جهان بینی و برنامه اجتماعی سازمان مجاهدین خلق

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۵ دقیقه

سیامند

در چند شماره آینده به ماهیت جهان بینی و استراتژی سیاسی و برنامه اجتماعی سازمان مجاهدین خلق خواهیم پرداخت. 

این شماره (و شماره بعد) اختصاص دارد به بحث جهان بینی دینی مجاهدین در تقابل با شیوۀ تفکر علمی.

اهمیت این بخش در آن است که دین ابزار مهمی برای به اسارت کشیدن افکار مردم است و امروزه، با شرایط اضطراری در زمینه ترویج تفکرات غیر علمی و ضد علمی از سوی مراکز قدرت در ایران و جهان مواجهیم. مردم، به ویژه جوانانی که خواهان جامعه و جهانی بهتر برای اکثریت مردم هستند باید از این جهان بینی گسست کنند. 

در بخش های دیگر، به ترتیب به موضوعات زیر خواهیم پرداخت:

 تبارز و کاربست جهان بینی دینی مجاهدین در تولید تفکر پدرسالاری سنتی و ستم بر زن.

برنامه سیاسی و اجتماعی مجاهدین، تحکیم چارچوبه های نظام سرمایه داری و رابطه شعار «نه شاه، نه شیخ» با استراتژی سیاسی و ائتلاف های طبقاتی مجاهدین. 

مقدمه: تفکر ایده آلیستی دینی مجاهدین و خط سیاسی شان

هنگام بحث در مورد مجاهدین، یک پیش فرض عمومی نادیده گرفتن ایدئولوژی و شیوۀ تفکر دینی آنهاست. در حالی که تفکر دینی، زیربنا و قطب راهنمای سیاست مجاهدین است. این را هم خود مجاهدین تاکید می کنند[۱] و هم به طور کلی، ایدئولوژی قابل جدا کردن از سیاست نیست. برای مجاهدین، اسلام صرفا یک باور دینی شخصی نیست. بلکه جهان را به واسطۀ شیوۀ تفکر دینی اسلامی تبیین می کنند و «جهان» یعنی هر آن چه ما به عنوان انسان با آن مواجهیم: از هستی اجتماعی و روابط میان انسان ها تا طبیعت و حرکات کهکشان و محیط زیست و فرهنگ و اخلاقیات. تبیین اینها با شیوه تفکر دینی فاجعه بار است، زیرا تفکری ضد علمی و در تقابل با واقعیت است. هرکس آزاد است که دین باور باشد. اما زمانی که منظومه باورهای دینی (و به طور کلی، شیوۀ تفکر دینی) به عنوان اصول راهنما در تبیین جامعه و جهان به کار می رود، مطلقا ارتجاعی است.

مجاهدین ادعا می کنند حامی استقرار حکومتی «سکولار» بر مبنای جدایی دین و دولت هستند. اما حکومت سکولار هرگز به معنای «بیرون گذاشتن» دین از حوزه سیاست و جامعه نیست. آیا در آن حکومت «سکولار» نقد شیوه تفکر دینی و نقد محتوای اجتماعی ستمگرانه ادیان به ویژه زن ستیزی و پدرسالاری دینی، بخشی از نظام آموزشی رسمی خواهد بود؟ مطمئنا خیر! 

تقابل بزرگی میان شیوۀ تفکر ماتریالیستی و شیوۀ تفکر ایده آلیستی هست. ماتریالیسم، واقعیت را آن طور که هست به ما نشان می دهد و ایده آلیسم بر آن پرده می اندازد. بدون گسست همه جانبه از تفکر مذهبی که نوعی ایده آلیسم است، و به جای آن دست یافتن به دیدگاه و روش علمی که ماتریالیسم دیالکتیک مارکسیسم، پیشرفته ترین بیان آن است، قادر به درک معضلات جامعه بشری و تغییر آن به سمت مثبت و به نفع اکثریت ستمدیدگان و استثمارشوندگان ایران و جهان نخواهیم شد.

