استعمار نیست، امپریالیسم است! و چرا نیاز به قدرت سیاسی داریم!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

در تحلیل از قوای محرکۀ جنگ کنونی اسرائیل، سرمقاله آتش ۱۴۴ به یک واقعیت مهم و زیربنایی که این جنگ را شکل می دهد، پرداخته است که بدون درک آن هرگز نمی توان فهمید چرا جنگ کنونی اسرائیل علیه مردم غزه، متفاوت از جنگ های گذشتۀ آن است. منظورمان از «متفاوت» آن نیست که این بار اسرائیل در جنایت و آدمکشی حتا مرزهای خیالیِ جنایتکاران بدنام تاریخ را پشت سر گذاشته است. منظور آن است که این جنگ، در چارچوب بزرگتری که اوضاع کنونی جهان را شکل می دهد، قرار گرفته است. سرمقاله می نویسد: «آشکار است که جنگ جدید اسرائیل، خصلتی اضافه و متفاوت از جنگ های قبل دارد. نه به علت شقاوت ویژه ای که ارتش اسرائیل در این جنگ نشان داده و نه به خاطر این که بنیادگرایان اسلامی حماس دست به کشتار غیرنظامیان در خاک اسرائیل زدند. بلکه به این علت که تمام تضادهای کهنه در این منطقه – از جمله تضاد میان بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم آمریکا، در چارچوب دینامیک (قوای محرکۀ) بزرگتری ادغام شده اند. این چارچوبۀ بزرگتر، رقابت میان قدرت های امپریالیستیِ ایالات متحده و اروپا در یک طرف و امپریالیست های روسیه و چین در طرف دیگر، بر سر قدرت و نفوذ سیاسی و نظامی و اقتصادی در مناطق مختلف جهان، از جمله در خاورمیانه است. … آن چه در اعماق می جوشد و قدرت های امپریالیستی جهان و بازیگران منطقه ای را وادار به حرکاتی می کند که نه فقط خاورمیانه بلکه کل جهان را به لبۀ پرتگاهی هولناک می راند، کارکرد سیستم جهانی سرمایه داری است. صاعقۀ آشوب بی سابقه در سیستم جهانی است که اینگونه در خاورمیانه بر زمین می خورد — در منطقه ای با بازیگران گرسنۀ قدرت که آنها هم زیر فشار ضرورت هایی که همین اوضاع برایشان ایجاد می کند، عمل می کنند.» (جنگ اسرائیل و حماس، آتش ۱۴۴. آبان ۱۴۰۲)

برای فهم این مساله باید «قوای محرکۀ زیربنایی» را فهمید. به تضاد اساسی سرمایه داری اشاره کردیم. به تضاد آنارشی ارگانیزاسیون و به نتیجه اش که رقابت بزرگ امپریالیستی است. درک این مساله بسیار مشکل است. زیرا، شیوه تفکر رایج سطحی بینی است.

