ایران بر بستر اوضاع استثنایی جهان، تحولات غیر منتظره

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه

وقایع جهان تکان دهنده و سرعت تغییرات بین المللی بهت انگیز است! هرچند ایران بخشی از جهان و مستقیما و به طور تعیین کننده تحت تاثیر دینامیک های نظام سرمایه داری – امپریالیسم است، اما این واقعیت به شدت در محاق مانده است. نفهمیدن این واقعیت، میدان را برای نفوذ افکار ناسیونالیستی کوته نظرانه و نظریه های بی پایه و گاها فکاهی در مورد علل اساسی رنج های اقتصادی و ستم های سیاسی و اجتماعی مردم ایران باز کرده است. انبوهی از تئوری ها و تحلیل ها توسط روشنفکران دموکرات (یا سوسیال دموکرات یا لیبرال دموکرات) تولید می شود که اغلب رابطۀ میان ایران و جهان را طوری ترسیم می کنند که گویا ایران مانند کشتی سرگردان «استبداد زده» در آب های دنیاست که پس از صد سال و اندی (از زمان «انقلاب مشروطه» تا کنون) هنوز به ساحل «دموکراسی» نرسیده است. در حالی که ایران توسط همین «دموکراسی ها» چنان در نظام سرمایه داری- امپریالیسم ادغام و سازماندهی شده است که تغییرات اقتصادی و سیاسی و نظامی سیستم جهانی مستقیما بر آن تاثیر گذاشته و هر تلاطمی که در ایران رخ می دهد، پژواک جهانی می یابد.

سران جمهوری اسلامی و قلم به مزدان ایدئولوژیک و سیاسی اش، این رژیم فاشیست دینی را «خود ویژه» و موجودی بیرون از نظام جهانی سرمایه داری-امپریالیستی ترسیم می کنند. در حالی که این رژیم با تمام «خود ویژگی اش» یکی از زشت ترین محصولات کارکرد همین سرمایه داری- امپریالیسم جهانی است.

امپریالیسم چیست؟

سوء استفادۀ جمهوری اسلامی از واژۀ «امپریالیسم» و نمایش های «ضد امپریالیستی» وقیحانه اش، این واژه را از معنای واقعی اش تهی کرده است. این مرتجعین، واژه امپریالیسم را به عاریت گرفته و آن را از شالودۀ سرمایه داری جدا کرده اند. در حالیکه امپریالیسم در جوهر و اساس به معنای آن است که سرمایه داری، جهانی عمل می کند. مهمترین کار سرمایه داری در رابطه با جامعه بشری این بود که فعالیت های تولیدی عمدۀ نقاط مختلف دنیا را به یکدیگر متصل کرد و به این معنا، تولید را در مقیاس جهانی اجتماعی کرد. امروزه همه سایت های تولید در همه نقاط جهان، توسط بازار جهانی به یکدیگر متصل می شوند؛ همه در این شبکه سازمان می یابند و توسط آن دیکته می شوند. بازار جهانی است که دیکته می کند چه تعداد از مردم دنیا حق بقاء و زندگی شایسته انسان را دارند، استانداردهای بهره وری کار و مزد چیست، و کارخانه های ایران یا بنگلادش و هند و آمریکا با چه نرخ سودآوری حق حیات و تداوم دارند! هسته و مغز استخوان دیکتاتوری طبقه سرمایه داری که در هر کشور توسط دولت های حاکم پیش برده می شود، همین است. تضاد اساسی سرمایه داری (تضاد میان تولید اجتماعی با تصاحب و کنترل خصوصی آن) در تمام جهان و تک تک کشورها حاکم است.