به همین جهت باب آواکیان، همه را به این گسست همه جانبه و حتا زدودن هرگونه تبارز تفکر مذهبی درمیان کمونیست ها فرا می خواند زیرا: «نقطه نظرهای مذهبی در هر پوشش و به هر شکل، تاب ایستادگی در برابر دنیای واقعی و این همه چالش های وحشتناک و تضادهای عمیق که باید با آنها مبارزه کرد و تغییرشان داد را ندارند.»[۲]

تبیین رجوی از جهان

سازمان مجاهدین خلق ایران، گروهی از روشنفکران بودند که در دهه ۱۳۴۰ پس از «انقلاب سفید» شاه و ناامیدی از خط و مشی سازشکارانه نیروهای ملی-مذهبیِ متشکل در «نهضت آزادی» و دیگران، تشکیل شد.[۳]

متعاقب آن و تحت تاثیر جنبش های رهایی بخش ملی و خیزش های دهه ۱۹۶۰ میلادی و انقلاب کوبا، مشی چریکی را با حفظ دیدگاهای مذهبی در پیش گرفتند و هدفشان مبارزه با «دیکتاتوری» شاه بود.[۴] اما بنیان گذاران و رهبران مجاهدین تحت تاثیر افکار شریعتی نیز بودند و به پیروی از او نحله ای از جریان «بومی گرایی» و «بازگشت به خویشتن» شدند که در میان روشنفکران جهان سوم سربلند کرده بود.[۵]

بخش قابل توجهی از رهبری و اعضا مجاهدین در دهه ۱۳۵۰ شمسی از ایدئولوژی اسلامی گسست کردند و خود را «مارکسیست» دانستند. رهبری این «تغییر ایدئولوژیک» تقی شهرام بود. رهبری جدید، اعضای مذهبی را اخراج و حتا یکی از آنان به نام مجید شریف واقفی را به قتل رساند. این گروه، پس از «تغییر ایدئولوژیک»، نام سازمان را به سازمان مجاهدین خلق (مارکسیست – لنینیست) تغییر داد.[۶] شاخه ای از این گروه، بعد از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، تحت نام «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» و عده ای نیز در برخی دیگر سازمان ها به فعالیت ادامه دادند. از رهبران شناخته شده سازمان پیکارمی توان از حسین روحانی و تراب حق شناس نام برد.

مسعود رجوی و موسی خیابانی پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۵۷، سازمان مجاهدین خلق را بر مبنای جهان بینی دینی و باورهای اولیه اش بازسازی کردند و توانستند شمار قابل توجهی از دانشجویان و دانش آموزان و بخش هایی از بازار را جذب و سازماندهی کنند. فرآیند بازسازی مجاهدین، شامل سلسله مباحثی بود که مسعود رجوی، رهبر سیاسی- ایدئولوژیک این جریان، در سال ۱۳۵۸ در دانشگاه شریف[۷] تحت عنوان «تبیین جهان» ارائه داد.

مباحث «تببین جهان» ملغمه ای است از تئوریسین های بورژوایی مانند آپاری، جورج ففر، فروید، روسو و آریانپور با استفادۀ دم بریده و گزینشی از مباحث مارکس و لنین و مائو. در این مباحث، رجوی تلاش می کند در چارچوب تفکر ایده آلیستی و مذهبی و شیعی و تئوری های بقول خودش «امام قائمی» راه رسیدن به جامعه بی طبقۀ توحیدی را تبیین کند.

سه مسأله اساسی

رجوی تفاوت مکتب مجاهدین با «سایر مکاتب» را در سه کلمه خلاصه می کند و می گوید:

هر ایدئولوژی ـ به ویژه ایدئولوژی های ناب و یکدست ـ بایستی به سه مسأله اساسی پاسخگو باشد، که اساسی ترین آنها مسأله «وجود» یا «تبیین از کل جهان و کل هستی» است. حالا میخواهیم ببینیم که پاسخ اسلام چیست؟ میدانیم که اصول دین اسلام به سه اصل اساسی متکی است: اول ـ «توحید»: همه میدانیم که این، پاسخ اسلام به مسأله «وجود» است. بنابراین سنگ بنا در اسلام «توحید» است. سنگ بنای نظام عقیدتی اسلام، مبتنی بر فلسفه توحید است. دوم ـ «معاد»: یکی دیگر از اصول اسلام است که همه میدانند. این تجلی پاسخ اسلام به مسأله انسان میباشد. به عبارت دیگر فلسفه معاد، همان مسئولیت و اختیار نسبی انسان را حکایت میکند (بعد توضیح خواهم داد) سوم ـ «نبوت»: یعنی نفی حرکت خودبه خودی و پذیرش ضرورت هدایت به طور اعم، و وجود رهبری و هدایت در حرکت اجتماعی و تاریخی به طور اخص. پس این به مسأله تاریخ برمیگردد. تمام حرفهای ما و تمام مسیری که طی خواهیم کرد، خارج از این سه کلمه نیست. ولی، گفتن این سه کلمه چقدر آسان است، لکن درک ابعاد، ژرفا و اهمیتش چقدر مشکل است. تمام تفاوتهای ما با سایر مکاتب نیز، به یکی از این سه کلمه، به کلمه اصلی، یعنی«توحید» برمیگردد. (همانجا. ص ۳۳ و ۳۴)

