نشریه «آتش» شماره ۱۴۳- مهر ماه ۱۴۰۲

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۸ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۴۳- مهر ماه ۱۴۰۲

در یکسالگی خیزش ژینا: انقلاب و نه چیزی کمتر، در ایران و در همه جا

بیانیه حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)

۱۸ شهریور ۱۴۰۲

 

یکسال پیش ژینا به دست گشت ارشاد منفور در تهران به قتل رسید و چکانندۀ برخاستن خیزش مردمیِ زیبا و الهام بخشی علیه جمهوری اسلامی شد. بی باکی زنان، حجاب سوزان ها و طنین فریادهای «مرگ بر جمهوری اسلامی» سراسر کشور را به لرزه درآورد. به چالش کشیدن ستم ملی و محکوم کردن تبعیض علیه ال جی بی تی کیو پلاس و بسیاری جنایت های دیگر، ورد زبان مردم شد– خیزش بی نظیری که جهان را در شگفتی فرو برد. 

مشت سرکوب رژیم بیرحمانه فرود آمد و در پی آن، خیزش دچار افت موقت شد. اما، خیزشی که چهاربند جمهوری اسلامی را به لرزه درآورد، در عین حال یک واقعیت حیاتی را در مورد تمام دنیا به تصویر کشید و نشانه ای شد از این که بشریت در حال گذر از دوران بیسابقه ای است. نظم کهنۀ جهان از هر طرف می گسلد – میلیون ها مهاجر، در هر گوشه جهان، به بیرون از مرزهای کشورهایشان سرازیر شده اند؛ فاجعه زیست محیطی کرۀ زمین را محاصره کرده و شبح جنگ هسته ای در اوکراین به پرواز در آمده؛ دروازه های دموکراسی های غربی هرچه بیشتر به روی نیروهای فاشیستی گشوده می شوند که وعده می دهند سیاق متعارف اداره جامعه را برهم خواهند زد و شکل های عریان تر سرکوب و حاکمیت خشونت بارتر را جایگزین خواهند کرد. 

میلیون ها نفر در ایران، آزادی را زمزمه می کنند. اما مساله فوری این است که آیا آزادی نصیب مردم تحت ستم ما خواهد شد تا از بحران هایی که پایه های نظم کهنه اجتماعی را به لرزه درآورده برای انقلاب استفاده کنند، این رژیم را همراه با تمام روابط ستم و استثمار حاکم سرنگون کنند و بر جای آن چیزی به مراتب بهتر مستقر کنند؟ یا این که ستمگران و استثمارگران بازهم آزادی خواهند داشت تا به شکلی یا همان رژیم کهنه را تداوم بخشند یا اینکه شرایط ستم و استثمار حاکم را با جا به جایی چهره هایی در بالا، حفظ کنند؟

جمهوری اسلامی ایران یک دیکتاتوری در شکل رژیم تئوکراسی شیعه است و ظاهری نسبتا متفاوت از رژیم های ارتجاعی «متعارف» در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم دارد. همین تفاوت باعث شده تا خیلی ها با لالایی و وعده انتقال دموکراسی و رفاه کشورهای سکولار دموکراسی غرب به ایران، به خواب روند. در حالی که دموکراسی و رفاه این کشورها وابسته به شبکه جهانی فوق استثمار کارگران در مشقت خانه های کار و استثمار در کشورهای جهان سوم است. بگذارید رک و صریح بگوییم: زیربنای رژیم ملایان در ایران همان سیستم روابط ستم و استثماری است که در سراسر جهان حاکم است. به همین علت، سران این رژیم همواره به دنبال آن هستند که در زیر چتر امپریالیست ها پناه بگیرند و اگر نتوانستند زیر امپریالیست های غربی پناه بگیرند دست به دامان رقبای کافر غربی ها، یعنی پوتین روسیه و شی جی پین چین می شوند. 

در واقع عروج بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در ایران، محصول تاثیرات سیاست زمین سوخته است که امپریالیست های غربی تحت رهبری ایالات متحده، به ویژه در خاورمیانه پیش برده اند. آنها تحت نام دموکراسی و طی نسل های متوالی، مرتکب جنایت های تکان دهنده ای در ایران و خاورمیانه شده اند؛ کودتاهای خونین به راه انداخته و شیخ های فئودال و شاهان را به کشورهای این منطقه تحمیل کرده اند و برایشان شکنجه گر و ماموران امنیتی تعلیم داده اند تا به شکار و کشتار انقلابیون کمونیست و ملی گرایان سکولار بپردازند و دانشجویان و دیگر روشنفکران رادیکال را دستگیر و شکنجه کنند. چرا؟ برای این که بتوانند سلطه شان را در این منطقه حفظ کرده و ثروت های این منطقه را بمکند. بنیادگرایان اسلامی از چنین خلاء سیاسی ای استفاده کردند و تلاش کردند خود را به عنوان آلترناتیوی در مقابل این وضعیت معرفی کنند و مردم را فریب داده و به درون یک نظام وحشت و ارعاب دیگر بکشند. امروز هم نیروهای قدرتمندی تلاش می کنند تا از توهمات مردم در مورد دموکراسی و فقدان دانش شان در مورد معنای وحشتناک حاکمیت سرمایه داری- امپریالیسم برای مردم جهان، بهره بجویند و آنان را فریب دهند تا مردم صرفا به برخی تعدیلات در سیستمی که بر آنان ستم میکند قانع شوند. فعال شدن مومیایی های رژیم سرنگون شده شاه قابل توجه است. آنها از گورهایشان بیرون آمده و چهره مدرنی برای خود درست کرده اند و پرچم سه رنگ ارتجاعی شان را که آغشته به خون چندین نسل از مبارزین ایران است به اهتزاز درآورده اند. این مومیایی ها خواهان بازگرداندن رژیمی هستند که با کودتای امپریالیست های بریتانیا-ایالات متحده در سال ۱۳۳۲ به قدرت رسید و از طریق شکنجه و زندان و کشتار مخالفین اش حکومت کرد. یک گروه مهم دیگر مجاهدین هستند: یک گروه اسلامی که متحد و تحت حمایت فاشیست های حزب جمهوری خواه در ایالات متحده است. این دو گروه با وجود خصومتی که با یکدیگر دارند صرفا نسخه متفاوتی از رژیم های ستم و استثمار را جلو می گذارند که هدفش تصرف کلیت سیستم ستم و استثمار سرمایه داری در ایران است؛ چیزی که به ناگزیر تولید کننده پدرسالاری، تاریک اندیشی دینی، مافوق استثمار، گرسنگی، جنگ ها و نابودی محیط زیست خواهد بود. استراتژی پهلوی برای رسیدن به «تغییر رژیم» دست یافتن به اتحادی با بخش مهمی از دستگاه امنیتی-نظامی جمهوری اسلامی است و مجاهدین امیدوارند که با دخالت نظامی مستقیم ایالات متحده و/یا اسراییل راه برای «رژیم چنچ» دلخواهشان باز شود. هر دو نسخه تنها یک خروجی می توانند داشته باشند: حفظ نظم کهنه اقتصادی و اجتماعی، حفظ ایران در شبکه سیستم سرمایه داری- امپریالیسم جهانی به صورت تبعی و تحت سلطه، البته با کمی تغییر ظواهر و آرایش چهره. 

امروزه، جمهوری اسلامی نه تنها در گرداب تضادهای سیستم سرمایه داری- امپریالیستی افتاده بلکه به طور تنگاتنگ در روند رقابت های تند میان امپریالیست های غربی با سرکردگی آمریکا و امپریالیست های روسیه و چین، ادغام شده است. نتیجه آن برای مردم چیست؟ در خیابان های ایران، از یک طرف گلوله های ساخت اروپا پیکر مردم را می شکافند و از طرف دیگر، امپریالیست های چین و روسیه ابزار و ادوات سرکوبگرانه جدیدی را در اختیار جمهوری اسلامی می گذارند. همه این ها نشانه های خیره کننده ای است که آن چه در ایران رخ می دهد و آیندۀ ایران هرگز یک امر «ایرانی» نیست بلکه امری جهانی است. تشخیص بُعد بین المللی مبارزه ای که در ایران جاری است و عمل کردن بر مبنای این واقعیت، برای همه مردم جهان مهم است.  

تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، ایران همواره بخش لاینفک اما تبعی از سیستم جهانی سرمایه داری- امپریالیسم بوده است.  این سیستمی است که  حیاتش وابسته به استثمار خشن و مفرط میلیاردها مردم جهان است. سرمایه داری تنها می تواند از طریق جنگ های غارتگر و ویرانی به حیات خود ادامه دهد و اکنون جهان را با خطر هسته ای روبرو کرده است. این سیستم زنان را برده می کند و اکنون کار کودک را هرچه بیشتر تبدیل به بخشی مهم از زنجیره تامین جهانی و انباشت سودآور سرمایه کرده است. سرمایه داری به طبیعت به صورت منبع تهی ناپذیر سودآوری خصوصی و غارت نگاه می کند و در حال ویران کردن محیط زیست تا نقطه بازگشت ناپذیر است. از درون این سوخت و ساز است که تفکر ضد علمی و تاریک اندیشی دینی و ستمگری ملی و پدرسالاری، رشد و گسترش می یابد.

این وضعیت به معنای آن است که مردم ایران به طور اضطراری نیاز به یک انقلاب دارند که تنها می تواند یک انقلاب کمونیستی باشد. گام اول انقلاب ما سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین برای پایان بخشیدن به این ستم و استثمار است. اما انقلاب ما بخشی جدایی ناپذیر از یک انقلاب جهانی است. زیرا همه مردم جهان توسط سیستم سرمایه داری، به یکدیگر بافته شده اند. یا همه رها خواهیم شد یا هیچکس نخواهد شد. 

برای انقلاب، ما نیازمند پیشرفته ترین درک علمی از واقعیت های سیستم سرمایه داری، اوضاع کنونی جهان و بشریت و طبیعت هستیم؛ تا بدانیم چگونه طبقات و اقشار تحت ستم و استثمار کشورهای مختلف و در نهایت بشریت می توانند از شر سیستم سرمایه داری خلاص شده و آن را با سیستمی بنیادا متفاوت جایگزین کند — سیستمی که می خواهد و می تواند اساسی ترین نیازهای بشریت را برآورده کند و طبیعت را هم برای نسل های آینده حفظ کند. این علمی است که توسط کار باب آواکیان تولید شده است و نمایندۀ درک بنیادا نوینی از علم کمونیسم است که آن را کمونیسم نوین می خوانیم.  کمونیسم نوین، اساسا متکی بر گشایش اولی است که مارکس و رهبران موج اول انقلاب های کمونیستی ایجاد کردند اما شامل گسست های مهمی از گشایش اول بوده و کاملا به ورای آن رفته است. خیلی ها در ایران، پس از تجربۀ سرکوب خونین توده ای  دچار ناامیدی شده اند. اما علم کمونیسم نوین به ما کمک می کند تا پتانسیل پیشروی را درست در میانۀ سرکوب ببینیم و یاد بگیریم که چگونه با بیرحمی رژیم مقابله کرده و آن را تبدیل به انرژی و آتشی فروزان کنیم برای دست یافتن به پیشرفت ها و جهش های بزرگ در ساختن جنبشی برای انقلاب واقعی. 

مسائل بزرگی در مقابل ما است. از جمله اینکه: یک انقلاب واقعی چیست؟ چگونه می توان پتانسیل انقلاب را از طریق بنای جنبشی قدرتمند برای انقلاب، تبدیل به خودِ انقلاب کرد؟ و چرا برای بنای جنبشی برای انقلاب و تحقق انقلاب، ضروری است که توده ها را در شناخت و اتکاء و توان به کار بستن کمونیسم نوین که توسط باب آواکیان به عنوان یک چارچوب کاملا نوین برای رهایی بشریت از نظام طبقاتی تکامل یافته است، رهبری کنیم؟ 

 

گزیده ای از پیام به مردم جهان در مورد خیزش ژینا: مهر ۱۴۰۱ 

به مردم جهان: بانگ انقلاب برخاسته از ایران، متعلق به همۀ شما است!

 

خیزش بزرگ و شگفت انگیزی که در چهارگوشۀ ایران مانند گل آتش شکفته است، یک رخداد «ایرانی» نیست! غریو رهایی است که از گلوی بشریت تحت ستم، به ویژه نیمۀ مونث آن فریاد زده می شود و در جستجوی راهی است برای خلاصی از ستم های  شرورانه و رنج های بی شماری که دولت فاشیست دینمدار جمهوری اسلامی بر مردم تحمیل می کند. صدایی که از ایران برخاسته، با وجود خود ویژگی و یکتایی اش، اما فریاد رهایی بشریت است! …

مردم جهان، با دیدن تصاویر شورانگیز رزم و مبارزۀ زنان ایران که بر برج و باروی بردگی پدر/مردسالاری می کوبند، به وجد آمده اند. چرا که به آنان امید و الهام میدهد که می توان از شر هر گونه ستم در هر گوشه جهان خلاص شد. آن ها در رزم و مبارزۀ این زنان، گوشه ای از ظرفیت عظیم بشریت در ریشه کن کردن ستم و استثماری که ما را احاطه کرده و ساختن جهانی کاملا متفاوت را می بینند. …

پس ما شما مردم جهان – و نه حاکمان مرتجع تان – را فرا می خوانیم تا در کنار خیزش مردم ایران بایستید. حاکمان ارتجاعی، به ویژه حاکمان کشورهای امپریالیستیِ غرب و امپریالیست های آمریکایی به طور اخص، با بلند کردن پرچم همبستگی با خیزش، بیشرمانه سعی میکنند بر این حقیقت پرده بیاندازند که آنان به مدت چند دهه به خاطر تامین سود و منفعت خود و تحمیل سلطۀ جهانی شان، مردم ایران و خاورمیانه را تحت ستم نگاه داشته اند و کودتاهای خونین و شیوخ مرتجع و شاهان شکنجه گر را بر کشورهای این منطقه تحمیل کرده اند. دیگر بس است! به میدان بیایید و تصورش را بکنید که مردم ایران در کنار خود چهره های مصمم مردم کشورهای امپریالیستی و دیگر کشورهای دنیا را ببینند که همراه آنها در خیابان ها بر خاسته اند و اراده شان را برای مبارزه و نبرد برای ایجاد یک دنیای نوین و کاملا متفاوت اعلام می کنند.

