با اپیستمولوژی پوپولیستی و کُرنش در مقابل افکار ضد کمونیستی نمی توان انقلاب کرد

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۲ دقیقه

ترجمه فارسی نوشته زیر که به قلم یکی از پیروان کمونیسم نوین است، اول بار در نشریه حقیقت شماره ۶۵ نشر یافت. عنوان اصلی مقاله این است: دو رویکرد متفاوت، دو اپیستمولوژی متفاوت- دو جهان متفاوت[۱]

«افکار مردم بخشی از واقعیت عینی است، اما واقعیت عینی توسط افکار مردم تعیین نمی­شود» باب آواکیان. Basics 4:11

 …. زمانی که برای تبلیغ انقلاب کمونیستی وارد جامعه می­شویم، با حکایت­های دردناکی در مورد این جامعه­ی جهنمی، وضعیت کره خاکی و بشریت مواجه می­شویم. در واقع این فعالیت، حکایت رنج­ها را پیش می­کشد. از زبان مردم نظریه­های مختلفی در مورد سرچشمۀ این رنج­ها می­شنویم. مانند: فقدان “مسئولیت فردی”، وجود بنگاه­های دندان گرد سرمایه­داری، خودپرستی “ذاتی” انسان و غیره. سپس راه حل­هایی را می شنویم که فکر می­کنند لازم است: گسترش بیشتر اعتقادات دینی و گسترش بیشتر دمکراسی. به صورت آشکار و نیمه  آشکار انواع پرسش­ها و ایرادها علیه رهبریت، انقلاب و کمونیسم را از زبانشان می­شنویم. اغلب این ایرادها برگرفته از افکار رایج در مورد تلاش­های انقلابی گذشته و استقرار جوامع سوسیالیستی پیشین هستند. …

برخی از به اصطلاح “کمونیست”ها به دلایل مختلف در مقابل چنین روندی تسلیم شده اند: برخی به این دلیل که اساسا با این افکار درهم برهم موافقند؛ برخی به این دلیل که درک نمی کنند می توان این افکار غلط را از طریق مبارزه و در جریان مبارزه تغییر داد و برخی دیگر به این دلیل که نمی توانند یا نمی خواهند در مقابل چالش های ترسناکِ تغییر بنیادین جهان مسئولیت بگیرند. اگر این به اصطلاح “کمونیست”ها را کنار بگذاریم باید بگویم که در مواجهه با چنین افکاری که در جامعه گسترده است دو رویکرد متفاوت موجود است.

رویکرد اول این است که افقِ دید مردم را تا حد جهان بنیادا متفاوتی که می تواند به وجود آید گسترش دهیم و بگوییم: «آن چه مردم بیش از هرچیز نیاز دارند و آن چیزی که بزرگترین نیازِ امروز است، راه حلِ علمی، راه برون رفت واقعی از این دهشت ها است. این راه حل و راه برون رفت، تجسم دوباره کمونیسم توسط باب آواکیان است که چارچوب سنتزنوین کمونیسم را به وجود آورده است و این چارچوب و افق امکان ایجاد یک جهان بنیادا متفاوت را روشن می­کند و نشان می­دهد که از طریق انقلاب کمونیستی نابودیِ نظام سرمایه­داری-امپریالیستی و ساختن نظام و جهان کاملا نوین و بسیار بهتر ممکن است. بدون چارچوب سنتز نوین کمونیسم، توده­های مردم نمی­توانند از محدوه­هایی که این نظام برای افکارشان تعیین کرده و افکار آنان در مورد آنچه ضروری، مقبول و ممکن است شکل داده و معوج می­کند، بگذرند. بنا بر این سنتز نوین را باید به مثابه­ی اهرمی به دست شمار فزاینده­ای از توده­های مردم داد، توجه­شان را به آن جلب کرد، به سوی آن جذب­شان کرد تا آن را مانند نیزه پرشی در دست بگیرند و به ورای افق دید فعلی­شان پرواز کنند…»[۲]

