نشریه «آتش» شماره ۱۴۰- تیر ماه ۱۴۰۲​

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۸ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۴۰- تیر ماه ۱۴۰۲

سرکوب ها، گذرا نیست! خیزش برای آزادی زندانیان سیاسی!

 

ما با رژیمی به شدت نامشروع روبرو هستیم که مجبور به سرکوب است. مجبور است ده ها هزار نفر را در زندان نگاه دارد و اعدام کند تا تمام جامعه را در هراس فرو ببرد. این شرارت را می توان و باید با بلند شدن خیزشی برای آزادی زندانیان سیاسی متوقف کرد. نه تنها ضرورت بلکه فرصت های مهمی برای متوقف کردن ماشین سرکوب جمهوری اسلامی به وجود آمده است. سرکوب خونین دی ۱۳۹۶، کشتار آبان ۱۳۹۸ و جنگ خیابانی شش ماهه با مردم از شهریور ۱۴۰۱ به بعد، ته مانده های «مشروعیت» رژیم و رهبر مفلوک آن را به زیر خاک کشید و مقابله با سرکوب و مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی را به یک جبهه نبرد بسیار مهم مردم با این رژیم تبدیل کرد. 

چند نکته مهم در رابطه با این نبرد، حیاتی است. 

نکته اول: مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، پتانسیل انقلابیِ زیادی دارد. اما، اگر در مجرای معاملات کثیف میان دولت های امپریالیستی و جمهوری اسلامی مثل معامله بمب گذار جمهوری اسلامی در بلژیک٬ اسدالله اسدی با چند تن شهروند اروپایی بیفتد یا اسیر چارچوب استراتژی های ارتجاعیِ جریان هایی بشود که خواهان «رژیم چنج» به واسطه حمایت دولت های امپریالیستی غرب و اسراییل و عربستان هستند، بی تردید پتانسیل مثبت و انقلابی آن به هرز می رود. در مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، باید با اصل اتکاء به خود و جلب حمایت انترناسیونالیستیِ مردم جهان حرکت کنیم. «اتکا به خود» در درجه اول و به طور اساسی با خط سیاسی در پیشبرد هر مبارزه ای معنا پیدا می کند. مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی در چارچوب «حقوق بشر» و «دموکراسی» در مغایرت با اتکا به خود قرار دارد؛ زیرا، این جبهه نبرد را وارد چارچوبه های حاکم در جهان سرمایه داری امپریالیستی می کند. در حالی که، زندان های خوفناک و تعلیم و تجهیز رژیم های بیرحم در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین جزء لاینفک عملکرد این نظام جهانی بوده و هست. بی تردید، باید دولت های امپریالیستی غرب را در رابطه با جنایت های جمهوری اسلامی وادار به پاسخگویی کرد. زیرا، از شرکای تجاری و سیاسیِ دیرینۀ جمهوری اسلامی بوده اند. اما برای دست یافتن به این هدف، باید ابتکار عمل سیاسی و ایدئولوژیک را از کف نداد. و این امر تنها در صورتی ممکن است که مبارزه را با سیاست هایی پیش ببریم که کاملا خارج از چارچوب های سیاسی و ایدئولوژیک تولید شده توسط این دموکراسی های امپریالیستی است.  

سیاست ارتجاعی دخیل بستن به عربستان و اسراییل و دیگر دولت های ارتجاعی تحت عنوان «دشمن دشمن من، دوست من است» در بهترین حالت، یک توهم تلخ است؛ اما به واقع، تولید کنندۀ نیروهای هار شبه نظامی است که در صورت به قدرت رسیدن، دم و دستگاه سرکوب و شکنجه و زندانِ جمهوری اسلامی را همراه با مدیران و کارگزاران آن در اختیار خواهند گرفت. همان طور که جمهوری اسلامی، علاوه بر در اختیار گرفتن زندان ها و آموزه های سرکوب و شکنجۀ شاه، بسیاری از متخصصین سرکوب را در رژیم خود ادغام کرد که در مکتب زندان و شکنجۀ آفریقای جنوبی و اسراییل آموزش دیده بودند. در جریان خیزش ژینا، در خارج از کشور نیروهای راست اپوزیسیون تلاش کردند مبارزات مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی را وارد چارچوبه های امپریالیست های غربی کنند و به توهمات گستردۀ خود مردم در این زمینه دامن زدند. دست آخر «امپریالیست های دموکراسی خواه» سمت جمهوری اسلامی را گرفتند! آن جلسات ملاقات پر هیاهو با سران اروپا و دعوت شدن به کاخ سفید و ملاقات با آیت الله بلینکن (وزیر امور خارجۀ بایدن)، نشستن در سازمان ملل با همراهی و حمایت نماینده آمریکا و… کارزار ایدئولوژیک ارتجاعی و کثیفِ دخیل بستن به قدرت هایی بود که خود، جنایتکاران جنگی هستند و در اقصی نقاط جهان شکنجه گاه دارند. این «بیراهه» ها را به موقع و حتا در شرایط وجود فضای ملتهب و احساسی باید افشا کرد و گفت، این راه ارزانی همان رهروان مرتجع اش باد! زیرا، گسترش این نوع توهمات، در ترکیب با افتِ موقت خیزش که همیشه بی چون و چرا اتفاق می افتد (زیرا دیالکتیک هر حرکت مادی در این جهان است، از جمله خیزش و حتا فرآیند انقلاب هایی که آگاهانه بر پایه نقشه ای علمی رهبری می شوند) یأس و سرخوردگی تولید می کند. نتیجۀ سیاست ها و عملکرد اپوزیسیون راست پهلوی چی و متحدینش (هرچند، متحدین موقت) که خود را برای مدتی بر حرکت های اعتراضی در خارج از کشور تحمیل کردند، همین بود. عدم موفقیت ما در ایجاد یک صف آرایی بنیادا متفاوت، باعث شد که صحنۀ  تقابل با جمهوری اسلامی بیش از اندازه به دست این جریان منسوخ بیفتد و در نهایت، از شکست طرح های فشل آن، جمهوری اسلامی برای خود جرعه «آبرویی» خرید. (در ادامه در زیر عنوان «کیفیت مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، عامل تعیین کننده در پیروزی آن است» به این نکته بیشتر خواهیم پرداخت)

نکته دوم: در این مبارزه باید به حمایت مردم جهان تکیه کرد و نه دولت های مختلف. برای تکیه به حمایت مردم جهان نیز باید آنان را با سیاست انترناسیونالیستی به کارزار آزادی زندانیان سیاسی در ایران جلب کرد. سیاست انترناسیونالیستی دارای مبنای واقعی بسیار قدرتمندی در دنیا است. زیرا نظام سرمایه داری امپریالیستی همۀ مردم جهان را به یکدیگر گره زده است. آن چه در ایران رخ می دهد و به شکل شورش علیه جمهوری اسلامی بیان می شود، در واقع فریاد بشریت است که منتج از کارکرد نظام سرمایه داری جهانی در تولید رنج های چندگانه است و مشابه رنج هایی است که ۸۰ میلیون نفر مردم ایران در اسارت جمهوری اسلامی تجربه می کنند. (در ادامه تحت عنوان «انترناسیونالیسم» بیشتر به این نکته خواهیم پرداخت).

نکته سوم: رژیم تلاش می کند، سرکوب خونین اش را به طور تفاضلی یا ناهمگون پیش ببرد. یکی از اهدافش، «تفرقه بینداز و حکومت کن» است. به طور مثال، می کوشد تا  در ازای سرکوب خونین تر مردم بلوچ و عرب و کُرد، مردم فارس و مرکزنشین را با خود متحد کرده یا «بی طرف» نگاه دارد یا با حرکت های صنفی و مطالباتیِ کارگران و بازنشستگان و معلمان برخورد «نرم» کند. به یاد بیاوریم که چگونه خامنه ای، «حق» کارگران به اعتراض نسبت به حقوق و مزایای کم و بیکاری را تایید کرد و علیه خیزش ژینا تاخت. در جواب به حیله های «تفرقه بینداز و حکومت کن» این مرتجعین، معلمین و کارگران مبارز که پی در پی و با پایداری علیه بی حقوقی بپا خاسته اند٬ می توانند اتحاد گسترده ای حول شکستن درهای زندان و آزادی پرندگان قهرمان مان بازی کنند و موضوع زندانی سیاسی- امنیتی را تبدیل به نماد شرارت بی پایان جمهوری اسلامی علیه هشتاد میلیون نفر اهالی این کشور کنند. هیچ جنبش اجتماعی ای نمی تواند و نباید محدود به مطالبات «درونی» خود باشد، به ویژه در شرایط کنونی. درغلتیدن به هویت گرایی در جنبش های اجتماعی – حال این هویت گرایی چه کارگری باشد، چه صنفی و چه ملی و چه سایر اشکال آن، امکان هر گونه مبارزۀ سراسری علیه تبه کاری جمهوری اسلامی را محدود و در نهایت مسدود می کند.

نکته چهارم: همه باید بدانیم که خیزش ها دچار افت می شوند و درست در هنگام افت، ارتجاع حاکم هارتر می شود تا نسل جدیدی را که پا به مبارزه گذاشته از میدان به در کند. پیکر عده ای را مُثله مُثله می کند تا با نمایش «قدر قدرتی اش» بقیه را روحیه باخته و نادم از مبارزه کند و روحیۀ تسلیم طلبی را رواج دهد. سخنرانی های گاه به گاه خامنه ای قرار است به ابراز «قدرت» رژیم خدمت کند و نشان دهد که «ما چنگ و دندان داریم و سرکاریم»! اما این را نیز باید بدانیم که رژیم بسیار شکننده و کشتی اش پر از شکاف است. این رژیم بیرحمی می کند اما قادر نیست انسجام اش را حفظ کند. خیزش ژینا و سرکوب خونین آن، عدم مشروعیت این رژیم را تبدیل به موقعیتی استراتژیک و غیرقابل ترمیم کرد و انسجام درونی اش را به طور کیفی برهم زد. بنابراین، فرصت های مهمی برای این که کارزار سرکوب رژیم را عقب رانده و به ضد خودش تبدیل کنیم به وجود آمده؛ به شرطی که خط صحیح داشته باشیم و مبارزه را بر مبنای خط صحیح سازماندهی کنیم. این سازماندهی را باید با «جنگ ترکیبی» پیش برد. یعنی، سازماندهی مخفی برای تداوم مقاومت، مقاومت های شجاعانه ای که در ادامه خیزش ژینا به شکل های گوناگون تداوم دارد؛ و سربلند کردن یک نیروی واقعا مصمم و انقلابی از دل سرکوب ها. 

نقش روشنفکران، دانشجو و دانشگاه در این مبارزۀ حیاتی

یکی از نقطه ضعف های خیزش سراسری برای سرنگونی جمهوری اسلامی آن است که هنوز فرهنگ واکنش به زندانی سیاسی و اعدام در جامعه بسیار محدود است. دانشجو و دانشگاه باید به این چالش پاسخگو باشند. اگر قرار است جنبش دانشجویی ای شکل بگیرد که نسبت به شعار «ایستاده ایم تا پایان» صادق باشد و از ایستادن در کنار مردم نهراسد، باید مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی را تبدیل به هدف مبارزاتی خود کند و نه تنها در این زمینه مفهوم سازی کند بلکه در عمل نیز با تکیه بر گسترۀ دانشگاه ها و دانشجویان و روشنفکران شجاع، مبتکر خیزش برای آزادی زندانیان سیاسی باشد. در این صورت، جنبش دانشجویی و روشنفکری ای می تواند شکل بگیرد که پرچمدار اتحاد کلیۀ جنبش های اجتماعی دیگر مانند جنبش کارگری و معلمی و زنان و غیره در خیزش برای آزادی زندانیان سیاسی باشد. فعالین کمونیست موظف هستند که به طور پیگیر و نقشه مند و ادامه دار وظیفۀ جنبش دانشجویی را در این زمینه برجسته کنند. 

