نشریه آتش شماره ۱۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵۹ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۱۴- اردیبهشت ماه ۱۴۰۰

سرسخن: سرمایه داری امپریالیستیِ چین و قرارداد ۲۵ ساله با جمهوری اسلامی

امضای قرارداد یا تفاهم نامه ۲۵ ساله میان جمهوری اسلامی و چین، نگاه مردم را به مسائلی فراتر از زندگی و مشکلات روزمره کشاند. آنها به درستی احساس می کنند این قرارداد تاثیرات غیرقابل پیش بینی و مخربی بر زندگی شان و به طور کلی بر کشور خواهد داشت. فوری ترین هراسِ اکثریت مردم آن است که  قرارداد ۲۵ ساله مانند «طناب نجاتی» برای جمهوری اسلامی باشد و بر طول عمر آن بیفزاید. البته این هراس تا حدودی به جا است، اما باید گفت میدانی که جمهوری اسلامی در آن پای می گذارد و برای بقایش مجبور است چنین کند، میدانی پر تضاد و لغزنده است.

عده ای از منتقدین قرارداد ۲۵ ساله، آن را «ترکمانچای دوم» می خوانند. اما، این قرارداد نه «ترکمانچای دوم» است و نه «طناب نجات» برای جمهوری اسلامی. این قرارداد بخشی از رشد سرمایه داری امپریالیستی در ایران است که به عمل درآمدنش، ایران را هرچه عمیق تر و به شکلی تَبعی و تحت سلطه، در اقتصاد جهانی سرمایه داری ادغام کرده و ساختار اقتصادی آن را بیش از پیش تابع ضرورت های سودآوریِ حداکثری سرمایه های امپریالیستی خواهد کرد. مسلما اقتصاد توسعه خواهد یافت اما توسعه ای پُر درد و رنج برای اکثریت مردم. در نتیجۀ «توسعۀ جدید»، شاهد نابودیِ آخرین باقیمانده های ساختار اقتصادی ای خواهیم بود که در دهه های ۱۳۴۰ به بعد، عمدتا در پیوند و وابستگی به سرمایه داری امپریالیستی غرب به وجود آمدند. شاهد تغییراتی مانند ورشکستگیِ کارگاه های تولیدی و قطعه کاران و تولید کنندگان خرد خواهیم بود. بهره برداری های کوچک کشاورزی بیش از اینها نابود خواهند شد و زمین های کشاورزی هرچه بیشتر تجمیع شده و تحت انحصار شرکت های بزرگ کشاورزی صنعتی و تجاریِ بین المللی قرار خواهند گرفت. بخش های مختلف اقتصاد و همچنین استان های مختلف بیشتر به «خارج » (استان های چین، کشورهای خلیج و غیره) متصل خواهند شد تا به دیگر بخش های اقتصاد داخلی. نتیجۀ هولناک تر عملی شدن مفاد این تفاهم نامه، نابودی بیسابقۀ محیط زیست خواهد بود.

در ترکیب طبقاتی جامعۀ ایران، جا به جایی های فاحش را شاهد خواهیم بود. ترکیب طبقۀ کارگر ایران پیشاپیش در نتیجۀ تاثیرات فاز جهانی سازی سرمایه داری امپریالیستی، کاملا تغییر کرده است اما از این پس، تحت تاثیر توسعۀ سرمایه داری امپریالیستی جدید، در جهت های غیرمنتظره تغییر خواهد کرد. مسلما، رشد مشاغل کارخانه ای که از ثبات و قرارداد کاری برخوردارند، بخشی از تحولات نخواهد بود. طبقۀ متوسطی که بر مبنای ساختار اقتصادی پیشین رشد کرده بود از بین رفته و طبقۀ متوسط جدیدی در رابطه با ساختار اقتصادی جدید شکل خواهد گرفت. در نتیجۀ این توسعه، قشر جدیدی از سرمایه داران و تکنوکرات هایی به وجود آمده و تقویت خواهند شد که واسطه ها و شرکای سرمایه داران چینی هستند. پیشاپیش، چنین قشری رشد یافته و امروز، به دنبال گسترش قدرت اقتصادی و محکم کردن جای پایش در حکومت است. برای شناسایی اینها کافی است نگاهی به شرکت های برج سازی، سدسازی، راه آهن، تونل ها و معادن، پالایشگاه های نفت و پتروشیمی و انرژی هسته ای و شبکه اینترنتی بانک ها بکنیم.

گسترش بیسابقۀ تجارت خُرد در قالب مجتمع های بزرگ تجاری (شاپینگ مالها) و میلیون ها مغازۀ فروش واردات مصرفی و ارایه خدمات برای مصرف کنندۀ این ابزار از لباس تا خنزپنزرهای الکترونیکی، بخشی از این رابطه است که با برداشته شدن تحریم ها و وصل شدن راه های شوسه و ریلی چین به اقصی نقاط ایران گسترش خواهند یافت. گسترش این تجارت خرد، مبتنی بر گسترش تولیدات کارخانه ای و کارگاهی در ایران نبوده است و محتملا این روند ادامه و تشدید خواهد یافت. در واقع کارگاه های تولیدیِ پوشاک، روسری، شانه، چتر، قاب عینک و ظروف پلاستیکی و جواهرات بدلی و لوازم آرایش و غیرۀ تجار ایرانی در ایالت خودمختار مسلمان نشین نینگ سیان در چین قرار دارد که با راه آهن به تهران وصل می شود. ساختار تقسیم کار اقتصادی داخلی میان مناطق مختلف چین، اینگونه است که رشد و توسعۀ سرمایه داران کوچک و متوسط چین در مناطق فقیرتر، مانند نینگ سیان، وابسته به صادرات کالاهای مصرفی روزمره به کشورهایی مانند ایران و پاکستان و ترکیه و غیره است. در حالی که سرمایه داران بزرگ چین، درگیر صدور قطعات و ماشین آلات صنعتی به کشورهای امپریالیستی دیگر هستند. در واقع استان های صنعتیِ چین با قطار نه به تهران و کابل و اسلام آباد بلکه به بندر-شهرهای آلمان مانند دوئیسبورگ و هامبورگ متصل می شوند و تعداد دیگری از آنها در کشورهای توسعه نیافته مانند ایران، با دولت یا شرکت های تحت حمایت دولت وارد عملیات تولیدیِ «بالا دستی» (حفاری و استخراج نفت و گاز و معادن و حفاری کانال های آبی) و «پائین دستی» (فرآوری مواد خام نفت و پالایشگاه و غیره) می شوند. تحت سلطۀ سرمایه امپریالیستی چین، ایران کماکان نفت و گاز صادر خواهد کرد، اما سنگ قبر و تسبیه و بنرهای «یا قمر بنی هاشم» و دیگر کالاهای خرد و ریز با کانتینرهای چینی وارد خواهد شد و مشاغل بی ثبات و نابود کنندۀ انرژی و استعداد جوانان را ایجاد خواهد کرد. گیریم که در این میان، به شکل جزیره وار و برای قشر کوچکی از کارگران متخصص، مشاغل صنعتی و حفاری و برای قشر اندکی از جوانان تحصیلکرده مشاغلی در عرصه فن آوری اطلاعاتی و گردشگری و غیره ایجاد شود.

این نوع توسعه معوج و ویرانگر محصول آن نیست که گویا سرمایه داری امپریالیستیِ چین «خون آشام تر» از سرمایه داری امپریالیستی آمریکا و اروپا است. قوۀ محرکۀ سرمایه، چه «غربی» یا «شرقی» «گسترش بیاب یا بمیر» است. بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی از جمله جریان های حامیِ رژیم سابق، این قرارداد را استعماری و برده کننده خوانده اند. اما حیات رژیم محمد رضاشاه و رضاشاه هم با قراردادهای مشابه رقم می خورد که تامین کنندۀ صدور سرمایۀ امپریالیستی بود و لاجرم با خود تحمیل شرایط سیاسی و نظامی مشخص را به همراه داشت. نیروهای پلیس و ارتش سلطنتی ایران توسط نظامیان بریتانیایی و آمریکایی تعلیم می دیدند و ساختار سازمان امنیت و تعلیم شکنجه گران و بازجوهای ساواک از همان آموزه ها و الگوهایی پیروی می کرد که آمریکا و اسراییل در آفریقای جنوبی و ترکیه و تایلند و کره جنوبی و کشورهای آمریکای لاتین پیش می بردند. نظام آموزشی و فرهنگی و اقتصادی ایران تحت نظر مشاورین آمریکایی طراحی می شد و نزدیک به چند هزار نظامی آمریکایی در ایران مستقر بودند. همان نوع ماموریت های نظامی سرکوبگرانه که سپاه قدس در سوریه پیش می بَرَد، ارتش شاه در عمان علیه جنبش ظفار پیش می بُرد.

از سوی دیگر عده ای از متحدین جمهوری اسلامی موسوم به «محور مقاومت»،از این قرارداد حمایت کرده و آن را «مقاومت در مقابل امپریالیسم آمریکا و غرب» می دانند. آنها این واقعیت را نادیده گرفته و انکار میکنند که روسیه و چین هم قدرتهای امپریالیستی ارتجاعی هستند و عملکردشان در نقاط مختلف جهان چیزی جز فاجعه برای توده های مردم و کارگران و زحمتکشان به بار نیاورده است.

تبیین هایی از این دست از سوی مخالفین و موافقین این قرارداد، بازتاب واقعیت نیستند. یک قسمت از واقعیت آن است که جمهوری اسلامی نیز مانند رژیم شاه بدون تحت الحمایه یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی بودن، نمی تواند بقاء بیابد. اما اصل ماجرا این است که روابط میان ایران و چین، تابعیِ از جا به جایی و تغییرات بزرگ در توازن و تناسب قوا میان قدرت های بزرگ امپریالیستی است. قرارداد ۲۵ ساله نه به خاطر این که دارای محتوای عجیب و غریب و بدیعی است (که نیست) بلکه به این علت مهم است که بخشی از به چالش کشیدن قدرت هژمونیک امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه توسط امپریالیسم تازه نفسِ چین است که خواهان «تجدید تقسیم مناطق نفوذ امپریالیستی» است. آمریکا و چین هر دو قدرت های سرمایه داری جهانی (یا قدرت های سرمایه داری امپریالیستی) هستند و تا همین دو دهه پیش در فاز جهانی سازیِ امپریالیستی، دست در دست یکدیگر و شرکای نزدیک بودند. اما اوضاع بنا به خصلت سرمایه و دینامیکهای نظام سرمایه داری عوض شد و شراکت آنها به رقابت و تخاصم تبدیل شد. جمهوری اسلامی نیز مهره ای است حقیر در این بازی بزرگ ژئوپلتیک و ژئو استراتژیک میان امپریالیست ها.

ترکمانچای یا طرح مارشال؟

منتقدین قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین، آن را به قرارداد ترکمانچای نیز تشبیه می کنند. در حالی که نزدیکترین تشابه تاریخی، تبدیل ایران از کشور تحت سلطۀ امپریالیسم بریتانیا به امپریالیسم آمریکا در سال های پس از جنگ جهانی دوم است. بعد از خاتمۀ آن جنگ، امپریالیستهای فاتح یعنی آمریکا و بریتانیا و فرانسه، مناطق تحت نفوذ امپریالیستهای مغلوب یعنی آلمان و ایتالیا و ژاپن را در اختیار گرفتند. علاوه بر این امپریالیسم آمریکا بر متحدان خود نیز برتری یافت و نفوذ و سلطۀ بریتانیا و فرانسه در کشورهای خاورمیانه و برخی از نقاط دیگر جهان را کنار زد. ایالات متحده در این کار از اعمال فشارهای سیاسی و حتا جنگ نیز ابایی نداشت. به طور مثال، در جریان ملی شدن نفت (۱۹۵۱) که مصادف با ریاست جمهوری هری ترومن بود، آمریکا حاضر به اتحاد با بریتانیا علیه دعوی ملی شدن نفت ایران نشد[۱]. هر چند بعدها در جریان طرح ریزی و اجرای کودتای ۲۸ مرداد، سازمانهای امنیتی بریتانیا و آمریکا مشترکا دست به عمل زدند. یا در مصر در جریان ملی شدن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر، هنگامی که بریتانیا و فرانسه قصد داشتند طی عملیات نظامیِ موسوم به «تفنگداران» کانال سوئز را اشغال کرده و مانع ملی شدن کانال سوئز شوند، آمریکا به شدت در مقابل آنها ایستاد.[۲] این تقابل در سال ۱۹۵۶ میلادی رخ داد. در حالی که پیش از آن، آمریکا با کمک بریتانیا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را در ایران انجام داده بود و در جنگ مستعمراتی فرانسه در هندوچین (۱۹۴۶-۱۹۵۴) به کمک امپریالیسم فرانسه شتافته بود. در واقع، امپریالیسم آمریکا، موقعیت هژمونیک بریتانیا و فرانسه را در خاورمیانه از بین برد و سپس، با شرایطی جدید، آنان را شرکای پایین دستِ خود در سلطه بر کشورهای خاورمیانه کرد.

در ایران، امپریالیسم آمریکا، پس از آنکه با کودتایی دولت مصدق را سرنگون و رژیم شاه را حول اتحاد دربار و روحانیت شیعه مستقر کرد، طبق «طرح مارشال» به تجدید سازماندهی ساختار اقتصادی و سیاسی ایران پرداخت. «طرح مارشال» طرح جامعی بود که کلیۀ  نقشه های توسعۀ اقتصادی و جایگاه اقتصادی ایران در تقسیم کار بین المللی، روش ها و سیاست های کلان حکومتی، پیمان های نظامی منطقه ای، آموزش و پرورش و غیره را در بر میگرفت. در واقع، ایرانِ دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ محصولِ «طرح مارشال» بود. این طرح فقط محدود به ایران نبود بلکه هدف از آن عبارت بود از سلطۀ آمریکا در خاورمیانه و اروپا و کشیدن سدی در مقابلِ نفوذ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی[۳] (۱۹۱۷-۱۹۵۶). سرکوب امنیتیِ سازمان یافته و سیستماتیکِ جنبش کمونیستی و جنبش های دانشجویی، کارگری، دهقانی و ملی بخشی از «طرح مارشال» بود. قبل از سال ۱۳۵۷، چند هزار مستشار نظامی آمریکایی در ایران حضور داشتند و مرکزیت قدرت در ایران یعنی دربار شاه در تماس و مشاوره دائم و نزدیک با واشنگتن بود. همان طور که امروز امورات جمهوری اسلامی بدون هماهنگی با چین و روسیه نمی گذرد. خامنه ای نام این رابطه را «اتحاد استراتژیک» گذاشته است، در حالی که یک وابستگی استراتژیک است و ماهیتی مشابه رابطه ای را دارد که رژیم شاه با آمریکا داشت. این گونه اتحادها البته می توانند به همان جایی ختم شوند که برای شاه شدند، وقتی که منافع آمریکا ایجاب کرد رژیم شاه را رها کند و سمت خمینی و اسلام گرایانی که حول او حلقه زده بودند را بگیرد.

با پاک کردن فکت های تاریخی نمی توان خصلتِ حقیقیِ قرارداد ۲۵ ساله را فهمید و جنایت های امپریالیستیِ بریتانیا و آمریکا را نمی توان زیرا پوششِ جنایت های امپریالیستیِ چین و روسیه مخفی کرد. انتخاب از میان امپریالیست های «بد» و «بدتر»، بدترین فاجعه برای مردم ایران و کل منطقه است.

طرح مارشالِ چین

پیش درآمد قرارداد ۲۵ ساله، قرارداد ششصد (۶۰۰) میلیارد دلاری است که ۱۱ روز پس از تصویب برجام، طی سفر رئیس جمهور چین به ایران، میان چین و جمهوری اسلامی به امضا رسید. در آن زمان، تحلیل گرانِ بین المللی، آن  قرارداد را بخشی از «طرح مارشال» چین خواندند. در هر حال، این قراردادها در چارچوب و در خدمتِ پروژۀ جهانی جدید به نام «راه ابریشم جدید» یا «ابتکار کمربند- راه» هستند. چین قصد دارد بر اساس یک نقشه درازمدت یا به قولی «راهبردی»، ۶۵ کشور و نزدیک به چهار میلیارد و چهارصد میلیون نفر را در یک شبکۀ اقتصادی و سیاسی و نظامی، زیر هژمونی خود سازمان دهد. ایران نیز یکی از مهره ها در این نقشه و به طور کلی در رقابت بین المللیِ چین با دیگر قدرت های امپریالیستی است. این حرکت کاملا و به طور زیربنایی از نیازهای یک بلوک سرمایۀ بزرگ بین المللی که پایگاه خانگی اش در چین است، بر میخیزد. چین منطقۀ خلیج فارس را «حوزه امنیتی» خود میداند و نقشۀ «راه ابریشم جدید» ناظر بر همین نگاه استراتژیک به روابط قدرتِ بین المللی اش می باشد.