بر این پایه می­توانیم مخلوط درهم برهمِ ایده­ها در ذهن توده­های مردم را نیز سره ناسره کنیم تا ببینیم کدام یک صحیح و کدام غلط است و به عبارت دیگر، چه ایده­ای بازتاب صحیح واقعیت است. به همان اندازه مهم است که ببینیم مردم در رسیدن به چنین دیدی از جهان و این نتیجه­ گیری­ها از چه روش­ها و شیوه­ هایی استفاده کرده­ اند. وقتی امکان و قابلیت دوام یک جهان بنیادا متفاوت در مقابل­شان گذاشته می­شود و شروع به بحث و فکر می­کنند که چگونه می­توان به آن دست یافت، می­بینیم که حتی نوع سوال کردن­شان (در مورد خدا، ماهیت بشر، نیاز به علم و به رهبریت) عوض می­شود. به طور مثال وقتی مردم را درگیر یک بحث جدی در مورد انقلاب می­کنیم و اینکه برای رسیدن به جامعه­ی سوسیالیستی آینده چه باید کرد و بعد از انقلاب این جامعه چه مختصاتی خواهد داشت می­بینیم که یک باره بستر بحث بر سر رهبری کمونیستی، از جمله رهبری باب آواکیان و یا اینکه ربط خداباوری مردم با دهشت­های جهان امروز چیست و عدم اعتقاد به وجود آلترناتیوی متفاوت از وضع موجود عوض می­شود. 

آن چه ضروری است انجام دهیم این است که با مردم کار کنیم و افکارشان (و شیوه های اندیشیدن-شان) را در مورد همه این موضوعات دگرگون کنیم و آنان را به طور روزافزونی در جنبشی برای انقلاب درگیر کنیم حتا در شرایطی که هنوز در حال سره ناسره کردن افکارشان در مورد تمام این مسایل  هستند. شیوه ی اندیشیدن مسلط در جامعه عمدتا اندیشیدن بی سند و مدرک و مذهبی است (“خواست خداست”)؛ شیوه ی اندیشیدنِ مسلط در جامعه شیوه ی تفکر نقادانه در مورد آن چه بی وقفه از رسانه ها، فرهنگ و آموزش (از جمله پخش اطلاعات غلط ضد کمونیستی توسط رسانه ها و جهان آکادمیک) ترویج می شود، نیست. شیوه اندیشیدن مسلط شیوه تفکرِ مبتنی بر روایت ها است و نه شناساییِ الگوها و دینامیک های بزرگترِ نهفته در شالوده جامعه. به طور کلی،  شیوه های اندیشیدنی مسلط است که برای تعیین واقعیت عینی از سطح ظاهری پدیده ها به درون آنها نفوذ نمی کنند؛ شیوه های غیر علمی و ضد علمی اندیشیدن فراگیر است که بعدا در باره آن بیشتر خواهم گفت. [تاکیدات اضافه شده است]

 برای تشریحی بسیار عمیق‏ تر و اساسی ‏تر در مورد این که علم و روش و رویکرد علمی چیست به سخنان باب  آواکیان در مصاحبه با آ. بروکس، بخش «تئوری و واقعیت … دانستن و تغییر جهان» رجوع کنید.[۳] همچنین پیشنهاد می کنم حتما به بحث در مورد علم، روش و رویکرد علمی در «علم تکامل و افسانه‏‏ خلقت، دانش در مورد آنچه واقعی است و چرا چنین دانشی مهم است» نوشته‏ آردی اسکای ‏بریک رجوع کنید.[۴] علمِ دگرگشت به نوبه‏ خود بسیار مهم است و تجسم زنده‏ روش علمی و آموزشِ آن است.

 در مقابل این نوع رویکرد، رویکردهای کاملا برعکس موجود است که نسبت به افکار مردم بی تفاوت بوده و یا روش غلطی در برخورد به افکار مردم دارند. 

