نشریه «آتش» شماره ۱۵۲- تیر ماه ۱۴۰۳

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷۱ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۵۲- تیر ماه ۱۴۰۳

همهمه انتخاباتی تبه کاران حاکم، پس از مرگ قاضی مرگشان

هیئت حاکمه جمهوری اسلامی، شامل همه جناح ها، مرگ رئیسی را به فال نیک گرفتند و حتا برخی افراد طبقه حاکمه، مرگ رئیسی را «بن بست شکن» خواندند.[۱] احساس آرامش در حین سوگواری، حتا در میان خودِ اصول گرایان حاکم که قرار بود «یکدست» باشند، چنان بود که روایت های توطئه در مورد سقوط بالگرد رئیسی، از گمانه زنی در مورد «کار اسرائیل بود» به سمت این که «کار خودشان بود» چرخید!

این واقعه، وضعیت فوق العاده بحرانی و ازهم گسیخته رژیم را عریان تر کرد. از یک طرف، با خشم و نفرت مردم روبروست و از طرف دیگر در صحنه بین المللی، در رقابت حاد میان قدرت های امپریالیستی «غرب و شرق» مانند توپ فوتبال لگد می خورد و چرخش های تند در اوضاع بی ثبات منطقه و جهان، به ناگهان سیاست های «راهبردیِ» به دقت محاسبه و طراحی شده شان را تبدیل به ورق پاره می کند. این تضادها، دائماً انسجام قدرت در جمهوری اسلامی را به هم زده و انشقاق های درونی آن را خصمانه تر می کند.

در مواجهه با چنین وضعی، قطب های مختلف طبقه حاکمه (بیت خامنه ای، طیف اصول گرایان، کارگزاران، احمدی نژادی ها … و همه اینها همراه با باندهای امنیتی نظامی نزدیک شان) با وجود نزاع های سخت درونی، در این گرایش سهیم اند که «میراث رئیسی» را اگر نه به زباله دانی، حداقل به بایگانی بسپارند و برای بقای نظام شان، با یکدیگر در رابطه با دو چالش بزرگ داخلی و جهانی وارد سازش شوند. اما فارغ از این که چه کسی رئیس  جمهور شود، انشقاق درون حکومت بیشتر خواهد شد – به ویژه در میان خودِ اصولگرایان و باندهای نظامی- امنیتی آنها. به هر صورت، انتخابات ریاست جمهوریِ پسا- رئیسی، تقلای مستاصلانه برای نجات حکومتی است که باید به خاک سپرده شود. نامزدهای این انتخابات، نماد پوسیدگی جمهوری اسلامی اند؛[۲] کسانی که کارنامه شان عضویت در سپاه سرکوب و جنایت، عضو هیئت مرگ در اعدام زندانیان سیاسی سال ۱۳۶۷، به خون کشیدن اعتراضات دانشجویی، ریاست بر انحصارات عظیم چپاول و غارت سرمایه داری است. در این میان یکی از آنها (پزشکیان) به علت آن که از مدیران «صادق» گنداب جمهوری اسلامی بوده و در پوشاندن و زیباسازی جنایت های جمهوری اسلامی و ایدئولوژی متعفن آن متخصص است، «درخشیده» است و اصلاح طلبان و حزب کارگزاران (طیف رفسنجانی- روحانی) از او حمایت کرده اند.

جلو انداختن پزشکیان تیری در تاریکی است برای  مواجهه با چالش های مرگبار خارجی و داخلی جمهوری اسلامی. راهکار او را می توان چنین خلاصه کرد: وحدت با خامنه ای و دستگاه نظامی- امنیتی او در سیاست سرکوب همه جانبه مردم (تحمیل حجاب اجباری، سرکوب زنان و دانشجویان و هنرمندان و مردم کُرد و بلوچ، اخراج افغانستانی ها) و به اجرا گذاشتن سیاست تغییر ریل در روابط بین المللی از «چرخش به شرق» (ایجاد روابط قوی سیاسی و اقتصادی و نظامی و امنیتی با امپریالیست های روسیه و چین) به سمت سیاست «روابط متوازن با شرق و غرب». این است سیاست «معجزه آفرین» پزشکیان که قرار است تحریم ها را ملغا و سفره معیشت مردم را پُر کند. تا آنجا که به سیاست «عمق استراتژیک» مربوط است، پزشکیان/ظریف تلاش کرده اند آن را تغییر معنا بدهند و به جای تاکید بر نظامی گری منطقه ای سپاه پاسداران، بر گسترش نفوذ اقتصادی منطقه ای تاکید بگذارند.[۳]

یاست خارجیِ تیم پزشکان/ظریف در واقع، آیینه روبروی سیاست دوران رئیسی است که طبقه حاکمه تلاش کرد در حین سرکوب بیرحمانۀ اعتراضات مردم به ویژه خیزش ژینا، با سیاست «چرخش به شرق» (یعنی وابستگی به امپریالیست های چین و روسیه) معضل بین المللی اش را حل کند و از انزوای سیاسی و اقتصادی بین المللی که آن را فلج کرده است، بیرون آید. جمهوری اسلامی، ایران را به پایگاه رقابت امپریالیست های چین و روسیه با امپریالیست های «غرب» تبدیل کرد، اما حتا امتیاز اقتصادی نصیبش نشد[۴] و در میانۀ تلاطمات و زلزله های سیاسی جهان و منطقه تعادلش هرچه بیشتر بر هم خورد.

بی تردید، پزشکیان و حامیانش باید تنور انتخابات را هم داغ کنند تا ذره ای مشروعیت برای رژیم دست و پا کنند. تکرار انتخابات مجلس در اسفند گذشته که رای باطله در تهران بیشتر از رای به نماینده اول بود، برایشان کابوس است.[۵] با این وجود قادر نیستند حتا وعده «تعدیل» سرکوب را بدهند. پزشکیان دائما می گوید مساله زندانیان سیاسی و سرکوب زنان برای حجاب، خارج از حوزه وظایف اوست. اما از آن جا که به قول لنین «حتا مرتجعین بدون توده ها هیچ کاری نمی توانند بکنند» پزشکان برای کشیدن مردم مستاصل از فقر و بیکاری به پای صندوق های رای، وعده می دهد که با «احیای برجام» و پایان تحریم ها وضع معیشت بهبود خواهد یافت. از طرف دیگر، نظریه پردازان و مبلغین جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی، فعالانه حول «انتخاب از میان بد و بدتر» خلق افکار می کنند و حتا عاجزانه از سلبریتی های هنری می خواهند که مانند سال های ۷۶ تا ۹۶ چشم بر توده های لگدکوب شدۀ اعماقِ فقر و فلاکت و زندانیان سیاسی و خشم زنان و هر پنج ساعت یک اعدام ببندند و زینت المجالس این گنداب شوند.[۶] اما چالشی که حاضر نیستند به آن نیم نگاهی کنند نهادینه شدن سیکل خیزش- سرکوب در روابط میان حکومت و مردم است و فارغ از این که چه کسی رئیس جمهور شود، این سیکل دوام خواهد یافت. 

 

نتیجه گیری

طبقه حاکمه در تلاش برای یک تجدید صف آرایی است. اما این تجدید صف آرایی هرگز حول برنامه کنار گذاشتن شریعت از کارکرد حکومت (قانون اساسی و قوانین کیفری) به ویژه در زمینه موقعیت بی حقوقی زنان و حجاب اجباری نیست؛ هرگز به معنای آزادی زندانیان سیاسی و توقف اعدام جوانان نیست.

روی سخن این مرتجعین با مردم نیست. الویت شان حفظ نظام جهنمی شان به هر قیمت است. هرم قدرتشان بسیار ضعیف شده است. می خواهند با یک رویکرد جدید بین المللی صفوف داخلی خود را سازماندهی مجدد کنند. این نقشه شان است اما طول عمر «نقشه جدید» هم شاید چند ماهی بیشتر نباشد. اصلا معلوم نیست مراکز قدرت نظامی – امنیتی تاب این چرخش جدید را خواهند داشت؟ تا آن جا که به قدرت های امپریالیستی غرب مربوط است، حاضرند امتیازاتی به جمهوری اسلامی بدهند (مانند آزاد کردن حمید نوری توسط سوئد) اما دو شرط اصلی در مقابل جمهوری اسلامی گذاشته اند: جدایی از روسیه به ویژه در رابطه با جنگ اوکراین و توقف برنامه هسته ای. (رجوع کنید به مصوبه های جی ۷ در ایتالیا در ۱۵ ژوئن). پروژه پزشکیان تحت عنوان «برای ایران»، شوک الکتریکی به بدن نظام از طریق گشودن درهای آن به روی دنیا و بیرون آوردن جمهوری اسلامی از انزوای سیاسی و اقتصادی بین المللی است. اما به طور کلی، تخفیف معضلات اقتصادی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی (چه در منطقه و چه با قدرت های جهانی) با مسائل کلان بین المللی پیوند خورده است؛ مشخصا با تضادهای تشدید یابندۀ میان قدرت های امپریالیستی جهان به ویژه میان چین و روسیه و آمریکا در اوضاع به شدت سیال و بی انسجام جهان. و به طور خاص، اوضاع جهان چنان پیچیده و بی ثبات است که معلوم نیست در چند ماه آینده حکومت در کشورهای اروپایی یا آمریکا در دست چه نیروهایی باشد.

 چهره ها و نمایندگان مختلف حکومت که از هسته قدرت بیرون رانده شده اند (اصلاح طلبان و کارگزاران و احمدی نژادی ها) نگران اند، اما عاجز از ایجاد هرگونه تغییری خطاب به هستۀ اصلی قدرت هشدار می دهند که اگر چنین و چنان نکند، اگر زودتر با امپریالیست های غرب به توافق نرسد، اگر میان جناح های مختلف حکومت و حتا با بورژوازی خارج از حکومت ائتلاف های طبقاتی جدید درست نکند، اگر نتواند با ترفندهایی از نوع دوم خرداد و بیست سالۀ پس از آن بخش هایی از طبقه متوسط جامعه را با خود متحد کند، طوفان های اجتماعی آتی دست در دست تلاطمات جهانی، ممکن است تمامیّت رژیم را به نابودی بکشند و حتی بر خلاف سال ۵۷ مجال ترمیم ساختارهای دولت را به جناح های بورژوایی خارج از حکومت ندهد. این ناتوانی مربوط به نداشتن «اراده» و «سیاست کارشناسانه» نیست. بلکه مربوط به حدت یابی تضادهای اساسی نظام سیاسی- ایدئولوژیک و اقتصادی- اجتماعی جمهوری اسلامی است که در چارچوب جمهوری اسلامی غیرقابل حل می باشند.  

جمهوری اسلامی مانند هر دولت مرتجع دیگر، لشگری از تحلیلگران و نظریه پردازان مواجب بگیر دارد که کارشان لفاظی های به اصطلاح «کارشناسانه» برای پنهان کردن ریشه های منسوخ این نظام است. آنها، گاه ژست انتقادی هم می گیرند و تحت عنوان «نقد» همه چیز را تقلیل می دهند به «تصمیم گیری های غلط» و «گوش نسپردن به متخصصین» و «فقدان بوروکراسی کارآمد». اینها تصویرپردازی های ریاکارانه در باره کارکرد یک سیستم اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری است که امروز در ایران توسط نظام فاشیستی جمهوری اسلامی اداره می شود.

اضلاع سه گانۀ وضعیت بحرانی جمهوری اسلامی، تشدید خواهند شد: ۱) تشدید نارضایتی مردم و خشم و خروش شان، ۲) شکاف عمیق داخل حکومت و جنگ درونی و ۳) بن بست در انکشاف روابط جمهوری اسلامی با امپریالیست ها.

برای سرنگونی این رژیم، باید تمام جبهه های نبرد علیه جنایت هایش را تکامل داد و افکار مردم را به سمت انقلاب واقعی تغییر داد و نیروهایشان را حول به ثمر رساندن آن سازماندهی کرد. از این طریق می توانیم اوضاع را به سمت شکل گیری وضعیتی برانیم که این رژیم قادر به حکومت کردن نباشد و نیروهایش بیش از آن که بتوانند ساطور قصابی شان را علیه مردم تیز کنند، گلوی یک دیگر را بدرند. وقتی برده داران با هم می جنگند، برای برده ها فرصت درهم پیچیدن تومار حکومت برده داران فراهم می شود. این تنها نتیجه گیری صحیح از کارزار تعیین یک مدیر جدید برای گنداب جمهوری اسلامی است.

مرکزیت سیاسی ساختن مسیر انقلاب، حزب کمونیست ایران (م.ل.م) است. سایت حزبcpimlm.org  مرتبا تحلیل های سیاسی و سیاست های مبارزاتی امروز برای تدارک و آمادگی جهت سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین ایران را در دسترس عموم قرار می دهد. رجوع به این سایت، فراگیر کردن خط حزب و سازماندهی حول ترویج «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» و «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران» از گام های اولیه است. لحظه را باید دریافت که وقت تنگ است.

[۱] معصومه ابتکار گفت: خدا رحمتش کند اما مرگش بن بست شکن بود.

[۲] مصطفی پورمحمدی عضو هیئت مرگ، زاکانی و قالیباف سرکوب گران خیزش های دانشجویی، جلیلی بنیادگرای فاشیست همدست کسانی که در دوره خیزش ژینا، به مدارس گاز شیمیایی می زدند، هاشمی رئیس بنیاد شهید و دیگر مراکز چپاول و غارت و پزشکیان که در مقام یک «تحصیل کرده» ماله کش عضو مجلس اسلامی، همیشه توجیه گر بیشرم جنایت های جمهوری اسلام بوده است. 

[۳] سنایی (مشاور پزشکیان در میزگرد سیاسی) گفت، حتا «مشاورین چینی» به آنها گفته اند که برای توسعه اقتصادی، باید هر کاری لازم است بکنید تا مانند چین دهه ۱۹۸۰ درهایتان را به روی سرمایه های غربی باز کنید. سنایی، سفیر سابق ایران در روسیه بود. برنامه تماشا از شبکه سوم صدا و سیما. ۲۸ خرداد

[۴]پزشکیان و ظریف می گویند، «قرار بود تحریم ها را دور بزنیم ولی الآن کریدورها و مسیرهای ارتباطی منطقه ما را دور زده‌اند» (بیانیه کارزار ظریف برای پزشکیان) ۲۹ خرداد ۱۴۰۳.

[۵] بنا به اعلام وزارت کشور در تهران، ری، شمیرانات، پردیس و اسلام شهر مجموعا ۵۵۲ هزار رای صحیح داده شده است. بیش از هفت میلیون و ٧٧۵ هزار نفر در این حوزه حق رای داشته‌اند و بر این مبنا رسانه‌های ایران از مشارکت ۷ درصدی در تهران خبر داده‌اند. ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ – ۱۱ مه ۲۰۲۴

[۶] عباس عبدی در یادداشتی با عنوان «این کیانیان نازنین» در روزنامه اعتماد

طبقه حاکمه جمهوری اسلامی چیست؟

گزیده ای از فصل دوم «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران»

*در سال ١٣۵٧ نیروهای سیاسی اسلام‌گرا که طیفی از گروه‌های مختلف را تشکیل می‌دادند، تحت رهبری خمینی انسجام یافته و توانستند با برنامهٔ «حکومت اسلامی»، رهبری خود را بر مبارزات ضد سلطنتی توده‌های مردم تحمیل کرده و انقلابی که در حال زایش بود را به یک ضد انقلاب دینی تبدیل کنند.

*در این جابجایی قدرت که «انقلاب اسلامی» خوانده شد، سرمایه‌داران بزرگ پیشین قدرت را از کف دادند و اسلام‌گرایانی که قدرت را گرفته بودند، کل طبقهٔ سرمایه‌داران بزرگ را در چارچوبی جدید، تجدید سازمان‌دهی کردند.

*دولت دینی روابط خود با نیمی از جامعه (زنان) را بر شریعت استوار کرد و رابطهٔ ارباب-بنده را میان مردان و زنان جامعه قانونی کرد. ستم‌گری ملی که از زمان رضا شاه یکی از ارکان دولت در ایران بوده است، کماکان ادامه یافت و تبعیض مذهبی نیز بر آن افزوده شد. سرکوب هر‌گونه مخالفت سیاسی، سرکوب آزادی بیان و قلم و هنر ابعاد بی سابقه‌ای یافت. تبلیغ و ترویج تفکرات خارج از گفتمان تعیین شده توسط شریعت و قانون رژیم حاکم و در ضدیت با آن، با خطرات جانی همراه شد. شوراهای کارگری، اتحادیه‌های دهقانی، شوراهای کارمندان و کارکنان موسسات گوناگون، کانون‌ها و نهادهای نویسندگان و هنرمندان و به طور کل هر نوع نهاد مدنی غیر دولتی سرکوب شدند تا نظم سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تثبیت شد. جنبش‌های دهقانی که برای تقسیم اراضی ملاکین بزرگ در ترکمن صحرا، کردستان، فارس و دیگر نقاط کشور برخاسته بودند، به خون کشیده شدند. حکام شرع و بازجویان و قاضیان و روسای دادگاه‌ها در صدور حکم اعدام و گرفتن فتوای مرگ از آیت الله ها و دست انداختن بر روی منابع اقتصادی با یکدیگر به رقابت برخاستند. در همان چند سال نخست روی کار آمدن جمهوری اسلامی، ده‌ها هزار معلم، استاد و کارمند به دلایل عقیدتی و فکری تصفیه و بازخرید شدند. ده‌ها هزار دانشجو به همین علت از تحصیل محروم شده و فقط کسانی حق ورود به دانشگاه داشتند که از فیلترهای تفتیش عقاید گذشتند. بالاخره هزاران نفر از زندانیان سیاسی کمونیست، انقلابی و دیگر مخالفین حکومت در دهه شصت در زندان‌ها به قتل رسیدند. جهانی هیچ کم نشد و به شکل جدیدی، این بار تحت حاکمیت یک رژیم دینمدار تحت سلطهٔ امپریالیست‌ها باقی ماند.

نظام اقتصادی

*نظام اقتصادی حاکم بر ایران یک نظام سرمایه‌داری وابسته به نظام جهانی امپریالیستی است. در این نظام جهانی، انحصارات عظیم و نهادهای مالی چند کشور قدرتمند امپریالیستی، کنترل اقتصادها و نظام‌های سیاسی، نه تنها در یک کشور بلکه در سراسر جهان را در دست دارند.

*انباشت سرمایه در مقیاس جهانی، بر اساس رابطهٔ تولیدی سلطه و تحت سلطه میان این دو نوع کشورها و شکاف عمیق میان آن‌ها پیش می‌رود. به همین جهت، این کشورها را «تحت سلطه امپریالیسم» می‌خوانیم. در کشورهای تحت سلطه، اقتصادی شکل گرفت که بند ناف آن به صدور سرمایهٔ خارجی متصل است، تابع ملزومات انباشت سرمایه در کشورهای «مرکزی» (متروپُل) است و به لحاظ درونی پیکری معوج و از هم گسیخته دارد.

* قدرت‌های امپریالیستی بدون نیاز به استفاده از جنگ و اشغال می‌توانند اقتصاد ایران را با بیرون کردن از چند شبکهٔ روابط اقتصاد جهانی، به زانو درآورند. اقتصاد ایران، تابع قوانین بازار جهانی سرمایه، نهادهای اقتصاد جهانی، نوسانات این اقتصاد و نظام بانکی آن است. از آن جا که رقابت میان قدرت‌های امپریالیستی (ایالات متحده آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا، چین و ژاپن) مدام در جریان است، این رقابت‌ها بر اقتصاد ایران نیز تاثیر گذاشته و به از هم گسیختگی بیشتر این اقتصاد دامن می‌زند. این روابط اقتصادی با خود، روابط سیاسی خاص و ضرورت گردن نهادن به نظام اقتصادی و سیاسی تحت کنترل امپریالیست‌ها را ایجاب می‌کند.

*اقتصاد ایران، اقتصادی است که توسعه و رونق آن، شکاف طبقاتی را بیشتر کرده و توسعهٔ ناکافی اش فقر و محرومیت به بار می آورد. این دو از شاخص‌های اقتصاد سرمایه داری در کشورهای تحت سلطهٔ امپریالیسم هستند. اقتصاد سرمایه داری حاکم بر ایران، پیوستگی و انسجام درونی مشابه کشورهای  امپریالیستی را ندارد. اعوجاج یکی از مشخصات این اقتصاد است که دائما بازتولید شده و حاصلِ وابستگی آن به سرمایه‌داری امپریالیستی است.