و در ادامه توضیح می دهد:

 «توحید» یعنی اصالت دادن به وحدت در کل نظام هستی. یعنی تضادها را چه در بنیاد و چه در سرانجامشان در چارچوب وحدت دیدن.یعنی تضادها وسیله نیل به وحدت هستند و وحدت، سرانجام و عاقبت تضادها است. (همانجا. ص۳۵ ، تاکیدات از ماست. (

اگر زیربنای مکتب اسلام «توحید» و «وحدت» است، این زیربنا روی حباب است. زیرا هیچ چیز در دنیای واقعی «موحد» نیست و به سمت آن روان نیست. هیچ تضادی «در چارچوب وحدت» قرار ندارد بلکه خود هر وحدتی، متضاد است: همیشه و بدون استثناء. هر پدیده و فرآیندی، دائما در حال تبدیل به «غیر» شدن است و نه «وحدت». چنین چیزی که رجوی در خیال تصور می کند، اگر وجود خارجی داشته باشد تمام زیربنای علم مدرن و همچنین مارکسیسم و مشخصا روش و رویکرد ماتریالیسم دیالکتیکی آن فرو می پاشد. در حالی که پیشرفت های علمی بشر این تبیین از هستی و جهان را مکرر اثبات کرده و می کند و به روش و رویکرد ماتریالیسم دیالکتیکی غنا و استحکام روزافزون می بخشد. هر آن چه «هست»، مادۀ متغیر و در حال «شدن» است. این واقعیت، دائما توسط همه رشته های علوم طبیعی در رابطه با طبیعت و کهکشان اثبات می شود و توسط مارکسیسم در رابطه با جامعه بشری اثبات شده و می شود. هر پدیده و فرآیندی در طبیعت و جامعه بسیار پیچیده، متغیر، دارای سطوح مختلف است که در برهم کنش دائمی اند و از این برهم کنش، مرتبا پدیده ها و روندهای ناهمگون بیشتر زاده می شوند و هیچ چیزی به سمت «وحدت» نمی رود. این واقعیت هستی و وجود است و با هیچ ترفندی نمی توان آن را در جهان «توحیدی» کسالت آور رجوی جای داد. «توحید» صرفا یک باور «ایمانی» است و تبیین رجوی از هستی و جهان، «جهش ایمانی» است و نه جهش عقلانی.[۸]

 به همین ترتیب، هیچ ایدئولوژی «ناب و یکدست» وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. کافیست چشمان باز داشته باشید و قرآن یا هر کتاب دینی دیگر را ورق بزنید تا تناقضات فاحش آن ها را بینید. ایدئولوژی «ناب و یکدست» نمی تواند وجود داشته باشد، زیرا هر ایدئولوژی ای، برخاسته از شرایط مادیِ خارج از خودش است و شرایط مادی هرگز یکدست و ایستا نیست.

«معاد» و «نبوت» رجوی هم از این بیماری ایده آلیستی رنج می برد. «مسئولیت» و «اختیار» و غیره همگی واژه هایی هستند که به لحاظ تاریخی و اجتماعی مشروط اند. یعنی، به نسبت نظام های اقتصادی- اجتماعی هر عصر تعریف و تعیین می شوند و ضرورت های برخاسته از آن نظام های اقتصادی- اجتماعی است که «مسئولیت» و «اختیار» را تعیین می کند و اصلا ماهیت ابدی و ازلی ندارند. رجوی در مورد «نبوت» میگوید، «یعنی نفی حرکت خودبه خودی و پذیرش ضرورت هدایت به طور اعم، و وجود رهبری و هدایت در حرکت اجتماعی و تاریخی به طور اخص». اولین چیزی که به ذهن می رسد این است که این «نبوت» را باید «به طور اعم و اخص» سرنگون کرد! چون نفی خلاقیت و شکوفایی فردی است و به شدت منطبق بر استبداد فئودالی است که انقلاب های عصر بورژوایی در قرن ۱۷ و ۱۸ علیه آن برخاستند. در این مبهم گویی های تخیلی، معلوم نیست پایه های مادی (یعنی همان اقتصادی- اجتماعی) «هدایت و رهبری» چیست؟ «هدایت به طور اعم» یعنی چه؟ آیا منظور هدایت «الهی» است که نباید علیه آن و به طور «خود به خودی» حرکت کرد؟ و خدایی هست که «باید و نبایدها» را تعیین میکند؟ حرف از «پذیرش رهبری و هدایت  در حرکت اجتماعی و تاریخی» زدن و محتوای  سیاسی- ایدئولوژیک و اقتصادی- اجتماعی آن را نگفتن، برای فریب دادن مردم است و بس!

