با فرهنگ لیچارگویی علیه کمونیسم مقابله کنیم، یک درک ماتریالیستی: چرا بعضی‌ها با افق انقلاب واقعی مشکل دارند و پایۀ مادی آن چیست

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

گزیده از کتاب «علم و انقلاب» به قلم آردی اسکای بریک. ترجمه ریحانه رهنما با همکاری منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م). ۱۳۹۸

الف) با فرهنگ لیچارگویی علیه کمونیسم مقابله کنیم

«به عقیده من این فرهنگ لیچارگویی یک جورهایی به شکست انقلاب‌ها و جنبش‌های انقلابی در سرتاسر دنیا و از دست رفتن موج اول پروژۀ سوسیالیستی مربوط است. به عبارت دیگر، دلیلی وجود دارد که این چیزها را به هم مرتبط می‌کنم. چون در دهۀ ۱۹۶۰ و در جنبش‌های آن دوره فرهنگ حاکم به‌کلی متفاوت بود. هرچند که مسلماً آدم‌ها همه جور تفاوتی با هم داشتند، همه جور گروهی وجود داشت و مردم هر نوع اختلاف نظری که فکرش را بکنید داشتند و سر این اختلاف‌ها باهم پلمیک می‌کردند؛ ولی فرهنگ حاکم در کل بسیار متفاوت بود. بی‌شک آن زمان هم یکسری لیچارگویی و بدگویی‌های حقیر، مقداری فرصت‌طلبی‌ها وجود داشت، به ویژه از سوی کسانی که خودشان چیزی برای جلو گذاشتن نداشتند و مشغله ‌شان نابود کردن دیگران بود. با این وصف، اصلاً به گردپای فرهنگ لیچارگویی امروز نمی‌رسید. امیدواری عمومی بسیار بیشتری وجود داشت، خوش‌بینی بسیار بیشتری نسبت به این ایده وجود داشت که ما واقعاً می‌توانیم دنیا را به‌جای بهتری تبدیل کنیم و بشریت نهایتاً می‌تواند به دنیای بهتری دست یابد، دنیایی سخاوتمندانه‌تر، با همکاری و اشتراکات بیشتر. مردم چه کمونیست بودند چه نبودند، بخش زیادی از آن‌ها آن روزها آرمانی ورای رفتار سرمایه‌دارهای درنده‌خو داشتند. و این آرزو و آرمان، واقعی به نظر می‌رسید، امکان‌پذیر و تحقق‌پذیر می‌نمود. ولی بعداً، با شکست‌ها به ویژه با شکست انقلاب در چین، عقب‌نشینی جنبش‌های انقلابی در سرتاسر دنیا و افت جنبش‌های انقلابی دست در دست حملاتِ ایدئولوژیکِ بسیار شدید نظام سرمایه ‌داری امپریالیستی که خادمانش به صورت نظام ‌مند حملات ضد کمونیستی وسیعی را ترتیب می‌ دادند و داستان‌های پراشک و آه درباره انقلاب فرهنگی چین منتشر می‌کردند و در آن‌ها انقلاب فرهنگی چین را به یک امر وحشت‌انگیز و رهبران انقلابی را به هیولا تشبیه می‌کردند، روحیه عمومی و فرهنگ کلی شروع به تغییر کرد. هدفِ همۀ این پاتک‌ها، تضعیف و تحریف انقلاب و کمونیسم است و بله ده‌ها سال است که این ضد حمله ‌ها ادامه دارد و مردم بسیاری که زمانی درک بهتری داشتند را تحت تأثیر قرار داده است. بسیاری از کسانی که با این نوع تبلیغات ضد کمونیستی مواجه می‌شوند، تا حد زیادی بدون چون و چرا و بدون اینکه فاکت‌ها و واقعیت را بررسی کنند آن‌ها را قبول می‌کنند و با این کار در واقع به جهان‌بینی امیدوارانه ‌ای که زمانی داشتند پشت می‌کنند.