*توسعهٔ صنعت و کشاورزی در ایران همواره تابعی از تقسیم کار جهانی و نقش ایران در آن به عنوان تولید کنندهٔ نفت برای اقتصاد جهانی بوده است. تمام استانداردها و معیارهای بهره وری اقتصادی از طریق این رابطه اقتصادی که بخشی از رابطهٔ تولیدی حاکم در ایران است به کل اقتصاد کشور وارد شده و دیگر فرآیندهای اقتصادی را نیز تابع معیارها و شاخص های بازار جهانی می کند. بنابراین در اقتصاد ایران یک عقب ماندگی مزمن در صنعت و کشاورزی وجود دارد و خدمات و فعالیت‌های ساختمانی و اقتصاد انگلی سفته و سهام‌بازی، دلالی و واسطه‌گری، همواره سودآورتر از سرمایه‌گذاری در بخش‌های صنعت و کشاورزی هستند.

*رشد سرمایه‌داری، کلان شهرها را که مرکز رونق اقتصادی‌اند به وجود آورده و مناطق دیگر کشور را به «حاشیه» توسعهٔ اقتصادی رانده است. در نتیجه، کلان شهرها به قطب جاذبهٔ میلیون‌ها دهقان، تولید کنندهٔ خُرد ورشکسته و جوانان بیکار تبدیل شده‌اند، بدون آن که قادر به ادغام آن‌ها در فرآیند اقتصاد شهری باشند.

شکل گیری قشر سرمایهداران بزرگ اسلامگرا در بورژوازی ایران

*اسلام‌گرایان تحت رهبری خمینی از قدرت سیاسی خود استفاده کردند تا تبدیل به قشر جدیدی از کلان سرمایه‌داران شوند. با استقرار جمهوری اسلامی، انتقال ثروت‌های دولتی و ثروت تحت مالکیت سرمایه‌داران و زمین داران بزرگ زمان شاه به مراکز قدرت و نهادهای مالی محل تجمع این قشر جدید در بورژوازی ایران و ایجاد انحصارهای بزرگ اقتصادی آغاز شد. بانک‌ها، کارخانه‌ها، زمین‌ها و اماکن شهری و اراضی کشاورزی روستائی در دست نهادها و بنیادهای وابسته به دایرهٔ قدرت، متمرکز شد. کنترل و مدیریت کارخانجات، معادن، جنگل‌ها، کشت و صنعت‌ها و شیلات و غیره میان بنیادها و نهادهای تازه تاسیس و مکتبی توزیع شد. درآمد حاصل از نفت میان این نهادها و موسسات تقسیم شد. دست انداختن به اراضی شهری و درآمدهای ناشی از آن از طریق انتصاب شهرداری‌ها، کنترل بنادر و راه‌های ترانزیت، فصل دیگری از این توزیع بود. کلان سرمایه‌داران اسلام‌گرا به مرور خود را در مجموعه های مالی، صنعتی و تجاری بزرگ سازمان دادند. مهم‌ترین منبع شکل‌گیری این قشر سرمایه‌داران اسلام‌گرا آن جا بود که اهرم‌های دولت و اداره و مدیریت روابط تولیدی امپریالیستی میان ایران و نظام سرمایه‌داری جهانی را در دست گرفتند. این قشر، در چارچوب روابط تولیدی امپریالیستی و با تکیه بر آن است که مالکیت خصوصی را بر کلیت خاک و دیگر منابع طبیعی ایران و کنترل نیروی کار اعمال می‌کند. این فرآیندِ شکل گرفتن یک قشر جدید از طبقهٔ  بزرگ سرمایه‌دار در ایران از طریق «انقلاب اسلامی» بود.

نظام سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی

 

*رژیم جمهوری اسلامی، یک رژیم دینمدار (تئوکراتیک) است. رژیمی که در آن حاکمیت یک مذهب خاص، قوانین را تعیین می‌کند. در این رژیم، منبع قانون نه عقل بشر که«وحی الهی» است و روحانیت شیعه، وظیفهٔ تفسیر آن را بر عهده دارد. ادغام دین و دولت، به معنای سرکوب آزادی‌های فردی، اندیشه علمی، تبدیل مردسالاری به یک امر مقدس الهی و تقویت پدرسالاری، سرکوب هنر به ویژه موسیقی و آواز و رقص، سرکوب ادبیات و افکار و گفتمان سکولار و تفکر انتقادی است.

*طبقِ قانون اساسی جمهوری اسلامی، مذهب شیعه اثنی عشری، مذهب رسمی حاکم بر ایران و غیرقابل تغییر است. قانون اساسی مردم را بر پایهٔ جنسیت، هویت دینی و مذهبی و مرامی، به بخش‌های مختلف با حقوق و امتیازات متفاوت و نابرابر تقسیم می‌کند. «اخلاق» این حکومت وابسته به تبعیت زنان از نقش و رفتار اجتماعی است که اسلام و مذهب شیعه برایشان تعریف کرده است. طبق شریعت اسلام، رفتارهای جنسی ال.جی.بی.تی سزاوار مرگ است. طبق همین شریعت ورود بهایی‌ها به مراکز آموزشی و کسب و کار ممنوع است. علاوه بر روحانیت و منبرهای مساجد و نمازهای جمعه، تمامی تریبون‌های رسمی و غیر‌رسمی حکومت، رسانه‌ها، نظام آموزشی، تولیدات به اصطلاح فرهنگی و غیره، عمدتا روابط و افکار فاشیستی دینی را در جامعه تبلیغ و ترویج می‌کنند.

*حکومت دینمدار بیش از هر بخش دیگری، در قوهٔ قضائیهٔ جمهوری اسلامی و نظام کیفری آن متجلی می‌شود. بخشی از قوانین کیفری جمهوری اسلامی به تبعیت از شریعت، قوانینِ مبتنی بر روابط قبیله‌ای در دوران صدر اسلام هستند. در آن جوامع، جنایت با جنایت پاسخ داده می‌شد و نظام قضایی جمهوری اسلامی نیز چنین است.

*در این جهانبینی، مجازات، عملی برای مرعوب کردن کل مردم و حربه‌ای برای سرکوب و تثبیت قدرت سیاسی و اقتصادی است. نمونهٔ آن، اعدام‌های کردستان در ابتدای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و در دهه ۶٠ و سال ۶٧ است که در مورد آخر، لغو احکامِ زندانیان سیاسی توسط «فتوا» و اعدام آن‌ها بدون تفهیم اتهام، بدون آیین‌های دادرسی، بدون حق درخواست تجدید نظر در حکم اعدام، بدون حق وکیل و صرفا بر اساس «فتوای» خمینی جلاد صورت گرفت. این نظام قضایی بازتاب ماهیتِ ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی، ایدئولوژی و کل نظام اجتماعی آن است.

 

  • دستگاه نظامی-امنیتی ستون فقرات دولت
  • *جمهوری اسلامی، دستگاه دولتی رژیم شاه، به ویژه دستگاه نظامی و امنیتی آن را در اختیار گرفت و قوای مسلح و امنیتی دیگری نیز بر آن افزود. رژیم در بدو امر برای تحمیل خود با تکیه بر نیروی نظامی سپاه پاسداران و ارتش، به لشگرکشی در اقصی نقاط کشور به ویژه کردستان دست زد و با گسترش بی وقفهٔ دستگاه امنیتی، مخالفین خود را به طور مستمر حبس و شکنجه و اعدام کرد. نیروی شبه نظامی سراسری بسیج، یکی از بازوان اعمال سرکوب وسیع در شهرها، روستاها، ادارات، کارخانه‌جات، محلات، دانشگاه‌ها و غیره شد. علاوه بر وزارت اطلاعات، نهادهای امنیتی دیگر مانند اطلاعات سپاه نیز با کمک سرویس‌های امنیتی امپریالیستی (عمدتا کشورهای اروپایی و روسیه و چین) به مدرن‌ترین ابزارها و شگردهای جاسوسی، شکنجه و ترور مسلح شده و آموزش دیدند. هم‌چنین واحدهای رزمی، جاسوسی و تروریستی فرا-مرزی مانند سپاه قدس، برای عملی کردن اهداف رژیم در خارج از کشور تاسیس و فعال شدند. جمهوری اسلامی در سرکوب امنیتی و به راه انداختن ترور و وحشت، از دادگاه‌های شرع و خودمختاری قضات شرع استفاده کرده و ترکیب ویژه‌ای از «جلاد-روحانی» را به وجود آورد. 

 

  • تودههای طرفدار جمهوری اسلامی
  • *طبقه سرمایه‌داران بزرگ وابسته در ایران و دولت آن‌ها بی پایه نیستند. به ویژه آن که جمهوری اسلامی بر اساس یک جنبش ارتجاعی دینی به قدرت رسید و پس از کسب قدرت، پایه‌های توده‌ای خود را سازمان داده و ایدئولوژیزه کرد. هرچند با گذشت چند دهه، از پایگاه توده‌ای جمهوری اسلامی به شدت کاسته شده است اما انقلاب کمونیستی برای سرنگونی جمهوری اسلامی، یک جنگ داخلی را از سر خواهد گذراند. به این معنا که در سمت دشمن، درصدی از توده‌های مردم قرار خواهند گرفت.

جناح‌بندی‌های درون هیئت حاکمه

*دولت بورژوازی از جمله دولت حاکم در ایران، هرگز یکدست نیست و متشکل از جناح‌ها و نیروهای مختلف است که همواره در رقابت و نزاع با یکدیگرند. هدف هر یک از این نیروها در نزاع درونی، حفظ ثبات و استحکام دولت طبقاتی شان و در عین حال قرار گرفتن در راس هرم قدرت است. همهٔ این جناح‌ها، همواره خود را نمایندهٔ منافع «عمومی» قلمداد می‌کنند. همان گونه که کلیت دولت دیکتاتوری بورژوازی در همه جا خود را نمایندهٔ منافع «همه مردم» اعلام کرده است. جناح‌بندی های گوناگون جمهوری اسلامی نیز از این امر مستثنی نیستند.

وحدت و تضاد جمهوری اسلامی با امپریالیسم

*اگر چه اسلام‌گرایان حاکم بر ایران، برای تحمیل قوانین شرعی هزار و چهار صد سال پیش تلاش کرده‌اند اما، مانند دیگر نیروهای اسلام‌گرا ، اساسا نیروهای سیاسی زادهٔ عصر سرمایه‌داری هستند که در کشورهای تحت سلطهٔ امپریالیسم، برای دست یافتن به قدرت سیاسی، به رقابت و جنگ با قشرهای سنتا حاکم پرداخته‌اند. میان اسلام‌گرایان و قدرت‌های امپریالیستی غربی به ویژه آمریکا، تضادهای حاد وجود داشته است اما این تضادها دال بر ماهیت متخاصم نظام‌های اقتصادی-اجتماعی آن‌ها نیست.

*در سال ١٣۵٧، امپریالیست‌های غربی راه را برای قدرت گیری اسلام‌گرایان در ایران باز کردند تا هم مانع از رشد نیروهای انقلابی کمونیست شوند و هم از نفوذ سوسیال امپریالیسم شوروی در ایران جلوگیری کنند. هر چند امپریالیست‌های غربی راه را برای این قدرت گیری گشودند، اما روابط آن‌ها با جمهوری اسلامی همواره پر تنش بوده است. به یک کلام، تضاد میان اسلام‌گرایان و امپریالیست‌ها، ماهیتی ارتجاعی دارد و تضادی است درون سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی میان دو نیروی ارتجاعی که هر یک به نوبهٔ خود شکلی از یک نظام اجتماعی منسوخ و ارزش‌های منطبق بر آن را نمایندگی می‌کنند.

دین، اخلاق … قطب بندی، قطب بندی مجدد

دو هسته محکم در در مقابل هم[۱]

هیچ چیز خطرناک تر از آموزش دیدن بر پایه محدود نیست!

باب آواکیان، ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۵

قبلا با استفاده از استعارۀ هرمِ متشکل از دو نردبان صحبت کردم. اکنون، نردبان ها شروع به لغزیدن به پایین کرده اند و مرکزیت دیگر نمی‌تواند آنها را در بالا نگه دارد. در این جاست که اهمیت و به موقع بودن نظر هرتزبرگ در نیویورکر را  که قبلا به آن اشاره کردم، می توان کامل تر دید. او میگوید،«آه اوه، اکنون نه تنها راست رادیکال قدرت بسیار بیشتری دارد، بلکه این امر فضایی را برای چپ رادیکال باز کرده است» زیرا چشم انداز کاملی باز شده که نشان میدهد مرکزیت آنطور که قبلاً با ثبات بود، دیگر نیست.

با این وصف، بسیار مهم است درک کنیم که تجدید قطبی سازی مثبت صحنه به طور خود به خود اتفاق نمی افتد: این اتفاق به درجات  زیادی به آنچه که ما انجام می دهیم و این که چگونه واقعیت را درک کرده و بر اساس آن عمل می کنیم بستگی دارد.

اما به طور اساسی، همه چیز به طور فزاینده می تواند در شکل دو هسته محکم در مخالفت با یکدیگر، در قطب های مخالف مطرح شود. این حقیقت دارد.

بله، تعدادی از نیروهای دیگر در میدان هستند و خواهند بود. همانطور که لنین گفت: مسئله این نیست که دو ارتش به صف شوند و یکی بگوید، «ما طرفدار سوسیالیسم هستیم» و دیگری بگوید «ما طرفدار امپریالیسم هستیم.» پس، درجه بندی ها و پیچیدگی های زیادی وجود خواهد داشت. با این وصف، با تکامل هرچه بیشتر اوضاع، دو قطب که در تضاد اساسی با یکدیگرند میتواند شکل بگیرد و به وجود آید، به این شکل: از یک طرف، هسته محکم آنها؛ هسته محکم حکومت بورژوایی در حال حاضر، بدون الاستیسیته؛ و از سوی دیگر، هسته محکم  که توسط کمونیسم و چشم انداز و روش کمونیستی نمایندگی می شود و باید آن را درک و اعمال کنیم؛ هستۀ محکمی با  الاستیسیته زیاد.

 و سپس، اگر همه چیز به این ترتیب پیش برود، یک نبرد درگیر خواهد شد – باز رجوع کنید به بحث نیوت گینگریچ و مقایسه ای که او کرده است بین وضعیت امروز و آنچه در اواسط قرن ۱۹ منجر به جنگ داخلی در ایالات متحده شد- یک مبارزۀ تا به آخر جریان خواهد یافت، بین این دو قطب و نیروهایی که می توانند در اطراف آنها جمع شوند. با این حال، دوباره تاکید کنم، چالشی که این وضع برای ما ایجاد می کند و ما باید به وضوح تشخیص دهیم و بسیار جدی با آن روبرو شویم  این است که همه چیز به شکل دلخواه «در دامان ما» نخواهد افتاد و الله بختکی فرو نمی پاشد.

 آنچه تاکید می شود – و آنچه که ما باید با آن دست و پنجه نرم کنیم نیاز به یک قطبی سازی مطلوب تر است، نه دنباله روی از قطب بندی کنونی یا به شیوه ای خوش خیالانه  آن را نادیده گرفتن. یا سر باز زدن از درک دیدگاه و روش کمونیستی و به کاربست آن که بحث اش را کردم و به جای این کار، روشی را اتخاذ کردن که  نهایتا یک دفاع رقت انگیز و ناچیز از کمونیسم خواهد بود.  

تاخت و تاز به اردوگاه دیگر – شکاف انداختن در صفوف دشمن

یکی از موضوعات مهم و صحیح که در بیانیه حزب ما درست پس از انتخابات ۲۰۰۴ مطرح شد (اطلاعیه ای با عنوان «این انتخابات بیان اراده مردم نیست» ) این است که نیاز به عوض کردن قطب بندی موجود است. بیانیه نکته خاص مهمی را پیش میکشد و می گوید، لازم است دست به شکلی از «مداخله گری» در میان کسانی بزنیم که تحت سلطه بنیادگرایی مسیحی فناتیک …  بوده و به شدت معتاد به فانتزی های آرماگدونی [جنگ آخرالزمانی] هستند. می توانید به کتابفروشی ها، حتی کتابفروشی های جریان اصلی بروید و ببینید که پر از کتاب های رستاخیزیِ  بنیادگرایان ارتجاعی مثل تیم لاهای است (همسرش بورلی لاهای، بنیانگذار زنان نگران برای امریکا، یکی از گروههای راستگرای فاشیست مسیحی است).

میلیون ها نفر در ایالات متحده کتاب های مربوط به روز رستاخیز را می خرند. این افراد در واقع به طور جدی معتاد به فانتزی های جنگ آخر زمانی هستند و در دنیای بسته و خودکفایی که خودشان ایجاد کرده اند زندگی می کنند که این کتاب ها نیز بخش بزرگی از پرورش و تقویت آن هستند. همانطور که در بیانیه انتخاباتی ما نوشته شده است، باید مداخله جدی با این افراد صورت گیرد. ما باید در واقع بخشی از این مداخله را سازماندهی کنیم و بدانیم که خیلی سخت خواهد بود، نه تنها به دلیل ماهیت این نیروها و همه چیزهایی که در مورد آنهاگفتم، بلکه همچنین به این دلیل که دولت در کنار ما نیست. فاشیست های مسیحی در دنیای واقعی «خدایی» را در کنار خود ندارند اما آنها  دولت را در کنار خود دارند.

ما به طور خاص به جوانان و به طور کلی به افرادی نیاز داریم که مسلح به چشم انداز کمونیستی باشند و مستقیما به سنگرهای این ها در کلیساها بروند و اعلامیه پخش کنند وآنهارا درگیر بحث کنند. ما به انواع روش های خلاق برای درگیر کردن این افراد نیاز داریم. نه برای فحش دادن بلکه برای درگیر کردن آنها در مورد مسائلی که تا حال با آنها مواجه نشده اند و مبارزه فکری با آنها.آنها یک جهان بسته دارند. من در مورد چشم انداز کوتاه مدت ساده لوح نیستم، اما این کاری است که باید با مد نظر داشتن چشم انداز استراتژیک و ملاحظات استراتژیک، همواره انجام شود.آنها باید با واقعیتی مواجه شوند که از آن جدا شدهاند. بسیاری از آنها، نه قطعا همه، اما بسیاری از آنها در حومه زندگی می کنند و در واقع مرفه هستند. اشتباه است که فکر کنیم اینها همه فقیر و بی سواد هستند. بسیاری ازآنها را میتوان تحصیل کرده حساب کرد. کتابی از رابرت کاپلان خواندم با عنوان  پایانه های زمین The Ends of the Earth که در کل کتاب خوبی نیست اما یک نکته آن واقعا من را تحت تاثیر قرار داد و از آن کتاب با من ماند. او‌در مورد بنیادگرایان اسلامی این نکته را پیش میکشد که: هیچ چیز خطرناک تر از آموزش دیدن بر پایه محدود نیست. به عنوان مثال، محمد عطا، که ظاهرا یکی از سازمان دهندگان اصلی (و شرکت کننده در) حملات ۱۱ سپتامبر بود، دانشجوی مهندسی بود. این بدان معنا نیست که همه دانشجویان مهندسی را در صف کوته فکر و عقب مانده قرار دهیم. اما چیزی وجود دارد که مربوط به این حقیقت است که آموزش بر اساسی محدود و مکانیکی، آموزش بر اساس یک پایه باریک می تواند بسیار خطرناک باشد. این در مورد بسیاری از این فاشیست های مسیحی صدق می کند که در دنیایی عمدتا بسته زندگی می کنند. همانطور که نویسنده مارک کریسپین میلر یک بار آن را بیان کرد: اگر اخبار خود را فقط از فاکس نیوز دریافت کنید و به رادیو مسیحی یا هر چیز دیگر گوش  دهید، درک شما از دنیا در حد مردم قرن نهم است. این اغراق است، اما به چیزی بسیار واقعی اشاره می کند.

ضربه زدن به پایه های بنیادگرایی

در ارتباط با همه اینها، نکته ای وجود دارد که من برای یک دهه یا بیشتر قاطعانه توجهات را به آن معطوف کرده ام:  ضروری است که به بنیادهای بنیادگرایی مذهبی ارتجاعی و خوانش نص صریح انجیل، به این فاشیسم مسیحی ضربه بزنیم.

