طبقه کارگر و انقلاب کمونیستی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه

مونا روشن

اول ماه مه ۱۸۸۶، صدها هزار کارگر در شیکاگو دست به اعتصاب عمومی زدند و کارخانه های آن شهر خروشان را تعطیل کردند. این اولین اعتصاب بزرگ در تاریخ آمریکا بود که هسته کوچکی از سازمان دهندگان آگاه به تخاصم طبقاتی بین پرولتاریا و بورژوازی آن را رهبری می کردند. در رأس گروه رهبران، آلبرت پارسونز قرار داشت. او در دادگاه خطاب به قاضی گفت:«من یک انترناسیونالیست هستم. میهن پرستی من فراتر از خطوط مرزی یک دولت واحد است. جهان کشور من است و تمام بشریت هموطنان من هستند». پارسونز در تاریخ ۱۱ نوامبر در حالی که به سوی چوبه دار می رفت، اعلام کرد: «سوسیالیسم عدالت ساده ای است، زیرا ثروت یک محصول اجتماعی است نه فردی، و تصاحب آن توسط افراد معدودی از یک جامعه، طبقه ممتازی را ایجاد می کند، طبقه ای که با به بردگی گرفتن جامعه، تمام منافع جامعه را در انحصار خود در می آورد». جنبش کارگری ای که اول ماه مه را آفرید، چنین خصلتی داشت. آرمان کارگران شیکاگو که در سخنان آلبرت پارسونز در دادگاه متجلی شد، در قرن بیستم با دو انقلاب بزرگ سوسیالیستی، اول در روسیه (۱۹۱۷) و دوم در چین (۱۹۴۹) متحقق شد و تاریخ اجتماعی بشر را تغییر داد. این انقلاب ها که اولین جوامع سوسیالیستی را بنا کردند، دستاوردهای عظیمی داشتند ولی به علل قابل شناخت، شکست خوردند و حکومت بورژوازی و نظام سرمایه داری در آنها احیاء شد – در روسیه در اواسط ۱۹۵۰ میلادی و در چین پس از ۱۹۷۶. با این شکست ها، هدف و امکان پذیر بودن انقلاب کمونیستی به شکل های مختلف در محاق رفت و به جای آن انواع جنبش های ارتجاعی، نام «انقلاب» را بر خود گذاشتند – مانند بنیادگرایان اسلامی که در سال ۱۳۵۷ قدرت سیاسی را در ایران کسب کردند. 

کارگران شیکاگو پیشروانی با افق انقلابی بودند اما حزب کمونیست، مقر فرماندهی سیاسی ای که بتواند نقشه پیروزمندانه یک انقلاب را طرح و عملی کردن آن را رهبری کند، نداشتند. ضرورت به پیروزی رساندن انقلابی که کارگران شیکاگو می خواستند هنوز جلوی پای بشریت قرار دارد.

از آن زمان تا کنون، تغییر و تحولات مهمی هم در ترکیب طبقه کارگر در مقیاس جهانی و در همه کشورها شده است و هم در علم انقلاب کمونیستی تحولات مهمی به وجود آمده است. اما افق ها و خط های سیاسی فعالین در جنبش های کارگری و جریان های منتسب به جنبش کمونیستی، دچار عقب ماندگی های مهم است و در بسیاری موارد به شدت بورژوایی است. پرداختن به این مساله اهمیت حیاتی دارد. زیرا همانطور که مائوتسه دون با تاکید گفته است: «در نهایت، خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح تعیین کننده است».  

ابتدا به این بپردازیم که ارتباط طبقه کارگر (پرولتاریا) با انقلاب کمونیستی و رهایی همه ستمدیدگان چیست. نیروهای این انقلاب چه کسانی هستند و نقش طبقه کارگر در آن چیست.

از زمانی که مارکس اصول علم کمونیسم و انقلاب کمونیستی را تئوریزه کرد تا امروز اهمیت طبقه کارگر و نقش و جایگاه آن در انجام انقلاب کمونیستی همواره یک موضوع پر مناقشه در میان نیروهایی بوده است که خود را خواستار انقلاب کمونیستی می دانند. علت مناقشه انگیز بودن این موضوع نداشتن روش علمی در تحلیل و ندیدن پویایی واقعیت و تغییراتی است که در آن رخ داده است و خود را به شکل های متنوع در درک های اکونومیستی، کارگریستی، رفرمیستی و… نشان می دهد.

