نشریه «آتش» شماره ۱۳۷- فروردین ماه ۱۴۰۲​

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶۱ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۳۷- فروردین ماه ۱۴۰۲

قرارداد چینیِ «ایران-عربستان» و نظام فرمانروایی جدید در خاورمیانه!

قرارداد ایران و عربستان که توسط چین دیکته شده است، ابعاد و پیامدهایی ورای ایران و عربستان دارد. در واقع، گشودن فصل جدیدی از حرکت تهاجمی امپریالیسم چین برای گسترش نفوذ سیاسی و اقتصادی اش در خاورمیانه، در رقابت با امپریالیسم آمریکا به عنوان امپریالیستِ مسلط در این منطقه است. جمهوری اسلامی مجبور به تبعیت از این حرکت است، زیرا بقایش وابسته به چین است.  

در همان روزی که نمایندگان ایران و عربستان با وساطت وزیر امور خارجه چین، این قرارداد را در پکن امضاء میکردند، شی جین پینگ (واپسین قصابی که ادارۀ سیستم سرمایه داری- امپریالیستی چین را عهده دار است) در «کنگره ملی خلق» که نهاد قانونگذار چین است، گفت: «چین نقش فعالی در رفرم و توسعه نظام فرمانروایی جهان بازی خواهد کرد و سهم خود را در ساختن یک اقتصاد باز جهانی ادا کرده و سیاست «ابتکار توسعه جهانی» Global Development Initiative و «ابتکار امنیت جهانی»Global Security Initiative را اجرایی خواهد کرد و ثبات و انرژی مثبتی به توسعه صلح آمیز جهان تزریق خواهد کرد.»(۱)

اهمیت این قرارداد چنان است که حتی کسینجر گفت: «من آن را تغییری اساسی در وضعیت استراتژیک خاورمیانه می‌دانم»(۲)  گام بعدی چین در ایجاد جهان «چند قطبی» که فقط زیر سلطه امپریالیسم آمریکا نباشد، سفر شی جین پینگ به روسیه برای «هماهنگی با روسیه» بود.(۳)

واقعیت چیست و چه اتفاقی دارد می افتد؟

چرا چین مجبور است دست به گسترش بزند؟ قوای محرکه زیربنایی که موجب تغییرات فاحش در اوضاع و جا به جایی های بزرگ در ساختارهای اقتصادی و سیاسی می شود و حیات میلیاردها انسان را دستخوش بی ثباتی می کند، چیست؟ هیچکس بهتر از باب آواکیان این حقیقت پایه ای را بیان نمی کند:  

ما تحت سیستمی که سیستم سرمایه داری-امپریالیستی است زندگی می کنیم (سرمایه داری یک سیستم اقتصادی و سیاسیِ مبتنی بر استثمار و ستم است و امپریالیسم به ماهیت جهانی این سیستم اشاره دارد). این سیستم مسبب رنج های هولناک برای مردم سراسر جهان و تهدید روزافزونی برای موجودیت خودِ نوع بشراست. این سیستم تحت سلطۀ شرکت ها، بانک ها و سایر نهادهای مالی سرمایه داری است که مقادیر عظیمی پول را کنترل می‏کنند. کلیت این سیستم مبتنی است بر استثمار … میلیاردها نفر – از جمله تعداد عظیمی از کودکان در سراسر جهان. سرمایه داران در رقابت بی امان و نابودکننده با یکدیگر قفل شده اند و این رقابت آنها را به سمت نفوذ به تمامی نقاط جهان، به ویژه کشورهای فقیرتر، به منظور استثمار وحشیانه تر مردم سوق می دهد و شمار عظیمی از مردم را به بیرون از اقتصاد معمول («رسمی») پرت می کند. … این سیستم جنگ به راه می اندازد: جنگ هایی برای فتح ملت ها و مردم، جنگ هایی برای کنترل بخش های کلیدی جهان، و حتی به طور بالقوه جنگ هایی بین کشورهای سرمایه دار-امپریالیست که مسلح به سلاح هسته ای هستند. آنها، به منظورتعیین قدرتمندترین ستمگر در جهان به جنگ رانده می شوند … تمامی این ها واقعیت هستند، و کسی نمی تواند از آن فرار کند. یا ما این واقعیت را به شکلی رادیکال و ریشه ای، در مسیری مثبت، تغییر می دهیم و یا اینکه همه چیز در مسیری منفی تغییر خواهد کرد. … مهم نیست که سیاستمداران چه وعده هایی می دهند- و مهم نیست که مردم چه طرح هایی را برای «عادلانه» تر یا «برابر» تر کردن اوضاع تحت این سیستم، مطرح می کنند- هیچ یک نمی توانند ماهیت پایه ای سیستم و طریقی که این سیستم بنا است در آن حرکت کند را تغییر دهند؛ درست به خاطر ماهیتی که سیستم دارد. … تنها یک انقلاب، یک انقلابی واقعی با هدفِ نابود کردن و برچیدن نهادهای رسمی خشونت و قدرت، و ایجاد سیستم اقتصادی و سیاسی بنیادا متفاوت، با هدف محو استثمار و ستم، می تواند وضعیت کنونی را به طریقی تغییر دهد که حقیقتا به سود توده های مردم و تمام بشریت باشد.» (آواکیان. دوران نادری که انقلاب را ممکن می کند فرارسیده است؛ چرا و چگونه این فرصت نادر را در درست بگیریم؟ ژوییه ۲۰۲۱)

قوای محرکه اساسی تهاجم ژئوپلتیک و ژئواکونومیک چین

ابتدا باید یک حقیقت بنیادین و اساسی را در مورد چین بدانیم: چین از انقلاب ۱۹۴۹ تا سال ۱۹۷۶ یک کشور سوسیالیستی بود، اما سوسیالیسم در این کشور سرنگون و سرمایه داری در آنجا احیاء شد. دولت کنونی، ۴۸ سال پیش، پس از مرگ مائو و از طریق کودتای خشونت بار علیه کمونیست ها و احیای سرمایه داری (با کمک امپریالیسم آمریکا) شکل گرفت. این دولت هنوز از برچسب «سوسیالیست» و «کمونیست» استفاده می کند. اما در واقع، نمایندۀ یک طبقه استثمارگر امپریالیست بی رحم است که مانند هر قدرت سرمایه داری- امپریالیستی، درگیر رقابت های اقتصادی و نظامی با امپریالیست های دیگر برای گسترش میدان استثمار و غارت خود در سه قاره آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین است.(۴)  

