انقلاب مُرد! زنده باد انقلاب

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه

سرمقاله از نشریه حقیقت شماره ۸۴ بهمن ۱۳۹۷

تمامی یک ملت که گمان می کرد از راه انقلاب نیروی دوباره برای حرکت یافته است، ناگهان می بیند که وی را به دوره ای سپری شده بازگردانده اند و برای آن که در مورد این رجعت توهمی باقی نماند، تاریخ کهنه دوباره سر بلند می کند – گاه شمار کهنه، نام های کهنه، فرمان های کهنه که دیرزمانی فقط موضوع پژوهش عتیقه شناسان بودند و ماموران پیر و فرتوت قانون که سالها پیش باید مرده باشند …  انقلاب با تردستیِ درخور یک حقه باز ربوده شد. آن چه به نظر سرنگونی سلطنت آمد، در واقع واژگون شدن امتیازهای لیبرالی بود که بر اثر قرن ها مبارزه ذره ذره از نظام سلطنتی گرفته شده بود. به جای آن که جامعه محتوای تازه ای پیدا کند، دولت را می بینیم که به کهنه ترین قالب خویش برگشته و صرفا سلطۀ بی شرمانۀ شمشیر و عبای راهبان است. (مارکس. هیجدهم برومر لوئی بناپارت)

این گفتۀ مارکس در مورد جانی شروری است که انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه را ربود اما کمابیش در مورد انقلاب ۵۷ ایران نیز مصداق دارد. چهل سال پیش خمینی، واژۀ انقلاب را به جنبش فاشیستی اسلامی اش چسباند تا کهنگی، ابتذال و شرارت ضد مردمی آن را  بپوشاند. او و دار و دستۀ اسلامگرایش، با پشتوانۀ سرمایه داران و تجار بزرگ و در اتحاد با طیف روشنفکران ملی و ملی مذهبی و بستن عقد و پیمان محرمانه با امپریالیست های غرب به ویژه آمریکا، رژیمی را بر جامعه تحمیل کردند که آمال رهایی‌بخش و ظرفیت‌های مردم ما را به نابودی کشاند. نظامی که با سرکوب بی رحمانۀ اقشار مختلف جامعه از کارگران و دهقانان، تا زنان و روشنفکران دگراندیش و از دانشجویان و ملل تحت ستم تا سازمانها و گروه های چپ و کمونیست و دیگر مخالفینِ مذهبی اش، سیطره طبقاتی و ایدئولوژیک خود را طی چند سال پس از روی کار آمدنش بر سراسر کشور گشود.  

رژیمی در ایران مستقر شد که برآمدنش نه تنها زندگی اکثریت چند نسل از مردم را به کابوس و هراس مداوم تبدیل کرد، بلکه سرنوشت کل منطقۀ خاورمیانه و بعدها شمال آفریقا را تحت تأثیر قرار داد. نخستین دولت اسلامگرادر قرن بیستم همچون زلزله ای اجتماعی و سیاسیِ مهلک و ویرانگری عمل کرد و راه را برای سایر رژیمها و دولتهای اسلامگرا چون طالبان و داعش گشود. برپایی این رژیم، اعتماد به نفس زیادی به اسلامگرایان سراسر منطقه جهت کسب قدرت سیاسی و تشکیل حکومت داد و احزاب و جریانات اسلامی متعدد از لبنان و عراق و افغانستان تا ترکیه و شمال آفریقا و مصر و سودان و حتی فیلیپین و اندونزی به درجات مختلف مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر الگوی آن قرار گرفتند. جمهوری اسلامی با سرکوب خونین انقلاب، گونه ای از دولت دیکتاتوری سرمایه داریِ (بورژوایی) وابسته به نظام سرمایه داری امپریالیستی در پیوند با شریعت و اخلاقیات و ایدئولوژی اسلامی مستقر کرد.

