه مدت سرمایه‌داری. تنش ذاتی سیستمی که در آن، تولید به شدت اجتماعی شده و به شکل جهانی به هم پیوند خورده و در برگیرنده تلاش‌های متصل و دسته‌جمعی هزاران و میلیون‌ها کارگر مزدی است. و این در حالی است که ابزار تولید ثروت (همان ثروتی که به شکل جمعی تولید شده است) و حتی دانش به شکل خصوصی کنترل می‌شود و توسط یک طبقه قلیل العده سرمایه‌دار به کار گرفته می‌شود.» (از اقتصاد و سیاست ۱۳۹۷: ۹ و ۱۰)

 بنابراین، تغییرات قابل تقلیل به تغییر در رابطه آمریکا و چین نیست. با یک بستر چند لایه وچند وجهی مواجهیم که سطوح مختلف آن با هم در تداخل و تاثیر گذاری هستند. در ضمن در مفهوم سازی لنین که «سیاست فشردۀ اقتصاد است»، این رابطه «دو طرفه» است یعنی سیاست های اتخاذ شده توسط کارگزاران و رژیم های سرمایه داری که بر پایۀ درکشان از ضرورت های نظام تحت حاکمیتشان اتخاذ می شوند، بر روند های اقتصادی هم تاثیر می گذارد. به قول آواکیان گاهی ضرورت ها را غلط تشخیص می دهند و گاهی هم جواب های غلط به ضرورت های مقابل پای نظام شان می دهند که تضادهای برخاسته از دینامیک های ذاتی سرمایه داری را تشدید می کنند.[۱۸] این ها گسل های مهمی است که جهان با خود حمل میکند و نتیجه عملکرد تاریخی- جهانی سرمایه داری هستند که فاز موسوم به «نئولیبرالیسم» یکی از فازهای آن است و محدود کردن اوضاع مخاطره آمیز کنونی جهان به «نئولیبرالیسم» غلط است و از سوی محافل بورژوایی تلاشی برای درست کردن پایه های تئوریک برای برنامه های تجدید ساختار انباشت سرمایه است. 

سوال: در همین رابطه انواع و اقسام تحلیل ها در مراکز فکر و تحلیل بورژوازی می شود. به ویژه در جواب به این سوال که جهان بعد از کرونا چطور خواهد بود. بعضی ها می گویند دوران تک قطبی جهان که امپریالیسم آمریکا تنها ابرقدرت جهان امپریالیستی بود تمام شده است. برخی دیگر تحلیل می کنند که این «لحظۀ سوئز» است[۱۹] یعنی زمانی که بریتانیا و فرانسه مجبور شدند منطقۀ نفوذ خود در خاورمیانه و شمال آفریقا را به آمریکا که فاتح جنگ جهانی دوم بود واگذار کنند و تحت هژمونی آمریکا و به عنوان شریک درجه دوم آن، وارد استثمار مردم و منابع این مناطق شوند. طبق این تحلیل، از آنجا که چین پیشاپیش به عنوان یک قدرت جهانی عروج کرده و آمریکا دیگر قادر نیست به عنوان ابرقدرت جهانی باشد، پس در توازن قدرت جهانی باید یک جا به جایی صورت بگیرد. از این رو نتیجه می گیرند که بحران کرونا «مامای» این تغییر در هرم قدرت جهانی است. برخی دیگر می گویند این بحران پایان رویای «یک راه، یک کمربند» چین است و پس از این بحران، چین دیگر نمی تواند قارۀ اسیا و سپس اروپا-آسیا را زیر هژمونی خود بازسازی و ادغام کند.[۲۰] تحلیل های دیگری هم هست مبنی بر این که جهانی سازی سرمایه داری (گلوبالیزاسیون) به پایان رسیده و در آینده هر قاره برای خود یک «جهانی سازی» مجزا  خواهد داشت[۲۱] و «جدایی آمریکا و چین»[۲۲] پایۀ این «بازسازی» خواهد بود. اما عده ای مخالف این نظر هستند و معتقدند «برای جدایی دیر است» و هر گونه «جدایی» و قطع زنجیره های درهم تنیدۀ «عرضه» یا نهاده های فرایند مختلف تولید، موجب تلاطمات غیرقابل کنترل در جهان خواهد شد. اما واقعا چه خواهد شد؟

 

جواب: همه این تحلیل ها می خواهند به ضرورت بازسازی نظام سرمایه داری پاسخ بدهند. وسعت این مباحث نشان دهندۀ غامض و مخاطره آمیز بودن اوضاع نظام سرمایه داری است. همانطور که در بالا گفتم این بیماری عالمگیر و ایست اقتصادیِ ناشی از آن مصادف شده با بحران سیستم سرمایه داری. وقتی صحبت از «سیستم» می کنیم یک جنبه و دو جنبه نیست. منظور از ساختارهای انباشت بین المللی سرمایه و ساختار کار است تا توازن قوای سیاسی و جغرافیایی بین المللی میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی و اقماربندی کشورهای تحت سلطه حول هر یک. این مباحث و مناظره ها که ذکر کردی به جاده های ممکن برای این تجدید ساختار و مخاطرات آن می خواهند پاسخ دهند. در گذشته، قدرت های سرمایه داری امپریالیستی به بحران های مشابه، با جنگ جهانی اول و دوم و در دهۀ هشتاد میلادی با «جنگ سرد» که البته چندان هم «سرد» نبود ولی به جنگ میان قطب های هسته ای منجر نشد، پاسخ دادند. تضاد میان امپریالیست ها حاد است و رقابت میان آنها با هدف تجدید تقسیم جهان و تجدید ساختار توازن قوا میان خودشان، بسیار پر تب و تاب است. اما از اینها نباید نتیجه گرفت که سناریوهای جنگ اول و دوم تکرار خواهد شد. یا سناریویی شبیه سناریوی «کانال سوئز»[۲۳] شکل بگیرد. بسیاری عوامل غیرقابل پیش بینی (تصادف) می تواند وارد این ترکیب شود.

در کوتاه مدت، در جهان پس از کرونا شاهد تشدید همان روندهایی خواهیم بود که قبل از این بحران جریان داشت. جهش در شکاف فقر و ثروت، روند نابودی محیط زیست، گسترش جنگ های نامحدود و به قول مائوتسه دون «جنگ های درهم و برهم»  با بازیگران دولتی و غیر دولتی (نمونه اش سوریه و افغانستان و عراق فعلی). همچنین تقابل دیرینۀ میان جمهوری اسلامی و آمریکا که اکنون تبدیل به زیرمجموعه ای از تنش های جهانی میان آمریکا و چین شده است می تواند حادتر شود. دعواهای میان جناح های مختلف جمهوری اسلامی بیشتر خواهد شد. اما شمارش این روندها و تشخیص وجود آنها در ترکیب داغ به معنای آن نیست که همۀ اینها به یک اندازه در شکل دادن اوضاع نقش دارند. همانطور که به وجود آمدن بحران کرونا به ما آموخت (امیدوارم که آموخته باشد) با شمارش تضادها نمی توان جهت عمده اوضاع را تشخیص داد و نباید فکر کرد که یک مسیر از پیش شکل گرفته موجود است و باید آن را «کشف» کرد.

سوال: ممکن است این «جنگ های درهم برهم» را خلاصه وار توضیح بدهی؟ و اینکه آیا خطر جنگ هسته ای وجود دارد؟

جواب: وقتی ساختارهای فرمانروایی در مقیاس جهانی یا حتا یک منطقه فرو می ریزد (حال در نتیجۀ جنگ ها یا جا به جایی های مهم در توازن قوای پیشین)، انواع و اقسام نیروهای غیر دولتی فضای رشد و گسترش پیدا می کنند. این خطری است که یک جنبه از فرصت هم در آن هست. یعنی نیروهای انقلابی کمونیست می توانند از چنین فضایی برای رشد و گسترش نیروهای انقلاب استفاده کنند. بحث خطر جنگ هسته ای هم با به قدرت رسیدن رژیم ترامپ شدت پیدا کرده است. اما به شکل طنزآمیزی وجود سلاح های هسته ای مانعی در مقابل آن است که قدرت های امپریالیستی بتوانند تکلیف شان را با هم یکسره کنند. به هر حال  یکی از روندهای مهم که اوضاع جهان را شکل خواهد داد، افول جایگاه ابرقدرتی آمریکا در جهان و واکنش بورژوازی آمریکا به این افول خواهد بود. تکامل سیاسی اوضاع در آمریکا بر تمام جهان تأثیر خواهد گذاشت. یک احتمال قوی آن است که دایرۀ قدرت فاشیسم که امروز رژیم ترامپ/پنس نماینده آن است زیر فشار اضطرار اوضاع سریعتر و در جهت های غیرمنتظره توسعه یابد.

به قول آواکیان حتا ممکن است رژیم ترامپ انتخابات اینده آمریکا را هم لغو کند.[۲۴] دیوید هاروی هم بر همین نکته تاکید می کند و می گوید: اگر قرار باشد آمریکا مسئولیت برون رفت از بحران اقتصادی فعلی را خود بر دوش بکشد (در بحران ۲۰۰۸ چین نقش عمده را بازی کرد) آنگاه دولت ترامپ مجبور به اقداماتی خواهد بود که حتا از طرح پیشنهادی برنی سندرز هم بسیار «سوسیالیستی» تر باشد». البته، منظور هاروی از اقدامات «سوسیالیستی» دولتی کردن بسیاری از بنگاه های سرمایه داری است و نه تغییر خصلت سرمایه دارانۀ آنها. هاروی ادامه می دهد چنانچه رژیم ترامپ مجبور به اتخاذ چنین سیاستی شود آن را تحت عنوان ضرورتی برای «احیای عظمت آمریکا» پیش خواهد برد و احتمالا انتخابات آینده را تحت عنوان وضعیت اضطراری لغو ‌کرده و «یک دوران ریاست جمهوری امپراتورمآبانه را برای نجات سرمایه و جهان از طغیان و انقلاب اعلام ‌خواهد کرد.» او اضافه می کند اگر این تنها راه برون رفت آمریکا از بحران باشد آنگاه نه تنها جمهوری خواهان بلکه کل اشرافیت مالی آمریکا پشت او قرار خواهند گرفت و این سیاست را به شکل ناسیونال-سوسیالیسم (مانند هیتلر) پیش خواهند برد.[۲۵]

به بیان دیگر دور از ذهن نیست که با گسترش تلاطمات و بحران های جهانی، بخش مهمی از پایه های برنی سندرز به ترامپ رای بدهد. همانطور که در آستانۀ جنگ جهانی دوم بسیاری از روشنفکران چپ در ایتالیا طرفدار موسولینی فاشیست شدند و در آلمان طرفدار حزب ناسیونال فاشیست نازی و در ایران حامی رضاخان میرپنج. در گره گاه های بحرانی سیاست های سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی در بسیاری مواقع نقش جاده صاف کن را برای «بدترین» ها بازی کرده اند. نه به خاطر این که هدفشان این است بلکه به این علت که سیاست شان مبنی بر اصلاح سیستم سرمایه داری در شرایطی که این سیستم ضرورتا باید سرنگون شود بهترین نیروهای اجتماعی را که می توانند مقابل فاشیسم بایستند به هرز می برد. 

سوال: و احتمالات دیگر؟

جواب: بحران ها همیشه سخت و همچنین متناقض هستند. این واقعه نظام سرمایه داری را از درزهایش شکاف داده و پاره می کند. هیچ افشاگری ای تا این حد، ورشکستگی این نظام و دولت های آن را در مقابل چشم مردم نمی توانند به نمایش در آورد. اما افشا شدن ورشکستگی نظام و دولت های سرمایه داری به خودی خود توده های مردم را به این نتیجه نمی رساند که باید آن را از طریق انقلاب کمونیستی سرنگون کرد و جهان بهتری را به وجود آورد.

 اما یک احتمال واقعی دیگر پیوند خوردن افق و برنامه انقلاب کمونیستی با خیزش های اجتماعی بزرگ است که قطعا بخشی از صحنه سیاسی آینده خواهد بود. منظورم فقط خیزش های بزرگ در کشورهایی مثل ایران، عراق، لبنان، شیلی، ترکیه و غیره نیست. چنین تحولی در خود آمریکا از پایۀ مادی قوی برخوردار است. یقینا شکاف های طبقاتیِ پیشاپیش موجود که به ویژه در میان جمعیت سیاهان (آفریقایی آمریکایی ها) و لاتین تباران این کشور فشرده شده و بخش های مهمی از جمعیت «سفید» این کشور را هم در بر گرفته، تشدید خواهند شد. علاوه بر این جوش و خروش در قشرهایی از طبقه متوسط از جمله در میان دانشجویان و زنان زیاد است. هرچند این دو روند نسبتا جدا از هم جلو می روند، اما کارکرد تضادهای نظام سرمایه داری آنها را به سمت هم می راند. در این میان آن چه می تواند از همه این روندها ترکیب مساعد به حال انقلاب در آمریکا را به وجود آورد، آن است که روند انقلاب کمونیستی که امروز حزب کمونیست انقلابی آمریکا (RCP) تحت رهبری باب آواکیان مادیت بخشیده و پیش می برد، تبدیل به هستۀ مستحکم خیزش های میلیونی شود. شکل گیری چنین اوضاعی در آمریکا، حتا اگر تلاش های جدی از سوی کمونیست های انقلابی منجر به پیروزی انقلاب کمونیستی نشود، اما شرایط مساعدتری برای پیروزی انقلاب های کمونیستی تحت رهبری کمونیسم نوین در نقاط دیگر جهان فراهم خواهد کرد و این به نوبۀ  خود می تواند دوباره بر اوضاع آمریکا تاثیر گذاشته و شرایط مساعدی برای تلاش های انقلابی دیگر در آن جا به وجود آورد.

در کل با اوضاع بسیار متناقض و سیالی روبرو هستیم که از درونش خیلی چیزها می تواند بیرون بیاید. استراتژی ما کمونیست های انقلابی کار روی یکی از این امکانات، یعنی انقلاب کمونیستی و محقق کردن این امکان و نه چیزی کمتر از آن است. اوضاع را باید به سمتی تسریع کرده و ببریم که دست آخر بشریت از آن پیروز به در آید و نه اینکه فرصت دیگری به سرمایه داری جهانی داده شود که خود را ترمیم کرده و بقا بیابد. ابعاد و دامنه تاثیرات بین المللی آن چه در آمریکا رخ خواهد داد بسیار زیاد خواهد بود اما به دامنۀ تاثیرات جهانی رشد فرآیند انقلاب کمونیستی در ایران که یکی از نقاط اشتعال تضادهای جهانی است اصلا نباید کم بها داد. کار روی این امکان، مستقیما مترادف با خدمت به رهایی بشریت از نظام سرمایه داری جهانی است.

در مورد آمریکا این را هم اضافه کنم که در این قلب سرمایه داری امپریالیستی احتمالا با زلزله های اجتماعی بزرگی روبرو خواهیم بود که کمونیست های انقلابی تلاش می کنند هستۀ مستحکم آن بشوند. در این صورت و به همان حد که این اتفاق رخ دهد، جهت اوضاع به سمت مساعد به حال بشریت رفته و اوضاع در جهت مثبت ثبات خواهد یافت. هنوز صف آرایی های سیاسی درون جامعه آمریکا بد است. دورنمای افول پر سر و صدای امپریالیسم آمریکا می تواند جناح هایی در هیئت حاکمه و سرمایه داران آمریکا که مخالف برنامۀ فاشیستی کردن حاکمیت در آمریکا هستند را به سمت «تفاهم» با فاشیسم براند. اما از سوی دیگر برای بخش اعظم مردم آمریکا کابوسی در حد دوران برده داری خواهد بود و با کار کمونیست ها یک قطب بندی بسیار مساعد سیاسی می تواند به وجود آید.

سوال: جالب است که با وجودی که نظام سرمایه داری تا این حد ورشکستگی خود را نشان داده است هنوز عده ای می خواهند «زیاده روی»های آن را «اصلاح» کنند. حاضر به دست شستن از سرمایه داری نیستند و این وضعیت را محصول فاز «نئولیبرال» آن می دانند. کمی بیشتر این مساله را بحث کنیم.

جواب: مدل سازی برای اصلاح «تندروی های سرمایه داری» زیاد است و عمدتا از سوی دو قشر متفاوت انجام می شود: یکی استراتژیست های خود سرمایه داری که در تکاپو برای حل بحران های شان هستند. سرکردگان بلوک های سرمایه و کارگزاران بوروکرات آنها در همین اجلاس سالانۀ داووس ۲۰۲۰ «مانیفست جدید سرمایه داری» را صادر کردند و به طور خلاصه گفتند که باید «سرمایه داری ذینفعان را به جای سرمایه داری سهام داران»[۲۶] بنشانند. منظورشان این است که منفعت سرمایه داری باید به قشرهای غیر سرمایه دار هم برسد و بیکاری کم شود و بحران محیط زیست از حالت تهدیدآمیزش بیرون بیاید وغیره.

دوم از طرف جریان های خرده بورژوایی سوسیال دمکرات. نمونه ای از آن را در پروژۀ «نیودیل سبز»[۲۷] می بینیم. هیچ کدام شان نمی بینند که عملکرد «عادی» سرمایه که ناشی از تضاد اساسی آن و نیروی محرکه اش یعنی تضاد هرج و مرج و سازمان یافتگی (آنارشی ارگانیزاسیون) و فشارهای ناشی از قانون «گسترش بیاب یا بمیر» و غیره است، سرمایه را لاجرم به جاهایی مثل انحصارات، نئولیبرالیسم و غیره کشانده است. مساله خیلی روشن و البته بی رحم است؛ آن انتخابی که واقعا به نفع اکثریت مردم جهان باشد و بتواند به این توالی فجایع و وحشتها خاتمه دهد، نه بین سرمایۀ «عقلانی» و «غیر عقلانی» یا «نهادگرا» و «نئولیبرال»، بلکه بین سرمایه داری و ضد تاریخی آن یعنی کمونیسم است که جز با انقلاب به دست نمی آید. سرمایه برای نَفَس تازه کردن هیچ راه نرم و راحتی ندارد. نمی توان تصور کرد که مثلا سرمایه داران بزرگ جهان در جایی مثل داووس جمع بشوند و توافق کنند که «حالا بیاییم به جای تئوری های میلتون فریدمن[۲۸]، اقتصاد کینزی را ببریم جلو»! ما با یک جا به جایی عظیم و ویرانگر در اقتصاد جهان روبرو هستیم. وقتی از «نابودی نیروهای تولیدی» صحبت می کنیم باید توجه کنیم که مهمترین نیروی تولیدی خود انسان است. در قلب این نابودی، اسقاط و اوراق شدن انسان ها و مهارتها و توانایی های شان قرار دارد. ببینید چقدر آدم در جنگ ها می میرند. همین الان نیمی از جمعیت قادر به کار دنیا بیکارند. چقدر انسان از کشورهای فقیر مهاجرت می کنند و اگر شانس بیاورند و حین مهاجرت نمیرند، و در موطن جدید تبدیل به کارگران ساده می شوند. چند میلیون زن جوان با سواد به بازار سکس رانده می شوند. چقدر زندانی در دنیا وجود دارد. فقط در آمریکا دو میلیون و سیصد هزار نفر در زندان ها هستند. تمام اینها استعدادها، توانایی ها و امیدهایی هستند که در اثر نظام اجتماعی سرمایه داری، به این وضعیت افتاده و از توانایی شان استفاده ای نمی شود.

سوال: پس فقط فعالین و متفکرین خرده بورژوای سوسیال دموکرات نیستند که دنبال «ترمیم» سرمایه داری هستند، بلکه سران نظام سرمایه داری هم چنین امید و چشم اندازی را بعضا دنبال می کنند؟

جواب: همیشه همینطور است. درست است که تولید سرمایه داری «کور» است و به طور آنارشیک و از طریق رقابت میان سرمایه داران پیش می رود، ولی مراکز قدرت سرمایه داری (از انحصارات سرمایه داری تا دولت های آنها) همواره سعی می کنند موانع مقابل پای سرمایه را تحلیل کرده و برایش چاره جویی کنند. آنها هنگام بحران ها علت های بحران را بررسی  میکنند و برای حلش سیاست و برنامه و نقشه می ریزند. در چنین شرایطی، حداکثر تلاش خود را می کنند که این «ترمیم» را با کمترین درد برای سرمایه داران و ممانعت از فروپاشی مشروعیت نظام و شکل گیری «آشوب اجتماعی» و «انقلاب» انجام دهند. در چنین بزنگاه های بحرانی، خدمات پروژه سازان سوسیال دمکرات و ترسیم کنندگان افق های فریبکارانۀ «آن چه ممکن است خوب است و آن چیزی خوب است که ممکن است» برای سرمایه داری بسیار ذیقیمت هستند. همۀ این طیف ها حتا آنها که بیشترین افشاگری ها در مورد معایب و حتا جنایت های «سیاستمداران سرمایه» و «بازار» و غیره را می کنند (امثال نائومی کلاین و یا دیگر هواداران برنی سندرز) به واقع اعتقاد دارند که نظام سرمایه داری صرفا باید اصلاح شود و جوانب بیش از اندازه ارتجاعی اش پیرایش شود. امثال تونی نگری، ژیژک و بدیو که از واژه های کمونیستی هم استفاده می کنند، چنین طرز فکری دارند. تقلیل عملکرد سرمایه داری به «نئولیبرالیسم» یا گلوبالیزاسیون سرمایه داری در چند دهۀ گذشته، روایت جناحی از بورژوازی جهانی و نظریه پردازان آن است و این روایت هم سخنگویان فاشیست مثل ترامپ را دارد و هم سخنگویان سوسیال دمکرات سرمایه داری مثل برنی ساندرز را. حتا فردی مثل چامسکی در یادداشت خود بر بحران کرونا می نویسد: «باید اذعان کرد این تهدیدات اعم از بحران کرونا و جنگ هسته ای و گرم شدن کره زمین تهدیداتی است که به دلیل اعمال سیاست های نئولیبرالیسم ایجاد شده است و روز به روز نیز شدت خواهد گرفت». یا مثلا مایک دیویس که می گوید:

«همچون در شرایط جنگی، دولت‌ها و نخبگان حاکم دست به دامن اقدامات جمعی‌گرا خواهد شد و سیاست‌هایی را به کار خواهند گرفت که پیش‌تر رادیکال یا ضد سیستمی تصور می‌شدند. در دو کشتار بزرگ قرن گذشته به ویژه در میان متفقین به منظور حفظ پشتیبانی عمومی، امتیازات زیادی به اکثریت طبقه‌ کارگر داده شد، از جمله شناسایی حق تشکیل اتحادیه، چانه‌زنی جمعی و گسترش حق رأی… نیروی کار توانست در عوض مشارکت در سازمان‌دهی تولید جنگی به قدرت و توانایی جدیدی دست یابد… رویاروی و درگیر با بیماری‌های عالم‌گیری که سلامتی همه‌ طبقات را تهدید می‌کنند، وضعیت امروزی ما به واقع مشابه همان دوران است. دولت‌ّهای وحشت‌زده در کنار اعمال سیاست‌های سرکوب‌گرایانۀ غیرضروری در عین حال می‌کوشند برخی اقدامات مترقی را به اجرا گذارند. نظیر ملی کردن بیمارستان‌ها در ایرلند و اجرای موقتی طرح حفظ درآمدها در  ایالات متحده، که همه‌ آنها عرصه‌ّهای جدیدی برای مبارزه را پیشِ روی ما می‌گشایند. بدین‌سان همچنان که سرمایه‌ بزرگ و احزاب دست راستی می‌کوشند در متن این بحران دستورالعمل سرمایه‌دارانه‌ جدیدی را تعریف کنند …»[۲۹].

واقعا آدمی مثل مایک دیویس متوجه نیست که همین دستورالعملی که «مترقی» می خواند، خودش دستورالعمل سرمایه دارانه جدیدی است؟

این قشری است که وجدانش از جنایت های سرمایه داری به درد می آید اما دست از خودفریبی بر نمی دارد. بی تردید اوضاع، این قشر را نیز به شدت قطبی خواهد کرد. اما مشکل اصلی آنها روش و رویکرد نادرست و غیر علمی است که نهایتا به خودفریبی یا چنین توهمات و راه های میانه ای دل می بندند. باب آواکیان در همین مورد می گوید:

«این نظام مانند هر نظام دیگر بر اساس دینامیک‌های معین و به کاربست روابطی معین عمل می‌کند. در نتیجه، مادامی که به شکلی رادیکال از آن گسست نکنید و نظام دیگری را که با دوام و زنده ماندنی باشد را جایگزین آن نکنید، با فشار به درون نظام کهنه کشیده خواهید شد. یعنی به درون آن نظام مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، آن نظام سرمایه، آن نظام تولید و مبادله کالایی، آن نظامی که توسط هرج و مرج تولید رانده میشود و منجر به نزاع میان سرمایه داران میشود… اگر آگاهانه از آن گسست نکنید و دست به انقلابی  برای ریشه کن کردن کامل نظام سرمایه داری نزنید و آن را با سوسیالیسم و راه پیشروی به سوی استقرار کمونیسم در سراسر جهان جایگزین نکنید، آنگاه نظام سرمایه داری از راههای متفاوت دوباره بازگشته و غلبه خواهد کرد»[۳۰]

سوال: این بحران اقتصادی و علاوه بر آن بحران همه گیری بیماری کوید۱۹ چه تاثیری بر وضعیت اقتصادی در کشورهای «جهان سوم» دارد؟

جواب: اقتصاد سرمایه داری در اوج رونق و سازمان یافتگی اش هم برای اکثریت مردم جهان و کرۀ زمین ویرانگر است چه برسد به زمانی که در نتیجۀ تشدید تضادهای خودش دچار رکود شدید شده است. در سی سال گذشته روند جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) چارچوب جدید و ادغام شده تری برای انباشت سرمایه در مقیاس بین المللی به وجود آورده است. نتیجه اش تغییرات بزرگ اقتصادی در کشورهای «جهان سوم» از جمله ایران بود.

در نتیجۀ این فرآیند، بسیاری از مدارهای تولیدی سابق از دور خارج شدند چون در چارچوب جدید سودآور نبودند. اگر به تعداد کارخانه ها و کارگاه ها و خطوط تولیدی که هر ساله در ایران بسته می شدند نگاه کنید، و در مقابل رونق شهرسازی، سدسازی، بازارهای آی.تی و مناطق آزاد تجاری را در نظر بگیرید، آنگاه این جا به جایی ها را می توانید ترسیم کنید. اینها تغییراتی هستند که بازار سرمایه آن را دیکته می کند و حکم مرگ هر رشتۀ تولیدی را که با استانداردهای جهانی انباشت سودآور سرمایه مطابقت نداشته باشد را صادر میکند. ماموریت سرمایه و هدفش، تولید نیازهای مردم یا ایجاد شغل نیست، بلکه تولید سود است. این کارکرد سرمایه داری است و با مدل اقتصاد میلتون فریدمن یا جان مینارد کینز عوض نمی شود.

حال پس از سی سال، این چارچوبۀ شکل گرفته در دوران گلوبالیزاسیون به بن بست رسیده است و لاجرم عوض خواهد شد و در هر جا به جایی نه تنها ظرفیت های تولیدی سابق بلکه آدم ها از بین می روند. صدها میلیون انسانِ قادر به کار و خلاقیت بیکارند چون سرمایه داری نمی تواند نیروی کار و خلاقیت های آنها را به طور سودآور در اختیار بگیرد. این ها عمدتا در سه قارۀ آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین هستند. ده ها میلیون زن در صنعت سکس هستند. یکی از تغییرات بزرگ در سی سال گذشته جهش در زمینۀ صنعتی کردن کشاورزی جهانی بود که بیش تر از همیشه نظام های سنتی کشاورزی در کشورهای «جهان سوم» را از بین برد. نتیجه اش فقط رشد بی سابقۀ شهرها و جمعیت شهری و جمعیت حاشیه نشین نبود. بلکه همچنین وابستگی بیش از اندازه به واردات مواد غذایی را هم به دنبال داشت. کشورهایی که در چند دهه گذشته به طور سیستماتیک نظام کشاورزی شان را از بین برده اند، مردم را از گرسنگی خواهند کشت. مساله بسیار فراتر از «رکود» و «تورم» و غیره است. از هم اکنون کشورهایی که گندم و برنج صادر می کردند، صادرات آن را متوقف یا محدود کرده اند. کشورهای اروپایی بخش بزرگی از نیروی کار بیکار شده شان را به سمت کشاورزی سوق می دهند. زیرا در شرایط اضطراری مثل جنگ یا هر بحران جهان گیر دیگر، خودکفایی در زمینه غذایی محور و شالوده «امنیت» است.[۳۱]

زمین و آب پیش از این هم معضل مهم و تعیین کنندۀ اقتصادی در ایران و بسیاری از کشورهای «جهان سوم» بود. کنترل تولید و توزیع مواد غذایی در جهان توسط انحصارات بزرگی که دولت های کشورهای تابع مثل ایران وابسته به آنها هستند، باعث شده زمین و آب و حتا بذر هرچه بیشتر از دسترس تولید کنندۀ کوچک خارج شود. شش کمپانی بزرگ جهان کنترل بیش از ۷۵ درصد مواد غذایی جهان را در اختیار خود دارند.[۳۲] سرمایه­گذاران خارجی صدها میلیون هکتار زمین حاصل­خیز در آسیا، آمریکای لاتین و به ویژه در آفریقا را خریداری و یا اجاره کرده­ اند. این رقابت بزرگ جهانی بر سر زمین و آب را در ایران، وزارت جهاد کشاورزی در همکاری با شرکت های چینی پیش می برد. جهاد کشاورزی بزرگترین زمین خواری را تحت عنوان متمرکز کردن زمین ها و ادارۀ «بهینه» آنها شروع کرده است.[۳۳] اُلیگارشی های مالی-صنعتی مثل «ستاد اجرایی فرمان امام» و تولیت آستان قدس رضوی و دیگر مراکز مالی-صنعتی همراه با زمین خواری، مسیر منابع آبی را نیز جهت تامین نیاز سرمایه­ گذاری­ های بزرگ عوض کرده اند که باعث خشکی زمین­ های کشاورزان کوچک شده و بسیاری از کشاورزان مجبور شده اند «داوطلبانه» وارد «متمرکز کردن» زمین ها در چارچوب سرمایه گذاران کلان شوند یا زمین شان را به آنها اجاره دهند. همه اینها یعنی بیکاری بیشتر و اضافه بر آن گرسنگیِ ناشی از نبودِ تولید خودکفای مواد غذایی. این وضعیت برای اولین بار بعد از سلطۀ نظام های فئودالی ارضی، پیشبرد انقلاب ارضی را بار دیگر تبدیل به یک حلقۀ کلیدی در احیای اقتصادی و از بین بردن گرسنگی و بیکاری کرده است.

سوال: این اوضاع بر صحنۀ سیاسی ایران چه تاثیری خواهد گذاشت؟

 جواب: بگذارید از جنبۀ منفی بحران ها شروع کنیم. اگر امور به حالت خود به خودی رها شود توده ها نه فقط در ایران بلکه در همه جا زیر پرچم دولت های حاکم خواهند رفت. نباید این طور فکر کرد که هرچه بحران سیستم حادتر شود توده های مردم خود به خود به این نتیجه خواهند رسید که وقتش رسیده که این سیستم و دولت و رژیم آن را سرنگون کنیم. خیر! یکی از مشکلات آن است که بحران های بزرگی مثل این بیماری و جنگ ها، مردم را به سمت دولت ها می رانند. بورژوازی با استفاده از امتیازِ داشتن قدرت دولتی، توده ها را اینطور قانع می کند که «خب شما می توانید از من منزجر باشید اما این من هستم که ابزار اداره جامعه از جمله مقابله با ویروسی کشنده را دارم». جمهوری اسلامی در رابطه با جنگ در سوریه و تبلیغ جنایتهای سپاه قدس به عنوان حافظ «امنیت مردم و کشور» استفاده کرده و روی این گرایش سوار شد و حتا روشنفکرانی که داعیۀ مارکسیسم دارند تحت عناوینی مثل «ضد امپریالیسم» و «ایستادگی در مقابل داعش» و «دفاع از فلسطین» چنین گرایشی را تئوریزه و به ذهن جامعه تزریق کرده اند.[۳۴]

فاکتور نامساعد در عرصه روشنفکری معضلی حاد است که مانع از شکل گیری یک جنبش دانشجویی رادیکالِ ضد حکومت و سیستم است. جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته آگاهانه و با نقشه کاری کرده که حتا روشنفکرانِ مخالف جمهوری اسلامی به چارچوبه های مجاز فکری خو کرده اند و ممنوعیت تفکر بیش از هر موضوع شامل حال کمونیسم و تاریخ انقلاب های سوسیالیستی است. نامساعد بودن این وضعیت به ویژه در شرایط کنونی که بحرانی جدی نه فقط گریبان رژیم جمهوری اسلامی بلکه کلیت دولت طبقاتی در ایران را گرفته خودنمایی می کند. برای تسریع انقلاب کمونیستی نیازمند آن هستیم که قطب بندی مساعدی در صحنۀ سیاسی جامعه به وجود آوریم و بخشی از این کار مقابله با جو حاکم در دانشگاه ها است.

در این آبهای متلاطم تنها «آزادی» ما یا تنها امتیاز ما، داشتن علم و تئوری و خط مشی و حزبی است که به ما امکان می دهد تا جهت گیری استراتژیک انقلاب کمونیستی را گم نکنیم و با تحلیل صحیح و حل صحیح تضادها برنامه و نقشۀ راه این هدف استراتژیک را تبدیل به نیروی مادی سازمان یافته در جامعه کنیم. گم نکردن این جهتگیری استراتژیک و شکافتن راهی که به آن سمت می رود فقط به خاطر آرمان گرایی نیست. به خاطر این است که این چتر نجات همگانی است.