به این ترتیب می بینیم که اهمیتِ قرارداد ۲۵ ساله، در جایی خارج از حوزۀ روابط چین و ایران است. به عبارت دیگر، اگر در سطح جهان، جا به جایی مهمی در توازن قوای میان امپریالیست ها در جریان نبود، این قرارداد هیچ هیاهویی بر نمی انگیخت.

اما، پایان ماجرا هنوز نانوشته است و برآمد رویدادهای غیر منتظره می توانند نه فقط نقشۀ «راه ابریشم جدید» بلکه نقشه های همه امپریالیسته ا را برهم زنند. در این میان، آزادی ما در آن است که همراه با اکثریت مردم ایران و منطقه و جهان،  انقلاب را سازمان دهیم. تدارک و تسریع یک انقلاب واقعی؛ انقلاب کمونیستی با هدف استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، می تواند کاتالیزور شکل گیری اوضاع کیفیتا متفاوتی به ضرر مرتجعین و امپریالیست ها و به نفع توده های مردم شود. انقلابی که به طور کیفی و یک بار برای همیشه، مختصات صحنه سیاسی ایران و منطقه  را برهم زند و مسیر نوین و رهایی بخشی را در مقابل مردم این کشور و منطقه باز کند و به نوبۀ خود بر روندهای جهانی (حتا اوضاعِ د اخلیِ چین و آمریکا) تاثیرات تعیین کننده بگذارد. شک نباید کرد که در غیاب چنین انقلابی، نتیجۀ زورآزمایی های ژئوپلتیک و ژئواکونومیک میان آمریکا و چین، خروجیِ اوضاع را تعیین خواهد کرد و این خروجی به نفع مردم نخواهد بود.

[۱]  نگاه کنید به: کینزر، استیون (۱۳۹۸) همۀ مردان شاه. شهریار خواجیان. تهران. اختران. چاپ هشتم

[۲] Oxford Illustrated History of the British Army (۱۹۹۴) General Editor David Chandler p. 349

[۳]  در آن زمان اتحاد جماهیر شوروی هنوز تبدیل به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی نشده بود و این مساله پس از سال ۱۹۵۶ اتفاق افتاد.

 

دو واقعیت پایه ای در مورد چین معاصر

درک دو واقعیت اساسی در مورد چین برای فهم اوضاع جهان و ایران حیاتی است. یکم، چینِ امروز یک کشور سرمایه داریِ امپریالیستی است. دوم، چین از انقلاب سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ یک کشور سوسیالیستی بود، اما سوسیالیسم در این کشور سرنگون و سرمایه داری، با کمک امپریالیسم آمریکا در آن جا احیاء شد.

واقعیت اول: چین یک کشور سرمایه داریِ امپریالیستی است که نسبت به امپریالیست های آمریکا و اروپا و روسیه و ژاپن، در کلوپ دزدان سرمایه داری امپریالیستی، «تازه وارد» است و لاجرم نیازمند رقابت و گسترش در جهان. در نتیجه با وجود آنکه عروج امپریالیستی اش مدیون شراکتش با امپریالیسم آمریکا است، اما زیر فشار دینامیکِ «گسترش بیاب یا بمیرِ» سرمایه داری، مجبور است در نقاط مختلف دنیا، به ویژه در کشورهای تحت سلطۀ آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی  آمریکا را به چالش بکشد و در مناطق تحت نفوذ امپریالیست های کهنه کار، نفوذ کند. این اجبار از جبر بنیادین سرمایه به گسترش آنارشیک و رقابت نشئت می گیرد.

ویژگی چین نسبت به کشورهای سرمایه داری امپریالیستی کهنه کار در آن است که عروج سرمایه داری امپریالیستیِ چین وابسته به ایجاد بزرگترین لشگر کارگر ارزان سازمان یافته برای سرمایه های امپریالیستی دیگر در دهه های ۱۹۸۰ (از طریق نابودیِ اقتصاد سوسیالیستی در شهر و روستا) و مصادف شدن این روند از ۱۹۹۰ به بعد با فروپاشی بلوک امپریالیستی شوروی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) و شروع جهانی شدن (گلوبالیزاسیون) سرمایه داری بود. سرمایه های امپریالیستی، در جستجوی نیروی کار ارزان و نرخ سودهای بالا، چین را تبدیل به بزرگترین مانوفاکتور جهان کردند. شهرهای صنعتی در آمریکا تبدیل به شهر ارواح شدند زیرا کارخانه ها به چین نقل مکان کردند. به این ترتیب چین بهشتِ سرمایه داران داخلی و خارجی، کمپانی ها و سرمایه داران مالی جهان و جهنم  صدها میلیون کارگر چینی شد.

حفظ نام «سوسیالیسم» توسط این دولت سرمایه داری و تداوم در استفاده از نام «حزب کمونیست» برای حزب حاکمِ طبقۀ بورژوازی، سیاست مزورانه و مهمی برای مشروعیت بخشی به استثمار و شکاف طبقاتی و بازگشت ستم جنستی و ملی در مرزهای چین و ایلغار امپریالیستی آن در ماورای مرزهای چین بوده است. نفوذ اقتصادی چین در کشورهای آفریقایی یادآور چپاول و قساوت کمپانی های استعمار فرانسه و بلژیک در قرن نوزدهم در این قاره است. در اواسط دهه ۱۹۹۰ (اواخر دهه ۱۳۷۰) بسیاری از آفریقایی ها فکر میکردند سرمایه گذاری کمپانی های چینی در این قاره باعث شُل شدن طوقِ اسارت مراکز مالی نظام سرمایه داری جهانی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی بر اقتصاد این کشورها خواهد شد. ورود چین به عرصه سرمایه گذاری در آفریقا، نه تنها این «طوقِ لعنت» را شُل تر نکرد بلکه آن را هرچه محکمتر کرد. به این ترتیب «معجزه چینی» تبدیل به «طاعون چینی» شد. به ویژه آن که چین برای تثبیت جای پای خود، اقشار مافیایی و فاسد و بیرحمی را در میان سیاستمداران آفریقایی پرورش داده و به جان مردم این کشورها انداخته است. سرمایه های چینی برای کسب نفوذ اقتصادی در کشورهای آفریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین و بیرون راندن رقبای غربی از این مناطق، در درجه اول بر روی کشورهایی تمرکز کردند که به دلایل سیاسی زیر تحریم مالی یا فشار مالی از سوی مراکز مالی غربی بوده اند. به طور مثال در آفریقا، بر آنگولا، جمهوری دموکراتیک کنگو و گینه تمرکز کردند و در خاورمیانه بر روی ایران. چین با ارائه وام های آسان به این حکومت ها و عقد قراردادهای محرمانه، جای خالی کمپانی های غربی را پر کرد.

واقعیت دوم که آگاهی به آن فوق العاده مهم است این است که چین از ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ یک کشور سوسیالیستی بود و نه سرمایه داری. حزب حاکم در چین تحت رهبری مائوتسه دون، واقعا یک حزب کمونیستی بود. پول چینی که عکس مائوتسه دون بر روی آن نقش بسته است، در آن زمان نمایندۀ ثروت اجتماعا تولید شده و اجتماعا تصاحب و کنترل شده توسط کارگران و زحمتکشان چین بود که مالکیت همگانی سوسیالیستی و قدرت سیاسیِ سوسیالیستی و رهبری کمونیستی، خصلت رهایی بخش آن را تضمین می کرد. اما اکنون نمایندۀ ثروت اجتماعا تولید شده ای است که  به طور خصوصی توسط اقلیتی از سرمایه داران چینی و بین المللی تصاحب و کنترل می شود.

نظام سوسیالیستی در چین توسط بورژوازیِ جدیدی که در حزب کمونیست چین و دولت سوسیالیستی چین رشد کرده بود، از طریق کودتایی در اکتبر ۱۹۷۶ سرنگون شد. کمونیست های انقلابی قلع و قمع شدند و رهبران کمونیست واقعی در زندان ها کشته شدند یا پوسیدند. رهبرانی مانند چیان چین و چن چان چیائو. بورژوازی چین با کمک امپریالیست ها به ویژه آمریکا، به سرعت مالکیت سوسیالیستی همگانی را در صنعت و تجارت و کشاورزی از بین برد و سرمایه داری را احیاء کرد. بورژوازی چین، در سال ۱۹۸۰ با کمک آمریکا، رفرم های سرمایه داریِ جامعی را پیاده کرد که بر دو اصل استوار بود: اصل اول، تبدیل مالکیت های جمعی سوسیالیستی و همگانی که در ۲۷ سال سوسیالیسم در چین استقرار یافته بود به مالکیت های خصوصی و آزاد کردن استثمار نیروی کار توسط صاحبان ابزار تولید در کشاورزی و صنعت. اصل دوم، متصل کردن اقتصاد چین، به اقتصاد جهانی سرمایه داری بر مبنای ارائه نیروی کار ارزان برای صنایع کارخانه ایِ سرمایه گذاران خارجی.

چین قبل از پیروزی انقلاب کمونیستی در اکتبر سال ۱۹۴۹، یک کشور تحت سلطۀ تقسیم شده میان قدرت های امپریالیستی اروپایی بود. اما با پیروزی انقلاب کمونیستی، در اقتصاد و سیاست استقلال یافت. تا پیش از انقلاب کمونیستی، اکثریت مردم که دهقان بودند در فقر مطلق به سر می بردند. دهقانان از گرسنگی برگ درخت می خوردند و فرزندانشان را می فروختند. شهر شانگهای در اختیار دولت های فرانسه و آلمان و بریتانیا بود و بر سر در رستوران های آن نوشته بود: «ورود سگ و چینی ممنوع است». تا پیش از انقلاب کمونیستی، زنان در زیر یوغ فئودال و سرمایه دار و شوهر و طایفه بودند. تا پیش از انقلاب کمونیستی، چین حتا چتر و سوزن نمی توانست تولید کند. تا پیش از انقلاب کمونیستی، در هر منطقه یک جنگ سالار حکومت می کرد. اما  چند سال پس از انقلاب کمونیستی، اعتیاد و تن فروشی زنان و گرسنگی و بیماری های شایع از جامعۀ چین رخت بر بست. زنان مانند مردان در همه عرصه های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی صاحب حقوق برابر شدند. کارگران دیگر نه بردۀ تولید بلکه سروران تولید بودند. دهقانان از بردگی نظام ارباب و رعیتی رها شده و وارد کارزار سوسیالیستی کردن کشاورزی شدند و کمون ها در سراسر چین سربلند کردند. استقرار روابط تولیدی سوسیالیستی، درها را به روی رشد فن آوری و مهارت های گوناگون اقتصادی و علم و صنعت باز کرد. سود و قانون ارزش در فرماندهی توسعه اقتصادی نبود. دیگر قوۀ اجبار بازار جهانی سرمایه، جهت گیری های اقتصاد را تعیین نمی کرد. در فرماندهی تولید، سیاست رفع نیازهای توده های مردم، نابودی «چهار کلیت»[۱] و خدمت به پیش روی انقلاب کمونیستی در جهان قرار داشت. به این ترتیب، یک اقتصاد واقعا مستقل تکامل یافت. نه فقط استقلال از امپریالیسم بلکه انترناسیونالیسم پرولتری این اقتصاد را هدایت می کرد. زیرا، استقلال از امپریالیسم و انترناسیونالیسم پرولتری دو روی یک سیاست صحیح در کشوری سوسیالیستی هستند.این اقتصاد مبتنی بر استثمار نیروی کار نبود و در روابط با کشورهای فقیری که از کمک های فنی چین سوسیالیستی برخوردار می شدند، چین به دنبال آن نبود که با غارت منابع طبیعی آن ها یا استثمار نیروی کارشان، ثروت اندوزی کند.

چین در دورانی که یک کشور سوسیالیستی بود (۱۹۴۹-۱۹۷۶)، با کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نیز روابط تجاری داشت. اما این رابطه مبتنی بر اقتصاد خودکفای سوسیالیستی بود و نه تبعیت  از تقسیم کار سرمایه داریِ جهانی. این رابطه تجاری یک رابطۀ اقتصادی سوسیالیستی بود که از «بیرون» با نظام سرمایه داری جهانی وارد برخی معاملات می شد و نه تنها معنای مرگ و زندگی برای اقتصاد سوسیالیستی چین نداشت بلکه در چارچوب اقتصاد برنامه ریزی شده سوسیالیستی و خودکفایی، قوای مخرب آن مهار می شد.

مهمترین وجه اشتراک میان ایران و چینِ امروز آن است که توده های مردم در هر دو کشور نیاز عاجل به یک انقلاب کمونیستی دارند. در مقابلِ «اتحاد استراتژیک» جمهوری اسلامی و چین امپریالیستی، ما باید یک اتحاد استراتژیک انترناسیونالیستی کمونیستی را برای سرنگون کردن هر دوی این نظام های منسوخ و استثمارگر ایجاد کنیم و از هر فرصتی برای تبلیغ و ترویج کمونیسم انقلابی (سنتزنوین) در میان کارگران و زحمتکشان چینی استفاده کنیم و این پیام مائوتسه دون را فراموش نکنیم که گفته بود، «اگر رویزیونیست ها (بورژوازی ای که خود را در پشت سوسیالیسم و کمونیسم پنهان کرده است) در چین قدرت را بگیرند، وظیفه کمونیست های کشورهای دیگر است که به پرولتاریای چین در انجام یک انقلاب کمونیستی دیگر کمک کنند». رهایی بشریت نیازمند آن است که یک بار دیگر در چین انقلاب کمونیستی شده و سوسیالیسمی به مراتب پیشرفته تر و بهتر از گذشته در آن استقرار یابد. سوسیالیسمی از نوع کمونیسم نوین.

[۱] نابودی، تمایزات طبقاتی، نابودی روابط تولیدی استثمارگرانه، نابودی روابط اجتماعی ستمگرانه و نابودی افکاری که به این ستم و استثمار خدمت می کرد

 

چین چگونه سرمایه داری شد؟

صلاح قاضی زاده

با انقلاب کمونیستی اکتبر ۱۹۴۹، قدرت سیاسیِ پرولتری-سوسیالیستی بر چین حاکم شد. اما مبارزۀ طبقاتی میان دو طبقۀ اصلی دوران ما یعنی بورژوازی و پرولتاریا پس از پیروزی انقلاب و استقرار سوسیالیسم در این کشور، تعطیل نشد و کماکان طبقات استثمارگر به اشکال مختلف در کمین بودند تا انقلاب را به شکست کشانده و روابط پوسیدۀ گذشته را احیا کنند. بخش مهمی از بقایای بورژوازی بروکرات و فئودالها به تایوان رفته و در قالب حزب گومیندان[۱] (حزب ناسیونالیست چین) به رهبری چیان کایشِک (Chiang Kai-shek) همواره دولت نوپای سوسیالیستی چین را تهدید میکردند. آنها تحت حمایت و کمکهای امپریالیستهای غربی، به ویژه آمریکا بودند و در سایۀ همین حمایت ها تا سال ۱۹۷۱ کرسی جمهوری خلق چین در سازمان ملل متحد را اشغال کردند. بخشی از فئودالها و بورژوازی چین هم در داخل کشور باقی مانده و اگر چه اهرمهای قدرت سیاسی و اقتصادی شان را از دست داده بودند، اما در صَدد بازگشت به قدرت بودند. علاوه بر این، چنانکه لنین گفت بقایای روابط کالایی و طبقاتی پیشین به دو شکل دیگر هم تا مدتها در تار و پود جامعۀ سوسیالیستی تنیده است و به حیاتش ادامه میدهند: نخست مالکیتهای خُرد که یک شبه و در کوتاه مدت قابل ریشه کن سازی نبودند و دوم نیروی عادت به اخلاقیات و ایدئولوژیِ جهان کهنه که کماکان در میان اقشار مختلف جامعه به اشکال گوناگونِ خرده بورژوایی، پدرسالارانه، فرصت طلبانه، مذهبی، ناسیونالیستی، فردمحورانه، منفعت طلبانه و غیره موجود بودند.

اما چنانکه که مائو گفت معضل سوسیالیسم فراتر از اینها بود. سوسیالیسم نظامی است که از سرمایه داری گسست کرده اما هنوز به کمونیسم نرسیده است. در شرایطی که هنوز آثار جامعه کهنه برجای مانده و جهان در احاطۀ نظام سرمایه داری است، از خاک سوسیالیسم، بورژوازی نوینی تولید می شود و مقرهای فرماندهی خود را در خودِ حزب کمونیست و ارکان دولت سوسیالیستی می سازد و از آن جا به اعمال نفوذ در سیاست برای احیای سرمایه داری می پردازد. هستۀ مرکزی تکامل مارکسیسم توسط مائوتسه دون در تشخیص این معضل و ارائۀ راه تغییر آن نهفته بود. تکاملی که بدون درک آن نمیتوان چرایی و چگونگی شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی و چین و بازگشت سرمایه داری به این دو کشور را فهمید. مائو به اتکا به مباحث مارکس و انگلس و لنین دربارۀ ماهیت دوران سوسیالیسم و جمعبندی از تجربۀ شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی بعد از ۱۹۵۶ و احیای سرمایه داری در این کشور توسط بورژوازی نوخاسته به رهبری خروشچف و بعدها برژنف و شرکاء، واقعیت فوق را کشف و تئوری «ادامۀ انقلاب، تحت دیکتاتوری پرولتاریا» را استخراج و سنتز کرد و از این نظر، مارکسیسم را تکامل داد[۲]. او در ۱۹۶۲ نوشت: «جامعه سوسیالیستی یک دوران تاریخی نسبتا طولانی را در بر می گیرد. در دوره تاریخی سوسیالیسم هنوز طبقات، تضادهای طبقاتی و مبارزه طبقاتی و مبارزه بین راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری و خطر احیای سرمایه داری موجود است. ما باید به درستی تضادهای طبقاتی و مبارزه طبقاتی را درک کرده و حل کنیم… در غیر این صورت یک کشور سوسیالیستی مثل ما به ضد خود تبدیل شده و از بین خواهد رفت و بازگشت سرمایه داری در آن صورت خواهد گرفت».