بسیاری از «دهۀ شصتی‌ها» (نسل دهۀ ۱۹۶۰) آخر کار به آدم‌های بسیار بدبینی تبدیل شدند. بسیاری از آن‌ها در ابتدا درکی رومانتیزه از مردم قشرهای پایین جامعه داشتند. تصور می‌کردند تحت  ستم ترین افراد جامعه باید دارای بهترین کیفیت‌ها هم باشند، گویی که معصوم و مقدس هستند. ولی وقتی واقعیت پیچیدۀ این مردم را کشف کردند و اینکه آدم‌ها زندگی‌های پیچیده‌ای دارند و همۀ آن‌ها معصوم و مقدس نیستند دچار سردرگمی شدند. در واقع، این مسئله بسیاری از افراد پیشرو و حتی انقلابی، به ویژه آنان که از اقشار میانی جامعه بودند را دچار سردرگمی کرد. آن‌ها روش علمی به کار نمی‌ بردند. آن‌ها امور را با روش علمی و ماتریالیسم کافی بررسی نمی‌ کردند. در نتیجه، دیگر قادر نبودند زیبایی طبقات تحتانی و پتانسیل این مردم را ببیند. فیلم معروفِ «The Big Chill» («زمستان بزرگ») نقطه عطفی را در فرهنگ نشان می‌دهد. این فیلم، عده‌ای از لیبرال‌های دهۀ ۶۰ {میلادی} را نشان می‌دهد، کسانی که زمانی بخشی از گروه‌های دانشجویی مترقی و جوانان رادیکال هنجارشکن بودند. در خلال سال‌های بعد، این افراد مأیوس شدند، از درِ ضدیت با توده‌های مردم قشر پایین جامعه در آمدند، از آنان منزجر شده و نگاهشان به این مردم آن شد که اینان مشتی مجرم گناهکار و فاسد هستند. وقتی آدم فاقد علم باشد، چنین بلایی بر سرش می‌آید! آن‌ها از رمانتیزه و ایده آلیزه کردن طبقات تحتانی جامعه و آنان را فرشتگان آسمانی دیدن به فرو کاستن آن‌ها به مشتی جانِ بی چهره که از انسانیت تهی هستند و باید از آن‌ها ترسید و بیزار بود در غلتیدند.

 این شیوۀ تفکر و جَوِ ناسالم ده‌ها سال است که یک معضل بوده است. نهایتاً اینترنت هم عرصه وسیع‌تری برای گسترش و تقویت این بدبین‌ها و نفرت پراکنی های مجازی فراهم کرده است. اینترنت مکانیسمی برای دامن زدن به این فرهنگ عمومی خُرد کردن دیگران فراهم کرده به ‌طوری که افراد از فاصله دور و ایمن، اغلب به صورت ناشناس و بدون اینکه برای صدماتی که وارد می‌کنند احساس مسئولیت کنند و حساب پس دهند، این کار را می‌کنند. فضای مجازی تبدیل به جایی شده است که افراد می‌توانند پشت آن پنهان شوند، در خانه در حالی که لباس‌خوابشان را تن کرده‌اند ساعت‌ها کامنت ها و اظهارنظرهای بدبینانه بنویسند و دیگران را خُرد و تحقیر کنند و این کاری است که خیلی‌ها می‌کنند. کسانی که وقتشان را صرف این کار می‌کنند، وضعیت زشت و زنندۀ خودشان را برملا می‌کنند. آن‌ها از خیال‌پردازی تهی هستند و فاقد وجدان اخلاقی و مسئولیت‌پذیری اجتماعی هستند. و درباره آن کسانی که زمانی عقاید بهتری داشتند، این مسئله نشانگر دست کشیدن آن‌ها از تلاش برای ساختن یک دنیای بهتر است. به نظر من این بخشی از شکل‌گیری وضعیت جاری است.

ب) یک درک ماتریالیستی: چرا بعضی‌ها با افق انقلاب واقعی مشکل دارند و پایۀ مادی آن چیست

«خوب چرا وضع این‌طور است؟ یک بخش مهمش مربوط به این است که جامعه به طبقات اجتماعی مختلف تقسیم شده است. ….

