میدان جنگ اوکراین: پوتین و بایدن دیوانه اند یا نمایندگان یک سیستم که نیازمند جنگ است؟
کسانی که با جهان بینی محدودِ خرده بورژایی به دنیا و رخدادهای مهم جهان می نگرند، استعداد فراوانی در خودفریبی دارند. در جنگ اوکراین هم عده ای فورا اعلام کردند این «جنگ دموکراسی و اتوکراسی» است. در حالی که دینامیک های جنگ اوکراین، هرگز «دموکراسی در مقابل اتوکراسی» نیست.[۱] بلکه «امپریالیسم در مقابل امپریالیسم» است. اوکراین میدان جنگ رقابت جویانه میان امپریالیسم روسیه از یک طرف و آمریکا و امپریالیست های اروپایی از طرف دیگر است. طرفین این جنگ، هر دو زیر فشار منطق سفت و سختِ سرمایه که مارکس آن را در جملۀ «انبساط بیاب یا بمیر» خلاصه کرد، وارد این جنگ شده اند. همه چیز برای آن است که منافع امپراتوری خود را به بهای پس زدن رقبا پیش ببرند. برای آنها اصلا مهم نیست که کشوری نابود شده و صدها هزار نفر قتل عام شوند. هدف فوری روسیه از این تجاوز، تغییر ساختارهای امنیتی اروپا و ائتلاف های امپریالیستی برجا مانده از دوران «جنگ سرد» بود. زیرا این ساختارها را مانعی در مقابل بسط و گسترش سرمایه داری امپریالیستی روسیه می بیند. هدف آمریکا هم ممانعت از آن است که میان کشورهای امپریالیستی اروپا و روسیه اتحادی ایجاد شود. امپریالیسم آمریکا حتا با متحدین غربی خود با تهدید برخورد می کند. نمونه اش، منفجر کردن خط گاز نورد استریم است که در سپتامبر سال ۲۰۲۲ با همراهی نروژ آن را منفجر کرد تا گازی که از روسیه به آلمان می رود قطع شود و اروپا مجبور شود که در سمت ناتو وارد حمایت از جنگ امپریالیستی در اوکراین شود.
تشریح علمی اوضاع کنونی همین است. عده ای در تحلیل از اوضاع وارد جزییات جامعه شناختی می شوند. در حالی که ساختارهای سفت و سخت واقعیت سیستم سرمایه داری امپریالیستی این وضعیت را به وجود آورده و تنها شکل علمی تبیین اوضاع دیدن این ساختارها و دینامیک های آن است. تفکرات غیر تاریخی وغیر ماتریالیستی سکه رایج است. مانند این که پوتین روان پریش قلدر است و یا این که ناتو بیش از اندازه او را تحریک کرد و اگر ناتو پایان «جنگ سرد» را با دقت مدیریت کرده بود این جنگ رخ نمی داد. اما چنین نیست. در همه فرآیندها، همواره مراحل مختلف، نیروهای مختلف، خصائل مختلف و ضرورت های مختلف هست. اما یک قوۀ محرکۀ اساسی آن را به جلو می راند. دینامیک های سرمایه داری است که این جنایتکاران جنگی را به سمت جنگ می راند. نباید گذاشت که این واقعیت در پشت دروغ های تبلیغاتی طرفین پنهان بماند. از دل این اوضاع است که جنگ روسیه در اوکراین برای عوض کردن ساختار امنیتی اروپا به راه می افتد.