با این وصف، همه کشورها به یک اندازه «ثروتمند» و «فقیر» نیستند. شکاف عظیمی میان معدودی از کشورهای سرمایه داری-امپریالیستی و اکثریت کشورهای «جهان سوم» (کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین) وجود دارد که از الزاماتِ انباشت سودآور سرمایه در مقیاس بین المللی است. این است اساس و شالودۀ متفاوت بودن کشورهای سرمایه داری در اروپا و آمریکای شمالی با کشورهایی نظیر ایران. ثبات و رفاه نسبی در کشورهای سرمایه داری- امپریالیستی مانند آمریکا و اروپا و ژاپن و چین و روسیه، در ازای غارت و استثمار بیرحمانۀ مردم و منابع کشورهای «جهان سوم» تامین می شود. و رقابتِ میان قدرت های امپریالیستی در جنگ جهانی اول و دوم و امروز میان آمریکا و متحدینش از یک سو و چین و روسیه در سوی دیگر، بر سر نفوذیابی در این کشورهاست که اکثریت نیروی کار مافوق ارزان و منابع زیرزمینی و دیگر مواد خام سرمایه داری جهانی را تامین می کند.

بنابراین، تحلیل از اوضاع ایران و رژیم جمهوری اسلامی، بدون نگریستن به آن بر بستر یا در چارچوب بزرگتر اوضاع بین المللی، هرگز نمی تواند تحلیل علمی (یعنی، بازتاب کمابیش صحیح واقعیت) باشد. بدون تحلیل علمی، هرگز نمی توانیم درک کنیم که جمهوری اسلامی فقط یک «رژیم فاشیست دینمدار» نیست بلکه در راس یک دولت دیکتاتوری طبقاتی قرار دارد که شالوده اش، زیربنای اقتصادیِ سرمایه داریِ وابسته به سرمایه داری- امپریالیسم جهانی است.

با دیدن این واقعیت است که ماهیتِ عمیق انقلابی که برای رهایی اکثریت مردم جامعه ما ضروری است، هویدا می شود. تحلیل علمی از اوضاع جامعه، به ما نشان می دهد که فرصت های سرنگونی این رژیم (نه «رژیم چنج») و استقرار جامعۀ سوسیالیستی بنیادا و کیفیتا متفاوت، در کجا هستند و امروز چه نوع فعالیتی را برای دست یابی به آن، می توان و باید پیش برد. تحلیل علمی به ما کمک می کند که در ارزیابی از اوضاع و موقعیت ذهنی مردم و قدرت و ضعف رژیم سرکوبگر حاکم، مرتبا میان «خوش خیالی» و «بد بینی» نوسان نکنیم. به یک کلام، تحلیل علمی ماتریالیست دیالکتیکی کاملا مرتبط است با ماهیت انقلاب؛ کاملا مرتبط است با دیدن دینامیک های واقعی اوضاع و پتانسیل های کنکرتی که برای انقلاب تولید می کند؛ کاملا مرتبط است با داشتن یک رویکرد استراتژیک به انقلاب که قادر است محتوای فعالیت امروز را در خدمت به رسیدن به هدف انقلاب تعیین کند.

این واقعیت را باید تبدیل به آگاهی همه مردمی کنیم که جان بر کف برای دست یافتن به جامعه ای بهتر مبارزه می کنند. در غیر این صورت، جان فشانی و فداکاری های عظیم آنان در مجاری «آلترناتیوهای» گوناگون (امثال پهلوی و رجوی یا ترکیبی از آنان و جناح های «ناراضی» در رژیم  جمهوری اسلامی)  به هدر خواهد رفت. زیرا همه این «آلترناتیوها» وابسته به چارچوبه های سیستم سرمایه داری- امپریالیستی و متعهد به آن هستند و با این برنامه، آنها هیچ یک از دردهای مردم و بحران های جامعه را حتا تخفیف نمی توانند بدهند چه برسد به ایجاد جامعه ای بنیادا متفاوت.[۱]

شاخص های مهم که اوضاع بحرانی جهان را شکل می دهند

اوضاع جهان به طور استثنایی بحرانی است و پتانسیل وقوع رخدادهای وحشتناک مانند جنگ هسته ای بالا است. این بحران، ریشه در حدت یابی بی سابقۀ تضاد اساسی نظام سرمایه داری دارد. این تضاد به واسطۀ تغییراتی که سرمایه داری در ۸۰ سال گذشته در دنیا به وجود آورده چنان حاد شده است که کلیت ساز و کار و ساختار نظام جهانی سرمایه داری را در معرض فروپاشی کامل قرار داده است. حاد شدن این تضاد به معنای آن است که باید از این وضع موجود گذر کرد. 