ما می دانیم که باز کردن مسیر یک انقلاب واقعی در ایران، چهرۀ خاورمیانه و تمام جهان را عوض خواهد کرد. و افق های مردم در هر گوشه جهان را نسبت به امکان یک راه انقلابی برای خلاص شدن از شر سیستم سرمایه داری امپریالیستی که قاتل هر نوع زندگی است و بیرحمی بی پایانش علیه کرۀ زمین و هشت میلیارد مردم آن خُرد کننده است، بالا خواهد برد. پس نمی توانیم اجازه دهیم که این فرصت از دستمان برود. …

جمهوری اسلامی ایران یک دولت دیکتاتوری سرمایه داری است که توسط رژیم دینمدار و فاشیستی شیعه اعمال می شود. این رژیم به ظاهر متفاوت از رژیم های ارتجاعی «متعارف» در دیگر کشورهای تحت سلطۀ امپریالیسم است. اما بگذارید صراحتا بگوییم که جمهوری اسلامی همواره بخشی لاینفک و تابع سیستم جهانیِ سرمایه داری- امپریالیستی بوده است. یک سیستم جهانی سرمایه داری که تحت سلطه و کنترل قدرت های عمده ای مانند آمریکا و اروپا و همچنین امپریالیست های چین و روسیه است و امروز بر سر این که کدامیک سهم بیشتری از به توبره کشیدن جهان و تحمیل استثمارشان را داشته باشند در رقابتی حاد با یکدیگرند. …

پایان دادن به رنج های بیشمار مردم تحت این رژیم، به شدت وابسته به تحقق یک انقلاب است. انقلابی که فقط به دست توانای میلیون ها و تحت رهبری یک پیشاهنگ انقلابی با هدف سرنگون کردن این رژیم دینمدار فاشیست و آزاد کردن ایران از شبکۀ مرگبار سیستم سرمایه داری امپریالیستی، می تواند محقق شود. یعنی با انجام یک انقلاب کمونیستی و استقرار «جمهوری سوسیالیستی نوین». امروز برای باز کردن مسیر انقلاب، نیاز داریم که بر سه مانع چیره شویم: یکم: سرکوب خونین توسط دستگاه سرکوبگر جمهوری اسلامی به ویژه آدمکشان سپاهی، ارتش و پلیس که هنوز قدرت زیادی دارند. دوم: خیال های واهی و ساده لوحانه که گویا «قدرت های جهان» به انتقال ایران از یک رژیم دینمدار به یک رژیم بورژوا- دموکراتیک و رها از سلطه امپریالیستی کمک خواهند کرد! نیروهای مهمی در میان مخالفان جمهوری اسلامی هستند که با پشتوانۀ امپریالیست های غربی، این گونه توهمات خطرناک را رواج می دهند. سوم: غلبه بر فقدان خطرناک یک درک علمی در میان خود توده های به پا خاسته در مورد محتوای انقلاب و همچنین در مورد این که امروز در میانۀ امواج توفانی که نظم جهان را پاره پاره کرده است، واقعا امکان ایجاد یک گشایش انقلابی برای رهایی بشریت وجود دارد. ..

حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) ۳۰ مهر ۱۴۰۱/ ۲۲ اکتبر ۲۰۲۲

 

خیزش زنان در ایران، صدای زنان دنیاست!

گزیده ای از بیانیه حزب کمونیست ایران (م ل م) به مناسبت روز هشت مارس، روز جهانی زن (اسفند ۱۴۰۱)

 

قیام امروز زنان ایران بخشی از خیزش جهانی زنان و محصول ۴۴ سال مقاومت است؛ مقاومت زنانی که هرگز تسلیم نشدند و در خیزشی که به «زن، زندگی، آزادی» معروف شد، تکلیف رژیم دینمداران حاکم در ایران را تعیین کردند: این رژیم باید سرنگون شود! برای آن که:

ترکیب وحشتناکی از روابط اجتماعی اسلامی/برده داری و روابط سرمایه داری- امپریالیسم به وجود آورد و زنجیرهای بردگی زنان را تقویت کرد؛ دین و دولت را ترکیب کرد تا بی حقوقی و فلاکت اکثریت مردم و استثمار سرمایه داری را در هاله ای از «تقدس» بپوشاند و مردم را تسلیم ارادۀ خود کند؛ بهترین زنان و مردان انقلابی ایران را به قتل رساند یا در زندان ها اسیر کرد؛ با «ضد امپریالیسم» ارتجاعی اش تلاش کرد تا وابستگی خود به نظام امپریالیستی جهانی را پنهان کند؛ لشگری از تاریک اندیشان دینمدار را در ایران و سراسر خاورمیانه تعلیم داد؛ سپاه جنایتکارش را در آن سوی ایران، در سوریه و عراق به جنایت علیه مردم آن کشورها گماشت؛ آب و زمین را از زحمتکشان ربود و آنان و محیط زیست شان را نابود کرد؛ بر ملل کورد و بلوچ و عرب و تورک و تورکمن و لر ستم کرد؛

تجربه ۴۴ سال حکومت دینمدار در ایران نشان می دهد، هر جا بنیادگرایی دینی حاکم باشد، پدر/مردسالاری شدید و زن ستیزیِ تهاجمی حاکم خواهد بود. اما ستم مرد/پدرسالاری در حکومت های سکولار نیز با شدتی غیرقابل انکار حاکم است. پس، هیچ کس نباید خود را فریب دهد! هر نوع رژیمی که بر همان شالوده های سرمایه داری که پایۀ جمهوری اسلامی است بنشیند، حتا اگر «سکولار» باشد و وعدۀ «آزادی زن» را بدهد، هرگز نمی تواند دست از روابط پدر/مردسالاری بکشد و بی تردید، برای تحکیم قدرت سیاسی اش و برای عقب مانده نگاه داشتن افکار مردم و ایجاد انسجام اجتماعی ارتجاعی، از همان ابتدا روابط مرد/پدرسالاری را به شکل های مختلف دنبال خواهد کرد. هرگز نباید دچار توهمات ساده لوحانه شد که گویا امپریالیست های «غرب» نقشۀ توزیع رفاه و دموکراسی غربی در ایران را دارند! نگاه کنید که در افغانستان چه کردند و چگونه راه را بر قدرت گیری دوباره طالبان باز کردند تا با وقاحت حتا جلوی با سواد شدن زنان را نیز بگیرند. نگاه کنید که چگونه دیوان عالی فاشیست ایالات متحده آمریکا، با لغو حق سقط جنین سودای برده کردن زنان را در سر دارد. هیچ چیز خطرناک تر از افق هایی که در مقایسه شرایط «بد» با «بدتر»، تسلیم شدن به وضع موجود را توصیه می کنند، نیست. به ویژه در دورانی که از سر می گذرانیم.
ما در دورانی به سر می بریم که خیزش های زنان در کشورهای مختلف، دنیا را تکان می دهد. خیزش ژینا در ایران، بخشی از این خیزش هاست و فریاد خشم بشریت از جامعه کهنه و منسوخی است که قادر نیست دست از ستم هزاران ساله بر نیمی از بشریت بکشد.

به وضوح می توان دید که در نتیجه عملکرد سرمایه داری امپریالیستی، گسل ستم بر زن تبدیل به گسلی شده است که می تواند کل سیستم سرمایه داری جهانی را با انفجاری سهمگین به زیر بکشد. این گسل موقعیتی پیدا کرده است که سرمایه داری قادر نیست آن را در چارچوب کنونی اش حتا تخفیف بدهد. این گسل، مرتباً با حرکاتش یک نیروی اجتماعی بزرگ در مقیاس جهانی تولید می کند که رهایی اش به طور قطع در گروی محو انقلابی و رادیکال روابط مالکیت سنتی و افکار سنتی است.
اگر از دریچه مفاهیمی چون «تضاد بورژوازی- پرولتاریا» (که جنبش کمونیستی قدیم به آن عادت داشت در حالی که فقط بخشی از قوای محرکۀ نظام سرمایه داری را نمایندگی می کند) به مساله نگاه کنیم، تغییرات شگرف و قوای محرکۀ مسبب آن را درک نخواهیم کرد. اگر به معضل ستم بر زن از دریچه «دموکراتیک» و «دموکراسی» و «هویت» بنگریم، این لحظه تاریخی-جهانی را که یک گسل اجتماعی به خصلت نمای پوسیدگی ناب نظام کهنه سرمایه داری تبدیل شده است را درک نخواهیم کرد.
تغییرات بزرگ در موقعیت زنان بخشی از تغییرات کلان در جامعۀ بشری است. قوای محرکۀ سرمایه داری، جهان را به یک گره گاه رسانده است. مساله صرفاً این نیست که «تضادهای طبقاتی و جنسیتی و ملی و محیط زیست و … حاد شده اند» ! واقعیت بزرگتر از همه این هاست: بشریت بر سر یک دوراهی ایستاده است. باب آواکیان با به کاربست روش و رویکرد کمونیسم نوین، از آن چه در جهان جاری است و بشریت را به گره گاه «آینده وحشتناک یا حقیقتاً رهایی بخش» رسانده، تحلیل روشن و بی نظیری ارائه می دهد. این یک ادعای توخالی یا غلو در اوضاع نیست. … موقعیت کنونی زنان، فاجعه محیط زیست و جنگ هسته ای که کل تمدن بشری را می تواند از میان ببرد و بالاخره، سربلند کردن ایدئولوژی ها و جنبش های فاشیستی و هویت گرایانه را بدون این تحلیل نمی توان درک کرد. … از همه مهمتر، بدون تحلیل آواکیان نمی توان دید و فهمید که در دل همین اوضاع پر شتاب و انفجاری برای پایان دادن به تمامی رنج های غیر ضروری بشر مانند روابط ستمگرانه ای که زنان و کوییرها را فرودست مردان می کند، امکان یک انقلاب واقعی هست.
با این وصف، «وقت تنگ است»! … به هر کس که می خواهد از هر ظلمی رها شود باید گفت تسلیم موعظه های توخالی «دموکراتیک» نشوید! هیچ انسان مبارزی نباید عمر خود را در جنبش هایی تلف کند که هرگز نه می خواهند و نه می توانند به تغییر رادیکال شرایط برسند. زیرا این جنبش ها به علت آن که هدف تغییر رادیکال جامعه، افق، نقشۀ راه و سازمان دهی نقشه مند برای آن را ندارند، مردم را محکوم به درجا زدن در چارچوب وضع موجود می کنند که نتیجه اش به واقع وحشتناک است. با صدای بلند می گوییم: به جای هدر دادن زمان با ما کمونیست های انقلابی همراه شوید تا «جنبشی برای انقلاب» سازمان دهیم. انقلاب در عصر کنونی فقط یک معنا دارد و آن هم این است که میلیون ها نفر آگاهانه و سازمان یافته، دولت حاکم را سرنگون کنند و به جای آن، نظام سیاسی و اقتصادی کاملاً متفاوت و میلیون ها بار بهتر را که نظام سوسیالیستی است بنا کنند و بدانند که این تنها آغاز راه است به سمت جهان کمونیستی که در هیچ گوشه آن ستم و استثمار انسان به دست انسان و طبیعت به دست انسان نباشد. سازمان دادن انقلاب «از پایین» یعنی این!

 

گزیده ای از مقاله: رویکرد استراتژیک به انقلاب و رابطۀ  آن با مسایل اساسی اپیستمولوژی و متد (روش)[۱]

تاریخ و منبع: نشریه انقلاب (رولوشن) شماره ۳۴۸. دهم اگوست ۲۰۱۴

نوشته: باب آواکیان

 

رویکرد استراتژیک به انقلاب چیست؟ کمی در باره آن صحبت کنیم و مستقیم تر وارد مساله بشویم. من در اسناد گوناگون در مورد این موضوع نوشته ام. مانند، «انقلاب و رهایی بشریت» به ویژه بخش دوم. و «پرندگان نمیتوانند کروکودیل بزایند اما انسان میتواند افق ها را در نوردد» به ویژه بخش دوم. اما در سند «در باره استراتژی برای انقلاب» خیلی مستقیم و فشرده در مورد آن صحبت شده است. این سند ضمیمه ایست بر فصل سوم از کتاب «مبانی» (بیسیکس) در باره مساله انقلاب.

مبارزه با قدرت، مبارزه برای تغییر مردم، برای انقلاب

… یکی از عناصر کلیدی رویکرد استراتژیک، در شعار « مبارزه با قدرت، مبارزه برای تغییر مردم برای انقلاب » فشرده شده است. این شعار در مقاله «در باره استراتژی برای انقلاب» آمده است. در مصاحبه با بروکس (آن چه بشریت نیاز دارد انقلاب و سنتزنوین کمونیسم است) در مورد رابطۀ  میان مبارزه علیه قدرت حاکم و تغییر مردم (و تغییر مردم توسط خودشان) صحبت کردم و گفتم این امر، نقش تعیین کننده ای در برخاستن توده ها و جنگیدن علیه ستمی که بهشان می شود دارد. گفتم اگر از جنبه منفی نگاه کنیم، به طور عام اگر توده های مردم علیه ستمی که بهشان می شود سربلند نکنند مسلما پایه زیادی برای انقلاب وجود نخواهد داشت و به طور خاص اگر توده های مردم واقعیتی را که در آن اسیر هستند درک نکنند و برای درک آن باز نباشند و به دنبال درک آن نباشند، و نفهمند ضرورت تغییر واقعیت و امکان تغییر واقعیت در کجاست، پایه ای برای انقلاب وجود نخواهد داشت. این نکته ای است که در مصاحبه تاکید کردم.

