بازهم مذاکرات «دوحه»؟! این بار برای قبول رسمی رژیم طالبان و بردگی زنان افغانستان

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

سه سال پس از این که بیرق ارتجاعی امارت اسلامی طالبان در افغانستان برافراشته شد، بازهم «دوحه» و کنفرانس های دیگری برای به رسمیت شناختن آن در راه است. سخنگوی طالبان اعلام کرده که مقامات این گروه در سومین دور از مذاکرات به میزبانی سازمان ملل متحد در دوحه در تاریخ ۳۰ ژوئن ۲۰۲۴ برابر با ۱۱ تیر ۱۴۰۳ شرکت خواهند کرد. این در حالی است که در دور گذشته این مذاکرات، طالبان به دلیل دعوتی که از «فعالان افغانستان» شده بود، از شرکت در آن خودداری کرد.[۱] ولی گویا این بار با حذف شدن هر صدای مخالفی، پذیرفته که به پای میز به رسمیت شناخته شدن در مجامع بین المللی بیاید. در واکنش به این رخداد، گروهی از مخالفان طالبان که حامی رژیم اشرف غنی بودند می گویند  راهی جز به رسمیت شناختن طالبان باقی نمانده و تنها کاری که از آنان بر می آید، تلاش برای مذاکره و «اصلاح» طالبان برای پذیرفتن برخی حقوق از جمله باز کردن مدارس برای دختران است. این گروه، خود فریبی و دیگر فریبی می کند که این گونه شاید نقطه پایانی بر جنگ ۴۵ ساله در افغانستان گذاشته شود و این کشور به «صلح» برسد! گروهی دیگر هم هستند که هرچند به اندازه گروه اول اسیر «واقع گرایی جبرگرایانه» نیستند، معتقدند هیچ راهی برای مماشات با گروه بنیادگرایی چون طالبان نیست، اما آن قدر هم از این تفکر گسست نکرده اند که بتوانند خارج از تفکرات تولید شده توسط سیستم سرمایه داری-امپریالیستی حاکم بر جهان، رابطه امپریالیسم و بنیادگرایی را به درستی ببینند و در مقابل طالبان، از درگاه نهادهای بین المللی چون سازمان ملل، تحریم طالبان را مطالبه نکنند. این نوشته، فراخوان ساختن راه دیگری در برابر بنیادگرایی و راه های امپریالیستی، به مردم افغانستان به خصوص زنان و فعالین واقعی مقاومت علیه ارتجاع طالبان است.

چهل و پنج سال است که افغانستان میدان جنگ و اشغال امپریالیستی همراه با رشد جنگ سالاران اسلام گرا بوده است. ابتدا امپریالیست های روسی همراه با احزاب وابسته شان «خلق» و «پرچم» و هم زمان امپریالیست های آمریکایی و احزاب وابسته اسلامی/جهادی شان؛ و سپس بیست سال اشغال نظامی افغانستان توسط آمریکا و بریتانیا هم پیمانان شان و رژیم جهادی/تکنوکراتیک آن و در نهایت حکومت طالبان بر مسند حکمرانی تکیه زدند و چیزی جز ویرانی، آوارگی، فقر، فلاکت، تشدید ستم بر زنان، ستم ملی علیه غیر پشتون ها به ویژه علیه هزاره ها در بر نداشته اند. امپریالیست های روس و بعد آمریکایی و بریتانیایی از افغانستان رفتند، اما محصولات تولید شده شان، یعنی لشگر هار اسلام گرایان، خرافه و جهل، زن کُشی و ترور، آوارگی و استثمار و ظلم وصف ناپذیر را برای مردم این کشور بر جای گذاشتند. افغانستان یعنی رنج وصف ناپذیر مردم آن در گرداب جنگ های ارتجاعی که در هیچ یک از آن ها ذره ای نفع نداشتند. افغانستان یعنی جان های بسیاری که از دست رفت، زنان بسیاری که سنگسار شدند، رویاهای بسیاری که بر باد رفتند و می روند. افغانستان یعنی حسرت کسب علم در دل نیمی از جمعیت آن. در رسانه های جهان، که در دست نیروهایی است که این وضعیت را برای افغانستان به وجود آورده اند، این تاریخ بی رحم جنایتکارانه جلب توجه چندانی نمی کند. اما خبر چاقوکشی پناهنده افغانستانی در خیابان های اروپا صدر اخبار می شود. در حالی که همین امپریالیست های «دموکرات» با مذاکرات دوحه در حال عادی سازی جنایت های روزمره اسلام گرایان تاریک اندیشی هستند که خودشان تقویت کردند و به جان مردم افغانستان انداختند.

