جهان بینی و برنامه اجتماعی سازمان مجاهدین خلق (بخش دوم)

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۷ دقیقه

سیامند

همانطور که در مقدمه بخش اول در آتش شماره ۱۴۸ گفتیم، در چند شماره به ماهیت جهان بینی و استراتژی سیاسی و برنامه اجتماعی سازمان مجاهدین خلق خواهیم پرداخت. در ادامه بخش اول، در این شماره نیز به جهان بینی دینی مجاهدین در تقابل با شیوۀ تفکر علمی می پردازیم. در بخش های دیگر، به ترتیب به موضوعات زیر خواهیم پرداخت:

تبارز و کاربست جهان بینی دینی مجاهدین در تولید تفکر پدرسالاری سنتی و ستم بر زن.

برنامه سیاسی و اجتماعی مجاهدین، تحکیم چارچوبه های نظام سرمایه داری و رابطه شعار «نه شاه، نه شیخ» با استراتژی سیاسی و ائتلاف های طبقاتی مجاهدین.

مجاهدین و تلاش در مدرن سازی تفکر دینیِ منسوخ

چالش خداباوران نواندیش دینی یا روشنفکر دینی بیشتر مهندسیِ سوره ها و آیه ها و احادیث اسلامی است و با تمام قوا تلاش می‏کنند تفسیر «مدرنی» از اسلام و پایه هایش ارائه دهند. در این راستا، مجاهدین نیز مدعی اند با بازنگری تاریخ صدر اسلام، با برخوردی غیر ارتدکسی و «نوین»، تفسیر جدیدی از قرآن ارائه می دهند. در جلد اول کتابِ «چگونه قرآن بیاموزیم» آمده است:

«راه و شیوه سازمان ما در زمینه تفسیر، به ویژه تفسیر قرآن و نهج البلاغه، کیفیتا با تفسیر سنت گرایان متفاوت بود. ما یک شیوه علمی و واقع گرایانه داشتیم که ما را قادر می ساخت که جوهر و اصل حقیقی این کتب و متون را درک کنیم. برای ما این کتاب ها، متون منجمد و ساکن و یا فرمان های دگم و غیر قابل تغییر محسوب نمی شد، بلکه بیشتر راهنما و الهام بخش تغییرات دینامیکی و عمل انقلابی بود. متاسفانه، سنتی ها با این متون برخوردی خشک و متحجر داشته و در غافل نگه داشتن مردم حتی حقایق مربوط و تکنولوژی را نیز پنهان می کردند. در نتیجه آنان روشنفکران مترقی را رد می کردند. این سنت گرایان، اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی محافظه کار برای تحمیق مردم تفسیر می کردند.»  (چگونه قرآن بیاموزیم، سازمان مجاهدین ۱۹۸۰ ص ۸ تا ۱۳)

قبل از هر چیز باید گفت دین هیچ سنخیتی با واقعیت و در نتیجه، با علم و شیوۀ علمی ندارد. «اصل حقیقی» کتب و متون دینی تنها از طریق پژوهش ماتریالیست تاریخی در مورد شرایط اجتماعی در زمان و مکانی که این ها به نگارش درآمدند به دست می آید. مثلا، اثر پطروشفسکی به نام «اسلام در ایران، از هجرت تا پایان قرن نهم هجری» یک نمونه است. یا  اثر جدیدی که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد به نام «قرآن مورخان»[۱]. اضافه کردن پسوند «علمی» به تفاسیر ضد علمی و شهودی، کاری بیهوده و فریب دهنده است. در علوم سکولار هم از این تفاسیر «علمی» زیاد وجود دارد که دانشمندان نامش را «زباله علم» گذاشته اند که با به عاریت گرفتنِ ابزاری از واژه ها و گفتمان های به ظاهر علمی، نظریه های دروغینی در مورد واقعیت پدیده های جاری و تاریخی می دهند — مانند بیولوژی اجتماعی.[۲]

دین می گوید، حقیقتی فراتر از واقعیات عینی قابل شناخت وجود دارد که راهی برای شناخت از آن نداریم مگر با باور شهودی. علم می گوید واقعیتی عینی و مستقل از شناسنده وجود دارد که با ابزار خاص، قابل شناخت است. عرصه دین، پایان جستجوگری حقیقت است. باورمندان به دین به ازلی و ابدی بودن گزاره های دینی معتقدند و ادعای خود دین هم همین است که راهنما و راهگشایی برای تمام دوران هاست. تفسیر جدید از دین همواره با این پارادوکس مواجه است که از یک طرف دین را فرا زمان و مکان می دانند از طرف دیگر با تفسیر، آن را زمانمند و مکانمند می کنند. با این وجود، تفسیر جدید از دین به چه معناست؟ هدف از تفسیر جدید چیست؟ آیا می توان مفاهیم بنیادین دین را بازتفسیر کرد؟ مرز و محدوده تفسیر جدید کجاست؟ اصلا چه نیازی به تفسیر جدید هست؟