 

کیفیت مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، عامل تعیین کننده در پیروزی آن است

 

در پیش برد مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی نیز باید رویکرد استراتژیک داشت. هرچند، استراتژی وسیاستِ کنکرت در  مبارزاتِ خاص، یک چیز نیستند. اما خط و سیاست خاص ما در هر عرصۀ خاص مبارزاتی باید تحت تاثیر استراتژی انقلابی سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین تعیین شود. جریان های بورژوایی نیز سیاست های خاص شان را تحت تاثیر استراتژی (یا سیاست کلان شان) در رابطه با آیندۀ جامعه تعیین می کنند. فقط خرده بورژوازی است که در حرف می تواند مدعی استراتژی انقلابی باشد اما در عمل، حامل سیاست های بورژوایی باشد. به طور مشخص، ما هرگز نمی توانیم مقابله با قوۀ قضاییۀ فاشیستی جمهوری اسلامی و دستگاه سرکوب آن را در چارچوبۀ «دموکراسی» امپریالیستی و نهادهای «حقوق بشر» سازمان ملل پیش ببریم. اما برای جریان های بورژوایی، حرکت در این چارچوب کاملا منطبق بر افق و سیاست های کلان شان است. برای ما روشن است که این سیاست، هم موجب تقویت جمهوری اسلامی می شود و هم جریان هایی مانند سلطنت طلبان و مجاهدین. اینها، کاملا با پشتوانه مراکز قدرت امپریالیستی حرکت می کنند و هدفشان آن است که به واسطۀ آنها «جایگزین» رژیم جمهوری اسلامی بشوند — همان طور که در سال ۵۷ خمینی و همپالگی هایش جایگزین رژیم پهلوی شدند. به علاوه، سرکوب مردم هرگز یک امر گذرا نیست و با بحث های «حقوق بشری» حل نخواهد شد. این سرکوب، حتا خشونت بارتر از اینها خواهد شد و باید با دید و درکی روشن، خود و مردم را برای بحران های بزرگ آماده کنیم. این به معنای آن نیست که نمی توانیم رژیم را وادار به عقب نشینی کنیم ولی میزان موفقیت ما در این امر وابسته به نوع کار ما و خط سیاسی ما در این مبارزه مشخص است که برگرفته از افق انقلاب کمونیستی است. وجود هسته ای رو به افزایش در بطن مبارزه توده ای انترناسیونالیستی با اتکا به خود، نه تنها به هدف انقلاب خدمت می کند بلکه در همین مبارزه مشخص برای آزادی زندانیان سیاسی نیز که مبارزه ای بلندمدت و با تاکتیک هایی علیه محاصره و سرکوب رژیم خواهد بود، لازم و ضروری است. در نبرد برای آزادی زندانیان سیاسی و به طور کلی، در عرصه های گوناگون مبارزه علیه جمهوری اسلامی، باید به حداکثر ممکن بکوشیم تا نظر و تفکر مردم، به ویژه جوانان را به سمت این حقیقت جلب کنیم و به طور علمی و قانع کننده به آنان نشان دهیم چرا لازم است هرچه سریع تر با انقلاب کمونیستی که برنامه حزب ما است٬ همراه شوند و برای پیشبرد آن متشکل شوند. انقلاب کمونیستی یک راه حل دلبخواه نیست. تنها راه حل برای تغییر شرایط تاریخی ای است که جمهوری اسلامی را به وجود آورده است. تلاش نکردن برای تغییر این شرایط تاریخی، به تقویت آن منجر می شود –آن هم در شرایطی که کل سیستم سرمایه داری در احتضار است و نظام جمهوری اسلامی که نفس از ما بریده نمادی از آن است.  

پس «کیفیت» شرط اصلی و تعیین کننده در پیشبرد موفقیت آمیز این مبارزه است. تضمین این کیفیت، داشتن وضوح در مورد چهار نکتۀ فوق و به طور کلی، وضوح در مورد «برای که» و «برای چه» است. 

برای که و برای چه؟

همان طور که گفتیم، در این عرصه نیز، نیروهای سیاسی مختلف، سیاست های متفاوتی دارند. سیاست های متفاوت نیروهای سیاسی مختلف، در نهایت برخاسته از این است که «برای چه» و «برای که» می کوشند و بر مبنای کدام منافع طبقاتی با جمهوری اسلامی مخالفت می کنند. بیایید مقایسه ای کنیم. ما «برای چه» می جنگیم؟ برای سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین. سلطنت طلب «برای چه» می جنگد؟ برای کنار زدن جمهوری اسلامی و نشستن بر جایش در راس همان نظام ستم و استثمار. ما «برای که» می جنگیم؟ برای اکثریت مردم تحت ستم و استثمارمان که به شکل های گوناگون تیغ نظام جمهوری اسلامی بر گردنشان قرار دارد: از طریق گسترش فقر و بیکاری در نتیجۀ کارکرد نظام سرمایه داری، ستم بر زن، ستم بر ملل غیر فارس، سرکوب امنیتی گستردۀ فعالیت سیاسی و آزادی بیان و اندیشه، ادغام دین و دولت و سلطۀ قوانین شریعت بر حیات جامعه، نابودی محیط زیست و جنگ های ارتجاعی. سلطنت طلب «برای که» می جنگد؟ برای طبقه سرمایه داران داخل و خارج از قدرت در جمهوری اسلامی با هدف تحویل گرفتن تمام نظام استثمار و دستگاه سرکوب امنیتی جمهوری اسلامی.  

بستر جهانی خیزش مردم علیه جمهوری اسلامی و مبارزه علیه زندان و اعدام

باید انتظار رخدادهای غیرمنتظره ای در سطح جهان را نیز بکشیم. بحران رژیم ها، یک روند جهانی است و فقط مختص جمهوری اسلامی نیست. بحران جمهوری اسلامی و ورشکسته از آب درآمدن آلترناتیوهای ارتجاعی مانند سلطنت طلب ها و مجاهدین و غیره، به خودی خود موجب ریختن توهمات مردم نخواهد شد. بلکه متمایز کردن خط جنبشی برای یک انقلاب واقعی، ابراز وجود خط و استراتژی و افق حزب مان به عنوان پیشاهنگ انقلاب کمونیستی، عنصر تعیین کننده در زدودن توهمات و آماده کردن مردم برای نبردهای سرنوشت ساز است. ما باید بر روی این اصل که خط صحیح در پیروزی تعیین کننده است، پافشاری کنیم و بر این مبنا نیروهایمان را گسترش داده و سازماندهی کنیم. حتا برای علمی تر و انقلابی تر کردن افکار رفقا و همراهان مان نیز باید بر خط صحیح پافشاری کنیم و به جد در مورد خطر اتلاف وقت در «میان بُر» های بی حاصل هشدار داد. زیرا باز کردن راهی که مسیر و هدفش ساختن جامعه انقلابی است، برای ریشه کن کردن جنایت هایی که علیه مردم ما در ایران و علیه بشریت می شود تنها راه است. هر طرح و برنامه دیگر در مقابل این راه، غیر واقعی است و باید نقد و کنار زده شود. 

جهان امپریالیستی با سرعت به سمت وحشتناکی روان است. با بدیل دموکراسی نه می توان آن را توضیح داد و نه راه حلی برای این وضع پیدا کرد. زیرا ماهیت دموکراسی، با وضع موجود خوانایی دارد و بخشی از آن است. اگر با مفاهیمی حرکت کنیم که بخشی از وضع موجود است، هیچ یک از مبارزات مهم حتا به نتایج قسمی مثبت برای مردم نخواهد رسید (چه برسد به یک انقلاب واقعی). سرمایه داری به نقطه ای رسیده که نه فقط در ایران بلکه در تمام جهان باید از آن گذر کرد و گذر نکردن مرتبا شرایط را مرگبارتر و رنج آلودتر خواهد کرد. اوضاع ایران نمودی از این لحظه از شرایط تاریخی است. 

اهمیت حیاتی انترناسیونالیسم در مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی

 

در بالا بر اهمیت حیاتی انترناسیونالیسم در مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، تاکید کردیم. انترناسیونالیسم یعنی، همواره باید اوضاع جهان را مد نظر داشت. این امر، دو جنبه دارد: 

یکم، اوضاع جهان در تداخل با اوضاع داخل هر کشور، عامل تعیین کننده در شکل گیری رخدادهای مهم در آن کشور است. برای مثال، اوضاع جهانی شامل رقابت های امپریالیستی بسیار شدید میان آمریکا و چین بر سر خاورمیانه و تجدید صف آرایی رژیم های ارتجاعی در این منطقه است. جمهوری اسلامی با مانور در این اوضاع تلاش می کند خود را در مقابل خیزش مردم تقویت کند. اما تلاطمات در اوضاع جهان و منطقه، کشتی جمهوری اسلامی را به صخره ها می کوبد و فرصت خوبی برای پیشروی خیزش مردم و مشخصا پیشروی ما کمونیست های انقلابی مهیا می کند.

دوم، مبارزات ما علیه جمهوری اسلامی، بخشی از مبارزات مردم جهان است؛ بخشی از واکنش مردم دنیا به اوضاع وحشتناکی است که نظام سرمایه داری- امپریالیسم برای بشریت رقم زده است. سیستم جهانی سرمایه داری- امپریالیستی غارت و ستم، همه ما از این تا آن گوشۀ دنیا را به هم پیوند داده است. این سیستم، توسط ماشین های دولتی سرکوب گر در هر کشور و ماشین های کشتار و نسل کشی امپریالیستی اعمال می شود. علت الهام بخش بودن خیزش در ایران برای مردم جهان دقیقا در همین واقعیت است. مردم دنیا با مقاومت مردم ما در مقابل سرکوب جمهوری اسلامی که در وجود زندانی سیاسی فشرده شده است، همذات پنداری می کنند. طبقات حاکمۀ کشورهای امپریالیستی، سعی می کنند احساس همبستگی مردم کشورهای خود با خیزش مردم ایران را در چارچوبه «حقوق بشری» محصور و محدود کنند. اما احساسات آنها پتانسیلا بسیار فراتر از این چارچوبه تنگ و محدود است. واقعیت دنیا، آن طور که باب آواکیان تحلیل و فرموله کرده، این است که تمام دنیا بر سر دوراهی «آینده ای وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش» ایستاده است و این واقعیت پتانسیل عظیمی را در مردم دنیا به وجود می آورد و ما باید بر پایۀ این واقعیت عمل کنیم و افق همبستگی بخش های مهمی از مردم دنیا را با مبارزات زندانیان سیاسی در ایران، گسترش دهیم تا ماهیت انترناسیونالیستی پیدا کند. یعنی با ما آرمان مشترک پیدا کنند. محتوای این انترناسیونالیسم را ریموند لوتا در سخنرانی اش به مناسبت «کارزار اضطراری برای آزادی فوری زندانیان سیاسی» این طور بیان کرد: «من صحبتم را با انترناسیونالیسم شروع می کنم و می خواهم بر این واقعیت تاکید کنم که در جهان امروز می توان راه دیگری در مقابل بشریت باز کرد و در همین راستا می خواهم سوال کنم که رابطۀ کمپین آزادی فوری زندانیان سیاسی در ایران با آن جهان آینده ای که می خواهیم بسازیم چیست؟… کسانی که در برابر این سرکوب ایستادگی می کنند، کسانی که با ظلم و ستم در ایران مبارزه می کنند، باید مورد حمایت قرار گیرند و این وظیفه ماست که با مردم ایران آرمان مشترک داشته باشیم. کسانی که در خیابان ها هستند و کسانی که در زندان هستند، زندگی آنها همانطور که در کمپین اضطراری می گوییم به معنای واقعی کلمه اکنون بر روی لبه تیغ قرار گرفته است. انترناسیونالیسم و مردم سراسر جهان در درجه اول اهمیت و اولویت ما قرار دارند. و مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی ایران مبارزه ای است که می بایست همه کسانی که مشتاق دنیایی بهتر هستند به آن بپیوندند. ما باید از مرزها عبور کنیم، ما باید به همدیگر نزدیک شویم، باید از قهرمانی برادران و خواهران  خود در ایران و هر نقطه دیگر جهان که مردم به پا می خیزند، یاد بگیریم. …  ما امروز با وضعیت خاصی در جهان روبرو هستیم، وضعیتی که دو نیروی ارتجاعی واپس گرا و منسوخ به جدال علیه یکدیگر ایستاده اند .از یک سو امپریالیسم، به ویژه امپریالیسم ایالات متحده که بر جهان تسلط دارد و رنج و استثمار طاقت فرسایی را بر مردم دنیا تحمیل کرده است. از سوی دیگر نیروهای واپسگرای متعفن ارتجاعی و زن ستیز بنیادگرایان اسلامی که در ایران حاکم است. بنابراین، ما با دو نیروی منسوخ شده ای مواجهه هستیم که هر یک برای دفاع و تداوم آن نوع سازمان اجتماعی می جنگند که دیری است تاریخ مصرف آن به سر آمده است؛ آن ها به طرز وحشیانه ای به تخریب محیط زیست کمر بسته اند. باید راه دیگری وجود داشته باشد و راه دیگری موجود است و آن کمونیسم نوینی است که باب اواکیان پیش گذاشته است. کمونیسم نوین، روش، رویکرد، چشم انداز و چارچوبی است برای بر پا کردن انقلابی برای رهایی بشریت از هرگونه استثمار و ستم و برای ایجاد  جامعه و جهانی که در آن انسان ها می توانند شکوفا شوند و ما می توانیم محیط زیست را برای نسل های فعلی و آینده حفظ کنیم …. این یک واقعیت الهام بخش است که در ایران حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)، کمونیسم نوین را تحت شرایط سرکوبگرانه در دست گرفته و به کار می برد. مبارزه برای آزادی همه زندانیان سیاسی ایران، مبارزه برای آزادی این زندانیان و مقابله با این رژیم از یک سو و تهدیدهای امپریالیستی ایالات متحده از سوی دیگر، نبردی است بسیار مهم برای همه کسانی که طرفدار عدالت و مبارزه هستند. این مبارزه چشم اندازهای جدیدی را برای مردم جهان باز می کند که در دام این و یا آن دو منسوخ امپریالیسم یا بنیادگرایی ارتجاعی متعصب گرفتار نشوند. اگرمردم این کار را با روحیه مخالفت با هر دوی این رژیم بنیادگرای اسلامی و امپریالیسم انجام دهند٬ چشم انداز جدیدی باز می شود که نبرد کنونی، در این زمان و در این جهان، بتواند به ایجاد شرایط مطلوب تری کمک کند، به باز شدن شرایطی برای انقلابی که بشریت بتواند بر تمام شکل های ستم و استثمار نقطه پایان گذارد تا این دو منسوخ  به زباله دان تاریخ، جایی که به آن تعلق دارند فرستاده شوند. انقلاب برای رهایی همه بشریت در ایران و سراسر جهان، این چیزی است که در حال ساخته شدن است و این چیزی است که باید برای آن مبارزه کرد و این نبرد، نبرد برای آزادی این زندانیان سیاسی در ایران … برای همه کسانی که از عدالت اجتماعی حمایت می کنند، مهم است. و در عین حال نبردی است که می تواند و باید با نبرد برای جهانی نوین برای همه بشریت مرتبط باشد و این درست همان چیزی است که ما به عنوان انقلابیون درگیر در این کمپین انجام می دهیم … ما باید پژواک فریادها و خواننده آهنگ های آزادی تمام زندانیان سیاسی ایران باشیم. آن ها واقعا قهرمانان زمانه ما هستند.» (ریموند لوتا در برنامه ۲۵ سپتامبر ۲۰۲۱  در کتابفروشی انقلاب در شهر نیویورک)

 

 

ضرورت ایجاد صف مبارزاتی متحد و گسترده

تنها کسانی اهمیت اتحاد اصولی را می فهمند که اهمیت سازمان دادن مبارزات قدرتمند برای ضربه زدن به رژیم را درک می کنند. خودِ زندانیان سیاسی الگوهای خوبی از متحد شدن و مقابله با دشمن ارائه داده اند. آنان درس های تکان دهنده ای از جدی و پیچیده و خونین بودن مبارزه با جمهوری اسلامی به همه داده اند و به خصوص به جوانانی که در خیزش اخیر پا به میدان مبارزه گذاشتند. زندانیان سیاسی می دانند چگونه باید در عین پافشاری بر اصول اعتقادی، در مقابل دشمن متحد شوند. 