چین نسبت به امپریالیست های آمریکا و اروپا و روسیه و ژاپن، در کلوپ سرمایه داران امپریالیست، «تازه وارد» است و لاجرم نیازمند رقابت و گسترش در جهان. در نتیجه با وجود آنکه عروج امپریالیستی اش مدیون شراکت آن با امپریالیسم آمریکا است، اما زیر فشار دینامیکِ «گسترش بیاب یا بمیرِ» سرمایه داری، مجبور است در نقاط مختلف دنیا، به ویژه در کشورهای «جنوب جهانی»، قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی آمریکا را به چالش بکشد و در مناطق تحت نفوذ امپریالیست های قدیمی، نفوذ کند. این اجبار از جبر بنیادین سرمایه به گسترش آنارشیک و رقابت نشئت می گیرد. این همان چیزی است که در بالا از باب آواکیان نقل کردیم: «سرمایه داران در رقابت بی امان و نابودکننده با یکدیگر قفل شده اند و این رقابت آنها را به سمت نفوذ به تمامی نقاط جهان، به ویژه کشورهای فقیرتر، به منظور استثمار وحشیانه تر مردم سوق می دهد و شمار عظیمی از مردم را به بیرون از اقتصاد معمول («رسمی») پرت می کند».

 سرمایه داری امپریالیستیِ چین از طریق نابودیِ اقتصاد سوسیالیستی در شهر و روستا و ایجاد بزرگترین لشگر کارگر ارزان برای سرمایه های امپریالیستی جهان، در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ رشد کرد. حفظ نام «سوسیالیسم» توسط این دولت سرمایه داری سیاست ریاکارانه و مهمی برای مشروعیت بخشی به احیای استثمار و ستم جنسیتی و ملی و گسترش شکاف طبقاتی در داخل چین و چپاول امپریالیستی آن در ماورای مرزهایش بوده است. نفوذ اقتصادی چین در کشورهای آفریقایی یادآور چپاول و قساوت کمپانی های استعمار فرانسه و بلژیک در قرن نوزدهم در این قاره است. در اواسط دهه ۱۹۹۰ (اواخر دهه ۱۳۷۰) بسیاری از آفریقایی ها فکر می کردند سرمایه گذاری کمپانی های چینی در این قاره باعث شُل شدن بند اسارت مراکز مالی نظام سرمایه داری جهانی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی بر اقتصاد این کشورها خواهد شد. ورود چین به عرصه سرمایه گذاری در آفریقا، نه تنها این «بند لعنت» را شُل تر نکرد بلکه آن را هرچه محکمتر کرد. به این ترتیب «معجزه چینی» تبدیل به «طاعون چینی» شد. چین برای تثبیت جای پای خود، قشرهای مافیایی و فاسد و بی رحمی را در میان سیاستمداران آفریقایی پرورش داد و به جان مردم این کشورها انداخت.

سرمایه های چینی برای کسب نفوذ و بیرون راندن رقبای غربی از کشورهای مختلف، در درجه اول روی کشورهایی تمرکز کردند که به دلایل سیاسی زیر تحریم و فشارهای مالی از سوی مراکز مالی غربی بودند؛ مثلا: آنگولا، جمهوری دموکراتیک کنگو و گینه و در خاورمیانه، ایران. چین با دادن وام های آسان به این حکومت ها و عقد قراردادهای محرمانه سه کار کرد:۱- جای خالی کمپانی های غربی را پر کرد. ۲- اقتصاد این کشورها را وابسته کرد. ۳- باندهای حکومتی قدرتمند وابسته به خود را در این کشورها به وجود آورد.

بنابراین، هرگز نباید چین کنونی را تداوم چین سوسیالیستی تحت رهبری مائوتسه دون از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ در آن کشور دانست. پول چینی که عکس مائوتسه دون بر روی آن نقش بسته است، در آن زمان (پیش از ۱۹۷۶) نمایندۀ ثروت اجتماعا تولید شده و تصاحب و کنترل اجتماعی آن توسط کارگران و زحمتکشان چین بود که مالکیت همگانی سوسیالیستی و قدرت سیاسیِ سوسیالیستی و رهبری کمونیستی، آن را ضمانت می کرد. اما اکنون، این پول نماینده انباشت سرمایه امپریالیستی از طریق استثمار کارگران و زحمتکشان چین و صدها میلیون انسان دیگر در اقصی نقاط جهان است.

نفت و چین

بی تردید نیازهای جدید چین به نفت و گاز در شکل دادن به رابطه سه جانبه ایران-عربستان-چین نقش داشته است. به گفته روزنامه وال استریت جورنال، «چین بزرگترین وارد کننده نفت جهان است». نفت تصفیه شده در چین جایگزین نفت روسیه در اروپا می شود.(۵) به این ترتیب، می بینیم که ساختار تولید و مبادله سوخت فسیلی نیز در حال تغییر است و این تغییر بخشی از «رفرم و توسعه در نظام فرمانروایی جهان» است که شی جین پینگ وعده می دهد. شی جین پینگ، در نطق اش در مقابل «کنگره ملی خلق»، در مورد اقتصاد جهانی گفت: «چین به سمت آن می رود که به طرز فوق العاده ای درهای اقتصادش را باز کند. چین، بازارها و منابع جهانی را برای توسعه خودش کنترل خواهد کرد و اجازه خواهد داد که دنیا از توسعه چین منتفع شود» (۶) و از آن جایی که هیچ قدرت سرمایه داری- امپریالیستی بدون داشتن ارتش جهانی قادر به انجام این کار نیست، شی جین پینگ در زمینه نظامی و امنیت اعلام کرد: «دفاع ملی باید مدرنیزه شود و نیروهای مسلح مردمی تبدیل به “دیوار آهنین بزرگ” شود که بتواند به طور موثر از اقتدار ملی، امنیت و منافع توسعه اقتصادی حفاظت کند». (همانجا)

