درباره مستند پرویز ثابتی
فیلم ۵ قسمتی موسوم به «مستند پرویز ثابتی» در تلویزیون «من و تو» خاطرات ثابتی، مسئول اداره سوم و رئیس ساواک تهران و چهره علنی دستگاه امنیت رژیم شاه است. او در یک دهه پایانی حکومت پهلوی، مسئول مستقیم مقابله با جریانهای جنبش کمونیستی و گروه های چریکی چپ و روشنفکران و آزاد اندیشان ادبی و هنری و عامل کلیدی در سرکوب، اعدام و اعدام های فراقانونی مبارزین و سانسور فراگیر کتاب و شعر و رمان و ترجمه و تالیف بود. وی در این مصاحبه ها، اساسا و با صراحت این شرارت ها را ضروری قلمداد کرده و آنها را عادی سازی می کند. این که چنین فرد جنایت پیشه ای به صورت یک شخصیت «محترم» در لس آنجلس زندگی می کند، ادعانامه ای شدید علیه حرافی های دغلکارانۀ نهادهای «حقوق بشر» آمریکایی است و متاسفانه، نهادها و فعالین حقوق بشر ایرانی در آمریکای شمالی که نقش خوبی در افشای جنایت های جمهوری اسلامی در سرکوب و کشتار زندانیان سیاسی بازی می کنند، سکوت کرده اند.
جدا از این، دو موضوع در سخنان ثابتی جلب توجه می کند. یکم، تشکیل ساواک به مثابه حلقه ای از شبکه فرمانروایی امپریالیسم آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵) و مشخصا بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (۱۹۵۳). دوم، دلایل بحران حکومتی، علل سقوط شاه از نظر ثابتی و واقعیت مساله.
تشکیل ساواک و ادامه آن
ایجاد دستگاه امنیتی ساواک بخشی از دولت سازی امپریالیست های آمریکایی در ایران بعد از جنگ جهانی دوم و شاخه ای از نظام فرمانروایی امپریالیسم آمریکا در منطقه بود. در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲(۱۹۵۳) امپریالیست های بریتانیا و آمریکا با همکاری آخوندها دولت مصدق را سرنگون کرده و شاه را به قدرت رساندند. از آن پس، هزاران مستشار آمریکایی در ایران مستقر بودند و نقش مهمی در همه عرصه ها بویژه نظامی ایفا می کردند. ساواک در سال ۱۳۳۵ رسما اعلام موجودیت کرد اما تشکیل آن به یک ماه بعد از کودتا باز می گردد. ژنرال نورمن شوارتسکف (پدر)[۱] که همراه کرمیت روزولت کودتای ۲۸ مرداد را سازمان داده بودند، استخدام و تعلیم افراد برای ایجاد سازمان امنیت را آغاز کرد. وی همراه با سرلشگر تیمور بختیار که به سمت فرماندار نظامی تهران منسوب شده بود، کار تشکیل ساواک را شروع کرد.[۲] یک سال بعد، اولین عملیات موفقیت آمیز این هسته اطلاعاتی، از بین بردن شبکه بزرگی از افسران حزب توده در ارتش بود.(همانجا) دوسال بعد، یک تیم ۵ نفره از افسران سی.آی.