ادعای تفسیر جدید از دین، مختص مجاهدین و دین اسلام نیست. دین، ابتداً جواب افسانه ای به پرسش و کنجکاوی مداوم انسان برای شناخت جهان بیرون از خود بود و در جوامع طبقاتی تبدیل به اهرمی شد در خدمت باز نظم دادن به سامانه تفکر و عنصر روبنایی جامعه برای تثبیت و حفظ شیوه تولید استثمارگرانۀ مبتنی بر مالکیت خصوصی.[۳] اما هر چه شناخت علمی انسان از هستی بیشتر شد به همان اندازه نیز دین با چالش مواجه شد. پس تفسیر جدید از دین تلاشی است برای نجات دین از فشار واقعیت. فشار واقعیت می تواند در قالب یک کشف علمی جدید باشد یا ظهور یک شیوه تولید جدید و تلاطمات سیاسیِ ناشی از آن. اتفاقاً مجاهدین و دیگر جریان های اسلامگرای قرن بیستم، برای تقویت چارچوبه های اندیشه های دینی خود، بسیاری از واژه های مارکسیسم را کج و معوج کرده و وارد چارچوبه های خود کردند. حتا خامنه ای در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی» بارها از واژه «جامعه بی طبقه توحیدی» استفاده می کند.[۴]

اسلام دینی است که مانند سایر ادیان در دوره تاریخی خاص از تکامل جامعه بشری، یعنی دورۀ برده داری و با مفاهیم سیاسی و اجتماعی خاص مانند ستم بر زن و روابط ستمگرانه بین انسان ها و با تقدیس مالکیت خصوصی بر ابزار تولید (از جمله داشتن برده و رعیت) شکل گرفت. این عناصر، عناصر پایه ای دین هستند نه برداشت هایی متفاوت ناشی از تفاسیر مختلف. هر تغییری در این عناصر پایه ای با هر تفسیر جدیدی باعث می شود پدیده جدیدی داشته باشیم که دیگر دین اسلام نیست. تفسیر جدید از دین می خواهد با کمترین هزینه، خود را با روح زمان خود سازگار کند و به چالش های جدید جواب دهد. واضح است که چنین جواب هایی صرفا صوری و فریب و خودفریبی اند. مانند تفاسیر برخی فمینیست ها که ضمایر مذکر انجیل را به ضمایر مونث تبدیل می کنند. اما این بازی کلامی، تغییری در ماهیت ضد زن دین ایجاد نمی کند.

تفسیر جدید مجاهدین از اسلام و قرآن نیز تلاشی است برای سازش دادن اصول عقیدتی شکل های قدیمی تر و سنتی تر جوامع مبتنی بر ستم و استثمار طبقاتی (جوامع برده داری و فئودالی) با اصول جامعه مدرن مبتنی بر ستم و استثمار طبقاتی که سرمایه داری است. «تفسیر جدید» از افکار کهنه، در واقع حفظ مردار متعفن است با تلاش برای کم کردن بوی تعفن آن یا آویختن آرایه ای بر استخوان های پوسیده اش.

رجوی از «علم» حرف می زند!

حال ببینیم درک مسعود رجوی از علم چیست: «مسائلی که جنبه آرمانی، ارزشی و تبیینی دارند، تماما در حیطه فلسفه هستند. بنابراین یکی از مباحث پیچیده ما این است که مرز، حد و صلاحیت علم یا فلسفه را هم بایستی مشخص کنیم، وگرنه باز هم تعمیم و قیاس و ساده سازی خواهد بود. بدیهی است که علم زمینه را فراهم میکند و ما را نسبت به اساس مسائل روشن میکند، ولی آیا علم میتواند به ما بگوید که مثلا هستی هرچه هست، ماده است؟ نه! چرا؟ برای اینکه این، یک تعمیم فلسفی است. علم میتواند زمینه را فراهم کند تا ما براساس آن نتیجه بگیریم که در کار جهان قصد و غرضی هست. ولی علم نمیتواند به طور مستقیم بگوید که خدایی هست. چرا که آخرالامر محدوده علم، محدوده تجربه است. تا جایی که بتوان تجربه کرد، بتوان به قول آن طبیب زیر تیغ جراحی آورد یا زیر میکروسکوپ و تلسکوپ آورد، بله! خارج از آن نه! پس کسانی که علم را در ورای آن چیزی که هست، قرار داده و بالا میبرند، فی الواقع بالا نمیبرند، بلکه مقدمات زمین زدن آن را فراهم میکنند! » (ص۲۲ فصل ۵ تبیین جهان. تاکیدات اضافه شده است. (  

در نقل قول بالا چند ادعای کاملا واژگونه وجود دارد. او می پرسد، «آیا علم می تواند به ما بگوید که مثلا هستی هرچه هست، ماده است» و جواب می دهد «نه»! چون «یک تعمیم فلسفی» است.

