نشریه «آتش» شماره ۱۴۲- شهریور ماه ۱۴۰۲
نشریه «آتش» شماره ۱۴۲- شهریور ماه ۱۴۰۲
- انقلاب بدون جنگ انقلابی برای سرنگون کردن دولت حاکم ممکن نیست
- پیوند فعالیت امروز و امکان انقلاب... اهمیت حزب و سازماندهی نیروها برای انقلاب
- اهمیت تعیین کننده رهبری
- جمهوری اسلامی یعنی گسترش بحران اقتصادی و بیکاری و فقر
- اوضاع جهان و یک حقیقت اساسی و بنیادین
- فیلم اوپنهایمر
- واقعیت کمونیسم: تشدید فرودستی زنان در جهان، پدرسالاری نوین
انقلاب بدون جنگ انقلابی برای سرنگون کردن دولت حاکم ممکن نیست
در یک سالگی خیزش بی نظیر ژینا فراموش نکرده ایم که این خیزش چگونه، با صلابت و قدرتی عظیم، ستون های سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را به لرزه درآورد. تغییرات بزرگی در دیدگاه های مردم به وجود آمد و از دل آن یک بار دیگر این واقعیت سر برآورد که زنان از نیروهای پایه ای یک انقلاب کمونیستی در ایران هستند. فراموش نمی کنیم که خامنه ای و همپالگی هایش، شورش زنان را «بزرگ ترین تهدیدها» برای رژیم گندیده اش ارزیابی کردند. پایه های دینمدار فاشیست این رژیم از حقارت ضرباتی که رژیم شان خورد، به سوگ نشستند و برای بی حجابی زنان اشک ریختند و قسم خوردند که برای رسیدن به مدینه النبی شان بکشند و کشته شوند. اینها، اوباش فاشیستی هستند که به طرزی جنون آمیز با باورهای دینی و خرفت کننده، تعلیم می بینند. فراموش نمی کنیم که در جریان خیزش ژینا، اصلاح طلبان حکومت، وقیحانه طبق دستورالعمل ها و «خط قرمز»های خامنه ای عمل می کردند – ضمن آن که خود را «مخالف شدت عمل» حکومت با زنان جامعه جا می زدند. هرگز نباید راه را برای فریبکاری اصلاح طلبان که همواره خنجر زیر پیراهن پنهان کرده اند تا بر پشت مردم فرود آورند، باز کرد. در جریان خیزش ژینا، کشتارهای یک طرفه در کردستان و بلوچستان و خیابان های سراسر کشور ادامه یافت. هرگز یادمان نمی رود که پاسدار سلامی، فرمانده سپاه گفت، « ما با دشمن بیرحم هستیم » و بیرحمی ها را دیدیم و تجربه کردیم. خامنه ای گفت، جمهوری اسلامی می تواند مخالفینش را «مثل کاغذ مچاله کند»! ۴۵ سال است که تلاش کرده اند «مثل کاغذ مچاله» کنند و هنوز در کابوس روزی به سر می برند که دیگر نتوانند «مچاله کنند». اما این کابوس جمهوری اسلامی را چطور باید تبدیل به واقعیت کنیم؟
ستون فقرات، جمهوری اسلامی مانند هر دولت ارتجاعی دیگر، انحصار بر خشونت سازمان یافته است و این ستون فقرات (شامل سپاه و ارتش و نیروی انتظامی و نیروهای بسیج) بسیار قوی است. این یک واقعیت است. اما، بدون درهم شکستن این نیروی نظامی، سیستمی را که جمهوری اسلامی در راس آن قرار دارد، همراه با تمام روابط ستم و استثمارش، نمی توان سرنگون کرد. این هم یک واقعیت دیگر است. جریان های سیاسی و طبقاتی گوناگون، رویکردهای متفاوت نسبت به این دو واقعیت دارند. چند نمونه را بررسی کنیم.
گروه رضا پهلوی، درهم شکستن قوای نظامی جمهوری اسلامی را «غیرممکن می داند» و «راه حل» وی آن است که به جلب و جذب سپاه کوشش کند. حکم «غیر ممکن» بودن رضا پهلوی با غیر ضروری دانستن درهم شکستن قوای نظامی جمهوری اسلامی، پیوند نزدیکی به هم دارند. در واقع، گروه رضا پهلوی، در حفظ سپاه منافع طبقاتی دارد. زیرا، بدون داشتن یک نیروی نظامی ارتجاعی مانند سپاه، ادارۀ جامعه ای را که با تقسیمات طبقاتی و اجتماعی عمیق رقم خورده است غیر ممکن می بیند و از آن جا که هدفش حفظ چارچوبه های نظام طبقاتیِ ستم و استثمار سرمایه داری است، هرگونه تلاش برای درهم شکستن ستون فقرات نظامی جمهوری اسلامی را اصولا «خطرناک» می داند.
نمونه دیگر، مجاهدین هستند. آنها نیز شکست دادنِ قوای نظامی جمهوری اسلامی را بدون کمک امپریالیسم آمریکا و اسراییل «غیرممکن» می دانند. و امیدوار هستند که این دولت ها با تکیه بر نیروی نظامی متخصص مجاهدین که در اردوگاه های نظامی اطراف و اکناف دنیا نگه داری شده و تعلیم دیده اند و «هسته های مقاومت» آن در داخل، دست به «تغییر رژیم» بزنند![i] که بازهم معادل حفظ چارچوبه های نظام طبقاتیِ ستم و استثمار سرمایه داری است.
برخی نیروهای سیاسی اپوزیسیون هستند که آرزوی سرنگونی تمام و کمال جمهوری اسلامی را دارند، اما انقلاب کمونیستی و جنگ انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی با هدف استقرار دولت سوسیالیستی را «خواب و خیال» و «غیرممکن» می دانند. آنها از یک طرف، یکسری واقعیت ها را می بینند اما از آنها نتیجه گیری غلط می کنند. در زبان علمی به این می گویند به واقعیت نگاه کردن و انگاره های آن را غلط تشخیص دادن. واقعیتی را که می بینند این است که شکست پشت شکست داشته ایم و از این جا نتیجه می گیرند که پس نمی شود! اما مائو به واقعیت نگاه کرد و گفت: شکست، باز شکست، بالاخره پیروزی. در طول تاریخ دیده ایم که نیروهای انقلابی کوچک موفق به مغلوب کردن ارتش های بزرگ و قدرتمند شده اند. این را در جنگ ویتنام دیدیم. پیش از آن در پیروزی انقلاب های سوسیالیستی در روسیه (۱۹۱۷-۱۹۵۶) و انقلاب سوسیالیستی چین (۱۹۴۹-۱۹۷۶) دیدیم. در هر کار جدی در طول تاریخ، در هر کاری که پایۀ مادی در واقعیت داشته است، فرآیند دست یافتن به نتیجه، از پستی و بلندی های شکست جلو رفته است. از این واقعیت که رژیم قوی است و دشمن دندان های تیز دارد نمی توان به این نتیجه رسید که پس برویم دنبال «انقلاب مسالمت آمیز»! یعنی دنبال هیچ و حتا بدتر از هیچ!
اغلب جریان های چپ و مترقی منتظر «دستی از غیب» هستند که موجب «فروپاشی» قوای قهریۀ رژیم بشود یا انتظارهای عجیبی از خیزش های خود به خودی مردم دارند. در خیزش ژینا، مکررا این جملات را شنیدیم که «خیابان پیروز خواهد شد»! اما، بر مبنای درک علمی از اوضاع، از همان ابتدا روشن بود که «خیابان نمی تواند پیروز شود» زیرا با یک دولت (یعنی، سازمان و تشکیلات) تا به دندان مسلح مواجه است. خیزش های خودجوش (یا «خیابان» و «شبکه هایش»)، هر اندازه هم که سراسری و مستمر باشند، هرگز نمی توانند بر محدودیت های ذاتی خود چیره شده و تبدیل به ارتش سازمان یافته و استراتژی و دکترین نظامی شوند و جنگی را برای درهم شکستن قوای نظامی جمهوری اسلامی پیش ببرند. قوای نظامی جمهوری اسلامی دارای تشکیلات است. استراتژی و دکترین نظامی و مقر فرماندهی ای دارد که دائما از صحنه جنگ تحلیل و ارزیابی کرده و برای پیشبرد استراتژی اش که محو انقلابیون و عقب راندن هرگونه مخالفت است، تاکتیک های سیاسی و عملیاتی اتخاذ می کند. خیزش های خود به خودی و «خیابان» و «شبکه» فاقد توان مقابله با چنین نیرویی هستند.
تمام پروسۀ تکامل انقلاب و به پیروزی رساندن آن، بسیار دشوار است و همین دشواری، در میان مبارزینِ مشتاقِ پیروزی برای مردم، همواره گرایش هایی را به وجود آورده است که پس از مدتی یا تسلیم می شوند یا خود را با این توهم راضی می کنند که انقلاب «به طور اجتناب ناپذیر» تحقق می یابد! اما، به جای یاس باید تجربه ای را که به قیمت زیاد به دست آورده ایم با تفکر علمی سنتز کنیم. ضرورت انقلاب را باید به طور علمی درک کنیم و با ارزیابی علمی از موانع راه، برای درهم شکستن دولت جمهوری اسلامی نقشه راه بریزیم و بر پایۀ آن حرکت کنیم. تجربۀ تئوریک و عملیِ بیش از ۱۵۰ سال جنبش کمونیستی در پشت این حرف نهفته است که حزب ما آن را نمایندگی می کند. آواکیان می نویسد: «این هم حقیقت دیگری است که قدرت های حاکم در این سیستم، با ماشین ویرانگر و نابود کننده شان که برای تقویت این نظام به کار می گیرند، در واقع بسیار قوی هستند. اما چرا مردم در تصور این که ما در عمل می توانیم آن ها را شکست دهیم ناتوان هستند؟ این ناتوانی به مقدار زیادی مربوط به آن است که قادر نیستند رسیدن وضعیتی را تصور کنند که کارکرد «عادی» نظام به طور اساسی متلاشی می شود و «مهارِ» طبقۀ حاکمه بر روی مردم گسیخته شده و به شدت تضعیف می شود و طبقۀ حاکمه به مقدار زیادی، توانِ کنترل، بازی دادن و مرعوب کردن بخش عظیمی از جامعه را از کف می دهد. علت اساسیِ این که مردم نمی توانند امکان شکل گیری چنین وضعیتی را تصور کنند آن است که رویکردشان به اوضاع مبتنی بر یک نگرش و روش علمی نیست.» (آواکیان، چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا میتوانیم انقلاب کنیم؟ تابستان ۲۰۱۸)
شناخت علمی به ما می گوید، نه تنها انقلاب کمونیستی ضرورت حیاتی جامعه ما و جهان است بلکه ممکن است و برای محقق شدن نیازمند جنگ انقلابی است. امروز[ii]، بدون به میان کشیدن این ضرورت و مشخص کردن رویکرد هر نیروی سیاسی نسبت به آن، نمی توان میان انقلاب و ضد انقلاب، میان انقلاب و رفرم و لاجرم میان انقلابیون و رفرمیست ها خط تمایز روشنی را ترسیم کرد و صحنه سیاسی را به طور مثبت قطب بندی کرد. در واقع، از ابتدای کشف و تبیین علم کمونیسم برای انقلاب پرولتری در عصر سرمایه داری و شکل گرفتن جنبش کمونیستی بین المللی، یک خط تمایز بسیار عمیق میان مارکسیسم و رویزیونیسم همین بوده است.
حزب ما بر مبنای بررسی علمی جامعۀ ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی و تجربۀ انقلاب های سوسیالیستی روسیه و به ویژه چین، و همچنین تجربۀ قیام مسلحانه سربداران تحت رهبری اتحادیه کمونیست های ایران در سال ۱۳۶۰ برای سرنگونی جمهوری اسلامی و همچنین تجربه جنگ پیشمرگان انقلابی در کردستان، در سند «استراتژی راه انقلاب ایران» کلیات راهکاری را که می تواند نظام جمهوری اسلامی را مانند «کاغذی مچاله» کند تشریح کرده است. تجارب خیزش دی ۹۶، آبان ۹۸ و مبارزات مختلف در کردستان و خوزستان و بلوچستان، و مشخصا تجربۀ خیزش ژینا یک بار دیگر، درستی این چارچوبه کلی و پتانسیل های واقعی برای محاصره و نابود کردن نهادهای قدرت جمهوری اسلامی در سراسر کشور را نشان داده است.
چنانچه نیاز به انقلاب واقعی نداشتیم، به سرنگونی قهرآمیز این دولت نیز نیازی نبود. چنانچه امکان چنین انقلابی نبود، تلاش برای سرنگونی این دولت نیز بیهوده بود. باب آواکیان می نویسد: «معنی انقلاب، شکل گرفتن نیرویی است بالغ بر میلیون ها نفر از بخش های مختلف جامعه که برای دست زدن به یک مبارزۀ همه جانبه، سازمان یافته اند تا این سیستم را سرنگون کنند و به جای آن، سیستم سیاسی و اقتصادیِ بنیادا متفاوت و بسیار بهتری ایجاد کنند که سیستم سوسیالیستی است. سیستمی که مبنایش تامین نیازهای مردم و پیشبرد مبارزه برای جهانی کمونیستی است که با رسیدن آن بالاخره در همه جای دنیا بر استثمار، ستم و نابودی محیط زیست که بخشی از سوخت و ساز سیستم سرمایه داری- امپریالیسم است، نقطه پایان گذاشته خواهد شد. هرچیزی کمتر از این انقلاب، کاملا در ریشه کن کردن معضلات یا رهنمون شدن ما به راه حل واقعی شکست خواهد خورد.» (آواکیان. آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش؛ دسامبر ۲۰۲۱)
راه را چگونه بسازیم؟
فقط یک ارتش انقلابی می تواند ارتش های ارتجاعی را مغلوب کرده و انقلاب را به ثمر برساند. و ارتش انقلابی، اساسا با تبدیلِ جنبش سیاسی انقلابی به سازمان نظامی، به وجود می آید. مبارزه سیاسیِ پیشین، در مقطعی «با روش دیگری» پیش برده می شود. به قول لنین، جنگ ادامۀ سیاست به روش دیگر است. مبارزین انقلابی و تشکلات توده ای که تحت رهبری حزب کمونیست مبارزه سیاسی می کنند در مقطع معینی بر حسب ارزیابیِ مقرفرماندهی از اوضاع، به مرحلۀ جنگ انقلابی گذر می کنند. خود سیستم با کارکرد خودش، آنقدر عناصر و روندهای ضد خودش را تولید می کند که به نیروی انقلابی کمک می کند تا درهم نشکسته و بتواند از کوچک به بزرگ تبدیل شود. یکی از سه عامل مربوط به شکل گیری «اوضاع انقلابی» به همین موضوع بر میگردد: تضادهای درون حکومت آنقدر خصمانه می شود که دیگر قادر به عمل کردن به سیاق سابق نباشد. ضمن این که دیگر قادر نباشد به سیاق سابق بر مردم حکومت کند. نیروی انقلابی کوچک در تعامل با بروز چنین اوضاعی است که می تواند به سرعت مراحل مختلف را از سرگذرانده و تبدیل به نیروی نظامی منسجمی شود که با گام های استوار و در حین جنگ با قوای دشمن از لحاظ کمی و کیفی رشد کند.
بنابراین، امروز جنبشی برای انقلاب باید از طریق پیشبرد سه امرِ هم زمان، ساخته شود: تسریع مبارزه سیاسی علیه دولت و تاثیرگذاری بر صحنۀ سیاست، تغییر افکار مردم به ویژه در مورد ضرورت انقلاب و امکان آن، و گسترش و آماده کردن نیروهای حزب.