ارتش آمریکا در شرایطیاز افغانستان خارج شد که بیش از نیمی از کشور در دست نیروهای طالبان بود، «توافقات صلح» میان امپریالیسم آمریکا و طالبان در دوحه و استانبول و نقاط دیگر صورت گرفته بود و آنتونی بلینکن به عنوان وزیر امور خارجه دولت بایدن به نمایندگی از کل هیئت حاکمه آمریکا به رهبران طالبان، چراغِ سبز برای تشکیل «شورای فقهای اسلامی»[۲] داده بود. با خروج آخرین دسته سرباز آمریکایی از فرودگاه بگرام، شهرها و ولسوالی (شهرستان) های مرکزی و شمالی افغانستان یکی پس از دیگری سقوط کرده و پرچم لا اله الا الله طالبان بر بام آن ها نصب شد. طبقه حاکمه در هر جای جهان، از فاشیست‌های مسیحی حزب جمهوری‌خواه آمریکا تا دمکرات‌ها و اتحادیه اروپا، از پاکستان و ایران و قطر تا چین و روسیه و هند برای طالبان فرش قرمز پهن کردند یا چشم بر جنایات گذشته‌ آن ها بستند. سرنوشت میلیون‌ها نفر در افغانستان معامله شد تا بنیادگرایان ضد بشر و ضد زن به قدرت برسند. همان‌ها که امپریالیست‌های ناتو روزی با شعار نابودسازی‌شان و «آزادی زنان افغانستان» به این سرزمین لشکر کشیدند و بمباران کردند و کشتند!

نزدیک به بیست سال ارتش ایالات متحده آمریکا با مدرن ترین تجهیزات و نیروهایش به خاک افغانستان لشکر کشید. قرار بود القاعده و طالبان تا آخرین نفر از بین بروند و دمکراسی آمریکایی و «مداخله بشر دوستانه» با چاشنی بمب و گلوله در افغانستان مستقر شود. سه سال پیش، ارتش اشغالگر امپریالیسم آمریکا پس از بیست سال، شکست خورده و ناکام، خاک افغانستان را ترک کرد. پروژه امپریالیسم آمریکا در افغانستان شکست خورد، زیرا موفق نشد دولت متمرکز و منسجمی را به وجود آورد که تکیه گاه طبقه بورژوا ملاکان کثیر المله افغانستان باشد و به عنوان متحد آمریکا عمل کند. نورچشمی ها و دست نشاندگان اش از رهبران مجاهدین تا کرزی و از غنی تا عبدالله یکی پس از دیگری ناکام ماندند. هرچند جو بایدن در نطق اعلام خروج آمریکا از افغانستان با تاکید اعلام کرد که هدف آمریکا صرفا درهم شکستن القاعده و رهبرانش بود و در این امر موفق شده است، اما به واقع، طرح دولت- ملت سازی در افغانستان از سیاست های مهم آمریکا در راستای تثبیت مدلی از رژیم متمرکز، در عین حال اسلامی و متحد آمریکا در خاورمیانه بود.[۳] خاورمیانه هنوز یک منطقه استراتژیک برای حفظ سلطه جهانی امپریالیسم آمریکا است و به راحتی نفوذ در افغانستان را به رقبایش چین و روسیه واگذار نخواهد کرد. تجاوز آمریکا به افغانستان و اشغال آن بخشی از تلاش هایش برای محکم کردن سلطه جهانی اش از طریق مستحکم کردن سلطه اش بر خاورمیانه بود. چون خاورمیانه در اتحاد آمریکا با اروپا و در سلطه جهانی آمریکا یک قطعه تعیین کننده است. خاورمیانه مثل یکی از ایالت های بسیار مهم آمریکا است. رفتن از خاورمیانه مثل این است که یک ستون از بنای جهانی اش را بردارد. اکنون نیز مذاکرات با طالبان در «دوحه» روش دیگریست که آمریکا پس از شکستش در افغانستان در راستای تحکیم منافعش پیش گرفته است. دانستن این حقیقت مهم است که هرگز سر سوزنی «حقوق زنان افغانستان» برای این جنایتکاران بزرگ مطرح نبوده و نیست. جنگ و صلح امپریالیست ها و اسلام گرایان افغانستان، همواره یک قربانی اصلی داشته است: زنان افغانستان.