اما این بورژوازی جدید را چه کسانی در چین سوسیالیستی نمایندگی میکردند؟ و خط سیاسی و ایدئولوژیک و برنامۀ آنها برای جامعه دارای چه خصلت طبقاتی بود؟ مائو گفت آنها بورژوا-ناسیونالیستهایی بودند که سالها در کنار کمونیستها، سرود انترناسیونال خواندند اما چشم انداز و هدفشان نه کمونیسم و رهایی نوع بشر که یک افق بورژوایی و ناسیونالیستی بود. برای آنها هدف انقلاب عبارت بود از غلبه بر عقب ماندگی چین و پایان دادن به انقیاد آن توسط قدرتهای امپریالیستی. بنابراین به سوسیالیسم و مالکیت جمعی به عنوان کارآمدترین و سریعترین وسیله برای تبدیل چین به یک کشور مدرن و صنعتی روی آوردند. هر چه انقلاب سوسیالیستی بیشتر پیشروی میکرد، آنها بیشتر برای تحقق آن در راستای خطوط بورژوایی شان، تلاش میکردند. افرادی همچون لیو شائوچی (Liu Shaoqi) و دِن سیائوپین (Deng Xiaoping) برجسته ترین نمایندگان این خط بودند. آنها طرح و اهداف بورژوایی شان را نه با شعار «زنده باد سرمایه داری و مرگ بر سوسیالیسم و مائو» بلکه به شکل نقشه ها، راهکارها و ایده هایی جلو میبردند که به استقرار اصول و روابط مبتنی بر قانون ارزش و سود در فرماندهی اقتصاد، و لاجرم استقرار مجدد تبعیضها و شکافهای اجتماعی و فرهنگی باقی مانده از دوران پیش از انقلاب در جامعه و نهایتا بازگشت کامل سرمایه داری منتهی میشد. رهروان راه سرمایه داری در این مسیر، بر تضادهای پیچیده و کمبودهای واقعی موجود در جامعۀ چین تکیه میکردند و برای حل آنها راهکاری بورژوایی ارائه میدادند. فراموش نکنیم که سوسیالیسم در چین مستقر شده بود؛ یک کشور فقیر و سابقا تحت سلطه و در محاصرۀ اقتصادی و بین المللی و تهدیدات امپریالیست های کهنه کار و امپریالیسم تازه از راه رسیدۀ شوروی. راه حلهای بورژوایی رهروان راه سرمایه داری، نه تنها در میان بقایای طبقات فرادستِ جامعۀ گذشته بلکه در میان اقشاری از توده های مردم و کارگران و کشاورزان و زحمتکشان هم به صورت خود به خودی، کِشش و طرفدار داشت. مثلا رویزیونیستها میگفتند «انقلاب بس است! کارگر و روستایی چینی به غذا برای سیر کردن شکمش و هیزم برای گرم کردن خانه اش نیاز دارد و نه ادامۀ انقلاب، پس فقط باید تولید را بالا برد» و اگر چه چین سوسیالیستی، الگوی توسعۀ پایداری را در پیش گرفت که بسیاری از مشکلات اقتصادی هشتصد میلیون نفر مردم چین را حل کرده بود[۳]، اما هنوز کمبودهای عینی و جدی وجود داشت. از این جهت، مائو و طرفدارانش در رهبری حزب و دولت، هم باید کمبودهای عینی را برطرف میکردند و هم مانع از متحد شدن توده های مردم با رویزیونیست ها میشدند. برای نمونه در مورد همین مثال ذکر شده، مائو در مقابل خط اقتصادی دن سیائوپین، شعار «انقلاب را دریابیم، تولید را بالا ببریم» را جلو گذاشت.[۴] مائو بر خلاف استالین آنها را نه «جاسوسان دشمن و مستحق اشّد مجازات» بلکه رهروان سرمایه داری و بورژوازی نوخاسته ای تحلیل میکرد که باید در جریان مبارزۀ طبقاتی مداوم، مانع از غصب قدرت توسط آنها و تغییر ماهیت جامعۀ سوسیالیستی به سرمایه داری شد. به باور او این مبارزه، با اتکا به توده های آگاه شدۀ مردم به ماهیت سوسیالیسم و مبارزۀ طبقاتی در دوران سوسیالیستی باید صورت بگیرد و اوج این مبارزه میان پرولتاریای در قدرت و بورژوازی نوخاستۀ در کمین، در جریان انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین بعد از سال ۱۹۶۶ صورت گرفت.[۵]

با وجود مبارزۀ انقلاب فرهنگی پرولتاریایی علیه رهروان سرمایه داری که کمونیست ها تحت رهبری مائو و با اتکا به شور و آگاهی صدها میلیون نفر از توده های کارگران، روستاییان، روشنفکران و دانشجویان پیش بردند و توانستند بسیاری از مقرهای فرماندهی حزب و دولت را از رویزیونیستها پس بگیرند، اما بورژوازی جدید و نمایندگان آن در درون حزب، ارتش، دولت و لایه های مختلف جامعه نفوذ داشتند و مترصد فرصت بودند. چنین نبود که مائو و جناح چپ در جریان این مبارزۀ طبقاتی سهمگین، قدرت مطلق و لایزال داشتند. خیر! مهمترین پشتوانۀ بورژوازی جدید، نظام سرمایه داری جهانی بود و یکی از فجایع مهم که به ضرر قدرت پرولتری در چین تمام شد این بود که امپریالیست ها توانستند انقلاب های بزرگی مانند انقلاب اندونزی را در خون غرق کنند و جنبش های بزرگی چون انقلاب ویتنام تحت سلطه خطوط ناسیونالیستی تبدیل به پایگاه های جدید سوسیالیسم نشدند. در چین، مبارزه در سطوح گوناگون و در فازهای پیچیده ای به پیش میرفت[۶]. مائو در اکتبر ۱۹۶۸ تأکید کرد: «ما پیروزی عظیمی را کسب کرده ایم، اما طبقۀ شکست خورده هنوز مبارزه خواهد کرد… نمیتوانیم حتی برای چندین دهه از پیروزی نهایی صحبت کنیم. بنا بر دیدگاهی لنینیستی، پیروزی نهایی در یک کشور، نه تنها تلاشهای پرولتاریا و توده های وسیع خلق در آن کشور را ضروری میکند بلکه پیروزی انقلاب جهانی و برانداختن نظام استثمار انسان از انسان را نیز می طلبد. بنا براین صحبت از پیروزی نهایی در کشورمان، خوش خیالانه و اشتباه است[۷]».

سرانجام بورژوازی نوخاستۀ چین پس از مرگ مائو، فرصت را برای یورش به انقلاب و به شکست کشاندن سوسیالیسم غنیمت شمرد. آنها مانند هر طبقۀ دیگری ابتدا در عرصۀ سیاسی دست به تهاجم زدند و قدرت سیاسی را از دست پرولتاریا و رهبران آن خارج کردند. جناح راست حزب به رهبری نخست وزیر هوا گوفنگ و با حمایت تعدادی از سران بلند مرتبۀ حزبی و فرماندهان ارتش در ششم اکتبر ۱۹۷۶ دست به کودتایی درون حزبی در سراسر چین زد. در آغاز چیان چن (Jiang Qing)، چان چون چیائو (Zhang Chunqiao)، وان هونوِن  (Wang Hongwen) و یائو وِن‌یوئان (Yao Wenyuan) از طرفداران اصلی مائو در ستاد فرماندهی انقلاب فرهنگی پرولتاریایی دستگیر شدند. چند ماه پس از این، کودتا زمینه برای بازگشت مجدد دن سیائوپین مهمترین طرفدار سرمایه داری شدن چین، به قدرت فراهم شد. در ماه مارس ۱۹۷۸ و با تصویب «قانون اساسی جدید» و «برنامه ی اقتصادی جدید» در پنجمین کنگرۀ خلق، چین رسماً و عملاً به یک کشور سرمایه داری تبدیل شد.

اما بورژوازی نوخاسته پس از به قدرت رسیدن، آگاه بود که مسخ انقلاب و فرایند تبدیل چین سوسیالیستی به چین بورژوایی را نمیتواند به صورت علنی و جهش وار به پیش ببرد. رویزیونیستها برای خنثی کردن توده های طرفدار مائو و انقلاب فرهنگی به جز سرکوب علنی، دستگیر و اعدام آنان، به گل آلود کردن فضا و آشفته کردن افکار عمومی روی آوردند. حرکت تحت نام سوسیالیسم و تظاهر به تبعیت از مائو، کماکان به رویزیونیست های حاکم، وجهه می بخشید. حتی در بیانیۀ پلنوم سوم کمیته مرکزی یازدهم حزب در دسامبر ۱۹۷۸ که از سوی مورخین و اقتصاددانان راست به عنوان «نقطه عطفی در آغاز اصلاحات اقتصادی چین» ستایش میشود، هم به تعهد مضاعف بر اندیشه های مائو تظاهر میشد. به گفتۀ دو تن از معروفترین اقتصاد دانان و مورخین طرفدار چین سرمایه داری «با توجه ادای احترام پایدار به مائو در داخل حزب، میان نظامیان و عامۀ مردم، عدم پذیرش و انکار کامل مائو، مشروعیت دولت پس از مائو را تحت شعاع قرار میداد»[۸].

سرانجام حملۀ صریح به مائو در اجلاس یازدهمین کمیته مرکزی حزب در جولای ۱۹۸۱ به تصویب رسید. در سند این نشست دربارۀ مائو چنین جمعبندی شد که «اقدامات او پیش از انقلاب صحیح بودند، از ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۶ اشتباهات بزرگی را مرتکب شد و از ۶۶ تا ۷۶ به اقدامات فاجعه آمیزی دست زد[۹]». بنا به گفتۀ اقتصاد دانان بورژوا، بدون محکوم کردن علنی خط و مشی مائو، آن «اصلاحاتی» که برای برقرار کردن «اقتصاد بازار» در چین ضروری بودند، صورت نمیگرفتند. (کوز و نینگ وانگ ص ۶۲) آنها اعتراف میکنند «آنچه مائو به عنوان آنتی تز سوسیالیسم سرزنش میکرد، رسما به عنوان ضمیمه و مکمل سوسیالیسم مورد استقبال قرار گرفت».(همان ۱۱۸) و این بیش از هر چیز بیانگر دست به دست شدن قدرت در چین از پرولتاریا به بورژوازی و استقرار یک دولت دیکتاتوری بورژوایی و روابط سرمایه داری در این کشور پس از سال ۱۹۷۶ است. از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ صدها هزار نفر از رهبران، کادرها و مدیران حزبی و دولتیِ راستگرا و طرفدار سرمایه داری که در جریان انقلاب فرهنگی پرولتری از مقامهای دولتی و حزبی و مدیریتی شان بر کنار شده بودند، به قدرت بازگشتند.

طبقۀ سرمایه داری جدید پس از تثبیت قدرتش از آغاز دهۀ ۱۹۸۰، یک برنامۀ اقتصادی و اجتماعی برای احیای سرمایه داری در این کشور را در دستور کار قرار داد. برنامه ای که در مرکز آن متصل کردن مدارهای اقتصاد چین به سرمایه داری جهانی و تحت رهبری حزب طبقۀ بورژوازی که فریبکارانه کماکان خود را «کمونیست» می خواند. ورود سرمایه خارجی به جمهوری خلق چین تا سال ۱۹۷۷ ممنوع بود و پس از واژگونی دولت سوسیالیستی و به قدرت رسیدن بورژوازی نوین با کودتای اکتبر سال ۱۹۷۶ بود که به مرور شرکتهای بزرگ آمریکایی و اروپایی در چین سرمایه گذاری کرده و چین را به کارگاه عرق ریزان سرمایه درای بین المللی تبدیل کردند. ریموند لوتا تعیین کننده ترین عامل توسعۀ سرمایه داری چین را وابستگی اقتصاد این کشور به روند عظیم سرمایه گذاری های خارجی و ورود به بازارهای کشورهای غربی میداند[۱۰]. اما دو فاکتور دیگر در برهم کُنش با این عامل، در تبدیل چین به یک قدرت امپریالیستی نقش مهمی داشتند. نخست انسجام اقتصادی و زیرساخت های صنعتی، حمل و نقل و نیروی کار تحصیل کرده و آموزش دیده ای بود که در دوران سوسیالیسم پرورده شده بودند و بورژوازی نوخاسته آن را در مسیر سرمایه داری کردن چین به کار برد. دوم فوق استثماری که بورژوازی چین در کارگاه های عرق ریزان و کارخانه ها و معادن و باراندازها بر کارگران و نیروی کار ارزان قیمت این کشور تحمیل کرد. میلتون فریدمن در ۱۹۸۰ توسط مقامات چین به این کشور دعوت شد تا به طور فشرده، یک دوره نظریه های قیمت را به بروکراتهای چین درس بدهد.(کوز و نینگ وانگ ۷۲)

کشاورزی خصوصی به طور رسمی از ژانویه ۱۹۸۲ در روستاهای چین احیا شد. به گفتۀ ویلیام هینتون مزارع اشتراکی و کمونی سابق قطعه قطعه شدند یا به قول خود روستاییان چینی به «رشته های ماکارونی و نخود» تبدیل شدند. شرکتهای خصوصی کشاورزی بین المللی از اواسط دهۀ ۱۹۹۰ شروع به سرمایه گذاری در بخش کشاورزی چین کردند. کمونهای روستایی خلق و دیگر اشکال تعاونی و جمعی کشاورزی تا سال ۲۰۰۰ به طور کامل از بین رفتند.[۱۱] ۱۳۰ میلیون روستایی که توان زراعت خصوصی نداشتند، دست از کشاورزی کشیده و در جستجوی کار راهی شهرها شدند تا در بیگاری خانه های مناطق صنعتی جنوب چین مشغول شوند. تصویر کوچکی از جهنم هولناکی که بورژوازی امروزی چین دست در دست شرکتهای خارجی برای این روستاییان به وجود آورده است را در مستند «چین آبی» اثر میکا پِلِد میتوان دید[۱۲].

در اواخر دهۀ ۱۹۸۰، چین با نخستین بحران اقتصادی سرمایه داری روبرو شد و دولت در سپتامبر ۱۹۸۸ یک برنامۀ ریاضت اقتصادی اضطراری را شروع کرد تا مانع از افزایش بیشتر تورم شود. حتی بسیاری از اقتصاد دانان بورژوا دلایل اقتصادی خیزش میدان تیان آن من (میدان صلح آسمانی) در جولای ۱۹۸۹ را تصمیمات دولت چین برای رواج دادن اقتصاد سرمایه داری یا به گفتۀ آنها «اقتصاد بازار آزاد» میدانند.(کوز و نینگ وانگ ۲۰۴) پایگاه بخش مرکزی و اصلی طبقۀ حاکمۀ چین در دولت است که هسته مرکزی قدرت را تشکیل داده و از طریق  حزب حاکم که البته هیچ ربطی به سوسیالیسم و کمونیسم ندارد، حکم میراند. آنها فرماندهی ارتش و قوای سرکوبگر دولتی را در دست دارد و وحشیانه از این نیرو علیه توده ها استفاده میکند. بخش دولتی ۳۵ درصد کل اقتصاد و اهرمهای کلیدی آن را تحت کنترل خود دارد، سیاستهای پولی و مالیاتی را تنظیم میکند. اما سرمایه داری خصوصی در چین بعد از پانزدهمین کنگرۀ سراسری حزب در ۱۹۹۷، رو به گسترش رفت و بسیاری از شرکتهای دولتی به بخش خصوصی تبدیل شدند.

چین به مرور به یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد و مانند دیگر قدرتهای امپریالیستی هم به کشورهای سرمایه داری امپریالیستی مانند آمریکا و اروپا سرمایه صادر می کند و هم در حوزه های انرژی، حمل و نقل و منابع زیر زمینی در مناطق مختلف آفریقا، آمریکای لاتین، خاورمیانه و شبه قارۀ هند و بر مبنای فوق استثمار نیروی کار، به سرمایه گذاری می پردازد و هم یکی از مراکز سرمایۀ مالی در نظام جهانیِ سرمایه داری امپریالیستی است. چین، در رقابت برای بازتقسیم مناطق نفوذ جهان، مانند دیگر امپریالیستها، به ویژه ایالات متحده آمریکا، بی وقفه در حال تقویت زرادخانه های تسلیحاتی و اتمی اش و حضور نظامی در اقصی نقاط جهان است. چین امروزه دیگر صرفا یک کشور سرمایه داری نیست، بلکه یک کشور سرمایه داری جهانی، یک قدرت امپریالیستی است.