خیال پردازی دیگر رجوی، در مورد حرکت جامعه و تاریخ است. رجوی با وام گرفتن از مارکسیسم در مورد چیزی به نام «جامعه بی طبقه توحیدی» حرف می زند! یکم، این نوع وام گرفتن ها از مارکسیسم و جای دادن مفاهیم و نظریه های علمی آن در چارچوب ایده آلیسم دینی، حرکتی برای واژگون کردن معنای آنهاست و باید افشا شود. مفهوم جامعه بی طبقه در مارکسیسم، مبتنی بر تبیین ماتریالیست تاریخی از ظهور تمایزات طبقاتی در میان انسان هاست؛ تمایزات طبقاتی همراه با ظهور مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به وجود آمد و خانواده پدرسالار و دولت هم از محصولات روبنایی آن بود. سیستم سرمایه داری که امروز در آن زندگی می کنیم، برای اولین بار ضرورت و امکان گذر همیشگی از این تمایزات طبقاتی و امحاء خانواده پدرسالار و دولت را فراهم کرده است که با انقلاب  کمونیستی ممکنمی شود.[۹] دوم، جامعۀ بی طبقۀ کمونیستی هم مملو از تضاد و ناهمگونی خواهد بود اما منشاء تضاد و ناهمگونی، وجود طبقات و مبارزه طبقاتی نخواهد بود. انسان ها در زندگی اجتماعی کماکان با ضرورت و تضاد روبرو خواهند بود و در میانشان در مورد پاسخ به ضرورت ها، تفاوت و مبارزه خواهد بود. اما این روندها دیگر ماهیت ستم و استثمار طبقاتی و اجتماعی را نخواهند داشت. سوم: سرمایه داری با کارکرد خود دائما پایه های ایجاد جامعه جهانی کمونیستی را تقویت می کند و کمونیست های انقلابی دائما در تلاش فکری و عملی هستند تا از دل هیولای سرمایه داری، این جامعه رهایی بخش را بیرون بکشند. اما این فرجام هرگز «اجتناب ناپذیر» نیست. و به جای رسیدن به جامعه کمونیستی، بشریت می تواند با جنگ هسته ای یا نابودی محیط زیست از بین برود و یا به عصر سنگی پرتاب شود. بر خلاف تصور خداباوران ایده آلیست، در مقابل تکامل طبیعت و جامعه بشری فقط یک جاده وجود ندارد. ندیدن امکان ها و جاده های متفاوت و ترکیب ضرورت و تصادف، انسان را به تفکر غایت گرا (تله ئولوژیک) می رساند که کاملا ضد حرکتِ واقعیت طبیعت و انسان و جامعه انسانی است. تبیین کمونیستی از جامعه بشری و حرکت آن کاملا در تضاد است با تبیین رجوی که می گوید، «یک سمت واحد … مقصد واحد در کل وجود است» و «یک وجود متعال، مطلق، منزه، یکتا، قادر، ذیشعور» آن را تضمین می کند و «این جهان و این هستی؛ پوچ، بیهوده و بیحساب و کتاب نیست، بلکه هدف، مقصد و منظوری در کار است.» (همان. ص۳۴(

یکی از گسست های فکری مهم در مارکس که توسط باب آواکیان در «کمونیسم نوین» عمیق تر شده است، گسست با تفکر غایت گرایی (تله تولوژیک) است. خود مارکس می گوید برای هر لحظه از تاریخ، گذشته اش این طور می نماید که گویی داشت برای این لحظه تدارک می دید ولی این طور نیست و این حقیقت ندارد. [۱۰]