جمهوری اسلامی، نومستعمره چین

خامنه ای این قرارداد و دیگر بندهای وابستگی به چین را «دستاورد» رژیمش جا می زند. او در نطق نوروزی اش گفت، غرب نتوانست جمهوری اسلامی را «منزوی» کند و رژیم اش توانسته در پیمان های مهم منطقه‌ای عضو بشود و رابطه اش با دولت های منطقه را تقویت کند. بلافاصله پس از امضای قرارداد با عربستان، پول عربستان (دِرهَم) به بازارهای ایران سرازیر شد. سران جمهوری اسلامی این را هم «موفقیت عظیم» تلقی کردند. خامنه ای در نطق نوروزی اش گفت، «پول های محلی» باید جای دلار را بگیرد! علاوه بر این، او در مورد بحران اقتصادی وخیم و گسترش فقر، داشتن «دولت بزرگ» را مقصر دانست. «دولت بزرگ» به معنای هزینه های آموزش و بهداشت و خدمات عمومی و یارانه و بیمه عمر و سلامت همگانی است و نه داشتن نیروهای نظامی و امنیتی و ایدئولوژیک پر هزینه. خامنه ای همچنین گفت، مصرف گاز مردم بالاست!

معنای همه ی این حرف ها آن است که هزینه های «کارگر» در ایران باید بسیار پایین تر برود، تا سرمایه های خارجی، مانند سرمایه های عربستان سعودی و چین بتوانند با نرخ سودهای بالا در ایران انباشت سرمایه کنند. خامنه ای علیه «اقتصاد دولتی» حرف زد و گفت باید شرکت های دولتی و شبه دولتی، خصوصی شوند. همۀ این ها بیان سیاست هایی است که  موجب جا به جایی های اقتصادیِ تکان دهنده و پُر رنج خواهند شد. خنجر سرمایه، بی رحمانه تر از پیش پیکر مردم و محیط زیست را خواهد شکافت. پیشاپیش، اکثریت کارگران، شاغلین بی ثبات کار و موقت و بدون قراردادهای رسمی هستند. اما از این پس، تحت تاثیر توسعۀ سرمایه داری امپریالیستی جدید، اوضاع بازهم و در جهت های غیرمنتظره و هولناک تر تغییر خواهد کرد. علتش آن نیست که سرمایه داری امپریالیستیِ چین و شرکای سعودی اش، «خون آشام تر» از سرمایه داری امپریالیستی آمریکا و اروپا هستند. قوۀ محرکۀ سرمایه، چه «غربی» یا «شرقی» قانون «گسترش بیاب یا بمیر» است. بار دیگر این جمله باب آواکیان را مرور کنیم: «سرمایه داران در رقابت بی امان و نابودکننده با یکدیگر قفل شده اند و این رقابت آنها را به سمت نفوذ به تمامی نقاط جهان، به ویژه کشورهای فقیرتر، به منظور استثمار وحشیانه تر مردم سوق می دهد و شمار عظیمی از مردم را به بیرون از اقتصاد معمول («رسمی») پرت می کند.» (آواکیان. همانجا)

ضرورت های جمهوری اسلامی

ممکنست پرسیده شود: ضرورت های «داخلی» جمهوری اسلامی در قبول توافق با عربستان، علیرغم خصومت دیرینه اش با آن، چیست؟ نقش خیزش ژینا در تعجیل خامنه ای به امضای این قرارداد چه بود؟ آیا جمهوری اسلامی از بنیادگرایی اسلامی و رقابت های منطقه ای خود عقب می نشیند تا نظام خود را حفظ کند؟ عربستان در جواب به چه ضرورت هایی وارد این قرارداد شد؟

جواب کوتاه به این سوال ها این است: در این مقطع، جمهوری اسلامی فقط با وابستگی به چین (و روسیه) می تواند در مقابل فشارهای تحریمی امپریالیست های غرب و به انزوای سیاسی کشیده شدن، دوام بیاورد. پافشاری خامنه ای بر «نگاه به شرق» و «محور مقاومت» بیان این وابستگی است.

تا آن جا که به بنیادگرایی اسلامی مربوط است، امپریالیست های چینی، مانند امپریالیست های آمریکایی، هرگز با شیوه هایی که به طور موثر جامعه را کنترل و سرکوب کنند، مخالف نیستند.

در مورد «رقابت های منطقه ای»، امپریالیست های چینی چند ماه پیش، در جریان سفر شی جین پینگ به عربستان در ۶ تا ۱۰ دسامبر ۲۰۲۲، به جمهوری اسلامی «هشدار» دادند. این هشدار در شکل صدور بیانیه های مشترک با عربستان و شش کشور عربی علیه «دخالت های ایران در امور کشورهای منطقه» بود. بیانیه های چین و عربستان علیه ایران، درست در اوج خیزش ژینا صورت گرفت و رعشه بر اندام جمهوری اسلامی انداخت. تعجیل خامنه ای در سرکشیدن جام زهر دوستی با عربستان، کاملا به فشارهای چین و ترس از سرنگون شدن به دست خیزش مردم مرتبط است.

اما این جواب های کوتاه، هنوز دینامیک های زیربناییِ تغییرات بزرگ در اوضاع را روشن نمی کند. بازهم باید تکرار و تاکید کرد که حتا پاسخ حکومت ها به چالش ها و تضادهای داخلی شان را عمدتا چارچوبه جهانی تعیین و مشروط می کند. امروز، چارچوب صحنه جهانی را، رقابت امپریالیست های چین و روسیه از یک طرف و آمریکا و کشورهای اروپا از طرف دیگر، رقم می زند. ایران و عربستان، رژیم های نومستعمره ای هستند که بند نافشان، از طریق قدرت های امپریالیستی مختلف به سرمایه داری جهانی متصل است و اجبارا باید حیاتشان را در آن چارچوب جستجو کنند. از طرف دیگر، این کشورها، برای همه قدرت های امپریالیستی تکیه گاه و قطعات مهمی در سیستم جهانی هستند. پس، به طور جدی در اداره داخلی شان دخالت می کنند.