[۱] GUOMIN DANG

[۲]  آواکیان، باب (۱۳۶۶) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. اتحادیه کمونیستهای ایران

[۳]  لوتا، ریموند (۱۳۹۴) تاریخ واقعی کمونیسم. منیر امیری

[۴]  نگاه کنید به: هینتون، ویلیام (۱۳۵۸) نقطه عطف در چین. د.برتاف. تهران. پژواک

[۵]  دربارۀ انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین نگاه کنید به: شورش علیه دنیای کهنه. نشریه حقیقت شماره ۷۶. مرداد ۱۳۹۵

 

[۶]  در مورد پیچیدگی های این مبارزه نگاه کنید به: نبرد انقلاب و ضد انقلاب و شکست سوسیالیسم در چین. نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (م ل م) شماره ۷۶. آبان ۱۳۹۵

[۷] حزب کمونیست انقلابی آمریکا (۱۳۶۲) مبارزۀ طبقاتی در چین. ترجمه هواداران اتحدیه کمونیستهای ایران. پاکستان. ص ۴

[۸]  کوز، رونالد و نینگ وانگ (۱۳۹۳) چین چگونه سرمایه داری شد؟. سید پیمان اسدی. تهران. دنیای اقتصاد. ص ۸۵ و ۸۶

[۹] Central Committee of the Communist Party of China, (1981) Resolution on certain questions in the history of our party since the founding of the People’s Republic of China. Paiking. Published by the Foreign Languages Press

[۱۰]  لوتا، ریموند (۱۳۹۷) از اقتصاد و سیاست. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م) ص ۲۵

[۱۱]  در مورد تحولات کشاورزی در چین سرمایه داری بعد از سال ۱۹۷۶ نگاه کنید به:

Hinton, William (1990) The great reversal. The privatization of China 1978-1989. New York. Monthly Review Press.

[۱۲]  در مورد این مستند، به مقاله «از این شلوارها رنج میچکد» در همین شمارۀ نشریه آتش رجوع کنید.

 

از این شلوارها خون میچکد

نگاهی به مستند «چین آبی»

حسام سیه سرانی

پروپاگاندای جریانِ غالب در دستگاه ایدئولوژیک نظام سرمایه داری به ما میگوید: «سرمایه داری پس از مرگ مائو، به ویژه سرمایۀ بخش خصوصی، یک جهش بی سابقه و رو به جلو در زندگی مردم چین ایجاد کرد».[۱] این واقعیت دارد که سوسیالیسم در چین بعد از مرگ مائو تسه دون شکست خورد و چین هر چند نام «سوسیالیسم» و «حزب کمونیست» را نگه داشت، اما در واقعیت و به مرور به یک اقتصاد و جامعۀ سرمایه داری و سپس سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد. این هم واقعیت دارد که چینِ امروز به یک قدرت سرمایه داری امپریالیست در جهان تبدیل شده و شاخصهای سرمایه دارانۀ «رشد» اقتصاد آن بالا است و احتمال داده میشود که در آیندۀ نزدیک به اقتصاد شمارۀ یک جهان تبدیل شود. اما این واقعیت ندارد که «سرمایه داری باعث رفاه و خوشبختی اکثریت مردم چین شده است». واقعیت این است که چین سرمایه داری از ۱۹۷۶ تا به امروز به جهنم هولناکی برای کارگران و زحمتکشان و زنان و روستاییان تبدیل شده است؛ رژیم سرکوبگری که با پیچیده ترین تجهیزات امنیتی به سرکوب سیستماتیک مخالفان و شهروندانش مشغول است؛ امپریالیسم تازه نفس و حریصی که در تخریب محیط زیست دست در دست دیگر رقبای امپریالیستش در ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و ژاپن گذاشته است؛ رژیمی که افزایش ارقام شاخصهای اقتصادی اش را بر کارگاه های عرق ریزان و بی حقوقی مطلق کارگران و کشاورزان چین بنا کرده است. همان کارگران و کشاورزانی که به مدت ۲۷ سال در دوران مائو تسه دون، سوسیالیسم را در چین مستقر کرده و یک دنیای نوین را آفریده بودند.

مستند چین آبی (China Blue) قسمت کوچکی از کارگاه های عرق ریزان و جهنمی که سرمایه داری بعد از سال ۱۹۷۶ تا به امروز در چین بر پا کرده است را به تصویر میکشد. فیلم هشتاد و شش دقیقه ای که در سال ۲۰۰۵ توسط میکا پِلِد (Micha Peled) ساخته شد و به بررسی زندگی کارگران یک کارخانۀ پوشاک دوخت لباس لی در یکی از شهرهای جنوب چین پرداخت. شخصیت مرکزی این مستند دختر ۱۶ ساله ای به نام جاسمین است که از روستایی در مرکز چین به شهر شاخی (Shaxi) در نزدیکی بندر کانتون (گوانگژو) رفته و مشغول به کار میشود.

فیلم، سکانسهای مختلفش را با توضیحاتی از آمار، قانون و روابط مختلف اقتصادی در چین شروع میکند. در آغاز گفته میشود که ۱۳۰ میلیون روستایی از مناطق مرکزی و شمالی چین برای کارگری به بنادر و شهرهای صنعتی جنوب چین مهاجرت کرده اند. بزرگترین مهاجرت و کوچ جمعیت انسانی در طول تاریخ بشر. روستاها در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) دستخوش عمیقترین انقلاب اقتصادی و اجتماعی تاریخ روستا در طول تاریخ جهان شدند[۲]. اراضی کشاورزی فئودالهای بزرگ میان ۲۰۰ میلیون دهقان فقیر تقسیم شد، انقلاب عظیمی در ابزار تولید صورت گرفت، تعاونی های روستایی و بعد مزارع اشتراکی و کمونهای روستایی با حضور و ابتکار توده های مردم سازماندهی شدند، چین سوسیالیستی در آغاز دهۀ ۱۹۷۰ موفق شد مسالۀ غذا برای یک میلیارد نفر را حل کند و دیگر گرسنگی در این کشور وجود نداشت، کارزارهای بزرگی برای رهایی زنان روستایی صورت گرفت، کمپینهای وسیعی به ویژه در دوران انقلاب فرهنگی پرولتاریایی (۱۹۶۶-۱۹۷۶) برای کاهش تبعیض میان شهر و روستا به راه افتاد و سطح زندگی روستاییان کیفیتا افزایش یافت و دسترسی شان به امکانات بهداشتی، آموزشی، حمل و نقل و تفریحی به شکل بارزی افزایش یافت[۳]. اما با احیای سرمایه داری در چین، روستاییان و وضعیت روستاها هم دچار یک جهش به عقب هولناک شد. مالکیت خصوصی و کشاورزی سرمایه دارانه در روستاهای چین برقرار شد، زمین ها تکه تکه شدند و کشاورزی معیشتی خانواری جایگزین کمون ها شد، تجزیه دهقانی صورت گرفت و اکثریت دهقانانی که به شکل خانوار بر زمین شان کار می کردند به مغاک فقر سقوط کردند، تخصیص بودجه، امکانات رفاهی و منابع اقتصادی بر اساس قانون ارزش و سود در کلان شهرها و مناطق جنوبی چین متمرکز شد. فقر، فلاکت و بیکاری بار دیگر به سراغ روستاییان چین آمد و آنها لاجرم به شهرهای بزرگ و حاشیه ها روانه شدند. شاید عنوان فیلم میکا پلد عامدانه یادآور همین دو دوره باشد. چرا که «چین آبی» ناخودآگاه تداعی کنندۀ کتاب «چین سرخ» ادگار اسنو روزنامه نگار آمریکایی-سوئیسی باشد که گزارش مستند و جامعی از زندگی مردم در چین سوسیالیستی در دهۀ ۱۹۶۰ بود[۴]. تفاوت دو چین تصویر شده در کتاب اسنو و فیلمِ پلد، تفاوت دو دنیای بنیادا متفاوتِ سوسیالیسم و سرمایه داری است.

این قشر از کارگران چین اصلی ترین گروه کارگران کم درآمد جهان و عمده ترین تولیدکنندگان پوشاک و کالاهای مصرفی کشورهای غربی هستند. سنگ بنای رشد و توسعه سرمایه داری در چین و تبدیل آن به بهشتِ سرمایه داران داخلی و خارجی، کمپانی ها و سرمایه داران مالی جهان، به وجود آمدن لشگر عظیم نیروی کار ارزان بود. بهای لباسهای ارزان، اسباب بازی و سایر وسایل ارزان در فروشگاه های اروپا و آمریکا را صدها میلیون کارگر در چین، ویتنام، کامبوج، سریلانکا، بنگلادش و دیگر کشورهای جهان سوم میپردازند. زن کارگر دیگری در مقابل دوربین میگوید حقوق ماهیانۀ وی ۳۰۰ یوآن (معادل ۳۶ دلار) است. جاسمین هم برای گرفتن نخهای اضافی لباسها ساعتی ۱ یوان (۱۲ سنت) دریافت میکند. این درحالی است که طی همین فیلم رئیس کارخانه میگوید که از قراردادی با یک شرکت انگلیسی، چهل هزار دلار سود به جیب زده است و سرمایه داران آمریکایی و اروپایی چند برابر این رقم را از هر قرارداد منتفع میشوند.

پیش از ورود دوربین میکا پلد به کارخانه، بخش کوتاهی از یک تیزر تبلیغاتی شرکت پخش میشود که زن جوانی میگوید «ما به موقع لباسهای خود را تحویل میدهیم، حتی اگر کارگران مان شبها نخوابند»! و بقیه فیلم تشریح این کابوس و وضعیت کار و زندگی جاسمین و دیگر کارگران کارخانۀ «لی فِنگ» (Lifeng) است. آنها هفت روز هفته را کار میکنند از ۸ صبح تا ۷ شب با اضافه کاری های اجباری که معمولا تا ساعت ۳ صبح طول میکشند. در این مستند معنای واژۀ معروف «گوولااوسی» را می فهمیم. واژه ای که کارگران چین برای بیان «کار تا حد مرگ» ابداع کرده اند. در قسمتی از فیلم، جاسمین و همکارانش برای تمام کردن به موقع سفارشهای یک شرکت کانادایی، ۲۳ ساعت در روز و به مدت ۳ روز پشت سر هم کار میکنند. او میگوید برای بیدار ماندن به رویابافی و خیال پردازی میپردازد. دو کارگر دیگر میگویند برای بیدار ماندن، گیره های بند رخت را به پلکهای شان میزدند تا کار را تمام کنند. شرط استخدام، تن دادن به اضافه کاری های شبانه است.

در طول فیلم متوجه میشویم که جاسمین و کارگران اکثر کارخانه های شهر شاخی، حداقل دستمزد مصوب دولتی را دریافت نمیکنند و شرایط کار، از جمله ساعات کار و اضافه کاری ها، بر اساس قوانین کاری مصوب دولت چین هم نیست. زن کارگر دیگری میگوید در حالی که حقوق واقعی دریافتی او ۳۶ دلار در ماه بود، اما باید برگه ای را امضا میکرد که در آن حقوق وی را ۹۷ دلار نوشته بودند. بنابر این میبینیم که در «معجزۀ سرمایۀ بخش خصوصی» چین، سودآوری و بقای واحدهای تولیدی، چگونه بر فوق استثمار نیروی کار و بی حقوقی مطلق آنها بنا شده است. این واقعیت را کارگردان با چنین جمله ای در فیلمش هم آورده است که «در چین کارخانه ای که کارگرانش به قدر کافی استراحت کنند و حقوق کافی بگیرند، نمیتواند با بقیه رقابت کند». سرمایه داران برای کاهش قیمت تولیدشان، برای رقابت با دیگر واحدهای سرمایه داری، برای جذب مشتریانی از اروپا و آمریکای شمالی، مدام نرخ استثمار کارگرانشان را افزایش میدهند و از دستمزد آنها میزنند. رئیس کارخانۀ لی فنگ در جایی از فیلم خطاب به سرمایه گذاران کانادایی میگوید «اینجا نیروی کار بسیار ارزان است» و وقتی قیمت پیشنهادی برای تولید هر کت و شلوار لی را به مشتری انگلیسی اش ۴ دلار اعلام میکند، سرمایه دار انگلیسی حداکثر رضایت را از این قیمت دارد و قرارداد منعقد میشود. بهای سود کلان دو سرمایه دار را، صدها میلیون جاسمین در چین و چند میلیارد کارگر در سراسر جهان با گرسنگی، بی خوابی، کار طاقت فرسا و نابودی تن و روان و زندگی شان میپردازند. حق با مارکس بود که گفت «سرمایه از بدو تولد، خون و کثافت از سرتاپای هیکلش میچکید».

کارگران برای هر دقیقه تأخیر در کشیدن کارت ورود به محیط کار، جریمه میشوند و برای حل مشکل متعهد بودن به قوانین کار هم هر کارگر دو کارت ورود و خروج دارد که یکی را خودش میکشد و یک کارت جعلی را مأمورین امنیتی دربانی کارخانه میکشند که ساعت غیر واقعی ورود و خروج را در دستگاه ها ثبت میکنند تا تعهد کارخانه به «قانون کار» را به ثبت برسانند! کارگر دیگری میگوید که آنها به طور متوسط ۴ ساعت در شبانه روز میخوابند و بعضی وقتها فقط ۲ ساعت! کارتهای جعلی در «بهشت سرمایه داری چین» رایجند و زن جوان دیگری که فقط ۱۴ سال سن دارد میگوید اکثر روستاییان آنها در همین سن دنبال کار به شهرها میروند و برای حل مشکل «کودک کار»، کارتهای هویت جعلی دارند که آنها را ۱۶ ساله نشان میدهند. سن قانون کار در چین ۱۶ سال است و این عدد در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) ۱۸ سال بود.

جاسمین و سایر کارگران زن در خوابگاه های شرکت زندگی میکنند که پول غذای روزانه از حقوق شان کم میشود و شرایط بهداشتی خوابگاه ها بسیار دشوار است. به عنوان مثال آنها از همان آب لوله کشی توالت استفاده میکنند. در سال فقط یک بار هنگام جشن سال جدید چینی به مدت ۶ روز حق مرخصی دارند. فشار کار در ساعت تولید بسیار بالا است. زن کارگری میگوید آنها طی یک شیفت کاری ۱۲ ساعته فقط دو بار حق رفتن به دستشویی را داشتند، آن هم با اجازۀ سرکارگر. سرکارگرهای بدخلق و سختگیر مدام در محیط کارگاه های تولیدی کارخانۀ لی فنگ راه میروند و بر جزئیات کار کارگران نظارت میکنند و به آنها هشدار میدهند که آرام کار نکنند! حقوق ماه اول هر کارگر نزد شرکت میماند تا کارگر فرار نکند و محیط کارش را ترک نکند. او همیشه یک ماه حقوق از کارخانه طلبکار است و حقوقها معمولا دیر واریز میشود. حقوقهای معوقه به عنوان سرمایۀ قابل توجهی در دست رئیس کارخانه میماند که از آن جهت یک دورپیمایی دیگر سرمایه و استخراج سود استفاده میکند.

اما رئیس کارخانه یا به قول اقتصاددادنان لیبرال و نظریه پردازان «اقتصاد آزاد» یکی از «کارآفرینان بخش خصوصی معجزۀ چینی» کیست؟ او قبلا رئیس پلیس شهر شاخی بوده است که به قول خودش «بیست سال پیش با دوچرخه سر کار میرفت» و حالا کارخانه ای با نیروی کار ۷۰۰ نفری دارد که تنها در یک معامله، چهل هزار دلار سود میکند! او از دن سیائوپین به عنوان «رهبر ما» و معمار «ساختن یک جامعۀ مرفه» یاد میکند و دوربین روی بیلبورد تبلیغات شهری میرود که عکس بزرگی از دِن و جمله از او را ثبت کرده است. دن سیائوپین همان رویزیونیست کهنه کاری که با همدستی دیگر رهروان سرمایه در حزب کمونیست، دست به کودتای اکتبر ۱۹۷۶ زدند، انقلاب چین و سوسیالیسم در این کشور را به شکست کشاندند و بعد با کمک آمریکایی ها، چین را به «بهشت سرمایه داران» و جهنم صدها میلیون کارگر و روستایی تبدیل کردند.