درک های ارتجاعی از امپریالیسم

جمهوری اسلامی و بنیادگرایان اسلامی، درکی از امپریالیسم را تبلیغ و ترویج کرده اند که نه تنها منطبق بر واقعیت نیست بلکه به شدت ارتجاعی است و به طور خلاصه، به معنای ضدیت با جنبه های مترقیِ تحول فکری عظیمی است که بشریت برای اولین بار در قرن ۱۸ در کشورهای اروپا تجربه کرد و به «روشنگری» معروف شد. روشنگری هم نتیجۀ انقلاب های بورژوا دموکراتیک بود و هم تدارک فکری آن. جنبه های مترقی اش شامل ترویج تفکر انتقادی، به چالش کشیدن جزم های دینی و تاکید بر جدایی سیاست از مذهب (و نه فقط دین از دولت) بوده است. این ها را بنیادگرایان اسلامی «بیگانه و دشمن» مردم می دانند و برای جا انداختن این تفکر ارتجاعی، از واقعیت تاریخی دیگری سوء استفاده می کنند. یعنی، از این واقعیت که با تبدیل کشورهای سرمایه داری اروپا و آمریکای شمالی، به قدرت های سرمایه داری امپریالیستی، جنبه های ارتجاعی روشنگری که سلطه گری استعماری و امپریالیستی بر کشورهای جهان سوم بود، جنبۀ حاکم در تفکر «غرب» شد. نتیجۀ نهاییِ بازتعریفِ ارتجاعی «امپریالیسم» توسط بنیادگرایان اسلامی این است که در کشوری مانند ایران امپریالیسم به عنوان نیرویی شناخته شد که ضد تاریک اندیشی دینی است، طرفدار آزادی و برابری زن و مرد است و غیره. و به این ترتیب، به طور مشخص در ایران، اقبال زیادی در میان مردم یافت. این در حالی است که نظام سیاسی و اقتصادی حاکم در ایران، ابتدا به ساکن توسط امپریالیسم بریتانیا و سپس توسط امپریالیسم آمریکا مستقر و تحکیم شد. در واقع، یک نوع تفکر واکنشی که به همان اندازه ضد واقعی و سطحی و دون پایه است، جایگزین تعریف جمهوری اسلامی از «امپریالیسم» شد. پیش از بنیادگرایان اسلامی، ناسیونالیست های عرب و چپ های وابسته به شوروی سابق (و وابسته به امپریالیست های روس و چین کنونی) مانند حزب توده ایران و احزاب «خلق» و «پرچم» در افغانستان و بسیاری دیگر، امپریالیسم را محدود به سلطه گری استعماریِ مستعمره چیان اولیه (بریتانیا و آمریکا و فرانسه) می کردند. در حالی که خود شوروی، در دهۀ ۱۹۶۰ میلادی به عنوان یک کشور سرمایه داری امپریالیستی پا به عرصه جهان گذاشت و زیر جبر سرمایه که «انبساط بیاب یا بمیر» است، درگیر کشور گشایی و اشغال نظامی در آفریقا و افغانستان شد و کاملا مانند امپریالیست های قدیمی تر، آن چه به کشورهای تحت سلطه خود «صادر» می کرد فقر و فلاکت بود و تحمیل حکومت های سرکوبگر که فقط با زندان و شکنجه می توانستند حکومت کنند. چین کنونی هم با وجود داشتن نقاب «سوسیالیسم» و «کمونیسم» تبدیل به یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی شده است که به طور موثر در حال به چالش کشیدن نفوذ امپریالیسم آمریکا در سه قاره آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین است. در واقع، آفریقا زیر ضربات سرمایه های چینی، در حال زیر و رو شدن است.

علاوه بر بنیادگرایان اسلامی و رویزیونیست های حاکم در شوروی (که بطور رسمی در دسامبر ۱۹۹۱ فروپاشید) جریان های خرده بورژوایی «چپ» نیز در تحریف معنای امپریالیسم و رابطه اش با کشورهای «جهان سوم» نقش اساسی داشته اند. باب آواکیان، نقل قول بسیار مهمی را از کتاب لنین به نام «امپریالیسم، بمثابه آخرین مرحله سرمایه داری» نقل می کند. که دقیقا تشریح درک خرده بورژوازی از امپریالیسم است. لنین گفت، با تبدیل سرمایه داری به سرمایه داری-امپریالیسم در حدود آغاز قرن بیستم،

… یک اپوزیسیون دموکراتیک خرده بورژوایی علیه امپریالیسم پدید آمده است … در سال ۱۸۹۸ جنگ امپریالیستی علیه اسپانیا، در ایالات متحده مخالفت «ضد امپریالیست ها»، آخرین بازماندگان دموکراسی بورژوایی را بر انگیخت. آنها این جنگ را «جنایتکارانه» اعلام کردند، الحاق سرزمین های خارجی را نقض قانون اساسی دانستند و رفتاری که با رهبر فیلیپینی ها، آگوینالدو شد را … «خیانت شوونیستی» دانستند …؛ اما تا زمانی که این انتقادها از تشخیص رابطه ناگسستنی میان امپریالیسم و تراست ها و در نتیجه، از تشخیص رابطۀ میان امپریالیسم و بنیان های سرمایه داریِ آن پرهیز کنند، تا زمانی که از متحد کردن نیروهایی که در مقیاس کلان توسط سرمایه داریِ خلق شده اند [ یعنی پرولتاریا – B.A.] دور بمانند،  صرفا یک «آرزوی پرهیزکارانه» خواهند بود.[۱] (تاکید ازآتش است)

ندیدن بنیان های سرمایه داریِ امپریالیسم، باعث می شود که امپریالیسم به استعمار کهنه تقلیل داده شود؛ به یک قدرت «خارجی» که کشوری را اشغال کرده و مانع از «استقلال» آن می شود. البته قدرت های امپریالیستی اشغال هم می‏کنند و پایگاه های نظامی در نقاط مختلف جهان دارند. استعمار کهنه، نسبت به نظام اقتصادی اجتماعی حاکم در کشورهای تحت استعمار، نسبتا «خارجی» بود. اما امپریالیسم، مرحله ای از سرمایه داری است که کشورهای استعمارگر سابق تمام فابریک کشورهای تحت سلطه خود را با صدور سرمایه، زیر و رو کرده و آنها را به طور تبعی در اقتصادهای مرکزی ادغام کرده اند. به این ترتیب، امپریالیسم در کشورهای «جهان سوم» نه یک پدیدۀ «خارجی» بلکه بخشی لاینفک از ماتریس سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این کشورهاست.