بخش مهمی از ساختن راه و تسریع اوضاع به سمتی که بتوانیم جنگ انقلابی را با شانس بالای پیروزی آغاز کنیم، تبلیغ و ترویج تفکر استراتژیک جنگ انقلابی است. این تفکر استراتژیک باید تبدیل به آگاهی شمار کثیری از جوانان شود: آنها که در محلات حاشیه و غیر حاشیۀ شهرهای بزرگ و شهرهای کوچک، هستۀ مرکزی مقاومت خیزش ژینا بودند. دانشجویانی که می خواهند فعالانه سمت شورش ستمدیدگان و استثمار شوندگان جامعه را علیه این رژیم منفور و سیستم سرمایه داری امپریالیستی بیرحم را بگیرند، جای مهمی در ساختن این راه دارند و باید خود را به آن متعهد کنند: باید از «حاشیه امنی» که این رژیم به آنان می دهد تا از مردم جدایشان کند بیرون بزنند؛ آنان باید از مشغول کردن خود به نظریه پردازی های غیر انقلابی و سترون دست بکشند و بخش فعالی از نظریه پردازی برای عملی کردن پیروزمندانۀ این استراتژی بشوند و همراه با جوانانی که نه حاشیۀ امن در این جامعه دارند و نه آینده ای، به عنوان «فرماندهان استراتژیک» انقلاب تعلیم ببینند. موفقیت در این تدارک کلید آغاز جنگ انقلابی است. زیرا جنگ انقلابی، الزاما در جبهه های جدا و در نقاط مختلف پیش خواهد رفت و در صورتی می تواند تاثیرات یک جنگ سراسری را داشته باشد که توسط «فرماندهان استراتژیک» پیش برده شود. فرماندهان استراتژیک به کسانی می گوییم که نسبت به محتوای انقلاب آگاه اند، نسبت به انجام آن متعهدند و بر مبنای یک نقشه مرکزی واحد و یک تفکر استراتژیک واحد و تحت رهبری یک مقر فرماندهی واحد حرکت می کنند. از خصوصیات بسیار مهم این «فرماندهان استراتژیک» آن است که به همه مشکلات با بینش انتقادی و خلاقیتی که ریشه در تفکر علمی دارد نگاه می کنند و دائما تئوری و جهتگیری استراتژیک را برای حل معضلات و بالا بردن توان پیروزی جمعبندی کرده و آن را تبدیل به سیاست و آرایش قوا می کنند. انقلاب، به ویژه انقلاب کمونیستی، عملِ مردمی است که آگاه به هدف سیاسی و اجتماعی هستند؛ نقشه راه را می شناسند و آن را به طور سازمان یافته، تحت رهبری استراتژیک واحد، گام به گام عملی می کنند.
جنگ انقلابی خصائل مختلفی دارد اما مهمترینش مردم و آگاهی آنان است. مردمی که از تحتانی ترین و ستمدیده ترین قشرهای جامعه برخاسته اند باید ستون فقرات این جنگ باشند و همراه با قشرهای دیگری که به حد آنان تحت ستم و استثمار نبوده اند، جنگ را به پیش ببرند. اما همگی باید نسبت به هدف ایجاد جامعه ای آزاد از هر شکل ستم و استثمار که در نهایت به نفع تمام بشریت است، آگاه و متعهد باشند. رفیق آواکیان در «شرایط نادری که برای انقلاب به وجود آمده می گوید: مردم باید سر خود را بالا بگیرند و دیدشان را وسعت بخشند، به فراسوی آنچه که به صورت بلافصل در اطرافشان است نظر کنند، از توهمات و «راه حل» های دروغین گسست کنند، و برای فهم اساسیِ واقعیتِ آنچه در اطرافشان می گذرد، برای عمیق تر کردن درکشان از امور، متد کمونیسم نوین را به دست گیرند – برای اینکه بفهمند چه مقیاس بزرگی از بُرد یا باخت در بطن اوضاع کنونی نهفته است و چه امکانات عظیمی در همۀ این شرایط وجود دارد، امکاناتی که صرفا منفی نیستند بلکه امکانات بسیار مثبتی برای تغییر رادیکال نیز در این شرایط وجود دارد.»
ضمیمه: راهنمای کار نظری در مورد موضوع جنگ انقلابی در ایران
برای درگیر شدن در مباحث مربوط به استراتژی جنگ انقلابی در ایران و خدمت به هرچه دقیق تر و علمی تر کردن آن، به اسناد زیر رجوع کنید:
سند «استراتژی راه انقلاب در ایران»، شش اثر نظامی مائوتسه دون، و سند «چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم؟ و چگونه واقعا میتوانیم انقلاب کنیم؟» (باب آواکیان، تابستان ۲۰۱۸)، بخش هایی از «ساختن جنبشی برای انقلاب»، بخش دوم کتاب «پرنده تمساح نمی زاید اما انسان میتواند به افق های دور پر بکشد» منتشر شده در نشریه حقیقت شماره شماره ۷۴، بهمن ۱۳۹۴
باب آواکیان در «ساختن جنبشی برای انقلاب» در مورد استراتژی نظامی انقلاب در کشورهای موسوم به «جهان سوم» می نویسد:
امروزه در همۀ کشورهای «جهان سوم» میلیون ها تن در زاغه های اطراف شهرها جمع شده اند… که بسیار متفاوت از زمانی است که همین میلیون ها نفر در روستا بودند. آنها در روستا نیز فقیر و تحت استثمار بودند اما به شکل های گوناگون از زمین تغذیه می کردند. اما اکنون شرایط به طرز قابل توجه و مهمی عوض شده است… این به معنای بیرون ریختن تمام جهتگیری استراتژیکِ تبیین شده توسط مائو یعنی «محاصره شهرها از طریق دهات» به عنوان راه انجام جنگ درازمدت خلق نیست. اما همان طور که خودِ مائو تاکید کرد، نمی توان خود را در قراردادها محصور کرد. اگر قرار است انقلابی شود … باید آن را بر پایه ای علمی و با جهان بینی و متد علمی ماتریالیسم دیالکتیک انجام داد. باید شرایط واقعی مقابل پا را آنالیز و سنتز کرد و دید که در چارچوب دینامیک های متناقضی که دارد، راه های ممکن برای تغییر و به طور خاص راه تغییر انقلابی کدام است. اگر در قید و بند قراردادها و ابزارگرایی باشیم (یعنی به جای دیدن واقعیت و یافتن راه تغییر آن بر پایۀ واقعیت ها، نگرش خود را بر واقعیت تحمیل کنیم) نمی توانیم انقلاب کنیم. در زمینۀ آنالیز و سنتز و تفکر استراتژیک و مفهوم سازی استراتژیک کار زیادی باید انجام شود.
با وجود این، هنوز مسئلۀ روستا (به معنای دقیق کلمه یا شاید به طور تمثیلی و استعاره) به مثابه «مرکز ثقل» مبارزه برای کسب قدرت، حداقل در ابتدای امر و برای مدتی مطرح است. منظورم از معنای دقیق یا شاید تمثیلی آن است که در تئوری مائو یعنی جنگ درازمدت خلق و محاصرۀ شهرها از طریق دهات، روستا به مثابه مرکز ثقل جنگ به معنای دقیق کلمه به کار بسته شد و این صحیح بود. جنگ درازمدت خلق واقعا در میان توده های وسیع دهقان در روستا پایگاه داشت، در مناطق دور دست که قدرت دولت ارتجاعی دائمی و مستحکم نبود شروع شد و امکان آن را فراهم کرد که مناطق حمایتی و بالاخره مناطق پایگاهی تحت کنترل نیروهای انقلابی ایجاد شود. اما مفهوم محاصره شهرها از طریق دهات را میتوان خلاقانه نیز به کار بست.
البته در به کاربست خلاقانۀ تئوری ها باید جانب حزم و احتیاط را نگه داشت زیرا در بسیاری مواقع به نام «تکامل خلاقانه» یا «بکاربست خلاقانه» مشکلات بسیاری به وجود آمده است. به طور مثال، «تکامل و بکاربست خلاقانۀ تئوری کمونیستی» ازعلامت های رویزیونیسم یا توجیه گر رویزیونیسم بوده است. خلاقیت رویزیونیستی و رویکردهای مشابه خوب نیستند. …
بنابراین کنکاش در مورد «روستای تمثیلی» ضروری است. منظورم مناطقی است که توده ها در آن تجمع دارند، به معنای واقعی و «کلاسیک» روستا نیستند اما مناطقی هستند که بیشترین نقطۀ تمرکز قدرت طبقه ارتجاعی نیستند یا این که دولت در آن نقاط فعالانه اعمال قدرت نمی کند. آیا این مناطق می توانند پایه ای برای آغاز باشند؟ آیا می توانند تکیه گاهی برای آغاز و بازگشایی استراتژیک جنگ درازمدت باشند؟
در هر حال سوال هایی از این قبیل مطرح است که: در بسیاری موارد ممکن است روستا به معنای دقیق کلمه «زمین آغاز» اولیه باشد اما خیلی زود «مرکز ثقل» به مناطق شهری شیفت کند یا اینکه بر خلاف نوشته های مائو در مورد استراتژی جنگ درازمدت، از همان ابتدا تاکید برجسته ای بر روی مناطق شهری گذاشته شود.
به این سوال هم باید فکر کرد که ممکن ست حداقل در برخی موارد، به ویژه در شرایط دخالت نیروهای قدرتمند خارجی (قدرت های ارتجاعی و یا امپریالیست ها) ضروری و ممکن باشد که نیروهای انقلابی عقب نشینی کرده و روستاها را برای مدتی مرکز عمده مبارزه یا تنها مرکز مبارزه کنند.
تمام این جوانب را باید به دور از قید و بند قراردادها بر پایه ای علمی مورد آزمایش قرار داد، از رویکرد ماتریالیستی دور نیفتاد و آن ها را از نقطه نظرِ اهداف استراتژیک که تمام پروسۀ این مبارزه را تعیین خواهد کرد مورد بررسی قرار داد.
در شرایطی که آغاز این مبارزه ممکن و برای پیشروی انقلاب ضروری است فقط با پیشبرد این مبارزه است که کاملا می توان نیروهایی را از زیر نفوذ برنامه های رفرمیستی گوناگون بیرون کشید و مبارزه را در ضدیت با نظم کهنه و نیروهای ارتجاعی پیش برد. درک این نکته حائز اهمیت بسیار است؛ وقتی که شرایط عینی به ظهور رسید یا موجود است اگر جهش اولیه از زاویه آغاز این نوع مبارزه انجام نشود آنگاه نه فقط نیروهای ارتجاعی بلکه نیروهای رفرمیست نیز ابتکار عمل را در دست خواهند گرفت. چنانچه شرایط برای آغاز چنین مبارزه ای وجود داشته باشد آنگاه ایجاد یک قطب روشن از طریق آغاز فعالانۀ مبارزه برای قدرت، پایۀ برهم زدن قطب بندی نامساعد و ایجاد قطب بندی مساعد به سطح کاملا متفاوتی جهش خواهد کرد.
سپس، وقتی که نیروهای انقلابی در چنین اوضاعی «روی نقشه» باشند، زمانی که تلاش های اولیۀ دشمن را برای درهم شکستن نیروهای انقلابی عقیم گذاشته باشند، آنگاه سوال جدیدی مطرح می شود: چگونه مبارزه را باید به سوی وضعیتی راند که مسئلۀ کسب قدرت در سراسر کشور نه فقط به مثابه یک هدف عام بلکه به عنوان هدفی فوری مطرح است: فرجام یا «عمل نهایی» را چگونه به صحنه خواهیم آورد. هرچند، تمرکز مقالۀ «دربارۀ امکان انقلاب» بررسی راه انقلاب در کشورهای امپریالیستی است و نه کشورهای «جهان سوم» که تحت سلطه یا تحت اشغال امپریالیسم هستند اما برخی جوانب آن مقاله می تواند برای راه انقلاب در این کشورها کاربست داشته باشد.
[i] در واقع، جذابیت «تشکیلاتی» مجاهدین برای برخی گروه های «چپ» که این جا و آن جا شرمگینانه زمزمه می کنند «بالاخره مجاهدین تشکیلات دارند» همین است.
[ii] برای کسب دانش پایه ای در مورد این علم، به شش اثر نظامی مائوتسه دون، بنگاه انتشارات پکن، ۱۹۶۶ رجوع کنید
پیوند فعالیت امروز و امکان انقلاب… اهمیت حزب و سازماندهی نیروها برای انقلاب
متن زیر، فصلی از بخش دوم کتاب «پرنده نمی تواند تمساح بزاید اما انسان میتواند به افقهای دور پر بکشد» است. بخش اول این اثر به فارسی در وبسایت cpimlm.org موجود است. کل سخنرانی به انگلیسی در سایت زیر در دسترس است:revcom.us
زندگی دادن به پیوند آن چه امروز انجام می دهیم و امکان انقلاب
در تمام فعالیت هایمان در زمینۀ ساختن جنبشی برای انقلاب باید تمام فعالیت های مان، به شکلی معنا دار و زنده و نه تک خطی و مکانیکی با آن چه در سند «در باره امکان انقلاب»[i] گفته شده است پیوند داشته باشد.
هنگام فعالیت در میان مردم و صحبت با آنان در مورد ساختن جنبشی برای انقلاب، باید حسی زنده (اما نه تقلیل گرایانه و نادقیق و بی ربط) به آنان بدهیم که چگونه تمام فعالیت های امروزمان مرتبط است با آن چه در سند «در باره امکان انقلاب» پیش گذاشته شده است. این امر، بسیار مهم است. لازم است روش هایی برای انتقال صحیح مفاهیم موجود در سند «درباره امکان انقلاب» و تداوم کارمان در زمینۀ مفهوم سازی استراتژیک پیدا کنیم و این مباحث را نه فقط در میان کسانی که پیشاپیش جذب انقلاب شده اند بلکه در میان مردم به طور وسیع طرح کنیم. اگر پیوند و اتصالِ میان آن چه امروز انجام می دهیم و آن چه در سند «درباره امکان انقلاب» آمده است را به طور صحیح و زنده و معنادار ترسیم نکنیم، آنگاه به این معنا است که به واقع برای پیشبرد انقلاب کار نمی کنیم و توده های مردم را قادر به درک امکان انقلاب و مفهوم سازی در مورد استراتژی انقلاب نمی کنیم.
مسئله این است که در «حین انتظار» {اوضاع مساعد} روند پیشروی به سمت آن را «تسریع» می کنیم یا خیر. قدرت جنبش انقلابی باید رشد و گسترش یابد و تبدیل به بخشی از اوضاع عینی بشود. یعنی، تبدیل به یک نیروی سیاسی- ایدئولوژیک و «فاکتور خلق روحیه» شود – مرتبا و هرچه کامل تر از موقعیت یک عامل ذهنی (فعالیت نیروهای آگاه) تبدیل به عاملی عینی شود (و هرچه بیشتر بر شمار روز افزونی از مردم و به طور کلی بر روی صحنۀ عینی، تاثیر گذار شود) و به این ترتیب پایه ای گذارده خواهد شد تا با تکیه به آن، در کل این فرآیند جهشی بوجود بیاوریم. باید این رویکرد آگاهانه را نسبت به اوضاع داشته باشیم و به همین صورت آن را به مردم توضیح دهیم. این مساله باید به طرق صحیح در نشریه و در همه فعالیت هایمان، با موفقیت انجام شود.
بسیاری از مردم، از جمله کسانی که ممکن است انقلاب را دوست داشته باشند خیلی رک می گویند: «شما نمی توانید انقلاب کنید.» جواب ما باید خیلی روشن باشد که چرا فکر می کنیم انقلاب ممکن هست. هر آن جا که در درک هایمان در مورد این مساله، درز وجود داشته باشد باید روی آن کار کنیم و توده ها را هم بسیج کنیم که روی این درزها کار کنند و به حل معضلات باز کردن راه انقلاب کمک کنند: قطعات دیگری را که تصویرمان از امکان انقلاب را کامل تر می کند، پیدا کنند.