رئیس کارخانه لی فنگ با رؤسای پلیس شهر شاخی دوست است و از این مساله برای سرکوب اعترضات کارگری استفاده میکند. در جایی از فیلم وقتی جاسمین به همکارش میگوید «در مدرسه در مورد قوانین کار چیزی خواندم و میتوانیم اعتصاب کنیم»، دوست جاسمین به او میگوید «رئیس پلیس شهر، دوست رئیس کارخانه ما است و فایده ای ندارد. آنها اگر از کارِ زیاد بمیرند هم برای هیچکس مهم نیست». همچنانکه مرد کارگر دیگری میگوید او با مصاحبه اش با دوربین پِلِد، «قوانین امنیت ملی چین» را نقض کرده است. او معتقد است شرکتهای غربی اصلا زندگی و وضعیت کارگران چینی برای شان مهم نیست و فقط به فکر کیفیت کالاها، قیمت پایین تر و سود خود هستند.  اعتصابات کارگری در چین سرمایه داری ممنوع است و این خود نمونه ای است از اینکه چرا بعد از کودتای سال ۱۹۷۶ دیگر قدرت نه در دست طبقۀ کارگر که در دست سرمایه داران است. در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) کارگران نه تنها حق اعتصاب و اعتراض و بحث و جدل علنی علیه مدیران کارخانه که حق عزل و خلع آنها را داشتند.

رئیس کارخانه که از جامعۀ «مردم سالار و برابر» چین امروز میگوید، نظرش دربارۀ کارگران مهاجر از روستاها را اینچنین بیان میکند که: «اون کشاورزها بیست سال از دنیا عقب مانده اند و بی سواد و بی کیفیت اند. نمیتونی بهشون تمدن و اخلاق آموزش بدی و فراتر از ظرفیت و حدشان است»! او میگوید جهت ترغیب کارگران به کار مضاعف، با شعار نویسی روی دیوارهای کارخانه، راهروها و حتی آسایشگاه قصد «تغییر افکار» آنها را دارد. آقای رئیس میگوید: «مغز کارگران را با شعار نویسی ها شکل می دهیم همانطور که مسیح مغز آدم ها را شکل می داد». طی فیلم شعارهایی از این دست روی دیوارها دیده میشود که «اگر امروز سخت کار نکنی، فردا مجبور می شوی سخت دنبال کار بگردی»، «همیشه اولویت با مشتری است»، «سر وقت باش، تابع قوانین کارخانه باش، مطیع سرکارگر باش». رویزیونیستها این سنت تغییر فکر مردم از طریق شعار نویسی را از چین سوسیالیستی و مشخصا سالهای پرخروش و شکوهمند انقلاب فرهنگی پرولتاریایی غصب کرده اند و با واژگون کردن محتویش، از آن برای استثمار مضاعف و کسب سود استفاده میکنند. روزنامه دیواری ها و شعارنویسی های دیواری دوران انقلاب فرهنگی چنین مضامین و مفاهیمی را در بین مردم تبلیغ میکردند: «به خلق خدمت کنیم»، «تولید را بالا ببریم، انقلاب را دریابیم»، «جرأت اندیشیدن داشته باش، جرأت اعتراض کرن داشته باش، جرأت ابتکار زدن داشته باش»، «شورش علیه هر آنچه ارتجاعی است، بر حق است»، «مدیران و رهبران حزبی را به چالش بکشید»، «کارگران، اربابان کارخانه اند». حتی مقایسۀ همین شعارهای دو دورۀ قبل و بعد از کودتای رویزیونیستی سال ۱۹۷۶ هم بیانگر فاجعه و جهش به عقبی است که نظام سرمایه داری و بورژوازی نوخاستۀ چین به صدها میلیون کارگر و کشاورز چینی و چند صد میلیون کارگری در دیگر نقاط جهان تحمیل کرده است.

جاسمین، خسته از کار و استثمار مضاعف کارخانه، در دفترچه خاطراتش از رویاها، باورها و دغدغه هایش مینویسد. او در پایان تصمیم میگیرد نامه ای خطاب به یکی از خریداران لباسهایی که او و همکارانش دوخته اند بنویسد و در جیب شلوار لی بگذارد. کارگردان به ما میگوید نوشتل او هرگز به دست دریافت کننده نرسید و فیلم با نوشتۀ تکان دهده ای به پایان می رسد که «در زمانی که شما مشغول تماشای این مستند بودید، جاسمین و دوستانش ۱۵ شلوار لی را دوختند و راهی بازارهای غربی کردند».

[۱] برای نمونه نگاه کنید به: کوز، رونالد و نینگ وانگ (۱۳۹۳) چین چگونه سرمایه داری شد. سید پیمان اسدی. تهران. دنیای اقتصاد

[۲]  برای نمونه به تحقیقات ویلیام هینتون دربارۀ دگرگونی های روستاها و زندگی روستاییان در چین سوسیالیستی نگاه کنید.

Hinton, William (2008) FANSHEN. A documentary of revolution in a Chinese village. Monthly Review Press. New York

[۳]   دربارۀ تحولات روستاهای چین در دوران انقلاب فرهنگی پرولتری نگاه کنید به:

Dongping Han (2008) The Unknown cultural revolution. Life and Change in a Chinese village. Monthly Review Press. New York

[۴]  درباره این کتاب به مقالۀ: «چین سوسیالیستی آنچنانکه یک روزنامه نگار آمریکایی دید» در همین شمارۀ نشریه آتش رجوع کنید.

 

جاده ابریشم جدید، سرمایه داری چین را جهانگیر میکند

ستاره مهری

آنتونی مورس (Anthony Morse) مستند ساز سنگاپوری در سال ۲۰۱۷  چند فیلم مستند در مورد پروژۀ عظیم «جادۀ ابریشم جدید» (ابتکار کمربند – راه) و نفوذی که چین امپریالیستی از طریق زیرساخت های مواصلاتی، اقتصادی و فرهنگی در مناطق مختلف از جمله خاورمیانه ایجاد کرده است، تهیه کرد.[۱] پروژه جادۀ ابریشم جدید که ۶۵ کشور و ۴ میلیارد و ۴۰۰ صد میلیون نفر یعنی شصت درصد جمعیت جهان را به هم متصل خواهد کرد، در سال ۲۰۱۳ توسط شی جی پین (Xi Jinping)، رئیس جمهور فعلی چین شروع شد. آنتونی مورس می گوید «این نقشه ای است که اقتصاد خاورمیانه از جمله ساختار سوخت فسیلی آن را تجدید سازماندهی خواهد کرد».

در میان کشورهای عربی، مصر اهمیت خاصی برای چین دارد. چین در حال ساختن ریل های سرعت بالا و پارک های صنعتی و هم چنین یک پایتخت جدید برای مصر است. در چند سال اخیر، ورود سرمایۀ خارجیِ چینی به مصر بیش از سرمایه های کشورهای غربی بوده و بزرگترین کمپانی های سرمایه گذاری صنعتی متعلق به چین هستند.

چین فقط نفت و گاز از خاورمیانه وارد نمی کند. بلکه در حال خرید کمپانی های نفتی است و طبق مستندات این فیلم، تاکنون بخشی از شرکت آرامکوی عربستان سعودی و شرکت ملی نفت ایران را خریده است. روابط اقتصادی با ایران به طور نجومی رشد خواهد کرد که شامل موارد زیر است: ۱- سرمایه گذاری مالی (فینانس[۲]) پرژوه های زیرسازی راه آهن، ۲-همکاری در مورد انرژی هسته ای، ۳- سرمایه گذاری در پروژه های «بالا دستی» و «پایین دستی» در نفت و گاز[۳]، ۴-تقویت همکاری در عملیات معدن و ۵- تقویت همکاری در زمینه سوخت فسیلی و انرژی تجدید پذیر، حمل و نقل، ریل گذاری، توسعۀ بنادر، صنایع، بازرگانی و خدمات.

بنا به گفتۀ این فیلم «متروی تهران از صفر با سرمایه چینی و مهندسی چینی ساخته شده است». و بازار تلفن های هوشمند هوئاوی (Huawei) و زی تی ای (ZTE) پر رونق است. آینار تانگن (EinarTangen) یک تحلیل گر اقتصادی-سیاسیِ نزدیک به دولت چین، در مصاحبه با آنتونی مورس تاکید می کند که عملیات این دو شرکتِ دولتی چینی، صرفا فروش گوشی های هوشمند نیست، بلکه ساختن ستون فقرات زیرساخت اینترنتیِ اقتصاد جدید در ایران است. این عملیات محدود به شبکه اینترنتی نمی شود بلکه شامل سیستم بانکی و تجارت الکترونیکی و غیره نیز هست.

مجید حریری رئیس «اتاق بازرگانی چین و ایران» در مصاحبه با آنتونی مورس می گوید اکثر یک صد کمپانی بزرگ چینی که در ایران فعال هستند، با دولت ایران یا شرکت های شبه دولتی که زیر چادر دولت ایران هستند کار می کنند و درگیر در ساختن راه آهن و مترو و سد، استخراج نفت و گاز و ساختن پتروشیمی ها و پالایشگاه ها هستند. به گفته وی، در سال ۲۰۱۷ میان ایران و چین چهل میلیارد دلار مبادله اقتصادی صورت گرفت که کمتر از بیست درصد آن با بخش خصوصی بوده است. چینی ها در میدان نفت و گاز آزادگان با شرکت ملی نفت ایران شریک اند. صدها متخصص و کارگر چینی و ایرانی تحت مدیریت شرکت نفت چینی و شرکت ملی نفت ایران کار می کنند. 

پروژۀ «جادۀ ابریشم جدید» صرفا نفوذ و قدرت سخت اقتصادی و لجستیک نیست. بلکه شامل نفوذ و گسترش فرهنگی و «قدرت نرم» آن نیز میشود. سالانه به هزاران نفر از کشورهای خاورمیانه بورسیه تحصیل در دانشگاه های چین داده می شود؛ در سراسر خاورمیانه، انیستیتوهای کنفسیوس در حال رشد و گسترش اند. آنتونی مورس آن ها را به «انیستیتو گوته» آلمان و شاخه فرهنگی کنسول بریتانیا در هر کشور تشبیه می کند. هدف اصلی انیستیتوی کنفسیوس، معرفی جاده ابریشم جدید به مردم کشورهای مختلف است! بنا به گفتۀ این مستند تا سال ۲۰۱۷  شمار انیستیتوی کنفسیوس در صد و بیست کشور جهان، در سطح دانشگاهی به پانصد و در سطح دبیرستانی به هزاران می رسید. در تهران، این انیستیتو بخشی از دانشگاه تهران با مدیریت امین بذرافشان است که کلاس های فشردۀ آموزش زبان ماندارین برگزار می کند. کلاس های رقص ووشوی چینی هم در تهران در میان زنان علاقمندان بسیار دارد.

در پروژۀ کمربند راه، هر منطقه از جهان به یکی از ایالت های چین متصل می شود. به طور مثال، آلمان به منطقۀ صنعتی چانکینگ در ساحل رودخانۀ زرد متصل شده و خطوط ریلی و آبی این استان را به شهر دوئیزبورگ در آلمان متصل می کند. استان خودمختار نینگشیا (Ningxia) که محل زندگی ملت مسلمان هویی است[۴]، مقر فرماندهی سرمایه داران چینی در رابطه با خاورمیانه است. این استان، چهارصد مسجد دارد و با هزینه دولت چین تا کنون هفت هزار «امام» تولید کرده است. نینگشیا از طریق نمایشگاه های سالانه سرمایه دارانِ ایران و عربستان و اسراییل و مصر و غیره را زیر یک سقف گرد می آورد تا در غرفه های مختلف کالاهای خود را عرضه کرده و با یکدیگر و سرمایه داران چین وارد معامله شوند. طبق آمار این مستند، تعداد کمپانی های چینی-عربی آنقدر زیاد است که قابل شمارش نیست. فقط در یک مورد در نینگشیا، سرمایه داران چینی با کشورهای عربی مبلغ نود میلیارد دلار قرارداد بستند.

شهر دیگری که مورد علاقه سرمایه داران خاورمیانه است، اویی وو (Yiwu) است. به گفتۀ خبرگزاری ایرنا، شهر یی وو «بهشت بازرگانان و تجار ایران» است[۵]. بزرگترین شهر فروشگاهی جهان که هر نوع کالایی را با هر قیمت و کیفیتی می توان سفارش داد. این شهر، کسبه خرد و دست فروش های جهان سوم و مارکت های خنزرپنزر در هر کشور را تامین می کند و از طریق واسطه هایی که بومیِ هر کشور هستند این شبکه را سازمان می دهد و کسبه کوچک چینی را به بازار جهانی وصل می کند. در حال حاضر ۷۵ هزار شرکت از جمله ۶۸۰۰ شرکت خارجی در این شهر فعال هستند و سالانه حدود یک میلیون تن کالا توسط ۸۰۰ هزار کانتینر به ۲۱۹ کشور و منطقه دنیا صادر می شود. بیش از ۱۳ هزار بازرگان خارجی از بیش از صد  کشور مختلف در این شهر مقیم هستند. اهمیت تجاری ایران باعث راه اندازی خط آهن « اویی وو- تهران» برای انتقال کالاهای بازرگانی ایران شده است. یک تاجر ایرانی مقیمِ شهر اویی وو در جواب به سوال آنتونی مورس که «مگر نمی توانید این روسری ها را در ایران تولید کنید؟» می گوید: «در چین، ماشین آلات مناسب وجود دارد و کارگر ارزان است.»

این شهر در ماه مه  ۲۰۱۴ نزدیک به ۷۷ میلیون دلار دکوراسیون پلاستیکی به شکل میوه و بستنی و درخت صادر کرد و صادرات جواهرات بدیلی آن در یک ماه به ۳۶ میلیون دلار رسید.  

[۱] Iran Deal and China. China’s Middle East Strategy. The New Silk Road. World Trade War. Published on March29 2021, Moconomy

the New Silk Road. China and the ME. Egypt and Iran. The Arab Connection. Published Dec 8 2020

[۲]  در این جا منظور از «فینانس» تأمین مالی یا وام دادن به ایران برای اجرای پروژه های چین در ساختن راه آهن است

[۳]  «بالا دستی» (Upstream) استخراج نفت و گاز و «پایین دستی» (Downstream) به معنای انتقال، ساختن پالایشگاه ها و مجتمع های پتروشیمی است.

[۴]  تاریخ این منطقه خودمختار مسلمان نشین به سال های ۱۳۰۰ بر میگردد که پادشاه چین با کمک لشگر عباسیان موقعیت خود را مستحکم کرد و پس از آن اعراب در آن سکنا گزیدند و قوم مسلمانی را تشکیل دادند.

[۵]  ایوو چین بهشت تجار و بازرگانان ایرانی. وبسایت ایرنا. ۲ آبان ۱۳۹۷

 

 

چین سوسیالیستی آنچنانکه یک آمریکایی دید

نگاهی به کتاب «چین سرخ» اثر ادگار اسنو

کاوه اردلان

نام کتاب: چین سرخ/ نویسنده: ادرگار اسنو/ ترجمه: سیف غفاری/ محل چاپ: تهران/ ناشر: امیر کبیر/ سال چاپ: ۱۳۵۱/ تعداد صفحات: ۴۵۱

یکی از معتبرترین گزارشاتی که از چین سوسیالیستی به زبان انگلیسی منتشر شد و میلیونها نفر در سراسر جهان را با واقعیت چین دوران مائو تسه دون آشنا کرد، کتاب چین سرخ به قلم روزنامه نگار سرشناس آمریکایی-سوئیسی ادگار اسنو (۱۹۰۵-۱۹۷۲) بود. کتاب نخستین بار در سال ۱۹۶۱ منتشر شد[۱] و بارها تجدید چاپ شده و به زبانهای مختلف در سراسر جهان ترجمه شد. چاپ اول نسخۀ فارسی آن در ۱۳۵۱ توسط انتشارات امیر کبیر و با ترجمۀ سیف غفاری صورت گرفت و بعدها چندین بار تجدید چاپ شد.

اسنو اولین روزنامه نگار غربی بود که پیش از پیروزی انقلاب کمونیستی سال ۱۹۴۹ به چین سفر کرد، با بسیاری از رهبران حزب کمونیست چین از جمله مائو دیدار و گفتگو کرد و تاریخ این حزب و «راهپیمایی طولانی» ارتش سرخ را در قالب کتابی به نام «ستاره سرخ بر فراز چین[۲]» را در ۱۹۳۶ نوشت و به چاپ رساند که باعث شهرت جهانی وی شد. اسنو سالها در چین زندگی و سفر کرد، زبان چینی آموخت و منابع بسیاری را دربارۀ زندگی مردم، حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی در چین خواند و بررسی کرد. سفر دوم او به چین در سال ۱۹۶۰ صورت گرفت و حاصل مشاهدات، مطالعات و یادداشتهایش در این سفر به نگارش کتاب چین سرخ منجر شد.