عده ای پس ازدیدن فیلم سخنرانی من در مورد انقلاب (نوار ششم) گفته اند: «وای، من واقعا از نحوه ای که او ریشه های دین را در می آورد شگفت زده شدم، نمی دانستم چنین کاری امکان پذیر است». بله امکان پذیر است و انجام آن بسیار مهم است. البته نباید به شیوه ای جزمی و خشک مغزانه این کار را انجام دهیم. اما نکته ای که من بر آن انگشت گذاشتم مربوط به تناقض کلیدی است که چندین بار در باره آن صحبت کرده ام – تناقضی که این فاشیست های مسیحی به طور عینی گرفتار آن هستند: تناقض بین اصرار بر خوانش تحت اللفظی انجیل،  اصرار بر اینکه هر کلمه و جزء این کتاب کلام واقعی خدا است که باید باور کرد و نعل به نعل از آن پیروی کرد، تضاد بین آن چه انجیل  واقعا فراخوانش را می دهد و می خواهد با آنچه که اکثر مردم جامعه عادلانه و شرافتمدانه و حتا منطبق بر سلامت روان می دانند.

یک تناقض بسیار شدید در همه اینها وجود دارد. در چیزهایی مانند کتاب موعظه از منبر استخوان ها و سخنرانی های اخیر در مورد دین، من به برخی چیزهای دهشتناک انجیل اشاره کرده ام که صرفا توصیفی نیستند بلکه «خدای» انجیل و نمایندگانش بر آن ها پافشاری کرده و تحسین می کنند. مانند، برده داری، تجاوز جمعی به زنان و قتل و غارت پیروان ادیان دیگر؛ اعدام همجنسگرایان و زنانی که متهم به جادوگری هستند؛ کشتن زنانی که نمیتوانند هنگام ازدواج ثابت کنند باکره هستند؛ اعدام کودکانی که والدین خود را می زنند یا خیلی ساده علیه آنها شورش می کنند؛ و خُرد کردن سر کودکان مردمی که موجب خشم «خدا» شده اند.

این چیزها را به طور خاص می توان در سراسر عهد عتیق کتاب انجیل یافت. از جمله در پنج تای اول از کتاب های به اصطلاح «موسایی» انجیل (آفرینش،  خروج، لاویان، اعداد و تثنیه) و همچنین در کتاب یوشع و کتاب های به اصطلاح «نبوی» مانند اشعیا (مثلاً، در فصل های ۹ تا ۱۴ در اشعیا).

و در اینجا مثال دیگری است، که در کتاب  آزاداندیشان، تاریخ سکولاریسم آمریکایی، توسط سوزان جاکوبی نقل شده است: در کتاب دوم پادشاهان، می گوید که چگونه یک بار پیامبر الیسا مورد تمسخر کودکان قرارگرفت و «خدای» انجیل که الیسا او را پرستش می کرد، خرس های ماده را برای حمله به کودکان فرستاد تا کودکان را تکه پاره کنند. انجیل ماجرا را این طور تشریح می کند (در پادشاهان ۲: ۲۳-۲۴):

«او از آنجا به بیت ئیل رفت و در حالی که او در راه بود، برخی از پسران کوچک از شهر بیرون آمدند و او را مسخره کردند و گفتند: کله طاس برو گمشو، کله طاس رو گمشو! او برگشت و نگاه شان کرد و به نام خدا نفرین نثارشان کرد. سپس دو خرس ماده از جنگل بیرونآامدند و چهل و دو نفر از پسران را از بین بردند.»

البته، در دنیای امروز هر انسان سالمی چنین چیزی را وحشیانه می داند. اما بسیار مهم است بدانیم که فاشیست های مسیحی در واقع بر اعتقاد و پذیرش هر آنچه که در کتاب انجیل گفته می شود اصرار دارند و واقعیت این است که انجام این کارهای وحشتناک که از انجیل نقل کردم و جنایت های دیگری که به آنها اشاره کرده ام، بر خلاف اصول فاشیست های مسیحی نیست.  ما همچنین باید درک کنیم که آنها در مورد تحمیل اجتماعیِ تفسیر تحت اللفظی از انجیل و «قانون مبتنی بر انجیل» جدی هستند و اگر موقعیت اش را پیدا کنند این کار را انجام خواهند داد. رهبران و کارگزاران سیاسی فاشیست های مسیحی، تاکتیک داشته و خواهند داشت و حتا گاهی اوقات، زمانی که مفید بدانند، از سیاست های پیچیده و ظریف استفاده خواهند کرد. اما باز تاکید می کنم، اساسا هیچ چیز در انجیل وجود ندارد که به طور اصولی قصد عملی کردنش را ندارند – از جمله انواع جنایات وحشتناکی که در اینجا ذکر کردم.

به چالش کشیدن افرادی که در این توهمات گرفتار شده اند و بیرون کشیدن آنها از این مغاک آسان نیست. برای نشان دادن سختی این امر، می توانم به تجربه ای اشاره کنم که افراد RCYB (بریگاد جوانان کمونیست انقلابی، گروه جوانان تحت رهبری حزب) داشتند. آنان بیانیه حزب را در مقابل سالن نمایش فیلم مصائب مسیح را در نیویورک پخش کردند و تماشاچیان بنیادگرای مسیحی و معتقد به نص صریح انجیل را در مورد این تناقض به چالش کشیدند: از یک طرف، کارهای وحشتناکی که در انجیل تبلیغ و تحسین می شود و از طرف دیگر، آنچه انسان امروزی عادلانه و شرافتمندانه می داند. جواب بسیاری از آنان این بود: «خُب اگر این چیزی است که انجیل می گوید،  فکر میکنم این کاری است که باید انجام دهیم.» بنابراین ما نمی توانیم فکر کنیم که فقط ارائه تیز این تناقض آنها را قانع خواهد کرد که شالوده های بنیادگرایی دینی خود را زیر سوال بکشند.  ما باید به چکش زدن روی این موضوع ادامه دهیم و نیازمند برخی «مداخله ها» سازمان یافته جوانان انقلابی و دیگران هستیم که به شیوه ای سازمان یافته و سیستماتیک با این افراد مقابله کنند و آنهارا به چالش بکشند. نه اینکه فقط یا اساساً اکتفا کنند به این که چرا رای داده اند یا به چالش کشیدن آنها در چارچوب سیاست انتخاباتی و شکاف در طبقه حاکمه. بلکه،  بر حسب مساله ای اساسی تر در مورد ماهیت جامعه کنونی و خصلت جهانی که ما باید بخواهیم در آن زندگی کنیم، و این که جامعه ای که ما می خواهیم چه نوع ارزش ها و اخلاقیاتی دارد که بنیادا با جامعه کنونی متفاوت است. برای به چالش کشیدن این بنیادگرایی ارتجاعی تحت اللفظی، می توانیم و باید با دیگران متحد شویم، از جمله با افراد مذهبی مترقی و متفکر. اما همچنین نیاز زیادی داریم که این کار را مستقیماً تحت پرچم خودمان انجام دهیم. زیرا کمونیست ها تنها کسانی هستند که می توانند  به طور کامل این کار را انجام دهند و به طور کامل جایگزینی برای آن ارائه دهند که در واقع در منافع اساسی اکثریت بشریت است.

نبرد بر سر اخلاق، پیشبرد اخلاق مثبت

بُعد دیگری از این مسئله، ضرورت ضربه زدن به اخلاقیات فاشیست مسیحی و ارزش های آن است؛ یعنی ضربه زدن به تاثیر واقعی اجرای اخلاقیات و ارزش هایی است که این افراد در اطراف آن سازماندهی می شوند و در تقابل با نوع اخلاق و ارزش هایی است که  در یک جامعه و جهانی که واقعا شایسته زندگی مردم است و باید بخواهند در آن زندگی کنند باشد.

 بنابراین در ضربه زدن به این گسل، به پایه های بنیادگرای مذهبی اخلاقیات آنها، جنبه سلبی و نفی وجود دارد؛ بلکه بدیل ایجابی و مثبت را نیز باید پیش کشید و گفت چه نوع اخلاقیاتی را باید تثبیت و مردم را حول عملی کردن آن بسیج کرد.

اما برای پیش کشیدن، فراگیر کردن و مبارزه کردن برای اخلاقیات بدیل مثبت، همچنین نیاز به ایجاد اتحاد گسترده تری در میان مردم هست. به طوری که علاوه بر وسط کشیدن تمام چشم انداز اخلاقیات کمونیستی مان لازم است که به قولی «جبهه متحد اخلاقیات مترقی» هم ایجاد شود. در عین حال که به هیچ ترتیبی نباید اخلاقیات کمونیستی کامل مان را پنهان کنیم و برعکس باید آن را کامل بیان کنیم، اما این را نیز باید فراگیر کنیم و برای فراگیر کردنش با دیگران متحد شویم. سخنگویان حزب ما، «زمامداران» ما، رفقای ما و دوستان ما که صاحب تاریخ و دانشی در این زمینه اند باید بسیج شوند تا این حوزه را در دست بگیرند و به عنوان بخش مهمی از این کار، با بسیاری از نیروهای مترقی در راه اندازی این نبرد، هم برای مخالفت با فاشیست های مسیحی و هم برای پیشبرد یک بدیل مثبت، به شیوه ای خوب کار کنند.

در بحث با برخی از افراد مذهبی مترقی، یکی از چیزهایی که به آنها گفتم این بود: «شما باید موضع بگیرید؛ یک موضع اساسی متمایز کننده و با صراحت تاکید کنید که انجیل را نباید به معنای واقعی کلامش قبول کرد. گفتم، اگر اینکار را نکنید، نمی توانید با فاشیست های مسیحی در بیفتید. واقعیت این است که اگر شما انجیل را به معنای واقعی کلمه در نظر بگیرید، به گرداب این دهشت ها کشیده شده و از آن حمایت خواهید کرد. این را در طول تاریخ دیده ایم و امروز نیز مصداق دارد. انجیل را نباید به عنوان کلام نص صریح خدا دید و تفسیر کرد.»

در واقع، بسیاری از این افراد مذهبی مترقی نه تنها در مورد انجیل و مذهب بلکه در مورد چیزهای دیگر نیز بسیار مطلع هستند. اما یک مشکل این است که آنها به  طور کلی نمی دانند چگونه آنچه را که می دانند به طور موثر و قدرتمند به کار گیرند. به عنوان مثال، داشتم کسی را که دیدگاه مذهبی مترقی دارد در تلویزیون تماشا می کردم. در پانلی با چهار بنیادگرای مسیحی دیگر بود و بنیادگرایان چیزی را از کتاب یوحنا (در عهد جدید انجیل) مطرح کردند که چگونه فقط از طریق عیسی می توانید به پدر و بهشت برسید، و همه این نوع چیزها – و چگونه،  اگر عیسی را به عنوان ناجی خود نگیرید، انجیل می گوید که شما به نفرین ابدی محکوم خواهید شد. آنها اصرار داشتند، «ما را سرزنش نکنید، این چیزی است که خدا می گوید، ببینید، این درست در انجیل است.» و این آدم مذهبی مترقی سعی داشت بگوید، «آیا تا به حال در مورد انتقاد تاریخی نشنیده اید، آیا نمی دانید که این محتوابعد از زمان مسیح در انجیل قرار داده شده است؟» نه! آنهانمی دانند – و یا نمی خواهند بدانند. آنهافقط یک دیدگاه و دستور کار دارند که می خواهند با زور اعمال کنند. همین. این آدم مذهبی مترقی نمی توانست یقه شان را بگیرد و حرفش را بزند. افرادی مثل او چیزهای مهمی برای گفتن دارند، اگر که بتوانند از موقعیت ها و رویارویی های مختلف بتوانند استفاده کنند و یاد بگیرند که قوی و موثر باشند.

یک جنبه کلیدی در همه اینها بسیج و به معنای صحیح رهبری افراد مذهبی مترقی برای پیوستن بسیار کامل تر و سیستماتیک تر و در ابعاد و تعداد بسیار بیشتر و طولانی مدت در این نبرد است. این افراد حتا برای این که در چارچوبه خط و نظرات خودشان مبارزه کنند، به طور عینی نیاز به آن دارند که رهبری شوند و بهشان جهت گیری داده شود. اگر واقع بینانه نگاه کنیم، هدف ما نمی تواند این باشد که همه آنها را به کمونیسم جذب کنیم و این امر در شمار وسیع اتفاق نخواهد افتاد و اگر بیفتد در مسیری طولانی خواهد بود. اما لازم نیست کمونیست بشونند تا بتوانند نقش بسیار مثبت و مهمی در این نبرد بازی کنند. اما حتا بر حسب «نقطه نظر خودشان» نیاز دارند که ما دیدگاه کمونیستی خودمان را به طور کامل طرح کنیم و یک فرآیند سالم اتحاد-مبارزه-اتحاد را با آنها در رابطه با مسائل مختلف پیش ببریم: در در رابطه با نبرد مهم علیه فاشیسم مسیحی و به طور کلی علیه بنیادگرایی دینی ارتجاعی و در رابطه با مسائل بزرگتر مربوط به وضعیت جهان و چرا اینطور است و چگونه می توان جهان بنیاداً متفاوت و بسیار بهتر ساخت.

[۱] Religion, Morality … Polarization, Repolarization

Two Solid Cores in Fundamental Opposition

به یاد امیر حسن پور: نگاهی به کتاب شورش دهقانان مُکریان (۱۳۳۲-۱۳۳۱)

به یاد امیر حسن پور: نگاهی به کتاب شورش دهقانان مُکریان (۱۳۳۲-۱۳۳۱)

مریم جزایری

توضیح: در ماه ژوئیه ۲۰۲۱ جلسه ای در معرفی کتاب شورش دهقانان مُکریان نوشته رفیق عزیزم زنده یاد امیر حسن پور در کلاب هاوس برگزار شد. این جلسه با سخنان شهرزاد مجاب گشوده شد و پس از آن با سخنان فاتح شیخ و ناصر مهاجر و سیاوش رنجبر و من (مریم جزایری) ادامه یافت. بخش های مهم نوشته زیر از آن سخنرانی برداشته شده است.

لازمه یاد بود شایسته امیرحسن پور، بررسی نقد بی رحمانه اما علمی اش از وضع موجود و همچنین پافشاری تزلزل ناپذیر و باز هم علمی اش بر ضرورت انقلاب کمونیستی است. ۱۴ سال پیش در سخنرانی ای به مناسبت بهار عربی گفت: «جهان موجود گندیده است … حتا طبیعت در شرف نابودی است. شاید بتوانم بگویم که در طول عمرم چنین چیزی ندیده ام. گرسنگی، فقر، بی عدالتی، جنگ علیه زنان، جنگ های امپریالیستی، جنگ علیه فقرا، نژادپرستی، ژنوسید و پاکسازی قومی.» و اضافه می کند که: «مردم جهان عرب و دیگر نقاط دنیا نشان داده اند که جسارت شورش علیه وضع موجود را دارند و حتا حاضرند جانشان را هم برای تغییر این وضع بدهند.» و با تاکید اضافه می کند: «اما  دیدن آلترناتیو ممکن در مقابل این جهان هم، جرات و جسارت می خواهد». اکنون که با جنایت نسل کشی اسراییل و آمریکا در غزه روبه رو هستیم، خوبست خدمات امیر در بنیان گذاری جنبش حمایت از آزادی فلسطین در دانشگاه تورنتو را یادآوری کنیم، دانشگاهی  که او در آن استاد مطالعات خاورمیانه بود. او ماهیت رژیم آپارتاید استعمارگر اسراییل و نقش اش را به عنوان پادگان نظامی-سیاسی آمریکا در خاورمیانه به طرز نافذی افشا می کرد و به مناسبت های مختلف همراه با همکاران یهودی تبار و عرب اش در مقابل کنسولگری اسراییل پلاکاردهای اعتراضی به دست می گرفت و برای عابرین روشنگری می کرد.

کتاب بر فرازموج نوین کمونیسم منتخبی از مقالات امیر است که طیف وسیعی از موضوعات را پوشش می دهد و نمونه بارزی از کار علمی امیر است که مباحث مهمی را در بر می گیرد، از جمله: مارکسیسم و تکامل آن در سنتزنوین کمونیسمِ باب آواکیان، جمعبندی از سوسیالیسم در شوروی و چین، جنبش ملی کردستان، جنبش زنان، جنبش دانشجویی دهه شصت میلادی، نقد نگری و ژیژک و شیوه تفکر پست مدرنیستی، ضرورت داشتن تفکر علمی و مقابله با ضد علم و خرافه، نقد سیاست های هویتی، قانون و حق بورژوایی و غیره. این کتاب قبل از این که امیر بر بستر بیماری افتد، با ادیت و بازخوانی دقیق خودش و با پشتکار و دقت نظر همیشگی شهرزاد مجاب منتشر شد و هنگامی که در بستر بیماری بود با شنیدن خبر انتشار نسخه زیرزمینی آن در ایران بسیار خشنود و خوشحال شد. نسخه پی دی اف کتاب در کتابخانه حزب ما در دسترس عموم است. Cpimlm.org

کتاب شورش دهقانان مُکریان نمونه دیگری از کار امیر و نظریه پردازی علمی (ماتریالیست تاریخی) است. شورشدهقانان مُکریان در جغرافیایی رخ داد که امروز مهاباد است و از یک طرف به دریاچه ارومیه و طرف دیگر به خاک کردستانعراق و اشنویه و مراغه می رسد. اما بخشی از یک لحظه تاریخی بود که غلیان و تلاطمات اجتماعی، کل خاورمیانه را در برگرفته بود. صف آرایی اردوگاه سوسیالیستی و جنبش کمونیستی که در دوره زایش و کودکی با صف آرایی خصمانه قدرت های امپریالیستی فاتح در جنگ جهانی دوم به سرکردگی آمریکا مواجه بودند، جنبه اساسی اوضاع جهان را تشکیل می داد. در همان زمان، شورش های کردستان عراق جریان داشت.  فقط جنگ دهقان و فئودال نبود بلکه مساله ملی با آن درهم تنیده بود و تاثیرات انقلاب های سوسیالیستی، جنبه های جهانشمول این خیزش ها را برجسته می کرد.

درون طبقه حاکمۀ شکل گرفته پس از تبعید رضاشاه و همچنین در میان امپریالیست های آمریکا و بریتانیا که در گیر و دار شکل دادن به این طبقه حاکمه جدید و وصله پینه کردن ائتلاف های درون آن بودند، بر سر واکنش و رویکرد نسبت به این شورش، بحث و جدل بود. آن ها از یک طرف نیاز به تجدید ساختار روابط مالکیت ارضی در ایران را می دیدند و از سوی دیگر هراس داشتند که این اقدام، درزها و شکاف هایی را باز کند و پتانسیل هایی رها شود که اوضاع را از کنترلشان خارج کرده و باد در بادبان نیروهای کمونیست بیندازد. این دغدغه ها در مکاتبات سفارت خانه های خارجی مشهود است که در جلد دوم کتاب شورش دهقانان مُکریان در سال‌های ۱۳۳۱-۱۳۳۲ (اسناد کنسولگری، مکاتبات دیپلماتیک و روزنامه‌ها( جمع آوری شده اند. در این میان، ملیون مصدقی هم مرتبا با این طبقه حاکمه و قیم های آمریکایی و بریتانیایی آن ها و اسلام گرایانی که قدرت زیادی در دستگاه حاکم داشتند سازش می کردند و  حزب توده، نه تنها برنامه انقلاب و  نقشه راهی برای آن نداشت بلکه تحت تاثیر سیاست های اتحاد جماهیر شوروی که ناظر بر منافع فوری شوروی بود و نه در خدمت رویکرد استراتژیک تقویت انقلاب جهانی، مرتبا به این سو و آن سو پرتاب می شد و قادر نبود در شرایط بسیار مساعد راه انقلابی برای ایجاد یک جامعه بنیاداً متفاوت را باز کند و نیروهای مختلف جامعه را حول مبارزه برای این آلترناتیو قطب بندی کرده و صف آرایی های جدیدی به وجود آورد.