جمهوری اسلامی و اسلامگرایی

اسلامگرایی که مهمترین مشخصه ایدئولوژیک و سیاسی نظام حاکم بر ایران است، یک جنبش ارتجاعی و مربوط به عصر سرمایه داری است. این جریان سیاسی اساسا در مواجهه با عملکرد سرمایه امپریالیستی در قرن بیستم شکل گرفت و پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی در مناطق مختلف خاورمیانه و شمال آفریقا عروج کرد. اسلامگرایان نیرویی نبودند که بیرون از چارچوب امپریالیسم تولید شده و صرفا پس مانده ای از عصر ماقبل سرمایه داری باشند که با سماجت بقا یافته اند. عروج اسلامگرایی مدیون نحوه رشد و شکلگیری نظام کاپیتالیستی در کشورهای تحت سلطه مانند ایران و عملکرد امپریالیسم در آنها است. در واقع بنیادگرایی دینی به طور کلی و جنبش اسلامگرایی، شکل ویژه و تبارز غریبی از شدت یابی تضاد اساسی عصر سرمایه داری است. یعنی تضاد میان تولید به شدت اجتماعی شده در سطح جهان و تصاحب و کنترل خصوصیِ (سرمایه دارانه) آن. سرمایه داری امپریالیستی پس از جنگ جهانی اول در سطحی کیفیتا متفاوت نسبت به پیش از آن، ساختار جامعه و اقتصاد کشورهای تحت سلطه (جهان سوم) را به قوای محرکۀ نظام جهانی سرمایه داری و نیازهای آن پیوند زد و در آن ادغام کرد.

این روند پس از جنگ جهانی دوم شاهد جهشهای دیگری بود که باعث به وجود آمدن تغییرات مهم و غالبا تکان دهنده و ناگهانی در زندگی میلیونها نفر از مردم جهان سوم شد. ترکیب طبقاتی، ترکیب جمعیتی شهر و روستا و همچنین ساختار قدرت سیاسی طبقات استثمارگر تغییر بسیار کرد. نظامهای سرمایه داری و نیمه فئودالی حاکم در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا طی صد سال اخیر نتوانستند انتظارات مردم را برآورده کنند و همواره فقر، گرسنگی، آوارگی، بی کاری، سرکوب و تحقیر و ستم را به مردم تحمیل کردند. رشد روابط سرمایه داری در بسیاری از کشورهای تحت سلطه که بر اساس منطق کور و مغشوش نیروی محرکۀ آنارشی تولید صورت گرفت، باعث رانده شدن میلیونها نفر از کشاورزان و روستاییان از زمین و محل زندگی شان شد. آنها موجوار به شهرهای بزرگ پرتاب شدند بدون آن که در استخوانبندی اقتصادی و اجتماعی و کارکرد جامعه به شکل «منسجم» ادغام شوند. ساختار معوج و بیمار اقتصاد و جامعه کشورهای پیرامونی توان و ظرفیت ادغام آنها در کارکرد اقتصاد رسمی اش را نداشت و آنها اغلب در اقتصاد غیر رسمی مشغول به کار شدند. شمار عظیمی در زاغه های محرومیت جمع شدند و در سایۀ کلان شهرهایی پر زرق و برقی مثل تهران، غرق در فلاکت حاشیه نشینی شدند. به علاوه بسیاری از عادات و فرهنگ و باورهای سنتی شان در زندگی شهری و نظام جدید دچار بی ثباتی و تغییر شده بود.

بر بستر چنین شرایطی، نه فقط در ایران بلکه در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا، کارگران و توده های محروم شهر و روستا هر چه بیشتر در معرض تبلیغ و نفوذ بنیادگرایان اسلامی قرار گرفتند. علت رشد اسلام گرایی پاسخی به فقر و عدم توسعه نبود، بر عکس نوعی توسعه یافتگی معوج امپریالیستی برای آنها زمینه سازی و صحنه آرایی کرد. چرا که در میانۀ تکان ها و جابجایی هایی که توسعۀ سرمایه داری از بالا و زیر سرنیزه رژیم های مستبد به وجود آورده بود، دین حکم یک لنگر روحی و پشتیبان را برای شان بازی می کرد. اسلامگرایان  با استفاده از گفتمانِ مخالفت با «فساد» و «فرهنگ غرب» در میان توده های مستاصل پایه می گرفتند و راه «استقلال» از «غرب» را در گروی  بازگشت به دین و باورهای هزار ساله نشان می دادند. اهمیت ایدئولوژی اسلامی در این بود که به عنوان یک نیروی منسجم کننده، توده های معلق در حاشیه ها و فقر را به «جماعت» و «امت اسلامی» پیوند زد و دوباره به آنها معنی و امید (امید کاذب) بخشید.

