حزب کمونیست، حزب کمونیست‌ها است، چه کارگر باشند، چه نباشند!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

حزب کمونیست، حزب کمونیست ها است و نه حزب کارگران. ضرورت وجودیِ حزب کمونیست را هدفِ انقلاب کمونیستی تعیین می کند. زیرا، ابزاری ضروری برای پیش برد و به پیروزی رساندن این انقلاب است. طبقۀ کارگر هم در رابطه با این هدف است که اهمیت پیدا می کند.     

بنابراین، بحث در مورد طبقه کارگر و حزب کمونیست را باید از این هدف شروع کرد. در غیر این صورت، مسالۀ اصلی و اصل مطلب پنهان می ماند. طبقۀ کارگر و حزب کمونیست، دو عنصر از جواب به انقلاب کمونیستی هستند و بدون این نقطه رجوع، بحث در مورد طبقۀ کارگر و حزب کمونیست کاملاً بی معنی است. امروزه، خود این نقطه رجوع (انقلاب کمونیستی) زیر سوال رفته است. باب آواکیان می گوید: «اکثر کمونیستها اغلب کمونیست نیستند». یکی از تبارزاتِ این عقب رفت، آن است که از طبقه کارگر و رسالت تاریخی اش، انقلاب زدایی و کمونیسم  زدایی می  کنند. کسی که به عنوان کمونیست بین کارگران برود ولی ضرورت سرنگونی نظام سرمایه داری و جایگزین کردنش با دولت دیکتاتوری پرولتاریا و استقرار جامعه سوسیالیستی را به میان کارگران نبرد، کمونیست نیست! کسی که به اسم کمونیسم به میان کارگران می رود، اما آنان را مصروف همان مبارزات صنفی/اقتصادی شان نگاه می دارد، اصلا کمونیست نیست. انقلاب کمونیستی برای آن نیست که کارگران را از موقعیت محکوم به حاکم برساند بلکه برای سرنگون کردن دولت سرمایه داری و استقرار دولت سوسیالیستی است برای محقق کردن «چهار کلیت»: نابود کردن کلیۀ تمایزات طبقاتی، نابود کردن کلیۀ آن روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی از آن بلند می‌شوند، نابود کردن کلیۀ روابط اجتماعی که از چنین روابط تولیدی سرچشمه گرفته و بازتولید می ‌شوند و نابود کردن کلیۀ افکار و ارزش‌ها و ایدئولوژی‌هایی که منطبق بر این تمایزات طبقاتی و اجتماعی هستند و آنها را تقویت و بازتولید می کنند. مارکس ثابت کرد، میان سرمایه داری و کمونیسم ضرورتا یک دورۀ طولانی وجود دارد که برای از سر گذراندن آن، جامعه هنوز نیاز به دولت دارد و نام این دولت در دوران گذار را «دیکتاتوری پرولتاریا» گذاشت که وظیفه اش رهبری جامعه به سوی دست یافتن به «چهار کلیت» است. این چهار کلیت از اکنون و در تمام طول دوران سوسیالیسم در روابط بین توده ها حضور دارد؛ حتی در روابط میان توده هایی که خودشان تحت ستم و استثمار هستند. بنابراین، به طور مستمر نیاز به تغییر تمامی این روابط و افکار مردم برای باز کردن راه انقلاب است.

در این چارچوب است که  طبقۀ کارگر مهم است. چون طبقه ای است که پتانسیلا می تواند قوۀ محرکۀ گذار جامعۀ بشری از عصر سرمایه داری به عصر کمونیستی و به طور کنکرت ستون فقرات و رهبری انقلاب های سوسیالیستی در هر کشور خاص باشد. گرایش به کمونیسم یک گرایش عینی در طبقه پرولتاریا (و نه این فرد و آن فرد کارگر) در جامعه سرمایه داری است. علت زیربنایی وجود چنین گرایشی در این طبقه (باز تاکید می کنیم که منظور این فرد و آن فرد نیست بلکه در مورد یک سوخت و ساز اجتماعی صحبت می کنیم که قابل تقلیل به افراد یک طبقه اجتماعی نیست)، تولید اجتماعی است که این طبقه حامل آن است. اجتماعی کردن تولید در مقیاس عظیم و جهانی مهم ترین کاری است که سرمایه داری نسبت به جوامع طبقاتی پیشین کرده است (هرچه اجتماعی تر کردن تولید و هرچه خصوصی تر کردن تصاحب و کنترل آن، تضاد اساسی سرمایه داری است). طبقۀ کارگر (به عنوان طبقه و نه افراد یا گروه های کارگری خاص) این رابطۀ تولید اجتماعی را نمایندگی می کند. اهمیت این طبقه برای انقلاب کمونیستی از این جاست و نه مدیون  صفاتی که بعضی از به اصطلاح «کمونیست» ها طرح می کنند؛ مانند این که تحت ستم ترین و استثمارشونده  ترین و تکنولوژیک  ترین نیروی اجتماعی است. این طبقه، حامل روابط اجتماعی ای است که رفتن جامعه بشری به سوی کمونیسم را، هم ضروری و هم ممکن می کند. اما این پتانسیل، فقط با آگاهی کمونیستی می تواند تبدیل به فعل شود. وظیفۀ کمونیستهای انقلابی آن است که روی این گرایش عینی کار و آن را تقویت کنند و به واسطۀ کمونیسم نوین به آن شکل آگاهانه و سازمانیافته بدهند. در غیر این صورت، تفکرات خودجوش که همواره غیر علمی هستند و گرایشات محافظه کارانه در میان کارگران حاکم می شود. این همان نکته ای است که لنین در «چه باید کرد؟» به آن اشاره می کند و آواکیان هم در مقاله «چه باید کرد غنی شده» به طور بسط یافته تر از لنین، آن را توضیح می دهد. برخلاف کمونیست های انقلابی، جریان های رویزیونیست/ اکونومیست، تفکرات خودجوش و گرایش محافظه کارانه را در میان کارگران تقویت می کنند.  