 ایجاد صف متحد حول اصول اولیۀ اتکا به خود و اتکاء انترناسیونالیستی بر مردم جهان، در چارچوب و افقی که بیان منافع اکثریت مردم ما و بیان یک استراتژی تیز و برا علیه جمهوری اسلامی است، قوای ما را برای نبردهای خطیر آینده متحد و آماده خواهد کرد. شکل گیری چنین وحدتی با چنین کیفیتی، نقطه قوت مهمی برای مبارزات مردم علیه جمهوری اسلامی است و به عنوان هشدار سختی علیه رژیم و همدستانش عمل خواهد کرد. 

 

مقابله با سرکوب و پیش روی در میانۀ سرکوب

باب آواکیان

 

متن زیر، فصلی از بخش دوم کتاب «پرنده نمی تواند تمساح بزاید اما انسان می‌تواند به افق‌های دور پر بکشد» است. در این جا، باب آواکیان در مورد معضل سرکوب نیروهای انقلابی و توده ها به دست نیروهای طبقۀ حاکمه و ضرورت مقابله با سرکوب به عنوان بخشی از نبرد برای ساختن جنبشی برای انقلاب، صحبت می کند. هرچند تمرکز سخنان وی بر آمریکا و امپریالیسم آمریکا است، اما سرکوب نیروهای انقلابی و توده های مردم بخشی لاینفک از عملکرد همه دولت های ارتجاعی است و ضرورت مقابله با سرکوب و سربلند کردن دوباره در پسِ هر سرکوب و یافتن راه های پیشروی از دل سرکوب ها، از ضرورت های حیاتی هر انقلاب است.

همه تاکیدات از مترجم است. بخش اول این اثر به فارسی در وبسایت cpimlm.org موجود است و بخش دوم، نیز به فارسی منتشر می شود. کل سخنرانی به انگلیسی در سایت زیر قابل دسترس است.

revcom.us

 

قبل از رسیدن به بخش نتیجه گیری می خواهم چند کلامی در مورد مقابله با سرکوب و پیشروی در حین سرکوب بگویم. سرکوب و در واقع تشدید آن، بخشی اجتناب ناپذیر از تشدید تضادها خواهد بود که در جامعۀ آمریکا و در سطح جهان به طور کلی در جریان است. اگر تشدید تضادها در واقع به بحران انقلابی برسد این سرکوب شدیدتر نیز خواهد شد.

سرکوب، متوجه همۀ جنبش ها و نیروهای سیاسی جدی اپوزیسیون و مقاومت در مقابل تداوم اعمال جنایتکارانۀ طبقه حاکمه خواهد بود – چه در داخل و چه در سطح بین المللی. سرکوب متوجه آن بخش هایی از توده ها خواهد شد که نمایندگان و کارگزارانِ مجرب تر طبقه حاکمه آنان را به عنوان نیروهایی برآورد می کنند که به طور بالقوه و جدی در ضدیت با حاکمیت و نظام شان هستند. این سرکوب را حتا زمانی پیش خواهند بردکه هنوز در میان این توده ها، مخالفت و مقاومت سیاسی جدی و آگاهانه شکل نگرفته است. همان طور که قبلا گفتم امروز در آمریکا، یک نوع جنگ ضد چریکی علیه قشرهای پایین مردم پیش برده می شود در شرایطی که هنوز هیچ جنبش چریکی در میان آن ها وجود ندارد.

این تشدید سرکوب شکل فشردۀ ویژه ای را علیه حزب ما به خود خواهد گرفت. به  خصوص هر چه بیشتر کار ساختن جنبشی برای انقلاب را جلو ببریم شاهد این تشدید خواهیم بود. و این امر، پتانسیل برقراری پیوند گسترده و قدرتمند با توده ها به ویژه قشرهای پایین جامعه و هم چنین دیگر اقشار مردم را نشان می دهد. تشدید سرکوب و حملات، هم از سوی بازوان رسمی دولت امپریالیستی خواهد آمد و هم از سوی نیروهای ضد انقلابی که آگاهانه با بخشی از طبقه حاکمه در ائتلاف هستند (ممکنست سخت و دردناک باشد اما باید بدانیم که ممکن است با برخی حملات مواجه شویم که به طور عینی به طبقۀ حاکمه و تشدید سرکوب آن خدمت می کند ولی ممکن است از سوی نیروهایی صورت بگیرد که حتا ظاهر «مترقی» و «انقلابی» یا «کمونیستی» دارند اما در حقیقت دارای روشی ضد انقلابی هستند.) اگر کاملا این معضل را نبینیم و در حل آن نکوشیم، از نقطه نظر استراتژیک و در چارچوب استراتژیک خط و اهداف انقلابی-کمونیستی مان، به معنای آن خواهد بود که در این مورد جدی نیستیم و در مورد آن چه باید جدی باشیم، جدی نیستیم. در این صورت، نه تنها در پاسخ به مصاف هایی که مقابلمان هست ناکام خواهیم ماند بلکه به احتمال زیاد در شرایطی که اوضاع اجازۀ یک گشایش کیفی را می دهد، موفق به آن نخواهیم شد. برعکس، به جای ایجاد گشایش کیفی ممکن است درهم شکسته شویم و در شرایطی که اوضاع به طور کیفی در حال حاد شدن است، توده ها به اساسی ترین وجه بدون رهبری بمانند و موجب آن شود که در یک وضعیت حاد شکست بخورند که بُرد و باخت و پیامدهای هر یک بسیار بالا و خطیر است، و مایوس شوند و انقلاب دچار یک عقب گرد حقیقتا نابودکننده شود. در این صورت، تاثیرات آن تا مدتها نه فقط در این کشور بلکه واقعا در کل جهان، احساس خواهد شد. به خاطر همه این دلایل، ما باید در واقع خود را مصروف آن کنیم که به شکلی بسیار متمرکز، جدی و به طریقی مصمم و علمی به این تضاد و ابزار آن بپردازیم – هم در عرصه مفهوم سازی تئوری/استراتژی و هم در پراتیک تا نه تنها بقا بیابیم بلکه به طور مکرر از درون سرکوب سربرآوریم و سازماندهی ضروری را انجام دهیم؛ از جمله به موازات این که اوضاع به طور کیفی تشدید می شود، نه تنها بقا یافته و از سرکوب دوباره سربلند کنیم بلکه در مواجهه با سرکوب و از دل سرکوب، در زمینه ساختن جنبش برای انقلاب و پیشبرد آن به سمت اهداف استراتژیک، پیشرفت کنیم.

یک حقیقت عمیق آن است که مقابله با سرکوب و باز کردن راه برای پیشروی از دل سرکوب تشدید یابنده، در گروی به رسمیت شناختن و عمل کردن بر مبنای این واقعیت است که دولت، با وجود تمام دم و دستگاه انتخاباتی و مناسک دموکراسی که ممکن است در هر برهه زمان داشته باشد، اما در واقع یک دموکراسی بورژوایی است؛ دموکراسی ای است که در چارچوبۀ حاکمیت طبقه بورژوا (سرمایه داری) و طبق منافع آن عمل می کند؛ و ماهیت درونی و محتوای اساسی این دموکراسی بورژوایی عبارتست از دیکتاتوری بورژوایی و انحصار بر قدرت سیاسی و به نیابت از سوی طبقه حاکمه سرمایه داری، در انحصار بر نیروهای مسلح و اعمال خشونت «مشروع» فشرده می شود. در تجربۀ این کشور و در سراسر جهان به وضوح و بارها نشان داده شده است که، نمایندگان سیاسی و کارگزاران طبقۀ حاکمه برای حفظ و تقویت دیکتاتوری شان و به ویژه در رویارویی با هر نوع چالش مهم (حتا در رویارویی با هر چیزی که فکر می کنند پتانسیلا یک مانع و معضل جدی) در برابر این دیکتاتوری و سیستمی است که توسط آن اعمال می شود، حاضرند این دیکتاتوری را توسط بی رحمانه ترین و جنایتکارانه ترین ابزار پیش برند.

بنابراین ما باید با تاثیرات استراتژیک این بُعد از مساله دست و پنجه نرم کنیم. هم امروز و هم با نگاه به تشدید بیشتر مسائل در آینده ای که احتمالا دور نیست، باید بگویم توجه سیستماتیک به این مساله و پیشرفت های جدی در مواجهه با آن و  تکامل ابزار لازم برای حل آن، تاثیرات زیادی در پیشرفت در ساختن جنبشی برای انقلاب خواهد داشت. در غیر این صورت، به واسطۀ «خودرویی رویزیونیستی» هدف ساختن جنبشی برای انقلاب را کنار خواهیم گذاشت یا به خاطر اقدامات طبقۀ حاکمه آن را ول خواهیم کرد و یا هنگام تلاش برای انجام آن، دچار شکست خواهیم شد.

یکی از تظاهرات برجستۀ رویزیونیسم و سوسیال دموکراسی (سوسیالیسم یا کمونیسم در اسم اما دموکراسی بورژوایی یا با توهمات بورژوا دموکراتیک حرکت کردن) را در عرصۀ تشکیلاتی و در رابطه با مقابله با سرکوب می توان دید: این که انقلابیون چه استانداردهایی را به کار می برند و چگونه عمل می کنند؛ آیا این واقعیت را جدی می گیرند که این دموکراسی یک دموکراسی بی طبقه نیست بلکه دارای طبقه حاکمه ای است که دیکتاتوری اعمال می کند و مفاهیم آن چیست؟

امپریالیست های آمریکایی فقط در برخی نقاط جهان نیست که دست به اعمال دهشت آور می زنند. برخی بورژوا-دموکرات های خوش قلب و خوش نیت، فکر می کنند حاکمان این کشور فقط در کارهایشان در کشورهای جهان سوم، شرور و پلید هستند. خیر! آن ها ماهیتا شرور و پلید هستند. این روش آن ها در پاسخ به هر نوع چالش واقعی است یا حتا چالش های بالقوه که هنوز به فعل در نیامده اند. آن ها بسیار پیش از آن که چالشی به فعل درآید، در مقابل هر چیزی که به طور بالقوه «پایگاه قدرت خانگی» آنها را به خطر بیندازد، عمل می کنند. بنابراین، خط تمایز اساسی این است: آیا آدم این واقعیت را درک کرده و بر مبنای آن عمل می کند یا آن قدر در توهمات بورژوا-دموکراتیک غرق شده است که نمی تواند این مساله را تشخیص دهد. یا نمی خواهد تشخیص دهد.

پس، این عرصۀ دیگری است که باید در مورد آن دست به مبارزه ایدئولوژیک جدی زد. اما این نیز باید تحت هدایت یک روش و رویکرد علمی و صحیح نسبت به این معضل و  در چارچوبۀ اقدام در این زمینه در انطباق با ضرورت توجه هرچه بیشتر انجام شود و گشایش های بیشتری در رابطه با دست و پنجه نرم کردن با سرکوب به وجود آید — هم در رابطه با خصلت سرکوب گر طبقه حاکمه به طور عام و هم دینامیک های تشدید سرکوب که باید به موازات تشدید تضادها انتظارش را بکشیم.

نکته نهایی در مورد مساله سرکوب: اگر در رابطه با بُعد مهم مقابله با سرکوب و پیشروی از دل سرکوب و در مواجهه با سرکوب کار به درستی انجام شود؛ اگر در درک صحیح خط به طور کلی و کاربست صحیح و قدرتمند آن با تاثیرگذاری حداکثری در هر مقطع، کار به درستی انجام شود؛ اگر بر اساس این خط، گشایش ها و پیشرفت های مهم در ساختن جنبشی برای انقلاب بشود؛ آن گاه حتا ممکن است موفقیت در عقیم گذاشتن سرکوب توده ها و نیروهای انقلابی و حتا به شکست کشیدن آن، منجر به یک بحران انقلابی شود یا حداقل می تواند یک عامل بسیار مهم در به وجود آوردن بحران انقلابی باشد. اگر به معنای وسیع تر و با احتساب تحولات عینی کلی، اوضاع از زاویه تشدید تضادها به نقطه معینی رسیده باشد و در همان حال فعالیت بر اساس درستی پیش برده شده باشد، از جمله در جبهه مقابله با سرکوب و آموختنِ این که در مواجهه با سرکوب و از دل آن چگونه پیشروی کنیم، این اتفاق می تواند بیفتد. درهر حال، پیشبرد فعالیت انقلابی همه جانبه، و مقابله با سرکوب به مثابه بخشی حیاتی از این امر و یاد گرفتن این که چگونه از دل سرکوب پیشروی کنیم، به تکامل نهاییِ یک وضعیت انقلابی، به توانمند شدن پیشاهنگ، به جلب توده های مردم در شمار روزافزون حول پرچم پیشاهنگ، و رسیدن به بهترین موقعیت در استفاده از چنان شرایطی جهت دست زدن به مبارزۀ تا به آخر و پیروزی، خدمت خواهد کرد. از طرف دیگر، بدون پاسخ دادن به این چالش، هیچ دورنما و شانسی برای انقلاب کردن نخواهد بود حتا اگر شرایط برای چنین انقلابی مساعد شود. این است اهمیت بنیادین و خطیر مساله.