اما همچنین تاکید کردم (و این در کلیت خود، مهمتر است) که هر سه بخش این شعار مهم هستند. هر یک به نوبه خود عناصر مهمی هستند اما در یک کل واحد بسیار مهم هستند. به عبارت دیگر این عناصر در رابطه درونی شان و در کلیتشان که بزرگتر از هر بخش خاص آن است، و حتا از جمع حسابی هر سه بخش نیز بزرگتر است، بسیار مهم هستند.

 یک رابطه درونی دیالکتیکی میان مبارزه با قدرت و تغییر دادن مردم و این واقعیت که هر دوی این ها باید به انقلاب منتهی شوند، هست. کلیت این ها باید با هدف انقلاب پیش بروند وگرنه جنبه های دیگر نیز دچار عقب گرد خواهند شد: سربلند کردن و مقاومت مردم و به این معنا مبارزه شان با قدرت و تلاش مردم در درک هرچه عمیق تر جهان و تغییر در افکارشان نیز دچار عقب گرد خواهد شد. زیرا اگر یک گسست انقلابی صورت نگیرد، شرایط و قوای محرکۀ  سیستمِ موجود به طور مستمر بر روی آدم ها عمل خواهد کرد و آنان را تحت تاثیر قرار داده و تحت سیطره خود تحکیم خواهد کرد. ما این روند را دیده ایم. اگر یک بار دیگر به تجربه دهه شصت و هفتاد میلادی نگاه کنید، می توانید ببینید از آن زمان تاکنون اتفاقاتی افتاده است که برخی از ما در آن زمان حتا تصورش را نمی کردیم و فکر نمی کردیم روابط اجتماعی که دچار دگرگونی شده بود، تغییراتی که در افکار مردم به وجود آمده بود همه و همه این چنین عقب گرد کرده و ارتجاعی بشوند. آنهم در مقیاس بسیار عظیم. علتش آن است که انقلاب تا به آخر پیش نرفت و به قولی مانع را نتوانست بشکافد و به آن طرف برسد (بیتی از یک شعر).

پس عناصر چندگانۀ  شعار فوق یک کلیت ارگانیک را تشکیل می دهند. بخش ها و مولفه های متفاوت آن («جنگ با دشمن» و «تغییر مردم» و «برای انقلاب») دارای ارتباط درونی هستند. اما «برای انقلاب» شاخص تعیین کننده نهایی آن است.

روشن است که سربلند کردن مردم و ایستادگی شان در مقابل مظالم و جنایت هایی که این سیستم دائما علیه توده های مردم و همچنین علیه محیط زیست مرتکب می شود، هم در این جا و هم در سراسر جهان، بسیار مهم است و در واقع پایه ای را به مردم می دهد که سربلند کنند و مبارزه کنند. اما این واقعیت که مردم تحت ستم هستند و این سیستم دست به جنایت های هولناکی می زند به خودی خود و در همه موارد منجر به مقاومت مردم نمی شود و مطمئنا منجر به استمرار در مبارزه نمی شود. پس، از یک طرف باید و لازم است علیه جنایت های سیستم، بیرحمی و خشونت عریان سیستم، علیه استثمار و بی عدالتی ها و ستم های سیستم مبارزه شود. این ها تضادهای واقعی هستند که لازم است مبارزات مردم حول آن ها شکل بگیرد و گسترش بیابد. در همان حال، اگر به همه این ها با علم ماتریالیسم دیالکتیک برخورد کنیم (نه با «روایت کمونیستی» بلکه با علم ماتریالیسم دیالکتیک) خواهیم فهمید که همه این مبارزات را، به یک معنای اساسی و کلی باید به سوی هدف انقلاب، انقلابی که هدف نهایی اش استقرار کمونیسم در جهان است توسعه دهیم، حتا در حالی که (و این نکته ای بسیار مهم است که جلوتر در موردش صحبت خواهم کرد) باید بیشترین شمار ممکن مردم را در مبارزه علیه این جنایت ها متحد کنیم – مردمی که با دیدگاه ها و نقطه نظرات متنوعی وارد مبارزه می شوند و در هر زمان معین بسیاری از آن ها قانع نشده اند که این مبارزات باید به سوی انقلاب و هدف نهایی کمونیسم برود یا اینکه هنوز جلب این حقیقت نشده اند. در این مبارزات ما باید هرکس را که از این جنایت ها و استثمار و بی عدالتی ها و ستم ها عصبانی است و هر کس را که می توان قانع کرد که این جنایت ها و ستم ها را تحمل ناپذیر ببیند، متحد کنیم و اگر نکنیم در واقع اهداف اولیه مان در رابطه با انقلاب را تضعیف خواهیم کرد. و اهداف اولیه ما صرفا «روایت» ما نیستند بلکه برخاسته از این ضرورت هستند که بالاخره و به طور کامل باید کلیه این جنایت ها و بی عدالتی ها را محو کنیم.

پس، این یک جنبه است و بسیار مهم است. قبلا بر روی این نکته تاکید کرده ام و می خواهم دوباره تاکید کنم: این جنایت ها بسیار واقعی هستند و اگر ما ادعا می کنیم کمونیست های انقلابی هستیم، اگر بیشتر از دیگرانی که درک و رویکرد کمونیستی ندارند، نسبت به این جنایت ها خشمگین نباشیم در واقع شایسته نام کمونیست وانقلابی نیستیم. اگر ما نفرت عمیق و بی صبری در محو این جنایت ها و مبارزه علیه آن ها را نداشته باشیم، اگر قبل از محو نهایی و در تمام طول راه برای محو نهایی آن ها چنین احساسی را نداشته باشیم، مطمئنا کمونیست و انقلابی نیستیم. …

این یک طرف مساله است.

طرف دیگر تضاد این است که اگر ما فقط به بیان حس نفرتمان از این جنایت ها و به شور مبارزاتی خود در مبارزه علیه این ها و بسیج دیگران و متحد کردن کسانِ دیگر در مبارزه علیه این جنایت ها اکتفا کنیم و در این کار، اگر ما (ما را تاکید می کنم چون این انتظار را از دیگرانی که کمونیست نیستند نباید داشت) واقعا این حقیقت را به میان نکشیم که کل این مبارزات باید به سمت انقلاب و هدف نهایی کمونیسم برود، در این صورت ما نیز داریم به توده های مردم خیانت می کنیم و ما نیز در نهایت داریم این جنایت ها را به امانِ بیرحمانه کارکرد قوای محرکه این سیستم و دولت و طبقه حاکمه آن رها می کنیم، ما نیز داریم دست سیستم را باز می گذاریم که در رابطه با این تضاها راه حل خودش را بر حسب منافع خودش پیش ببرد.

بنابراین، تضاد دیگری که باید درست حل کنیم، همین تضاد است. و اگر هر جنبه از این تضاد را غلط حل کنیم یا در سنتز این دو جنبه اشتباه کنیم، آنگاه آن کاری را که لازم است انجام نخواهیم داد و در نهایت به جای انجام کاری که لازم است تا بتوانیم توده ها را رهبری کنیم که هرچه آگاهانه تر ایستادگی و مبارزه کنند تا رهایی خود را از طریق انقلابی که به هدف نهایی کمونیسم می رسد به کف آورند، به مبارزه آسیب خواهیم رساند. این یکی از آن نکات است که می خواستم در رابطه با شعار «مبارزه با قدرت، مبارزه برای تغییر مردم، برای انقلاب» بگویم.

نقش محوری تغییر تفکر توده های مردم

نکتۀ  دیگری که در رابطه با کل فرآیندِ «مبارزه با قدرت، مبارزه برای تغییر مردم برای انقلاب» و در سراسر فرآیند کلیِ ساختن جنبشی برای انقلاب و ساختن حزب به مثابه هسته رهبری کننده آن، آن چه اساسی تر از هر چیز و محوری است تغییر دادن فکر مردم است – آن هم نه این فرد و آن فرد به طور ایزوله. البته، مبارزه با افراد بخشی از این فرآیند است و باید باشد. اما نقش محوریِ تغییر فکر بلوک ها و در نهایت گروه های بزرگی از توده های مردم مورد تاکید است. خب، منظورم از «اساسی تر از همه» و «محوری» چیست؟ بیایید آن را روشن کنیم. این به معنای تنها عامل یا تنها جنبۀ  مهم از این فرآیند نیست. همانطور که قبلا تاکید کرده ام، سربلند کردن توده های مردم و ایستادگی و مبارزه شان نیز مهم است. اما اگر به این فرآیند در کلیت آن نگاه کنیم باید بتوانیم تشخیص دهیم (و اگر به طور علمی به آن برخورد کنیم تشخیص خواهیم داد) که حتا برای اینکه مردم سربلند کرده و بجنگند، و مسلما برای آن که در مواجهه با موانع و پیچ و خم ها مبارزه را ادامه دهند و غیره، فکر مردم باید عوض شود.

در نوشته ای، برای این که مساله را در شکلی اولیه و فشرده و ساده بیان کنم، این سوال را طرح کرده ام: چه کسانی را باید در ابتکارات توده ای که راه اندازی کرده ایم درگیر کنیم؟ (منظور از این ها، به طور خلاصه ابتکار عمل توده ای علیه سرکوب زنان و علیه حبس توده ای و هرچیز مرتبط با آن است). جوابِ سوال این است: هر کس که می فهمد یا می توان او را به این درک رساند که جنایت هایی که آماجِ مبارزه این ابتکار عمل های توده ای هستند، جنایت هایی غیرقابل تحمل هستند و باید علیه آن ها جنگید. و این به هیچ وجه نباید محدود به کمونیست ها و معدودی که حول وحوش کمونیست ها هستند بشود. باید شمار گسترش یابنده ای از مردم را در شمار صدها و سپس هزاران و در نهایت میلیون ها نفر در بر بگیرد.

اما بیایید به فرمولِ «هر کس که می فهمد یا می توان او را به این درک رساند» نگاه کنیم. به ویژه بخش دوم به معنای آن است که باید با مردم مبارزه کرد تا تشخیص دهند که این ها جنایت است. این نوع مبارزه لازم است زیرا سیستم طوری کار می کند که مردم را کور می کند یا آنان را تشویق می کند به طرق کنون بر این جنایت ها چشم فرو ببندند. پس اغلب اوقات و در بسیاری موارد باید با مردم مبارزه کرده تا جنایت ها را ببینند و آن ها را به عنوان جنایت بازبشناسند و سپس تشخیص دهند که این جنایت ها تقصیر کسانی نیست که قربانی اش هستند. حتا قبل از این که مردم به درک علمی در مورد کلیت این مساله برسند و بفهمند این جنایت ها از سیستم و دینامیک های آن سرچشمه می گیرد، باید بفهمند که مبارزه علیه این جنایت ها لازم است و درک اولیه ای پیدا کنند که این جنایت ها تقصیر مردمی که تحت ستم این جنایت ها هستند نیست و «مسئولیت شخصی» آن ها نمی باشد. هرکدام از رفقا که برای کار با توده ها می روند می دانند که توده ها دارای مقدار زیادی تفکرات مزخرف هستند که نمی گذارد آنان درک صحیح و اولیه ای از ناعادلانه بودن این جنایت ها پیدا کنند و اصلا این ها را به عنوان بی عدالتی ببینند. پس باید افکار مردم را عوض کرد. چگونه افکار مردم را عوض می کنیم؟ از طریق مبارزه. در میان توده ها و با توده ها این مبارزه اساسا مبارزه ای غیر خصمانه است و مبارزه با دشمن محسوب نمی شود. با این وصف، مبارزه است و گاه مبارزه ای حاد است و گاه به صورت های گوناگون شکل مبارزه ای بیرحمانه را به خود می گیرد. 

پس، حتا برای به حرکت درآوردن مردم (حتا مردمی که مستقیما تحت این ستم مشخص و قربانی آن هستند) به طور عام لازم است مبارزات زیادی با آن ها صورت بگیرد که قد راست کنند و با این ستم مبارزه کنند. گزارشی در مورد حبس توده ای، خشونت پلیس و مجرم دانستن جوانان در وبسایت انقلاب (رولوشن) می خواندم. از جوانان می پرسند: «خب، در این مورد چه فکر می کنید؟» یکی از آن ها می گوید: «اصلا فکری در موردش ندارم.» و دیگر می گوید: «خب، خوشم نمی آید ولی کاری نمی توان کرد.»