دین و باور دینی مانع از آن می شود که توده های مردم، جهان و هستی را به طور واقعی و آن طور که هست، ببینند و بشناسند. جهان بینی متافیزیکی و دینی مانعی در برابر کسب شناخت صحیح از نیروهای محرکه طبیعت و جامعه است و بدون کسب شناخت درست از جهان، هیچ چیز را نمی توان تغییر داد. رها شدن از جامعه مبتنی بر استثمار و ستم و بهره کشی و سرکوب، بدون کسب شناخت واقعی و همه جانبه از قانونمندی ها و چگونگی عملکرد آن ناممکن است و دین یکی از وسیع ترین و رایج ترین چشم بندهایی است که به توده های فرودست و تحت ستم تحمیل می شود و امکان درست دیدن جهان و شناختن جهان از آنها را سلب میکند. هیچ اراده و نیروی ماورالطبیعه ای در به وجود آمدن انواع موجودات و دگرگشت انسان از آنها و سپس ظهور جوامع انسانی و تحولات آن از هزاران سال پیش تا کنون، دخیل نبوده است. همه این ها بر مبنای تغییر و تحولات ماده و برحسب ضرورت و تصادف پیش رفته است. نه ظهور انسان و نه تکامل جامعه بشری چیزی از قبل تعیین شده نبوده است.

تفسیر ابزاری از قرآن برای پنهان کردن ماهیت طبقاتی و ارتجاعی آن 

رجوی در مورد رابطه میان اسلام و پایه های آن در جوامع طبقاتی مبتنی بر استثمار، می گوید:

با پذیرش دینامیسم قرآن و درک بنیادهای اعتقادی آن، مجوزی برای انطباق این مکتب با فئودالیسم و سرمایه داری و یا انفصال این ایدئولوژی از سیاست نخواهیم یافت. خصوصا باید یادآور شویم که این ایدئولوژی، حاکمیتی را دارای صبغه اسلامی میداند که سرشار از احترام به آزادگی و اختیار وجود انسانی است. به همین دلیل با نسخه های دموکراسی که استعمارگران غربی برای کشورهای جهان سوم می پیچند، سنخیت ندارد. (همانجا. ص ۲۰ و۲۱(  … درحقیقت این ایدئولوژی اسلام بود که قلب ایرانی ها را تسخیر کرد و سپاه اسلام چیزی جز پیام آور این ایدئولوژی نبود. افسانه عظمت رژیم سلطنتی شاه شاهان، پاک دروغ از آب درآمد. آرمان انقلابی، عرب های پابرهنه را به صورت درهم شکنندگان حکومت اشرافی هفت فامیلی درآورد. کاخ ها برسر کاخ نشینان ویران گردید و همه برابر شدند.(ص ۳۱(

«خیالواره های» رجوی در مورد حاکمیتی دارای صبغه اسلامی که سرشار از احترام به آزادگی و اختیار وجود انسانی است، پاک دروغ است. جامعۀ سیاسی الهام بخش رجوی در واقع با جنگ هایی که همراه با کشتارهای بیرحمانه و چپاول و فقیر سازی و گرفتن اسرای سیاسی و ازدواج های سیاسی و از این قبیل شکل گرفت. پیامبر اسلام پس از جنگ بدر، در مدینه به تعقیب و تنبیه «منافقین و یهود» پرداخت. شعرایی که ضد او شعر گفته بودند کشته شدند. به اسارت گرفتن کنیزان و کودکان امری معمول در جنگ های پیامبر اسلام بود. تمام واژه های دینی سیاسی در مورد «دوست و دشمن» که خمینی و جانشین اش استفاده می کنند در همان زمان درست شد: مومن، مشرک، محارب، کافر، منافق، فتنه، جهاد، شهادت.[۱۱] داستان «فتح قلب ایرانی ها» و «ویران شدن کاخ ها  و برابر شدن همه» خزعبلات تکراری آخوندهای منبری از دوره صفویه بوده است. به قول عبدی کلانتری، «نظریه نجات بخشی را به جز برخی از خود مسلمانان، هیچ تاریخنگاری جدی نگرفته است. در نخستین و مهمترین «فتوحات اسلام» که در زمان خلفای راشدین رخ داد، کشتارها شد، خرابی ها به بار آمد، و زنان و کودکان به بردگی و کنیزی گرفته شدند. انگیزه بلاواسطه برای یک سرباز بادیه نشین، کسب غنایم بود، همان انگیزه ای که در غزوات صدر اسلام به هنگام شبیخون به کاروانهای تجاری مکی در کار بود.»[۱۲]