 طبقات حاکم که به لحاظ اقتصادی و سیاسی وابسته و تابع امپریالیسم بودند و وسیعا به عنوان عوامل فاسد یک قدرت خارجی مطرح شده و می شوند، نوعی از فرهنگ و سبک زندگی را تبلیغ می کردند که از سوی اسلامگرایان و بخش هایی از مردم به عنوان «فرهنگ فاسد غرب» تعریف شد و «استقلال» از غرب به ضدیت با «فرهنگ» آن و ترویج «فرهنگ دینی» تفسیر شد. نقش ایدئولوگ های اسلام گرا مانند علی شریعتی و مهدی بازرگان در تئوریزه کردن این گفتمان و ترویج آن بسیار مهم بود. این مساله در کوتاه مدت دست نیروهای اسلامگرا را برای جا انداختن فرهنگ و ارزشهای ارتجاعی اسلامی به عنوان «فرهنگ بومی» بسیار باز کرد و خمینی با اتکا به این گفتمان و شعارهای پوپولیستی عدالت خواهانه توانست نفرت بخش زیادی از مردم از رژیم شاه و نظام سرمایه داری امپریالیستی را به پایه و پشتیبان اهداف ارتجاعی اش در احیای ارزش های سنتی و پوسیده اسلامی تبدیل کند. او مانند دیگر اسلامگرایان علت اصلی فلاکت و فقر و  تحقیر شدن مردم را نه در اساس نظام سرمایه داری، تبعیض و ستم طبقاتی و جهل و خرافه دینی بلکه در «فرهنگ فاسد و بیگانه غربی» و راه چاره را بازگشت به دین و باورهای هزار و چهارصد ساله اسلامی معرفی کرد.

عوامل سیاسی دیگری هم بنیادگرایان اسلامی را به ویژه در خاورمیانه تقویت کرد و اوضاع را به سمت «راه حل» ارتجاعی سوق داد. این عامل، سیاست های آگاهانه امپریالیسم آمریکا و متحدین آن در صحنه سیاسی خاورمیانه بود. حمایت از بنیادگرایان اسلامی در خاورمیانه برای مقابله با کمونیسم و ناسیونالیسم و نیروهای سکولار و همچنین در دهۀ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی برای ممانعت از نفوذ سوسیال امپریالیسم شوروی در خاورمیانه، برای آمریکا کاربست سیاست «دشمن دشمن من دوست من است» بود.. به تبعیت رژیم شاه از اواخر دهۀ ۱۳۴۰ دست اسلام گرایان را برای مقابله با جنبش نوین کمونیستی باز گذاشت. اسرائیل و آمریکا در جنبش فلسطین عامدانه حماس را تقویت کردند تا نیروهای سکولار و احزاب تحت الحمایۀ شوروی را  تضعیف کنند. راه حل امپریالیسم  آمریکا در مواجهه با بحران افغانستان به وضوح و بدون پرده پوشی حمایت از رشد و توسعه نیروهای بنیادگرای اسلامی بود. در این میان با یک تیر دو نشان می زدند، هم کمونیست های واقعی را قتل عام کرده و کمونیسم را بی اعتبار می کردند و هم با شوروی که رقیب امپریالیستی آنها بود، مقابله می کردند. علاوه بر این نیروهای ملی گرا و جریان موسوم به ملی مذهبی، در وجود اسلام گرایان متحدین طبیعی خود علیه کمونیست ها را دیدند. این مولفه های سیاسی در تداخل و ترکیب با عوامل اقتصادی و اجتماعی، عروج قدرتمند بنیادگرایی اسلامی را در خاورمیانه رقم زد که در هیبت به قدرت رسیدن یک رژیم فاشیستی دینمدار در ایران تجلی پیدا کرد.  