آواکیان، در نوشته های مختلف (از جمله بیانیه سال ۲۰۲۱) نشان می دهد که اوضاع جهان به سرعت در حال گذار به موقعیتی کاملا متفاوت از قبل است و دو راه ممکن در مقابل آن قرار دارد: تغییرات انقلابی در بسیاری از کشورهای جهان، استقرار جوامع سوسیالیستی رهایی بخش و یا هرچه وحشتناک تر شدن دنیا برای چند میلیارد انسانی که پیشاپیش در شرایط وحشتناک ستم و استثمار به سر می برند و خطر انقراض نوع بشر در نتیجۀ نابودی محیط زیست و جنگ هسته ای. این یک تحلیل ماتریالیستیِ دیالکتیکی از به هم پیوستن چندین تضاد مهم در جهان و در سیستم جهانی سرمایه داری امپریالیستی است، مانند بحران محیط زیست، رقابت میان قدرت های امپریالیستی و امکان بروز جنگ هسته ای و تغییرات کیفی در اقتصاد جهان با پیامدهای مهم در ترکیب اجتماعی – اقتصادیِ جوامع مختلف.  در مقابل این بحران عظیم و در پاسخ گفتن به آن، شکاف خصمانۀ بسیار مهمی در طبقۀ حاکمۀ امپریالیسم آمریکا به وجود آمده که حتا می تواند به یک «جنگ داخلی» برسد. این واقعه و عروج نیروهای فاشیست در حکومت های اروپا علائم دیگری از یک گذار متلاطم با رخدادهای کاملا غیرمنتظره هستند.

آواکیان ضمن تحلیل از بحران بی سابقه در نظم امپریالیستی، همچنین تاکید می کند که همین اوضاع، انقلاب های کمونیستی را بسیار ممکن تر از سابق کرده است. وی در مقاله فوق العاده مهم «انقلاب: نقاط عطف مهم و فرصت های نادر» (که در همین شماره آتش منتشر شده است) می نویسد ما با دوران نادری مواجه هستیم که فرصت های بزرگی برای انجام انقلاب، حتا در ایالات متحدۀ آمریکا، باز شده است. و اضافه می کند،«… این احتمال ممکن است بلافاصله به چشم نیاید و عموما به چشم نمی آید و اتفاقا، آن چه فورا و در سطح و در میان مدت دیده می شود این است که اوضاع بدتر می شود. نکته اینجاست که همه اینها را تنها زمانی می توانیم ببینیم و به تناسب آن عمل کنیم که دارای روش و رویکرد منسجم علمی باشیم.»

بخش مهمی از تحلیل آواکیان، نقش نیروهای انقلابی کمونیست برای تدارک و به اجرا گذاشتن انقلاب های کمونیستی در نقاط مختلف جهان – از جمله در خود ایالات متحده آمریکا است. نقش نیروهای انقلابی کمونیست، بالفعل کردن پایه های مادی موجود و پتانسیل موجود در بطن اوضاع کنونی جهان برای انقلاب است. حدت اوضاع و پتانسیل عظیم برای انقلاب طوری است که باب آواکیان به طور مستمر به نیروهای کمونیست انقلابی تحت رهبری حزب کمونیست انقلابی هشدار می دهد که «نباید آن را به هدر داد».