در مورد بی تفاوت بودن نسبت به افکار مردم، باید بگویم که اتفاقا افکار مردم بسیار مهم است! نه به این دلیل که واقعیت عینی را تعیین می کند. خیر! افکار مردم تعیین کننده ی واقعیت عینی نیست. افکار مردم به این دلیل مهم است که تفکرات آن ها و این که چگونه می اندیشند بخشی از واقعیت عینی است: بخشی از واقعیت اجتماعی است که قصدمان دگرگون کردن آن است.

کمونیسم بر خلاف آن چه تقریبا همه فکر می کنند، تحمیل افکار “ما” بر واقعیت جامعه نیست بلکه یک رویکرد علمی به تغییر واقعیت و حرکت به سوی رهایی بشریت است. این واقعیت شامل افکار مردم و این که چگونه فکر می کنند نیز هست. این فرآیند در برگیرنده‏ی آن است که توده‏های مردم به طور فزاینده آگاهانه به درک جهان دست یافته و آن را به طور رادیکال تغییر دهند. این فرآیند نیازمند آن است که شمار هر چه بیشتری از مردم آگاهانه یک رویکرد کاملا علمی نسبت به جهان را در دست گیرند و برای این که چنین شود لازم است که افکار مردم در مورد رخدادهای بزرگ جامعه، در مورد این که چگونه باید علیه دهشت ها و جنایت‏های این نظام مبارزه و مقاومت کنند عوض شود و این مبارزه و مقاومت به نوبه‏‏ی خود بر افکار مردم تاثیر می‏گذارد، افکار قبلی را برهم می‏زند و دید آنان را باز می‏کند. 

بنابراین، دانش در مورد این که مردم چه فکر می‏کنند و چگونه می‏اندیشند بسیار مهم است! فقط به این طریق است که می‏توانیم تعیین کنیم که با کدام بخشِ افکارشان می‏توان متحد شد و با کدام یک از افکارشان باید مبارزه کرد تا تغییر کرده و هرچه بیشتر در تطابق با واقعیت قرار بگیرند؛ و تلاش کنیم که نه تنها به یک درک علمی از جهان برسند بلکه به طور روزافزونی نسبت به جهان رویکرد علمی داشته باشند تا بتوانند هرچه بیشتر به تغییر جهان کمک کنند و بخشی از آن باشند. بدون این کار، دنیا به همان شکل که هست پابرجا خواهد ماند.

متاسفانه آن چه بیش از اندازه رایج است حمایت از افکار مردم است. این یک رویکرد غلط است که نقطه عزیمتش آن است که مردم چه فکر می‏کنند و نه این که واقعیت عینی بزرگ چیست، درک علمی از این واقعیت بزرگ چیست و رویکرد علمی نسبت بدان کدام است؟  اما افکار مردم، واقعیت عینی را تعیین نمی‏کند.

طی هزاران سال، در اغلب فرهنگ ها، مردم با نگاه کردن هر روزه به طلوع خورشید در شرق و غروب آن در غرب، فکر می‏کردند خورشید به گِردِ زمین می‏چرخد. قابل فهم است که چرا این طور فکر می‏کردند اما برخلاف “تجربه‏ی مستقیم” مردم و فکر آنان، واقعیت عینی این بود و هست که زمین به گِردِ خورشید می‏چرخد و چرخش زمین علتِ طلوع و غروب روزانه است. تعیین این واقعیت عینی با علم ممکن شد. …

