نشریه «آتش» شماره ۱۴۱- مرداد ماه ۱۴۰۲

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶۵ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۴۱- مرداد ماه ۱۴۰۲

ایران بر بستر اوضاع استثنایی جهان، تحولات غیر منتظره

وقایع جهان تکان دهنده و سرعت تغییرات بین المللی بهت انگیز است! هرچند ایران بخشی از جهان و مستقیما و به طور تعیین کننده تحت تاثیر دینامیک های نظام سرمایه داری – امپریالیسم است، اما این واقعیت به شدت در محاق مانده است. نفهمیدن این واقعیت، میدان را برای نفوذ افکار ناسیونالیستی کوته نظرانه و نظریه های بی پایه و گاها فکاهی در مورد علل اساسی رنج های اقتصادی و ستم های سیاسی و اجتماعی مردم ایران باز کرده است. انبوهی از تئوری ها و تحلیل ها توسط روشنفکران دموکرات (یا سوسیال دموکرات یا لیبرال دموکرات) تولید می شود که اغلب رابطۀ میان ایران و جهان را طوری ترسیم می کنند که گویا ایران مانند کشتی سرگردان «استبداد زده» در آب های دنیاست که پس از صد سال و اندی (از زمان «انقلاب مشروطه» تا کنون) هنوز به ساحل «دموکراسی» نرسیده است. در حالی که ایران توسط همین «دموکراسی ها» چنان در نظام سرمایه داری- امپریالیسم ادغام و سازماندهی شده است که تغییرات اقتصادی و سیاسی و نظامی سیستم جهانی مستقیما بر آن تاثیر گذاشته و هر تلاطمی که در ایران رخ می دهد، پژواک جهانی می یابد.

سران جمهوری اسلامی و قلم به مزدان ایدئولوژیک و سیاسی اش، این رژیم فاشیست دینی را «خود ویژه» و موجودی بیرون از نظام جهانی سرمایه داری-امپریالیستی ترسیم می کنند. در حالی که این رژیم با تمام «خود ویژگی اش» یکی از زشت ترین محصولات کارکرد همین سرمایه داری- امپریالیسم جهانی است.

امپریالیسم چیست؟

 

سوء استفادۀ جمهوری اسلامی از واژۀ «امپریالیسم» و نمایش های «ضد امپریالیستی» وقیحانه اش، این واژه را از معنای واقعی اش تهی کرده است. این مرتجعین، واژه امپریالیسم را به عاریت گرفته و آن را از شالودۀ سرمایه داری جدا کرده اند. در حالیکه امپریالیسم در جوهر و اساس به معنای آن است که سرمایه داری، جهانی عمل می کند. مهمترین کار سرمایه داری در رابطه با جامعه بشری این بود که فعالیت های تولیدی عمدۀ نقاط مختلف دنیا را به یکدیگر متصل کرد و به این معنا، تولید را در مقیاس جهانی اجتماعی کرد. امروزه همه سایت های تولید در همه نقاط جهان، توسط بازار جهانی به یکدیگر متصل می شوند؛ همه در این شبکه سازمان می یابند و توسط آن دیکته می شوند. بازار جهانی است که دیکته می کند چه تعداد از مردم دنیا حق بقاء و زندگی شایسته انسان را دارند، استانداردهای بهره وری کار و مزد چیست، و کارخانه های ایران یا بنگلادش و هند و آمریکا با چه نرخ سودآوری حق حیات و تداوم دارند! هسته و مغز استخوان دیکتاتوری طبقه سرمایه داری که در هر کشور توسط دولت های حاکم پیش برده می شود، همین است. تضاد اساسی سرمایه داری (تضاد میان تولید اجتماعی با تصاحب و کنترل خصوصی آن) در تمام جهان و تک تک کشورها حاکم است.

با این وصف، همه کشورها به یک اندازه «ثروتمند» و «فقیر» نیستند. شکاف عظیمی میان معدودی از کشورهای سرمایه داری-امپریالیستی و اکثریت کشورهای «جهان سوم» (کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین) وجود دارد که از الزاماتِ انباشت سودآور سرمایه در مقیاس بین المللی است. این است اساس و شالودۀ متفاوت بودن کشورهای سرمایه داری در اروپا و آمریکای شمالی با کشورهایی نظیر ایران. ثبات و رفاه نسبی در کشورهای سرمایه داری- امپریالیستی مانند آمریکا و اروپا و ژاپن و چین و روسیه، در ازای غارت و استثمار بیرحمانۀ مردم و منابع کشورهای «جهان سوم» تامین می شود. و رقابتِ میان قدرت های امپریالیستی در جنگ جهانی اول و دوم و امروز میان آمریکا و متحدینش از یک سو و چین و روسیه در سوی دیگر، بر سر نفوذیابی در این کشورهاست که اکثریت نیروی کار مافوق ارزان و منابع زیرزمینی و دیگر مواد خام سرمایه داری جهانی را تامین می کند.

بنابراین، تحلیل از اوضاع ایران و رژیم جمهوری اسلامی، بدون نگریستن به آن بر بستر یا در چارچوب بزرگتر اوضاع بین المللی، هرگز نمی تواند تحلیل علمی (یعنی، بازتاب کمابیش صحیح واقعیت) باشد. بدون تحلیل علمی، هرگز نمی توانیم درک کنیم که جمهوری اسلامی فقط یک «رژیم فاشیست دینمدار» نیست بلکه در راس یک دولت دیکتاتوری طبقاتی قرار دارد که شالوده اش، زیربنای اقتصادیِ سرمایه داریِ وابسته به سرمایه داری- امپریالیسم جهانی است.

با دیدن این واقعیت است که ماهیتِ عمیق انقلابی که برای رهایی اکثریت مردم جامعه ما ضروری است، هویدا می شود. تحلیل علمی از اوضاع جامعه، به ما نشان می دهد که فرصت های سرنگونی این رژیم (نه «رژیم چنج») و استقرار جامعۀ سوسیالیستی بنیادا و کیفیتا متفاوت، در کجا هستند و امروز چه نوع فعالیتی را برای دست یابی به آن، می توان و باید پیش برد. تحلیل علمی به ما کمک می کند که در ارزیابی از اوضاع و موقعیت ذهنی مردم و قدرت و ضعف رژیم سرکوبگر حاکم، مرتبا میان «خوش خیالی» و «بد بینی» نوسان نکنیم. به یک کلام، تحلیل علمی ماتریالیست دیالکتیکی کاملا مرتبط است با ماهیت انقلاب؛ کاملا مرتبط است با دیدن دینامیک های واقعی اوضاع و پتانسیل های کنکرتی که برای انقلاب تولید می کند؛ کاملا مرتبط است با داشتن یک رویکرد استراتژیک به انقلاب که قادر است محتوای فعالیت امروز را در خدمت به رسیدن به هدف انقلاب تعیین کند.

این واقعیت را باید تبدیل به آگاهی همه مردمی کنیم که جان بر کف برای دست یافتن به جامعه ای بهتر مبارزه می کنند. در غیر این صورت، جان فشانی و فداکاری های عظیم آنان در مجاری «آلترناتیوهای» گوناگون (امثال پهلوی و رجوی یا ترکیبی از آنان و جناح های «ناراضی» در رژیم  جمهوری اسلامی)  به هدر خواهد رفت. زیرا همه این «آلترناتیوها» وابسته به چارچوبه های سیستم سرمایه داری- امپریالیستی و متعهد به آن هستند و با این برنامه، آنها هیچ یک از دردهای مردم و بحران های جامعه را حتا تخفیف نمی توانند بدهند چه برسد به ایجاد جامعه ای بنیادا متفاوت.[۱]

شاخص های مهم که اوضاع بحرانی جهان را شکل می دهند

اوضاع جهان به طور استثنایی بحرانی است و پتانسیل وقوع رخدادهای وحشتناک مانند جنگ هسته ای بالا است. این بحران، ریشه در حدت یابی بی سابقۀ تضاد اساسی نظام سرمایه داری دارد. این تضاد به واسطۀ تغییراتی که سرمایه داری در ۸۰ سال گذشته در دنیا به وجود آورده چنان حاد شده است که کلیت ساز و کار و ساختار نظام جهانی سرمایه داری را در معرض فروپاشی کامل قرار داده است. حاد شدن این تضاد به معنای آن است که باید از این وضع موجود گذر کرد.

آواکیان، در نوشته های مختلف (از جمله بیانیه سال ۲۰۲۱) نشان می دهد که اوضاع جهان به سرعت در حال گذار به موقعیتی کاملا متفاوت از قبل است و دو راه ممکن در مقابل آن قرار دارد: تغییرات انقلابی در بسیاری از کشورهای جهان، استقرار جوامع سوسیالیستی رهایی بخش و یا هرچه وحشتناک تر شدن دنیا برای چند میلیارد انسانی که پیشاپیش در شرایط وحشتناک ستم و استثمار به سر می برند و خطر انقراض نوع بشر در نتیجۀ نابودی محیط زیست و جنگ هسته ای. این یک تحلیل ماتریالیستیِ دیالکتیکی از به هم پیوستن چندین تضاد مهم در جهان و در سیستم جهانی سرمایه داری امپریالیستی است، مانند بحران محیط زیست، رقابت میان قدرت های امپریالیستی و امکان بروز جنگ هسته ای و تغییرات کیفی در اقتصاد جهان با پیامدهای مهم در ترکیب اجتماعی – اقتصادیِ جوامع مختلف.  در مقابل این بحران عظیم و در پاسخ گفتن به آن، شکاف خصمانۀ بسیار مهمی در طبقۀ حاکمۀ امپریالیسم آمریکا به وجود آمده که حتا می تواند به یک «جنگ داخلی» برسد. این واقعه و عروج نیروهای فاشیست در حکومت های اروپا علائم دیگری از یک گذار متلاطم با رخدادهای کاملا غیرمنتظره هستند.

آواکیان ضمن تحلیل از بحران بی سابقه در نظم امپریالیستی، همچنین تاکید می کند که همین اوضاع، انقلاب های کمونیستی را بسیار ممکن تر از سابق کرده است. وی در مقاله فوق العاده مهم «انقلاب: نقاط عطف مهم و فرصت های نادر» (که در همین شماره آتش منتشر شده است) می نویسد ما با دوران نادری مواجه هستیم که فرصت های بزرگی برای انجام انقلاب، حتا در ایالات متحدۀ آمریکا، باز شده است. و اضافه می کند،«… این احتمال ممکن است بلافاصله به چشم نیاید و عموما به چشم نمی آید و اتفاقا، آن چه فورا و در سطح و در میان مدت دیده می شود این است که اوضاع بدتر می شود. نکته اینجاست که همه اینها را تنها زمانی می توانیم ببینیم و به تناسب آن عمل کنیم که دارای روش و رویکرد منسجم علمی باشیم.»

بخش مهمی از تحلیل آواکیان، نقش نیروهای انقلابی کمونیست برای تدارک و به اجرا گذاشتن انقلاب های کمونیستی در نقاط مختلف جهان – از جمله در خود ایالات متحده آمریکا است. نقش نیروهای انقلابی کمونیست، بالفعل کردن پایه های مادی موجود و پتانسیل موجود در بطن اوضاع کنونی جهان برای انقلاب است. حدت اوضاع و پتانسیل عظیم برای انقلاب طوری است که باب آواکیان به طور مستمر به نیروهای کمونیست انقلابی تحت رهبری حزب کمونیست انقلابی هشدار می دهد که «نباید آن را به هدر داد».

اهمیت تحلیل صحیح از اوضاع

جواب درست به این سوال که این تغییرات چگونه حاصل شده است، نیمی از جواب به «چه باید کرد؟» است. اگر به اوضاع به طور سطحی نگاه کنیم، حتما علت بسیاری از رخدادها را نخواهیم فهمید و هرگز درکی از پتانسیل هایی که همین اوضاع برای ساختن راه انقلاب و انجام انقلاب در نقاط مختلف مانند ایران و آمریکا فراهم می کند، نخواهیم داشت. نگاه سطحی به اوضاع، ماهیتِ ورشکستۀ برنامۀ نیروهای مختلف اپوزیسیون راست و حتا «چپ» را روشن نخواهد کرد. برای فهم اوضاع باید به ریشه ها برویم. و ریشه ها یعنی «زیربنای اقتصادی». پیش کشیدن این مساله برای «کارگری» یا «رادیکال» کردن بحث نیست. بلکه برای فهم حقیقت اوضاع و مقابله با انگاره های ایده آلیستیِ غیر علمی و ضد علمی است. برای آن است که بفهمیم، سیستم سرمایه داری امپریالیستی به شدت در مخمصه است. برای درک علمی این واقعیت است که سرمایه داری با کارکرد (عملکرد دینامیک های) خودش  و سیاست هایی که در دوره های مختلف در پاسخ به تامین ضرورت های سیاسی و اقتصادی اش اتخاذ کرده است، تضادها و بحران های بزرگی را ایجاد کرده که در چارچوب سیستم سرمایه داری نمی تواند آن ها را بطور مثبت حل کند یا حتا تخفیف دهد. دولت های سرمایه داری برای حفظ سیستم سرمایه داری و حل بحران هایش آماده اند تا دست به هر کاری بزنند. آنها در این راه به اکستریم خواهند رفت تا سیستم خود را از مخمصه نجات دهند. مساله بسیار بیشتر از آن است که امپریالیسم «بد» است. اکنون دینامیک های زیربنایی سیستم سرمایه داری، بشریت و کرۀ زمین را با خطر انقراض از طریق نابودی محیط زیست و/یا جنگ هسته ای مواجه کرده است. به چند شاخص اوضاع نگاه کوتاهی کنیم.

نابودی محیط زیست

روز ۲۸ تیر خوزستان گرمای بالای ۵۰ درجه و در برخی نقاط ۷۰ درجه سانتیگراد را تجربه کرد که بخشی از امواج گرما در دنیا بود: امواجی که در ۱۲۰ هزار سال گذشته بی سابقه بود. گرمایی که غیرقابل زندگی برای انسان و میلیاردها موجود زنده در طبیعت است. نابودی محیط زیست و خطرات آن در ایران به حدی است که حتا باند «فرهنگستان علومِ» جمهوری اسلامی مجبور شد زنگ خطر را به صدا در آورد و بگوید: «با ادامه روند موجود، کاهش تاب آوری سرزمینی و در نتیجه پتانسیل انحطاط تمدن ایران زمین قابل پیش بینی است».[۲] این باند مرتجع فراموش کرده بگوید که فعالین محیط زیست در سیاهچال های جمهوری اسلامی ایشان در اسارت اند. با وجود جنایت های زیست محیطی که جمهوری اسلامی برای ابقای حاکمیت اش و چاق و چله کردن طبقۀ سرمایه داران اسلام گرا و هوادارانش مرتکب شده است، اما نباید فراموش کرد که علت اصلیِ انتشار گازهای گلخانه ای که ایران را با وجود عقب ماندگی مفرط صنعتی، به مقام هشتم در جهان مفتخر کرده است، وابستگی ساختار اقتصادی جهان سرمایه داری به سوخت فسیلی است. بندناف طبقۀ حاکمۀ ایران (از گذشته در رژیم پهلوی تا امروز در جمهوری اسلامی) و دیگر کشورهای «نفت خیز» دنیا از طریق استخراج نفت و گاز به نظام سرمایه داری- امپریالیسم جهانی متصل شده است و بر این مبنا، در نظام جهانی ادغام و سازماندهی شده اند. جالب این جاست که «راهکار» باند «فرهنگستان علوم» برای مقابله با «تهدیدهای زیست محیطی» عبارتست از: «افزایش حداکثری تولید نفت خام و گاز طبیعی با سرمایه‌گذاری و مشارکت داخلی و خارجی در اکتشاف و تولید مخازن و میادین مشترک»! (همانجا)

نابودی محیط زیست از «ثمرات» فاجعه بار کارکرد سیستم سرمایه داری است که در تمام جهان حاکم است. جنگل های کانادا تا کنون به اندازۀ مساحت دو کشور فرانسه و آلمان سوخته است. بسیاری از فعالین محیط زیست که امیدشان را به اجلاس «کاپ» و سران «دموکرات» و «سبز» و «چپ» حکومت های اروپا بسته بودند، اکنون به شدت ناامید شده اند و حتا برخی از آنان به خط مشی «اکوتروریسم» روی آورده اند و فراخوان منفجر کردن لوله های نفتی را می دهند — خط مشی ای که روی دیگر همان رفرمیسم چشم امید بستن به طبقات حاکمۀ سرمایه داری است.

خطر جنگ جهانیِ هسته ای

نابودی محیط زیست به اضافۀ رقابت خصمانه و نظامی قدرت های امپریالیستی (آمریکا و اروپا در یک طرف و روسیه و چین در طرف دیگر) و تدارک تب آلود آنها برای نمایش قدرت هسته ای، ابعاد آیندۀ وحشتناک را نشان می دهد. رقابت کمابیش «مسالمت آمیز» قدرت های امپریالیستی در عرصه تجاری و نفوذ در مناطق سیاسی و جغرافیایی تحت نفوذ یکدیگر و ویران کردن کشورهایی مانند افغانستان و عراق و سوریه و یمن از طریق جنگ های نیابتی، اکنون به صف آرایی هسته ای آشکار آنان در مقابل هم تبدیل شده است. جنگ اوکراین در قلب اروپا، بر خلاف تبلیغات امپریالیست های غربی نه جنگ میان دموکراسی و اتوکراسی، بلکه جنگ میان امپریالیسم روسیه با حمایت چین با امپریالیست های گردآمده در ناتو تحت رهبری امپریالیسم آمریکا است. تدارک چین برای جنگ با آمریکا نه به خاطر مقاومت در مقابل «استعمار» بلکه برای گرفتن جای امپریالیسم آمریکا در مناطق کلیدی جهان (مانند خاورمیانه) است. این رقابت های افسارگسیخته وضعیت محیط زیست را وخیم تر می کند. زیرا این قدرت ها در شرایط رقابت های افسارگسیخته نه می خواهند و نه می توانند برای مهار روند تخریب خطرناک محیط زیست به توافق برسند. مسئله مرکزی آنان ممانعت از کند شدن روند انباشت سرمایه شان است و این امر مستلزم استفادۀ دیوارنه وار از سوخت فسیلی است.