این ادعای غلطی است. یکم، علم توانسته به ما بگوید «هر چه هست ماده است» زیرا غیر از ماده چیزی پیدا نکرده است. شما دینمداران هستید که باید ثابت کنید چیزی غیر از ماده در هستی وجود دارد. دوم، این که «هرچه هست ماده است» یک «تعمیم فلسفی» نیست. بلکه یک فکت اثبات شده با استفاده از روش ها و رویکردهای علم مدرن است و این فکت تا کنون ابطال نشده است و تا آن جا که «تعمیم فلسفی» است، مبتنی بر واقعیت مادی خارج از ذهن هر فیلسوفی است و بیان فلسفی ماتریالیستی دارد. سوم، بر خلاف ادعای رجوی، علم هرگز نمی تواند زمینه ای فراهم کند که بر اساس آن نتیجه گرفته شود که «در کار جهان قصد و غرضی هست». چون چنین قصد و غرضی نیست و نبوده. همانطور که باب آواکیان تاکید می کند، «نه پیدایش نوع بشر، نه تکامل جامعه بشری به صورت امروزی، یا مسیرهایی را که پیمود، امری از پیش تعیین شده نبود. هیچ اراده یا مامور الهام گرفته از جایی هم در این تغییر و تحولات دخیل نبوده است.»[۵] اینجا رجوی گفته «محدوده علم، محدوده تجربه است». اینجا مجال ورود به اینکه منظور رجوی از تجربه چیست، نداریم. اما مهم است تاکید کنیم که محدوده علم بسیار فراتر از تجربه فوری است. مثلا داروین و دانشمندان معاصرش و بطور کلی نوع انسان، در دوران دگرگشت انواع موجود نبودند که آن را تجربه کرده باشند. (برای بحث مفصل تر رجوع کنید به ضمیمه: چگونه به وقوع حوادثی که خودمان شاهد آن نبوده ایم، پی می بریم؟)

علم چیست

فقط تفکرات دینی و ایده آلیستی اصرار بر این دارند که صحت و سقم جهان بینی شان را نمی توان با واقعیات مادی تعیین کرد. بر خلاف «آموزه های» رجوی، علم، ابزار و معیار حقیقت در مورد همه چیز است. وجه تمایز علم با ضد علم این واقعیت است که پدیده ها و فرآیندهای هستی، مادی هستند و نه خیالی و با واقعیت آن طور که هست باید مواجه شد. همراه با این خط تمایز اساسی، نکته مهم این است که تمام پدیده ها و فرآیندها (واقعیت) در حال حرکت و تغییر و دگرگونی از طریق جهش ها، از یک وضعیت ماده به وضعیت دیگری از ماده (یا به شکل دیگری از آن) هستند. شناخت علمی شناختی است که از طریق به کاربست سیستماتیک روش علمی (در ضدیت با روش ایمانی) کسب شده و راستی آزمایی شده است. روش علمی، دست زدن به پژوهش در مورد واقعیت، از طریق مشاهده و آزمایش کردن، برای انباشت فکت هاست. سپس، این فکت ها نظم داده شده و تبدیل به نظریه (تئوری) می شوند. نظریه (تئوری) یعنی این که این فکت ها چه وجه اشتراکی دارند؛ چه انگاره هایی را آشکار می کنند و خصلت ماهوی پدیده مورد بررسی چیست. سپس برای راستی آزمایی، این نظریه به کاربرده می شود و مشاهدات منتج از این عمل، بررسی می شود که آیا نتایج حاصل از به کاربست نظریه با خود نظریه خوانایی دارند یا خیر. اگر نتایج به دست آمده در تضاد با نظریه باشند و مثلا نتایجی حاصل شود که این نظریه پیش بینی می کرد ممکن نیست، آنگاه باید نتیجه گرفت که نظریه غلط یا حداقل دارای ضعف های جدی است و یا جوانبی از آن غلط است. (منبع: آواکیان، «جهش ایمانی و جهش دانش عقلانی: دو جهش کاملا متفاوت، دو جهان بینی و متد بنیادا متفاوت»)

این که علم متکی بر شواهد و مدارک است با این که در محدوده تجربه است، بسیار متفاوت است. حتا از شواهد گردآمده بدون تغییر و تبدیل و بررسی شان نمی توان به واقعیت پی برد. به قول مارکس: «نحوه تفکر ساده انگاران و اقتصاددانان مبتذل به پدیده ها از این واقعیت ناشی می شود که فقط شکل بروز مستقیم روابط در مغزشان بازتاب می یابد و نه اتصال درونی رابطه ها. فراموش نشود، اگر با اولی کار راه می افتاد دیگر چه نیازی به علم بود؟» و به قول مائو:«پوسته ظاهری قابل مشاهده است و احساسات را تحریک می کند. جوهر قابل رویت نیست و نامشخص است. جوهر پشت پوسته ظاهری پنهان است. جوهر را فقط می توان از طریق مطالعه کشف کرد. اگر جوهر ملموس و قابل رویت بود، آنگاه نیازی به علم نبود.»