  • اغلب افراد مترقی فکر می‏کنند دموکراسی به شکلی که در ایالات متحده آمریکا برقرار است سرمایه ­داری را مهار کرده و “پادزهر/راه حلی” در مقابل افراط­ های سرمایه­ داری است و فقط لازم است که سرمایه­ داری “منصفانه ­تر” شود و پول کمتری به میلیاردرها و بنگاه­های سرمایه­ داری و کسانی که از آن نفع می­برند برسد. اما واقعیت عینی این است که: «جوهر آنچه در ایالات متحده وجود دارد، دموکراسی نیست بلکه سرمایه­ داری-امپریالیسم است و روبنا­های سیاسی برای تقویت این سرمایه ­داری-امپریالیسم می­ باشد. آنچه ایالات متحده آمریکا در جهان پخش می ­کند دموکراسی نیست بلکه امپریالیسم و روبنا­های سیاسی­ ای است که امپریالیسم را تقویت می­کند» (Basics 1:3) این دموکراسی نه تنها پادزهر سرمایه ­داری نیست بلکه با آن سازگار است و به این نظام سرمایه ­داری خدمت کرده و آن را تقویت می­کند و جز این نیز نمی­تواند باشد. درک این واقعیت نیازمند علم و یک رویکرد علمی، یک دیدگاه ماتریالیست دیالکتیکی و علم کمونیسم است. در اینجا پیشنهاد می­کنم ضمیمه­ «کمونیسم به مثابه­ یک علم» ازقانون اساسی حزب کمونیست انقلابی آمریکا را مطالعه کنید. [۵]
  • اغلب مردم فکر می­کنند ماهیت بشر تغییر ناپذیر است و نمی ­توان آن را عوض کرد. واقعیت عینی آن است که «ماهیت بشری واحدی موجود نیست. این طور نیست که همه یک طور هستند و دنیا را یک طور می­بینند. ماهیت بشر در زمان­ های متفاوت و برای طبقات و گروه­های متفاوت در جامعه، معنای متفاوتی دارد.» (Basics 4:13) برای مثال در دوران برده­ داری، در میان طبقات برده ­دار تصاحب یک انسان توسط انسانی دیگر کاملا اخلاقی و موجه محسوب می­شد و با آیه­ های انجیل که داشتن برده را موجه می­شمارد سازگار بود. این ماهیت بشر نیست که رفتار و اندیشه مردم را شکل می­دهد بلکه ماهیت نظام است که افکار حاکم را شکل می­دهد، آدم­ها را به جان هم می­اندازد، آنان را وادار به رقابت با یکدیگر می­کند، از طریق آموزش و فرهنگ افکار نژادپرستی سفید و پدرسالاری را علیه سیاهان و زنان اشاعه می­دهد. اما درک این واقعیت نیازمند علم است و نیازمند یک دیدگاه ماتریالیستی دیالکتیکی است در مورد اینکه جوامع چطور کار می­کنند، چگونه تغییر می­کنند و ایده­ های مسلط در جامعه از کجا می­آیند. [تاکید اضافه شده
  • ·       اکثر مردم فکر می ‏کنند انقلاب کمونیستی ممکن نیست زیرا «دیگرانی» جز خودشان «اهلش» نیستند و غرق در مزخرفات حاکم در جامعه هستند؛ می گویند، آن‏ها که در قعر جامعه اند صرفا مشغول تقلا برای بقاء هستند و طبقات میانی نیز درگیر رقابت حریصانه برای جلو زدن. … می‏شنویم که داشتنِ رهبری باعث خفه شدن خلاقیت توده‏ها می‏شود. تکرار آن شعور متعارف را که «همه می‏دانند» در مورد تلاش‏ های انقلابی گذشته و تجربه سوسیالیسم می ‏شنویم. واقعیت عینی آن است که بله مردم در این مزخرفات و افکار غلط غرق شده اند و درک این مسئله مهم است، اما نه برای این که آن را تبدیل به قطب راهنما برای جستجوی حقیقت کنیم بلکه باید وارد کار و فعالیت شویم تا با استفاده از علم از طریق مبارزه و در جریان مبارزه این واقعیت را تغییر دهیم. این وظیفه‏ و مسئولیت کمونیست‏ها در رهبری فرآیند انقلاب است. …