برای همه قدرت های امپریالیستی، درهم تنیدن کشورهای ناهمگون در یک بستر و چارچوب اقتصادی و سیاسی و امنیتی و نظامی واحد، روش و رویکردی دائمی در ایجاد «نظام فرمانروایی» در مناطق تحت نفوذشان است. قرارداد ایران–عربستان گامی در این راه است. برای چین، پایان دادن به جنگ یمن، بخشی از ایجاد «ساختارهای جدید فرمانروایی» در خاورمیانه است. کافیست نگاهی به جغرافیای ایران، عربستان و یمن کنیم و ببینیم که مشرف بر مهمترین راه های آبی جهان هستند و کنترل آنها توسط هر قدرت امپریالیستی، اعمال کنترل بر بخش عظیمی از تولید و مبادله کالایی در دنیا («زنجیره تامین») است. اما همۀ سیاست های امپریالیستی چین، می توانند به ضد خود تبدیل شده و به مقصود نرسند. همانطور که سیاست های امپریالیستی آمریکا، خاورمیانه را برایش تبدیل به باتلاقی کرد.

وقتی خیزش ژینا آغاز شد، حزب ما به درستی ارزیابی کرد که دو واقعه بزرگ، یکی خیزش در ایران و دیگری تجاوز روسیه به اوکراین و آغاز یک جنگ نیابتی میان امپریالیست های روسیه و ناتو، پارامترهای جهانی را جا به جا کرده اند. این خیزش و جنگ اوکراین بیان دو تضاد بسیار حاد در نظام جهانی سرمایه داری هستند: خیزش برای سرنگونی جمهوری اسلامی، بیان پتانسیل انفجاری مردم تحت ستم و استثمار در تمام این منطقه و کل جهان است. و جنگ اوکراین، بیان هرچه نزدیکتر شدن رقابت میان قدرت های امپریالیستی به یک رویارویی جهانی که می تواند جنگ هسته ای ویرانگری باشد. هر دوی این تضادها، تبدیل به مانع در مقابل رشد و توسعۀ سرمایه های امپریالیستی شده اند. سیستم امپریالیستی با کارکرد خود مرتبا این دو تضاد را حاد می کند و هم زمان، مدیرانش تلاش می کنند در چارچوب همین کارکرد، اثرات منفی آن را کنترل و خنثی کنند، درحالیکه خودشان نیز فرمان آینده را از دست داده اند.

در آمریکا، دوپارگی در طبقۀ حاکمه و در خود جامعۀ آمریکا آشکار است. در مقابل به نظر می آید، امپریالیسم چین دارای یک ثبات داخلی نسبی است. اما وضع داخلی چین نیز بسیار شکننده است و بر بستر اوضاع پرآشوب جهانی شکننده تر هم خواهد شد. اوضاع پرآشوب جهان، می تواند دست قدرتمندی در کمک به انقلاب در ایران و بسیاری از کشورهای منطقه مانند ترکیه و مصر و عراق و افغانستان بشود. اما به شرطی که بتوانیم در میانه ی این آشوب، قطب انقلاب واقعی را تقویت کنیم و «جنبشی برای انقلاب» راه اندازیم که صدها هزار و میلیون ها نفر را در بر بگیرد. در غیر این صورت، مردم گوشت دم توپ رقابت های مرگبار قدرت های امپریالیستی و شرارت و تبه کاری حکومت های محلی وابسته به آنها خواهند شد.

نزاع میان آمریکا و چین، نزاع «دموکراسی و استبداد» نیست

در این جا باید به یکی از حقایق سیاسی بسیار مهم اشاره کرده و به آن بها دهیم. زیرا بدون وضوح درباره این حقیقت، بسیاری از مبارزین به کج راه رفته و فداکاری هایشان به نفع مرتجعین تمام خواهد شد.

آمریکا و چین، هر دو، دیکتاتوری بورژوا- سرمایه داری هستند. نزاع میان آنها، بر خلاف آن چه امپریالیست های آمریکایی و هوادارانشان ادعا می کنند، هرگز نزاع میان «دموکراسی و استبداد» نیست. هردوی آنها شکل هایی از دیکتاتوری سرمایه داری- امپریالیستی هستند. هر دوی آنها، برخی نهادهای دموکراتیک دارند که از آنها، هم برای مدیریت تضادهای سیستم شان و چرخش قدرت در درون طبقۀ سرمایه داران استفاده می کنند و هم به عنوان سوپاپ اطمینان و جذب مخالفین و ناراضیان.

حاکمان چین و مبلغین شان، در مقابل تبلیغات امپریالیست های آمریکا، ادعا می کنند که «چین بسیار دموکراتیک تر» از آنهاست! می گویند علتش آن است که، «در چین دموکراسی انتخاباتی دست در دست دموکراسی شورایی پیش می رود.» منظور امپریالیست های چینی از «دموکراسی انتخاباتی»، سیستم انتخاباتی «کنگره ملی خلق» (مجلس قانونگذار) است که یک میلیارد نفر نزدیک به ۲/۶ میلیون نماینده برای «کنگره ملی خلق» را با رای مستقیم انتخاب می کنند و منظورشان از «دموکراسی شورایی»، نهاد «کنفرانس شورایی مردم چین» است(۷). از این جا نتیجه می گیرند که «مردم اربابان کشور هستند»! (۸) اما مردم چین، هرگز اربابان کشورشان نیستند! آنان با بردگی مزدی دردناکی، برای پروار کردن سرمایه داران چینی و شرکای بین المللی شان کار می کنند. دموکراسیِ چین نیز مانند تمام دموکراسی های امپریالیستی، دموکراسی برای طبقه بورژوا- سرمایه دار و دیکتاتوری علیه طبقات تحت ستم و استثمار سرمایه داری است. با این تفاوت که در چین، حاکمان تبه کار آن از القاب و ادبیات به عاریت گرفته شده از گذشته سوسیالیستی چین، برای پنهان کردن ماهیت این دیکتاتوری استفاده می کنند.

