جنگ ارتجاعی ایران و عراق/ قسمت چهارم: جنگ به مثابۀ چماق سرکوب

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

از نشریه آتش شماره ۱۲۲. دی ۱۴۰۰

انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران با هدف رسیدن به جمهوریت، آزادی های سیاسی، برابری اجتماعی و استقلال منطقه ای و بین المللی، با به قدرت رسیدن اسلامگرایان در نطفه خفه و نهایتا به ضد خود تبدیل شد. اسلامگرایان به رهبری خمینی و به عنوان جناح جدیدی از طبقات مرتجعِ سرمایه داران (بورژوازی) و زمینداران بزرگ در روندی پرشتاب و بر بستری از ائتلافهای داخلی با جناحهای دیگر بورژوازی (سنجابی، بازرگان، یزدی، بنی صدر، قطب زاده و غیره) – و با راه گشایی و بهتر است بگوییم عدم واکنش منفیِ قدرتهای امپریالیستی بلوک غرب (مشخصا آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان غربی بعد از کنفرانس گوادلوپ) توانستند دولت دیکتاتوری بورژوازی را از دست شاه و اعوان و انصارش در آورند و آن را به قوانین شریعت پیوند زده و به یک دولت دیکتاتوری سرمایه داری دینمدار (تئوکراتیک) تبدیل کنند.

این روند هرگز به سادگی اتفاق نیافتاد. خمینی و نزدیکانش در مسیر تأسیس و تثبیت رژیمشان با مخالفت و مقاومت بخشهایی وسیعی از مردم که در رأس آنها سازمانهای کمونیست، چپ و انقلابی قرار داشتند، مواجه شدند. بخشهای وسیعی از مردم و پیشگامان آگاه و سازمان یافته شان – به ویژه نیروهای چپ و کمونیست – علیه تثبیت دولت دیکتاتوری سرمایه داری اسلامگرا به اشکال مختلف به مقاومت و رویارویی برخاستند. قشر کوچکی از طبقات حاکم سابق (بقایای سطلنت، برخی فرماندهان ارتش و بختیار)، چهره هایی همچون محمد کاظم شریعتمداری و سازمانها و رهبران ناسیونالیست کُرد (حزب دمکرات کردستان) و عرب (شبیر خاقانی و خلق عرب) هم به مخالفت با رژیم تازه تأسیس برخاستند.

واکنش نظام نوپای اسلامی به خواسته ها و اهداف مخالفین سیاسی و عقیدتی شان – چه در میان طبقات و لایه های مختلف اجتماعی و چه سازمانهای سیاسی – از همان اسفند ماه ۵۷ ابتدا با صدور فرمان حجاب اجباری برای زنان و بعد تهاجم ارتش و هسته های اولیۀ سپاه پاسداران به مردم کردستان و ترکمنصحرا، چیزی جز مشت و گلوله نبود. سرکوب، حذف، سانسور، دستگیری، شکنجه، کشتار و اعدامی که تا به امروز در ابعاد وسیع و سراسری مهمترین ابزار جمهوری اسلامی در مواجهه با مردم مخالف و منتقدش بوده است و به یکی از گُسلهای اجتماعی جامعه و دولت جمهوری اسلامی تبدیل شد.

رویارویی مردم و جمهوری اسلامی از همان اواخر بهمن ۵۷ تا پاییز ۵۹ و آغاز جنگ، یک روند شتابناک همراه با چندین نقطۀ عطف مثل جنگ ترکمنصحرا، جنگهای اول و دوم کردستان، سرکوب خلق عرب خوزستان، ضد انقلاب فرهنگی، بستن روزنامه ها و محدود کردن فعالیت گروه های سیاسی و سرکوب آنها توسط چماقداران وابسته به کمیته های انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران بود. چماقدارانی که توسط تشکلهای اصلی هوادار خمینی یعنی حزب جمهوری اسلامی[۱] و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی[۲] هدایت و سازماندهی میشدند.

