چرا دفاع از سلمان رشدی، مبارزه علیه جمهوری اسلامی است؟

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

سرسخن نشریه آتش شماره ۱۳۰ شهریور ۱۴۰۱

سلمان رشدی نویسنده ۷۵ ساله هندی روز ۲۱ مرداد در نیویورک مورد سوقصد تروریستی یک جوان اسلامگرای طرفدار جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان قرار گرفت. هادی مطر بیست چهار سال دارد و ده سال پس از صدور فتوای قتل رشدی توسط روح الله خمینی در بهمن ۱۳۶۷/ فوریه ۱۹۸۹ به دنیا آمده است. مقامات جمهوری اسلامی، وزارت خارجه ایران، روزنامه های کیهان، وطن امروز، جوان، خراسان و غیره به طور مستقیم یا در لفافه به دفاع از اقدام تروریستی مطر پرداختند و عطا الله مهاجرانی وزیر ارشادِ اصلاح طلبان هم در قلب لندن فتوای خمینی و کتابی که در دفاع از آن فتوی و علیه رشدی نوشته بود را بار دیگر مورد تأیید قرار داد.

اما چرا بحث سلمان رشدی و کتاب آیات شیطانی یا دیگر آثار هنری و ادبی در نقد دین مثل کاریکاتورهای مجله طنز شارلی هبدو اینقدر برای مقامات جمهوری اسلامی و دیگر بنیادگرایان اسلامی حیاتی است؟ بسیار اشتباه است اگر گمان کنیم که دفاع از سلمان رشدی و کتابش ربطی به زندگی مردم و سرنوشت و حیات اجتماعی شان در ایران یا جهان ندارد. اگر از سطحِ ماجرا به عمق روابط اجتماعی و سیاسی و فکری پنهان در لایه های زیرین این ترور و این فتوی نگاه کنیم، خواهیم دید که دفاع از آزادی بی قید و شرط بیان و اندیشه و نقد – از جمله دفاع از رمان سلمان رشدی یا کاریکاتورهای شارلی هبدو – بخشی از مبارزه سیاسی و اجتماعی و پیکار فکری با دولت جمهوری اسلامی و با پدیده بنیادگرایی اسلامی و جهنم و فلاکتی است که در ایران یا دیگر نقاط منطقه برای مردم به وجود آورده اند.

بنیادگرایان اسلامی مانند دیگر نحله های بنیادگرای دینی مسیحی، هندو و یهودی بخشی از دینامیک «دو منسوخ» در زمانه ما هستند که دست در دست سرمایه داری امپریالیستی به رهبری قدرت های جهانی شامل آمریکا، اتحادیه اروپا، چین و روسیه، نه تنها انبوهی از جنگ و جنایت را در نقاط مختلف جهان به ویژه خاورمیانه و شمال آفریقا بر مردم تحمیل کرده اند بلکه بخش های زیادی از توده های مردم را در این جنگ و جدال ها به طرف یکدیگر کشیده اند. امثال هادی مطر در جای جای جهان ما از مصر و افغانستان و یمن تا پاریس و نیویورک و لندن کم نیستند که در دشمنی و ضدیت با امپریالیست هایی که زندگی شان را تباه و تیره کرده اند، به دام بنیادگرایان اسلامی افتاده اند. بنیادگرایی اسلامی شکل عجیبی از تبارز تضاد اساسی عصر سرمایه داری یعنی تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی است که در یک بُرهه تاریخی خاص در خاورمیانه و بعدها شمال آفریقا و شبه قاره هند به شکل یک جنبش سیاسی با پیروان زیاد درآمد. جنبشی که البته تا مغز استخوان ارتجاعی و ضد مردمی است و فقط می خواهد جایگاه خود را در نظام استثمارگر جهانیِ سرمایه داری- امپریالیسم محکم کرده و همان روابط استثمارکننده سرمایه داری و طبقاتی و مردسالاری و ستم ملی و انواع دیگر ستم هایی که پیشاپیش در اثر عملکرد سیستم سرمایه داری موجود بودند را این بار با روبنای سیاسی و فکری قوانین شریعت اسلامی و ایدئولوژی دینی ادامه داده و آن را تشدید یا بازتولید کند.

بنابراین مساله فتوی قتل سلمان رشدی را نمی توان فقط با این واقعیت توضیح داد که خمینی در زمستان ۶۷ آن فتوی را صادر کرد تا افکار عمومی داخل ایران را از شکستش در جنگ هشت ساله با عراق و سرکشیدن جام زهر منحرف کند و یا حساسیت افکار عمومی جهان نسبت به جنایت قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان همان سال را به طرف موضوع دیگری ببرد. واقعیت عمیق تر این است که فتوی ترور سلمان رشدی و قتل و سرکوب دگراندیشان و منتقدان در نظام جهوری اسلامی و دیگر دولت های بنیادگرای اسلامی مثل طالبان افغانستان و داعش و سایر دسته جات اسلامگرا همچون القاعده، اخوان المسلمین، حزب الله لبنان، الشباب، بوکو حرام و غیره بخشی از واقعیت و ماهیت این دولت ها و این تفکر و ایدئولوژی است. ما در مواردی همچون ترور رشدی فقط با تنگ نظری های عده ای تروریست متعصب روبه رو نیستیم که هرگز رمان آیه های شیطانی را نخوانده اند؛ بلکه با یک دولت و اراده سیاسیِ طبقاتی و فکری مشخص مواجهیم که مدعی جهانشمولی و حاکمیت بر زندگی و تفکرات و باورهای توده های مردم در نقاط مختلف جهان است.