ادگار اسنو نه کمونیست بود، نه چپگرا و نه حتی هوادار سرسخت چین سوسیالیستی. کما اینکه در مقدمۀ کتابش از حکومت چین سوسیالیستی به عنوان «دولت مستبد» نام میبرد. اما روزنامه نگار حقیقت جو و منصفی بود که نگاه و قلمش را از پروپاگاندای ضد کمونیستی حاکم بر دولت ایالات متحده آمریکا و رسانه های جریان غالب در غرب به دور نگاه داشت و فقط واقعیت را مستند و مکتوب کرد. بنا بر این آنچه در این کتاب میخوانیم، صرفا مشاهدات او است از بخشی از واقعیت زندگی مردم، دولت و جامعه سوسیالیستی چین در دوران مائو. مائو تسه دون بعد از مرگ ادگار اسنو در ۱۹۷۲ وی را «دوست مردم چین» خواند. البته اسنو تاوان این دوستی را پرداخت و در دوران تفتیش عقاید ضد کمونیستیِ موسوم به «مک کارتیسم» در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم، به جرم نوشتن کتابهایش دربارۀ چین و ارتباط دوستانه با رهبران جمهوری خلق چین، مورد سوظن و فشارهای اف.بی.آی قرار گرفت و در ۱۹۵۹ به تبعید تن داده و به سوئیس رفت و تا پایان زندگی در همان جا ماند.

 کتاب چین سرخ بر اساس موضوعات مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ جامعۀ چین بعد از انقلاب و تحولات سیاسی و اجتماعی مانند صنعتی شدن، جنبش «بگذار یکصد گُل بشکفد[۳]»، فرهنگ و هنر و ادبیات، آموزش و پرورش، تحصیلات دانشگاهی، سیاست خارجی چین در قبال آمریکا، شوروی، ژاپن و انقلاب ویتنام، آزادی های سیاسی، ساختار حزب کمونیست، ارتش، نظام حقوقی و قضایی، زندگی مردم و کار و تفریح نوشته شده است. اسنو همچنین برای نوشتن کتابش به شهرها و مناطق جغرافیایی مختلفی از جمله پکن، شانگهای، مغولستان، منچوری، یِنان و غیره سفر کرد.

دیگر ویژگی منحصر به فرد کتاب اسنو در این است که او جزو معدود روزنامه نگاران غربی بود که پیش و پس از انقلاب سال ۱۹۴۹، فرصت سفر در مناطق مختلف چین را پیدا کرد و در چین سرخ جا به جا به مقایسۀ وضعیت شهرها و مردم قبل و بعد از انقلاب کمونیستی پرداخت. اسنو به وضوح از بهبود کیفی عظیم و جهشهای فوق العاده در وضعیت معیشت و زندگی و فرهنگ و آزادی های مردم چین پس از روی کار آمدن دولت سوسیالیستی نوشت. به عنوان مثال در مورد وضعیت زندگی کودکان و خانواده های شان در این دو دوره مینویسد: « به خاطر دارم [پیش از انقلاب کمونیستی] در مناطقی مثل شمال غربی که خشکسالی بیداد میکرد، فروش آشکار میلیونها دختر و پسر فلکزده، تجارت پر رونقی بود»(۶۳) و «یک چیز را میتوان با قاطعیت گفت و آن اینکه در حال حاضر هیچ کودکی در چین، برده و غلام و اسیر نیست. درصورتی که قبل از جنگ، کودکان را به صاحبان معادن، مغازه داران و صاحبخانه ها و فاحشه خانه ها میفروختند».(۲۲۷)

اسنو در طول سفرش با مردم چین صحبت کرد و دربارۀ شرایط زندگی و تفکرات و باورهای آنها سوال پرسید. از کارگران، کشاورزان واحدهای اشتراکی و تعاونی، دانشجویان، زندانیان، کادرهای حزب، نظامیان، از بچه ها و مردان و زنانی از اقشار و مناطق و مشاغل مختلف. به عنوان نمونه اسنو در پکن با مرد ۵۰ ساله ای که دوچرخۀ مسافربری داشت صحبت کرده و مکالمه شان را به این شکل مکتوب کرده است که: «از او پرسیدم زندگی اش چگونه میگذرد؟ جواب داد: در قدیم مردی مثل من نمیتوانست خانواده ای تشکیل دهد. ولی امروز من زن دارم که در کارخانه کار میکند و روزی چند یوان مزد میگیرد. دخترم در پرورشگاه کار میکند. آن وقتها کِی صحبت از پروشگاه بود؟»(۴۲).

 در مورد دیگری دربارۀ جو فرهنگی و اموزشی حاکم بر مدارس، دانشگاه های چین میگوید: «شعارهایی که به دیوارهای کلاس نصب شده بود، توجه مرا جلب کرد: “جرأت فکر کردن داشته باشد”، “جرأت عمل کردن داشته باشید”، “جرأت ابداع داشته باشید”. دانش آموزان ۹ ساله به بالا وظیفه داشتند روزانه دست کم دو ساعت در عملیات اجرایی در کارگاه های موسسات کار کنند ولی خیلی ها داوطلبانه ساعات بیشتری را در این کارگاه ها کارآموزی میکردند».(۳۲۰) بنا بر این میبینیم که دست کم در مشاهدات اسنو خبری از آن جامعۀ مطیع، رخوت زده، منجمد و مرده ای که پروپاگاندای ضد کمونیستی دربارۀ چین سوسیالیستی به ما میگوید، نیست.

اما ببنیم کتاب دربارۀ وضعیت زندانها و برخورد دستگاه قضایی چین سوسیالیستی با متهمین و زندانیان سیاسی چه میگوید. ادگار اسنو برخلاف تصویری که از «شقاوت و خونخواری دولت کمونیستی» در پروپاگاندای غربی دربارۀ چین سوسیالیستی وجود دارد، به ما میگوید که چگونه اساس دستگاه قضایی چین سوسیالیستی بر «بازپروری» افراد و جذب و ادغام انها در روند سازندگی جامعه بود. اسنو به ما گزارش میدهد که چگونه در چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) مجرمین سیاسی و محکومین به اعدام را از طریق سیستم بازپروری توسط کار، به جامعه باز میگرداندند. مثلا مردی که باعث قتل چهار فرد انقلابی شده بود، حکم اعدامش به تعویق افتاده بود و در آنجا به یک کارگر ماهر تبدیل شده و نهایتا حکمش به حبس ابد تقلیل پیدا میکرد.(۲۳۱) اسنو همچنین جمله ای از هریت میلز (Harriet Mills) را نقل میکند که ۲۵ سال در چین زندگی کرد و در ۱۹۵۱ به اتهام جاسوسی برای آمریکا دستگیر شد و بعد آزاد شده و در ۱۹۶۲ در نیویورک به اسنو گفته بود که: «کمونیستهای میدانند که تنها در صورتی که مردم از روی اعتقاد، نه احتیاج به درستی و عدالت، به وضعیت موجود ترغیب و کشانده شوند، میتوان انتظار داشت که نیروی خلاقۀ آنی آنها در جهت مثبت عمل کند؛ خشونت و تعدی در تغییر طرز فکر و تنظیم و تطبیق افکار موثر نیست»(۲۳۲) در جای دیگری مردی از خاندان امپراتور سابق منچو به ادگار اسنو در دیداری حضوری گفت که همکاری اش با متجاوزین ژاپنی در دوران جنگ جهانی دوم باعث مرگ میلیونها نفر از مردم چین شد «اما در ساختمان سوسیالیسم به من فرصت دادند به عنوان کارشناس گلهای حاره ای در بخش باغ فرهنگستان گیاهی چین کار کنم».(۵۹)

[۱] Snow, Edgar (1961) The other side of the river, Red China today. Random House

[۲] Snow, Edgar (1937) Red Star Over China: The Classic Account of the Birth of Chinese Communism . Victor Gollancz Ltd، Random House

[۳] جنبش «بگذار یک صد گل بشکفد، بگذار یک صد مکتب به مناظره برخیزند» در ۱۹۵۶ و برای بحث و گفتگوی دیدگاه های مختلف سیاسی، فلسفی، و فکری در جامعۀ چین به اجرا در آمد.

 

تصویر سوسیالیسم در دو سوی دیوار

دربارۀ کتاب «دیوار دو طرف دارد»

 سهراب ساعی

نام کتاب: دیوار دو طرف دارد؛ تصویری از چین نو/ نویسنده: فلیکس گرین /  ترجمه: اختر شریعت زاده / ناشر: نیل/ سال نشر: ۱۳۵۲/ تعداد صفحات: ۵۳۰

پس از انقلاب سال ۱۹۴۹ در چین، دولت آمریکا نه تنها دولت انقلابی چین را به رسمیت نشناخت، بلکه روابط اقتصادی و تجاری با چین را کاملا قطع کرده و از مسافرت اتباع آمریکایی به چین جلوگیری می کرد. به همین علت اکثریت مردم آمریکا تصویر درستی از چین نوین و وقایعی که در آنجا در جریان بود، نداشتند. در سال ۱۹۶۰ فلیکس گرین (Felix Greene) خبرنگار آمریکایی – بریتانیایی که از محدودیت های دولت ایالات متحده فارغ بود، به درخواست یک ناشر آمریکایی به چین سفر کرد تا با تهیه یک گزارش همه جانبه از جامعه نوین چین، خوانندگان آمریکایی را با نظم نوینی که در کشوری با هشتصد میلیون نفر مستقر شده بود، آشنا کند. حاصل کار کتاب «دیوار دو طرف دارد[۱]» است.

گرین کتابش را جامع ترین گزارش داده از چین تا آن زمان می داند و آن را چنین توصیف می کند: «برای یافتن جواب سوالات فراوان، پنج ماه و ۱۶۰۰۰ کیلومتر در چین سفر کردم. با وزرای کابینه و رانندگان سه چرخه پایی، با رؤسای ادارات دولتی و نویسندگان صحبت کردم. از مدارس، کارخانه ها، زندانها، بیمارستانها دیدن کردم، به کمو های بسیاری رفتم و روزها را با دهقانان گذراندم و در تالار غذاخوری کمون با آنان غذا خوردم و قبل از آنکه چین را ترک کنم با نخست وزیر چو اِنلای صحبتی دراز کردم. این کتاب آنچه را که دیدم و دریافتم شرح میدهد.» کتاب برای اولین بار در سال ۱۹۶۲ چاپ شده است و شامل ۸ فصل است.

 نسخه فارسی کتاب با ترجمه اختر شریعت زاده توسط انتشارات نیل در سال ۱۳۵۲ در ۵۳۰ صفحه به چاپ رسیده است که شامل ضمیمه های ارائه شده توسط نویسنده در جاهای متفاوت کتاب هم هست. نویسنده کتاب می کوشد تا از فرصت استثنائی به دست آمده حداکثر استفاده را بکند تا نشان دهد چگونه کشوری بزرگ، نظام اقتصادی متفاوتی از بازار آزاد را به وجود آورده و شرایط تحول همه جانبه جامعۀ خودش را بر پایه این نظم نوین ایجاد نموده است. برای کسب چنین شناختی، نویسنده با نگاهی کنجکاو و در عین حال دقیق و موشکافانه به بخشهای مختلف جامعه چین نو میپردازد. گزارشهای نویسنده از مشاهدات روزانه اش، در عین توصیف واقعیت روز چین، اطلاعات زیادی در مورد چگونگی تلاش دولت سوسیالیستی چین برای توسعه صنعتی و انسانی ارائه می دهد.

در سراسر کتاب، شاهد هستیم که نویسنده با مقایسه دستاوردهای دولت سوسیالیستی با شرایط چین پیش از انقلاب و همچنین شرایط مشابه در کشورهای غربی، نشان میدهد تصویری که از چین در مطبوعات و رسانه های آمریکا و دیگر کشورهای غربی ارائه میشود تا چه حد با واقعیت فاصله دارد. کتاب در آغازش به هنگ کنگ می پردازد و همچنین به عقاید و احساسات چینی های ساکن هنگ کنگ که از سرزمین مادری جدا هستند و نسبت به بازگشت به آنجا پر از ترس و ابهام هستند. احساسی که بعد از گذر از مرز در مواجهه با ساکنان اصلی چین رنگ دیگری می گیرد. نویسنده در ادامه به توصیف پکن مشغول میشود و در بخشی می گوید: «در خیابان زیر پنجرۀ من کاروانی از رانندگان سه چرخه های پایی در سه چرخه های موقتی و مندرس خود آخرین ساخته های ظریف یک کارخانه الکترونیک را حمل میکنند. امروزدر پکن بیش از نیویورک تئاتر وجود دارد. بیش از ۵۵ سینما که بعضی هایشان دارای پروژکتورهایی با پرده های عریض می باشند در ده سال اخیر ساخته شده اند».

گرین در جای جای بازدیدهایش از پیشرفتهای انجام شدۀ حیرت انگیز و بیش از حد انتظار صحبت میکند. راه های ارتباطی، راه آهن، ساختمان سازی، کارخانجات فولاد و… بخش های مختلفی هستند که تغییراتشان چشمگیر است. او اضافه میکند که تمام تلاشها برای افزایش رشد اقتصادی است و خودش از درک چنین رشدی شگفت زده می شود. در نامه ای به یک دوست مینویسد: «…این کشور دوران خلاقیت جوشانی را می گذراند…. مدارس، بیمارستانهای جدید (صدها از هر کدام) کارخانه ها و کودکستان ها نیروی زندگی و اطمینان به آینده در همه جا آشکار است. تو باید دختران جوان را ببینی….» و در جای دیگری میگوید: «پیشرفتهای تکنیکی و صنعتی چین که تاکنون (بنا به گفته نیویورک تایمز) از نظر بیشتر آمریکایی های علاقمند سر و صدایی بیش نبود، اکنون به واقعیت رعدآسایی تبدیل میشود. تعیین دقیق و مشخص نیروی بالقوه تجارتی و صنعتی چین ، چنان عظیم و چنان سریع التغییر و چنان تازه است که دست یافتن به آن، کار تنها یک خبرنگار نیست. برای این کار باید ارتشی از کارشناسان، مدیران تولید، آمارچیان، اقتصادانان، زمین شناسان و متخصصین کشاورزی از چین دیدن کنند و یافته های خود را برای ما بازگو کنند ولی تا گزارشات آنها نوشته شود، اطلاعات آنها قدیمی خواهد شد».

توصیفات مختلف کتاب از رشد صنعتی چین نکته حائز اهمیتی را برجسته میکند؛ این رشد صنعتی با الگوهای ارائه شده در کشورهای غربی تفاوتهای عمده ایی دارد. در واقع شرح نویسنده روشن میسازد که توسعه صنایع در چین غیر متمرکز بوده و با اتکا به منابع موجود در هر منطقه صورت گرفته است. کارخانه ها و کارگاه ها شاید استانداردهای رایج را نداشته باشند اما کارساز هستند. نیروی محرکه ایجاد و پیشرفت این کارگاهها و کارخانجات کوچک، جوانان پرشوری هستند که در سایه انقلاب سوسیالیستی، فرصت آن را یافته اند که در ضمن برخورداری از آموزش نیروی خلاق و ذهن های خود را در تلاشی دسته جمعی برپایه روابط تولیدی سوسیالیستی، معطوف هدف رشد بالنده جامعه در همه زمینه ها نمایند. تلاشی که بر پایه سود شخصی استوار نیست بلکه این بهره مندی اشتراکی جامعه است که انگیزه فعالیتهای شیوه تولید سوسیالیستی، روابط نوینی را آفریده است که در کشورهای سرمایه داری امکانپذیر نیست. نویسنده در اینباره میگوید: « کارگاه ها و کارخانه های کوچک همه جا پراکنده اند. شما از کنار چیزی شبیه به آغلی که از خشت ساخته شده است می گذرید، بام وصله خورده است، تیری را حائل دیواری کرده اند، گچ کاری پوسته پوسته شده است… به داخل می نگرید و ۱۵۰ زن جوان و روپوش به تن را میبینید که مراقب یک دستگاه تراش دقیق هستند. قطعاتی از کارخانه بزرگی را درست میکنند و یا موتور الکتریکی…. اکثر این دختران تا سه سال پیش بی سواد بودند. اکنون به مدرسه و کالجهای تکنیکی میروند. آنها دوره های زبان و گروه های تئاتر دارند و درس موسیقی میگیرند. سراسر کشور در تب و تاب خلاقیت است. باید دید تا حتی کمی از آن را باور کرد… و قدرت بالقوه تولید که آشکارشده است».

نویسنده فصلی از کتاب را به کمونها اختصاص داده است. کمونها مجتمع های بزرگ کشاورزی هستند که از به اشتراک گذاشتن زمین های کشاورزی تشکیل شده اند. در واقع کمونها آخرین مرحله از تغییرات در تشکیلات زندگی روستائی در چین هستند که در طول ده سال گذشته در چین رخداده است. اصلاحات ارضی، شرکتهای تعاونی و کمونها. در این بخش کتاب، نویسنده با شرح وضعیت روستائیان چین در هزاران سال قبل از انقلاب و سالهای بعد از انقلاب و تشریح دقیق تغییرات صورت گرفته توسط مردم با حمایت دولت سوسیالیستی، حقیقتی را بیان میکند که همیشه پایۀ یکی از بزرگترین دروغهای رسانه های غربی در مورد چین سوسیالیستی است. اینکه این توسعه، سیستم کشاورزی آنها را که تجزیه شده ترین و کم حاصلترین سیستم کشاورزی جهان بوده است به یکی از یک پارچه ترین و حاصل خیزترین سیستمهای کشاورزی جهان سوق داده است. در ادامه او به چند سوال عمده که درباره کمون ها وجود دارد پاسخ میدهد که جوابیه روشنی است به تبلیغات منفی حول مساله کمون ها. موضوعاتی از قبیل اینکه آیا کمونها از بالا تحمیل شده اند؟ آیا این همراه با آسیب بوده است؟ و اینکه کمون ها زندگی خانوادگی را متلاشی کرده اند؟ پرداختن به مطبوعات و رسانه های آمریکا در مورد کمونها و بعد از آن، شرح دیداری از یک کمون روستائی، هم تصویر روشنی از اتفاقات رخ داده در چین سوسیالیستی در زمینه کشاورزی به دست می دهد و هم وسعت و میزان تبلیغات منفی و نادرستی علیه اقدام انجام شده در رسانه های آمریکایی را آشکار می سازد. موضوعی که هنوز هم بر سر آن ادعاهای فراوانی وجود دارد اما نویسنده به خوبی ابعاد مختلف و واقعی این تلاش بزرگ بشری را به تصویر می کشد.