 

رنگین کمانی که اگر نظم کهنه را بشکافد…

لیلی بابایی

جامعه ال جی بی تی کیو (مخفف لزبین، گی، دوجنسگرا، ترنس و کوییر) شامل افراد و گروه هایی است که به لحاظ جنسیت (جندر) یا گرایش جنسی (سکسوآلیته) در بیرون قالب های جنسی و جنسیتی محدود زن/مرد، دگرجنسگرا (هتروسکسوال) و همان جنسیتی (سیس جندر) قرار دارند. شناخت از جنسیت به عنوان یک برساخت اجتماعی و نه چیزی که با انسان بطور طبیعی متولد می شود، نسبتا درک جدیدی است که هنوز در بین طیف های مختلف جامعه پذیرفته نشده است. برای مدت های طولانی جنس و جنسیت یک چیز دانسته می شد و تنها به دو گروه زن و مرد بر اساس دستگاه جنسی تقسیم می شد. اما با بررسی تاریخ تحولات جنسیت و نقش های جنسیتی، علم نتیجه می گیرد که جنس یک طیف است و نقش های جنسیتی تاریخا تعین یافته اند و در گذر زمان می توانند تغییر کنند. بر این اساس، وصل کردن یک به یک جنسیت ها به دستگاه های جنسی هم امری بی معنی می شود. در کنار همه اینها گرایش های جنسی مختلفی هم در طول تاریخ بین انسان ها موجود بوده و تحقیقات جدید نیز نشان می دهد که هیچ ژن واحدی برای تعیین گرایشجنسی یک فرد وجود ندارد و مجموعه‌ای از عوامل ژنتیکی در کنار عوامل محیطی در شکل‌گیری گرایش‌های جنسی همجنسگرایی و دگرجنسگراییتاثیر دارند.(۱) این بدان معناست که همجنسگرا بودن یک بخش طبیعی از رفتار بشر است اما بسیار پیچیده تر از تاثیرگذاری یک ژن است. هرچند همچون جنسیت نمی توان گرایشات جنسی را بر حسب «طبیعت» رد یا قبول کرد، چرا که فاکتور اجتماعی در تعیین چگونگی حرکت آن بسیار موثر است. پس چرا و از چه زمانی این رفتار جنسی «ناهنجار» تلقی شد؟

با تسلط روابط جنسی دگرجنسگرا به عنوان شکل غالب با ظهور مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و شکلگیری خانواده مردسالار و به خصوص پس از فراگیر شدن ادیان ابراهیمی، سایر شکل های سکسوآلیته «ناهنجار» تلقی شده و حتی ممنوع شدند. به این ترتیب، صِرفِ «زیست» و ابراز وجود این قشر، به معنای به چالش کشیده شدن خانواده پدرسالار سنتی است- نهادی که همزمان با دولت و مالکیت خصوصی شکل گرفت و در تمام طول تاریخ جوامع طبقاتی تا به امروز کارکرد مهمی در زیربنا و روبنا داشته است. جایگاه ویژه دادن به رابطه زن و مرد، فقط به واسطه مسئله تولید مثل از طریق رابطه جنسی دگرجنسگرا نبوده، بلکه به مسئله کنترل بدن و سکسوالیته خارج از نظم مردسالار نیز بر می گردد.از همان زمان، مهر ستم تاریخی بر زنان، بر روی تمام روابط جنسی و جنسیتی، به ویژه رابطه مرد و زن خورده است و روابط کوییر هم از آن بی تاثیر نبوده است.

روابط پدر/مردسالارانه که عمیقا در سوخت و ساز سیستم سرمایه داری امپریالیستی ادغام شده است، در هر پیوند نزدیک اجتماعی و جنسی نفوذ می کند و هر آنچه را که خلاف جریان حاکم باشد و یا جوانبی از انقیاد اجتماعی زنان را که خصلت نمای جامعه بورژوایی و تمام جوامع مبتنی بر ستم و استثمار است را نداشته باشد، به سختی بر می تابد. چرا که رابطه بین انسان ها در جامعه بورژوایی عمدتاً منعکس کننده و تحت سلطه ایدئولوژی برتری مرد و «حق مردانه» است. این رابطه فرادستی و فرودستی در روابط کوییر هم بازتولید می شود.

به دلیل گره خوردن مسئله جنس و جنسیت و گرایش جنسی به ساختار مردسالار و خانواده پدرسالار، جامعه ال جی بی تی کیو موقعیت ویژه ای در جامعه طبقاتی تا به امروز داشته اند: از طرفی توسط سیستم حاکم، تهدیدی تلقی می شوند برای هنجارهایی که طبقات حاکم به عنوان هنجارهای نظم دهنده جامعه شکل داده و به جامعه تزریق و تحمیل میکنند و از طرف دیگر، مبارزات آنها برای به رسمیت شناساندن موجودیت شان، پتانسیل آن را دارد که مبارزه ای برای رفتن ورای جامعه طبقاتی باشد.

هرچند همجنسگرایی همواره در طول تاریخ موجود بوده و حتی در دوره هایی در رم و یونان باستان پذیرفته شده بود، اما صحبت از حقوق همجنسگرایان ـ همانطور که مسئله «حق» به طور عام ـ بسیار متاخر است و به قرن بیستم بر می گردد. شوروی سوسیالیستی اولین کشوری بود که از همجنسگرایی جرم زدایی کرد. پس از آن مبارزات بسیاری در کشورهای مختلف برای حقوق همجنسگرایان در گرفت که شورش استون وال در نیویورک در سال ۱۹۶۹ در مقابل خشونت پلیس علیه همجنسگرایان، از مشهورترین آنهاست. در چند دهه گذشته تعدادی از کشورهای اروپایی، آفریقایی و شمال آمریکا شروع به قانونی کردن ازدواج همجنسگرایان و باز کردن فضا برای حضور کوییرها در سطوح مختلف اجتماعی و دولتی کرده اند. در کنار آن کمپانی ها شروع به استفاده از سمبل های رنگینکمانی کردند برای بالا بردن سودآوری خود؛ و جناح های لیبرال دموکرات در برخی دولت های سرمایه داری- امپریالیستی غرب هم نمایندگان خود را رنگینکمانی کردند تا بخشی از این «به حاشیه رانده شدگان»  را در خود ادغام کنند. اما این امتیازات کوچک و محدود در حالی به شهروندان عموما غربی اعطا می شد که هنوز در بسیاری از کشورهای دنیا بخصوص جوامع مذهبی و دولت های تئوکراتیک – که خود بخشی از سیستم سرمایه داری-امپریالیستی در جهان هستند- به خشن ترین روش های ممکن قشر ال جی بی تی کیو را حذف و انکار می کنند. در ایران، قتل جوان همجنسگرای بیست ساله، علیرضا فاضلی منفرد، محکومیت دو تن از فعالین ال جی بی تی کیو به نام های ساره صدیقی و الهام چوبدار، کشتن زن ترنس دوسکی آزاد در اقلیم کردستان، مرگ مشکوک زن ترنس گندم در ترکیه و حمله پلیس و اوباش اردوغان به فعالین ترنس در همین ماه افتخار، مهاجرت اجباری بسیاری از افرادکوییر بخاطر مجازات های سنگین از جمله اعدام و بلاتکلیفی و خشونت مضاعف در راه مهاجرت، شکنجه و اعدام  حامد صبوری محصل دگرباش رشتۀطب به دست طالبان در افغانستان، تنها بخش کوچکی از فجایع اخیر است.

جمهوری اسلامی وجود همجنسگرایی را انکار می کند. اما، علیه  همجنسگرایی راهپیمایی به راه می اندازد  وقانونا همجنسگرایان مرد را به احکامی تاحد اعدام محکوم می کند تا نهاد خانواده سنتی را تحکیم کند. همچنین افراد ترنس را هم تنها در صورت جراحی های تطبیق جنسیت به رسمیت می شناسدوگرنه مردان ترنس را وادار به حجاب اجباری و زنان ترنس را وادار به سربازی اجباری می کند که رنج مضاعفی بر آنان است که نمی خواهند  واردپروسه های جراحی شوند.  برای ساختار مردسالاِر دوگانه محور جمهوری اسلامی و همه دولت های مرتجع کنونی که از دستشویی ها تا ورزش ها را بر حسب زن و مرد دسته بندیکرده است؛ وجود مردی که بتواند باردار شود یا زنی که ایستاده ادرار کند چنان آشفتگی جنسیتی عظیمی محسوب می شود که می تواند چسب اجتماعی اش را به سرعت آب کرده و آن را  از هم گسیخته کند.

حملات سیستماتیک و سازمان یافته به زنان و کوییرها را نه فقط در رژیم های تئوکراتیک چون جمهوری اسلامی، بلکه با رشد و سر بلند کردن جنبش های فاشیستی و قدرت گرفتن احزاب فاشیستی در سراسر جهان شاهد هستیم؛ به شکل ممنوع کردن حق سقط جنین برای زنان و حمله به هر شکل از ابراز وجود کوییرها.  آنها به تمام حقوقی که زنان و کوییرها طی چند دهه به دست آورده اند، حمله می کنند و درصدد پس گرفتن همه آن ها هستند. تشدید حملات به زنان و کوییرها، واقعه ای اتفاقی نیست بلکه بخشی از برنامه و مانیفست جناحی از طبقه حاکمه سرمایه داری امپریالیستی است که پایه هایش را بر اساس برتری طلبی مردانه دگرجنسگرا و تقویت نقش های جنسیتی سنتی و خانواده پدرسالار سازمان می دهد. این ها به دروغ به پایه هایشان القاء می کنند که گسترش بیکاری و فقر و جنگ های بی انتها، نتیجۀ آن است که هنجارهای خانواده سنتیِ دینمدار توسط زنان مستقل و کوییرها به چالش گرفته شده است. بله خانواده سنتی دینمدار باید هم به چالش کشیده شود چون مرکز روابط مرد/پدرسالارانۀ تهاجمی و گستاخ است. اما، منبع و سرچشمۀ همۀ معضلاتی که بشریت به آن گرفتار آمده، عملکرد سیستم سرمایه داری- امپریالیسم است که مردسالاری و نژادپرستی در تار و پود آن بافته شده است و به همین علت، فاشیست ها می توانند از آن برای ایجاد یک جنبش ارتجاعی استفاده کنند و مصمم هستند که سیستم کنونی سرمایه داری- امپریالیسم را بر مبنای تفکرات برتری طلبانه و تاریک اندیشی دینی ضد زن حفظ کنند. همه باید بدانند و آگاه باشند که این حملات بخشی از یک تلاش جدی برای برقراری نظم فاشیستی دینی در جهان با هدف حفظ سلطۀ سیستم ستم و استثمار سرمایه داری-امپریالیسم است. این نیروی فاشیستی از درون نظام دموکراسیِ سرمایه داری- امپریالیسم بیرون آمده و نه از بیرون آن و این واقعیت باید هشداری باشد به کسانی که توهمات احمقانه نسبت به «مترقی» بودن ماهیت و عملکرد دموکراسیِ دولت های سرمایه داری-امپریالیستی دارند.

باید این واقعیت را درک کنیم که ابراز وجود گسترده تر ال جی بی تی ها و حتی افزایش تعداد دوجنسگراها (بایسکسوال) در بین نسل جوان، نه ربطی به انحراف جنسی و آزادی های بی حد و حصر در غرب دارد و نه نشان از آخرالزمان. جامعه یک ارگانیسم زنده در حال تغییر است که اکنون در عصر سرمایه داری امپریالیستی، دچار تغییراتی هم در زیربنا با اجتماعی کردن تولید و هم در روبنا در زمینه نقش های جنسیتی و هنجارها و نهادهایی چون خانواده شده که امکان ایجاد جامعه ای بنیادا متفاوت را فراهم کرده است اما خود با اعمال دیکتاتوری بورژوایی و حفاظت از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و خانواده مردسالار تبدیل به حصاری در برابر این تغییر شده است. این امکان جز با انقلابی سیاسی و کسب قدرت در روبنا محقق نخواهد شد. اما در کنار این امکان ما با ضرورتی هم روبرو هستیم. حملاتی که در سراسر جهان به زنان و ال جی بی تی کیو می شود یک نشانه از اوضاع حادی است که بشریت تحت نظام سرمایه داری- امپریالیستی به آن گرفتار آمده است. سیستم سرمایه داری، چنان معضلاتی برای خودش و کل بشریت به وجود آورده که  جز با روش های رادیکال قابل پاسخ گویی نیستند. اگر پاسخ این معضلات با انقلاب رادیکال کمونیستی داده نشود، بورژوازی به آنها پاسخ رادیکال ارتجاعی-فاشیستی خواهد داد.  به همین جهت در این نقطه از تاریخ، بشریت مبارزه سرنوشت سازی را پیش رو دارد: راه حل رادیکال انقلابی برای نابودی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم و به این ترتیب، باز کردن راه برای ریشه کن کردن مردسالاری همراه با جامعۀ طبقاتی یا راه حل رادیکال ارتجاعی و به این ترتیب، بازسازی سیستم سرمایه داری با شرایطی بسیار وحشتناک تر برای تمام بشریت که یک جنبۀ آن به بردگی کشیدن زنان و کوییرهاست.