نفوذ امپریالیست های چین در ایران، چالش انترناسیونالیستیِ بسیار مهمی را در مقابل ما می گذارد. این چالش در پیامی که مائوتسه دون پیش از مرگ به مردم جهان داد نهفته است! او گفت: «اگر رویزیونیست ها (بورژوازی ای که خود را در پشت سوسیالیسم و کمونیسم پنهان می کند) در چین قدرت را بگیرند، وظیفه کمونیست های کشورهای دیگر است که به پرولتاریای چین در انجام یک انقلاب کمونیستی دیگر کمک کنند».

در واقع، مهمترین وجه اشتراک میان ایران و چینِ امروز آن است که توده های مردم در هر دو کشور نیاز عاجل به یک انقلاب کمونیستی دارند. در مقابلِ «اتحاد استراتژیک» جمهوری اسلامی و چین امپریالیستی، ما باید یک اتحاد انترناسیونالیستی کمونیستی برای انقلاب کمونیستی در هر دو کشور ایجاد کنیم. بشریت نیازمند آن است که یک بار دیگر در چین، انقلاب کمونیستی به پیروزی برسد و سوسیالیسمی به مراتب پیشرفته تر و بهتر از گذشته در آن استقرار یابد. از آن نوع که باب آواکیان با جمعبندی از تجربه سوسیالیسم در شوروی و چین، در کمونیسم نوین ارائه داده است. پس از هر فرصتی برای تبلیغ و ترویج کمونیسم نوین و معمار آن باب آواکیان در میان کارگران و ستمدیدگان ایران و چین، استفاده کنیم.

توضیحات

۱ China Daily, 14 March 2023

۲ چگونه چین آغاز یک خاورمیانه چند قطبی را بشارت می‌دهد، فرارو- دیوید ایگناتیوس؛ ستون نویس واشنگتن پست

۳ سفر شی جین پینگ به مسکو از ۲۰ تا ۲۳ مارس ۲۰۲۳ برای اجرای ضلع دیگری از سیاست «رفرم و توسعه نظام فرمانرایی جهان» بود. یک متخصص چینی در امور روسیه و شرق می گوید، سفر شی جی پینگ به مسکو «برای تقویت هماهنگی استراتژیک با روسیه» است … و چین به دنبال ایجاد نوع جدیدی از روابط بین المللی است که مبتنی است بر اصل عدم تعهد، عدم برخورد و عدم اتحاد علیه قدرت سوم.»

Zhao Huirong, Xi’s visit to strengthen coordination with Russia, China Daily 17 march 2023 استاد مطالعات اجتماعی چین

Yu Sui, a research fellow at the China Center for Contemporary World Studies

۴ ریموند لوتا. «حقیقت در مورد مائوتسه دون و شی جی پین؛ در مورد دموکراسی و دیکتاتوری. در وبسایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م)

۵وال استریت جورنال، ۱۷ مارس ۲۰۲۳؛ کوستاس پَریس و جو والاس

۱۴China Daily ۶ مارس ۲۰۲۳

۷ Chinese People’s Political Consultative Conference

۸ China Daily, March 14 2023, page 3

چرا حداقلی؟

نقدی بر منشور بیست تشکل

لیلی بابایی

در این نوشته اول از همه، روی سخن ما با تهیه کنندگان منشور بیست تشکل (۱) به عنوان کسانی است که تحمل وضع کنونی را ندارند و واقعا آرزوی تغییر اوضاع به نفع اکثریت مردم را در دل دارند و جرات هم دارند برای چیزی بجنگند که واقعا ارزش جنگیدن دارد؛ یعنی یک انقلاب واقعی. از این رو، نقد ما در فضایی ست که وحدت تفکر و اراده را در سطحی بالاتر امکان پذیر کند.

دوم، سوال تاکیدیِ «چرا حداقلی؟» که در عنوان این نوشته آمده، به خاطر آن نیست که ما قصد داریم از برنامه «حداکثری» حزب مان برای انقلاب کمونیستی با هدف استقرار دولت و جامعه سوسیالیستی دفاع کنیم (مدون شده در «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی» ۱۳۹۶ و پیش نویس «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» ۱۳۹۶). در واقع، مسئله قرار دادن «حداکثری» در برابر «حداقلی» نیست! بلکه مسئله برنامه ایست که منطبق بر واقعیت و ضرورت مقابل جامعه مان باشد. یعنی یک انقلاب واقعی! تلاش بر این است تا با فعالیت های امروز، روند اوضاع را به سمت رسیدن به موقعیت «اوضاع انقلابی» برای عملی کردن این انقلاب، «تسریع» کنیم. (۲) تلاش می کنیم تا فعالیت های امروزمان با سیاستی باشد که راه این انقلاب را باز کند و منجر به شکل گیری «جنبشی برای انقلاب» مشتمل بر میلیون ها نفر شود. به این معنا، نسبت به مبارزات امروز و فوری، رویکردی استراتژیک داریم و با چشم دوختن به آن هدف و الزاماتش، گام های امروز را بر می داریم.