با هرچه خصمانه تر شدن رقابت میان قدرت های امپریالیستی جهان، خطر گرسنگی صدها میلیون نفر در افق پیداست. درجه جدایی مراکز تولید از مراکز مصرف به حدی رسیده است که با توقف یک کشتی بارکش عظیم در سوئز و یا بسته شدن دیگر بنادر عمده و راه های دریایی، امواج گرسنگی در آفریقا مهلک تر شده و استانداردهای معیشتی حتا در کشورهای آمریکای شمالی و اروپا سقوط خواهد کرد. جنگ اوکراین پیشاپیش همین اثرات را داشت. حتا در ایران باعث شد که قیمت نان سقف را بشکافد.

رقابت میان قدرت های امپریالیستی، موجب تزلزل دائم حکومت های کشورهای تحت سلطه و چرخش در  وفاداریِ این رژیم های تحت سلطه می شود. یکی از نمونه های بارز آن سیاست «چرخش به شرق» خامنه ای است – چرخشی با هدفِ قرار دادن ایران در مدار امپریالیسم چین و روسیه.

آیا در چنین شرایطی کسی می تواند ثابت کند که «راه حل» این بحران بی سابقه و وحشتناک که انسان و کرۀ زمین را یک جا می بلعد، گسترش «دموکراسی» و «سیاست های هویتی» و «کنفدرالیسم» در چارچوب همین سیستم سرمایه داری است؟!

تغییرات در کار، حق «بخور و نمیر» هم از بین می رود

نابودی محیط زیست و خطر جنگ های ویرانگر به طور غیر مستقیم از هشت میلیارد مردم دنیا قربانی می گیرد و حیاتشان را تباه می کند. اما دینامیک های سرمایه داری، تغییراتی را در موقعیت نیروی کار در سراسر دنیا به وجود آورده است که تهاجم مستقیم به حیات صدها میلیون انسان در سراسر جهان است که با بیرحمی از مدار تولید سرمایه داری به عنوان «اضافه» به بیرون پرتاب می شوند. یعنی اینها حتا حق «فوق استثمار» شدن برای «بخور و نمیر» را ندارند. چند نشانۀ بارز تغییرات اقتصادیِ ۳۰ سال گذشته در جهان که علائم آن در ایران هم برجسته است عبارتند از: گسترش «اقتصاد غیر رسمی» که امروز طبق آمار رسمی ۷۰ درصد اقتصاد جهان را تشکیل می دهد؛ رشد بی خانمانی که کرۀ زمین را به «سیاره زاغه ها»[۳] تبدیل کرده است؛ رشد تصاعدیِ «صنعت سکس» (در شکل های غربی و اسلامی) یکی از بزرگترین منابع انباشت سودآور سرمایه است و قشر بزرگی از سرمایه داران بردگی جنسی را به وجود آورده است که مقام شاخص و شبکه های قدرتمندی در بازار سرمایه و دستگاه های پلیس کشورهای مختلف (و در ایران، همچنین در دستگاه دینی حاکم) دارند؛ رشد جهش وار مهاجرت های بیرون از کشورها و میان مناطق مختلف هر کشور…

تشدید رقابت سرمایه های انحصاری بزرگ برای کاهش هزینه ها و همچنین استفاده از فناوری های جدید مانند هوش مصنوعی جهت افزایش بهره وری نیروی کار، به معنای آن است که ظرف چندسال آینده  بسیاری از مشاغل «غیر ضروری» شده و چند صد میلیون کارگر و کارکن دیگر از مشاغل ثابت در رشته های مختلف به بیرون پرتاب خواهند شد. نیروی کار ماهری که دستمزد بهتری می گرفت به شدت کاهش خواهد یافت.  قوۀ محرکۀ این روند، نیاز سرمایۀ رقابتی به بالا بردن بهره وری است و خود این نیاز نیز از ضرورت سرمایه برای حفظ و گسترش سهم اش از بازار و سود برمی خیزد.

به سادگی می توان دید که کارکرد جنایت کارانۀ این سیستم را با برنامه هایی مانند «دموکراتیک تر» کردن «محیط کار» یا اصلاح حکومت ها و کسب امتیازاتی برای اقشاری از هویت های جنسی و جنسیتی و ملی نمی توان حل کرد. برنامه هایی که در چارچوب سیستمی که ما را به اینجا رسانده نه تنها سفیهانه که اصرار بر آنها جنایتکارانه است.

دیدن تضادمندی اوضاع و امکان انقلاب و تسلیم وضع موجود نشدن

تمام دنیا گره گاه تعیین کننده ای را از سر می گذراند. روند کلی اوضاع در ایران مستقیما و به طور تعیین کننده تحت تاثیر این روند جهانی است. این اوضاع، هم طبقۀ حاکمۀ در قدرت (جمهوری اسلامی) را شکل می دهد و هم طبقۀ سرمایه دار بیرون از قدرت را شکل می دهد که نمایندگان و سخنگویانش در شکل آلترناتیوها و برنامه هایی در جریان خیزش ژینا به میدان آمده اند (از ائتلاف پهلوی تا ائتلاف رجوی). رقابت میان دو قطب قدرت های امپریالیستی (یک طرف به سرکردگی آمریکا و طرف دیگر به سرکردگی چین) به سمت جنگ می رود اما رخدادهای مهمی مانند شکل گرفتن انقلاب های کمونیستی می تواند سرنوشت بشریت را طور دیگری رقم بزند و در میانۀ کشمکش میان آنها و شاید حتا قبل از این که دنیا را به آتش بکشند، بخش های مهمی از جهان می تواند از زیر سلطۀ بیرحمانۀ نظام سرمایه داری- امپریالیسم، بیرون کشیده شود (رجوع کنید به مقاله آواکیان «انقلاب: نقاط عطف مهم و فرصت های نادر»). این جاست تضادمندی اوضاع!

ندیدن این تضادمندی به علت نداشتن شیوۀ تفکر علمی، غیرممکن بودنِ تغییرات انقلابی را القاء میکند. به همین علت، درست در نقطه ای که جامعه و دنیا با فریاد طلب تغییر می کند، تسلیم وضع موجود شدن، روند بزرگی است. گرایش «واقع گرایی قدرگرایانه» (رئالیسم دترمینیستی) عامل مهمی در پاسیو شدن، محافظه کاری و رشد جریانات وفادار به نظم موجود است. گرایش ولونتاریستی هم که گاه در واکنش به گرایشِ محافظه کارانۀ «واقع گرایی» سربلند می کند، به علت آنکه مانند همان «واقع گرایی» یک گرایش ایده آلیستی است، در افت و خیز اوضاع تسلیم گرایش واقع گرایی  می شود. طیف گرایش «واقع گرایی» با ادبیات محافظه کارانۀ «نمی شود» و «ممکن نیست» مشخص می شود. این طیف هم شامل افرادی است که صادقانه امکان انقلاب را نمی بینند، هم روشنفکران خرده بورژوا که در مقابل مشکلات غول آسای تغییر انقلابی وضع موجود سر در گریبان کشیده و دور از صحنه متلاطم و پر پیچ و خمی که سرنوشت آینده در حال نوشته شدن است، مشغول به «افکار خود» اند و بالاخره، در انتهای این طیف، فیلسوفان نگهبان نظم هستند که نقاب انتقادی بر چهره زده و فعالانه در حال نظریه پردازی در مورد تن دادن به «راه حل» ممکن هستند: مانند فیلسوف-شارلاتانی چون ژیژک.

گرایشِ «واقع بین باش، کاری نمی شود کرد» به نسبت نفوذی که در میان مردم پیدا می کند، موجب خنثی و نابود کردن پتانسیل انقلابی عظیمی می شود که محصول فشرده شدن ده ها سالِ «معمولی» در بازۀ زمانی کنونی است. در مقابل این گرایش باید ایستاد و با برنامه هایی که ماندن در چارچوب سرمایه داری را موعظه می کنند، جنگید!

دوران جنگ فکری حاد است: برای گستراندن نفوذ تفکر و برنامه انقلاب و تدارکِ آغاز جنگ واقعی با هدف تغییر انقلابی جامعه و جهان.

[۱] برای درک علت حاد بودن اختلافات میان اپوزیسیون های بورژوایی مانند پهلوی و رجوی، در شرایطی که هر دوی آنها از سوی امپریالیسم آمریکا و اسراییل حمایت می شوند، نگاه کنید به رقابت های مهم در صحنه سیاست بین المللی میان امپریالیست های مختلف و تنازعات خصمانه ای که میان جناح های مختلف طبقه حاکمه امپریالیسم آمریکا شکل گرفته است.

[۲] بیانیه شورای فرهنگستان علوم در مورد تهدیدهای محیط زیست

طبق آمار «شورای فرهنگستان علوم» تخریب جنگلهای ایران طوری بوده است که از سال ۱۳۶۹ مساحت از ۱۹ میلیون هکتار به نزدیک به ۷/۱۰ میلیون هکتار رسیده است. خاک آنقدر فرسوده شده و کمبود آب بخش اعظم (سه پنجم) زمین های قابل کشت را غیرقابل استفاده کرده است. یک دوازدهم فرسایش خاک جهان در ایران رخ می دهد. در حالی که ایران یک درصد از خشکی های جهان را به خود اختصاص داده است و نرخ فرسایش خاکی آن هشت برابر میانگین جهانی است و این در حالی است که تشکیل یک سانتی متر مکعب خاک در ایران ۵۰۰ سال طول می کشد. مضاف بر آن، به گفته این باند «فرهنگی» حدود ۶۶ درصد از دشت‌های کشور (حدود ۱۲ میلیون هکتار) در معرض پدیده فرونشست است که علتش تخلیه سفره های آب زیرزمینی است. دریای خزر آلوده ترین توده آبی در جهان است و منبع اصلی آلودگی آن ریختن فاضلاب های صنعتی و شهری رودخانه ولگا به آن است. بالاخره، این باند «فرهنگی» زحمت کشیدند و در مورد پروژۀ سدسازیِ دست پخت «رهبر معظم انقلاب» به نام سد گتوند هم چیزی گفتند: «سد گتوند در فاصله حدود ۵ کیلومتر پایین دست یک توده بزرگ نمک گچساران تعیین محل شد.» و این که «سدسازی بی‌رویه در ایران یکی از مهم‌ترین علت خشک شدن تالاب‌ها و رودخانه‌های کشور است.» و غیره.  

[۳] کتاب «سیاره زاغه ها» نوشته زنده یاد مایک دیویس

انقلاب: نقاط عطف مهم و فرصت های نادر

یا … چرا لنین گفت جنگ جهانی اول «مدیر صحنه» انقلاب بود؟ و چرا مائو گفت، ما از ژاپن به خاطر حمله به چین تشکر می کنیم؟ 

باب آواکیان. ۱۰ ژوییه ۲۰۲۳

 

بیایید با این موضوع شروع کنیم: انقلاب های کمونیستی، به معنای اساسی، صرفا در نتیجۀ فعالیتِ انقلابی و مبارزه کمونیست ها به وجود نمی آیند. چرا دارم این را طرح میکنم؟ آیا برای آن است که بگویم، فعالیت کمونیست ها  بی اهمیت است؟! خیر. معلوم است که خیر. فعالیت مستمر کمونیست ها، اهمیت قطعی و حیاتی دارد و آنها باید با عزم و خلاقیت بسیار و به شدت مبارزه کنند تا توده های مردم را قانع کنند که به منظور ایجاد یک سیستم کاملا متفاوت و رهایی بخش، نیاز به تدارک و سپس اجرای سرنگونیِ سیستم سرکوبگر کنونی هست و آنها باید به طور فعال درگیر این فرآیند بشوند. پس، روشن است که انقلاب ها بدون این که انقلابیون دست به فعالیت و کار انقلابی دائمی بزنند، به وقوع نمی پیوندند.  

اما انقلاب ها در خط مستقیم پیش نمی روند و بسیار مهم است که در رابطه با زمان های نادر قاطعانه عمل کنیم: زمان های نادری که به خاطر تغییرات عمیق و کیفی در اوضاع، امکان پیشرفت عمده ای برای انقلاب باز می شود. زیرا، در چنین دوره های نادر، حتی امکان پیشبرد اوضاع تا سرنگونی سیستم موجود و ایجاد یک سیستم رادیکال متفاوت و بسیار بهتر وجود دارد. 

این احتمال ممکن است بلافاصله به چشم نیاید و عموما به چشم نمی آید و اتفاقا، آن چه فورا و در سطح و در میان مدت دیده می شود این است که اوضاع بدتر می شود.

نکته اینجاست که همه اینها را تنها زمانی می توانیم ببینیم و به تناسب آن عمل کنیم که دارای روش و رویکرد منسجم علمی باشیم.

یکی از مهمترین حقایق که روش و رویکرد علمی برای ما روشن می کند این است: انقلاب ها، به معنای اساسی، در نتیجه تشدید تضادهای نظام سرکوبگر امکان پذیر می شوند. تشدید این تضادها به  نقاط عطف مهمی منتهی می شوند که امکان و فرصت های نادر برای پیشروی های مهم انقلابی را فراهم می کنند و حتا پتانسیلا درها را برای پیروزی انقلاب باز می کنند.

وقوع انقلاب تا حد زیادی به این بستگی دارد که آیا نیروهای آگاه برای انقلاب نه تنها کار و مبارزه انقلابی مداوم انجام می دهند، بلکه به طور خاص آیا این نقاط عطف و همۀ فرصت های بسیار نادر را تشخیص می دهند و بر این مبنا شجاعانه و بر اساس عزم علمی عمل می کنند تا از این نقاط عطف حیاتی و فرصت های بسیار نادر استفاده کنند یا خیر.

البته نقش کمونیستها این نیست که منفعلانه منتظر چنین نقاط عطف حیاتی و فرصتهای نادری باشند. برعکس! کمونیست ها باید به طور مداوم فعالیت کنند تا تسریع اوضاع به سمت انقلاب را به حداکثر برسانند و برای انقلابی که مورد نیاز است، قوا انباشت کنند. این یک جهت گیری پایه ای در کمونیسم نوین است که من تکامل داده ام: یعنی، به کاربست رویکرد تسریع در حین انتظار برای رسیدن شرایطی که درگیری همه جانبه برای انقلاب را ممکن کرده و شانس واقعی پیروزی را در بر دارد. و سپس، هنگامی که شرایط لازم به وجود آمد، بسیار مهم است که قاطعانه عمل کنیم تا در عمل، توده های مردم را در شمار  میلیونی برای کسب قدرت سیاسی رهبری کنیم.

اما اگر صرفا، تحت عنوان انقلاب، سرگرمِ فعالیت به «روال معمول» شویم، که در واقع فاقد هرگونه جهت گیری انقلابی و احساس اضطرار است، مثل راهبه های صومعه سرا می شویم که هر روز «ناقوس کلیسا را» به صدا در می آورند بدون  اینکه به زمان و تحولات بزرگتری که در جهان در حال رخداد است، توجه کنیم و به ویژه بدون این که توجه کنیم، تضادهای اساسی نظام حاکم بسیار حادتر از «زمان معمول» شده است. این شیوه منجر به عدم درک پتانسیل اوضاع برای پیشرفت انقلابی شده و منتهی به دور ریختن فرصت نادر خواهد شد.

در نیمه اول قرن بیستم، انقلابهای موفق به رهبری کمونیست ها، ابتدا در روسیه و سپس در چین، این درس مهم را نشان می دهد. با وجود آن که سیستم های سوسیالیستی که از طریق انقلاب تأسیس شده بودند، ابتدا در روسیه/اتحاد جماهیر شوروی و سپس در چین، سرانجام واژگون شدند و سرمایه داری در هر دو کشور احیا شد، نکات اساسی که من در اینجا تأکید کرده ام، به واسطۀ تجربۀ این انقلاب ها که توده های مردم را در سرنگونی نظم کهنۀ ستم و استثمار و ایجاد یک جامعه و حکومت نوین و انقلابی رهبری کردند، برجسته می شوند.

روسیه: جنگ جهانی اول «مدیر صحنه» انقلاب بود!

 

برای انقلاب روسیه، جنگ جهانی اول مهم بود. این جنگ که در سال ۱۹۱۴ شروع شد، به شدت تضادهای سیستم سرمایه داری- امپریالیستی را در همه جای دنیا حاد کرد و در روسیه با حدت ویژه ای تشدید کرد. این جنگ میان قدرت های امپریالیستی بود. آنها بر سر دست یافتن به موقعیت مسلط در جهان با یکدیگر رقابت می کردند به ویژه برای سلطه بر امپراتوری های استعماری در آفریقا و خاورمیانه و آسیا و استثمار این سرزمین های وسیع در رقابت بودند. با تکامل این جنگ در طول چند سال و تشدید تضادهایی که به جنگ منجر شده بودند، شالوده های عینی و امکان انقلاب بسیار مساعدتر شد. اما، این امکان باید تشخیص داده شده و بر روی آن کار می شد  و فرصت سرنگونی نظم کهنه که در آخر جنگ سربلند کرد باید در دست گرفته می شد.

اما ارزشمند است بدانیم که مدتی قبل از آغاز جنگ جهانی اول، و پس از آن در طول جنگ، کمونیست های روسیه (بلشویک ها) به شدت ضعیف شده بودند و رهبرشان لنین و برخی شخصیت های رهبری حزب در تبعید بودند، و مایوسانه در شرایط فوق العاده سخت که برخی از رفقا در خیابان زندگی کرده و جان می باختند، قرارداشتند. این شرایط سخت تا حد زیادی نتیجه شکست یک خیزش انقلابی در روسیه در دهۀ پیش از آغاز جنگ جهانی اول و سرکوب شدیدی بود که پس از شکست شروع شده بود. در آن شرایط، بسیاری از حامیان سابق یا هواداران روشنفکر انقلاب، شروع به توجیهات «فلسفی» برای رویگردانی از مارکسیسم کردند و تعداد قابل توجهی از افراد صفوف بلشویک، به آغوشِ فردگراییِ خودخواهانه عقب نشینی کردند. مضافا، در طول جنگ اول، به علت آن که بلشویک ها موضع اصولیِ دفاع نکردن از طبقۀ حاکمۀ امپریالیستی خود را اتخاذ کردند و به طور کلی این جنگ را به عنوان یک جنگ امپریالیستی افشاء و محکوم کردند، در میان بخش های بزرگی از مردم روسیه نامحبوب بودند. زیرا به ویژه در اوایل جنگ اکثریت مردم را تب میهن پرستی گرفته بود و از درگیری روسیه در جنگ حمایت می کردند.