 یک طبقۀ میانی بسیار وسیع وجود دارد، قشری که مابین مردم تحتانی جامعه و قشر نازک ممتاز فرادست جامعه که همه چیز را کنترل می‌کند قرار دارد. این میانی ها همان کسانی هستند که مارکسیست ها به آن‌ها خرده‌بورژوازی می‌گویند، به این خاطر که بورژواهای کوچکی هستند. آن‌ها مانند بورژواهای بزرگ که همه چیز را می‌چرخانند قدرتمند نیستند. این اقشار میانی واقعاً اداره چیزی را در دست ندارند. … … به ویژه در میان اقشار تحصیل‌کرده ‌تر، روشنفکرتر، به اصطلاح افراد مترقی، لیبرال یا هراسم دیگری، تعداد زیادی از افراد این طبقه هستند که از ستمگری‌ها و بی‌عدالتی‌هایی که در جامعه هست منزجر می باشند. … بنابراین عده‌ای از افراد طبقه متوسط هستند که واقعاً نسبت به وضعیت امور انتقادات جدی دارند. ولی «از اوضاع موجود راضی نبودن» دقیقاً به معنای فهمیدن ضرورت تغییرات بنیادی یا گرایش در این راستا نیست. این افراد اغلب شبیه آدم‌هایی هستند که اسکیزوفرنی دارند. بعضی از آن‌ها ممکن است بگویند در پی تغییرات رادیکال هستند و بعضی از آن‌ها حتی ممکن است بگویند خواستار یک جور انقلاب هستند. ولی سر بزنگاه که می‌شود، یک جورهایی در موقعیت بینابینی خودشان گیر می‌کنند، چرا که از یکسری امتیازاتی که جامعه کنونی به آن‌ها می‌دهد بهره‌مند هستند. … …این‌جوری می‌شود که وقتی که پای تغییرات رادیکال و انقلابی به میان می‌آید آن‌ها شروع می ‌کنند به اینکه به این که وای هرج ‌و مرج خواهد شد و مردم رنج کشیده و خواهند مرد. به این ترتیب، راجع به مسئله خشونت و خشونت انقلابی دچار همه جور نظریات عجیب ‌وغریب می‌شوند. ببینید، عملی کردن خشونت {انقلابی} در حال حاضر در دستور کار امروز جامعه ما نیست ولی به قول مائوتسه دون انقلاب واقعی مجلس مهمانی نیست. وقتی به مرحله عملی انقلاب برسیم، بله جنگ خواهد بود، مردم خواهند مرد. مردم رنج خواهند کشید.

ولی اگر از منظر مردم ستمدیده در لایه‌های تحتانی جامعه به اوضاع نگاه کنیم، همین الان هم خشونت بسیار زیادی در جریان است، خشونتی که مردم دائماً قربانی اش می‌شوند. همین الان هم در خیابان‌ها جوی خون جاری است. همین الان هم استخوان‌ها در حال خرد شدن هستند. همین الان هم روح و روان مردم در اختناق است. به‌طور روزمره و در ابعاد عظیم در این کشور و در سراسر دنیا این واقعیت زندگی مردم طبقات تحتانی است. ببینید! مردم تحتانی جامعه خیلی دغدغه و نگرانی ذهنی در این مورد ندارند که هنگام سر رسیدن انقلاب یا در پاسخ به جنبش‌های مقاومت و اعتراضات چقدر هرج‌ومرج و بی ‌نظمی و تشنجات اجتماعی بروز خواهد یافت. چون‌که تحت این نظام آن‌ها پیشاپیش و به‌طور دائم در زندگی روزمره آن را تجربه می‌کنند. مردمِ اعماق جامعه سؤالشان بیشتر این است که آیا ما واقعاً می‌توانیم در چنین انقلابی پیروز شویم یا خیر. آدم‌ها شجاعانه مبارزه خواهند کرد و فداکارهای زیادی خواهند کرد ولی هیچ‌کس نمی‌خواهد به سختی بجنگد فقط برای اینکه شکست بخورد و در هم کوبیده شود و کار به جایی نرسد. پس سؤال این است که آیا واقع بینانه امکان پیروزی هست؟ جامعۀ جدید چه شکلی خواهد بود؟ متحدان ما چه کسانی خواهند بود؟ آیا آخر کار به ما خیانت می‌شود؟ یکسری سؤالات بسیار جدی هست که افراد طبقات تحتانی جامعه بیشتر تمایل دارند که آن‌ها را مطرح کنند.