اهمیت تحلیل صحیح از اوضاع 

جواب درست به این سوال که این تغییرات چگونه حاصل شده است، نیمی از جواب به «چه باید کرد؟» است. اگر به اوضاع به طور سطحی نگاه کنیم، حتما علت بسیاری از رخدادها را نخواهیم فهمید و هرگز درکی از پتانسیل هایی که همین اوضاع برای ساختن راه انقلاب و انجام انقلاب در نقاط مختلف مانند ایران و آمریکا فراهم می کند، نخواهیم داشت. نگاه سطحی به اوضاع، ماهیتِ ورشکستۀ برنامۀ نیروهای مختلف اپوزیسیون راست و حتا «چپ» را روشن نخواهد کرد. برای فهم اوضاع باید به ریشه ها برویم. و ریشه ها یعنی «زیربنای اقتصادی». پیش کشیدن این مساله برای «کارگری» یا «رادیکال» کردن بحث نیست. بلکه برای فهم حقیقت اوضاع و مقابله با انگاره های ایده آلیستیِ غیر علمی و ضد علمی است. برای آن است که بفهمیم، سیستم سرمایه داری امپریالیستی به شدت در مخمصه است. برای درک علمی این واقعیت است که سرمایه داری با کارکرد (عملکرد دینامیک های) خودش  و سیاست هایی که در دوره های مختلف در پاسخ به تامین ضرورت های سیاسی و اقتصادی اش اتخاذ کرده است، تضادها و بحران های بزرگی را ایجاد کرده که در چارچوب سیستم سرمایه داری نمی تواند آن ها را بطور مثبت حل کند یا حتا تخفیف دهد. دولت های سرمایه داری برای حفظ سیستم سرمایه داری و حل بحران هایش آماده اند تا دست به هر کاری بزنند. آنها در این راه به اکستریم خواهند رفت تا سیستم خود را از مخمصه نجات دهند. مساله بسیار بیشتر از آن است که امپریالیسم «بد» است. اکنون دینامیک های زیربنایی سیستم سرمایه داری، بشریت و کرۀ زمین را با خطر انقراض از طریق نابودی محیط زیست و/یا جنگ هسته ای مواجه کرده است. به چند شاخص اوضاع نگاه کوتاهی کنیم.

نابودی محیط زیست

روز ۲۸ تیر خوزستان گرمای بالای ۵۰ درجه و در برخی نقاط ۷۰ درجه سانتیگراد را تجربه کرد که بخشی از امواج گرما در دنیا بود: امواجی که در ۱۲۰ هزار سال گذشته بی سابقه بود. گرمایی که غیرقابل زندگی برای انسان و میلیاردها موجود زنده در طبیعت است. نابودی محیط زیست و خطرات آن در ایران به حدی است که حتا باند «فرهنگستان علومِ» جمهوری اسلامی مجبور شد زنگ خطر را به صدا در آورد و بگوید: «با ادامه روند موجود، کاهش تاب آوری سرزمینی و در نتیجه پتانسیل انحطاط تمدن ایران زمین قابل پیش بینی است».[۲] این باند مرتجع فراموش کرده بگوید که فعالین محیط زیست در سیاهچال های جمهوری اسلامی ایشان در اسارت اند. با وجود جنایت های زیست محیطی که جمهوری اسلامی برای ابقای حاکمیت اش و چاق و چله کردن طبقۀ سرمایه داران اسلام گرا و هوادارانش مرتکب شده است، اما نباید فراموش کرد که علت اصلیِ انتشار گازهای گلخانه ای که ایران را با وجود عقب ماندگی مفرط صنعتی، به مقام هشتم در جهان مفتخر کرده است، وابستگی ساختار اقتصادی جهان سرمایه داری به سوخت فسیلی است. بندناف طبقۀ حاکمۀ ایران (از گذشته در رژیم پهلوی تا امروز در جمهوری اسلامی) و دیگر کشورهای «نفت خیز» دنیا از طریق استخراج نفت و گاز به نظام سرمایه داری- امپریالیسم جهانی متصل شده است و بر این مبنا، در نظام جهانی ادغام و سازماندهی شده اند. جالب این جاست که «راهکار» باند «فرهنگستان علوم» برای مقابله با «تهدیدهای زیست محیطی» عبارتست از: «افزایش حداکثری تولید نفت خام و گاز طبیعی با سرمایه‌گذاری و مشارکت داخلی و خارجی در اکتشاف و تولید مخازن و میادین مشترک»! (همانجا)

نابودی محیط زیست از «ثمرات» فاجعه بار کارکرد سیستم سرمایه داری است که در تمام جهان حاکم است. جنگل های کانادا تا کنون به اندازۀ مساحت دو کشور فرانسه و آلمان سوخته است. بسیاری از فعالین محیط زیست که امیدشان را به اجلاس «کاپ» و سران «دموکرات» و «سبز» و «چپ» حکومت های اروپا بسته بودند، اکنون به شدت ناامید شده اند و حتا برخی از آنان به خط مشی «اکوتروریسم» روی آورده اند و فراخوان منفجر کردن لوله های نفتی را می دهند — خط مشی ای که روی دیگر همان رفرمیسم چشم امید بستن به طبقات حاکمۀ سرمایه داری است.