مارکس برای اولین بار با تحلیل ماتریالیست دیالکتیکی نشان داد که جامعه بشری با سرمایه داری به جایی رسیده که می تواند به جامعه دیگری که همان جامعه کمونیستی است، گذر کند. پرولتاریا پتانسیل چنین ظرفیت و امکانی را دارد که قوه محرکه گذار از جامعه طبقاتی به جامعه کمونیستی باشد. پرولتاریا در سرمایه داری رابطه تولید اجتماعی را نمایندگی می کند. این طبقه جهانی ستون فقرات یک انقلاب پرولتری/کمونیستی را تشکیل می دهد و تمام منافع طبقاتی اش در آن است که کلیه شکل های ستم و استثمار را از جامعه بشری محو کند و رهایی طبقۀ خودش از ستم و استثمار سرمایه داری هم وابسته به تحقق این امر است. به این علت است که پرولتاریا (و نه این یا آن پرولتر)، جایگاه استراتژیک در انقلاب کمونیستی دارد. این طبقه نمایندۀ روابط اقتصادی اجتماعیِ جامعه کمونیستی آینده است.

اما در اندیشۀ اغلب فعالین کارگری و جریان هایی که اسم خود را «کمونیست» گذاشته اند، طبقه کارگر و کلیت و گرایش و پتانسیل تاریخی ای که به عنوان یک طبقه نمایندگی می کند، تقلیل یافته است به افراد این طبقه و مبارزات گروه های کارگری مختلف برای حقوق صنفی شان. در واقع طبقه کارگر را تقلیل داده اند به یک «گروه هویتی» که منافع و مبارزاتش بر گروه های هویتی دیگر رجحان دارد چون «کارگری» است.

رابطۀ مبارزات اقتصادی کارگران با انقلاب پرولتری چیست؟ مبارزات اقتصادی کارگران، نه مهمترین عرصه مبارزه طبقاتیست و نه باید به آن بمثابه یک پیش مرحله در پیشبرد مبارزه انقلابی نگریست. اگر کسی فکر می کند که از طریق این مبارزات می توان نظام سرمایه داری را سرنگون کرد، اشتباه بزرگی می کند. مبارزات اقتصادی در بهترین حالت و حتی در رزمنده ترین شکل کماکان در دایره مناسبات بورژوایی قرار دارد، زیرا اساسا حول شرایط فروش نیروی کار و چک و چانه زدن با کارفرمایان و دولت است. سرلوحه مبارزات اقتصادی، شعار «مزد عادلانه در برابر کار عادلانه» است نه شعار«الغای کارمزدی». «الغای کار مزدی» تنها از یک طریق ممکن است: از طریق پیشبرد یک مبارزه سیاسی و انقلابی همه جانبه برای سرنگون کردن قدرت سیاسی حاکم و استقرار دولت سوسیالیستی به جای آن و سپس، تکیه به  این قدرت سیاسی نوین و حرکت برای محو روابط تولیدی و اجتماعی بورژوایی در یک کشور به حداکثر ممکن، و هم زمان دامن زدن به گسترش انقلاب جهانی پرولتری برای رسیدن به جامعه جهانی کمونیستی. تمام مبارزات عادلانه را باید با این افق استراتژیک پیوند زد و هدف سیاسی انقلاب پرولتری و نقشۀ راه و رهبری آن را تبدیل به قطب با نفوذی در آنها کرد، تا بتوانند به تدارک برای انقلاب پرولتری خدمت کنند.

در تقلیل گرایی مورد بحث، انگاره های مهمی مانند «جسمیت بخشیدن به پرولتاریا»، اصالت بخشی به «حرکت خودجوش» و ندیدن واقعیتِ «جدایی جنبش کارگری از جنبش کمونیستی» نقش دارند.