اما با ادامه این جنگ  و درگیری فعال طبقه حاکمۀ روسیه در آن که باعث تلفات عظیمی برای سربازان روسیه و رنج های وحشتناک برای توده های مردم در روسیه شد، بلشویک ها توانستند به طور فزاینده ای محبوبیت کسب کنند و به طور روزافزون توده های مردم را جذب و آنان را به صورت یک نیروی انقلابی قدرتمند سازماندهی کنند و این امر شامل جذب بخشی از نیروهای مسلح دولت بود که به سمت انقلاب آمدند. و به موازات حادتر شدن تضادها، — عمدتا به علت ادامۀ جنگ و نحوه ای که این جنگ تضادهای زیربنایی سیستم سرمایه داری-امپریالیسم را متمرکز کرده بود — در اواخر سال ۱۹۱۷ این نیروی انقلابی موفق به کسب قدرت سیاسی شد.

منظور لنین که گفت، جنگ جهانی، با تمام ویرانگری عظیم و رنج های وحشتناک اش، در واقع «مدیر صحنه» انقلاب است، همین بود. در درجه اول، اگر در آن زمان، بلشویک ها، تحت رهبری لنین، موضع اصولی و مستمر در ضدیت با جنگ را نداشتند و خلاف جریان موج میهن پرستی که تا مدت های زیاد بسیار قوی بود، حرکت نمی کردند، هرگز انقلابی رخ نمی داد. علاوه بر این، در سال ۱۹۱۷، رهبریِ لنین درتحلیل علمی از این که جنگ  دارد به طرزی عظیم تضادهای سیستم سرمایه داری- امپریالیسم را حاد میکند و این واقعیت، به ویژه در روسیه عملکرد شدیدی دارد، تعیین کننده بود. اگر این تحلیل وجود نداشت، یا اگر بلشویک ها در به کاربست آن قصور می کردند و نمی دانستند از اوضاع نادر که در آخر جنگ سربلند کرد استفاده کنند انقلابی رخ نمی داد. این اوضاع نادر را لنین این طور تعریف کرد: اوضاعی که در عرض چند ماه و حتا چند هفته، به اندازه چندین سال و حتا چندین دهه از «اوضاع معمول» را در خود فشرده می کند.

 

انقلاب چین و تجاوز ژاپن به چین و اشغال آن

 

در اواخر دهۀ ۱۹۲۰، پس از کشتار شمار زیادی از کمونیست های چین به دست نیروهای ارتجاعی چیانکایچک در مناطق شهری، مائوتسه دون یک جهش بزرگ در انقلاب چین را رهبری کرد: او در راس یک نیروی انقلابی بود که به ویژه از میان بخش های محروم جوانان چین عضو گیری شده بودند. او این نیروی انقلابی را در عقب نشینی به مناطق کوهستنانی دوردست و آغاز مبارزۀ مسلحانه – جنگ خلق – علیه حکومت ستمگر و جنایت کار چیانکایچک (که تحت حمایت امپریالیست های «غرب» از جمله ایالات متحده بود) رهبری کرد. به مدت چندین سال، این جنگ خلق موفق به استقرار و گسترش مناطق پایگاهی در روستاهای چین شد و به طور مکررموفق به دفع تلاش های متعدد نیروهای ضد انقلابی در سرکوب و نابود کردن این مناطق پایگاهی و نیروهای انقلابی که در راس این مناطق بودند، شد. اما بالاخره، در اواسط دهۀ ۱۹۳۰ حکومت چیانکایچک استراتژی و تاکتیک های نظامی جدیدی اتخاذ کرد. در نتیجه، نیروهای انقلابی مجبور شدند مناطق پایگاهی را ترک کرده و دست به «راهپیمایی طولانیِ» معروف بزنند و پس از طی هزاران مایل، در ینان که در مرکز چین بود، منطقۀ پایگاهی جدیدی مستقر کنند. 

با شکست نهایی نیروهای چیانکایچک و استقرار قدرت سیاسی انقلابی در سراسر کشور به سال ۱۹۴۹ انقلاب به پیروزی رسید. در پرتو این پیروزی، راهپیمایی طولانی به عنوان دستاوردیبزرگ معروف شد و واقعا بود. اما همچنین، هرچند راهپیمایی طولانی یک مرحله جدید و مهم را در انقلاب چین ممکن کرد، اکثریت نیروهای انقلابی که وارد این راهپیمایی طولانی شدند و شمارشان به ده ها و ده ها هزار می رسید، در طول راهپیمایی جان باختند. و کاملا ممکن بود که در نتیجه ترک مناطق پایگاهیِ اولیه و دست زدن به راهپیماییِ طولانی پیچیده، علاوه بر آن شمار عظیم از رزمندگان انقلابی که جان باختند، خود انقلاب هم درهم شکسته شده و تا دوران طولانی سربلند نکند.

در نهایت، با وجود از دست دادن های بسیار بزرگ اما یک نیروی مهم توانست از طریق راهپیمایی طولانی بقا پیدا کند و این نیرو، که نبردهای بسیاری را جنگیده بود و بر بسیاری از سختی ها فائق آمده بود – هرچه بیشتر آبدیده و محکم شد. سپس، در نتیجه تجاوز و اشغال بخش های بزرگی از چین توسط امپریالیسم ژاپن، هم ضروری و هم ممکن شد که بخش های وسیعی از مردم چین در مخالفت با این تجاوز واشغال بسیج شوند. نیاز به گسترده ترین مقاومت ممکن علیه اشغال ژاپن و همچنین موضع تضعیف شده حکومت چیانکایچک در نتیجه این اشغال، هم ضرورت و هم پایه ای را برای ورود به جبهه متحد با این حکومت چیانکایچک را برای جنگیدن علیه متجاوزین ژاپن را فراهم کرد (زیرا، «واقعیت روی زمین» چیانکایچک مجبور بود با این جبهه متحد توافق کند (هرچند در طول جنگ مقاومت علیه ژاپن، چیانکایچک به تلاش هایش برای محو کردن نیروهای تحت رهبری کمونیست ها ادامه می داد و هم زمان در مقابل ژاپن مرتبا عقب نشینی کرده و سرزمین از دست می داد).

نتیجه همه اینها آن بود که در طول جنگ جهانی دوم که در سال ۱۹۳۹ شروع شد و بالاخره در سال ۱۹۴۵ با شکست ژاپن و متحدینش، از جمله آلمان نازی، نیروهای انقلابی در چین تحت رهبری مائو افزایش یافتند و قوی تر شدند؛ و بعد از میان پردۀ مذاکرات شکست خورده با چیانکایچک، انقلابیون، در طول دو سه سال، از طریق جنگ خلق موفق به شکست کامل نیروهای ارتجاعی نظم کهنه شدند و در سال ۱۹۴۹ قدرت را در سراسر سرزمین اصلی چین گرفتند و چیانکایچک را مجبور به فرار به جزیره تایوان کردند. 

جنگ جهانی دوم هم مانند مورد جنگ جهانی اول، در نتیجه تشدید تضادهای اساسی سیستم سرمایه داری امپریالیسم سربلند کرد. اما رخدادهای مسیر جنگ جهانی دوم متفاوت بود. از جمله اشغال چین توسط ژاپن و جنگ مقاومتی که علیه آن به راه افتاد و نیروهای انقلابی تحت رهبری مائو نقش تعیین کننده ای را در جنگ مقاومت بازی کردند. کلیت اوضاع، منجر به  تغییرات عمده در روابط قدرت در داخل چین شد که مساعد به حال انقلاب بود. زمینه برای دست زدن به جنگی برای پیروزی نهایی انقلاب در سال ۱۹۴۹ به این ترتیب مهیا شد. به معنایی واقعی، بعد از شکست کمرشکنی که ترک مناطق پایگاهی اولیه و راهپیمایی طولانی را ضروری کرد، نه تنها دستاوردهای بزرگ بلکه ضایعات عظیم داشت؛ تجاوز ژاپن و اشغال چین یک نوع اهرم (فولکروم) بود که جا به جایی ی مهمی در مختصات مبارزه انقلابی به وجود آورد و پایۀ عینی را برای پیشروی مهم انقلاب فراهم کرد.

وقتی مائو گفت باید از ژاپن به خاطر حمله به چین تشکر کرد، همین بود. واضح است که مائو نسبت به جنایت های نیروهای اشغالگر ژاپن علیه مردم چین، آگاه و نسبت به آن خشمگین بود. اما نکتۀ «تشکر» این است که حمله ژاپن به چین با وجود ویرانی و رنج های عظیم که برای صدها میلیون نفر از مردم چین و به طور کلی برای ملت چین به همراه آورد، اما دست آخر، خدمت کرد به پیروزی نهایی انقلاب چین  و به این ترتیب، به ریشه کن کردن علت های کلیِ ستم و استثمار وحشتناکی که مردم چین به مدت قرن ها و هزارها سال در انقیاد آن بودند.

جملۀ طنزآمیز مائو («باید از ژاپن به خاطر حمله اش به چین تشکر کنیم») بیان واقعیتی است که حملۀ امپریالیست های ژاپن به چین و اشغال آن، دستِ آخر به طرز مهمی به پیروزی انقلاب چین خدمت کرد. اما اگر رهبران انقلاب، به ویژه مائوتسه دون، تغییر در شرایط عینی را که به علت تجاوز ژاپن و اشغال چین به وجود آمده بود درک نمی کردند و طبقِ شرایط تغییر یافته عمل نمی کردند، این انقلاب موفق نمی شد. به خصوص آنکه این تغییرات در چارچوب کلی جنگ جهانی دوم رخ داد – و بازهم، با خاتمۀ جنگ جهانی دوم که در آن ژاپن شکست خورد و اشغال چین پایان یافت، بازهم شرایط در چین و در جهان به طور کیفی تغییر کرد.

 

درس های تعیین کننده برای دورانِ نادری که انقلاب ممکن و ممکن تر شده است

 

البته، هیچ کس با قطعیت نمی تواند بگوید که بدون حملۀ ژاپن به چین، انقلاب چین در آن زمان پیروز نمی شد. یا اینکه، بدون جنگ جهانی اول، انقلاب تحت رهبری کمونیست ها هرگز به پیروزی نمی رسید. همان طور که مائو تاکید کرد، کمونیست ها طالع بین نیستند. مارکسیسم (کمونیسم) علمی است که دائما در حال تکامل است، و بر اساس تحلیل تغییرات مستمر در واقعیت عینی حرکت می کند. 

نکته در آن است که انقلاب ها در خط مستقیم پیشروی نمی کنند بلکه در طول راه از پیچ و خم ها گذر می کنند که از جمله، شاملِ عقب گردها و شکست ها است و برخی اوقات عقب گردها و شکست ها بسیار سخت هستند. واقعیت این پروسه را مائوتسه دون در جمله ای بیان کرده است که حتا برای یک انقلاب پیروزمند مصداق دارد. او گفت، مسئله این است: جنگیدن، شکست خوردن، بازهم جنگیدن و شکست خوردن تا اینکه پیروزی بالاخره به دست آید. و در طول راه، نیاز به آن است که مرتبا روش و رویکرد علمی به کار بریم، نه تنها از پیشرفت ها و از آن چه ثابت شده است که سیاست های صحیح هستند بلکه همچنین از اشتباهات، سختی ها، عقب گردها و شکست ها تحلیل علمی کنیم؛ فضاهایی را که برای پیشروی مساعد هستند، تشخیص داده و از آنها استفاده کنیم: به ویژه از شرایطی که تغییرات عمیق و کیفی در اوضاع عینی هستند و پتانسیل پیشرفت های مهم و حتا امکان پیروزی انقلاب را فراهم می کنند.

از طریق به کاربست این روش و رویکرد علمی می توان، با قاطعیت نشان داد و نشان داده شده است که برای انقلابی که هدفش جهان کمونیستی است، شالوده و امکان پیروزی نهایی هست. این به معنای آن نیست که پیروزی، «اجتناب ناپذیر» است. بلکه، دارای شالودۀ مادی/عینی است و امکان پذیر می باشد. و حتا با وجود آن که امروز شرایط در ایالات متحدۀ آمریکا و جهان بسیار متفاوت از آن چیزی است که در مقاطع مختلفِ انقلاب چین در نیمه اول قرن بیستم یا انقلاب ۱۹۱۷ روسیه بود (و مطمئنا انقلاب در آمریکا به شکل «کپی برداری» از آن انقلاب ها نیست و نخواهد بود) اما در شرایط متلاطم کنونی، امکان وقوع یک انقلاب در همین امپریالیسم ایالات متحدۀ قدرتمند، واقعی است. اما این امکان را نمی توان بدون روش و رویکرد کمونیسم درک کرد – این را کمونیسم نوین نشان داده است. بدون به کاربستن روش و رویکرد کمونیسم نوین در ارزیابی مدام از اوضاع عینی که در حال حاضر به سرعت و دائما در حال تغییر است، و عمل کردن بر مبنای اوضاع تغییر یافته، نمی توان انقلاب کرد. این تحلیل، از جمله شامل ارزیابی از چالش های عظیم و موانع غول آسایی است که در مقابل سیستم سرمایه داری- امپریالیسم قرار دارد و اساسی تر از همه در ارزیابی از تکامل تضادهای سیستم سرمایه داری- امپریالیسم و پیامدهای آن در سطح جهان و همچنین در ایالات متحده آمریکا.

داشتن رویکرد علمی به ویژه در این دوران، کلیدی و حیاتی است. زیرا زمانه ای است که تضادهای سیستم، دستخوش تغییرات بسیار مهم هستند – و بالاتر از همه، زمانه ای است که به قول لنین، ده ها سالِ «نُرمال» می توانند یک باره در چندماه و حتا چند هفته فشرده شوند؛ با زمانه ای مواجهیم که تضادها مکررا تشدید یافته و با شتاب بالا تغییر می یابند و چشم انداز فاجعه بزرگ برای بشریت پر رنگ تر می شود. اما، هم زمان، امکان بیرون کشیدن آینده ای بنیادا متفاوت و بسیار بهتر از طریق انقلاب برجسته تر از همیشه می شود.  

امروز، مواجه با یکی از زمان های نادر هستیم

 

چرا؟ همان طور که در سند «سازمان دهی برای انقلابی واقعی: هفت نکته» گفته شده است:

سفیدسالاری و مردسالاریِ بیرحمانه و جنایتکارانه، و دیگر روابط ستم گرانه، بحران عمق یابنده در جامعه و در سراسر جهان به طور کلی، از جمله جنگ های دائمی و ویرانی مداوم محیط زیست: این معضلات را به هیچ شکل مثبتی نمی توان در چارچوبه های سیستم سرمایه داری- امپریالیسم که در این کشور و در جهان حاکم است، حل کرد. تحت حاکمیت این سیستم همۀ این ها فقط بدتر خواهد شد. در این کشور، شکاف ها از بالا تا پایین هر روز عمیق تر می شوند و این به معنای آن است که طبقۀ حاکمۀ سرمایه داری- امپریالیستی که به مدت طولانی به «شکل نُرمال» و به عنوان «یک نیروی متحد» در این کشور حکومت کرده اند و مردم را هم به قبول آن «شکل نُرمال» عادت داده بودند؛ دیگر نمی توانند به آن شکل عمل کنند. این «شکل نُرمال» سیستم حکومتی ای است که دارای پوستۀ بیرونیِ «دموکراسی» هست برای پوشاندنِ این واقعیت که هستۀ مرکزیِ این حکومت در واقع یک دیکتاتوری سرمایه داری است که اساسا متکی است بر نیروهای مسلحِ نهادهای «خشونت رسمی» — یعنی پلیس و ارتش. به علت تغییرات بزرگ در ایالات متحدۀ آمریکا و به طور کلی در تمام دنیا، بخشی از طبقۀ حاکمۀ آمریکا که توسط حزب جمهوریخواه نمایندگی می شود، فاشیست شده است: آنها دیگر معتقد به «هنجارهای» حاکمیت «دموکراتیکِ» سرمایه داری در این کشور نیستند و نسبت به آن احساس تعهد نمی کنند. و بخش دیگر از طبقۀ حاکمه که توسط حزب دموکرات نمایندگی می شود هیچ جوابی برای این وضع ندارد – بجز آن که تلاش به حفظ «شکل نُرمال» حاکمیت ستم گرانۀ این سیستم که به مدت صدها سال اِعمال شده است، کنند. در حالی که، فاشیست ها مصمم هستند، آن شکل «نُرمالِ» حاکمیت را پاره کنند و از طریق روش هایی حکومت کنند که بسیار علنی تر و تهاجمی تر ستم گرانه است، و دارای نقاب سنتیِ «دموکراسی برای همه» نمی باشد.

بحران و شکاف های عمیق کنونی در جامعه را تنها از طریق یکی از دو روشِ رادیکالِ متفاوت می توان حل کرد: روش رادیکال ارتجاعی، جنایتکارانه و سرکوبگرانه و ویرانگرانه یا روش رادیکال انقلابیِ رهایی بخش. در چند سال آینده، امکان حل مساله، به این یا آن روش، کاملامحتمل است. این اوضاع نادر، با عمق یابی و تیز شدن نزاع های درون قدرت های حاکم و درون جامعه به طور کل، شالوده ای قوی تر و گشایش های عظیم تری را برای درهم شکستن نفوذ اسارت بار سیستم بر توده های مردم را فراهم می کند. دراین اوضاع، اموری که به مدت ده ها سال کمابیش ایستا مانده بودند، می توانند در بازۀ زمانیِ بسیار کوتاه، به طرز رادیکالی تغییر کنند. اوضاع نادر را نباید هَدَر دهیم؛ بلکه باید آن را بربائیم؛ تا شانس پیروزی در جنگ برای حل انقلابی رهایی بخش تضاد را داشته باشیم وگرنه در معرض حلِ ارتجاعی، وحشتناک و ستمگرانه و ویرانگر تضاد قرار خواهیم گرفت.  (۱)

این امر، نیازمندِ آن است که قاطعانه «خلاف جریانِ» احساساتِ خودجوشِ توده ها حرکت کنیم — از جمله خلاف جریان گرایشی که سرسختانه به مجراهای قدیمی و پوسیدۀ سیستم چسبیده و بر «روش های همیشگی» تکیه می کند و این در حالی است که آن «روش ها» به واسطۀ سر باز کردن «آتشفشان های» مکرر و تشدید یابنده در آمریکا و در جهان، که هر یک پتانسیلا حتا می توانند موجودیت بشر را به خطر بیندازند، عمیقا مختل شده و ازهم گسیخته اند. قبلا هم تاکید کردم و باز هم تاکید میکنم که توده های مردمِ در بخش های مختلف جامعه را باید تکان داد که بیدار شوند. این کار را باید از طریق مبارزه تیز و گاها شدید با آنها انجام داد و وادارشان کرد که چشم در چشم دهشت های واقعی که در افق شکل گرفته اند بدوزند و هم زمان ببینند که  امکان بسیار واقعیِ برای در پیش گرفتن یک راه و خروجیِ انقلابی از این جنون وجود دارد. این به معنیِ بُریدن از روابط و شیوه های تفکر این سیستم گندیدۀ سرمایه داری- امپریالیسم است، از جمله از تله های انتخاباتیِ گزینش از میان نمایندگان دموکرات و جمهوریخواهِ طبقه حاکمۀ سیستم.