طرفین این جنگ نیابتی نیاز دارند پوشش موجه برای جنگ خود درست کنند. به طور مثال، روسیه برای موجه جلوه دادن تجاوز به اوکراین و جلب نظر مردم روسیه و هر کس دیگر که می خواهد دروغ های امپریالیستی روسیه را باور کند می گوید، «اوکراین یک دولت نازی است که می خواهد کشور نجیب روسیه را خرد کند». اما واقعیت چیست؟ گروه های نازی در اوکراین وجود دارند و در دوره جنگ جهانی دوم بخشی از اوکراینی ها با رژیم هیتلر همکاری کردند. ولی اوکراین تحت حاکمیت یک الیگارشی فاسدِ دموکراسی بورژوایی است که رئیس جمهورش هم یهودی است. در روسیه هم گروه های نازی کم نیستند و مواضع خود پوتین در زمینه زنان و گروه های ال جی بی تی کیو مسلما بسیار به فاشیست ها نزدیک است. آمریکا و به طور کلی اروپایی ها ادعا می کنند که هدفِ روسیه ادغام دوباره اوکراین در امپراتوری روسیه است. اما این یک دروغ تبلیغاتی است. شک نیست که روسیه نیازمند تجدید تقسیم جهان است. زیرا یک کشور سرمایه داری امپریالیستی است که برای گسترش اش نیاز به گسترش سرزمین های تحت نفوذش دارد. اما روسیه بارها تاکید کرده که استقلال اوکراین را به رسمیت می شناسد و علت تجاوز روسیه به اوکراین را نزدیکی نظامی و استراتژیک اوکراین به ناتو می داند. یکی از دروغ های واضح آمریکایی ها این است که حامی «حق تعیین سرنوشت اوکراین» هستند. در واقع استراتژی آمریکا این است که اوکراین را تبدیل به باتلاق روسیه کند، حتا اگر به معنای نابودی تمام زیرساخت های آن و کشتار مردم اوکراین باشد. آمریکا این استراتژی را از طریق زلنسکی و ژنرال های وی پیش می برد. مردم اوکراین به طرز اسفناکی نسبت به این واقعیت ناآگاهند. واقعیت را به آنان هم باید نشان داد تا از دریچه این استراتژی، زشتی این سیستم را ببینند و بفهمند اوکراین هم مانند دیگر نقاط جهان نیازمند یک انقلاب کمونیستی است.
ریشه ها و تبارشناسی جنگ اوکراین
این جنگ ریشه در وقایع پس از «جنگ سرد» دارد. «جنگ سرد» به رقابت میان دو بلوک امپریالیستی «غرب» به رهبری آمریکا و پیمان نظامی ناتو از یک طرف و بلوک امپریالیستی شرق به رهبری شوروی و پیمان نظامی ورشو در طرف دیگر گفته می شود. این «جنگ سرد» در نتیجۀ عقب نشینی شوروی به جنگ جهانی سوم منجر نشد و بلوک امپریالیستی غرب به رهبری آمریکا از آن پیروز به در آمد و نهایتا، کشور شوروی هم فروپاشید. تشکیل فدراسیون روسیه که هسته مرکزی کشور شوروی بود و کشور مستقل اوکراین از نتایج آن بود. پس از فروپاشی شوروی و تمام شدن جنگ سرد، فضای بزرگی برای بسط و گسترش امپراتوری آمریکا و تا حدی کشورهای اروپای غربی فراهم شد. روند «گلوبالیزاسیون» که رسوخ و نفوذ هرچه عمیق تر سرمایه های امپریالیستی در اقصی نقاط جهان بود، امکان پذیر شد و موجب جا به جایی های اقتصادی و جمعیتی بزرگ در کشورهای مختلف «جهان سوم» و کشورهای سرمایه داری امپریالیستی از جمله در خود آمریکا شد. اما همه چیز بر وفق مراد آمریکا جلو نرفت. جنگ های خاورمیانه ای آمریکا شکست خوردند و بنیادگرایی اسلامی رشد و گسترش بیشتری یافت و در مقابل امپریالیسم آمریکا و همچنین دیگر کشورهای امپریالیستی اروپا صف آرایی کرد. هم زمان با این شکست ها همکاری و اتحاد با چین تبدیل به رقابت شد. زیرا چین بعد از سرنگونی سوسیالیسم در سال ۱۹۷۶ سرمایه داری را احیاء کرد و تبدیل به یک کشور سرمایه داری و سپس یک کشور سرمایه داری امپریالیستی شد. با وجودی که، چین در شراکت با سرمایه های آمریکایی و با حمایت آمریکا تبدیل به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی شد، اما بنا به ماهیت و دینامیک های سرمایه داری («انبساط بیاب یا بمیر») به نوبۀ خودش وارد رقابت با آمریکا بر سر کسب مناطق نفوذ جغرافیایی و سیاسیِ استراتژیک شد. روسیه نیز پس از فروپاشی شوروی، بار دیگر خود را بازسازی کرد و امیدوار بود که به عنوان یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی، به کلوب امپریالیست های اروپایی پذیرفته شود، اما چنین نشد. بعد از خاتمه «جنگ سرد» رابطه میان آمریکا و اتحادیه اروپا مشکل دار بود. چون تحولات جهان پس از فروپاشی شوروی و سپس عروج روسیه و چین به عنوان قدرت های سرمایه داری امپریالیستی چالشگر آمریکا، با ساختار ناتو نمی خواند. بر بستر همین تغییرات و جا به جایی ها، تضاد میان امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا حادتر شد.