شورش دهقانان مُکریانموضوعات تاریخی بسیاری را طرح می کند. به طور مثال، بحث های گوناگون در مورد خصلت انقلابی یا غیر انقلابی دهقانان، خصلت مساله ارضی در دوران غلبه سرمایه داری و به ویژه سرمایه داری امپریالیستی در جهان در مقایسه با خصلت مساله ارضی در دوران پیش از آن، رابطه میان مساله ارضی- دهقانی با مساله ملی، اهمیت حل مساله ارضی-دهقانی برای ساختمان سوسیالیسم، رابطه میان استثمار سرمایه داری و شکاف طبقاتی بورژوازی- پرولتاریا با روابط اجتماعی ستم گرانه مانند ستم جنسیتی و ستم ملی و انسجام مجموعه این ها در سیستم یا نظام اجتماعی سرمایه داری، رابطه میان انقلاب های کمونیستی که در آن زمان در جریان بود و غلیان های اجتماعی که در جامعه ایران و مشخصا کردستان جریان داشت، خصلت برنامه اصلاحات ارضی مصدق و نگاه و برنامه حزب توده نسبت به حرکات دهقانی و جایگاه آن در برنامه سیاسی کلی حزب توده و نقدی است بر تاریخ نگاری غیرماتریالیستی جنبش های دهقانی در خاورمیانه.

در میان همه این ها، در این جا عمدتا و در ابتدا بر متد ماتریالیسم دیالکتیکی کتاب تمرکز خواهم کرد که برای من بسیار آموزنده بود و می خواهم توجه شما را هم به آن جلب کنم.

این کتاب با مهارت رشته های ارتباطی مهم را میان این حرکت دهقانی و آن چه در تصویر بزرگ تر منطقه ای  و جهان در جریان بود، برقرار می کند و بر مبنای اسناد و مدارک گسترده تاریخی، از دریچه شورش دهقانان مکریان، حرکت تضادهای طبقاتی در سطح کردستان و منطقه، حدت یابی آن ها و قوای محرکه بنیادین شان بر بستر یک سیستم جهانی سرمایه داری امپریالیستی را به ما می شناساند. بنابراین، در این جا نه با روایت بلکه با سنتزی علمی از واقعیت مواجهیم. بنیان این سنتز علمی، بر شواهد و مستندات گوناگون و همه جانبه استوار است. شواهدی که امیر استفاده می کند طیف وسیعی دارد، از هر منبع ممکن استفاده کرده است تا از زوایای گوناگون بر موضوع مورد بررسی اش پرتو بیفکند: مصاحبه با شرکت کنندگان در شورش دهقانی، مصاحبه با کسانی که آن زمان شاهد رخدادها بودند، اسناد و روزنامه های طرفدار دربار و ملاکین، نشریات مصدقی ها و جبهه ملی و حزب توده و همچنین اسناد سفارتخانه های خارجی در ایران. سوالات پرسشنامه ای که برای پژوهش تهیه کرده است یک نمونه از روش پژوهشگری اوست. مستندات و شواهد شامل اوضاع بین المللی و تداخل آن با اوضاع ایران، واکنش طبقات مختلف کُرد و طبقات حاکمه ایران به شورش های دهقانی و واکنش قدرت های مختلف جهانی به آن است. در رابطه با اوضاع جهان به مهم ترین عامل واقعی آن دوران توجه می کند که استقرار جوامع سوسیالیستی و شکل گرفتن یک جنبش جهانگیرکمونیستی انقلابی  و سیاست امپریالیست ها برای مقابله با آن بود و تاثیرات آن را بر صف آرایی طبقاتی داخل کشور و درون جامعه کردستان نشان می دهد. جالب است که بخش های متفاوت طبقه بورژوا و ملاک در ایران و  کردستان و همچنین امپریالیست های مختلف که تا پیش از آن در نزاع بودند، در مقابل نفوذ در حال گسترش کمونیسم،  یار و یاور یک دیگرمیشوند. 

در کتاب شورش دهقانان مُکریان، امیر در مورد موانع جمع آوری اسناد نیز بحث کرده است. اما نکته مهم این است: تئوری مارکسیستی که بازتاب واقعیت اجتماعی است، قطب راهنمای امیر در این پژوهش بود. امیر بدون آگاهی به این واقعیت که نظام سرمایه داری امپریالیستی تمام گوشه های جهان را به یکدیگر بافته و تابع کارکرد و قوای محرکه خود کرده است، یا این که جهانِ پس از جنگ دوم جهانی با صف آرایی خصمانه میان کشورهای سوسیالیستی و کشورهای سرمایه داری امپریالیستی رقم خورده بود، به دنبال یافتن اسناد و مدارک سفارت خانه های آمریکا و وزارت امور خارجه بریتانیا و غیره نمی رفت.

در تاکید بر روش علمی، امیر نشان می دهد که تاریخ نگاری ناسیونالیستی همواره تلاش کرده است تنازعات طبقاتی را پنهان کند. امیر با صراحت می گوید که سکوت در قبال یک واقعیت (در این جا وجود تنازعات طبقاتی و تبارزات گوناگون آن) هرگز اشتباه یا غفلت سهوی نیست؛ بلکه حساب شده و عمدی است. در واقع، خود تاریخ نگاری از یک واقعه تبدیل به صحنۀ کشمکش و جدال طبقاتی می شود. به این معنا که تاریخ نگاران ناسیونالیست چه از نوع فئودالی یا بورژوایی و خرده بورژوایی، تلاش می کنند تنازعات طبقاتی موجود در یک ملت را به واسطه تضاد ملی، پنهان کنند. در حالی که این دو هم زمان به وجود می آیند و سطوح مختلف از یک سیستم هستند. (ص ۱۲) و تصریح می کند که شکل آن، بسته به این که یک فئودال این کار را می کند یا خرده بورژوای ظریف کار تفاوت می کند. مثلا شرفنامه را مثال می زند که کاملا در مورد اختلاف ارباب و رعیت، یکجا نشینی و کوچ نشینی، زن و مرد، کُردها و جوامع غیر کُرد مانند یهودیان و ارمنیان و آشوریان سکوت کرده است و حتا اگر نویسنده، خودش از اُمرا نبوده باشد اما محتوایی که از جامعه کُرد ارائه داده است در واقع وی را صدای امرا و امارات آن ها کرده است. بررسی پیگیرانه علمی یا آن روشی که در علم کمونیسم ماتریالیسم دیالکتیکی نام گرفته است، مستلزم آن است که واقعیت را واقعا آن طور که هست دید و بررسی کرد تا ماهیتش را به طور نسبی کشف کرد. روش و رویکردعلمی تقلب ناپذیر است. با کوچک ترین تقلب، تحریف واقعیت پدیده آغاز می شود.  روش و رویکرد امیر این است که توسط اسناد متعدد و نظرات گوناگون، تحلیل و سنتز خود را در مورد آن رخداد راستی آزمایی کند و نقدهای دیالکتیکی اش را بر این ماتریالیسماستوار کند. ماتریالیسم تاریخی، راهنمای اوست ولی آن را تضمین کننده نتیجه گیری نهایی نمی داند و آماده است که به هر گوشه ای «سرک بکشد» و درستی آن را مجدداً محک بزند.

در صفحه ۳۵ کتاب مثال های جالبی از روش نمایندگان فکری و سیاسی فئودال ها از نفی و انکار واقعیت می گوید. مثلا علی یار و مسعود محمد که فقط در مورد واقعیت شورش دهقانی سکوت نکرده اند بلکه آن را ناشی ازتحریکات چپی ها دانسته و گفته اند پیش از آن که چپی ها فکر شورش گری را به دهقانان تحمیل کنند، آنان مساله ای نداشتند!

روش و رویکرد علمی پژوهش اش آن است که بر اساس اسناد و شواهد دست به انتزاع تئوریک می زند. از ظاهر پدیده گذر کرده و روابط درونی آن و روابط آن با کل جهان و رویدادهای آن مقطع را بررسی می کند. به قوای محرکه کلی که بر جهان حاکم است و نه تنها به شورش های دهقانی بلکه به شکاف های ملی و جنگ ها و جنبش های کارگری و زنان و غیره نگاه می کند. در صفحه ۳۴ با نقل قولی از جلد سوم سرمایه مارکس می گوید: اگر ظاهر و ماهیت پدیده ها بر هم منطبق بودند نیازی به علم نبود. اگر ظاهر، کل ماهیت را منعکس می کرد لازم نبود برای شناخت واقعیت به مفهوم، نظریه و روش متوسل بشویم. برای مثال شورش دهقانان رویدادی پیچیده بود که فقط به نبرد میان ارباب و دهقان تقلیل نمی یابد. زیرا این شورش در چارچوب روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کردستان، ایران و منطقه و جهان معنا می یابد.

موانع فکری: ناسیونالیسم، خرافه، علم ستیزی، پست مدرنیسم، حذف مخالف به جای مناظره علمی

امیر در ابتدا به موانع مهمی می پردازد که قدرت دولتی حاکم بر سر راه تحقیق علمی و کشف حقایق امور ایجاد می کرد. در صفحه ۲۸ می نویسد که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و تثبیت رژیم شاه، ورود هر «غریبه» به روستا برای تحقیق وضعیت، اقدام علیه امنیت رژیم شاه محسوب می شد و به طور کل سانسور غریبی در زمینه آمار و اطلاعات وجود داشت. علاوه بر این، قدرت فئودال ها و متنفذین محلی مانند کدخدایان و غیره نیز مزید بر این سد سانسور و خفقان دولت مرکزی بود.

اما موانع پژوهش علمی برای دست یافتن به حقیقت، فقط سانسور و سرکوبِ خام ساختارهای قدرت حاکم نیستند. ایدئولوژی و روایت سازی های ناسیونالیستی نیز واقعیت را تحریف و بر آن پرده می کشند. به عنوان مثال، امیر از تحریف های ناسیونالیستی در کتاب مسعود محمد (« برای امیر حسن‌پور در هر جایی که هست»)[۱] نام می برد که وجود فئودالیسم کُردی را انکار می کند. برای کنار زدن موانع فکری در دست یابی به حقیقت، به اهمیت نقد خرافات و علم ستیزی و تبارزات آن در تفکرات پست مدرنیستی  می پردازد. امیر تاکید می کند که رواج و شیوع ضدیت با «روایت بزرگ» مانع از ریشه یابی اجتماعی معضلات رایج و دیدن جهانشمولی و ارتباط آن ها با یکدیگر و نتیجتا یافتن راه حل می شود. البته ساختارهای قدرت حاکم، عرصۀ ایدئولوژی را نیز دستکاری می کنند و شیوه های تفکر «بی ضرر» و «مفید» به حال ساختارهای قدرت حاکم را مجاز می شمارند و در واقع ترویج انواع نظریه های ضد علمی مانند پست مدرنیسم، بخشی از کارزار ایدئولوژیک قدرت حاکم علیه ستم دیدگان است.

امیر عنوان می کند: «در اجتماعات عشایری و اربابی به جای به پرسش کشیدن خط فکری فرد با دلیل و سند، تلاش می کنند فرد مقابل را بی اعتبار کنند». شباهت های آن چه رفیق امیر در رابطه با جوامع «عشیره ای و اربابی» می گوید با آن چه امروز به آن «فرهنگ حذف» (کنسل کالچر) گفته می شود حیرت انگیز است و به واقع، بازتاب امروزیِ همان «عشیره گرایی» کهنه و مصداق ممنوعیت تفکر است.

دهقان انقلابی

بخش مهمی از نتیجه گیری و انتزاع کتاب در مورد پتانسیلی است که در دل خیزش دهقانان مُکریان  و به طور کلی خیزش های دهقانی در آن مقطع نهفته بود: پتانسیل تبدیل شدن به ذخیره مهمی از انقلاب سوسیالیستی در ایران و این که تبدیل این پتانسیل به یک واقعیت جاری و مادی، نیازمند وجود یک جنبش انقلابی کمونیستی بود؛ جنبشی که هدف کمونیسم را بر اساس تئوری انقلابی و مبارزه عملی برای استقرار جامعه سوسیالیستی در ایران دنبال می کرد، برای آن، نقشه راه معتبر داشت و به طور مستمر افکار را برای این بدیل و این راه آماده می کرد و بر اساس این آگاهی پتانسیل های تولید شده توسط تضادهای طبقاتی جامعه سرمایه داری را سازماندهی می کرد. متاسفانه چنین جنبشی وجود نداشت. و نه این که نمی توانست وجود داشته باشد و مصالح آن وجود نداشت. به هر حال، کتاب تا حدی چرایی این معضل را بررسی می کند و روشن است که این فقدان باعث از کف دادن یک فرصت تاریخی نادر شد و برای امروز و آینده درس آموز است.

 شورش دهقانان مُکریان به ما می آموزد که انقلابی بودن طبقات تحت ستم و استثمار و حتا تحتانی ترین قشرهای طبقات تحت ستم و استثمار، امری ذاتی نیست بلکه پتانسیل یا ظرفیت است که فقط در پیوند با هدف انقلاب اجتماعی می تواند به فعل در آید. این امر حتا شامل انقلابی ترین طبقه عصر کنونی که عصر سلطه سرمایه داری در جهان است، یعنی طبقه کارگر نیز می شود. در تاریخ، شورش های دهقانی بزرگی علیه شاهان و فئودال ها شده است (نگاه کنید به کتاب انگلس در مورد شورش های دهقانی در آلمان)، این شورش ها در عصر فئودالی به انقلاب های بورژوایی خدمت کردند. در عصری که سرمایه داری بر جهان حاکم شد، این شورش ها فقط زمانی توانستند دهقانان را انقلابی کنند که توسط برنامه و هدف انقلاب کمونیستی رهبری شدند؛ مانند انقلاب های کمونیستی در روسیه و چین. بنابراین فاصله است میان «پتانسیل» و «تحقق». پتانسیل در نتیجه تضاد طبقاتی به وجود می آید و بعد از آن، تحقق این پتانسیل وابسته به عوامل بسیار ولی بیش از هر چیز وابسته به خط مشی سیاسی و ایدئولوژیک رهبری آن طبقه است. بنابراین «انقلابی می شود» و نه این که «انقلابی هست».

امیر می نویسد: «انقلاب اجتماعی شکل پیچیده و پیشرفته مبارزه برای تغییر رادیکال در ساخت اجتماعی- اقتصادی جامعه و جایگزین کردن آن با نظم اجتماعی-اقتصادی نوین و مترقی است. به این ترتیب، انقلاب با انتقام جویی، کودتا، دست به دست شدن قدرت از یک دسته به دستۀ دیگر یا تغییر شکل حکومت تفاوت دارد و علیرغم شرکت نیروهای مختلف در آن، محصول مبارزه طبقات متخاصم در شرایط تضاد بین نظم کهنه و جدید است. انقلاب به قدرت رسیدن یک طبقه نوین و مترقی است که گسست از روابط اجتماعی رو به زوال (روابط تولیدی، اجتماعی، فرهنگ و ایده های منسوخ) راه را برای بنای نظم نوین باز می کند. انقلاب نه حرکتی خود به خودی و تصادفی، بلکه تحولی آگاهانه است و بدون نظریه مربوط به آن انقلاب، بدون سازماندهی و وجود رهبری که بیان آن اهداف باشد تحقق پیدا نمی کند.» (فصل اول، تاریخ نگاری دهقانی، ص۵۶)

انقلاب شوروی و چین و حل مساله ارضی

کتاب در انتهای فصل اول، به رابطه حل مساله ارضی-دهقانی در انقلاب های سوسیالیستی روسیه و چین و بحث های مربوط به آن در «کمینترن» می پردازد و تصریح می کند که در این انقلاب ها، مساله ارضی- دهقانی بر بستر پاسخ به ضرورت بزرگ تر گسست از سرمایه داری و ورود به دوران گذار سوسیالیستی حل شد. چالش بزرگ این بود که حل این مساله اقتصادی- اجتماعی بزرگ به فرآیند بزرگ تر خدمت کند که در نتیجه وجود یک ضرورت بزرگ تر به وجود آمده است (ضرورت حل تضاد اساسی سرمایه داری: تضاد میان مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تولید اجتماعی). ریشه کن کردن فئودالیسم نیازمند انقلاب ارضی به صورت توزیع مالکیت بر زمین میان دهقانان فقیر و بی زمین بود. اما حل تضاد اساسی سرمایه داری مستلزم حل مساله مالکیت بر ابزار تولید برای همیشه و در همه شکل های آن است. انقلاب چین با جمعبندی از درس های مثبت و منفی در انقلاب روسیه در این زمینه، توانست این مساله را به گونه ای حل کند که به سرعت به استقرار مالکیت اشتراکی سوسیالیستی گذر کنند. در این انقلاب، دهقانان نه ذخیره بورژوازی برای رشد و توسعه سرمایه داری بلکه ذخیره انقلاب کمونیستی شدند. امیر از مائوتسه دون نقل می کند که در مقایسه با انقلاب روسیه می گوید:

دوران جنگ داخلی ما بسیار طولانی تر از جنگ داخلی آنان بود … در طول ۲۲ سال جنگ داخلی، ما در مناطق پایگاهی مان کار سیاسی کردیم … در زمینه مدیریت اقتصادی تجربه اندوختیم و کادر تعلیم دادیم و با دهقانان اتحاد برقرار کردیم. در نتیجه، پس از آزاد کردن سراسر کشور، با سرعت و به سادگی، امر احیای اقتصاد را انجام دادیم. بلافاصله “خط عمومی” دوره گذار را برای تمرکز قوایمان بر روی انقلاب سوسیالیستی پیش گذاشتیم و در همان حال تحت برنامه پنج ساله، ساختن مان را آغاز کردیم. (ص ۷۳).

دهقانان بدون رهبری پرولتاریا که در برنامه و سازمان حزب کمونیست و ارتش سرخ و اصول آن تبلور می یافت نمی توانست متحد انقلاب کمونیستی و استقرار سوسیالیسم در چین شود. پیش از آن، بدون آن که روابط فئودالی به طور تبعی به ماشین سرمایه داری جهانی وصل شده باشد، پایه مادی چنین اتحادی نمی توانست به وجود آمده باشد. این ها مسائل بسیار مهمی است که همواره در جنبش کمونیستی بین المللی مورد بحث بوده است و امیر در این کتاب، تحلیل و مفهوم سازی عمیقی از آن ها به دست داده است.

امیر یک انقلابی کمونیست بود

ضرورتی که امیر را وادار به نوشتن و تبیین تئوریک می کرد هرگز جدا از تلاش برای بازکردن راه انقلاب کمونیستی نبود و مشخصا به آموزش تئوری انقلابی که بدون آن انقلاب کمونیستی ممکن نیست، اهمیت فوق العاده می داد. در این کتاب هم نشان می دهد که خیزش ها و شورش های توده های تحت ستم و استثمار، حتا کارگران و ستمدیده ترین ستمدیدگان، همواره تحت تاثیر افکار و افق های بورژوایی قرار می گیرند مگر این که نیروهای کمونیست انقلابی به طور موثر دخالت گری و عرصه سیاسی را حول «کدام هدف و کدام راه» قطبی کرده و رهبری را کسب کنند. از منظر تغییر رادیکال انقلابی کمونیستی، و برای این که قطب بندی سیاسی جامعه  مساعد به حال چنین تغییر رادیکالی گردد، تعیین کننده ترین عامل، ترویج آگاهی گسترده در مورد این است که «معضل چیست و راه حل کدام است». یکی از گرایش های مضر و بهتر است بگوییم گرایش پوپولیستی در بین کمونیست ها مطرح نکردن بلاواسطه و مستقیم برنامه انقلاب کمونیستی و شاخص های جامعه بدیل سوسیالیستی و به راه انداختن جوشش فکری در مقیاس توده ای حول آن بوده است. هیچ انقلابی بدون این که نمایندگان سیاسی و ادبی آن، توده های مردم را به لحاظ فکری آماده کنند، محقق نمی شود – به ویژه انقلاب کمونیستی که گسست بنیادین سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از وضع موجود است. به عبارت دیگر، همان طورکه امیر جمله لنین را با تاکید بازگو می کرد: بدون تئوری انقلابی، هیچ جنبش انقلابی نمی تواند به وجود آید؛ بدون تئوری انقلابی کمونیستی، جنبش کمونیستی ممکن نیست. علم کمونیسم، فقط ضرورتی برای عده ای کادر کمونیست نیست. آن کسانی که تحت شدیدترین و بیرحمانه ترین شکل های استثمار و ستم های اجتماعی هستند مانند آب و هوا به آن نیاز دارند. این ها هستند که می توانند و باید ستون فقرات و نیروی محرکه انقلاب کمونیستی شوند و برای این که ستون فقرات و نیروی محرکه چنین انقلابی شوند باید باور شان به ابدی بودن نظام طبقاتیِ سرمایه داری فرو بپاشد. این فروپاشی زمانی ممکن است که به ماهیت نظام حاکم و «روابط درونیِ» آن پی ببرند و درک کنند که برای تغییر بنیادین جامعه صرفا نمی توان یک گروه یا افرادی را از اریکه قدرت به زیر کشید. همه قشرهای مردم از کارگران و بیکاران و زنان و مهاجرین و قشرهای گوناگونی که با کارکرد نظام سرمایه داری در سلسله مراتب مختلف جامعه جای داده می شوند، نیاز دارند با مشخصات جامعه آینده ای آشنا شوند که می باید بر ویرانه های جامعه پوسیده و کپک زده کنونی بنا شود. بدانند جامعۀ سوسیالیستی چگونه معضلات فقر و بیکاری و تخاصمات اجتماعی و جنگ و ستم جنسیتی و ملیتی و نابودی محیط زیست را حل خواهد کرد و موانع مقابل پایش چه خواهد بود و چگونه تلاش خواهد کرد بدون بازگشت به نظام ستم و استثمار گذشته از این موانع بگذرد. این «آینده» اگر به مشغله امروز توده های مردم و جنبش های امروز تبدیل نشود، راه را به سوی جامعه ای که نباید ستمگرانه و بیرحم و پر از تخاصمات میان انسان ها و میان انسان ها با طبیعت باشد، پیدا نخواهیم کرد و وقت و انرژی واستعداد انسان ها را هدر خواهیم داد و چرخه  خرد کننده سرمایه داری، تحت رژیم هایی که یکی پس از دیگری جایگزین هم خواهند شد به کار خود ادامه خواهد داد.