خب، برای این که مردم را بلند کنیم علیه قدرت بجنگند، باید با این روحیات مقابله کنیم. اما کشش دیگری هم هست که قبلا صحبت کرده ایم. وقتی توده ها به حرکت در می آیند، در جنبش های توده ای، در مبارزاتی که حول این تضادها به راه می افتد، کششی هست و این کشش تلاش به رفتن به زیر بال بورژوازی است. بورژوازی یا نمایندگان سیاسی و مبلغین آن، روش هایی برای مانع گذاشتن در مقابل مردم و به دام انداختن آنان دارند. …

در هر حال، با این وضعیت و به خاطر همۀ  این دلایل، مبارزه برای تغییر فکر مردم باید امری مستمر باشد. و این امر به طور دیالکتیکی مرتبط است با امر مبارزه با قدرت، سربلند کردن و مبارزه کردن. فکرش را بکنید: اگر مردم بلند شده و مبارزه کنند، این خودش تبدیل به طریق دیگری در تبدیل ماده به آگاهی می شود. و این نیز مساله مورد مبارزه است اما مردم، از دیدن مبارزه تاثیر می گیرند و می گویند، «اوه! شاید بتوان کاری کرد. من فکر می کردم برای دیگران مهم نیست. اکنون می بینم که برایشان مهم است.» این، تغییر در آگاهی شان است. حال سوال این جاست که این آگاهی به کجا خواهد رفت. آیا دوباره وارد چارچوب بورژوایی خواهد شد یا در واقع جنبشی هست که آن را به طرفی ببرد که باید برود. این نیز مساله مورد مبارزه است. این نیز مساله مربوط به تغییر فکر مردم است. بازهم تاکید می کنم که مساله صرفا تغییر فکر این فرد و آن فرد نیست. هرچند تغییر فکر این فرد و آن فرد نیز در چارچوب معینی بسیار مهم است. در هر حال، منظور عوض کردن طرز فکر بلوک هایی از مردم، گروه هایی از مردم، توده های مردم است. وقتی فکر مردم عوض می شود، آن ها احساس می‏کنند باید به طریق معینی عمل کنند.

این یک دیالکتیک رفت و برگشتی دائم است که باید مثل نخی در سراسر این فرآیند کشیده شده و محوری باشد و منجر به تغییر فکر بلوک هایی از مردم شود. این به معنای آن نیست که ما صرفا به میان مردم می رویم و مثل کشیش ها برایشان موعظه می کنیم که «بیایید افکارتان را عوض کنید تا منطبق بر طرح بزرگی که ما داریم بشوید» خیر. به این معنا نیست. به این معنا است که با مردم مبارزه می کنیم تا جهان را آنطور که واقعا هست و هرچه عمیق تر و همه جانبه تر و جامع الاطراف تر ببینند و طبق آن عمل کنند و در حین عمل کردن افکارشان را نیز عوض کنند. مسلما، برای اینکه بتوانیم توده ها را به جایی برسانیم که شالوده انقلاب و نیاز به انقلاب و مطلوب بودن آن را ببینند باید به طور پیوسته و به مقدار زیادی با آنان مبارزه کنیم. بازهم می خواهم تاکید کنم که: از یک طرف و به مثابه اساسی ترین امر مبارزه برای تغییر فکر اساسی مردم به سمت تشخیص ضرورت و امکان و مطلوبیت انقلابی که در نهایت به کمونیسم می رسد، ما باید در هر نقطه و در رابطه دیالکتیکی با این مبارزه، مردم را به گسترده ترین وجه ممکن برای مبارزه علیه جنایت های سیستم و به ویژه حول جنایت هایی که تبدیل به نقاط فشردۀ  تضادهای اجتماعی مهم می شوند، بسیج کنیم. در این فرآیند کلی، مبارزه برای تغییر طرز فکر بلوک های از مردم از هر چیز دیگر اساسی تر است و برای کل فرآیند محوری است – اما اساسی تر و محوری نه به صورت چیزی در خود و یا چیزی که برای مواقع خاص کنار گذاشته می شود بلکه در طول این فرآیند کلی و در رابطه دیالکتیکی با این فرآیند، اساسی ترین و محوری است. این نکته ای است که قویا می خواستم بر رویش تاکید کنم.

[۱] Strategic Approach to Revolution and Its Relation to Basic Questions of Epistemology and Method

 

اعتصاب خودروسازان، هوش مصنوعی و دورنمای بیکاری ۳۰۰ میلیون شاغل در جهان

ستاره مهری

مدتی پیش در کانال یوتیوب «دیالکتیک انقلاب» dialectic of revolution مصاحبه ای در مورد هوش مصنوعی تولیدگر با کاوه میلانی و مریم جزایری انجام شد که حاوی نکات آموزشی و تحلیلی مهمی بود و از منابع این مقاله است. اما، در این جا، به بهانۀ اعتصاب کارگران سندیکای «اتحادیه کارگران خودروسازی» در آمریکا، به تاثیرات ورود فن آوریِ هوش مصنوعی به رشته های مختلف تولید می پردازیم و می پرسیم، کارکرد سرمایه داری چگونه دائما هرچیزی را که می سازد، نابود می کند و در این فاصله زندگی میلیاردها انسان را دائما دستخوش تغییرات مخرب و جنون آمیز می کند و بالاخره: راه حل چیست؟

الف) هر کس که خود را فریب نمی دهد می تواند ببیند در جهان وحشتناکی زندگی میکنیم که زندگی میلیاردها انسان در فقر و محرومیت و ستم های اجتماعی و در روابط خصمانه می گذرد. در دورانی زندگی می کنیم که سرمایه داری در جستجوی سود بیشتر، محیط زیست را به سرعت به نقطۀ ویرانیِ بازگشت ناپذیر نزدیک می کند و آینده سیاره زمین کاملا نامعلوم است و قدرت های سرمایه داری امپریالیستی در رقابت های کور و افسارگسیخته، جهان را با خطر جنگ هسته ای مواجه کرده اند. اما فن آوری هوش مصنوعی تولیدگر یکی از این چیزهای وحشتناک نیست! (به ضمیمه این مقاله تحت عنوان «هوش مصنوعی چیست» رجوع کنید) همانطور که اختراع ماشین بخار و هواپیما، تحولات هیجان انگیز در دانش و رشد نیروهای مولده بشر بودند، هوش مصنوعی هم پیشرفت مهمی است. اما در چارچوب سرمایه داری و به واسطۀ کارکردِ آن، هر پیشرفتی در رشد نیروهای مولده (دانش و فن آوری و ابزار تولید بهتر و مهمتر از همه توانایی انسان) تبدیل به وسیله تشدید استثمار اکثریت مردم جهان، نابودی محیط زیست و سوخت رقابت های تجاری و نظامی و امنیتی میان قدرت های بزرگ سرمایه داری امپریالیست می شود. سرمایه داری قوای فیزیکی و دماغی انسان را کنترل و در کارکردِ خود ادغام می کند. هوش مصنوعی، از یک طرف نتیجۀ کار بشر برای دست یافتن به دانش بیشتر و ابزار بهتر است و از طرف دیگر، مایۀ ویرانی اقتصادی و بیکاری صدها میلیون نفر. راه حل، نجات فعالیت انسان، اعم از هوش طبیعی و مصنوعی اش، از اسارت روابط تولیدی و شیوه تولیدی سرمایه داری است.

ب) اعتصاب کارگران عضو اتحادیه خودروسازی در آمریکا، در اوایل سپتامبر ۲۰۲۳ از سه ایالت میشیگان و میزوری و اوهایو شروع شد و در حال گسترش است. در آغاز، ده درصد از ۱۵۰ هزار عضو سندیکا درگیر اعتصاب شدند. تاریخ صنایع خودروسازی آمریکا و شهری مانند دیترویت (در ایالت میشیگان) نمونه ای است از عملکرد سرمایه داری که ذاتا مجبور است در عین ساختن، ویران کند. کلیت این روند را ریموند لوتا، اقتصاد دان پیروِ باب آواکیان و کمونیسم نوین چنین شرح می دهد: «انباشت سرمایه داری شامل یک پروسۀ دیالکتیکی تخریب و بازسازی سرمایه است. سرمایه همواره باید شرایط و روابط تولید خود را بازسازی کند. سرمایه باید پیوسته بر موانع خود آفریدۀ خویش فائق آید، موانعی که در نقطه عطف های حساس، صرفا می توانند در مقیاس عظیم و به طور تخریبی به سطوح عالی تری انتقال یابند. نیروی محرکۀ این حرکت، آنارشی است که هم به توسعۀ سرمایه منتهی می شود و هم آن را فرسوده می کند. در عین حال، حرکت معلولِ آنارشی سرمایه را به گونه ای قهری تجدید سازمان می کند…»

لوتا تشریح می کند که این پروسۀ تخریب و بازسازی در مرحلۀ امپریالیستی، در سطح جهانی عمل می کند: «دیالکتیک گسترش و بحران امپریالیستی از راه تجدید سازماندهی همه جانبه سرمایه در مقیاسی جهانی عمل می کند. و مستعمرات {و کشورهای تحت سلطه} در این فرایند یک نقش مرکزی بازی می کنند» (۱)

در ایران، و دیگر کشورهای تحت سلطۀ سرمایه داری- امپریالیسم، نابود شدن رشته های مختلف تولیدات کارخانه ای و همراه با آن از بین رفتن مشاغل مربوطه و سقوط هرچه بیشتر طبقۀ میانۀ «سابق» به رده های پایین و کارگری و رشد مشاغل خدماتی به نسبت مشاغل مربوط به تولیدات کارخانه ای، از بین رفتن کشاورزی کوچک و رشد حاشیه نشینی شهری … همگی عمدتا مربوط به تغییراتی است که در چارچوب سیستم سرمایه داری- امپریالیستی جهان در روش های تولیدی به وجود آمد و در سی سال گذشته، در خودِ کشورهای سرمایه داری-امپریالیست مانند آمریکا موجب از بین رفتن شهرهای بسیار از جمله شهر عظیمی مانند دیترویت شد که حول صنایع خودروسازی ساخته شده بودند.

دیترویت چگونه از یک شهر صنعتی عظیم تبدیل به شهر ارواح شد؟ «مهاجرت» بسیاری از صنایع آمریکا به مرزهای مکزیک (در رشته کارخانه های موسوم به ماکیلادورا و در چارچوب قرارداد «نفتا» میان ایالات متحده آمریکا و مکزیک) و سواحل چین از دهۀ ۱۹۹۰ به بعد، برای استفاده از شرایط مافوق استثمار کارگر مکزیکی و چینی یک عامل عمده در این روند بود. اما بنا به تاکید ریموند لوتا در پژوهش بسیار مهم اش تحت عنوان «انگل وارگی امپریالیستی و تغییر در ترکیب طبقاتی-اجتماعی در ایالات متحده از دهۀ ۱۹۷۰ تا به امروز: رصد کردن روندها و تغییرات» مهمترین عامل در نابودی و از دست رفتن بسیاری از مشاغل تولیدی و تاثیر آن بر به حاشیه رانده شدن هر چه بیشتر تحتانی ترین لایه های اجتماعی در آمریکا- نه تضاد بین سرمایه داران و کارگران، نه حتی انتقال تولید به کشورهای جنوب جهانی – امری که از اواخر دهۀ هفتاد شروع شد و در دهه های بعد به سرعت و در ابعاد کلان شیوع یافت- بلکه اتوماتیزاسیون و تغییرات تکنولوژیک… عامل اصلی در کاهش مشاغل تولیدی در آمریکا بود. (این پژوهش در سایتcpimlm.org  در دسترس است).

در اعتصابات کارگریِ اخیر اتحادیه کارگران خودروسازی، مشاورین سندیکالیست به آنان می گویند، خود را محدود به بالا بردن دستمزد و پایین آوردن ساعات کار از ۴۰ ساعت به ۳۲ ساعت نکنید و در مورد «چگونگی بکارگیری هوش مصنوعی در این صنایع با مدیران مذاکره کنید»(۲) اما هنگامی که فن آوری جدیدی به بازار می آید، همه سرمایه داران جهان باید طبق آن عمل کنند تا از یکدیگر گوی سبقت را در بسط و گسترش بربایند و هیچ ترفند مذاکرات سندیکایی نمی تواند مانع از بکارگیری حداکثری و بیرحمانه فن آوری جدید در فرآیند تولید شود. رهبران اتحادیه کارگران خودروسازی نیز این را می دانند. آنان در طول چند دهه، همواره تسلیم اراده سرمایه شده اند و همواره مهمترین استدلال این بوده است که جلو افتادن «سرمایه داران خودی» از رقبای  جهانی، «به ما هم فایده می رساند»! این نه تنها یک شیوه تفکر بورژوایی بلکه ضد واقعیت و خرافه تحمیق کننده سندیکالیستی امپریالیستی است.