مهم است که به آن چه در هر کشور، در دنیا و در رابطه با هر ستمی اتفاق می افتد به طور علمی نگاه کنیم. بحث صرفا این نیست که: «سرمایه داری بد است. امپریالیسم بد است. سوسیالیسم خوب است»! بحث فقط این نیست که «تضادهای اجتماعی حاد شده اند»! بحث این است که بشریت بر سر یک دوراهی ایستاده است. قوای محرکه و بسیار دینامیک سیستم سرمایه داری امپریالیسم و تغییرات دائمی و توقف ناپذیر دنیا که حتا نسبت به ده سال پیش تغییرات فاحش به وجود آورده است، ما را به این نتیجه گیری رسانده است که در این لحظه از تاریخ، در گره گاهی ایستاده ایم که دو راه بیشتر در مقابل بشریت نیست: آینده ای بس وحشتناک تر یا حقیقتا رهایی بخش! (۲). هیچ رخداد مهم در دنیا، از حمله به زنان و کوییرها تا جنگ های ویرانگر و نابودی محیط زیست، و سربلند کردن جنبش های فاشیستی را بدون این تحلیل نمی توان درک کرد. فقط با روش و رویکرد علمی کمونیسم نوین می توانیم بفهمیم این اوضاع چطور حادث شده است؛ سرمایه داری با قوه محرکۀ آنارشی اش با حیات انسان و کره زمین چه کرده است. از همه مهمتر، باید این واقعیت را دید که در بطن همین اوضاع سریع و انفجاری، امکان یک انقلاب واقعی برای پایان دادن به تمامی رنج های بی دلیل و غیر ضروری بشریت هست و طبق آن عمل کرد.

جامعه ال جی بی تی کیو به واسطۀ ابراز گرایش جنسی شان مورد حمله قرار می گیرند. اما این فقط سطح مساله است. از این سطح باید به عمق رفت. همانطور که در بالا گفتیم، علت بنیادینِ این حملات آن است که این نوع گرایش جنسی و ابراز آن، کلیت روابط مرد/پدرسالاری را به چالش می گیرد. یعنی، ربط به کارکرد و اصول سیستم اقتصادی- اجتماعی و سیاسی- ایدئولوژیک سرمایه داری دارد. اما کسانی که سطح مساله را می بینند، گرایش دارند که آن را درچوبۀ «هویت» تعریف کنند. این نوع تبیین که ظاهر مساله را می بینید و نه واقعیت آن را، جامعۀ ال جی بی تی کیو را محکوم می کند که در چارچوب سیاست های هویتی با این حملات مبارزه کند. در واقع این چارچوب مانع از آن می شود که پتانسیل عظیم این مبارزه برای به چالش کشیدن کلیت سیستم به حرکت درآید. سیاست هویتی با پایین آوردن افق ها، تنها جایی بیشتر در همین سیستم مبتنی بر ستم و استثمار را گدایی می کند و خشم واقعی جنبش کوییر را به درون مجاری این سیستم کانالیزه می کند. سیاست هویتی و ووک یا بیداری، با نادیده گرفتن واقعیت عینی، تمرکز بر «من» به جای جنگیدن برای همه، کنسل کردن افراد به جای سرنگون کردن سیستم و محدود کردن ستمدیدگان در فضاهای «امن» به جای شهامت دادن به آنها برای رودررویی با طبقه حاکمه و قوای سرکوبش، جنبش کوییر را در درون سیستم مردسالار سرمایه داری امپریالیستی خفه می کند و با تکیه بر امتیازات ناچیزی که قشر نازکی از کوییرها در کشورهای امپریالیستی به دست آورده اند، چشم بر سرکوب و حذف بی رحمانه و مردسالارانه ال جی بی تی ها در سراسر دنیا تحت همان سیستمی که امتیازات را به گروه اول می دهد، می بندد.

این نوع به اصطلاح مبارزه با تعصبات هویتی وقتی با واقعیت ها انطباق نمی یابد، نهایتا بیشتر به سمت کاریکاتوریزه کردن مبارزات واقعی می رود و دستاویزی برای فاشیست ها می شود که به هرگونه تلاش جدی برای تغییر وضع در جهت مثبت حمله کنند. هرچه بیشتر فاشیست ها قدرت می یابند، هویت گرایانی مانند ووک و اینترسکشنالیتی بیشتر تلاش می کنند کمونیست های انقلابی را از فضاهای جنبش های مختلف، از جمله جنبش کوییر بیرون کنند. فعالین انقلابی در جنبش های کوییر باید با قاطعیت در مقابل حرکات ارتجاعی هویت گرایان علیه کمونیست های انقلابی بایستند، ارتباط عینی سیستم سرمایه داری به مردسالاری و فاشیسم ضد کوییر را ببینند و صف بندی مساعدی برای طرح راه حل انقلاب کمونیستی باز کنند.

مبارزین کوییر می توانند و باید بخش مهمی از ساختن جنبشی برای یک انقلاب واقعی باشند. جنبشی که قاطعانه با امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی مرزبندی می کند و در هسته خود، کمونیست های انقلابی را دارد. این جنبش راه را برای انقلاب واقعی باز می کند؛ انقلابی برای رفتن ورای همه ساختارهای ستمگرانه، برای از بین بردن همه تمایزات طبقاتی بین انسان ها و دگرگون کردن روابط تولیدی ای که این تمایزات طبقاتی و نابرابری های اجتماعی را بوجود می آورند، برای تغییر دادن روابط اجتماعی بین انسان ها فارغ از جنس، جنسیت و گرایش جنسی، و متحول کردن همه افکار ارتجاعی، از جمله ارزش های کوییرستیز و زن ستیر که منطبق بر نیازها، کارکردها و اصول سیستم سرمایه داری است و آن را تقویت می کند. مسئله زنان و ستم بر کوییرها به یکدیگر گره خورده و هر دو میتوانند نه تنها در مرکز پیشبرد یک انقلاب واقعی باشند، بلکه حتی در جامعه سوسیالیستی بخشی از تضادهای حل نشده خواهند بود که پیشروی سوسیالیسم به سمت کمونیسم و از بین بردن طبقات، دولت و هرگونه ستم را ممکن می کنند.

جنبش کمونیستی نیز باید با انتقاد از خود راجع به موضعگیری گذشته اش در رابطه با جنبش کوییر٬ از درک های غلط خود که ناشی از عدم بکاربست ماتریالیسم دیالکتیک در زمینه جنسیت و گرایش جنسی بود٬ گسست کند. نادیده گرفتن با جنبش کوییر بخاطر برخورد دگماتیک به مارکسیسم یا وجود گرایش های مردسالارانه درون جنبش کمونیستی و یا دفاع از جنبش کوییر صرفا بخاطر مد روز بودن٬ هیچ نسبتی با روش و رویکرد علمی کمونیسم ندارد. به همین علت است که کار باب آواکیان در زمینه گسست از اشکالات فرعی غیرعلمی کمونیسم و قرار دادن بدنه آن بر پایه کیفیتا علمی تری٬ بر همه وجوه مبارزاتی ما تاثیر می گذارد و آینده ای را که می توان متحقق کرد٬ شکل می دهد. ما کمونیست های انقلابی ضمن دفاع از مبارزات جامعه ال جی بی تی کیو و ایستادن در برابر حملات فاشیستی به این قشر، به جنبش کوییر فراخوان می دهیم تا برای بدست آوردن حتی کوچکترین حقوق پایه ای خود، با افق استراتژیک انقلاب و نه چیزی کمتر! وارد میدان مبارزه شوند. زیرا، برای رها کردن انسان ها از قیدها و نقش های تنگ جنسی و جنسیتی هزاران ساله در سراسر جهان، پیوستن به انقلاب کمونیستی یک ضرورت است.

…برای روزی که کمترین سرود بوسه است

۱)         Large-scale GWAS reveals insights into the genetic architecture of same-sex sexual behavior٫SCIENCE ٫ ۳۰ Aug 2019، Vol 365, Issue 6456

۲) باب آواکیان، آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش بحران عمیق، شکاف های عمق یابنده، چشم انداز جنگ  داخلی – و انقلابی که فورالازم است/ ۱۳ دسامبر ۲۰۲۱

قیاس دروغین کمونیسم با «تمامیت خواهی»

باب آواکیان

 ۲۴ ژوئن ۲۰۲۰

 

یادداشت: نوشتۀ زیر، قبلا در سایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م) منتشر شده است؛ با عنوان: «یک حقیقت تحریک آمیز اما ساده و ابتدایی در مورد کمونیسم؛ ردیه ای بر قیاس دروغین آن با تمامیت خواهی». این نوشته بخش دوم از مقالۀ دیگری است تحت عنوان: «در مورد استیضاح ترامپ، جنایت های آمریکا علیه بشریت، لیبرال ها و دروغ ها، حقایق تحریک آمیز اما عمیق»(۱)

 

مرسوم است که کمونیسم به عنوان «تمامیت خواهی» نفی شود. اما در واقعیت چیزی به نام تمامیت خواهی وجود خارجی ندارد و هیچگاه در روسیه یا چین و در هیچ نقطۀ دیگر، جامعه ای مطابق چیزهایی که هانا آرنت در کتاب «مبادی توتالیتاریسم» (مبادی «تمامیت خواهی») بر شمرده و منبع اصلی و «کتاب مقدس» جریان های به اصطلاح «ضد تمامیت خواهی» است، وجود نداشته است.

همانطور که من به طور گسترده تحلیل کرده ام، «توتالیتاریسم» {تمامیت خواهی} یک نظریۀ کاملاً غیرعلمی و در واقع  ضد علمی است و توسط روشنفکرانی که توجیه گر سیستم سرمایه داری امپریالیستی که سیستم قساوت پیوسته و دائمی است، طرح و ترویج شده است و هدفش آن است که توجه مردم را از جنایت های گسترده و دائمی که این سیستم علیه بشریت مرتکب می شود منحرف کند و ضدیتِ غیر عقلانی با انقلاب و به ویژه انقلاب کمونیستی را تقویت کند.(۲) حتا یک نفر هم نباید این به اصطلاح «تئوری» را جدی بگیرد اما متاسفانه به طرزی گسترده نوعی «حکمت مقدس» تلقی می شود و این امر به خودی خود شاهدی بر یک واقعیت تلخ است و آن این که تعداد کسانی که با کمال میل حاضرند خود را با سیستم سرمایه داری امپریالیستی سازگار کنند (از جمله کسانی که خود را «لیبرال» می دانند) بیش از اندازه زیاد است و این در حالی که شالودۀ این سیستم بر استثمار بیرحمانۀ میلیاردها انسان در سراسر جهان، از جمله میلیون ها کودک استوار است و از طریق سرکوب وحشیانه و خشونت ویرانگر گسترده اعمال می شود.

در رابطه با تجربه تاریخی کمونیسم و ​​ارتباط آن با رهایی بشریت، روش و رویکردی علمی مورد نیاز است. همانطور که مقاله ای تحت عنوان «تحریف فاشیستی و پاسخ کمونیسم نوین» (انتشار یافته در وبسایت revcom.us  ) می گوید:   

 

«بی تردید تجربۀ جوامع سوسیالیستی در مسیر کمونیسم، مثبت و الهام بخش بوده است. اما هم زمان، به طور ثانوی دچار مشکلات و خطاهای واقعی بود که برخی از آنها به واقع ناراحت کننده اند. باب آواکیان در آثار متعدد و در طول بیش از چهل سال گذشته، تاریخ واقعی جنبش کمونیستی را به طور علمی مورد بررسی انتقادی قرار داده است که شامل مشخص کردن دستاوردهای عظیم آن تجربه و همچنین شناساییِ خطاهای ثانوی اما قابل ملاحظه و جدی و شکست های وخیم آن می باشد. … این بررسیِ علمی همراه بوده است با درگیر شدن در بسیاری از حوزه های مهم دیگر تلاش های بشری و بیرون کشیدن درس های ضروری از آنها برای انقلاب کمونیستی که دقیقاً منتهی به سنتزی شده که در کمونیسم نوین تجسم یافته است. بله، کمونیسم نوین، کسانی را که آن را قبول کرده و به عنوان روش علمی زنده به کار می برند، توانمند می کند که بسیار بهتر از گذشته عمل کنند.»

 

توضیحات:

۱- Bob Avakian On Impeachment, Crimes Against Humanity, Liberals And Lies, Provocative And Profound Truths

۲- باب آواکیان در کتاب «دموکراسی: آیا بهتر از این نمی توانیم؟» به طور جامع خصلت ضد علمیِ نظریۀ «تمامیت گرایی» را نقد و رد کرده و نشان داده است که مصرف اولیۀ این نظریه دقیقا تقویت ضد کمونیسم خِرَد-ستیز بوده است

درباره جنبش کارگری

سمیه کارگر

 توضیح نگارنده: می خواهم توجه خواننده را جلب کنم که در این مقاله، واژه های «جنبش کارگری»، «کارگران» و «طبقه کارگر» مجزا از یکدیگر آمده است؛ زیرا هر یک معنایی کاملا متفاوت با یکدیگر دارند و مخلوط کردن آن ها موجب گیجی نظری می شود.

در آستانه اول ماه مه در اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ کارگران پیمانی حدود صد کارگاه صنعتی نفت، گاز، پتروشیمی و… دست به اعتصاب زدند. از جمله مطالباتشان، افزایش ۷۹ درصدی دستمزد، ۲۰ روز کار، ۱۰ روز مرخصی و همچنین آزادی از سیطره پیمانکاران و «قوانین برده‌ وار» حاکم در مناطق ویژه اقتصادی است. با دفاع از اعتصابات و مبارزات به حق کارگری که همواره از اهمیت بالایی برخوردار بوده است و فراتر از افق مطالبات کارگری سعی می کنیم چشم انداز دیگری را ترسیم کنیم و به توضیحاتی درباره ماهیت سیستم سرمایه داری و رهایی واقعی کارگران از ستم و استثمار بپردازیم.