برده کردن زنان افغانستان از سه سال پیش به عنوان دیرک تحکیم حاکمیت طالبان با شدت و بی رحمی آغاز شد. یکی از اولین کارهای طالبان بعد از روی کار آمدن، حذف زنان از تمامی عرصه‌های اجتماعی، کار و تحصیل و سلب حق پوشش اختیاری بود که منجر به اعتراض‌های گسترده و به خیابان‌ها آمدن و فریادهایِ زنان عصیانگر شد. آن چه در افغانستان جریان دارد، برنامه‌ای سازمان یافته برای برده کردن زنان است. هیچ انسان آزاده‌ای نمی‌بایست در برابر این حمله ارتجاعی به زنان سکوت کرده و چشم بر آن ببندد.

علاوه بر این، برده‌سازی مضاعف زنان در افغانستان به دست اسلامگرایان، هم راستا با روندی جهانی برای برده سازی بیش از پیش زنان است. این امر چنان عریان است که قطعنامه سران هفت کشور به نام جی۷ (آمریکا، بریتانیا، کانادا، ژاپن، آلمان، فرانسه، ایتالیا) پس از اجلاس خود در ایتالیا (۲۲ تا ۲۵ خرداد برابر با ۱۳ تا ۱۵ ژوئن ۲۰۲۴) عبارت «حق سقط جنین» را که در اجلاس سال گذشته تصویب کرده بود، از حقوق زنان حذف کرد! امروزه نه فقط در خاورمیانه و شمال آفریقا و نیم قاره هند بلکه در اروپا و ایالت متحده امریکا هم شاهد حمله بر حقوق و آزادی‌های زنان هستیم. ممنوع کردن سقط جنین در آمریکا، السالوادور، لهستان، گسترش بی سابقه صنعت سکس و بردگی جنسی زنان در چهار گوشۀ جهان، همگی بیانگر زاویه‌های مختلف وحشت و کثافتی است که نظام سرمایه‌داری بر زنان تحمیل می‌کند.

بنابراین، وای به حال آنان که خواهان شرکت در مذاکرات با طالبان و «اصلاح کردن» آن هستند. و چه اسفناک که عده ای از زنان افغانستان از کسانی که خود راه را بر طالبان باز کردند، به رسمیت نشناختن آن را مطالبه می کنند. وای به حال آنان که حقیرانه امید دارند تا طالب زیر «فشار بین المللی» امتیاز خردی به زنان و مردم افغانستان بدهد! یا توهم فروپاشی درونی طالبان را تحت همین «فشار بین المللی» در اذهان می پرورانند! جستجوی «راه حل» برای زنان افغانستان در «مجامع بین المللی» (قدرت های سرمایه داری امپریالیستی) در بهترین حالت آب در هاون کوبیدن و در بدترین حالت، خدمت به پیشبرد منافع سیاسی و اقتصادی قشرهای معینی است. راه حل مساله زنان افغانستان را نباید در افق‌ های رفرمیستی و مطالبه محور جست. نسبت به این جنایت علیه بشریت، باید رویکرد انقلابی داشت و زنان تحت ستم را نسبت به راه حل انقلابی آگاه و برای آن سازماندهی کرد. مقاومت شجاعانه زنان افغانستان به طور عینی فریاد چنین راه حلی است، هرچند که اکثرشان در حال حاضر به آن آگاه نباشند. بنابراین وظیفه ما نه دنباله روی از گرایش های خودبه خودی آنان، بلکه منطبق کردن آگاهی ذهنی زنان عصیانگر افغانستان بر منافع واقعی شان است. راه های برآمده از سیاست مطالبه محوری، افکار توده‌های خشمگین زنان را از علل پیدایش و وجود و ماهیت پدر-مردسالاری و ربط آن به نظام سرمایه داری دور می‌کند و در نتیجه از پرداختن به راه حل ریشه‌ای و اساسی ناتوان می‌ماند.

