آریل دورفمان نویسنده ای که قلبش برای بشریت میتپد

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

از نشریه آتش شماره ۱۲۱ . آذر ۱۴۰۰

نوشته زیر را یکی از فعالین «کمپین اضطراری آزادی فوری زندانیان سیاسی در ایران» و به بهانه پیام همبستگی آریل دروفمان به این کمپین نوشته و برای نشریه آتش ارسال کرده است

آریل دورفمان، نویسنده معروف، نمایشنامه نویس و فعال حقوق بشر، شیلی – آرژانتینی تبار، در۶ مه  ۱۹۴۲در بوینس آیرس به دنیا آمد. پدرش که یک اقتصاد دان چپ گرا بود در همان دهه ۱۹۴۰مجبور شد که همراه با خانواده اش از آرژانتین به آمریکا مهاجرت کند. چند سال بعد درفضای ضد کمونیستی حاکم در آمریکا در سال ۱۹۵۴ باز هم آنها مجبوربه ترک آمریکا و  مهاجرت به شیلی شدند. در واقع آریل در شیلی بزرگ شد در همان جا ازدواج کرد و شهروند شیلی شد. بعد از به قدرت رسیدن سالوادور آلنده، او یکی از مشاوران فرهنگی آلنده شد تا اینکه پس از کودتای پینوشه در سال ۱۹۷۳پس از چندین ماه زندگی مخفی توانست در یک فرصت مناسب شیلی را ترک کند.

او از اواسط دهه ۱۹۸۰ مقیم آمریکا شد و در دانشگاه دوک شروع به تدریس کرد. از آریل دروفمان تاکنون بیش از بیست عنوان کتاب شامل رمان، شعر، نمایشنامه و نقد ادبی منتشر شده است که به سی زبان ترجمه شده‌اند. بسیاری از کتاب های او نیز به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده اند  یکی از معروفترین کتاب های  رمان «ناپدیدشدگان» است که در سال ۱۹۸۱نوشته شد و در ابتدا به دلیل سانسور شدید قرار بود با نام مستعار منتشر شود ولی بعد تصمیم می گیرد به نام خودش منتشر کند. او در مورد انتشار رمانش با نام مستعار می‌گوید:

 «اگر پدر حقیقی این نوشته را پنهان کرده‌ام نه بدین سبب بوده که از ارائه فرزندش شرم داشته‌ام، بلکه بدین علت بوده که پخش کتاب با نام حقیقی من در شیلی و دیگر کشورهای آمریکای لاتین ممنوع است. دلیل دیگری نیز برای این کار دارم: رمان من درباره ناپدید شدن هزارها مرد و چندین و چند زنی است که به دست پلیس مخفی این دیکتاتوری‌ها سر به نیست شده‌اند. این آدم‌ها که در دل شب یا در روز روشن، در خیابان‌ها، ربوده می‌شوند هیچ‌گاه برنمی‌گردند. بستگان آن‌ها نه‌ تنها عزیزان خود را از دست می‌دهند بلکه از بود و نبود آن‌ها بی‌خبر می‌مانند. درست است که این ناپدیدشدگان خانه و زندگی و بچه‌های خود را از دست می‌دهند اما نکته درخور توجه این است که گوری هم ندارند، گویی هرگز به دنیا نیامده‌اند. طبیعی است که چاپ چنین رمانی هیچ ناشری را پیش مقامات عزیز نمی‌کند، همان مقاماتی که قدرت آن را دارند که نویسنده را هم ناپدید کنند. حضور من قبلاً در آن کشورها ممنوع شده بود، دیگر نمی‌خواستم کتابم نیز ممنوع شود. بنابراین تصمیم گرفتم مکان داستانم را جای دیگر، مثلاً یونان، قرار دهم و کتاب را با نام مستعار منتشر کنم. طرحم این بود که ابتدا کتاب را به زبان دانمارکی، آلمانی یا فرانسوی درآورم و سپس بدهم به زبان اسپانیایی «ترجمه» کنند. چند تن از دوستان نویسنده‌ام آمادگی خود را برای یاری من در انجام این کار اعلام کردند تا فرزند من به جایی که تعلق دارد پا بگذارد و رشد کند؛ در سرزمین خودش. ساکنان اردوهای کار اجباری در شیلی نمایش‌هایی را روی صحنه می‌آورند که هرچند خود نوشته‌اند، اما آن‌ها را به نویسندگان بیگانه‌ای که وجود خارجی ندارند نسبت می‌دهند. اگر آن‌ها از درون سیم‌های خاردار می‌توانند دست به چنین کارهایی بزنند چرا من، که از آزادی نسبی برخوردارم، از بیرون این سیم‌ها به کار مشابهی دست نزنم؟[۱]»

معدود نویسندگان، روشنفکران و فعالان سیاسی هستند که قلبشان برای بشریت می تپد و آریل دروفمان یکی از آنها است. مشغله او این نبود که در کجا زندگی می کند بلکه او قلب خود را برای تمام دنیا باز کرد. دریچه دید او به جهان، رهایی بشریت است. به همین دلیل است که او نه تنها  فراخوان کمپین اضطراری آزادی فوری زندانیان سیاسی در ایران را امضا کرد و یکی از مدافعان این کمپین است بلکه در دو بیانیه مختلف به اهمیت مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی می پردازد. اوکه خود رنج و درد زندان، دیکتاتوری و تبعید را گذرانده شرایط زندانیان سیاسی در ایران را درک میکند و اهمیت این درخواست اضطراری را در بیانیه خود ایچنین برجسته میکند:

« مردم خوش قلب دائما مورد هجوم بسیاری از درخواست ها برای امضاء دادخواست در مورد موضوعات مهم قرار می گیرند. بسیار طبیعی است که آنها کلافه شده و از خود بپرسند که این امضاء کردن چه تاثیری خواهد داشت؟ اگر من وارد کمپین اضطرای برای آزادی زندانیان سیاسی در ایران شده ام، به این دلیل است که می دانم این ابتکار عمل توجه مردم را به زنان و مردان در بند در آن کشور جلب خواهد کرد، و اگر فشار کافی بر روی رهبران و سردمداران آن وارد شود فردا می تواند آن عزیزان را از شر شرایط وحشتناک و بی عدالتی مفرط خلاص کند و حتی اگر آن رهبران و سردمداران به ما گوش ندهند، من بر مبنای تجربه شخصی- اعتقاد دارم که به زندانیان قدرت زنده ماندن و استقامت می دهد. آنها صدای ما را می شنوند، آنها می فهمند که دیگران در اقصی نقاط دنیا و در دور دست ها ، به آنچه برای آنان اتفاق می افتد، اهمیت می دهند. ما نباید آنها را نا امید و بدون پشتیبان بگذاریم

او از تجربه خود به ما می آموزد که به پشتیبانی از زندانیان سیاسی بایستیم و در پیام همبستگی خود اینچنین حمایت  خود را از زندانیان سیاسی بیان می کند:

« به عزیزان دربندی را که نمی شناسم، اما در باره آنان میدانم که در زندانهای ایران به طور غیر عادلانه ای محبوس شده، فقط به خاطر آزادی بیان و آزادی برای آن که زنده و آزاد باشند. از آنجا که می دانم که کلمات به درون دیوارهای زندان رخنه می کنند و از یک کشور به یک کشور دیگر می روند و از یک شاعر به گوش دیگران۔ من می خواهم این پیغام را که در رمان جدید خود که اسمش غرامت اداری است  باز گو کنم۔ در این رمان فرشته نگهبانی عاشق زنی شده است که به دلیل مبارزات و عشقش برای آزادی انسانها و بخصوص برای نجات طبیعت و جنگلها در حال مرگ است ۔ اسم این زن آلباجانان است این چیزی است که این فرشته نگهبان از آلبا جانان  در حال مرگ  به خاطر می آورد۔

 آلبا جانان می گوید که:

 آنها می توانند مرا بکشند اما قادر نیستند که عشقم را نابود کنند، این اولین سخنانی است که از دیواره های گلوی دردناک آلبا جانان شنیده می شود۔

من فکر می کردم که  سخنانش میبایست  مملو از تنفر و درد باشد،  اما نه نه اینگونه نبود۔

 من نظاره گر مرگ او بودم، که تنفرش  بر علیه دشمنانش حد و حدودی نداشت نه اینکه آنها را برای جنایت هایی که مرتکب شده اند بخشیده باشدنه نه و هرگز آنها را فراموش نکرده نه نه۔

او تمام انرژی خود را جمع کرد تا آنجا که می‌توانست  از روزنه دیواری که کتاب و بدن وی را در قل و زنجیر محصور کرده و سعی به نابودی او داشت،  به طرف  روشنایی شراره‌های نور  بکشد۔

او را دیدم که به شکاف موجود در دیوار خیره شده و گفت، این چیزیست که من قبل از رفتنم می خواهم ببینم۔

در لحظات آخرحیاتم  نمی خواهم با یاد جور و ستم آنها اینجا را ترک کنم۔ می‌خواهم به شراره‌های نور آفتاب نگاه کنم و گیاهان و بارانی که در باغ در حال بارش است،  بارانی که گیاهان را فرا می خواند که به دور هم در زمین جمع شوید۔  و آنجا بود که فکر کرد در واقع هیچ چیز نمی میرد۔  فکر کرد که اگر مرا در اقیانوس بیاندازند، غذای ماهیان خواهم شد و عاقبت در درون دهان کودکان بلعیده خواهم شد۔ و بعد فکر کرد اگر مرا در  گودال بیندازند تبدیل به کرم ها خواهم شد و آنان مرا دوباره به گل تبدیل خواهند کرد۔ 

و اما اگر مرا در بیابانهای خشک و بی آب  بیندازند و توسط شغال ها خورده شوم ،خود را تبدیل به انرژی خواهم کرد و لابلای سنگ ها خواهم رفت و یا اگر مرا در باغ دفن کنند و پرندگان برمن  نوک بزنند و من با آنها به آسمان ها  پرواز کنم و  با مدفوع آن‌ها دوباره بر زمین باز خواهم گشت۔

 آری باغ،  باغ هیچ وقت او را در چنین زمان‌های پر ازپریشانی ترک نمی کند۔

این پیام  به خصوص برای شما عزیزان من نوشته شده که من از ادبیات فارسی آموخته‌ام از رومی از  اشعار صوفی و ترجمه هایی دیگر و این بود که فکر کردم که این کلمات را برای شما بنویسم که  ازیک کشور به کشور دیگر پرواز می‌کند و از درز دیواری به درز دیوار دیگر  و از دهان من و از عشق من و از فکر من برای شما و با علاقه و همبستگی من و اطمینان به اینکه علیه نیروهایی که شما را محصور کرده اند پیروز خواهید شد، صدای شما را اما هرگز و هرگز نمی توانند خاموش کنند. »

لینک «کمپین اضطراری آزادی فوری زندانیان سیاسی در ایران»

https://www.freeiranspoliticalprisonersnow.org/updates

[۱] از مقدمه احمد گلشیری مترجم کتاب تاپدید شدگان