یکی از پژوهش گران دانشگاه ام.آی.تی و بوستون، می نویسد: «شواهد حاکی از آن است که رباط ها، بهره وری کار را بالا می برند … کارخانه ای در دونگوان در چین، ۹۰ درصد از نیروی کار خود را با ماشین جایگزین کرد، و بهره وری کار ۲۵۰ درصد بالا رفت و ۸۰ درصد از ضایعات کاسته شد. کاری که قبلا ۶۵۰ نفر شاغل نیاز داشت، اکنون با ۶۰ رباط و ۶۰ کارگر انجام می شود.»(۳) طبق همین یافته ها، تا سال ۲۰۲۵ نزدیک به دو میلیون شغل در صنایع تولیدیِ آمریکا با هوش مصنوعی جایگزین خواهند شد. ورود فن آوری هوش مصنوعی، کارگران صنایع خودروسازی را نیز جهش وار بیکار خواهد کرد – به ویژه لایه های جوان تر را. چرا که: «انتظار می رود در اکثر صنایع، مشاغل ورودی، از بین بروند زیرا الگوریتم ها بخش بزرگی از کار شاغلین جوان را در حیطه هایی مانند برنامه ریزی کامپیوتری، پژوهش قانونی و خط تولید محصولات خواهند گرفت.»(۲) اما فقط کارگران نیستند که بیکار می شوند. بسیاری از مشاغل غیر کارگری مانند بسیاری از هنرمندان، نمایشنامه نویسان، طراحان صحنه و حتا خود هنرپیشه ها توسط هوش مصنوعی جایگزین خواهند شد. «اخیرا، برای اولین بار پس از ۶۳ سال اتحادیه هنرپیشه ها (ساگ-آفترا) به اعتصاب کانون نویسندگان آمریکا پیوست. موضوعات کلیدی که طرفین در آن سهیم هستند نگرانی از استفادۀ هوش مصنوعی در سینما و تلویزیون است.» مشاغل مربوط به صنایع پردازش اطلاعات و فن آوری اطلاعات (آی.تی) و مهارت های نویسندگی بیشتر از مشاغل دیگر تحت تاثیر قرار خواهند گرفت. (همان)

ج) اکثریت مردم در انقلاب کمونیستی ذینفع هستند. همه باید بیدار شوند، با واقعیت سرمایه داری آشنا شوند و تصمیم بگیرند در مقابل این سیستم مطلقا بی رحم در کدام طرف خواهند ایستاد. اکثریت مردم دنیا، مانند کارگران به طور مستقیم توسط سرمایه، استثمار نمی شوند اما به شکل های گوناگون زیر پای سرمایه داری له و نابود می شوند و در نابودی سرمایه داری به شدت ذینفع هستند. روندی که در جریان است، بسیاری از شاغلین را که در زمرۀ خرده بورژوازی (یا «طبقه متوسط») بودند و امکان تحصیل و به دست آوردن برخی مهارت ها را داشتند، تبدیل به کارگران آینده در مشاغل جدید خواهد کرد. البته اگر شانس بیاورند! در واقع، بسیاری از آنان وارد اشتغال غیر رسمی (بدون قرارداد و بیمه) و بیکاری مزمن خواهند شد و به جمعیت سیالِ مهاجر خواهند پیوست که شاید در نقطه ای دیگر از جهان، حق کار و حیات بیابند. کارکرد سرمایه داری، کارگران را نیز طبقه بندی می کند. در یک رده، کارگران شاغل در صنایع بزرگ قرار دارند و در رده های دیگر میلیاردها کارگر بیکار و پاره وقت و مهاجر و کودکان ۵ سالۀ معادن کنگو و دوزندگان مشقت خانه های بنگلادش، کارگران مهاجر سوری و افغانستانی در نساجی های ترکیه و معادن و کشاورزی ایران و پاکستان و کولبران و سوخت بران. بنابراین، اگر کارگران شاغل «فقط برای خود» مبارزه کنند، حتما در جاده ای قرار خواهند گرفت که با سرمایه داران علیه طبقۀ کارگر جهانی همدست شوند. اگر کارگران شاغل انقلابی نشوند، شکاف و جدایی آنان از دیگر قشرهای کارگری و دیگر زحمتکشان و ستمدیدگان هر جامعه و کل جهان، بیشتر و بیشتر خواهد شد. پرولتاریا تنها طبقه در تاریخ بشر است که منافعش در از بین بردن همه طبقات از جمله طبقه پرولتاریا است.

د) باید علیه سندیکالیسم و سوسیالیست های رفرمیست شورید. باب آواکیان در کتاب کمونیسم نوین (فصل اول) با زبانی ساده اما عمیق تشریح می‌کند که مساله اساسی هر جامعه انسانی، در هر برهه زمانی، تولید و بازتولید نیازهای مادی زندگی و شیوه تولید آن‌ها می‌باشد و شیوه تولیدی، چارچوب اساسی هر اتفاقی که در جامعه می‌افتد را تعیین می‌کند. یک قرن و نیم از کشفِ علمیِ این واقعیت اجتماعی توسط مارکس می‌گذرد و تلاش‌های بی‌وقفه بورژوازی و کارکنان فکری‌اش برای اثبات نادرستی نظریه علمیِ مارکس، نه‌تنها به جایی نرسیده بلکه خودِ کارکرد سرمایه‌داری مکررا درستی آن را نشان داده است. با این وجود، در دنیای امروز و در جامعه ما اکثریت مردم درکی از این واقعیت ندارند. این موضوع چنان جایگاه تعیین‌کننده‌ای در درک قوای محرکۀ کلیه شکل‌های ستم و استثمار در جامعه – اعم از فقر و بیکاری، نابودی محیط زیست و جنگ‌های ویران‌گر و روابط اجتماعی خصمانه مرد/پدرسالاری– و راه حل آن‌ها دارد که آواکیان در آثار گوناگون خود مرتبا به این موضوع بازگشته و از دریچه ستم‌های مختلف اجتماعی یک بار دیگر آن را طرح و اثبات می‌کند و دیگران را نیز به چالش می‌کشد که به این موضوع بپردازند و تاکید می‌کند که این سوال نه فقط «یک سوال» بلکه مهم‌ترین و اساسی‌ترین سوال است. او از مخاطبانش می‌خواهد: «ما باید سخت کار کنیم. افراد مختلف دارند انبوهی از تئوری‌ها، درمورد این‌که چطور می‌شود تحت حاکمیت این سیستم از شر انواع و اقسام ستم‌ها خلاص شد را جلو می‌گذارند و ما می‌دانیم که این کار ممکن نیست… باید روی این مساله بیشتر فکر کرد و بیشتر کار کرد که چرا وقتی با مسائل جامعه درگیر می‌شوید، به ستم‌های مختلف می‌پردازید یا با هر چیزی که احساس می‌کنید باید تغییر کند روبه‌رو می‌شوید، اساسی‌ترین سوال این است که کدام شیوه تولید چارچوب همه اینها را تعیین می‌کند؟ پایه و اساس تغییر و نحوه تغییر را کدام شیوه تولید تعیین می‌کند؟ کدام شیوه تولید است که چارچوب و محدوده‌های نهایی این تغییر را تعیین می‌کند؟» (آواکیان. کمونیسم نوین، فصل اول)

تغییر شیوه تولید، ضرورتی اساسی است که باید جواب بگیرد تا بر رنج‌های غیر ضروری نقطه پایان گذاشته شود. یکی از نمونه‌های درک نکردن این حقیقت، رفرمیست‌های به‌اصطلاح «سوسیالیست» هستند. این‌ها کسانی هستند که دائما صحبت از اقتصاد به‌عنوان منبع نابرابری و دیگر امراض اجتماعی می‌کنند؛ اما گرایش به آن دارند که معضل را صرفا در حوزه «توزیع» (دستمزد و غیره) مکان‌یابی کنند. درحالی ‌که: «منبع اساسی ستم و نابرابری که مشخصه یک جامعه استثمارگر مانند سرمایه‌داری است، در حوزه تولید و مشخص‌تر از آن، در حوزه روابط تولیدی جای دارد.» (آواکیان. دیوید بروکس …تفاوت‌های عمیق میان ترامپ و سندرز با سوسیالیسم واقعی. ۲۰۲۰).

اگر می‌خواهیم جامعه و جهانی کاملا متفاوت و بهتر داشته باشیم باید شیوه تولیدی حاکم، یعنی شیوه تولید سرمایه‌داری را از بُن و اساس عوض کنیم و این کاری است که فقط ازطریق انقلاب کمونیستی و استقرار نظام سوسیالیستی نوین ممکن است. چنان‌چه این مساله را درک نکنیم و طبق آن حرکت نکنیم، هرگز امکان تغییرِ ریشه‌ای در وضع وحشتناک کنونیِ جامعه را نخواهیم داشت.

توضیحات

۱- لوتا. آمریکا در سراشیب. فصل ۳. بحران سرمایه داری و گرایش نزولی نرخ سود. در وبسایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م) بخوانید

 

۲-The UAW and Other Unions Must Focus More on AI and Automation in Their Negotiations –Ossi Shefi. Sept15, 2023

۳- Which Jobs Will AI Replace? These 4 Industries Will Be Heavily Impacted–Forbes Arianna Johnson Mar 30, 2023 

 

 

ضمیمه: هوش مصنوعی چیست؟

اختراع هوش مصنوعی تولیدگر، دانشی است که نتیجه کار و زحمت نسل های قبلی بوده است. دانش ما، به جایی رسیده که می توانیم با تلسکوپ جیمز و با تقریب بسیار زیاد، لحظۀ «آغاز» را ثبت کنیم. منظور از «آغاز» شروع نقطه ای است که «زمان» و «مکان» بوجود آمد و البته نه به دست «خدا». خدایی هم کشف نشده چون هرگز وجود نداشت. تمام این پیشرفت ها نتیجۀ علم است. تئوری علمی و ابزاری که بر پایۀ دانشِ علمیِ به دست آمده در یک رشته خاص، تولید می شوند، به انسان امکان می دهند که جهان را بسیار گسترده از محیط اطراف خود بشناسد و به ورای «عقل معمول» که با حواس پنجگانه شکل می گیرد (و اغلب سطحی و لاجرم گمراه کننده است) برود.

حواس ما نه تنها بخش بسیار کوچکی از واقعیت جهان مادی را به ما نشان می دهند، حتا آن جهان کوچک اطرافمان را که تجربه می کنیم نیز سطحی به ما نشان می دهند و قادر نیستند ماهیت درونی وحرکت های درونی آن را برای ما برملا کنند. برای جبران این ضعف، ما با کمک تئوری علمی، جهان وسیع تری را می شناسیم و به طور کلی با روش های علمی و ابزار مناسب، چشم و گوش و حواس دیگرمان را کامل تر می کنم.

علم فیزیک رفتار ذره های کوانتومی را با دقت بسیار زیادی برای ما حساب می کند. کامپیوترهای کوانتومی که در آینده نه چندان دور در دسترس مان خواهند بود، توان ما را در بعضی محاسبات ۱۰۰۰ برابر بیشتر می کند. مغز انسان که نزدیک به یک کیلو و ۴۰۰ گرم هست، ۴.۵ میلیارد سال وقت داشت که تکامل پیدا کند و کوانتومی رفتار کند. یا علم هندسۀ فراکتال ژئومتری به ما امکان تجرید بسیار دقیق تر جهان مادی را می دهد. هندسه در واقع رفتار های طبیعت را در زمینۀ خودسازماندهی، بررسی و تشریح میکند و در پزشکی در زمینه رشد باکتری ها کارکرد دارد.

پیشرفت های علمی، بخش لاینفک از انسان بودن ماست. این که سرمایه داری، اکثریت مردم دنیا را تبدیل به بردۀ کار کرده و آنان را از امکان درگیر و فعال شدن در پژوهش علمی و حتا داشتن شیوه تفکر علمی محروم کرده است، به معنای آن است که در واقع بخشی از انسان بودن را از ما گرفته است. امروز، در اوج رشد دانش علمی، اکثریت کودکان دنیا کمترین درکی از علوم پایه ندارند؛ در حالی که هر کودک از چند سالگی می تواند روش تحقیق علمی در مورد جهان مادی را بیاموزد. زمانی که اجداد میمون ما، جنگل را ترک کردند و برای اولین بار انسان در نتیجه دگرگشت (تکامل، فرگشت) به وجود آمد، دست ها وستون فقرات و حجم مغزش تغییر کرد. طی میلیون ها سال بسیاری از انسان های اولیه منقرض شدند اما شاخه ای از آنها به این شکلی که ما هستیم در آمدند. مغز انسان پتانسیل ابتکار عمل و تخیل دارد. می تواند در خیال، طرحی بریزد و آن را عملی کند. فکر کردن و حل مشکلات برای زنده ماندن انسان حیاتی بود. رویا کردن ها را می توان در نقاشی های انسان های اولیه دید. مثلا تمایل به نمردن را میتوان در آنها مشاهده کرد. انسان، از دیگر بخش های طبیعت بسیار آموخته و از آنها تقلید کرده است. حتا از مورچه ها.

انگلس می گوید ابزار، انسان را ساخت. تکنیک در واقع ابزار کامل کننده انسان است. همزمان با کشف و ساختن ابزار تولید و رشد انها یک اتفاق دیگر هم افتاد. استفاده از این ابزار نیازمند آن بود که انسان ها وارد روابط تولیدی برای استفاده از این ابزار شوند. جامعه این طور به وجود آمد. ابزار شکار، ابزار کار که امکان بقاء و زندگی را چندین برابر کرد، ارزشمندترین چیز موجود در جهان تازه شکل گرفته کوچک بشر شد. ابزار تولید انسان را ساخت و انسان آن را مرتبا بهتر کرد.

محرک و مدرسۀ آموزش و آزمایشگاهِ بسیاری از کشف ها و اختراعات انسان، طبیعت و تقلید از طبیعت بوده است. به طور مثال، کانال ها، رودخانه‌های مصنوعی هستند که از رودخانه‌های طبیعی متفاوتند. در تقلید ماهواره‌های طبیعی، انسان تعداد بی‌شماری ماهواره مصنوعی ساخته و به فضا فرستاده است. در تقلید الیاف طبیعی، انسان‌ الیاف مصنوعی مانند پلیستر اختراع کرد. قلب طبیعی الگوی ساختن قلب مصنوعی شد و اندام‌های مصنوعی ایجاد شدند و …

و اکنون، متفاوت از هوش طبیعی (مانند هوش انسان)، نوع جدیدی از “مصنوعات” ظاهر شده است – هوش مصنوعی! هوش مصنوعی را در همه جا می بینید: از بانک گرفته تا نتفلیکس! در دفاتر شرکت ها، هوش مصنوعی است که به سؤالات خدماتیِ مشتری پاسخ می دهد. الگوریتم های فیس بوک تصمیم می گیرند که مردم چه تبلیغاتی را ببینید. یک هوش مصنوعی حتی ممکن است صندوق بازنشستگی شما را مدیریت کند. بنابراین، آگاهانه و ناخودآگاه، ما هر روز از نرم‌افزارها و اپلیکیشن‌های مبتنی بر هوش مصنوعی استفاده می‌کنیم.