متن زیر را سال ها پیش نوشتم اما امروز معنای برجسته و اضطراری یافته است:

در واقع، اگر و زمانی که دعواها در میان بخش های مختلف طبقۀ حاکمه به نقطه ای برسد که ابعاد خصمانه پیدا کند، نشانۀ آن است که شکاف ها و ترک های عمیق و حادی در کلیت نظم حاکم به وجود آمده است. چنین وضعی باید توسط ستمدیدگان استفاده شود — نه برای سمت گیری با یک بخش از بورژوازی علیه بخش دیگر و کمک به طبقه حاکمه برای «ترمیم» نظم کهنۀ از هم گسیخته و تقویت دیکتاتوری اش به این یا آن شکل — بلکه برای به پا خاستن و آغاز یک مبارزه انقلابی برای سرنگونی کلیت حاکمیت بورژوازی. ۲

 

توده های مردم و همه کسانی که در «دوران نُرمال» زندگی تحت سیستم سرمایه داری- امپریالیسم رنج های دهشتناکِ زیادی کشیده اید … همه کسانی که تشنۀ دنیایی عادلانه تر و آینده ای هستید که ارزش زیستن دارد: چنانچه اجازه دهیم اوضاع بر حسب محتوایی که این سیستم تعیین می کند پیش برود، آینده ای حقیقتا وحشتناک تر را تجربه خواهیم کرد … توده های مردم، باید در شمار فزاینده از معنا و پیامدهای این اوضاع نادر آگاه شوند. این امر، از جمله وابسته به انجام مبارزه سخت برای  قانع کردنشان است که افق های خود را گسترش دهند و بفهمند که نه تنها ضرورت بلکه امکان استفاده از این اوضاع نادر برای انقلاب کردن و به دست آوردن یک چیز واقعا مثبت و جامعه و دنیایی حقیقتا رهایی بخش وجود دارد.

این مقاله به انگلیسی در سایت revcom.us با عنوان زیر در دسترس است:

REVOLUTION: MAJOR TURNING POINTS AND RARE OPPORTUNITIES

Or… Why did Lenin talk about World War 1 as a “stage manager” of revolution?…

And why did Mao say, We should thank Japan for invading China?

by Bob Avakian

July 10, 2023

توضیحات:

۱- Organizing for an Actual Revolution: 7 Key Points

شورش در فرانسه و «آشوبگران» دوست داشتنی!

کاوه اردلان

پلیس فرانسه بار دیگر جنایت آفرید.

عصر روز ۲۷ ژوئن در منطقه نانتر (حومه پاریس) دو پلیس راهنمایی و رانندگی پس از متوقف کردن ماشین سه نوجوان و گفتگوی چند لحظه ای با آنها، بدون این که از سوی سرنشینانش تهدیدی متوجه شان شود، نائل مرزوک، نوجوانِ فرانسوی-الجزایری تبار را با شلیک گلوله به قتل می رسانند. پلیس همچون موردهای دیگر، قتل جوانان عرب و آفریقایی و مهاجر در حومه شهرهای بزرگ و کوچک را توجیه کرد و گفت مامورینش به خاطر «دفاع از خود» شلیک کرده اند. هنوز چند ساعتی از ادعای پلیس و حکومت نگذشته بود که چند ویدئوی شخصی از لحظه توقف و شلیک پلیس همه حقایق را روشن کرد و قتل عمد پلیس و دروغ هایش برملا شد. متعاقب این قتل، جوانان شهر نانتر شورش کردند و در ادامه، شورش در محلات مختلف اوج گرفت و با توجه به خشم مردم دو روز پس از قتل نائل، افسر پلیسی که او را به قتل رسانده بود به جرم قتل عمد دستگیر شد. در ابتدا رسانه ها تبلیغ کردند که نائل پیشینۀ بزهکاری داشت. اما، دادستان عمومی نانتر، اعلام کرد سابقه کیفری نائل پاک است و طبق اسناد ویدئوها و شهادت اهالی محل، جان پلیسِ قاتل و همکارش در خطر نبوده و حق استفاده از سلاح را نداشتند.  

این اولین بار نیست! تنها در سال گذشته میلادی پلیس فرانسه ۱۳ جوان را به قتل رسانده و هیچگونه پیگیری در مورد این جنایت ها صورت نگرفته است. این رویه سالیان درازی است که ادامه دارد. به طور مثال، پرونده قتل آداما ترائوره که در سال ۲۰۱۶ کشته شد، هنوز سرانجامی نیافته و هر ساله از طرف خانواده آداما تظاهراتی تحت عنوان «عدالت برای آداما» برگزار می شود. و امسال، پلیس و قوه قضایی فرانسه مانع از برگزاری آن شدند و بهانه این بود که، «شرایط خاص» در کشور حاکم است. اما علیرغم این ممانعت قریب چند هزار نفر در میدان جمهوری پاریس دست به تجمع و راهپیمایی زدند. پلیس به بهانه عدم کسب جواز قانونی، به تظاهرات حمله ور شد و برادر آداما و تعداد دیگری را دستگیر کرد و دادگستری فرانسه افراد شناخته شده ای را که در حمایت از این فراخوان آمده بودند، جریمه نقدی کرد که خود این موضوع، استقلال قوه قضاییه را زیر سوال برده است. زیرا، فراخوان به تظاهرات امری قانونی است و حق هر فردی محسوب می شود. مرتجعین جهان سرمایه داری در همه جا در سرکوب شورش مردم عاصی به یک شکل عمل می کنند چه در ایران اسلامی و چه در فرانسه امپریالیستی.

جرقه شورش را جوانان محله نانتر زدند که بلافاصله به شهرها و مناطق دیگر کشیده شد. خیزش اعتراضی به حومه شهرهای بزرگ و محلات مهاجرنشین ختم نشد و به شهرهای کوچک و فرانسوی نشین سفید هم کشید٫ که تفاوت مهمی با شورش جوانان در سال ۲۰۰۵ است. در آن سال در اعتراض به کشته شدن دو نوجوان در محله کلیشی پاریس، جوانان به پا خاستند. هرچند خیزش مذکور تا سه هفته ادامه داشت اما به مناطق مهاجرنشین محدود ماند. برعکس در خیزش نائل، نوجوانان و جوانان دختر و پسر در کل کشور نمادهای دولتی از جمله ادارات، بانک ها، کلانتری ها و ژاندارمری…را به آتش کشیدند.

دولت فرانسه، نیروهای راست افراطی و فاشیست فراخوان سرکوب بلامنازعه این خیزش که از آن تحت نام آشنای «آشوب و آشوبگران» اسم می بردند را دادند و با استفاده از ماشین های جنگی و نیروهای زبده که در مواردی برای مقابله با عملیات تروریستی و گروگانگیری به کار گرفته می شوند، همراه با  ۴۵۰۰۰  نیروی پلیس و ژاندارم دست به سرکوب زدند. شرایط پس از ده روز به حالت «نرمال» بازگشت. طبق گزارش های رسمی حکومت، نزدیک به ۳۶۵۱ نفر دستگیر شدند، برای ۳۸۰ نفر حکم زندان صادر شد، دو نفر کشته شدند و آسیب های قابل توجهی به زیرساخت ها و تجهیزات، به ویژه اتومبیل ها و ساختمان ها وارد شد که در آتش خشم شورشگران و جوانان عاصی سوختند.

مادر نائل دو روز پس از قتل فرزندش، فراخوان یک راهپیمایی سکوت داد اما حکومت و پلیس این راهپیمایی را نیز برنتافتند و با نزدیک شدن جمعیت ۶ هزار نفره به محل قتل نائل و مرکز پلیس نانتر، مردم مورد حمله پلیس قرار گرفتند و پراکنده شدند و عده ای نیز دستگیر شدند. در مقابل این عمل، مادر نائل که خود متولد فرانسه است اعلام کرد، «نائل را تنها به خاطر این که عرب تبار است، به قتل رساندند.» مکرون با فریب کاری در ابتدا اعلام کرد این قتل «نابخشودنی و غیرقابل توجیه» است و اعلام کرد که نیروی قضایی باید با سرعت به این امر رسیدگی کند. اما با اوج گیری اعتراض ها و تهدید نیروهای فاشیست و حمایت شان از پلیس، مکرون عقب نشینی کرد و با تهدید والدین اعلام کرد که بچه هایتان را کنترل کنید وگرنه خدمات و کمک های اجتماعی تان قطع خواهد شد. با گسترش اعتراضات در کل کشور، جریانات راست افراطی و فاشیست، پیشنهاد شرایط اضطراری که تنها در شورش ماه مه ی ۱۹۶۸ که بر حسب حادثه از منطقه نانتر شروع شده بود، به دولت مکرون دادند. در این میان کل رسانه ها و مفسرهای بورژوایی فراخوان بازگشت به «نظم و قانون» را می دادند و کارزار عظیمی علیه این خیزش به راه انداختند. جالب توجه است که در این فراخوان ها مردم و طبقه میانی فرانسه را فراخواندند که به دفاع از جمهوری به پاخیزند. در یک نظر سنجی در مورد «تنبیه شورشیان» گفته شده که ۷۳% فرانسویان بر این باور هستند که والدین شورشیانی که فرزندانشان را کنترل نمی کنند باید از حقوق خدمات اجتماعی همچون حق بیکاری و حق مسکن و دیگر مزایا محروم شوند، همچنین نوجوانانی که زیر سن قانونی هستند مانند بزرگ سالان تنبیه شوند و همچنین در صورت لزوم ارتش ورود کند. شهردار منطقه ای در حومه پاریس(بلان منیل) که جمعیتی ۵۰ هزار نفره دارد، محل  تفریحات در شهر بلان منیل را مسدود کرده است و هزینه این خدمات برای محل های تخریب شده خرج خواهد شد. خانواده هایی که در زمان تعلطیلات توانایی رفتن به سفر را ندارند و مجبورند در شهر خود باشند، از این تفریحات محروم می شوند. آقای شهردار فاشیست گفته است که «مردم حتما شورشیان را می شناسند و باید با پلیس همکاری کنند و مسئولیت پذیر باشند.» در این میان نهادهای رسانه های جمعی که شدیدا افکار مردم را شکل می دهند با مغلطه و دروغگویی و همدردی با خانواده نائل تلاش داشتند که نیروهای شورشی جوان را مشتی «دزد و اوباش» خطاب کنند و بگویند «نیمی از جوانان به پلیس اعتماد دارند». به فرض که آمارشان درست باشد، نیمه دیگر جوانان که به پلیس اعتماد ندارند، چه می شوند؟ آنها طوری تبلیغ می کنند که گویا، جمهوری فرانسه شانس یکسان به همه داده است. بله همه در برابر قانون رسمی برابرند. اما قانون بی طرف نیست. قانون، در خدمت شیوه تولیدی سرمایه داری و منافع طبقه سرمایه دار و ابزار دیکتاتوری بورژوازی است. اگر چنین نباشد، جامعۀ تحت سلطه بورژوازی به سرعت از هم می پاشد. به علاوه، همان حقوق برابر در مقابل قانون، توسط کسانی که قدرت دارند تفسیر می شود و به طور دلخواه و بنا بر ضرورت اعمال دیکتاتوری بورژوازی به اجرا گذاشته می شود.

نیروهای فاشیست و راست افراطی به رهبری مارین لوپن بیشترین کارزار را در دفاع از پلیس و جنایت هایش و حمله به جوانان  به راه انداختند و خود را برای انتخابات ریاست جمهوری آینده به عنوان جانشین مکرون معرفی کردند. جالب توجه است که اریک زمور یکی از کاندیداهای فاشیست ریاست جمهوری دوره قبل فرانسه و رهبر حزب “فتح مجدد”Reconquête یک حساب بانکی در حمایت از پلیس قاتل نائل باز کرد که مبلغ قابل توجهی جمع آوری شد.

 در یک نظر سنجی در مورد حوادث اخیر و مسئله امنیت کشور، در عین حال که ۳۲% مردم بدون نظر بودند بالاترین اعتماد را مردم به مارین لوپن با رقم ۲۷% داشته اند. بعد از آن مکرون با ۲۱% و ملانشون نماینده نیروهای “چپ” با ۹% پایین ترین را داشت. نژادپرستی و فاشیسم گرایشی فزاینده نه فقط در قامت احزابی مثل «گروه اجماع ملی» به رهبری مارین لوپن، بلکه در حزب حاکم و سیاست ها و قوانینی که تحمیل می کند تظاهر پیدا می کند و گرایش به راست حتی در میان بخش هایی از قشرهای میانی و فرودست این کشور به شکل برتری طلبی سفید، ضدیت با سیاهان، عرب ستیزی و مهاجرستیزی نیز منعکس میشود.

برخلاف ادعای نیروهای فاشیست که می گویند علت بحران، «مهاجرین» هستند ، نارضایتی های ریشه ای و فوق العاده مهمی در فرانسه در حال جوشیدن است. جنبش جلیقه زردها وتظاهرات وسیع چند ماه گذشته سندیکاها و اتحادیه ها علیه افزایش سن بازنشستگی از یک طرف  و جنگ اوکراین، گلوبالیزاسیون و فرار سرمایه های فرانسوی به سوی چین و ویتنام و اروپای شرقی از طرف دیگر، فرانسه و به طور کلی کشورهای سرمایه داری- امپریالیستی غرب را دچار مشکلات و بحران جدی کرده است. فقر و بی آیندگی فقط شامل گتوها و مهاجرین نشده بلکه زندگی فرانسوی های سفید نیز به خطر افتاده است. امانوئل مکرون که یک شبه با حمایت افرادی مانند فرانسوا اولاند (رئیس جمهورسوسیالیست سابق فرانسه) حزب تاسیس کرد و رئیس جمهور شد، به عنوان یک «آلترناتیو» در مقابل احزاب راست سنتی و میانه و حزب سوسیالیست که مشروعیت شان را از دست داده بودند، به قدرت رسید. هدف مکرون انحلال دولت رفاه و همزمان احیای مشروعیت دموکراسی بورژوایی پارلمانی بود و در عین حال می خواست امپریالیسم فرانسه را در عرصه جهانی مطرح کند و به این شکل بر «فقر» غلبه کند. اما واقعیت چیز دیگری را نشان داد و این را در انشقاق در حاکمیت و رشد نیروهای راست افراطی و فاشیست می بینیم.

آنچه که واقعیت ها به ما نشان می دهد این است که شورش جوانان و مردم فرانسه، مثل همه جای این جهان امپریالیستی فروکش نخواهد کرد. در عین حال این واقعیت حائز اهمیت است که بخش عظیمی از این نیروهای شورشگر جایگاهی در تولید و سازماندهی در جامعه ندارند و چیزی غیر از تباهی  و از بین بردن زندگی شان انتظارشان را نمی کشد. بزهکاری، تشکیل باندهای مواد مخدر و فحشا، تنها آلترناتیو کشورهای امپریالیستی برای این جوانان است. بی آیندگی بخش عظیمی از این جوانان یک نیروی انفجاری را در این کشورها تشکیل داده است. رفتن شمار زیادی از این جوانان به سوی داعش، گویای موقعیت مستاصل این جوانان بی آینده است. شوونیسم غالب در میان بخشی از طبقه میانی و فقیر فرانسوی و رشد اسلامگرایی در میان مهاجرین مانعی برای ایجاد اتحاد های بزرگ بین این اقشار است. نبود یک آلترناتیو کمونیستی انقلابی، مرتبا نیروهای پتانسیلا انقلابی را که از بطن تشدید تضادهای سرمایه داری متولد می شوند، از بین می برد. نیروهایی که به عنوان «چپ» در میان قشر روشنفکر مهاجرین هستند بسیار محافظه کار و غیر انقلابی و درگیر در افکار ایده آلیستی «خودبنیان گری» (که اصلا معلوم نیست، چیست) و «دموکراسی مستقیم» و «آنتی توتالیتاریسم» و از این قبیل تفکرات سازشکاری شرمگینانه با سیستم حاکم هستند. انقلاب در دستور کار است. اما نیروهایی که بتوانند آن را حتا تصور بکنند در صحنۀ بسیار حاد امروز غایب اند. این معضلی است که فقط با آگاه کردن محرومترین محرومان این جامعه، همین جوانان شورشی، به کمونیسم نوین به عنوان علم تغییر بنیادین جامعه و جهان و آشنا کردن شان با باب آواکیان به عنوان برجسته ترین متفکر و رهبر انقلابیِ سیاسی می توان پاسخ داد و این تنها گام اول اما تعیین کننده خواهد بود. 

 

ژیژک: فیلسوف ریاکار،  طرفدار حکومت نظم و قانون سرمایه داری 

ژیلا انوشه

 

شب هنگامِ ۲۷ ژوئن ۲۰۲۳ (۶ تیر ۱۴۰۲) پلیس فرانسه، پسر ۱۷ ساله ای به نام نائل را در حومۀ پاریس به ضرب گلوله کشت. در واکنش به جنایت پلیس، پاریس و حومه و چند شهر دیگر فرانسه شاهد شورش اعتراضی جوانان بود: خیزش نائل! (در این شماره رجوع کنید به مقاله: شورش در فرانسه و “آشوبگران” دوست داشتنی!) دولت مکرون برای ممانعت از گسترش اعتراضات و متوقف کردن آن دست به اقدامات سرکوب گرانۀ گسترده زد. این رخداد، اختلافات درون طبقۀ حاکمۀ امپریالیسم فرانسه را حادتر کرد به طوری که پلیس فرانسه تهدید به تمرد از دولت مکرون کرد.

 ژیژک، فیلسوف اهل اسلوونی، در واکنش به این اوضاع، پیامی خطاب به «چپ» منتشر کرد: «چپ باید با آغوشِ باز از نظم و قانون استقبال کند».[۱]این پیام توسط سایت نقد اقتصاد سیاسی با عنوانِ « چپ و ضرورتِ دفاع از نظم و قانون»[۲] به فارسی منتشر شد.