در غیاب مبارزۀ سخت برای ایجاد قطب بندی سیاسی مساعد برای انقلاب کمونیستی، چرخش های سیاسی حیرت انگیز  از جمله در میان اپوزیسیون «چپ»، زیاد خواهد بود. در چند دهۀ گذشته در هر رخداد سیاسی مهم در ایران دیده ایم که خرده بورژوازی منتقد رژیم که بعضا صدای خود را در میان روشنفکران «چپ» و دانشجویان هم یافته است چه استعداد شگرفی در فریب و خودفریبی دارد. ائتلاف و اتحاد بخشی از اپوزیسیون «چپ» جمهوری اسلامی با اصلاح طلبان و «جنبش دوم خرداد» و سپس با جنبش سبز موسوی-کروبی و یا در سال های اخیر پیوستن به این رژیم تحت عنوان «محور مقاومت» علیه امپریالیسم چند نمونه اند. سیاستمدار کهنه کاری مانند ظریف بیخود پیام «دوستی» برای «همه ایرانیان» نمی فرستد یا اخیرا حتا محسن رضایی لباس «روشنفکر مترقی و متفکر» را بر تن کرده و از چامسکی نقل قول می آورد. اینها امکانش را می بینند که بازهم این رژیم بتواند از این نوع گرایش ها و سخنگویان آن برای موجه کردن خود استفاده کند. در هر حال با این گرایش باید خیلی جدی مقابله کرد چون موجب به هرز رفتن نیروهای پیشرو می شود و دست آخر برای این رژیم و به طور کلی برای قدرت های امپریالیستی فرصت می خرد. باید به خرده بورژواهایی که مدرسه های توهم داشتن به «اصلاح طلبان» و «سبزها» و بعد روحانی را از سر گذرانده اند نهیب زد که توهمات را دور بریزید و دست از ضد کمونیسم بردارید و یا با ما برای به راه انداختن جنبشی برای انقلاب سمت گیری کنید یا خنثی بمانید. این جریان بخشی از طبقۀ حاکمه یا طبقۀ بورژوازی نیست. اما بورژوازی از افق تنگ و توهمات خرده بورژوازی استفاده کرده و وی را به خدمت طرح های خود در می آورد. اینها همیشه بعد از چشیدن مزۀ تلخ سازش طبقاتی شان پشیمان می شوند اما بازهم تکرار میکنند. این نماد کامل قشر خرده بورژوازی روشنفکر است. در مبارزۀ طبقاتی این مساله آنقدر مهم است که مارکس و انگلس گفته اند بیشتر عمرشان را صرف مبارزه با اپورتونیسم کرده اند تا با خود بورژوازی. و منظورشان از اپورتونیسم تئوری ها و سیاست هایی است که خود را منتقد و واژگون کنندۀ سیستم جا می زنند اما در واقعیت این طور نیستند. برای همین یکی از جملات مؤکد مائو این است که: «خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح تعیین کننده همه چیز است! اگر ارتشی نداشته باشید با خط صحیح آن را خواهید ساخت و اگر ارتش عظیمی داشته باشید با خط غلط آن را به نابودی خواهید کشید». بنابراین لازم است که صدمات افکار و توهمات خرده بورژوایی را جدی بگیریم و خط تمایزات سیاسی و ایدئولوژیک با آنها بکشیم و افق مخاطبین بسیاری را گسترش دهیم. چون با افق کوتاه نمی توان با دشمنی که علاوه بر داشتن قدرت سرکوب، بخشی از یک طبقۀ بین المللیِ کهنه کار است جنگید و پیروز شد و جامعه و جهانی بهتر ساخت. این مرزبندی ها را باید به طور زنده یعنی بر بستر اوضاع مشخص و با استفاده از علم و ادله و استدلال علمی انجام دهیم. به قول رفیق آواکیان نه برای اینکه نشان بدهیم چقدر مارکسیست های «بهتری» هستیم و به «اصول» پایبندیم، بلکه برای اینکه نشان بدهیم واقعا تضادهای این سیستم را نمی توان حل کرد و حتا امکان کنترل و تخفیف آن در بلندمدت نیست و هیچ راه دیگری به جز انقلاب کمونیستی برای رهایی از اثرات مهلک آن وجود ندارد.

بحران ها همیشه زمین حاصل خیزی برای افکار انقلابی علمی اند. باید حداکثر استفاده را از این فرصت کرده و علم کمونیسم نوین به میان توده ها ببریم و با صراحت و بی ابهام خط تمایز صریح راه انقلاب کمونیستی را با تمام بیراهه ها نشان دهیم. اگر توده های مردم به طور علمی خصلت جامعه ای که آنها را محکوم به استثمارشدگی و ستمدیدگی کرده است، نشناسند و ندانند که نظام حاکم در این جامعه چطور کار کرده و آنها را محکوم به زیست فلاکت بار می کند، همواره فریب شارلاتان های سیاسی را خواهند خورد. همانطوری در مواجهه با خطر کوید۱۹ بسیاری فریب نظریه های درمانیِ شارلاتان هایی که خود را پزشک معرفی میکنند را می خورند. در تبلیغ و ترویج کمونیسم از این تشبیه باید استفاده کنیم. چرا شناخت کامل پیدا کردن از تمام ساختار و قوای محرکۀ این ویروس تعیین کننده است؟ چون بدون این شناخت مقابله با آن ممکن نیست. مساله «دولت ما یا دولت آنها» است. بقیه چیزها بیهوده و بدتر از بیهوده است.

سوال: بنابراین معضل «چه دولتی، برای که و برای چه؟» است و نه آن طور که آنارشیست ها معتقدند اینکه دولت باشد یا نباشد؟

جواب: مطلقا و دقیقا همین است. مسلما و قطعا دولت سوسیالیستی می تواند هزار بار بهتر از دولت سرمایه داری جامعه را در مقابل این گونه بحران ها حفاظت کند و تاریخ تجربۀ چین سوسیالیستی به طرز غیرقابل انکاری این واقعیت را ثبت کرده است. تا زمانی که نظام سرمایه داری حاکم است گرایش خودجوش توده های مردم این خواهد بود که دولت استثمارگر و ستم گر را به هرج و مرج بی دولتی ترجیح دهند و تنها راه مقابله با این گرایش خود به خودی آن است که بدیل دولت سوسیالیستی نوین در مقابل بدیل دولت سرمایه داری گذاشته شود و بعد از آغاز جنگ انقلابی و در جریان رشد و توسعه انقلاب کمونیستی و حتا قبل از پیروزی نهایی آن، از هر فرصتی برای ساختن چنین دولتی در شکل جنینی اش استفاده کرد. این یک جنبه دیگر از تجربۀ انقلاب کمونیستی در چین تحت رهبری مائوتسه دون است که مطالعه دقیق تر و بیرون کشیدن درس های آن برای این دوران بسیار مهم است. از این رو است که طرح مسالۀ «دولت ما» در جریان تبلیغات سیاسی در این دوران باز هم اهمیت بیشتری پیدا میکند. به این منظور تبلیغ قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیشنویس پیشنهادی) در هر لحظه از تسریع اوضاع به سمت انقلاب اهمیت تعیین کننده دارد. بخش مهمی از ساختن انقلاب در میان توده ها قانع کردن آن ها در مورد سیما و تصویر ساختمان دولت و نظام سوسیالیستی پس از سرنگونی جمهوری اسلامی است.

سوال: این درست که انقلاب کردن یک مساله مرگ و زندگی فوری برای صدها میلیون نفر در جهان و در ایران برای میلیونها نفر است، اما انقلاب چطور نان مردم را خواهد داد و واکسن ضد آنفولانزا تهیه خواهد کرد؟ منظورم هم در جریان انقلاب است و هم بلافاصله بعد از پیروزی آن؟

جواب: اینها بخشی از مسائل اصلی یک برنامه انقلابی است. سرنگون کردن قدرت سیاسی حاکم و درهم شکستن دولت حاکم هدفی در خود نیست بلکه برای ساختن جامعه ای است که قدرت حاکم بزرگترین مانع مقابل آن است. این «ساختن» فقط مربوط به پس از پیروزی انقلاب نیست و در هر مرحله باید آن را به حداکثر حل کرد. ما از همین حالا دقیقا نمی توانیم بگوییم چطور باید این مسائل را حل کرد و به آنها پاسخ داد، ولی مهم است که به عنوان معضل آن را تشخیص دهیم تا در طول راه ظرفیت هایی را که پیشروی در نقشه انقلاب به وجود می آورد به کار بگیریم و به حداکثر ممکن در هر مقطع زمانی به آن پاسخ دهیم. خود همین مساله یک تاکید دیگر است که انقلاب باید از هم اکنون برای ایجاد پایگاه نفوذ در میان قشرهای مختلف مردم کار کند. در تجربه انقلاب سوسیالیستی در چین هم در زمینه ساختمان سوسیالیسم بعد از پیروزی سراسری در سال ۱۹۴۹ و هم در زمینه ساختن جامعۀ  نوین در جریان جنگ درازمدت انقلابی در مناطق پایگاهی یا مناطق آزاد شده انقلابی، هنوز مهمترین و «تازه ترین» تجربه انقلاب های کمونیستی است که باید عمیقا در باب آن پژوهش کرد و هر آن چه را که به شرایط جدید و شرایط ایران می خورد به شکل سنتز و ادغام شده در چارچوب انقلاب سوسیالیستی نوین به کار گرفت. مثلا در عصر کنونی سیاست انترناسیونالیستی باید به واقعیت های مادی جدید منطبق شود. درهم تنیده تر شدن دنیا توسط عملیات اقتصادی و نظامی سرمایه داری، مرزها را درهم شکسته. انترناسیونالیسم پایه های مادی در خودِ واقعیت دارد. هر فرآیند انقلابی در ایران، افغانستان، عراق، ترکیه، پاکستان و غیره از مرزهای هر کدام از این کشورها به سمت یکدیگر کشیده خواهند شد و این واقعیت باید در تدارک انقلاب کمونیستی در همه کشورها لحاظ شود.

ما در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران و سند استراتژی راه انقلاب در ایران به بسیاری از این سوالات در خطوط کلی پاسخ گفته ایم و با بررسی دوباره می توانیم درستی آن را در پرتو اوضاع کنونی ببینیم. با این وصف اوضاعِ متحول مرتبا چیزهای جدیدی به ما می آموزد و جوانب جدیدی از معضل و راه حل را به ما نشان می دهد و باید در پیشبرد این پروژه عظیم انقلابی مرتبا آنها را دیده و بیاموزیم و در استراتژی و تاکتیک های انقلاب ادغام کنیم. در رابطه با مسائل مختلف لازم است مرتبا به بخش های مربوطه در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران رجوع کنیم و در پرتو اوضاع آنها را محک بزنیم. به طور مثال در زمینۀ اقتصاد، بخش چهارم و پنجم از ماده چهارم. عنوان ماده چهارم قانون اساسی، «اقتصاد و توسعه اقتصادی در جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» است و عنوان بخش چهارم آن«احیای کشاورزی، شالوده توسعه اقتصاد خودکفا و موزون سوسیالیستی» و بخش پنجم در مورد توسعه اقتصاد صنعتی است. همچنین حل معضل رشد و توسعه سریع دانش علمی برای خدمت به توسعه اقتصادی و بهداشت و حل معضلات محیط زیست هم مسائل دیگر است که در این قانون اساسی به آنها پرداخته است.

سوال: رفیق آواکیان در مقاله «بحران بازگشت به شرایط “عادی” و پیشروی به سوی کمونیسم» نوشته است که جهان پس از کرونا شاهد بازگشت به «شرایط عادی» نخواهد بود و نباید هم چنین باشد. منظور از «شرایط عادی» چیست؟

جواب: یعنی شرایط قبل از همه گیری کوید۱۹. در همین مقاله آواکیان تاکید کرده است که خود این «شرایط عادی» پیشاپیش کابوسی برای بشریت بود و اکثریت مردم جهان را محکوم به حیات فلاکت بار کرده است. در هر حال، جهان پس از کرونا همان جهان سابق نخواهد بود و بدتر خواهد بود. یا سرمایه داری امپریالیستی نظام سرمایه داری را از درون ویرانی های بی سابقه بازسازی خواهد کرد و یا از دل این بحران های پی در پی و شدت یابنده، انقلاب های کمونیستی در نقاط مختلف جهان به پیروزی خواهند رسید. ما در لحظه ای هستیم که نجات بشریت بیش از هر زمان وابسته به آن است که حداقل در چند نقطه کلیدی جهان، انقلاب کمونیستی صورت بگیرد و دولت های سرمایه داری سرنگون شده و دولت های سوسیالیستی نوین برقرار شوند. یکی از صحنه های مهم انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ زمانی بود که در کنگره سراسری شوراهای روسیه در ماه ژوئن ۱۹۱۷ و در حضور نمایندگان احزاب و سازمان های مختلف، تسرتلی وزیر منشویک پست و تلگراف دولت ائتلافی گفت: «در لحظه حاضر هیچ حزب سیاسی نیست که بگوید قدرت را به دست ما بدهید، کنار بروید، ما جای شما را می گیریم. چنین حزبی در روسیه نیست». و تنها لنین بود که از جایش برخاسته و گفت: «چرا چنین حزبی وجود دارد.» استواری لنین ژست توخالی نبود. متکی بر درک علمی اش از معضل و راه حل بود. لنین پیشاپیش در نقد و تشریح عمیق اش از سرمایه داری امپریالیستی، جمعبندی از فروپاشی جنبش کمونیستی آن زمان (بورژوایی شدن احزاب انترناسیونال دوم) و مفهوم سازی نظریِ خصلت و چارچوبه های دولت دیکتاتوری پرولتاریا در اثر مهم اش دولت و انقلاب وضوح تئوریک تعیین کننده ای برای رهبری انقلاب یافته بود و در تزهای آاوریل به شکل برنامۀ مشخص آن مقطع فشرده شده بود.

 امروزه ما از پشتوانه های مستحکم تئوریک و برنامه ای برخورداریم و باید اعلام کنیم: ما می دانیم معضل چیست و راه حل داریم! ما کمونیسم نوین را داریم که باب آواکیان تکامل داده و تمام تجربۀ انقلاب های سوسیالیستی و ساختمان جوامع سوسیالیستی قرن بیستم را سنتز کرده و چهارچوبه تئوریک و حقوقی و محتواییِ دولت های سوسیالیستی نوین را ارایه کرده است که نه تنها مطلوب و رهایی بخش است بلکه کیفیتا پیشرفته تر و کارآمدتر و پویاتر از همان کشورهای سوسیالیستی پیشین است که ابتدا در روسیه و سپس در چین ساخته شدند. ما اسناد استراتژیکی مثل مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی و استراتژی راه انقلاب برای انجام این انقلاب در ایران را داریم. با تکیه بر کار آواکیان در تبیین ساختارها و خصلت و عملکرد دولت های سوسیالیستی نوین آینده، الگوی نظام سوسیالیستی نوین را برای شرایط ایران تا آن حد در دست داریم که بتوانیم به سرعت پس از سرنگونی رژیم فعلی از طریق انقلاب کمونیستی، شروع به ساختن اش کنیم. این که ما می دانیم «معضل چیست و راه حل داریم» به معنای آن نیست که تمامی تضادهای این راه را شناخته ایم و حل کرده ایم. هرگز! این راهی پرپیچ و خم و مملو از ضرورت های جدید و نیازمند تشخیص صحیح آنها و حل شان خواهد بود. در این کار، مهمترین امتیاز ما درک و کاربست رویکرد و روش علمی کمونیسم نوین خواهد بود که باب آواکیان از طریق شناسایی و گسست از جوانب فرعی غیر علمی در کمونیسم که در مغایرت با جنبۀ عمدتا علمی آن قرار داشته اند، تکامل داده است. بدون درک و کاربست این روش و رویکرد در این صحنۀ پر تضاد گیج و ره گم کرده خواهیم شد.

این است راهنما و جهت گیری استراتژیک ما در این بحران و هر بحران دیگری که سلسله وار در پیامد این بحران و در تداخل آن با بحران های دیگری که از بطن نظام سرمایه داری و کارکرد آن سربلند خواهد کرد. کار ما فعلیت بخشیدن به این انقلاب و هدف ایجاد جمهوری سوسیالیستی نوین در این جامعه است. به این منظور به رهبران استراتژیک برای هدایت این انقلاب بر بستر تلاطمات جهانی نیازمندیم. رهبران استراتژیک یعنی کسانی که با هدف اصلی و استراتژیک انقلاب کمونیستی، مبارزات امروز را رهبری می کنند و انقلاب را از همین امروز در ذهنیت و گفتمان توده های مردم جان می بخشند که فقط در حد حرف نمی ماند بلکه از همین امروز به زندگی مردم معنا می دهد و روابط میان توده های مردم را مملو از وحدت و یگانگی و آگاهی ماتریالیستی و هنر رهایی بخش می کند. یعنی از درون خرابی ها و خشونت های های سیستم موجود، یک زندگی نو جوانه می زند و می بالد و قدرت می گیرد.

[۱]عالم‌گیری، ابرسرمایه‌داری و نبرد برای فردا. گفت‌وگو با مایک دیویس. فروردین ۱۳۹۹

[۲] مانیفست کمونیست اعلام می کند: «انقلاب کمونیستی رادیکال ترین گسست از مالکیت سنتی و افکار سنتی است» و مارکس در اثر معروفش «مبارزات طبقاتی در فرانسه ۱۸۴۸-۱۸۵۰» می گوید: «سوسیالیسم اعلام تداوم انقلاب، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا به مثابه نقطۀ گذار ضروری است  برای الغای کلیۀ  تمایزات طبقاتی، برای الغای کلیۀ روابط تولیدی که اساس این تمایزات هستند، برای الغای کلیۀ روابط اجتماعی که در انطباق با این روابط تولیدی هستند و برای انقلابی کردن کلیۀ افکاری که محصول این روابط اجتماعی هستند.»

[۳] گزارش روزانۀ کومو شهردار نیویورک. ۳۱ مارس ۲۰۲۰

[۴] مایک دیویس. همانجا می گوید: «هیچ چیزی تا این حد قابل انتظار نبوده است. بروز قریب‌الوقوع یک بیماری عالم‌گیر از زمان شیوع سارس در۲۰۰۳ مهم‌ترین دغدغه‌ اپیدمولوژیست‌ها بوده است. در پی ظهور آنفولانزای مرغی در ۲۰۰۵، دولت آمریکا طرحی بلندپروازانه را تحت عنوان «استراتژی ملی برای آنفولانزای عالم‌گیر» اعلام کرد، مبنای این طرح کشف این نکته بود که نظام عمومی سلامتی و بهداشت در آمریکا در تمامی سطوح برای مقابله با آلودگی در مقیاس بزرگ به هیچ وجه آماده نیست. پس از وحشت ناشی از آنفولانزای خوکی در ۲۰۰۹، استراتژی ملی به روز شد و در ۲۰۱۷، یعنی یک هفته پیش از تفویض قدرت به ترامپ، مقامات رسمی دولت اوباما و مدیران جدید دم و دستگاه ترامپ مشترکا نوعی شبیه‌سازی کامپیوتری در مقیاس بزرگ را به اجرا گذاشتند که پاسخ نهادها و بیمارستان‌ّهای فدرال به گسترش سه بیماری آنفولانزای خوکی، ابولا و ویروس زیکا را بررسی می‌کرد و البته معلوم شد سیستم در جلوگیری از فراگیر شدن یا حتی صاف کردن به موقع منحنی‌های مربوط به ابتلا و مرگ و میر ناموفق است.

[۵] https://monthlyreview.org/2020/04/01/covid-19-and-circuits-of-capital/

[۶] https://www.zoomit.ir/2018/5/14/271945/bill-gates-30-million-people-killed-6months/

[۷] https://www.scientificamerican.com/article/climate-web-pages-erased-and-obscured-under-trump/

[۸] CDCP: Center for Disease Control and Prevention

[۹] روز دوم آوریل دولت آمریکا محموله ای را که دولت فرانسه از چین خرید بود پای هواپیما با پرداخت نقد خرید!

[۱۰]  آمار منتشر شده توسط اکانت توئیتری اتحادیه معلمان شیکاگو در ۶ آوریل ۲۰۲۰

https://twitter.com/CTULocal1/status/1246999301458362369

 

[۱۱] رفیق آواکیان در «راهی دیگر» به سال ۲۰۰۶ ماهیت این تضاد را مفهوم سازی کرده است

[۱۲] تویئت اکسفم.۲۰ ژانویه ۲۰۲۰

[۱۳] (https://edition.cnn.com/2020/01/13/world/climate-change-oceans-heat-intl/index.html

[۱۴]Davos 2020: World Economic Forum announces the theme

 https://www.weforum.org/agenda/2019/10/davos-2020-wef-world-economic-forum-theme/

[۱۵]  CNBC: World leaders in Davos confront a historic moment as critical to the future as the end of WWI

۱۷ Jan 2020

 https://www.cnbc.com/2020/01/17/world-leaders-in-davos-confront-critical-historic-moment.html

 

 

[۱۶] Yuan Yan, Trade truce won’t deter Trump on tech- the Financial Times,16 Jan 2020

[۱۷] European Circular Economy Stakeholder Platform

 https://ec.europa.eu/environment/circular-economy/

«جدایی» سیاستی است که هم بر قدرت های امپریالیستی دیگر فشار می گذارد که سمت خود را تعیین کنند و هم تدارک برای آینده ای است که بحران های قریب الوقوع و غیر منتظره زنجیره ها و حلقه های اتصال اقتصادی را خواهد شکست. جواب قدرت های اتحادیه اروپا در پیش گرفتن سیاست «اقتصاد دایره وار اروپایی» است که قرار است این قاره را «خودکفا» کند و با تکیه بر فن آوری های جدید بسیاری از عملیات تولیدی ماورای بحار شرکت های اروپایی را به اینجا منتقل کند.

 

 

[۱۸] آواکیان. راهی دیگر. ۲۰۰۶

[۱۹] The Coronavirus Could Reshape Global Order. By Kurt M. Campbell and Rush Doshi March 18, 2020

[۲۰] Will China Replace the US as the Middle East Hegemon . Forbes

[۲۱]Future is Asian, Parag Khanna 2019

[۲۲] Decoupling

[۲۳] ماجرای بحران کانال سوئز که آمریکا در یک جنگ زود فرجام در سال ۱۹۵۶ و  با حمایت شوروی، امپریالیست های بریتانیا و فرانسه را مجبور کرد تا دست از سرنگونی جمال عبدالناصر بکشند و مهمتر از آن مناطق تحت نفوذ خود در خاورمیانه و شمال آفریقا از جمله نفوذ در اسراییل را تحویل آمریکا بدهند.

[۲۴]  آواکیان. توهم مهلک بازگشت به شرایط «عادی» و پیشروی به سمت انقلاب کمونیستی

 [۲۵] http://davidharvey.org/2020/03/anti-capitalist-politics-in-the-time-of-covid-19/#more-3209

[۲۶]بحث مرکزی در اجلاس جهانی سرمایه داران در داووس

https://www.weforum.org/agenda/2019/12/why-we-need-the-davos-manifesto-for-better-kind-of-capitalism/

 

[۲۷] در مورد نظریۀ نائومی کلاین برای اصلاح سرمایه داری به مقاله «انکارگرایی از نوعی دیگر» به قلم ریموند لوتا که در همین شماره حقیقت منتشر می شود نگاه کنید.

[۲۸] از نظریه پردازان اصلی مکتب اقتصادی و سیاسی نئولیبرالیسم

[۲۹] مایک دیویس. همانجا

[۳۰] پرندگان نمی توانند کروکودیل بزایند اما بشر می تواند افقها را در نوردد. باب آواکیان. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م). چاپ اینترنتی ص ۳۰ و ۳۱

 

[۳۱] https://www.dw.com/en/will-coronavirus-spark-a-wave-of-food-nationalism/a-52952081

[۳۲] Marubeni, Glengor, Louis Dreyfus, Cargil, Bung, Archer Daniel Midland

[۳۳] خبرگزاری تسنیم. گسترش اجاره داری کشاورزی در آمریکا و اروپا. معاون وزیر کشاورزی. ۱۸ تیر ۹۸

[۳۴]  برای مثال رجوع کنید به سخنرانی فریبرز رئیس دانا در دانشگاه امیر کبیر

متحدانه علیه ویروس کرونا-کاپیتالیسم بجنگیم!

شیوع ویروس کرونا در نقاط مختلف جهان – و از جمله در چندین استان ایران – زندگی میلیونها نفر را تهدید می کند. جوامع سرمایه داری به گونه ای سازمان پیدا کرده اند که دولتهای سرمایه داری قادر نیستند به تمامی اقشار و طبقات جامعه به یکسان و در اسرع وقت، خدمات رسانی کنند. رژیم سرمایه داری دینمدار ایران با مجموعۀ مرگباری از بی عرضه­گی، عدم صداقت، فساد، ناکارآمدی، خرافات مذهبی، عدم اطلاع رسانی علمی و موثق به گونه ای که مورد اعتماد و رجوع مردم باشد، تبعیض در تخصیص امکانات محدود پزشکی و مراکز درمانی عملا میلیونها نفر را در شهرها و شهرستانها و روستاها در مقابل هجوم کرونا تنها و بی حفاظ رها کرده است. بودجۀ خدمات پزشکی و درمانی ایران، کمیّت و کیفیت نهادهای بهداشتی و مراکز درمانی و امکانات دارویی در مقابل میلیاردها پولی که برای حفظ امکان مذهبی و ترویج مزخرفات دینی و تسلیح نیروهای مسلح به انواع سبک و سنگین سلاحها برای سرکوب مردم ایران و منطقه می شود، هیچ است.

در این معرکۀ وحشت و ناکارآمدی تنها سلاح ما مردم برای نجات دادن خودمان و دیگران در برابر هجوم بالفعل و خطرات بالقوۀ کرونا دو چیز است: یکم، اتحاد و تعاون جمعی داوطلبانه و آگاهانه و دوم، به کار بستن و ترویج روشهای پزشکی موثق علمی برای پیشگیری از ابتلا و گسترش ویروس.

به این منظور لازم است اعصاب استراتژیکمان را حفظ کرده و روحیه ها را بالا نگه داریم و از قوای سرکوب رژیم نیز نهراسیم بلکه کاری کنیم که آنها از مردم متحد و مصمم و آگاه بترسند. شیوع کرونا بار دیگر ثابت کرد بقای نوع انسان پدیده ای جمعی و کلکتیو است و چقدر ایدئولوژی و اخلاقیات بورژوایی مبنی بر «اول من»، «فقط من»، «منافع من» و سیستم خدمات پزشکی و درمانی مبتنی بر سود و منفعت سرمایه داری و مالکیت خصوصی، ارتجاعی و پوسیده هستند. فرهنگ و اخلاقیات تهوع آور اولویت دادن به خود و «خانواده خود» محصول همین نظام مالکیت خصوصی و رقابت حیوانی برای بقاء است. ما انسان هستیم. «من» و «دیگری» در هیئتِ «ما» زاده شده و بقا پیدا میکنیم. راهِ حل نه محکم کردن درزهای در و پنجرۀ «خانۀ خود» بلکه یک عزم آگاهانۀ همگانی و همراه با از خود گذشتگی و همکاری برای ریشه کن کردن یا مقابله کردن در برابر این پدیده است.

دانشجویان با الگوی روزهای بعد از زلزلۀ کرمانشاه و سیل، همراه با متخصصین متعهد و مردمی با حفظ اصول اولیۀ حفاظت خود از همه گیری، می توانند شبکه های هم یاری و همبستگی مردمی را تقویت کنند. به طور مثال، امکانات دارویی و بهداشتی را از طریق شبکه های مردمی جمع آوری کرده و به استانها و مناطق با وضعیت قرمز و روستاها و مناطق محروم منتقل کنند.

ایدئولوژی ضد علمی و خرفت کنندۀ دینی به شدت ضربه خورده است. همگی باید با توسل توده های ناآگاه مردم به شفاعت دینی و نجات از طریق دعا و صدقه باید مبارزه کنیم و همزمان به حاکمیت پوسیدۀ اسلامی فشار آوریم تا مانع از ادامۀ کاری اماکن مذهبی جمعی از جمله حرمها، تکیه ها، حسینه ها و مساجد شود.

از ترویج اطلاعات و اخبار دروغ و خرافی در مورد چیستی ویروس کرونا و راه های پیشگیری و درمان آن باید جلوگیری کنیم و تحلیلهای علمی موثق و توصیه های علمی را برای پیشگیری و درمان ترویج کنیم.

جنبش های دانشجویی و کارگری و عدالت خواهی و زنان و اپوزیسیون خارج از کشور باید به رژیم اسلامی فشار آورند تا زندانیان سیاسی و عادی را آزاد کند و مانع از همکاری و تعاون و ابتکارات توده ها برای مبارزه علیه کرونا نشود. تجمع در مقابل زندانها با حفظ و رعایت نکات درمانی پیشگیرانه و سازماندهی خانواده های زندانیان و حمایت حضوری از آنها یکی از راه کارهای این کارزار است.

پرسنل شریف و فداکار پرستاری و بهیاری و دانشجویان دوره های مختلف پزشکی، پرستاری، بهیاری و خدمات درمانی با از خود گذشتگی و ابتکارات مردمی، می توانند علاوه بر فعالیتهای معمول و رایج شان، تحرک برای دادن آموزش به مردم در مورد مقابله با شیوع کرونا و درمان های اولیه را بالا ببرند.

در جریان مبارزۀ جمعی و عملی علیه کرونا، فعالین کمونیست به حداکثر ممکن باید علیه عملکرد رژیم فاسد جمهوری اسلامی، تبهکار بودن نظام درمانی مبتنی بر سود و سرمایه، بطالت و بیهودگی خرافات و باورهای مذهبی، زشتی و کراهت ایدئولوژی و فرهنگ و اخلاقیات خودمحورانه و فرصت طلبانۀ بورژوایی و ناکارامدی رفرم و اصلاح نظام سرمایه داری و ضرورت انقلاب کمونیستی تبلیغ و ترویج کنند. کار کمونیستها، علاوه بر همکاری با توده های مردم و هدایت و سازماندهی شان در مبارزۀ آگاهانه، علمی و متحدانه با کرونا، تشریح و تبیین صحنۀ واقعی جهان و جامعه و نشان دادن ماهیت تبه کارانۀ جامعه و شیوۀ تولیدی سرمایه داری است که چنین زشت و تبعیض آمیز با مقولۀ جان انسانها و نجات شان برخورد می کند.

حزب کمونیست ایران (م ل م)

اول اسفند ۱۳۹۸

 

علم دربارۀ ویروس کرونای جدید چه می گوید؟ شماره یک

ژیلا انوشه

دراین سلسله یادداشت ها از منابع علمیِ اخیر به ویژه دانشمندانی که در خط اول پژوهش در مورد ویروس کرونای جدید (کوید۱۹) و مقابله با آن هستند استفاده شده است. منبع اصلی مطلبِ این شماره عبارتند از: دو مصاحبه دکتر ایان لیپکین[۱]، سلسله دروس «ویروس شناسی» دکتر ونسان راکانیه للو[۲] از دانشگاه کلمبیا که در یوتیوب قابل دسترسی هستند[۳] و کتاب علم تکامل و افسانه خلقت[۴] به قلم آردی اسکای بریک دانشمند بیولوژیست و کمونیست و از مبلغین سنتز نوین باب آواکیان و حزب کمونیست انقلابی آمریکا[۵].

ایان لیپکین ویروس شناس و پزشک دانشگاه کلمبیا نیویورک، در خط اول شناختن و مقابله با کرونای جدید قرار دارد. او در جریان اپیدمی سارس و مِرس نیز در خط اول تحقیقات و مطالعات پزشکی و ویروس شناسی بود. او یکی از مشاورین فیلم معروف شیوع (contagion) ساختۀ استیو سودربرگ محصول سال ۲۰۱۱ بود. لیپکین در آخرین مصاحبه هایش پس از بازگشت از «تور کرونایی» در چین، به زبانی ساده و آموزنده ویروس کرونا را شناساند و ناشناخته ها و خطرات را توضیح داد.

بیشتر آدم ها نمی دانند ویروس چیست و اغلب صحبت از میکروب و قارچ و انگل می کنند و همه را داخل یک گونی می ریزند. در حالی که قارچ و ویروس و باکتری سه ارگانیسم متفاوت هستند. قارچ ها ارگانیسم های چند سلولی هستند و ساختارهای پیچیده ای دارند. باکتری ها معمولا روی سطح ها زندگی می کنند و خودکفا هستند. یعنی می توانند غذا برای خود تهیه کنند و آن را سوخت و ساز کنند و بدون نیاز به موجود دیگری خود را تکثیر کنند. اما بر خلاف قارچ و باکتری، ویروس ها صرفا یک قطعه مواد ژنتیکی هستند. یعنی رشته هایی از آر.ان.ای (RNA) و دی.ان.ای (DNA) که با پوشش نازک پروتئینی به نام کپسید(capsid)  حفاظت می شوند.

برخی از ویروس ها از جمله ویروس کرونای جدید دارای پوشش پروتئین چربی هستند. به همین علت با آب و صابون شسته می شوند. به ویروس ها، «انگل های درون سلولی اجباری»[۶] می گویند چون مجبورند وارد سلول یا یاختۀ یک میزبان (انسان، حیوان، گیاه) شده و با اختلال در ساختار سلولی میزبان، خود را تکثیر کنند. به این خاطر است که به آنها انگل (parasite) گفته می شود. ویروس ها موجوداتِ زندۀ بیولوژیکی محسوب نمی شوند. چرا که دارای چنان ساختار بیولوژیکی نیستند که بتوانند با اتکاء به آن مواد غذایی جمع کرده و  خود را تکثیر کنند. در حالی که باکتری ها و قارچ ها موجودات زنده محسوب می شوند.

پس می بینیم که ویروس کرونا دارای دو فاز است: فاز قبل از ورود به ساختار سلولیِ انسان و فاز بعد از آن. تا قبل از ورود به درون سلول، امکان از بین بردن آن از طریق الکل و حرارت و صابون وجود دارد و طول عمرش بر روی سطح ها از چند ساعت تا چند روز است. اما هنگامی که وارد بدن شد موجب بیماری می شود.[۷]

دکتر لیپکین می گوید: «انسان تا کنون با سه نوع ویروس از خانوادۀ کرونا روبرو شده است: سارس (کووید ۱) و مِرس (که سال ۲۰۱۲ از عربستان سعودی شروع شد) و کرونای جدید که «سارس کووید ۲» خوانده می شود و ذات الریۀ ناشی از ابتلا به آن «کوید ۱۹» نام گذاری شده است. این سه ویروس، به ویژه دو ویروس سارس (کووید ۱ و ۲) بسیار شبیه اند.

ویروس کرونای جدید تا زمانی که وارد یاخته های انسان نشده خطرناک نیست. اما اکنون نه فقط در میان بخشی از اهالی یک کشور یا جهان بلکه در مقیاس جهانی وارد بدن انسان شده و از اپیدمی (همه گیری) تبدیل به پاندمی (همه گیری جهانی) شده است. این به معنای آن است کهحتما وارد بدن اکثریت مردم جهان خواهد شد و بالاخره تبدیل به اِندِمی خواهد شد. یعنی بشر در مقابل آن «مصونیت دسته جمعی» تولید خواهد کرد.