ای که در زمینه های عملیات مخفی، تحلیل اطلاعاتی و عملیات ضد چریکی متخصص بودند به شوارتسکف پیوستند. تمام نسل اول ساواک را ژنرال شوارتسکف تعلیم داد. از سال ۱۳۴۷ (۱۹۶۵) خودِ ایرانی ها وظایف شکنجه و عملیات ضد چریکی را بر عهده گرفتند. (همانجا) اما کماکان تحت رهبری «پیمان سنتو» (مرکز فرماندهی نظامی امنیتی آمریکا در خاورمیانه) بودند و تحلیل و سیاست ها از همانجا دیکته می شد. در این «مستند» ثابتی از شرکت اش در جلسات «سنتو» یاد می کند. ارتشبد قره باغی درباره یکی از جلساتش با نیروهای امنیتی و خارجی می نویسد: «… علاوه بر این که دولت ایران عضو پیمان مرکزی (سنتو) بود؛ یک قراداد دو جانبه جداگانه نیز با دولت آمریکا داشت که به موجب آن دولت آمریکا متعهد شده بود، در مقابل هر نوع خطر و تهدید کمونیسم در منطقه به کشور ایران کمک و از استقلال و تمامیت ایران دفاع نماید، اعم از این که این خطر خارجی باشد یا داخلی. برابر مدارک اطّلاعاتی و برآوردهای اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران که برحسب معمول با هماهنگی مستشاران مربوطه (آمریکایی) بررسی و تهیه شده بود … آشوبگران و اغتشاش کنندگان اصلی را کمونیست ها و مارکسیستهای اسلامی تشخیص داده بودند که … منظورشان اضمحلال کشور است».[۳]
هرچند ساواک در اوج خیزش ضد سلطنت در سال ۱۳۵۷ توسط شاپور بختیار منحل شد، اما جمهوری اسلامی ایران از بدو تصرف دستگاه دولتی، با کمک کادرهای امنیتی ردۀ بالای شاه، مانند حسین فرودست (قائم مقام ساواک و رئیس دفتر اطلاعات شاه) شروع به بازسازی آن کرد. در واقع، فردوست همراه با سعید حجاریان ساواک را بازسازی کردند. جمهوری اسلامی، حتا برخی از اداره های ساواک مانند اداره هشتم را دست نخورده نگاه داشت.[۴]
بحران حکومتی و سقوط رژیم شاه
هرچند ثابتی در این «مستند» تلاش می کند نشان دهد بیش از یک پادوی خدمتگزار و جان نثار شاه بود و صاحب افکار «استراتژیک» است، اما تحلیل هایش از علل سقوط شاه، سطحی و مضحک است. وی مکررا به «نرمش» های شاه انتقاد می کند و در نهایت، عامل سقوط شاه را در همین «نرمش» ها و مخالفت با نظرات سخت گیرانه و سرکوبگرانه خودش، می داند.
در قسمت پنجم این فیلم، ثابتی خاطرهای از ملاقاتش در ژوئن سال ۱۹۷۷، با مسئول «میز ایران» در دولت آمریکا می گوید. او از «مسئول میز» می پرسد، شما بیشترین خطر برای ایران را چه می دانید؟ پاسخ میدهند بیشترین خطر نبود جانشین برای شاه است! ثابتی تعجب می کند چون شاه ولیعهد و نائبالسلطنه داشت. در بخش دیگر می گوید: «شاه اراده ای برای ماندن نداشت» و تاکید می کند «ما … حتی سال ۵۷ می توانستیم (اوضاع) را کنترل کنیم اگر که از همان اول محکم ایستاده بودیم». و پافشاری می کند که اگر شاه به توصیه های وی در سرکوب خونین اعتراضات گوش می داد، «کار به اینجا نمی کشید».