الفبای علم اتکای آن بر شواهد و فکت های مادی است. بسیاری از شواهد و فکت ها قابل مشاهده نیستند بلکه با تغییر و تحریک پدیده مورد بررسی به دست می آیند. در واقع، اهمیت شواهد و فکت ها در آن است که شامل چارچوبه و پروسه تاریخی و متن وسیع تری هستند که پدیده یا رخدادهای مورد بررسی بر بستر آن قرار دارند. یعنی، کلیتی هست که فکت ها و شواهد داده شده را می سازد و در همه آنها عمل می کند. کشف این کلیت، از طریق نشانه کردن الگوی تکراری در شواهد و فکت های جمع آوری شده و بر این مبنای مادی، استفاده از ابزار منطق و سنتزکردن و مفهوم سازی تئوریک: یعنی، انجام جهش تعقلی و رسیدن به شناخت تعقلی در مورد آن پدیده یا رخداد و راه ها و امکاناتی که در مقابلش هست. درک واقعیت … مستلزم پروردنِ روش ها و مفاهیمی است که قادر به تحلیل اند. مثلا، لنین تغییرات مهم در سرمایه داری را که از اواخر قرن نوزدهم شروع شده بود، با همین روش ماتریالیسم دیالکتیکی[۶] فهمید و به عنوان «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری» مفهوم سازی کرد. بدون این درک علمی از واقعیت، هرگز نمی توان فهمید که چه راه ها و امکاناتی در مقابل انسان و طبیعت است.

پیوند علم و فلسفه برای رجوی غیرقابل درک است

مفاهیم فلسفی جدا از تئوری نیستند. مفاهیمی هستند که تصویر جهانشمول و کلی از هستی یا روندهای تاریخی را می دهند. می توانند مبتنی بر درک علمی/ماتریالیست دیالکتیکی از هستی باشند یا بر درک ایده آلیستی و ذهنی. رجوی فلسفه و علم را یکسره از هم جدا می کند. فلسفه و علم یک چیز نیستند. در این جا منظور از علم، آن چیزی که حتا آیت الله از آن در تبیین افکار دینی/ایده آلیستی شان استفاده می کنند، نیست. بلکه علم مدرن است که از قرن ۱۷ به این سو، به عنوان شاخه ای مستقل و جدا از فلسفه تثبیت شد. از آن پس، فلسفه تبدیل به یک زیر مجموعه تبعی از علم شد.[۷] فلسفه ماتریالیستی بر پایه رشد علم مدرن و تغییر و تحولاتی که با سرمایه داری به وجود آمد، به صورت یک جهان بینی کامل شکوفا و تثبیت شد. هرچند که شکل های ابتدایی آن در اعصار قدیم هم در تفکرات فلسفی وجود داشت.

فلسفه، روشی از آگاهی و تجسس است و در سنتز و تئوریزه کردن واقعیت های مادی کمک کرده و می کند. تفکر فلسفی و جدال های فلسفی در جستارهای روشنفکری و کنکاش بشر و در پیشروی تفکر علمی نقش داشته است و هنوز دارد. برای همین، ما رشته هایی مانند «فلسفه بیولوژی»، «فلسفه علم» و غیره داریم. ولی آنچه مسلم است، هم در حوزه علم و نظریه های علمی و هم در حوزه فلسفه، آتوریتۀ ادعاها و گزاره ها و سنجۀ اعتبارشان «حکم شواهد[۸]» است.[۹]

به طور مثال گزاره فلسفی ماتریالیستی دیالکتیکی در مورد پیدایش نوع انسان و شکل گیری جامعه بشری به شکل امروزی را با گزاره فلسفی ایده آلیستی مقایسه کنیم: باب آواکیان می گوید، «نه پیدایش نوع بشر، نه تکامل جامعه بشری به صورت امروزی، یا مسیرهایی را که پیمود، امری از پیش تعیین شده نبود.هیچ اراده یا مامور الهام گرفته از جایی هم در این تغییر و تحولات دخیل نبوده است. به طبیعت و تاریخ نباید اینطور نگاه کنیم که گویی دو مقوله از پیش مشخص و تعریف شده هستند. بر عکس، چنین تحولاتی از طریق کارکرد متقابل دیالکتیکی بین ضرورت و تصادف، صورت می گیرند. که این در مورد تاریخ بشر، به معنی کارکرد متقابل دیالکتیکی بین نیروهای بنیادین مادی و فعالیت و مبارزه آگاهانه مردم است.»[۱۰] این یک گزاره فلسفی است که پایۀ علمی دارد و «حکم شواهد» آن را تضمین می کند و تا کنون شواهدی که بتواند آن را ابطال کند یافت نشده است. دینمدارها در مقابل می گویند «جهان با طرح و قصد پیشینی خلق شده است». این هم یک گزاره فلسفی است اما ایده آلیستی است و هیچ پایه ای در واقعیت ندارد و مثل «وجود خدا» ساختۀ ذهن خیال پرداز انسان است.