سرمایه داری امپریالیستی کار را به صورت بی سابقه ای اجتماعی کرده و حاصل این تولید اجتماعی جهانی به صورت خصوصی، تملیک می شود. «هرچه اجتماعی تر شدن تولید و هرچه خصوصی تر شدن تملیک و کنترل تولید» تضاد اساسی عصر سرمایه داری است که بر همۀ کشورهای جهان سلطه دارد. یک شکل بروز و حرکت این تضاد اساسی، تضاد طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی است و شکل و حرکت دیگر آن، تضاد میان سازمان دهی تولید در واحدهای تولیدی مختلف و حاکمیت آنارشی بر کلیت این تولید اجتماعی است (به اختصار «تضاد میان سازماندهی و آنارشی»). تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی، قلب سرمایه داری است. بدون استثمار کارگر، سرمایه ای انباشت نمی شود. اما تضاد میان «سازماندهی و آنارشی» قوۀ محرکۀ اصلی است که تولید سرمایه داری را به پیش می راند و عامل محرک سرمایه دار است که برای دست یافتن به بازارهای فروش، دائما استثمار کارگران را تشدید کند و هزینه های تولید را پایین بیاورد و از یک رشته به رشته ای دیگر و از کشوری به کشور دیگر برود.

اعتصاب ها و اعتراضات کارگری علیه شرایط غیر انسانی و ناعادلانۀ کار و بیکاری و بی حقوقی که سیستم سرمایه داری بر کارگران تحمیل می کند٬ یک جلوه از تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی است. سیستم سرمایه داری به واسطۀ ماشین دولتی و دستگاه هایش در هر کشور، این شرایط را بر کارگران تحمیل می کند. بنابراین، کارگر فقط با سرمایه دار و کارفرما روبرو نیست. بلکه با دولت، که تشکیلات همه سرمایه داران است روبرو است. دولت، از طریق قوانین و قوای سرکوب، تحمیق و فریب ایدئولوژیک، وسیلۀ اعمال دیکتاتوری بورژوازی بر پرولتاریا است. ماهیت و کارکرد اساسی جمهوری اسلامی، همین است.

همین واقعیت نشان می دهد هرچند که اعتصاب و اعتراض علیه این شرایط مهم است و باید جریان داشته باشد تا کارگران ظرفیت اتحاد و مقاومت و سازمان یابی خود را بالا ببرند اما رهایی کارگران از شرایط ستم و استثمار از طریق اعتصاب ممکن نیست و نیازمند سرنگون کردن دولتی است که این شرایط را تضمین و بازتولید می کند٬ یعنی از طریق انقلاب پرولتری (انقلاب کمونیستی) و با هدف استقرار دولت سوسیالیستی.

دولت، به عنوان نماینده طبقه سرمایه دار، دارای مراکز فکر، نقشه ریزی، ابزار سازمانی است. و طبقه پرولتاریا به عنوان طبقه مقابل آن نیز باید دارای مرکز فکر یا مقر فرماندهی یعنی حزب کمونیست باشد؛ باید دارای هدف برای ایجاد جامعه بدیل و نقشه راه برای رسیدن به آن باشد؛ باید بتواند در این راه میلیون ها نفر را سازمان دهد.  سند «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران» و «پیشن نویس قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» نقطه آغازی برای هر کارگر و روشنفکر پیشرو است که می خواهند تبدیل به پرولترهای انقلابی شوند.

در عصر سرمایه داری امپریالیستی تنها با انقلاب پرولتری/کمونیستی می توان شرایط را بنیادا تغییر داد. چرا این انقلاب پرولتری است؟ زیرا انقلاب پرولتری، ریشه در اساسی ترین منافع طبقه پرولتاریا دارد. اساسی ترین منافع این طبقه، رهایی همۀ آحاد جامعه از هر شکل ستم و استثمار است. به عبارت دیگر، پرولتاریا اولین طبقه در تاریخ جامعۀ طبقاتی است که رهایی اش در گرو رهایی کل بشر است.

با توجه به این حقیقت، وظیفۀ اصلی کارگران پیشرو در این اعتصاب های کارگری یا هر مبارزۀ عادلانۀ دیگری که از سوی کارگران، معلمان، دانشجویان و غیره به راه می افتد،  آن است که به پیشرفت این هدف خدمت کنند. حداقل بخشی از کارگران باید به این وظیفه تاریخی -جهانی طبقۀ کارگر آگاه شوند و با داشتن علم و آگاهی کمونیستی بتوانند این هدف را به میان کارگران و دیگر قشرهای تحت ستم ببرند. هنگامی که هسته ای از کارگران کمونیست تشکیل شود، حتا مبارزات اعتصابی هم با کیفیت بالاتری پیش خواهد رفت و می تواند تبدیل به یک «مدرسه جنگ» برای آماده شدن برای جنگ بزرگ انقلابی شود.

یکی از کارگران پروژه ای عسلویه در نامه  ای  به رادیو زمانه شرایط و دلایل اعتصاب های اخیر را توضیح می دهد(۱). او می گوید: « کارگران در سیستمی که ارزشی برایشان قائل نیست در بربریت رشد کرده و استثمار می‌شوند. هر نسل کارگران به نسبت نسل قبل از کار بیزارتر شده است.» او در نامه به شرایط سخت کار در عسلویه، شکل گیری قشر پیمانکار و واسطه، مشکلات کارگران پروژه ای و فراگیر بودن اعتیاد در میان کارگران می پردازد. این ها تنها بخشی از وضعیت فلاکت بار کارگران پیمانی است.  تشریح این شرایط، به خوبی نشان می دهد که تا چه حد مبارزۀ کارگران علیه این شرایط، مهم و بر حق است و تا چه حد بیان فقر و فلاکتی است که سرمایه داری بر اکثریت مردم این کشور و سراسر جهان تحمیل می کند. همین مسئله،اهمیت دست یافتن عدۀ زیاد و روزافزون کارگران به درک علمی از چرایی این وضعیت را نشان می دهد. و اگر شمار کوچکی از کارگران به این آگاهی علمی کمونیستی دست یابند، مطمئنا می توانند آن را مانند حریقی در میان شمار بیشتری از کارگران گسترش دهند. پس، دست یافتن به آگاهی و دانش کمونیسم نوین، و اشاعه آن نه فقط در میان کارگران بلکه در میان همه قشرهای جامعه از وظایف درجه اول هر کارگر پیشرو است. با داشتن این علم ما می توانیم از تمام فراز و نشیب ها و تغییرات اقتصادی و سیاسی از جمله شرایط ستم و استثمار کارگران تحلیل کنیم و از دریچه آن بیشتر به این واقعیت پی ببریم که ما نیاز به انقلاب داریم و نه چیزی کمتر. سعی می کنیم با به کار بردن این علم به برخی نکات اشاره کنیم.

 

۱) تغییر و تحولات ناگزیر سرمایه داری، اوضاع را در آینده از این هم بدتر خواهد کرد و غیبت افق انقلاب در میان مبارزات روزمره و صنفی و معیشتی کارگران، محروم کردن خود و بشریت از تنها راه نجات واقعی است. اوضاع بدتر خواهد شد و این واقعیتی است که کارگران هم متوجه آن شده اند و در نامه ای از عسلویه هم به آن اشاره شده است: «دهه ۸۰ اقتصاد ایران روزهای بهتری داشت. … اقبال و اعتماد کارگران به پیمانکاران به این خاطر که آن‌ها از بافت قومیتی مشابه (مثلا بختیاری) و آشنا و فامیل کارگران بودند باعث شد پیمانکاران یا واسطه‌ها رشد بسیاری کنند. در آن روزها نسلی از پیمانکاران در عسلویه وجود داشت که میان کارگران از احترام برخورد دار بودند. به علاوه آن‌ها خوش حساب بودند و نسبت به شرکت‌های بزرگ مزد بیشتری می‌دادند. … امروزه اما پیمانکاران و واسطه‌ها به مشکل جدی تبدیل شده‌اند. کارگران هم از دو دهه پیش آگاه تر شده‌اند و قرار داد بلند مدت می‌خواهند اما…». این ها نشانۀ کوچکی از بدتر شدن اوضاع است. اما چرا اوضاع بدتر خواهد شد؟ جواب در کارکرد سیستم سرمایه داری جهانی است.

مساله در بدجنس و حریص بودن سرمایه دار و پیمان کار نیست. مسالۀ اصلی،اجبار و فشاری است که کارکرد خودکار و سوخت و ساز سیستم سرمایه داری بر سرمایه داران کلان و خرد، در نقاط مختلف دنیا، اعمال می کند تا سودآوری خود را به حداکثر برسانند. قانون سرمایه داری عبارتست از «انبساط بیاب یا بمیر». تشدید استثمار کارگران، به طور عمده نتیجۀ آن است که گروه های مختلف سرمایه داران باید بتوانند در بازار روی دست رقبای دیگر بزنند یعنی اگر می خواهند توسط رقبا بلعیده و حذف نشوند یکی از راه ها این است که کارگران را شدیدتر استثمار کنند و راه های جدید و متفاوتی برای این کار پیدا کنند. حذف مشاغل باثبات، و استخدام کارگران پیمانی به واسطۀ پیمانکار، یکی از همین راه هاست و در آینده می تواند شکل دیگری به خود بگیرد.

هرچند، بسیاری از پیمانکاران در گذشته خودشان کارگر بودنداما وقتی تبدیل به پیمانکار و درواقع، سرمایه دار شدند باید از قوانین سرمایه یعنی «انبساط بیاب یا بمیر» پیروی کنند.

۲) سرمایه داری به واسطۀ کارکردش، به واسطۀ ذاتش و نه به واسطۀ «قوانین بد» یا «قوانین خوب»، به طور مرتب ساختار کار را در سراسر جهان عوض می کند. یکی از راه های بسیار مهم و اصلی برای سرمایه داران در رقابت با یکدیگر، رشد فن آوری است. هر یک بتواند در فن آوریِ یک رشتۀ تولیدی از دیگری جلو بزند، بازار را بُرده است. هنگامی که فن آوری در یک رشته تولید رشد کرد، ساختار کار نه در یک کشور و دو کشور، بلکه در تمام دنیا تغییر می کند. بسیاری از کارگران از کار بیکار می شوند، بسیاری از متخصصین سابق تبدیل به کارگران فنی جدید می شوند و غیره. رشد فن آوری در این سیستم، به جای خدمت به بشریت، موجب عذاب و فلاکت برای میلیون ها نفر می شود.  

۳) کار در سطح جهانی، اجتماعی شده است؛ یعنی این که پروسه تولید یک محصول خاص به کار کارگران نقاط مختلف دنیا وابسته است. همین تلفن همراه های ما به شبکه ای از کار کودکان معادن کوبالت کنگو و زامبیا، معادن مس شیلی، آهن برزیل و هند، پالادیوم آفریقای جنوبی، کارگران حمل و نقل در قاره های مختلف، کارگران مونتاژ شرق آسیا و… وابسته است. تغییر در شرایط هر کدام از این عوامل بر کل این سیکل جهانی، تاثیر می گذارد. شرایط کار و از بین رفتن مشاغل در یک کشور خاص متاثر از حرکت سرمایه در مقیاس جهانی است. به طور مثال، «مهاجرت» سرمایه های صنایع خودرو از آمریکا به شهرهای ساحلی چین در دهۀ ۱۹۹۰ میلادی مراکز صنعتی مانند دیترویت در آمریکا را تبدیل به شهر ارواح کرد و کارگران صنعتی آن صنایع که «شغل مادام العمر» داشتند بیکار شدند. دستمزد کارگر صنایع نفت ایران توسط کارفرمای ایرانی  تعیین نمی شود. بلکه به نسبت نرخ های جهانی تعیین می شود. وقتی دلار گران می شود، یعنی نیروی کار در اقتصاد ایران ارزان شده است. این حداقل استنتاجی است که باید از نوسانات بازار ارز داشت.

۴) یکی از  تغییرات بزرگ، رشد روزافزون کارگران بی ثبات کار و غیر رسمی است. دیدن این واقعیت که طبقۀ کارگر، فقط شامل کارگران شاغل و باثبات کار نیست،از نظر سیاسی بسیار مهم است. در واقع، غفلت از این واقعیت، منجر به یک خط سیاسی و ایدئولوژیک بورژوایی می شود. خیل عظیم بیکاران، سوختبران و کولبران و مهاجران و اکثر زنان و کودکان کار در این دسته جای می گیرند. کارگران مهاجر افغانستانی بخش مهمی از پیکر طبقه کارگر در ایران هستند. منبع مهم فوق استثمار می باشند.اما علاوه بر دولت از طرف طیف وسیعی از کارگران، «غیر خودی» محسوب می شوند!

این یکی از چالش های جدی در به وجود آوردن اتحاد وسیع در مبارزات کارگری است. جنبش کارگرانِ شاغل و رسمی، چگونه می خواهد این اقشار را درگیر کند و صدای شان باشد؟این که چرا اکثریت کارگران چنین وضعی دارند باز هم بر می گردد به نکته ای که قبلا در مورد کارکرد سرمایه داری گفته شد. رقابت آنارشیک سرمایه داران برای حفظ و بسط سرمایۀ خود از طریق انباشت سرمایه با نرخ سود حداکثری، به شرایطی پا داده است که اکثریت اعضای طبقه کارگر در کل جهان بی ثبات کار هستند. بیکاری، جوانان را به سمت مشاغلی که ریسک جانی بالا و درگیری نظامی دارد مانند کولبری و سوخت بری و عده زیادی از زنان را به سوی تن فروشی می راند. می بینیم که همین کارکرد سرمایه داری، درون خود طبقه کارگر هم سلسله مراتب ایجاد می کند که فقط با کار سیاسی انقلابی (یعنی برای هدف انقلاب) می توان بر آن فائق آمد.