به مرور میان خمینی و متحدین و مؤتلفین اولیه اش (نهضت آزادی، بنی صدر، قطب زاده) هم در نحوۀ شکل دادن به دولت دیکتاتوری سرمایه داری و هم تنظیم رابطه به قدرتهای جهانی به ویژه بلوک غرب اختلاف پیش آمد. از اواخر زمستان ۵۹ خمینی و هستۀ اصلی قدرت (حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، جامعۀ روحانیت مبارز[۳]، جمعیت مؤتلفه اسلامی) به این نتیجه رسیدند که برای تثبیت کامل دولت و قدرتشان نیازمند سرکوب تمام عیار و فاشیستی جامعه و تاراج تمامی دستاوردهای انقلاب ضد سلطنتی بهمن هستند و این کار نیازمند تک پایه شدن قدرت و کنار زدن آخرین حلقه های «غیر خودی در قدرت» بود.

دولت جمهوری اسلامی به جز سرکوب عریان و فاشیستی، تا تیر ۶۷ همواره از بهانۀ جنگ به عنوان ابزار سرکوب جامعه و مخالفینش استفاده میکرد. هرگونه انتقاد و اعتراض به سرکوب و خفقان و به کمبودها و ناکارآمدی های حکومت با چماق جنگ و «شرایط اضطراری جنگ»، «همدستی با صدام»، «خیانت به وطن» پاسخ میگرفت و خفه میشد.

پروار کردن اختاپوس سپاه پاسداران

دولتها – هر دولتی – ابزار تحمیل ارادۀ یک طبقه بر طبقات دیگر هستند و ارتش و نیروهای مسلح، ستون فقرات هر دولتی را تشکیل میدهند. ارتشها از منافع طبقۀ حاکم و حق حاکمیت آن با اتکا به قوۀ قهریه محافظت میکنند. ارتش شاهنشاهی ایران همراه با دیگر نیروهای مسلح و امنیتی رژیم پهلوی از همان از ابتدای شکلگیری در سالهای ۱۳۰۰ شمسی تا ۱۳۵۷ ستون فقرات دولت طبقات استثمارگرِ فئودالها و سرمایه داران بود که وظیفۀ اصلی آن حفظ و حراست از روابط تولیدی-اجتماعی ستمگرانه و بهره کشانۀ موجود در مقابل اعتراض، مبارزه و خروش توده های تحت ستم در ایران بود.

از آنجا که روابط تولیدی-اجتماعی در ایران از سالهای روی کار آمدن رضاشاه و تأسیس سلسلۀ پهلوی هر چه بیشتر به اقتصاد سرمایه داری امپریالیستی جهانی پیوند خورده و ادغام میشد، ارتش ایران نیز به یک معنا حافظ منافع امپریالیستها و روابط اقتصادی امپریالیستی در این کشور هم بود. ارتش شاهنشاهی ایران از سالهای پایانی دهۀ ۱۹۶۰ (۱۳۴۰) رفته رفته هر چه بیشتر نقش حافط منافع امپریالیستهای غربی و در رأس همه شان امپریالیسم ایالات متحدۀ آمیکا را بر عهده گرفت. هیئت حاکمۀ آمریکا پس از شکست فضاحت بار ارتش این کشور در جنگ ویتنام (۱۹۵۶-۱۹۷۵) به سمت استراتژی گماشتن «ژاندارم منطقه»  یعنی تجیهز و تسلیح ارتش دولتهای ارتجاعی مناطق مختلف جهان به عنوان حافظ منافع آمریکا و بلوک غرب به ویژه در مقابل خطر امپریالیسم شوروی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) و جنبشهای مسلحانه و ارتشهای چپگرا و انقلابی یا نزدیک به شوروی پیش رفت. این مسئولیت در منطقۀ استراتژیکِ خاورمیانه و خلیج به رژیم ایران سپرده شد و ارتش ایران از این مقطع به بعد نه تنها به سرکوب مردم ایران بلکه به عنوان پادوی امپریالیسم آمریکا و بلوک غرب به سرکوب خلقهای منطقه – از جمله انقلاب مردم ظُفار (۱۹۶۲-۱۹۷۵) – پرداخت.