او از این که پدرخوانده رژیم شاه (آمریکا) دست از حمایت از وی کشید، متعجب است. وی هیچ درکی از ضرورت ها یا تضادهایی که مقابل رژیم شاه و امپریالیسم آمریکا قرار داشت، ندارد. آمریکا فاتح جنگ دوم جهانی بود و همین امر به وی آزادی آن را داد که کل خاورمیانه، از جمله ایران را، از امپریالیست های بریتانیایی و فرانسوی تحویل گرفته و به عنوان بخش کلیدی از امپراتوری بین المللی اش سازمان دهد –به ویژه به صورت دیواری در مقابل دولت سوسیالیستی آن زمان که تحت رهبری استالین بود و بعدها در مقابل شوروی ای که با احیای سرمایه داری تبدیل به یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی شده بود و در حال رقابت با آمریکا برای نفوذ سیاسی و اقتصادی در کشورهای موسوم به «جهان سوم» بود. ضرورتی که در سال ۱۳۵۶ در مقابل آمریکا خودنمایی می کرد «حفظ رژیم شاه» نبود بلکه حفظ هژمونی امپراتوری اش در خاورمیانه بود. در جواب به این ضرورت، آمریکا رژیم شاه را «قربانی» کرد. آمریکا، قبلا هم چنین کاری را با رژیم های مورد حمایتش کرده بود.[۵]
کسینجر در مورد جمهوری اسلامی گفته بود «ما مشکلی با جمهوری اسلامی نداریم چون توافق کرده اند که صادرات نفت جریان یابد.» اما نفت هرگز جوهر محاسبات استراتژیک هیئت حاکمۀ آمریکا نبود. آنها مساله را این طور می دیدند که نباید اجازه دهند در ایران انقلاب کمونیستی شود و یا شوروی که رقیب سوسیال امپریالیست آمریکا در مقیاس جهانی بود، بتواند جای پایی در ایران پیدا کند. در آن زمان و در چارچوب اوضاع جهان («جنگ سرد» با شوروی) آمریکا نیروهای بنیادگرای اسلامی را مانع مهمی در مقابل اهدافش نمی دید و آنها را آلترناتیو قابل قبولی به عنوان جانشین شاه می دید. منظور «میز ایران» از این که شاه جانشین ندارد این نبود که شاه، ولیعهد و نائب ندارد. بلکه این بود که تداوم آن شکل از حاکمیت (رژیم شاه) موجب تزلزل کل شبکۀ امپراتوری آمریکا در خاورمیانه می شود. کمااینکه همان دوره، آمریکا در افغانستان نیز سیاست تقویت نیروهای بنیادگرای اسلامی در مقابل شوروی و رژیم وابسته به شوروی در آن کشور را اتخاذ کرده بود. البته، بعدا در تداخل با بسیاری از تغییرات مهم در جهان، نیروهای بنیادگرای اسلامی تبدیل به مانع مهمی در مقابل آمریکا شدند. اما در سال ۱۳۵۷ آنها در پاسخ به ضرورت مقابل شان، این نیروها را «راه حل کمتر بد» می دیدند و امپریالیست های اروپایی هم با آنها متفق القول بودند. همین انتخاب نشان می داد که امپریالیست ها همیشه دارای «آزادی عمل» نیستند و کارکرد سیستم شان در تداخل با سیاست هایی که در هر مقطع اتخاذ میکنند، بحران های جدیدی برایشان می آفریند و آزادی عمل هایشان را کمتر می کند. به عبارت دیگر، انقلاب ایران یک مدیر صحنۀ بین المللی هم داشت.
برای پرویز ثابتی قابل فهم نیست چرا شاه عقب نشینی کرد. وی تصور می کند چون به توصیه های سرکوبگرانۀ او عمل نکرد، کار به جایی رسید که شاه از کشور خارج شد. درواقع شاه و مهمترین عناصر حکومت اش، توسط مامورین امپریالیست های آمریکایی قانع شدند که برای «مهار بحران» وی باید از کشور خارج شود. هنگامی که به جامعۀ ایران در آن زمان نگاه می کنیم، روشن می شود که هرگونه سرکوب خونین، می توانست اوضاع را کاملا از اختیار آمریکایی ها و متحدین مرتجع گوناگونی که از طیف های اسلام گرا تا ملی گرا یافته بودند، خارج کند. رنج و فلاکت گسترده مردم و جا به جایی میلیون ها نفر که از روستاها و زندگی سنتی کنده شده و در حاشیه شهرها بدون آنکه از امکانات زندگی شهری و مشاغل شهری بهره ای ببرند، روی هم «تلنبار» شده بودند و سانسور و فساد عریان که قشر روشنفکر و متخصصین را از این رژیم کاملا بیزار کرده بود، بیش از آن بود که با سرکوب «حل» شود. به علاوه، آنها می دانستند که با سرکوب شدید جریان های جنبش کمونیستی، و در نتیجۀ سیاست های قبلی خودشان و ساواک، میدان به دست جریان های بنیادگرای اسلامی افتاده است که در حال سازماندهی توده های مردم حول نسخه ای پوسیده از ارزش ها و فرهنگ سنتی هستند. برای امپریالیست های آمریکایی، رواج هر نوع ضد کمونیسم و جهل دینی قابل قبول و مورد اعتماد بود.