سرمایه داری امپریالیستی، سرمایه داری را در این کشورها رشد می دهد. اما سرمایه داری ای که وابسته به تزریق دائمی سرمایۀ خارجی است و در رشد درونی اش بسیار معوج و ناموزون است. سرمایه امپریالیستی در این کشورها، با نرخ سودهای بالا انباشت سرمایه می کند که بر مافوق استثمار نیروی کار تکیه دارد. این یک رابطۀ تولیدی میان امپریالیسم و کشورهای تحت سلطه است. امپریالیسم عمدتا از طریق شکل دادن به قشری از طبقۀ حاکمه و دولت های استبدادی سرکوبگر در راس این جوامع است که این کشورها را به لحاظ سیاسی کنترل می کنند.  مخالفت این یا آن رژیم با این یا آن قدرت امپریالیستی، به معنای آن نیست که آن رژیم پدیده ای بیرون از شبکه تارعنکبوتی سیستم امپریالیستی است. نمونۀ بارز آن جمهوری اسلامی است که بسیار عمیق تر از رژیم شاه، ایران را در این شبکۀ تارعنکبوتی بافت. به علاوه، این رژیم ها نیز تحت تاثیر اوضاع جهانی، می توانند از سمت یک امپریالیست به سمت امپریالیست دیگر بروند. در واقع، در اوضاع کنونی زیر فشار رقابت های میان قدرت های امپریالیستی، در بسیاری از آنها شکاف های بزرگ ایجاد می شود و تضعیف شان می کند. حتا در برخی کشورهای آفریقا، منجر به کودتاها و تصفیه های درونی شده است که در آن ها، جناح های وابسته به امپریالیسم روسیه، با کودتای نظامی جناح های وابسته به امپریالیسم فرانسه را از قدرت ساقط کردند.

بنابراین، ضدیت رژیم های مرتجع با این یا آن قدرت امپریالیستی، هرگز به معنی «ضد امپریالیست» بودن آن ها نیست. دولت های حاکم در جهان سوم، نه ضد امپریالیست هستند و نه مستقل از امپریالیسم. همه آنها مهره هایی در ماشین نظام جهانی سرمایه داری امپریالیسم هستند. این امر شامل جمهوری اسلامیِ به اصطلاح «ضد امپریالیست» هم هست. همان طور که در بالا گفتیم، «ضد امپریالیسم» جمهوری اسلامی ضدیت با آن جنبه های مترقی ای است که جامعه بشری برای اولین بار در جریان انقلاب های بورژوایی قرن هیجدهم در اروپا و آمریکا تجربه کرد. عصر آن انقلاب ها تمام شد و آن جنبه ها هم در چارچوبۀ سیستم منسوخ سرمایه داری امپریالیستی ادغام شدند و هرگونه تلاش برای تکرار آن انقلاب ها، آب در هاون کوبیدن و به قهقرای بیشتر رفتن است.

امروز، «چپ» های طرفدار «محور مقاومت» همان نسخه از «ضد امپریالیسم» را ترویج می‏کنند که حزب توده و احزاب طرفدار سوسیال امپریالیست های شوروی می‏کردند. به زعم آنها، جمهوری اسلامی ضد امپریالیست است چون با کشورهای امپریالیستی ناتو به سرکردگی آمریکا، ضدیت می ورزد. به اعتقاد آنها، روسیه و چین حتا اگر سرمایه داری باشند اما امپریالیست نیستند! و مهمترین استدلالشان این است که این دو کشور، به اندازه امپریالیست های قدیمی تر در کشورهای «جهان سوم» نفوذ ندارند. واضح است که اینها صرفا روایت های تبلیغاتی برای دفاع از قدرت های امپریالیست خاص می باشند. وام های مالیِ برده کننده چین در آفریقا، استثمار برده وار میلیون ها کودک کار در معادن و مزارع و میلیون ها زن در مشقت خانه های تولیدی وابسته به سرمایه های چینی در آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین، «تولید کار» برای آنها نیست. اینها روایت هایی است در خدمت به امپریالیست های چین و روس.