 

باز کردن این راه، نیازمند تئوری علمی کمونیسم نوین است که توسط باب آواکیان تکامل یافته است. به عبارت دیگر، نیازمند کمونیسم تکامل یافته ای است که در کلیات، حاصل منسجم سه کار مهم است: تداوم کمونیسمی که با مارکس بنیان گذاری شد و در جهات مختلف توسط لنین و مائو تکامل پیدا کرد، گسست از عناصر غلط کمونیسم گذشته که هرچند فرعی اما مهم بودند، و همچنین یاد گرفتن از حقایق تولید شده در عرصه های گوناگون تلاش های بشری. به این ترتیب، با کمونیسم نوین، علم انقلاب اجتماعی ما بر پایه ای صحیح تر و غنی تر و توسعه یافته تر  گذاشته شده است و می تواند معضلات کنونی بشریت و راه رهایی آن را بسیار بهتر از گذشته به ما نشان دهد.

 

ضمیمه

نامه امیر حسن پور به فرزند اتل و جولیوس روزنبرگ ۱۹۹۳

نامۀ زیر از آرشیو امیر حسن پور در دانشگاه تورنتو است. رفیق امیر این نامه را در سال ۱۹۹۳ به رابرت، یکی از دو پسر اتل و جولیوس روزنبرگ نوشته است. روزنبرگ ها، اعضای «اتحادیه کمونیست های جوان» بودند که در ۱۹ ژوئن ۱۹۵۳ به اتهام جاسوسی و دادن اطلاعات اتمی به شوروی سوسیالیستی، در آمریکا اعدام شدند. فرزندان آنها توسط کمونیست های دیگر بزرگ شدند و نام فامیل آنها را بر خود گذاشتند – رابرت و مایکل میرپول. امیر می نویسد:

رابرت عزیز: همراه با همسر و فرزندم مستند «مرگ منحصر به فرد اتل و جولیوس روزنبرگ» را تماشا کردم … البته مدتها پیش از این نسبت به بی عدالتی در حق پدر و مادرت آگاه بودم اما نمی دانستم تو و برادرت مایکل چه می کنید.

اخیرا در حال مرور مجموع اشعار گوران، بزرگترین شاعر معاصر کُرد بودم. به شعری برخوردم با عنوان «برای مایکل» که خطاب به برادرت نوشته شده است. یک کپی از آن را همراه با ترجمه اش برایت می فرستم. …

آثار گوران، مانند آثار بسیاری از شعرا و نویسندگان کُرد سرکوب شده است. این مجموعه در سال ۱۹۸۰ منتشر شده است. گوران در حلبچه متولد شد؛ شهری که اهالی اش با بمباران شیمیایی صدام حسین قتل عام شدند. بخش بزرگی از ماشین جهنمی مرگ و ویرانگر او با کمک آمریکا و بریتانیا و آلمان و فرانسه و ایتالیا و تحت حمایت های سیاسی و مالی آنها ساخته شده است. … اگر گوران می دانست که با مرگ مادر و پدرتان، مبارزۀ آنان برای عدالت خاتمه نیافته است، ممنون و شاد می شد. همانطور که می بینید یاد و خاطره آنها در اذهان مردمان سرزمین های دوردستی چون کُردستان زنده است.

ترجمه شعر  کار ساده ای نیست. در هر حال امیدوارم که تو و خانواده ات از آن خوشتان بیاید. … جالب است که گوران در همه جا اول نام مادرت را ذکر می کند. این کار دلایل زیادی دارد اما فکر می کنم به شدت تحت تاثیر عزم راسخ مادرت بود که هرگز حاضر نشد در مقابل بی عدالتی سرخم کند و به رفقایش که در مبارزه برای جهانی بهتر با او سهیم بودند خیانت کند. گوران هم مانند بسیاری از کُردها زندان و شکنجه را تجربه کرده بود.

با بهترین آرزوها

امیر حسن پور، دانشگاه ویندسور، کانادا ۱۹۹۳

[۱] رجوع کنید به مصاحبه مجله گزینگ با امیر حسن پور در مورد مسعود محمد و همچنین مکاتبات امیر حسن پور و مسعود محمد در جلد دوم کتاب شورش دهقانان مُکریان در سال‌های ۱۳۳۱-۱۳۳۲ (اسناد کنسولگری، مکاتبات دیپلماتیک و روزنامه‌ها)

نبرد برای توقف اعدام توماج صالحی و آزادی تمام زندانیان سیاسی ایران… این نبردِ ما است[۱]

عنوان صحبت امروز من همین است. من مدافع کمونیسم نوین تکامل یافته توسط باب آواکیان هستم و به عنوان سخنگوی کتابفروشی انقلاب از نیویورک با شما صحبت می کنم. کمونیسم نوین به ما می آموزد که تمامیت جهان اولویت ماست و دغدغه ما تمامی جهان است و انقلابی که ما در مورد آن صحبت می کنیم  برای رهایی همۀ بشریت است. در این کتابفروشی – آنچه در قفسه‌های این کتابفروشی می‌بینید، در بحث‌ها و مناظره‌هایی که برگزار می‌ کنیم، و آموزشی که به مردم می دهیم این است که نظر آنها را به این جلب می‌کنیم که اولویت ما تمام دنیاست. به عبارت دیگر، توماج صالحی و دیگر زندانیان سیاسی ایران، برادران و خواهران ما هستند.

سیستمی که در آن زندگی می کنیم، یک سیستم جهانی استثمار و ستم است که زنجیره تامین آن موجب فلاکت انسان های سراسر کره زمین است … فلاکت کودکانی که کلتان استخراج می کنند تا تلفن های همراه شما کار کند … فلاکت زنانی که لباس های ما را با مزد روزی ۴ دلار درکارگاه های عرق ریزان جهنمی می دوزند … فلاکت میلیون ها پناهنده مهاجر در جهان که در مرزهای جنوبی ایالات متحده آمریکا جمع شده اند تا به این طرف عبور کنند یا در کرانه های مدیترانه ای اروپا سرگردان اند. آنها از فقر و جنگ و از فجایع زیست محیطی فرار کرده اند که چپاول کشاورزی و جنگ های امپریالیستی و اقتصاد سودمحور نفت وگاز طبیعی که بنیان های اقتصاد جهانی امپریالیستی را تشکیل می دهد، به وجود آورده است. حین فرار، غرق می شوند، از گرما جان می دهند، دستگیر می شوند، و به خاطر این که خطر کرده اند تا زنده بمانند و زندگی انسانی داشته باشند، شرور خوانده می شوند.

آمریکا بزرگترین استثمارگر و ستمگر در این نظام جهانی است. آمریکا بزرگترین منفعت را ازدهشت این سیستم می برد.  و این امپریالیسم ایالات متحده است که نسل کشی اسرائیل در غزه را تسلیح  و سرمایه گذاری می کند و پوشش دیپلماتیک می دهد. و این مرا به جمله قدرتمند باب آواکیان می رساند:

«اگر بتوانید جهانی بدون آمریکا و آنچه که آمریکا در جهان نمایندگی کرده و انجام می دهد، متصور شوید، آنگاه می توان گفت که گام‌های بزرگی به پیش برداشته اید و می توانید به تصویری اجمالی از یک دنیای کاملا جدید برسید. اگر می توانید جهانی را تصور کنید بدون امپریالیسم، استثمار و ستم و کل فلسفه ای که آن را توجیه می کند، جهانی بدون تقسیم های طبقاتی و  یا حتی بدون ملت های مختلف و تمام افکار تنگ نظرانه و خودخواهانه و افکار منسوخ که آن را پشتیبانی می کنند؛ اگر شما می توانید همه اینها را تصور کنید، پس پایه و اساس انترناسیونالیسم پرولتری را دارید و وقتی افکار خود را به آن افق رسانده اید چه طور ممکن است خود را ملزم به مشارکت فعال در مبارزه تاریخی جهانی برای تحقق آن نکنید؛ چرا می خواهید افق خود را پایین بیاورید؟» (بیسیکس فصل اول شماره ۳۱ صفحه ۲۳)

شاید سوال کنید این چه ربطی به حمایت از توماج و دیگر زندانیان سیاسی ایران دارد؟ خیلی ربط دارد! ما در قبال برادران و خواهران خود در زندان های ایران مسئولیت انترناسیونالیستی داریم. هرکسی که به عدالت اهمیت می دهد باید بفهمد که مردم ایران از امپریالیسم و ​​به ویژه امپریالیسم آمریکا چه رنج هایی را متحمل شده اند.

 *در سال ۱۹۵۳، آمریکا/سیا یک کودتا علیه رژیم مترقی (ملی) محمد مصدق طراحی کرد و یکی از ستمگرترین حاکمان تاریخ معاصر، شاه ایران را بر سر کار آورد که منجر به ۲۵ سال بدبختی، سرکوب و شکنجه در خدمت سلطه آمریکا در خلیج فارس و خاورمیانه بود. پلیس مخفی شاه توسط سیا و بازوهای اسراییلی اش آموزش دیده بود.

 *در سال ۱۹۷۹، زمانی که انقلاب برای برکناری شاه در حال  قدرت گیری طوفانی بود و چپ‌های سکولار، انقلابیون و کمونیست‌های انقلابی نقش مهمی را ایفا می‌کردند – آمریکا در اسلام سیاسی آیت‌الله خمینی و شبکه‌های او نیرویی را می‌دید که می‌توانست این مبارزه را بدزدد و آن را از مسیرتغییر انقلابی دور کرده و رژیمی برقرار کند که کمکِ ایالات متحده در خاورمیانه، به ویژه در برابر رقیب امپریالیستی جهانی آن زمان آمریکا یعنی امپریالیسم شوروی باشد. پس از آن، دوره هولناکی از ترور و سرکوب برقرار شد و همچنان ادامه دارد. خیزش «زن-زندگی-آزادی» در اواخر سال ۲۰۲۲ فریاد نیمی از بشریت برای کل بشریت بود. این خیزش پایه های حاکمیت جمهوری اسلامی را طوری به لرزه درآورد که از دهه ۱۹۸۰ تاکنون  بی سابقه بود.

حاکمان ایران در ۳۰ سال گذشته با امپریالیسم آمریکا سرشاخ  شده اند. همانطور که مونا روشن اشاره کرد، آنها  برای اهداف ایدئولوژیک – سیاسی خود در داخل و در منطقه، ردای «ضد امپریالیسم» بر دوش انداخته اند. اما این رژیم کاملاً با نظام امپریالیستی جهانی درهم تنیده است. این رژیم در ابتدای به اصطلاح «جنگ علیه ترور» با دولت بوش همکاری کرد. این یک حکومت دینی زن ستیز است که در چارچوب سرمایه داری-امپریالیستی جهانی استثمار و ستم می کند. این رژیم طرفدار پایان دادن به امپریالیسم و ​ستم نیست. با امپریالیست های دیگر مانند روسیه و چین متحد است. این رژیم هیچ ربطی به رهایی ندارد و علیه حقوق پایه ای و ضد آزادی بیان است.

ننگ و نفرت بر این «محور مقاومت»

با این حال، به اصطلاح چپ‌ها و دیگرانی هستند که استدلال می‌کنند، انتقاد از حکومت ایران به معنای بازی در زمین امپریالیسم ایالات متحده است. حتی وقیحانه ‌تر از این ادعا می کنند که فریاد زدن برای آزادی زندانیان سیاسی ایران به معنای تبدیل شدن به ابزار مداخله جویی و دخالتگری غرب است. این بدتر از مزخرف گویی است. این خیانت به برادران و خواهران ما است که شجاعانه علیه سرکوب و یک رژیم منفور مبارزه می کنند. این مواضع خدمت به تبلیغات دروغین رژیم ایران است که می گوید سنگ بنای یک به اصطلاح «محور مقاومت» فرضی است.

«مقاومت»؟ «مقاومت» در مقابل چه؟ این «مقاومت» هیچ ربطی به «مقاومت» علیه فقر، ستم و سیستم های استثمار ندارد؛ هیچ ربطی به «مقاومت» در برابر عقاید، فرهنگ و آداب بردگی ندارد. این رژیمی است که از طریق نشان دادن داغ و درفش، سرنیزه، زندان، شکنجه و کنترل فکر حکومت می کند. واقعیت این است که ایران دومین کشور از نظر تعداد نویسندگان زن زندانی در جهان است. ننگ و نفرت بر این «محور مقاومت».

نزاع میان دو منسوخ

کمپین بین المللی اضطراری برای آزادی زندانیان سیاسی ایران به وضوح بیان می کند: ما با این رژیم وحشتناک مخالفیم. و در عین حال، ما در برابر هرگونه تلاش امپریالیسم آمریکا – به هر بهانه‌ای – برای براندازی حکومت ایران، حمله به ایران، خفه کردن ایران با تحریم‌هایی که ایران را از دستیابی به کالاهای ضروری باز می‌دارد، می‌ایستیم، تحریم‌هایی که باعث مرگ غیر ضروری هزاران نفر شده است.

ما اینجا هستیم. همان طور که مونا اشاره کرد، بشریت جهان امروز با وضعیت خاصی روبرو است. این همان چیزی است که باب آواکیان آن را نزاع بین «دو منسوخ» خوانده است: قشر تاریخاً منسوخ در میان بشریت مستعمره و تحت ستم در مقابل قشر تاریخاً منسوخِ سیستم امپریالیستی به شدت جهانی شده. هر دوی این «منسوخ‌ها» از نظر سیاسی و ایدئولوژیک از هم دیگر تغذیه و یکدیگر را تقویت می کنند.

هر چه امپریالیست های غربی به مداخلات نظامی، جنایات جنگی و غارت اقتصادی دست می زنند به بنیادگرایان اسلامی مشروعیت می بخشند. و از طرف دیگر هر چه بنیادگرایان اسلامی به اعمال  قرون وسطایی خود، با آزار جنسی، قومی و سیاسی متوسل می شوند امپریالیست‌های غربی برای خود وجهۀ «روشنگری» و «تساهل» کسب می کنند. اما برای ما  باید روشن باشد  که این قشر «منسوخ» حاکمان امپریالیست هستند که صدمات بزرگ تری را بوجود آورده و تهدید بزرگتری برای بشریت به شمار می روند.

باید راه دیگری وجود داشته باشد. راه دیگری هم هست! آن انقلابی است با رهبری کمونیسم نوین، تا سرانجام به تمام استثمارها و ستم ها پایان بخشد

 این یک واقعیت حیاتی و الهام بخش است که نیرویی در ایران وجود دارد به نام حزب کمونیست ایران مارکسیست-لنینیست- مائوئیست که کمونیسم نوین را تحت شرایط بسیار دشوار و سرکوبگرانه در دست گرفته و به کار می گیرد. نگاه کنید، فقط پخش یک آگهی و اطلاعیه می‌تواند مجازات‌های حبس طولانی‌ مدت را در پی داشته باشد. این حزب به خیزش های مخالفت با حجاب اجباری و انقیاد وحشیانه زنان پیوسته و پیام انقلاب تا به آخر را به مردم می رساند. وجود چنین حزب پیشتاز انقلابی، بسیار ارزشمند است.

این حزب برای انقلاب سازماندهی می کند، به انقلاب جهانی کمک می رساند؛ قطب راهنمایش کمونیسم نوین است که بر مبنای آن به گفته باب آواکیان، مبارزه برای رهایی کامل زنان نه تنها مولفه ای حیاتی در به جلو راندن مبارزه برای سرنگونی حاکمیت سیستم سرمایه داری- امپریالیسم است. بلکه، مبارزه برای رهایی کامل زنان جنبه ای کلیدی خواهد بود در جامعه سوسیالیستی نوین برای ادامه مبارزه برای دستیابی به جهان کمونیستیِ عاری از ستم و استثمار.

آری، «کل جهان اولویت ما است»! نبرد برای توقف اعدام توماج و آزادی زندانیان سیاسی ایران، نبردی است که در امتداد رهایی همه بشریت است. شاید ما آن زندانیان را ندیده باشیم اما آنها خواهران و برادران ما هستند. با عملکرد امروز ما، با رساندن پیام خود به سیاهچال‌های جمهوری اسلامی… به آنهایی که سر خود رادر مقابل رژیم  خم نمی کنند و یا به اعتصاب غذا دست می زنند، یا پیام‌های همبستگی به مردم فلسطین می دهند… و ما اینجا در این کتابفروشی با موضع و عمل خود به همدیگر نزدیکتر می شویم و از مرزها عبور می کنیم و از قهرمانی آنها درس می گیریم. این به ویژه برای ما که در «شکم هیولای» امپریالیسم ایالات متحده زندگی می کنیم اهمیت دارد که مردم را نسبت به این آرمان بین المللی و به وظیفه انترناسیونالیستی مان آگاه کنیم.

این کارزار و مبارزه برای توقف اعدام توماج و آزادی زندانیان سیاسی ایران را نه در دورانی متعارف بلکه در دوران نادری که انقلاب در آمریکا ممکن تر شده است، پیش می بریم. حاکمان این کشور، دموکرات هایی که جنایتکار جنگی هستند و جمهوری خواهان فاشیست، در حال دریدن گلوی یکدیگر هستند. انشقاقی که امروز میان آنها وجود دارد از  زمان جنگ داخلی به این سو، بی سابقه است. این درگیری داخلی، ممکن است در زمان انتخابات ماه نوامبر به نقطه جوش خود برسد. هنگامی که اربابان برده دار  به جان هم می افتند … برای برده ها فضا باز می شود، یک گشایش تاریخی برای بردگان و همه کسانی که آرزوی طلوع جهانی بهتر را دارند. امروز ما می بینیم که مردم چقدر سریع تغییر می کنند. نسل جدیدی از شورشیان دانشجو از طریق مبارزه برای توقف نسل کشی در غزه وارد صحنه شده اند.

پیام‌های باب آواکیان را در @BobAvakianOfficial عمیق گوش کنید و درباره همه این‌ مسائل و استراتژی انقلاب آگاه شوید.

پس گام های بعدی ما برای تشدید نبرد برای جلوگیری از اعدام توماج و آزادی تمامی زندانیان سیاسی ایران چیست؟

*ادامه امضا و انتشار بیانیه برای توماج.

*ترانه های توماج را در رادیو و اردوگاه های حامی فلسطین پخش کنید.

* فیلم های همبستگی برای ارسال به کمپین بین المللی اضطراری بسازید.

*و ۲۰ ژوئن را در تقویم خود علامت بزنید. زیرا اینجا در نیویورک، آکسیون ها و تظاهراتی به عنوان بخشی از روز جهانی حمایت از زندانیان سیاسی در ایران برگزار خواهد شد.

 بگذار صدایمان یکی شود! متشکرم.