امپریالیستهای غربی به ویژه آمریکا در جریان سقوط رژیم شاه و روی کار آمدن خمینی بسیار کوشیدند مانع از فروپاشی ارتش ایران به عنوان بازوی پرتوان حافظ منافع شان در منطقه بشوند. آمریکایی ها با همین هدف و از طریق مذاکرات محرمانه با خمینی و نزدیکانش، ژنرال رابرت هایزر[۴] را در ماه پایانی حکومت پهلوی به تهران فرستادند. به این ترتیب حتی پس از سقوط رژیم شاه شاکلۀ ارتش ایران حفظ شد.

سران جمهوری اسلامی اما به دلایل مختلف اعتماد کافی به ارتش نداشتند. خمینی و متحدینش نفوذ آمریکایی ها بر فرماندهان ارتش را در ماجرای سفر هایزر به تهران دیده بودند و تصویر کودتای آمریکایی-انگلیسی ۲۸ مرداد ۳۲ کماکان در خاطرۀ جامعه ایران و فعالین و رهبران نیروهای مختلف شرکت کننده در انقلاب بهمن ۵۷ باقی مانده بود. حتی ابراهیم یزدی از رهبران نهضت آزادی تأیید میکند که حاکمان جدید ایران از جمله خود او و مهدی بازرگان اعتماد کافی به ارتش نداشتند و هر آیینه همچون سال ۳۲ احتمال کودتا را میدادند. یزدی میگوید حتی نسبت به اعزام ارتش به کردستان هم نگران بود و به بازرگان گفته بود: «ارتش ایران از انقلاب شکست خورده است، هنوز هم تصفیه نشده است. ما نمیدانیم در ارتش چه خبر است. اگر شما به ارتش مأموریت بدهید به کردستان برود، چه بسا در یک جنگ با عراق پیروز بشود، اما به عنوان ارتش جمهوری اسلامی بیاید و مدعی انقلاب بشود».(یزدی ۱۳۹۵: ۱۹) با توجه به اینکه یزدی، بازرگان و سران نهضت آزادی جناح «معتدل و میانه رو» جمهوری اسلامی در آغاز کار بودند و تا این درجه به ارتش بی اعتماد و ظنین بودند، میتوان احتمال داد این بی اعتمادی در میان خمینی و طرفدارانش بسار بیشتر از این بوده است. لو رفتن و افشای طرح کودتای نقاب (نجات قیام ایران بزرگ) موسوم به «کودتای نوژه» در تیر ماه ۵۹ بیش از پیش سران رژیم تازه تأسیس اسلامی را نسبت به ارتش بدبین کرد. از طرف دیگر تشکیل و تثبیت یک رژیم دینمدار اسلامی نیازمند داشتن «ارتش مکتبی اسلامی» بود، حال آنکه ارتش شاهنشاهی ایران با اتکا به ایدئولوژی های شوینیستی آریایی و شاهدوستی ساخته شده بود.

مجموعۀ این عوامل حتی پیش از سقوط رژیم شاه، ایدۀ ایجاد یک نهاد نظامیِ برآمده از میان طرفداران خمینی و معتقد و مومن به ایدئولوژی اسلامگرایی را در ذهن اسلامگرایانِ تازه به قدرت رسیده ایجاد کرد. آنها در اسفند ۵۷ هسته های اولیۀ این نیروی نظامی را به وجود آورده و در دوم اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ رسما موجودیت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را اعلام کردند.

بر خلاف افسانه ای که مدعی است سپاه در دوران خمینی «غیر سیاسی» بود و در زمان رهبری خامنه ای وارد سیاست شد، واقعیت این است که این نیرو از روز اول یک نیروی سیاسی-نظامی کامل بود و با هدف حفظ جمهوری اسلامی تأسیس شد. سپاه از روز نخست تأسیسش به سرکوب خونین مردم پرداخت و از کردستان و ترکمنصحرا تا خلق عرب خوزستان و ماهیگیران گیلان و از ضد انقلاب فرهنگی فروردین ۵۹ در دانشگاه ها تا حمله میتینگها و جلسات گروه های سیاسی و روزنامه های منتقد و مخالف خمینی، با گلوله و شکنجه و چاقو به جان مردم افتاد.