در نهایت، با گسترش خیزش ضد سلطنتی، آنها به این جمع بندی رسیدند که بحران مشروعیت رژیم شاه غیرقابل ترمیم است و تصمیم گرفتند برای حفظ کلیتِ نظام اقتصادی- اجتماعی و ستون فقرات نظامی- امنیتی دولتی که در ایران شکل داده بودند، بحران را با روش دخالت از«بالا» و به شیوۀ «تغییر رژیم» حل کنند. پس، با بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی وارد تعامل شدند. ابراهیم یزدی در خاطراتش می نویسد: «… نظریه برژینسکی (وزیر دفاع کارتر) این بود که در غیاب شاه تنها نیرویی که میتواند جلوی خطر کمونیسم را در ایران بگیرد هماهنگی و ائتلاف میان نظامیان و روحانیان است.»
درس های انقلاب ۵۷ برای امروز ما
امروز نکته مرکزی در برخورد به گذشته این است که چه درس هایی برای امروز ما دارد. در پروسه انقلاب ۵۷، عوامل بسیار مساعدی به وجود آمدند برای شکل دادن به یک اوضاع انقلابی که بیشترین امکان پیروزی انقلاب واقعی را به دست میدهد. اما غایب بودن یک فاکتور تعیین کننده مانع از سوق دادن اوضاع به آن سمت بود: غایب بودن یک نیروی پیشاهنگ کمونیست؛ پیشاهنگی که آلترناتیو استقرار یک جامعۀ سوسیالیستی با مختصات و اصول و کارکردهای روشن را داشته باشد، دارای استراتژی انقلابی رسیدن به آن باشد و در آن میدان پرتلاطم و آشوب، به سرعت و کوشش حداکثری حول این آلترناتیو، صحنه سیاسی را پولاریزه کرده و در مقابل قطب های ارتجاعی، تبدیل به قطب تاثیرگذاری بر میلیون ها مردمی شود که خواهان تغییر بنیادین در شرایط ستم و استثمارشان بودند.
در واکنش به جنایت های رژیم میلیون ها نفر به حرکت درآمده بودند. اما در میدان، جریان های ارتجاعی خارج از حکومت هم بودند که افق و برنامه ای کاملا ارتجاعی برای جامعه داشتند. وقتی بحرانی سربلند می کند که مشروعیت رژیم حاکم را از میان می برد، در صفوف وفادارنش انشقاق و پراکندگی به وجود آمده و حامیان امپریالیست اش هم گزینۀ «مطمئنی» ندارند، و هم زمان نیروهای ارتجاعی با برنامه های کاملا ارتجاعی میدان دار شده اند، بسیار مهم است که کمونیست های انقلابی با برنامه ای روشن و تحلیل از نیروهای حاضر در صحنه، وسیعترین نیروهای مبارز که اکثرشان افق و برنامه کمونیستی ندارند اما تغییر بنیادین می خواهند را با آلترناتیو انقلابی (رجوع کنید به پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران) آشنا کرده و این طیف متنوع را حول راهی که به واقع جوابگوی معضلات اصلی جامعه خواهد، بود متحد کنند. و راه را برای درگیر شدن شمار بیشتری از مردم باز کنند که در جهتی حرکت کنند که به واقع سرچشمه به وجود آمدن چنین وضعی را به چالش انقلابی گرفته و می تواند آن را خشک کند.