اما مقابله نکردن با آن، هم در سطح پیشگیری و هم در سطح شناخت علمی یافتن از آن، نه تنها درصد مرگ و میر را بالا می برد بلکه کل بشریت را با خطرات غیرقابل پیش بینی مواجه می کند. کرونای جدید مسری ترین بیماریِ ویروسی است که تا کنون بشر با آن مواجه شده است و معلوم نیست که آیا به ویروس خطرناکتری تکامل خواهد یافت یا خیر. این شیوع جهانی آنقدر خطرناک است که به یکجنگ تشبیه شده و بزرگترین بحران از زمان جنگ جهانی دوم خوانده می شود. دکتر لیپکین به نقل از دانشمندی که برنده جایزه نوبل است می گوید: «بعد از خود انسان، این نوع ویروس ها بزرگترین دشمن بشر اند! و اگر از پس آن ها برنیاییم نسل بشر را از میان خواهند برد». تخمین وی این است که حداقل یک سوم مردم جهان به این ویروس مبتلا خواهند شد. مورد یک درصد از مبتلایان حاد خواهد بود و با یک دهم درصد مرگ و میر روبرو خواهیم شد. طبق تجاربی که تاکنون از جهان جمع آوری شده است، اکثر کسانی که مبتلا می شوند علائم نشان نداده و یا علائم خفیف نشان می دهند. شدت بیماری با دو عامل اصلی تعیین می شود: آنهایی که مقدار بسیاری بالایی از این ویروس وارد بدنشان شده و کسانی که دارای بیماری های پیش زمینه هستند.

پی بردن به ابعاد شیوع این ویروس در درمان آن بسیار مهم است. شناخت در این مورد، امری است که فقط با به کار بردن آزمایش «آنتی بادی» از مردم تمام نقاط جهان می توان به دست آورد. زیرا این آزمایش حتا در افراد بهبود یافته تاریخ آلودگی بدن به ویروس را نشان می دهد.

چرا قرنطینه و دوری گزینی اجتماعی تعیین کننده است؟

در مقطع فعلی که نه واکسنی تولید شده و نه درمانی برای مبتلایان به این ویروس خاص وجود دارد، به علت روش و سرعت سرایت این ویروس، قرنطینه و دوری گزینی اجتماعی تعیین کننده است. روش سرایت این ویروس از طریق قطرات تنفسی است. فرد وقتی نفس می کشد قطرات تنفسی روی دهان، بینی، چشم و صورت می نشیند. دست دادن و بوسیدن و بدتر از آن عطسه کردن آن را به عدۀ بیشتری منتقل می کند.

ناشناخته های زیادی در مورد این ویروس وجود دارد و لازم به تذکر است که اکثر رویکردهایی که تاکنون از سوی مراکز درمان و بهداشت جهانی اتخاذ شده، از روش های مقابله با سارس گرفته شده اند. به گفتۀ دکتر لیپکین، در کل هنوز اکثر حرف ها بر مبنای تشبیه به کرونای سارس و دیگر بیماری های ویروسی زده می شود و عملکرد کرونای جدید در جوانب بسیار مهم ناشناخته است.

ریشه کن نخواهد شد!

این ویروس، به احتمال قریب به یقین هرگز ریشه کن نخواهد شد و مانند دگیر ویروس های رایج آنفولانزا، بخشی از زندگی بشر خواهد شد. با ورود این ویروس به بدن اکثریت مردم جهان، «مصونیت دسته جمعی» در مقابل آن ایجاد خواهد شد و بازهم به احتمال قریب به یقین برای تولید مصونیت فردی در مقابل حملات این ویروس نیاز به واکسن خواهد بود.

به گفتۀ لیپکین، هیچ شواهد علمی در دست نیست که در فصل گرما قدرت شیوع این ویروس کمتر خواهد شد. اما هوای گرم به دو شکل بر مسری بودن تاثیر خواهد داشت: در نتیجه رطوبت بیشتر جرم های ویروسی سنگین تر شده و مسافت زیادی را نمی توانند طی کنند و دوم این که مردم در محیط های دربسته که ویروس به راحتی می تواند گردش کند و به طور تصاعدی سرایت کند، نخواهند بود.

آیا به جز ماشین های تنفس مصنوعی، برای موارد حاد درمان هایی هست؟

تا زمانی که دارویی برای درمان این بیماری تولید نشده، بیمار در صورتی که از عوارض جانبی مانند دچار شدن به  عفونت ریه از بین نرود، تنها پس از اینکه طول عمر ویروس در بدن تمام شود بهبود می یابد. به گفته لیپکین در چین از پلاسما تراپی نیز استفاده می کنند. یعنی از خون کسانی که مبتلا شده و سپس خوب شده اند برای درمان موارد حاد استفاده می شود. همچنین از برخی ترکیب های دارویی که در بیماری های ویروس های سارس و مرس و غیره استفاده می شود. به گفته وی برخی از آنها امیدوار کننده هستند.

دکتر لیپکین در مصاحبه با «ایندیا تودی» پیشنهاد می کند افرادی که بهبود یافته اند، داوطلب اهدای خون شوند تا کشور صاحب بانک پلاسمای ضد کروناییِ خودش بشود. در جواب به این سوال که آیا واکسن های ضد آنفولانزا و ضد ذات الریه در مورد بیماران کرونا موثر است؟ وی ضمن استقبال از این سوال می گوید: جوابش پیچیده است چون این ویروس واکسن ندارد. اما در رابطه با ذات الریه های ویروسی، عفونت باکتریایی تولید می شود که در مقابله با آن واکسن هایی مانند (pneumococcal vaccine) می توانند نجات بخش باشد. اما تاکید می کند که دارویی مانند تامی فول که برای آنفولانزا است ارزشی ندارد[۸].

خرافه ها را ریشه کن کنیم!

در مقابله با این بیماریِ جهانی، افشاگری علیه یاوه هایی که رهبران ارتجاعی از قبیل خامنه ای و ترامپ پخش می کنند بسیار ضروری است. ویروس کرونای جدید قابل ریشه کن شدن نیست و انسانها باید زندگی با آن را یاد بگیرند. بر خلاف ادعای ترامپ این ویروس «اهل چین» نیست و بر خلاف خزعبلات خامنه ای، در آزمایشگاه های نظامی آمریکا درست نشده است.

 بررسی ساختار این ویروس ثابت میکند که «مهندسی» نشده و حاصل تکامل و تحول طبیعی است. بعلاوه از آن جا که یافتن منشاء این ویروس برای مقابله با آن حیاتی است، تلاش های مهمی در یافتن منشاء آن شده و ثابت شده است که این ویروس از حیوانات شکاری به انسان منتقل شده است. به همین علت یکی از کارزارهای جهانی دکتر لیپکین طی دهسال گذشته، بستن تمام بازارهای فروش حیوانات شکاری در چین بوده است. بازهم بر خلاف یاوه های خامنه ای که ممکن است آمریکا داروهایی به ایران بفرستد که این بیماری را «بدتر» کند، باید گفت هر نوع درمان برای این بیماری، درمان جهانی خواهد بود زیرا «نوع بشر» را تهدید می کند و نه ژن «ایرانی»، «چینی» «آمریکایی» و غیره را!

علاوه بر مقابله با یاوه های خرافیِ ضد علمی، لازم است با حدسیاتِ «علمی» که صرفا نتیجه گیری های مکانیکی از دانسته های پراکنده در مورد یک پدیده هستند نیز مقابله کنیم. به طور مثال این که گویا با بخورِ حرارتی یا خوردن آب گرم می توان این ویروس را در بدن و گلو و ریه ها و سینوس ها از بین برد! این درست است که ویروس کرونای جدید در مقابل حرارت بالا شکننده است و از بین می رود اما وقتی وارد بدن انسان شد و کارکرد سلولی را در اختیار گرفت، حرارت و صابون و الکل هیچ اثری بر آن ندارند.

 

علم در باره ویروس کرونای جدید چه می گوید؟ شماره دوم

ژیلا انوشه

در قسمت اول این سلسله یادداشتها، به بررسی ماهیت و ساختمان ویروس کرونای جدید پرداختیم. در این قسمت به بررسی منشاء و خاستگاه آن می پردازیم.

شیوع بیماریِ خطرناکِ ناشی از ویروس کرونای جدید تمام جهان را در بحران فرو برده است. توده های مردم تشنه و نیازمند دانش علمی در مورد منشاء این ویروس، توانمندی آن و سرعت سرایتش هستند. دانشمندان تلاش می کنند تا یافته های علمی خود را به مردم منتقل کنند. اما نیروهای قدرتمند حاکم در جهان سرمایه داری و دولت های آن، اشاعۀ تفکر و دانش علمی را تهدیدی برای موجودیت نظام های سیاسی و اجتماعی خود می بینن. آنها در تلاشند تا با یاوه های مهلک و ضد علمی، پاسخ گوی ذهن پرسشگر مردم باشند. یکی از یاوه های مرسوم در این روزها، تئوری «دست ساز» بودن ویروس کرونای جدید است. افسانۀ ساخته شدن این ویروس در آزمایشگاه های نظامی چین توسط بلندگوهای تبلیغاتی-ایدئولوژیک رژیم فاشیستی ترامپ و افرادی همچون راش لیمبو و استیو بنن و خود ترامپ در سطح وسیع تبلیغ و ترویج شدند. مقامات چینی هم مقابله به مثل کرده و آن را ساختۀ ارتش آمریکا اعلام کردند. در ایران، خامنه ای سرکردۀ پخش این تعفن های فکری است. او حتا مدعی شد در ساخت این ویروس «اجنه» هم با آمریکا همکاری کرده اند. شارلاتانیسم سیاسی همیشه بخشی از عملکرد ایدئولوژیک طبقۀ بورژوازی بوده و نمایندگان آن هر یک به اندازۀ قد و قواره شان از آن سود جسته اند.

متاسفانه مبلغین این «تئوری توطئه» طیفی وسیع تر از رسانه های رژیم های حاکم را در بر می گیرد. چرا که انواع این تئوری های توطئه در نهایت متکی بر یک شیوه تفکر یا معرفت شناسی (اپیستمولوژی) ضد علمی در کسب شناخت از یک واقعیت عینی هستند. به ویژه زمانی که آن واقعیت عینی، پدیده ای جدید و غیر منتظره باشد. بررسی فاکت هایی که از طریق پژوهش و ابزار علمی به دست می آیند، به کار بردن عقل در تجزیه و تحلیل شواهد به دست آمده از طریق روش علمی و نتیجه گیری از آنها برای ترسیم نقشۀ عمل، پدیده ای بسیار نادر در جهان فکری امروز است. گرایش مسلط و غالب، حرکت از پیش فرض ها و «روایتهای شخصی» است. حتا کسانی که افکار مترقی و عدالت خواهانه دارند، به جای تفکر علمی، نسبی گرایی و تحلیل های مصلحت گرایانه در بین آنها حاکم است. همین شیوۀ تفکر ضد علمی در عرصۀ سیاست نیز بیش از اندازه شایع و به همان اندازه مضر است. مثلا در چهل سال گذشته در کارزارهای مختلف علیه علم کمونیسم و واقعیت تاریخ جنبش کمونیستی و دولتهای سوسیالیستی قرن بیستم به اوج خود رسید و متاسفانه بر بسیاری از روشنفکران و جریانات چپ و مدعی کمونیسم هم تأثیرات منفی و انحلال طلبانه ای را به دنبال داشت.

این نظریه ها نه فقط دروغ اند بلکه بسیار مضر و خطرناکند. چرا که مردم، دنباله روی شارلاتانها شده و به یاوه های غیر علمی آنها باورمند شده و طبق آن عمل می کنند. به چالش گرفتن چنین فضایی با ترویج شیوۀ تفکر علمی و ضرورت اتخاذ رویکرد و روش علمی، یک ضرورت است. هستند کسانی که تلاش می کنند دروغ های مربوط به ویروس کرونای جدید را با استدلال های منطقی و عقلانی رد کنند. مثلا با این استدلال که «این ویروس نمی تواند حاصل نقشه و توطئۀ یکی از این قدرت ها باشد چون خودشان را هم درگیر و اقتصادشان را فلج کرده است». اما رد کردن این دروغ از طریق بر ملا کردن تناقض های استدلالیِ دروغ بافان، کافی نیست. به علاوه استدلال منطقی و عقلی باید شواهد عینی مستقیم در مورد یک پدیده را به میدان بیاورد تا ماتریالیستی باشد. به این معنی که بر بررسیِ خود واقعیت عینی (مثلا ویروس کرونای جدید) مبتنی باشد. شناخت از ساختار این ویروس، منشاء و چگونگی ظهور آن را نیز به دست می دهد. ابزار علمیِ تئوریکِ کسبِ این شناخت تئوری تکامل است که هدایت کنندۀ آزمایش های دانشمندان برای جمع آوری شواهد جهت تحلیل این ویروس بوده است. آردی اسکای بریک (دانشمند بیولوژیست و از طرفداران و مبلغین سنتز نوین کمونیسم) این مساله را به طرز نافذی شرح می دهد:

«بدون در نظر گرفتن برخی واقعیت‌های پایه‌ای در مورد تکامل بیولوژیک، امکان ندارد کسی بتواند به هرگونه دانش اساسی در مورد سارس و بیماری‌های همه‌گیر و بهترین راه مقابله با آن‌ها برسد. اصول پایه‌ایِ تکامل بیولوژیکی در درجه اول کمک به تشخیص ساختار ژنتیکیِ این ویروس خاص و آشکار کردن این نکته است که ویروس سارس با چه ویروس‌های دیگری هم خانواده است…دانش زیست شناسی تکاملی به نوبه خود برای حل این مساله که کدام داروها و واکسن‌ها ممکن است تاثیری بر ویروس سارس داشته باشند یا نداشته باشند، اهمیت دارد. به‌طور مثال اگر این ویروس بخشی از خانواده تکاملی ویروس‌های کرونایی است، منطقی است که اول به آن چه پیشاپیش می‌دانیم نگاه کنیم و ببینیم چه چیزی علیه دیگر ویروس‌های نزدیک به هم در خانواده کرونایی موثر است و چه چیزی موثر نیست. سپس مساله این است که تحلیل کنیم این ویروس سارس از کجا آمده است: درک مبانی تکامل به ما کمک کرده است درک کنیم که ویروس‌ها برخی اوقات می‌توانند از یک گونه بیولوژیکی به درون یکی دیگر بجهند»                                                                                           [۹]  

همان طور که تئوری تکامل به طور غیرقابل انکاری تاریخ پیدایش انسان را ترسیم و مشخص کرده که نوع بشر از گونه های تکاملی قبلی یعنی میمون ها جدا شده است، در مورد کرونای جدید یا سارس کووید ۲ هم می توان منشاء و تاریخ سیر تکاملی آن را ترسیم کرد. این کار توسط دانشمندانی که در خط اول شناختن و مقابله با این ویروس هستند انجام شده است. ویروس شناسان و دانشمندان و آزمایشگاه های معتبر جهان یک پارچه و بر مبنای شواهد غیرقابل انکاری که از مطالعه این ویروس به دست آورده اند ادعای دست ساز بودن این ویروس را رد کرده اند. البته هدفِ دانشمندان از مطالعه این ویروس و کشیدن نقشه ساختمان و ردیابی منشاء آن این نبوده است که ادعای «تروریسم بیولوژیک» را رد کنند. هدفِ اصلی شان یافتن راه های مقابله با این ویروس کشنده و حفاظت از سلامت انسان ها بوده است. اما به این علت که دانشمند هستند و جستجوی حقیقت اصل اولیۀ رویکرد علمی است، آنها باید این ادعا را هم جدی می گرفتند. برای مقابله با این ویروس و برای تولید واکسن و داروی درمان آن، دست یافتن به حقیقتِ این ویروس، کسب شناخت از ساختمان و روش حمله اش به سلول انسانی، منشاء و تاریخ تکامل آن و مقاربتش با ویروس های پیشاپیش شناخته شده، اهمیت تعیین کننده دارد. اگر این ویروس توسط انسان در آزمایشگاه ساخته شده بود، ساختار متفاوتی می داشت و نتیجتا واکسن و درمان متفاوتی را می طلبید.

هنگامی که این ویروس در شهر ووهانِ چین شایع شد، دانشمندان چینی اندکی پس از آغاز بیماری همه گیر موفق شدند ساختار آن، یعنی زنجیرۀ ژنومیِ آن را مشخص کنند و به سرعت یافتۀ خود را در اختیار پژوهشگران جهان قرار دادند. دانشمندان دیگر در چندین موسسۀ تحقیقاتی جهان با استفاده از یافتۀ دانشمندان چینی توانستند سرچشمۀ این ویروس و فرآیند تکاملی اش را کشف کنند. گروهی از پژوهشگران زنجیرۀ ژنوم این ویروس را با هفت ویروس دیگر از خانوادۀ کرونا که در بیمار کردن انسان ها نقش دارند، مقایسه کردند. این هفت ویروس عبارتند از: سارس کووی۱ و سارس کووی۲ و مِرس و همچنین چهار ویروس دیگر که معمولا سرمایه خوردگی خفیف ایجاد می کنند. جمعی از این پژوهش گران یافته های خود را در یک رسالۀعلمی به تفصیل ارایه دادند [۱۰]و مورد حمایت و تایید مراکز علمی دیگر نیز قرار گرفتند.[۱۱]

دکتر کریستیان اندرسون یکی از همکاران این پژوهش گفت: «با مقایسۀ داده های موجود از ژنوم های ویروس های شناخته شدۀ خانوادۀ کرونا ما می توانیم به ضرس قاطع تعیین کنیم که سارس کووی۲ از طریق فرآیندهای طبیعی سرچشمه گرفته است» آنها نوشتند: «آنالیزهای ما نشان می دهد که سارس کووی۲ چیزی نیست که در آزمایشگاه ساخته شده یا ویروسی باشد که عامدانه دستکاری شده باشد». یافته های این پژوهشگران نشان می دهد که ویروس سارس-کووی۲ محصول تکامل طبیعی است و هیچ نشانه ای از اینکه مهندسی شده باشد در آن یافت نشده است.

جینا برینر سردبیر «لایو ساینس» می نویسد: «یکی از داستان های ساختگیِ تکراری این است که ویروس سارس-کووی۲ توسط دانشمندان در آزمایشگاهی در ووهان ساخته شده و از آن جا فرار کرده است.» و در ادامه می گوید، آنالیز این ویروس شاید این افسانه سرایی ها را خاتمه دهد.

دانشمندان الگوی ژنتیکیِ پروتئین های  سنبله[۱۲](Spike Proteins)  و آرماتورهای قسمت بیرونیِ ویروس که برای قلاب انداختن به دیوارۀ بیرونی سلول های انسان یا حیوانی و نفوذ به درون آن استفاده می کند، آنالیز کردند. آنها به ویژه بر روی دو ویژگی مهم پروتئین سنبله دقت کردند: حوزۀ اتصال گیرنده (آر.بی.دی یا (receptor-binding domain) و محلِ شکاف.  آر.بی.دی یک نوع قلاب است که به سلول های میزبان گیر کرده یا می چسبد. محلِ شکاف جایی است که ویروس در سلولِ میزبان شکاف ایجاد کرده و نفوذ می کند. مولکولی است که مثل ابزارِ قوطی باز کن عمل می کند و با ایجاد شکاف در سلول میزبان، اجازه ورود به ویروس را می دهد.

اینها شواهدی برای تکامل طبیعی ویروس هستند. دانشمندان دریافتند که در پروتئین سنبلۀ ویروس سارس-کووید ۲، بخش آر.بی.دی طوری تکامل یافته که به طور موثر به یک ویژگی مولکولی در خارج سلول های انسانی که نامش اِی.سی.ای۲     (ACE2)است و کارش تنظیم فشار خون است، بچسبد. در واقع سارس-کووی۲ چنان توان بالایی در این کار دارد که دانشمندان فورا فهمیدند این پدیده محصول مهندسی ژنتیک نیست و شاهدی برای تکامل طبیعی آن است.

اما شواهد فراتر از این است. داده های به دست آمده در مورد ستون فقراتِ این ویروس و به عبارت دیگر در مورد ساختار مولکولی کلی آن نیز این واقعیت را تایید می کند که ویروس محصول تکامل طبیعی است. اگر کسی به دنبال مهندسی ویروسی بود که موجب بیماری شود، حتما از ستون فقرات ویروسی که بیماری زا بودن آن پیشاپیش معلوم است می ساخت. اما ستون فقرات این ویروس آنقدر از ویروس های کرونای قبلی متفاوت و بیشتر شبیه ویروس های مرتبط با آن در خفاش ها و مورچه خواران است که شکی در تکامل طبیعی آن نگذاشته است.

دکتر اندرسون، نویسندۀ این سند پژوهشی نتیجه می گیرد که: «این دو ویژگیِ ویروس، یعنی جهش های حوزۀ آر.بی.دی در پروتئین سنبله و ستون فقرات متمایز آن، دستکاریِ آزمایشگاهی را به عنوان منشاء بالقوۀ سارس-کووی۲ کاملا باطل میکند».

اما چرا صحبت از «منشاء احتمالی» این ویروس می شود؟ بر اساس آنالیز از توالی ژنومیکِ این ویروس، دانشمندان دو سناریو را ممکن می دانند؛ یکم اینکه ویروس از طریق انتخاب طبیعی در یک میزبانِ حیوانی به وضعیت بیماری زای فعلی رسیده و سپس به انسان منتقل شده است. در این سناریو هر دو ویژگی تکامل یافتۀ ویروس پیش از ورود به بدن انسان تکامل یافته اند . در این صورت بلافاصله پس از جهش آن به انسان، موجب شیوع سریع بیماری در میان مردم شده است. در بیماری های سارس قبلی هم این اتفاق افتاده است. یعنی ویروس سارس کووی ۱ در گربۀ زَبّاد[۱۳] تکامل یافت و مِرس در شتر و بلافاصله پس از تماس انسان با آن ها تبدیل به بیماری شایع شدند. در مورد سارس-کووی۲ دانشمندان خفاش را به عنوان مخزن این ویروس محتمل می دانند زیرا بسیار شبیه ویروس های کرونای خفاش است. اما هنوز هیچ موردی را نیافته اند که نشان دهد انتقال از طریق خفاش به انسان صورت گرفته است. از آن جایی که کارِ علم حدس و تخیل و تمایل و مصلحت و غیره نیست بلکه جستجوی حقیقت از طریق شواهد عینی و آنالیزِ آنها است، جستجو هنوز ادامه دارد. اما بر اساس شناخت های قبلی احتمال داده می شود که در این انتقال یک یا چند حیوان واسط درگیر بوده اند. مثلا از خفاش به مورچه خوار و بعد به انسان. یا از خفاش به مورچه خوار و بعد به زباد و بعد به انسان.

در سناریوی پیشنهادی دیگر، یک نسخه از ویروس غیر بیماری زا از یک میزبان حیوانی به سمت میزبان انسانی جهش کرده و در جمعیت انسانی تکامل یافته و تبدیل به وضعیت بیماری زای فعلی شده است. برای مثال برخی از ویروس های کرونایی از مورچه خواران به انسان جهش کرده اند. این احتمال متکی بر شباهت بسیار زیاد ساختار این ویروس ها در مورچه خواران و ویروس سارس-کووی۲ است.

اهمیت یافتن مسیر تکاملی این ویروس در آن است که مثلا اگر سناریوی اول درست باشد، یعنی ویروس در جمعیت حیوانی به سطح بیماری زای فعلی تکامل یافته و بعد منتقل شده است، خطر بازگشت آن به شکل همه گیری و همه گیری جهانی وجود دارد.

 

 

[۱] Dr. W. Ian Lipkin. Breaks Down Coronavirus | Amanpour and Company

World’s Top Virologist Dr. Ian Lipkin Speaks On Fighting Coronavirus Crisis | India Today Exclusive

Exclusive: Top Virologist Ian Lipkin Answers Questions On Coronavirus | Newstrack  march 13

[۲]  viology lectures 2020-Dr. Vincent Racaniello

[۳]  اولین درس دکتر راکانیه للو شامل مطالب زیر است: تعریف ویروس، کشف آنها و خصائل اساسی شان، از جمله این که موجودات زنده هستند یا نه و این که چرا پر ابهت ترین موجودات بیولوژیک روی زمین می باشند.

[۴]  Skybreak, Ardea (۲۰۰۶) The Science of Evolution and the Myth of Creationism: Knowing What’s Real and why it Matters.  Insight Press

[۵] درباره نظرات اسکای بریک پیرامون کمونیسم و سنتز نوین باب آواکیان نگاه کنید به: اسکای بریک، آردی (۱۳۹۸؛ درباره اهمیت علم و به کار بستن آن در بررسی جامعه، سنتز نوین کمونیسم و رهبری باب آواکیان. مصاحبۀ نشریه انقلاب با آردی اسکای بریک. ترجمه ریحانه رهنما با همکاری منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)

[۶]  Obligate inter cellular parasite

[۷] برخی مطالعات جدید ضمن آن که گفته اند یافته هایشان قطعیت نهایی ندارند به این نتیجه رسیده اند که این ویروس، سه ساعت در هوا، ۴ ساعت روی مس، ۲۴ ساعت روی کارتون و ۷۲ ساعت روی فلز و پلاستیک می ماند و اگر مانند اقوامش در سارس و مرس عمل کند می تواند تا ۹ روز روی سطوحی چون فلز و شیشه و پلاستیک بماند. در حالی که ویروس های سرماخوردگی ۴۸ ساعت طول عمرِ خارج از بدن انسان را دارند. این ویروس تا زمانی که روی سطوح است، با مواد ضد عفونی کننده خانگی در یک دقیقه ناکار می شود.

[۸] طبق آماری که روز ۲۳ مارس در آلمان منتشر شد: درصد مرگ و میرهای مبتلایان در ایتالیا ۹ تا ده درصد، در اسپانیا حدود ۶ درصد. اما در آلمان شش دهم درصد یعنی یک پانزدهم ایتالیا! طبق اظهار نظر برخی پزشکان آلمانی، یکی از دلایل بسیار مهم در پایین بودن مرگ و میر مبتلایان در المان، علاوه بر رفاه اجتماعی و درمان و بهداشت قابل دسترس، می تواند تزریق سالانۀ واکسن ضد آنفولانزا و واکسن ضد عفونت ریه به سالمندان و میانسالان باشد. یعنی همان چیزی که دکتر لیپکین می گوید.

[۹] Skybreak, Ardea (2006) The Science of Evolution and the Myth of Creationism: Knowing What’s Real and why it Matters.  Insight Press

[۱۰] The proximal origin of SARS-CoV-2, Kristian G . AndersenAndrew RambautW. Ian LipkinEdward C. Holmes & Robert F. Garry, Nature Medicin Journal, 17 March 2020

[۱۱] The coronavirus did not escape from a lab. Here’s how we know. Jeanna Bryner – Live Science Editor-in-Chief Statement in support of the scientists, public health professionals, and medical professionals of China combatting COVID-19 VOLUME 395, ISSUE 10226, PE42-E43, MARCH 07, 2020

[۱۲] دانشمندان پیشاپیش می دانستند که ویروس های خانوادۀ کرونا از طریق پروتئین های به اصطلاح «سنبله» برای حمله به سلول ها استفاده می کنند. اما این پروتئین ها در ویروس های کرونای متفاوت، یکسان نیستند و شکل های مختلفی دارند. ویروس های کرونا از پروتئین های مختلفی برای تکثیر و تهاجم به سلول ها استفاده می کنند. اما «سنبله» آن پروتئین اصلی سطحی است که برای اتصال به گیرنده های پروتئینی در سلول انسان که یک سمت شان در خارج از سلول و سمت دیگرشان در داخل سلول قرار دارد استفاده می کنند. پس از اتصال، غشای ویروسی با غشای سلول انسانی ترکیب می شود و به ژنوم ویروس اجازه ورود به سلول های انسانی را می دهد و عفونت آغاز می شود. یعنی، ویروس ماشین مولکولی را در اختیار گرفته و خود را تکثیر می کند.

[۱۳]  گربه زباد (Civet) نوعی پستاندار گوشتخوار است که در چین، فرانسه، ماداگاسکار، اسپانیا، شبه جزیره عربستان، فیلیپین، برنئو و آفریقا زیست می کند. خوردن این جانور در جنوب چین رایج است.

از درون تباهی سرمایه داری، جهان نوین کمونیستی را برآوریم

اطلاعیه حزب کمونیست ایران (م ل م) به مناسبت اول ماه مه ۱۳۹۹/۲۰۲۰

اتفاقی غریب و غیر منتظره ای در جهان رخ داد و به طرزی انکار ناپذیر رابطۀ مستقیم رنج های بشریت با نظام مالکیت خصوصی سرمایه داری را در هر کجای جهان به نمایش گذاشت. ویروس بی مقدارِ کرونای جدید، بیماری جهان گیری را تولید کرد که نوع بشر را با خطر بود و نبود مواجه کرده است. و این تازه اول شب است! بحران جهانی بعدی، بحران گرسنگی است که آغاز شده است و اگر برنخیزیم، در سال های آینده توان نابود کردن حداقل یک هشتم جمعیت کرۀ زمین را دارد.

 ویروس کرونا زادۀ سرمایه داری نیست. اما سرمایه داری آن بیماریِ مزمن «پیش زمینه»ای است که جامعۀ بشری را در مقابله با کرونا و گرسنگی آسیب پذیر و بی پناه رها می کند. آنهم در شرایطی که ما چند میلیارد مردم جهان، دانش و وفوری را تولید کرده ایم که در تمام تاریخ بشر بی سابقه بوده است. اکنون نیمی از مردم هشت میلیاردی جهان در قرنطینه اند. میلیون ها انسان به کوید ۱۹ مبتلا شده اند. ویروس کرونا همچون «مرگ سیاه» که قرن ها پیش برای اجداد ما ناشناخته بود، ناشناخته نیست. دانش علمیِ که ما تولید کرده ایم بی سابقه، اما در قفس تنگ روابط بورژوایی است. حکام جهان، تهی مغزانی از نوع ترامپ، خامنه ای، پوتین و نتانیاهو هستند که کنترل ثروت جهان ما و مرگبارترین سلاح های هسته ای را در دست دارند و از خدای ناموجود طلبِ شفا و رستگاری می کنند! پزشکان و دانشمندان جهان ما، زندگی هشت میلیارد مردم ما و تولید اجتماعی ما همگی در تنگنای چنین قفسی قرار دارند.

در شرایطی که حیات انسانها بر روی زمین به کار و دانش و تولید یکدیگر وابسته است، نظام مالکیت خصوصی سرمایه داری با دیوارهای استثمار و رقابت، این بدن واحد بشریت را قطعه قطعه و پاره پاره می کند و قدرت خلاقه و توانایی جسمی و ذهنی این هشت میلیارد انسان و تمام منابع زیست کرۀ زمین را به طور خصوصی توسط عده قلیل طبقه سرمایه دار و دولت های سرمایه داری کنترل می کند. حتا زمانی که بحرانهای همه گیر از نوع کرونای جدید بروز پیدا کرده و ناچاریم مشترکا با آن بجنگیم، نظام سرمایه داری جهانی در هر گام موانع غیرقابل عبور برپا می کند و دولت های حاکم در کشورهای مختلف که نگهبانان سرمایه و مالکیت خصوصی هستند با تفنگ و دین و دیگر ایدئولوژی های ارتجاعی از وضع موجود حفاظت می کنند.

بحران اخیر، زشتیِ سرمایه داری را چنان عریان به نمایش درآورده که حتا اقشار مرفه که قربانیان مستقیم کارکرد این نظام نیستند را هم در بهت فرو برده است که سیستم و حرکت سرمایه داری چقدر در تضاد و تخاصم با نیازهای بشریت است. دیگر کافی نیست بگوییم شکاف طبقاتی وجود دارد؛ اکثریت مردم در حاشیۀ فقر و محرومیت ذره ذره می میرند؛ دو مرد به اندازه تمام زنان آفریقا ثروت دارند، صدها میلیون نفر در دنیا از دسترسی به آب اشامیدنی محرومند، حتی قبل از کوید ۱۹هشتصد میلیون نفر گرسنه مطلق در جهان به سر می بردند؛ یک پنجم بچه های جهان در جنگ به دنیا می آیند و بزرگ می شوند، زندان ها بیشتر از کارخانه ها انسان در خود جای داده اند و استبداد دینی و خرافه و نژادپرستی و فاشیسم مردم جهان را به ستوه آورده است. سرمایه داری از لحظۀ زایش به قول مارکس «خون و چرک از هر منفذش جاری بود»، اما اکنون کارکرد این نظام بقای نوع بشر و کل حیات روی کرۀ زمین را تهدید می کند.

همۀ این رنج و دهشتِ زائد و غیر ضروری، نتیجۀ عملکرد ذاتی و قانون مندی های بنیادین شیوۀ تولید سرمایه داری هستند. سرمایه داری نتوانست، نمی تواند و نخواهد توانست بدون رنج و گرسنگی و فقر، بدون جنگ و آوارگی و بحران ادامۀ حیات بدهد. با بحران کرونا، کارگزاران و دولت های بورژوایی ناچار از توقف موقت اقتصادشان شدند. متوقف کردن روال عادی اقتصادی سرمایه داری، زنجیره های تولید و مصرف پایه ای ترین نیازهای مردم جهان را گسست و ضربات مرگبار و طویل المدتی بر اقتصاد و معیشت کشورهای موسوم به «جهان سوم» وارد کرد. اما حتی در میانۀ این خطر جهانی، قدرت های امپریالیستی به ویژه آمریکا و چین درگیر در رقابت های حادتر بر سر سلطه بر جهان شدند. رقابتی که به نوبۀ خود بر امنیت غذایی و بهداشت و درمان مردم جهان تأثیر منفی گذاشت و خواهد گذاشت.