در سند «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران» که در دی ۱۳۹۶ توسط حزب کمونیست ایران (م ل م) منتشر شد، آمده است: «رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم دینمدار (تئوکراتیک) است. رژیمی که در آن حاکمیت یک مذهب خاص، قوانین را تعیین می کند…. ادغام دین و دولت به معنای سرکوب آزادی های فردی، سرکوب اندیشه علمی… سرکوب هنر… سرکوب ادبیات و افکار و گفتمان سکولار و تفکر انتقادی است» (۳۰-۳۱) و در سند دیگری موسوم به «هفت توقف» که در اردیبهشت ماه ۹۷ منتشر شد، گفته شده است که «ادغام دین و دولت، جنایت است و دینمداری از زشترین خصلتهای جمهوری اسلامی است» و تأکید کرده است، سرکوب علم، هنر و اندیشه انتقادی از قوانین شریعت و ماهیت مذهبی دولت سرمایه داری دینمدارِ فاشیست در ایران برآمده و در ترکیب با دستگاه نظامی – امنیتی اش، دو گُسل مهم جامعه ایران هستند. ترور و سرکوب هرگونه اندیشه مخالف و منتقد، خصلت جدایی ناپذیر و ویژگی ماهُوی رژیم های بنیادگرای مذهبی همچون جمهوری اسلامی است.

هدف از قتل و ترور روشنفکران، بستن دروازه نقد و اندیشه انتقادی نسبت به دین و خرافات تقدیس شده ادیان از جمله اسلام است. پیام رژیم فاشیستی به روشنفکران منتقد و همچنین به کل مردم این است که هرگونه نقد یا به چالش کشیدن جهانبینی دینی، باورهای خرافی مذهبی، ایدئولوژی و اخلاقیات ارتجاعی ادیان و شریعت و قوانین پوسیده فقه اسلامی، با گلوله و چاقو و طناب دار و اسید و سر به نیست شدن روبه رو خواهد شد. همچنانکه زنانِ معترض به قانون حجاب اجباری همواره توسط حکومت تحقیر، سرکوب، زندانی و شکنجه می شوند تا دست از شورش علیه حجاب اجباری بکشند. حجاب اجباری ای که در مرکز تحمیل حکومت دینمدار فاشیست جمهوری اسلامی قرار دارد. این قانون و آیین تمامی ادیان در طول تاریخ و به اَشکال مختلف و در سطوح و درجات گوناگون بوده است؛ از دادگاه های تفتیش عقاید کلیسای مسیحی در اروپای قرن ۱۳ تا ۱۵ میلادی و سوزاندن زنان نافرمان تا قتل عام مانویان در ایرانِ عصر ساسانی به دست موبدان زرتشتی و ترور روشنفکران و دگراندیشان در داخل و خارج کشور در تمام چهل و چهار سال حاکمیت جمهوری اسلامی.

روی دیگر سرکوب و ترور برای جلوگیری از گسترش تفکر علمی و اندیشه انتقادی در جامعه، تخصیص منابع مالی و انسانی عظیم برای ترویج آموزه ها و اخلاقیات اسلامی و گستردن سازمان یافته خرافات و آیین های مذهبی توسط حکومت و نهادهای دینی آن است. از حج و زیارت کربلا و مشهد و قم و امکان مقدس و امام زاده ها و جمکران و مساجد و تکیه ها و مراسم علنی و آنلاین و تلویزیونی دعا و نوحه خوانی و عزاداری تا تدریس دین و خرافات اسلامی در مهد کودک ها و مدارس و دانشگاه ها و حوزه های علوم دینی و کلاس های قرآن. اسلام گرایان پیش از آن که امثال هادی مطر را به چاقو و اسید و اسلحه برای ترور و کشتن روشنفکران منتقد و مخالفین شان مسلح کنند، با تبلیغ و ترویج اسلامی و با اخلاقیات و شیوه تفکر دینی آن ها را بسیج و سازماندهی و مغزشویی کرده اند.