وضعیت افغانستان راه حل «میانه» ندارد. افغانستان انواع «راه ها» را رفته است به جز راه انقلاب کمونیستی. آن چه روس ها و نوکران «خلق» و «پرچم» آن ها در بیش از ۴۵ سال پیش بر افغانستان تحمیل کردند، کمونیسم نبود بلکه «کمونیسم» دروغینی بود که شوروی تا زمان فروپاشی اش در سال ۱۹۹۱ مدعی اش بود. کمونیسمی که باید و می توان توده های مردم را حول آن و در مقابل وضعیت موجود بسیج کرد، کمونیسم نوین تکامل یافته توسط باب آواکیان است. این علمی است که می تواند سرچشمه های سیستمی که فجایع افغانستان را به بار آورده و آن را به مرکز برده سازی زنان تبدیل کرده است، تشریح کرده و راه رهایی از آن را ترسیم کند.

رهایی زنان از ستم را باید به عنوان یک بخش عاجل از استراتژی کلان سراسری برای انقلاب مطرح کرد. همین لحظه، گسل زنان بیشترین ظرفیت برای شورش علیه طالبان را در افغانستان دارد. اما این ظرفیت بالقوه فقط در پیوند با جنبشی برای انقلاب که در مرکز آن هسته ای از کمونیست های انقلابیِ پیرو کمونیسم نوین باشد، می تواند محقق شود. در گذشته تلاش های مهمی توسط عده ای از رفقا تحت نام جنبش کمونیسم نوین افغانستان (جکنا) آغاز شد، تبدیل به حرکتی امید آفرین شد، اما این گام اولیه با وجود داشتن مبنا و مسیر حرکت صحیح، تکامل نیافت و نتوانست در انجام وظایف اش در مسیر مبارزه با دشمنان بشریت و دشمنان مردم افغانستان و تغییر فکر توده های مردم به سمت انقلاب تداوم داشته باشد. جمعبندی علمی از علل سیاسی و ایدئولوژیک این ناکامی و بر این مبنا احیاء و گسترش جکنا، برای همه آن هایی که از چندین دهه فاجعه در افغانستان به ستوه آمده اند، برای هزاران زن و مرد جوان شورشی و متنفر از جهادی ها، آمریکا و طالب، منزجر از ستم و تبعیض و جهل و تاریک اندیشی و پدرسالاری یک ضرورت است. باشد تا کمونیست های انقلابی از میان زنان شورش گر افغانستان بلند شده و به صراحت و صدای بلند اعلام کنند که آماده اند تا خشم زنان افغانستان از شرایط بردگی شان را تبدیل به  نیروی سازمان یافته جنبشی برای انقلاب کنند — نه فقط علیه حاکمیت طالبان بلکه علیه کلیت سیستم سرمایه داری امپریالیستی که طالبان بخشی از آن است.

صحبت از  پتانسیل بالای زنان افغانستان برای این که چنین نیروی پیشاهنگی از میانشان بلند شود مبتنی بر یک ارزیابی ماتریالیستی است و نه خوش خیالی یا تعارف برای تقویت روحیه. در این مرحله باید حول چنین درک و تعهدی نسبت به چنین انقلابی نیرو انباشت کنیم.