جسمیت بخشیدن به پرولتاریا

«جسمیت بخشیدن» به پرولتاریا گرایشی است که معتقد است کلیت دیدگاه انقلاب جهانی پرولتری که برای گذار به کمونیسم لازم است، در هر مقطع مشخص در افراد مشخصی متبلور می شود که طبقه پرولتاریا را تشکیل میدهند. این گرایش، به صرف درگیر بودن کارگران در کار تولیدی جمعی در کارخانه، مورد استثمار مزدی قرار گرفتن و مبارزه برای مطالبات و خواسته های اقتصادی و صنفی و نفس پرولتر بودن، به آنان جایگاه ویژه می دهد و برایشان انگیزه ذاتا انقلابی قائل است. اکونومیست ها گرایش خودجوشِ کارگران به رفتن زیر بال و پر بورژوازی را نمی بینند و درک نمی کنند که ایدئولوژی بورژوایی در همه اقشار و طبقات جامعه از جمله کارگران نفوذ کرده و آن ها را تحت تأثیر خود قرار می دهد. برای این که پرولترها بتوانند طبقه تاریخی-جهانی خود را نمایندگی کنند، باید به لحاظ فکری و ایدئولوژیک از افکاری که در چارچوبه های سیستم سرمایه داری تولید می شوند، گسست کنند و عملا تبدیل به عناصر کمونیست انقلابی شوند. اصول ابتدایی کمونیست شدن برای هر کس با هر خاستگاه طبقاتی از جمله برای کارگران، این است که نسبت به قوای محرکه بزرگتر از رابطه میان کارگر و سرمایه دار که در آن درگیر هستند، آگاه شده و آموزش ببینند که این سیستم چگونه کار می کند و راه نابود کردنش به واقع چطور است و برای این کار به چه ابزار و نقشه راهی نیاز هست.

باب آواکیان می گوید:«اکثر کسانی که خود را سوسیالیست می دانند سوسیالیسم را دولت رفاه به علاوه ارگان های به اصطلاح دمکراتیک به اسم «شورا» می بینند. مفهومی که بخش هایی از «چپ» به آن چسبیده اند، این است که گویا با ساختن یک «جنبش کارگری» و احیا و گسترش اتحادیه های کارگری می توان به سوسیالیسم دست یافت. اما این نسخه، در بهترین حالت ساختن یک جنبش رفرمیستی خواهد بود که به شدت در درون حصارهای نظم کنونی سرمایه داری- امپریالیستی باقی می ماند.» (آواکیان، حقوق بشر در زنجیره کار)

جدایی جنبش کارگری و جنبش کمونیستی

لنین توضیح داد که با رشد سرمایه داری به سرمایه داری امپریالیستی (در نتیجۀ وقوع تغییرات مهم در مدارهای انباشت سرمایه با جهانی شدن آن) یک قشر اشرافیت کارگری در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی به وجود آمد و در واقع طبقه کارگر «منشعب» شد. این «اشرافیت کارگری» در نتیجۀ رشوۀ بورژوازی امپریالیستی به قشری از کارگران این کشورها به وجود آمد. مافوق استثمار و غارت مناطق تحت سلطه (یا «جنوب جهانی» و «جهان سوم») به بورژوازی امکان آن را می داد که این رشوه را بدهد و قشری از کارگران را بورژوازده کند. منافع اساسی این قشر در هر کشور امپریالیستی، رشد و گسترش سرمایه داری امپریالیستیِ «میهن خودش» است. با این تغییر، اولین بار میان جنبش کارگری و جنبش کمونیستی شکاف عینی و مادی ایجاد شد. این تغییرات از یک طرف، موجب شد که بخشی از جنبش کمونیستی، «رویزیونیست» (بورژوازی با نقاب کمونیستی) شود و از طرف دیگر، ضرورت تحلیل جدید از نیروهای اساسی انقلاب پرولتری و تغییر سیاست کمونیست ها را به وجود آورد. به طوری که لنین به این نتیجه رسید که برای جذب کارگران و سازماندهی آنان برای انقلاب کمونیستی تحت رهبری حزب کمونیست، لازم است که کمونیست ها به میان قشرهای پایین تر پرولتاریا که واقعا فقرزده و به شدت تحت استثمارند و پایه اجتماعی انقلاب سوسیالیستی را در این کشورها تشکیل می دهند، بروند. بعدها آواکیان این درک تئوریک از واقعیت موجود را عمیق تر کرد و گفت نیروهای انقلاب و تضادهایی که پایه واقعی برای انقلاب هستند، نیروهای اجتماعی ای هستند که دو مشخصه پایه ای دارند. یکم، اساسی ترین نیازها و منافعشان فقط از طریق انقلاب کمونیستی و به این معنا توسط یک انقلاب پرولتری محقق می شود. دوم، به شدت نیازمند یک انقلاب هستند. آواکیان می گوید:

در پرتو این نکته می خواهم مختصرا به مسئله نیروهای انقلاب و استراتژی جبهۀ متحد تحت رهبری پرولتاریا بپردازم. تکرار می کنم، الان دیگر زمان مارکس نیست. واقعیت با تصویری که ترتسکیست ها به زور می خواهند روی صحنۀ انقلاب بیندازند، خوانایی ندارد. ما در انگلستان دهۀ ۱۸۴۰ یا اروپای غربی در قرن ۱۹ زندگی نمی کنیم. انقلابی که ما با آن سر و کار داریم باید یک انقلاب پرولتری باشد به این معنا که بر شالودۀ بنیادی ترین و گسترده ترین منافع پرولتاریا به مثابه یک طبقه استوار است: این یعنی به پیش راندن جامعۀ بشری به سوی کمونیسم و رهایی کل نوع بشر. اما این انقلابی نیست که فقط توسط پرولترها انجام شود– حتی پرولترهای واقعی و همان ها که لنین از آنها به عنوان بخش های تحتانی طبقۀ کارگر که در اعماق به سر می برند، نام برد. بی تردید، این انقلاب به یک شکل «کلاسیک» کلیشه ای توسط «طبقۀ کارگر» انجام نمی شود. در واقع، اکثر نیروهایی که فعالانه تر از هر کس نبرد برای کسب قدرت را به پیش خواهند برد ـ و حتی کسانی که فعالانه و به درجات زیاد پیش از آن که شرایط مبارزه برای کسب قدرت به ظهور رسد، درگیر فعالیت انقلابی خواهند شد به احتمال زیاد عمدتا به مفهوم دقیق کلمه غیرپرولتر خواهند بود. ما در این مورد یک نوع اصل و «قانون» جلو نمی گذاریم و نباید بگذاریم. ما یک کلیشه یا قرارداد درست نمی کنیم تا به شکلی بر واقعیت تحمیل کنیم. اما به احتمال زیاد فعال ترین رزمندگان این انقلاب عمدتا پرولترها به مفهوم دقیق کلمه نخواهند بود. نه حالا و نه در زمانی که پاسخ عملی به این سوال که قدرت سیاسی توسط کدام طبقه کسب خواهد شد و خصلت اساسی جامعه چه خواهد بود، در دستور کار باشد.

اگر بخواهیم از کلمات لنین استفاده کنیم شالودۀ اصلی بنای انقلاب بدون شک در برگیرندۀ بخش های «تحتانی و در اعماق» پرولتاریا خواهد بود. در میان این ها، بسیاری از مهاجران حضور خواهند داشت. جوانان مهاجر نقشی مشخص به عهده دارند که باید در موردش بیشتر کنکاش کنیم. اما توده های تحتانی به ویژه آن ها که در محلات فقیرنشین شهرها متمرکزند نیز جزیی از شالودۀ اصلی بنای انقلابند و شاید بخش بزرگی از آن. بسیاری از این تحتانی ها را به معنای اخص کلمه نمی توان پرولتر به حساب آورد. همین مسئله تاکیدی است دوباره بر اینکه چرا باید در ارتباط با دگرگون کردن جامعه یک رویکرد زندۀ علمی و یک روش زندۀ علمی داشته باشیم. (آواکیان. تضادهای پایه ای، نیروهای انقلاب و استراتژی جبهه واحد. در کتاب پرنده ها نمی توانند کروکودیل بزایند اما انسان می تواند به دوردست ها پر بکشد. بخش دوم)