در این چارچوب باید تاکید کنم، فراگیر و مقبول عامه کردن استراتژی انقلاب، یک بخش کلیدی از پیشبرد استراتژی است. اگر قرار است استراتژی ای را پیش ببریم که هنوز خودمان هم آن را درست نمی فهمیم و در باره آن با مردم صحبت نمی کنیم پس این چه نوع استراتژی است و واقعا برای چیست؟ بگذارید یک بار دیگر به طور مثبت تاکید کنم: فراگیر و مقبول عامه کردن استراتژی انقلاب به طرزی صحیح و معنادار و زنده، یک مولفۀ کلیدی از اجرای آن استراتژی است. زمانی که ما این استراتژی را فراگیر و مقبول عامه می کنیم و شمار هرچه بیشتری از مردم وارد بحث بر سر آن می شوند؛ خودِ همین امر تبدیل به بخشی از صحنۀ عینی می شود. افکار مردم را تحت تاثیر قرار می دهد. به ویژه در رابطه با انقلاب و مفهوم استراتژیک انقلاب کردن. هرچه بیشتر توده های مردم آگاه شوند که در زمینه حل مشکلات انجامِ یک انقلاب واقعی کار انجام شده است، هر چه بیشتر درگیر در مفهوم استراتژیک که در زمینه چگونگی تحقق انقلاب پیش گذاشته شده است شوند، هر چه بیشتر بفهمند که فعالیت امروز چگونه می تواند و باید در انطباق با اجرائی کردن آن مفهوم استراتژیک باشد، این مسئله حالت زنده تری را برایشان خواهد گرفت و با انکارهای ساده در مورد امکان انقلاب («نمی شود … قدرت حاکم خیلی قوی است… مردم خیلی عقب مانده اند، ذات بشر اینطوری است» و غیره) با قدرت بیشتری مقابله خواهند کرد.
حزب و سازماندهی نیروها برای انقلاب
پس از آن، مسالۀ مهم بیان سازمانی دادن به تمام این تاثیرگذاری هاست. بگذارید تاکید کنم که این کار را نباید به طریقی انجام داد که مورد نظر و طلب جنبش هایی است که در نهایت رفرمیستی هستند و به ویژه توده های تحتانی جامعه را در کلیشه های معینی «می گنجانند». بر خلاف آن، این کار را باید از طریق توسعۀ شکل های بسیار متنوع و در سطوح مختلف، انجام داد تا توده ها به طور روزافزونی درگیر در ساختن جنبشی برای انقلاب بشوند و فعالانه به آن خدمت کنند. به عبارت دیگر، ما قطعا به مراکزی برای این انقلاب نیاز داریم (که شامل کتابفروشی های انقلاب در شماری از شهرها نیز می شود) – مراکزی که مردم می توانند با جنبشی برای انقلاب متصل شوند، در مورد آن مطلع و به طرق متنوع و در سطوح مختلف درگیرش شوند. در عین حال، جهت گیری و رویکرد پایه ایِ مورد نیاز و کاری که به طور سیستماتیک و همچنین خلاقانه باید انجام دهیم، این نیست که صرفا منتظر بمانیم تا مردم «به ما رجوع کنند» و آن طور که برای کسانی که از قبل درگیر بوده اند (و در موارد بسیار، مدت مدیدی است که درگیر هستند) شکل و روش آشنا و شاید راحت است، درگیر شوند. بلکه، انقلاب را باید به میان توده های مردم ببریم (باز تاکید می کنم، به ویژه به میان توده های تحتانی جامعه اما همچنین قشرهای دیگر) و طرق و شکل هایی را برای درگیر کردن آن ها، از پایه ای ترین سطح تا سطوح پیشرفته تر به وجود آوریم، ابزاری در اختیارشان قرار دهیم که بیاموزند و پیشرفت کنند و از طریق این فرآیند کلی، تعداد بیشتری به صورت کامل تر درگیر جنبش برای انقلاب شوند و عمیقا به این مبارزه متعهد شوند، و در همان حال ما هم باید از آن ها بیاموزیم و آن چه را آموخته ایم به طور علمی سنتز کنیم.
در ارتباط با این موضوع لازم است یک بار دیگر بر اهمیت نقش حزب، اهمیت گسترش نفوذ ایدئولوژیک و سیاسی و نقش آن در سازمان دادن نیروهای انقلاب، به ویژه بر خود حزب تاکید کنیم که مرتبا باید عضوگیری کند؛ اعضائی که شوق «آتشین» به تغییر رادیکال جهان دارند و با کار حزب به درک کمونیستی علمی از این که این تغییر رادیکال به چه معناست، چرا ضروری و ممکن است می رسند و عزم جزم می کنند که بخشی از نیروی رهبری کنندۀ مبارزه برای تحقق آن شوند. همان طور که در سند «برخی اصول ساختن جنبشی برای انقلاب» می گوید، این قطب و نیروی پیشاهنگ سازمان یافتۀ انقلاب باید مرتبا تقویت شود. نباید به این مساله کم بها داد. نباید اهمیت وارد کردن نیروهای جدید و تازه نفس به درون حزب را دست کم گرفت؛ کسانی که زندگی شان با شعلۀ اشتیاق برای انقلاب، برای یک جهان بنیادا متفاوت گرم می شود و در زمینۀ تشخیص واقعیت و اهمیت داشتن درکی علمی از معنای تغییر رادیکال جهان و چگونگی استفاده از این علم در خدمت به تحقق آن جهش کرده اند.
همان طور که قبلا تاکید کردم، در واقع حزب مهم ترین بیان سازمان یابی توده ها برای انقلاب با هدف نهائی کمونیسم است. شکل های دیگر و متنوع سازمان یابی توده ها نیز مهم هستند. اما حزب فشرده ترین و مهم ترین تشکیلات توده ها و رهبری توده هاست. حزب مانند هر تشکیلات کهنۀ دیگر نیست. بلکه شکل فشرده و عالیتر سازمان یابی توده ها به مثابه پیشاهنگ انقلاب است.
[i] در باره امکان انقلاب، سندی است در مورد استراتژی انقلاب در کشوری مانند ایالات متحده آمریکا – تدارک و بالاخره آغازجنگ انقلابی در شرایطی که امکان درهم شکستن قوای مسلح دولت حاکم و پیروز شدن در آن فراهم شده باشد؛ با هدف سرنگون کردن دولت حاکم و استقرار دولت سوسیالیستی نوین.
اهمیت تعیین کننده رهبری
لنی وولف[i]
آواکیان توده های مردم را رهبری می کند. نه به این معنا که آنان را به کار خاصی دعوت کند. او آنان را رهبری می کند که به ضرورت تغییر بنیادین جهان برای رهایی بشریت از تمامی رنج ها و به یک کلام از تقسیم بشریت به طبقات، فکر کنند و بخشی از تحقق آن بشوند. او به هر مانع و معضلی که در مقابل جامعه بشری سربلند می کند به طور علمی نگریسته و آن را بررسی می کند تا راه و رهیافت درست را تشخیص داده و در سیاست فرموله کند. نه اینکه از الگوهای گذشته و یا برای ادای عهد به باورهای جزم، جواب های بسته بندی شده انتخاب کند. او واقعیت عینی را جراحی می کند. دینامیک های سیر تکاملی اوضاع و این که چرا اینطور تکامل پیدا کرده است را تیزبینانه در می یابد. زیرا واقعیت را می بیند و مهمتر از آن به درونش نفوذ می کند. سیاست های انقلابی یک رشته ایده های ایستا نیستند. بلکه از دل واقعیت و ضرورت تغییر رادیکال آن بیرون می آیند. و دست یافتن به آن نیازمند رهبری چون آواکیان است. این به معنای آن نیست که آواکیان اشتباه نمی کند. بلکه همانطور که خودش در مصاحبه ای می گوید (مصاحبه بروکس با آواکیان): «همه ما اشتباه خواهیم کرد. همه. اصلا نمی توان … کاری کرد و به ویژه کار بزرگ و به ویژه تغییر کلیت جامعه بشری و کلیت روابط مردم درجهان علیه نیروهای قوی و ریشه دار و اشتباه نکرد. حتما در گام های بسیاری که بر می دارید، چه برسد در رهبری کل پروسه، اشتباه خواهید کرد. نکته این است که آیا از اشتباهات درس آموزی می کنید، آیا آن ها را جمعبندی می کنید، و آیا به بقیه هم می گویید که اشتباه کرده اید و درکتان از اشتباهاتی که کردید و چرا این اشتباه را کردید، فراگیر می کنید و دیگران را قادر می کنید که از اشتباهات شما بیاموزند؟ این کلید است. اما همه اشتباه خواهند کرد.»
قلب و جوهر رهبری کمونیستی، فراهم کردن رهنمودهای تاکتیکی در یک موقعیت خاص یا مبارزه خاص نیست. هر چند برخی اوقات این کار را نیز باید کرد. اما همانطور که آواکیان تاکید می کند، قلب و جوهر رهبری کمونیستی به کاربستن «با قدرت بجنگید، مردم را برای انقلاب تغییر دهید» می باشد؛ قادر کردن مردم به آن که همواره تصویر بزرگتر را که قالب هر رخداد و موضوع خاص است را ببینند و درک واقعی و علمی از آن پیدا کنند و عمیقا درک کنند که برای تغییر رادیکال وضع موجود نیاز به انقلاب کمونیستی با همان مشخصاتی که به روشنی تبیین و تعریف می کند داریم. آواکیان در این مورد نیز مانند تمامی موارد دیگر، همه را رهبری کرد تا نه تنها ضرورت این مبارزه ضد فاشیستی را در وضع موجود ببینند و مهمتر از آن این مبارزه را نیز مانند تمامی مبارزات خاص دیگر بر بستر و چارچوب جواب گفتن به ضرورت بزرگتر یعنی نیاز به انقلاب کمونیستی بگذارند و مرتبا بپرسند: آیا داریم این مبارزه خاصِ ضروری را بر بستر کلی «معضل و راه حل» می گذاریم؟ آیا می پرسیم فاشیسم از کجا سرچشمه گرفته و در چه ریشه دارد و روی چه بنا شده است؟ و چه باید بکنیم تا ریشه کن و محو شود؟ و جنبش امروز را چگونه در خدمت به جنبشی که همه این ها را ریشه کن و محو خواهد کرد در آوریم؟
آیا ما در رویکردمان به هر کاری که می کنیم، هر هدفی که داریم، به آن چه «شالوده و چارچوب اساسی» است بر میگردیم؟ و وقتی دیگران را برای رسیدن به اهداف بسیار مهم رهبری می کنیم آیا می فهمیم که این بخشی از فرآیندی بزرگتر است و بر آن پایه، چیزی است که باید با آن فرآیند بزرگتر درهم تنیده شود یا ما به لحاظ ذهنی این ها را از بستر بزرگتر جدا می کنیم؟ … اگر این اهداف و فعالیت ها را آگاهانه در تصویر بزرگتر سنتز نکنیم، از جمله در زمینۀ این که همۀ این ها ربط دارد به این که افراد را چگونه تعلیم می دهیم که آماده برای انقلاب تا به آخر باشند، وقتی که اوضاع مساعد سر بلند می کند که جهش بزرگ بعدی در رهایی بشریت باشد… اگر ما این فعالیت ها را در داخل جنبشی که دارای اجزاء متمایز هست درهم نبافیم تا مانند اجزاء و نخ های رنگارنگ متمایز تبدیل به یک قالی شوند که منتهی به انقلاب می شود … آنگاه این فعالیت ها به طور خود به خودی و به طور اجتناب ناپذیر در یک قالب دیگر سنتز خواهند شد و تبدیل «به بخش دیگری از صحنه جاری» خواهند شد.
آواکیان در مبارزۀ ضد فاشیستی که در آمریکا رهبری کرده است، هدف «پیروز شدن» را دنبال می کند. پیروز شدن در یک انقلاب واقعی در آمریکا و تبدیل آن به پیروزی در سراسر جهان. آواکیان به شکست انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم نیز این گونه نگاه کرده است که باید از شکست آنها درس بگیریم و دوباره موج نوینی از انقلاب های کمونیستی و استقرار جوامع سوسیالیستی به راه اندازیم. و همواره تاکید کرده است: به نام بشریت و برای رهایی بشریت. زیرا دیگر بس است فقر، جنگ، نابودی محیط زیست، پدرسالاری، نژادپرستی، فاشیسم و …
آواکیان هرگز چشم خود را از این مساله بر نمی دارد – معنی پیروز نشدن چیست؟ واقعا چه حسی دارد که آدم اجازه دهد این سیستم به کارش ادامه دهد. این حس رنج آور همیشه با او هست که، بابا این ها آدم های واقعی در شمار میلیاردی هستند که هر روز روی غلتک شکنجه قرار می گیرند و لای چرخ دنده ها خرد می شوند. اما او هرگز فراموش نمی کند که توده های مردم برای مغلوب کردن این سیستم یک بنیاد علمی نیاز دارند. راهی برای خلاص شدن و پیروز شدن هست. اما این امکان به راحتی تحقق پیدا نمی کند و نیازمند کار و فکر عظیم است. اما امکانی واقعی است. آواکیان به کمونیست ها می آموزد که وجود ما به عنوان کمونیست جواب به این ضرورت است و با همین جهت گیری باید بر میلیون ها نفر تاثیر بگذاریم و هزاران نفر را به شکل کمونیستی انقلابی جلب و تعلیم و سازمان دهیم و قادر کنیم که برای اهداف این انقلاب فعالانه مبارزه کنند.
واضح است که این کار نیازمند مبارزه است زیرا توده های مردم به طور خود به خودی به این راه جذب نمی شوند. حتا وقتی که به سمت انقلاب کشیده می شوند، با اشاعه دائمی ضد کمونیسم، حملات دائمی به وحدت مبارزه جویانۀ ما مواجه می شوند. حتا خود کمونیست ها هم در معرض کشش های مختلف هستند و باید علیه خودرویی مبارزه کنند.
[i] لنی وولف از رهبران حزب کمونیست انقلابی آمریکا
جمهوری اسلامی یعنی گسترش بحران اقتصادی و بیکاری و فقر
متن زیر گزیده ای از مقاله «تضادهای امپریالیستی، بحران جمهوری اسلامی و بدیل وضعیت» از نشریه حقیقت شماره ۸۷ اسفند ۱۳۹۹ است که با کمی ویرایش آن را منتشر می کنیم. برای مطالعه تمام مقاله به سایت cpimlm.org رجوع کنید. اهمیت این نوشته در آن است که بازتاب علمی تضادهای ذاتی جمهوری اسلامی است که آن را درگیر بحران غیرقابل علاج کرده و دائما پاره پاره و لرزانش می کند و پایه های عینی و ضرورت سرنگونی جمهوری اسلامی به واسطه یک انقلاب کمونیستی را هرچه بیشتر نشان می دهد.
محرک های بحران داخلی جمهوری اسلامی و نسبت اوضاع داخلی دولت سرمایه دار دینمدار جمهوری اسلامی به بحران های امپریالیستی چیست؟ در جواب، ابتدا دو گام اساسی جهت ترسیم چارچوب تحلیلی خود را توضیح داده و پس از آن وارد بررسی اوضاع مشخص خواهیم شد.
در انتها خواهیم گفت، چرا «انقلاب و نه چیزی کمتر از آن…» فراتر از یک شعار «رادیکال» است و به واقع بدون بسیج شدن حول این بدیل، جز تشدید رنج و فلاکت توده های مردم و افزایش جنایات نظام جمهوری اسلامی که بخشی تبعی از سیستم سرمایه داری –امپریالیستیِ حاکم در جهان است، شاهد چیز دیگری نخواهیم بود.
گام اول تحلیل: تضاد اساسی و اشکال حرکت آن
افزایش اعتراضات اقشار، گروه ها و طبقات مختلف اجتماعی، افزایش سرکوب ها، افزایش افسار گسیختۀ تورم، گسترش افسار گسیخته فقر و بیکاری در کنار فاکتورهای کثیر دیگر نشان از بحران چند جانبۀ جمهوری اسلامی دارد. انگشت گذاشتن بر بحران جمهوری اسلامی و ارائه شواهدی از این قبیل، تازگی ندارد. اما نکتۀ اساسی نشان دادن نیرو محرکه های این بحران همه جانبه و هر دم گسترش یابنده است.