پایه طبقاتی اسلامگرایی

اسلامگرایی یک حرکت سیاسیِ طبقاتی است که برآمد ایدئولوژیک دارد. ماهیت طبقاتی آن در برنامۀ اجتماعی اش آشکار است و در عمل هم از این طریق که چه روندهایی را سرکوب کرده و به کدام روندها اجازۀ رشد و توانمندی می دهد ماهیت طبقاتی خود را آشکار می کند. این جریان سیاسی- طبقاتی، در برآمد ایدئولوژیک خود از آن ایدئولوژی که به طور خود به خودی در جامعه مهیا است استفاده میکند. اخوان المسلمین در جهان عرب، فداییان اسلام و روح الله خمینی در ایران، سلطنت بچه سَقا (۱۹۲۹) و بعدها احزاب جهادی و سپس طالبان در افغانستان، حزب عدالت و توسعه در ترکیه، دولت اسلامی عراق و شام، حزب نهضت اسلامی تاجیکستان، بوکوحرام و الشباب در آفریقا و غیره جملگی تبارزات مختلف برآمدن و خیز این قشر از سرمایه داران و زمین داران بزرگ برای کسب قدرت سیاسی هستند اما در هیچ کجا، مانند ایران نتوانستند تبدیل به یک قدرت سیاسی تئوکراتیک تمام عیار شوند.

پیشگامان جنبش اسلامگرایی در تمام این کشورها از یک موقعیت مشابه طبقاتی و سیاسی برنخاستند. در برخی از کشورها مانند ایران پرچم جنبش اسلام گرایی به دست طبقات استثمارگر کهنه و سنتی افتاد که منافع و اقتدارشان توسط توسعه امپریالیستی تضعیف شده بود. در برخی دیگر از کشورها مانند آ.ک.پ ترکیه یا اخوان المسلمین در مصر بیشتر مرتبط است با ظهور اقشار جدید سرمایه داری که در بیرون از محافل هیئت حاکمه رشد یافتند. در ایران، از آغاز قرن بیستم و بعدها در دوران رضا شاه و پروژۀ تشکیل دولت متمرکز مدرن وی، روحانیت شیعه و برخی اقشار فئودالی و بازاریان سنتی، بسیاری از منابع نفوذ و اهرم های قدرتشان در نظام قضایی، آموزش و پرورش، اقتصاد و اراضی وقفی، رسانه ها و دستگاه تبلیغاتی حاکم در جامعه را از دست دادند و شاهد تضعیف روز افزون آن بودند.این نگرانی و اعتراض با رفرمهای امپریالیستی شاه در دهه ۱۳۴۰ به نقطه عطف جدیدی رسید و خمینی از آغاز حیات سیاسی اش در سال ۱۳۴۲ به عنوان نماینده روحانیتی بلند شد که با این رفرمهای امپریالیستی بیش از پیش نگران از دست رفتن قدرت اقتصادی و نفوذ اجتماعی شان در جامعه بودند. سال ۵۷ بخش های دیگری از اقشار بورژوازی و روشنفکران ناراضی حول برنامه ارتجاعی خمینی و دولت مورد نظر او متحد شدند. اما پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، قشر جدیدی از سرمایه داران بزرگ وابسته به قدرت سیاسی و ادغام شده در نظام سرمایه داری جهان به وجود آمد که تمرکز سرمایه انحصاری و دامنۀ انباشت سرمایۀ آن به ورای مرزهای ایران رفته است. در واقع، ایدئولوژی جهان گرایی اسلام گرایان حاکم در ایران، این امر را به شدت تسهیل کرد و یاری داد.