سوم، زمینه ای که اهمیت نقدهایمان به منشور را برجسته می کند و تقاضا می کنیم به طور خاص به آن توجه شود، اوضاع گره گاهی است که نه فقط در ایران بلکه در کل جهان در جریان است؛ اوضاع گره گاهی و نه صرفا «تشدید تضادها». این اتفاق در یک سیستم جهانی دارد رخ می دهد و روندی جهانی است. اما، در هر منطقه و کشور، شکل های خاص و تبارزات ویژه دارد. اوضاع ایران را هم این روند جهانی شکل می دهد و فراتر از آن، ایران تبدیل به یکی از نقاط اشتعال این فرآیند شده است. خیزش ژینا در شرایط نادری در بعد تاریخی و جهانی اتفاق افتاد. شرایط نادری که صحنه امکانات و ضروریات را بسیار متفاوت از شرایط «متعارف» رقم می زند و هر نیروی سیاسی در صحنه ایران و جهان و هر آلترناتیو و منشوری که جلو گذاشته می شود، توسط این امکانات و ضروریات محک می خورد و محدود می شود. به ویژه به خاطر چنین وضعی است که در ایران، هیچ امری که ناظر بر منافع اکثریت مردم باشد، در داخل سیستم سرمایه داری (حتا با تغییر رژیم جمهوری اسلامی به رژیمی «سکولار» و در «صلح» با جهان -آنگونه که منشور مطالبات حداقلی می خواهد) قابل حصول نیست. سیستم سرمایه داری با کارکرد خود و سیاست هایی که در پاسخ به تامین ضرورت های سیاسی و اقتصادی اش داشته است، همه گسل های اجتماعی را به حدی رسانده که در چارچوبه سرمایه داری غیرقابل حل اند. روابط کلان جهانی میان امپریالیست ها برهم خورده است. دعواهای درون هیئت حاکمه، دولت های مقتدر را هم پاره پاره می کند. فاشیسم در اروپا قوی تر می شود. برای اولین بار جنگ نیابتی میان قدرت های امپریالیستی بزرگ در قلب اروپا به راه افتاده که مسیرش به سمت جنگ هسته ای می رود. حتا جامعه ای مانند اسرائیل در حال از هم گسیختن است و برای حفظ انسجامش علاوه بر تشدید حمله به فلسطینی ها، «دموکراسی آتنی» اش را هم سرکوب می کند. در این اوضاع اتفاقات بد بیشتری خواهد افتاد. اما امکان چرخاندن وضع به سمت انقلاب هم هست. این جاست آزادی ما!

باب آواکیان این شرایط نادر را اینگونه تحلیل می کند: «بحران و شکاف های عمیق در جامعه فقط به واسطه روش رادیکال می تواند حل شود: چه روش رادیکال ارتجاعی که به شدت جنایتکارانه و سرکوبگرانه و به واسطه ابزار ویرانگر پیش خواهد رفت یا از طریق رهایی بخش انقلابی .» (۳) درک واقعیت اوضاع جاری اهمیت بسیار دارد زیرا به ما امکان می دهد که بتوانیم آینده را بسازیم. اگر بخواهیم اوضاع را بر حسب نظریه های رایج درک کنیم و نه از طریق بررسی علمی اوضاع، حتما نخواهیم توانست خطرات و همچنین فرصت هایی را که اوضاع هم زمان و به طور درهم تنیده فراهم می کند، برای راه انداختن و به پیروزی رساندن یک انقلاب واقعی استفاده کنیم. پس، بحث ما صرفا این نیست که «سرمایه داری بد است و سوسیالیسم خوب است»! با حرکت و دینامیک های بنیادینی مواجهیم که دو آینده بیشتر متصور نیست: آینده ای وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش! در این چارچوب است که «مطالبات حداقلی» را بیش از پیش در تضاد با واقع بینی ماتریالیست دیالکتیکی می بینیم.

اوضاع کنونی جهت گیری های روشن و مرزبندی های تیز طلب می کند. مردمی که چنین به پا خاستند و مشروعیت رژیم را به خاک کشیدند و در جنگی نابرابر، در مقابل نیروهای تا به دندان مسلح اش مبارزه کردند، می توانند و باید نه در جایگاه مطالبه گری بلکه در جایگاه تعیین تکلیف حکومت و کسب قدرت سیاسی قرار بگیرند. عاملیت مردم در قدرت سیاسی فشرده می شود و با چنین پشتوانه ایست که می توان «فرمان» صادر کرد. بدون قدرت سیاسی، هیچ فرمانی صادر شدنی نیست. اما اگر منشور خود را نه در جایگاه کسب قدرت سیاسی بلکه در جایگاه مطالبه گری از آن می داند، باید روشن کند کدام قدرت سیاسی؟ با چه محتوای طبقاتی؟

 میدان مبارزه امروز توسط اپوزیسیون های ارتجاعی با حمایت های امپریالیستی برای کانالیزه کردن خشم و خیزش مردم به مجاری دلخواهشان اشغال شده است و برای ما روشن است که منشور بیست تشکل سعی کرده است که به این معضل پاسخ دهد. اما چنین پاسخی، به معضل جواب نمی دهد. این منشور در ادامه می تواند  فضای بحث را باز کند و همهمه و جوشش فکری وسیع راه بیندازد در مورد این که چرا رنج هایی که مردم ما در ایران و جهان می کشند کاملا غیر ضروری اند و چرا انقلاب به معنای از بین بردن ریشۀ این رنج هاست و امروز چطور می توانیم راه چنین انقلابی را در ایران بسازیم و به پیروزی برسانیم؟ و فردا جامعه را حول چه اصول و کارکردها و ساختارهایی بنا کنیم؟ زمانی که آلترناتیوهای ارتجاعی در صحنه به طور سازمانیافته فعال هستند، قطعا باید قطب مقابل نیز فعال تر، متشکل تر و روشن تر برای تاثیرگذاری به صحنه بیاید. در چنین شرایطی کار «نیمه خوب» کردن و ایستادن در میانه این دو قطب، نهایتا به نفع قطب ارتجاعی که هسته مستحکم و سازمانیافته ای دارد تمام می شود.

هنگامی که اقشاری از مردم از زنان و دانشجویان و بازنشستگان و کارگران و… به واسطه خیزشی چنین عظیم فعال می شوند، بی تردید باید به جای طرح آلترناتیوهای مبهم، مبنای واقعی بهم پیوستگی شان را پیش پای همه مردم گذاشت. منشور می تواند علاوه بر طرح صریح معضلات یا گسل های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ایران (ستم بر زنان، سرکوب و زندان، فقر و بیکاری، ستم ملی، تخریب محیط زیست، جنگ های منطقه ای و قوانین شریعت و دولت دینمدار) با مرزبندی با دو جریان منسوخ بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم و شناساندن ریشه های به وجود آورنده این گسل ها در سیستم سرمایه داری،  برای ایجاد یک قطب بندی مساعد به حال انقلاب راهگشایی کند. حتی فعالیت های کمتر از انقلاب و جنگیدن برای یک سری مطالبات را لازم است در این چارچوب پیش ببریم و به طور خستگی ناپذیر و فعالانه برای برهم زدن قطب بندی موجود و ایجاد قطب بندی مساعد به حال انقلاب کار کنیم، تا واقعا یک محصول مثبت از درون این اوضاع بیرون بیاید. به میدان آوردن نیروی ضروری برای سرنگون کردن این رژیم و کلیت سیستمی که این رژیم های ارتجاعی را تولید می کند، و ایجاد یک سیستم بنیادا متفاوت، کاملا وابسته به این نوع تلاش است.  