مفاهیم فلسفی هم از مفاهیم تاریخی جدا نیستند. چون هر کلیت مفهومی، دارای شکل کنکرتِ تاریخی است. یعنی محدوده های زمان و مکان دارد. به طور مثال مقایسه کنید نظریه ایده آلیستی در مورد تاریخ اسلام که می گوید، سازنده اش محمد بود که از خدا الهام می گرفت با نظریه علمی- ماتریالیستی از تاریخ اسلام که می گوید، اسلام هیچ نیست مگر بیان سیاسی- عقیدتی (ایدئولوژیک) تحولات اقتصادی- اجتماعی آن زمان و شکل گیری طبقه حاکمه استثمارگر در منطقه ای مشخص و در مقطع مشخصی از تاریخ. (رجوع کنید به تاریخ اسلام، پطروشفسکی)

گرایش ماتریالیسم مکانیکی و متافیزیکی

علم نه تنها بیان تلاش بشر است برای شناخت جهان — آن گونه که هست، بلکه خود درعین حال محک سنجش حقیقت است. تئوری علمی، فرضیه قابل تحقیق و آزمایش با چیزی در بیرون خودش است و همواره امکان ابطال خود را نیز فراهم میکند. علم واقعیتی را که مرتبا در تغییر است، بازتاب می دهد. به همین علت، همیشه کارش ناتمام است. هیچ ادعای دیگری ندارد. تنها ادعایش این است که می تواند از سطح به جوهر پدیده ها گذر کرده و واقعیت آنها را در روابط درونی اش درک و تئوریزه کند. خصلت تئوری علمی در تغییر یافتن آن است. باب آواکیان می گوید: «بدون شک، مارکسیسم دقیقا به مثابه یک علم همچنان تکامل می یابد؛ یا اگر مایلید میتوانیم بگوییم که به پالایش تحلیل و سنتزش از واقعیت، هم واقعیت “طبیعی” و هم واقعیت اجتماعی، ادامه می دهد. مارکسیسم به دست کشیدن از آن جوانب مشخصی که نادرستی شان اثبات شده، یا دیگر قابل بکار بستن نیست، ادامه می دهد. برای مثال، لنین تکامل سرمایه داری به امپریالیسم را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و معلوم کرد که این تکامل، خصوصیات معینی از «سرمایه داری کلاسیک»تری که مارکس از آن تحلیل کرده بود را تغییر داده است… به علاوه نشان داد که تکامل از سرمایه داری به مرحله جدید امپریالیسم، به تغییراتی در قلمرو سیاسی و نیز عرصه اقتصادی منجر می شود. برای مثال، انشعاب در صفوف پرولتاریا، خاصه در کشورهای امپریالیستی. … »[۱۱]

علم در مورد وجود داشتن یا نداشتن خدا 

در این مورد که «آیا علم می تواند به ما بگوید خدایی هست؟» باید گفت، قطعاً بله. هزاران سال است که فلاسفه درگیر بحث بر سر وجود خدایند، اما این نهایتا یک پرسش علمی است. علم، عدم وجود خدا را ثابت کرده و می کند. کار عظیم داروین و تئوری دگرگشت انقلاب بزرگی را در تفکر بشری بوجود آورد. نگرش مجاهدین مانند دیدگاه هگل از دیالکتیک که با ایده آلیسم فلسفی رقم می خورد معتقد است که تاریخ اساسا از شکوفایی و گسترش ایده تشکیل می شود و با درک های مکانیکی و متافیزیکی درک خودشان را از غایت گرایی نشان می دهند. گرایشی که در میان نیروهای مدعی کمونیسم هم رایج است. مثلا این باور که رسیدن به کمونیسم محتوم است! که در واقع در زمرۀ نظریات غایت گرایی «تله ئولوژیک» است که گویا طبیعت یا تاریخ دارای اراده و هدفی است. وقتی چنین دیدگاهی در وسعت تاریخی جامعه بشری به کار گرفته می شود، یک نسخه سکولار از تفکر ایده آلیستی می شود. این جهان بینی ها، گرایش به یک «سیستم بسته» و به سوی «ناگزیر گرایی» دارند که ضربات مهمی به جنبش کمونیستی زده اند. (در شماره های بعد به این موضوع بازخواهیم گشت)