آغاز جنگ ارتجاعی ایران و عراق بهترین فرصت برای سران جمهوری اسلامی بود که چه به لحاظ نظامی و تسلیحاتی، چه عقیدتی و ایدئولوژیک و چه اجتماعی به گسترش، تقویت و تحکیم سپاه ضد خلقی پاسداران بپردازند. این نیرو در سالهای جنگ، تجارب و توان مندی های نظامی و تسلیحاتی مهمی یافت که تا به امروز یکی از عناصر مهم حفظ و حراست جمهوری اسلامی است. به لحاظ عقیدتی و ایدئولوژیک «فرهنگ جهاد و شهادت» در طول سالهای جنگ یکی از ابزارهای مهم جمهوری اسلامی در تربیت کادرهای جنایتکار عقیدتی و تبلیغ و گسترش اسلامگرایی بود. و از نظر اجتماعی، جمهوری اسلامی از میان خانواده های صدها هزار سپاهی و بسیجی کشته شده در جنگ توانست پایۀ اجتماعی قابل توجه و وفاداری را جذب و سازماندهی کند. همچنین سازماندهی نهاد شبه نظامی بسیج به عنوان میلیشیای سپاه در نظامی کردن (میلیتاریزه) جامعۀ ایران و ایجاد شبکۀ نظامی-امنیتی وسیعی در نهادهای مختلف اجتماعی از ادارات، کارخانه جات، روستاها و مساجد تا دانشگاه ها، مدارس، حوزه های دینی و محلات، پایۀ سرکوبگر وسیع و سازمان یافته ای را برای رژیم ایران ایجاد کرد.

ابوالحسن بنی صدر تأکید میکند که سران حزب جمهوری اسلامی به دنبال انحلال ارتش بودند و محمد بهشتی طرحی را پیشنهاد کرده بود که هیئتی متشکل از نمایندگان کمیته های انقلاب اسلامی، سپاه، دادگاه های انقلاب و شورای انقلاب تشکیل بشود و کار تصفیۀ ارتش تا انحلال کامل و ادغام آن در سپاه پاسداران را پیش ببرد. او چنین جمعبندی میکند که یکی از اهداف سران جمهوری اسلامی از ادامۀ جنگ با عراق، تضعیف بیشتر ارتش شاهنشاهی و در مقابل تقویت سپاه پاسداران بود و اگر چه ارتش به طور کامل منحل نشد، اما سپاه به ارتش اصلی ایران و مهمترین نیروی مسلح ایران تبدیل شد.(بنی صدر ۱۳۸۰: ۱۲۴) و دراین حرف حقیقت مهمی نهفته است.