ولی افراد اقشار میانی بیشتر حالتشان این‌گونه است، «خوب، حتماً معلومه که یک جور جامعه جدید می‌خواهیم… ما تغییرات بزرگ می‌خواهیم… ولی خوب یک جورهایی هم نمی‌خواهیم» (خنده)! این‌ها در میانۀ جامعه هستند. البته یکسری از آن‌ها هم نهایتاً خود را از سردرگمی و اسکیزوفرنی رها می‌کنند و زندگی شان را وقف خدمت کردن به مردم می‌کنند. کمونیست‌ها و انقلابیون زیادی هستند که از این اقشار برخاسته‌اند، به ویژه از میان دانشجویان و اقشار تحصیل کرده. انقلاب بدون این افراد و بدون نقشی که بازی می‌کنند و خدماتی که ارائه می‌دهند امکان‌پذیر نخواهد بود.

ولی از سوی دیگر، افرادی هستند که فلسفه ‌بافی می‌کنند، افرادی که دوست دارند به صورت انتزاعی درباره تغییرات رادیکال یا حتی انقلاب صحبت کنند ولی در عمل از افق یک انقلاب واقعی می‌هراسند و از آن بیزارند. این افراد یک فضا و جایگاه به عنوان «منتقدان دائمی» برای خودشان دست ‌و پا کرده‌اند و کسانی هستند که به عنوان «مخالفان وفادار» رام و اهلی همیشه در محدوده مرزهای نظام کار می‌کنند و تا حدی از کارکردهای نظام انتقاد هم می‌کنند ولی هیچ‌وقت حاضر نیستند پای به چالش کشیدن نظام بروند و یا با آن مخالفت اساسی کنند. این افراد خواهان یک انقلاب واقعی نیستند. به همین علت هم به صورت جدی درگیر مسائل استراتژی انقلابی و فرصت‌ها و اینکه یک انقلاب واقعی چه الزاماتی دارد نمی‌شوند. و به ویژه نمی‌خواهند ببینند آدم‌های زیاد دیگری خیلی جدی درگیر این مسائل بشوند. چون‌که بحث گسترده بر سر این نوع مسائل و درگیر شدن با آن‌ها «اعتبار» این افراد را زیر سؤال می‌برد. و کلاً زیرپای موقعیتی را که این افراد برای خود درست کرده‌اند خالی می‌کند؛ موقعیتی که هیچ‌وقت بیش از «منتقدینی» که نهایتاً خودشان را به حفظ وضع موجود متعهد کرده‌اند نیست. و هر زمان پای لیچارگویی و حملات کینه ‌توزانه وسط می‌آید، اغلب اوقات این جور آدم‌ها جزو بدترین‌ها هستند. به ویژه وقتی حملاتشان متوجه باب آواکیان است که خودش را وقف یک انقلاب واقعی کرده و فعالانه برای رهبری کردن مردم در این جهت کار می‌کند.»•

«…بیایید سوال کنیم: چرا این افراد {نسبت به آواکیان} احساس ناراحتی می کنند؟ چون کسی پیدا شده که در مورد انقلاب جدی است و حرف هایش محتوی واقعی دارد و فقط مشتی های و هوی خالی نیست. تجزیه و تحلیل و سنتز عمیقی از ذات مشکل، راه حل و جهت گیری جامعه تولید کرده است. از بعضی جهات بعضی از این افراد در گذشته ها مانده اند و رک بگویم کهنه فروشی شان افشا شده است. این ها، مدت های مدید به وضعیت جامعه انتقاد کرده اند ولی وقتی پای دادن راه حل پیش آمده، هرگز چیزی برای ارایه به مردم نداشته اند. … یک عالمه هیچ!