آواکیان همچنین در مورد معنای این جدایی می گوید:

این به معنایِ جدایی جنبش کمونیستی از پرولتاریا یا از ماتریالیسم نیست و نباید این معنا را داشته باشد. اتفاقا برعکس! صحبت بر سر این است که جنبش کمونیستی باید یک جنبش انقلابی باشد و نه یک جنبش کارگری. این گرایش در تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی گرایش قدرتمندی بود و همچنین خط کسانی مانند تروتسکیست ها و سوسیالیست های رفرمیست گوناگون بود که مخالف کمونیسم بودند، اما به نام سوسیالیسم حرف زده اند. ما نیازمند یک جنبش انقلابی هستیم که هدفش دست یافتن به «چهار کلیت» است و نه جنبش کارگری با هدف دست یافتن به «مزد منصفانه در مقابل یک روز کار منصفانه». ما نیازمند جنبشی هستیم که هدفش مبارزه برای رهایی کامل و محو کلیه موانعی است که در مقابلِ رهایی تمام (و نه نیمی و نه بخشی) از بشریت قرار گرفته است. منظورم از «جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری»…آن نیست که ما نباید با مبارزات کارگران علیه کارفرمایان و برای بهبود شرایطشان همراه شویم. اما باید از موضع و نقطه نظر و اهداف کمونیستی با آن همراه شویم نه از موضع و اهداف و نقطه نظر تردیونیونی و ماندن در حصارهای جنبش کارگری که اساسا تعریفش دست یافتن به مزدی بهتر در قبال یک روز کار است.» (باب آواکیان، امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم. نشریه حقیقت شمارۀ ۶۳، خرداد ۱۳۹۲)

خودبه خودی گرایی

تنها زمانی می توان از شکل گیری یک مبارزه آگاهانه انقلابی صحبت کرد که عنصر آگاه (حزب پرولتری/کمونیستی) به  طور سیستماتیک و هدفمند توده ها را درگیر حرکتی خلاف جریان خودجوش کند. یعنی نگرش و سیاست و روشی را انتشار دهد که علیه تمایل مبارزات خود به خودی به خزیدن به زیر پر و بال بورژوازی باشد. بدون شک یک نکته  مرکزی و محوری لنین در «چه باید کرد»، تحلیل از چرایی و چگونگی این واقعیت است که آگاهیکمونیستی نمی تواند «خود به خودی» تکوین یابد. بلکه باید از بیرون از عرصه  تجربه  مستقیم و فوری پرولتاریا و توده های مردم، به آنان عرضه شود. به این علت و علل دیگر، انقلاب کمونیستی باید از رهبری یک حزب پیشاهنگ سازمان یافته برخوردار باشد. حزبی متشکل از افرادی که از بخش های مختلف جامعه برخاسته اند و دیدگاه کمونیستی را اتخاذ کرده اند. کمونیست ها به مبارزات اقتصادی همانطور که لنین گفت به صورت «مدرسه جنگ» نگاه می کنند نه خود جنگ. مدرسه جنگی که کارگران در آن حس اتحاد و همبستگی، بالارفتن روحیه نبرد با دشمن و مقابله با مکر و حیله های دولت و کارفرمایان را تجربه می کنند. اما اگر کسی «مدرسه جنگ» را خود جنگ جا بزند عملا به فریب کارگران یاری می رساند. به طور مثال باید از فعالین سیاسی که در مبارزات کارگری حضور دارند، سوال کرد با چه خط و هدفی وارد این مبارزات می شوند، آیا این مبارزه مشخص را به روابط تولیدی استثماری و ستمگرانه حاکم بر جامعه ربط می دهند؟ وارد جدل فکری و نقد پیرامون تجارب مختلف می شوند، دستاوردها و کمبودهای این مبارزات نقد و بررسی می شوند و… همه اینها بخشی از حرکت مبارزه با قدرت و تغییر افکار مردم برای انقلاب هست؟ مبارزینی که باید این وظیفه را برعهده بگیرند، اغلب اوقات، عکس آن را انجام می‌دهند. حتا کسانی‌ که خود را رهبران و فعالین احزاب چپ و کمونیست می‌دانند، هنگامی‌ که صحبت از معضل اقتصادی جامعه می‌ کنند، معمولا فقط رابطه میان کارگر و سرمایه ‌دار را در «بازار کار» (شرایط اشتغال، دستمزد، فقدانِ حق سندیکا و حق چانه ‌زنی بر سر فروش نیروی کار) می‌بینند و با وجود «مارکسیست» دانستن خود کاری به این واقعیت ندارند که شیوه تولیدی سرمایه‌ داری بنا به کارکرد و منطق بنیادین خود، نه ‌تنها بیکاری و دستمزد پایین و محرومیت کارگران از حقوق اولیه سیاسی و بحران‌ های مکرر اقتصادی را تولید می‌کند بلکه طبق همان منطق و کارکرد بنیادین، معضلات دیگر جامعه از جمله انواع ستم و نابودی محیط زیست را هم تولید می‌کند.