همه این روندها، به یکدیگر متصل هستند و امروز، ساختارهای نظم جهانی را که بعد از جنگ دوم ساخته شده بودند را زیر فشارهای سنگین خرد می کنند. این وضعیت، هم در داخل کشورهای مختلف نمود دارند و هم در سطح کلی جهانی. بنابراین در عین حال که قدرت ها را هار می کند که با حرکت به جلو زنده بمانند در عین حال کلیت سیستم و هر یک از آنها را در هر کشور تضعیف می کند.
این روندها، امپراتوری آمریکا را با مشکل روبرو کرد و در خود طبقه حاکمه آمریکا نیز اختلافات حادی بر سر چگونگی حفظ امپراتوری آمریکا در جهان، سربلند کرد. جریان فاشیستی ترامپ در طبقه حاکمه آمریکا رشد کرد. این جریان فاشیستی که هم در هیئت حاکمه است و هم یک جنبش توده ای ارتجاعی است، محصول ترکیب این اوضاع جهانی با تاریخ خاص آمریکا است. در واقع یک جنبش توده ای ارتجاعی تحت رهبری بخشی از طبقۀ حاکمۀ آمریکا است که می خواهد انتقام امتیازاتی که در دهه شصت میلادی به سیاهان و زنان داده شد را بگیرد. اهمیت اوضاع داخلی آمریکا برای دنیا این است که سرمایه داری امپریالیستی آمریکا به گونه ای رشد کرده است که در صورت افول می تواند تمام سرمایه داری جهانی را با خود پایین بکشد.
جنگ اوکراین یک تبارز خاص از این اوضاع گره گاهی در جهان، از تبارزات روند فروپاشی در ساختارهای روابط قدرت و نهادهای بین المللی است که بعد از جنگ جهانی دوم ساخته شده بود. تقریبا نمی توان گفت مناطق و نهادهایی از نظم کهنۀ امپریالیستی دارد فرو می ریزد و مناطق و نهادهایی پابرجا هستند. به درجات مختلف، از هم گسیختگی و شاریدگی را در همۀ جنبه های مهم که مُعرِف نظم جهانی بود می توان مشاهده کرد.
جنگ یا صلح؟!
جواب به این سوال که آیا جنگ نیابتی در اوکراین یا در جبهه های تخاصم در دریای چین و خاورمیانه می تواند به جنگ هسته ای جهانی جهش کند یا خیر را «بولتن دانشمندان اتمی» با کشیدن عقربه های ساعت به نزدیکی نیمه شب (که هرگز تا این حد به نیمه شب نزدیک نبوده است) داده است. اظهارات پوتین در مورد سلاح های مدرن هسته ای روسیه که به سمت لندن و پاریس و برلین نشانه رفته اند و پاسخ های بایدن به پوتین (و هر کس دیگر) هشدار می دهد که از ماشین جنگی آمریکا بترسید! تهدیداتی هستند که نشانه وخامت سرنوشت بشر در دستان سیستم سرمایه داری امپریالیستی است. در واقع، اثبات دوباره ضرورت سرنگون کردن این سیستم و دولت هایش هست تا بشریت به واقع بتواند سرنوشت خود را در دست گیرد.