سوال این است، چه عواملی دست اندر کار تشدید بحران دولت جمهوری اسلامی است؟ محرک بحران ها آیا فساد اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی است؟ اقتصاد فشل داخلی آن است؟ مقررات زدایی، خصوصی سازی های گسترده و فشار بر جنبش کارگری است؟ نحیف بودن/ کردن بدنۀ جنبش کارگری و سرکوب آنهاست؟ تحریم های فزایندۀ دول خارجی به سردمداری آمریکا است؟ یا…
باید بگوییم که همۀ فاکتورهای فوق الذکر در کنار شماری از فاکتورها و سیاست گذاری های دیگر، کما بیش، در این بحران نقش ایفا کرده اند. اما این ها تبارزات یک تضاد اساسی و اشکال حرکت آن تضادند.(در ادامه توضیح خواهیم داد) مسئله این است که مبنا و محرکۀ این فاکتورها و تضادها را بشناسیم و از اکتفا به فاکت های خام فراتر رویم و به دور از دام های معرفت شناسی امپریسیستی به تحلیل این فاکت ها و روابط شان با یکدیگر بپردازیم.
برای شناخت جوامع باید ابتدا روابط تولید هر جامعه را بشناسیم. روابط تولیدی، زیر بنایی هستند که در وهلۀ نهایی تعیین کننده اند. تضاد اساسی شیوۀ تولید سرمایه داری چیست و چطور عمل می کند؟ انگلس در آنتی دورینگ (آنتی دورینگ، جنبۀ تئوریک) بیان کرد (و تحلیل های مارکس در کاپیتال نیز موید آن است) که، تضاد اساسی شیوۀ تولید سرمایه داری، تضاد بین تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی است. یعنی از یک سو سرمایه داری تولید را به سطح گسترده ای اجتماعی کرده است اما خود این تولید اجتماعی در محدودۀ تنگ مالکیت خصوصی سرمایه داران قرار دارد. اما همانگونه که انگلس نیز اشاره می کند، این تضاد اساسی دو شکل حرکت در هم تافته را به خود می گیرد و در دو تضاد یا دو شکل حرکتی، تبارز می یابد. از یک سو تضاد بین آنارشی (هرج و مرج) در سطح گستردۀ بازار سرمایه داری و ارگانیزاسیون (سازمان دهی) در هر واحد تولیدی و شکل دوم حرکت تضاد اساسی تخاصم بین بورژوازی و پرولتاریا است: « شیوۀ تولید سرمایه داری در این دو شکل تظاهر تضاد، که از حیث منشا، ذاتی این شیوۀ تولید هستند، حرکت می کند و بدون هیچ گونه راه گریزی «دور باطلی» را ترسیم می کند…» (آنتی دورینگ؛ ۳۴۳)
ذکر چند نکته در این باره مهم است: ۱- تضاد اساسی و شکل های حرکت آن نه فرع بر شیوۀ تولید سرمایه داری، که «ذاتی این شیوۀ تولید هستند». بنابراین تضاد و بحران سرمایه داری نیز برخاسته از آن می باشد ۲- «تضاد اساسی سرمایه داری، شالودۀ مادی این دو شکل حرکت است و این تضاد شکل جداگانه از این حرکت را برای خود ندارد.»(آمریکا در سراشیب:۲۹) ۳- علی رغم اینکه رابطۀ بین بورژوازی و پرولتاریا «اساسی ترین رابطۀ تولید سرمایه داری است…آنچه باعث می شود که تولید کنندگان سرمایه دار در مقیاسی گسترده و شدیدتر از پیش طبقۀ کارگر را استثمار کنند، صرف وجود پرولترهای بی چیز یا تضاد طبقاتی به خودی خود نبوده بلکه روابط پر هرج و مرج ما بین سرمایه داران است.»(همان)
به پرداخت بیشتر نکتۀ سوم بپردازیم: در شیوۀ تولید سرمایه داری ما با مالکیت های خصوصی متفاوتی در قالب بنگاه هایی سر و کار داریم که هر یک برای کسب سود بیشتر با یکدیگر در حال رقابت اند بدون این که بدانند دیگری در سودای چه کاری است (تضاد سازماندهی در یک واحد تولیدی با حاکم بودن آنارشی در گسترۀ تولید سرمایه داری). آنچه این مالکیت های خصوصی منفرد را به یکدیگر مرتبط می کند، قانون ارزشاست، به این معنا که هر کدام از این بنگاه های اقتصادی برای کسب سود خود باید «کار اجتماعا لازم» را که در کالایشان نهفته است، مدام کاهش دهند و کالایشان را با ارزش نهفتۀ کم تری تولید کنند تا بتوانند در بازار با نرخ سود بالاتری نسبت به سرمایه داران تولید کنندۀ همان محصول، کالای خود را عرضه کنند و از دیگران پیشی بگیرند و دیگران را ورشکسته کنند و خودشان بزرگتر شوند. برای تحقق این امر هر کدام از بنگاهها باید هزینه های خود را به طرق مختلف پایین بیاورند (مثلا، استخدام و اخراج سریع کارگران، «مهاجرت» سرمایه به مناطق جغرافیایی که نیروی کار کارگر ارزان تر و امکان فوق استثمار فراهم است) و همچنین فن آوری تولید خود را پیشرفته تر کنند. بنگاه های اقتصادی در درون شیوۀ تولید سرمایه داری اگر بنا است، بمانند و به کسب سود بپردازند مجبورند که به صورت مدام به تکامل نیروی مولدۀ خود بپردازند. به قول انگلس، « این نیروی محرکه هرج و مرج در تولید اجتماعی است که قابلیت تکامل نامتناهی ماشین آلات صنعت بزرگ را به یک قانون اجباری برای هر سرمایه دار صنعتی تبدیل می کند تا ماشین آلاتش را برای جلوگیری از زوال خود، هر چه بیشتر تکمیل کند.» (آنتی دورینگ:۳۴۳) این یک رقابت کور در اقتصاد سرمایه داری است. زیرا هیچ یک از سرمایه داران نمی دانند که رقبایشان در بازار چه «آسی» از آستین بیرون خواهند آورد. درک این کارکرد جنون آمیز، که دائما موجب نابودی مدارهای تولید و حیات انسان ها و نابودی محیط زیست می شود، نشان می دهد که تا چه حد تحریف و حمله به اقتصاد برنامه ریزی شده سوسیالیستی که مبتنی بر مالکیت همگانی بر ابزار تولید (از جمله فن آوری) است و تحقیر آن تحت عنوان اقتصاد «آمرانه» صرفا بیان نگاه و ایدئولوژی ضد انسانی سرمایه داری است.
علی رغم اینکه خود تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی، تضادی آنتاگونیستی و برآمده از تضاد اساسی شیوۀ تولید سرمایه داری است؛ اما عملکرد تضاد آنارشی-ارگانیزاسیون (هرج و مرج- سازمان دهی) در تولید و اجبار سرمایه دار به هر چه ارگانیزه تر کردن واحد های تولید خصوصی است که تضاد بین بورژوازی و پرولتاریا را نیز تشدید یا تضعیف می کند. البته این رابطه به معنای برقراری رابطۀ علت و معلولی خطی بین این دو شکل حرکت نیست، و فراموش نکرده ایم که این دو شکل حرکت یا این دو تضاد با هم رابطۀ دیالکتیکی و برهم کنش متقابل دارند. اما، شکل حرکتی عمدۀ تضاد اساسی سرمایه داری، تضاد بین آنارشی و ارگانیزاسیون است. یعنی، این حرکت است که حرکت دیگر (تضاد بورژوازی و پرولتاریا) را شکل داده و شرایط آن را تعیین می کند. در همین معنا است که لوتا در کتاب درخشان «آمریکا در سراشیب» با بسط تزهای ماتریالیستی مارکس، انگلس و لنین ( در مبحث امپریالیسم) عنوان می کند: «حرکت منتج از آنارشی شکل عمدۀ حرکت تضاد میان خصلت اجتماعی تولید و خصلت خصوصی تملک است.» و با تکیه به تحلیلی عمیقا ماتریالیستی و دیدن دیالکتیک روابط، اضافه می کند: «مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی با تغییرات در روابط تولید در فعل و انفعال بوده و تضاد طبقاتی با روابط و تضادهای میان سرمایه ها تداخل می کند. اما آنارشی تولید سرمایه داری، تحولات اساسی ای را در عرصۀ مادی ایجاد می کند که صحنه مبارزۀ طبقاتی را می چیند.» (آمریکا در سراشیب: ۳۰)
این تحلیل دقیق، راه به شناخت کنه روابط تولیدی سرمایه داری دارد و همین تحلیل علمی از روابط تولید سرمایه داری است که ما را از خام اندیشی های اکونومیستی به دور نگه می دارد. مبتنی بر این تحلیل به جای تکیۀ تجربی بر افزایش و کاهش اعتصابات کارگری یا افزایش یا کاهش دستمزدها، ما می توانیم روند ها و نیروهای زیربنایی آن تبارزات را تحلیل کنیم و به تحلیل سیاسی این تبارزات بپردازیم. زیرا شناخت واقعیت برای تغییر آن و تشخیص راه تغییر آن تعیین کننده است.
بر گردیم به اوضاع جمهوری اسلامی بر لبه های این تضاد.
جمهوری اسلامی نمی تواند بحران های داخلی اش را مهار کند، چرا که اگر قرار باشد «روابط معمول» اقتصادی با غرب را پی بگیرد و چرخ اقتصادش بچرخد، باید به منافع ایالات متحده گردن بگذارد. از سوی دیگر جمهوری اسلامی، نمی تواند کاملا به سمت چین و روسیه بچرخد، نه اینکه نخواهد. اساسا نمی تواند، به این دلیل که خاصه چین علی الحساب نمی خواهد و نمی تواند، با حمایت تمام قد اقتصادی- سیاسی از جمهوری اسلامی در مقابل آمریکا قرار بگیرد.
گرفتار شدن جمهوری اسلامی در این تضادهای امپریالیستی، نزاع های درون حاکمیتی جمهوری اسلامی را در جهت سوگیری له یا علیه آمریکا تشدید کرده است. مضافا، جمهوری اسلامی به مثابه یک دولت سرمایه داری نمی تواند مستقل از بازار جهانی تولید سودآور سرمایه ها را تضمین کند. همین امر است که امکان های جمهوری اسلامی جهت تحقق مطالبات حداقلی حاشیه نشینان، کارگران و کارمندان را به بن بست کشانده و در این بن بست، راهی جز سرکوب معترضین ندارد.
بدیل وضعیت
جمهوری اسلامی بین دو سنگ آسیاب، تضادهای حدت یابندۀ امپریالیستی و گسل ها و تضادهای درون جامعه، قرار دارد. همانطور که در بالا تلاش کردیم نشان دهیم، این دو سنگ آسیاب، با تعیین کنندگی تضادهای جهانی، در نسبت وثیقی با یکدیگر قرار دارند.
زیربنای سیستم جمهوری اسلامی ساختار اقتصادی سرمایه داری وابسته به امپریالیسم و روبنای سیاسی آن ساختار تئوکراتیک فاشیستی است. ساختار اقتصادی سرمایه دارانه جمهوری اسلامی، اساسا بحران زا است، اما موقعیت تحت سلطه بودن آن در روابط امپریالیستی و ناهمگنی و اعوجاج که مشخصۀ تمامی سرمایه داری های تحت سلطه در روابط امپریالیستی است (۱)، بحران های درونی ساخت اقتصادی جمهوری اسلامی را حاد کرده است. این زیربنای اقتصادی در نسبت با روبنای تئوکراتیکش، گسل ها و تضادهای مهمی از قبیل فقر، ستمگری ملی، پدرسالاری، نابودی محیط زیست، بی حقوقی مدنی و سیاسی را موجب شده است. هر یک از این گسل ها در وهله هایی موجب بروز زمین لرزه هایی در زمین سیاسی اجتماعی ایران می شوند و مردم را به جنبش وا می دارند. شورش های مکرر اجتماعی، تبارز تضعیف مشروعیت این سیستم نیز هست. برخی روشنفکران و بخشی از مردم گمان می کنند، بحران های جامعۀ ایران، ناشی از عدم وجود یک «دولت متعارف» است و اگر «دولت متعارفی» قدرت را به دست بگیرد که بتواند روابط حسنه ای با غرب داشته باشد و تحریم ها لغو شود، تضاد های جامعه حل شده یا تخفیف خواهند یافت. اما، این وضعیت نتیجۀ تحریم ها نیست. این وضعیت با تحریم ها تشدید شده است. خصوصی سازی ها و بیکار سازی ها و در واقع فقیرسازی ها در دیگر کشورهای موسوم به «جهان سوم» که هیچ تحریمی هم علیه شان اعمال نمی شود وجود دارد. مانند ترکیه و هند و مصر و اندونزی و غیره. مسئلۀ بحران های جهانی، خاصه بحران های کشورهای تحت سلطه، فراتر از تحریم یا توافق است؛ مبنای همۀ این تحریم و توافقات، روابط سرمایه داری-امپریالیستی است. به علاوه، ساختار این روابط اکنون، در مقیاسی جهانی، دچار بحرانی شدید شده است که چشم انداز فروکش و حل آن در چارچوب سیستم سرمایه داری- امپریالیسم دیده نمی شود.
به طور قطع و یقین، هیچ امکانی برای رهایی توده ها در چارچوب نظم مستقر نیست. برای تغییر رادیکال این واقعیت فلاکت بار که سایۀ جنگ و فقر و ستم اش هر لحظه بشریت را در کام خودش گرفته، نیازمند انقلاب نوین سوسیالیستی ای هستیم که قدرت سیاسی و شیوۀ تولیدی اساسا متفاوتی را نمایندگی کند.
توضیحات:
- نظام سرمایه داری در ایران نسبت به نظام سرمایه داری در کشورهای سرمایه داری- امپریالیستی مانند آمریکا و کشورهای اروپایی و ژاپن و چین و روسیه خصلت ویژه خود را دارد. به این معنا که نظام سرمایه داری در ایران به طور تَبَعی در نظام سرمایه داری جهانی ادغام شده و این نظام جهانی طبق منافع کشورهای سرمایه داری- امپریالیستی و در جواب به ضرورت سرمایه های انحصاری امپریالیستی و رقابت میان آنها ساختار بندی شده است. جمهوری اسلامی با وجود تمام ویژگی هایش به نظام جهانیِ سرمایه داری امپریالیستی متصل است و همین وابستگی ضرورت ها و جبرهای گریزناپذیری را برایش ایجاد کرده و آن را مجبور می کند که برای بقای خود به جنگ های منطقه ای بیشتر کشیده شود، با ترکیه و افغانستان و عراق وارد جنگ آب بشود، منابع زیرزمینی و معدنی و آبی و ارضی و انسانی ایران را در اختیار سرمایه های امپریالیستی رقیب آمریکا (به ویژه چینی و روسی بگذارد) و بهره کشی از نیروی انسانی و منابع سرزمینی را تا حد فرسوده کردن نیروی انسانی و غارت منابع سرزمینی پیش ببرد. این ها همه ناشی از قوای محرکه اصلی سرمایه داری هستند.
منابع
انگلس، فردریک (۱۳۸۲)؛ آنتی دورینگ یا علم انقلاب، ترجمه: آرش پیشاهنگ؛ انتشارات جامی
لنین، ولادیمیر (۱۳۹۰)؛ امپریالیسم-بالاترین مرحله سرمایه داری، انتشارات حزب تودۀ ایران، ترجمه: محمد پورهرمزان
لوتا، ریموند؛ آمریکا در سراشیب، ترجمه: منیر امیری، قابل دسترس در سایت حزب کمونیست ایران (م ل م)
مقالات
لوتا، ریموند؛ انتخاب فاشیست نمونه در کاخ سفید؛ قابل دسترس در سایت حزب کمونیست ایران (م ل م)
لوتا، ریموند؛ دونالد ترامپ جنگ افروز نیست، چه تصور احمقانه خطرناکی، ؛ قابل دسترس در سایت حزب کمونیست ایران (م ل م)
اوضاع جهان و یک حقیقت اساسی و بنیادین
هر هفته که می گذرد، حرفی که باب آواکیان در مصاحبه اخیرش گفته وضوح بیشتری می یابد:
«دیگر نمی توانیم اجازه دهیم که امپریالیست ها بر جهان حکومت کنند و سرنوشت بشریت را تعیین کنند. باید هرچه زودتر سرنگونشان کنیم.»