 

یک صد سال عقب ماندگی؟!

منشور بیست تشکل در کنار شمردن مطالباتش چارچوبۀ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی نیز جلو گذاشته است که اتفاقا دستیابی به این مطالبات در آن چارچوبه، ممکن نیست. چارچوبه منشور با عباراتی چون «یکصد سال عقب ماندگی و در حاشیه ماندن آرمان بر پایی جامعه ای مدرن و مرفه و آزاد در ایران» پیش گذاشته شده است. این یعنی، یک نظام سرمایه داری و در چارچوب سرمایه داری جهانی موجود. منشور از آرزوی «رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار و استبداد و دیکتاتوری» صحبت می کند که واضح است جز با گذر کردن از شیوه تولید سرمایه داری ممکن نیست. اگر این مطالبات در چارچوب یک نظام سرمایه داری «متعارف» (غیر دینمدار و در صلح و رابطه با همه کشورهای جهان) ممکن بود، که منشور پهلوی بیشتر امکان برآورده کردنش را دارد! چون پشتوانه قدرت های بزرگ سرمایه داری را دارد و سرمایه داران مستقر در لس آنجلس هم آماده اند که فورا تکلیف «ثروت های زیرزمینی بالقوه» را تعیین کنند! در رقابت با امپریالیست های آمریکایی، امپریالیست های چینی هم وعده آن را می دهند که برخلاف امپریالیست های آمریکا و بریتانیا، کشورهای «جهان سوم» (از جمله ایران) را از «عقب ماندگی و فقر» بیرون خواهند آورد.

عقب ماندگی و فقر و استبداد در کشورهای «جنوب جهانی» (یا «جهان سوم») روی دیگر «توسعه و رفاه و دموکراسی» نسبی است که به مدت چند دهه در کشورهای «شمال جهانی» (یا کشورهای سرمایه داری امپریالیستی) وجود داشت که آنهم در اوضاع کنونی جهان در حال فروپاشیدن است. این دو گانگی و شکاف عظیم، کارکرد و دینامیک متعارف سرمایه داری در عصر کنونی است. نادیده گرفتن این واقعیت انکارناپذیر حتی به اندازه سر سوزن مردم ما را به مطالبات پایه ای شان نخواهد رساند. فقط کشورهایی که انقلاب سوسیالیستی کرده اند توانسته اند از تلۀ عقب ماندگی و فقر و استبداد خود را رها کنند. این یک فکت تاریخی است و نادیده گرفتن آن تا کنون فاجعه بار بوده است.

عقب ماندگی ایران و کشورهای خاورمیانه نه آنطور که جمهوری اسلامی تبیین می کند، نتیجه «تهاجم فرهنگی و استعمار» جهانیست و نه آنطور که این منشور در لفافه و بسیاری دیگر به وضوح تبیین می کنند، نتیجه عدم دریافت مدرنیته و دموکراسی سرمایه داری. عقب ماندگی اقتصادی ایران و حاکمیت رژیم های مستبدِ گاه «سکولار» و گاه دینمدار در ایران در صد سال گذشته، محصول روابط سرمایه داری- امپریالیستی است. این روابط  است که کشورهای تحت سلطه ای مانند ایران را هم از لحاظ اقتصادی عقب مانده نگاه می دارد-یعنی بطور تبعی در سیستم اقتصادی جهانی ادغام کرده و در خدمت به منافع کشورهای امپریالیستی که صدور سرمایه می کنند سازمان می دهد- و هم به لحاظ سیاسی آنها را کنترل می کند- هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی به شکل های مختلف، مصداق همین نوع کنترل بودند. این منشور هرچند علیه یکصد سال شاه و شیخ موضع می گیرد، اما به این نمی پردازد که این یکصد سال شیخ و شاه در چه چارچوبه و بستری تولید شده است؟ مگر می شود آنان را بدون ریشه کن کردن خاکی که این ها را می پروراند و تولید می کند، از بین برد؟

این منشور اگر در برابر منشور پهلوی قصد داشت نقطه قوت اساسی داشته باشد، اینکار را نه با جلو گذاشتن لیستی بهتر و کامل تر بلکه با تعیین چارچوبه هایی محکمتر می بایست انجام می داد. هر منشوری که در مقابل منشور ائتلاف پهلوی فقط بخواهد مفاد بهتری ارائه کند و در چارچوبه اش با امپریالیسم و بنیادگرایی دینی که مثل دو چرخدنده باهم حرکت می کنند و صحنه تحولات ایران و خاورمیانه را رقم می زنند مرزبندی نکند، به تقویت همان منشور پهلوی منجر می شود که با پشتوانه امپریالیستی میخواهد جمهوری اسلامی را از قدرت بر کنار کند. نادیده گرفتن دینامیک های واقعی سیستم، هر فرد یا گروهی را – حتی با بهترین نیت ها برای پایان دادن به رنج بشریت- در درون گرداب خود اسیر می کند. اصرار ما بر مرزبندی روشن با بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم (امپریالیسم به عنوان نظام سرمایه داری که به طور جهانی و با رقابت های ویرانگر، استثمار و انباشت سرمایه می کند) از همین واقعیت نشات می گیرد.