یک روبنای تئوکراتیک و جهان گرایی اسلامی

ائتلاف به قدرت رسیده حول محور شخص خمینی و ایده و برنامه سیاسی و حکومتی او در سال ۵۷، یک دولت و روابط تولیدی-اجتماعی سرمایه داری وابسته به امپریالیسم را از رژیم سلطنت گرفت و آن را با قانون شریعت و فقه اسلامی و اخلاقیات و ایدئولوژی منتج از آن پیوند زد. تسلط فقه اسلامی به شکل قوانین شریعت و نهادهای رسمی و قانونیِ تعیین کننده همچون ولایت فقیه (رهبری مرجعیت شیعه)، شورای نگهبان و مجلس خبرگان بر چارچوب قانون اساسی این نظام، بیانگر تسلط تئوکراسی بر جمهوریت است و نهادهای انتخابی و اجراییِ برآمده از بخشی از آرای عمومی به صورت سیستماتیک و قانونی تحت نظارت و تسلط شریعت و فقه قرار دارند. بنابراین، رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم تئوکراتیک است.

اما علاوه بر این جمهوری اسلامی یک رژیم تئوکراتیک جهانگرا (یونیورسالیست) است و نه ناسیونالیستی و نه حتا ناسیونالیستی اسلامی. جمهوری اسلامی از همان روز اول و در اسناد رسمی اش خود را برای تحقق اهداف فراملی در جهت برافراشتن «پرچم اسلام در جهان» آماده کرد. در اصل ۱۱ قانون اساسی آمده است: «به حکم آیه کریمه ”ان هذه امتکم امۀ واحده و انا ربکم فاعبدون” همه مسلمانان یک امت‌اند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست کلی خود را بر پایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش به عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد». آنها پایه اجتماعی خود را نه بر مبنای ملی گرایی اسلامی و در یک کشور خاص و برای یک ملت خاص بلکه عمدتا بر اساس جهانگرایی اسلامی و «تدارک جهت استقرار حکومت امام زمام در سراسر جهان» متحد و تهییج می کنند. آنها به واقع، بر این باورند که اسلام باید ایدئولوژی، اخلاقیات و روش زندگی حاکم در جهان یا حداقل در آن بخشهایی از جهان که تاریخا «جهان اسلام» مینامند باشد.

باب آواکیان در مقاله پیش گذاشتن راهی دیگر بعد از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به برج های دوقلو در نیویورک توسط اسلامگرایان، تحلیل مهمی از تضاد میان اسلام گرایان و امپریالیستها به عنوان یکی از روندهای تاثیر گذار بر اوضاع جهان داد و نوشت که اسلام گرایان قشری منسوخ و ارتجاعی در کشورهای اسلامی هستند که در تقابل با قشر  منسوخ دیگر در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی می باشند. او تاکید کرد، این دو قطب ارتجاعی در همان حال که ضد هم هستند، یکدیگر را تقویت می کنند و سمت گیری با هر یک از این منسوخ ها در نهایت هر دوی آن ها را تقویت خواهد کرد. اسلامگرایی یک پاسخ ارتجاعی به نظام جهانی ارتجاعی و ستمگرانۀ امپریالیستی است. یک ایدئولوژی منسجم است که شکل های تازه و کهنۀ روابط استثمار و ستم را نمایندگی می کند. در واقع کلیۀ اشکال اسلامگرایی از دو منظر ارتجاعی هستند: نخست از زاویه جهانبینی، اخلاقیات و ایدئولوژی پوسیدۀ دینی و دیگر از زاویه حفظ روابط ارتجاعی سرمایه داری و طبقاتی و دست نزدن به اساس بهره کشی، ستم و تبعیض طبقاتی در جامعه.

کم بها دادن به برهم کنش میان روبنای سیاسی- ایدئولوژیک و زیربنای اقتصادی، از معضلات روش شناختی دیرینۀ جنبش کمونیستی بوده است و هنوز گریبانگیر ما است. باب آواکیان در تحلیل دیالکتیکی از رابطه زیربنا و روبنا و نقش ایدئولوژی و مذهب در جامعه می گوید:

بعضی ها با یک کوته بینی اکونومیستی سوسیال دمکراتیک به جایی رسیده‌اند که اصرار دارند همه این «محافظه کاری اجتماعی» یا بنیادگرایی دینی فقط تیله ایست که مردم را از حرکت در جهت منافع اقتصادی خودشان دور میکند. این یک اشتباه جدی است. آنها متوجه نیستند که این مولفه های روبنایی، به خصوص بنیادگرایی اسلامی در عین اینکه نهایتاً ریشه در تغییرات اقتصادی اجتماعی جامعه و تغییرات اجتماعی در جامعه دارند اما به نوعی زندگی خود را هم دارند و به عنوان یک بیان ایدئولوژیک دارای خودمختاری نسبی میباشند… بین آنچه از لحاظ اقتصادی بر مردم می‌رود و اینکه مردم چه برداشتی از آن میکنند، یک رابطۀ یک به یک خام مکانیکی موجود نیست. برداشت مردم از منشور روابط اجتماعی گوناگون انکسار مییابد. می‌شود گفت وقتی از روبنا، از حیطۀ ایده‌ها و فرهنگ و غیره می‌گذرد تاب بر میدارد. این ایده‌ها و این فرهنگ که شامل بنیادگرایی ارتجاعی مسیحی هم می‌شود نهایتاً در زیربنای اقتصادی تعیین میشود، اما این تعین نهایی است. ما باید دیالکتیک این مسأله را درک کنیم. ماتریالیسم خام و مکانیکی به درد نمی خورد. (دولت و آزادی)

جمهوری اسلامی و سرمایه داری امپریالیستی

اسلامگرایان چه در ایران و چه در ترکیه، مصر، افغانستان و هر جای دیگری که فرصت تشکیل دولت و یا شرکت در حکومت پیدا کردند، به سرعت تبدیل به قشر جدیدی از بورژوازی بزرگ و وابسته به نظام سرمایه داری جهانی شدند و در حداکثر توانشان درها را به روی رشد سرمایه داری باز کردند. اسناد منتشر شده وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا و خاطرات شخصیتهای آمریکایی و نزدیکان خمینی بیانگر این حقیقت اند که خمینی در پیامهای محرمانه اش به دولت آمریکا از نوفلوشاتو فرانسه، تضمین کرد که استخراج و صدور نفت به روی جهان و غرب را هیچگاه متوقف نکند. نفت، شاهرگ پیوند ساختار کل اقتصاد ایران به نظام سرمایه جهانی امپریالیستی است و جمهوری اسلامی نه تنها هیچ برنامه ای برای قطع پیوند اقتصاد ایران به نظام سرمایه داری-امپریالیستی نداشت بلکه آن را وسیله ای برای ابقای رژیم خود و ادغام هرچه بیشتر نظام اقتصادی و سیاسی ایران در نظام جهانی کرد.همچنین سیاستهای نئولیبرالی صندوق بین المللی پول و طرحهای اقتصادی بانک جهانی در جمهوری اسلامی به صورت گسترده به کار گرفته شده و پیاده شدند. اسلامگرایان، چه به غرب انتقاد جدی داشته باشند و چه مقبول آن واقع شوند، هیچ برنامه‌ای برای استقلال یا غلبه بر وابستگی جامعه و اقتصاد به بازار جهانی و سرمایه امپریالیستی ندارند. ایده آل آن ها ایجاد جوامع و حتا «امپراتوری» های اسلامی است که در عین تناسب و انطباق با شیوه تولید سرمایه داری حاکم بر جهان، بر مبنای اصول اسلام اداره شود. این ویژگی ایدئولوژیهایی است که محصولات تاریخی اند اما دارای انعطاف پذیری بوده و در همه دورانهای جوامع طبقاتی، قابل استفاده هستند. ایدئولوژی اسلامگرایی یک مقوله جدید در جواب به اوضاع امروز است که از آن چه هزار و چهارصد سال پیش بر مبنای فئودالیسم و برده داری بلند شده بود استفاده می کند.