ادعای رجوی در مورد این که «دینامیسم قرآن و درک بنیادهای اعتقادی آن، مجوزی برای انطباق این مکتب با فئودالیسم و سرمایه داری نمی دهد» نیز محصول فکر خیالواره دینی اوست و مطلقا ضد فکت ها و مستندات تاریخی در مورد خودِ قرآن و جامعه ای است که پیامبر و پیروانش ساختند. تا قبل از رشد نیروهای تولیدی و علم مدرن از قرن ۱۶ میلادی به این سو، جهل و نادانی انسان در مورد وجود و هستی و جهان پیرامونش، در پیدایش ادیان، یکی از عوامل عمده بود. اما پیدایش ادیان فقط حاصل جهل نبود. بلکه یک نظام طبقاتی هم بود که منافعش در ممانعت از ظهور و گسترش علم و شیوه تفکر علمی بود؛ نظام فئودالی دینمدار. محاکمه گالیله توسط کلیسا و سوزاندن جوردانو برونو نمونه های تاریخی آن هستند. حتا داروین احساس امنیت نمی کرد اعلام کند دیگر خداباور نیست. تمام متون دینی ادیان ابراهیمی از جمله قرآن بازتاب روابط اقتصادی و اجتماعی و اخلاقیات بسیار مشخص و تفسیرناپذیر هستند. یعنی روابط برده داری و فئودالی و افکاری از همان جنس و در خدمت آن. جنگ های عظیمی شد تا این روابط برافتادند. این ها فکت های تاریخی ناشناخته نیستند. از خلال همه این کتاب ها می توان خصلت و ماهیت طبقه بندی های استثمارگرانه و تقسیم بندی های جنسیتی را دید. آن چه رجوی «دینامیسم قرآن» می خواند، مهندسی سوره ها و آیه ها است برای به روز کردن یک مکتب منسوخ و ارتجاعی. تولیدات علمی و مستندات غیرقابل انکار در مورد قرآن و اسلام فراوان است.

«از زمان «روشنگری» در چند قرن پیش در اروپا، تا کنون پیشرفت های علمی مهمی شده و در نتیجۀ این پیشرفت ها اکتشافات مهمی شده است … بسیاری از این کشفیات علمی به وضوح در تعارض با کتب مقدس دینیِ کهنسال و دُگم های آنها قرار دارند. و روش علمی، چیزهایی را که وجودشان توسط شواهد انضمامی در دنیای مادیِ واقعی نشان داده نشود، به عنوان «واقعی» به رسمیت نمی شناسد.»[۱۳]

یکی از مهمترین پژوهش های اخیر، «قرآن مورخان» (نه «قرآن مومنین»!) است که یک بار دیگر اثبات کرده است که قرآن یک متن تاریخی است که در قرن هفتم میلادی، تحت تاثیر ادیان و سنن مختلف از جمله مسیحیت و یهودیت ساسانی و بیزانس و مراودات تجاری، فرهنگی و دینی جهان خاور نزدیک و هم چنین آفریقای شمال غربی به نگارش در آمده است.[۱۴] «متن تاریخی» یعنی این که محصول برهۀ معینی از تاریخ اجتماعی انسان در منطقه معینی است و بازتاب سیستم های اجتماعی اقتصادی حاکم در آن زمان و افکار تولید شده توسط آنهاست.

 توده های مردم نیاز دارند که به جای افسانه سرایی هایی که مبلغین اسلام گرا ترویج می کنند، علم ماتریالیسم تاریخیِ مارکس را بیاموزند تا بفهمند انسان چرا و چگونه دین را اختراع کرد و بفهمند چرا و از چه زمانی جامعه بشری تبدیل به جامعه طبقاتی شد و چگونه زیربنای اقتصادی (شیوۀ تولیدی) سرمنشاء تقسیم انسان ها به طبقات متمایز، به موجودات اجتماعی متمایز با حقوق «انسانی» متمایز است و چرا امروز، راه حل ضروری، ممکن و مطلوب این معضل تاریخی، انقلاب کمونیستی است. و ایدئولوژی و اخلاقیات مترقی عصر کنونی، توسط این ضرورت و امکان تعریف می شود.  