۵)جریانات خرده بورژوا و اکونومیست در جنبش کارگری بدون دیدن این تغییرات کماکان کارگر را کسی می دانند که شاغل است و با ابزار تولید پیشرفته کار می کند.این دیدگاه هیچ نسبتی با واقعیت ندارد و به این خدمت می کند که مبارزات کارگران هم سلسله مراتبی باشد. بورژوازی، خطش را از طریق خرده بورژوازی جلو می برد و فرموله کنندگان این گونه تحلیل ها در واقع نمایندگان خرده بورژوازی هستند در درون طبقه کارگر.

۶) همان طور که گفته شد، کارکرد سرمایه در سطح جهانی به شکلی است که مدام ساختار نیروی کار را تغییر می دهد. «فوروم جهانی اقتصاد» در آوریل ۲۰۲۳ در یک گزارش تحقیقی پیش بینی کرده است در ۵ سال آینده ۸۳ میلیون شغل در جهان از بین خواهد رفت و ۶۹ میلیون شغل جدید ایجاد خواهد شد. این یعنی ۱۴ میلیون شغل، مطلقا از بین خواهد رفت. وقتی می گوییم ۸۳ میلیون شغل نابود خواهد شد و ۶۹ میلیون شغل جدید ایجاد می شود، معنایش این نیست ۶۹ میلیون نفر از آن ۸۳ میلیون بیکار شده در این شغل ها جایگزین خواهند شد. این ۶۹ میلیون شغل، جدید هستند و معلوم نیست آیا اصلا آن افراد می توانند خودشان را با شرایط داشتن این شغل ها تطبیق دهند یا چند درصدشان می توانند.

در این شرایط چه اتفاقی می افتد؟ بسیاری از شاغلینی که در زمرۀ خرده بورژوازی (یا «طبقه متوسط») هستند و امکان تحصیل و به دست آوردن برخی مهارت ها را داشته اند، اگر شانس بیاورند، تبدیل به کارگران آینده در مشاغل جدید خواهند شد اما بسیاری دیگر، به «پایین» پرتاب شده و کارگر رسمی یا غیر رسمی خواهند شد یا به جمعیت سیالِ مهاجر خواهند پیوست. این تلاطمات، ایدئولوژی خود را نیز تولید می کند. به طور مثال، خرده بورژواها، موقع پرتاب شدن به پایین، شروع به مدح و ثنای ارزش های «زندگی معمولی» و «گذشته» می کنند و ناراحت اند که «زندگیشان بر باد رفته». اما باید بیدار شده و با واقعیت سرمایه داری آشنا شوند و تصمیم بگیرند در مقابل این سیستم مطلقا بی رحم در کدام طرف خواهند ایستاد.

۷) در نامه از عسلویه که در بالا نقل شد، به نرخ بالای اعتیاد به مواد مخدر بین کارگران اشاره شده است: «رشد اعتیاد در دهه‌های اخیر در میان طبقه کارگر به طور خاص محصول همین شرایط است؛ بیگاری، خستگی جسمی و شرایط روحی.»، مطمئنا شرایط کاری کارگران سخت و غیرقابل تحمل است. اما اعتیاد به مواد مخدر نه تنها به خاطر این شرایط بلکه عمدتا به خاطر تاریک و بی ثبات بودن آینده است. این بی ثباتی حاصل کارکرد سرمایه است. تحرک فوق العاده سرمایه داری برای انباشت سرمایه با نرخ حداکثری سود، استوار است بر ساختن و تخریب کردن های متناوب مدارهای تولیدِ قبلی.این بحران بی ثباتی فقط مختص زندگی کارگران نیست و به سرعت همه مردم را در بر گرفته است. به خاطر بیاوریم که ابتدا به ساکن جذب بسیاری از مردم فقیر به سمت بنیادگرایی اسلامی در ایران و افغانستان و ترکیه و عراق و… به خاطر این بود که دنبال ثبات «گذشته» می گشتند که زندگی سخت فقیرانه اما قابل پیش بینی بود!این کشش هنوز عمل می کند. در نبود شناخت درست از اوضاع و بدیل انقلاب کمونیستی که تنها راه حل در مقابل این اوضاع است، حتا باید انتظار آن را داشت که بنیادگرایی اسلامی به شکل های مختلف، باز هم رشد بیشتری کند. در چارچوب افق های «دموکراسی بورژوایی» هرگز نمی توان با بیماری جزام بنیادگرایی اسلامی در افتاد.

۸) یکی از محدودیت های قابل نقد اعتصابات کارگری در اردیبهشت ۱۴۰۲ محتوای آن بود که حتی نسبت به خیزش ژینا عقب بود. اعتصابات کارگری با محتوایی پیش برده شد که ارتباطی با خیزش ژینا و شعارهای این خیزش علیه جمهوری اسلامی نداشت! کارگران اعتصابی موضعی در برابر حجاب اجباری نگرفتند، موضعی درباره شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی نگرفتند، موضعی در برابر خرافات دینی و سرکوب بلوچ ها و کُردها … نگرفتند.این مسئله از دید خامنه ای هم پنهان نماند. به طوری که در روز ۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ به مناسبت «هفته کارگر» آن را به رخ کشید و گفت: «جامعه کارگری هوشیارانه با تحریکات دشمنان مقابله می‌کند». فراموش نکنیم که او قبلا خیزش ژینا را توطئه دشمن خوانده بود. در بخش دیگری از حرف هایش می گوید: «برخی اعتراض‌ها در محیط کارگری از جمله اعتراض به تاخیر در پرداخت حقوق‌ها یا واگذاری‌های غلط و فاسد بجا است. این اعتراض‌ها در واقع کمک به دولت و نظام و آگاه کردن آن‌ها است و در این موارد نیز هر جا دستگاه‌های مسئول مانند قوه قضائیه وارد شدند، دیدند که حق با کارگران است». خلاصه حرفش این است که کارگران به نظام کمک کردند چون خواست هایشان را به مسائل معیشتی محدود کردند! این حرف های خامنه ای را باید یک چالش به حساب آورد و ساده از کنارش نگذشت.

۹)خیزش ها مانند خیزش ژینا قوی و تاثیرگذار هستند ولی نمی توانند به جنبشی برای انقلاب برسند چون استراتژی و نقشه راه روشن و رهبری انقلابی ندارند. این نیز واقعیتی است و لازم است کارگران پیشرو روی آن به عنوان یک چالش کار کنند و در این نسبت به بازیگر فعال در خیزش تبدیل شوند تا بتوانیم قطب بندی منفیِ صحنه سیاسی را که نیروهای اپوزیسیون بورژوایی و افکار و افق هایشان در آن دست بالا را دارند، تغییر دهیم. از همه مهم تر، انقلاب نیازمند آن است که از صفوف کارگران، شمار روزافزونی کمونیست انقلابی تولید شود. کارگرانی که عالی ترین مدارج تکامل علم کمونیسم یعنی کمونیسم نوین را بیاموزند و آن را در دست گرفته و نه تنها ترویج کننده آن باشند بلکه برای حل معضلات استراتژیک انقلاب آن را به کار ببرند.

 

پانوشت:

نامه ای از عسلویه: اینجا جسم و جان کارگران را نابود می کنند.  نامه ای از فرزاد کیانپور که در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ در سایت رادیو زمانه آمده است.

حزب کمونیست، حزب کمونیست‌ها است، چه کارگر باشند، چه نباشند!

حزب کمونیست، حزب کمونیست ها است و نه حزب کارگران. ضرورت وجودیِ حزب کمونیست را هدفِ انقلاب کمونیستی تعیین می کند. زیرا، ابزاری ضروری برای پیش برد و به پیروزی رساندن این انقلاب است. طبقۀ کارگر هم در رابطه با این هدف است که اهمیت پیدا می کند.     

بنابراین، بحث در مورد طبقه کارگر و حزب کمونیست را باید از این هدف شروع کرد. در غیر این صورت، مسالۀ اصلی و اصل مطلب پنهان می ماند. طبقۀ کارگر و حزب کمونیست، دو عنصر از جواب به انقلاب کمونیستی هستند و بدون این نقطه رجوع، بحث در مورد طبقۀ کارگر و حزب کمونیست کاملاً بی معنی است. امروزه، خود این نقطه رجوع (انقلاب کمونیستی) زیر سوال رفته است. باب آواکیان می گوید: «اکثر کمونیستها اغلب کمونیست نیستند». یکی از تبارزاتِ این عقب رفت، آن است که از طبقه کارگر و رسالت تاریخی اش، انقلاب زدایی و کمونیسم  زدایی می  کنند. کسی که به عنوان کمونیست بین کارگران برود ولی ضرورت سرنگونی نظام سرمایه داری و جایگزین کردنش با دولت دیکتاتوری پرولتاریا و استقرار جامعه سوسیالیستی را به میان کارگران نبرد، کمونیست نیست! کسی که به اسم کمونیسم به میان کارگران می رود، اما آنان را مصروف همان مبارزات صنفی/اقتصادی شان نگاه می دارد، اصلا کمونیست نیست. انقلاب کمونیستی برای آن نیست که کارگران را از موقعیت محکوم به حاکم برساند بلکه برای سرنگون کردن دولت سرمایه داری و استقرار دولت سوسیالیستی است برای محقق کردن «چهار کلیت»: نابود کردن کلیۀ تمایزات طبقاتی، نابود کردن کلیۀ آن روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی از آن بلند می‌شوند، نابود کردن کلیۀ روابط اجتماعی که از چنین روابط تولیدی سرچشمه گرفته و بازتولید می ‌شوند و نابود کردن کلیۀ افکار و ارزش‌ها و ایدئولوژی‌هایی که منطبق بر این تمایزات طبقاتی و اجتماعی هستند و آنها را تقویت و بازتولید می کنند. مارکس ثابت کرد، میان سرمایه داری و کمونیسم ضرورتا یک دورۀ طولانی وجود دارد که برای از سر گذراندن آن، جامعه هنوز نیاز به دولت دارد و نام این دولت در دوران گذار را «دیکتاتوری پرولتاریا» گذاشت که وظیفه اش رهبری جامعه به سوی دست یافتن به «چهار کلیت» است. این چهار کلیت از اکنون و در تمام طول دوران سوسیالیسم در روابط بین توده ها حضور دارد؛ حتی در روابط میان توده هایی که خودشان تحت ستم و استثمار هستند. بنابراین، به طور مستمر نیاز به تغییر تمامی این روابط و افکار مردم برای باز کردن راه انقلاب است.

در این چارچوب است که  طبقۀ کارگر مهم است. چون طبقه ای است که پتانسیلا می تواند قوۀ محرکۀ گذار جامعۀ بشری از عصر سرمایه داری به عصر کمونیستی و به طور کنکرت ستون فقرات و رهبری انقلاب های سوسیالیستی در هر کشور خاص باشد. گرایش به کمونیسم یک گرایش عینی در طبقه پرولتاریا (و نه این فرد و آن فرد کارگر) در جامعه سرمایه داری است. علت زیربنایی وجود چنین گرایشی در این طبقه (باز تاکید می کنیم که منظور این فرد و آن فرد نیست بلکه در مورد یک سوخت و ساز اجتماعی صحبت می کنیم که قابل تقلیل به افراد یک طبقه اجتماعی نیست)، تولید اجتماعی است که این طبقه حامل آن است. اجتماعی کردن تولید در مقیاس عظیم و جهانی مهم ترین کاری است که سرمایه داری نسبت به جوامع طبقاتی پیشین کرده است (هرچه اجتماعی تر کردن تولید و هرچه خصوصی تر کردن تصاحب و کنترل آن، تضاد اساسی سرمایه داری است). طبقۀ کارگر (به عنوان طبقه و نه افراد یا گروه های کارگری خاص) این رابطۀ تولید اجتماعی را نمایندگی می کند. اهمیت این طبقه برای انقلاب کمونیستی از این جاست و نه مدیون  صفاتی که بعضی از به اصطلاح «کمونیست» ها طرح می کنند؛ مانند این که تحت ستم ترین و استثمارشونده  ترین و تکنولوژیک  ترین نیروی اجتماعی است. این طبقه، حامل روابط اجتماعی ای است که رفتن جامعه بشری به سوی کمونیسم را، هم ضروری و هم ممکن می کند. اما این پتانسیل، فقط با آگاهی کمونیستی می تواند تبدیل به فعل شود. وظیفۀ کمونیستهای انقلابی آن است که روی این گرایش عینی کار و آن را تقویت کنند و به واسطۀ کمونیسم نوین به آن شکل آگاهانه و سازمانیافته بدهند. در غیر این صورت، تفکرات خودجوش که همواره غیر علمی هستند و گرایشات محافظه کارانه در میان کارگران حاکم می شود. این همان نکته ای است که لنین در «چه باید کرد؟» به آن اشاره می کند و آواکیان هم در مقاله «چه باید کرد غنی شده» به طور بسط یافته تر از لنین، آن را توضیح می دهد. برخلاف کمونیست های انقلابی، جریان های رویزیونیست/ اکونومیست، تفکرات خودجوش و گرایش محافظه کارانه را در میان کارگران تقویت می کنند.  

خطر نفوذ ناچیز کمونیسم در میان کارگران و ستمدیدگان

بی تردید ۴۴ سال گذشته را دهه های سلطه ضد انقلاب فکری باید دانست. گسترش نفوذ بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و افول وحشتناک تفکر علمی و به تبع آن کمونیسم در میان توده های مردم و همچنین قشرهایی که روشنفکران (قشر تحصیلکرده) نامیده می شوند، تبارزی از این واقعیت است.