در این مقاله، ژیژک با استدلال های مندرس تلاش کرده است تا معنای مثبتی به حاکمیت «نظم و قانون» (یعنی، سرکوب نظامی) بدهد و مدعی شده که این نوع شورش ها، «در نهایت به نفع مهیاسازی بستر قدرت گیری هرچه بیشتر راست افراطی است» (از خلاصۀ مترجم مقاله). این توجیه ها، بدتر از یاوه گویی و تبه کارانه است. هرنوع تایید تلویحی (موذیانۀ) آن نیز آزاردهنده است.[۳]  ژیژک، خیزش اخیر جوانان فرانسه و تشدید شکاف در هیئت حاکمۀ امپریالیسم فرانسه و همچنین تمرد ارتش واگنر را که بخشی از دستگاه نظامی امپریالیسم روسیه است، دو نشانۀ بارز «از یک روند بی ثباتی، بحران و بی نظمی در اروپا» می داند.  ژیژک درست می گوید. اما این بحران و بی نظمی شانس بزرگی برای سازماندهی انقلاب است و برای همۀ کسانی که از تعرض روزانۀ  سرمایه داری به حیات مردم دنیا و کرۀ زمین خشمگین اند، شعف انگیز است. اما، ژیژک از آتش گرفتن خانۀ ارباب هراسناک است و چون روی سخن اش با «چپ» است تلاش می کند با آهنگ «چپ» استدلال کند و می گوید، اما، این شورش به «انقلاب» منتهی نخواهد شد و فقط برای راست افراطی بسترسازی خواهد کرد، پس بهتر است سرکوب شود! بله، این واقعیتی است که این شورش به  خودی خود به انقلاب منتهی نخواهد شد. هیچ خیزش عادلانه ای به خودی خود منتهی به انقلاب نمی شود – چه در ایران باشد یا در دل هیولاهای امپریالیست مانند فرانسه و آمریکا. اما، این خیزش ها پتانسیل آن را دارند که با فعالیت ما کمونیست های انقلابی (از جمله، از طریق مقابله با نظریه پردازان سرکوب مانند ژیژک که بیشرمانه با ردا و قبای «مارکسیسم» عرض اندام و ابراز وجود می کند) نسل جدیدی از انقلابیون تولید کنند که واقعا به ضرورت حاد و روزِ جهان که انقلاب است، پاسخ دهند. فراخوان سرکوب از سوی ژیژک در واقع هراس از به واقعیت پیوستن این پتانسیل است. او دارد برای طبقۀ حاکمه «آینده نگری» می کند. ژیژک در  واقع «همدست سرّی سرمایه داری» است.  «همدست سرّی» از واژه های مورد علاقه ژیژک در نقدهایش است[۴]ولی کاملا به خودش می خورد. منظور ما البته این نیست که او «مامور مخفی» سرمایه داری است. بلکه، محتوای دیدگاه سیاسی اش، او را به این مقام «شریف» رسانده است (در این مورد، پایین تر بیشتر خواهیم گفت). ارزیابی ها و هشدارهای ژیژک از «خطرات» بسیار شبیه ارزیابی های سازمان های امنیت کشورهای سرمایه داری است. مثلا، نگاه کنید به ارزیابی رئیس امنیت داخلی دولت فرانسه از خیزش نائل[۵].

همان طور که در بالا هم اشاره شد، مقالۀ ژیژک دو نکته مهم دارد. یکم، در اشاره به وقایع فرانسه و روسیه، روی این واقعیت انگشت می گذارد که شکاف درون طبقات حاکمه در کشورهای سرمایه داری- امپریالیستی مانند آمریکا، فرانسه و روسیه (البته او اینها را سرمایه داری-امپریالیستی نمی خواند) خصمانه شده به طوری که جناح های مختلف طبقۀ حاکم، علیه هم شمشیر می کشند و تهدید به «جنگ داخلی» می کنند. دوم، پیام سیاسی  ارتجاعی اش در مورد «چه باید کرد؟».

در مورد نکته اول ژیژک می نویسد: «اتفاقات فرانسه و روسیه بخشی از روندی در اروپا به سمت بی‌ثباتی، بحران و بی‌نظمی است. امروزه دولت‌های درمانده تنها در جنوب جهانی (از سومالی گرفته تا پاکستان و آفریقای جنوبی) نیستند. اگر دولت‌های درمانده را با شاخصِ اضمحلالِ قدرتِ دولتی و همچنین فضای متشنج و تشدیدیافتۀ جنگِ داخلیِ ایدئولوژیک، نشست‌ها و جلسات نافرجام، و ناامنی فزاینده‌ی فضاهای عمومی بسنجیم، آن‌گاه روسیه، فرانسه، بریتانیا و حتی ایالات متحده نیز باید در امتداد خطوطی مشابه فهمیده شوند» (همانجا) به عنوان مصداق «اضمحلال قدرت دولتی»، ژیژک می نویسد «پس از آن‌که پلیس (فرانسه) به اقدام مستقل و خودسرانه رو آورد و تهدید کرد که اگر رئیس‌جمهور امانوئل مکرون بحران را حل‌و‌فصل نکند سرپیچی خواهد کرد، این حوادث سمت‌و‌سوی وخیم‌تری به خود گرفت. پلیس بیانیه‌ای منتشر کرد که چیزی کم‌تر از شکافی در تشکیلاتِ قدرتِ دولتی نبود: در واکنش به شورش‌ها، پلیس‌های خشن و تندرو اعلام کردند که علیه دولتِ متبوع خود اقدام خواهند کرد.» (همانجا)

روندی که ژیژک به آن اشاره می کند، جدید نیست و اتفاقا، پیشتاز آن ایالات متحده آمریکاست که دیرک انسجام کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غرب است. شکاف های طبقه حاکمه کشوری مانند ایالات متحده آمریکا تبدیل به شکافی خصمانه شده است که یک طرف آن، ساز و کارهای ۱۵۰ سالۀ دولت است و طرف دیگر جناحی از همین دولت (جناح فاشیست که تکیه گاه ایدئولوژیک اش، بنیادگرایی مسیحی است، تقریبا تمام حزب جمهوریخواه را بلعیده و دارای پایگاه چند ده میلیون نفری با یک هستۀ مرکزی سازمان یافته و مسلح) است که می خواهد این ساز و کار ۱۵۰ ساله به طور قطع و حتا با توسل به خشونت («جنگ داخلی») منحل کند. این شاریدگی محدود به طبقه حاکمه نیست بلکه تمام جامعه آمریکا از بالا تا پایین شکاف برداشته است به طوری که در انتخابات ریاست جمهوریِ قبل ده ها میلیون نفر، از جمله بخش مهمی از طبقه کارگر که سابق بر این به حزب دموکرات رای می دادند، با آگاهی به محتوای فاشیستی برنامۀ ترامپ، به وی رای دادند.

مهمترین خصلت نمای اوضاع کنونی امپریالیسم آمریکا همین شاریدگیِ طبقۀ حاکمه است که در ۱۵۰ سال گذشته، سابقه نداشته است. تمامی این تحولات و زیرخان های اقتصادی و محرک های اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیک  آن مکررا و به تفصیل توسط باب آواکیان تحلیل شده است. و حزب ما (حزب کمونیست ایران. مارکسیست لنینیست مائوئیست)در نشریه حقیقت و آتش نیز به آن پرداخته است. به طور مثال رجوع کنید به نوشته باب آواکیان (دسامبر ۲۰۲۱) تحت عنوان:  آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش: بحران عمیق، شکاف های عمق یابنده، چشم انداز جنگ داخلی—و انقلابی که فورا لازم است:  شالوده ای ضروری، نقشه راهی پایه ای برای انقلاب.

نکته دوم، پیام سیاسی ارتجاعی ژیژک است. وی برای موجه جلوه دادن پیام اش مبنی بر حفاظت از «نظم و قانون»، بیشرمانه به اعتراض ختب جوانان فرانسه خاک می پاشد و برای موجه جلوه دادن هجمۀ ضد مردمی اش، برای «فقرا» اشک تمساح می ریزد که: «آنها به زیرساخت هایی خسارت وارد کردند که در معیشت مردم عادی نقش دارند و قربانیان این تخریب ها، فقرا هستند و نه ثروتمندان». عمق ماهیت ارتجاعی پیام سیاسی ژیژک در همین جاست. زیرا، وجود مردم معترضی که حاضر نیستند به سیاق سابق بر آنها حکومت شود، تنها فاکتور موجود در اوضاع عینی است که پتانسیل (تاکید می کنیم پتانسیلِ) چرخاندن وضع به سمت مثبت، به سمت آینده ای بنیادا متفاوت از وضع موجود را دارد. مهمترین استدلال ژیژک برای «پاسیو» کردن مبارزین چپ این است که ثابت کند تغییر بنیادین جامعه (یعنی، انقلاب) غیرممکن است! البته بسیاری از چپ ها، با همین استدلال گوشۀ عزلت و انفراد گزیده اند! ژیژک این را می داند و می خواهد با یک تیر دو نشان بزند: هم مانع از آن شود که پاسیوها از فریاد دلخراش توده های محروم تاثیر بگیرند و هم این که، نسل جدید مبارزین هم دل خوش نکنند و «واقع بینانه» به پاسیوها بپیوندند و «غیرممکن» را طلب نکنند. ژیژک می نویسد: «تغییر اساسی جامعه برای حل معضلاتِ تاریخیِ ناظر بر هویت، محرومیت‌های اقتصادی و بی‌عدالتی‌های استعماری، راه‌حلی مسئله‌ساز و بغرنج است. چنین راه‌حلی نتایجی مترقی را فرض دارد در حالی‌که هیچ‌یک از آنها قریب‌الوقوع به نظر نمی‌رسند.» ضدیت ژیژک با انقلاب چیز جدیدی نیست. در واقع، به خاطر زبردستی وی در بافتن انگاره های ضد انقلابی است. مجله فارین پالیسی (بازوی وزارت امور خارجه دولت آمریکا) در سال ۲۰۱۲ او را در فهرست «۱۰۰ متفکر برتر جهانی» قرار داد– در کنار، «روشنفکران برتر» دیگر مانند دیک چنی، رجب طیب اردوغان، بنیامین نتانیاهو و… فارین پالیسیمی گوید او را به خاطر این ایده انتخاب کرده است: «انقلاب بزرگی که چپ در انتظارآن است، هرگز نخواهد آمد.» [۶]

ژیژک: دلقک دربار سرمایه داری

ژیژک که عنوان «یکی از برجسته ترین روشنفکران جهان معاصر» را یدک می کشد در واقع یک شارلاتان و «دلقک دربار سرمایه داری»[۷] است.به قول گابریل راکهیل ایده های برجستۀ این «روشنفکر شهیر جهان معاصر» کم نیستند. مثلا، این که کمونیسم قرن بیستم و به ویژه «استالینیسم»، «شاید بدترین فاجعۀ ایدئولوژیک، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و … در تاریخ بشر و حتا بدتر از نازیسم»  است[۸]. ژیژک از آن دسته روشنفکران ناراضی بلوک شرق (کشورهای اروپای شرقی تحت سرکردگی سوسیال امپریالیسم شوروی تا قبل از فروپاشی آن در سال ۱۹۸۹-۱۹۹۰) بود که خدمات مهمی به امپریالیست های غربی در «سفید شویی» هیتلر و هولوکاست کردند و روش بنیادین شان در انجام این کار، یکسان سازی رژیم نازی آلمان با شوروی سوسیالیستیِ سابق (۱۹۱۷- ۱۹۵۶) به ویژه دوران استالین بود. برخی، با اختراع انگارۀ «تمامیت خواهی» (توتالیتاریسم) این کار را کردند[۹] و برخی دیگر، مانند ژیژک، با ایجاد مخلوطی ابزارگرایانه از انگارۀ «تمامیت خواهی» و «مارکسیسم». ژیژک در تطهیر نازیسم تا آن جا می رود که می گوید، نازیسم به اندازه کمونیسم، «رادیکال»عمل نکرد و اضافه می کند، «مشکل هیتلر این بود که به اندازه کافی خشونت نکرد»[۱۰] معلوم نیست از دید ژیژک چه حد، «کافی» محسوب می شود! ژیژک همیشه خزعبلاتی را که قلم به مزدانِ «نظم و قانون» در آمریکا و اروپا علیه کمونیسم و تجربۀ کشورهای سوسیالیستی قرن بیستم جعل کرده اند، تکرار کرده است. مثلا می گوید مائو یک تصمیم گیریِ بیرحمانه برای گرسنگی دادن به ده ها میلیون نفر، کرد.(همانجا).[۱۱] ژیژک از این که خود را «اروپا محورگرا» بخواند شرمی به خود راه نمی دهد. او با تبختر عجیبی اعلام می کند، اروپا از نظر سیاسی، اخلاقی و فکری برتر از سایر مناطق سیاره زمین است و مخالف آمدن پناهندگان از آفریقا و آسیا به اروپا است زیرا آنها «با مفاهیم اروپای غربی در مورد حقوق بشر ناسازگارند».[۱۲] و در مورد جنگ اوکراین که در واقع جنگ میان امپریالیسم روسیه و کشورهای امپریالیستی غرب است، به شدت از دخالت ناتو حمایت می کند و حتا به جنایتکاران جنگی چون کسینجر و جناح هایی از طبقات حاکمه کشورهای اروپایی که نسبت به گسترش جنگ در اوکراین هشدار می دهند، می گوید: پاسیو نباشید! متحد ماندن اروپا نیازمند دخالت قدرتمند ناتو در این جنگ است.[۱۳]

حرف های ژیژک در میان بنیادگرایان اسلامی حاکم در ایران هم طرفدار دارد چون حرفهایش هم ضد رقبای سنیِ این اسلام گرایان است و هم ضد کمونیست ها. وی در مصاحبه با روزنامۀ «شرق» در مورد «اقبال یافتن راست افراطی در اروپا» می گوید، «دهشت هیتلر و اردوگاه های مرگش مشابه دهشت بلشویک هاست، القاعده ادامه راه حزب لنین است».[۱۴] این دروغ ها و رویکرد «پروکروستسی»[۱۵] ژیژک به تاریخ به کنار، اما، معمای حملۀ او به «چپ» از یک طرف و دعوت به «چپ رادیکال» بودن چیست؟ ژیژک در همان مصاحبه می گوید: «تنها چیی رادیکال می تواند آنچه را در میراث لیبرال هنوز ارزشمند است، حفظ کند.» (همانجا). ژیژک و همه طرفداران انگارۀ بی پایۀ «توتالیتاریسم» (تمامیت خواهی)، «چپ» بودن را به معنای ضدیت با سرمایه داری می دانند و می گویند: این ضدیت به اندازه کافی رادیکال نیست! و برای «چپ رادیکال» بودن باید، چارچوب سرمایه داری و شکل حاکمیت دموکراسیِ آن را حفاظت کرد و با دور کردن سرمایه داری از افراط هایش آن را «از دست خودش نجات داد».

هرچند مدیای جهان، به غلط و تا حد زیادی موذیانه، ژیژک را به عنوان «مارکسیست» معرفی می کند اما همین شرح مختصر نشان می دهد که او عمیقا وفادار به «نظم و قانون» حاکم در جهان سرمایه داری و متعهد به دفاع ایدئولوژیک و سیاسی از آن است. وی حتا از روشنفکران لیبرالی که در مقابل «نظم و قانون» حاکم با اکثریت مردم جهان همدلی دارند، فرسنگها دور است. در زیر، نمونۀ زنده ای از برخورد این «مارکسیست برجسته» با حزب ما و جریان کمونیسم نوین و باب آواکیان را بخوانید.

 

یک اجرای عوامفریبانه دیگر توسط اسلاوی ژیژک

ریموند لوتا. ۱۳ آوریل ۲۰۲۰

اجرایی از اسلاوی ژیژک در اینترنت می چرخد که نیازمند اظهار نظر و ردیه ای کوتاه است. او در این نمایش، عوامفریبی را با ناصداقتی ترکیب می کند تا به کمونیسم و کمونیسم نوینِ باب آواکیان حمله کند.

در جلسه ای که ژیژک حرف می زد، یک زن انقلابی ایرانی، به عنوان هوادار کمونیسم نوین باب آواکیان، از میان جمعیت اظهار نظر می کند. او به ضرورت و اهمیت مناظره ای که قرار بود من {ریموند لوتا} با ژیژک در مورد این موضوع و تاریخ و چشم انداز انقلاب کمونیستی در جهان امروز داشته باشیم اشاره کرد – مناظره ای که ژیژک به خاطر بیماری به تعویق انداخت اما  هنوز از برنامه ریزی مجدد برای این مناظره طفره می رود.

در حرف های رفت و برگشتی میان ژیژک و او که از میان جمعیت حرف می زد می شنویم که وی در مقابل فراخوان «یک رژیم دموکراتیک بازتر» توسط ژیژک می گوید ایران به یک انقلاب کمونیستی واقعی نیاز دارد که توسط کمونیسم نوین هدایت شود. در مقابل، ژیژک با تفرعن و تحقیر مویه می کند که: «… این برای من خیلی انتزاعی است … آیا تولید را اجتماعی خواهید کرد و خود مدیریتی …  چه خواهید کرد؟ نه ، به من نگو که ما یک انقلاب واقعی می خواهیم. فقط یک اشاره به من بده. آیا دولت را ملغا خواهید کرد؟ چی؟ چی؟»

اینجا ژیژک را می بینیم در جایگاه مخصوص با آن سبک ریاکارانه اش. ژیژک در همین تبادلات اعتراف کرد که با آثار باب آواکیان «آشناست» و با «افراد آواکیان» مناظره کرده است. در این صورت، شرم بر او که  بر مبنای مستندات و آثار محتوادار به این سوالات پاسخ نمی دهد. او می توانست مردم را به این آثار رجوع دهد و از مناظره بر سر محتوا استقبال کند.

برای شروع رجوع می دهم به قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی به قلم  باب آواکیان. این سند اصول راهنما، سیاست های کلیدی، مکانیسم های نهادینه ای را پیش می گذارد که با استفاده از آن ها دولت نوین، جامعه و اقتصادی که پس از سرنگونی سیستم کهنه برقرار خواهد شد فعالیت خواهد کرد. و الگوی قانون اساسی ای که توسط رفقای حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) نوشته شده، قانون اساسی تالیف شده توسط باب آواکیان است اما همان اصول پایه ای را به شرایط خاص ایران به کار برده است.