جنبش کارگری ایران

جنبش کارگری ایران هم از معضلاتی که گفته شد و تبعات هر کدام، مبرا نیست.

مبارزات صنفی کارگران مبارزه ای عادلانه و لازم است. اما متاسفانه آنچه که ما سال ها با آن مواجهیم، غلبۀ یک جریان رفرمیستی سازمان یافته بر این مبارزات است.

مبارزان جنبش کارگری در ایران بقدری در مطالبات صنفی و درونی خود غرق هستند که گویی هیچ رابطه ای با رخدادهای سیاسی مهم در کف جامعه ندارند. خیزش ژینا فضای سیاسی و فرهنگی جامعه را تحت تاثیر قرار داد و حمایت نیروها و اقشار دیگر جامعه را بخود جلب کرد، اما جنبش کارگری در مبارزات صنفی خود نه تنها علیه حجاب اجباری موضعگیری نکرد، بلکه عکس العملی در مورد سرکوب و کشتار مردم بلوچستان و کردستان و اعدام جوانان خیزش نیز نشان نداد. محتوای این اعتراضات طوری است که حتی رژیم هم این اعتراضات را سیاسی نمی بیند. بی جهت نیست که خامنه ای در روز ۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ به مناسبت «هفته کارگر» گفت: «جامعه کارگری هوشیارانه با تحریکات دشمنان مقابله می‌کند». او قبلا خیزش ژینا را توطئه دشمن خوانده بود. در بخش دیگری از حرف هایش می گوید: «برخی اعتراض‌ها در محیط کارگری از جمله اعتراض به تاخیر در پرداخت حقوق‌ها یا واگذاری‌ های غلط و فاسد به جا است. این اعتراض‌ها در واقع کمک به دولت و نظام و آگاه کردن آن‌ها است و در این موارد نیز هر جا دستگاه‌ های مسئول مانند قوه قضائیه وارد شدند، دیدند که حق با کارگران است». کنه حرف خامنه ای بنوعی حمایت از کارگران بود که به اعتراضات سیاسی نپیوستند و خواست هایشان را به مسائل معیشتی محدود کردند! این حرف های خامنه ای را باید یک چالش به حساب آورد و ساده از کنارش نگذشت. هیچ جنبش اجتماعی نباید محدود به مطالبات درونی خود باشد. با درک های تک خطی و غیر علمی نمی توان ماهیت روابط ستم گرانه همه جانبه را درک کرد و نمی توان آن را تغییر داد. به طور مثال ستم بر زن که در مرکز و محور خصلت سرمایه داری قرار دارد و یا ستم ملی، تخریب محیط زیست و غیره را فقط با یک روش و رویکرد کمونیستی می توان پیش برد. زیرا در این صورت می توان دید که چگونه همه اینها به هم متصل هستند و می توان ارتباط درونی آنها را کشف کرد تا معلوم شود که ریشه کن کردن هر یک از آنها به ریشه کن کردن همه آنها وابسته است.