 

[۱] سخنرانی ریموند لوتا در برنامه «حمایت از زندانیان سیاسی ایران و محکومیت حکم اعدام توماج صالحی»، ۹ ژوئن ۲۰۲۴، کتابفروشی انقلاب، نیویورک

 

سخنرانی مونا روشن در برنامه «حمایت از زندانیان سیاسی ایران و محکومیت حکم اعدام توماج صالحی»

۹ ژوئن ۲۰۲۴، کتابفروشی انقلاب، نیویورک

من مونا روشن… هنگامی که ۲۰ ساله بودم به عنوان یک زن کمونیست انقلابی توسط جمهوری اسلامی دستگیر شدم و سه سال در زندان بودم. فرزند اولم را زمانی به دنیا آوردم که تحت شکنجه های جمهوری اسلامی بودم.

چهل و پنج سال از شورش زنان علیه فرمان حجاب اجباری خمینی می گذرد و جنگِ این رژیم دینمدار فاشیست علیه زنان هنوز ادامه دارد. مقاومت ۴۵ ساله زنان به اوج هایی مانند خیزش «زن، زندگی، آزادی» نیز رسید اما هنوز نتوانسته است به ورای مقاومت رفته و تبدیل به انقلاب برای سرنگونی جمهوری اسلامی شود. بر بستر افت خیزش ژینا، و همچنین بعد از شروع نسل کشی نتان -نازی در غزه، خامنه ای فاشیست احساس کرد آزادانه تر از گذشته می تواند سرکوب زنان و کشتار زندانیان را پیش ببرد. در هفت ماه گذشته سرکوب زنان شدیدتر شده و اعدام ها سرعت گرفته اند. هر ۵ ساعت، یک زندانی غیر سیاسی اعدام می شود. زندانیان سیاسی در اعتراض به صدور و اجرای احکام اعدام زندانیان غیر سیاسی و سیاسی و برای توقف این ماشین کشتار، کارزار اعتصاب غدا با عنوان «سه شنبه های سیاه  و نه به اعدام» را آغاز کردند که هنوز ادامه دارد. برخی زندانیان سیاسی کُرد اعدام شده اند که بیش از ده سال در زندان بودند. حملات پلیس به زنان بی حجاب در شهر به عملیات مخصوص در دانشگاه ها علیه دختران دانشجو گسترش یافته است؛ به طوری که اداره «حراست» دختران دانشجو را گروهی تحویل نیروهای پلیس می دهد. پلیس، آزادی آن ها را مشروط به گرفتن تست بکارت و اعتیاد کرده است (نقل از بیانیه دانشجویان علوم اجتماعی دانشگاه تهران. پخش شده در برنامه شصت دقیقه بی بی سی، ۶ ژوئن ۲۰۲۴). عفو بین الملل، تجاوز به زنان زندانی و بازداشتی را مستند کرده است. نرگس محمدی درخواست کرده است که دادگاهش علنی برگزار شود تا شرح تجاوز مردان حکومت به زنان بازاداشتی و زندانی را به مردم گزارش دهد. اکنون عده ای از زنان در حال مستند کردن تجاوز و تعرض جنسی به زنان زندانی سیاسی و غیر سیاسی هستند. من خودم هم تجربه ازار جنسی توسط شکنجه گران اسلام گرا را دارم. همه کسانی که علیه جمهوری اسلامی مبارزه می کنند «در جنگ با خدا» محسوب می شوند و در این جنگ هر زنی که اسیر شود مانند برده ای است که طبق شرع اسلام می توانند به او تعرض جنسی کنند. تعرض جنسی به زنان، قانون همیشگی جنگ های ارتجاعی است اما در جمهوری اسلامی، فتوای قانونی برای آن صادر می شود و با شرع توجیه می شود.   

با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در سال ۱۹۷۹ خمینی با یک فرمان، حجاب اسلامی را اجباری کرد. همان طور که گفتم شورش توده ای بزرگی علیه آن شکل گرفت که ۵ تا ۶ روز طول کشید. در این شورش، جمعیت زنان مبارز نقش مهمی بازی کرد. جمعیت زنان مبارز، توسط کادرهای اتحادیه کمونیست های ایران که امروز حزب کمونیست ایران م.ل.م است، تشکیل شده بود. زنان اولین نیرویی بودند که جمهوری اسلامی را به چالش کشیدند. بسیاری از جریان های چپ در آن زمان این شورش را به خاطر «کارگری» نبودن، بی اهمیت تلقی کردند. اما در واقع، نشانه آن بود که گسل ستم بر زن در این جامعه بسیار انفجاری است. با جمهوری اسلامی، شکل های سنتی ستم بر زن بر شکل های مدرن تر اضافه شد و این تضاد اجتماعی، انفجاری تر شد. جمهوری اسلامی ترکیب غریبی از روابط اجتماعی اسلامی/برده داری و روابط سرمایه داری- امپریالیسم به وجود آورد و زنجیرهای بردگی زنان را تقویت کرد. کیس  ایران، حرف باب آواکیان را ثابت می کند که: «هر جا بنیادگرایی دینی حاکم باشد، پدر/مردسالاری شدید و زن ستیزیِ تهاجمی حاکم خواهد بود.»

اجازه دهید در مورد امپریالیسم هم نکاتی بگویم.

جمهوری اسلامی و بنیادگرایان اسلامی، درکی از امپریالیسم را تبلیغ و ترویج کرده اند که نه تنها منطبق بر واقعیت نیست بلکه به شدت ارتجاعی است و به طور خلاصه ضدیت با هر تفکر و فرهنگ و روابطی است که در دوران عروج سرمایه داری و انقلاب های ضد فئودالی در قرن ۱۸ به وجود آمد و جنبه های مترقی آن در جنبش «روشنگری» فشرده می شد. یکی از دستاوردهای مهم روشنگری، تفکر انتقادی، تفکر علمی عقلانی در تقابل با تفکر ایده آلیستی و خرافی دینی بود که نظام سرواژ و بندگی را تقویت می کرد. امروز همه آن ها در روابط پدر/مردسالاری سنتی علیه زنان احیاء شده است. بنیادگرایان اسلامی، نسخه اجتماعی ارتجاعی خود را «مبارزه علیه امپریالیسم» و «رهایی از امپریالیسم» توصیف می کنند. آن ها برای جا انداختن این تفکر و روابط اجتماعی سنتی ارتجاعی به عنوان راه رهایی بخش، از این واقعیت استفاده کردند که «غرب» که مهد تحولات ضد فئودالی بود خودش تبدیل به غرب امپریالیست خون آشام ویرانگر و غارت گر و استعمار گر شد. آن ها از این واقعیت، برای «رهایی بخش» جلوه دادن بازگشت به تفکرات دینی و روابط اجتماعی ستمگرانه گذشته استفاده می کنند. اما هرگز ذره ای از چارچوبه های اساسی وابستگی به سیستم سرمایه داری امپریالیستی جهانی گسست نکرده اند و آن را حفظ کرده اند و در این چارچوب، قانون شریعت و به ویژه اخلاقیات ارتجاعی در مورد زنان را رواج دادند. به این ترتیب در ایران، زندانی کردن زن در لباس های گشاد و حجاب و قتل ناموسی قانونی شد. متاسفانه بسیاری از روشنفکران ناراضی از ستم امپریالیستی، در فرموله کردن این جهان بینی و برنامه اجتماعیِ ارتجاعی خدمت کردند. مثلا نگاه کنید به علی شریعتی در ایران، که با الهام از امثال «فانون» در الجزایر، «جولیوس» در تانزانیا، «جوموکنیاتا» در کنیا، «لئوپولد سنگور» در سنگال… «بازگشت به خویش» یعنی بازگشت به اسلام شیعه و اخلاقیات و فرهنگ ارتجاعی آن را راه رهایی قلمداد کرد. به این ترتیب او زمینه های تئوریکی را برای به قدرت رسیدن رژیم آیت الله در ایران فراهم کرد. یکی از شاگردان او زهرا رهنورد همسر میرحسین موسوی است. او حجاب را در گفتمان ضد استعماری و ابزاری برای استفاده رژیم آیت الله ادغام کرد.

در نگاه رهنورد، بی حجاب شدن زنان، تجاوز کلکتیو غرب امپریالیستی به مردم ایران بود. این نظریه، خدمت بزرگی به منحرف کردن افکار از این واقعیت کرد که در عصر سرمایه داری امپریالیستی همه کشورها فارغ از این که چه نسخه حکومتی دارند در این سیستم جهانی ادغام شده اند و عمدتا طبق قوانین سرمایه جهانی عمل می کنند و شکل می گیرند. و طبقات استثمارگر سرمایه دار، فارغ از این که چه ایدئولوژی خاصی دارند، طبق قوانین سرمایه داری و در خدمت به ملزومات استثمار و فوق استثمار برای سودآوری عمل می کنند. در ایران، قوانین سرمایه داری، زنان را به ورطه استثمار سرمایه داری می کشد و روبنای شریعت اسلامی تلاش می کند آنان را در زنجیرهای اسارت دینی نگاه دارد. جالب است که معیار زهرا رهنورد در مورد «زن کامل» هر دوی این ها را در بر می گیرد. او می گوید «زن کامل» این است که هم در جامعه فعال باشد و هم دارای «اصالت» باشد. منظورش از «فعال» بودن این است که  تحت دینامیک های سرمایه داری تبدیل به کارکن سرمایه داری شود و منظورش از «اصالت» این است که به اسارت مرد/پدرسالاری سنتی/دینی تن بدهد. و رعایت حجاب اسلامی توسط زنان، علامت دادن به سیستم سرمایه داری دینمدار است که هم تن به استثمار سرمایه داری می دهد و هم به ستم گری سنتی از نوع دینی.

 من این زمینه را به این دلیل ارائه می دهم که اکنون بسیاری از روشنفکران که می خواهند به مبارزه علیه امپریالیسم بپیوندند به جای رویکرد علمی کمونیسم نوین، به همین تئوری های منسوخ دست می اندازند. حتما شما در کمپ هایی که برای دفاع از مردم فلسطین در دانشگاه ها برقرار شده است با افکاری مواجه شده اید که تحت عنوان «جنبش رهایی از امپریالیسم» و «ضد استعماری» و غیره بیان می شود. اگر چه جنبش خود را «جنبش رهایی از امپریالیسم» و «ضد استعماری» می نامند، منتهی درک آن ها پایان گذاشتن به تمام سیستم های منسوخ و ستمگر و استثمارگر نیست.

اما واقعیت این است که تناقضات زیادی در جهان وجود دارد و ویژگی های خاصی برای این تناقضات وجود دارد. سرکوب زنان و روابط مرد سالاری در جهان و از جمله در ایران، با افزایش وحشیگری تشدید می شود. مبارزه بین جمهوری خواهان فاشیست و دمکرات های نسل کشی نیز تشدید می شود. این دو منسوخ، انتخاب هایی برای بشریت نیستند. سرکوب  زنان، جنگ های امپریالیستی، نابودی محیط زیست و نسل کشی در غزه، این ها همه بخشی از عملکرد اساسی این سیستم هستند. ما چه باید بکنیم؟

 در عین این که علیه همه این جنایت ها باید جبهه های نبرد مشخص داشت اما باید همه را به یک نبرد بزرگ برای انقلاب پیوند زد. انقلابی که ما لازم داریم نیازمند تئوری انقلابی است که باب آواکیان آن را تکامل بیشتر داده است که نامش کمونیسم نوین است و تداوم تئوری کمونیستی است که پیش از این تکامل یافته اما همچنین یک جهش کیفی به ورای آن بوده و نماینده گسستی از جوانب مهم آن است. همان طور که انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم ابتدا در شوروی و سپس در چین، بدون مارکسیسمی  امکان نداشت که توسط مارکس بنیان گذاری و تکامل یافت و توسط لنین و مائو بیشتر توسعه پیدا کرد، امروز انقلاب های سوسیالیستی بدون کمونیسم نوین که توسط باب آواکیان تکامل داده شده است، ممکن نیست. می توان با به کارگیری کمونیسم نوین، نبردهای امروز را به انقلابی که به آن نیاز داریم پیوند داد. به عبارت دیگر، در راه انداختن مبارزات بزرگ امروزی، مانند مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، توقف نسل کشی در غزه – اگرچه اهداف فوری این مبارزات خاص، لزوماً با مبارزه برای کمونیسم یکی نیست، ما انقلابیون در ورود به این مبارزات از دریچه علمی درگیر آن می شویم؛ این نبردهای فوری بخشی از آماده سازی زمینه برای انقلاب است. بسیاری از نیروهای انقلاب آینده از مبارزات امروزی خواهند آمد.

 بنابراین باید با نظریه های غلط و شیوه های تفکر غلط مقابله کنیم که رایج هستند و مردم را در سیستم محبوس نگه می دارد. تعداد زیادی از مردم، ضرورت تغییر رادیکال را به شدت احساس می کنند. برای این که ببینند راه واقعی برای چنین تغییری هست باید با جهان بینی های غلط سیاسی بجنگیم که در میان شان رواج دارد. مردم باید از نظر علمی بفهمند که چرا از جانبداری با جمهوری اسلامی ایران یا امپریالیسم آمریکا هیچ چیز مثبتی حاصل نمی شود. هرکسی که از امپریالیسم آمریکا بدش می‌آید و با آن مخالف است، می‌تواند به این درک برسد که از جمهوری اسلامی متنفر باشد و با آن مخالفت کند. و هرکسی که از جمهوری اسلامی متنفر و مخالف آن است لازم است به این درک برسد که از امپریالیسم آمریکا هم متنفر باشد و با آن مخالفت کند.

به طور مشخص تر، هر کسی که به طور جدی می‌خواهد نسل‌کشی ایالات متحده و اسراییل در غزه را متوقف کند، می‌تواند به این درک برسد که برای آزادی فوری زندانیان سیاسی ایران … برای توقف فوری اعدام‌ها در ایران… و پایان فوری سرکوب زنان توسط رژیم اسلامی و قانون ظالمانه حجاب اجباری در ایران، به این مبارزه بپیوندند.

و هر کس به طور جدی از خیزش ژینا و خواست هایش، از توماج صالحی و صدایش، از آزادی فوری زندانیان سیاسی در ایران و توقف اعدام ها حمایت می کند در طول مبارزه می تواند به این درک برسد که لازم است به جنبش توقف نسل کشی در غزه توسط آمریکا و اسراییل بپیوندد.

همه ما با همان سیستمی روبه رو هستیم که یک تهدید وجودی برای آینده بشریت است که در حال نابود کردن کره زمین است. اکنون زمان پخش پیام انقلاب واقعی است… مبارزه با جنایات نظام و دگرگونی تفکر مردم برای انقلاب… و نیروسازی سریع و قرار گرفتن در موقعیتی برای انقلاب کردن، پایان دادن به این نظام و رهایی بشریت.

بازهم مذاکرات «دوحه»؟!

این بار برای قبول رسمی رژیم طالبان و بردگی زنان افغانستان 

سه سال پس از این که بیرق ارتجاعی امارت اسلامی طالبان در افغانستان برافراشته شد، بازهم «دوحه» و کنفرانس های دیگری برای به رسمیت شناختن آن در راه است. سخنگوی طالبان اعلام کرده که مقامات این گروه در سومین دور از مذاکرات به میزبانی سازمان ملل متحد در دوحه در تاریخ ۳۰ ژوئن ۲۰۲۴ برابر با ۱۱ تیر ۱۴۰۳ شرکت خواهند کرد. این در حالی است که در دور گذشته این مذاکرات، طالبان به دلیل دعوتی که از «فعالان افغانستان» شده بود، از شرکت در آن خودداری کرد.[۱] ولی گویا این بار با حذف شدن هر صدای مخالفی، پذیرفته که به پای میز به رسمیت شناخته شدن در مجامع بین المللی بیاید. در واکنش به این رخداد، گروهی از مخالفان طالبان که حامی رژیم اشرف غنی بودند می گویند  راهی جز به رسمیت شناختن طالبان باقی نمانده و تنها کاری که از آنان بر می آید، تلاش برای مذاکره و «اصلاح» طالبان برای پذیرفتن برخی حقوق از جمله باز کردن مدارس برای دختران است. این گروه، خود فریبی و دیگر فریبی می کند که این گونه شاید نقطه پایانی بر جنگ ۴۵ ساله در افغانستان گذاشته شود و این کشور به «صلح» برسد! گروهی دیگر هم هستند که هرچند به اندازه گروه اول اسیر «واقع گرایی جبرگرایانه» نیستند، معتقدند هیچ راهی برای مماشات با گروه بنیادگرایی چون طالبان نیست، اما آن قدر هم از این تفکر گسست نکرده اند که بتوانند خارج از تفکرات تولید شده توسط سیستم سرمایه داری-امپریالیستی حاکم بر جهان، رابطه امپریالیسم و بنیادگرایی را به درستی ببینند و در مقابل طالبان، از درگاه نهادهای بین المللی چون سازمان ملل، تحریم طالبان را مطالبه نکنند. این نوشته، فراخوان ساختن راه دیگری در برابر بنیادگرایی و راه های امپریالیستی، به مردم افغانستان به خصوص زنان و فعالین واقعی مقاومت علیه ارتجاع طالبان است.

چهل و پنج سال است که افغانستان میدان جنگ و اشغال امپریالیستی همراه با رشد جنگ سالاران اسلام گرا بوده است. ابتدا امپریالیست های روسی همراه با احزاب وابسته شان «خلق» و «پرچم» و هم زمان امپریالیست های آمریکایی و احزاب وابسته اسلامی/جهادی شان؛ و سپس بیست سال اشغال نظامی افغانستان توسط آمریکا و بریتانیا هم پیمانان شان و رژیم جهادی/تکنوکراتیک آن و در نهایت حکومت طالبان بر مسند حکمرانی تکیه زدند و چیزی جز ویرانی، آوارگی، فقر، فلاکت، تشدید ستم بر زنان، ستم ملی علیه غیر پشتون ها به ویژه علیه هزاره ها در بر نداشته اند. امپریالیست های روس و بعد آمریکایی و بریتانیایی از افغانستان رفتند، اما محصولات تولید شده شان، یعنی لشگر هار اسلام گرایان، خرافه و جهل، زن کُشی و ترور، آوارگی و استثمار و ظلم وصف ناپذیر را برای مردم این کشور بر جای گذاشتند. افغانستان یعنی رنج وصف ناپذیر مردم آن در گرداب جنگ های ارتجاعی که در هیچ یک از آن ها ذره ای نفع نداشتند. افغانستان یعنی جان های بسیاری که از دست رفت، زنان بسیاری که سنگسار شدند، رویاهای بسیاری که بر باد رفتند و می روند. افغانستان یعنی حسرت کسب علم در دل نیمی از جمعیت آن. در رسانه های جهان، که در دست نیروهایی است که این وضعیت را برای افغانستان به وجود آورده اند، این تاریخ بی رحم جنایتکارانه جلب توجه چندانی نمی کند. اما خبر چاقوکشی پناهنده افغانستانی در خیابان های اروپا صدر اخبار می شود. در حالی که همین امپریالیست های «دموکرات» با مذاکرات دوحه در حال عادی سازی جنایت های روزمره اسلام گرایان تاریک اندیشی هستند که خودشان تقویت کردند و به جان مردم افغانستان انداختند.

ارتش آمریکا در شرایطیاز افغانستان خارج شد که بیش از نیمی از کشور در دست نیروهای طالبان بود، «توافقات صلح» میان امپریالیسم آمریکا و طالبان در دوحه و استانبول و نقاط دیگر صورت گرفته بود و آنتونی بلینکن به عنوان وزیر امور خارجه دولت بایدن به نمایندگی از کل هیئت حاکمه آمریکا به رهبران طالبان، چراغِ سبز برای تشکیل «شورای فقهای اسلامی»[۲] داده بود. با خروج آخرین دسته سرباز آمریکایی از فرودگاه بگرام، شهرها و ولسوالی (شهرستان) های مرکزی و شمالی افغانستان یکی پس از دیگری سقوط کرده و پرچم لا اله الا الله طالبان بر بام آن ها نصب شد. طبقه حاکمه در هر جای جهان، از فاشیست‌های مسیحی حزب جمهوری‌خواه آمریکا تا دمکرات‌ها و اتحادیه اروپا، از پاکستان و ایران و قطر تا چین و روسیه و هند برای طالبان فرش قرمز پهن کردند یا چشم بر جنایات گذشته‌ آن ها بستند. سرنوشت میلیون‌ها نفر در افغانستان معامله شد تا بنیادگرایان ضد بشر و ضد زن به قدرت برسند. همان‌ها که امپریالیست‌های ناتو روزی با شعار نابودسازی‌شان و «آزادی زنان افغانستان» به این سرزمین لشکر کشیدند و بمباران کردند و کشتند!

