نکاتی پایه ای پیرامون چهل و سه سال پیکار زنان علیه جمهوری اسلامی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

سرسخن نشریه آتش شماره ۱۲۴. اسفند ۱۴۰۰

شکست انقلاب ۵۷ با پیروزی نیروی سیاسی ای رقم خورد که تثبیت قدرتش را به سرکوب و فرودستی زنان در همۀ عرصه های زندگی اجتماعی گره زد.  خمینى در سال ۶٠ گفت: «مهمترین ثمره انقلاب، بازگشت به حجاب زنان بود، اگر هیچ ثمره دیگرى هم نداشت، انقلاب با همین حجاب به نتیجه خود رسید». این اولین تجربه جامعه مدرن با نظام دینمدار فاشیستی و حاکمیت مبتنی بر قوانین شریعت بود. اسلام گرایان در ایران با سرکوب زنان، فرمان سرکوب کل جامعه را صادر کردند. رابطۀ بین سرکوب زنان و سرکوب جامعه را حتا کمونیست های انقلابی که آرمان شان ریشه کن شدن هرگونه ستم و استثمار بود، هم ندیدند و معنای آن را تبدیل به آگاهی عمومی نکردند. اما بخشهای پیشروی زنان، تن به هجوم بنیادگرایان اسلامی و قوانین شریعت به انسانیت شان ندادند و خلاف جریان حاکم حرکت کردند. پیکاری که بیش از چهار دهه طول کشیده است.  در راستای حرکت تاریخی این مبارزۀ آشتی ناپذیر میان زنان و جمهوری اسلامی، اعلام و تشریح مکرر چند حقیقت مهم و روشنی و وضوح بخشیدن به آنها برای آگاهی گستردۀ اجتماعی، امری حیاتی است:

یکم) هر جا بنیادگرایی دینی – اعم از اسلامی، مسیحی، یهودی، هندو و غیره – حاکم باشد، پدرسالاری و زن ستیزیِ تهاجمی و وقیحانه هم حاکم خواهد بود. حمله به زنان و مادون انسان شمردن شان، یک اصل بنیادین در رژیم های دینمدار است که هرگز نمی توانند از آن دست بکشند. رابطه ای تنگاتنگ میان حمله به زنان با تحکیم حاکمیت رژیم دینمدار بر کل جامعه وجود دارد.

دوم) رژیم های غیر دینمدار مانند رژیم محمدرضا شاه در ایران، قدرت های لیبرال دموکرات سرمایه داری امپریالیستی و غیره نیز بر روابط پدر/مردسالارانه برای انسجام بخشیدن به نظام تحت حاکمیت شان تکیه می‏کنند. اما رژیم های دینمدار ابزار سرکوب گرانۀ ویژه ای دارند که تحمیل خانوادۀ مردسالار بر اساس احکام شریعت و خدایی مرد و برده بودن زن و فرزندان است.  

سوم) تمام ادیان به ویژه ادیان ابراهیمی ( یهود، مسیحیت و اسلام) ادیانی پدرسالار بوده و از روابط مبتنی برتری مرد بر زن اشباع هستند. اما رژیم های دینمدار مدرن، رژیم هایی مانند جمهوری اسلامی ایران، امارت اسلامی طالبان، داعش و غیره که در رأس یک نظام سرمایه داری نشسته و آن را اداره می‏کنند، کیفیتا با رژیم های دینی عصر ماقبل سرمایه داری تفاوت دارند. چرا که اصول و مبانی کهنۀ ادیان را در ترکیب با ابزار مدرن عصر سرمایه داری به کار می برند.

برای تشریح این موضوع میتوان از نمونۀ تاریخی برده داری در ایالتهای جنوبی آمریکا در قرن ۱۸ و ۱۹ استفاده کرد. آنچه که این نظام را از دیگر اَشکال در تاریخ برده داری متمایز میکرد، اتصال برده داری در پلانتاژهای ایالات جنوبی آمریکا به نظام سرمایه داری و به ویژه صنعت گسترش یابندۀ نساجی در انگلستان بود.