جریان های «چپ» سوسیال دموکرات، آیینۀ روبروی «چپ» محور مقاومت هستند. آنان مشاطه گر «دموکراسی» غرب اند و در مقابل منع تجمع و آزادی بیان در مخالفت با نسل کشی فلسطینی ها به دست اسرائیل در آلمان و فرانسه و سوئد و … بزدلانه سکوت کردند. این ها هم روبنای دموکراسی بورژوایی موجود در کشورهای اروپایی را از زیربنای اقتصادی سرمایه داری- امپریالیستی آن جدا می‏کنند. در نتیجه، نمی بینند و نمی خواهند ببینند که رفاه و حداقلی از حقوق دموکراتیک در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غرب در دوره های نسبتا «آرام»، مدیون وجود دولت های سرکوب و شکنجه و استثمار بیرحمانه در کشورهای «جنوب جهانی» یا «جهان سوم» است که میدان های انباشت سودآور سرمایۀ آنها است. همین رفاه و حقوق حداقلی هم امروزه، تحت عنوان «امنیت ملی» زیر تیغ دولت های «دموکرات» رفته است و نفیر نیروهای فاشیست در آمریکا که مهد دموکراسی دانسته می شود، حیات علم و تفکر علمی و آزادی بیان را به طور جدی به خطر انداخته و بنیادگرایی مسیحی، حملات تهاجمی و افسارگسیخته ای علیه بنیان های سکولار دولت و حقوق اولیه زنان می کند. 

برای درک همۀ وقایع تکان دهندۀ جهان، جنگ ها، عروج بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و فاشیسم در غرب، تبدیل چین و روسیه به رقبای امپریالیست های غرب، و هر واقعه مهم در جهان، باید به ریشه ها نگاه کرد: به کارکرد سیستم سرمایه داری- امپریالیستی در اقتصاد و بازتاب آن در سیاست – از جمله در سیاست نسل کشی فلسطینی ها توسط دولت اسرائیل.

اکثر کسانی که خود را مارکسیست می دانند، سرمایه داری را به رابطۀ استثمارگرانه میان بورژوازی و پرولتاریا تقلیل می دهند. در حالی که دینامیک (یا قوه محرکۀ) آنارشی  ارگانیزاسیون مولفۀ عمده در تضاد اساسی[۲] عصر سرمایه داری است که به نوبۀ خود، موتور تشدید استثمار است. زیرا، هر سرمایه دار پیشاپیش و قبل از روبرو شدن با سرمایه داران دیگر در بازار جهانی، باید تضمین کند که حاشیۀ سودآوری کالاهایش بیشتر از سرمایه داران دیگر است. همین قوۀ محرکه است که سرمایه داران را وادار می کند علاوه بر رشد دیوانه وار فن آوری، در تمام جهان به دنبال کارگر ارزان و مواد خام ارزان باشند. (برای رسیدن به درکی علمی از حرکت سرمایه داری در عصر کنونی به مقاله زیر رجوع کنید: «در بارۀ قوۀ محرکۀ آنارشی و دینامیک های تغییر، به قلم ریموند لوتا».) و همین ضرورت، رقابت میان قدرت های بزرگ سرمایه داری امپریالیستی بر سر تصاحب میادین و حوزه های نفوذ و سلطه سیاسی و نظامی و اقتصادی در نقاط کلیدی جهان مانند خاورمیانه را شعله ور می کند. قدرت های سرمایه داری امپریالیستی، با جبرِ تجدید تقسیم جهان مواجهند و در واکنش به این جبر، فجایع انسانی بسیار بزرگ تر تولید خواهند کرد.

درک این واقعیت، یک امر آکادمیک نیست، بلکه راه نجات را به ما نشان می دهد. دینامیک های واقعی اوضاع را باید فهمید تا بتوان بر مبنای آن، تغییرش داد. اوضاع بسیار پیچیده است و با درک های ساده و سطحی هرگز نمی توان توده های مردم را حول منافع بنیادین شان بسیج و سازماندهی کرد. با تحلیل علمی از اوضاع، خودمان و توده های مردم را آماده کنیم و وظایف تکامل جنبشی برای انقلاب را سریع تر پیش ببریم. باب آواکیان در «راهی دیگر» می گوید: «مساله اساسی این نیست که آیا هرج و مرج خواهد بود یا خیر؛ یا آیا این هرج و مرج گریبان همه نقاط دنیا را به این یا آن شکل خواهد گرفت یا نه. سوال این است: از درون آن چه آینده ای، چه نوع جهانی بیرون خواهد آمد؟»