اما رجوی با معاد شناسی و آخرت شناسی می رود سراغ «محصولات» علم. می رود سراغ آیین ها و باورهای ایمانی و به طور خلاصه محصولات ایدئولوژیک شیوه تفکر ایده آلیستی اسلامی. تمام صحبت های مجاهدین به عنوان عنصر فدا و تکیه به فداکاری و کشته شدن امام حسین به عنوان نمونه ای از آگاهی نام برده می شود که گویا علم نمی تواند پاسخ گوی آن باشد. مسئله دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که مجاهدین و حتی شریعتی مدام از «جبر تاریخی»؟! حرف می زنند اما در این زمینه تمام تحلیل ها و آنالیزشان غیر تاریخی است. مانند: «در حقیقت این ایدئولوژی اسلام بود که قلب ایرانی ها را تسخیر کرد و سپاه اسلام چیزی جز پیام آور این ایدئولوژی نبود. افسانۀ عظمت رژیم سلطنتی شاه شاهان پاک دروغ از آب درآمد. آرمان انقلابی عرب های پابرهنه را به صورت درهم شکنندگان حکومت اشرافی هفت فامیلی درآورد. کاخ ها برسر کاخ نشینان ویران گردید و همه برابر شدند.»[۱۲] «همه برابر شدند»؟ چه دروغ شاخداری! تاریخ ثبت شده، کشتار مردم و به بردگی بردن آنها و نه «کاخ نشینان» را نشان می دهد! اصلا آرمان این «عرب های پابرهنه» چه بود و چه محتوای اجتماعی داشت که رجوی لقب «انقلابی» به آن می دهد؟

رجوی در ادامه مباحث تبیین جهانش می گوید: «اما آنچه در این زمینه ما را به بررسی انقلابی که حسین بن علی و یارانش برافروختند می کشاند، علل مهمتری دارد؛ عللی که دقت در آنها، این گردآوری را از هرشائبه تعصب و خودبینی مکتبی پاک میکند. او و یارانش به گواهی همهصدیق ترین و پاک بازترین مسلمانان بودند. ایشان در همه احوال به قرآن و شیوه محمد استناد جستند و از آغاز تا پایان چه آنگاه که مقدمات قیام را فراهم می کردند و چه در میدان نبرد یا محبس و اسارت هرگز از آن منحرف نشدند. نکته مزبور از جمله نادرترین مواردی است که کلیه علما و مورخین و افراد فرقه های گوناگون در آن متفق بوده و هستند. این اتفاق نظر نه تصادفی است و نه قبلا حساب شده، بلکه عظمت (حادثه(است که هیچ تردیدی باقی نمی گذارد و هر ابهامی را می زداید، مانند دیوار بلند که نابینا نیز نادیده نمی گذرد. به هر صورت حسین و یارانش کاملا در مکتب حل شده و ترکیب واحدی را تشکیل داده اند؛ ترکیبی که مشکل می توان عناصر آن را از هم تفکیک نمود و اکنون دیگر میتوان از فرد به مکتب و از عمل به نفس اعتقاد و ایدئولوژی راه برد و در این نقطه است که بررسی رستاخیز حسینی برای ما جامعیت و معنای خاصی پیدا میکند و آن را از سایر انقلابات مشخص میسازد.»[۱۳] (تاکیدات اضافه شده است).

ابزارگرایی و پیچاندن واقعیت توسط رجوی دوباره خود را نشان می دهد. از یک طرف، به نظر او علم و شواهد علمی، صلاحیت ابراز نظر درباره برخی پدیده ها از جمله وجود داشتن یا نداشتن خدا را ندارد اما وقتی پای ادعاهای بی پایه تاریخی می رسد، «گواهی همه» را معیار قرار می دهد. جدای از این که «همه» کیانند و این اجماع، چرا و چگونه ایجاد شده و حتی با چشم پوشی بر این نکته که «همه» در تفاسیر شیعه و سنی و حتی گاهی در تفاسیر مختلف شیعی یا سنی، مقابل هم قرا می گیرند، عرصه حقیقت، عرصه اجماع و اکثریت و مقبولیت همگانی و در یک کلام، عرصه پوپولیسم ضد علمی نیست.

مجاهدین، تمام داستان های راست و دروغ امام حسین شیعیان را برای ایدئولوژیزه کردن پیروان خود استفاده می کنند. در این جا نیز باور ایمانی شان از واقعیت های واقعی تاریخ قابل تفکیک نیست. به قول خودش «کاملا در مکتب حل شده». در اینجا علم مجاز نیست که نه ایدئولوژی مذهبی شان را با چیزی که در «خارج» آن و به طور عینی موجود است، محک بزند و نه تاریخ نویسی شان را.