در ادامه، کتاب به قوانین جدید چین در امور مختلف و نحوه قانون گذاری ها در این کشور می پردازد. به یک دادگاه خانواده برای ارجاع به طلاق میرود و از زندانها بازدید میکند. در هر بخش میتوان مقایسه های نویسنده را خواند که چگونه سیستم ها را در کنار هم مورد مطالعه قرار میدهد. آموزش و بسیج توده ها در امور آموزشی، زوایای دیگری از شرایط نوین چین سوسیالیستی است که کتاب برای ما آشکار میکند. در این عرصه نویسنده تا حد ممکن جزئیات مختلف سیستم آموزشی و آمار و اعداد مختلف در این زمینه را ارائه کرده تا بتواند ابعاد کار عظیم انجام گرفته را به خوبی شرح دهد.

گزارشی از فعالیتهای هنری و اپرای چین که بر پایه عقاید نوین سوسیالیستی شکل گرفته است و منعکس کننده روحیات حاکم بر جامعه و مبارزات در جریان است، از دیگر بخش های بارز کتاب است. کتاب به ادعای نویسنده اش و به درستی، بهترین و جامع ترین گزارش ارائه شده از واقعیت جامعه سوسیالیستی چین است که توسط یک ناظر آمریکایی تا آن مقطع تهیه شده است. نویسنده همه جا بر پایه شواهد در دسترس اظهار نظر میکند و از پیشداوری و قضاوت خودداری می نماید.

خواندن کتاب «دیوار دو طرف دارد» به همه کسانی که سودای جهانی بنیادا متفاوت را دارند و در پی گسست از روابط اقتصادی و اجتماعی موجود هستند، توصیه می شود.

[۱] Greene, Felix (1963) Wall Has Two Sides: A Portrait of China Today. The Reprint Society

 

زندگی در چین سالهای انقلابی فرهنگی پرولتری

گلگونه کراچیان

نام کتاب: زندگی در چین/ نویسنده: آندره اتسون/  ترجمه لیلی مصطفوی/ محل چاپ: تهران/ ناشر: توس/ سال نشر: ۱۳۵۷/ تعداد صفحات: ۱۸۶

اندرو واتسون بعد از آن که در رشته هنر مدرن چین از دانشگاه لندن فارغ التحصیل شد در سال ۱۹۶۵ به مدت دو سال به عنوان سخنران به استخدام موسسه زبانهای خارجۀ سیان در آمد. او فرصت این را یافت تا در سال ۱۹۶۶ با شروع انقلاب فرهنگی به سراسر چین سفر کند و از نزدیک با جامعه و تحولات این کشور آشنا شود. بعدها تمامی این تجارب و مشاهدات عینی را همراه با تحقیقات تکمیلی در کتابی به نام «زندگی در چین[۱]» منتشر کرد. واتسون در مقدمه این کتاب می گوید «به طور کلی از قضاوت های یک جانبه و یکپارچه درباره طبیعت نظام اجتماعی چین اجتناب کرده ام… به طور کلی برداشت من از جامعه چین مساعد و خوش بینانه است… از نقطه نظر توزیع عادلانه ثروت، در هم شکستن انحصارات و برقراری عدالت اجتماعی به توفیق های چشمگیری نایل آمدند. با این حال بحث در اینباره که همه چیز در چین در حد کمال مطلوب است و تمامی این موفقیت ها بدون پرداخت هیچ بهایی میسر شده است نتیجه ناآگاهی است…». با آن که واتسون به خاطر تحصیلاتش تا حدودی با جامعه چین آشنا است اما در کتابش نکاتی را طرح کرده که برای بسیاری از غیر چینی ها باعث کنجکاوی است. از روابط خانواده تا تحصیل و نحوه سازماندهی تولید و سطح در آمد تا پیش برد مباحث سیاسی و یا کشمکش های درون حزب و حتی آرزوها و اهداف چینی ها در این کتاب طرح شده است.

او کتاب را با تمرکز بر یک نکته اساسی شروع می کند؛ وجود تضاد در جامعه چین. این تضاد که حاصل انقلاب کمونیستی در ۱۹۴۹ است در تمام سطوح جامعه مشاهده می شود، به هیچ وجه به معنی آشفتگی یا تناقض نیست بلکه از وجود تمایلات و درک های مختلف در جامعه چین بر سر پیشبرد امور حکایت می کند و تجلی اولیه آن را واتسون در روابط میان نسل قدیم و جدید می بیند. به گفته او جوانان تمایلی به پیروی از سنن گذشته ندارند و نمی خواهند از مناسبات دست و پا گیری پیروی کنند که جزئیاتی مانند تزئین منزل و طرح لباس تا زناشویی و آموزش و نقش زنان و رفتارهای اجتماعی را شامل می شود. با این وجود جوانان در این مسیر تنها نیستند و نه تنها قانون به عنوان اصلی ترین تکیه گاه تغییر در جهت تحول تهیه شده بلکه تجربیات یا ابتکاراتی که در راستای تغییر جامعه انجام می دهند به عنوان نمونه در نشریات منتشر می شود و در محیط های کار و آموزشی مورد بحث قرار می گیرد. مثلا زن و مرد جوانی که با خانواده خود مبارزه کردند تا ازدواجشان بدون شیربها انجام شود یا ابتکارات در یک کارخانه که منجر به صرفه جویی موادخام شد، نمونه هایی است که در روزنامه منتشر شده است. با این که افرادی که در راستای تغییرات گام های ارزنده برمی دارند مورد تمجید و معرفی قرار می گیرند اما از آنان قهرمان سازی نمی شود. (ص ۱۹)

در این کتاب از «حزب کمونیست»، «شورای دولتی» و «ارتش آزادی بخش خلق» به عنوان سه نهاد اصلی یاد می کند که مهمترین آن ها حزب کمونیست است. اما خواننده متوجه می شود که با آن که حزب نقش رهبری کننده دارد اما عملکرد حزب در چارچوب قانون اساسی جمهوری خلق چین انجام می شود که با آن که به نسبت سال ۱۹۴۵ که این قوانین تعیین شده بود تغییرات جزئی داشته است اما به آن شباهت کامل دارد. پش این طور نیست که حزب هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد بلکه عملکرد حزب نیز مانند هر نهاد و فرد دیگری باید در چارچوب قانون اساسی باشد و با آن مغایرت نداشته باشد.

بسیار پیش می آید که وقتی از انقلاب کمونیستی و تشکیل دولت سوسیالیستی صحبت می شود که سود در فرماندهی اقتصاد آن نیست و برنامه ریزی دولتی می تواند هماهنگی قابل توجهی میان نیازهای جامعه و توان تولیدی ایجاد کند، شک و سوال های زیادی طرح می شود که آیا اصلا چنین کاری شدی نیست؟ واحدهای اقتصادی چطور با هم وارد مبادله می شوند که به برآمدن و تقویت سرمایه داری منجر نشود؟ اگر سود حذف شود چطور انگیزه تولید از بین نمی رود؟ ارزش هر روز کاری چگونه تعیین می شود؟ نحوه برخورد حزب با سرمایه دار چه بود؟ این کتاب با آن که این سوالات را تیتروار مطرح نکرده اما جوانبی از پاسخها در حین بیان مشاهدات نویسنده، داده می شود. به طور مثال در این کتاب می بینیم که ابتدا هر نوع فعالیت اقتصادی خصوصی برای دهقانان ممنوع شد اما بعدا مائو در حزب توانست بقیه تفکرات را در رهبری متقاعد کند که بخشی از مزارع اشتراکی به صورت جمعی اداره شوند اما دهقانان اجازه داشته باشند در مزارع بسیار محدودی، فعالیت اقتصادی انفرادی انجام دهند تا بعدها از طریق مبارزه و رشد فکری و ایجاد بستر واقعی در جامعه شرایطی ایجاد شود که افراد بیشتری تمایلی به تولید شخصی نداشته باشند.

 یا در مورد سرمایه داران متوجه می شویم که سیاست حزب قبل از کسب قدرت این بود که نوعی فعالیت های سرمایه داری را به منظور تحولات اقتصادی پذیرا شده بودند. این سیاست انعطاف پذیر را بعد از کسب قدرت نیز دنبال کرد اما مقررات جدید در مورد ساعات کار، دستمزد، حقوق اتحادیه کارگری و… برقرار کرد. بر خلاف آنچه در بسیاری کتابهای ضد کمونیستی و زرد می بینیم که ادعا می کنند در چین سوسیالیستی «سرمایه داران را اعدام یا زندانی میکنند». اما این کتاب می گوید تنها سرمایه دارانی که سوء استفاده مالیاتی کرده اند یا دست به اختلاس و یا جعل در قرارداد دولتی زدند مورد برخورد قانونی قرار گرفتند و عموما با جریمه مالی مجازات شدند و تنها عده بسیار معدودی زندانی شدند. حتی در مورد جرم های دیگر تنها برای تجاوز یا قتل حکم اعدام در نظر گرفته بودند و سیاست عمده در برخورد با مجرمین مختلف تغییر آن ها از طریق محول کردن کارهای عملی به منظور تغییر آن ها و برگرداندن به زندگی اجتماعی عادی بوده است.

علاوه بر این ها کتاب به شرح تفریح، آموزش، بهداشت، هنر به خصوص اپرا و حتی روابط جنسی و سکس و عشق پرداخته است و نشان می دهد که در همه این ها سنت بر پایه گذشته و تحول بر مبنای سیاست های حزب در کشاکش هستند اما تاکید نویسنده بر این است که در بخش هایی میزان نارضایتی بیشتر است مثلا برای اساتید دانشگاه که بیشتر به کارهای نظری علاقه دارند تا به کار بردن تئوری ها و نظریات در عمل میزان نارضایتی بیشتر است تا آن جا  که بعضی از آن ها کار تدریس را رها کرده اند و در کتابخانه یا بخش های دیگر دانشگاه مشغول به کار شده اند. با این وجود واتسون شرح می دهد که این میزان از تاکید بر کارهای عملی و زود بازده از فشار کمبودها در جامعه هشتصد میلیون نفری ناشی می شود که در اوایل انقلاب حتی از کمترین امکانات زیستی نیز محروم بوده اند و تامین نیازهای اولیه این جمعیت گسترده منابع چندانی برای کارهای صرفا نظری نمی گذارد. با این وجود او به تجربه خود اکتفا نمی کند و از گزارشات گروه های علمی بازدید کننده از دیگر کشورها هم استفاده می کند. مثلا گروه دانشمندان شوروی امپریالیستی[۲]، سطح علمی و امکانات دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی چین را تایید نکرده اند اما دانشمندان آمریکایی این سطوح را در حد عالی ترین های جهان می دانند. با این وجود سطح و امکانات آموزشی در همه جای کشور یکسان نیست و برخی از روستاها از وجود معلمان کارآزموده محروم اند و نظام آموزش تمام وقت فراگیر نیست. اقدامات فراوانی برای بهره مندی همگان از امکانات بهداشتی و پزشکی صورت گرفته و با آن که تعداد پزشکان مجرب هنوز محدود است اما با آموزش کوتاه مدت به گروه های مختلف به شکل بهیار که در چین به پزشکان پربرهنه شناخته شده اند سعی شده تا نیازهای اولیه درمانی و بهداشتی تامین شود و اگر نیاز به درمان و امکانات بیشتر بود به مناطقی که این امکانات موجود ارجاع می شود. هزینه های درمان که عموما بخش بزرگی را کمون محل زندگی تأمین می کند بالا نیست و همگان می توانند از آن بهره مند باشند.

در این کتاب صراحتا گفته شده که قمارخانه، میخانه و خانه های تن فروشی در چین وجود ندارد. اما تقریبا تمامی خانواده ها در خانه مشروب درست می کنند و مصرف آن کاملا آزاد است ولی مردم تمایلی به افراط ندارند و بیشتر در جشنها از آن استفاده میکنند. پیرامون مسئله زنان می خوانیم «بزرگ ترین قدمی که تاکنون در چگونگی روابط زن و مرد برداشته شده است انگیزه و اشتیاق زنان برای کسب آزادی است. به رغم فشارهای سنت های گذشته، زنان از تساوی حقوق در تمام جنبه های زندگی برخوردار شده اند.» (ص ۱۱۵) با این وجود واتسون وجود سنت های محافظه کارانه را در ارتباط زنان و مردان جوان کم و بیش مشاهده میکند.

بخشی پایانی کتاب به شرح موقعیت اقلیت های مذهبی و زبانی و… در چین پرداخته است و گویای آن است که دولت چین تمام تلاش خود را برای از بین بردن ستم ملی و نابرابری های حاصل از آن انجام می دهد و حتی در مواردی با ایجاد رسم الخط برای زبانهایی که تاکنون خطی نداشتند در زنده نگه داشتن و تقویت این فرهنگها کوشا بوده است.

آنچه جوهر اصلی این کتاب است تحولات چین در دوران انقلاب فرهنگی پرولتری است. نویسنده در همه جای این کتاب و در موضوعات مختلف تمایز میان جامعه چین قبل از انقلاب فرهنگی و بعد از آن را نشان می دهد. با این که در متون بسیاری از انقلاب فرهنگی به عنوان دوره ای سرکوبگرانه برای به حداکثر رساندن قدرت حزب و به ویژه مائو همراه با اعدام یاد می کنند؛ او حرف دیگری می زند. برآیند کتاب این است که حزب کمونیست چین بعد از کسب قدرت با آن که به تغییرات بنیادینی دست زد اما در گام اول نمی توانست تمام سنن و عقاید کهنه و تفکرات گذشته و حتی نهادها و نحوه سازماندهی سابق را به یکباره از میان بردارد. به همین علت تا مدتی عناصر گذشته به شکل پررنگی در جامعه وجود داشت و نه فقط در جامعه که حتی در رهبری حزب حامیانی داشت. مائو که او نیز در رهبری بود، با این روند مخالف بود اما به تنهایی توان ایجاد جریانی ضد بقایای جامعه کهنه را نداشت. تا زمانی که عده ای از جوانان به روندهای موجود در جامعه اعتراض کردند، آنها از اعمال نفوذ همه جانبه حزب و قبضه شدن مشاغل کلیدی توسط حزب ناراضی بودند. اینان خواستار از بین رفتن برتری مدیران کارخانه ها و مدارس و دانشگاه ها بودند و روابط رئیس و مرئوسی و استاد و شاگردی را نمی خواستند. مائو بر درستی این طغیان آگاه بود و آن را فراگیر کرد و رهنمود داد تا امکانات برای سفر در اختیار جوانان عضو گاردهای سرخ و ایجاد محیط بحث و مناظره در مورد نحوه اداره کشور، امکان گسترش آن به سراسر کشور را فراهم کرد.

بسیاری از رهبران حزب به خاطر انحصاری کردن قدرت مورد بازخواست و نقد قرار گرفتند و حتی از مشاغل خود استعفا دادند. مدیرانی و متخصصانی که همکاران و یا زیردستان خود را مورد تحقیر و توهین قرار داده بودند و یا امتیازات خاصی برای خود قائل شده بودند از خود انتقاد کردند و تغییر رویه دادند. توزیع امکانات بیشتری صورت گرفت و نهادهای مختلف جامعه با تغییر ساختار، بر مبنای مشارکت حداکثری سازماندهی شدند و در کل همانطور که واتسون می گوید انقلاب فرهنگی «اثر مهمی بر رابطۀ مردم عادی با مقامات سیاسی گذاشت. با پیروزی مشی مائو… مردم با نظامی مواجه شدند که به آنها این اطمینان را میبخشید که صرف پیوستن به هستۀ مرکزی حزب، عامل پیشرفت و ترقی در جامعه نیست».(ص ۲۶)

[۱] Watson, Andrew (1977) Living in China. Rowman & Littlefield Publishers

[۲]  شوروی پس از سال ۱۹۵۶ تا فروپاشی در ۱۹۹۱ به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد.