بشریت در جای جای جهان، به راهی برای پایان دادن به اینهمه رنج و فلاکت نیاز دارد. از این رو است که در هر کجا از بغداد و بیروت و بالتیمور تا ماهشهر و پاریس و کاراکاس علیه ستم و استثمار شورش می کند. به خیابان می آید، اعتصاب می کند، میدانها و شهرها را به تصرفش در می آورد، حتی سلاح در دست می گیرد و میجنگد. هر بار اما در پایان کار با سرکوب و شکست و نا امیدی روبرو شده و با تهاجم و توحش بسا بدتر نظام سرمایه داری مواجه می شود. برای پیروزی شوروش و عصیانهای مردمی، چه عاملی باید تغییر کند؟

بیش از هر چیز آنها که خواهان یک دنیای متفاوت هستند و از انقلاب سخن می گویند، نیازمند یک درک واقعی از معضل اساسی جهان ما و راه حل واقعی، مطلوب و ممکن رها شدن از آن هستند. این رویکرد علمی کمونیسم نوین است که هم اصلاح ناپذیر بودن سرمایه داری را اثبات می کند، هم دهشتهای اجتناب ناپذیرِ برآمده از آن را و هم راه حل واقعیِ انقلاب کمونیستی به عنوان تنها آلترناتیو واقعی را پیش می گذارد. آلترناتیوی که با سرنگونی انقلابی و قهرآمیز دولت های موجود، مستقر شده و به نوبۀ خود همچون یک منطقه پایگاهی برای ایجاد نظام کمونیستی در جهان عمل می کند. چهارچوبه های استراتژیک این انقلاب و جامعه در اسناد پایه ای حزب ما (مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران، استراتژی راه انقلاب در ایران، قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران) تدوین شده اند و مبانی علمی و تئوریک این آگاهی، در آثار رفیق آواکیان سنتز شده اند. همو که گفت:

«این نظام مانند هر نظام دیگر بر اساس دینامیک‌های معین و به کاربست روابطی معین عمل می‌کند. در نتیجه، مادامی که به شکلی رادیکال از ان نظام گسست نکنید و نظام دیگری را که با دوام و زنده ماندنی باشد جایگزین آن نکنید، با فشار به درون نظام کهنه کشیده خواهید شد. یعنی به درون نظام مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، نظام سرمایه، نظام تولید و مبادلۀ کالایی، نظامی که توسط هرج و مرج تولید حرکت کرده و منجر به نزاع میان سرمایه داران می شود. نظامی که سرمایه در آن نه به شکل یک بلوک عظیم بلکه به مثابۀ سرمایه های متعدد و رقیب یکدیگر شکل میگیرد. نظامی که مرتبا زیر فشار دینامیکهای تولید و مبادلۀ کالایی و هرج و مرج در تولید از ریل خارج شده و مکررا توسط همان دینامیک ها در هم شکسته میشود… اگر از این دینامیکها از طریق انقلاب در روبنا گسست نکنید و با دگرگون کردن رادیکال، زیربنایی اقتصادی بادوام ایجاد نکنید، آنگاه دینامیک های نظام کهنه دوباره سربلند کرده و غلبه خواهند کرد.  زیرا مردم باید غذا بخورند و نیازمندی های زندگی خود را تأمین کنند. این امر به این یا آن شکل و به طور کلی در انطباق با نیروهای مولدۀ موجود صورت خواهد گرفت. اگر اگاهانه یک شکل بنیادا متفاوت را به وجود نیاورید، آن شکل دیگر غلبه خواهد کرد. اگر آگاهانه از آن گسست نکنید، دست به انقلابی  برای ریشه کن کردن کامل نظام سرمایه داری نزنید و آن را با سوسیالیسم و راه پیشروی به سوی استقرار کمونیسم در سراسر جهان جایگزین نکنید، آنگاه نظام سرمایه داری از راههای متفاوت دوباره بازگشته و غلبه خواهد کرد.»

طرح این مساله و این راه حل در سطح جامعه و جهان در دورانهای بحرانی شانس موفقیت بیشتری دارد. بحران ها همیشه زمین حاصل خیز برای افشاگری علیه تمامیت نظام جهانی سرمایه داری و  ترویج افکار انقلابی علمی اند. آنچه بشر در گیر و دار ویروس کرونا به آن نیاز عاجل دارد، همچنین شناخت ویروس مرگبار سرمایه داری و راه رهایی از آن یعنی انقلاب کمونیستی است. چرا که هیچگاه هم سرنوشتی بشریت در چهارگوشۀ جهان چنین آشکار نشده بود. هیچگاه رابطۀ مستقیم وضعیت رنج آور بشریت با رنج طبقه کارگر (پرولتاریا) تا این حد برجسته نشده بود. مارکس، رنج پرولتاریا به مثابۀ طبقۀ تحت استثمار مستقیم سرمایه داران را به عنوان «رنج  جهانشمول بشریت» دید و گفت این طبقه:

«حوزه ای از جامعه است که خصلت جهانشمول دارد. زیرا رنج هایش جهانشمول اند… ستمی که به پرولتاریا شده است، ستم ویژه ای نیست بلکه ستمی است عام و همگانی. این طبقه ای است که… نه در مخالفت با پیامدهای خاص این نظام سیاسی… بلکه در ضدیت با تمامی مبانی آن قرار دارد. بخشی است که  نمی تواند خود را رها کند مگر اینکه.کل جامعه را رها سازد. به یک کلام، طبقه ای که بیانگر ضایع شدن کل انسان است و بنا براین تنها با رهایی بشریت می تواند خود را رها کند. این طبقه همچون طبقه ای خاص، مظهر زوال جامعه است. این طبقه پرولتاریا است.»

امروزه در بستر جهانگیر شدن ویروس کرونای جدید، در سایۀ ناتوانی دولتهای سرمایه داری و در پرتوی ضد انسانی و جنایت پیشه بودن نظام سرمایه داری به وضوح می توان دید که چگونه رهایی این طبقه و رهایی تمام بشریت در یک هدف عاجل و ضروری به یکدیگر رسیده اند؛ نابود کردن نظام مالکیت خصوصی سرمایه داری و تطبیق جامعه جهانی درهم تنیده بشر با نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مناسب آن یعنی کمونیسم. ما کمونیستها به مثابه بخش پیشگام و به قول مارکس خودآگاه طبقۀ پرولتاریا، هدف استراتژیکی به جز انقلاب کمونیستی را تحقیر کرده و حق سرنگونی انقلابی سرمایه داری و استقرار سازمان اجتماعی کمونیستی در سراسر جهان را به آماج و آمال زندگی و مبارزاتمان تبدیل می کنیم. این تنها امکان رهایی است.

اول مه ۲۰۲۰/ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)

پاسخ به انتقادات، ابهامات و اتهامات درباره قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیشنویس پیشنهادی)

انتشار سند قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیشنویس پیشنهادی) در بهمن ۱۳۹۷ از سوی انتشارات حزب ما با واکنشهای متعددی در میان اعضاء، هواداران و دوستداران حزب و همچنین در سطح جامعه روبرو شد. واکنشهایی از تحسین و دفاع تا نقد و پرسشگری  و اعتراض و بعضا برخوردهای مبتذل، هیستریک و تِرول مأبانه در فضای مجازی. نشریه حقیقت در راستای تشویق بررسی و نقد این سند به آنها پاسخ خواهد گفت به نوبۀ خود خواهد کوشید فضا را برای دیالگوهای علمی و دوستانه  فراهم کند.

در ۱۵ فوریه ۲۰۲۰ کاربری با نام امیر و آدرس توئیتری (@neisan_abux) در یک رشته توئیتِ (رشتو) بیست قسمتی به این سند واکنش نشان داد[۱] که با مباحث و مجادلاتی مختلفی هم روبرو شد. در این نوشته سعی شده است به خطوط اصلیِ انتقادات و اتهامات وی پاسخ داده شود.

یک) عمدۀ ایرادات وی به ضوابط و مفاد مربوط به مجلس، هیئت نظارت و غیره است اما در جایی می نویسد: «بعد یهو وسط مواد و اصول مربوط به کارکرد قوه مجریه نویسندگان ‌قشنگ‌المغز این پیش‌نویس یک روضه مفصل هشت و نیم صفحه‌ای درباب اقتصاد ایده‌آل سوسیالیستی برگزار می‌کنند که به جز یک جمله مربوط به منع مالکیت خصوصی بر ابزار تولید جز در مقیاس کوچک هیچ کارکردی به عنوان متن حقوقی نداره».

از سطح پایین و مبتذل اصطلاحاتی چون «روضه» و «قشنگ­المغز» که بگذریم، ظاهرا منتقد ما مانند هر لیبرال دیگری اساساً با قانون­مندی­های بنیادین حاکم بر جامعۀ بشری و دولت بیگانه است و مقولۀ دولت را اصولا به یک رشته احکام و ضوابط حقوقی و اجرایی تقلیل می دهد. اما در دنیای واقعی، مسالۀ مرکزی هر دولتی، دیکتاتوری یک طبقه است که از روابط تولیدی-اجتماعی آن طبقه نشأت می گیرد. اینکه جامعه نیازمندی هایش را بر اساس کدام شیوۀ تولیدی تأمین می کند، عمدتا ماهیت و خصلتهای آن جامعه در یک دورۀ تاریخی مشخص را تعیین می کند. اینکه دولت، دولتِ دیکتاتوری بورژوازی است یا دیکتاتوری پرولتاریا، اساساً به شیوۀ تولیدی حاکم بر آن جامعه بستگی دارد. اینکه مالکیت خصوصی ابزار تولید، شیوۀ تولید بهره کشانۀ سرمایه داری و دیکتاتوری اقلیت طبقۀ سرمایه داران بر جامعه حاکم است یا مالکیت اجتماعی، شیوۀ تولید برنامه ریزی شدۀ سوسیالیستی و دیکتاتوری طبقۀ پرولتاریا. کمونیستها بر خلاف اسناد سیاسی-حقوقی بورژوایی و قوانین مدافعِ منافع استثمارگران و سرمایه داران، محتوی طبقاتی دولتشان را از مردم پنهان نمی کنند. بیان حقیقتِ کارکرد و ماهیت پدیدۀ دولت برای توده­ها، بخشی از پروسۀ آگاهی بخشی به جامعه و رهبری توده های مردم برای یک جهان بدون ستم و تبعیض است. به همین علت سند ما در مقدمه­اش به وضوح می­گوید:

«خصلت طبقاتی دیکتاتوری پرولتاریا اساسا توسط خصلت زیربنای اقتصادی تعیین می شود. تغییر در زیربنای اقتصادی یعنی تغییر در روابط تولیدی که مالکیت بر ابزار تولید، تبارز عمدۀ آن است. دولت سوسیالیستی بلادرنگ دست به کار تغییر در زیربنای اقتصادی جامعه خواهد شد و این کار را به گونه ای پیش خواهد برد که هم در کوتاه مدت و هم درازمدت، سطح زندگی مردم اعم از معیشت و دست یابی به آموزش و علم و هنر و بهداشت، ارتقاء یافته و اقتصاد شروع به توسعۀ خودکفا کند» (ص ۲-۳)

دو) نکتۀ مرکزی دیگر در نقدهای امیر، مسالۀ رهبری حزب کمونیست در دولت است که مدام به عنوان «فاجعه» به طعنه یا مستقیم مورد تأکید قرار گرفته است. ظاهرا مشکل او فقط حاکمیت کارگران و زحمتکشان در قدرت است و او مانند هر لیبرال دیگری با حاکمیت انحصاری احزاب بورژوایی چند صد ساله مثل حزب جمهوری خواه و دمکرات آمریکا، حزب محافظه­کار و کارگر انگلستان، حزب دمکرات مسیحی آلمان، حزب جمهوری­خواه و سوسیالیست فرانسه و غیره هیچ مشکلی ندارد و نمی­بیند که هستۀ مستحکمی از طبقۀ سرمایه­داران در عمل انحصار قدرت را در کشورهای سرمایه­داری و سرمایه­داری امپریالیستی در دست دارند. ما از منتقدمان درخواست داریم فقط یک مورد در اصلی­ترین کشورهای «دمکراسی» و دیکتاتوری سرمایه­داری نشان بدهد که سازمان قدرت و نحوۀ تخصیص منابع، امکانات و بازوهای سیاسی و اقتصادی به نمایندگان سیاسی و فکری جز طبقۀ سرمایه­دار داده شده است.

اما کمونیستها در این مورد هم برخلاف ریا و دروغگویی بورژوازی و لیبرالیسم، صادقانه به توده­ها می­گویند که در مرکز هر دولتی، دیکتاتوری یکی از دو طبقۀ اصلی زمانۀ ما یعنی بورژوازی یا پرولتاریا قرار دارد که توسط نمایندگان سیاسی و فکری آن یعنی احزاب سیاسی بیان و اجرایی می­شود. با این تفاوت بنیادین که دیکتاتوری و دمکراسی بورژوایی بر حاکمیت و منافع اقلیت سرمایه­داران بر اکثریت جامعه مبتنی است و استثمار، تبعیض، ستم و ویرانی در ابعاد داخلی و جهانی نتیجۀ اجتناب­ناپذیر آن است. اما در دیکتاتوری و دمکراسی پرولتاریا، اراده و منافع اکثریت جامعه حاکم بوده و برای روابط و جهانی بدون بهره­کشی و ستم و فلاکت تلاش می­کند. به این معنی، دیکتاتوری پرولتاریا در دولت سوسیالیستی و در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین تثبیت و تأکید شده است. دولت سوسیالیستی و قانون اساسی آن به طبقات حاکم پیشین، به استثمارگران و مرتجعین اجازه نخواهد داد جامعه را به عقب رجعت داده و روابط تولیدی (مالکیت ابزار تولید، روابط مردم در پروسۀ تولید و نحوۀ توزیع) سرمایه داری را احیاء کنند. ما اجازۀ حاکمیت صاحبان ابزار تولید (سرمایه داران) بر کار و محصول کار جامعه را نخواهیم داد. ما اجازۀ تعمیق تبعیضهای طبقاتیِ نشأت گرفته از شیوۀ تولید سرمایه داری، تداوم روابط اجتماعی ستمگرانه و نهادهای سرکوبگرِ برخاسته از آن و تفکرات ارتجاعی و ضدانسانیِ برآمده از این روابط تولیدی و اجتماعی را نخواهیم داد. دولت سوسیالیستی برای جامعه و جهانی بدون هرگونه استثمار و ستم و تبعیض مبارزه کرده و بنا می شود و این روابط تولیدی-اجتماعیِ غیر ستمگرانه و غیر بهره­کشانه در مرکز آن قرار دارد. دیکتاتوریِ طبقۀ ما به شکل الزام و تعهد به این روابط در هیئت قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران تأکید و تثبیت شده است. حضور هرگونه تفکر، سلیقه، ابتکار، تشکیلات، نهادی در دولت سوسیالیستی و نهادهای آن مثل مجلس، قوۀ مجریۀ و قضائیه با هر ترکیب و درصد حضوری، مستلزم اجرا و جلو رفتن این هستۀ مستحکمِ دیکتاتوری پرولتاریا است. در سند قانون اساسی مان گفته ایم:

قانون، بخشی از روبنای سیاسی است اما  در اساس، بازتاب زیربنای اقتصادی (روابط مالکیت و اساسی­تر از آن بازتاب روابط تولیدی) حاکم است. سرمایه داری و سوسیالیسم، دو نظام بنیادا متفاوت هستند. سرمایه داری بر شالودۀ روابط تولیدی استثمارگرانه استوار است. این روابط تولیدی استثمارگرانه، تمایزات طبقاتی و انواع ستم گری های اجتماعی را به وجود می آورد و فرهنگ و افکار و ارزش های ارتجاعی و ستم گرانه را تولید می کند. در حالی که هدف سوسیالیسم محو کلیۀ این ها است و خصلت آن را جامعۀ عمل پوشاندن به این هدف تعیین می کند. در نتیجه، قانون اساسی و قواعد جامعه، در نظام سرمایه داری و نظام سوسیالیستی طبق اصولی کاملا متفاوت وضع می شوند. به یک کلام، قانون محتوای اجتماعی/طبقاتی دارد و بیانِ خصلتِ نظام اجتماعی/طبقاتیِ حاکم در جامعه است (ص ۱۰ و ۱۱)

از قضا تلاش برای حضور دیگر گرایشات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، دیگر سلیقه ها و آرا و نیروها برای جلوگیری از حضور صرف و انحصاری حزب کمونیست در قدرت است. ما این حضور را به عنوان فرمالیته و برای گرفتن استانداردهای دمکراسی بورژوایی ضروری نمی دانیم. بلکه عمیقاً معتقدیم حضور این گرایشات و مخالفت کردن با حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی یک ضرورت برای گذار به سمت کمونیسم جهانی و بخشی از پویایی و قوۀ محرکۀ امعۀ سوسیالیستی در مسیرش به سمت کمونیسم است. ما ضرورت این مخالفت و انتقاد و چالش و جوش و خروش فکری و سیاسی در جامعه را در قانون اساسی پیشنهادی مان و در مکانیزم و ساختارهای این قانون، صراحت داده و نهادینه کرده ایم و نوشتیم:

دولت سوسیالیستی باید شرایط اجتماعی و تاریخی زوال خود را فراهم کند و جامعه را به سمتی براند که نهاد دولت برای ادارۀ جامعه غیر ضروری شده و همراه با محو طبقات، خودِ دولت هم محو شود. این فرآیندی است که با مشارکت توده های آگاه در جریان انقلابی وسیع و مداوم در سطح جامعه و مبارزات بزرگ توده ای همراه با امواج مخالفت و مناظره و جدل در سطح جامعه رقم خواهد خورد… همین هدف، دولت سوسیالیستی را تبدیل به یک قدرت سیاسی دگرگون کننده و کیفیتا متفاوت از دولت دیکتاتوری بورژوازی می­کند. با این وصف دولت سوسیالیستی یک قدرت سیاسی طبقاتی است و بنابراین آشکارا ابزاری است برای سرکوب منافع و نیروهای طبقاتی که در ضدیت آنتاگونیستی با آن عمل می کنند… دولت سوسیالیستی از یک طرف دیکتاتوری پرولتاریا است و توده ها باید از این دولت سوسیالیستی در مقابل کسانی که میخواهند آن را سرنگون کنند، حفاظت کنند. اما از سوی دیگر خطر آن هست که این دولت، ضد توده ها شده و برای حفاظت از توده ها در مقابل آن، سپری لازم است. دولت سوسیالیستی باید قوانینی داشته باشد که از مردم و حقوق آنها در مقابل خودِ دولت و نهادهای آن و همچنین در مقابل حزب کمونیست که این دولت را رهبری می کند حمایت کند. از جمله از حق آزادی اندیشه و بیان و تشکل یابی، حق اعتراضِ سازمان یافته، حق دفاع در محاکم و غیره… این مسئله به ویژه در مورد مخالفین دولت سوسیالیستی مصداق دارد. تجربه تاریخی دولتهای سوسیالیستی پیشین نشان داده که بخش بزرگی از جامعه، حتا پس از استقرار دولت سوسیالیستی، تا مدتها مخالف این دولت خواهند بود. عده ای به علت آن که از قشرهای متوسط جامعه هستند، تحولات اقتصادی دولت سوسیالیستی را مغایر با اهداف کوتاه مدت و منافع طبقاتی خود می دانند و حتی بخشهایی از توده های سابقاً تحت استثمار و ستم نظام سرمایه داری به علل گوناگون از جمله علل ایدئولوژیک مانند باور و عادت دینی شان، مخالف انقلاب سوسیالیستی و جامعه سوسیالیستی خواهند بود. و جنبۀ نسبتا پیچیده تر و چالش برانگیزتر مربوط به قشری از روشنفکران و هنرمندان است که منتقد خواهند بود. قانون نه تنها از حقوق دگراندیشی اینان حمایت خواهد کرد بلکه آثار انتقادی شان عاملی در تقویتِ جوشش و زایش فکری اجتماعی خواهد بود… با علم به این واقعیت ها، دولت سوسیالیستی بر اساسی تشکیل شده و کار خواهد کرد که در آن همۀ آحاد جامعه از موافق و مخالف، از حقوق و وظایف یکسانی برخوردار شوند. موافقین دولت سوسیالیستی هرگز جایگاه ویژه ای در قانون نخواهند داشت. در الگوی نوین سوسیالیستی، مخالفت و نارضایتی به عنوان منبعی برای پیشروی جامعه به سمت کمونیسم نگریسته خواهد شد و قانون از این منبع اجتماعی حفاظت خواهد کرد. (ص ۲۸-۳۰)

سه) منتقد ما بعد به سراغ مجلس قانون­گذاری می رود و مینویسد:

اولین نهاد «مجلس قانون‌گذاری» ایرانه که البته با چیزی که شما از مجلس در ذهن دارید قراره خیلی متفاوت باشه. فقط ۳۰ درصد کرسی‌های این مجلس به انتخاب آزاد گذاشته می‌شه. ۳۰ درصد دیگه در یک انتخابات «آزاد» از بین «فقط» کاندیداهایی که شورایی تحت رهبری حزب کمونیست قرار داره دست‌چین شدن انتخاب می‌شن. ۲۰ درصد توسط ارگان‌های حکومتی (که طبق تصویر ترسیم شده در این پیش‌نویس فعلا در کنترل ح.ک.ا هستن انتخاب می‌شن) و ۲۰ درصد آخر از طریق انتخابات در شوراهای اماکن کار، آموزشگاه‌ها و محلات برگزیده می‌شن. یعنی حزب ۳۰ درصد کرسی‌های مجلس رو قطعا، و ۲۰ درصد دیگه رو احتمالا (از طریق انتصاب) به صورت تضمینی، بدون رقابت، دائمی و الی‌الابد حق خودش می‌دونه. یعنی حتی اگر در ۲۰ درصد کرسی‌های مذکور (که توسط ارگان‌های دولتی منصوب می‌شن) حزب لطف کنه و ۵ درصد رو در اختیار دیگر احزاب بگذاره برای بدست اوردن اکثریت مطلق (و بدون نیاز به ائتلاف) مجلس قانون گذاری فقط به ۱۰ درصد کرسی‌های رقابتی نیاز خواهد داشت (۵ درصد کل کرسی‌ها)

تفسیر ساختارها و ماهیت مجلس قانون­گذار و روابطۀ آن با حزب کمونیست و گرفتن چنین نتایجی از متن سند قانون اساسی واقعا به توانایی بالایی از تخیل و سیال ذهن نیاز دارد. چون به صراحت ندیده گرفتن آنچیزی است که به رنگ سیاه روی کاغذ سفید نوشته شده است! با این وجود پیش از ورود به بحث تناقضات «منتقد» منصفمان لازم است تفاوت نگاه سند قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین را با درک بورژوا لیبرالها از مقولۀ انتخابات و نقش آن در جامعه و قانون را روشن کنیم. به این منظور عینا جملاتی از سند قانون اساسی را ذکر می کنیم:

«شکل حکومت در دولت سوسیالیستی نوین ایران، جمهوری است. بر اساس نمایندگی و با آرای مردم اداره شده، تفکیک قوا در آن وجود دارد و هیچ فرد و نهادی از جمله حزب کمونیست، بالاتر از قانون نیست و همه در مقابل قانون پاسخگو هستند. در شکلگیری این جمهوری و ارگان های حکومتی مرکزی و محلی، انتخابات مستقیم و مخفی نقش مهمی دارد. نظریۀ «تفکیک قوا» ریشه در یک نظام روابط اقتصادی تولید و مبادله کالایی دارد. اما جوانب مثبت آن در چارچوبِ الگوی سوسیالیستی نوین، که چارچوب و محتوایی بنیادا و کیفیتا متفاوت است، ادغام شده است. در مورد انتخابات نیز مهم است تأکید کنیم در جوامع بورژوایی و در شرایطی که جامعه به طبقات تقسیم شده و تمایزات اجتماعی خصمانه آن را رقم می­زند، انتخابات مهمترین بیان «اراده مردم» نیست و نمیتواند بیان اساسی ترین نیازها و منافع آنها باشد. در چنین شرایطی انتخابات هیچگونه ابزار اساسی برای تغییر ماهیت جامعه نیست. چون زیربنای اقتصادی (روابط تولیدی حاکم) است که مقررات، شرایط و محدوده های آنچه را که در عرصه سیاست (از قبیل انتخابات) و همچنین حوزه فرهنگ و ایدئولوژی باید حکمفرما باشد را تعیین میکند. این اصل پایه ای (که انتخابات در یک جامعه طبقاتی نمیتواند عالیترین بیان منافع مردم و نیازهای اساسی آنها باشد) به گونهای در مورد جامعه سوسیالیستی نیز صادق است هر چند که در جامعه سوسیالیستی، انتخابات نقش مهمی بازی میکند. انتخابات در جمهوری سوسیالیستی نوین، مترادف با «کثرت گرایی» نیست. «کثرت گرایی» برای بورژوازی مهم است زیرا اصلی است که بر منطق هرج و مرج سرمایه داری منطبق است و با خودرویی سازگار است. اما انتخابات در جامعه سوسیالیستی ما، مربوط به حقیقت جویی در رابطه با جهتی است که جامعه باید حرکت کند و جلب حداکثری مردم به این فرآیند و انگیزه دادن به آنها. بدین ترتیب انتخابات در جمهوری سوسیالیستی نوین، صرفا برای انتخاب کردن نمایندگان نخواهد بود، بلکه فرصت دیگری است برای اینکه توده های مردم نظر دهند و از دهان مدافعان اصلی افق ها و برنامه های گوناگون، استدلال های­شان را بشنوند و در مورد سمت و سوی جامعه و خصلت آن به جدل بپردازند. انتخابات، روشی است برای بسیج مردم که وارد دخالتگری سیاسی و اداره جامعه شوند. توده های مردم باید وارد این فرآیند کشمکش و کارزارهای سیاسی شده و از سوی دولت سوسیالیستی نوین، شرایطی حاکم باشد که مردم در مبارزه برای یافتن حقیقت، فعال بوده و روند و کارزارهای انتخاباتی و مبارزات سیاسی حول آن را به واقع مسالۀ خود دانسته و نسبت به آن احساس رضایت داشته باشند. انتخابات یکی از اشکالی خواهد بود که حکومت و حزب کمونیست، دانش و شناخت خود را از پویش های جامعه و گرایشات میان مردم بالا ببرند و خود را اصلاح کنند. ارگان های حکومتی که در محل کار و زندگی مردم در مناطق مختلف، مستقیما توسط توده های مردم انتخاب شده اند در تعیین کاندیداهای انتخابات، نقش مهمی خواهند داشت. همچنین حزب کمونیست کاندیداهای مورد نظر خود را با تکیه بر کمیته ها یا شوراهای انقلابی که در محل های کار و زندگی در مناطق مختلف تشکیل شده اند معرفی خواهد کرد». (ص ۳۲-۳۴)

حال به تناقضات نتیجه­گیری­های مفسر «منصف»مان نگاه کنیم:

چهار) «حزب ۳۰ درصد کرسی‌های مجلس رو قطعا، و ۲۰ درصد دیگه رو احتمالا (از طریق انتصاب) به صورت تضمینی، بدون رقابت، دائمی و الی‌الابد حق خودش می‌دونه» [تأکیدات از ما است]. جملۀ «احتمالا از طریق انتصاب» چیزی جز ذهنی­گری پیش­انگارانه (آپریوریستی) آقای امیر نیست. چون هیچ کجای این سند حرفی از حق انتصاب نمایندگان حزب زده نشده است. مسالۀ دوم بر سر کلمات «تضمینی و بدون رقابت» است. سند قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیشنویس پیشنهادی) متأثر از مباحث راهگشای رفیق آواکیان درباره ماهیت دولت و جامعه سوسیالیستی طوری تنظیم شده است که از یک سو هستۀ مستحکم رهبری پرولتاریا از طریق حزب کمونیست در دولت وجود دارد و از سوی دیگر الاسیتسیتۀ (کِش­سانی) بالایی به صورت اراده مستقیم توده­های غیر حزبی و جامعۀ مدنی حول این هسته شکل گرفته است. این دیالکتیک، بیانگر پویایی جامعه سوسیالیستی نوین است. هیچ بخش قدرت در عرصۀ قانون­گذاری، اجرایی و قضایی برای دولت تضمین شده و مادام­العمر نیست. در همین رابطه در صفحات ۳۴ تا ۳۶ سند قانون اساسی آمده است:

«موقعیت رهبری حزب کمونیست در دولت سوسیالیستی نهادینه است اما نهادینه بودن موقعیت رهبری آن در دولت، به معنای آن نیست که این موقعیت تضمین شده است. هرچند حزب کمونیست، دولت نوین را رهبری می کند اما کارکرد حکومت سوسیالیستی طوری است که توده های مردم و ناراضیان، تشویق می شوند تا درگیر در سازمان دادن مقاومت در مقابل سیاست های این حکومت شوند و امور را به دولت «واگذار» نکنند. انتخابات یکی از آن فرصت ها است که توده های مردم و منتقدین می توانند مقاومت انتخاباتی سازمان دهند. چنین سیاستی حزب کمونیست را به طور واقعی زیر فشار می گذارد تا بکوشد توده های مردم را در مورد سیاست های خود قانع کرده و برای قانع کردن آنها با مخالفت های منتقدینش مواجه شود. این ساختار انتخاباتی به افراد و احزابی بجز حزب کمونیست، اجازۀ انتخاب شدن و تاثیر گذاری بر روند قانون گذاری و اداره کشور را می دهد. چنانچه کاندیداهای دیگر از کاندیداهای حزب کمونیست سبقت بگیرند، به معنای آن است که حزب نتوانسته توده های مردم را قانع کند و در استدلال های خود پیروز نشده است. بنابراین حزب باید بیشتر تلاش کند و اگر استدلال های غلطی و برنامه های نادرست و نا موفقی داشته آن ها را اصلاح کند. به عبارت دیگر انتخابات در چارچوب دولت سوسیالیستی نوین، فرآیندی است که حزب باید مرتبا برای استقرار رهبری خود مبارزه کرده و توده های مردم و خودِ حزب کمونیست در جریان منازعه و مبارزه بر سر این که پیشروی جامعه در چیست و چگونه است، تغییر کنند. وظیفۀ رهبری، تضمین این فرآیند و چنین تغییری است. روشن است که در این فرآیند، موقعیت دولت دیکتاتوری پرولتاریا و رهبری حزب می تواند به شدت تضعیف شود، اما بدون چنین رویکردی نمی توان شرایطی ایجاد کرد که دوره به دوره دولت دیکتاتوری پرولتاریا بر پایه ای صحیح تر و استوارتر استقرار یافته و در نتیجه محکمتر شود و توانمندی های حزب و کارایی اش در رهبری کردن دوران گذار سوسیالیستی به سوی کمونیسم قوی تر شود. در جریان این بحث و جدلها کل جامعه و توده های مردم نسبت به جامعه ای که باید در این کشور و در مقیاس جهانی برایش جنگید، آگاه تر شده و قشرهای میانی نیز امکان همراهی رضایتمندانه تری با این فرآیند را بیابند. تعبیۀ مجاری مبارزۀ فکری و انتقاد و جدل و بحث و روش های مشابه آن در جامعه، در واقع اعلام این حقیقت است که حزب کمونیست در مورد معضل و راه حل بشریت و مشخصا این جامعه مطمئن است اما همه چیز را نمی داند. از پیش به تمامی تضادها و مشکلات پیش پای حرکت جامعۀ سوسیالیستی آگاه نیست و گذار تاریخی به سمت استقرار جامعه جهانی کمونیستی هم تضمین شده نیست».

مثلا در مورد ۳۰ درصد کرسی­های مجلس که کاندیداهای آن توسط حزب کمونیست معرفی می­شوند؛ اولا شورایی که این کاندیداها را معرفی می­کند منحصراً حزبی نیستند بلکه شورایی است تحت رهبری حزب. ثانیا کاندیداها فقط از اعضای حزب نیستند و به صراحت گفته شده «… هر زمان و در هر جا که ممکن است بیش از یک گروه از کاندیداهایی که دارای افکار متنوع هستند، معرفی شوند» (ص۶۴)، ثالثا حزب این حق سی درصدی­اش از قدرت را هم به رأی مردم می­گذارد و نه به صورت انتصابی.

پنج) در رشتوی آقای امیر می­خوانیم: «۲۰ درصد توسط ارگان‌های حکومتی (که طبق تصویر ترسیم شده در این پیش‌نویس فعلا در کنترل ح.ک.ا هستن انتخاب می‌شن) و ۲۰ درصد آخر از طریق انتخابات در شوراهای اماکن کار، آموزشگاه‌ها و محلات برگزیده می‌شن». اولا شورای حکومت موقت فقط منتصبین حزب کمونیست نیستند و در سند آمده است: «پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، شورای حکومت موقت توسط جبهه متحدی که در فرآیند انقلاب شکل گرفته و نمایندگان نهادهایی که در فرآیند انقلاب و درهم شکستن دولت کهنه به وجود آمده اند (مانند نمایندگان شوراها و کانون ها و تشکلات توده ای) تحت رهبری حزب کمونیست، تشکیل می شود» (ص۴۸). پس ارگانهای حکومتی حتی در شورای حکومت موقت هم در انحصار حزب نیستند. ثانیا شورای حکومت موقت پدیده ای موقت است و در صفحه ۶۱ آمده: «اولین مجلس قانونگذار مرکزی پس از انتخاب شدن، قوانین و دیگر اعمال اتخاذ شده توسط شورای حکومت موقت را بازبینی کرده و می تواند طبق قانون اساسی در آنچه شورای حکومت موقت انجام داده تجدید نظر کند». پس نه از انحصار حزب بر نهادهای حکومتی خبری است و نه مادام­العمر بودن منتخبین شورای حکومت موقت. ثالثا سند می گوید: «ارگان های حکومتی که در محل کار و زندگی مردم در مناطق مختلف، مستقیما توسط توده های مردم انتخاب شده اند در تعیین کاندیداهای انتخابات، نقش مهمی خواهند داشت. همچنین حزب کمونیست کاندیداهای مورد نظر خود را با تکیه بر کمیته ها یا شوراهای انقلابی که در محل های کار و زندگی در مناطق مختلف تشکیل شده اند معرفی خواهد کرد» (ص ۳۴). باز هم می­بینیم که ارگانهای حکومتی در انحصار حزب نیستند و با رأی مستقیم مردم انتخاب می­شوند ضمن اینکه حزب کمونیست حتی کاندیداهایش برای انتخابات (همان سی درصدی که در بند قبلی صحبتش شد) را هم از میان منتخبین مردم در شوراهای محلات و کار و زندگی و مناطق باید معرفی کند.