اسلام چه در شکل باستانی یا «به روز» شده در تضاد با این راه حل است. اگر پس از عصر مدرن تا اوایل قرن بیستم، اسلام گرایی یک دین، یک ایدئولوژی و یک جنبش ارتجاعی بود، از نیمه دوم قرن بیستم و با برتری ضد انقلاب در ایران علاوه بر همه این ها جامه دولت نیز بر تن کرد.

اسلام ورای هر خوانش و تفسیری، ایدئولوژی طبقات استثمارگر است و مانند هر دین دیگر، روبنای فرهنگی و اخلاقی روابط تولیدی و اجتماعی تبعیض آمیز و استثماری از زمان محمد تا کنون بوده است. اخلاق اسلامی، انعکاس ارزش ها و جهان بینی طبقات حاکم است که وظیفه حفظ و توجیه و باز تولید روابط ستم و بهره کشی را برعهده دارد. تسلیم در برابر اراده و مشیت خدا که در واقع تسلیم در برابر اراده و سلطه و هژمونی طبقات حاکم است، در قلب جهان بینی و ایدئولوژی و اخلاقیات اسلامی قرار گرفته است. مردسالاری و ستم بر زن پایه ثابت ایدئولوژی و اخلاقیات اسلامی است.

از همین رو در مارکسیسم و ایدئولوژی و علم انقلاب پرولتری، مبارزه با دین و نقد توهم دینی، یکی از محورهای مهم در فعالیت آگاهی بخش برای تغییر افکار مردم و سازماندهی آنان در راه انقلاب است. جهان کمونیستی همان طور که مارکس گفت، با دو گسست به وجود خواهد آمد: گسست از تمام روابط سنتی مالکیت و گسست از تمام تفکرات سنتی. دین از هر نوعش در رأس این ایده ها و تفکرات قرار دارد. حق با مارکس بود که نقد دین را پیش فرض تمامی نقدها می دانست و معتقد بود دین محصول دولت و جامعه طبقاتی برای حقنه آگاهی کاذب به کارگران و زحمتکشان است.

کمونیست ها، به عنوان آتئیست های علمی، به لحاظ فلسفی و ایدئولوژیک با همه جهان بینی های دینی مخالفند.[۱۵]اما از زاویه ی برنامه عمل و استراتژی کمونیست ها در جریان انقلاب  پرولتری — قبل و بعد از کسب قدرت سیاسی، نقد دین و مبارزه با تفکر دینی، به معنای طرد و بایکوت کردن مردم دین باور نیست. کمونیست ها در فرآیند انقلاب کمونیستی علیه تمامیت نظام سرمایه داری جهانی با همه اقشار کارگران و زحمتکشان و تمامی توده های مردم که خواهان مبارزه با نظام سرمایه داری هستند – از جمله توده های دین باور، متحد خواهند شد.

باب آواکیان در همین ارتباط در یکی از مقالات مهمش در نقد دین و نحوه برخورد به کسانی که اعتقادات مذهبی دارند می گوید: «ما با همه کسانی که منافع اساسی شان با اهداف انقلابی توده های تحت ستم سازگارتر است تا با ستمگران و حکام ضد انقلابی، متحد خواهیم شد. اما درعین کوشش برای ایجاد چنین وحدتی و در عین احترام گذاشتن به باورهای مذهبی آنها، برای برقراری رهبری یک ایدئولوژی کاملا علمی و عمیقا رهایی بخش که کمونیسم است، سخت کوشش خواهیم کرد.»

[۱] رجوی در «تبیین جهان» می گوید: «با پذیرش دینامیسم قرآن و درک بنیادهای اعتقادی آن، مجوزی برای انطباق این مکتب با فئودالیسم و سرمایه داری و یا انفصال این ایدئولوژی از سیاست نخواهیم یافت. خصوصا باید یادآور شویم که این ایدئولوژی، حاکمیتی را دارای صبغه اسلامی میداند که سرشار از احترام به آزادگی و اختیار وجود انسانی است. به همین دلیل با نسخه های دموکراسی که استعمارگران غربی برای کشورهای جهان سوم می پیچند، سنخیت ندارد. (ص ۲۰ و۲۱(

[۲] باب آواکیان. مارکسیسم به مثابه یک علم؛در مخالفت با ماتریالیسم مکانیکی، ایده الیسم و تعصب مذهبی