شکافتن دروغ ها، از سطح به اعماق نفوذ کردن، دینامیک های کلان جهان امپریالیستی پشت جنگ اوکراین ؛ و درس هایی از زمانی که شوروی یک کشور سوسیالیستی واقعی بود
ریموند لوتا
مارس ۲۰۲۲
باید به طور مکرر گفت: وقتی پای لشکرکشی های ناعادلانه، تجاوز به حاکمیت ملی دیگران و تغییر رژیم ها وسط می آید، هیچ قدرت امپریالیستی دیگر به گرد پای آمریکا نمی رسد. هر کس که ذره ای احساس و وجدان دارد باید با تجاوز بیرحمانۀ اوکراین توسط روسیه مخالفت کند. اما ما که در «شکم هیولا» در ایالات متحده آمریکا هستیم باید عمدتا حاکمان امپریالیست خود را محکوم و اهداف و اعمالش را افشا کنیم. اینها بزرگترین استثمارگران و ستمگران مردم جهان هستند. باید مکررا اعلام کرد که: بر خلاف ادعاهای امپریالیست های ایالات متحده آمریکا، آنها هرگز «محافظین دموکراسی علیه اقتدارگرایی» نیستند. آنها به دنبال منافع استثمارگرانه و جنایتکارانه شان هستند. و این کار را به نام ما انجام می دهند و می خواهند برای جنایت های امپراتوری، حامی جمع کنند.
جنگ اوکراین: جنگ میان دموکراسی و اتوکراسی نیست. بلکه جنگ میان قدرت های امپریالیستی رقیب است
برای نشان دادن این که اوکراین، میدان جنگ برای دموکراسی نیست بلکه میدان رقابت امپریالیستی میان امپریالیسم روسیه از یک طرف و امپریالیست های ایالات متحده و غرب از سوی دیگر است، بیایید کمی وسیع تر نگاه کنیم. یعنی، به تحولات و دینامیک های جهانی که این جنگ را شکل می دهد.
تاریخ اوکراین و روسیه را خیلی ها نمی دانند یا آن را به صورت تحریف شده از امپریالیست های آمریکایی دریافت کرده اند. در این جا کمی به تاریخ نگاه خواهم کرد. اما به طور مفصل تر می توانید در وبسایت زیر آن را بخوانید. www.revcom.us
اول، کمی پیش زمینه. اوکراین کشور ۴۴ میلیون نفری است که تاریخی غنی دارد. دومین کشور بزرگ اروپا است و مرز زمینی ۱۵۰۰ مایلی با روسیه دارد. همچنین با لهستان، مجارستان و رومانی همسایه است. دریای سیاه، در جنوب آن قرار دارد که برای تجارت اوکراین و ترکیه و به ویژه برای روسیه بسیار مهم است. از نظر اقتصادی، این منطقه برای روسیه به مثابه یک قدرت امپریالیستی بسیار مهم است. زیرا راه های آبی آن برای صادرات نفت و گاز طبیعی و همچنین غلات است و به این ترتیب، اهرم مهمی در رابطه با کشورهایی که وابسته به واردات این مواد هستند می باشد. منطقه دریای سیاه برای قدرت نماییِ نظامی روسیه به سمت اروپا، آسیای مرکزی و خاورمیانه نیز مهم است. روسیه یک پایگاه نظامی دریایی مهم در کریمه دارد. این جا منطقه ای است که بخشی از اوکراین بود اما در سال ۲۰۱۴ روسیه آن را تصرف کرد.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق در سال ۱۹۹۰ میلادی، امپریالیست های ایالات متحده آمریکا، دیگر کشورهای دریای سیاه مانند رومانی و مجارستان را وارد اتحاد نظامی اروپا یا ناتو کردند و ناتو هم تحت سرکردگی آمریکا است. با ورود اینها به ناتو، اوکراین که دارای مرزهای وسیع تری با روسیه است خیلی بیشتر با ایالات متحده آمریکا درهم تنیده شد و آمریکا از اوایل هزارۀ ۲۰۰۰ کمک های نظامی و اقتصادی بزرگی به اوکراین کرده است. آمریکا نقش مهمی در خیزش ۲۰۱۴ در اوکراین داشت که موجب به قدرت رسیدن حکومت نزدیک به آمریکا و مایل به عضویت در ناتو شد.
آمریکا با عوافریبی ناب امپریالیستی مسئله را طرح می کند. فقط تصور کنید که اگر روسیه یا چین یک اتحاد نظامی در بخش های بزرگی از آمریکای جنوبی داشت و اگر روسیه، مکزیک را وارد این اتحاد نظامی می کرد، واکنش امپریالیسم آمریکا چه می بود.
روسیه هم به نوبه خودش از ۲۰۱۴ آن بخش از اوکراین را که زبانشان روسی است زیر فشار گذاشته تا آن را جدا کرده و به روسیه ملحق کند. در ۲۰۱۶-۲۰۱۷ ناتو، نیروی های نظامی را که مجهز به سلاح های پیشرفته بودند در لهستان و دیگر دولت های بالتیک مانند استونی، لیتوانی و لتویا که هم مرز روسیه است و نزدیک به دومین شهر بزرگ آن یعنی سن پترزبورگ است، مستقر کرد. هم زمان، اوکراین به آمریکا نزدیک تر شده و مصمم است که عضو ناتو بشود. این است پس زمینه تجاوز روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲.
بر خلاف ادعای پوتین، هدف از تجاوز روسیه به اوکراین، پاکسازی آن از نیروهای فاشیست نازی نبود. این تجاوز طراحی شده است تا ظرفیت رقابت جویی روسیه را با ایالات متحده بالا ببرد: یعنی به نفوذ بیشتری در اروپا، آسیای مرکزی و خاورمیانه دست یابد و یک قطب قدرتِ روسی را به وجود آورد. آمریکا هم به نوبۀ خود اوکراین را مسلح میکند تا روسیه را تضعیف کرده و مانع از آن بشود که قدرت امپریالیستی اش را بیش از این تحکیم کند و به عنوان یک کشور امپریالیستی چالش های بزرگتری را برای نظم کنونی جهان که تحت سیطره آمریکا است و بیش از هر کس آمریکا را منتفع می کند، به وجود آورد.
به این دلیل، اوکراین یک منطقه جنگی بین قدرت های امپریالیستی و منطقۀ برخورد میان اهداف استراتژیک آنهاست. اما باید کمی به عقب برگردیم و تصویر بزرگتر را درک کنیم .
نظام امپریالیستی جهانی و اقتصاد جهانی امپریالیستی، در ۳۰ سال گذشته دستخوش تغییرات بزرگی شده اند. و این نظم امروز دستخوش تغییرات بیشتر و عمده ای است. آمریکا هنوز قوی ترین قدرت امپریالیستی از نظر اقتصادی و نظامی است. ایالات متحده یک شبکه جهانی گسترده و یکپارچه از استثمار را اداره می کند. این سازمان بر موسسات مالی بین المللی مانند صندوق بین المللی پول (IMF) تسلط دارد که از [اهرم] وام ها استفاده می کند و سیاست های اقتصادی را بر کشورهای جنوب جهانی تحمیل می کند تا توسعه آنها را برای خدمت به نیازهای امپریالیسم ایالات متحده و غرب تحریف کند. دلار هنوز نقش مرکزی، غالب و ممتازی در اقتصاد جهانی دارد (نفت به دلار است). ایالات متحده بیش از هر کشور دیگر، ارقام نجومی برای تسلیحات هزینه می کند. در ماورای بحار نزدیک به ۷۰۰ پایگاه در ۷۰ کشور جهان دارد. اما قدرت اقتصادی ایالات متحده و سهم آن از تولید جهانی، نسبت به چین سرمایه داری امپریالیستی – یک قدرت در حال ظهور – در حال کاهش است. و چین در حال افزایش یک چالش رو به رشد و همه جانبه (اقتصادی، مالی و نظامی) برای امپریالیسم ایالات متحده است. به عنوان مثال، چین وارد انواع پیمان های اقتصادی با کشورهای افریقایی شده و سرمایه گذاری های قابل توجهی در استخراج مواد خام در افریقا انجام داده است. در عین حال، امپریالیست های امریکا با روسیه به عنوان رقیب دیگری روبرو هستند که از نظر اقتصادی و نظامی تحت رهبری پوتین قدرتمندتر شده است. اروپای غربی برای تامین نفت و گاز طبیعی برای تقویت اقتصادهای امپریالیستی اش به شدت به روسیه وابسته شده است.
هر یک از این امپریالیست ها نقاط قوت و برتری های خاص خود را دارند، هر کدام آزادی خاصی برای عمل دارند. اما همه با این ضرورت مواجهند که در دفاع از امپراتوری هایشان و گسترش آن دست به عمل زده و واکنش نشان دهند.پوتین نمی تواند به امریکا و اروپای غربی اجازه دهد روسیه را با اتحادهای خصمانه و سیستم های تسلیحاتی پیشرفته نظامی محاصره کنند. ایالات متحده نه تنها با چشم انداز امپریالیسم روسیه که بسیار تهاجمی است، بلکه با پتانسیل پیوستن روسیه و چین در اتحاد علیه امپریالیسم ایالات متحده مواجه است. حمله پوتین به اوکراین حرکتی برای بازگرداندن اوکراین به بلوک امپریالیستی خود است. این موضوع برای تقویت توانایی روسیه جهت رقابت و به چالش کشیدن ایالات متحده، به ویژه در منطقه اروپا و آسیا است. از سوی دیگر، ایالات متحده اوکراینی ها را برای تضعیف روسیه مسلح می کند و امیدوار است که روسیه را سرکوب کند. ایالات متحده از این جنگ برای محکم تر کردن رهبری خود و تسلط بر کشورهای امپریالیستی اروپای غربی استفاده می کند. امریکا تحریم های شدیدی علیه روسیه اعمال میکند. این اصطلاح تحریم به چه چیزی دلالت دارد؟ این موضوع به اقدامات اقتصادی و مجازات هایی برای جلوگیری از دسترسی دشمن شما به بازارها، موسسات مالی و مکانیسم هایی که تجارت جهانی از طریق آن انجام می شود و مسدود کردن دسترسی سرمایه داران روسیه به دارایی های مالی در کشورهای دیگر اشاره دارد. امریکا از تحریم ها برای خفه کردن طبقه حاکم و اقتصاد روسیه استفاده می کند. این یک وضعیت خطرناک است. این درگیری می تواند به سرعت تشدید شود و به یک رویارویی همه جانبه بین ایالات متحده و روسیه تبدیل شود. و در اینجا یک واقعیت هشدارآمیز وجود دارد: ایالات متحده و روسیه مالک و فرمانده ی ۹۰ درصد کلاهک های هسته ای جهان هستند. این معادل چیزی قریب به ۸۰۰۰ سلاح هسته ای است. ۲۰۰۰ فروند از این سلاح ها در حالت آماده باش عملیاتی قرار دارند. هر دو این قدرت ها این سلاح ها را در تیررس مناطق جنگی این جنگ و گسترش احتمالی آن قرار می دهند. این یک تهدید وجودی برای بشریت است.
حالا می توانیم بیشتر وارد این بحث بشویم. اما سه چیز را باید در نظر داشته باشیم: ۱-این درگیری در اوکراین حول استبداد روسیه در برابر دموکراسی امریکایی نیست. این درگیری در مورد رقابت بین قدرت های امپریالیستی است. ۲- همانطور که باب آواکیان اخیرا نوشته است، هیچ یک از این قدرت ها منافع بشریت را نمایندگی نمی کنند. ما باید با همه آنها به عنوان هیولاها و اربابان بردگی مدرن، مخالفت کنیم. اما ما در ایالات متحده باید تاکید ویژه ای بر مخالفت با امپریالیست های “خودمان” داشته باشیم که رنج های بی حسابی را برای مردم جهان به ارمغان آورده اند. جنگ های بی پایان امپراتوری راه انداخته اند … و بیش از هر کشوری در این سیاره به محیط زیست آسیب می رسانند. ۳- و نهایتا اینکه این جنگ در دوران نادری دارد رخ می دهد که بنا به تحلیل باب آواکیان بشریت بر سر دو راهی ایستاده است: آینده ای وحشتناک … یا حقیقتا رهایی بخش. او نشان داده است که اکنون در دوران نادری به سر می بریم که انقلاب در آمریکا به واقع می تواند ممکن باشد. این چیزی است که باید برایش تدارک ببینیم.
زمانی که شوروی واقعا یک کشور سوسیالیستی بود؛ درسی عبرت انگیز از تاریخ
در پایان، من می خواهم چند دقیقه در مورد یک درس مهم و تجربه تاریخ صحبت کنم که لنز درک ما را گسترش می دهد.
یکی از روش های امپریالیست های ایالات متحده و رسانه های آنها در دادن اطلاعات غلط سیستماتیک به مردم این است که میان «استبداد روسیه» و امروز یک رشتۀ ناگسستی ایجاد می کنند و می گویند: امپراتورها یا تزارهای روسیه در قرن های ۱۷، ۱۸ و ۱۹؛ لنین و استالین و حاکمان اتحاد جماهیر شوروی در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ و پوتین. اما این انگارۀ رشتۀ بلاانقطاع از «استبداد تزار» تا اکنون، یک واقعیت بزرگ را محو و پاک می کند. واقعیت این است که در تاریخ روسیه، عصری وجود داشت که واقعا رهایی بخش بود. یعنی، زمان انقلاب سوسیالیستی واقعی در روسیه: از سال ۱۹۱۷ تا اوایل دهه ۱۹۵۰، به ویژه در دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰. انقلاب شوروی الهام بخش ستمدیدگان و استثمار شدگان در سراسر جهان بود. انقلاب دگرگون کننده و آزادی بخش اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، به رهبری رهبر کمونیست ولادیمیر ایلیچ لنین، اولین جامعه سوسیالیستی جهان را ایجاد کرد. این انقلاب آزادی بخش همچنین اولین دولت چند ملیتی جهان را بر اساس برابری ملت ها، فرهنگ ها و زبان ها به وجود آورد. روسیه قبل از انقلاب اغلب به عنوان «زندان ملل» به دلیل سرکوب وحشیانه ملیت های اقلیت توصیف می شد. (ایالات متحده امروز با حبس دسته جمعی سیاهان و رنگین پوستان می تواند ملقب به «زندان ملت ها» شود.)
سیاستی که لنین اتخاذ کرد و بر آن اصرار داشت، تعیین سرنوشت ملت ها و اقلیت هایی بود که قبلا تحت ستم قرار گرفته بودند و در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (اتحاد جماهیر شوروی) به هم پیوستند، به این معنی که وحدت دولت سوسیالیستی جدید باید داوطلبانه باشد. قابل ذکر است که پوتین به هر حال لنین را به خاطر اعلام و به کار بردن اصل تعیین سرنوشت محکوم می کند!
انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ مردم اوکراین را در بر گرفت. جنگ داخلی ای که در سال های ۲۱- ۱۹۱۸ به دنبال انقلاب آمد نیز اوکراین را درگیر کرد. در سال ۱۹۲۲، دولت جدید شوروی به اتحادیه جمهوری های سوسیالیستی شوروی تبدیل شد. نام کوتاه شده اش اتحاد جماهیر شوروی است. اوکراین یکی از ۱۲ جمهوری بنیانگذار بزرگ این اتحادیه بود (که علاوه بر اوکراین، همچنین شامل تعداد زیادی از سرزمین های خودگردان/ خودمختار از ملیت های قبلا سرکوب شده بود).
انقلاب شوروی تحت رهبری لنین و بعدها ژوزف استالین، اقدامات جسورانه و رادیکالی را برای غلبه بر نابرابری و تبعیض انجام داد. آموزش در جمهوری ها و مناطق اقلیت به زبان های بومی انجام می شد (که در امپراتوری سرکوبگر قدیمی روسیه ممنوع بود). تلاش هایی برای ایجاد رهبری های بومی و محلی در ملل تحت ستم سابق صورت گرفت و دولت شوروی تولید انبوه کتاب ها، مجلات، روزنامه ها، فیلم ها، اپراها را به زبان های غیر روسی تامین مالی کرد. هم زمان، دولت شوروی مبارزۀ ایدئولوژیک و آموزش علیه آنچه که عظمت طلبی روس نامیده می شد را آغاز کرد. این عظمت طلبی مانند برتری طلبی سفید در آمریکا بود و مبین اعتقاد به برتری مردم روسیه و حق آنها برای تسلط و سرکوب ملیت های دیگر بود.