… تاکید می کنم که این یکی از ویژگی های تاریخی طبقۀ خرده بورژوا است که عموما دو پاره و چند پاره است و در جهات مختلفی کشیده می شود و گاهی سعی می کند بر اوضاع ترمز بزند… از یکسو این طبقه یکی از ضروریات انقلاب است و بدون اینکه تعداد زیادی از افراد این طبقه با انقلاب همراه بشوند، انقلاب ممکن نیست. از سوی دیگر اغلب افراد این طبقه سعی می کنند مسیر انقلاب را منحرف و بر سر آن مانع تراشی کنند. …

درباره مساله فرهنگ لیچارگویی این روزها، همانطوری که قبلا هم گفتم امیدوارم این فرهنگ به زودی عوض بشود: اگر مردم مبارزه و مقاومت کنند و هرچه بیشتر بخشی از فرایند انقلابی این دوره بشوند، فکر می کنم تعداد بیشتر و بیشتری رو به این نفرت پراکنان کرده و خواهند گفت، «شما تهوع آورید! حال آدم را بهم می زنید! حوصله سربر هستید و قوه تخیل ندارید، ذهنتان پر از اطلاعات غلط است، هیچ حرفی برای گفتن ندارید، هیچ راه حلی برای مشکلاتی که ما با آن ها دست و پنجه نرم می کنیم ندارید، هیچ پاسخ عمیقی برای اینکه چطور از این لجنزاری که در آن هستیم بیرون بیاییم ندارید، پس بهتر است تمامش کنید!»

«…. بی  پرده بگویم {این دسته آدم ها} با ایده انقلاب احساس ناراحتی می کنند، با کمونیسم، با دیکتاتوری پرولتاریا احساس ناراحتی می کنند. با کسی که با قطعیت می گوید من راه خروج را می دانم، روی این مساله کار کرده ام و راه بیرون رفتن از این شرایط را تکامل داده ام راحت نیستند. ترکیبی هستند از راحت نبودن با انقلاب و کمونیسم و راحت نبودن با قطعیت. …»

«جنبش کمونیستی آفت های خودش را هم داشته است. در واقع مرتبا در فرآیند تکاملی اش، «زائده هایی» از آن جدا شده اند. دگماتیست هایی که قادر نبوده اند علم بودن کمونیسم را درک کنند وبه آن علمی برخورد کنند و مانند یک مشت عقاید مذهبی و کتب تعلیمات دینی به آن نگریسته اند، گویی هرگز هیچ تحول عینی رخ نداده و هیچ چیز جدیدی برای یاد گیری وجود ندارد. انگار زمان برای اینان متوقف شده است. به همین علت لطمات زیادی زده اند. یا کسان دیگری که به علت شکست ها، به جای اینکه به جمعبندی علمی از شکست ها بپردازند کل کمونیسم را غیرممکن می دانند و  «بدیل» شان چیزی بیش از دموکراسی بورژوایی متعارف نیست. آن‌ها فکر می‌کنند مشکل عمده این است که اساساً در همه چیز باید اساساً الاستیسته بیشتری داشت و فکر می ‌کنند مشکل احزاب کمونیستی قدیمی این بود که بیش از اندازه بوروکراسی داشتند. آن‌ها اصلاً به شیوه صحیحی به حلاجی خطاهای معرفت‌شناختی و ایدئولوژیک، خطاهای بنیادین در روش و رویکرد {جنبش کمونیستی قدیم} که در موارد بسیاری رخ داده بود نمی‌پردازند. این ها شده اند دلال طبقات اجتماعی دیگر و حتا فداکاری‌های خودشان را به هدر داده اند. اینها «کمونیست» هایی شده اند که امکان چیزی بیشتر از همین جوامع بورژوایی را نمی بینند.»