نزدیک به بیست سال ارتش ایالات متحده آمریکا با مدرن ترین تجهیزات و نیروهایش به خاک افغانستان لشکر کشید. قرار بود القاعده و طالبان تا آخرین نفر از بین بروند و دمکراسی آمریکایی و «مداخله بشر دوستانه» با چاشنی بمب و گلوله در افغانستان مستقر شود. سه سال پیش، ارتش اشغالگر امپریالیسم آمریکا پس از بیست سال، شکست خورده و ناکام، خاک افغانستان را ترک کرد. پروژه امپریالیسم آمریکا در افغانستان شکست خورد، زیرا موفق نشد دولت متمرکز و منسجمی را به وجود آورد که تکیه گاه طبقه بورژوا ملاکان کثیر المله افغانستان باشد و به عنوان متحد آمریکا عمل کند. نورچشمی ها و دست نشاندگان اش از رهبران مجاهدین تا کرزی و از غنی تا عبدالله یکی پس از دیگری ناکام ماندند. هرچند جو بایدن در نطق اعلام خروج آمریکا از افغانستان با تاکید اعلام کرد که هدف آمریکا صرفا درهم شکستن القاعده و رهبرانش بود و در این امر موفق شده است، اما به واقع، طرح دولت- ملت سازی در افغانستان از سیاست های مهم آمریکا در راستای تثبیت مدلی از رژیم متمرکز، در عین حال اسلامی و متحد آمریکا در خاورمیانه بود.[۳] خاورمیانه هنوز یک منطقه استراتژیک برای حفظ سلطه جهانی امپریالیسم آمریکا است و به راحتی نفوذ در افغانستان را به رقبایش چین و روسیه واگذار نخواهد کرد. تجاوز آمریکا به افغانستان و اشغال آن بخشی از تلاش هایش برای محکم کردن سلطه جهانی اش از طریق مستحکم کردن سلطه اش بر خاورمیانه بود. چون خاورمیانه در اتحاد آمریکا با اروپا و در سلطه جهانی آمریکا یک قطعه تعیین کننده است. خاورمیانه مثل یکی از ایالت های بسیار مهم آمریکا است. رفتن از خاورمیانه مثل این است که یک ستون از بنای جهانی اش را بردارد. اکنون نیز مذاکرات با طالبان در «دوحه» روش دیگریست که آمریکا پس از شکستش در افغانستان در راستای تحکیم منافعش پیش گرفته است. دانستن این حقیقت مهم است که هرگز سر سوزنی «حقوق زنان افغانستان» برای این جنایتکاران بزرگ مطرح نبوده و نیست. جنگ و صلح امپریالیست ها و اسلام گرایان افغانستان، همواره یک قربانی اصلی داشته است: زنان افغانستان.

برده کردن زنان افغانستان از سه سال پیش به عنوان دیرک تحکیم حاکمیت طالبان با شدت و بی رحمی آغاز شد. یکی از اولین کارهای طالبان بعد از روی کار آمدن، حذف زنان از تمامی عرصه‌های اجتماعی، کار و تحصیل و سلب حق پوشش اختیاری بود که منجر به اعتراض‌های گسترده و به خیابان‌ها آمدن و فریادهایِ زنان عصیانگر شد. آن چه در افغانستان جریان دارد، برنامه‌ای سازمان یافته برای برده کردن زنان است. هیچ انسان آزاده‌ای نمی‌بایست در برابر این حمله ارتجاعی به زنان سکوت کرده و چشم بر آن ببندد.

علاوه بر این، برده‌سازی مضاعف زنان در افغانستان به دست اسلامگرایان، هم راستا با روندی جهانی برای برده سازی بیش از پیش زنان است. این امر چنان عریان است که قطعنامه سران هفت کشور به نام جی۷ (آمریکا، بریتانیا، کانادا، ژاپن، آلمان، فرانسه، ایتالیا) پس از اجلاس خود در ایتالیا (۲۲ تا ۲۵ خرداد برابر با ۱۳ تا ۱۵ ژوئن ۲۰۲۴) عبارت «حق سقط جنین» را که در اجلاس سال گذشته تصویب کرده بود، از حقوق زنان حذف کرد! امروزه نه فقط در خاورمیانه و شمال آفریقا و نیم قاره هند بلکه در اروپا و ایالت متحده امریکا هم شاهد حمله بر حقوق و آزادی‌های زنان هستیم. ممنوع کردن سقط جنین در آمریکا، السالوادور، لهستان، گسترش بی سابقه صنعت سکس و بردگی جنسی زنان در چهار گوشۀ جهان، همگی بیانگر زاویه‌های مختلف وحشت و کثافتی است که نظام سرمایه‌داری بر زنان تحمیل می‌کند.

بنابراین، وای به حال آنان که خواهان شرکت در مذاکرات با طالبان و «اصلاح کردن» آن هستند. و چه اسفناک که عده ای از زنان افغانستان از کسانی که خود راه را بر طالبان باز کردند، به رسمیت نشناختن آن را مطالبه می کنند. وای به حال آنان که حقیرانه امید دارند تا طالب زیر «فشار بین المللی» امتیاز خردی به زنان و مردم افغانستان بدهد! یا توهم فروپاشی درونی طالبان را تحت همین «فشار بین المللی» در اذهان می پرورانند! جستجوی «راه حل» برای زنان افغانستان در «مجامع بین المللی» (قدرت های سرمایه داری امپریالیستی) در بهترین حالت آب در هاون کوبیدن و در بدترین حالت، خدمت به پیشبرد منافع سیاسی و اقتصادی قشرهای معینی است. راه حل مساله زنان افغانستان را نباید در افق‌ های رفرمیستی و مطالبه محور جست. نسبت به این جنایت علیه بشریت، باید رویکرد انقلابی داشت و زنان تحت ستم را نسبت به راه حل انقلابی آگاه و برای آن سازماندهی کرد. مقاومت شجاعانه زنان افغانستان به طور عینی فریاد چنین راه حلی است، هرچند که اکثرشان در حال حاضر به آن آگاه نباشند. بنابراین وظیفه ما نه دنباله روی از گرایش های خودبه خودی آنان، بلکه منطبق کردن آگاهی ذهنی زنان عصیانگر افغانستان بر منافع واقعی شان است. راه های برآمده از سیاست مطالبه محوری، افکار توده‌های خشمگین زنان را از علل پیدایش و وجود و ماهیت پدر-مردسالاری و ربط آن به نظام سرمایه داری دور می‌کند و در نتیجه از پرداختن به راه حل ریشه‌ای و اساسی ناتوان می‌ماند.

وضعیت افغانستان راه حل «میانه» ندارد. افغانستان انواع «راه ها» را رفته است به جز راه انقلاب کمونیستی. آن چه روس ها و نوکران «خلق» و «پرچم» آن ها در بیش از ۴۵ سال پیش بر افغانستان تحمیل کردند، کمونیسم نبود بلکه «کمونیسم» دروغینی بود که شوروی تا زمان فروپاشی اش در سال ۱۹۹۱ مدعی اش بود. کمونیسمی که باید و می توان توده های مردم را حول آن و در مقابل وضعیت موجود بسیج کرد، کمونیسم نوین تکامل یافته توسط باب آواکیان است. این علمی است که می تواند سرچشمه های سیستمی که فجایع افغانستان را به بار آورده و آن را به مرکز برده سازی زنان تبدیل کرده است، تشریح کرده و راه رهایی از آن را ترسیم کند.

رهایی زنان از ستم را باید به عنوان یک بخش عاجل از استراتژی کلان سراسری برای انقلاب مطرح کرد. همین لحظه، گسل زنان بیشترین ظرفیت برای شورش علیه طالبان را در افغانستان دارد. اما این ظرفیت بالقوه فقط در پیوند با جنبشی برای انقلاب که در مرکز آن هسته ای از کمونیست های انقلابیِ پیرو کمونیسم نوین باشد، می تواند محقق شود. در گذشته تلاش های مهمی توسط عده ای از رفقا تحت نام جنبش کمونیسم نوین افغانستان (جکنا) آغاز شد، تبدیل به حرکتی امید آفرین شد، اما این گام اولیه با وجود داشتن مبنا و مسیر حرکت صحیح، تکامل نیافت و نتوانست در انجام وظایف اش در مسیر مبارزه با دشمنان بشریت و دشمنان مردم افغانستان و تغییر فکر توده های مردم به سمت انقلاب تداوم داشته باشد. جمعبندی علمی از علل سیاسی و ایدئولوژیک این ناکامی و بر این مبنا احیاء و گسترش جکنا، برای همه آن هایی که از چندین دهه فاجعه در افغانستان به ستوه آمده اند، برای هزاران زن و مرد جوان شورشی و متنفر از جهادی ها، آمریکا و طالب، منزجر از ستم و تبعیض و جهل و تاریک اندیشی و پدرسالاری یک ضرورت است. باشد تا کمونیست های انقلابی از میان زنان شورش گر افغانستان بلند شده و به صراحت و صدای بلند اعلام کنند که آماده اند تا خشم زنان افغانستان از شرایط بردگی شان را تبدیل به  نیروی سازمان یافته جنبشی برای انقلاب کنند — نه فقط علیه حاکمیت طالبان بلکه علیه کلیت سیستم سرمایه داری امپریالیستی که طالبان بخشی از آن است.

صحبت از  پتانسیل بالای زنان افغانستان برای این که چنین نیروی پیشاهنگی از میانشان بلند شود مبتنی بر یک ارزیابی ماتریالیستی است و نه خوش خیالی یا تعارف برای تقویت روحیه. در این مرحله باید حول چنین درک و تعهدی نسبت به چنین انقلابی نیرو انباشت کنیم.

اوضاع کنونی، این نقطه نظر را عاجل تر از همیشه می کند. جهان دارد به طور خشونت بار قالب بندی مجدد می شود. آمریکا در راس آن است و جنگ نسل کشی غزه تبارز این وضعیت است. وضعیت زنان افغانستان یکی از تبارزات تشدید تضادهای دنیا است. تشدید تضادها نیاز دارد که توسط خشونت حل شود، مانند جنگ روسیه علیه اوکراین و جواب ناتو به آن. مرتبا تلاش می کنند این روند را کنترل کنند، اما دینامیک های نظام سرمایه داری جهانی مرتبا آن را به مرحله ای می رساند که کنترلش برای امپریالیست ها هم ممکن نیست. وضعیت زنان افغانستان و دیگر تحولات مانند جنگ نسلی کشی اسراییل در غزه و تلاش های مستاصلانه جمهوری اسلامی ایران برای حفظ تعادل اش در چنین چارچوب کلانی رخ می دهد. تحلیل از این صحنه پیچیده و لایه های درهم تنیده آن، نیازمند داشتن هسته ای از کمونیست های انقلابی است که مرتبا با استفاده از علم کمونیسم نوین صحنه را تحلیل کنند و برای توده های مردم تشریح کنند و طبق آن عمل امروز را در جهت تدارک برای انجام انقلاب پیش ببرند. هدف از علم، پیش بینی نیست. بلکه فهمیدن ماهیت جامعه و صحنه سیاسی در هر مقطع و در این پرتو ترسیم مسیر پیشروی به سمت انقلاب کمونیستی است. صحنه سیاسی در جهان و در هر کشور مرتباً تغییر می کند و نیروهای سیاسی هم مرتباً تغییر سیاست می دهند و درهم ترکیب شده یا از هم جدا می شوند. پولاریزاسیون سیاسی را که حول فصل جدید «دوحه» شکل گرفته باید برهم زد. ما نباید به دنبال اکثریت شدن باشیم. بلکه باید اقلیتی را سازمان دهیم که ماتریالیست است. داشتن قطب نمای علمی کمونیسم نوین برای مقابله با سیاست ها و مسیرهای ارتجاعی و امپریالیستی و باز کردن مسیر حقیقتا رهایی بخش، تعیین کننده است. بر همین مبناست که باید راه دیگری، راه جنبشی برای انقلاب را بسازیم.

قیام علیه دنیای کهنه بر حق و ساختن دنیای نو ضروری است. از خاورمیانه تا قلب آمریکا، مردم به نهضت های انقلابی نیاز دارند که جوانان به ویژه زنان انترناسیونالیست با علم کمونیسم نوین در رهبری آن قرار گرفته باشند. لازم است تلاش و مبارزه ما به آن جا برسد که مردم سرانجام خود را از حصارهایی خلاص کنند که مانع خیزش شان علیه ستمگران می شود. این چیزی است که به رهبران استراتژیک انقلاب نیاز دارد. رهبرانی با دانش و روش علمی و نگاه استراتژیک به انقلاب تا بر شمار زیادی از مردم اثر بگذارند و مبارزات آن ها را به سوی هدف یک انقلاب واقعی پیش ببرند.

«شمار کسانی که کمونیسم را رد کرده اند، بیش از اندازه زیاد است؛ اغلب این ها بدون این که به طور جدی به آن بپردازند آن را رد کرده اند و یا این که اصلا حاضر نشده اند به آن نگاهی جدی کنند. علت این امر در جهل و تعصبی نهفته است که منبع نهایی اش تحریفاتی است که حافظان نظم کنونی بی وقفه اشاعه داده اند و این تحریفات فقط به تقویت نظم موجودِ به شدت ستمگرانه خدمت کرده است. …و این کار، آسیب بزرگی به بشریت وارد می کند: امتناع از به کار بردن رویکردی صادقانه و علمی و به جای آن به کار بردن ضد آن در مورد کمونیسم و تاریخ واقعی جنبش کمونیستی و تکامل کمونیسم نوین، یعنی بستن درها به روی تنها آلترناتیو واقعی در مقابل سیستم حقیقتا درنده سرمایه داری- امپریالیسم؛ بستن در به روی تنها آلترناتیو معتبری که منافع اساسی توده های بشریت و در نهایت کل بشریت و آینده ای را نمایندگی می کند که ارزش زیستن دارد.» (آواکیان. بیانیه به مناسبت سال ۲۰۲۱، سالی جدید، نیاز اضطراری به جهانی که بتیادا متفاوت است: برای رهایی تمام بشریت)

مهم نیست امپریالیست ها چند بار طالبان را بردند و آوردند. اتحاد با ارتجاعی ترین قشرهای حاکم در کشورهای تحت سلطه، مخالف اصول و کارکردهای امپریالیسم نیست. به خاطر بربریت فوق العاده طالبان نباید امپریالیسم آمریکا را که سازمانده فصل جدیدی از «دوحه» با طالبان است در درجه دوم قرار داد. جریانی مثل طالبان یا نیروهای جهادی اسلام گرای پیش از طالبان، بازیگران بومی بر یک صحنه کلان جهانی هستند که نظام سرمایه داری امپریالیستی بر آن حاکم است . در خاورمیانه، هنوز دو قطبیِ بنیادگرایی اسلامی یا امپریالیسم برهم نخورده است. اما پایه های مادی برهم زدن آن هر روز بیشتر از قبل مهیا و پخته می شود. این نظام جهانی، یکپارچه نیست و خودش شاریده و مملو از رقابت های کلان میان قدرت های امپریالیستی مختلف است که امروز به ویژه میان آمریکا با روسیه و چین جریان دارد. اگر توده های مردم این صحنه پیچیده را درک کنند، ثبات فکر و ثبات قدم، جای حس عجز در مقابل اوضاع پیچیده را می گیرد و در مقابل گوشت دم توپ بنیادگرایان یا خادمان امپریالیست ها شدن، مقاومت خواهند کرد و به جای آن جذب راه رهایی بخش انقلاب کمونیستی خواهند شد.

[۱] https://www.dw.com/fa-af/طالبان-در-مذاکرات-دوحه-به-میزبانی-سازمان-ملل-شرکت-می-کنیم/a-69378399

[۲] آیت الله آنتونی بلینکن و تشکیل شورای فقها در افغانستان. ستاره مهری. نشریه آتش شماره ۱۱۳. فروردین ۱۴۰۰

[۳] جناحی از بورژوازی و هیئت حاکمه امپریالیسم آمریکا، در قامت رژیم بوش و نئومحافظه کاران طرفدارش، با دو هدف ابتدا به افغانستان و بعد به عراق لشکر کشیدند. یکم، نابودی نیروهای اسلامگرای در حال رویش و گسترش در سراسر خاورمیانه، شمال آفریقا و دیگر نقاط جهان. جورج بوش خاورمیانه را به مرداب پشه خیزی تشبیه کرد که باید خشکانده می شد. امپریالیسم آمریکا که به مدت یک دهه از ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۸ به حمایت و تقویت و تسلیح گروه های مختلف اسلامگرا در افغانستان علیه ارتش اشغالگر امپریالیسم شوروی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) پرداخته بود از اواسط دهۀ ۱۹۹۰ با معضل تهاجم اسلامگرایان به منافع و رژیم های وابسته به خودش در منطقه و حتی در قلب نیویورک مواجه شده بود. دوم، امپریالیسم آمریکا پس از جنگ جهانی دوم خود را به عنوان قدرت امپریالیستی شماره یک جهان مطرح کرد و به هماوردی با شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶)، چین سوسیالیستی (۱۹۷۶-۱۹۴۹) و بعدها شوروی سوسیال-امپریالیست (سوسیالیست در نام، امپریالیست در عمل) پرداخت. آن ها نظم جهانی و روابط و مناسبات ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیکی را بنا نهادند که در مسیر خدمت به سلطه شان به عنوان قدرت شماره اول جهان سرمایه داری امپریالیستی بود. اما این موقعیت و جایگاه از سال های دهۀ ۱۹۷۰ به بعد با یک شیبِ نزولی مواجه شد. آمریکا با فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ تلاش کرد از خلأ به وجود آمده در توازن قوای امپریالیستیِ جهانی استفاده کرده و موقعیت خود را در منطقۀ استراتژیک خاورمیانه تثبیت و تحکیم کند. در این راستا تلاش کرد رژیم های مخالف منافع استراتژیکش در منطقه، به ویژه رژیم های بعث عراق و سوریه و جمهوری اسلامی ایران را با تغییر و جنگ یا فشار، از پیش پا بردارد و یا به کمپ خود بکشاند. این طرحی بود که «طرح خاورمیانه بزرگ» نام گرفت.

مجاهدین و آلترناتیوشان برای آیندۀ ایران

سیامند

در آغاز این سلسله نقدها، در شماره ۱۴۸ از نشریه آتش گفتیم، در  چند شماره راجع به ماهیت جهان بینی و استراتژی سیاسی و برنامه اجتماعی سازمان مجاهدین خلق خواهیم نوشت. در بخش اول و دوم به جهان بینی دینی مجاهدین در تقابل با شیوۀ تفکر علمی پرداختیم. در بخش سوم، در مورد تبارز و کاربست جهان بینی دینی مجاهدین در تولید تفکر پدرسالاری سنتی و ستم بر زن نوشتیم. در این بخش پایانی، نگاهی می کنیم به برنامه سیاسی و اجتماعی مجاهدین و آلترناتیو شان برای ایجاد دولتی در  چارچوبه های نظام سرمایه داری. وجه سلبی این «آلترناتیو» امروزه با شعار «نه شاه، نه شیخ» و  وجه ایجابی اش با شعار «جمهوری ی دموکراتیک» مندرج در برنامه ده ماده ای بیان می شود  و کلیت این برنامه، ایجاد ائتلاف های سیاسی بسیار مشخصی را  در صحنه داخلی و بین المللی را مد نظر دارد.