در واقع، در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکا شمالی، ماده چهارم: اقتصاد و توسعۀ اقتصادی در جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی (از جمله بخش ۵ آن: سیستم مالکیت دولتی- همگانی شالوده و اساس اقتصاد نوین سوسیالیستی است) و اصول و سیاست های راهنما را جلو گذاشته و به طور کنکرت دقیقا به همین سوال ها جواب می دهد. این قانون اساسی یک طرح مشخص و چشم انداز برای جامعه ای بنیادا متفاوت است و گذاری است به جهان کمونیستی.

رفیق زن از میان حضار، به درستی نظر مدعوین را به این اثر و آثار دیگر جلب می کند. اما، ژیژک حاضر نیست گوش بدهد. آنچه ژیژک را آشفته خاطر می کند «انتزاع» نیست بلکه گزینۀ و بدیل معتبر برای این دنیای خوفناک است که با یک انقلاب واقعی کمونیستی محقق می شود. به جای این، در حالی که وانمود می کند «رادیکال» است، در اظهار نظرهایش برنی سندرز را … به خاطر این که «به طور موثر مردم را به حرکت درآورده و بسیج کرده» ستایش می کند و به این ترتیب، از سوال «برای چه» و «برای چه فرجامی» فرار کرده و آن را حذف می کند و از تغییرات  درون نظام سرمایه داری امپریالیستی و فرآیندهای سیاسی جاری آن حمایت می کند.

اسلاوی ژیژک مدتهاست ژست ا می گیرد که با وجود داشتن افکار رادیکال به درگیری انتقادی با کمونیسم می پردازد. اما در واقعیت او یک ضد کمونیست بدبین است که عبای رادیکال به تن کرده. او همیشه مثل گوسفندی که در لباس گرگ است، آمادۀ تسلیم شدن در برابر امپریالیسم است. من قبلاً هم در این مورد نوشته ام. از جمله هنگامی که با استدلال این که ترامپ مزاحمی است که نظم مستقر را برهم می زند از این فاشیست در سال ۲۰۱۶ حمایت کرد.

[۱] Slavoj Žižek (2023). The left must embrace law and order. New Statesman. 4th July 2023.

[۲] چپ و ضرورتِ دفاع از نظم و قانون / اسلاوی ژیژک / ترجمه‌ی امین زرگرنژاد

توسط نقد اقتصاد سیاسی • ۰۹/۰۷/۲۰۲۳

[۳] این نقل قول ها از خلاصۀ مترجم است. و در نقل پیام ژیژک از این ترجمه استفاده شده است. اما ذکر یک نکته ضروری است که مترجم تنها یک نقد مبهم آن هم در پانوشته به ژیژک کرده است که مربوط به «روایت» ژیژک از خیزش ژینا و اصلاح واژۀ «بُرقع» در زبان اوست؛ نقدی که ظاهرا و تلویحا به معنای نداشتن نقد به محتوای اصلی پیام سیاسی ژیژک است.

[۴] Secret accomplice

[۵] «هشدار رئیس اطلاعات فرانسه»، لوموند، مصاحبه با نیکولاس لرنر، رئیس امنیت داخلی فرانسه ۱۱ ژوئیه ۲۰۲۳

لرنر می گوید، خطر جهاد- ایسم هنوز مهم است اما نسبت به سربلند کردن راست افراطی و گرایش به خشونت چپ افراطی باید هشیار بود.

[۶] رجوع کنید به گابریل راکهیل در نقد ژیژک منبع: کانترپانچ و مانتلی ریویو.

Gabriel Rockhill , Capitalism’s court jester: Slavoj Žižek,

CounterPunch , January 2, 2023 by

[۷] عنوان به جایی که گابریل راکهیل، فیلسوف فرانسوی-آمریکایی برای ژیژک انتخاب کرده

 

[۸] BBC show “Hard Talk”, November 4, 2009

Slavoj Žižek. Did Somebody Say Totalitarianism? Five Interventions in the (Mis)use of a Notion (London: Verso, 2001), 127-129.

[۹] مثلا رجوع کنید به «تمامیت خواهی» نوشته هانا آرنت و آگنس هلر از «مکتب بوداپست». شرحی از اینها را در فصل ۶ از کتاب «دموکراسی: آیا به بهتر از آن نمی توان دست یافت» نوشته باب آواکیان. ۱۹۸۴

Bob Avakian, Democracy: Can’t we do better than that?  Chap 6, page 167 and 204

[۱۰] Slavoj Žižek, In Defense of Lost Causes (London: Verso, 2009), 151

[۱۱] Domenico Losurdo, Western Marxism

 

[۱۲] Thomas Moller-Nielsen. “What Is Žižek For?” Current Affairs (Sept/Oct 2019)

[۱۳] Slavoj Žižek Pacifism Is the Wrong Response to the War in Ukraine. The Guardian June 21, 2022

[۱۴] گفتگو با اسلاوی ژیژک: خیزش فاشیسم یعنی شکست چپ. ویژه نامه نوروزی شرق ۱۳۹۸ (fardanews.com)

[۱۵] در اسطوره های یونان، راهزنی که قربانیان خود را به طرز وحشتناکی می کشت.

کار با روشنفکران و جدا کردن آنان از بورژوازی  

متن زیر با استفاده از ضمیمه گزارش پلنوم یازدهم کمیته مرکزی در تاریخ ۱۳۹۸ تهیه شده است 

 

کار با روشنفکران و بیرون کشیدن آنان از چارچوبه های فکری و عملیِ سیستم بورژوازی و جلب شان به انقلاب کمونیستی، بر مبنای ضرورت رهایی بشریت، عنصر فوق العاده مهم و حتا تعیین کننده ای در باز کردن راه انقلاب است. به ویژه در مقطع کنونی از تحولات جهان که کل بشریت بر سر دوراهی، با دو امکان ایستاده است: آینده ای وحشتناک تر یا حقیقتا رهایی بخش! (رجوع کنید به مقاله ای با همین عنوان، توسط باب آواکیان، در سایت cpimlm.org). مقایسۀ وضعیتِ «بر سر دو راهی» با شرایط جنبش کمونیستی بین المللی که عملا و تقریبا نابود شده و واقعا «کمونیسم به مویی بند است»، اضطرار این مسئله را بیشتر می کند.

انقلاب همیشه نیاز به جذب عده ای روشنفکر دارد اما در حال حاضر نداشتن قشری از روشنفکران تبدیل به معضلی حاد برای جنبش کمونیستی شده است. در واقع یکی از ویژگی های اوضاع است. روشنفکران مهم هستند چون نقش تئوری را می فهمند و برای رهبری توده ها و هر جنبشی باید عده ای از آن ها در جبهۀ انقلاب باشند. اما از طرف دیگر، آنها همواره پر از اشکال هستند و تغییر شیوۀ تفکرشان، عوض شدن تئوری های مرجع شان، و خط سیاسی و ارزش های شان مهم است. زیرا، توده های مردم واقعا نیاز دارند که بخش مهمی از روشنفکران به جانب داری آنان و انقلاب برخیزند و دست از جانب داری از بورژوازی و نهادهایش بکشند. برای ایجاد چنین تحولی باید کوشش کرد و این کوشش را باید بر مبنای کمونیسم نوین پیش برد. زیرا، تنها علم انقلاب است، تنها جواب به دنیایی است که مدارش بر لِه کردن میلیاردها انسان می چرخد و نه تنها جواب های استراتژیک برای انقلاب بلکه تحلیل های درست و عمیق از وضع کنونی و چگونگیِ پیشبرد استراتژی انقلاب در هر مقطع معین را تولید کرده است.

پس لازم است که کمونیسم نوین تبدیل به نیرویی مهم در میان روشنفکرانی شود که متوجه اوضاع خطیر بوده و به دنبال راه حل هستند.

کار در این عرصه بسیار مشکل است و سختی کار دو علت مهم دارد. یکم، روشنفکران بر مبنای موضع طبقاتی شان، وسط طبقۀ بورژوازی و طبقۀ پرولتاریا قرار دارند. جایگاه مادی شان در جامعه چنین است. این جایگاه مادی، بر افق و شیوه تفکر و افکارشان تاثیر می گذارد. دوم، در چهل سال گذشته عرصۀ روشنفکری منجلاب تولید افکار ضد علمی و ارتجاعی و ضد کمونیستی و در بهترین حالت رفرمیستی نه فقط در ایران بلکه در کل جهان بوده است. حتا قشر نازکی از روشنفکران که ضد سیستم سرمایه داری هستند، غرق در انواع اپیستمولوژی های ضد علمی می باشند و این اپیستمولوژی ها ذهنیت شان را در اختیار گرفته و آنان را بیشتر به صف نظم موجود می راند و مانع از آن می شود که رهروان شورش آگاهانۀ سازمان یافته کمونیستی علیه وضع موجود شوند. این وضعیت، یک جنگ فکری با روشنفکران را در دستور کار قرار می‏دهد. زیرا بدون این جنگ فکری نمی توان، آنان را از چارچوبه های فکری و عملی نظم موجود بیرون کشید و در جانبداری شان تغییر جدی به وجود آورد و شکل گرفتن پولاریزاسیونِ متفاوتی را که مساعد به حال انقلاب کمونیستی و رهایی بشریت است، تسریع کرد. اکنون صف آرایی روشنفکری، به شدت به نفع سیستم حاکم است و دست نزدن به جنگ فکری ضروری، روشنفکران ضد سیستم را هم به موضع دفاعی و نتیجتا سازش با این وضع می راند. 

برای کار با روشنفکران و همه اقشار دیگر، ما فعالین کمونیست انقلابی باید تئوری کمونیسم نوین را عمیقا درک کرده و با خلاقیت به کار ببریم. فقط در صورت درک عمیق و کاربرد زنده و فعال کمونیسم نوین، می توانیم دریچه های آگاهی را به روی مردم باز کنیم. اگر تئوری مان درست نباشد یا کم عمق باشد، یقینا فکرمان با تئوری های رایج در فضای جنبش سیاسی مخلوط می شود و برای خودمان و دیگران گیجی تولید می کند. به تولیدات فکری «روشنفکران مارکسیست» نگاه کنید که افکارشان، مجموعه ای مغشوش از جریان های فکری مختلف است. این ها هرگز نمی توانند کسی را مارکسیست کنند. برخی رفقا، در مواجهه با روشنفکران، از جنگ فکری علمی و زنده و قانع کننده پرهیز می‏کنند و سعی می‏کنند خودشان را با آنان «منطبق» کنند؛ به جای شکستن چارچوبه های فکری بورژوایی (هرچند مزین شده با صفات مارکسیستی و به اصطلاح رادیکال) خودشان وارد قفس خرده بورژوایی (که در نهایت همان قفس بورژوایی است) می شوند.

ریموند لوتا در جلسه ای در باره این موضوع، می گوید: بگذارید یک مثال بزنم از کار در عرصۀ روشنفکری. در این جا می خواهم نکته ای را از مقالۀ «دو هرم» نوشتۀ باب آواکیان، نقل کنم. روشنفکرانِ مهم، در فضایی قرار دارند که از رنج توده های مردم بسیار جدا است. بنابراین، وقتی با آنها وارد رابطۀ گفتگوی فکری یا همکاری عملی در رابطه با مبارزه ای مشخص می شوید، گفتگو با آنها در آن فضای بالا جریان پیدا می کند. همیشه همین طور است. چون، بخشی از جامعه است که به لحاظ فکری بسیار غنی است. اکسیژن زیادی دارد و وقتی ما در آن «بالا» با آنها وارد گفتگو می شویم، خیلی راحت می توانیم فراموش کنیم که ما کی هستیم و ضرورت وجودی ما به عنوان کمونیست انقلابی چیست. باب آواکیان می گوید، ما همیشه باید خودمان را متکی کنیم بر «برای که و برای چه؟»: برای توده های تحت ستم و اکثریت توده های کرۀ زمین و برای حل تضاد اساسی این عصر. ما بر اساسی علمی، منافع بنیادین بشریت را نمایندگی می کنیم و می فهمیم معضلی که مقابل بشریت است چیست و راه حل آن کدام است. پس، مسئولیت رهبری مردم را در جنگ برای انقلاب بر عهده می گیریم و این راه حلی عاجل است. این راه حل را سنتزنوین کمونیسم روشن تر و تیزتر و صحیح تر از همیشه بیان کرده است. ما در تمام عرصه های فعالیت مان، فقط همین را نمایندگی می کنیم و نه هیچ چیز دیگر را. ما نمایندۀ منافع توده ها هستیم. در عرصۀ روشنفکری هم مانند عرصه های دیگر، ما با این تضاد روبرو هستیم که آواکیان به آن پرداخته و می گوید: از یک طرف، به ظاهر افق انقلاب هیچوقت تا این اندازه دور و غیر ممکن نبوده است؛ اما از طرف دیگر، در زیربنای جامعه، نیاز به انقلاب هیچ وقت تا این اندازه عظیم نبوده است. ما باید خود را بر روی جنبۀ دوم متکی کنیم. اما بحث در آن «فضای بالا» که خیلی ممتاز و جدا است از جنبۀ اول («دور و غیرممکن بودن انقلاب») شروع می شود. این امر روی کسانی که در آن عرصه فعالیت می کنند اثر می گذارد. از یک طرف آن بالا هستی و از طرف دیگر در آن بالا تحت محاصرۀ جمعبندی های حاکم در این عرصه در مورد پروژه کمونیسم هستی که شکل «اجماع» در مورد کمونیسم را به خود گرفته است. و روی شما این کشش هست که شروع کنید به یافتن وجه اشتراک با آن ها. یعنی شروع می کنید به «ملاقات با آنها در میانۀ راه». آن چه را مشترک است پیدا می کنید و سعی می کنید در همان مسیر، رادیکال ترین روشنفکران را پیدا کنید. یعنی در چارچوب گفتمان کنونی و وضع موجود، رادیکال ترین گوشه را پیدا کنید. اینجاست که حلقۀ ارتباطی اتان را با «برای که و برای چه» پاره می کنید و بیشتر و بیشتر تلاش می کنید معیارها و مشغله های آنان را برآورده کنید. مثال کنکرت در این مورد بزنم. مثلا، نزد برخی روشنفکران می روید که با آنها در مورد قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین بحث کنید. اما برای جذاب کردن این قانون اساسی، طوری آن را بسته بندی می کنید که خوشایندشان باشد. مثلا می گویید، «شما در جامعه سوسیالیستی نوین، دموکراسی و حقوق تان را خواهید داشت و جامعه ای بسیار زنده خواهیم داشت» و غیره. همه چیز را می گویید اما حرفی از این که دولت سوسیالیستی هم شکلی از دیکتاتوری طبقاتی است و دیکتاتوری پرولتاریا است و در آن حزب کمونیست نقش رهبری کننده دارد به میان نمی کشید. واقعیت حاکم را که دیکتاتوری بورژوازی است به میان نمی کشید و مقایسه نمی کنید. نمی گویید چرا برای طی مسیر رهایی بشریت اینها (دولت دیکتاتوری پرولتاریا و نقش رهبری کننده حزب کمونیست) در عین حال که متناقض اند اما ضروری اند. این جا از «برای که و چه» جدا می شوید. روشنفکران خرده بورژوا توهمات خودشان را در مورد دموکراسی بورژوایی و امکان ناب تر کردن آن را دارند و این توهمات ریشه در واقعیت دیکتاتوری بورژوازی و سلطۀ امپریالیستی سرمایه داری بر جهان دارند. و شما شروع به «مواجهۀ دُمبریده» با این افکار و توهمات می کنید و تفاوت ها را نادیده می گیرید و سعی می کنید مشغله ها و معیارها و توهمات آن ها را درونی کنید. شروع می کنید به درونی کردن معیارهای آن ها. یعنی، شما طوری عمل می کنید که انگار نه انگار از بیرون آن دغدغه ها و معیارها و توهماتشان برای کار به میان آنها رفته اید. یک هو این طور می شود که رفقای ما شبیه آن ها شده اند و گویی خودشان از درون آن عرصه ها و مشغله های آن ها می آیند. به این ترتیب قانون اساسی ما تبدیل می شود به مدلی برای دموکراسی رادیکال و «چهار کلیت» (۱) تبدیل می شود به یک چشم انداز اتوپیایی. اینجاست که دستورالعمل ها می آیند وسط: آهان ما این سیاست ها را داریم که به این دغدغه شما جواب می‏دهد! به این ترتیب رویکرد «ملاقات آدم ها در میانه راه» جا باز می کند.

ما در سوسیالیسم هم با این تضاد روبرو خواهیم بود. زیرا، با وجود آن که کمونیسم در دوره گذار سوسیالیستی، به نفع بشریت است اما همه آن را نمی خواهند! این تضاد مهمی است. رویکردمان به این تضاد چه خواهد بود؟ ما باید با این ها به لحاظ فکری مبارزه کنیم و دو چارچوب را به طور زنده تشریح کرده و جلویشان بگذاریم: جامعه بورژوایی و کمونیسم. و بشریت نیاز دارد به کجا برود و امکانش را دارد که برود؟ از بین بردن «چهار کلیت» خیال پردازی نیست. بلکه به طور علمی تعیین شده است. و روش ما در به دست آوردن آن دارای انسجام علمی است. این ها را باب آواکیان در کتاب کمونیسم نوین بحث می کند. در دیالوگ باب آواکیان و کورنل وست هر دو نقش معینی را بازی می کنند. اما آواکیان، پروسه ای را که در حال گشایش است رهبری می کند. یعنی درگیر شدن در بحثی که ده ها میلیون نفر در آن درگیر هستند در دورانی که در جامعه آمریکا تضادها حاد می شوند و مذهب در میان توده ها نفوذ زیادی دارد. او اینکار را با نقدهایی از انجیل انجام می‏دهد و بعد به نظرهای یک استاد الاهیات که مترقی است می پردازد (جیمز کون) و می گوید، در نزد وی چه نکات مثبتی هست اما جهان بینی اش چه اشکالات بزرگی دارد. روشن است که آواکیان، آماده است که این جدل را تیزتر کند اما بر پایه رویکرد علمی همه جانبه. این متفاوت بودن خوب است. زنده باد تفاوت! نباید با کسانی که وارد دیالوگ می شوید، قاطی شده و بخشی از بستر آن ها شوید. ما داریم این پروسه را به سوی کسب قدرت شالوده ریزی می کنیم — به سمت جامعه نوین کمونیستی. برای همین چارچوب بحث ها را باید تعیین کنیم. خط غلط در مورد ضرورت و آزادی به این نتیجه می رسد که نمی توانیم چارچوب ها را تعیین کنیم. زیرا همه ضد کمونیست هستند و کسی به ما گوش نخواهد داد و از این عرصه بیرون رانده خواهیم شد و آن ها ما را دعوت می کنند و می گویند بیایید وارد این چارچوب بشوید و به شما هم یک صندلی خواهیم داد. این یک کشش ایجاد می کند. ما در این قلمروها باید به خودمان به شکل رهبران جامعه کمونیستی نگاه کنیم و وقتی آن جا هستیم باید تفاوت را نشان دهیم. چون تفاوت وجود دارد. باید بجنگیم که وفاداری بخشی از آن روشنفکران را به سوی جامعه کمونیستی  آینده جذب کنیم و برای این کار باید چارچوب آن ها را به چالش بگیریم. » (لوتا. ۲۰۱۶)

 

۱-«چهار کلیت» راهنمایی است که مارکس برای رسیدن به جامعه کمونیستی تعیین کرد: محو تمایزات طبقاتی، محو روابط تولیدی که این تمایزات را تولید می‌کنند، محو تمایزات اجتماعی که از این روابط تولیدی بر می‌خیزند و به آن خدمت می‌کنند، محو تمام افکار کهنه‌ای که مربوط به این تمایزات طبقاتی و اجتماعی اند.