شش) منتقد ما نتیجه میگیرد: «یعنی حتی اگر در ۲۰ درصد کرسی‌های مذکور (که توسط ارگان‌های دولتی منصوب می‌شن) حزب لطف کنه و ۵ درصد رو در اختیار دیگر احزاب بگذاره برای بدست آوردن اکثریت مطلق (و بدون نیاز به ائتلاف) مجلس قانون گذاری فقط به ۱۰ درصد کرسی‌های رقابتی نیاز خواهد داشت (۵ درصد کل کرسی‌ها)». مرغ منتقد ما یک پا دارد و به هر قیمتی میخواهد به مخاطبش بقبولاند که حزب کمونیست برای داشتن اکثریت در مجلس با هیچ محدودیت و مشکلی روبرو نیست. اما مکانیسم این قانون به نحوی تدوین شده است که حزب در انتخاب ۳۰ درصد کل کرسی ها هیچ سهم و حقی ندارد. به فرض اینکه تمامی کرسی های سی درصدی که کاندیداهایش نه منحصرا توسط حزب بلکه توسط شورایی تحت رهبری حزب معرفی میشوند را ببرد. از میان ۴۰ درصد دیگر (شوراهای محلات و کار و مجالس مناطق جغرافیایی) در بهترین حالت (که تقریبا در عمل محال است) فقط ۲۰ درصد آرا را خواهد داشت و مجموعا ۵۰ درصد کل کرسی ها را. چون حزب در انتخابات شوراهای کار و محلات و انتخابات شوراهای اجرایی حکومتی فقط در یک سوم کرسی ها می­تواند کاندیدا معرفی کند (ص ۱۳۳) و همچنین نصف کاندیداهای رهبری این نهادها را. آن هم نه کاندیداهای انحصاری حزب بلکه منتخبین شورایی که حزب بخشی از آن است. پس حزب عملا از ۵۰ درصد کل قدرت محروم است و این معادله را مقایسه کنید با مثلا کنگره یا سنای آمریکا و دیگر کشورهای امپریالیستی که اکثریت مطلق قدرت در انحصار طبقه سرمایه داران و احزاب آنها است. ضمن اینکه حساسیت منتقد ما در مورد نیاز حزب به ۵ درصد آرا برای اکثریت شدن، از سوی دیگر معادله هم صادق است. یعنی کاندیداهای غیر حزبی (از جمله شورایی که در انتخاب تمامی کاندیداهای حزب نقش و توان تأثیرگذاری دارد) برای تبدیل شدن به اکثریت مطلق فقط به ۵ درصد کل آرا نیاز دارند!

باز هم تأکید میکنیم هستۀ اصلی دیکتاتوری طبقاتی ما در این قانون و در این دولت، درصد و تعداد منتخبین نیست. بلکه خود قانون و محتوایی است که مانع از اعمال دیکتاتوری بورژوایی از طریق تصویب قوانینی میشود که با محتوی و جهتگیری سوسیالیستی این قانون در تضادند. اما حتی اگر بخواهیم به لحاظ فرمیک هم استدلال و نتیجه گیری کنیم باید بگوییم در عمل و در بهترین حالت ممکن، حداکثر ۳۰ درصد کل قدرت واقعا در حوزۀ اختیارات حزب کمونیست است.

هفت) در ادامه مباحث ایشان درباره شورای اجرایی چنین می­نویسند: «نکته بعدی در ماده ۳ بخش ۲ است که واقعا مغز هر بنی‌بشری از خوندنش سوت می‌کشه: نقش دولت آینده ایران (شورای اجرایی) طبق این پیش‌نویس، نه نهاد اجرایی متشکل از حزب پیروز یا ائتلافی از احزاب بلکه (صرف نظر از ترکیبش) اجرا کننده مشورت‌های ارشادی و ایدئولوژیک حزب کمونیست ایران خواهد بود». این گزاره در خوش­بینانه­ترین تفسیر، یک تحریف عامدانه و غرض­ورزانه است. چون به صراحت گفته شده که شورای اجرایی صرفا و صرفا مجری قوانینی است که توسط مجلس مصوب شده است و نه حزب کمونیست و حزب در این مورد نقش مشورتی دارد و نه الزام­آور و اجباری. در همین مورد در صفحه ۷۰ سند قانون اساسی آمده است:

«شورای اجرایی و اعضایش هیچ اجبار قانونی یا غیره در اتخاذ پیشنهادات و نظرات حزب نخواهند داشت و روحیه و جهت گیری در این مباحث روحیۀ بررسی و تحلیل مسائل و دغدغهها و یادگیری از یکدیگر خواهد بود. اصل رهبری حزب در رابطه با شورای اجرایی به گونهای تفسیر نشده و دارای رویکردی نخواهد بود که در تضاد با اصول پایهای و مقررات مجلس قانونگذار قرار گیرد»

 

هشت) امیر سپس ادامه می دهد:

«نکته بعدی که در بند دوم بخش دوم نمایان می‌شود این است که در خواست استیضاح هر یک از اعضای شورای اجرایی (همون دولت)، اعضای قوه قضائیه و اعضای دیوان عالی به دو سوم آرای مجلس و برای صدور حکم برکناری آنان به سه چهارم آراء نیاز است. این یعنی حتی در بدترین حالت که ح‌.ک.ا تمام کرسی‌های مجلس به جز آن سی درصدی که طبق قانون اساسی «باید» از میان کاندیداهای مورد تایید حزب انتخاب شوند رو از دست داده باشه و ۷۰-۳۰ در اقلیت باشه برکناری هیچ یک از مقامات اجرایی، قضات و اعضای دیوان عالی بدون موافقت حزب کمونیست امکان‌پذیر نیست‌. تبعات آشکار این مکانیسم اینه که پست‌های اجرایی و قضایی در اختیار حزب کمونیست ایران، به نوعی بیمه و غیر قابل عزل توسط مجلس می­شن».

بار دیگر ناچاریم به منتقد «منصف»مان یادآوری کنیم که این معادله روی دیگری هم دارد؛ حزب کمونیست نمی تواند به دلخواه هیچکدام از مقامات اجرایی یا قضایی را برکنار کند و به جلب نظر اکثریت مجلس (که در عمل در بهترین حالت فقط بین ۳۰ تا ۴۰ درصد آن را در اختیار خواهد داشت) نیاز دارد. پس می بینیم که این اصل و ماده، از اعمال اتوریتۀ یک جانبۀ حزب کمونیست یا هر نیرو و مرجع دیگری برای عزل و نصبهای حکومتی جلوگیری کرده است.

نه) در همین بند و مادۀ مورد بحث، توئیت های امیر چنین ادامه می دهند که : «تبعات استیضاح در این پیش‌نویس فقط برکناری از مقام فعلی نیست و شامل «حداقل» ده سال انفصال از خدمات دولتی و حتی محاکمه جنایی که در یک جمهوری سوسیالیستی یعنی از حداقل اعزام به گولاگ تا حداکثر اعدام بهمراه اعضای خانواده هم می‌شه…» [تأکیدات از ما است]. واقعا اینجاها دیگر این منتقد ما است که برای اثبات ذهنی گرایی­های بی پایه و ادعاهای بی مدعایش به «روضه خوانی» افتاده است. اولا کلمه «جنایی» در متن نیامده است و معلوم نیست منتقد ما آن را از کجا به عنوان چاشنی برای زیاد کردن سوز و گداز روضۀ وامصیبتایش علیه کمونیسم آورده است؟! دوم اینکه کجای این متن صحبت از اردوگاه های کار اجباری (گولاگ) یا «اعدام به همراه خانواده» شده است؟! واقعا چرا منتقد ما به جای یک نقد اصولی و وفاداری به واقعیت [دست کم در حد آنچه در یک متن نوشته شده است] دست به چنین تفاسیر بی اساسی می زند؟

ده) امیر می گوید: «نکته اصلی بخش دفاعی این پیش‌نویس اینه که نیروهای مسلح، میلیشیا و دیگر ارگان‌های دفاعی و امنیت عمومی نه تحت کنترل دولت مثلا قانونی و دموکراتیک، که تحت رهبری ح.ک.ا خواهد بود». اولا در سند قانون اساسی تصریح شده است که ارگانهای نظامی و امنیتی تحت نظارت یک سیستم رهبری و کمیسیون دفاعی متشکل از شورای اجرایی مرکزی و حزب هستند اما نهایتا و در تحلیل نهایی مسئولیت این نیروها با حزب است (ص ۸۶) ثانیا و مهمتر اینکه اگر چه نیروهای مسلح نهایتا تحت رهبری حزب قرار دارند اما در مقابل قانون باید پاسخگو باشند و به هیچ وجه مجاز به تخطی از این قانون نیستند. در صورت تخطی از قانون در مراجع قضایی کشور محاکمه میشوند (ص ۸۹)

در شماره های بعدی خواهیم کوشید انتقادات، سوالات و ابهامات دیگری که در رابطه با سند قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیشنویس پیشنهادی) مطرح شده است را مورد بررسی و بحث قرار دهیم.

 

[۱] https://twitter.com/neisan_abux/status/1228685480037928960

 گریزان از وضع موجود، بیگانه با انقلاب

نقدی بر مصاحبه مراد فرهادپور

پیروت

اخیرا مصاحبه ای دربارۀ قیام آبان با مراد فرهادپور، تحت عنوان «جبهه واحد؛ پیش شرط وجود سیاست»[۱] در سایت تز یازدهم منتشر شده. در این مصاحبه فرهادپور تلاش می کند به تحلیل شرایط موجود بپردازد. فرهادپور در طول فعالیت فکری خود، همیشه در مقابل آثاری که دست به ترجمه آنها زده زبردستی خود را اثبات کرده و در مقابل تحلیل وضعیت هایی که در مقابلش قرار گرفته نیز دست و پا بسته بودنش را. این مترجم زبردست این بار نیز ترک عادت نکرده و یک بار دیگر به بر گیج سری­اش در مقابل تحلیل شرایط صحه گذاشت.

معتقدیم، برای آنکه گفته های فرهادپور در این مصاحبه را بهتر بفهمیم، لازم است که بر نگفته های وی پرتویی بیافکنیم. امید که از خلال تحلیل گفته ها و نگفته های وی و با اشاره به چارچوب فکری ای که او برای تحلیل شرایط بدان متوسل شده (نظرات آلن بدیو)[۲]، به دلایل گیج سری هایش در تحلیل وضعیت پی ببریم.

طبقات و دولت

فرهادپور جا به جا از طبقات نام می برد اما تحلیل طبقاتی به کلی در بحثش غایب است. او در پاسخ به پرسش از «ترکیب طبقاتی قیام» و «نپیوستن بخش هایی از جامعه» در خیزش آبان می گوید:

«درست است که فعالان این قیام عمدتا طبقات فرودست و جوانان بیکار بودند، و مناطقی که درگیری در آنها زیاد بود عمدتا حواشی شهرها و مناطق حاشیه نشین، ولی قضیه از این فراتر بود. حتی می توان گفت اگر اینترنت قطع نمی شد شاهد مشارکت بیشتر اقشار دیگری هم می بودیم که مسلما همراهی سیاسی یا ایدئولوژیکی داشتند ولی امکان شرکت عملی نداشتند چون اصلا نمی توانستند یکدیگر را پیدا کنند.»

ما نیز مدعی نیستیم که خیزش آبان صد در صد متشکل از طبقات فرودست بوده است، اما مسئله این است که در تحلیل هر خیزشی با توجه به پایگاه های طبقاتی عمده افراد شرکت کننده، شعارها، خواستها و اشکال بروز خیزش، بتوانیم پایه های توده ای عمدۀ خیزش را کشف کنیم. اینگونه نیست که بین طبقات عایقی نفوذ ناپذیر کشیده شده باشد. اما خیزش ها با توجه به پایگاه­های طبقاتی متفاوت شان می­توانند ماهیت های متفاوتی داشته باشند. البته نباید فراموش کنیم که آنچه تعیین کننده در ماهیت خیزش ها، جنبش ها و قیام ها است، خطوط سیاسی حاکم بر آنها و رهبری آنها است و نه پایگاه طبقاتی افراد شرکت کننده. این ها نکاتی است که فرهادپور به علت نحوۀ نگاهش به جامعه و انکار مبانی تحلیل طبقاتیِ جامعه، اساسا به آنها نپرداخته و نمی پردازد.

در امتداد همین نگرش است که فرهادپور عنوان می کند:

«اینکه همواره طبقات مدنی دنبال مسائل فرهنگی و سیاسی می روند و فقط پاپتی ها و تهی دستان دنبال اقتصاد می روند چیزی است که حتی در مورد انقلاب ۵۷ هم صادق نیست… بنابراین اصلا نمی توان طبقات را از هم سوا کرد و گفت یکی دنبال اقتصاد است و دیگری سیاست. شاید حتی جنبش ۸۸ را هم ما الان باید اینگونه بخوانیم، یعنی واکنش عمدتا طبقات میانی که زودتر به شکل های سلب مالکیت از خود پی برد، البته همراه با انبوهی از خواسته ها و تقاضاهای فرهنگی و سیاسی. به همین ترتیب، دور بعدی اعتراضات و واکنش به بحران­های سرمایه داری چه در ایران و چه بحران کلی جهانی سازی مبنای واکنش طبقات فرودست و فقیر در ۹۶ و ۹۸ بود. ولی باز هم در این مورد از ابتدا شاهدی آمیزش سیاست و اقتصاد هستیم» (تاکید از ما)

از پرتاب شدن ناگهانی انگارۀ جدید «طبقات مدنی» که بگذریم، لازم به ذکر است که ما دلبخواهانه و سرخود طبقات را از هم «سوا» نمی کنیم. طبقات بنا به ۱- نسبت شان با مالکیت بر ابزار تولید ۲- جایگاه شان در تقسیم کار اجتماعی و ۳- میزان سهمی که از توزیع ثروت اجتماعی می برند، از هم جدا می شوند. اساسا افراد بنا به جایگاه عینی ای که در روابط تولیدی اشغال می کنند، از فرصت ها و امکاناتی بهره مند یا بی بهره می شوند و این جایگاه های عینی تاثیرات واقعی بر نگاه، جهان بینی و گرایشات خود به خودی افراد در طبقات می گذارند. (آواکیان، ۱۳۹۸: ۱۵-۱۲) عدم درک این چنین مسائلِ بنیادی است که به عدم فهم تفاوت های طبقاتی جنبش ها و خیزش ها می انجامد و فرهادپور را به سمت تحلیلی سوق می دهد که دی ۹۶ و آبان ۹۸ را به جنبش ۸۸ وصل می کند. او گسست ها و شکاف های عمیق ۹۶ و ۹۸ از ۸۸ را با مفهوم «سلب مالکیت» (در ادامه به تحلیل این مفهوم می پردازیم) پر می کند و با اشاره به «انبوهی از خواسته ها و تقاضاهای فرهنگی و سیاسی» طبقات میانی، گریبان خود را از تبیین تفاوت ها، مشخصه ها و گسست های تاریخی از ۸۸ تا ۹۸ رها می کند.[۳]

این تحلیلِ روشنفکری است که قصد دارد از «تقسیم بندی های صرفا انتزاعی» فرار کند و براساس «تحلیل درست واقعیت تاریخی… دیالکتیک و درهم آمیختگی این ها {طبقات، زیربنا و روبنا، سیاست و اقتصاد}» را نشان دهد.

اما چه چیزی موجب می شود که فرهادپور گسست های بین ۸۸ تا ۹۸ را نبیند؟ آبشخور این پراکندگی فکری، مثل اغلب پراکندگی های فکری دیگری که فرهادپور درگیر آنها است و در ادامه به آنها خواهیم پرداخت، نظام فکری فیلسوف فرانسوی آلن بدیو است. بنابراین ناگزیریم اگرچه گذرا، به برخی از آراء بدیو نظری بیاندازیم.

بدیو معتقد است که در مقاطعی از تاریخ بشر، شاهد در هم فشردگی عناصر یک وضعیت هستیم که به صورت کاملا غیرمنتظره موجب انفجاری در وضعیت می شوند و منطق و قوانین آن وضعیت را بر هم می زنند و «سوژه آگاهِ» مختص خود و حقیقت را شکل می دهند. او این بزنگاه ها را با اسم رمز «رخداد» کدگذاری می کند. (لوتا و دیگران ص ۱۷۸) البته بدیو  همیشه از رخداد به مثابه «خلق یک امکان» سخن می گوید و نه الزاما تحقق واقعی (بدیو۱۳۹۵: ۳۲). اما نکته مهم این است که او نه تنها بر غیرمنتظره و تصادفی بودن رخداد تاکید دارد، بلکه بر غیرقابل ارزیابی بودن و اثبات ناپذیری رخداد نیز اصرار می کند: « اگر بتوانید با استمداد از قواعد معرفت جا افتاده و رسمی، صدق یا کذب این جمله “این رخداد به وضعیت تعلق دارد” را تعیین کنید، رخدادِ مورد نظرتان رخداد نخواهد بود؛ چرا که در آن صورت در درون وضعیت محاسبه کردنی می بود.» (بدیو ۱۳۸۷: ۱۴۵) به همین علت است که بدیو رخداد را به مثابه یک «شانس ناب» معرفی می کند. (لوتا و دیگران ۱۸۰) و از آنجایی که «رخداد تعیین کردنی نیست، ظهور سوژۀ رخداد را بی چون و چرا لازم می آورد» چگونه؟ «به میانجی گفتن جمله ای در قالب یک قمار یا شرط بندی»: «اتفاق افتاده، نه می توانم ارزیابی اش کنم و نه به اثباتش برسانم، با این همه بدان وفادار خواهم ماند.» ( بدیو ۱۳۸۷: ۱۴۵)

پرسش موجهی که می توانیم از بدیو بپرسیم این است که در میان رخدادهای سیاسی (بدیو مقولۀ رخداد را علاوه بر عرصه سیاست، به عرصه های علم، هنر و عشق نیز تسری می دهد) مناسبات و تضادهای طبقاتی چه جایگاهی دارند؟ وی به ما چنین خواهد گفت: «مسئله فراتر رفتن است از این طرز فکر که سیاست گروه هایی عینی را بازنمایی می کند که می توان زیر نام طبقات آنها را مشخص ساخت. این طرز فکر به وقت خود قدرت و اهمیت فراوان داشت. اما به عقیده ما، امروز نمی توانیم مبدأ فعالیت نظری و عملی خود را این طرز فکر قرار دهیم» (بدیو ۱۳۸۷: ۴۱۵)

به این ترتیب است که در نزد بدیو ظهور مسیحیت، حمله به کاخ تویلیری در ۱۷۹۲، کمون پاریس، انقلاب اکتبر و می ۶۸ همگی «رخداد» هستند. «نکته محوری رخداد از نظر بدیو این است که خصلت و محتوایی عمیقا تساوی جویانه دارد» و در پس یک چنین تحلیل های فرمالیستی است که گسست کاخ زمستانی ۱۹۱۷ از کاخ تویلیری ۱۷۹۲ محو می شود. (لوتا و دیگران ۱۷۸) و هنگامی که می خواهد گسست های این دو را توضیح دهد صرفا به جابه جایی تمرکز از «فکر آزادی» در انقلاب فرانسه به «اولویت برابری نسبت به آزادی و مالکیت» در «ایده کمونیسم» اشاره می کند. (بدیو ۱۳۹۵: ۴۳)

با عاریت گرفتن این نظام فکری و با فاصله گرفتن از «تقسیم بندی های صرفا انتزاعی» است که فرهادپور امروز می تواند «جنبش ۲۲ خرداد ۸۸» را به خیزش آبان ۹۸ پیوند دهد، همانطور که دیروز (بیش از ۱۰ سال پیش) توانست همان جنبش را به «رخداد۵۷» وصله پینه کند: «”جنبش ۲۲ خرداد” نه فقط تکرار طنزآمیز انقلاب ۵۷ نیست، بلکه تداوم و تحقق پتانسیل حقیقتا سیاسی رخداد ۵۷ است»[۴] او در همان دوران (مرداد ۸۸) نیز سیاست را نه به مثابه عرصه مبارزات طبقاتی و تلاش دولت در حفظ سلطۀ طبقه مسلط، بلکه به تأسی از بدیو «دفاع کردن و بسط حقیقتی» می دانست «در وضعیتی معین». حقیقتی که «در چارچوب زبان و معرفت مسلط و رسمی چیزی است بیان ناپذیر و ناشناختنی و نهایتا ناموجود…»

برگردیم به مصاحبه اخیر فرهادپور. گیج سری او در خصوص مسئله دولت حتی به مراتب بیش از مسئله طبقات است. او بدون آنکه مشخص باشد کدام نحله فکری را نقد می کند، می گوید: «معمولا به دولت به عنوان یک شبح نگریسته اند که قاعدتا باید به یک تحلیل طبقاتی برگردد، طبقاتی که گویا ورای تاریخ  وجود دارند و صرفا اسمی هستند که ما بر زبان می آوریم… در نتیجه یک امر خیالی و ذهنی را بی هیچ میانجی تاریخی به بیرون سرایت می دهیم».

آقای فرهادپور! ما نمی دانیم کِی و چه کسانی دولت را «به عنوان یک شبح نگریسته» اما می دانیم که هر تحلیلی از دولت بدون توجه به طبقات، تحلیل توخالی بیش نخواهد بود و به ادعای خودتان تحلیل دولت «قاعدتا باید به یک تحلیل طبقاتی بر گردد». مضاف بر این و مهمتر از آن، آقای فرهادپور! دولت را اگر از ماهیت طبقاتی اش، یعنی به مثابه ابزار سلطه طبقه مسلط ، جدا کنیم، است که به مثابه شبحی در خواهد آمد که بر فراز طبقات و تضادهای طبقاتی در گردش خواهد بود. برخلاف مورد قبلی، فهم اخیر را می دانیم که چه زمانی (بیش از ۴۰۰ سال پیش) و چه کسانی (تئوریسین های بورژوازی) در باب اسطوره دولت پرورش داده اند.

فرهادپور در باب دولت سوالات عجیبی را نیز طرح می کند: «…آیا انقلاب فقط در گرفتن دولت خلاصه می شود؟ انقلاب های عظیمی بر اثر خطر دولت پرستی بر باد رفتند و به سرنوشت هایی شوم دچار شدند.» (تاکید از ما است) ما نمی توانیم بفهمیم منظور آقای فرهادپور از انقلاب چیست؟ و انقلاب های عظیمی که بدان اشاره می کند کدامند؟ اما می توانیم به آقای فرهادپور تضمین دهیم که کمونیست ها به دنبال «گرفتن دولت» نیستند. این را مارکس قریب به ۱۵۰ سال پیش در جمع بندی از کمون پاریس عنوان کرد: «به ویژه کمون ثابت کرد که طبقه کارگر نمی تواند به طور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آن را برای مقاصد خویش به کار اندازد» لنین نیز در اثر درخشان خود دولت و انقلاب بر این آموزه تاکید کرد: «طبقه کارگر باید ماشین دولتی حاضر و آماده را خرد کرده و در هم شکند، نه این که به تصرف  سادۀ آن اکتفا ورزد» (لنین ۱۳۸۴: ۷۱۱)

بله آقای فرهادپور! کمونیست ها نه «دولت پرست»اند و نه به دنبال «گرفتن دولت». همچنین و حتی برای کمونیست ها انقلاب در خرد کردن ماشین دولتیِ کهنه، «خلاصه نمی شود». بلکه تنها پیش شرطی است برای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و ادامه انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا در جهت الغاء «چهار کلیت» و «زوال» کلی دولت -به معنی اخص کلمه- در کمونیسم. و اگر احیانا (قصد نیت خوانی نداریم) مقصودتان از اشاره به «سرنوشت شوم دولت پرستی»، پیشکش کردن «سیاست رهایی بخش»ِ «حفظ فاصله از دولت» و «مطالبه گری از دولت» باشد[۵]، باید بگوییم کسان دیگری (برنشتینی های آلمانی، اکونومیست های روس، فابین های انگلیسی، پسیبلیست های فرانسوی و سندیکالیست های سراسر جهان) سالها پیش از بدیو چنین سیاستی که «وعده نتایج محسوس» میداد را به جنبش کمونیستی پیشکش کرده اند. شما به خود زحمت ندهید!

جبهه متحد و حزب

فرهادپور در این مصاحبه تاکید زیادی بر «جبهه واحد» می گذارد و آن را به مثابه «پیش شرط سیاست» مطرح می کند. در این جا سعی می کنیم نشان دهیم «جبهه واحد»ی که فرهادپور مطرح می کند، ارتباطی با جبهه متحد مارکسیسم ندارد و بیشتر نشان «جنبش همه چیز است» را می توان در جبهه واحد مد نظر او سراغ گرفت.

او می گوید: «جبهه واحد یعنی همراهی بر سر یک برنامه عمل مشترک که پیش شرط اساسی وجود سیاست و مبارزه سیاسی است» و ادامه می دهد: «اتحاد نه فقط بین گروه های سیاسی بلکه فراتر از آن بین جریانات مختلف جنبش کارگری، جنبش زنان، دانشجویان و گروه هایی که حقوق فردی و آزادی بیان و آزادی های اجتماعی و انبوه خواسته هایی را دنبال می کنند که مبنای حرکت رهایی بخش در یک جامعه مدرن امروزی اند.» او بنیان بحث «جبهه واحد» در شرایط کنونی و «فرض اصلی» را با توجه به این هدفگیری بنا می کند که «در تحلیل نظریِ اوضاع سیاسی به شکلی از تحول برسیم که عمدتا متکی به مردم خودمان و جریان های داخلی است، آن هم بر اساس مفهوم تعیین سرنوشت مردمی یا حاکمیت ملی».

می توان از فرهادپور پرسید چه چیزی ضامن این است که اتحاد گروه های سیاسی و جنبش های مختلف اجتماعی به افق دخالت های خارجی گره نخورد؟ بحران های سرمایه داری در شرایط مشخص می توانند گروه های مختلف اجتماعی و سیاسی را حول یک برنامۀ عمل مشترک ارتجاعی به یکدیگر نزدیک کنند. بنابراین صحبت کردن از جبهۀ متحد بدون اشاره به اصول این اتحاد و «هستۀ مستحکم» انقلابی هدایت کننده یا حداقل شرکت کننده در این اتحاد، نمی تواند چیزی جز ستایش بی خودِ جنبش های خود به خودی و دنباله روی از آنها باشد.

این در صورتی است که جبهه متحد در نگاه مارکسیستی، یک استراتژی برای انقلاب کمونیستی تحت رهبری حزب کمونیست بوده و هست. آواکیان پافشاری می کند که «جبهه متحد تحت رهبری پرولتاریا، یک جهت گیری استراتژیک صحیح است» (آواکیان ۱۳۹۷: ۲۷۸) و در ضرورت تشکیل جبهه متحد بر این مسئله انگشت می نهد که « انقلابی که به آن نیاز است، از دل مبارزۀ طبقه علیه طبقه یا طبقه کارگر در نبرد علیه طبقه سرمایه دار به مفهومی تنگ نظرانه بیرون نخواهد آمد». (همان) او همچنین با ارائه مفهوم «هسته مستحکم با الاستیستۀ بسیار بر مبنای هسته مستحکم» درک ما را از این مفهوم عمیق تر می کند.

در واقع در تمامی جوامع سرمایه­داری تضادها و ستم هایی وجود دارد. توده ها از طبقات مختلف به میزان های متفاوت از این تضاد ها و ستم ها رنج می کشند. اما ما نمی­توانیم جامعه ای را پیدا کنیم که در آن تمام افراد کمونیست باشند، یا برای اهداف و تحقق جامعه کمونیستی بجنگند. بنابراین وظیفه کمونیست ها صرف متحد کردن یا ایجاد همبستگی بین جنبش های مختلف نیست، چرا که خود تضادهای جامعه سرمایه داری در وهله های بحرانی اش امکان این اتحادها را محقق می کند. آنچه در این مورد وظیفه اکید کمونیست ها است، پیوند دادن این جنبش ها و لایه های پیشرو آنها به افق های کمونیستی است.

مقصود تزریق مکانیکی شعارهای کمونیستی درون این جنبشها یا تحمیل کردن چارچوب و مطالبات کمونیستی به آنها نیست. بلکه پیش گذاشتن استراتژی و خط و نقشه از سوی کمونیستها است، به گونه ای که دینامیسم و سمتگیری این جنبشها در نهایت در مسیر خدمت به انقلاب کمونیستی قرار گرفته و از چارچوبه های تنگ افق طبقات دیگر فراتر بروند. به این معنا نیاز به هسته مستحکمی است که  به این کار مبادرت ورزد. چرا که جنبشهای اجتماعی نه در یک فضای خلاء اجتماعی، بلکه در محدودۀ تفکرات، ایده ها، عادتها و ایدئولوژی های بورژوایی و خرده بورژوایی صورت می گرند و لنین تأکید کرد، گرایش خودانگیختۀ توده ها حتی در مبارزه شان، رفتن زیر بال و پر خطوط و تفکرات و راه حلهای بورژوایی و خرده بورژوایی است.

حال این هسته­ی مستحکم چیست؟ «هسته مستحکم همۀ­ اصولی است در رابطه با پیشروی در مسیر کمونیسم جهانی… و به کاربست آنها در ابعاد مختلف. هسته مستحکم یعنی افرادی که بر اساس این درک و جهت گیری و این رویکرد استراتژیک فعالیت می کنند.» (آواکیان ۱۳۹۷: ۲۰۰) این درک ماتریالیستی و دیالکتیکی از تضادهای جامعه و وظایف کمونیستها، این امکان را برای کمونیست ها فراهم می آورد تا از تضادهای اجتناب ناپذیر سرمایه­داری و ضرورت­های آن بتوانند برای استفادۀ همه جانبه جهت گسترش محدوده­های آزادی خود برای مبارزه شان بهره ببرند. به این ترتیب ضرورت جبهه متحدِ تحت رهبری پرولتاریا برای کمونیست ها از ضرورت های مبارزه شان برای تحقق جامعه کمونیستی استخراج می شود و نه از این که بتوانیم «همه با هم» با مخرج مشترک منافع مان در هر جنبشی، قوی تر فعالیت کنیم.

 علی رغم اینکه رفیق آواکیان در بحث هایش از جبهه متحد، به جوانب مختلف ضرورت های این امر اشاره می کند و با نقد جوانب غلط این بحث در تجارب پیشن[۶]، فهم­مان را در این مورد تکامل می­دهد، اما او نبود که مفهوم «جبهه متحد تحت رهبری پرولتاریا» را اول بار صورت بندی کرد[۷]. لنین و مائو اسلاف او در تبیین این بحث بودند. مائو در بحث از جبهه متحد ضدژاپنی بر «استقلال نسبی» حزب کمونیست در درون جبهه متحد تأکید کرد و گفت: «ما به هیچ وجه نباید جبهه متحد را درهم شکنیم. ولی در عین حال نیز به هیچ وجه نباید دست و پای خود را ببندیم… سیاست ما عبارت است از سیاست استقلال و عدم وابستگی در درون جبهه متحد، یعنی وحدت و در عین حال استقلال» (مائو: جلد ۲ ص ۳۲۴) لنین نیز در پلمیک با مارتینف در چه باید کرد؟ تصریح می کند که: «بحث بر سر امکان و لزوم شرکت قشرهای اجتماعی گوناگون برای سرنگون کردن حکومت مطلقه است و ما این “فعالیت موثر قشرهای گوناگون اپوزیسیون” را نه تنها می توانیم رهبری کنیم، بلکه اگر بخواهیم “پیشاهنگ” باشیم، حتما باید رهبری کنیم»[۸]  (تاکید از ما است) (لنین ۱۳۸۴: ۲۷۲)

بگذارید اینگونه بگوییم که بنا نیست و اساسا غیرممکن است که تمامی عناصر جبهه متحد انقلابی باشند، اما اگر جبهه متحد بخواهد مترقی بماند، باید واجد چارچوب های مشخص و مترقی ای برای اتحاد بوده و نیروهای انقلابی نیز ضمن وفاداری به اصول اتحاد، افق کمونیستی خود را پیش چشم توده ها گذاشته و شرایط را برای انباشت هر چه بیشتر عناصر پیشرویِ جبهه متحد برای انقلاب را فراهم کنند. نباید از تاکید بر این نکته خسته شویم که که جبهه متحد ادغام بینش و منافع پرولتاریا با بینش و منافع طبقات دیگر نیست. جبهه متحد و حتا اتحاد کوتاه مدت، ائتلاف پراگماتیستیِ بنا شده بر «کوچکترین مخرج مشترک» برای جمع کردن آدمها دور هم نمی تواند باشد. جبهه متحد این گونه هم نیست که هرکس کار خودش را بکند و فقط زیر یک خیمه جمع شویم زیرا در این دوران سخت به نفع «همه» است و برای این است که تو پشت من را داشته باشی و من هوای تو را. به هیچ وجه! این یک قرارداد با این نیرو و آن نیرو نیست. بلکه یک جهت گیری و روش و رویکرد استراتژیک است که هدف دارد. هدفش شکل دادن به یک اتحاد طبقاتی استراتژیک است که در جریان یک فرآیند طولانی و پر از فراز و نشیب به ما امکان تثبیت رهبری خط و برنامه انقلاب کمونیستی در جنبش و انقلاب را می دهد. این رهبری در افق و برنامه و نقشه راه حزبِ پیشاهنگ فشرده می شود.

حال این تحلیل ها را با نقطه نظرات فرهادپور قیاس کنیم: «مسئله ی ما به وجود آوردن یک حرکت سراسری داخلی است که از یک جا به بعد آگاهانه تر و سازمان یافته تر شود و پرسش های مشخص تری طرح کند. طبقات و جریان های اجتماعی خودشان نسبت به منافع شان آگاه ترند»

بعد از کشفیات گالیله، بودند متفکرانی که همچنان بر مبنای هیئت بطلمیوسی و فیزیک ارسطویی به تحلیل جهان می پرداختند اما به سرعت، کمیتشان رو به کاستی نهاد و پس از مدتی کاملا ایزوله شدند. گویا در علم کمونیسم، تشبث جستن به التقاطات و بی توجهی به پیشرفت های علمی این حوزۀ دانش، رویه ای رایج است. این اظهارات صرفا نشان دهنده آن است که «جبهه واحد» فرهادپور هیچ ارتباطی با «جبهه متحد» که در مارکسیسم از آن سخن می رود ندارد. بگذارید از فرهادپور بپرسیم اگر به راستی «خود طبقات و جریان های اجتماعی نسبت به منافعشان آگاه ترند» چرا شما برای کسانی که «خودشان نسبت به منافع خودشان آگاه ترند» راهبرد ارائه می دهید؟ درست جمله بعد نقیض جمله قبل قلم می خورد: «مسلما این سوال که این منافع با هم چه ارتباطی دارند و چگونه می توانند کنار هم قرار بگیرند بحثی نیست که خود به خودی و بدون تنش صورت بگیرد. به هر حال فرآیند سیاسی اغلب پر التهاب و تنش آلود و احتمالا همراه با اشتباه و خطا است…». اما برای این که احیانا خواننده به این گمان شوم نیافتد که ممکن است راه حل بتواند حزب انقلابی باشد، فرهادپور خود را موظف می داند اضافه کند که: «به همین دلیل، تحلیل نظری مسائل و حیطه های مختلف… تعیین کننده خواهد بود.» تناقض های فرهادپور در گفتارش هنگامی به چشم می زند که از تلاش های حزب کمونیست ایتالیا در جهت وحدت شمال و جنوب ایتالیا سخن می راند. احتمالا حزب کمونیست ایتالیا به عنوان یک حزب سیاسی صرفا به کارهایی بیش از صرف تحلیل نظری برای اتحاد ایتالیا دست یازیده است.