تمام این تاریخ و تجربۀ مملو از درس، پاک شده است. می توانم به بحث در این مورد بپردازم که چرا و چگونه برخی از این سیاست های رهایی بخش بعدا واژگونه شدند و به تضعیف سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی خدمت کردند. این مسائلی است که باب آواکیان در مورد آن دوره جمعبندی کرده است. می توانید به مصاحبه مفصل و عمیقی که revcom.us با من در مورد این تاریخ انجام داده رجوع کنید و همینطور به وب سایت Set the Record Straight بروید و عمیق تر وارد این موضوع شوید.
فیلم اوپنهایمر
متن اول بر مبنای صحبت های مریم جزایری در کانال یوتوب «دیالکتیک انقلاب» تهیه شده است و متن دوم، ترجمۀ متن سخنرانی ریموند لوتا در کتابفروشی «رولوشن» (انقلاب) در شهر نیویورک است. این برنامه در تاریخ ۲۸ ژوئیه ۲۰۲۳ اجرا شد و سخنرانی لوتا در یوتوب تحت عنوان زیر قابل جستجو است:
Lotta on Oppenheimer
موضوع فیلم، نقش دانشمند فیزیک نظری به نام رابرت اوپنهایمر، زادۀ نیویورک به سال ۱۹۰۴ است. او در جنگ جهانی دوم، ریاست آزمایشگاه لوس آلاموس در نیومکزیکوی آمریکا را بر عهده داشت و سرپرست پروژۀ نظامیِ ارتش آمریکا به نام «پروژه منتهن» بود که در جنگ جهانی دوم اولین بمب اتمی را ساخت.
در پایان جنگ جهانی دوم، روز ۶ اوت ۱۹۴۵ آمریکا یک بمب اتمی بر روی شهر هیروشیما و سه روز بعد بمب دیگری بر شهر ناگاساکی در ژاپن انداخت. بیش از دویست هزار نفر غیر نظامی درجا کشته شدند و به مرور ده ها هزار نفر دیگر در نتیجه تشعشعات رادیواکتیو جان باختند. این اولین و تا کنون آخرین بار بود که در جنگی بمب اتمی استفاده شده است. ژاپن، در ۱۵ اوت تسلیم شد. اما علت اصلی تسلیم شدن ژاپن، این بمب ها نبود. ژاپن، با اعلام جنگ اتحاد شوروی به ژاپن و حمله ارتش سرخ شوروی به منچوری در چین که در اشغال ژاپن بود و پیش از آن شکست سختی از نیروهای انقلابی تحت رهبری مائوتسه دون در چین خورده بودند، آماده تسلیم بود.
بخش بزرگی از فیلم عجله در ساختن بمب اتم توسط امپریالیسم آمریکا را نشان می دهد. محرک عمدۀ تعجیل کشف شکافت هسته ای[i] توسط دو دانشمند در اتریش بود (لیزا مایتنر و اتو هان). این دو نفر، کشف خود را برای اولین بار در مجله «نیچر» به سال ۱۹۳۹ شرح دادند. به این ترتیب، هر دو طرف جنگ (جبهه متحدین تحت رهبری امپریالیسم آلمان نازی و جبهه متفقینتحت رهبری امپریالیسم آمریکا) با تب و تاب به دنبال ساخت بمب و استفاده از آن برای مقاصد جنگی شان بودند.
جنبه علمی و نقش دانشمندان: کشف شکافت هسته در سال ۱۹۳۸ امکان تئوریکِ ساختن بمب اتم را به وجود آورد. شکافت هسته ای فرآیندی است که یک اتم سنگین مثل اورانیوم به دو اتم سبکتر تقسیم می شود. یعنی هستۀ اتم بزرگ به هستههای کوچکتر تقسیم می شود و در این تقسیم انرژی بالایی آزاد می شود و مهمتر این که، این شکستن، اگر کنترل شده نباشد، می تواند به طور زنجیره ای تداوم پیدا کند. نخستین بمب اتم که در پروژه منهتن ساخته شد، نتیجۀ تبدیل عناصر سنگین اورانیوم ۲۳۵ به عناصر کوچک تر و انرژی زیاد بود. این را بر سر هیروشیما انداختند. در بمبِ ناکازاکی از شکافت هسته ای پلوتونیوم ۲۳۹ استفاده شد.
پس از کشف شکافت هسته ای، در میان دانشمندانی که از رژیم نازی و دیگر کشورهای فاشیستی فرار کرده بودند، ترسی به وجود آمد از این که ممکن است رژیم نازی در آلمان به بمب اتمی دست یابد. مشخصا انیشتین یکی از کسانی بود که همراه با دانشمند دیگری طی نامه ای نگرانی خود را به روزولت رئیس جمهور آمریکا به سال ۱۹۳۹ اعلام کردند.
در این فیلم، دانشمندان فیزیک دیگری مانند نیل بورِ دانمارکی، و هایزنبرگ آلمانی (نظریه پرداز اصل عدم قطعیت) و انریکو فِرمی و ریچارد فاینمن و بسیاری دیگر حضور دارند. انریکو فرمی فیزیکدان نظری و تجربی از ایتالیا به آمریکا رفته بود و آزمایشگاهی در شیکاگو داشت و در زمینه تولید انرژی هسته ای پیشتاز بود و چندین پتنت استفاده از انرژی هسته ای را به ثبت رسانده بود که دولت آمریکا همه را از آن خود کرد.
شکار سرخ ها: بخش انتهایی فیلم بازجویی از اوپنهایمر و محاکمه مخفی اوست. اما موضوع مرکزی این بازجویی ها و دفاعیه های اوپنهایمر حول چیست؟ و چه حقی دارد از اوپنهایمر گرفته می شود که او تلاش دارد حفظ کند؟ محکمه می خواهد مجوز تحقیقات هسته ای را از او بگیرد و او دارد برای حق داشتن مجوز امنیتی برای ادامه خدماتش به ارتش آمریکا می جنگد!
محاکمه در جو دوران مک کارتیسم است که دولت آمریکا حتا در هالیوود به دنبال «سرخ ها» می گشت. از سال ۱۹۴۷ طبق فرمان اجرایی ۹۸۳۵ رئیس جمهور ترومن به نام فرمان وفاداری، همه کارمندان دولت را زیر ذره بین ایدئولوژیک بردند و عده زیادی را از کار بیکار کردند. دورانی از دموکراسی آمریکا که حتا اعتصابات کارگری و نمایشنامه های برشت به عنوان نفوذ شوروی سرکوب می شد و لیست اف بی آی تحت ریاست جی.ادگار هوور از مشکوکین به کمونیسم هر روز طویل تر می شد. دورانی که کارگردانان هالیوود را زیر فشار مجبور به «لو دادن» کسانی می کردند که کوچکترین گرایش همدلی با شوروی داشتند. یکی از آنها که مرتکب خطا شد، الیا کازان کارگردان معروف هالیوود و سازنده فیلم معروف زنده باد زاپاتا بود.
اوضاع کنونی: اگر چارچوب اوضاع کنونی دنیا و شباهت هایش به جنگ جهانی دوم را در نظر بیاوریم، اهمیت فیلم و پیامش را می توانیم بهتر بفهمیم. ما امروز با دو خطر که موجودیت بشر را تهدید می کند روبرو هستیم: نابودی محیط زیست به اضافۀ رقابت خصمانه و نظامی قدرت های امپریالیستی (آمریکا و اروپا در یک طرف و روسیه و چین در طرف دیگر) و تدارک تب آلود آنها برای نمایش قدرت هسته ای. رقابت کمابیش «مسالمت آمیز» این قدرت های امپریالیستی در عرصه تجاری و نفوذ در مناطق سیاسی و جغرافیایی تحت نفوذ همدیگر که در دو دهه گذشته به ویران کردن کشورهایی مانند افغانستان و عراق و سوریه و یمن از طریق جنگ های نیابتی منتهی شده است، اکنون تبدیل به صف آرایی هسته ای آشکار آنان در مقابل هم شده است. جنگ اوکراین در قلب اروپا، بر خلاف تبلیغات امپریالیست های غربی نه جنگ میان دموکراسی و اتوکراسی، بلکه جنگ میان امپریالیسم روسیه با حمایت چین با امپریالیست های گرد آمده در ناتو تحت رهبری امپریالیسم آمریکا است. تدارک چین برای جنگ با آمریکا نه به خاطر مقاومت در مقابل «استعمار» بلکه برای گرفتن جای امپریالیسم آمریکا در مناطق کلیدی جهان (مانند خاورمیانه) است.
ریموند لوتا در سخنرانی مختصر اما بسیار عمیق اش این ارزیابی را از فیلم می کند: فیلمی از زمان ما است اما برای زمان ما نیست. یعنی، زمانی درست شده که خطر یک جنگ هسته ای جهان را تهدید می کند. اما پیام خطرناکی در بر دارد. چون به طرز عجیبی اختراع بمب اتم و استفاده از آن برای کشتار بیش از ۲۰۰ هزار نفر در شهرهای هیروشما و ناگاساکی را موجه جلوه می دهد.
لوتا سه نکته را بحث می کند: اول، چرا جنگ جهانی دوم «جنگ خوب» برای تحکیم دموکراسی و مقابله با فاشیسم نبود. دوم، چرا رابرت اوپنهایمر که مترقی بود و تمایلات چپ هم داشت در جنایات جنگی دست داشت. سوم، چرا ما و میلیون ها نفر از ما باید شیوه دیگری از زندگی کردن را مطالبه کنیم، سیستمی کاملا متفاوت که بمب های اتمی را از بین خواهد برد و انقلابی را پایه ریزی خواهد کرد تا به آن اهداف دست یابیم.
اوپنهایمر به امپریالیسم آمریکا خدمت کرد و ما مسئول هستیم یک دنیای جدید خلق کنیم
اوپنهایمر دانشمندی بود که همراه تیمِ خود بمبی را اختراع کرد که ارتش آمریکا، در سال ۱۹۴۵ روی شهرهای هیروشیما و ناگاساکی انداخت. آمریکا از این بابت هرگز عذرخواهی نکرد.
یک انتقاد بزرگ از فیلم این است که صحنه های وحشتناک انداختن بمب را در این دو شهر نشان نمی دهد. حرارت بمب هایی که روی این دو شهر انداختند، یک میلیون درجه بود که بادهایی به سرعت ۱۶۰۰ کیلومتر تولید کرد. عکس های هوایی و زمینی بخشی از این خرابی های دهشتناک را نشان می دهد. جنازه ها همه جا پخش شده اند، پوست های تن کنده شده اند، بچه ای که می خواهد از پستان زنان مرده شیر بخورد، جنازه ها در کرانه های رودخانه ها روی آب غوطه ورند. و آنهایی هم که زنده مانده اند از بسیاری از بیماری های مختلف و سرطان رنج خواهند برد.
و حالا هشتاد سال بعد از آن، با امکان وقوع یک جنگ اتمی مواجه هستیم. آمریکا با تسلیحات اتمی آماده به آتش خود با روسیه که او هم مجهز به همین تسلیحات هست، از طریق اوکراین وارد جنگ شده است تا آن را تضعیف کند و در عین حال با چین سر شاخ شده است. آمریکا، روسیه و چین هر سه امپریالیست هایی هستند که با هم رقابت می کنند، هر سه در بازار جهانی به دنبال کارگر ارزان هستند، در جستجوی بازارهای جدیدتر برای کوبالت و لیتیوم برای دستگاه های الکترونیکی و تیتونیم برای تسلیحات جنگی شان هستند. با هم برای کنترل مناطق مهم در آمریکای جنوبی، آفریقا، خاورمیانه و هر جای دیگر رقابت می کنند و هر سه، قدرت های نظامی شان را با این اهداف بسط می دهند. آمریکا در بالاترین رده این امپریالیست ها قرار دارد، و بر مبنای استثمار مردم بی چیز جهان صاحب بزرگترین اقتصاد جهان است و بودجه نظامی اش بیشتر از مجموع بودجه نظامی ده کشور بعد از خود که روسیه و چین هم شامل آن می شود، است. در تاریخ معاصر آمریکا بیشتر از هر کشوری دست به تجاوز و کودتا و دخالت در کشورهای دیگر زده است و همۀ این کارها را تحت نام «جنگ با دیکتاتوری و برای دموکراسی» انجام داده است. به خاکستر نشاندن هیروشیما و ناگاساکی، ده ها سال نسل کشی و سلطه آمریکا را به دنبال داشت که حکمرانان آمریکا آن را«قرن آمریکا» نامیده اند.
برگردیم به جنگ جهانی دوم: به ما آموخته بودند که آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد تا فاشیست های ظالم و مستبد را از بین ببرد. فقط به چند نکته تاریخی بسنده می کنم: جنگ جهانی دوم از سال های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ به وقوع پیوست. دو گروه از امپریالیست ها برای سلطه اقتصادی، سیاسی و نظامی با هم می جنگیدند، یک طرف متحدین- آلمان، ایتالیا و ژاپن- و طرف دیگر متفقین- آمریکا، انگلیس و فرانسه- بودند. آلمان قصد داشت اولین قدرت در اروپا شود و می خواست قدرت خود را جایگزین انگلیس و فرانسه در مستعمرات آنها بکند. ژاپن می خواست قدرت اول در منطقه خود باشد و به همین جهت هم به چین حمله کرد. انگلیس و فرانسه می خواستند مستعمرات خود را در هندوستان و ویتنام نگه دارند. آمریکا می خواست قدرت اول در آسیا باشد، بانکدار اروپا و جهان باشد و همچنین در مناطق نفوذ انگلیس و فرانسه در خاورمیانه و آسیا و آفریقا نفوذ کند.
جنگ جهانی دوم جنگی بود بین امپریالیست های رقیب. آن دمکراسی که قدرت های متحد ادعا می کردند برایش می جنگند در حقیقت تلاشی بود برای استخراج ثروت. انگلیس می خواست از هندوستان، جامائیکا، کنیا و کشورهای بی شمار دیگر ثروت استخراج کند. و مبارزات مردم آن کشورها را بیرحمانه سرکوب کند. در زمان جنگ، چرچیل با فرستادن غلات هند به سربازان انگلیسی باعث مرگ میلیون ها نفر از مردم هند از قحطی شد. فرانسه حق خود می دانست کارگران را شدیدا استثمار کند و از مستعمرات آسیای جنوب شرقی و قلب آفریقا ثروت استخراج کند.
کتاب «الگوی آمریکاییِ هیتلر: ایالات متحده آمریکا و شکل گیری قوانین نژادی در رژیم نازی» نوشته جیمز ویتمن، دروغین بودن تقابل ایده آل های دموکراسی آمریکایی با نژادپرستی هیتلری را نشان می دهد.[ii] در واقع، رهبران نازی و سیاستمداران آن، قوانین نژادپرستانه و حقوق شهروندی خود را از آمریکا الهام گرفته بودند: از جمله قوانین خشونت بار جداسازی و تبعیض علیه سیاهان و قوانین برتری سفیدپوستان که حتا ازدواج دو فرد سیاه و سفید را قدغن می کرد. نازی ها این قوانین را به دقت مطالعه کرده و از روی آن قوانین ضد یهود و کشتار دسته جمعی را بنا کردند.
فاکتور دیگر در این جنگ، وجود اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود که توسط رهبران کمونیست خود در صدد بنای جامعه دیگری برای شهروندان خود بود. آلمان در ۱۹۴۱ به شوروی حمله کرد و در نتیجه شوروی به گروه متفقین پیوست. هیچ کشوری به اندازه شوروی کشته نداد- ۲۶ میلیون نفر! آلمان سه چهارم نیروی ارتش خود را در جنگ با شوروی از دست داد. شوروی نقش عظیمی در شکست هیتلر داشت.