اوضاع کنونی، این نقطه نظر را عاجل تر از همیشه می کند. جهان دارد به طور خشونت بار قالب بندی مجدد می شود. آمریکا در راس آن است و جنگ نسل کشی غزه تبارز این وضعیت است. وضعیت زنان افغانستان یکی از تبارزات تشدید تضادهای دنیا است. تشدید تضادها نیاز دارد که توسط خشونت حل شود، مانند جنگ روسیه علیه اوکراین و جواب ناتو به آن. مرتبا تلاش می کنند این روند را کنترل کنند، اما دینامیک های نظام سرمایه داری جهانی مرتبا آن را به مرحله ای می رساند که کنترلش برای امپریالیست ها هم ممکن نیست. وضعیت زنان افغانستان و دیگر تحولات مانند جنگ نسلی کشی اسراییل در غزه و تلاش های مستاصلانه جمهوری اسلامی ایران برای حفظ تعادل اش در چنین چارچوب کلانی رخ می دهد. تحلیل از این صحنه پیچیده و لایه های درهم تنیده آن، نیازمند داشتن هسته ای از کمونیست های انقلابی است که مرتبا با استفاده از علم کمونیسم نوین صحنه را تحلیل کنند و برای توده های مردم تشریح کنند و طبق آن عمل امروز را در جهت تدارک برای انجام انقلاب پیش ببرند. هدف از علم، پیش بینی نیست. بلکه فهمیدن ماهیت جامعه و صحنه سیاسی در هر مقطع و در این پرتو ترسیم مسیر پیشروی به سمت انقلاب کمونیستی است. صحنه سیاسی در جهان و در هر کشور مرتباً تغییر می کند و نیروهای سیاسی هم مرتباً تغییر سیاست می دهند و درهم ترکیب شده یا از هم جدا می شوند. پولاریزاسیون سیاسی را که حول فصل جدید «دوحه» شکل گرفته باید برهم زد. ما نباید به دنبال اکثریت شدن باشیم. بلکه باید اقلیتی را سازمان دهیم که ماتریالیست است. داشتن قطب نمای علمی کمونیسم نوین برای مقابله با سیاست ها و مسیرهای ارتجاعی و امپریالیستی و باز کردن مسیر حقیقتا رهایی بخش، تعیین کننده است. بر همین مبناست که باید راه دیگری، راه جنبشی برای انقلاب را بسازیم.

قیام علیه دنیای کهنه بر حق و ساختن دنیای نو ضروری است. از خاورمیانه تا قلب آمریکا، مردم به نهضت های انقلابی نیاز دارند که جوانان به ویژه زنان انترناسیونالیست با علم کمونیسم نوین در رهبری آن قرار گرفته باشند. لازم است تلاش و مبارزه ما به آن جا برسد که مردم سرانجام خود را از حصارهایی خلاص کنند که مانع خیزش شان علیه ستمگران می شود. این چیزی است که به رهبران استراتژیک انقلاب نیاز دارد. رهبرانی با دانش و روش علمی و نگاه استراتژیک به انقلاب تا بر شمار زیادی از مردم اثر بگذارند و مبارزات آن ها را به سوی هدف یک انقلاب واقعی پیش ببرند.

«شمار کسانی که کمونیسم را رد کرده اند، بیش از اندازه زیاد است؛ اغلب این ها بدون این که به طور جدی به آن بپردازند آن را رد کرده اند و یا این که اصلا حاضر نشده اند به آن نگاهی جدی کنند. علت این امر در جهل و تعصبی نهفته است که منبع نهایی اش تحریفاتی است که حافظان نظم کنونی بی وقفه اشاعه داده اند و این تحریفات فقط به تقویت نظم موجودِ به شدت ستمگرانه خدمت کرده است. …و این کار، آسیب بزرگی به بشریت وارد می کند: امتناع از به کار بردن رویکردی صادقانه و علمی و به جای آن به کار بردن ضد آن در مورد کمونیسم و تاریخ واقعی جنبش کمونیستی و تکامل کمونیسم نوین، یعنی بستن درها به روی تنها آلترناتیو واقعی در مقابل سیستم حقیقتا درنده سرمایه داری- امپریالیسم؛ بستن در به روی تنها آلترناتیو معتبری که منافع اساسی توده های بشریت و در نهایت کل بشریت و آینده ای را نمایندگی می کند که ارزش زیستن دارد.» (آواکیان. بیانیه به مناسبت سال ۲۰۲۱، سالی جدید، نیاز اضطراری به جهانی که بتیادا متفاوت است: برای رهایی تمام بشریت)