کمونیسم نوین و رهایی زنان

واقعیت کمونیسم

مسئله ستم بر زن: بخش پنجم

 

مبارزه برای رهایی کامل زنان بخشی سرنوشت ساز از «آخرین انقلاب» خواهد بود – باب آواکیان

 

در چهار بخش قبل در رابطه با کمونیسم و مسئلۀ ستم بر زن، به عناوین زیر پرداختیم: ۱-فرودستی زنان در تاریخی هزاران ساله (آتش شماره ۱۳۶) ۲- چرا فرودستی زنان به نقش دولت گره خورده است؟ (آتش شماره ۱۳۷) ۳- تجربه شوروی سوسیالیستی: جهش های درخشان در رهایی زنان و عقب گردهای اسفناک (آتش شماره ۱۳۸) و ۴- تجربۀ چین سوسیالیستی در رهایی زنان (آتش شماره ۱۴۰)

اکنون به تکاملات سنتزنوین کمونیسم (کمونیسم نوین) که باب آواکیان معمار آن است می پردازیم.

مهمترین چالش در مورد «مساله زنان» را می توان در یک سوال پایه ای که باب آواکیان طرح می کند یافت: «آیا این سیستم {سیستم سرمایه داری} می تواند ستم بر زنان را از بین ببرد و یا بدون ستم بر زنان به پیش رود؟»[۱] اکثر نظریه پردازان یا صاحب نظرانِ مساله زنان (حتا کسانی که خود را مارکسیست می دانند) این سوال پایه ای را حتا طرح نمی کنند چه برسد به آنکه به آن، با رویکرد علمیِ ماتریالیسم دیالکتیکی پاسخ دهند. انبوهی نوشته تولید می کنند، بدون آنکه ربطی به درک شرایط ضروری برای رهایی کامل زنان داشته باشند. زیرا در این صورت، به نقطه ای می رسند که اغلب نمی خواهند به آن برسند: ضرورتِ انقلاب کمونیستی! 

 

آواکیان می نویسد: «افراد مختلف، انبوهی از تئوری ها را در مورد این که چطور می شود تحت حاکمیت همین سیستم از شر انواع و اقسام ستم ها خلاص شد، تولید کرده اند. و ما  می دانیم این کار ممکن نیست. ولی به خاطر توده های مردم، باید بتوانیم به این سوالات جواب بدهیم. اگر می خواهیم مردم را به چیزی که نیاز دارند در مورد دنیا بدانند مسلح کنیم تا بتوانند مطابق آن عمل کنند، بهتراست فعالیت مان شالوده و پایه و اساسی داشته باشد. …

چرا در آن مقاله نوشته بودم پایه ای ترین سوال این است که در پرداختن به هر معضل اجتماعی (از جمله ستم بر زنان) باید پرسید: در چارچوب کدام شیوۀ تولیدی؟ … دلیل این که در آن مقاله گفتم در چارچوب شیوه تولیدی باید به معضلات اجتماعی پرداخت  … این است که واقعا هر کاری در جامعه انجام می دهید توسط سیستم اقتصادی که در واقع همان شیوۀ تولیدی است شکل می گیرد و نهایتا مشروط به آن است. … من بر مبنایی علمی کاملا قانع شده ام که تحت حاکمیت این سیستم نمی توان از ستم بر زن خلاص شد.» (همانجا)

آواکیان در جای دیگر می نویسد: «سرمایه داری زنان را رها نکرده و نمی تواند رها کند. سرمایه داری صرفا اشکالِ ستم بر زنان را تغییر داده است. سرمایه داری به زنان اجازه می دهد تا مانند مردان، به مثابه عناصر منفرد خود را ببینند. سرمایه داری، به این ترتیب، ماهیت ساختاری ستم بر زنان را پنهان و این واقعیت را مخدوش می کند که انقیاد زنان و دیگر ستم دیدگان، مربوط به یک سیستم است و ستمی سیستمیک می باشد {در حیات کل سیستم نقش اساسی دارد}. مبارزه برای برابری زنان یک بخش مطلقا اساسی از رها شدن زنان است اما در خود و برای خود، به اندازه کافی رادیکال نیست. اگر مبارزه برای برابری، محدود به افق های تنگ جهان سرمایه داری شود و اگر نظام سرمایه داری دست نخورده باقی بماند، زنان در “بهترین حالت” می توانند “صاحب” خود به عنوان کالا شوند یا کنترل دیگران را هم به دست آورند، و در نتیجه با آنها هم مثل کالا رفتار کنند. اما، هرگز نمی توانند از قفس تنگ و محدود کنندۀ ساختار  استثمارگرانه خلاصی یابند.»  (باب آواکیان)

 

هنگامی که این درک پایه ای که سرمایه داری زنان را رها نکرده و نمی تواند رها کند، محرز شود، مساله «بدیل» و این سوال وسط می آید: پس در چه نوع سیستم اقتصادی- اجتماعی زنان از ستم مرد/پدرسالاری رها خواهند شد؟ تجربۀ انقلاب های کمونیستیِ قرن بیستم و استقرار کشورهای سوسیالیستی در شوروی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) و چین (۱۹۴۹-۱۹۷۶) چه چیزی را نشان می دهد؟ و آیا همان را باید تکرار کرد یا به ورای آنها رفت و چگونه؟ پاسخ اینها را کمونیسم نوین داده است. 

بررسی نقادانۀ تجربۀ انقلاب های کمونیستی و استقرار کشورهای سوسیالیستی در قرن بیستم، نقش مهمی در سنتزنوین کمونیسم توسط باب آواکیان داشته است. سنتزی که در عین تداوم علم کمونیسم و پراتیک جنبش کموینستی از زمان مارکس، اما گسست های مهمی نیز از تئوری و پراتیک آن می کند. باب آواکیان، در مورد مهمترین کارش که موجب تکامل علم کمونیسم به کمونیسم نوین شده است می‌گوید: «سنتزنوین کمونیسم حل کیفی یک تضاد حیاتی در کمونیسم را نمایندگی و تجسم می‌کند. این تضاد از ابتدای تکامل کمونیسم در آن وجود داشت: تضادی میان روش و رویکرد اساساً علمی کمونیسم و جوانبی از آن که در مغایرت با این اساس علمی بوده است.»

آواکیان، روش و رویکرد علمی کمونیسم نوین را در مورد مساله زنان و ارتباط رهایی زنان از نظام مرد/پدرسالاری با انقلاب کمونیستی برای ریشه کن کردن شیوۀ تولید سرمایه داری که در سرچشمۀ این ستم و ستم های دیگر قرار دارد، به طور سیستماتیک به کار برده است. در زیر، از زبان خود وی به جمعبندی هایش از اشکالات جنبش کمونیستی بین المللی که موانعی در راه تحقق «چهار کلیت»[۲] بوده اند، می پردازیم. تمام این جمعبندی در جزوه «سنتزنوین کمونیسم و رهایی زنان» در وبسایت cpimlm.org   در دسترس می باشد.

 

جنبش کمونیستی، جامعه سوسیالیستی و رهایی زنان – یک بازبینی نقادانه

 

جنبش کمونیستی، برخی تحلیل های بسیار اساسی در مورد ستم بر زنان و مبارزه برای رهایی زنان انجام داد. این را باید گفت و به رسمیت شناخت. اثر انگلس به نام «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» یک اثر تعیین کننده در این زمینه است. … اما در همان حال و در اختلاط با این امر، در جنبش کمونیستی از همان ابتدای امر جریان های اکونومیستی، ناسیونالیستی و دیدگاه ها و ارزش های پدرسالارانه و سنتی در رابطه با زنان موجود بود. این امر در اتحاد شوروی و در دوره ای که یک کشور سوسیالیستی بود، تبارزی حاد داشت. … در اتحاد شوروی در دوران سوسیالیسم (از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تا اواسط دهۀ ۱۹۵۰ زمانی که سرمایه داری احیاء شد) تحولات حقیقتا بزرگی به وقوع پیوست که موقعیت زنان را کیفیتا در جهت مثبت تغییر داد و بر نابرابری های ریشه دار میان زن و مرد ضربات مهمی زد.  … نقش های جنسیتی سنتی زنان، در فرهنگ توده ای و همچنین در سیاست های رسمی به چالش گرفته شدند. اما در این زمینه ها محدودیت ها و کمبودهای مهمی نیز بود و به ویژه پس از دهۀ ۱۹۲۰ نه تنها روابط و نقش های جنسیتی سنتی به طور ادامه دار به چالش گرفته نشدند بلکه در برخی جهات در این زمینه عقب نشینی نیز صورت گرفت. … مثلا، در دوره جنگ جهانی دوم و پس از آن چند بیانیۀ رسمی در اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد. این بیانیه ها نه تنها تاکید می‏کردند که «حس مادری» و بچه دار شدن و بچه داری برای زنان یک امر «طبیعی» است بلکه وظیفۀ میهنی آنان است که این کار را بکنند. به این ترتیب، وظیفۀ آنان نسبت به مام میهن فرموله شد. … در اتحاد شوروی و به طور کلی در جنبش کمونیستی بین المللی که تحت تاثیر و نفوذ زیاد اتحاد شوروی بود، امر مبارزه برای برابری زنان و چالش گری علیه نقش های جنسیتی سنتی زنان به طور فزاینده ای در تضاد قرار گرفت با رشد نگرش ها و قراردادهای پدرسالارانه سنتی و گرایش های اکونومیستی و ناسیونالیستی و توسط این گرایش ها کنار زده شد.

در چین، بی تردید پیشرفت های برجسته ای شد که به ورای تجربه شوروی رفت. از جمله در رابطه با نقش زنان در بسیاری از عرصه های جامعه. این امر در عرصه فرهنگ به طرز قدرتمندی تبارز پیدا کرد. به خصوص در دوران انقلاب فرهنگی و از طریق آن. به طور مثال در آثار نمونۀ اپرایی و باله و غیره. به چالش کشیدن نقش های جنسیتی سنتی در عرصه های گوناگون یکی از عناصر مسلم این تلاش ها بود.

با این وصف نفوذ اکونومیسم، ناسیونالیسم، پدرسالاری و دیدگاه ها و ارزش های سنتی در رابطه با نقش جنسیتی وبه خصوص در رابطه با سکسوآلیته زیاد بود. بگذارید این طور بگویم: … آن مسایلی که جنبش رهایی زنان و به خصوص بخش های رادیکال تر آن جنبش در دهۀ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در مورد سکسوآلیته به خصوص سکسوآلیته زنان طرح کردند و جواب هایی که دادند، از سوی رهبری حزب کمونیست چین با خوشامدگویی بزرگی مواجه نمی شد و نشد. … در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ هنگامی که از چین دیدن کردم، همراه با بسیاری دستاوردهای مثبت که توجه من را جلب کرد و به من الهام بخشید، این احساس هم به آدم دست می داد که در رابطه با سکسوالیته فضای سنگین و نوعی سرکوب موجود است. و زمانی که در یک پرسپکتیو بزرگتر به آن نگاه می کنم به  نظر می آید که بخشی از یک گرایش تاریخی در جنبش کمونیستی بوده است و حزب کمونیست چین و انقلاب چین هم به طور واقعی از آن گسست نکرد. این چیزی نبود که در مقایسه با کل جنبش کمونیستی، منحصر به انقلاب چین یا نقطه ضعف خاص آن باشد.

تردیدی نیست که در این مورد باید بیشتر آموخت اما می توان گفت که برای کل جنبش کمونیستی و مشخصا برای حزب ما و پیش از آن اتحادیه انقلابی (آر.یو) در رابطه با عرصه سکسوآلیته، مسالۀ همجنس گرایی تاریخا نشانۀ ضعف جنبش کمونیستی و دولت های سوسیالیستی بوده است (از زمان انگلس که با آن حرف بدش همجنس گرایی را تحقیر کرد تا انقلاب چین). این مساله تا حد قابل توجه و به طور عام ضعف جنبش کمونیستی را در مورد مسالۀ سکسوآلیته در خود فشرده می کند و اینکه چگونه به طور مشخص این مساله مرتبط است با جایگاه زنان و مبارزه برای رهایی کامل زنان.

 … تغییر موضع حزب ما در مورد همجنس گرایی  تا حد زیادی نتیجۀ تکامل سنتزنوین، مشخصا تکامل متد و رویکردی است که در سنتزنوین مجسم است. این موضع نمایانگر گسست از گرایش ها و تِرندهای درون جنبش کمونیستی است که برای تئوری و جنبش رادیکال که کمونیسم باید باشد، بسیار خفقان آور بوده اند. اما در واقع، این گسست صرفا یک آغاز است که باید بر پایۀ آن بسازیم و بسیار جلوتر برویم – بر پایۀ یک رویکرد علمی و سنتز علمیِ آن چه قبلا به عنوان تئوریک و تجربی به آن اشاره کردم.

در همان حال، مبارزه  علیه ستم بر زن، مبارزه کردن برای محو نهایی و کامل این ستم در هر شکلی در وحله اول یک بخش حیاتی از انقلاب کردن است و بدون آن هیچ انقلابی و مسلما انقلاب کمونیستی ممکن نیست. نقطه عزیمت ما باید این باشد و آن را در دست بگیریم: ساختن جنبشی بسیار قدرتمند برای انقلاب به سوی اولین جهش عظیم در کسب قدرت، … و ایجاد یک دولت انقلابی طراز نوین، توانمند کردن مردم برای اینکه به واقع یک جامعۀ نوین آزاد از استثمار و ستم را بسازند. در پرتو این، نیاز فوری و عاجل هست که در عرصه تئوری، تحلیل و سنتز کار بیشتری انجام دهیم و درک خود را در زمینۀ ستم بر زن و رهایی زنان عمیق تر کنیم؛ با اتکاء به کاری که انجام شده است حرکت و پیشروی کنیم تا در مورد منشاء ستم بر زن اما همچنین در مورد شکل های مشخصی که این ستم امروزه به خود می گیرد و شالوده های مادی و دینامیک های زیربنایی آن دانش بیشتری کسب کنیم – و تمرکز همۀ اینها بر روی درک شرایط ضروری برای رهایی کامل زنان و نقش مبارزه حول این تضاد به مثابۀ جبهه ای محوری و تعیین کننده در کل مبارزه برای جهان کمونیستی و رهایی نوع بشر به طور کلی از کلیه شکاف های ستم گرانه باشد.

در اینجا می خواهم برگردم به کتاب از گام های ابتدایی تا جهش های آتی [۳](نوشتۀ آردی اسکای بریک).  این اثر بسیار مهم به شدت مورد غفلت قرار گرفته شده است. جملۀ موجز زیر چشم انداز تاریخیِ تکان دهنده ای را در رابطه با تکامل یک درک علمی از سرچشمه های ستم بر زن فراهم می کند: «حیرت انگیز است که در سراسر تاریخ مدون تا اواسط قرن نوزدهم چیستیِ پایه های مادی جایگاه اجتماعیِ فرودست نیمی از نوع انسان حتا به عنوان یک سوال طرح نشد و تا آن زمان هیچ کس به آن به عنوان موضوعی که ارزش یک پژوهش جدی را دارد نگاه نکرد.» اسکای بریک در ادامه خاطرنشان می کند که مارکس و انگلس: «تعصبات اجتماعیِ زمان خود را برهم زدند و پافشاری کردند که جایگاه فرودستِ زن نه ربطی به عیب های ذاتی طبیعت جنس مونث دارد و نه به احکام الهی (یا «خصایل طبیعی») که چنین وضعی را دیکته کرده است. آنان تاکید کردند که ستم بر زن محصول و پیامد سازمان اجتماعیِ نوع بشر است که خصلت آن در هر جامعۀ مفروض توسط سطح خاص رشد نیروهای مولده و روابط تولیدی منطبق بر آن تعیین میشود.» (ص ۱۰۷)

این راهگشاییِ اولیۀ مارکسیسم بسیار عمیق بوده و دارای اهمیت فوق العاده است که هرگز نباید آن را دست کم گرفت. با این وصف، از نقطه نظر تاریخی، یک راهگشایی اولیه و شالوده ای است که باید بنایی بر روی آن ساخت و آن را کیفیتا ارتقاء داد. البته این امر در مورد کلیۀ راهگشایی های علمی صادق است، به ویژه هنگامی که پای مساله ای بسیار حیاتی و به شدت مناقشه انگیز چون روابط میان انسان ها، خصلت و چشم انداز جامعه بشری و مبارزه برای آن در میان است.