 

برنامه سیاسی و اجتماعی هر نیروی سیاسی مدعیِ «اپوزیسیون» یا مخالفت با نظام سیاسی ایدئولوژیک و اقتصادی اجتماعی حاکم است، باید مورد برررسی قرار بگیرد تا معلوم شود آیا واقعاً اپوزیسیون است و سخنگو و حزب چه طبقه ای است. زیرا نقد آن چه هست و تثبیت آن چه باید جای آن را بگیرد، یک نزاع طبقاتی است.  تجربۀ هولناک تبدیل قیام و مبارزه ضد سلطنتی در سال ۱۳۵۷ به ضد انقلاب دینمدار فاشیست نیز بر اهمیت چنین رویکردی پرتو می افکند. سوال این جاست که آیا مانند تغییر سال ۱۳۵۷ یک رژیم ارتجاعی دیگر، با سبک و سیاقی دیگر، به قدرت خواهد رسید و چرخۀ ویرانگرِ سیستم سرمایه داری تداوم خواهد یافت؟ یا یک تغییر واقعا انقلابی حاکم شده و به نوبۀ خود، محرک بلند شدن موج جدیدی از جنبش های رهایی بخش ضد سرمایه داری امپریالیستی و انقلاب های کمونیستی در جهان خواهد شد؟ برای کدام راه باید جنگید؟ نبرد بر سر آیندۀ ایران از این زاویه برای همه کسانی که خواهان  جامعه ای بنیاداً متفاوت هستند، اهمیت دارد. تاثیرات وقایع ایران نه فقط در منطقه خاورمیانه بلکه در جهان مهم است. به همان نسبت، نیروهای سیاسی بورژوایی و قدرت های امپریالیستی فعالانه وارد صحنه شده اند تا آلترناتیوهای ارتجاعی خود را تحمیل کنند. یکی از نیروهایی که مورد حمایت جناح های قدرتمندی از امپریالیسم آمریکا است، سازمان  مجاهدین خلق ایران است و سازمان مجاهدین، علیرغم این که ضربات مهلکی از این رابطه خورده است اما بر این مسیر پافشاری کرده است.

بررسی اسناد و مدارک رسمی سازمان مجاهدین خلق ایران (مجاهدین) و شورای ملی مقاومت شان طی چهل سال گذشته (و خاصا از زمان تاسیس در دهه چهل خورشیدی) حاکی از بازآرایی  های چشمگیری در بیان برنامه   سیاسی و اجتماعی شان برای آینده ایران بوده است که می توان شکل موجز آن را در برنامه ده ماده ای مریم رجوی که به عنوان آلترناتیو ارائه شده است  مشاهده کرد. نکته قابل توجه در این برنامه تغییر جمهوری دموکراتیک اسلامی به فقط جمهوری دموکراتیک است. باید اضافه کرد که آنها در ده سال گذشته، به طور ضمنی کلمه اسلامی را از این جمهوری حذف کرده اند. در هر حال، تا جایی که ما می دانیم مجاهدین نقدی بر محتوای «جمهوری دموکراتیک اسلامی» و علت تغییر به سمت «جمهوری دموکراتیک»  ارائه نکرده اند. طبعا بعد از چهل و پنج سال تجربه حکومت دین مدار سرمایه داری (جمهوری اسلامی ایران) که در چهارچوب جهان امپریالیستی به حیاتش ادامه می دهد و امروز در صحنه بین المللی خاصا در خاورمیانه در تضاد با امپریالیست ها قرار دارد، حذف کلمه «اسلامی»در جمهوری مجاهدین برای آلترناتیو شدن و خوشایند آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپایی دور از انتظار نیست و مصلحت جویانه است. آنها باید بگویند که با چه تفکری حتا مقام ریاست جمهوری دموکراتیک اسلامی را حتا قبل از این که چنین چیز به وجود آید تعیین می کردند. مصوبه    شورای ملی مقاومت در ۶ شهریور ۱۳۷۲ ماده ۷ اصلاحی  می گوید: «مقام ریاست جمهوری  دموکراتیک اسلامی به عهده خانم مریم رجوی خواهد بود…». و در سال ۱۴۰۰ می نویسند، «شورای ملی مقاومت ایران در چهل سال گذشته امتحان آزادی و استقلال و آزمایش ماندگاری و توانمندی داده و در تاریخ معاصر ایران، نقشی بی همتا دارد و جایگزین این رژیم برای استقرار یک جمهوری دموکراتیک است.» ( سخنرانی ۱۹ تیرماه ۱۴۰۰: رژیم آخوندی در بن بست سرنگونی آلترناتیو دموکراتیک بسوی پیروزی.)

از آنجایی که خصلت آلترناتیو هر جریان سیاسی را نوع روابط سیاسی و اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی  ای که برقرار خواهد  کرد تعیین می کند. طبعا برنامه ده ماده ای مجاهدین/شورای  ملی مقاومت از این قاعده مستثنی نیست. دولت آیندۀ آلترناتیو چه روابط روبنایی را برقرار خواهد کرد؟ به عبارت دیگر ماموریت اساسی قانون و اعمال آن قانون چیست؛ نهادهای گوناگون حاکمیت چه سیادت طبقاتی را اعمال خواهند کرد و راه را برای استقرار چه شیوه تولیدی در زیربنای اقتصادی باز خواهند کرد؟ با استثمار و ستم های اجتماعی چه خواهند کرد؟ با دنیا بر مبنای کدام منافع طبقاتی و تقویت آن، کدام شیوه تولیدی و تقویت آن رابطه برقرار خواهند کرد؟ آیا مردم حق و آزادی و دموکراسی برای الغای مالکیت  خصوصی بر ابزار تولید را خواهند داشت؟

مفاهیمی مانند آزادی و دموکراسی، برابری، حقوق بشر، اصل «تساهل»  و «حکومت مردم بر مردم» و انتخابات (البته شورای ملی مقاومت پیشاپیش رئیس جمهور را انتخاب کرده است) بدون روشن کردن محتوایشان در رابطه با شکاف های طبقاتی و جنسیتی و ملی که جامعه ما و دنیا را مشخص می کند بی معنی و فریبکارانه است.  امروزه سلطه این طبقه سرمایه دار در شکلی جهانی شده سیستم امپریالیسم جهانی را بوجود آورده که چنگال های خونینش را در سراسر جهان فرو برده و از بشریت مافوق سود را بیرون می کشد. پنهان کردن واقعیت حاکمیت طبقه سرمایه دار با تکرار واژه های مبهم «حاکمیت مردم» با قصد و آگاهانه است. مریم رجوی آگاهانه در ماده اول برنامه ده ماده ایش تلاش می کند سلطه طبقاتی بورژوازی خارج از قدرت سیاسی و در واقع روابط ستم و استثمار را با مقوله «حاکمیت مردم در یک جمهوری با رای آزاد و کثرت گرا» پنهان کند. 

مریم رجوی در اجلاس سه روزه شورای ملی مقاومت در ۷ مرداد ۱۳۹۹ می گوید: «قانون اساسی ما آزادی، دموکراسی و برابری است. ما در پی بنای یک جامعه آزاد و دموکراتیک هستیم.» اینها یعنی شیره بر سر خلائق مالیدن و هیچ! چون هر قانون اساسی، بیان ساختار حقوقی روابط اقتصادی یعنی شیوه تولیدی معین و روابط اجتماعی منطبق بر آن و افکار و فرهنگ تقویت کننده آن و به یک کلام منافع طبقه حاکم و در خدمت آن است.

مضافا، دموکراسی و دیکتاتوری غیر قابل جدا کردن هستند و دو قلوهای به هم چسبیده هستند. تنها می توان از دموکراسی/دیکتاتوری های متفاوت –بورژوایی یا پرولتری سخن گفت. باید جمله هشدار دهنده باب آواکیان را تاکید کنیم: در دنیایی که عمیقا با گسل ها و شکاف های طبقاتی مواجه هستیم حرف زدن از «دموکراسی» بدون حرف زدن از ماهیت طبقاتی دموکراسی مورد نظر و این که در خدمت چه کسانی است، بی معنی و مزخرف است. تا زمانی که جامعه به طبقات تقسیم شده نمی توان دموکراسی برای همه داشت. به قول او: «سوال این است، کدام طبقه حکومت خواهد کرد و آیا حاکمیت و نظام دموکراسی آن به تداوم شرایط تقسیم طبقاتی و روابطه استثماری، ستم و نابرابری منطبق بر آن خدمت خواهد کرد و یا به روند محو آن.»

مریم رجوی در ماده چهارم برنامه حکومتی آینده شان از جدایی دین و دولت و آزادی ادیان و مذاهب حرف می زند. سازمانی که رهبران و اعضای سازمانی اش کاملا دین مدار هستند، به سختی بتوانند دولتی جدا از دین به وجود آورند. واقعیت این است که اسلام یا هر دین دیگری ورای هر خوانش و تفسیری یک ایدئولوژی تاریخی- طبقاتی است و جهت گیری طبقاتی و برنامه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی معینی را در خود حمل می کند. اسلام، ایدئولوژی طبقات استثمارگر است و مانند هر دین دیگری، روبنای فرهنگی و اخلاقی روابط تولیدی و اجتماعی تبعیض آمیز و استثماری از زمان بوجود آمدنش تا حال بوده است.

جدا از هر تفسیر و تعبیری، در مرکز جهان بینی، ایدئولوژی و اخلاقیات اسلامی این خصلت های ارتجاعی، خرافی، استثماری و زن ستیزانه نهفته است و دولت های اسلامی از ظهور اسلام تا جمهوری اسلامی ایران، طالبان، القاعده، داعش و حزب عدالت و توسعه ترکیه و مجاهدین و دیگر برندهای اسلامی با وجود تمام تفاوت هایشان، این ماهیت و هسته مستحکم را حمل می کنند.

مجاهدین نوید چه جامعه ای را می دهند؟

بسیاری از روشنفکران ایران در اواخر دهۀ ۱۳۴۰ و دهۀ ۱۳۵۰ به اشتباه و در عصری که شرایط تاریخی «اصلاح دین» کاملا به سر آمده و امری مربوط به گذشته شده بود، در دین به دنبال منبعی برای مبارزه با استبداد رژیم شاه و امپریالیسم و عدالت اجتماعی بودند. بنیان گذاران مجاهدین و جریان موسوم به «ملی مذهبی» نیز از آن دسته بودند. این مصادف شد با شکل گیری اوضاع خاصی در جهان در پنجاه سال گذشته که به ویژه، با به شکست کشیده شدن انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم و ورشکسته از آب درآمدن جنبش های ملی گرا و گسترش نفوذ بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه رقم خورد. اما آن سازمان مجاهدین اولیه و این چیزی که امروز در مقابلمان است تفاوت ماهوی سیاسی موجود است.

برخلاف تصویری که نیروهای مانند پهلوی و مجاهدین از جنگ های خاورمیانه می دهند فقط نیروهای بنیادگرای اسلامی نیستند که چنین شرایطی را برای مردم بوجود آورده است بلکه پایه و اساس این جنگ ها نیروهای امپریالیستی خاصا آمریکاست که این جنایات را می آفریند. کافی است نگاهی به جنایت ها و کشتار مردم غزه و فلسطین بیاندازیم. مجاهدین و شورای ملی مقاومت هیچ موضعی علیه نسل کشی اسراییل و آمریکا در غزه ندارند. زیرا، از متحدان جریان فاشیست های مسیحی حزب جمهوریخواه آمریکا و تحت حمایت آنها هستند. افرادی مانند مایک پنس معاون ریاست جمهوری آمریکا در دوره ترامپ، یکی از نمایندگان و سخن گویان با نفوذ بنیادگراهای مسیحی در هیئت حاکمه آمریکا است که هدفش تغییر بنیادین قانون اساسی آمریکا برمبنای دیدگاه مسیحیت آوانگلیش است. هرچند امروز مایک پنس طرفدار ریاست جمهوری ترامپ نیست اما جنبش فاشیستی مسیحی که او از رهبرانش بوده است، ترامپ را «فرستاده خدا» می داند. میان این فاشیسم و شدت گرفتن ستم پدر/مردسالاری علیه زنان در آمریکا ارتباط مستقیم وجود دارد. با گسترش نفوذ این فاشیست ها، حتا در مراکز آموزشی دین  گرایی بر مبنای نص صریح انجیل در مقابل آموزش علم برخاسته است. در روز ۲۰ ژوئن ۲۰۲۴ ایالت لویزیانا در آمریکا قانونی را تصویب کرد که به موجب آن «ده فرمان» (فهرستی از دستورات دینی) دین  باید بر سر درِ  همه مدارس نوشته شود که خصلتش ضد زن، پدرسالارانه، ضد علم، ضد آزادی در مذهب است. این اوضاع در حال شکل گیری در کشوری است که حداقل از بعد از جنگ جهانی دوم به این سو یعنی در هشتاد سال گذشته قدرتمندترین و شرورترین قدرت امپریالیستی جهان بوده است.

مریم رجوی برای مایک پنس و جولیانی و دیگر مقامات فاشیست آمریکایی فرش قرمز پهن می کند و می گوید: «اسلام ما، استبداد و زن ستیزی را رد می کند. حقوق ملیت های تحت ستم را نادیده نمی گیرد. ما راه مسیح و راه موسی و راه محمد را جدا نمی دانیم. این آلترناتیو با برافراشتن پرچم جدایی دین و دولت، هم راه حل ایران به سوی دموکراسی و هم آنتی تز پدیده شوم بنیادگرایی اسلامی در کل منطقه است.» در همین کلام مختصر می توان دید که مخالفت مریم رجوی با «استبداد و زن ستیزی» همانقدر توخالی است که ادعاهای مایک پنس در مورد «سکولاریسم». البته رجوی درست می گوید که «راه مسیح و راه موسی و راه محمد» جدا نیست؛ همه ادیان ابراهیمی، ادیان پدرسالار و اشباع شده از روابط برتری مرد بر زن و کمتر از انسان دانستن زن هستند و به طرز عریان و خشونت بار بر ضرورت تسلیم زنان به مردان، سلطۀ پدر و شوهر و هر نرینه ای بر جنس مونث در خانواده و طایفه و جامعه، تاکید می ‏کنند. با این وصف، رژیم های دینمدار مدرن که در راس یک نظام سرمایه داری نشسته اند و آن را اداره می کنند، مانند جمهوری اسلامی ایران، کیفیتا با رژیم های دینمدار عصر ماقبل سرمایه داری متفاوت اند و همان اصول عهد کهنه را در امتزاج با ابزار مدرن عصر سرمایه داری، از جمله ابزار فکری عقل مدار (راسیونال) و متعارف و حتا «مقبول» و «مطلوب» جلوه دادن اصول اجتماعی فاشیستی، تبدیل به ماشین دهشتناکی کرده اند. همۀ جریان های بنیادگرای دینی در جهان اعم از اسلامی و مسیحی و یهودی و هندو و غیره با تمام تفاوت ها دارای وجه اشتراک معرفت شناختی و سیاسی بسیار مهمی هستند: همه شان ضد علم اند و همه شان دین گرایی را عامل عمده در منسجم نگاه داشتن جوامع تحت سلطه شان می دانند.

طی خیزش ژینا، مجاهدین و متحدینشان با شعار «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر» سعی کردند صف آرایی همه با همی ولی علیه سلطنت طلبان را ایجاد کنند. این شعار برای کسانی که مخالف رژیم و سلطنت طلبان بودند خوشایند بود، حتی برخی نیروهای چپ با این شعار همراهی کردند. اما همانطور که در ابتدا گفتیم، «آلترناتیو» مجاهدین در چارچوب های نظام سرمایه داری حاکم بر جهان است و از این نظر وجه اشتراک زیربنایی و اساسی با نظام جمهوری اسلامی دارد که هرگز نه می خواست و نه می توانست از این نظام جهانی گسست کند. هر «آلترناتیوی» که مبتنی بر شیوه تولید سرمایه داری و در چارچوب نظام جهانی سرمایه داری باشد، بی تردید شاهد شورش های نفت و آب و نان و محیط زیست و و زنان و هنرمندان منتقد و دانشجویان انقلابی و کارگران اعتصابی خواهد بود و برای حفظ حاکمیت اش دست به سرکوب خواهد زد. اگر نمونه تجربی لازم است: همان شاه و شیخ. بازهم زمین خواری و جنگل خواری و کوه خواری و   … دزدی و اختلاس و مافیابازی برای غارت ته مانده های جیب مردم خواهد بود. بازهم زاغه نشینی، بیکاری، تن فروشی نمادهای سقوط به زیر خط فقر جمعی خواهند بود. و «دولت سکولار» مجاهدین برای سرکوب فقرا، به جای توسل به توجیهات شرعی از توجیهات عقلانی استفاده خواهد کرد. بازهم اقتصاد معتاد به تزریق مالی از سوی مراکز مالی نظام امپریالیستی و معتاد به تحت الحمایه بودن این یا آن قدرت امپریالیستی و کاملا معتاد به سرکوب داخلی خواهد بود که سرجمع آنها می شود یک رژیم ارتجاعی تحت سلطه – شاید بدون تحجر و بیرحمی تئوکراتیک اسلامی در مناسبات با هشتاد و اندی جمعیت این کشور. بازهم انباشت ثروت در دست اقلیتی انگلی به نام سرمایه دار یا کارآفرین یا توسعه گر و انباشت بی انتهای فقر در طرف دیگر. اینها گمانه زنی نیست. بلکه منطبق بر دینامیک های سیستم سرمایه داری است و شکل گیری قشرهای مختلف طبقه سرمایه دار و سیاست های دولت این طبقه تابعی از این دینامیک ها هستند.  

سخن پایانی

جمهوری اسلامی، حکومت قشر آخوند نیست که با کنار زدن این قشر جامعه ما از رنج و فلاکت های عدیده رها شود. ما با یک نظام (سیستم) طرف هستیم و نه با حکومتِ افرادی با طرز فکری خاص و مشتی دزد و بی کفایت. البته که اینان طرز فکر خاص ارتجاعی یعنی اسلام گرایی فاشیستی دارند و البته که دزد و بی کفایت اند. اما، مهمتر از این، آنها مجریان و مدیران نظام سرمایه داری در ایران هستند که خود وابسته به نظام سرمایه داری امپریالیستی جهانی است. طبقه سرمایه دار حاکم در ایران که بر صنعت، کشاورزی، تجارت، بانک داری و غیره سلطه دارد، و رژیمِ حامی منافع این طبقه که امروز به شکل جمهوری اسلامی است، بدون این که تابع کارکردها و قوای محرکه نظام جهانی سرمایه داری باشد، نمی تواند وجود خارجی داشه باشد. از این واقعیت فقط یک نتیجه گیری صحیح در مورد آلترناتیو واقعا رهایی بخش و نه ارتجاعی و پوسیده کرد: سرنگونی جمهوری اسلامی باید به سرنگونی نظام اقتصاد اجتماعی سرمایه داری و قطع وابستگی ساختاری و نظام مند اقتصاد و جامعه ایران به امپریالیست ها – چه امپریالیست های آمریکایی و اروپایی یا امپریالیست های چینی و روسی – گره بخورد. تجربه هولناک جمهوری اسلامی در رابطه با «آلترناتیو» مجاهدین هم مصداق دارد. زیرا «آلترناتیو» اینان نیز حفظ همان روابط اقتصادی-اجتماعی کهنه است در شکلی دیگر و زمانی که روابط کهنه ریشه کن نمی شوند، در دوره ای دیگر در ترکیب با شرایط کلی و جهانی دیگر، تبدیل به هیولایی غیر قابل تصور می شوند.

آلترناتیو واقعی فقط یک چیز می تواند باشد: سرنگونی این رژیم و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین ایران از طریق انقلاب کمونیستی که مختصات آن در طرح «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» به تفصیل آمده و چشم انداز و راه رسیدن به آن در «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی» و «استراتژی راه انقلاب در ایران» تجسم یافته است.

 

پانویس:

۱- مجاهدین خلق در تابستان سال ۱۳۵۰ در صدد برهم زدن جشن های پرخرج و افراطی ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی بودند که اکثریت رهبری آن دستگیر شدند و در بهمن ماه همان سال محاکمه شدند. بسیاری از رهبران آن به دفاع از مواضع خود در دادگاه های نظامی پهلوی پرداختند. مسعود رجوی در این دادگاه دفاعیاتش بیشتر بر روی سیاست های خارجی رژیم متمرکز بود. رجوی بحث ش را با این شروع کرد که بیشتر مشکلات جهان توسط امپریالیسم ایجاد شده، کشورهای تحت سلطه، توسط شرکت های چند ملیتی و بانک های غربی استثمار شده و آمریکا رژیم های دست نشانده خود را در ویتنام، عربستان، اردن و ایران بوجود آورده است… امپریالیسم آمریکا، بدون تردید دشمن اصلی ایران است اولا به خاطر کودتای ۲۸ مرداد و ساقط کردن مصدق و ثانیا به خاطر مسلح ساختن رژیم خونخوار که جنایت ۱۵ خرداد را مرتکب شده است. و در نتیجه گیری تاکید کرد که اکنون هدف اصلی آزاد کردن ساختن ایران است از سلطه امپریالیسم آمریکا. (به نقل از کتاب، اسلام رادیکال، مجاهدین خلق. اروند آبراهامیان ص ۶۲ و ۶۵).