عامل بسیار مهم در این وضعیت، به شکست کشانده شدن انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم است. در سال ۱۹۷۶ بعد از مرگ مائوتسه دون، رویزیونیست های حزب کمونیست چین موفق به سرنگون کردن دولت سوسیالیستی شدند و سرمایه داری را در چین احیاء کردند. این واقعه، به شدت سیستم سرمایه داری- امپریالیستی را تقویت کرد و مصداق بزرگترین فاجعۀ بشری بود که هنوز پس لرزه های آن را در تمام دنیا و در تمام جوانب کلان و مهم زندگی بشر می توان احساس کرد. پس از آن، نه تنها مراکز فکرساز بورژوازی بین المللی (به ویژه امپریالیسم آمریکا) و دولت های ارتجاعی مانند جمهوری اسلامی، بی وقفه دروغ و مزخرف تولید کردند تا تاریخ واقعی کمونیسم را دفن کنند بلکه بخش بزرگی از روشنفکران «سکولار و چپ» در این ماجرا همدستی بی دریغ کردند.

در نتیجۀ این شکست ها، جنبش کمونیستی تبدیل به یک پوستۀ  تو خالی شده است و در این وضعیت، شکل گرفتن کمونیسم نوین و تکامل آن توسط باب آواکیان بزرگترین شانس و نقطه قوت برای بازسازی جنبش کمونیستی است. اگر در دهۀ شصت و هفتاد میلادی، دفاع از مائوئیسم و مائوتسه دون خط تمایز مارکسیسم و رویزیونیسم بود امروز، دفاع از کمونیسم نوین و باب آواکیان که معمار آن است، این خط تمایز است. به راه انداختن موج جدیدی از انقلاب های کمونیستی در سراسر جهان، برای بشریت حیاتی است و بدون درک کمونیسم نوین و دفاع از آن و معمارش، ممکن نیست.

اصول ابتدایی کمونیست شدن برای هر کس با هر خاستگاه طبقاتی، از جمله برای کارگران، یعنی این که نسبت به قوای محرکۀ بزرگتر از رابطه سرمایه دار و کارگر (بورژوازی- پرولتاریا) که کارگران درگیرش هستند آگاه شوند و تعلیم ببینند که این سیستم چگونه کار می کند و راه نابود کردنش به واقع چطور است و برای این کار به چه ابزار و نقشه راهی نیاز هست. اینها جزء اصول ابتدایی کمونیست شدن است و تنها راه آگاهی نسبت به این مسائل حیاتی، کمونیسم نوین و دنبال کردن آموزه های باب آواکیان است. هر کارگر پیشرویی باید نسبت به تاریخ واقعی کمونیسم و انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم آگاه شود و نه فقط به کارگران دیگر بلکه به روشنفکران و کلیۀ ستمدیدگان جامعه اعلام کند که واقعیت تاریخ رهایی بخش کمونیستی ما دفن شده است و اگر به این تاریخ آگاه نشویم، مانند شیرخواره ای خواهیم بود در مقابل دشمن بی رحم و مجرب. آگاه شدن نسبت به این تاریخ نیز، بدون رجوع به جمعبندی های علمی باب آواکیان از تئوری و پراتیک انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم ممکن نیست.

واپس گراییِ «ایرانی- آریایی» آیینۀ روبروی بنیادگرایی اسلامی است!

گزیده ای از مقاله «ویروس کوروش بزرگ»- نشریه آتش ۶۱، آذر ۱۳۹۵

عده ای از مردم در واکنش به ایدئولوژی حاکم، شیفتۀ ایدئولوژی باستان گرایی و آریایی گری شده اند و برای زینت گردن یا کلاه خود از  پلاک های فَرّوَهر استفاده می کنند. اما این ها به همان اندازه علامت های اسلامی، نماد خرافه پرستی و جهل هستند. گفتمان ایدئولوژیک باستان گرایی و آریایی گری، به همان اندازه شیعه گری منسوخ و پوسیده است. در سال ۱۳۵۷ نیز شیعه گری در واکنش به رژیم شاه رواج یافت و اسارت فکری فاجعه باری را به بار آورد. در زیر گزیده ای از مقاله «ویروس کوروش» از نشریه آتش شماره ۶۱ را می خوانید که این تفکر مسموم و اسارت بار را به چالش می کشد. 

 

احتمالاً درصد ناچیزی از مومنان «کورش بزرگ» در جریان هستند که دانسته‌های علم تاریخ از واقعیت زندگی او بیش از چند سطر نیست و مورخ یونانی گزنفون (۴۳۰-۳۴۵ ق م) بیش از یکصد سال پس از مرگ کورش، بر اساس رویدادهای زمانۀ خودش، یک تصویر افسانه‌ای از او در اثر داستان‌گونه‌اش کورش‌نامه(cyropaedia) خلق‌کرد. در اواخر دورۀ قاجار برخی از روشنفکران، تسلط اسلام بر ایران را علت عقب‌ماندگی جامعه و فرهنگ دانستند و بانی آن را حملۀ اعراب و سقوط ساسانیان. از این رو با رویکرد عرب‌ستیزانه به بافتن افسانه‌های دیگری از تاریخ هخامنشیان و دیگر سلسله‌های ایران پیش از اسلام پرداختند.

با روی‌کارآمدن رضا‌خان و تشکیل دولت مدرن نیمه‌مستعمراتی در ایران، جعل تاریخ و افسانه‌پردازی در مورد «شکوه و عظمت» ایران باستان پشتوانۀ مالی و ایدئولوژیک دولتی نیز پیدا کرد. این دولت مدرن و سلسلۀ تازه تأسیس پهلوی ضمن انکار هویت تاریخی و فرهنگی ملل غیر‌فارس ساکن ایران و سرکوب آنها، نقشۀ هویت‌سازی ملی-باستانی بر اساس افسانۀ «نژاد آریایی» و دیگری ستیزیِ ضد‌عرب و ضد‌ترک را به‌پیش ‌بردند. این پروژه تا پیش از شهریور ۱۳۲۰ تحت تأثیر رشد گرایشات فاشیستی و نژاد‌پرستانه در اروپا (به ویژه نازی‌های آلمان) بود و تا سقوط رژیم پهلوی ادامه یافت.

افسانۀ غیر واقعی و غیر تاریخی «منشور حقوق بشر کورش» نیز محصول جعلیات و توهمات حکومتی دولت پهلوی در همین دوران بود.با شکست انقلاب ۵۷ و روی کار آمدن جمهوری اسلامی، اگر چه ستم ملی به عنوان یکی از ویژگی‌های دولت طبقاتی در ایران همچنان ادامه یافت، اما گفتمان ایدئولوژیک دولتی از باستان‌گرایی و آریائیسم به اسلامیسم و شیعه‌گرایی تغییر کرد و حداقل برای یک دهه کورش‌پرستی از تریبونهای رسمی دولتی تبلیغ نشد. اما گرایش به نمادها، اسامی و رویدادهای ایران باستان در میان بخشهایی از مردم خصوصاً خرده‌بورژوازی شهری گسترش پیدا کرد. کم کم گردنبندهای فَرّوَهر، اسامی شاهان ایران باستان و شخصیتهای شاهنامه، جشنهایی مثل سده، تیگران، مهرگان و غیره به ادبیات و زندگی روزمره مردم راه‌پیدا‌کرد. تا جایی که گفته شد به جای ولنتاین، روزی به نام سپندارمزگان به عنوان روز عشق جشن گرفته شود! اگر چه بخشی از شیفتگان این نو باستانگرایی با هدف ضدیت با جمهوری اسلامی و ایدئولوژی دینی‌اش به حلوا حلوا کردن افسانه‌های هخامنشی و ناسیونالیستی پرداختند، اما حتی جمهوری اسلامی هم پتانسیل‌های این لقمۀ چرب برای بافتن یاوه و خزعبل در سردواندن مردم را دریافت و یک بار در طرح «مکتب ایرانی» دوران احمدی نژاد سعی کرد معجون کورش با محمد و رستم با علی بن ابی طالب را تست کند. بوی گند این معجون چند سال بعد در حمایت بخشی از جوانان کورش‌پرست از جنایت‌های قاسم سلیمانی در سوریه و عراق فراگیر شد و بهزاد پکس در آهنگ رپ «عرب‌کُش» به نمایندگی از این نسل جدید نئو‌نازی‌های ایران خواند «گربۀ وحشیۀ دنیا رو ببین حرفشه همه جا/ قاسم سلیمانی داره که یه ارتش همه جا/ اینجا ایرانه احمق، بوی خون میده خاکش/ اینجا سپاه کورُشه نه گروهک داعش/ قسم به خلیج پارس اسمتو از دُم میبُریم/ کنار قبر کورش همه رو گردن میزنیم».

به راستی که تقدیس و تکثیر چنین حجمی از جهل و  جفنگیات، ترسناک است. برای ذوب‌شدگان در عشق «کورش بزرگ»، ویرانه‌های پاسارگاد و تخت جمشید نقش کعبه و قبرستان بقیع را بازی می‌کنند و همه چیز برای جور کردن یک فقرۀ دیگر از غرور کاذب و توهم خودبزرگ‌بینی و بیراهه فراهم‌شده‌است. یاوه‌ها و خزعبلات این واپس‌گرایی و مذهبِ «ایرانی آریایی» جدید قرار است به مردمی حس «شکوه و عظمت» را بدهد که در سخت‌ترین شرایط فقر و فشار‌اقتصادی و سرکوب و خفقان سیاسی، شبانه‌روزشان به حسرت و تاریکی آغشته شده‌است. لشکر جوانان بی‌آینده و بدون شغلی که به جای درک این واقعیت که چگونه نظام بین‌المللی سرمایه‌داری از نیویورک تا آنکارا و از ریاض تا تهران بیکاری و فلاکت و جنگ را تولید کرده‌است، در گورستان تو خالی پاسارگاد، توهم «قدرت و رفاه» در سایۀ «تخمگان» و «نژادگانی» از «نسل کورش» را در سر می‌پرورانند و شعار می‌دهند: «ما آریایی هستیم/ عرب نمی‌پرستیم» و یا «هر چه بلا است، از عربا است». آن هم در مجاورت مناطق عرب‌نشینی که جز فقیرترین و محروم‌ترین نقاط ایران هستند و روشنفکران جوانش به جرم تشکیل انجمن‌های فرهنگی و ادبی اعدام می‌شوند.

زنانی که به جای درک واقعیت روابط بین‌المللی که بدن و شخصیت زن را در سایۀ سود و انباشت سرمایه از قلب اروپا و آمریکا تا خاورمیانه و شمال آفریقا به عرصۀ تجاوز و تجارت زن‌ستیزان تبدیل کرده‌است، در بیابان پاسارگاد به دنبال قبر کاساندان یکی از چندین و چند همسر و سوگولی کورش می‌گردند. بعید است حتی یک نفر از آنان بداند که طبق قوانین زرتشتی ایران باستان، زنان در ایام دشتان (عادت ماهانه) نجس قلمداد‌شده و اگر زن، کودک مرده‌ای به‌دنیا ‌آورد، نخستین خوراکش شاش گاو‌نر و خاکستر است و اگر آب نوشید باید ۴۰۰ تازیانه بخورد! (وندیداد. فرگرد پنجم. بند ۴۵ تا ۵۸و فرگرد هفتم. بند ۷۰)

فعالین سیاسی و صنفی جنبش کارگری و جنبش معلمان که به جای بردن علم کمونیسم و ایدئولوژی و اخلاقیات رهایی‌بخش کمونیستی به درون توده‌های مردم، در برهوت پاسارگاد سرگردان شده و دوش به دوش مبلغین نژادپرستی پان‌آریایی ایستادند. آیا فعالین جنبش کارگری و معلمان حاضر در شوآف ارتجاعی ۷ آبان به قافلۀ گُم‌کرده راه مردم جمع شده در پاسارگاد گفتند که همچون ایرانِ جمهوری اسلامی که تحصیل کودکان افغان ممنوع و طبق آمار دولتی در اثر فقر سه میلیون و دویست هزار کودک از تحصیل باز‌مانده‌اند، در جامعۀ طبقاتی ایران هخامنشی و ساسانی هم مردمان طبقات پائین و زحمت‌کشان و دهقانان از تحصیل محروم بودند و درصد کمی از جامعه امکان خواندن استوانۀ کذایی کورش را داشتند و اصلا استوانه نه برای آنان و خطاب به آنان که برای خدای شاهان، روحانیون، اربابان و سپاهیان نوشته شده بود؟«کورش بزرگ»، این «پدر» نژاد‌پرستان پان‌ایرانیست و ناسیونالیست، کورش نئونازی‌های وطنی، کورش نفرت‌انگیزِ دیگری‌ستیزانِ ضد‌عرب و ضد‌بشر، این بت و گوسالۀ ‌سامری دین جدید نژادی-ملی را باید در هم کوبید و رسوا کرد. این کورش و قبرستان و گنبد و بارگاهش نه یک شخصیت خنثی تاریخی و یک بنای تاریخی قدیمی، بلکه نماد آیین ارتجاعی و واپس‌گرایی است که رو به گذشته، به توهم، به خرافه، به نژاد‌پرستی و دیگری‌ستیزی و سلطه‌طلبی و بی‌راهه‌ها دارد.ویروس «کورش بزرگ» و بی‌راهه‌های کورش‌پرستان، بازگشت به گذشته است. به رهایی بشریت فکر کنیم، به آینده، به کمونیسم و به فردا.

از نشریه ـ آتش  شماره ۶۱. آذر ۱۳۹۵ به قلم سیامک صبوری