پرسش بنیادی این است که کدام جبهه واحد پیش شرط کدام سیاست است؟[۹]

انباشت یا غارت؟

از فرهادپور در مورد نقش نئولیبرالیسم پرسش می شود و چنین پاسخ می دهد:

«متاسفانه نئولیبرالیسم این روزها تبدیل شده به دال اعظمی که قرار است همه چیز درون آن تبلور پیدا کند… به نظر من صرف تحلیل نئولیبرالیسم کفایت نمی کند. اتفاقا مفهوم انباشت اولیه در مقام یک چرخۀ تکراری که سیاست و اقتصاد، یا دولت و سرمایه، هر دو در آن حضور دارند، خصوصا در مورد تجربه ما بسیار اساسی تر و مهم تر است تا نئولیبرالیسم…»

او در توضیح «انباشب اولیه» در مقام «یک چرخه تکراری» می گوید: «بر اساس دیدی که انباشت اولیه را فرآیندی تکراری تلقی می کند می توان وصل شدن آن را به انواع مختلف دخالت دولت در اقتصاد دید: سلب مالکیت، اختلاس، فساد، خصوصی سازی و همه آنچه این روزها به آن نئولیبرالیسم می گویند».

فرهادپور در ابتدا به درستی اشاره می کند که اخیرا، نئولیبرالیسم تبدیل به «دال اعظمی» شده که با آن می خواهند به تببین همه چیز بپردازند. او معتقد است که از قضا انباشت اولیه مفهوم کاراتری برای توضیح وضعیت است. اما او آنجایی دچار دُور می شود که وقتی می خواهد انباشت اولیه را توضیح دهد به «همه آنچه این روزها به آن نولیبرالیسم می گویند» اشاره میکند. بگذریم!

دستکاری مفهوم «به اصطلاح انباشت اولیه» مارکس، و استفاده ولنگارانه از آن، اخیرا در تحلیل وضعیت اقتصادی بسیار رایج شده است. لازم است توضیح مختصری در مورد این مفهوم ارائه کنیم.

مارکس از این مفهوم برای رد اسطوره پردازی های اقتصاددانان کلاسیک (مشخصا  آدام اسمیت) در باب سرمایه و انباشت استفاده کرد. از قضا به همین دلیل بود که عنوان فصلی را که به این مسئله می پردازد را «به اصطلاح انباشت بدوی» (so called primitive accumulation) نام نهاد. چرا؟ به این دلیل ساده که مارکس انباشت را «بازتبدیل ارزش اضافی به سرمایه» تعریف می کند. بنابراین هر شکل دیگری از تصاحب یا تملک ثروت نسبتی با مفهوم مارکس از انباشت نخواهد داشت.

همچنین مارکس بحث «به اصطلاح انباشت بدوی» را برای تبیین نظری و تاریخی شرایط تحقق سرمایه داری مطرح کرد: «انباشتی که نتیجه شیوه  تولید سرمایه داری نیست بلکه آغازگاه آن است.» (مارکس ۱۳۹۴: ۷۲۹) شرایطی که «به اصطلاح انباشت بدوی» فراهم می کند و مولفه های آن از این قرار است: ۱- «تبدیل وسایل معاش و تولید به سرمایه» ۲- «تبدیل تولیدکنندگان بی واسطه به کارگران مزدبگیر» و به تبع این دو ۳- عمومیت بخشی به روابط کالایی. به این ترتیب می بینیم مبنای نظری ای که مارکس در آن «به اصطلاح انباشت بدوی» را تعریف می کند، کاملا مشخص است. بدیهی است که انباشت بدوی بسته به پیشرفت نیروهای مولده در زیربنا و نسبتش با ساخت سیاسی هر فرماسیون اجتماعی می تواند در زمان های مختلفی به اشکال مختلفی تحقق یابد. اما این نکته مجوز دستکاری دلبخواهانه این مفهوم را به ما نمی دهد.

بحث در باب «انباشت اولیۀ مستمر» منحصر به آرای دیود هاروی نیست. اما در ایران با مفهوم «انباشت به مدد سلب مالکیت» او گره خورده است. فرهادپور هم با عطف توجه به هاروی است که «سلب مالکیت، اختلاس، فساد، خصوصی سازی و…» را انباشت اولیه می داند. با توجه به مولفه های انباشت بدوی که در بالا توضیحش رفت، هیچ کدام از این موارد را نمی توان به عنوان «تکرار» انباشت بدوی یا «انباشت به مدد سلب مالکیت» تلقی کرد. اندکی دقیق تر شویم.

در شیوه ی تولید سرمایه داری، پیشروی انباشت، همزمان با دو حرکت متفاوت تراکم (concentration) و تمرکز(centralization) همراه است. تراکم سرمایه نتیجه تبدیل ارزش اضافه به سرمایه یا بازتبدیل ارزش اضافه به سرمایه است. تمرکز سرمایه، تصاحب سرمایه های پیشاپیش تولید شده از طریق رقابت و بلعیده شدن توسط بزرگترها یا حتا از طریق ایجاد هُلدینگ ها یا تراست ها است. بنابراین، «تراکم که فقط نام دیگری است برای بازتولید گسترده» همان به خدمت گرفتن ارزش اضافی تولید شده برای افزایش بهره وری یا افزایش تولید است. این در صورتی است که « تمرکز می تواند نتیجه تغییری صرف در باز توزیع سرمایه های از پیش موجود یعنی نتیجه تغییری کمی در گروه بندی اجزای تشکیل دهنده سرمایه اجتماعی باشد». هر دو این روند می توانند روابط ارزشی جدیدی را حاکم کنند و ارزش کالاهای تولیدی را کاهش دهند. اما تمایز اساسی تمرکز و تراکم این است که در تراکم عوض شدن روابط ارزشی از خلال تولید ارزش و سرمایه گذاری مجدد ارزش اضافی تولید شده، صورت می گیرد، اما در تمرکز ما صرفا شاهد جابه جایی یا الحاق بخشی از مجموعه سرمایه اجتماعی هستیم. (مارکس ۱۳۹۴ :۶۴۵ )

در سرمایه داری بنگاه های اقتصادی مختلف نمی توانند نسبت به سایر بنگاه ها، بی تفاوت عمل کنند، فشار قانون ارزش و روابط ارزشی حاکم بر آنها در شکل رقابت بین این مالکیت های خصوصی متفاوت تبارز می یابد. در جریان همین رقابت است که برخی از بنگاه های اقتصادی توسط سایرین بلعیده می شودند، و بخشی از سهام برخی بنگاه ها فروخته و واگذار می شود و برخی شرکت های بزرگ یا کوچک نیز با یکدیگر ائتلاف می کنند. بار دیگر تاکید می کنیم، تمامی این فرایندها بسته به رقابت یا حس رقابت جویی بنگاه ها یا سرمایه دارها نیست، بلکه فشار قانون پایه ای ارزش است که در شکل رقابت بین بنگاه ها ظهور پیدا می کند. بنابراین می بینیم که ائتلاف، انتقال یا واگذاری بنگاه ها بر اساس چارچوب های تولید سرمایه داری امری اجتناب ناپذیر است و نمی شود آن را بر اساس چپاول و دزدی و غارت و… توضیح داد. نمی گوییم که در سرمایه داری، جبر اقتصادی، رانت های سیاسی را کلا حذف می کند؛ البته که در جریان رقابت سرمایه دارانه، بسته به نزدیکی یا دور بودن از هسته قدرت، توان رقابتی بنگاه ها – از طرق مختلف مثل تخصیص برخی منابع، یا اطلاعات- افزایش یا کاهش می یابد. اما نکته این است که بحران های سرمایه را نمی شود بر حسب دزدی، چپاول و غارت توضیح داد، بلکه تبیین آن ها باید با اتکا بر تحلیل منطق سرمایه صورت گیرد.

هاروی و به تبعیت از او بسیاری از متفکرین ایرانی، خصوصی سازیِ دارایی های دولتی که توسط خود دولت صورت می گیرد را  به مثابه نمونۀ تداوم انباشت بدوی یا انباشت به مدد سلب مالکیت می داند. با توجه به توضیحاتی که در بالا آمد می توان گفت که با هیچ معیاری نمی توان خصوصی سازی را با انباشت یکی در نظر گرفت. در این خصوص ذکر دو نکته لازم است.

نکته اول این که دارایی های دولت مستقل و منتزع از منطق سرمایه، ایفای نقش نمی کنند. بلکه بر اساس همان قوانین پایه ای عمل می کنند که سایر «سرمایه های خصوصی» عمل می کنند. اساسا تولید کالایی به دو معنا خصوصی و مستقل است: ۱- تصاحب ارزش اضافی به شکل خصوصی توسط یک طبقه، ۲- تقسیم این طبقه به بلوک های مجزا و مستقل. حال مسئله مهم این است که «این قضیه حتی در مواردی که بلوک های سرمایه از نظر حقوقی در شراکت بوده یا از نظر موسسه ای به هم مربوط باشند و حتی در مورد اشکال مالکیت دولتی نیز صادق است». به این ترتیب، مالکیت دولتی را نمی توان در تقابل مالکیت خصوصی قرار داد. (لوتا و شانون ۲۵)

 ضمن اینکه «خصوصی سازی» صنایع دولتی در اقتصاد سرمایه داری با رویکرد نئولیبرال یا دولتی کردن صنایع در اقتصاد سرمایه داری با رویکرد دولت رفاهی، پاسخ های متفاوت سرمایه داری به بحران های ساختاری اش و رفع مقطعی موانع پیش پای انباشت سرمایه است و ربطی به «تکرار انباشت اولیه» در قالب «انباشت به مدد سلب مالکیت» ندارد. گذرا اشاره کنیم که آنچه بحران های سرمایه داری در یک کشور و حتی شکل پاسخ دهی به این بحران ها را متعین می کند، روابط امپریالیستی بین کشورهای گوناگون می باشد. این آن چیزی است که فرهادپور به کلی راجع به آن سکوت می کند. به واقع امپریالیسم به مثابه روابط تولیدی بین کشورهای متفاوت است که «بدون آن نمی توان سرمایه داری امروز را درک کرد» و نه انگارۀ «انباشت به مدد سلب مالکیت». با این حال، فرهادپور به کمک این انگاره سعی می کند فرازهایی از تاریخ سرمایه داری در ایران را توضیح دهد. در این جا بهتر می دانیم که به یکی از سخنرانی های او که به همان مسئله اما شکل منسجم تری پرداخته است، ارجاع دهیم:

«سه چرخۀ اصلی انباشت اولیه سرمایه را می‌توان در ۴٠-۵٠ سال گذشته برجسته کرد. ١- اصلی‌ترین، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین چرخه انباشت اولیه سرمایه در ایران به دولت‌های نهم و دهم آقای احمدی‌نژاد برمی‌گردد که با شدت کمتری هنوز هم سویه‌هایی از آن ادامه دارد. در این دوره شاهد سلب مالکیت با زور قانون و… هستیم که در دولت بعدی نیز با قانونی‌شدن همین فرایند سلب مالکیت روبه‌روییم. ٢- موج دوم به بعد از جنگ و دوران سازندگی برمی‌گردد که همراه بود با تورم و افزایش قیمت‌ها. اما به لطف مقاومت مردمی و اوج‌گیری سیاست مردمی در دوم خرداد – که جنبش اصلاحات و جنبش نواندیشی دینی ازجمله تجلیات آن بود – این موج در اول کار متوقف شد و نتوانست ادامه یابد. البته الزاماً نمی‌توان رابطه‌ای علت و معلولی میان ظهور سیاست مردمی و فرایند انباشت اولیه برقرار کرد. ٣- موج سوم نیز قبل از انقلاب و در اصلاحات ارضی دهه ١٣۴٠ رخ داد که در آن شاهد کنده‌شدن روستاییان از زمین و روابط تولیدی قبلی…بودیم»[۱۰]

فرهادپور، از مفهوم انباشت اولیه استفاده می کند تا چرخه های غارت و فساد را توضیح دهد. اما آنچه بیش از هر چیز به چشم می خورد نه تحلیل چرخه های فساد و غارت که تطهیر چهره دوم خرداد است. اگر بخواهیم تحلیل فرهادپور را خلاصه کنیم، داستان از این قرار خواهد بود: چرخه غارت با شروع دوم خرداد تمام می شود و با پایان دوم خرداد دوباره شروع می شود و اوج می گیرد. البته سال ۸۸ «موسوی تیزهوشانه این نکته را دریافته بود وقتی گفت من آمده ام چون حدس می زنم سرنوشت اقتصادی مملکت زیر و رو خواهد شد» (از مصاحبه آخر فرهادپور) ولی نگذاشتند که بار دیگر جلوی چرخه فساد، غارت یا «انباشت اولیه» گرفته شود!

این بود روایت یک «وفادار» به دوم خرداد و بیست و دوم خرداد از تاریخ  اقتصادی ۴۰-۵۰ سال اخیر ایران. وقتی در عرصه تحلیل اقتصادی بدون توجه به مبانی نظری و به صورت دلبخواهی مفاهیم را به کار بریم و هیچ درکی از روابط امپریالیستی تعیین کننده نداشته باشیم، وقوع چنین فاجعه ای دور از ذهن نیست.

سخن آخر

مشخص است که فرهادپور از وضعیت رضایتی ندارد؛ اما دیدگاه او نسبتی با تغییر بنیادین وضعیت نیز ندارد. در واقع چارچوب بندی نظری فرهادپور، نظرگاه خرده بورژوازی ناراضی را نمایندگی می کند که از یک سوی ناراضی از وضع موجود است و از سوی دیگر بیگانه با انقلابی که به واقع قادر به گذاشتن نقطۀ پایانی بر این وضعیت در سراسر جهان است. درون این چارچوب بندی، انقلاب به دالی بی معنا تقلیل داده می شود، رویایی که تحقق آن و گام گذاشتن در راه آن برای امروز نیست؛ برای فردا های دور است. دستور کار امروز، مقاومت برای بهبود وضعیت است. به همین جهت در مواقع بحرانی، توسل به نزدیکترین نیروهای حاضر در صحنه صورت می گیرد. نیروهایی که بدند اما بدتر نیستند. به خاطر داریم که فرهادپور در اذعاناتش منتقد منطق بد و بدتر بوده است و چارچوب پراگماتیسم و رئال پلتیک منطق بد و بدتر را اساسا نقد می کند، اما از آنجایی که انقلاب را ناممکن می داند و به واسطه چارچوب نظری ایدئالیستی- التقاطی اش در بحبوجه بحران ها، در عمل به سوی بد جهت گیری می کند.

 موضع گیری سیاسی افراد در وهله نهایی با توجه به تحلیل ها و خط سیاسی شان تعیین می شود. بحث بر سر این نیست که فرهادپور در کلام از انقلاب دفاع می کند، مسئله این است که خط سیاسی وی امکان سوگیری به سمت انقلاب را به او نمی دهد.

به هر ترتیب، سعی کردیم نشان دهیم: ۱- گفتن از طبقات بدون تحلیل طبقاتی صرفا سازش طبقاتی است ۲- گفتن از دولت بدون تضادهای طبقاتی توخالی است ۳- گفتن از «جبهه واحد» بدون توجه به انقلاب و حزب انقلابی، یا ترمیم وضع موجود خواهد بود یا عوامفریبی ۴- گفتن از نئولیبرالیسم بدون کلامی از امپریالیسم، تلاش برای دادن تصوری از سرمایه­داری است که می تواند منزه باشد.

[۱] http://www.thesis11.com/Images/Pdf/6487/ArticleFile.pdf

[۲] برای نقد و بررسی مبانی فکری خط و نگرش فرهادپور یعنی نظرات آلن بدیو رجوع کنید به: لوتا، ریموند، ک.ج.آ و نایی دونیا (۱۳۸۹) «سیاست رهایی بخش» آلن بدیو؛ کمونیسمی در قفس دنیای بورژوایی، ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران(م ل م)

[۳] رجوع کنید به: مرداد فرهادپور، پنج چیزی که باید درباره این جنبش بدانیم

[۴] رجوع کنید به:مرداد فرهادپور، پنج چیزی که باید درباره ی این جنبش بدانیم. قابل درسترسی در:

 https://irannews1389.wordpress.com/2009/08/06/fivethings/

[۵] بدیو سیاست رهایی بخش را در گرو «حفظ فاصله از دولت» و مطالبه گری از دولت می داند. برای مطالعه در این باب می توانید به فصل پنجم کتاب «کمونیسمی در قفس دنیای بورژوایی» و همچنین مصاحبه بدیو با پیتر هالوارد تحت عنوان «سیاستی دیگر» در کتاب آلن بدیو با گزینش و ویرایش فرهادپور و دیگران رجوع کنید.

[۶]  برای مثال نگاه کنید به نقد آواکیان از تجربۀ «جبهه متحد ضد فاشیستی» که کمینترن و استالین در سالهای جنگ جهانی دوم پیش گذاشتند در آواکیان (۱۳۹۸) گسست از ایده های کهنه

[۷] اشاره کنیم که مائو از ضرورت های مادی تشکیل جبهه متحد به خوبی آگاه بود اما بعضا صورت بندی های نادرستی را از مسئله ارائه داد که راه را برای استفاده های رویزیونیستی از آن ها باز کرد. برای مثال مائو در باب تشکیل جبهه متحد ضد ژاپنی می گوید «با دو مشت نمی شود جنگید» از این صورت بندی تعمیم هایی شد که راه را برای تز رویزیونیستی سه جهان باز کرد.

[۸] لنین ضمن حفظ همین جهت گیری پایه ای که ساختار و دیدگاه چه باید کردی او را شکل می دهد، در تزهای آوریل گسست مهمی را از دیدگاه خطی دیدن رهبری سایر طبقات کرد. به این معنا که رهبری سایر طبقات مستقیما به انقلاب پرولتاریا گره می خورد و نه مرحله ای برای تحقق انقلاب پرولتری. برای توضیح مبسوط تر رجوع شود به نشریه آتش، شماره ۷۲: «تزهای آوریل: جهش در تفکر لنین و پیروزی انقلاب اکتبر»

https://cpimlm.org/1396/08/01/%d9%86%d8%b4%d8%b1%db%8c%d9%87-%d8%a2%d8%aa%d8%b4-%d8%b4%d9%85%d8%a7%d8%b1%d9%87-72/

[۹] صورت بندی دقیقی از نسبت جبهه متحد و کارهای جبهه متحدی با استراتژی انقلاب را می توانید در «هفت توقف» طرح شده در «بیانیه انقلاب: اوضاع کنونی و وظایف ما» ببینید:

https://bit.ly/2yXz3Zp

[۱۰] رجوع کنید به:

https://bit.ly/35WKWe9

 

منابع

-آواکیان، باب (۱۳۹۸)، گشایش ها، ترجمه ریحانه رهنمایی با کمک منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

آواکیان (۱۳۹۸) گسست از ایده های کهنه. ترجمه منیر امیری. چاپ دوم. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

-لوتا، ریموند- شانون،فرانک، آمریکا در سراشیب. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

-لوتا، ریموند- دونیا، نایی- کی، جی، آ، (۱۳۸۹) “سیاست رهایی بخش” آلن بدیو کمونیسمی در قفس بورژوایی. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)

-آواکیان، باب (۱۳۹۷)، کمونیسم نوین. گروه مترجمین حزب کمونیست ایران (م ل م)

-لنین (۱۳۸۴) منتخب آثار جلد اول، مترجم:محمد پورهرمزان. انتشارات فردوس

-مارکس، کارل (۱۳۹۴)، کاپیتال، جلد اول، حسن مرتضوی. انتشارات لاهیتا

-مائو (۱۹۷۵) مسالۀ استقلال و عدم وابستگی در درون جبهه متحد. در منتخب آثار مائو، جلد دوم، ترجمه و انتشار از اداره زبانهای خارجی پکن

-بدیو، آلن (۱۳۸۷) آلن بدیو/ گزینش و ویرایش مقالات: مراد فرهادپور، صالح نجفی، علی عباس بیگی، نشر فرهنگ صبا

– بدیو، آلن (۱۳۹۵)، رخداد و فلسفه،  مترجم: علی فردوسی. نشر دیبا

 

 

 

انکارگرایی نوعی دیگر … یا چگونه نائومی کلاین سرمایه داری را از مخمصه می رهاند

ریموند لوتا

از سایت حزب کمونیت انقلابی آمریکا[۱]. ۱۴ اکتبر ۲۰۱۹ .

کتاب جدید نائومی کلاین با عنوان زمین آتش گرفته: اضطرار برای یک پیمان جدید سبز[۲] «انکارگرایی» (denialism) خطرناک و گمراه کننده ای است. کلاین تغییرات آب و هوایی را انکار نمی کند – او در مورد گرمایش زمین روشن و متقاعد است. بلکه علتِ اضطرار محیط زیستی را که سیستم سرمایه داری امپریالیستی است، عامدانه انکار می کند. برای این که بشریت شانسی واقعی برای مواجهه با این بحران و حل آن داشته باشد انقلابی برای غلبه بر سیستم سرمایه داری امپریالیستی و حرکت برای قالب ریزی اقتصاد و جامعه ای سوسیالیستی که به صورت پایدار با طبیعت در تعامل و برهمکنش است و به رهایی بشریت خدمت می کند الزامی است. اما کلاین عامدانه از درک این الزام روی بر می تابد. آنچه به دنبال می آید نقل قول هایی از مقدمه و موخره کتاب «زمین آتش گرفته» است.

ادعای اول کلاین این است: «بشر هر صدسال یک بار شانس آن را دارد تا یک مدل اقتصادی را که به اکثریت مردم در جبهه های متعدد لطمه می زند، تعمیر کند.»

ببینیم واقعیت چیست: کلاین عبارت “مدل اقتصادی” را برای اشاره به یک نوع یا نسخه ای از سرمایه داری استفاده می کند ( که اغلب آن را با عناوینی مانند “نئولیبرال”، “افسارگسیخته”، “فاجعه” توصیف می کند). اما مشکل نوع خاصی از سرمایه داری نیست که باید آن را مجددا طراحی، هدف گذاری یا اصلاح کرد. آنچه در زیربنای غارت و تخریب این سیاره قرار دارد سیستم اقتصادی سرمایه داری امپریالیستی است که دارای دینامیک ها و مشخصاتی است که معرف این سیستم هستند . این سیستم مالکیت خصوصی بر ابزار تولید (کارخانه ها، تکنولوژی، زمین و دیگر مواد خام و غیره) و گروهبندی های عظیم سرمایه است، با حمایت یک دولت امپریالیستی –سیستمی که خفه کننده پتانسیل جامعه بشری در جهان امروز برای مواجهه با نیازهای اجتماعی و پایان بخشیدن به همه نوع استثمار و ستم و نجات سیارۀ زمین. این سیستمی است که توسط آنارشی، تعقیب رقابتی سود و سود بیشتر بری مبنای استثمار میلیاردها نفر بر روی این سیاره مبتنی است.

سرمایه داری امپریالیستی جبری درونی دارد که گسترش بیابد یا بمیرد. جنرال موتورز و تویوتا بر سر بازارهای جدید و محصولات ارزان تر با یکدیگر رقابت دارند…. هُوایی با تِله کام اروپا برای مزیت تکنولوژی و انحصار رقابت می کند. در این سیستم قدرت های بزرگ رقیب نظیر آمریکا و چین، برای کنترل جهان و سلطه بر روی مناطق، منابع و تکنولوژی و نیروی کار و برای برتری نظامی رقابت می کنند.

کلاین به درستی اشاره می کند که از سی سال پیش که برای اولین بار”رهبران جهان” کنفرانس هایی برای رسیدگی به گرمایش زمین تشکیل دادند تا کنون، در واقع تولید دی اکسید کربن چهل درصد افزایش یافته است. اما با وفاداری به سبک خودش، از نتیجه گیری درست امتناع می کند. افزایش گازهای گلخانه ای کاملا مرتبط است با کارکرد و طبیعت این جانور – سیستم سرمایه داری امپریالیستی. کاملا مرتبط است با شبکۀ تولیدی جهانی این سیستم در جهان سوم که فوق استثمار دهشتناک آن را تضمین می کند و کاملا مرتبط است با حمل و نقل جهانی اش که برای سودآوری اش وابسته به سوخت فسیلی است. کاملا مرتبط است با دستگاه نظامی گسترده امپراطوری آمریکا که برای بُرد و تحرک مرگبارش وابسته به سوخت فسیلی است. این سیستم تولیدی گسترش بیاب یا بمیر که همه چیز را به کالا تبدیل می کند با طبیعت طوری رفتار میکند که انگار نهاده ای است مجانی برای ریختن به درون تولید برای سود.

کلاین از شما می خواهد باور کنید که این وضعیت محصول “مدلی” اشتباه است که باید برای تعدیلش متشکل شویم. اما سرمایه داری را نمی توان “تعمیر” کرد تا به بشر خدمت کند یا این سیاره را نجات دهد. سرمایه داری باید سرنگون شود و با سیستم بنیادا متفاوت و رهایی بخش جایگزین شود.

ادعای دوم کلاین: «نیو دیل و بسیج های جنگ جهانی دوم و طرح مارشال همه به ما یادآوری می کنند که همیشه رویکرد دیگری برای بحران عمیق وجود داشته و امروز نیز موجود است. در مواجهه با شرایط اضطراری جمعی که وجه مشخصه آن دهه ها بود، جواب این بود که کل جامعه به خدمت گرفته شود، از مشتریان منفرد تا کارگران و تولید کنندگان بزرگ و سطوح مختلف دولت، با اهداف روشن مشترک عمیق…»

بررسی واقعیت: «اهداف مشترک»؟ لابد شوخی می کنید.[۳] نیو دیل پاسخ طبقه حاکم بود به یک بحران اجتماعی و اقتصادی که بنیان سرمایه داری را تهدید می کرد.[۴]

 نیو دیل طراحی شده بود تا سرمایه داری — شرکت های سهامی بزرگ و نظام بانکی را نجات دهد و با اجرای برخی برنامه های اجتماعی امکان انقلاب را عقیم بگذارد. روزولت در نیودیل تغییراتی داد تا به جنگ جهانی آمریکا که جنگی برای یک امپراتوری بزرگتر بود خدمت کند. کلاین از روایت رسمی این بسیج امپریالیستی/شونیستی الهام گرفته و آن را تکرار می کند. افکندن دو بمب اتمی روی هیروشیما … پس از جنگ جهانی دوم دست یابی به برتری دلار و امتیاز دسترسی به مواد خام … مداخل گری ها و استقرار رژیم های دست نشانده … جنگ های نسل کشی… اما با ایجاد اتحادیه های کارگری و استاندارد بالاتر زندگی برای آمریکایی ها – این است آن “تغییر عمیق”[۵].

ادعای سوم کلاین: «انواع راه ها برای تامین مالیِ {تکنولوژی های سبز} … وجود دارد؛ از جمله طرقی برای حمله به سطوح تمرکز غیرقابل دفاع ثروت و منتقل کردن بار {حفظ محیط زیست} به دوش کسانی که بیشترین مسئولیت را در آلوده کردن هوا داشته اند … اگر بودجه ده ارتش پرهزینه دنیا بیست و پنج درصد کاهش یابد سالانه ۳۲۵ میلیارد دلار آزاد می شو.

بررسی واقعیت: به آن چه در “افق جسورانۀ” کلاین پابرجا می ماند توجه کنید: طبقه حاکم سرمایه داری و مالکیت و تولید سرمایه دارانه پابرجا می ماند اما با توزیع ثروتی که خیلی “غیرقابل دفاع” نباشد. آنچه برجا می ماند ارتش هیولایی امپریالیسم است – البته با بودجه ای محدودتر (راستی، از انرژی خورشیدی در گوانتانامو استفاده می کنند). به یک کلام، امپراطوری دست نخورده می ماند! (در مقاله ای توضیح داده شده است که چرا «نیودیلِ سبز» خودش بخشی از معضل است)[۶]

ادعای چهارم کلاین: «در مقابله با بحران گرمایش، می توانیم صدها میلیون مشاغل خوب در سراسر جهان ایجاد کنیم، در محرومترین مناطق و ملل سرمایه گذاری کرده و مراقبت های سلامت و کودک و چیزهای دیگری را تضمین کنیم.»

بررسی واقعیت: این تصویری از سرزمین عجایب است که هرگز وجود خارجی نداشته – سرمایه داری ای که برای  همه مشاغل معنادار اعطا میکند (با کلیکی بر روی دگمۀ “تعمیر”). راستی این “ما” چه کسی است و این “سرمایه گذار” که کلاین چنین شاعرانه درباره اش حرف می زند کیست؟ اگر شما این سیستم را سرنگون نکرده و ارتش آن را در هم نکوبیده باشید و سیستم اقتصادی تماما نوینی برپایه مالکیت اجتماعی را ایجاد نکرده باشید و برنامه ریزی آگاهانه ای برای بهبود وضع بشریت و حفاظت از این سیاره نداشته باشید – این “ما” تنها می تواند همان سیستم سرمایه داری-امپریالیستی لعنتی باشد که این سیاره را غارت می کند … و “سبز” بر تن کرده است.

و دم خروس بیرون می زد: در مصاحبه اخیرش[۷] درباره «زمین آتش گرفته» نائومی کلاین عکس العمل متعفنی را در بارۀ لحظه کنونی ارایه می دهد و می گوید: «من با این نسل جدیدی که بسیار مصمم و باقدرت است، نو شدم. من تحت تاثیر تمایل پیوستن به سیاست های انتخاباتی قرار گرفتم، چون نسل من هنگامی که در دهه بیست و سی زندگی بودیم، سوظن زیادی داشتیم که مبادا دستان خود را با ورود به سیاست های انتخاباتی آلوده کنیم و بدین ترتیب فرصت های زیادی را از دست دادیم». بفرمایید! اینهم قصیده ای و نسخه ای برای بن بستِ گندیدۀ انتخابات بورژوازی؛  نگه داشتن مردم در سیاست گاز انبری همان سیستمی که این بحران را ایجاد کرده است – آنهم درست زمانی که نسل جدیدی از دانش آموزان دبیرستانی و جوانان به خیابان ها آمده اند و ورشکستی رهبران جهان را اعلام کرده اند … درست در دوره ای که زمان برای نجات این سیاره در حال پایان یافتن است.

 بررسی واقعیت: راه حلی واقعی وجود دارد. خانه به واقع بر آتش است. گرمایش زمین زندگی بشر و حیات و این سیاره را به خطر انداخته است. برای مبارزه با این آتش، ما نیاز به درکی علمی از علت آتش سوزی و راه خاموش کردن آن را داریم. این (درک علمی) موجود است. یک استراتژی برای انقلابی واقعی وجود دارد تا بر این سیستم پایان بگذارد. فیلم سخنرانی باب آواکیان با عنوان چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه می توانیم انقلاب کنیم [۸]را ببینید و قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی[۹] را که وی نگاشته است بخوانید و به «برخی اصول کلیدی در توسعه سوسیالیستی پایدار[۱۰]

رجوع کنید. در این جا افق و نقشه ای برای اقتصاد و جامعه ای وجود دارد که به بشریت تنها راه حل – نه ضمانت بلکه شانس آن را می دهد تا به وضعیت اضطراریِ محیط زیست در مقیاس و تعجیل لازم و آنهم بر پایه ای واقعا رهایی بخش جواب دهیم.

[۱] Denialism of Another Kind…Or How Naomi Klein Lets Capitalism Off the Hook . by Raymond Lotta. October 14. 2019 | revcom.us

[۲] پیمان جدید (New Deal) عنوان یک رشته اقدامات اقتصادیِ اصلاحی و رفاهی است که فرانکلین روزولت در جواب به «بحران بزرگ» در فاصله میان ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۶ به اجرا گذاشت. شامل پروژه های زیرساختهای عمومی، اصلاحات مالی و اقدامات دیگر بود.

[۳]  “Watch What You Wish For… FDR’s New Deal and the American Empire

[۴] Naomi Klein Lets Capitalism Off the Hook—www.revcom.us # 617

[۵] برای آشنایی با شیفتگی کلاین به طرح مارشال امپریالیسم آمریکا که بعد از جنگ جهانی دوم اتخاذ شد به مقاله زیر در وبسایت حزب کمونیست انقلابی آمریکا نگاه کنید:

Naomi Klein’s ‘This Changes Everything’ vs. Actually Confronting the Climate Crisis” at revcom.us

[۶] Reasons “The Green New Deal” Is Misleading, Dangerous and Part of the Problem—April 22, 2019 | revcom.us

[۷] https://www.theguardian.com/books/2019/sep/14/naomi-klein-we-are-seeing-the-beginnings-of-the-era-of-climate-barbarism

[۸] https://revcom.us/ActualRevSpeech/index.html

ترجمه فارسی این سخنرانی با مشخصات زیر در وبسایت حزب ما قابل دسترسی است

آواکیان، باب (۱۳۹۸) چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا می توانیم انقلاب کنیم؟ ترجمه و تکثیر از حزب کمونیست ایران (م ل م)

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/05/chera-be-yek-ebghelab.last_.60.pdf

 

[۹]  https://revcom.us/socialistconstitution/index.html

[۱۰]  https://revcom.us/a/199/socialist_principles-en.html

 

بهتان زدن به کمونیسم و سازشکاری با امپریالیسم

«بدبینی صادقانۀ» اسلاوی ژیژک و ریاکاری اش

 

نوشته : ریموندلوتا

نشریه انقلاب، ۱۵ ژانویه ۲۰۱۲

                  

مجلۀ پلاتیپوس در شماره دسامبر- ژانویۀ ۲۰۱۱-۲۰۱۲ خود مصاحبه ای با فیلسوف و نظریه پرداز فرهنگی، اسلاوی ژیژک دارد[۱]. این مصاحبه رگباری از تحریف در خصوص تجربه تاریخی انقلاب و سوسیالیسم در قرن ۲۰ بوده و همراه است با حمله ای غیر اصولی و از سر جهل و نادانی در باره سنتزنوین کمونیسم توسط باب آواکیان.

ژیژک افکار خود در مورد کمونیسم را ژرف اندیشی های نو  با سایه روشن هایی ظریف جا می زند. اما نمایشی که می بینیم هیچ نیست جز  همان ضد کمونیسم کهنه و بدقواره با روایت رایجِ بورژوایی که کمونیسم تجربه ای «شکست خورده» و «خوفناک» بوده است. ژیژک خود را «ضد سرمایه داری» معرفی می کند اما آن چه در مقابلمان رژه می رود چیزی نیست جز مشاطه گری برای سرمایه داری-امپریالیسم. 