  • واقعیت عینی آن است که از طریق اصلاح این نظام نمی‏توان از شّر ستم و دهشت‏ هایی که هر دقیقه به مردم این کشور و سراسر جهان تحمیل می‏کند خلاص شد. ضرورت و امکان انقلاب کمونیستی و استراتژیِ آن از یک رویکرد عمیقا علمی ماتریالیسمِ دیالکتیکی نسبت به واقعیت عینیِ اجتماعی برمی‏خیزد– مانند پزشکی که از نشانه‏ های بیماری به شناسایی عللِ اساسیِ بیماری دست می‏یابد تا بتواند راه درمان را تشخیص دهد. این است جوهر رهبری کمونیستی …
  • تعیین واقعیت عینی، نیازمندِ علم و داشتن رویکرد علمی به واقعیت است. واقعیت آن چه خود را در سطح نشان می ‏دهد نیست. تعیین واقعیت از طریق شناساییِ دینامیک‏ها و عللِ درونی ‏اش با تکیه بر شواهد و چالش پذیر بودن در مقابل اثبات غلط بودنش تعیین می شود. تعیین واقعیت نیازمند رویکردعلمی به این مساله است که جوامع چگونه کار کرده و چگونه تغییر می‏کنند و نیازمند رویکرد علمی است به این که از تلاش‏های گذشته برای تغییر آگاهانه‏ جامعه چه می‏توان آموخت – تلاش‏هایی مانند جنبش ها، دولت ها و انقلاب های کمونیستی قرن بیستم که فوق‏ العاده رهایی ‏بخش بودند اما مانند هر تلاش بشریِ دیگر (به ویژه آن تلاش‏ هایی که دارای چنین مقیاس عظیمی بودند) با اشتباهات و نقصان‏ ها رقم خورده است. جمعبندی از آنها کاری است که باب آواکیان انجام داده است و بر بستر آن علم کمونیسم را به جلو برده است. به خاطر کاری که باب آواکیان کرده است با تاکید می‏گویم بله جهانی بنیادا متفاوت و بسیار بهتر نه تنها ضروری، که ممکن و مقبول است.
  • اینِ مطالب، صرفا افکار “ما” و جدا از واقعیت عینی نیستند، بلکه تجریدات و تقطیرهایی واقعیت هستند که از طریق روش و رویکرد علمی به آن دست یافته ایم. بنابراین در عین حال که باید دست به نبرد بزرگی در عرصه‏ افکار و اندیشه‏ مردم، در عرصه‏ اپیستمولوژی (یا تئوری دانش، آن چه حقیقت است و از کجا می‏آید، مردم چگونه می‏اندیشند، رویکرد و درک جهان) بزنیم اما باید بدانیم که این‏ها صرفا افکار “ما” در مقابلِ افکار مردم نیستند بلکه مسئله این است که چه چیزی حقیقت و به لحاظ علمی صحیح بوده و واقعیت عینی را بر حسب علل درونی، دینامیک‏ها، جاده ‏های تغییر این واقعیت بازتاب می‏دهد و در مقابل، چه افکاری صحیح نیستند. در نهایت و به طور فوری، همه‏ این ها در رهایی بشریت ریشه داشته و برای دست یافتن به آن است و نه هیچ چیز دیگر و نه برای چیزی کمتر از آن! برای رهایی میلیاردها انسان در سراسر کره‏ زمین است؛ از زاغه‏ های ریو در برزیل تا میدان تحریر در قاهره، از آنانی که در کارخانه‏ های نساجی بنگلادش زیر آوار می‏مانند تا آن‏ها که در سیاه‏ چال‏های شکنجه‏ آمریکا محبوس ‏اند.