مردم «اروپای نیک بخت» که سنگینی سایه جنگ هسته ای را بر سر خود احساس می کنند، ضد جنگ و حامی صلح اند. میلیاردها انسانی که در زندگی چیزی جز کار طاقت فرسا و بخور و نمیر و روابط اجتماعی ضد انسانی را تجربه نکرده اند هم ضد جنگ و حامی صلح اند. اما واقعیت این است که ما در مقیاس جهانی تحت سیستمی زندگی می کنیم که توسط منطق سفت و سختی حرکت می کند و برده این منطق است. منطق جستجوی حداکثر سود و رقابت های مهلک با رقبا برای اینکه به قیمت رقبا بسط و گسترش بیابد. اکنون، طرفین سلاح های هسته ای خود را جا به جا و مستقر می کنند. جنگ هسته ای روی میز است و برای طرفین یک خط قرمز نیست. در واقع اگر به اوضاع به طور علمی و ماتریالیست تاریخی نگاه کنیم، این ذات سرمایه داری است که عریان شده و حی و حاضر در مقابل چشمان همه است. ندیدن آن مانند ندیدن هیولا در اتاق است.
باب آواکیان در مقاله «نکات کلیدی در مورد اوضاع نادر» می گوید: نه تنها شیوه تولید بلکه شیوه تفکر مردم باید عوض شود. بنابراین ما باید در نقاط داغ وارد جنگ فکری شویم. هر آن جا که مردم حول این رخدادها جمع شده و بحث می کنند باید این تفکر علمی را به میدان آوریم و هر کس را که بتوانیم برای گسترش عملیات انقلابی مان سازماندهی کنیم. نبرد سیاسی بسیار مهم است. باید این روندها را تشریح کنیم که چه اتفاقی دارد می افتد و چرا و منافع ما در کجا نهفته است. ما در حال جنگ برای یک جهان بینی مشخص و آزاد و رها از قفس های نظم موجود و افکاری هستیم که نظم موجود تولید می کند. و باید در مقیاس گسترده با توده ها وارد این جنگ فکری شویم. این یک نبرد مهم برای انقلاب است.
[۱] واضح است که رژیم پوتین یک رژیم سرکوب گر امنیتی نظامی است و با مخالفین اش بیرحمانه برخورد می کند و حتا مخالفین جنگ اوکراین را به این علت که آن را یک جنگ می نامند، دستگیر کرده است. اما نه در زمینه سرکوب داخلی و نه تجاوزگری بین المللی هنوز به پای آمریکا نرسیده است. مگر بیش از دو میلیون زندانی در آمریکا کم است؟ مگر اکثر مردان سیاه در آمریکا حداقل یک بار گذارشان به زندان نمی افتد و بسیاری به دلخواه پلیس در خیابان به قتل نمی رسند؟ مگر فاشیست های بنیادگرای مسیحی در آمریکا پس از ۵۰ سال حق سقط جنین را از زنان نگرفتند؟ مگر در جنگ های خاورمیانه دو کشور عراق و افغانستان را ویران نکرد؟ مگر نسل کشی غزه با حمایت کامل آمریکا پیش نمی رود؟ مگر دموکراسی آمریکایی حامی رژیم های بیرحم چون عربستان که مخالفینش را قطعه قطعه می کند و رژیم فاشیستی اشغالگر اسراییل نیست؟ مگر در ۷۵ سال گذشته امپریالیست های غرب حامی رژیم های آدمکش از آمریکای لاتین تا آسیا و آفریقا نبوده اند؟