این ثمرۀ رویکردی است که اسلاوی ژیژک آن را «بدبینی صادقانه» نام می نهد.

در ادامه، به چند ادعای مرکزی ژیژک که دعاوی نادرست و تحریف آمیز هستند پاسخ می دهم. اما ابتدا به ساکن می خواهم اسلاوی ژیژک را به یک بحث عمومی در مورد ماهیت امپریالیسم و تاریخ و چشم انداز پروژه ی کمونیستی با خود فرا بخوانم.

مخاطرات واقعی، آلترناتیو واقعی و مسئولیت های واقعی

جهان خوفناک است. اضطرار زیست محیطی اکوسیستم این سیاره را تهدید می کند. جنگ های نو استعماریِ امپریالیسم غرب، مرگ و ویرانی و از جا کنده شدن انسان ها را تولید کرده است. سوء تغذیه و گرسنگی یک میلیارد از بشریت را طعمه خویش کرده است. زنان، این نیمی از بشریت به شی ء تقلیل یافته اند، بدنشان را در کفن می پیچند، قاچاق می شوند و کرامتشان لگدمال می شود. توسعه فن آوری و انباشت دانش توسط انسان، جامعه بشری را به آستانه ای رسانده است که اکنون می توان همه این دهشت ها را پایان بخشید و یک زندگی مادی شایسته و حیات فرهنگی غنی را برای آحاد بشر تامین کرد اما نظام سرمایه داری جهانی که سود در فرماندهی آن قرار دارد، این ظرفیت را خفه و سرکوب می کند.

از مصر تا جنبش اشغال (وال استریت) توده های مردم در شمار روزافزون، در برابر نظم موجود مقاومت کرده و آن را به زیر سوال می کشند. مردم سرشان را بالا گرفته و در جستجوی راه حل ها و آلترناتیوها می باشند.

مسلما مسئولیت انقلابیون و تمام اندیشمندان رادیکال در رابطه با این جنبش ها این است که با آنها متحد شده و تلاش کنند جهت گیری عمدتا صحیح آنها را تقویت کنند. اما در عین حال حیاتی است که با موانع و تضادهای مقابل این جنبش ها و مبارزات درگیر شویم و تلاش کنیم که آنها را به مسیری منحرف کنیم که به طور کامل تر و آگاهانه یک مسیر انقلابی است و نیاز فوری وجود دارد که میان گفتمان و سیاست واقعاً رادیکال و انقلابی با گفتمان و سیاستی که ما را به تبعیت از جهان کنونی می کشد، تمایزات خود را روشن کنیم.۲

راه برون رفت از درد و رنج و جنون این جهان وجود دارد. این راه، انقلاب کمونیستی است. اولین تلاش ها در تاریخ مدرن برای ایجاد جوامع عاری از استثمار و ستم، انقلاب شوروی ۱۹۱۷-۱۹۵۶ و انقلاب چین در ۱۹۴۹-۱۹۷۶ بودند. انقلاب هایی که توسط احزاب پیشاهنگ رهبری شدند و ایده های روشنی داشتند و اقتصادهای رهایی بخش نوین و نهادهای حکومتی رهایی بخش نوین به وجود آوردند و روابط اجتماعی نوینی که مبتنی بر تعاون و از بین بردن نابرابری بود را برقرار کرده و با افکار کهنه مقابله کردند. همه این کارها را در شرایطی انجام دادند که موانع ایدئولوژیک و مادی غیرقابل تصوری در مقابلشان قرار داشت.

این انقلاب ها نمایندۀ جهش های تاریخی برای بشریت تحت ستم هستند. دستاوردهای آنها بی سابقه و سرنوشت ساز بودند. اما مشکلات و کاستی هایی در اندیشه، روش و پراتیک هم داشتند که برخی از آنها بسیار جدی و حتا تاسف بار بودند. چگونه باید این همه را ارزیابی کرد؟ این اولین موج انقلاب کمونیستی در نهایت مغلوب شد و سرمایه داری احیاء شد. علل و فاکتور های زیربنایی در این واقعه چه بود؟

باب آواکیان آثار مهمی در جمع بندی از درس های عمدتاً مثبت و همچنین منفیِ این موج اول انقلاب تولید کرده است. او در عین حال از حوزه های متنوع تجربه و تلاش بشریت آموخته و راه های نوینی را باز کرده تا در مرحله نوین انقلاب کمونیستی فراتر رفته و بهتر عمل کنیم و این سنتز نوین کمونیسم است. این کمونیسمی است با قدرت دگرگون ساز رادیکال … کمونیسمی است که در عزمِ خود برای رهبری میلیون ها نفر از طریق مبارزه انقلابی مصممانه، وقتی که شرایط دست زدن به آن فرابرسد، تزلزل ناپذیر است … و هدف اش چیزی کمتر از استفاده از این قدرت برای رهایی بشریت و رسیدن به یک جهان که در آن انسان واقعاٌ می تواند شکوفا شود، نیست.

در عین حال که این امر چالش بسیار عظیمی است اما برای جنگیدن و به وجود آوردن چنین دنیایی پایه های واقعی وجود دارد. خطرات هم به اندازه مسئولیت های روشنفکری بسیار واقعی اند. پروفسور ژیژک از این چالش شانه خالی میکند. در عوض به دوش گرفتن این چالش آنچه از او به ما می رسد تجزیه و تحلیل سَرسَری ناقص و گمراه کننده ای است که مبارزه برای تغییر رادیکال واقعیت را نفی می کند و یک موضع آگاهانه می گیرد که «بابا بیایید اینقدر خودمان را جدی نگیریم» و در نهایت، منجر به سازش با این جهان و تمام بدبختی های آن می شود.

ژیژک حاضر نیست سنتز نوینِ کمونیسمِ باب آواکیان را بررسی کند اما به آن حملات غیرمسئولانه می کند

در ابتدای مصاحبه با بلاتیپوس، ژیژک در باره سنتزنوین کمونیسمِ باب آواکیان چنین نظر می دهد: «هیچ محتوی تئوریکی در آن وجود ندارد: مسئله ای را حل نمی کند.» [ ۳] در این مصاحبه ژیژک ذره ای به عناصر حیاتی سنتزنوین ورود نمی کند. مثلا به عناصر زیر:

یکم، موضوعات فلسفه. در آثاری مانند «مشاهداتی در باب فرهنگ، علم و فلسفه» و «انقلاب و رهایی بشریت»  آواکیان هرچه بیشتر از برخی مفاهیم تله ئولوژیک  و شبه مذهبی که وارد کمونیسم شده بود و همچنین گرایش های پراکماتیستی و تجربه گرایانه گسست  کرده و کل کمونیسم را بر شالوده ای علمی تر قرار داده است.

دوم، انترناسیونالیست بودن در جهان امروز به چه معناست. در آثاری همچون «فتح جهان؟ پرولتاریای بین المللی باید جهان را فتح کند و خواهد کرد» (۱۹۸۱) آواکیان به واکاوی این مساله پرداخته که چگونه دینامیک های جهانیِ نظام امپریالیستی  به طور کلی شرایط را در هر کشور معین تعیین می کند و این خط را تکامل داده است که:رویکرد انقلابیون به همه چیز،از جمله به انقلاب در کشورهایی که در آن زندگی می کنند باید از این نقطه نظر باشد که انقلاب جهانی الویت دارد و نشان می دهد که رهبران موج اول انقلاب کمونیستی چگونه و چرا از این رویکرد دور شدند و حتا در مقاطعی بر ضد این درک و جهت گیری عمل کردند.

سوم، درک نوین و حیاتی از ماهیت سوسیالیسم به عنوان جامعۀ در حال نقل مکان به جامعۀ کمونیستی و الزاماتِ پشت سر گذاشتن  نابرابری ها و تمایزاتی که ریشه های عمیق در جهان کنونی دارند به سوی جهان بدون طبقات و تمایزات طبقاتی، بدون نهادهای ستم گرانه ای که این تمایزات را به اجرا در می آورند و بدون افکار سرچشمه گرفته از این تمایزات و تقویت کنندۀ آنها. آواکیان در حالی که عمیقاٌ از مائو می آموزد، اما تاکید می کند که جامعه سوسیالیستی نوین نیازمند آن است که در آن نارضایتی نقش بزرگتری داشته باشد، جوشش فکری تقویت شود و ابتکار عمل وخلاقیت هنری از فضای وسیعتری برخوردار شود. او به نقد دیدگاه تک بُعدی که در جنبش کمونیستی نسبت به روشنفکران وجود داشت و به آنها به عنوان یک معضل نگریسته می شد، پرداخته است. چنین رویکردی عمیقاٌ حاوی جستجو برای حقیقت، خصلت دگرگون سازِ پروژه کمونیستی و غلبه بر شکاف کهنۀ بین کار فکری و بدنی است.

سنتزنوین، سوسیالیسم را به عنوان یک دوره گذار پر جنب و جوش تجسم دوباره می کند. این تجسم دوباره را می توان در آثار متعدد آواکیان دید. از جمله، «پایان یک مرحله، آغاز مرحله نوین»، «دیکتاتوری و دمکراسی و گذار سوسیالیستی به کمونیسم» و «نظراتی در باره سوسیالیسم و کمونیسم: یک دولت بنیادا متفاوت، و افقی از آزادی که بسیار عظیم تر و بسیار رادیکال تر است».

چهارم، استراتژی انقلاب و نیاز به جنبش های کمونیستی که برای انقلاب فعالیت کرده و در مقابل نیروی جاذبۀ تبدیل شدن به قسمتی از صحنۀ سیاسیِ جامعه بورژوایی مقاومت کنند. کتاب «انقلاب و رهایی بشریت» یک اثر بسیار مهم در این زمینه است. حزب کمونیست انقلابی آمریکا ( RCP) استراتژی ای را تکامل داده است که با مشکلات و سختی های انجام انقلاب در یک کشور امپریالیستی مانند ایالات متحده آمریکا درگیر می شود. مشکلاتی مانند وجود طبقۀ میانی بزرگ در آمریکا؛ ضرورت غلبه کردن بر تقسیم های عمیق نژادی و جنسی که در میان بخش های مختلف مردم وجود دارد؛ ضرورت پر کردن شکاف میان روشنفکران و آن ها که در قعر جامعه هستند و ایجاد یک سینرجی مثبت میان این دو بخش؛ و همچنین پاسخ به ضرورتِ تسریع اوضاع به سمت یک وضعیت انقلابی در شرایطی که بحران انقلابی موجود نیست و آماده کردم مردم برای استفاده از این فرصت وقتی که ظهور خواهد کرد.

پنجم، تعلیم دادن توده ها برای تغییر جهان و تغییر خودشان. آواکیان تاکید کرده است که انقلاب کمونیستی باید با این جهت گیری پیش برده شود که توده ها باید نیروی محرکۀ آن باشند اما به مثابه «رها کنندگان بشریت» نیروی محرکۀ آن باشند. هدف این انقلاب انتقام گرفتن یا جا به جا کردن جایگاه آدم ها و «بردن اولی ها به آخر و بالا کشیدن آخری ها به اول» نیست. هدف این انقلاب تغییر دادن تمام جهان است تا اینکه دیگر جامعه به «اول» و «آخر» تقسیم نشده باشد.

اسلاوی ژیژک در مورد این عناصر سنتز نوین چه می گوید؟هیچ.

ژیژک آواکیان و حزب کمونیست انقلابی امریکا را متهم می کند که: «برای همه چیز جواب دارند: هیچوقت سوال نمی کنند بلکه همیشه جواب دارند.»[۴] به عبارت دیگر او به خوانندگان القاء می کند که حزب کمونیست انقلابی فقط قطعیت های خود-یافته دارد و با مشکلات و تضادهای آزاردهنده دست و پنجه نرم نمی کند. او به ما انگ  «تحریف گر» می زند مدعی است که ما به دیگران تحمیل می کنیم که تمایلاتشان چیست و چه باید باشد.

در این مورد باید گفت،که این «تحریف گری» حیرت انگیزِ حقیقت است. کل یک بخش از نوشته باب آواکیان تحت عنوان «پرندگان نمی توانند تمساح بزایند، اما انسان می تواند افق ها را در نوردد» دقیقا به این تضاد می پردازد. به ویژه به شکلی که در جامعه سوسیالیستی اتفاق می افتد: تضاد میان منافع و نیازهای توده ها از یک طرف و از طرف دیگر، تمایلات و خواسته های برخی آدم ها در هر مقطع معین و چالش های حل این تضاد با تمام پیچیدگی هایش به گونه ای که پیشروی به سوی کمونیسم ادامه یابد و هم زمان اساسا بر توده های مردم تکیه شود که این مبارزه را آگاهانه پیش ببرند.

در واقع کل این اثر و همچنین «انقلاب و رهایی بشریت» شامل کنکاش های غنی آواکیان در باب تضادهای کلیدی و پیچیدگی های درگیر در انقلاب و انجام انقلاب در هر کشور خاص به مثابه بخشی از مبارزه کلی به سمت هدف نهایی استقرار کمونیسم در سراسر جهان است.

ژیژک باب آواکیان و حزب کمونیست انقلابی را متهم می کند که صرفا در مورد این حرف می زنند که اول قدرت را خواهند گرفت و بعد مشکلات را حل خواهند کرد و صحبت از آن نمی کنند که این فرآیند چگونه ظاهر خواهد شد و«معنای آن برای توده ها» چه خواهد بود. این نیز یک اتهام توخالی دیگر است. علاوه بر آثاری که پیشتر ذکر کرده ام، قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در امریکای شمالی (پیش نویس پیشنهادی) و بیانیه حزب کمونیست انقلابی «در باره استراتژی انقلاب» کاملا به این مسائل می پردازند.

ژیژک نه به شکلی محتوا دار درگیر سنتزنوین می شود و نه اینکه به نقد اصولی آن دست می زند. او صرفا درگیر در تحریفات سطح پایین آثار آواکیان و خط حزب کمونیست انقلابی می شود. اما پروفسور ژیژک، بیا شانس دیگری به خودت بده و وارد مناظرۀ علنی با من بر سر کمونیسم و سنتزنوین بشو.

جا زدن ضد کمونیسم هار به عنوان اندیشه های نو

ژیژک در مصاحبه با پلاتیپوس به ما می گوید، «درس های [قرن ۲۰] فقط منفی هستند». او از سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی و دوره استالین به عنوان «سلطه مستقیم ددمنشانه» صحبت می کند.[۵] در مقدمه اش به مقالات مائو در باره فلسفه (چاپ «ورسو») ژیژک مائو را متهم به «تقلیل مردم به ابزار دور انداختنی» می کند.[۶] ژیژک در بحث ماه اکتبر خود در جمع جوانان اشغال وال استریت فکر و ذکر اش این بود که «کمونیسم مطلقا شکست خورده»[۷]

تشخیص انگیزه های ژیژک در این جا مشکل است. آیا صرفا یک بی اعتنایی عمدی به دقت تاریخی است یا این که دارد برای قدرت حاکمه کار چاق کنی ضد کمونیستی می کند.

در هر حالت، اظهارات ژیژک هم غلط هستند و هم بسیار مضر. برای رسیدن به حقیقتِ انقلاب بلشویکی و انقلاب چین، پیشنهاد می کنم که خوانندگان به نوشته های آواکیان، برخی از پژوهش ها و سخنرانی های من در وبسایت «ثبت صحیح تاریخ» و پلمیک «سیاست رهایی بخش آلن بدیو: کمونیسمی در قفس بورژوایی»[۱] رجوع کنند. اما لازم است در جواب به ژیژک چند نکته خاص را بگویم:

یک) «فقط منفی»؟ انقلاب شوروی و چین دستاوردهای شگفت انگیزی در آزادی زنان،غلبه بر نابرابری های ملی، اقدامات قاطع برای جواب به نیازهای مادی مردم و ایجاد ارزش های و فرهنگ نوین. انقلاب فرهنگی در چین از ۱۹۷۶-۱۹۶۶تحولات بی سابقه در آموزش و پرورش، در پراتیک مدیریت صنعتی، در درمان و بهداشت، در مراقبت های پزشکی، در ایجاد قدرت حکومتی توده ای به وجود آورد و دستاوردهای عظیم هنری داشت. در هیچ جامعه ای در جهان این نوع دگرگونی و مبارزه سیاسی آگاهانه تا کنون به وقوع نپیوسته است.

دو) فقدان هرگونه تجزیه و تحلیل ماتریالیستی در حرف های ملال آور ژیژک علیه استالین و برچسب های«استالینیسم» وی واقعا حیرت انگیز است. او هیچ درکی از این ندارد که دولت نوپای شوروی دائما در محاصره و تهدیدات و با معضل تمایزات طبقاتی به جا مانده از جامعۀ گذشته و دیگر بقایای جامعۀ کهنه روبرو بود. اینها و تداوم طبقات و مبارزه طبقاتی شرایطی بودند که بر  دولت نوپای شوروی تاثیر می گذاشتند. ژیژک همچنین هیچ درکی از مسائل و مبارزات خطی و برنامه ای واقعی و تعیین کننده ندارد. یعنی از: سیاست ها و راهی که استالین نمایندگی می کرد و برایش جنگید و خط ها و سیاست های دیگرانی که در رهبریت شوروی بودند و برای خط و برنامه خود می جنگیدند. و پیامدهای این ها بر جهت گیری جامعه. به جای اینها از ژیژک فقط استالین مستبد دستگیرمان می شود.

سه) ژیژک رسماٌ جهش بزرگ به پیش در چین را (۱۹۶۰-۱۹۵۸ ) یک «فاجعه کلان» اعلام می کند.۸ برای او اصلا مهم نیست که به واقع جهش بزرگ به پیش چه بود و به واقع دستاوردهایش در اشتراکی کردن کشاورزی، غلبه بر نابرابری شهر و روستا و شکاف تکنولوژیکی-فرهنگی، توسعه یک نظام نا متمرکزتر برنامه ریزی اقتصادی، به چالش کشیدن سنن فئودالی و خانواده، و صد البته، کمک به حل مشکل تاریخی غذایی در چین چه دستاوردهایی داشت. ژیژک می خواهد به خوانندۀ بی دقت بقبولاند که بعد از «گشوده شدن آرشیوها» این به اصطلاح «فاجعه کلان» (اشاره او به مرگ و میر ناشی از قحطی است که از قرار مائو عمدا به وجود آورده بود)«به ثبوت رسیده است». یاوه! آنچه بطور وسیع تحت عنوان «پژوهش های آرشیوی» دست به دست می گردد هیچ نیست جز تبدیل تاریخ به یک نمایشنامه دراماتیک و حرکت سازمان یافتۀ افترازنی به مائو از طریق ارقام سازی جعلی که مبنایش استنتاج از جمعیتی است که چین به نظر اینها باید می داشت و مطلقا دروغ پردازی اند.

از نظر اسلاوی ژیژک در هر نوع تئوری پردازی رادیکال که «نو» و «نوآورانه» باشد یک مولفۀ تعیین کننده باید افترا زدن به تجربۀ تاریخی انقلاب کمونیستی و باطل شمردن آن باشد.

ضد امپریالیسم ژیژک

 ژیژک پیشنهاد «تجدیدنظر در نقد اقتصاد سیاسی» در پرتو سرمایه داری جهانی امروز را می دهد. این «تجدیدنظر» او را به کدام سو می برد؟ بیایید برخی از یافته های او را از نظر بگذرانیم:

الف) می گوید، «بزرگترین نتیجه ریاست جمهوری بوش این است که ایالات متحده دارد صرفاٌ تبدیل به یک ابرقدرت محلی می شود»۹ آیا درست شنیدیم؟ متاسفانه، بله. این که به جورج دبلیو بوش «امتیاز» داده شود که امپریالیسم امریکا را وارد مشکلات جدی کرده یک چیز است اما این ادعا که ایالات متحده دیگر یک قدرت هژمونیک واقعی نیست و صرفاٌ به سطح یک ابرقدرت محلی کاهش یافته است، نه تنها به وضوح بر خلاف واقعیت است بلکه به واقع باعث گمراه و خلع سلاح کردن مردم می شود تا نتوانند به طور کامل واقعیت کاری را که امپریالیسم آمریکا در جهان انجام می دهد تشخیص داده و به مخالفت با آن برخیزند. و من نه تنها مشتاقم با ژیژک بر سر ارزیابی اش از امپریالیسم آمریکا مناظره کنم بلکه همچنین مشتاقم در مورد توجیه سازش نلسون ماندلا با امپریالیسم و خیانت عینی ماندلا به توده های آفریقای جنوبی و همچنین رنگ و لعاب زدن به تجاوز آمریکا به عراق تحت توجیه به اصطلاح ضدیت با بنیادگرایی اسلامی، مناظره کنم.۱۰

ب)در همان مصاحبه با پلاتیپوس ژیژک ادعا می کند که «در سرمایه داری جهانی امروز… دیگر با کشورهای متروپول که گوش کشورهای جهان سوم را می برند،مواجه نیستیم»۱۱ در اقتصاد سیاسی ژیژک، شبکۀ کار کارگاه های عرق ریزان، مناطق پردازش صادرات و کودکان کار در آسیا، آفریقا و امریکای لاتین که بخش جدایی ناپذیر و مهم در سودآوری سرمایه غربی هستند، به نحوی ناپدید شده یا اهمیت خود را از دست داده اند. مواد معدنی و خام در مناطق وسیعی از جهان سوم که اغلب در شرایط شبیه به برده داری استخراج می شوند، حق مالکیت بین المللی که داروها را دور از دسترس فقیران جهان نگه می دارد، اگروبیزنس های غربی که کشاورزی دهقانی را نابود می کنند، این ها از دید ژیژک به ظاهر آثار زوال نئوکلونیالیسم هستند. برای ژیژک، شکاف بزرگ، ستم گرانه و تحمیلی میان امپریالیسم و کشورهای تحت سلطه دیگر یکی از عمیق ترین تضادهای جهان نیست.

ج)ژیژک نمی تواند دست از دمکراسی بورژوایی بشوید. او این خطابه را به رهبران انقلاب بورژوائی تقدیم می کند: «مبارزان راه آزادی رادیکال بورژوایی کاملا آگاه بودند که آزادی فقط زمانی میسر است که حقیقتا یک آزادی اجتماعی باشد».۱۲ او به چارلی رز می گوید که او «کورکورانه ضد سرمایه داری» نیست و از این واقعیت قدردانی می کند که «بسیاری از مردم در اروپای غربی ظرف ۵۰-۶۰ سال گذشته زندگی نسبتاٌ آزاد و امنی داشته و در رفاه نسبی به سر برده اند».۱۳ متوجه هستید که ژیژک چه می گوید: در حالی که کمونیسم «مطلقا ورشکسته بود»، امپریالیسم موفقیتی نسبی بوده است. ژیژک تنها با بستنِ آگاهانۀ چشمهایش بر این واقعیت که آزادی های بورژوایی و رفاه اجتماعی در غرب بر سکوی مافوق استثمار، جنگ های تجاوزکارانه و انقیاد، و سیستم حاکمیت نومستعمراتی که شامل تقویت رژیم های تحت الحمایه سرکوبگر مانند عربستان سعودی بنا شده است، می تواند چنین شیفته امپریالیسم شود.

د)دیدگاه های شوونیسم اجتماعیِ ژیژک در مورد امپریالیسم و دموکراسی کاملا منطبق است بر فقدان هرگونه درک علمی از رابطۀ میان روبنا و شالوده های مادی جامعه و نظام جهانی. مایلم مردم را تشویق کنم که این دیدگاه ها را مقایسه کنند با دیدگاه های باب آواکیان در آثاری مانند «دموکراسی: آیا ما بهتر از آن نمی توانیم؟» و «کمونیسم و دمکراسی جفرسونی» و همچنین «پرندگان نمی توانند تمساح بزایند، اما انسان می تواند افق ها را در نوردد»  مقایسه کنند.

نتیجه گیری:  یک ارزیابی و فراخوان یک مناظره تیز و صادقانه

اسلاوی ژیژک به غلط و به طور غیر علمی کل تجربه انقلاب کمونیستی را نفی می کند. او از یک طرف نگران است که «هیچ راه حل آسانی وجود ندارد» و اظهار «بدبینی صادقانه» می کند اما از طرف دیگر خیلی راحت با امپریالیسم متحد می شود. این یک تسلیم طلبی سیاسی و اخلاقی خالص است که کاملا مرتبط است با این که چرا اسلاوی ژیژک نمی خواهد آن چه را که در سنتزنوین کمونیسمِ باب آواکیان به واقع نو و دارای اهمیت تعیین کننده است قبول کند (و کاملا محتمل است که در واقع آن را تشخیص نمی دهد و توان تشخیص آن را ندارد). در جهانی که به اضطرار فریاد تغییر رادیکال را می زند، این سنتزنوین برای به پیش راندن مبارزه برای رهایی بشریت هم معتبر است و هم حیاتی. یک بار دیگر، در ختم کلام اسلاوی ژیژک را به یک مناظره علنی دعوت می کنم.

 

آثار ذکر شده در این مقاله:

پرندگان نمی توانند تمساح بزایند، اما انسان می تواند افق ها را در نوردد. این کتاب به فارسی در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) در دسترس است.

Birds Cannot Give Birth to Crocodiles, But Humanity Can Soar Beyond the Horizon.

کمونیسم و دمکراسی جفرسونی

Communism and Jeffersonian Democracy

دمکراسی:آیا ما بهتر از این نمی توانیم؟

دیکتاتوری و دمکراسی،و گذار سوسیالیستی به کمونیسم.

 Dictatorship and Democracy, and the Socialist Transition to Communism.

انقلاب و رهایی بشریت . این کتاب به فارسی در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) در دسترس است.

“پابان یک مرحله- آغاز مرحله جدید”، نشریه انقلاب، انتشارات حزب کمونیست انقلابی امریکا، پاییز ۱۹۹۰.همچنین این نوشته در جزوه:انقلاب و کمونیسم: بنیاد و جهت گیری استراتژیک،(۲۰۰۸) موجود است.

Making Revolution and Emancipating Humanity

مشاهدات در فرهنگ و هنر،علم و فلسفه (شیکاگو:انتشارات اینسایت پرس،۲۰۰۵).

“مشاهداتی در باره سوسیالیسم و کمونیسم:یک دولت نوین رادیکال،یک چشم انداز کاملاٌ متفاوت و آزادی بیشتر”.  ۲۰۰۶

این کتاب در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) در دسترس است.

آثار و منابع دیگر:

کمونیسم: آغاز یک مرحله جدید، مانیفستی از حزب کمونیست امریکا(۲۰۰۹). وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م)

قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در شمال امریکا (پیش نویس پیشنهادی)،(۲۰۱۰)

در باره استراتژی انقلاب، نشریه انقلاب ، شماره ۲۲۶، ۶ مارس ۲۰۱۱.

On the Strategy for Revolution

ریموند لوتا، نایی دونیا و ک.جی.آ؛ «سیاست رهایی بخش آلن بدیو :کمونیسمی در قفس بورژوایی» وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م)

پانویس ها:

  1. جنبش اشغال، چپ نو زا و مارکسیسم امروز: مصاحبه با اسلاوی ژیژک، منتشر شده در شماره ۴۲ مجله پلاتیپوس دسامبر-ژآنویه ۲۰۱۱-۲۰۱۲

۲.شایان ذکر است که ژیژک در بحث در مورد خیزش مصر، از این جنبش دنباله روی می کند و حتا از برخی نقاط ضعف آن و جنبه های محدودش اصل می سازد، از جمله از این که این جنبش از مساله فلسطین چشم پوشی کرده است. ص۴

۳.مصاحبه ژیژک ص۲

۴.همان جا  ص ۲

۵.همان جا ص ۵

۶.اسلاوی ژیژک درباره مائو:درباره پراتیک و تضاد

Slavoj Žižek Presents Mao: On Practice and Contradiction ,New York and London: Verso Books, 2007p. 10

  1. اسلاوی ژیژک در باره جنبش اشغال وال استریت. ۹ اکتبر ۲۰۱۱.

Slavoj Žižek at OWS Part 2, October 9, 2011

۸.مصاحبه ژیژک ص .

۹.همان جا ص ۳

۱۰.در این مصاحبه ژیژک در تحلیل خود از اعتراضات ضد جنگ عراق، از چپ آمریکا انتقاد می کند که چرا با چپ عراق، به ویژه حزب کمونیست عراق همکاری نمی کند. این حزب کاملاً رویزیونیستی پس از اشغال عراق توسط ارتش در انتخاباتی که تحت نظارت و در خدمت به اشغال امریکا انجام شد، شرکت کرد. ژیژک به مشارکت حزب کمونیست عراق در انتخابات اشاره کرده و می گوید: «روایت استاندارد این بود که مردم عراق باید خود را بدون اشغال آمریکا آزاد کنند. اما آنها همان مشکل را داشتند و به بن بست برخوردند. با حمله به منطقه سبز سوال این است که: کدام طرف هستی؟ من حاضر نبودم کاری را بکنم که بعضی ها کردند یعنی چون مخالف اشغال آمریکا بودم پس باید با مقاومت سمت گیری کنم. من فکر می کنم از این اسلام گرایان افراطی هرگز نباید پشتیبانی کرد.»

 ژیژک تحت عنوان امتیاز ندادن به بنیادگرایان اسلامی، حمله و اشغال عراق توسط ارتش آمریکا را مشروعیت می بخشد. این موضع سوسیال شوونیستی را مقایسه کنید با جهت گیری حزب کمونیست انقلابی آمریکا که متکی است بر تحلیل و موضع انترناسیونالیستی باب آواکیان. این تحلیل: یکم، به وجود دو نیروی «منسوخ» اشاره می کند: امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی. دوم، هر دوی اینها را ارتجاعی می داند. سوم، فراخوان آن را می دهد که یک جنبش انقلابی اصیل در ضدیت با هر دوی اینها شکل بگیرد. چهارم، این مساله را خیلی واضح روشن می کند که در میان این «دو منسوخ» امپریالیسم و به ویژه امپریالیسم آمریکا است که بیشترین لطمه را توده های مردم جهان می زند و یک مانع بسیار بزرگتر در مقابل رهایی آنان است. رجوع کنید به مقاله باب آواکیان تحت عنوان «راهی دیگر». این مقاله در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) به فارسی در دسترس است.

 

۱۱.همان جا ص ۴.در تقابل با چنین دیدگاهی به بحث من در مورد تداوم تضاد شدیدی که بین کشورهای متروپل امپریالیستی و جهان سوم رجوع کنید: بخش اول از سلسله مقالات تحت عنوان «جابجایی ها و گسل ها در اقتصاد جهان و رقابت میان قدرت های بزرگ، چه اتفاقی دارد می افتد و چه معنایی می تواند داشته باشد؟».

این سلسله مقالات در کتاب «از اقتصاد و سیاست» در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) در دسترس است.

۱۲.همان جا ص ۴

۱۳.مصاحبه چارلی رز با اسلاوی ژیژک ۲۶ اکتبر۲۰۱۱

[۱] به فارسی در کتابخانه وبسایت

www.cpimlm.org

هیچ ضرورتی ابدی نیست و امید ایجاد یک دنیای کاملا متفاوت زیربنای علمی دارد — اما باید برای ایجادش جنگید!

باب آواکیان. نوامبر ۲۰۱۹

توضیح نشریه حقیقت:

این مقاله ترجمه بخش آخر[۱] سخنرانی باب آواکیان در نوامبر ۲۰۱۹ با عنوان «امید برای بشریت با مبنایی علمی» است که توسط گروه مترجمین حزب ما ترجمه شده است.

بیایید یک بار دیگر در مورد این که پایۀ انقلاب چه هست و چه نیست صحبت کنیم. پایۀ انقلاب در آن چه هر لحظه مردم فکر می کنند یا انجام می دهند نیست. بلکه در روابط و تضادهای اساسی سیستم نهفته است. این تضادها و روابط اساسی رنج های عظیم را تولید می کنند اما آنها را در چارچوب این سیستم نمی توان حل کرد. در ابتدای کتاب «چرا نیاز به یک انقلاب واقعی  داریم و چگونه به واقع می توانیم انقلاب کنیم» گفته می شود، « جنایت های تحمل ناپذیر که این سیستم مرتبا مرتکب می شود و رنج های غیر ضروری عظیم برای توده های بشریت تولید می کند» و سپس به سوال حیاتی اشاره می کند که چرا این دهشت ها دائما توسط این سیستم تولید می شود و متوقف کردن آن چه خواهد برد. و می گوید به این تضادها توجه کنید:

چرا مردم سیاه و لاتین تبار و بومیان آمریکا در معرض اعمالی مانند نسل کشی، حبس توده ای، خشونت پلیس و کشتار به دست پلیس هستند؟

چرا زنان زیر پدرسالاری تحقیر شده و انسانیت شان لگدمال می شود و همه جا شاهد انقیاد زنان هستم و به انسان بر مبنای جنسیت یا گرایش جنسی شان ستم می شود؟

چرا جنگ های امپراتوری، ارتش های اشغال گر و جنایت علیه بشریت است؟

چرا مهاجرین را شیطان و مجرم خوانده و آنان را اخراج کرده و مرزها را نظامی می کنند؟

چرا محیط زیست سیارۀ ما نابود می شود؟

و ادامه می دهد:

این چیزها که «پنج توقف» می خوانیم تضادهای عمیق این سیستم و معرفی کنندۀ آن هستندو علیه رنج ها و ویرانی هایی که این تضادها تولید می کنند باید اعتراض کرد، با قدرت در مقابلشان مقاومت کرد و حقیقتا عزم راسخی برای متوقف کردن آن ها داشت اما فقط با از بین بردن خود این سیستم می توان بالاخره بر این رنج ها و ویرانی ها نقطه پایان گذاشت.

و ادامه داده و می گوید: همراه با این ها، چرا در دنیایی زندگی می کنیم که بخش های بزرگی از بشریت در فقر هولناک زندگی می کنند به طوری که ۲.۳ میلیارد نفر از آن ها حتا مستراح ها یا آبریزگاه های ابتدایی ندارند و شمار بزرگی از بیماری های پیشگیرانه رنج می برند، میلیون ها کودک هر ساله از این بیماری ها و گرسنگی می میرند و ۱۵۰ میلیون نفر کودکان کار بیرحمانه استثمار می شوند و کلیت اقتصاد جهان مبتنی بر شبکه های عظیم مشقت خانه ها. تعداد زیادی زنان در استخدام این مشقت خانه ها هستند که دائما در معرض آزار و حملات جنسی هستند. این دنیایی است که ۶۵ میلیون نفر پناهنده در نتیجۀ جنگ، فقر، سرکوب و تاثیرات گرمایش اقلیمی از جا کنده شده و آواره اند.  چرا؟

چرا بشریت در این وضعیت است؟[۲]

در شرایطی که نیروهای تولیدیِ موجود، پایۀ اساسیِ رهایی تک به تک آحاد بشر از تمام این شرایط را امکان پذیر می کند، چرا بشریت در چنین وضعی است؟ یک دلیل اساسی دارد: ماهیت بنیادین این سیستم سرمایه داری- امپریالیسم که تحت آن زندگی می کنیم و به علت همین ماهیت دائما دهشت پشت دهشت علیه بشریت تولید می کند.