خطر جنگ جهانیِ هسته ای

نابودی محیط زیست به اضافۀ رقابت خصمانه و نظامی قدرت های امپریالیستی (آمریکا و اروپا در یک طرف و روسیه و چین در طرف دیگر) و تدارک تب آلود آنها برای نمایش قدرت هسته ای، ابعاد آیندۀ وحشتناک را نشان می دهد. رقابت کمابیش «مسالمت آمیز» قدرت های امپریالیستی در عرصه تجاری و نفوذ در مناطق سیاسی و جغرافیایی تحت نفوذ یکدیگر و ویران کردن کشورهایی مانند افغانستان و عراق و سوریه و یمن از طریق جنگ های نیابتی، اکنون به صف آرایی هسته ای آشکار آنان در مقابل هم تبدیل شده است. جنگ اوکراین در قلب اروپا، بر خلاف تبلیغات امپریالیست های غربی نه جنگ میان دموکراسی و اتوکراسی، بلکه جنگ میان امپریالیسم روسیه با حمایت چین با امپریالیست های گردآمده در ناتو تحت رهبری امپریالیسم آمریکا است. تدارک چین برای جنگ با آمریکا نه به خاطر مقاومت در مقابل «استعمار» بلکه برای گرفتن جای امپریالیسم آمریکا در مناطق کلیدی جهان (مانند خاورمیانه) است. این رقابت های افسارگسیخته وضعیت محیط زیست را وخیم تر می کند. زیرا این قدرت ها در شرایط رقابت های افسارگسیخته نه می خواهند و نه می توانند برای مهار روند تخریب خطرناک محیط زیست به توافق برسند. مسئله مرکزی آنان ممانعت از کند شدن روند انباشت سرمایه شان است و این امر مستلزم استفادۀ دیوارنه وار از سوخت فسیلی است.

با هرچه خصمانه تر شدن رقابت میان قدرت های امپریالیستی جهان، خطر گرسنگی صدها میلیون نفر در افق پیداست. درجه جدایی مراکز تولید از مراکز مصرف به حدی رسیده است که با توقف یک کشتی بارکش عظیم در سوئز و یا بسته شدن دیگر بنادر عمده و راه های دریایی، امواج گرسنگی در آفریقا مهلک تر شده و استانداردهای معیشتی حتا در کشورهای آمریکای شمالی و اروپا سقوط خواهد کرد. جنگ اوکراین پیشاپیش همین اثرات را داشت. حتا در ایران باعث شد که قیمت نان سقف را بشکافد.

رقابت میان قدرت های امپریالیستی، موجب تزلزل دائم حکومت های کشورهای تحت سلطه و چرخش در  وفاداریِ این رژیم های تحت سلطه می شود. یکی از نمونه های بارز آن سیاست «چرخش به شرق» خامنه ای است – چرخشی با هدفِ قرار دادن ایران در مدار امپریالیسم چین و روسیه.

آیا در چنین شرایطی کسی می تواند ثابت کند که «راه حل» این بحران بی سابقه و وحشتناک که انسان و کرۀ زمین را یک جا می بلعد، گسترش «دموکراسی» و «سیاست های هویتی» و «کنفدرالیسم» در چارچوب همین سیستم سرمایه داری است؟!