آلترناتیو سوسیالیستی باید چنان کیفیتی داشته باشد که تودههای مردم بتوانند تمایز و تفاوت آن را با بقیه نیروهای اپوزیسیون ببینند و آن را یک راه حل معتبر و مشروع بدانند. تبدیل این کیفیت به کمیت آگاه چالش مهم دیگری است. اما زمانی که این کیفیت صاحب وزنه مادی شود، به همان نسبت به طور تصاعدی بر صفوفش اضافه میشود. باید دانست که بدون تلاش برای جذب بهترینهای صحنه مبارزه و ساختن قطبی انقلابی که مجهز به علم کمونیسم باشد تمام جانفشانی های مردم علیه قدرتهای هار و پوسیده به هدر خواهد رفت.
امروز هم شاهد ظاهربینی و سطحی نگری خطرناکی هستیم مشابه آنچه در سال ۵۷ نسبت به ماهیت خمینی و همپالگی هایش وجود داشت. عدۀ زیادی از جوانان، دست به مقایسه جمهوری اسلامی با برخی جوانب متفاوت رژیم شاه می زنند و نتیجه می گیرند که آن رژیم «بهتر» بود. افکار غلط و غیر واقعی و ضد علمی مردم را باید به چالش گرفت. خلق افکار و تعلیم سیاسی مردم، اهمیت فوق العاده ای در تدارک و پیشبرد انقلاب کمونیستی دارد. همان طور که در تجربۀ سال ١٣۵٧ دیدیم، فروپاشی مشروعیت رژیم سلطنتی و خیزش توده ها علیه آن، به خودی خود موجب آگاهی و تعهد آنها به بدیل انقلاب سوسیالیستی نشد.
هدف «مستند» ثابتی در نشان دادن به اصطلاح «اتحاد سرخ و سیاه در فتنه ۵۷» و شکوهمند جلوه دادن رژیم شاه فشل و سترون از آب در آمد. با وجه اشتراک های وسیع و عمیقی که دو قشر پوسیدۀ بنیادگرایی اسلامی و شاه پرست ها دارند، جز این هم انتظار نمی توان داشت. انقلابی که باید همه اینها را ریشه کن کند ضرورت عاجل جامعه است و این ضرورت چنان پایه های مادی قدرتمندی دارد که با فکاهی های «من و تو» ناپدید نمی شود. باید بر روی این ضرورت، با شتاب و به طور موثر کار کرد.
ما با دنیا و ایران پر تنش و کشمکشی روبرو هستیم. نه جمهوری اسلامی و نه قدرت های امپریالیستی که برای آیندۀ ما آلترناتیو طراحی می کنند، به راحتی نمی توانند معضلاتی را که کارکرد نظام خودشان تولید می کند، در همان چارچوب به نفع خودشان حل کنند و به نفع اکثریت مردم که هرگز نمی توانند. اوضاع چه در داخل و چه در سطح جهانی در تلاطماتی با رخدادهای غیرمنتظره است و باید برای «انقلاب و نه چیزی کمتر از آن» حرکت کرد.
[۱] پدرِ نورمن شوارتسکفِ پسر، فرمانده نظامی در حمله اول آمریکا به عراق در سال ۱۹۹۱
[۲] Encyclopædia Iranica
[۳] رضا گلپور چمرکوهی. شنود اشباح، به نقل از سایت “محمّد مهدی اسلامی” ۲۴/۴/۱۳۸۹
[۴] رجوع کنید به سخنان اکبر معصوم بیگی در برنامه کیفرخواستی علیه حامیان ساواک، از زبان دو عضو کانون نویسندگان و زندانی سیاسی دوره شاه از برابری تی وی. ۲۰ دسامبر ۲۰۲۳
[۵] مثلا، با نخست وزیر دست نشاندۀ آمریکا در ویتنام جنوبی – فردی به نام نگودین دیم. سرنگونی و قتل وی در اواخر سال ۱۹۶۳ طی یک کودتای نظامی با حمایت امپریالیسم آمریکا صورت گرفت