مهم نیست امپریالیست ها چند بار طالبان را بردند و آوردند. اتحاد با ارتجاعی ترین قشرهای حاکم در کشورهای تحت سلطه، مخالف اصول و کارکردهای امپریالیسم نیست. به خاطر بربریت فوق العاده طالبان نباید امپریالیسم آمریکا را که سازمانده فصل جدیدی از «دوحه» با طالبان است در درجه دوم قرار داد. جریانی مثل طالبان یا نیروهای جهادی اسلام گرای پیش از طالبان، بازیگران بومی بر یک صحنه کلان جهانی هستند که نظام سرمایه داری امپریالیستی بر آن حاکم است . در خاورمیانه، هنوز دو قطبیِ بنیادگرایی اسلامی یا امپریالیسم برهم نخورده است. اما پایه های مادی برهم زدن آن هر روز بیشتر از قبل مهیا و پخته می شود. این نظام جهانی، یکپارچه نیست و خودش شاریده و مملو از رقابت های کلان میان قدرت های امپریالیستی مختلف است که امروز به ویژه میان آمریکا با روسیه و چین جریان دارد. اگر توده های مردم این صحنه پیچیده را درک کنند، ثبات فکر و ثبات قدم، جای حس عجز در مقابل اوضاع پیچیده را می گیرد و در مقابل گوشت دم توپ بنیادگرایان یا خادمان امپریالیست ها شدن، مقاومت خواهند کرد و به جای آن جذب راه رهایی بخش انقلاب کمونیستی خواهند شد.

[۱] https://www.dw.com/fa-af/طالبان-در-مذاکرات-دوحه-به-میزبانی-سازمان-ملل-شرکت-می-کنیم/a-69378399

[۲] آیت الله آنتونی بلینکن و تشکیل شورای فقها در افغانستان. ستاره مهری. نشریه آتش شماره ۱۱۳. فروردین ۱۴۰۰

[۳] جناحی از بورژوازی و هیئت حاکمه امپریالیسم آمریکا، در قامت رژیم بوش و نئومحافظه کاران طرفدارش، با دو هدف ابتدا به افغانستان و بعد به عراق لشکر کشیدند. یکم، نابودی نیروهای اسلامگرای در حال رویش و گسترش در سراسر خاورمیانه، شمال آفریقا و دیگر نقاط جهان. جورج بوش خاورمیانه را به مرداب پشه خیزی تشبیه کرد که باید خشکانده می شد. امپریالیسم آمریکا که به مدت یک دهه از ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۸ به حمایت و تقویت و تسلیح گروه های مختلف اسلامگرا در افغانستان علیه ارتش اشغالگر امپریالیسم شوروی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) پرداخته بود از اواسط دهۀ ۱۹۹۰ با معضل تهاجم اسلامگرایان به منافع و رژیم های وابسته به خودش در منطقه و حتی در قلب نیویورک مواجه شده بود. دوم، امپریالیسم آمریکا پس از جنگ جهانی دوم خود را به عنوان قدرت امپریالیستی شماره یک جهان مطرح کرد و به هماوردی با شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶)، چین سوسیالیستی (۱۹۷۶-۱۹۴۹) و بعدها شوروی سوسیال-امپریالیست (سوسیالیست در نام، امپریالیست در عمل) پرداخت. آن ها نظم جهانی و روابط و مناسبات ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیکی را بنا نهادند که در مسیر خدمت به سلطه شان به عنوان قدرت شماره اول جهان سرمایه داری امپریالیستی بود. اما این موقعیت و جایگاه از سال های دهۀ ۱۹۷۰ به بعد با یک شیبِ نزولی مواجه شد. آمریکا با فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ تلاش کرد از خلأ به وجود آمده در توازن قوای امپریالیستیِ جهانی استفاده کرده و موقعیت خود را در منطقۀ استراتژیک خاورمیانه تثبیت و تحکیم کند. در این راستا تلاش کرد رژیم های مخالف منافع استراتژیکش در منطقه، به ویژه رژیم های بعث عراق و سوریه و جمهوری اسلامی ایران را با تغییر و جنگ یا فشار، از پیش پا بردارد و یا به کمپ خود بکشاند. این طرحی بود که «طرح خاورمیانه بزرگ» نام گرفت.