تغییرات در کار، حق «بخور و نمیر» هم از بین می رود

نابودی محیط زیست و خطر جنگ های ویرانگر به طور غیر مستقیم از هشت میلیارد مردم دنیا قربانی می گیرد و حیاتشان را تباه می کند. اما دینامیک های سرمایه داری، تغییراتی را در موقعیت نیروی کار در سراسر دنیا به وجود آورده است که تهاجم مستقیم به حیات صدها میلیون انسان در سراسر جهان است که با بیرحمی از مدار تولید سرمایه داری به عنوان «اضافه» به بیرون پرتاب می شوند. یعنی اینها حتا حق «فوق استثمار» شدن برای «بخور و نمیر» را ندارند. چند نشانۀ بارز تغییرات اقتصادیِ ۳۰ سال گذشته در جهان که علائم آن در ایران هم برجسته است عبارتند از: گسترش «اقتصاد غیر رسمی» که امروز طبق آمار رسمی ۷۰ درصد اقتصاد جهان را تشکیل می دهد؛ رشد بی خانمانی که کرۀ زمین را به «سیاره زاغه ها»[۳] تبدیل کرده است؛ رشد تصاعدیِ «صنعت سکس» (در شکل های غربی و اسلامی) یکی از بزرگترین منابع انباشت سودآور سرمایه است و قشر بزرگی از سرمایه داران بردگی جنسی را به وجود آورده است که مقام شاخص و شبکه های قدرتمندی در بازار سرمایه و دستگاه های پلیس کشورهای مختلف (و در ایران، همچنین در دستگاه دینی حاکم) دارند؛ رشد جهش وار مهاجرت های بیرون از کشورها و میان مناطق مختلف هر کشور…

تشدید رقابت سرمایه های انحصاری بزرگ برای کاهش هزینه ها و همچنین استفاده از فناوری های جدید مانند هوش مصنوعی جهت افزایش بهره وری نیروی کار، به معنای آن است که ظرف چندسال آینده  بسیاری از مشاغل «غیر ضروری» شده و چند صد میلیون کارگر و کارکن دیگر از مشاغل ثابت در رشته های مختلف به بیرون پرتاب خواهند شد. نیروی کار ماهری که دستمزد بهتری می گرفت به شدت کاهش خواهد یافت.  قوۀ محرکۀ این روند، نیاز سرمایۀ رقابتی به بالا بردن بهره وری است و خود این نیاز نیز از ضرورت سرمایه برای حفظ و گسترش سهم اش از بازار و سود برمی خیزد.

به سادگی می توان دید که کارکرد جنایت کارانۀ این سیستم را با برنامه هایی مانند «دموکراتیک تر» کردن «محیط کار» یا اصلاح حکومت ها و کسب امتیازاتی برای اقشاری از هویت های جنسی و جنسیتی و ملی نمی توان حل کرد. برنامه هایی که در چارچوب سیستمی که ما را به اینجا رسانده نه تنها سفیهانه که اصرار بر آنها جنایتکارانه است.

دیدن تضادمندی اوضاع و امکان انقلاب و تسلیم وضع موجود نشدن

تمام دنیا گره گاه تعیین کننده ای را از سر می گذراند. روند کلی اوضاع در ایران مستقیما و به طور تعیین کننده تحت تاثیر این روند جهانی است. این اوضاع، هم طبقۀ حاکمۀ در قدرت (جمهوری اسلامی) را شکل می دهد و هم طبقۀ سرمایه دار بیرون از قدرت را شکل می دهد که نمایندگان و سخنگویانش در شکل آلترناتیوها و برنامه هایی در جریان خیزش ژینا به میدان آمده اند (از ائتلاف پهلوی تا ائتلاف رجوی). رقابت میان دو قطب قدرت های امپریالیستی (یک طرف به سرکردگی آمریکا و طرف دیگر به سرکردگی چین) به سمت جنگ می رود اما رخدادهای مهمی مانند شکل گرفتن انقلاب های کمونیستی می تواند سرنوشت بشریت را طور دیگری رقم بزند و در میانۀ کشمکش میان آنها و شاید حتا قبل از این که دنیا را به آتش بکشند، بخش های مهمی از جهان می تواند از زیر سلطۀ بیرحمانۀ نظام سرمایه داری- امپریالیسم، بیرون کشیده شود (رجوع کنید به مقاله آواکیان «انقلاب: نقاط عطف مهم و فرصت های نادر»). این جاست تضادمندی اوضاع!