برای درک کارکرد و نهاده هایی که کارکرد هوش مصنوعی را ممکن می کند، اول باید بپرسیم هوش چیست؟ هوش، قابلیت درک و یادگیری است؛ قابلیت فکر کردن، طرح ریختن و عملی کردن آن طرح است. هوش با غریزه فرق دارد. زنبور عسل با غریزه کار میکند و کندو را درست میکند اما آرشیتکت با هوش و به کار بردن دست کار می کند. همه فعالیت‌های انسان، نیازمند به کار بردن «هوش» هستند. از رانندگی و دوچرخه سواری و پخت و پز تا شطرنج، مسابقات، حل مسائل، بحث و گفتگو، برنامه‌نویسی کامپیوتری و …

اگر یک ماشین قادر به انجام چنین کاری باشد، می شود «هوش مصنوعی». پیشاپیش فن آوری هوش مصنوعی تغییرات عمده ای در تولیدات کارخانه ای و خدمات و غیره به وجود آورده است. به طور مثال، شما برای حل یک مساله فنی در رابطه با تلویزیون و کامپیوتر و خرید و تغییر بلیط های مسافرتی با ماشین سر وکار دارید. ماشینی که بر حسب داده های قبلی و «تحلیل» کردن جواب می دهد. تفاوت هوش مصنوعی تولیدگر این است که بر حسب داده ها، می تواند (به طور مثال) یک متن، فیلم، یک آواز را که از قبل وجود ندارد تولید کند. البته، این محصولات را فقط می تواند از مصالح آن چه وجود دارد، تولید کند. مثلا، از چت بات می خواهید پوستری مناسب «زن، زندگی، آزادی» در سبک ونگوک بدهد. در چند ثانیه این پوستر را خواهید داشت. مجموعه داده ها، صورت مساله، جزییات مورد نظر یک الگوریتم است که باید ماشین حل کند. در هر حال بنا به جمله ای که خود چت جی پی تی در مورد هوش مصنوعی تولید گر ساخته است: «این فن آوری جدید می تواند تمام عرصه های صنعت را که به خلق ایده ای نو نیاز دارند، دگرگون سازد، از صنعت بازی های کامپیوتری تا تبلیغات».

موعظه های کشیش های عدالت انتقالی

سمیه کارگر

 

سخنرانی در اتاق اینترنتی زوم با عنوان: دادخواهی: کیفیت، استراتژی، هدف

برگزار کننده: کمیته یادمان کشتار زندان سیاسی دهه شصت- مونترال با عنوان «جنبش دادخواهی و پیوند آن با جنبش زن، زندگی، آزادی» — سپتامبر ۲۰۲۳  (این سخنرانی برای انتشار ویرایش شده است)

 

پیوند اصلی کشتار نسلی از مبارزین دهه شصت و جنبش دادخواهی بعد از آن با خیزش زن، زندگی، آزادی، مساله تعیین تکلیف با قدرت سیاسی است. و سوال این است، تعیین تکلیف به چه شکلی: راه رفرم یا راه انقلاب؟

بر همین مبناست که نیروهای مختلف سیاسی-اجتماعی به صحنه می آیند و سعی می کنند راهی را جلو بگذارند که به کسب قدرت طبقه مورد نظرشان خدمت کند. بر مبنای خدمت به یکی از این دو راه است که مفاهیم مختلف وارد صحنه می شوند و حتی سعی می کنند رخدادی مانند کشتار ۶۷ را بازتعریف و بازخوانی کنند. برای این کار از انگاره هایی چون عدالت انتقالی و حقوق بشر و روایت استفاده می کنند تا معنای خودشان را به خواست انقلاب که در خیزش ژینا دوباره به میدان آمد بدهند و آن را وارد کانال «رژیم چنج» کنند. اینجا، فقط از نیروهای راست صحبت نمی کنم. حتا بخشی از کسانی که خود را چپ می دانند، در این راستا حرکت می کنند. این یک مساله جدی است که نیروهای سیاسی، حداقل نیروهایی مدعی انقلاب باید به آن جواب دهند.  

کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت و به ویژه کشتار سال ۶۷، جنایتی مربوط به سوخت و ساز ضروری نظام حاکم در ایران است. جنایتِ قضایی رژیم از خصلت آن به عنوان یک حکومت دینمدار فاشیستِ سرمایه داری (از نوع وابسته به نظام سرمایه داری- امپریالیسم) سرچشمه می گیرد. اسناد و مدارک و شواهدِ این امر را در چهل و پنج سال گذشته هم در نظریه های حکومتی و اجتماعیِ رهبران و سران جمهوری اسلامی می توان جست، هم در دکترین های امنیتی، در قانون اساسی و قوانین جزایی و کیفری اسلامی کشور — از جمله در زمینه تحمیل موقعیت فرودستی زنان توسط حجاب اجباری– در کارنامه دادگاه های «انقلاب» و سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام سیستماتیک در جریان خیزش های دی ۹۶ و آبان ۹۸ و خیزش ژینا.

بنابراین، کشتار دهه شصت، روایت نیست. یک واقعیتِ برخاسته از شالوده های نظام حاکم است. تبدیل آن به روایت و خرده روایت، هم ماهیت واقعه را تغییر می دهد، هم جا برای توجیه آن و تداوم چنین فجایعی باز می گذارد. به اصطلاح «روایت- حقیقت» جمهوری اسلامی، «روایت- حقیقت» جانباختگان، «روایت- حقیقت» خانواده ها. چنین تحلیلی است که فضا ایجاد می کند برای شک کردن و انکار رخداد یا آن را به عملکرد و روحیات افراد خاص نسبت می دهد. جمهوری اسلامی در چنین فضایی جرات می کند بگوید کشتاری نشده یا این که کار درستی کرده است!

بعضی از روشنفکران، تحت تاثیر انگاره پست مدرنیستیِ روایت می گویند باید نقش همه را ببینیم. نقش جمهوری اسلامی، نقش خانواده ها، نقش خودمان، نقش جانباختگان! همه روایت ها را بشنویم «تا جن درون خودمان رو ببینیم و نقد کنیم»![۱] منظور از «دیدن نقش» این است که همه در وقوع چنین رخدادی مقصر هستند. در واقع عاملیت دولت و قدرت سیاسی و ضرورتی که برای سرکوب دارد را پنهان و دست کم کمرنگ می کند و به آن نقش حداقلی می دهد. در واقع به این جا خواهد رسید که چرا کشته شدگان جرات کردند خواست انقلاب داشته باشند! استدلال روایت محور از خیزش ژینا به این جا خواهد رسید که اصلا چرا ژینا لباس «مناسب» نداشت؟ چرا از قوانین مربوط به حجاب اجباری پیروی نکرد؟ چرا مردم اعتراض کردند که باعث کشته شدن نفرات بیشتری شد؟ به یک کلام، «عادی سازی شر»! چنین گفتمانی را جریان اصلاح طلب جمهوری اسلامی و شعبه های «جنبش زنانِ» آن (مانند «کمپین یک میلیون امضاء) در دورۀ نفوذ و قدرت شان، به مغزها تزریق کرده اند و اثرات آن هنوز هست.

اما مساله در واقع این است: روایت در برابر حقیقت. اینجا پای یک بحث قدرت دولتی طبقاتی در میان است. دیدن یا ندیدن واقعیت در میان است.

انگارۀ روایت، نمی بیند و نمی گذارد بقیه ببینند که چه سیستمی و به چه دلایلی باید کشتار، سرکوب و زندان و اعدام کند.

در مقطعی، چندتا اصلاح طلب حکومتی، زیر فشار افشاگری ها، درباره کشتار دهه شصت گفتند «خطا کردیم»! و صدای ضبط شده منتظری را علنی کردند که گفته بود، این کشتار جنایتی است که در تاریخ نوشته خواهد شد. اما این ها کافی نیست. مساله، دولت و قدرت سیاسی ای است که نیاز به سرکوب دارد.

هر تبیینی که فقط بخشی از واقعیت را بگوید آن را تحریف کرده است. روایت قربانی سازی از جانباختگان دهه شصت نیز نیمه کاره و لاجرم در تضاد با واقعیت است. جانباختگان شصت، آرمانی داشتند و در راه آن جان باختند. کشتار ۶۷ فقط بخشی از سرکوب و جنایت جمهوری اسلامی است؛ اما بخش مهمی از آن است. هدف رژیم این بود که یک نسل انقلابی را با داغ و درفش تبدیل به آیینه «عبرت» برای نسل های بعد کند.

 

عدالت انتقالی

گذاشتن مفاهیمی مثل عدالت انتقالی به جای سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق یک انقلاب، ایدئولوژی سازی برای «همزیستی مسالمت آمیز» با این رژیم و شریک کردن این جنایتکاران در «گذار مسالمت آمیز» است.

دولت های حاکم و سیستم سرمایه داری نیاز دارند به روش های محتلف ستم و استثمار را تولید و باز تولید کنند و در عین حال از شورش و مقاومت علیه این شرایط جلوگیری کرده یا شورش و مقاومت را در سمتی کانالیزه کنند که نتواند به سطح سرنگونی انقلابی وضع موجود برسد.

عدالت انتقالی یک راهکار تولید شده توسط نهادها و اندیشکده های نظام جهانی امپریالیستی است، با هدف «رژیم چنج» و ممانعت از فروپاشی ساختارهای نظم و قانون (نیروهای امنیتی و نظامی) در ایران. همان طور که رژیم شاه با رژیم جمهوری اسلامی جایگزین شد بدون فروپاشی. از الزامات تحقق این راهکار، تکیه به نیروهای حاکم یا بخش عمده ای از آنان است. استراتژی یا راهکار عدالت انتقالی بر این باور است که ساختارهای اصلی قدرت سیاسی (مانند سپاه و دستگاه سرکوب امنیتی) پابرجا بماند، و رژیمی با شراکت همان ها و بخش هایی از «اپوزیسیون» تشکیل شود.

عدالت انتقالی، اساسا بیان افکار مهندسین و مدیران نظام امپریالیسم جهانی برای «مدیریت» بحران‏هایی است که به طور اجتناب‏ناپذیر در نتیجۀ کارکردِ بیرحمانه نظام‏های ستم و استثمار در نقاط مختلف جهان سربلند می‏کنند. هیچ حرکت آزادی­خواهانه و عدالت طلبانه‏ ای نمی­تواند و نباید مانع از دیدن ریشه­های جنایت علیه بشریت شود که در نظام استثمار و ستم امپریالیستی هست.

عدالت انتقالی، دو مفهوم کلیدی دارد: یکم، معتقد است برای ساختنِ جامعۀ «بعد از جمهوری اسلامی»، انجام اقداماتِ اعتمادساز ضروری است. یک نمونه از این اقداماتِ اعتمادساز به رسمیت شناختن برخی از جنایت­های رژیم سابق و تنبیه بدترین مجرمین آن است. این فرآیند قرار است به «تسکین” قربانیان» و «عقده گشایی» از آنان کمک کند تا آماده ورود به مفهوم کلیدی دوم شوند. مفهوم کلیدی دوم در عدالت انتقالی فراخواندن طرفین (قربانیان و جانیان) به دادن امتیازات عمیق به یکدیگر است. این مفهوم معمولا در واژه­هایی مثل این که «فراموش نمی­کنیم اما می­بخشیم» فشرده می­شود. مدافعین این دیدگاه معتقدند که سازش ناپذیریِ طرفین به خشونتی دامن می­زند که برای «بازسازی ملی» مضر است و «بازسازی ملی» از طریق «آشتی ملی» امکان پذیر می شود. در این میان، برای موجه کردن راهکار سازش با جانی از عبارت «ما خواهان انتقام­گیری نیستیم» هم استفاده می شود. که یک تحریف عامدانه است. زیرا، بحث بر سر تعیین تکلیف با یک حکومت و شالوده ها و کارکردهای آن است و نه انتقام های فردی. از منظر عدالت انتقالی، طرفین باید روایت شان را بگویند و جانی درنهایت، عذرخواهی کند و به عنوان فرد تنبیه بشود یا نشود تا آشتی ملی ایجاد شود و جانی و قربانی با خوبی و خوشی تا آخر عمر زندگی خوبی در کنار هم داشته باشند! چیزی شبیه کارتون های والت دیزنی! دکترین عدالت انتقالی موعظه کشیش مابانه برای ستمدیدگان است که تن به حاکمیت بدهند.

عاملی که‏ راهکار عدالت انتقالی را به غایت ارتجاعی می­کند امتیازی است که به نظام حاکم می­دهد و بقای آن را تضمین می­کند. ماهیت عینی این دیدگاه، فارغ از تمایلات و احساسات ما یا مدافعینش، ماهیتی ارتجاعی و منسوخ  است و لازم است با صراحت افشا و رد شود. سکوت تاییدآمیز یا همراهی پراگماتیستی با این تفکر، پشت کردن به مردم و انقلابی هست که ضرورت عاجل جامعه ما می باشد و گام اولش سرنگون کردن کلیت جمهوری اسلامی است.  

لنین می گوید: «تمام طبقات ستمگر برای حفظ حاکمیت خود نیاز به دو عملکرد اجتماعی دارند: عملکرد جلاد و عملکرد کشیش. جلاد برای خواباندن اعتراضات و عصبانیت ستم دیدگان لازم است و کشیش برای تسلی بخشیدن به ستمدیدگان، برای ترسیم دورنمای تخفیف رنج‏ها و دشواری‏هایشان در چارچوب حفظ حاکمیت طبقاتی و آشتی با آن.»

به نقشی که این دکترین بازی می­کند به هیچ وجه نباید بهای کمی داد. هیچ ابهامی در این باره که به کدام طبقات خدمت می­کند نباید داشت.

دکترین «اعتدال» و «عدم خشونت» به میدان آمده تا سدی باشد در مقابل آن ضرورت تغییر انقلابی که از هر درز جامعه بیرون می­زند. در واقع، عدالت انتقالی، محکوم کردن تلاش و خواست مردم برای انقلاب کردن و راه را باز گذاشتن برای ادامه خشونت و سرکوب دولتی است.