[۳] هسته های اولیه مجاهدین قبل از اعلام علنی این سازمان از سال ۱۳۴۵ به بعد شکل گرفتند. در ضربه شهریور ۱۳۵۰ به سازمان مجاهدین، ۱۱ نفر از کادرها و رهبران آن دستگیر شدند. یکی از آنها تقی شهرام بود که بعد از سقوط شاه در خیابان توسط افراد رژیم خمینی دستگیر و در سوم مرداد ۱۳۵۹ اعدام شد. علاوه بر تقی شهرام، ۱۰ نفر دیگر این گروه، ناصر صادق، محمد بازرگان، مسعود رجوی، علی میهن دوست، منصور بازرگان، مهدی فیروزان، حسن راهی، محمد احمدی ، مصطفی ملایری و محمد غرضی بودند که محاکمه شدند. تنها فردی که «تبرئه» و آزاد شد محمد غرضی بود که توبه کرده و از رژیم شاه دفاع کرد. بعدها در رژیم خمینی از مسولین بالای سپاه، بازجوی زندانیان سیاسی، استاندار خوزستان، وزیر نفت و وزیر مخابرات شد.

[۴] اروند آبراهامیان، اسلام رادیکال مجاهدین خلق؛ ترجمه زینل نوروزی. ناشر بولتن. آبان ۱۳۷۸

[۵] شریعتی که باید او را در زمره توسعه دهندگان نحله ای از اسلام دانست در کتاب «بازگشت به خویش» می نویسد: «اکنون مایلم به یک مسئله اساسی که توسط روشنفکران آفریقایی، آمریکای لاتین و آسیا وسیعا مطرح شده، توجه بدهم. یعنی مسئله “بازگشت به خویش”. از زمان جنگ جهانی دوم، شماری از روشنفکران جهان سوم … بر این مسئله تاکید گذاشته اند که جوامع آنها بایستی به اصل خویش بازگردند و تاریخ، فرهنگ و زبان مردمی خویش را بازنگری کرده و مجددا کشف نمایند… منظور یک بازگشت واقعی است، بازگشت به ریشه های فرهنگی خویش… برای ما بازگشت به خویش به این معنی نیست که گذشته پیش از اسلام را جستجو کنیم، بلکه به معنی بازگشت اصل و ریشه اسلامی است.»

[۶] سند «تغییر مواضع ایدئولوژیک» عده ای از مجاهدین، و تشکیل مجاهدین (مارکسیست لنینیست) در سایت «اندیشه و پیکار» در دسترس است. گفته می شود نگارنده اش تقی شهرام بود.

[۷] اسلامگرایان تازه به قدرت رسیده، در واکنش به قتل شریف واقفی توسط «مارکسیست ها»، دانشگاه آریامهر سابق را دانشگاه شریف نام گذاری کردند.

[۸]برای بحث در مورد شناخت عقلانی رجوع کنید به:  مائوتسه دون، در باره پراتیک و برای بحث در مورد «جهش ایمانی» و «جهش عقلانی» رجوع کنید به باب آواکیان «جهش ایمانی» و جهش به شناخت تعقلی: دو جهش بسیار متفاوت، دو جهان بینی و روش بنیادا متفاوت ژوئیه ۲۰۰۵″A Leap of Faith” and a Leap to Rational Knowledge:
Two Very Different Kinds of Leaps,
Two Radically Different Worldviews and Methods

[۹] انگلس، منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت

[۱۰] تعمیق این جنبه از مارکسیسم توسط باب آواکیان از این جهت ضروری بود که از ابتدای مارکسیسم، رگه های فرعی از غایت گرایی وجود داشت و هنوز در میان کمونیست های امروز هم وجود دارد که به شکل حتمی و قطعی دیدن حرکت تضادهای سرمایه داری به سمت ایجاد جامعه جهانی کمونیسم است. این گونه تفکرات، ضربات جدی به جنبش کمونیستی زده است. که در پاره های آینده به آن بیشتر خواهیم پرداخت.

[۱۱] عبدی کلانتری، آیا اسلام می تواند غیرسیاسی شود؟

[۱۲] عبدی کلانتری، همان

[۱۳] باب آواکیان. بیانیه به مناسبت سال جدید ۲۰۲۱

[۱۴] محمد معزی و گیوی دی، «قرآن مورخان» در سه جلد به زبان فرانسوی ۲۰۱۹

Le Quran des Historiens

[۱۵] باب آواکیان. جهش ایمانی و جهش عقلانی