بدون دیدن تغییرات واقعی نمی توان انقلاب کرد

درک قالبی و کلیشه‌ ای جریان های رفرمیستِ «چپ» از طبقه کارگر به آنان اجازه نمی ‌دهد که پرولتاریا را در بخش‌های بی ثبات، حاشیه ای، موقت، غیر رسمی و در حال جا به جایی نیروی کار ببیند (و مشخصا در میان مهاجران، زنان، کودکان و نیمه پرولترهای کنده شده از روستاها و مناطق عقب مانده و گرفتار ستمگری ملی و غیره). زیرا، قالب فکری شان از طبقه کارگر، کارگری است که در خط تولیدهای کارخانه ای ایستاده است.

تحولاتی که در چند دهه اخیر در سرمایه داری رخ داده است، ترکیب نیروی کار را عوض کرده است و این شامل ایران هم می شود، چه به شکل کارهای بی ثبات و یا رشد شغل های خدماتی مثل دستفروشان، پیک موتوری و تعمیرکاران سیار و غیره. در واقع، در زیر مجموعۀ هر شاخه کار با ثبات، شمار زیادی کارهای بی ثبات است. پریکاریا (precariat) که می توان آن را بی ثبات کاران ترجمه کرد، لغتی است که از ترکیب واژه انگلیسی «precarious» به معنای «بی ثبات» و پرولتاریا «proletariat» ساخته شده: پریکاریا یا کارگران بی ثبات. این لغت معرف وضعیت بخش بزرگی از نیروی کار در سطح جهانی است که از دهه ۱۹۷۰ میلادی به بعد تصویر سنتی کارگران با شغل و درآمد و مهارت ثابت را عوض کرد. در ایران و دیگر کشورهای تحت سلطۀ سرمایه داری- امپریالیسم، نابود شدن رشته های مختلف تولیدات کارخانه ای و همراه با آن از بین رفتن مشاغل مربوطه و سقوط هرچه بیشتر طبقۀ میانۀ «سابق» به رده های پایین و کارگری و رشد مشاغل خدماتی به نسبت مشاغل مربوط به تولیدات کارخانه ای، از بین رفتن کشاورزی کوچک و رشد حاشیه نشینی شهری… همگی عمدتامربوط به تغییراتی است که در چارچوب سیستم سرمایه داری جهانی در روش های تولیدی به وجود آمده است و حتا در خودِ کشورهای سرمایه داری-امپریالیست مانند آمریکا موجب از بین رفتن شهرهای صنعتی بزرگ مانند دیترویت شده است که حول صنایع خودروسازی ساخته شده بود. علت اساسی این اتفاقات مهم، قوۀ محرکۀ آنارشی تولید سرمایه داری است که سرمایه داران را، نه تنها در یک کشور خاص بلکه در مقیاس جهانی درگیر رقابت شدید با یکدیگر می کند که هر یک برای گسترش یافتن، با سرعت حیرت انگیز فن آوری های پیشرفته را به میدان می آورند و کارگران را با ربات ها و ماشین ها جایگزین می کنند و یا سودآورترین شرایط تولید را در کشورهایی که می توانند بیرحمانه استثمار کنند (آفریقا، آمریکای لاتین، خاورمیانه و آسیا) جستجو می کنند: مانند کشیدن میلیون ها کودک به کارهای مرگ آور در معادنی مانند معادن کبالت کنگو که فلزهای مهم برای صنایع دیجیتال تولید می کنند.