 با در نظر داشت این امر می خواهم دو سوال را در مقابل همه برای فکر کردن و جدال جمعیِ  قرار دهم: 

• آیا به طور پیگیر نقطه عزیمت ما این واقعیت عینی و پیشرفته‏ ترین درک از این واقعیت عینی به ویژه در زمینه ضرورت، پایه عینی، استراتژی و ساختن جنبشی برای انقلاب کمونیستی است و آیا یک روش و رویکرد علمیِ  پیگیر را در مورد هرجنبه از واقعیت عینی، از جمله افکار مردم به کار می‏بریم یا این که از آن چه که مردم پیشاپیش و به طور خود به خودی فکر می‏کنند حرکت می ‏کنیم و اغلب اجازه می ‏دهیم  این امر شرایط و بستر بحث‏ ها را تعیین کند و یا حتا با گفتن اینکه مردم “اهل این حرف ها” نیستند، خودمان را سانسور می‏کنیم و دنباله ‏رو و دستخوش نوسانات افکار عمومی میِ‏شویم؟

 • آیا به میان مردم رفته و برای تغییر افکار آن ها بر پایه‏ قطعیت علمی مبارزه می‏ کنیم – یا این که “تصدیق” افکار “خودمان” را در آن چه مردم فکر می‏کنند جستجو می ‏کنیم؟ دنبال “تصدیق عمومی” بودن  یک اپیستمولوژی (شناخت شناسی- م) مشخص است که حقیقت یک ایده را مشروط به آن می کند که دیگران با آن موافق باشند یا این که افکار مردم را تعیین کننده واقعیت عینی می ‏داند. این یک اپیستمولوژی پوپولیستی است. برای اپیستمولوژی پوپولیستی حقیقت مساوی است با آن چه مردم فکر می ‏کنند و در نظرسنجی‏ ها و افکار عمومی بازتاب می‏یابد. این اپیستمولوژی واقعیت عینی را در کارکردها و دینامیک‏ های عمیق‏ ترش و در جاده‏ هایی که مقابلش برای تغییر هست بازتاب نمی‏دهد؛ این اپیستمولوژی افکار غلط مردم و شیوه‏ های تفکر آنان را که همگام با واقعیت عینی نیست به چالش نمی‏گیرد، رد نمی‏کند و تغییر نمی‏دهد و جهان را “آن طور که هست” برجای می ‏گذارد.

ما باید از موضع یک اپیستمولوژی و رویکرد کاملا علمی نسبت به واقعیت عینی، از جمله افکار آدم ها حرکت کنیم. همان طور که باب آواکیان در مصاحبه با بروکس می‏گوید «اگر قرار است علمی باشیم نمی توانیم با “آن چه همه می‏ دانند” همراهی کنیم. نقطه‏ حرکت ما باید کاوش، تحقیق واقعیت و البته در این فرآیند تغییر آن است و سپس روشمند کردن هر آن چه در این فرآیند می ‏توان آموخت یعنی چه الگوهایی را مشاهده کرده ایم، جوهر آن چه فهمیده‏ ایم چیست، چه چیزی اجزای مختلف را به یکدیگر متصل می کند، تمایزات میان اجزاء مختلف چیست و …»

 پس مسئله این است: یا به علم اتکا می‏ کنیم و برای تغییر افکار مردم مبارزه می‏ کنیم یا این که به دنبال تصدیق و اقبال عمومی هستیم و مرتبا جهت ‏مان را گم می‏کنیم و به دلیل پیش فرض ها و تصورات غلطی که نظام حاکم به وجود می‏آورد در موضع دفاعی قرار می‏گیریم؟ اپیستمولوژی علمی داریم یا اپیستمولوژی پوپولیستی؟ اولی می تواند دنیا را به طور رادیکال تغییر دهد و دیگری آن را “آنطور که هست” دست نخورده بر جای می­گذارد.[۶]

 باب آواکیان:

«دگم بودن یک چیز است و پافشاری بر سر موضوعی بدون داشتن پایه‏ کافی چیز دیگری است. اما پافشاری بدون پایه‏ کافی کاملا متفاوت است با پافشاری صحیح بر سر این که در واقع یک واقعیت عینی موجود است و در انطباق با آن، یک حقیقت عینی موجود است و روش ها و راه هایی برای دست یافتن به حقیقت عینی وجود دارد و آدم ها به این حقایق دست یافته و دست می ‏یابند. البته که در حقیقتِ عینی عنصری از نسبیت موجود است و ما همیشه باید ذهنی باز داشته باشیم، در پی درکی عمیق ‏تر باشیم و اگر دیدیم آن چه را  قبلا فکر می ‏کردیم حقیقت است در واقع حقیقت نیست، قبول کنیم. اما در همان حال ما واقعا نباید به نسبیت گرایی بیافتیم. منظورم از نسبیت گرایی صرفا این نیست که دانش بشر در مورد واقعیت، محدود است (در نتیجه عنصری از نسبیت دارد) بلکه این نظریه‏ غلط است که هیچ واقعیت عینی موجود نیست و/ یا انسان‏ها نمی‏توانند با هیچ درجه از قطعیت، واقعیت را بشناسند – “همه چیز نسبی است” – و مسئله صرفا دریاف ت‏ها و عقاید مختلف است و تعیین این که یک فکر یا مفهوم منطبق بر واقعیت عینی هست یا خیر غیرممکن است. مبارزه علیه نسبیت ‏گرایی یک نبرد اپیستمولوژیک (معرفت شناختی- م) بسیار مهم است که باید آن را به پیش برد، به ویژه در میان نیروهای مترقیِ جامعه که زیر بار پست مدرنیسم و نسبیت ‏گرایی و غیره واقعا کمر خم کرده اند و نسبیت ­گرایی واقعا دارد آن­ها را می­کشد و توان آن­ها را در ایستادگی در مقابل آنچه در این جهان در جریان است و حتی تشخیص اینکه چه چیزی در جریان است نابود می­کند. تا زمانی که ما اجازه دهیم این درک رایج باشد که همه چیز صرفا عقیده من و تو، دید من تو در مورد جهان یا “روایت” من و تو است، در این جهان هرگز به جایی نخواهیم رسید. »

نقل قول بالا از سخنرانی باب آواکیان در سال ۲۰۰۶ ترجمه شده است: «چرا در وضعیت امروز هستیم … و چه باید کرد: یک سیستم کاملا پوسیده و ضرورت انقلاب». [۷]


[۱] نشریه انقلاب، ۹ ژوئیه ، ۲۰۱۳ نامه ای از یک خواننده 

[۲] Filling the Greatest Need Facing Humanity: The World Emancipating Urgency of BA Everywhere!

[۳]   این بخش از مصاحبه بروکس در وبسایت حزب تحت عنوان «خط چیست؟ تئوری چیست؟ اهمیت پلمیک های اصولی و رویکردهای صحیح» منتشر شده است.  13 فروردین ۱۴۰۳ cpimlm.org

Theory and Reality… Knowing and Changing the World, in Bob Avakian’s interview with A. Brooks, What Humanity Needs: Revolution, and the New Synthesis of Communism.

[۴] Ardea Skybreak, The Science of Evolution and the Myth of Creationism, Knowing What’s Real and Why It Matters 

آردی اسکای بریک، علم دگرگشت و افسانه خلقت، اهمیت دانستن آن چه واقعی است

[۵] Communism as a Science, from the Constitution of the RCP, USA

[۶] عنوان و لینک مقاله به انگلیسی:

Two Different Approaches Two Different Epistemologies Two Different Worlds

http://www.revcom.us/a/310/two-different-approaches-two-different-epistemologies-two-different-worlds-en.html

[۷] Why We’re in the Situation We’re in Today…And What to Do About It: A Thoroughly Rotten System and the Need for Revolution,” one of the 7 Talks given by Bob Avakian in 2006.