خطر نفوذ ناچیز کمونیسم در میان کارگران و ستمدیدگان 

بی تردید ۴۴ سال گذشته را دهه های سلطه ضد انقلاب فکری باید دانست. گسترش نفوذ بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و افول وحشتناک تفکر علمی و به تبع آن کمونیسم در میان توده های مردم و همچنین قشرهایی که روشنفکران (قشر تحصیلکرده) نامیده می شوند، تبارزی از این واقعیت است.

عامل بسیار مهم در این وضعیت، به شکست کشانده شدن انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم است. در سال ۱۹۷۶ بعد از مرگ مائوتسه دون، رویزیونیست های حزب کمونیست چین موفق به سرنگون کردن دولت سوسیالیستی شدند و سرمایه داری را در چین احیاء کردند. این واقعه، به شدت سیستم سرمایه داری- امپریالیستی را تقویت کرد و مصداق بزرگترین فاجعۀ بشری بود که هنوز پس لرزه های آن را در تمام دنیا و در تمام جوانب کلان و مهم زندگی بشر می توان احساس کرد. پس از آن، نه تنها مراکز فکرساز بورژوازی بین المللی (به ویژه امپریالیسم آمریکا) و دولت های ارتجاعی مانند جمهوری اسلامی، بی وقفه دروغ و مزخرف تولید کردند تا تاریخ واقعی کمونیسم را دفن کنند بلکه بخش بزرگی از روشنفکران «سکولار و چپ» در این ماجرا همدستی بی دریغ کردند.

در نتیجۀ این شکست ها، جنبش کمونیستی تبدیل به یک پوستۀ  تو خالی شده است و در این وضعیت، شکل گرفتن کمونیسم نوین و تکامل آن توسط باب آواکیان بزرگترین شانس و نقطه قوت برای بازسازی جنبش کمونیستی است. اگر در دهۀ شصت و هفتاد میلادی، دفاع از مائوئیسم و مائوتسه دون خط تمایز مارکسیسم و رویزیونیسم بود امروز، دفاع از کمونیسم نوین و باب آواکیان که معمار آن است، این خط تمایز است. به راه انداختن موج جدیدی از انقلاب های کمونیستی در سراسر جهان، برای بشریت حیاتی است و بدون درک کمونیسم نوین و دفاع از آن و معمارش، ممکن نیست.

اصول ابتدایی کمونیست شدن برای هر کس با هر خاستگاه طبقاتی، از جمله برای کارگران، یعنی این که نسبت به قوای محرکۀ بزرگتر از رابطه سرمایه دار و کارگر (بورژوازی- پرولتاریا) که کارگران درگیرش هستند آگاه شوند و تعلیم ببینند که این سیستم چگونه کار می کند و راه نابود کردنش به واقع چطور است و برای این کار به چه ابزار و نقشه راهی نیاز هست. اینها جزء اصول ابتدایی کمونیست شدن است و تنها راه آگاهی نسبت به این مسائل حیاتی، کمونیسم نوین و دنبال کردن آموزه های باب آواکیان است. هر کارگر پیشرویی باید نسبت به تاریخ واقعی کمونیسم و انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم آگاه شود و نه فقط به کارگران دیگر بلکه به روشنفکران و کلیۀ ستمدیدگان جامعه اعلام کند که واقعیت تاریخ رهایی بخش کمونیستی ما دفن شده است و اگر به این تاریخ آگاه نشویم، مانند شیرخواره ای خواهیم بود در مقابل دشمن بی رحم و مجرب. آگاه شدن نسبت به این تاریخ نیز، بدون رجوع به جمعبندی های علمی باب آواکیان از تئوری و پراتیک انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم ممکن نیست.