با این زمینه برگردیم به تصمیم امریکا برای انداختن بمب اتمی روی ژاپن. ژاپن توسط دیپلمات هایش پیام تسلیم فرستاده بود. هیچ دلیل نظامی برای نابودی این دو شهر وجود نداشت. شهرهایی که غیر نظامی ها در آن سکنا داشتند. به قول تاریخ پژوه گار ال. پارافیس[iii] قصد امریکا از انداختن این بمب دهشتناک دیپلماسی اتمی بوده است. آمریکا می خواست مطمئن شود که کنترل کامل بر توسعه ژاپن را خودش خواهد داشت. انداختن بمب اتم اخطار و تهدیدی از طرف آمریکا به شوروی بود تا بداند که امپریالیسم آمریکا سرور جهان است! همچنین پیغامی بود به تمام دنیا که آمریکا بزرگترین گانگستر دنیا شده و هیچ کشوری نباید جرات مقابله با او را داشته باشد وگرنه همین بلا را به سرشان خواهد آورد.
نگاهی به فیلم اوپنهایمر کنیم: او و همکارانش فکر می کردند می خواهند به دمکراسی کمک کنند و نازی فاشیست را که خطری برای بشریت بود از بین ببرند. در حقیقت این دانشمندان ابزاری شدند برای اهداف امپریالیستی آمریکا که بتواند قدرت خود را در جهان در عصر «قرن آمریکایی» در حوزه های اقتصادی، سیاسی و نظامی تثبیت کند. چند سالی طول نکشید که آمریکا اتحاد نظامی خود، ناتو را در اروپا بنیان گذاشت و ایستگاه های اتمی خود را در چند کشور اروپا بنا کرد. در چند سال اول که از انداختن بمب اتمی گذشته بود، پرزیدنت ترومن گفت کمک های اقتصادی و نظامی به ترکیه و یونان باعث از بین بردن نیروهای انقلابی در آن کشورها خواهد شد. طولی نکشید که آمریکا جنگ نسل کشی در کره را به راه انداخت و یک و نیم تا دو میلیون جمعیت را کشت. اوپنهایمر و همکارانش ابزاری شدند برای امپریالیسم آمریکا و علاوه بر این بمبی را ساختند که خطری شد برای تمدن بشری — همان چیزی که قصد داشتند جلویش را بگیرند. دهه های پیش رو، آمریکا این اسلحه را در مرکز دیپلماسی و استراتژی نظامی خود قرار داد. دکترین نظامی آمریکا این است که حق خود می داند پیش از دیگران خود از تسلیحات اتمی استفاده کند. (این جمله را لوتا دوبار تکرار می کند) آمریکا در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، طرح های نظامی ای داشت که اگر حتی شوروی و چین، از اسلحه های غیر اتمی استفاده کنند، علیه آنها از سلاح های اتمی استفاده کند.
دنیل الزبرگ در کتاب «ماشین مرگ» [iv] در مورد ۲۴ بحران سند می آورد که چگونه آمریکا علیه شوروی، چین کمونیستی و ویتنامی هایی که برای آزادی می جنگیدند تهدید اتمی کرده بود.
دانشمندانی که روی بمب اتم کار می کردند باور کرده بودند که آمریکا نیروی مثبت و خوبی است. آنهایی که خود را مترقی و حتی کمونیست می دانستند فعالانه در ساختن اسلحه ای که تا به امروز تهدیدی برای بشریت است شرکت کردند. این اشخاص مترقی فکر می کردند آمریکا با تمام نقاط ضعفش نیروی خوبی است. جنبش کمونیستی بین المللی به رهبری شوروی این باور را تقویت کرده بود که مبارزه در کشورهای امپریالیستی به خاطر دموکراسی و مقابله با فاشیسم است. این اشتباه عظیمی بود که هزینه سیاسی عظیمی در بر داشت.
این مسئولیت ماست که به دلایل بشر دوستانه و از این زاویه که امپریالیسم آمریکا باعث استثمار، بدبختی و چپاول مردم جهان است به نفع مردم دنیا عمل کنیم. ولی بسیاری از مترقی ها هنوز بر این باورند که دموکراسی آمریکا بعضی خوبی ها را دارد. فکر می کنند، آره برده داری و نسل کشی بومیان را داشت ولی مرتبا بهتر شده است. آنها با این استدلال که هیتلر، ژاپن و حتی پوتین، شی جی پین بدتر هستند، پشت جنگ نیابتی آمریکا در اوکراین ایستاده اند. باب آواکیان در مورد دموکراسی می گوید: « آنچه که در آمریکا است، دموکراسی نیست بلکه سرمایه داری- امپریالیسم است و روبنای سیاسی ای ست که می خواهد این سرمایه داری – امپریالیسم را سر پا نگه دارد. آنچه آمریکا در دنیا پخش می کند، دموکراسی نیست بلکه امپریالیسم و روبناهای سیاسی آن است تا بتواند امپریالیسم اش را حفظ کند.»
فیلم اوپنهایمر فلیمی برای زمانه ما نیست ولی فیلمی است از زمانه ما. درس هایی را که باید از تاریخ یاد بگیریم نمی دهد و در حقیقت توجیهی برای اعمالی است که آمریکا در جنگ انجام داد. فیلم، حقایق روی زمین را نشان نمی دهد ولی می خواهد القا کند که این تصمیمی بسیار سخت ولی لازم برای آمریکا بود که این بمب را منفجر کند و اینکه آمریکا طرف خوب این جنگ بود.
در این فیلم، بازجویی از اوپنهایمر بخاطر اظهارنظرهای او علیه مسابقه تسلیحاتی را می بینیم. این بازجویی ها در زمانی است که در آمریکا امواج ضد کمونیستی توسط حکومت به راه افتاده و هر کس را که حامی حزب کمونیست آمریکا و شوروی سوسیالیستی بود و حتا افراد مترقی و آزادیخواه را مورد پیگرد قرار می دادند. محاکمه اوپنهایمر بر سر این مناقشه بود که آیا مجوز امنیتی اش را نگه دارد و از علم خود برای تداوم ماشین نسل کشی امپریالیسم استفاده کند یا نه. فیلم عامدانه دهشتناک بودن بمب و پیامدهای آن را از سیستم سرمایه داری- امپریالیسم جدا می کند. سیستمی که این تسلیحات را تولید و هر روز کامل تر و مدرنیزه تر می کند. فیلم اوپنهایمری را نشان می دهد که یک وطن پرست مخالف است، وطن پرستی که افکار خودش را دارد و به خاطر آن مجازات می شود. اما، درس واقعی اینجاست: وطن پرستی و وفاداری به کشور امپریالیست خود در هر صورت نتیجه اش خدمت به این سیستم می شود. حقیقت این است که ما در شکم هیولا داریم زندگی می کنیم و همانطور که باب آواکیان می گوید، وظیفه ماست که انرژی مان را متمرکز کنیم روی افشاگری و ضدیت با جنایات امپریالیسم آمریکا، با آماده شدنش برای یک جنگ دیگر و به راه انداختن انقلاب برای سرنگونی این سیستم. اگر در روسیه یا چین زندگی می کردیم باید همین تلاش ها را برای براندازی سیستم سرمایه داری امپریالیستی آنها می کردیم. ولی ما در آمریکا زندگی می کنیم، و این وظیفه ما در قبال مردم جهان است، مردم کشورهایی که آمریکا به آنها حمله و کشورشان را اشغال کرده، منابع طبیعی شان را به غارت می برد و بچه هایشان مجبورند در کارگاه های عرق ریزان کار کنند. ۴۵ هزار کودک در معادن کبالت در کنگو کار می کنند، زنانی که در بعضی کشورها جزء بازار جهانی صنعت سکس هستند و زیر انواع تحقیر و ستم اند.
می دانیم که آمریکا با جنگ نیابتی اش در اوکراین می خواهد سلطه خود را گسترش داده و با این کار مردم اوکراین را گوشت دم توپ خود کرده تا روسیه را تضعیف کند. از آن طرف روسیه سعی می کند متحدان بیشتری را در قطب خود نگه دارد. آمریکا و روسیه هر کدام بیشتر از ۵۵۰۰ بمب اتمی در اختیار دارند بعضی از این بمب ها ۸۰ برابر بمب های هیروشیما و ناگاساکی قدرت تخریب دارند. جنگ اتمی بین آمریکا و روسیه می تواند باعث مرگ ۵ میلیارد انسان بشود. هیچ امدادگری پزشکی برای این همه جمعیت وجود ندارد. هیچ طرحی برای جلوگیری از تخریب محیط زیست و نابودی منابع غذایی بعد از انفجار این بمب دهشتناک وجود ندارد. تعداد زیادی از روشنفکران لیبرال و مترقی سرشان را در برف کرده اند و واقعه ای که دارد شکل می گیرد را نادیده می گیرند و یا اینکه انرژی خود را در حمایت از سیستمی گذاشته اند که در استثمار، ستمگری و ظلم دست بالا را در تاریخ دارد. با این کار این ایدئولوژی تبلیغاتی را که پوتین ظالم و ستمگر، و آمریکا مهد دموکراسی است قرقره می کنند. در صورتی که آمریکا رژیم های ظالم و ستمگر را در سراسر دنیا بر روی کار آورده، از جمله در آمریکای مرکزی و جنوبی، یمن، پاکستان، عربستان سعودی و بسیاری کشورهای دیگر. اما توجیه شان اینست که آنها ظالمان و ستمگرهای طرف ما هستند.
مردم باید بیدار شوند
همانطور که باب آوکیان گفته ما دیگر نمی توانیم اجازه بدهیم که این امپریالیست ها به تسلط در جهان ادامه بدهند و سرنوشت بشریت را تعیین کنند. این یک فکت علمی است که بشریت لازم نیست این نوع زندگی را ادامه دهد. بیانیه ای از حزب کمونیست آمریکا تحت عنوان «ما خواهان و نیازمند یک روش جدید زندگی، یک سیستم اساسا متفاوت هستیم و آن را طلب می کنیم.»[v]
بخشی از این بیانیه می گوید: به نام مردم، میلیاردها انسان در این کشور و جهان که با آنها مثل موجودی کمتر از یک انسان رفتار می شود؛ به بردگی کشیده شده و تحت ستم اند؛ با وحشت و ترس زندگی می کنند؛ توسط پلیس کشته می شوند؛ توسط نیروهای نظامی سلاخی می شوند- توسط سیستمی که به اجبار تحت آن زندگی می کنیم، یعنی سیستم سرمایه داری- امپریالیسم. به نام بشریت، در اقصی نقاط جهان: میلیاردها انسانی که دسترسی به زندگی خوب ندارند و بی آینده اند؛ به خاطر تخریب محیط زیست و خطر جنگ اتمی بین آمریکا و رقبای او یعنی روسیه و چین وجود دارد. همگی قدرت های امپریالیستی بی رحم هستند. ما دیگر نمی توانیم اجازه بدهیم که امپریالیست ها به تسلط خود در دنیا ادامه دهند و سرنوشت بشریت را تعیین کنند. و این یک فکت علمی است که بشریت نیاز ندارد به این ترتیب زندگی کند. نوع دیگری از زندگی کردن امکان پذیر است. نوع دیگری که بتوان جوامع را سازماندهی کرد – با بنای نوع کاملا متفاوتی از بنیان اقتصادی و سیستم سیاسی می توان مردم را از قید اسارت و بندگی آزاد کرده و فرهنگی را اشاعه داد که به مردم بال و پر بدهد.
تمام اینها در جهت برآوردن نیازهای اولیه و بالاترین منافع توده های مردم است. ما اعلام و مطالبه می کنیم که سیستم سرمایه داری و امپریالیستی موجود و دستگاه ها و موسسات دولت در این کشور (ایالات متحده آمریکا) باید کاملا فسق و ملغی شود و با یک سیستم نوین سوسیالیستی که پایه در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی دارد جایگزین شود. این بیانیه شش جنبۀ مهم از جامعه سوسیالیستی نوین بر پایه قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین را پیش روی ما می گذارد.
- ابعاد بسیار تازه ای از آزادی و حقوق مردم
- یک اقتصاد کاملا متفاوت که نیازهای اساسی مردم و منافع آنها را برآورده کند
- برطرف کردن هرگونه تبعیض، ستم و نابرابری در هر فرم
- آموزش: فراهم آوردن امکانات برای تحصیل هر فرد در کشور با هدف توانمند کردن مردم
- خدمات پزشکی که به مردم خدمت کنند
- از بین بردن تسلیحات اتمی، از میان برداشتن جنگ ها، تلاش سیستماتیک در بهبود محیط زیست.
دولت سوسیالیستی نوین به هیچ وجه از سلاح های اتمی استفاده نخواهد کرد و سلاح اتمی توسعه نخواهد داد و اقدامات جدی برای از بین بردن سلاح های اتمی در هر گوشه دنیا انجام خواهد داد. هدف نهایی جلوگیری از جنگ ها از طریق فسق و ملغی کردن سیستم سرمایه داری- امپریالیستی و تمام سیستم هایی که با هدف استثمار و ستم به انسانها باعث و بانی این جنگ ها می شوند خواهد بود.
بیانیه می گوید: اینها فقط آرزو و یا رویا نیستند. اینها برای بشریت، امکانپذیر و لازم اند. دنیا به سمت جنگ جهانی می رود. فاشیست ها در آمریکا تاخت و تاز می کنند. حق زنان به سقط جنین را از آنها گرفته اند. کتاب ها را ممنوعه می کنند. و امیدوارند که بتوانند مردم LGBTQ را غیر قانونی کنند. در سه روز اوایل جولای امسال (۲۰۲۳) گرم ترین روزهای کره زمین در ۱۲۵ هزار سال پیش ثبت شد. اوضاع، انقلاب را ضرورت مبرم کرده است. اما علت دیگری هم وجود دارد. بیانیه حزب کمونیست انقلابی می گوید:
زمان ما، زمان نادری است. زمانی است که سرمایه داری – امپریالیست ها که در این کشور بر ما حکم فرمایی می کنند، دچار انشعاب عمیقی شده اند به طوری که از زمان جنگ داخلی آمریکا در سالهای ۱۸۶۰ سابقه نداشت. یک طرف به سمت فرم علنی حکومت فاشیستی می رود و دیگری برای حفظ سیاق وحشتناکی که تا امروز بوده است می جنگند. آنها نمی توانند انشعاب عمیق خود را چاره کنند و نمی توانند «یک پارچگی» کشور را بر مبنای «سیاق معمول» که این سیستم تا کنون طبق آن عمل کرده است، حفظ کنند. در هر حال، «سیاق معمول» مملو از ستم، ویرانی است و خطر نابودی کامل بشریت را در بر دارد. به این دلایل است که انقلابی که ما برای انجام آن فعالیت می کنیم، ممکن تر از همیشه است.»
بحث در مورد فیلم اوپنهایمر فرصت بسیار مغتنمی را فراهم می آورد و لزوم اینکه با مردم در مورد نقش آمریکا وارد بحث جدی بشویم، در مورد ذات این سیستم و خطر وقوع جنگ جهانی سوم بگوییم. فرصتی را فراهم می آورد که راه انقلابی که ما را بتواند از این دیوانگی رها کند به مردم نشان دهیم.
[i] Nuclear fission
[ii] Hitler’s American Model: The United States and Making the Nazi Race Law
By James Whitman
[iii] Gar El Parafis
[iv] Daniel Ellsberg Dooms Day Machine
[v] We Need and Demand a Whole New Way to Live, A Fundamentally Different System
واقعیت کمونیسم: تشدید فرودستی زنان در جهان، پدرسالاری نوین
مسئله ستم بر زن: بخش ششم و نهایی
در چهار بخش قبل در رابطه با کمونیسم و مسئلۀ ستم بر زن، به عناوین زیر پرداختیم: فرودستی زنان در تاریخی هزاران ساله؛ رابطۀ تاریخی فرودستی زنان وشکل گیری دولت؛ تجربه شوروی سوسیالیستی؛ تجربۀ چین سوسیالیستی؛ و سنتزنوین کمونیسم و مسئله ستم بر زن.
