معلق میان دو مرگ
زمان مطالعه: < 1 دقیقه
نه! این مرگ تمام نمیشود
مرگمان تمام نمیشود
شانه به شانۀ ثانیه ها است
همین که در همه جا پراکنده است
و سهل تر از هوا در ریه فرو میبلعیمش.
مرگ که در تولید انبوهش به خودکفایی رسیده اید
و به عدالت تقسیمش میکنید.
همین مرگمان که تمام نمیشود و ما که تمام نمیشویم
و مرگتان که فرا نمیرسد
که کاش برسد و تا تمامی تمامتان، تمام نشود
و چشمهای خیره که معلقند میان این دو ناتمامی
…
زمان ایستاده است
باد میوزد
شاخه های درختان زردآلو و سپیدار، سوگوار و دست افشان میلرزند
نگاه مردی به درشتی چشمان حلاجِ سربدار از پشت پنجره به مرگمان خیره مانده است
و چشمان انبوه زنانِ هم آغوش که در رویای مرگتان به زمین خیره اند و پای میفشارند
«باش تا نفرین “مردم” از شما چه سازد»
الف.صحاف ۲۸ بهمن ۱۳۹۹