ندیدن این تضادمندی به علت نداشتن شیوۀ تفکر علمی، غیرممکن بودنِ تغییرات انقلابی را القاء میکند. به همین علت، درست در نقطه ای که جامعه و دنیا با فریاد طلب تغییر می کند، تسلیم وضع موجود شدن، روند بزرگی است. گرایش «واقع گرایی قدرگرایانه» (رئالیسم دترمینیستی) عامل مهمی در پاسیو شدن، محافظه کاری و رشد جریانات وفادار به نظم موجود است. گرایش ولونتاریستی هم که گاه در واکنش به گرایشِ محافظه کارانۀ «واقع گرایی» سربلند می کند، به علت آنکه مانند همان «واقع گرایی» یک گرایش ایده آلیستی است، در افت و خیز اوضاع تسلیم گرایش واقع گرایی  می شود. طیف گرایش «واقع گرایی» با ادبیات محافظه کارانۀ «نمی شود» و «ممکن نیست» مشخص می شود. این طیف هم شامل افرادی است که صادقانه امکان انقلاب را نمی بینند، هم روشنفکران خرده بورژوا که در مقابل مشکلات غول آسای تغییر انقلابی وضع موجود سر در گریبان کشیده و دور از صحنه متلاطم و پر پیچ و خمی که سرنوشت آینده در حال نوشته شدن است، مشغول به «افکار خود» اند و بالاخره، در انتهای این طیف، فیلسوفان نگهبان نظم هستند که نقاب انتقادی بر چهره زده و فعالانه در حال نظریه پردازی در مورد تن دادن به «راه حل» ممکن هستند: مانند فیلسوف-شارلاتانی چون ژیژک.

گرایشِ «واقع بین باش، کاری نمی شود کرد» به نسبت نفوذی که در میان مردم پیدا می کند، موجب خنثی و نابود کردن پتانسیل انقلابی عظیمی می شود که محصول فشرده شدن ده ها سالِ «معمولی» در بازۀ زمانی کنونی است. در مقابل این گرایش باید ایستاد و با برنامه هایی که ماندن در چارچوب سرمایه داری را موعظه می کنند، جنگید!

دوران جنگ فکری حاد است: برای گستراندن نفوذ تفکر و برنامه انقلاب و تدارکِ آغاز جنگ واقعی با هدف تغییر انقلابی جامعه و جهان.

[۱] برای درک علت حاد بودن اختلافات میان اپوزیسیون های بورژوایی مانند پهلوی و رجوی، در شرایطی که هر دوی آنها از سوی امپریالیسم آمریکا و اسراییل حمایت می شوند، نگاه کنید به رقابت های مهم در صحنه سیاست بین المللی میان امپریالیست های مختلف و تنازعات خصمانه ای که میان جناح های مختلف طبقه حاکمه امپریالیسم آمریکا شکل گرفته است.

[۲] بیانیه شورای فرهنگستان علوم در مورد تهدیدهای محیط زیست

طبق آمار «شورای فرهنگستان علوم» تخریب جنگلهای ایران طوری بوده است که از سال ۱۳۶۹ مساحت از ۱۹ میلیون هکتار به نزدیک به ۷/۱۰ میلیون هکتار رسیده است. خاک آنقدر فرسوده شده و کمبود آب بخش اعظم (سه پنجم) زمین های قابل کشت را غیرقابل استفاده کرده است. یک دوازدهم فرسایش خاک جهان در ایران رخ می دهد. در حالی که ایران یک درصد از خشکی های جهان را به خود اختصاص داده است و نرخ فرسایش خاکی آن هشت برابر میانگین جهانی است و این در حالی است که تشکیل یک سانتی متر مکعب خاک در ایران ۵۰۰ سال طول می کشد. مضاف بر آن، به گفته این باند «فرهنگی» حدود ۶۶ درصد از دشت‌های کشور (حدود ۱۲ میلیون هکتار) در معرض پدیده فرونشست است که علتش تخلیه سفره های آب زیرزمینی است. دریای خزر آلوده ترین توده آبی در جهان است و منبع اصلی آلودگی آن ریختن فاضلاب های صنعتی و شهری رودخانه ولگا به آن است. بالاخره، این باند «فرهنگی» زحمت کشیدند و در مورد پروژۀ سدسازیِ دست پخت «رهبر معظم انقلاب» به نام سد گتوند هم چیزی گفتند: «سد گتوند در فاصله حدود ۵ کیلومتر پایین دست یک توده بزرگ نمک گچساران تعیین محل شد.» و این که «سدسازی بی‌رویه در ایران یکی از مهم‌ترین علت خشک شدن تالاب‌ها و رودخانه‌های کشور است.» و غیره.  

[۳] کتاب «سیاره زاغه ها» نوشته زنده یاد مایک دیویس