ادغام دین و دولت، گسل بزرگ و لاینحلی است که مرتباً پایه های جمهوری اسلامی را به لرزه می اندازد و دریچه های جدیدی را به روی بیرون کشیدن هرچه بیشتر توده های مردم از جهل سازمان یافته ای که در چهل و اندی سال گذشته در اسارتش بوده اند فراهم می کند. رهایی توده های مردم از اسارت تفکر و آموزه های تسلیم کننده دینی که با هرگونه تفکر علمی و انتقادی مغایرت و تناقض دارند، یک ضرورت است. آموختن شیوه تفکر علمی برای دریافتنِ معنای واقعی انقلاب که همانا سوزاندن ریشه های هرگونه ستم گری سیاسی و اجتماعی و استثمار اقتصادی است، هم ضرورت عاجل و استراتژیک دارد. بی دلیل نیست که طبقات حاکمه در طول تاریخ جامعه طبقاتی، همواره به دین و افسون و آموزه های مخدر و برده کننده آن برای به سکوت و تبعیت واداشتن مردم متوسل شده اند. مارکس به درستی گفت که یک نظام سیاسی و اجتماعی، پیش از آنکه در واقعیت و در جریان یک انقلاب یا شورش سیاسی و توده ای فرو بپاشد، باید در اذهان مردم و شورشگران آینده فروپاشیده باشد. و طبقات حاکمه خوب می دانند که علم، شیوه تفکر علمی، اندیشه انتقادی، فرهنگ نقد و به چالش کشیدن هر چیزی در آسمان و زمین و در گذشته و حال و هنر و ادبیاتی که به آزادگی از قید و بندهای خرافات و هنجارهای مسلط به طور غیر مستقیم یاری می رساند، یکی از بزرگترین تهدیداتی هستند که حاکمیت ایدئولوژیک و فکری و سیاسی آن ها را به چالش می کشند.

اهمیت فیلم ها، داستان ها، نقاشی ها و کاریکاتورهای انتقادی و طنز آمیزِ مخالف با دین و تاریخ ادیان و شخصیت های دینی و نهادهای مذهبی فقط در این نیست که قداست جعلی و تو خالی خدایان و پیامبران و امامان و روحانیون را به زمین کشیده و از هر آنچه سخت و استوار است افسون زدایی می کنند؛ بلکه در این است که جسارت فکر کردن و به چالش کشیدن و نقد کردن را به مردم آموزش می دهند. تفکر علمی، شیوه اندیشیدن علمی، آزادی فکر و خیال و جسارت پرسیدن و نقد کردن و به چالش کشیدن اگر در میان توده های مردم گسترش پیدا کند و نهادینه بشود، فقط خدایان ناموجود و مزخرفات تاریخی ادیان و مقدسات شان را به چالش نمی کشند، بلکه می توانند مقدمه به چالش کشیدن کل روابط تولیدی و اجتماعی طبقاتی، استثماری و ستمگرانه ای بشوند که طبقات حاکمه مدافع دین بر آن حکمروایی می کنند. از این رو دفاع از آزادی بیان و اندیشه و نقد و طنز و پرسشگری و انتقاد کردن روشنفکران و نویسندگان و هنرمندانی از قبیل سلمان رشدی و به طور کل دفاع از آزادی بیان و اندیشه و ابراز عقیده، بخشی از مبارزه با دولت جمهوری اسلامی و جنبش و تفکر بنیادگرایی اسلامی و همچنین گشودن راه نقد عمیق نظام طبقاتی سرمایه داری با تمام روابط کهنه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی آن است.

باز کردن راه انقلاب کمونیستی نیازمند آن است که ده ها میلیون انسانی که در جامعه طبقاتی در فقر اقتصادی و محرومیت از علم و هنر و فرهنگ به سر می برند، کنجکاوی بی پایانی در مورد همه چیز داشته محک علم را در سنجش درستی و غلطی هر تفکری به کار برند. پس از پیروزی انقلاب کمونیستی و در جامعه سوسیالیستی آینده هیچ چیزی از تیغ نقد و پرسشگری و چالش و حتی طنز و هجو و هزل مصون نخواهد بود. همانطور که پیشنویس پیشنهادی «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» که توسط حزب ما منتشر شده است تأکید دارد در جامعه سوسیالیستی آینده، قلمرو آزادی بیان و اندیشه چنان وسیع و بی حد و حصر خواهد بود که در تاریخ بشر سابقه نداشته است. دولت سوسیالیستی نوین «ایدئولوژی رسمی» نخواهد داشت و منتقدین و مخالفینش آزادی کامل برای نقد و به چالش کشیدن و پرسشگری هر شخصیت، رویداد، مرجع، نهاد و واقعه ای از پیامبران ادیان و هولوکاست تا رهبران کمونیست و دولت سوسیالیستی را خواهند داشت. در بندی از همین سند در مورد وظایف دولت نوین درباره فرهنگ و هنر و هنرمندان منتقد و مخالف دولت آمده است: «در زمینه فرهنگ و هنر نیز همچون رسانه ها، حکومت در مرکز و در سطوح دیگر از فرهنگ و هنری که مستقل از حکومت بوده و بازتاب و بیان افکار و نظرات مخالف با سیاست ها و اعمال حکومت یا حتا مخالف اصول پایه ای و اهداف جمهوری هستند، حمایت خواهد کرد…»(ص ۱۱۹)