در ایران، طبق آمار رسمی بیش از ۱۳ میلیون کارگر غیر رسمی وجود دارد که از ابتدایی‌ترین حقوق محروم‌ اند و شمار بزرگی از آنان زنان هستند. در سال ۱۳۹۹ نزدیک به ۵۸ درصد کل جمعیت شاغل در بنگاه های ثبت نشده، بدون بیمه بازنشستگی و قرارداد رسمی کارکرده اند. ۵۸ درصد زنان شاغل در ایران در کارهای بی‌ ثبات از جمله کار با قرارداد موقت، کار با قرارداد سفید و کارهای بدون قرارداد مشغول به کار هستند. از ۴ میلیون و ۳۲۰هزار زن شاغل در ایران، تنها یک میلیون و ششصد هزار نفر در مشاغل رسمی مشغول به کارند.[۱] کارگران قرارداد موقت حدود ۹۵ درصد کل مزدبگیران کشور را تشکیل می دهند.[۲] کارگران افغانستانی که با واژه‌ نژادپرستانه‌‌ «اتباع بیگانه» نامیده می ‌شوند، جزء لاینفک پرولتاریای ایران بوده و در قشرهای تحتانی آن قرار دارند. بزرگترین «سوانح شغلی» مربوط به همین قشر بی ثبات کاران است و شاهد آن کشتار دائمی کولبران کردستان و سوختبران بلوچستان به دست نیروهای انتظامی و سپاه جمهوری اسلامی است. طبق گزارش های رسمی از اول تا نهم فروردین ۱۴۰۳، ۴۹ کولبر کشته و زخمی شده اند.[۳] وسعت جمعیت بی ثبات کاران یکی از تبارزات آن است که میلیون ها نفر که دیگر دهقان نیستند اما کارگر هم نشده اند، در حاشیه به سر می برند و از چرخه کار بیرون افتاده اند. رشد سرمایه داری، مرتبا «جمعیت اضافه» (که نسبت به اقتصاد سرمایه داری «اضافه» اند و نه نسبت به جامعه بشری) تولید می کند و آنان را مجبور می کند که بقای خود را از طرق خطرناک و «نامتعارف» تامین کنند – مانند صدها جوانی که هر سال به اتهام خرید و فروش مواد مخدر به دست جمهوری اسلامی اعدام می شوند یا کولبرانی که به دست نیروهای انتظامی کشته می شوند. قشرهای پرولتری زنان نیز در وضعیت چندگانه ستم هستند. زن کارگر به خاطر زن بودن حقوق کمتر می گیرد، آزار جنسی می بیند، در خانواده پدرسالار هم استثمار می شود و هم برده است.

 این ها تحتانی ترین قشرهای پرولتاریا هستند. که نه تنها به طور کلی به مثابه پرولتاریا منافع اساسی شان در انقلاب کمونیستی است بلکه به طور عاجل نیاز به آن دارند.

همان طور که سند حزب ما تحت عنوان « نیروهای انقلاب» (۱۳۹۶) می نویسد:

لایه بندی کردن نیروهای انقلاب به معنای ارزش گذاری آن ها نیست. بلکه به معنای تخمین پتانسیل شان در پیشبرد انقلاب کمونیستی است. در عین حال، به معنای آن نیست که هرچه پتانسیل بیشتر باشد، «خود به خودی تر» متحقق می شود. هیچ پتانسیلی خود به خودی متحقق نمی شود. همه و هر کس را چه پتانسیلا از نیروهای بنیادین انقلاب کمونیستی باشند، چه از نیروهای اجتماعی که نیاز عاجل به چنین انقلابی دارند را باید به عنوان رها کنندگان بشریت بسیج کنیم. … با مردم به طور جدی باید به این مساله پرداخت که آیا راه حل انقلاب و کمونیسم هست یا نه؟ و اگر هست برای انجام آن چه چیزی لازم است و نقش آنان چیست و آنان باید چه بشوند که بتوانند این نقش را بازی کنند. همه آن ها را باید طوری بسیج کنیم که نگران سرنوشت همه مردم جهان باشند و مشغله شان عمدتا مسائل بیرون از خودشان بشود. کار با آنان باید به قول رفیق آواکیان هم زمینی باشد و هم تعالی بخش. «زمینی باشد» به معنای استفاده کردن از هر رخداد مهم جهان برای این کار؛ پرداختن به ستمی که مستقیما به خودشان می شود اما نه برای نگاه داشتنشان در آن محدوده بلکه به عنوان تجربه ای که نشان می دهد این سیستم چطور کار می کند و برای رساندنشان به این سطح از آگاهی و تعهد که کل این سیستم باید سرنگون شود و آنان نباید صرفا مبارزین راه رهایی خودشان بلکه باید مبارزین راه رهایی بشریت باشند.

[۱] مرکز آمار ایران، ۸ آبان ۱۴۰۰

[۲] ایسنا، ۲۸ مهر ۱۴۰۰

[۳] سایت بی بی سی فارسی، بهاری که با مرگ برای کولبران نو شد، ۹ فروردین ۱۴۰۳