همان طور که کشیش‏های عدالت انتقالی توضیح می دهند هدفشان «دلجویی وعقده گشایی» از «قربانی» است. جنبش دادخواهیِ ما نمی‏تواند و نباید در چارچوب عدالت انتقالی که خط سازش و امتیاز دهی به جمهوری اسلامی و تبعیت از نظام قضایی بین المللی است، پیش برود. بلکه باید بیرون از چارچوب های این سیستم و افکار تولید شده توسط آن حرکت کند.

عدالت انتقالی، «تغییر از بالا» برای حل بحران مشروعیتِ رژیم یک نظام ستم و استثمار وحشتناک است. افراد عوض می شوند اما درون همان چارچوبه ها و بنیان های قبلی. جنایت های سیستماتیک یک نظام سیاسی و دولت آن را، تقلیل می دهد به تصمیمات و دستورهای افراد یا نهایتا گروهی از افراد. سیستمِ پشت این رفتارها و نهادها و قوانین حامی آن را پنهان می کند.

جریان ها و تفکرات مختلفی از عدالت انتقالی دفاع می کنند اما نقطه اتحادشان، در مورد آینده جامعه ما این است: آشتی دادنِ دو طرفِ جدال خونین چهل و پنج ساله که کشتار ۶۷ یک بیان فشرده آن است. روشنفکران یا وکلایی که با خلوص نیت از راهکارِ عدالت انتقالی حمایت می‏کنند، باید بدانند که ایجاد توازن میان دو سوی این شکاف عظیم اجتماعی، و در نهایت میان قربانی و جلاد ممکن نیست و تلاش برای ایجاد چنین توازنی دستِ آخر به نفع استمرار وضع موجود در شکل های جدید تمام می‏شود.

عدالت انتقالی از قربانیان می خواهد، در چارچوب سازمان ملل و از منظر انگاره حقوق بشر، ماجرا را ببینند و سعی کنند از این طریق مساله را «حل» کنند. این یک واقعیت مهم است که تمام فعالیت های حقوق بشری نتوانست جلوی سرکوب کردن خیزش ژینا توسط جمهوری اسلامی را بگیرد و نمی توانست بگیرد. فقط به سال های اخیر ۹۶، ۹۸، ۱۴۰۰ و سرکوب اعتراضات مردم در یکسال گذشته نگاه کنید.

قصد من این نیست که بگویم فعالیت های حقوق بشری نباید بشود. هرگز! اما چنانچه تبدیل به اصل و چارچوبه دادخواهی بشود، در واقع نقطه پایان بر دادخواهی گذاشته می شود. دادخواهی کشتار ۶۷ توسط بازماندگان و یاران خانواده ها و تاریخ پژوهان این عرصه، ماندگار شد چون در این چارچوب پیش نرفت. مگر سازمان ملل چیست؟ محل اجتماع دولت هایی است که کشتار ۶۷  و جنایت های دیگر در سراسر جهان، تحت حاکمیت همین ها اتفاق افتاده و می افتد. منشور حقوق بشر سازمان ملل، اصل مالکیت خصوصی را مقدس می داند. تمام سرکوب ها و کشتارها و ضرورت وجود دولت های سرکوبگر در نهایت به خاطر حفظ همین اصل است.

جنبش دادخواهی (و سایر جنبش ها) اگر می خواهند راه را برای تغییر واقعی باز کنند باید خارج از چارچوب سیستم حاکم در دنیا و نهادهای آن (که دولت ها، ازجمله جمهوری اسلامی نهادهای فرمانروایی آن هستند) و افکار و استراتژی های تولید شده توسط این سیستم، فعالیت کنند. درون آن حرکت کردن، خواسته یا ناخواسته، جنبش را به همراه سیستم تبدیل می کند، هر چند شاید همراهِ ناراضی اما به هر حال، همراه!

دولت ها منافع خودشان را دارند و در خیزش زن، زندگی، آزادی و بعد از آن دیدیم، در حالی که مردم ما کشته و دستگیر و اعدام می شوند، قدرت های جهانی که به ظاهر با مردم ایران اعلام همبستگی می کنند، اما، در خفا با جمهوری اسلامی مذاکره و بده بستان می کنند تا آیندۀ ایران را به دلخواه خود تعیین کنند. دولت ها منافع خودشان را دارند و ما مردم دنیا هم منافع خودمان را. ما ستمدیدگان و استثمارشوندگان جهان هستیم. منافع مشترک مان، از بین بردن این شرایط است و باید نیروی اتکای همدیگر باشیم و انترناسیونالیسم را نمایندگی کنیم. مقوله حقوق بشر باید به میان مردم دنیا آورده شود و سرکوب گران را باید با تکیه به مردم جهان عقب راند. این شکل فعالیت حقوق بشر معنای جدیدی از آزادی ایجاد می کند: آزادی از بین بردن ستم و استثمار توسط مردم همه کشورها.

هنگام تبیین حقیقت کشتارهای دهه شصت، اولا، نباید گذاشت که حقیقت آن به شکل ابزارگرایانه در حدی و طوری تئوریزه شود که به راه کارهای ارتجاعی و رفرمیستی خدمت کند. ثانیا، بیان یا اذعان کامل حقیقت مربوط به این کشتارها، هنوز نیمی از کار است. فقط ریشه کن کردن آن نظام سیاسی – ایدئولوژیک و اقتصادی- اجتماعی که این جنایت و دیگر تبه کاری های جمهوری اسلامی از آن بر می خیزند، می تواند عدالت را برقرار کند. پس، ما «نه می بخشیم نه فراموش می کنیم» چون می خواهیم انقلاب کنیم. می خواهیم دولت و نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ای به وجود بیاوریم که ضرورتی برای سرکوب مردم نداشته باشد. این دولت فقط از طریق یک انقلاب کمونیستی امکان تحقق دارد که در هدف و نقشه راه حزب کمونیست ایران (م.ل.م) و «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» فشرده شده است.  

[۱] بخشی از صحبت های فرج سرکوهی با عنوان معنای امروزی کشتار تابستان ۶۷سوم سپتامبر ۲۰۲۳ ساعت ۱۷:۰۰ در فرهنگ‌سرای ماینز

 

واقعیت کمونیسم

دموکراسی بورژوایی یعنی دیکتاتوری طبقۀ بورژوازی

بخش اول

 

در سلسله مقالاتی که از این شماره در ستون «واقعیت کمونیسم» در نشریه آتش آغاز می شود، به دموکراسی خواهیم پرداخت. آثار باب آواکیان و به ویژه «دموکراسی: آیا بهتر از این نمی توانیم؟» (۱۹۸۴) منبع اصلی ما در نگارش این سلسله مقالات خواهند بود. موضوع از این قرار است: بدون گسست کردن از توهمات و دروغ های بزرگ سیاسی، هرگز نمی توانیم انقلاب کنیم و جامعه ای بنیادا متفاوت برای اکثریت مردم جامعه و در خدمت به رهایی نوع بشر بنا کنیم. یکی از این توهمات، توهم دموکراسی است. گسست کردن از زنجیرهای اسارت فکری دینمدارانۀ جمهوری اسلامی و گسست کردن از دموکراسی بورژوایی به عنوان یک ایده آل و بدیل در مقابل نظام دینمدار فاشیست جمهوری اسلامی، به یک اندازه مهم هستند. در واقع، برای حل همه معضلات و رنج های اجتماعی مان، از جمله برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی، باید بپرسیم در چارچوب کدام شیوه تولیدی (۱) است که این رژیم  جنایت آفرینی می کند. به عبارت دیگر: «وقتی با مسائل جامعه درگیر می شویم، به ستم های مختلف می پردازیم یا با هر چیزی که احساس می کنیم باید تغییر کند روبرو می شویم، اساسی ترین سوال این است که کدام شیوۀ تولید چارچوب همۀ این‌ها را تعیین می کند؟ … کدام شیوۀ تولید است که چارچوب و محدوده های نهایی این تغییر را تعیین می کند؟» (باب آواکیان. کمونیسم نوین. از طریق کدام شیوۀ تولیدی)

 

امروز که مسئله آلترناتیو جمهوری اسلامی به طور جدی بین طیف وسیعی مطرح شده است، همه سازمان ها، احزاب و برنامه ها از «چپ» تا راست، «دموکراسی» را به عنوان آلترناتیو مطرح می‏کنند. رضا پهلوی حتی با اینکه از بحث راجع به جمهوری یا سلطنت طفره می رود، در مورد دموکراسی خواهی با قطعیت صحبت می کند. سازمان مجاهدین خلق از جمهوری دموکراتیک حرف می زنند. حتی بخش هایی از بدنه جمهوری اسلامی که منتقد آن شده اند همچون مهدی نصیری، دموکراسی سکولار را بعنوان آلترناتیو پس از «گذار از جمهوری اسلامی» یا «فروپاشی» مطرح می کنند.(۲) اما هیچ یک، یک بار هم به زبان نمی آورند که رابطه این «دموکراسی» با روابط اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری چیست. همه از آن به عنوان یک «ایده آل»، بدون ریشه در زیربنای اقتصادی جامعه نام می برند. در این میان، حملات ارتجاعی و فرصت طلبانۀ خامنه ای و دیگر بنیادگرایان اسلامی علیه «دموکراسی غربی»، تبدیل به ملاک «حقانیت» و استدلالی در دفاع از دموکراسی بورژوایی شده است. وجه اشتراک در برافراشتن پرچم «دموکراسی» را حتی در بین طیف چپ و فمینیست و احزابی که خود را کمونیست می خوانند و در بیانیه هایی چون «منشور بیست تشکل»(۳) می توان رصد کرد. این مسئله اهمیت و ضرورت روشن کردن محتوای  دموکراسی را جلو می گذارد.  

 

دموکراسی یعنی چه؟

 

اول از همه، دموکراسی یعنی دولت. دموکراسی نوعی از قدرت دولتی است و هیچ دولتی بی طرف و خنثی نیست. هر دولتی در بطن خود ماهیت طبقاتی دارد و دموکراسی نیز از ماهیت طبقاتی مبرا نیست. باب آواکیان در کتاب پایه ها Basicsمی نویسد: «در دنیایی که با تمایزات طبقاتی و نابرابری های عمیق اجتماعی رقم خورده، صحبت از «دموکراسی» بدون صحبت از ماهیت آن دموکراسی و این که به کدام طبقه خدمت می کند، بی معنی است. تا زمانی که جامعه به طبقات تقسیم شده است، هرگز نمی توان «دموکراسی برای همه» داشت: زیرا، این یا آن طبقه حاکم خواهد بود و از دموکراسی ای حمایت کرده و تقویتش خواهد کرد که به منافع و اهدافش خدمت کند. سوال این جاست: کدام طبقه حکومت خواهد کرد و آیا حاکمیت و سیستم دموکراسی آن، به تداوم تقسیمات طبقاتی و روابط استثمارگرانه و ستم گرانه خدمت خواهد کرد یا در خدمت الغای نهایی آن خواهد بود.»

 

از زمان ارسطو و افلاطون تا امروز نظریه پردازان دموکراسی در صدد بوده اند اصول جهانشمول و جاودانی برای دموکراسی یعنی برای دولت و ساختار طبقاتی که خود تاریخا مشروط و معین است تبیین کنند. منظور از «تاریخا مشروط و معین» این است که دموکراسی نهادی اجتماعی است که بر بستر تاریخی مشخصی، در پاسخ به نیازهای طبقات استثمارگر سربلند کرد و بدون زمان و مکان و بدون شالوده و چارچوب طبقاتی- اجتماعی نیست و نمی توان برای آن اصول جاودانه و ماوراء طبقات اختراع کرد. چنین تلاشی، به معنیِ جاودانه کردن جامعه طبقاتی و محو کردن این پرسش اساسی است که آیا بشریت می تواند به ورای جامعه طبقاتی، دولت و دموکراسی برود؟

هرچند دموکراسیِ امروز یعنی دموکراسی بورژوایی در عصر سیستم سرمایه داری- امپریالیسم که بر جهان حاکم است، از مدل های ابتدایی دموکراسی در یونان و رم عصر برده داری متفاوت است اما وجه اشتراک مهمی با آن ها دارد. زیرا، دموکراسیِ در عهد برده داری هم، دولتی بود برای اعمال دیکتاتوری یک طبقه بر طبقات استثمار شونده. به همان اندازه که دموکراسی در آن زمان ضامن حق استثمار برده بود٬ امروز در محدوده حق استثمار کارگر به وسیله سرمایه دار و رقابت سرمایه داران برای ایلغار دنیا و استثمار مردم دنیا، حق برده کردن زنان به عنوان بخش لاینفک از سیستم اجتماعی سرمایه داری، و حق بهره کشی از طبیعت تا حد کشتن آن عمل می کند. در طول تاریخ، با رشد نیروهای مولده (۴)، شیوۀ استثمارِ تولید کنندۀ مستقیم (برده، رعیت، کارگر) نیز تغییر کرد. بنابراین، به نسبت تغییر در زیربنای اقتصادی از برده داری به فئودالیسم و بعد به سرمایه داری، نهاد دولت که در قلب روبنای سیاسی قرار دارد نیز تغییر کرد.

بنابراین، دموکراسی برده داری و دموکراسی بورژوایی، انواع دولت های طبقاتی هستند که حق استثمار طبقه بی چیزی که دارای ابزار تولید نیست را قانونمند میکند.