بگذارید بیدرنگ به سراغ این پرسش اساسی برویم. چرا در جهان امروز یکی از روندهای برجسته، تشدید تضادهای مرتبط با ستم بر زنان است؟ چرا سرمایهداری جهانی (سرمایه داری- امپریالیسم) نتوانسته است مسئله فرودستی زن که تصور میشد مسئلهای مربوط به گذشتۀ بشر باشد را حل کند؟[۱]در جهانی که در بسیاری از نقاط آن استثمار پرولتاریا به میزان قابل توجهی به معنی استثمارِ زنان است، تغییرات حاصله با برخی شکلهای سنتی ستم بر زنان تصادم پیدا میکند. در بستر این شرایط، زنان به شمار میلیونی از روستاها کنده شده و در حاشیه متروپلها ساکن میشوند. نهادهای قدرتِ زنستیز گذشته نظیر خانواده، روابط پدرسالارانۀ قبیله و نظارتهای سیستماتیک دین که در موقعیت قبلی قدرتمند بودند، در شرایط جدید تضعیف شدهاند. تلاقی این روندها، نقطه تاریخیِ زایش و رشد نیروهای بنیادگرای دینی[۲] در دنیا، و پدرسالاری جدید است. ریموند لوتا اقتصاددان انقلابی و پیرو سنتز نوین کمونیسم، به این پرسش مهم پرداخته است که چطور پدرسالاری که به صورت تاریخی، در جامعه طبقاتی، هم در زیربنای اقتصادی و هم در روبنای سیاسی و ایدئولوژیک جامعه نقش ایفا میکرد، امروزه در شکل نوین با روابط تولیدی موجود (سرمایهداری- امپریالیسم) پیوند میخورد و از آن تغذیه میکند؟ امروزه و به شکل تشدید یافتهای انباشت سرمایه در مقیاس بینالمللی وابسته به عملکرد نهاد خانواده و تولید خانگی مبتنی بر خانواده است. مثلا، کار خانگی زن و نقش او در تولید و نگهداری از نیروی کارِ کارگر بسیار مهم است. علاوه بر این، در چند دهۀ گذشته، زنان در ابعاد عظیم وارد نیروی کار شده اند. شیوه تولید سرمایهداری- امپریالیسم، در روند حرکت خود نهادهای قدرت تاریخاً زنستیز نظیر خانواده، سنت، دین، اخلاق و ایدئولوژی منتسب به آن را تضعیف کرده و از سوی دیگر روبنای سیاسی و ایدئولوژیک سیستم سرمایه داری، برای حفظ انسجامِ نظم اجتماعیِ مطلوبش، شدیداً نیازمند تحمیل موقعیتِ اجتماعیِ فرودست زنان و تقویت سلطۀ روابط مرد/پدرسالاری است و از سیاست هایی مانند کنترلِ بدن زنان، الغای سقط جنین، حجاب اجباری، تحمیل رفتار جنسی و خانواده هتروسکسوال و غیره، استفاده می کند. ماحصل آنکه در عرصه جهانی ما با گسلی عمیق روبروییم. لوتا چنین توضیح میدهد:
«ما در مقیاس بینالمللی شاهد دو مقوله مهم بعد از جنگ دوم جهانی هستیم. یکم، ترکیب(articulation) شیوۀ تولید سرمایهداری با شیوۀ تولید ماقبلسرمایهداری که به طرق پیچیدهای مورد استفاده قرارگرفته، تعدیل شده و دچار دگرگونی شده است. دوم، ورود روزافزون و جهشوار زنان بهعنوانکارگر به درون شیوۀ تولید سرمایهداری است. مخصوصاً در جهان سوم، زنان هم به طور کمی و هم کیفی، به مثابه کارگران مافوق استثمار شده برایتولید مافوق سود، بسیار مهم هستند. از طرف دیگر، شاهد گسترشِ بیسابقهٔ تن فروشی و تجارت سکس هستیم. اینها با هم رابطهٔ دیالکتیکی دارند و هردوی اینها کاملاً وابستهاند به کارکرد امپریالیسم. در چنین شرایطی برخی مفاهیم مانند زنانه شدن پرولتاریا و زنانه شدن فقر واقعیتی آشکار هستند. اینواژهها یک پدیده واقعی و پیچیده را بیان میکنند.»[۳]
محصول چنین گرایشهای متضادی در سراسر جهان تشدید ستمگری بر زنان و خشونتهای افسارگسیخته علیه زنان و گرایشها و هویتهای مختلف جنسی و جنسیتی و ستم بر کودکان است. از همین روست که مبارزه برای رهایی زنان را باید یک بخش اساسی از انقلاب پرولتری در نظر گرفت. سنتز نوین ما را دعوت میکند به پرسشهای مهمی از این زاویه بیندیشیم. سؤالاتی که ما را مستقیماً به سمت استراتژی مبارزه، راهنمایی می کنند. آیا تحت سیستم موجود یعنی سرمایهداری امپریالیستیِ جهانی، میتوان نهاد خانواده را به مثابه نهاد تاریخی-اجتماعیِ انقیاد زنان، منحل کرد؟ آیا صرف حضور زنان در کار بیرون خانه، سند رهایی تاریخی آنها است؟ شناخت عمیق از نیروهای زیربنایی و تضادهای پیش برنده شیوه تولیدی که در آن زیست میکنیم اولین و مهمترین گام برای رسیدن به پاسخ این پرسشهاست. با شناخت علمی این روابط است که سنتز نوین برای مبارزه زنان جایگاه و اهمیت استراتژیک قائل است. آواکیان میگوید: «اگر در جامعه دنبال نیرویی میگردید که نیاز اساسیاش به نفس کشیدن و داشتن حیاتی انسانی، فقط و فقط با انقلاب کمونیستی پاسخ میگیرد، بیش از همه باید به زنان نگاه کنید»[۴].
تأکید بر شیوه تولید و مبارزه با سموم فکری
گام بعدی پس از شناخت علمیِ پیچیدگیهای واقعیت در ارتباط با مسئلۀ ستم بر زن، ساختن جنبش مبارزاتی و ارائه راهکار و نقشه راهبردی برای خروج از این وضع است. طیفهای مختلف فعالین، برای مسئلۀ زنان در تناسب با افقهای طبقاتیشان، ایده سازی میکنند و مشغول پاسخ دادن به همین ضرورتاند. از همین رو تکرار پرسش باب آواکیان را مفید میدانیم. آیا این سیستم میتواند ستم بر زن را کنار بگذارد یا بدون آن، یعنی بدون روابط ستم بر زن، می تواند به هستی استثمارگرانه و ستمگرانه خود ادامه دهد؟ این یک پرسش کلیدی از کمونیست ها و مبارزین فمینیست است. اشاره به این نکته را از این رو مهم می دانیم که امروزه یکی از رایج ترین ایده ها در محیطهای روشنفکری و دانشگاهی و در میان جنبشهای مختلف زنان، افکار رفرمیستیِ مطالبه محور و مبتنی بر سیاست هویتی است. یکی از مشهورترین آنها، نظریۀ «اینترسکشنالیتی» (نظریه «تقاطع») است. این رویکرد، بر چگونگی تلاقی و تعامل اشکال مختلف ستم (مانند جنسیت، نژاد، طبقۀ اجتماعی، گرایش جنسیتی و غیره) تأکید میکند و معتقد است این شبکهها، تجربیات پیچیده و منحصربه فردی از ستم را برای افراد ایجاد میکند. این رویکرد تشخیص میدهد که زنان ممکن است با انواع مختلفی از روابط ستمگرانه مواجه شوند که نمیتوان آنها را به یک هویت یا مقوله تقلیل داد. این نظریه به همان میزان که در برشمردن شبکۀ روابط ستمگرانه وسواس ویژه دارد، به همان میزان از بررسی چیستی و چگونگی عملکرد همین ماتریس اجتماعی و دینامیکهای آن احتراز میکند. در این اندیشه اساساً روابط زیربنایی و یا تعیینکنندهای وجود ندارد. هر آنچه هست ماتریسی از روابط پیچیده «قدرت» است که با هم تلاقی میکنند. محصول سیاسی این اندیشه آن است که هر گروه فرودست و تحت ستمی که در یکی از این شبکههای بیپایان روابط قدرت گرفتار آمده، تنها میتواند برای رهایی خود تلاش کند. چرا که تنها اوست که در آن جایگاه ویژه ایستاده و درنتیجه میتواند درستترین (!) شناخت از ستمی که بر او میشود و درنهایت راه مبارزه با آن را ارائه کند. سنتز نوین این دیدگاه را بارها مورد نقد جدی قرار داده است. آواکیان نگرانیهای مهمی را در مورد رویکردهای «هویت محور» و متقاطع مطرح میکند. به گفته آواکیان، رویکرد متقاطع، دیدگاه ذاتگرایانه در مورد هویتها را تقویت می کند، زنان را بهعنوان گروههای همگن می بیند و از تضادهای طبقاتی و جنگ قدرت در این گروهها غفلت میکند. این رویکرد ناتوان از ارائه راهبرد است. زیرا در چهارچوب همین سیستم خواهان به رسمیت شناخته شدن و مورد تأیید قرار گرفتن هر هویتی است. نگاه های هویت محور، بینشی غیرعلمی و نسبی گرایانه است و با استفاده از فضایی که سیستم حاکم در اختیارش می گذارد، رواج یافته و مسلط می شود. در ارتباط با ایدههای «سیاست هویتی» آواکیان در بیانیهای که تحت عنوان «یک سال جدید، نیاز فوری به جهان کاملاً نوین – برای رهایی همه بشریت» منتشر شده، میگوید:
میان اهدافِ سیاسیِ فاشیستها و طرفداران ووکِ «سیاست هویتی» تفاوت بسیار موجود است. اما، آنها از نظر معرفتشناختی و رویکردشان به شناخت و حقیقت وجه اشتراک بسیار دارند. هر دوی آنها «حقیقت» را بهعنوان چیزی که منطبق بر واقعیت عینی است، نمی دانند. بلکه بهعنوان چیزی تلقی میکنند که منطبق بر تمایلات ذهنی و تعصبات آنها باشد… در حالی که بهطورکلی این بیماری عقلی «جماعت ووک»، دوری جستن از مبارزه علیه ستم و استثمار تودههای مردم در اینجا و سراسر جهان و فرار از ضرورت انقلاب برای از بین بردن و ریشهکن کردن پایه ستم و استثمار است و بهشدت به این فرآیند ضرر میزند.[۵]
از همین روست که علاوه بر افشای افق طبقاتی و خطرات این ایدهها، آواکیان استدلال میکند که برای دگرگونی واقعی جامعه و دستیابی به رهایی زنان، درک روابط تولیدی سرمایهداری و نیروهای اقتصادی که زیربنای ستم هستند، ضروری است: «برای حل هر معضل اجتماعی، مانند ستم بر زنان یا ستم بر مردمان سیاه، لاتین تبار یا حل تضاد میان کار فکری و بدنی، یا وضعیت محیط زیست یا مسئله مهاجرین و غیره، آنچه درنهایت، شالودهها و محدودههای تغییر را تعیین میکند، شیوه تولید است….. پس اگر شما میخواهید از شر کلیهٔ اشکال مختلف ستم رها شوید باید نه تنها به این شکلهای مختلف ستم، بهنوبه خود برخورد کنید بلکه همچنین باید اساساً نظام اقتصادی را تغییر دهید تا به شما امکان پیشبرد تغییرات اساسی در رابطه با این معضلات را بدهد.»[۶]
مبارزه برای رهایی زنان فصل مشترک جدال علیه دو منسوخ
آواکیان، دینامیکِ جدال میان امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی را در مورد موقعیت زنان نیز به کار می برد. او در تشریح دینامیک «دو منسوخ» می نویسد، دعوای میان این دو جریان، «دعوای میان یک قشر تاریخاً منسوخ در میان ملل تحت استعمار و ستم با قشر حاکمهٔ تاریخاً منسوخِ نظامامپریالیستی است. این دو قطب ارتجاعی یکدیگر را تقویت میکنند در همان حال که با یکدیگر مخالفت میکنند. هر کس با یکی از این «منسوخها»سمتگیری کند در نهایت دیگری را تقویت کرده است.»
می توان دید که بر بستر همین دینامیک، در زمینۀ موقعیت زنان، با دو روند در جهان روبرو هستیم. از یک طرف شاهد نیروهای بنیادگرای اسلامیهستیم که پوشیدن برقع و حجاب را اجباری میکنند و از سوی دیگر با جوامع مدرن سرمایهداری امپریالیستی، که شورتهای بندی را به عنوان نماد «زنانگی» و ضرورت «سکسی» بودن زنان، تحمیل می کنند. در حالی که هر دوی آنها، نمادهای شنیع تحقیر زنان هستند. وجه مشترک آنها این استکه هر دو مظهر جهان امروز هستند؛ جهانی که صفت مشخصهاش وجود اشکال وحشتناک ستم) هم ستمهای سنتی و هم ستمهای مدرن(علیه زنان است.
درخیزش ژینا، زنان در مقابل یک رژیم بنیادگرای فاشیستِ تا به دندان مسلح، ایستادند. به آتش کشیدن حجاب ها در واقع اعلام ضرورتِ به آتش کشیدن یک رژیم بی رحم و تبه کار بود. این خیزش یک بار دیگر اثبات کرد که زنان پتانسیلا از نیروهای پایه ایِ انقلاب کمونیستی برای محو کلیۀ روابط ستم و استثمار در جامعه ما و در جهان هستند. درک این پتانسیل رهایی بخش، وظیفۀ تبدیل آن به یک نیروی انقلابی تاثیرگذار در صحنۀ جامعۀ را پیش روی ما می گذارد: وظیفۀ درگیر کردن هزاران زن شورشگر در جنبشی برای انقلاب بر مبنای کمونیسم نوین.
پایان
[۱]. برای مطالعه میتوانید به کتابهای انگل وارگی امپریالیستی و تغییر در ترکیب طبقاتی-اجتماعی در ایالاتمتحده از دههٔ ۱۹۷۰ تا به امروز: رصد کردن روندها و تغییرات نوشتهٔ ریموند لوتا ترجمه از گروه مترجمین حزب کمونیست ایران (م ل م) تابستان ۱۴۰۱، و نیز کتاب «صنعتی شدن بهرهکشی جنسی، جهانیشدن امپریالیستی و سقوط به اعماق جهنم» عنوان تحقیقی از ریموند لوتا است که در اکتبر ۲۰۲۱ در «انقلاب» وبسایت حزب کمونیست انقلابی آمریکا (آر.سی.پی) منتشر شد و نیز یکی از مهمترین آثار اولیه او یعنی دو کتاب «اقتصاد و سیاست» و «آمریکا در سراشیب» (ریموند لوتا) مراجعه کنید.
[۲]. هر جا بنیادگرایی دینی حاکم باشد، نه تنها پدرسالاری و زنستیزی (نفرت از زنان) بلکه پرستش پرخاشگرانهٔ سرزمین پدری را خواهید داشت. توجه کنید که هر دوی این واژهها یک ریشهٔ مشترک دارند که به حاکمیتِ پدر (سرزمین) و تبعیت از اقتدار آن اشاره دارد. و همانطور که دیدهایم، علاوه بر اینها، برتریطلبی سفید و نژادپرستی را هم خواهید داشت.
[۳] . درک اهمیت ستم بر زن برای انقلاب کمونیستی و مفهومسازی آن، ریموند لوتا، ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م). تاریخ انتشار اسفند ۱۳۹۷.
[۴] . کمونیسم نوین، علم، استراتژی، رهبری برای یک انقلاب واقعی و یک جامعه بنیادا نوین در مسیر رهایی واقعی، ترجمه و نشر: انتشارات حزب کمونیست ایران ( م.ل.م) صفحه۲۷۳.
[۵] . “باب آواکیان دربارهٔ: جنون فاشیستی و بیمار عقلیِ «جماعت ووک»: یک «دو منسوخ» جدید.، ۱۰ مه ۲۰۲۱، ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م).
[۶] . باب آواکیان، درباره شیوهٔ تولیدی، ۲۲ ژوئن ۲۰۲۰. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م).