این موضوع را در « چرا نیاز به یک انقلاب واقعی  داریم و چگونه به واقع می توانیم انقلاب کنیم» مفصل تشریح کرده ام و در «چگونه می توانیم پیروز شویم» به طور فشرده بیان شده:

این سیستم سرمایه داری- امپریالیسم را نمی توان اصلاح کرد. تحت این سیستم هیچ راهی برای پایان بخشیدن به بیرحمی و قتل های پلیس، جنگ ها و ویرانی مردم و محیط زیست، استثمار، ستم و تحقیر میلیون ها و میلیاردها نسان از جمله نیمی از بشریتِ مونث در این جا و تمام دنیا نیست. همۀ این فجایع ریشه در تضادهای عمیقی دارند که در وجود این سیستم، در کارکرد پایه ایِ آن، در روابط و ساختارهای آن تعبیه شده اند. فقط یک  انقلاب واقعی می تواند تغییر اساسی ای را که لازم است به وجود بیاورد.[۳]

در بخش دوم «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا می‌توانیم انقلاب کنیم؟» مستقیما به این تضاد حیاتی می پردازد:

«بسیاری از مردم، از جمله کسانی که میگویند خواهان یک  تغییر بنیادین در جامعه هستند، اصرار میکنند که امکان انقلاب کردن موجود نیست زیرا:«آنان» بیش از اندازه قدرتمند هستند و «توده های مردم هم بیش از اندازه قاطی هستند». خب، این واقعیتی است که توده های مردم در هر بخشی از جامعه، تحت تاثیر این نظام شکل می گیرند و به این علت، در درکِ واقعیتِ اوضاع و این که چرا  اوضاع اینگونه است و در این مورد چه می توان کرد و در واقع چه باید کرد، هِر را از بِر تشخیص نمی دهند و سرشان در ماتحت شان است. اما این واقعیت، در تضاد با یک حقیقت مهم دیگر قرار دارد و آنهم این است که توده های مردم در شمار میلیونی، از یکی یا تمامی جنایت های این سیستم که در «پنج توقف» فشرده شده است، در تب و تاب و التهاب اند و برایشان مهم است. این تضادیست که ما باید رویش کار کنیم تا خیل عظیم مردم را در مسیر انقلابی حرکت دهیم که برای خاتمه دادنِ قطعی و نهایی به ستم های فشرده شده در «پنج توقف» و شرایط اسفناکی که جامعه بشری در معرض دائمی آن قرار دارد، لازم است.»

بنابراین نیاز عاجل و همچنین امکان و ابزار آن وجود دارد که دست به مبارزه ای مصمم بزنیم تا افق های مردم را بر پایه ای علمی گسترش دهیم و آرزو آمال شان به دنیایی بهتر را برجسته کرده و به آن بیانی معنادار دهیم. در این رابطه نه تنها مباحث «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟  و چگونه واقعا می‌توانیم انقلاب کنیم؟» مهم اند بلکه همچنین قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی و «نکات مورد توجه برای انقلاب»[۴] به امکان ایجاد یک بدیل کاملا متفاوتِ مثبت در مقابل جهان دهشت آفرین کنونی زندگی بخشیده و بیان روشن و واقعی به آن می دهند.

در این رابطه به تجربه تاریخی نگاه کرده و از آن بیاموزیم. به بحث هایی که قبلا در مورد دهۀ ۱۹۶۰ میلادی کردم برگردم. در این مورد در «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟  و چگونه واقعا می‌توانیم انقلاب کنیم؟» هم بحث شده. سال ۱۹۶۸ واقعا یک نقطۀ عطف در اوضاعی بود که همه چیز داشت تقسیم به دو می شد – یکی عمده و دیگری پدیده ای فرعی. به عبارت روشن تر، می توان گفت که به ویژه در ایالات متحده آمریکا سال ۱۹۶۸ پایان یک توهم بزرگ را رقم زد – از جمله برای کسانی که صمیمانه و فعالانه برای ایجاد دنیایی متفاوت و بهتر تلاش می کردند. در سال ۱۹۶۸ نه تنها مارتین لوتر کینگ و رابرت کندی به قتل رسیدند و این وقایع برخی توهمات را فروپاشید بلکه همچنین روشن شد که ایجاد دنیایی بهتر بر خلاف آن چه برخی فکر می کردند از این طریق که «آمریکا خالصانه آن چیزی بشود که قرار بود باشد» ممکن نیست. حتا زمانی که برخی آدم های رادیکال هنوز این طور فکر می کردند، توهمی بیش نبود. این آدم ها در واقع «دو فرآوردۀ مختلف در کوله شان» داشتند. این را در مورد فیل اوکس هم سی سال پیش (در مقاله هایی تحت عنوان «پژواک ها، سیاه مشق ها و سیخونک زدن ها»[۵] گفتم. او یک جورهایی تجسم یک تضاد بسیار حاد بود. از یک طرف آوازهای خیلی خوب و به جایی داشت مثل «من لیبرالم، دوستم داشته باشید»[۶] که به طرز گزنده ای عوامفریبیِ لیبرالی که ضدیت آبکی با ستم می کرد را  افشا می کند و کاملا به امروز هم می خورد. جز این که متاسفانه آن آواز یک خط ضد لزبینی دارد که البته بخشی از خود آواز نیست اما فیل اوکس در یک اجرای زنده که ضبط شد فی البداهه آن را اضافه کرد. اما به طور کلی این آواز محتوایی دارد که کاملا به امروز می خورد. فیل اوکس آواز های دیگری مانند «پلیس های جهان» هم داشت که با طنز گزنده ای می گوید: «و اسم سودهای ما دموکراسی است/ حال دوست داشته باشی یا نه، ما باید تو را آزاد کنیم/چون ما پلیس های جهان هستیم». این هم خیلی به امروز می خورد. یک آواز دیگر هم به اسم «زنگ های انقلاب» داشت. اما از طرف دیگر، همانطور که خودش به آن اشاره کرده، آوازی در سوگ جان کندی داشت که بیش سوگواری برای مرگ اوست و در واقع ساده لوحانه آن چه را جان کندی نماینده اش بود رمانتیزه می کند. خودِ اوکس در مورد این تضاد اظهار نظر کرده و گفت: «من هنوز نمی توانم احساسی را که در مورد کندی داشتم دور بریزم و برای همین بسیاری از دوستان مارکسیست من فکر می کنم که احمقی بیش نیستم». یا چیزی شبیه این را گفته بود. اینجا هدفم این نیست که به فیل اوکس که خودکشی کرد و واقعا پایان تراژیکی داشت، گیر بدهم. بلکه می خواهم بگویم او به نوعی تجسم پایان یک توهم بود – این توهم که یک جورهایی می توان این کشور را تبدیل به نیروی خیر در جهان کرد و کاری کرد که به آن آمالی که از قرار در ابتدای تاسیس آن وجود داشت وفادار باشد. البته این «پایان»، نسبی و موقت بود. با افت خیزش رادیکالِ آن زمان و تغییرات مهمی که ملازم آن افت بود و در جهان و در خود آمریکا رخ داد، نفوذ این نوع توهم و جعلیات مشابه آن گسترش یافت و تبدیل به پدیدۀ مهمی شد. بعدا بیشتر در این مورد صحبت خواهم کرد.

به این ترتیب، همه چیز در حال قطبی شدن بود که یک جنبۀ عمده داشت ولی شاهد جنبۀ فرعی یا پدیدۀ فرعی هم بودیم. جنبۀ عمده این بود که تعداد عظیمی از مردم هرچه رادیکال تر شده و به طور پایه ای – هرچند توسعه نیافته و جنینی – غیرقابل اصلاح بودند این سیستم را تشخیص دادند. و پدیدۀ فرعی در آن زمان این بود که برخی ها جهت گم کرده و ناامید شدند و از مبارزه دست کشیدند و به قول فرانسوی ها «رِکوپِره» شدند و با وجود آنکه برخی تمایلات و آرزوهای مترقی خود را حفظ کردند اما شروع به کار برای سیستم (یا حداقل در داخل سیستم) کردند.   

به این ترتیب، یک قطب بندی واقعی رخ داد که جنبۀ عمده اش رادیکالیزه تر شدن شمار عظیمی از مردم بود و این رادیکالیزه تر شدن دقیقا بر پایۀ تشخیص کامل تر – نه لزوما تشخیص کاملا علمی — این واقعیت بود که هرگز نمی توان آمریکا را تبدیل به نیروی خیر در جهان کرد. این روند شامل کسانی بود که ضدیتشان با جنگ ویتنام در ابتدای امر به این خاطر بود که فکر می کردند این جنگ صرفا «یک  اشتباه» است یا کاری استکه فقط بخشی از طبقۀ حاکمه (یا بخشی از «ساختار قدرت») مسئولش است اما شمار عظیمی از مردم فهمیدند که این جنگ نشئت گرفته از ماهیت بنیادین این سیستم و ضرورت های امپریالیسم، به ویژه امپریالیسم آمریکا است.

اما می دانیم که از زمان خیزش اواخرِ دهۀ ۱۹۶۰ تا اوایل دهۀ ۱۹۷۰ تغییرات مهمی– از جمله تغییرات منفیِ بسیار زیاد در جهان رخ داده است که ما درس های مناسب و ضروری از آنها بیرون کشیده ایم. در اوضاع عینی تغییراتی به وقوع پیوسته است. برای مثال نه تنها با احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی، انقلاب و سوسیالیسم در آن جا شکست خورد و چین به مثابه یک قدرت امپریالیستی که با ایالات متحده و امپریالیست های دیگر رقابت می کند به ظهور رسید؛ بلکه به طور کلی جا به جایی هایی در جهان سوم رخ داده است. پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ به بعد تا اوایل و اواسط دهۀ ۱۹۷۰ در جهان سوم مبارزاتی برای رهایی ملی جریان یافت (و برخی از آنها به شکل های مختلف تا دهۀ ۱۹۹۰ هم ادامه یافتند). بسیاری از نیروهایی که برای رهایی ملی مبارزه می کردند و آن انقلاب ها و مبارزات رهایبخش ملی به آخر خط شان رسیدند[۷]: یا مغلوب شدند یا اینکه تبدیل به چیز دیگری شدند که انقلابی نبود و به طور کلی جذب سیستم امپریالیستی شدند. بسیار کسانی که آن مبارزات رهاییبخش را در آن دوره رهبری می کردند (یا اخلافِ واقعی یا سیاسی شان) امروزه یا حاکمان بورژوا و زائده های امپریالیسم هستند یا اینکه هیچ نقش مهمی بازی نمی کنند (این پدیده را در کتاب کمونیسم نوین هم بحث کرده ام).

این نیز یک تغییر مهم دیگر است. آمریکا با زور از ویتنام بیرون رانده شد و در نهایت در سال ۱۹۷۵ رژیم تحت الحمایه اش در ویتنام سرنگون شد. اما بعد از آن، ویتنام هرچه بیشتر به شوروی وابسته شد در حالی که شوروی خودش یک قدرت امپریالیستی بود (ما آن را در آن زمان «سوسیال امپریالیست» می خواندیم. یعنی، سوسیالیست در اسم اما امپریالیست در واقعیت و در عمل). رهبری ویتنام برای کمک های اقتصادی و حمایت های دیگر دست به سوی شوروی دراز کرد و بدین ترتیب وارد جاده ای شد که باعث شد ویتنام اساسا یک کشور جهان سومی دیگر بشود. این واقعیت با فروپاشی شوروی تشدید شد و ویتنام توسط همان امپریالیست هایی که مردم ویتنام قهرمانانه علیه شان جنگیدند، به ویژه امپریالیسم آمریکا غارت می شود و امروز واقعیت تلخ دیگر آن است که ویتنام بخشی از شبکۀ مشقت خانه های تولیدی بین المللی برای سرمایه امپریالیستی شده است.

پدیدۀ کامبوج را هم داشتیم که به صورت مبارزۀ رهایی بخش علیه ویران شدن آن کشور توسط آمریکا شروع شد. امروزه تلاش های عمدی شده است که این ویرانگری هولناک پوشانده شود و خیلی ساده بسیاری از مردم چیزی در مرد آن نمی دانند. یعنی، بمباران های انبوه و ویران شدن آن کشور به دست آمریکا. در اواسط دهه ۱۹۷۰ خمرهای سرخ که رهبری مقاومت در مقابل امپریالیسم را در آن کشور داشتند به قدرت رسیدند اما به خاطر داشتن یک جهان بینی کاملا غلط که زیر اسم مارکسیسم یا کمونیسم پوشانده بودند مرتکب انواع و اقسام کارهای وحشتناک شدند.

   این وقایع بسیاری را گیج کرد. واضح است که در اینجا فرصت پرداختن به همه این وقایع نیست. جوانب مهم آن را در آثار دیگر (از جمله کتاب کمونیسم نوین) بررسی کرده ام. درک درس های اساسی این تجربه به دو علت بسیار مهم است. اولا، به خاطر آن که امپریالیست ها و پیروان آنها در اردوی روشنفکری از این وقایع برای تهمت زدن به کمونیسم اصیل استفاده کرده اند. ثانیا و اساسی تر این که درس های آن برای عمیق تر کردن رویکرد علمی مان در مبارزه برای شکست دادن امپریالیسم و ایجاد یک جامعه نوین و رهایی بخش — با تمام تضادهای عمیق و پیچیدۀ درگیر در آن – لازم است.

نکته ام در این جا در رابطه با جا به جایی هایی که از زمان خیزش فراگیرِ دهۀ ۱۹۶۰ تا اواسط ۱۹۷۰ رخ داده آن است که بسیاری از این وقایع باعث سرخوردگی و جهت گم کردگیِ کسانی شد که خیلی سخت علیه جنگ ویتنام مبارزه کرده بود و در حمایت از مبارزات رهایی بخش در اقصی نقاط جهان در خیابان ها مبارزه می کردند و در مبارزه با ستم در خود آمریکا فعال بودند.

یک پدیدۀ دیگر هم در این کشور در جریان بوده است. طبقه حاکمه در عین حال که وحشیانه اقشار پایینیِ مردم تحت ستم مانند سیاهان را سرکوب کرده است؛ اما همچنین شمار زیادی طبقۀ میانی و نیروهای بورژوا را در میان سیاهان پرورش داده است تا دیواری باشند به دو شرایط ستم دیدگی آن توده ها و ضربه گیری در مقابل خیزش های توده ایِ آن ها.

تمام این ها نیز تاثیرات منفی روی توده های مردم داشته است. خصوصا در رابطه با امکان و حتا مطلوبیت یک مبارزۀ مصممانه برای به وجود آوردن تغییرات اساسی در جامعه و مردم. در چند دهه پس از خیزش دهۀ ۱۹۶۰ عده زیادی از قشرهای مختلف خود را با این «واقعیت جدید» انطباق داده یا حداقل خود را با آن «تنظیم» کرده اند. می گویم تطبیق یا «حداقل تنظیم» (از انواع مختلف) چون در رابطه با بسیاری از آن چندین میلیون جوان طبقۀ میانی تحصیل کرده که در آن دوره رادیکالیزه و واقعا انقلابی شدند – و صرفا بازی نمی کردند بلکه جدی بودند – بسیاری از آنها با این تغییرات به اصطلاح «واقع بین» شدند و به کار در داخل سیستم بازگشتند در عین حال که نسخه ای آبکی از احساسات رادیکال و انقلابی شان را حفظ کردند.

در میان قشرهای تحتانی مردم از جمله سیاهان (منظورم قشر طبقه میانی که در نتیجه سیاست های آگاهانه حاکمیت رشد کرده بود صحبت نمی کنم بلکه منظورم توده های مردم تحت ستم است) شاهد سرخوردگی و حس شکست خوردگی بزرگ و همچنین شیوع انبوه اعتیاد به مواد مخدر (که شامل سیاست عامدانه طبقه حاکمه هم بود) بودیم. این وضعیت شرایط استیصال توده های تحتانی را تشدید و حس سرخوردگی شان بیشتر کرد. رخت بربستن امید یا مرگِ امیدی که در تمام دوره خیزش دهه ۱۹۶۰ بر پایه ای واقعی به آدم ها الهام می بخشید، جدی بود و خیلی ها از سر ناامیدی به مواد پناه برده و می مردند یا به آدم های مفلوک درهم شکسته تنزل می یافتند. با رشد باندهای گانگستری در گتوها و باریوها[۸] این اوضاع مستاصلانه تر و مایوس کننده تر شد. در این کشور (و در سطح بین المللی) این باندها در شرایط محرومیت و استیصال فزایندۀ جوانان با این جهت گیری که «ثروتمند بشو یا در تلاش برای ثروتمند شدن بمیر» رشد کردند. خیلی از این جوان ها دچار توهم رسیدن به ثروت سریع بودند اما این وضعیت توسط رشد تجارت مواد مخدر و نفوذ فرهنگ گندیده ای که در سراسر جامعه ترویج می شد و استثمار و لگدمال کردن دیگران به عنوان روش صعود به راس و بالا را تحسین و تقویت می کرد – حال می خواهد در وال استریت باشد یا در صحنه جهانی یا در خیابان های محله و گتوی خودت – شدت گرفت.  

همراه با همۀ اینها، دو جریان دیگر در کار بود: یکم، کارزار سیاسی و ایدئولوژیکِ بی وقفۀ طبقۀ حاکمه که یکدم از تهاجم به کمونیسم و در واقع علیه هر عنصر رادیکال مثبت که در خیزش دهه ۱۹۶۰ (کمابیش از اواسط دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد) موجود بود نمی ایستاد و دوم، «قلب ماهیت» کردنِ (یعنی آب بستن و تحریفِ) آن خیزش مثبت به یک چیز متفاوت و اغلب اوقات تقسیم آن به «هویت های» متضاد بود و در انطباق با این در مورد حقیقت هم نظریه پردازی هم می شد. به این صورت که هر یک از «هویت» ها حقیقت خود را دارند و حق حرف زدن مربوط به «هویت» و «موضع هویتی» است. (این پدیده، آماجِ و وسیلۀ نقلیه ای به دست نیروهای فاشیست داد که به مبارزاتی که علیه ستم و بی عدالتی های بسیار واقعی می شود حمله کنند و در عین حال، سیاست و ایدئولوژی های «هویتی» هیچ  راه حل واقعی برای ریشه کن کردن آن ستم ها و بی عدالتی ها و هیچ بدیل واقعی در مقابل سیستمی که این فاشیسم را زاییده ارایه نمی دهند).

این «دهه های وحشتناک» و این تهاجم بی وقفۀ سیاسی در طول چند دهه، به خودِ نیروهای انقلابی – و مشخصا در حزب ما که مسئولیت آن را دارد که یک پیشاهنگ واقعی برای انقلاب باشد – لطمات وحشتناک زده است و به مقدار زیادی موجب کنار گذاشتن هدف و هرگونه جهت گیری جدی به سمت انقلاب و کمونیسم شده و حتا باعث شک و تردید نسبت به این شده که آیا این بدیل واقعا یک بدیل رادیکالِ مثبت در مقابل نظم کنونی جهان هست یا خیر؟ این وضعیت ضرورت یک انقلاب فرهنگی را در حزب ما به وجود آورد که در ۱۵ سال گذشته دوام داشته و هنوز ادامه دارد– اما در شکل ها و الویت های متفاوت. این شکل ها و الویت های جدید بیان فشردۀ خود را در «تور انقلاب» که اکنون در جریان است یافته است.[۹] هدف تور بردن وسیع انقلاب به میان توده های تحتانی، دانشجویان و دیگر قشرهای مردم و ایجاد تاثیرات سراسری در کشور، آفریدن یک جوشش عظیم در جامعه حول مساله انقلاب و کمونیسم که به طرز خیره کننده ای از صحنۀ سیاسی و فرهنگی جامعه غائب بوده است می باشد و به طور کنکرت هدف عبارت است از متشکل کردن هزاران نفر افراد جدید که به سمت این انقلاب می آیند و هم زمان تاثیر گذاشتن بر میلیون ها نفر. این فعالیت، بخش کلیدی از تسریع اوضاع و تدارک شرایطی است که مبارزۀ انقلابی برای شکست دادن و از بین بردن این سیستم دهشتناک و نهادهای سرکوب خشونت بار آن ممکن خواهد شد که بر پایۀ آن جامعه ای کاملا متفاوت و نوین و رهایی بخش را بر اساس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکا شمالی ایجاد خواهیم کرد.

در این جا لازم است به «ترکیب سمی» که در مقاله «کمونیسم نوین می تواند همه چیز را تغییر دهد اگر …» آمده اشاره کنم. این مقاله که در نشریه «انقلاب» منتشرشد اوضاعی را تشریح می کند که توسط ترکیب دو چیز رقم خورده است: «سلطۀ رویزیونیسم ضد علمی هم در حزب خودمان و هم جنبش های بین المللی در ترکیب با درجۀ مایوس کننده ای که این که توده های همه قشرها به درستی منبع “مشکلی” را که در مقابل جامعه و تمام بشریت است تشخیص نداده اند یا به طور جدی به دنبال این نوع “راه حل” نبوده اند.»[۱۰]

فرمول «ترکیب سمی» به طور تیز مشکل را ترسیم می کند و «تور انقلاب» به این معضل حاد دارد جواب می دهد زیرا نکته در آن است که به جای این که تسلیم این «ترکیب سمی» و به طور کلی مشکلات شویم باید علیه آن بلند شویم و به طور رادیکال این وضع را تغییر دهیم. این مقاله در ادامه می گوید: «ما باید با این واقعیت روبرو شویم و راه هایی بیابیم که نگذاریم ما را شکست دهد.»

بخش مهمی از چیره شدن بر این «ترکیب سمی» حل تضادی است که در انتهای بخش اولِ «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا می‌توانیم انقلاب کنیم؟» جلو گذاشتم. این که در رابطه با انقلابی که راه حل اساسی برای معضلی است که در مقابل توده های بشریت و در نهایت کل بشریت قرار دارد، چه چیزی در دست داریم و چه چیزی نداریم و بدان نیاز عاجل داریم. در آن جا تضاد را این طور ارایه کردم:

به خصوص به خاطر کاری که من انجام ‌داده‌ام و به مدت چند دهه از سال های ۱۹۶۰ به این سو رهبری کرده ام، ما اکنون با در اختیار داشتن کمونیسم نوین، روش و رویکرد تکامل یافته تری نسبت به انقلاب داریم و دارای رویکرد استراتژیک ونقشۀ انجام این انقلاب هستیم؛ ما قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی را در دست داریم که افق گسترده و «نقشۀ» انضمامیِ ساختن جامعه ای نوین و رهایی‌بخش می باشد که هدفش رهای کردن کل بشریت است. اما بگذارید رک و صریح بگویم: آنچه که هنوز نداریم توده‌های مردمی ست که جذب انقلاب شده باشند و انگیزه شان فعالیت برای آن باشد: به خصوص جوانانی که همیشه رانۀ اصلی برای هر انقلابی هستند. ما بنیان و داربست یک سازمان انقلابی را داریم که می‌توان آن را به عنوان نیرویی پیشگام که واقعا توانایی رهبری انقلابِ تا به آخر را داشته باشد، ساخت و توسعه داد، اما ما هنوز کادر لازم رهبری را نداریم که در همه سطوح و در بخش های مختلف کشور باشند؛ که نه تنها عزم جزم بلکه همچنین بنیان علمی لازم داشته باشند تا بتوانند مردمی را که بایستی پیش آورده شوند تا انقلاب رخ دهد، رهبری کنند.

شمار هرچه بیشتری از آدم ها – هم آن ها که از مدت ها پیش درگیر فعالیت برای این انقلاب بوده اند و هم آنها که به تازگی  درگیر شده اند – باید فعالانه خودمان را وقف پرداختن به این تضاد و حل آن کنیم. و یک بخش کلیدی از این امر آن است که مشکلات انقلاب را در مقابل توده های مردم از جمله در مقابل کسانی که تازه وارد هستند و دارند شروع می کنند که بخشی از این جنبش برای یک انقلاب واقعی بشوند بگذاریم و آنها را درگیر در حل این مشکلات کنیم.

آن طور که در گشایش ها گفتم:

این اصل که اساسا و در نهایت، انقلاب را توده ها انجام می دهند، اصل بسیار مهمی است که باید  آن را درست فهمید و به کار بست. این اصل نباید تبدیل به مجوزی برای دنباله روی از توده ها و خودجوشی آنان بشود. اما آنها هستند که باید انقلاب را انجام دهند و نیاز دارند که در هر مرحله، درگیر در کلنجار رفتن با تضادهای مقابل پا و خدمت به پروسۀ یافتن ابزارهای حل و تغییر آنها به منظور پیشروی و گشایش شوند. این اصل بسیار مهمی است و نباید آن را مترادف با دنباله روی از توده ها دانست و نباید اینطور فکر کرد که خرد نزد توده هاست و بس و کافیست مشکلات را بهشان بگوییم تا آنها فورا راه حل ارائه کنند. این ری ایفای کردن (جسمیت بخشیدن) تودهاست. در حالی که مسئله عبارت از این است که شمار روزافزونی از توده ها را بر مبنایی علمی، درگیر فرآیند مبارزه برای مواجهه و تغییر تضادهایی که در مسیر ساختن انقلاب باید آنها را حل کرد، کنیم.[۱۱]

و اخیرا تاکید کرده ایم که:

به نظر می آید هنوز مقداری عدم تمایل هست که این جنبه (یعنی، نقصان های ما و نیازهای عاجل مان) را مستقیم و صاف و ساده در مقابل کسانی که با آنها کار می کنیم بگذاریم. در ضدیت با هر شکل از این عدم تمایل، مهم است تاکید شود که به واقع از همان ابتدا، از جمله با کسانی که به تازگی وارد رابطه شده ایم، مشکلات و نیازهای انقلاب باید طرح شود و آنها درگیر در کمک به حل آن ها شوند (و در برخی جوانب مشخص مشکلات بیشتری را شناسایی کرده و به حل آن کمک کنند). طرح مشکلات و نیازهای این انقلاب بخش حیاتی از ایجاد گشایشی است که به طور عاجل در ساختن یک جنبش واقعی برای یک انقلاب واقعی لازم است و در واقع یک بخش کلیدی از متشکل کردن افراد در انقلاب است.

بر این هم تاکید شده است که این کار را نباید به صورت تبلیغاتی بلکه باید با «شوق و اعتماد» صادقانه انجام بگیرد؛ شوق و اعتمادی که از آگاهی به این واقعیت سرچشمه می گیرد که آدم ها به واقع می توانند، در اتحاد با دیگران، نقشی فعال در به وجود آوردن کلکتیوها بازی کنند، می توانند در «به میان آوردن افکار خلاقانه اشان به درون فرآیند علمی» به حل مشکلاتِ فوری و استراتژیک این انقلاب کمک کنند و درک کنند این راه با تمام سختی ها و چالش هایش تنها راه پیشرفت در بیرون آمدن از دهشت هایی است که توده های بشریت به طور روزمره آنها را زندگی می کنند و فاجعه ای است که  تحت این سیستم سرمایه داری- امپریالیسم در انتظار تمام بشریت می باشد.

در مقابله با این سیستم هیولایی و جنایت های حیرت آورش علیه بشریت و شیوه های تفکر و فرهنگ گندیده ای که دائما بر سر روی جامعه استفراع می کند، جلو گذاشتن بدیل مثبت اهمیت عظیمی دارد: علم، رهبری، استراتژی ما برای انقلاب و افق گسترده و طرح انضمامی مان برای ایجاد یک جامعه و دنیای بنیادا متفاوت الهام بخش.

به عنوان نتیجه گیری آن چه را در کتاب «از آیک تا مائو و به ورای آن» گفتم را نقل می کنم:

اگر شانس آن را داشته اید که جهان را آن طور که واقعا هست ببینید، پس راه های عمیقا متفاوتی در مقابلتان هست که زندگی تان را وقف آن کنید.  می توانید صاف و ساده وارد این دنیایی که آدم ها هم را می جوند بشوید و به احتمال زیاد حین تلاش برای  جلو افتادن توسط آن بلعیده شوید.

You can put your snout into the trough and try to scarf up as much as you can, while scrambling desperately to get more than others.

یا می توانید برای کاری تلاش کنید که بتواند کل جهت گیری جامعه و جهان را عوض کند. وقتی این ها را کنار هم قرار می دهید، کدامیک معنایی دارد و کدامیک به چیزی که می ارزد خدمت می کند؟ زندگی شما هدفی خواهد داشت – یا اینکه در مورد هیچی نخواهد بود. و  هیچ چیز در زندگی بزرگتر از خدمت با تمام توانتان به تغییر انقلابی جامعه و جهان، پایان دادن به تمام سیستم ها و روابط ستم و استثمار و تمام رنج های غیر ضروری و ویرانی که تولید شده این روابط است نمی تواند باشد. این واقعیتی است که در طول همۀ سختی ها و پیچ و خم ها و حتا از میان شکست های بزرگ و همینطور دستاوردهای عظیم انقلاب کمونیستی تا کنون، که هنوز به لحاظ تاریخی واقعا در مراحل ابتدایی اش است، عمیق تر و عمیق تر فهمیده ام. ….

وقتی به همه این ها نگاه می کنم یک بار دیگر به یاد دوستم می افتم که زندگی اش را وقف پایان دادن به بیماری سرطان کرد و می بینم که پایان دادن به این سیستم سرمایه داری- امپریالیسم و تمام رنج ها و ستمی که این سیستم تجسم آن است و آن را در تمام دنیا اعمال می کند چه ضرورت عظیم تری است. می بینم هیچ چیز دیگری نیست که مهمتر از این کار است. هیچ چیز دیگری نیست که تا این حد لازم باشد زندگی ات را وقف آن کنی و در طول زندگی هر اندازه که بتوانی به این امر خدمت کنی، مهمترین و الهام بخش ترین کاری است که می توانی با زندگی ات بکنی. و بله، لحظات ناامیدی های بزرگ هم هست اما لحظات خوشی های عظیم هم بخشی از آن است. خوشی ای که از دیدن اینکه چطور مردم قفس ها را می شکنند و سربلند می کنند و دنیا را آن طور که هست می بینند و هرچه آگاهانه تر مبارزه برای تغییر آن را در پیش می گیرند. خوشی اینکه می دانید بخشی از کل این فرآیند هستید و دارید هر چه می توانید به آن خدمت می کنید. خوشی رفاقت و با هم بودن با دیگران در این مبارزه و خوشی آگاهی به این که این نه صرفا یک چیز حقیر و تنگ نظرانه بلکه ارزشمند و الهام بخش است که درگیرش هستید و خوشی این که هرچه در توان دارید به آن خدمت می کنید. خوشی نگاه انداختن به آینده و تصور کردن هدفی که دارید برایش مبارزه می کنید و خوشی دیدن این که آدم ها به این درک می رسند – حتا وقتی در شکل های ابتدایی – که معنی این آینده و تحقق آن نه فقط برای خودشان بلکه برای جامعه و کل بشریت چیست.[۱۲]

 uplifting. There is the joy

 

[۱] [۱] No Permanent Necessity—and Hope, on a Scientific Basis: A Radically Different and Far Better World Really Is Possible, But It Must Be Fought For!

[۲] آواکیان. چرا نیاز به یک انقلاب واقعی  داریم و چگونه به واقع می توانیم انقلاب کنیم ۲۰۱۸

[۳] Central Committee of the Revolutionary Communist Party, USA, HOW WE CAN WIN, How We Can Really Make Revolution

[۴] The 6 Points of Attention for the Revolution

این شش نکته اصول کلوب های انقلاب است که اعضای آن با آن زندگی کرده و برایشان مبارزه می کنند: ۱- ما عالیترین منافع بشریت را که انقلاب و کمونیسم است نمایندگی می کنیم. خود را بر این اصول استوار کرده و برایش می جنگیم. ما استفاده از انقلاب برای استفاده های شخصی را تحمل نمی کنیم ۲-  ما برای جهانی مبارزه می کنیم که همه زنجیرها شکسته شده اند. زن، مرد، جنسیت های مختلف همه برابر و رفقا هستند. ما هیچ گونه آزار کلامی یا فیزیکی علیه زنان یا آنان را ابژه جنسی کردن و فحش یا «جوک هایی» که در مورد جنسیت یا گرایش جنسی افراد است تحمل نمی کنیم. ۳- ما برای جهانی بدون مرز میجنگیم و برای برابری میان خلق ها و فرهنگ ها و زبان های مختلف. ما ناسزا و «جوک ها» یا القاب توهین آمیز در مورد نژاد، ملیت یا زبان را تحمل نمی کنیم. ۴- ما در کنار اکثریت ستم دیدگان می ایستیم و چشم از پتانسیل آنها برای رهایی بشریت و همینطور م مسئولیت مان در رهبری انان در انجام این کار فروگذار نمی کنیم. ما برای جلب مردم از هر قشری به شرکت در انقلاب فالیت می کنیم و گرایش به انتقام گیری در میان مردم را تحمل نمی کنیم. ۵- ما حقیقت جو هستیم و برای حقیقت مبارزه می کنیم حتا اگر حقیقتی نامحبوب باشد و در عین حال به مشاهدات و روشن بینی ها و انتقادات دیگران گوش داده و از آنها می آموزیم.۶- هدف ما سرنگونی واقعی این سیستم و ایجاد راه بسیار بهتری ورای تخاصمات ویرانگر و زشت امروز میان مردم هستیم. زیرا ما جدی هستیم. در این مرحله ما خشونت آغاز نمی کنیم و علیه هر نوع خشونتی هستیم که مردم و در میان مردم رخ می دهد.

[۵] Bob Avakian, Reflections, Sketches & Provocations: Essays and Commentary, 1981 – 1987 (RCP Publications, 1990

[۶] Phil Ochs “Love Me, Love Me, I’m a Liberal,”

[۷] Ran their course

[۸] Barrioا

محلات لاتین تباران در آمریکا

[۹] National Get Organized for An ACTUAL Revolution Tour

[۱۰] “THE NEW COMMUNISM COULD CHANGE EVERYTHING—IF…,” Revolution, March 15, 2018.  Available at revcom.us

[۱۱] باب آواکیان. گشایش ها ۲۰۱۹

[۱۲] Avakian, From Ike to Mao and Beyond