خمینی و اسلام گرایانی که در سال ۵۷ به قدرت رسیدند، با کراهت و خشونتی ویژه حجاب اجباری و قوانین ضد زن شریعت را بر زنان تحمیل کردند. چرا که هم باید مظاهر، مناسک، اخلاقیات، افکار و روابط اجتماعی منسوخ یک رژیم دینمدار را بر جامعه تحمیل می کردند و هم خود را با دینامیک های ذاتی نظام سرمایه داری که عملکردش زنان را به مرکز تحولات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی کشانده بود، منطبق می ساختند. وجود زنانی که توسط دینامیک های سیستم سرمایه داری از خانه به ساحتهای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، علمی، آموزشی و هنری در جامعه کشیده می شدند، یکی از بزرگترین و دائمی ترین خطرات «امنیت ملی» برای این رژیم شد.

چهارم) فرصت طلبان جریان موسوم به «روشنفکری دینی» – چه زن و چه مرد – که تا مدتها مردانگی فاشیستی برآمده از جمهوری اسلامی را جشن گرفته و تزیین کردند، حتا امروز که با حجاب اجباری مخالفت می کنند، جنبۀ عمدۀ آن یعنی دینمداری فاشیستی را به میان نمی کشند.

پنجم)  جمهوری اسلامی در چهل و چند سال گذشته بخش بزرگی از مردانی که خود از قشرهای تحت ستم جامعه هستند را عادت داده تا از امتیاز حقیر برتری قانونی و اجتماعی بر زنان که این نظام و قوانینش مقابلشان پرتاب کرده است، احساس رضایت کنند. این عقب ماندگی فکری و اجتماعی، مانع مهمی در تبدیل این قشرهای تحت ستم و استثمار به ستون فقرات یک انقلاب کمونیستی است. برای تبدیل شدن به مبارزان راه آزادی و به فرماندهان استراتژیک انقلاب رهایی بخش، ضروری است که همگی ما، از مردم و زن و از کارگر و روستایی و روشنفکر و دانشجو و غیره ازتمامی تفکرات و اخلاقیات مردسالارانه و نرینه و هرگونه امتیازات مردانه چه در قانون و چه در عرف جامعه گسست کرده و علیه آنها شورش کنیم.

ششم) ستم بر زن در سطح جهان یکی از زشت ترین تبارزات نظام سرمایه داری است. گرایشات فکری یا جریانات گوناگون هستند که به این یا آن جنبه از ستمی که نظام مرد/پدرسالار بر زنان اعمال می کند مخالفند، اما نه درکی از منبع دائمی بازتولید این ستم دارند و نه به جز اعتراض و انتقاد و مقاومت علیه این یا آن جنبه از ستم بر زن، راهی برای ریشه کن کردن موقعیت بردگی مدرن زنان در جهان پیش می گذارند. این موقعیت بردگی زنان در جهان، در کشورهای موسوم به «جنوب سرمایه داری» (یا جهان سوم) شنیع تر و سخت از کشورهای «شمال سرمایه داری» (کشورهای امپریالیستی) است اما هم منبع شان یک چیز یعنی نظام طبقاتی سرمایه داری است و هم ورای ویژگی های شان دارای یک خصلت جهان شمول اند.

هفتم) نظام سرمایه داری امپریالیستی که امروزه بردگی زنان و ستم بر جهان را در ابعاد جهانی بازتولید میکند، نیروهای ارتجاعی منسوخی همانند بنیادگرایان اسلامی را از دل خود بیرون داده است. بنا بر این تضاد میان امپریالیست های غربی و جمهوری اسلامی، در درون این سیستم قرار دارد. این تضاد به قول رفیق آواکیان بیان غریبی از تضاد اساسی عصر سرمایه داری یعنی تضاد میان هرچه اجتماعی تر شدن تولید از یک طرف و مالکیت و تصاحب خصوصی از سوی دیگر است.

«غریب» در اینجا به معنای متفاوت بودن از آن تضادهایی است که با آنها آشناتر هستیم. مانند تضاد میان بورژوازی پرولتاریا، تضاد میان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی با یکدیگر، تضاد میان سرمایه داری و سوسیالیسم که در قرن بیستم از ۱۹۱۷ تا ۱۹۷۶ به دلیل وجود دو کشور سوسیالیستی شوروی و چین موجود بود.