جمهوری اسلامی طی چهل سال اخیر کوشید ارتش را هم بر اساس ایدئولوژی اسلامگرایانه اش بازسازی کند و در همان سالهای اول هم افسران و فرماندهان اسلامگرایی چون علی صیاد شیرازی، احمدی کشوری، علی اکبر شیرودی، موسی نامجو، یوسف کلاهدوز و غیره از صفوف ارتش برآمدند و در سرکوب مردم کردستان و انقلابیون و در مسیر بقای جمهوری اسلامی دست به هر گونه ای از جنایت زدند. همچنین جمهوری اسلامی با اتکا به ملی گرایی توانست بخشهایی از افسران رده بالا و درجه داران ارتش شاهنشاهی همچون ولی الله فلاحی، قاسمعلی ظهیرنژاد، احمد مدنی، بیژن کبیری و بهرام افضلی را با خود متحد کند و از سالهای جنگ و پس از آن تلاش کرد با ساختن ایدئولوژی اسلامی-ایرانی بخشهای بیشتری از جامعه را زیر پرچم میلیتاریسمش متحد کند. اما در تمام این مدت و از همان سالهای جنگ، سپاه پاسداران به آن اختاپوس سیاسی، نظامی، اقتصادی ای تبدیل شد که در تمام ابعاد و زوایای جامعه ایران نفوذ کرد. و باز بر خلاف افسانه هایی که حضور سپاه در عرصۀ اقتصاد را به آغاز دهۀ ۱۳۷۰ ربط میدهند، این نیروی نظامی از همان سالهای جنگ دست به کار فعالیتهای تجاری و مافیایی بین المللی برای تهیه اسلحه و تجهیزات جنگی و اطلاعاتی شد. محسن رفیق دوست از فرماندهان سپاه و وزیر سپاه در سالهای جنگ، در یک برنامه تلویزیونی از نقش بین المللی خودش و سپاه در لابی گری اقتصادی و سیاسی در سراسر جهان صحبت کرد[۵] و حسن روحانی در برنامۀ دیگری تأیید کرد که سپاه در همان سالهای میانۀ دعهۀ ۱۳۶۰ هم مدعی ادارل امور کل جامعه بوده است[۶].

[۱]  حزب جمهوری اسلامی در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ توسط عده ای از نزدیکترین شاگردان و همفکران خمینی یعنی محمد حسینی بهشتی، عبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنه‌ای، محمد جواد باهنر ، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، حسن آیت، اسدالله بادامچیان، عبدالله جاسبی، حبیب‌الله عسگراولادی و غیره با تأیید و حمایت شخصِ خمینی تشکیل شد. این حزب مهمترین نقش را در تأسیس و تثبیت جمهوری اسلامی و سرکوب مردم داشت. حزب جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۶ به علت اختلافات داخلی منحل شد.

[۲]  سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ۱۶ فروردین ۱۳۵۸ از به هم پیوستن هفت گروه شبه نظامی طرفدار خمینی تشکیل شد. اعضای این سازمان از فرماندهان بعدی و بنیانگذاران سپاه پاسداران و وزارات اطلاعات جمهوری اسلامی و از بازجویان و شکنجه گران حرفه ای زندانهای ایران در دهۀ شصت شدند. محمد سلامتی، محمد بروجردی، مرتضی الویری، محسین رضایی، سعید حجاریان، بهزاد نبوی، محسن آرمین، مصطفی تاج‌زاده، فیض‌الله عرب سرخی، مجتبی شاکری، محسن مخملباف، حسین فدایی و غیره از چهره های اصلی این سازمان بودند.

[۳]  جامعۀ روحانیت مبارز در سال ۱۳۵۶ توسط روحانیون سرشناس طرفدار خمینی تشکیل شد. اکثر اعضای آن تا به امروز در مقامات بالای حکومتی در ایران هستند. در سال ۱۳۶۶ گروهی با عنوان مجمع روحانیون مبارز از این گروه انشعاب کرد.

[۴]  ژنرال رابرت هایزر (Robert Ernest Huyser) افسر عالی رتبۀ ارتش آمریکا که در فاصلۀ ۱۴ دی تا ۱۴ بهمن ۱۳۵۷ به دستور جیمی کارتر رئیس جمهور وقت ایالات متحده به تهران سفر کرد. در مورد مأموریت و نقش هایزر در اعلام بی طرفی ارتش ایران و روی کار آمدن خمینی نگاه کنید به: (هایزر ۱۳۸۹)، (قره باغی ۱۹۸۹)، (مجله جهانی برای فتح. شماره ۹. ۱۳۶۶: ۶۳-۶۶) و همچنین برنامۀ «نقش ژنرال هایزر و سران ارتش شاهنشاهی در روزهای آخر» از بخش فارسی رادیو بی.بی.سی

[۵] (گفتگو با محسن رفیق دوست در برنامه سطرهای ناخوانده)

[۶]  صحبتهای حسن روحانی در مستند تلویزیونی اتاق جنگ)