اما هر ایدئولوژی ای قابل محک زدن علمی هست چون رابطه لاینفک با شرایط اجتماعی ای دارد که از آن برخاسته و بیان آن است. ایدئولوژی، بخشی از شعور و آگاهی و دقیق تر بگوییم یک شکل خاص از آگاهی اجتماعی است. یعنی زیربنای مادی و عینی دارد، لنگر در پایه مادی دارد. به همین دلیل انواع ایدئولوژی هایی که جامعه بشری را در دوره های مختلف اشباع کرده اند، می توان شناخت. این جا نیز دیدن رابطه ایدئولوژی و تفکر علمی مهم است. ایدئولوژی و باورهای اخلاقی کلان، می توانند مترقی و انقلابی باشند یا می توانند ارتجاعی باشند.

ایدئولوژی همان علم نیست. برای دانستن و تغییر جهان نیاز به علم و به کار بردن آن برای تغییر است و با هر تغییر دادنی، زمینه های شناخت عمیق تر فراهم می شود. امری که دائمی است و مرتبا نیازمند عمل کردن، جمع بندی از عمل و تئوریزه کردن آن و دوباره عمل کردن و جمع بندی و تئوریزه کردن است. چنین فرآیندی را با تکیه بر ایدئولوژی نمی توان پیش برد. ما کمونیست ها هم ایدئولوژی داریم که بیان آرمانی جامعۀ آیندۀ کمونیستی است که پایه های مادی و عینی اش بی وقفه و روزافزون توسط کارکرد سرمایه داری ایجاد می شود: با هرچه اجتماعی کردن تولید ثروت و با هرچه خصوصی تر کردن تصاحب آن که امروز، مقیاسی جهانی دارد. رنج بشریت را این تضاد تولید می کند. از شکاف های طبقاتی تا جنگ های ویرانگر. علاوه بر ضرورت و امکان تغییر انقلابی این وضع از طریق سرنگونی سرمایه داری و استقرار جامعه سوسیالیستی، جامعه ای مطلوب برای میلیاردها انسان و خود کرۀ زمین و طبیعت آن است. مجموعۀ ضرورت، امکان و مطلوب بودن سرنگونی سرمایه داری و استقرار جامعه کمونیستی در جهان است که اخلاقیات و ایدئولوژی کمونیستی را تولید می کند.

[۱]قرآن مورخان، ۲۰۱۹ اثر سه جلدی که ۴۰۰۰ صفحه است؛ حاصل کار تحقیقاتی گسترده بیش از سی متخصص حوزه های مختلف (تاریخ، اسلام شناس، دین پژوه، زبان شناس و …) است که با سرپرستی دو پژوهشگر و اسلام شناس برجسته محمد علی معزی و گیوم دی منتشر شده است. آنها چهار سال صرف بررسیِ «کتاب مقدس» مسلمانان، از جنبه های مختلف کردند. آنها قرآن را به عنوان یک متن تاریخی ای که در قرن هفتم میلادی به نگارش در آمده است، مورد مطالعه قرار داده اند. معرفی این اثر را در نشریه آتش شماره ۱۲۰، آبان ۱۴۰۰ بخوانید.

[۲] برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به مقاله بسیار مهم «نوع بشر، «مورچه» نیست: در باره ای.او.ویلسون و آشغال علمِ بیولوژی اجتماعی». در نشریه آتش شماره ۱۲۴ اسفند ۱۴۰۰

[۳] لوانتین در کتاب «بیولوژی به مثابه ایدئولوژی» نوشته است: «تقریبا در سراسر تاریخ جامعه اروپا از زمان امپراتوری شارلمانی، نهاد اصلی در مشروعیت بخشیدن کلیسای مسیحی بوده است. … برای این که نهادی بتواند دنیا را طوری شرح دهد که آن را مشروع (موجه) جلوه دهد باید چند خصوصیت داشته باشد: اول، آن نهاد به طور کلی باید از منابعی خارج از مبارزات اجتماعی معمول، مشتق شده باشد. نباید به نظر بیاید که خالقش نیروهای سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی هستند بلکه منبع آن بالاتر از انسان است. دوم، ایده ها و گزاره ها، قواعد و نتایج فعالیت های آن نهاد باید دارای اعتبار و یک حقیقت شهودی باشند که به ورای امکان سازش انسان یا اشتباه انسان می روند. تشریح ها و گزاره هایش باید به نظر حقیقت مطلق بیایند و از یک منبع مطلق مشتق شده باشد. باید برای تمام زمان ها و مکان ها حقیقی باشد. و بالاخره این که، آن نهاد باید دارای یک کیفیت میستیکال و حجاب دار باشد به طوری که کارکرد درونی اش کاملا قابل مشاهده توسط انسان نیست. باید دارای یک زبان اسوتریک باشد که نیازمند تشریح و توضیح به انسان های عادی توسط آنهایی است که دارای دانش مخصوص هستند و میان زندگی روزمره مردم و آن منابع مرموز دانایی و دانش مداخله گری می کنند. کلیسای مسیحی یا در واقع هر مذهب «وحی» شده این الزامات را دارد و بنابراین، مذهب یک نهاد ایده آل برای مشروع کردن جامعه بوده است. …»

Lewontin, Biology as Ideology,1996

[۴] رجوع کنید به مهدی نصیری در یوتوب: افشاگری مهدی نصیری در باره خامنه ای: او با مارکسیست ها روابط خوبی داشت!