واقعیت کمونیسم

اقتصاد سیاسی مارکسیستی

بخش ۱۱: حق بورژوایی و خطر احیای سرمایه داری در سوسیالیسم

 

«وقتی ارتش سرخ تحت رهبری حزب کمونیست چین در سال ۱۹۴۹ وارد پکن شد، برای باز کردن راه به سوسیالیسم نیاز به کاری عظیم تر از کار هرکول را داشت. زیرا، چین سرزمینی بود که آتش گرسنگی در آن زبانه می کشید … هیچ نظام درمان وجود نداشت و همه نوع بیماری در آن شایع بود. توده ها بی سواد بودند. آموزش در حداقل ترین سطح خود بود. این شرایط وحشتناک دست به دست هم داده و میانگین انتظار عمر در چین را به ۳۵ سال رسانده بود. رژیم جدید، برآورده کردن نیازهای انسانی را در الویت اول قرارداد و جامعۀ کهنه را زیر و رو کرد. یک نظام سراسری درمان مستقر شد و کارزارهایی به راه افتاد که به طرزی چشمگیر بیماری ها را کاهش و برخی را ریشه کن کرد. … نظام تضمین شغل مادام العمر در بنگاه های دولتی و بازنشستگی امن برقرار شد. در اوایل دهه ۱۹۵۰ هر دهقان چینی سهمی از زمین دریافت کرده بود … در سال ۱۹۸۰ میانگین انتظار عمر به ۶۵ سال رسیده بود. … » (هری مگداف، تجربه چین. مانتلی ریویو. ۲۰۰۵)

 

جامعۀ کهنه زیر و رو شد اما، در نهایت سرمایه داری رجعت کرد و چین سوسیالیستی، تبدیل به چین سرمایه داری امپریالیستی امروز شد که بیشترین «ارزش اضافه» را از گُردۀ کارگران برای سرمایه داری جهانی بیرون می کشد و بالاترین نرخ انباشت سودآور را تضمین می کند. این کابوسی است که کتاب «شانگهای»، در هر فصل در مورد آن هشدار می دهد و احتمال آن را بی پرده پوشی و به طور علمی، بر پایۀ ماهیت تضادمند سوسیالیسم و با درس گیری از فاجعۀ احیای سرمایه داری در شوروی که پیش از آن رخ داده بود، توضیح می دهد. در مرکز این توضیح، مفهوم وجود «حق بورژوایی» قرار دارد.

در چند شمارۀ گذشته با تکیه بر فصل سوم کتاب «شانگهای» نشان دادیم که در جامعۀ چین پس از پیروزی انقلاب کمونیستی در سال ۱۹۴۹، اولین گام در از میان بردن نظام مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، این بود که سرمایه ها و بنگاه های بزرگ مصادره و تحت نظام مالکیت سوسیالیستی تمام مردم سازمان یافتند. یعنی، ذخائر معدنی، رودخانه ها، آب ها، جنگل ها، زمین های غیر زراعی و دشت ها، و سایر منابع طبیعی، خطوط آهن، خدمات پستی و ارتباطات، بانک ها، کارخانجات و بازرگانی. برای ایجاد یک نظام اقتصادی منسجم، در صنایع مدرن، دپارتمان ها و موسسات گوناگون با حلقه های پیش و پس، به طور نقشه مند به یک دیگر مرتبط و وابسته شدند و جملگی اجزا ارگانیک درونی کلیت تولید اجتماعی گشتند. نظام مالکیت سوسیالیستی دولتی، در بخش مزارع دولتی نیز برقرار شد. از آنجا که اقتصاد بر جای مانده از جامعۀ کهنه، فقط مالکیت ها و سرمایه های بزرگ نبود. بلکه، صدها میلیون نفر از مردم درگیر در تولید کوچک به ویژه در کشاورزی بودند، سوسیالیستی کردن در این بخش ها، گام به گام انجام شد. برای مثال، نظام مالکیت بر زمین های کشاورزی، درجات متفاوتی از تجمیع را دارا بود: از مالکیت تعاونی تا مالکیت جمعی و بالاخره کمون های کشاورزی.

کتاب شانگهای، درهمه فصول، بعد از تشریح دستاوردها در سوسیالیستی کردن مالکیت بر ابزار تولید و تغییرات شگرف در روابط میان انسان ها و افکار مردم، هشدار می دهد که هنوز امکان رجعت به گذشته و احیای دنیای کهنه هست. زیرا، نظام مالکیت سوسیالیستی، با وجود آنکه گسستی از سرمایه داری است اما هنوز نظام کمونیستی نیست و عناصر نظام کهنه را با خود حمل می کند. چگونه؟ نظام سوسیالیستی هنوز بر مبنای اصل اقتصادیِ «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازۀ کارش» عمل می کند. هرچند، اقتصاد را از زیر سلطۀ انباشت سود برای سرمایه خارج کرده و اما هنوز با اصل کمونیستیِ «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازۀ نیازش» فاصلۀ بسیار دارد. این امر، در وجود «حق بورژوایی» بازتاب پیدا میکند و هنوز کسانی که توانشان پایین تر است، در نظام مزدی و بهره وری از موهباتی که رشد و توسعۀ جامعه بشری به همراه می آورد، پایین تر از قشرهای دیگر هستند. مثلا، هنوز یک مهندس بیش از کارگر مزد می گیرد. در واقع، در چین سوسیالیستی، با وجود آنکه ثروت خصوصی انباشت نمی شد اما نظام هشت درجه ایِ دستمزد حاکم بود. مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به شکل حقوقی وجود نداشت، اما مالکیت خصوصی بر ابزار تولید در شکل شکاف میان کار بدنی و کار فکری (شکاف میان مهندس و مدیر و مخترع با تولید کنندۀ مستقیم) نمایان می شد و تاثیرات خود را بر روابط اجتماعی و افکار مردم می گذارد. علاوه بر این، هنوز تاثیرات نهاد خانواده، زنان را در موقعیت پایین تر از مردم قرار می داد و این نیز بر افکار مردم تاثیر می گذارد.

علاوه بر این تضادها (و تعیین کننده تر از آنها) آن طور که تجربه تاریخی نشان داده است، هنگامی که یک یا مجموعه ای از کشورهای سوسیالیستی به وجود می آیند، جهان کماکان تحت سلطۀ سرمایه داری است و ثمرات فعالیت بدنی و فکری کل بشریت را در اختیار می گیرد و نه تنها به طور مستقیم کشورهای سوسیالیستی را محاصره می کند بلکه به طور غیر مستقیم بر آنها تاثیرات منفی می گذارد. کشورهای سوسیالیستی در سیاره ای جدا به وجود نمی آیند. بنابراین، همانطور که اثرات منفی و مخرب نابودی محیط زیست بر همه تاثیر می گذارد، اثرات نظام سرمایه داری هم بر همه از جمله کشورهای سوسیالیستی تاثیر می گذارد. حتا بر افق و آگاهی مردم جامعه سوسیالیستی تاثیر می گذارد و به تشکیل و تقویت یک قشر بورژوا حتا در حزب کمونیست اکسیژن رسانی می کند.

بنابراین، نظام سوسیالیستی در عین حال که با تناقضات ذاتی خود درگیر است، در محاصرۀ جهانی است که عمدتا سرمایه داری بر آن حاکم است. بله، ظهور و وجود نظام سوسیالیستی، شکاف حیاتی و تعیین کننده در بدن جهان سرمایه داری ایجاد می کند اما خودش، هنوز (و به اجبار) در بافتار آن گیر است و کلیت بافتار جهانی به پدیدۀ جدیدی تغییر نیافته است.

کتاب شانگهای، در سطحی که درک کمونیست های آن زمان اجازه می داد (و از آن زمان تا کنون، درک ما با تکامل کمونیسم نوین توسط باب آواکیان بسیار گسترش یافته و عمیق شده است)، تلاش میکند این محدودیت ها را مفهوم سازی کرده و راه های ممکن برای تغییر آن ها را نشان دهد. این کتاب می گوید: «اول از همه اینکه، نظام مالکیت سوسیالیستیِ تمام مردم، هنوز یک شکل از مالکیت است که از نزدیک با طبقات و مبارزه طبقاتی گره خورده است. … دوم، مالکیت سوسیالیستیِ تمام مردم ضرورتا شکل مالکیت سوسیالیستی دولتی را بخود می گیرد؛ و همانطور که لنین خاطرنشان کرد، دولت سوسیالیستی به یک معنا، “یک دولت بورژوائی بدون بورژوازی است”. این بخاطر آن است که دولت کماکان باید از حق بورژوائی حمایت کند. سوم، مالکیت سوسیالیستی تمام مردم هنوز به نظام کالایی، مبادله از طریق پول، و توزیع بر پایه کار، بسته است. حق مساوی در درون نظام کالایی، در فرایند مبادله از طریق پول و توزیع بر پایه کار همه حق بورژوائی هستند. این مقوله نشان می دهد که نمی توان به نظام مالکیت سوسیالیستی تمام مردم بصورت پدیده ای خالص نگریست. فقط زمانی که مالکیت سوسیالیستی تمام مردم به سطح نظام مالکیت کمونیستی توسط تمام مردم برسد، جامعه می تواند خود را از اثرات طبقات و سنن و بقایای سرمایه داری رها کند. وقتی نظام سوسیالیستی مالکیت تمام مردم استقرار یابد، هنوز یک فرایند طولانی تحکیم و تکامل مستمر آن در پیش است. اینکه نظام سوسیالیستی مالکیت تمام مردم پیشروی کند یا به قهقرا رود، موضوع مرکزی در جدال میان دو طبقه، دو راه و دو خط در دوران سوسیالیسم است.» (کتاب شانگهای، فصل سوم)

کتاب شانگهای با تاکید بر این که، حتا پس از برقراری مالکیت سوسیالیستی همگانی نمی توان گفت که مسئله مالکیت کاملا حل شده است، بر موضوعی بسیار مهم انگشت می گذارد:«در تجزیه و تحلیل از مسئله مالکیت، مانند هر مسئله دیگر ضروری است که نه فقط شکل بلکه محتوای واقعی آن را نیز بررسی کنیم. باید ببنیم، ابزار تولید بنگاه واقعا متعلق به کیست؟»

منظور از «محتوا» هدفی است که اقتصاد سوسیالیستی باید در محو «چهار کلیت» دنبال کند. یعنی، محو تمایزات طبقاتی، محو تمام روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را ایجاد میکند، محو تمام روابط اجتماعی ستمگرانه که از این روابط تولیدی بر می خیزد و محو تمام افکاری که روابط ستم و استثمار را توجیه و تقویت می کنند. این درست است که در تعیین خصلت روابط تولیدی، مالکیت بر ابزار تولید، عامل تعیین کننده است. اما روابط تولیدی دارای دو وجه بسیار مهم دیگر نیز هست: توزیعِ ثروتِ اجتماعا تولید شده و جایگاه هر کس در تولید اجتماعی. علاوه بر این، روابط اجتماعیِ میان انسان ها (مانند رابطه میان زن و مرد، رابطۀ میان کارکنان فکری و یدی، رابطه میان ملل مختلف و روابط جهانی) کاملا با روابط تولید اقتصادی درهم تنیده اند. افکاری که در جامعه حاکم است، میدان و فضا برای این یا آن نوع روابط اجتماعی باز می کند. بنابراین، مالکیت می تواند تغییر کرده باشد اما شکاف های طبقاتی و اجتماعی از طریق روابط توزیعی، تقسیم کار در تولید، سلسله مراتب اجتماعی و افکار کهنه بازتولید شوند.

بدون این که اقتصاد سوسیالیستی به سوی هدف محو «چهار کلیت» حرکت کند، نمی توان گفت که به واقع چه طبقه ای در رهبری اقتصاد قرار دارد و اقتصاد سوسیالیستی در خدمت کیست. بنابراین، تمام عناصر به جا مانده از نظام کهنه و تاثیرات نظام سرمایه داری جهانی می توانند، مرتبا نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی را تضعیف کرده و از ریل خارج کنند. این وضعیت متناقض، ضرورت پیشبرد مبارزۀ طبقاتی برای تحکیم و تکامل نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی را به وجود می آورد. کتاب شانگهای، اولین گام ضروری در این مبارزه را این می بیند که، «تضمین شود رهبری اقتصاد سوسیالیستی در دست مارکسیست های اصیل و توده های وسیع است.»

به عبارت دیگر، آن عاملی که در تمام دوران طولانی گذار سوسیالیستی، حفظ جامعۀ سوسیالیستی بر مسیر سوسیالیسم را تضمین می کند، وجود رهبری کمونیستی و وجود قشر وسیعی از توده های کارگر و زحمتکش است که نسبت به ماهیت سوسیالیسم و تمایز آن با سرمایه داری آگاهند و هدف شان مبارزه برای تقویت و تحکیم سوسیالیسم و کمک به تمام بشریت برای گام نهادن در جادۀ کمونیسم است. وجودِ چنین ترکیبی از عنصر آگاهی در سطوح مختلف جامعه، نیروی قدرتمندی را برای مقابله با نیروی خود به خودیِ «حق بورژوایی» و عناصر به جا مانده از جامعۀ کهنه ایجاد می کند. کیفیت جامعۀ سوسیالیستی که با پیشروی در مسیر محو «چهار کلیت» محک می خورد، به طور خود به خودی تولید نمی شود. بلکه نیازمند انقلاب فکریِ مستمر در رهبری حزب و در میان توده ها است. در جامعه سوسیالیستی، کارگران و دیگر توده های مردم، نمی توانند صرفا کار و تولید کنند. بلکه باید در اینکه جامعه به کدام سو می رود، در سیاست های کلان و خُرد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دولت و رابطۀ آن با نظام جهانی سرمایه داری، دخالت گری کنند و آگاهی کافی برای دخالتگری صحیح و متمایز کردن سیاست های سوسیالیستی از سیاست های بورژوایی را داشته باشند. آنها، باید همواره در تقویت شیوۀ تفکر علمی بکوشند و در عمل، سازمان دهندگان واقعی تولید باشند. به یک کلام، توده های مردم باید فعالین سیاسی باشند، در مطالعه و تفکر و پژوهش و تولید ایده در هر عرصه، از جمله در عرصه سیاست فعال باشند. نه فقط دانشگاه ها و مدارس، بلکه کارخانه ها و باراندازها و کمون ها مرکز بحث و مجادله در مورد مهمترین مسائل مربوط به حزب کمونیست و مبارزه دو خط در درون حزب کمونیست، مسائل مربوط به اقتصاد و سیاست و فرهنگ جامعه باشند. هدف و انتظار مائوتسه دون از «انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتاریایی» ایجاد چنین تحرک و جوشش آگاهی در مقیاس عظیم در سراسر جامعه بود. وی در جلسه ای حزبی می گوید: «طبق مشاهدات من متاسفانه در بخش بزرگی از کارخانه ها (منظورم همه کارخانه ها یا اکثریت مطلق نیست) رهبری در درست مارکسیست های واقعی و توده های کارگران نبود. نمی گویم در رهبری کارخانه آدم های خوب موجود نبود. موجود بود. در میان دبیران و معاون دبیران و اعضای کمیته های حزبی و در میان دبیران شعبه های حزبی آدم های خوبی موجود بود. اما آنها به دنباله روی از خط لیوشائوچی پرداختند و فقط از انگیزه های مادی استفاده می کردند و سود را در فرماندهی قرار می دادند و بجای اشاعه سیاست های پرولتری دست خوش و غیره می دادند. اما آدمهای واقعا بدی هم در کارخانه ها موجود است. این نشان می دهد که انقلاب هنوز تمام نشده است.» (مائو، جلسه پلنوم ۹ کمیته مرکزی حزب کمونیست چین. نقل شده در مقاله “اعمال همه جانبه دیکتاتوری پرولتاریا”، نوشته چن چان چیائو)

در شماره آینده به این مساله خواهیم پرداخت که چگونه به قدرت رسیدن رویزیونیست ها موجب احیای سریع سرمایه داری می شود. جهت مرور بر بحث «حق بورژوایی» و تدارک برای مبحث آینده، به سوالات زیر فکر کنید و آن ها را به بحث جمعی بگذارید:  

حق بورژوایی چیست؟ ربط آن به مفهوم سازی مارکس در جلد اول کاپیتال در مورد «هستۀ مرکزی» سرمایه داری چیست؟ (در آتش شماره ۱۰۷ در همین ستون نوشتیم: مارکس در کاپیتال قوانین حاکم بر شیوه تولید سرمایه‌داری را تشریح می‌کند. اما این کار را با تحلیل از «کالا» آغاز می‌کند. زیرا، سیستم سرمایه‌داری که سیستمی بسیار پیچیده است، دارای یک هسته مرکزی، یک مولفه پایه‌ایِ ساده، یعنی تولید و مبادله کالایی است…») ربط «حق بورژوایی» به تضاد اساسی عصر سرمایه داری چیست؟ (تضاد اساسی عصر سرمایه داری عبارتست تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی). روابط تولیدی علاوه بر مالکیت در کدام جوانب دیگر «حق بورژوایی» را بازتولید می کنند؟ آیا جامعه سوسیالیستی به تنهایی می تواند «حق بورژوایی» را ریشه کن کند و در یک کشور کمونیسم برقرار کند؟ چرا در حفظ نظام سوسیالیستی، سیاست تعیین کننده است و این امر چه ربطی به ماهیت رهبری حزب کمونیست و زیست سیاسیِ فعال و آگاهانۀ توده های مردم دارد؟