جمهوری اسلامی و تضاد با امپریالیسم

وابستگیِ جمهوری اسلامی و دیگر اسلام گرایان به پیوندشان با سرمایه داری و نظام سرمایه داری جهانی نباید به این اشتباه پا بدهد که گویی هیچ تضادی میان اسلام گرایان و امپریالیست ها به ویژه امپریالیست های غربی و دولت آمریکا وجود ندارد و جنگ میان این دو «جنگ زرگری» است! اسلامگرایان یک روابط تولیدی متفاوت را نمایندگی نمی کنند اما یک ایدئولوژی ارتجاعی متفاوت از ایدئولوژی ارتجاعی امپریالیستی را نمایندگی می کنند. اسلامگرایی یک جنبش سیاسی و ایدئولوژیک است که روبنای سیاسی و جوانب بسیاری از روبنای ایدئولوژیکی را که غرب به این کشورها تحمیل کرده است به چالش می‌گیرد. با بسیاری از مظاهر و عناصر فرهنگ سرمایه داری غرب یا برآمده از آن مانند سبک زندگی، آزادی پوشش و روابط جنسی، هنر و تولیدات صنعت فرهنگی آن ضدیت آشتی ناپذیر دارد. اسلامگرایی بدون ضدیت با غرب بی معنی است. به همین علت نخستین مخالفتها و اعتراضات فداییان اسلام و خمینی به رژیم شاه نه با اساس سلطنت بلکه در اعتراض به پدیدههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آغاز شد که آنها را «غربی» و «آمریکایی» می نامیدند. پدیده هایی مانند بی حجابی و حق رأی زنان، سینما و تلویزیون و نشریات و روزنامه های آن دوره، فروش مشروبات الکلی و غیره.

اما علاوه بر این اسلامگرایان از جمله جمهوری اسلامی به علل دیگری به جز تضاد روبنایی و فرهنگی، به لحاظ سیاسی هم با امپریالیسم آمریکا تضاد و رقابت دارند. اسلامگرایان اکثرا در کشورهایی به دنبال کسب قدرت سیاسی بوده اند که رژیمهای «سکولارِ» تحت الحمایۀ  امپریالیسم آمریکا مثل رژیم محمد رضا شاه، سادات و مبارک در مصر، بن علی در تونس و غیره بر سر کار بوده اند و از این نظر آنها رو در روی آمریکا و متحدینش قرار گرفتند. برای مثال اگر چه ایالات متحده و امپریالیستهای غربی در سال ۵۷ و پس از کنفرانس گودالوپ راه را برای به قدرت رسیدن اسلامگرایان ایران گشودند و خمینی و نزدیکانش هم پیامهایی با محتوای تأمین منافع آمریکا در ایران و ضدیت با انقلابیون چپ و کمونیست و سوسیال امپریالیسم شوروی برای آمریکاییها فرستادند، اما جمهوری اسلامی در ماجرای اشغال سفارت آمریکا و بعدها حمایت از اسلامگرایان در سراسر منطقه تا به امروز کوشیده به عنوان یک رقیب و یک قدرت ضد غربی، ایالات متحده را به چالش بکشد و دست کم خود را به عنوان یک قدرت منطقه ای به رخ آمریکا و اسرائیل و رژیم های تحت الحمایۀ آمریکا در خاورمیانه بکشد. از سوی دیگر مساله اسرائیل هم یک تضاد جدی برای ایالات متحده آمریکا در ایجاد اتحاد با  اسلامگرایان بوده است. اسرائیل کانون ثقل و نگهبان منافع امپریالیسم آمریکا در منطقه خاورمیانه است. و همین امر، برای اتحاد آمریکا با اسلام گرایان در ایران و افغانستان مشکل آفرین بوده است. در هر صورت، این رابطه پر از تضادهای لاینحل است که مرتبا هر دو را به بحران می اندازد و فضای مساعدی برای سرنگونی هر دوی آنها فراهم می کند. و هم زمان هر دو طرف از این تضاد برای فریب توده های مردم استفاده کرده اند و هر یک سعی کرده اند در این مناقشه، توده های مردم را گوشت دم توپ خود کنند. چهل سال پیش خمینی و باند تبهکار او این کار را کردند و امروز رژیم ترامپ و باند فاشیست او آرزو دارند چنین پروژه ای را پیش ببرند تا بار دیگر، در یک بزنگاه تاریخی دیگر، مانع از آن شوند که یک راه دیگر، در مقابل توده های مردمی که علیه شرایط ستم و استثمار خویش به پا خاسته اند باز شود.