[۵] نقل شده در کتاب «از گام های اولیه تا جهش های آتی : رساله ای در باره ظهور نوع انسان، منبع ستم بر زن و راه رهایی» نوشته آردی اسکای بریک، اول ژانویه ۱۹۸۴

[۶] فلسفه ماتریالیسم دیالکتیکی، علمی است. زیرا متکی بر این واقعیت است که هیچ چیزی غیر از ماده وجود ندارد و شیوۀ وجود همه پروسه های مادی (پروسه های طبیعی و فکری و اجتماعی) حرکت است. مارکس و انگلس، دیالکتیک هگلی در مورد اصول حرکت در پروسه های طبیعی و فکری و اجتماعی را بزرگترین دستاورد فلسفه کلاسیک آلمان می دانند. انگلس می گوید: «من و مارکس تنها کسانی بودیم که دیالکتیک آگاهانه را نجات دادیم و …. آن را در مفهوم ماتریالیستی طبیعت به کار بستیم. طبیعت، آزمون(تست) دیالکتیک است. و باید گفت که علم طبیعی مواد غنی فزاینده ای برای آزمایش این مفهوم به دست داده است و ثابت کرده است که در تحلیل نهایی پروسه طبیعت دیالکتیکی است و نه متافیزیکی.» انگلس می گوید الان همه قبول می کنند که جهان مجموعه ای از پروسه های در تغییر و حرکت دایم است. اما قبول این یک چیز است و به کار بست آن چیز دیگری و تاکید می کند که برای فلسفه دیالکتیکی «هیچ چیز نهایی، مطلق و مقدس نیست. دیالکتیک خصلت در حال گذار همه و هر چیز را عریان می کند. .. پروسه ی دایم شدنو گذر کردن … است. خود فلسفه دیالکتیکی هیچ نیست مگر بازتاب این پروسه در مغز متفکر.»

«بنابراین دیالکتیک، از نظر مارکس «علم قوانین عام حرکت است: حرکت در جهان بیرونی و در فکر انسان.» (نقل لنین از لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه آلمانی)

[۷] تا پیش از آن، حتا رشته فیزیک به صورت «فلسفه طبیعت» مطالعه می شد به طوری که در اثر معروف ایزاک نیوتون (اصول ریاضی فلسفه طبیعی) نیز از این عبارت استفاده شده است.  

[۸] Evidential warrant

[۹] در قلمروی علم و فلسفه، مفهوم «حکم شواهد» نقش حیاتی دارد. باید میان ادعا و شواهد ارتباط منطقی وجود داشته باشد. مثلا نظریه های انیشتین در سال ۱۹۰۵، در مورد وجود کوانتوم های نوری و در سال ۱۹۱۵ در مورد نظریه نسبیت عام، همه ریشه در مشاهدات و شواهد تجربی مشخص داشتند. شواهد علمی به عنوان پایه ای برای ساختن توضیحات و پیش بینی های قابل آزمون پدیده های جهان هستی عمل می کند. این شامل مشاهدات تجربی، آزمایش‌ها و تجزیه و تحلیل داده‌ها هستند. به یک کلام، «حکم شواهد» شکاف بین نظریه و واقعیت را پر می‌کند و تضمین می‌کند که ادعاها بر اساس حقایق مادی و شواهد خاص حوزه مورد مطالعه است. «حکم شواهد» یادآوری می کند که دانش بر بستری از مشاهده و استنتاجات منطقی از آن شواهد بنا شده است.

[۱۰] آواکیان. نقل شده برای اولین بار در کتاب “از گام های ابتدایی و جهش های بعدی” ـ مقاله ای درباره پیدایش انسانها، سرمنشاء ستم بر زنان، و راه رهایی؛ نوشته آردی اسکای بریک

[۱۱] آواکیان. مارکسیسم به مثابه یک علم: در رد کارل پوپر و تقلب کاری هایش

Bob Avakian : Marxism as a Science—Refuting Karl Popper, August 1, 2022

[۱۲] رجوی. کتاب «راه حسین» ص ۳۱. مهر ۱۳۹۶ بخش «فتوحات خارجی»

[۱۳] رجوی. کتاب امام حسین. اول مهر ۱۳۹۶ ص ۹