 

از گام های ابتدایی تا جهش های آتی، به تضاد بسیار مهمی اشاره می کند …  وی می گوید، در مراحل ابتدایی جامعۀ انسانی، به دلیل تفاوت های بیولوژیکِ مربوط به زایمان و نگه داری از کودک در سال های اولیۀ عمر کودک، تقسیم کار اولیه و اساسا اجتناب ناپذیری میان زن و مرد صورت گرفت. وی تاکید می کند که این تقسیم کار نمی توانست خصلت یک رابطۀ ستم گرانه (حداقل به شکل یک رابطۀ ستم گرانۀ کامل و نهادینه شده) را داشته باشد اما  از سوی دیگر، بذرهای روابط ستم گرانه،  به ویژه میان زن و مرد را داشت که بعدها با تغییراتی که در فعالیت تولیدی جوامع انسانی مختلف صورت گرفت، وزنی که برخی فعالیت های تولیدیِ پایه ای نسبت به برخی فعالیت های تولیدی دیگر کسب کردند و همراه با ظهور انباشت تفاضلیِ اضافه محصول و تغییراتی که متعاقب آن و در انطباق با این تحولات در روابط مالکیت و دیگر روابط اجتماعی رخ داد، این بذر، شکفت و تبدیل به روابط ستم گرانه شد«

و به این نتیجه گیری جهانی- تاریخی اشاره می کند: «ضرورت های بیولوژیک که مرتبط با تولید مثل هستند، غیرقابل تغییر نمی باشند و عواملی ابدی نیستند و در نهایت، با پیچیده تر شدن سازمان اجتماعی انسان، عوامل بیولوژیک دیگر موجب محدود کردن فعالیت های نیمی از نوع بشر یا جهت دادن به آن نخواهد شد.» (ص ۱۳۷)

یکی دیگر از مسایلی که در این کتاب جلوه گر می شود، بررسی تحلیل های متفاوت (از بیولوژی اجتماعی تا تئوری های عام در باره طبیعت انسان و غیره) است که سعی می کنند در مقابل درک علمی از واقعیتی که بسیار بارز است آلترناتیو دیگری بگذارند یا از درک علمی این مساله پرهیز کنند. واقعیت این است: ستم بر زن و کلیۀ روابط ستم گرانه و استثمارگرانه ریشه در شرایط مادی واقعی دارند. این شرایط مادی محصول تکامل تاریخی جامعه انسانی است. در انتهای کتاب، اسکای بریک به تناقض مهمی اشاره می کند: «درست در زمانی که نیاز و امکان محو کلیۀ این روابط ستم و استثمار موجود است و ضرورت گذر به ورای این وضعیت به طور عینی و قدرتمندتر از همیشه خود را طرح می کند، به همان اندازه نیز به طور فزاینده مواجه هستیم با تلا ش هایی که می خواهند از این نیاز و امکان روی بگردانند و توضیحات دیگری برای وضعیت روابط اجتماعی میان انسان ها که سرمنشاء دهشت های واقعی است بیابند – توضیحاتی که با هر قصد و نیتی داده شوند، صرفا به تقویت کلیت وضع موجود خدمت می کنند.»

برای اینکه بر اساس این پایۀ عینی عمل کنیم، در زمینۀ درک آگاهانه و کسب توانایی ابتکار عمل آگاهانه کار زیادی در پیش داریم اما در جلو رفتن و فتح قله های جدید با چالش های زیادی مواجهیم. …

در این جا نیز تکامل به شکل خط مستقیم نخواهد بود. مهم است این مساله را درک کنیم و از تجربه تاریخی ای که مرور کردم یاد بگیریم، بر سنتز بیشتر تاکید بگذاریم، از جمله بر فرصت از کف رفتۀ چند دهۀ گذشته. … آن چه توسط جنبش زنانِ دهۀ شصت و هفتاد ، به ویژه جریان های رادیکال تر آن جنبش به چالش گرفته می شد و مورد جدل قرار می گرفت، حاوی مسایل حیاتی بود که باید کاملا از آن ها استقبال می کردیم، به آن ها می پرداختیم و از طریق به کار بست سیستماتیک بینش و متد کمونیستی آن ها را به طور صحیح جذب و سنتز می کردیم. اما این کار نشد و اکنون باید انجام بدهیم و در انجام این کار باید از اشتباهاتمان بیاموزیم. ما نمی توانیم به عقب برگردیم و آن اشتباه ۴۰ سال پیش را تصحیح کنیم اما می توانیم و باید از آن بیاموزیم.

در سال ۱۹۷۰ سوزان برانمیلر Susan Brownmillerنوشت: «ما نه می خواهیم ستم گر باشیم و نه ستمدیده. انقلاب زنان، آخرین انقلاب در میان انقلاب هاست.»  اکنون که کتاب دیگر سوزان برانمیلر تحت عنوان «در زمانه ما: خاطرات یک انقلاب»  (۱۹۹۹) را می خوانیم، واضح است که وی به لحاظ سیاسی در جهت رفرم حرکت کرده است و نه انقلاب. حتا در در دوره ای که بخشی از خیزش رادیکال تر بود و از آن گونه حرف ها که نقل کردم می زد، درک سوزان برانمیلر در مورد «انقلاب» بسیار محدود بود. وی تحت تاثیر روندهای متناقض بود. هم تحت تاثیر روندهای انقلابی بود و هم رویزیونیست. این تصویر کامل است. اما تصویر کامل هر چه باشد اهمیت خدمات او و امثال او را نفی نمی کند، به ویژه در اواخر دهۀ شصت و اوایل دهه هفتاد و همچنین مسئولیت ما را در زمینۀ درک صحیح و سنتز موضوع بسیار مهمی که او با جمله «انقلاب زنان، آخرین انقلاب در میان انقلاب هاست» مورد خطاب قرار می دهد، کم نمی کند.

 در این رابطه لازم است یک بار دیگر بر روی دو موضوع تاکید بگذاریم. اول، رهایی زنان را فقط به عنوان بخشی از یک انقلاب واقعی و عمیق می توان کسب کرد – به عنوان بخشی از انقلاب کمونیستی که رادیکال ترین انقلاب در تاریخ بشر است، هدفش رهایی کل بشریت است، جهش تاریخی است به ورای کلیۀ شکل های ستم و استثمار از طریق دگرگون کردن و تغییر کلیۀ شرایط مادی و ایدئولوژیک که ستم و استثمار را تولید کرده و تقویت می کند. دوم، یک مولفۀ اساسی و تعیین کننده از آن انقلاب، مبارزه برای رهایی کامل زنان است. بدون این، آن انقلاب هرگز به اهدافش نمی رسد.

از این جا می رسیم به نکتۀ بسیار مهمی که در مقاله «پایان یک مرحله، آغاز یک مرحله نوین» در مورد تضادهای حل نشده در سوسیالیسم گفته شده است. … مبارزه برای رهایی کامل زنان بخشی سرنوشت ساز از «آخرین انقلاب» خواهد بود. به عبارت دیگر، مبارزه برای رهایی کامل زنان نه تنها مولفه ای حیاتی خواهد بود در به پیش راندن و به جلو پرتاب کردن مبارزه انقلابی برای سرنگونی حاکمیت سرمایه داری-امپریالیسم بلکه در ادامه انقلاب در خود جامعۀ نوین سوسیالیستی و به پیش راندن این جامعه بر جاده ای که به هدف غایی کمونیسم می رسد. نکته در آن است که در میان تضادهای حل نشده ای که در جامعه سوسیالیستی باقی هستند و می توانند نیروی محرکۀ به جلو پرتاب کردن انقلاب باشند، ادامۀ مبارزه برای رهایی کامل زنان یکی از تعیین کننده ترین جوانب و تبارزات آن خواهد بود.

باید بدانیم که کل این فرآیند در خط مستقیم تکامل نخواهد یافت و تداوم ساده و مستقیم تئوری جنبش کمونیستی و تجربه جامعه سوسیالیستی نخواهد بود. بلکه الزاما فرآیندی پیچیده تر و بسیار غنی تر خواهد بود، نیازمندِ گرفتن و آموختن از تجربه، تحلیل و نظریه پردازی های بسیار بزرگ تر، که هر یک از چشم اندازهای مختلف انجام شده و در نهایت نقطه نظرات طبقات متفاوت را نمایندگی می کنند. همه این ها را باید پوشش داد و در برگرفت و در همان حال از طریق به کاربست بینش و روش کمونیستی سنتز کرد. .به عنوان جمعبندی: کلیۀ مطالبی که گفته شد تاکیدی است بر ضرورت گسست ها و جهش های بیشتر در حیطۀ تئوری و در حیطۀ پراتیکِ هدایت شده توسط ان تئوری، در زمینۀ رهایی زنان به مثابه بخش تعیین کننده از انقلاب کمونیستی و دست یافتن به «چهار کلیت» در کامل ترین شکل آن؛ تاکید است بر لزوم به کاربست کامل تر و منظم تر روش و رویکرد سنتز نوین در رابطه با این مساله و بر این پایه دست زدن به پیشرفت هایی که به طور عاجل طلب میشوند.

 

منبع: باب آواکیان. سنتزنوین کمونیسم و رهایی زنان.

این نوشته به انگلیسی در revcom.us تحت عنوان زیر در دسترس است:

 

III. The New Synthesis and the Woman Question: The Emancipation of Women and the Communist Revolution—Further Leaps and Radical Ruptures

 

شماره آینده، بخش ششم: تشدید فرودستی زنان در جهان، پدرسالاری نوین

[۱]      Bob Avakian, “Can this System Do Away With, or Do Without, the Oppression of Women?—A Fundamental Question, a Scientific Approach to the Answer,” Revolution #۳۹۸, August 3, 2015. Available at revcom.us and also included in Break ALL the Chains! Bob Avakian on the Emancipation of Women and the Communist Revolution (RCP Publications, 2014).

[۲] «چهار کلیت» راهنمایی است که مارکس برای رسیدن به جامعه کمونیستی تعیین کرد: محو تمایزات طبقاتی، محو روابط تولیدی که این تمایزات را تولید می‌کنند، محو تمایزات اجتماعی که از این روابط تولیدی بر می‌خیزند و به آن خدمت می‌کنند، محو تمام افکار کهنه‌ای که مربوط به این تمایزات طبقاتی و اجتماعی اند.

[۳] Ardea Skybreak, From Primeval Steps to Future Leaps

گزارش معرفی کتاب «صداهای یک کشتار»  توسط ناصر مهاجر در کتابفروشی”انقلاب” در برکلی آمریکا

روز ۷ جولای کتابفروشی انقلاب پر شده بود از مردمی که آمده بودند تا صحبت های ناصر مهاجر درباره کتابش «صداهای یک کشتار، ناگفته های زندگی و مرگ در ایران» را بشنوند. در میان حضار چند جوان از مکزیک، ترکیه و چین بودند، همچنین برخی از هواداران فعال در حمایت از زندانیان سیاسی ایران، انقلابیون کمونیست در ایالات متحده و بسیاری از ایرانیان نیز بودند. این برنامه با حمایت «کمپین بین المللی اضطراری برای آزادی فوری زندانیان سیاسی ایران» برگزار شد.

ابتدا یکی از رفقای کتابفروشی انقلاب ضمن خوش آمدگویی به حضار، برگرفته از تحلیل باب آواکیان گفت: «اوضاع نادر برای ایالات متحده، در قلب امپریالیسم جهانی که از بالا تا پایین در حال از هم پاشیدن است و منازعه بین امپریالیستهای قدر قدرت مسلح به سلاح هسته ای در سطح بین المللی در حال تشدید شدن است و آینده ای وحشتناک یا واقعا رهایی بخش می تواند از بطن این تلاطم بیرون بیاید. یعنی که شانس آن هست که امکان انجام یک انقلاب واقعی در ایالات متحده پدیدار شود.»

 وی همچنین گفت: یکی از ویژگی های مهم در جهان، جدال و برخورد دو نیروی منسوخ امپریالیسم آمریکا و بنیادگرایی اسلامی است که هر دو ظالم، استثمارگرو مخرب محیط زیست می باشند و باید راه دیگری وجود داشته باشد و آن «راه دیگر» وجود دارد.

حمایت از زندانیان سیاسی و قیام مردم در ایران (از زمان قتل ژینا امینی) یکی از بخش های مهم ایجاد و به جلو راندن این راه دیگر است. او گفت حمایت از مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی ایران یکی از فعالیت های مهم این کتابفروشی است. ما فقط در مورد انقلاب برای مردم در داخل آمریکا صحبت نمی کنیم ، ما در مورد انقلابی صحبت می کنیم که هدفش رهایی بشریت است. وقتی جنایات بزرگی انجام می شود نمی توانیم به نظاره بنشینیم. زمانیکه جنایات هولناک در شرف وقوع است و یا مقاومت های دلیرانه ای علیه این جنایات در هر کجای دنیا در صحنه ظاهر می شوند بی تفاوت بمانیم.

 

ناصر مهاجر صحبت های خود را با آنچه در تیر و مرداد ۱۳۶۷ اتفاق افتاد، آغاز کرد. حضار با دقت به گوش نشسته بودند. کتاب ناصر مهاجر تنها کتابی است که در مورد این کشتار مهیب به زبان انگلیسی منتشر شده است. مهاجر در این کتاب  چگونگی این کشتار، شجاعت این زندانیان و همچنین مبارزه مستمر و ضروری برای عدالت خواهی را مستند می کند. کتاب «صداهای یک کشتار» لایه های مختلف از وقایع سال ۱۳۶۷ را آشکار می کند که چگونه رژیم تئوکراتیک ایران یک قتل عام هماهنگ شده سراسری از محاکمه های مخفیانه چند دقیقه ای، شکنجه و قتل را در سراسر زندان های ایران به انجام رساند. در مقدمه کتاب آمده است: « اگرچه بیش از سی سال از دستور آیت الله خمینی برای سربه نیست کردن زندانیان سیاسی ایران میگذرد، کشتار بزرگ ۱۳۶۷هنوز یک پرونده باز است۔ تمام رهبران جمهوری اسلامی ایران سیاست سکوت در مقابل این جنایت پیشه کرده اند، و هر اشاره ای به این جنایت برای اسلام گرایان در قدرت، یک تابوی سیاسی قلمداد می شود۔ اما برخی از زندانیان سیاسی جان بدر برده، که در سالهای  ۱۳۷۰از ایران به کشورهای اروپای غربی ویا آمریکای شمالی گریختند، آشنایان و خانواده آنها که در ایران ماندگار شدند به نبش قبر این جنایت هولناک و آشکار سازی فتوای آیت الله خمینی در۱۳۶۷ پرداختند. تمام زندانیان سیاسی دوباره مورد باز پرسی قرار گرفتند و در دادگاه های انگیزاسیونی بار دیگر بازجویی شدند و بعد از آن، هزاران تن را با چشم بند به سلاخ خانه ها بردند و هزاران دیگر را برای تسلیم و توبه هر روز به شلاق بستند. این پاکسازی زندانها در نهایت مخفی کاری به انجام رسید۔ نه تنها زندانیان از دلایل دوباره بازجویی شدن کاملا بی اطلاع نگاه داشته بودند، حتی محل دفن آنان نیز مخفی نگاه داشته شد وحتی سوگواری علنی برای آنان توسط اقوامشان ممنوع شده بود۔ بنابراین بسیاری از زوایای مختلف این کشتار همچنان ناشناخته است، هنوز شمار دقیق زن  و مرد کشته شده در این تابستان مخوف را نمیدانیم، هنوز نمیدانیم آنها را کجا دفن کرده اند، هنوز دلیل تصمیم گیری این “پاکسازی” توسط جمهوری اسلامی  را نمیدانیم۔ و هنوز اسامی تمامی دولتمردان دست اندرکار که در تدارک و ارتکاب این فتوای مرگ شرکت کردند را نمیدانیم۔ احتمالا تا زمانیکه جمهوری اسلامی ایران در قدرت است، جواب های دقیقی برای این سئوالها بروز نخواهد کرد . اگر چه روایات شخصی زندانیان سابق جان بدربرده، از این کشتار بزرگ، این امکان به بازسازی حوادثی را که در دو زندان مخوف اوین تهران و گوهر دشت در شرف وقوع بود  را به ما میدهد۔ زمینه سیاسی و زنجیره حوادث ان زمان میتواند کمک رسان درک ما شده و به ما برای نتیجه گیری منطقی، ازدلایل اصلی نهفته درپشت این جنایت بی سابقه در تاریخ مدرن ایران یاری رساند.»

  کتاب صداهای یک کشتار حاوی شهادت های تکان دهندۀ بسیاری از زندانیان سیاسی است که ازاین وحشت جان سالم بدر برده اند. داستان هایی از شجاعت و مقاومت فراوان در برابر وحشت و ظلم جمهوری اسلامی ایران.

در میان حضار نیز تعدادی از زندانیان سیاسی سابق و بستگان افراد اعدام شده در سال ۱۳۶۷ بودند. بسیاری با چشمان اشکبار گوش می دادند و خود ناصر مهاجر مجبور شد چند بار توقف کند تا نفسی تازه کند. وقتی از او پرسیده شد تحقیق و نوشتن در مورد چنین رویداد تاریخی سنگین و دلخراشی چگونه است گفت: «۳۵ سال است که روی ادبیات زندان کار می کنم. نوشتن این کتاب سخت ترین کار زندگی ام بود… تنها راه برای من گاهی اوقات می دانید بعد از نوشتن یک پاراگراف گریه خواهید کرد، هیچ راه دیگری وجود ندارد. گاهی اوقات وقتی خواب هستید گریه می کنید. چیزهایی وجود دارد که نمی توانیم فراموش کنیم وقتی به آنها فکر می کنیم بدنمان به لرزه می افتد. اما فکر می کنم برای من چیزی که بیشتر کمکم کرد این بود که خودم را فراموش می کردم….من حق ندارم و در ناز و نعمت لم نداده ام که بخودم فکر کنم. من باید آدم صادقی باشم. در این کتاب هیچ اغراقی وجود ندارد. اگر شما یک زندانی سیاسی بودید صرف نظر از سازمان یا گروهی که به آن تعلق داشتید، هر که بودی، تو از این جهنم گذشتی و این مسئولیت من است در به تصویر کشیدن، نوشتن و روشن کردن منظور این شخص…. و وقتی نوشته را دوباره می خوانی می توانی به خود بگویی «خوب من عدالت را رعایت کردم» من صدای این زن بودم، من صدای این مرد بودم. فهمیدن اینکه بسیاری از افراد توانسته اند مقاومت کنند و از تسلیم شدن در برابر این همه جنایت، امتناع ورزند…. این سوال را مطرح می کند که چگونه مردم توانستند به فراتر از رنج های عمیق انسانی خود نگاه کنند تا آینده ای متفاوت را ببینند و برایش مقاومت کنند.»

این امرحیاتی برای درک از دنیای امروز که آینده و بود و نبود بشریت درمعرض خطرجدی قرار گرفته، بسیار مهم است. زندانیان سیاسی ایران در آن زمان و اکنون واقعا قهرمان و الهام بخش های گرانقدر و مورد نیاز زمانه ما هستند! این کتاب درکی عینی و حیاتی از بسیاری از نیروهای پیچیده درگیر در مبارزه در ایران ارائه می دهد.

کتابفروشی انقلاب قصد دارد به زودی ویدئوی این گردهمایی را در دسترس همگان قرار دهد. از همه دعوت می کنیم نسخه ای از این کتاب را تهیه کرده و بخوانید.

جولای ۲۰۲۳

یکی از فعالین کتابفروشی انقلاب