انقلاب مرد! زنده باد انقلاب!

زمینۀ به ظهور رسیدن جنبش اسلام گرایی در بطن نظام سرمایه داری جهانی را تغییراتی که در نتیجۀ کارکرد سرمایه داری به وجود می آید و گرایش به تضعیف نظام سرمایه داری یا ایجاد تلاطمات شدید در آن دارند، فراهم کرد. علت به قدرت رسیدن اسلامگرایان را سربلند نکردن یک انقلاب واقعی یک انقلاب کمونیستی تعیین کرد. با شکست انقلاب، طبقۀ تازه به قدرت رسیده همراه با تیزتر کردن شمشیر، اتوریته «اخلاق دینی» را هم پرخاشگرانه به میدان آورد. جنگ با فقرا جای جنگ علیه فقر را گرفت. آسمانی ترین هیجانات مذهبی و افکاری که با خرد معاصر باید آنها را در دسته بندی جنون قرار داد، برای تحمیل بی سابقه ترین استثمار و بی رحمانه ترین سرکوبها استفاده شد. تا زمانی که این رژیم با یک انقلاب واقعی، که پژواک آن سراسر جهان را در نوردد، سرنگون نشود، این روال ادامه یافته و چه بسا شدیدتر خواهد شد. بزرگترین درس شکست انقلاب ۵۷ و به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی این است: هنگامی که ضرورتِ زمانه انجام انقلاب پرولتاریایی است اما به آن جواب داده نمی شود، نتیجه اش تحمیل «راه حلی» است که جامعه را فرسنگ ها به عقب پرتاب می کند. راه «میانه» موجود نیست. جامعه ما نیاز به انقلابی دارد که طرح و نقش و نگارش را از آینده ای که باید ساخته شود بگیرد. به گفته مارکس بازگردیم:

انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم {انقلاب کمونیستی} نمی تواند چکامۀ خود را از گذشته بگیرد. این چکامه را فقط از آینده می توان گرفت. این انقلاب تا همۀ خرافات گذشته را نروبد و نابود نکند قادر نیست به کار خویش بپردازد. انقلاب های پیشین به یادآوری خاطره های تاریخی جهان از آن رو نیاز داشتند که محتوای واقعی خویش را برخود بپوشانند. انقلاب قرن نوزدهمی به این گونه یادآوری ها نیاز ندارد. … اکنون به نظر می رسد که جامعه به جایی عقب تر از نقطۀ حرکتش برگشته است. اما در  واقع، فقط از همین حالا است که جامعه می باید نقطۀ عزیمت انقلابی اش را بیافریند، یعنی موقعیت، روابط و شرایطی را پدید آورد که یک انقلاب مدرن به معنای جدی کلمه بدان ها نیاز دارد. … انقلابهای پرولتاریایی، برعکس، مانند انقلاب های قرن نوزدهم همواره در حال انتقاد کردن از خویش اند، لحظه به لحظه از حرکت باز می ایستند تا به چیزی که به نظر میرسد انجام یافته است دوباره بپردازند و تلاش را از سر گیرند، به نخستین دودلیها و ناتوانیها و ناکامیها در نخستین کوششهای خویش بیرحمانه میخندند، رقیب را به زمین نمیزنند مگر برای فرصت دادنِ به وی تا نیرویی تازه از خاک برگیرد و به صورتی دهشتناک تر از پیش رویاروی شان قد علم کند، در برابر عظمت و بی کرانی نامتعین هدفهای خویش بارها و بارها عقب مینشینند تا آن لحظه که کار به جایی رسد که دیگر هرگونه عقب نشینی را ناممکن سازد و خود اوضاع و احول فریاد برآورند که «رودس همین جاست، همین جا است که باید پرید! گل همین جاست، همین جا است که باید رقصید!» (مارکس، هیجدهم برومر لوئی بناپارت)