آن چه، دموکراسی بورژوایی را از دموکراسی عهد باستان متمایز می کند، این است که دموکراسی بورژوایی از دل انقلابات بورژوایی، به ویژه انقلاب فرانسه و در ضدیت با قدرت کلیسا، سلطنت و امتیازات موروثی عصر فئودالیسم بوجود آمد. ارزش ها، قوانین و بطور کل روبنای سیاسی ای که از دل این انقلابات برای عصر جدید سرمایه داری تئوریزه و اعمال شد، منطبق بر زیربنای اقتصادی و شیوۀ تولیدی جدیدی بود که منافع طبقه بورژوازی را تامین می کرد. فردگرایی در مقابل جمع گرایی فئودالی و برابری در مقابل امتیازات موروثی تحسین شد تا انسان ها به مثابه دارندگان نیروی کار – کار عام در مقابل کار خاص — از زمین و زمیندار کنده شده و تبدیل به کارگران «آزاد»ی شوند که می توانند نیروی کارشان را از خود بیگانه کرده و در بازار با دارندگان ابزار تولید مبادله کرده و به آنان واگذار کنند.

بنابراین، دموکراسی بورژوایی، پخش حقوق «برابر» نیست. بلکه، یک بنیاد اجتماعی، یک سازمان پیچیده اعمال دیکتاتوری طبقاتی، برای حفظ شیوۀ تولید سرمایه داری و روابط طبقاتی و اجتماعی و فرهنگ متناظر با آن است.

 

تئوریزه کردن دموکراسی بورژوایی

 

در تدارک تولد جامعۀ سرمایه داری و تحکیم آن، بسیاری از نظریه پردازان بورژوازی، دموکراسی بورژوایی را تئوریزه کردند. تئوری دموکراسی٬ بر مبنای ایده آلیزه کردن جامعۀ بورژوایی است — دادن تصویری غیر طبقاتی، جاودانه و منطبق بر «طبیعت انسان»؛ جامعه ای که افراد اتمیزه شده بعنوان واحدهای جداگانه در محدوده و منطبق بر روابط کالایی و تولید کالایی برای خودشان و حتی برای جامعه بر مبنای رای فردی تصمیم میگیرند.

اما، در جامعه ای که نیروی کار انسان ها کالاهای قابل مبادله است، رقابت بی وقفۀ هر کس برای پیشی گرفتن بر دیگری وجود دارد و در هر جامعه ای که چنین رقابت و روابط کالایی موجود است، تقسیم جامعه به طبقات نابرابر الزاما وجود دارد. یعنی همان مشخصات اجتماعی که بی وقفه بر رقابت هر فرد برای قدرت بر دیگری می دمد، جامعه را به طبقات نابرابر تقسیم می کند.

دموکراسی بورژوایی، قوانین اجتماعی مبتنی بر برابری حقوقی افراد در مقابل قانون را به جای قوانین فئودالی- الهی که مبتنی بر برتریِ و امتیازات «خدادادی» عده ای از افراد جامعه به نسبت اکثریت جامعه بود، قرار داد. هرچند، این گسست از فئودالیسم در زمان خودش انقلابی بود اما جامعۀ طبقاتی را در شکل دیگری (در شکل سرمایه داری) تداوم بخشید و برابری صوری در برابر قانون، ضامن نابرابری اقتصادی و اجتماعی واقعی شد و امروز، امری مربوط به گذشته و کهنه است و باید از آن گذر کرد زیراهرگز قادر نیست جامعه را از آن جایی که هست به جایی بهتر برای اکثریت تحت ستم و استثمار جامعه و برای رهایی نوع بشر از نظام طبقاتی ببرد.

 

شکل و محتوای برابری قانونی

شکل و محتوای برابری قانونی کاملا منطبق بر شیوه تولید سرمایه داری است. مبنای برابری در مقابل قانون، برابری کار انسان هاست. حتا حق کار نیست. زیرا کارکرد شیوه تولید سرمایه داری همیشه قشر بزرگی از مردم را بیکار می کند. بنابراین، قانون برابریِ کار انسان ها، به برابری در شکم سیر و فرصت حیات تسری پیدا نمی‏کند.

سنجش برابری کار انسان ها برای انجام مبادلۀ میان برابرها، زمانی ممکن شد که تولید و مبادلۀ کالاییِ گسترده (یعنی، سیستم سرمایه داری) در جوامع حاکم شد. ابزار تولید ثروت در دست عدۀ قلیلی متمرکز شد. اکثریت از ابزار تولید جدا شدند و مجبور شدند برای ادامه حیات، کالایی را که دارند یعنی «نیروی کار» خود را به صاحبان ابزار تولید بفروشند و کار خود را در اختیار آنان قرار دهند. در سرمایه داری، کار انسان ها دیگر توسط فعالیت کنکرت (انضمامی) آنها برای تولید یک فرآورده معین، مشخص نمی شود. بلکه توسط زمان کار سنجیده می شود. آنهم نه زمانی که هر کارگر برای تولید فرآورده ای صرف می کند. بلکه زمان  میانگینی که در کلیت جامعه (و امروز، در جهان) برای تولید هر محصول مشخص لازم است: زمان کار اجتماعا لازم. مبادله تنها یک تجارت و بده بستان در بازار نیست بلکه مبادله به همه چیز تسری یافته و حتی بر جهانبینی انسان ها حاکم می شود. پس نمی توان دیدگاه بورژوایی از برابری را از روابط اجتماعی و طبقاتی که سرچشمه آن بوده جدا کرد.

در جامعه ای که بر اساس روابط تولیدی بورژوایی بنا شده است، و تضاد آشتی ناپذیری بین بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد، غیرممکن است که روبنا (از جمله، قوانین و دادگاه ها، پلیس و ارتش، بوروکراسی و کل دستگاه حکومتی و همچنین ایده ها، ارزشها، اخلاقیات و غیره) از روابط تولیدی و تقسیم کاری که مشخصه این جامعه و برایش اجتناب ناپذیر است، حمایت نکند یا آن را تقویت نکند – و این مترادف است با حمایت از استثمار و ستم توده های مردم و استفاده از خشونت گسترده علیه آنان، برای دفاع از این سیستم و منافع طبقه حاکمۀ آن است.

 

دموکراسی و انتخابات

بسیاری دموکراسی را از محتوای طبقاتی آن جدا کرده و به معنای لغوی آن یعنی حاکمیت اکثریت بسنده می کنند و با اشاره به تبارز آن در انتخابات، سعی دارند حاکمیت اکثریت را در دموکراسی بورژوایی به اثبات برسانند. در صورتیکه هر روند دموکراتیکی را باید نسبت به روابط اقتصادی-اجتماعی غالب در جامعه ارزیابی کرد. انتخابات یک داور بی طرف نیست که بین طبقات و احزابی که نمایندگان طبقات مختلف هستند داوری کند. انتخابات در دموکراسی بورژوایی توسط بورژوازی کنترل میشوند و در هیچ شرایطی وسیله ای برای تصمیم گیری اساسی نیست. و در واقع هدف اولیۀ انتخابات، مقبولیت بخشیدن به نظام و سیاست ها و اقدامات طبقه حاکم زیر پوشش «اقتدار مردمی» و انحراف، محدود کردن و کنترل فعالیت های سیاسی توده های مردم است. خود فرآیند انتخاباتی تمایل به پنهان کردن روابط طبقاتی اصلی در جامعه، تضادهای طبقاتی دارد و بیانِ نهادی است که برای افراد اتمیزه شده در جامعه امکان مشارکت سیاسی صوری برای تقویت وضع موجود را فراهم میکند. این فرآیند نه تنها مردم را به افراد منزوی تقلیل می دهد بلکه آنها را به یک موقعیت منفعل سیاسی نیز فرو کاسته و جوهر سیاست را به شکل انفعال اتمیزه شده تعریف می کند: افراد، به طور جداگانه می توانند به این یا آن گزینه رای دهند و این در حالی است که تمام گزینه ها توسط یک نیروی فعال که بالای سر این تودۀ «شهروندان» اتمیزه شده قرار دارد، فرموله و ارائه میشود.

 

دموکراسی و خشونت

خیلی ها دچار این توهم هستند که دموکراسی یک فرم حکومتیِ ماورای طبقات و بنابراین، ماورای خشونت است. در حالی که فلسفۀ سیاسیِ دمکراسیِ سرمایه داری چارۀ خشونت را در انحصاری کردن خشونت توسط دولت می داند و اعمال خشونت را حق نیروهای نظامی دولت ودستگاه امنیتی آن می داند. دموکراسی های بورژوایی، اولین دولت هایی بوده اند که از بمب هسته ای برای سلطه بر جهان استفاده کرده اند. در دنیایی که تحت حاکمیت این دموکراسی های سرمایه داری- امپریالیستی است، هر روز صدها هزار نفر از گرسنگی و علل مربوط به آن می میرند و هر روز بر تعداد کودکان کار و مهاجرین آواره در مرزها اضافه می شود. و رسما موقعیت بردگی به زنان، نیمی از جمعیت دنیا، تحمیل می شود. و همۀ اینها تحت عناوین فریبکارانه «برابری» و «حق برابر در مقابل قانون» انجام می شود.

 

زنده یاد امیرحسن پور کارنامۀ دموکراسی «غربی» و عملکرد آن در کشورهای «شرق» (کشورهای تحت سلطه امپریالیسم) را چنین بیان می کند:

«… تئوریسینهای دمکراسی از جمله مایکل ایگناتیف (روزنامه نگار، استاد دانشگاه و از رهبران حزب لیبرال کانادا) استدلال کرده اند که در مبارزه با تروریسم میتوان دمکراسی را متوقف کرد، آزادیهای مدنی را معلق کرد، و به شکنجه متوسل شد. … کارنامۀ آمریکا در ده سال پس از حمله به عراق: شکنجه های وحشیانۀ زندانیان، توقیف و ربودن مخالفین، ترافیک دستگیرشدگان در سطح بین المللی، ایجاد زندانهای مخفی در خارج از مرزها، پایمال کردن آزادیهای مدنی و همۀ اینها با توجیه قانونی. … اگردرغرب هر سنگِ بنای دمکراسی را با جنگ علیه شهروندان، کشتار مردم مستعمرات، برده کردن مردم آفریقا، و تحمیل دو جنگ جهانی و دهها جنگ دیگر به مردم دنیا روی هم گذاشتند، کارنامۀ دمکراسی های شرق درخشان تر نبوده است. … نظام دمکراتیک هندوستان، بر خلاف آمریکا، که در پروسۀ لشکرکشی و اشغال و کشتار و ژنوسید و برده داری و آپارتاید نژادی متولد شد، در بطن ایده ها و پراتیک عدم خشونت، استقلال خواهی، و استعمارزدائی پایه ریزی شد.  …  اما شصت و سه سال بعد ازاستقلال، روابط برده داری و فئودالی و کاستی پا برجا هستند، و پا به پای آن، فرمهای جدید ترِ خشونت زندگی مردم این شبه قاره را به جهنم تبدیل کرده اند: ترافیک زن و مرد و کودک به منظور بهره کشی جنسی و در آوردن ارگانهای بدن آنها، کار برده ای، بیگاری و کار اجباری برای استهلاک قرض (bonded labour)، جنین کُشی (دختران)، طفل کُشی (دختران)، خشونت علیه بیش از چهل میلیون زن بیوه، «گرسنه ترین کشور دنیا» با ۲۳۰ میلیون نفر جمعیت دچار سوء تغذیه، بالاترین در صد کودکان از رشد بازمانده (%۴۸)، مرگ دو میلیون کودک در سال بخاطر گرسنگی (۶۰۰۰ در روز) … » (۵)

 

توضیحات

۱- «… نه فقط تولید (فرآورده های مورد نیاز جامعه) بلکه چگونگیِ تولیدشان موضوع اساسی جامعه است. مردم برای پیشبرد تولید وارد چه روابطی می شوند؟ … روابط تولیدی و اینکه برای تولید و توزیع و انتقال محصولات وارد چه روابطی می شوند؟ … کارهای مختلف برای تولید محصولات در چارچوب کدام شیوۀ تولیدی انجام می شوند. شیوۀ تولیدی، آن چارچوب اساسی است که هر اتفاق مهم جامعه را تعیین می کند. نه اینکه همه چیز در جامعه به شیوۀ تولیدی خلاصه شود، ولی شیوۀ تولیدی پایه و اساس آن است، چارچوب اساسی اش را تعیین می کند.» (آواکیان. کمونیسم نوین فصل «از طریق کدام شیوۀ تولیدی». پرانتز و کلمات برجسته از آتش است.)

۲- مهدی نصیری. کلان روایت جمهوری اسلامی به پایان رسیده. دیدار نیوز

۳- منشور مطالبات حداقلی ۲۰ تشکل های مستقل صنفی و مدنی ایران. ۲۶ بهمن ۱۴۰۱

۴- نیروهای مولده، به مجموعه ابزار تولید و دانش تولید کنندگان گفته می شود. مثلا، خویش و کاوآهن و دوک نخ ریسی و زمین و کارخانه و ماشین آلات و دانش مربوط به تولید توسط این ابزار. نیروهای مولده دوران فئودالی از سطح رشد بسیار پایین داشت اما در عصر سرمایه داری، تولید کننده مستقیم (کارگر) با انواع ابزار تولیدی پیشرفته کار می کند. سطح رشد این نیروهای مولده، روابط تولیدی را تعیین می کند. روابط تولیدی شامل سه جزء مالکیت بر ابزار تولید، تقسیم کار میان انسان ها در فرآیند تولید و چگونگی توزیع ثروت تولید شده میان آنهاست. اینها «زیربنای اقتصادی» جامعه را تشکیل می دهند. و روبنای سیاسی که شامل دولت و فرهنگ و ایدئولوژی است کمابیش باید منطبق بر خصلت زیربنای اقتصادی باشد تا این مجموعه بتواند بچرخد و کار کند.  

۵-دموکراسی و خشونت، امیرحسن پور، نشریه آرش، شماره ۱۰۵-۱۰۶، اسفند ۱۳۸۹- مارچ ۲۰۱۱، صفحات ۷۹-۸۵