این واقعیت دارد که بنیادگرایان اسلامی با شکل های خاصی از سلطۀ امپریالیستی ضدیت می ورزند، اما دولتهای اسلامگرا و نیروهای بنیادگرای اسلامی در داخل دینامیک های سرمایه داری جهانی باقی می مانند. بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی قادر به درک این وابستگی نیستند و به ورطۀ سیاست های ساده لوحانه و ارتجاعی «دشمنِ دشمن من، دوست من است» می‏ افتند. حال آنکه که امپریالیست ها به ویژه امپریالیسم شمارۀ یک جهان یعنی آمریکا نه تنها دوست توده های مردم جهان نیست، بلکه دشمن قسم خوردۀ مردم جهان است و در حال حاضر و تا زمانی که قدرت امپریالیستی دیگری مانند چین از آن سبقت نگرفته باشد، بزرگترین جنایتکار ضد بشر روی زمین است. روی دیگر این توهم نسبت به آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی را نیروها و افرادی نمیاندگی می کنند که با همین منطق «دشمنِ دشمن من، دوست من است» یا در مقابل جنایت های جمهوری اسلامی سکوت می کنند و یا بنیادگرایان اسلامی مانند رژیم ایران، طالبان افغانستان، حزب الله لبنان، حماس، انصار الله یمن و غیره را نیروهایی مترقی و در مقابل امپریالیسم می پندارند.

هشتم) باب آواکیان نکته ای بسیار علمی و حیاتی ای در مورد تفاوت میان مقاومت علیه بی عدالتی و ریشه کن کردن بی عدالتی می گوید: «اما به خیابان آمدن میلیون ها نفر حتا به شکل رزمندۀ ادامه دار هرچند که مهم است اما به خودی خود نمی تواند به تغییری اساسی منجر شود. این تغییر اساسی تنها زمانی می تواند رخ بدهد که سیستمی که مردم علیه اش شورش می کنند، حقیقتا سرنگون شود. در کشورهای مختلف دفعات زیادی بوده است که بخش بزرگی از جامعه شورش کرده و حتا هفته ها و ماه ها در خیابان ها بوده اند، اما نهادهای حاکمیت و به ویژه نیروهای پلیس و ارتش «از هم گسیخته نشدند» و مردم هم آماده نبودند که مبارزه را به سطح دیگری برسانند و به این ترتیب هیچ تغییر اساسی صورت نگرفت… سیستم ستمگر حاکم را باید سرنگون کرد. یعنی نیروهای سازمان یافته انقلابی باید نهادهای سرکوب قهریۀ آن را درهم شکنند، مغلوب و مضمحل کنند. به همین علت لازم است که اوضاع به ورای صرفا اعتراضات توده ای، هرچقدر هم که رزمنده و راسخ باشند برود و تبدیل به یک انقلاب واقعی شود».

پس اگر نمی خواهیم فقط در جنبش ها و مقاومت هایی که هرچند عادلانه اند اما نمی توانند به تغییر رادیکال شرایط منجر شوند متوقف شویم، ضرورت دارد که به انقلاب کمونیستی که امروزه کمونیسم نوین تئوری هدایت کنندۀ آن است بپیوندیم. جنبش ها و مقاومت های عادلانه به علت نداشتن هدف تغییر رادیکال، افق و سازمان دهی نقشه مند برای تغییر، ما را محکوم به درجا زدن در چارچوب وضع موجود می‏کنند. در عصر کنونی انقلاب فقط یک معنا دارد: اینکه در هر کشور میلیون ها نفر آگاهانه و سازمان یافته دولت های حاکم را سرنگون کنند و به جای آن، نظام سیاسی و اقتصادی کاملا متفاوت و صدها هزار بار بهتر را که نظام سوسیالیستی است بنا کنند. تنها نظام سوسیالیستی است که جاده رسیدن به جهان کمونیستی را باز می کند که با رسیدن به آن بالاخره در هرگوشه جهان، نه فقط ستم بر زن بلکه هر شکل از ستم و استثمار و تبعیض و ویرانگری جنگ ها و نابودی محیط زیست متوقف و ریشه کن خواهند شد.