چرا به قدرت دولتی نیاز داریم؟

ما در اوضاع بسیار بدی هستیم. زیرا در هیچ نقطه از جهان قدرت سیاسی انقلابی نداریم. باب آواکیان لطمات فاجعه بار این فقدان بزرگ را این طور تشریح می کند: «در این جهان، انواع و اقسام قدرت های دولتی ارتجاعی بر مردم تحمیل شده؛ در کشتارهای دو طرفه به خاطر منافع کسانی که قدرت دولتی دیگری در اختیار دارند و به امپریالیسم دیگری و ستم و استثمارِ آن خدمت می کنند، به این سو و آن سو تازانده می شوند. … بدون قدرت دولتی پرولتری، با این وضع هیچ کاری نمی توان کرد. من برای کسانی که به پزشکان بدون مرز می پیوندند احترام زیادی قائلم. ولی بسیاری از آنان بعد از مدتی کنار می کشند. چون در تلاش برای انجام کاری برای مردم دنیا، با مشکلات و موانع بسیار عظیم روبرو می شوند. این مشکلات دقیقا به دلیل آن که مردم خود را از چنگال امپریالیسم خلاص نکرده و یک قدرت دولتی پرولتری برقرار نکرده اند، به طور تصاعدی رشد کرده و رشد می کنند. وقتی که این مسائل را ببینید و درک کنید (منظورم یک درک معوج از پشت یک منشور بورژوایی یا رویزیونیستی نیست بلکه از یک موضع کمونیستی است) فورا با این واقعیت روبرو می شوید که نیاز عاجل و آشکاری به انقلاب پرولتری و استقرار قدرت دولتی پرولتری است. بله، این انقلاب باید از مراحل گوناگون عبور کند. ولی در اساس و در تحلیل نهایی و بنیادا، هدف ما باید انقلاب پرولتری و قدرت دولتی پرولتری باشد که نخستین جهش بزرگ به سوی هدف نهایی یعنی دنیای کمونیستی به حساب می آید. دنیا هر نوع دولتی را تجربه کرده است. امپریالیست ها از تجربه انواع و اقسام دولت های دیگر استفاده می کنند تا این فکر را تقویت کنند که سلطه امپریالیستی و حتا استعماری، هر چقدر هم که بد باشد بهترین چیزی است که می تواند نصیب مردم آفریقا و مردم دیگر نقاط جهان سوم بشود. … اگر می خواهید بفهمید که چرا “بدون قدرت دولتی همه چیز توهم است” به چیزهایی فکر کنید که باید شما را دیوانه کند. و اگر کمونیست باشید، شما را دیوانه خواهد کرد. پیش از هر چیز فکر همین چیزها بود که شما را به سمت کمونیسم کشاند. زیر بار سنگین این وضعیت دریافتید و فهمیدید که در محدودۀ نظام موجود هیچ راه حلی برای این مصائب وجود ندارد. همه این چیزهای نفرت انگیز در ابعادی عظیم در حال گسترش است و ما اساسا هیچ کاری در مورد آن نمی توانیم انجام دهیم.  زیرا، هنوز قدرت دولتی پرولتری نداریم. این فکر که می توان بدون قدرت دولتی کاری انجام داد، در واقع توهمی بیش نیست. ببینید در نتیجه فقدان قدرت دولتی پرولتری چه اوضاعی را شاهدیم. گسترش شرایط اقتصادی و اجتماعی بس وحشتناک. اشاعه بنیادگرایی دینی از جمله در میان توده های تحتانی. منکوب شدن توده ها زیر فشار ستم و حقنه کردن عامدانۀ جهل به آنان. علت اوضاع کنونی اینست که ما نتوانستیم انقلاب کنیم» (آواکیان. چرا خواهان قدرت دولتی هستیم؟ چرا به قدرت دولتی نیاز داریم؟)

خاورمیانه­ای که امروز در جنگ­های ارتجاعی و وحشیانه میان باندها و دسته­جات مختلف اسلامی و دولت­های مرتجع بورژواکمپرادور می سوزد، خاورمیانه ای که به بستر عروج و گسترش اسلام­گرایی و میدان رقابت قدرت­های امپریالیستی تبدیل شده است فقط  یک راه نجات دارد و آن هم تبدیل شدن به یک خاورمیانۀ کمونیستی و پایگاه انقلاب جهانی پرولتری است. رهایی فلسطین و رهایی یهودیان در این بستر به دست خواهد آمد.

[۱] لنین، امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری. کلیات آثار لنین، جلد ۲۲ ص ۲۸۷

نقل شده در باب آواکیان. دموکراسی: آیا بهتر از آن را نمی توانیم؟ فصل ۵،  صفحه آخر

[۲] تضاد میان تولید اجتماعی از یک طرف و کنترل و تصاحب خصوصی تولید توسط معدودی سرمایه دار و معدودی از کشورهای ثروتمند جهان