روش و رویکرد منشور به واقعیت ها

روش و رویکرد بکار گرفته شده در نوشتن این منشور کوتاه، هم در کلیت آن و هم در جزئیاتش بازتاب دارد. مثلا در خیزش اخیر، مهمترین مسئله نقش زنان علیه حجاب اجباری بود. ستم بر زنان در ایران تحت حاکمیت دولت دینمدار سرمایه دار که مبتنی بر قوانین شریعت اسلامی است با مرکزیت حجاب اجباری اعمال می شود. اما منشور، به طرز حیرت انگیزی مساله حجاب اجباری را مسکوت می گذارد در حالی که ژینا را به خاطر تبعیت نکردن از آن به قتل رساندند و این جرقه خیزشی شد که اکت اصلی اش حجاب سوزان بود و با مطالبۀ حداقلیِ سرنگونی این رژیم همراه شد. مگر حجاب اجباری به مدت ۴۴ سال از ستون های اصلی تحمیل حکومت دینمدار فاشیست بر زنان و بر کل جامعه نبود؟ پس چطور می شود آن را مسکوت گذاشت! شاید نیت این بوده است که بر مطالبات اقتصادی تکیه گذاشته شود. اما دوستان فراموش نکنید که: ایدئولوژی فشرده سیاست و سیاست فشرده اقتصاد در هر سیستم حاکم است. ارتباط میان ایدئولوژی و سیاست و اقتصاد، نه در یک خط مستقیم بلکه به گونه ای پیچیده برقرار می شود، اما قطعا ارتباطی درهم تنیده و واقعی است. در جمهوری اسلامی، حجاب اجباری، برای حفظ «نظام مقدس» کلیدی است؛ حتا به بهای گرسنه و پابرهنه کردن مردم. نگاهی به ردیف های بودجه جمهوری اسلامی می تواند این را ثابت کند و اگر قانع نشدید به حملات شیمیایی به مدارس دخترانه نگاه کنید.

یک مسئله مهم دیگر که منشور به آن نپرداخته ستم بر مهاجران افغانستانی در ایران است. اولا، کارگر مهاجر افغانستانی بخش جدایی ناپذیر از پیکر طبقه کارگر در ایران است. ثانیا در ایران، طی ۴۴ سال گذشته مهاجرین افغانستانی به طور سیستماتیک در چارچوب ساختارهای ستم ملی حاکم در ایران جای داده شده اند و تبدیل به یک ملت تحت ستم در ایران شده اند، در کنار ملت های تحت ستم دیگر مانند کرد و و بلوچ و ترکمن و عرب و ترک و لر.

منشور بیست تشکل، خواهان «عادی سازی روابط خارجی در بالاترین سطوح با همه کشورهای جهان» است. چگونه روابطی و در چگونه جهانی؟ آنچه بر سر مردم داخل مرزهای کنونی ایران می آید، محصول رابطه غیر عادی جمهوری اسلامی با جهان نیست! بلکه خود جمهوری اسلامی محصول این جهان است. جهانی که به کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه تقسیم شده و روابط عادی اش شامل رقابت خصمانه بین خودِ کشورهای امپریالیستی و رابطه سلطه گرانه کشورهای امپریالیستی با کشورهای  تحت سلطه است. این گونه «مطالبات» به تقویت توهمات سیاسی در میان مردم در مورد معجزات «روابط خارجی» دامن می زند؛ از جمله این که اگر رژیمی در ایران قدرت را بگیرد که روابط حسنه ای با کشورهای غرب داشته باشد، آنها بخشی از «رفاه و دموکراسی» خودشان را به ایران منتقل خواهند کرد! چرا باید مردمی را که برای تغییر واقعی از جان می گذرند، با این توهمات آغشته کرد؟ این درست نیست!

شیوه تفکر جاری در این متن و همچنین توجیهاتی که پس از انتشار آن برای این گونه پایین کشیدن افق ها شده، در وهله اول پراگماتیستی است. یعنی در حصار «ممکن ها» در چارچوب سیستم، می ماند و آن را مطلوب جلوه می دهد. خود این مسئله از شیوه تفکر واقع گرایی دترمینیستی (جبرگرایانه) بر می آید. یعنی امکان آنچه می تواند بشود را پیشاپیش به آنچه اکنون هست، مشروط می کند. در حالیکه واقعیت از جمله واقعیت جامعه و مبارزه، بسیار تضادمند است و تضاد یعنی امکانات متفاوتی در دل همین واقعیت جاری وجود دارد و بسته به اینکه چه نیروهایی روی کدام بخش تضاد تاثیر بگذارند می تواند به سمت و سوی متفاوتی برود. این منشور کدام احتمال را امکانپذیرتر می کند؟ امکان یک انقلاب واقعی را یا امکان ماندن در همین سیستم را؟ منشور به مخاطبش می گوید تنها چیزی که امکان پذیر است این است که در چهارچوبه نظام سرمایه داری کنونی، یکسری خواسته های مربوط به حق و حقوق مثل آزادی ها و توزیع عادلانه تر ثروت برای کم کردن فقر پیش بگذاریم؛ احتمالا با این فرض که به طور کلی تا رسیدن به انقلاب سوسیالیستی خیلی زمان می برد و امروزه در همین چارچوبی که هست، این تنها کاریست که می توانیم پیش ببریم. تاکید می کنیم که مسئله این نیست که همه باید انقلابی و کمونیست باشند و هر کار کمتر از انقلابی غیر قابل قبول است!

بسیاری از مبارزات کنونی می توانند مبارزاتی باشند که اهداف فوری و عادلانه را دنبال می کنند که «کمتر از انقلاب» است اما با سیاستی پیش برده می شوند که اوضاع را به سمت انقلاب «تسریع» می کنند. به طور مشخص، امروز تمام کارزارهای مبارزاتی حول ستم ها از کارزار آزادی زندانیان سیاسی و کارزار ضد ستم ملی و ضد پدر/مردسالاری تا مطالبات عمومی، می توانند و باید صف آرایی و قطب بندی سیاسی نامساعد در جامعه را برهم زده و آن را تجدید قطب بندی کنند. یک مثال بزنیم: قطب بندی نامساعد «اصلاح طلب- اصول گرا» با سیاست «کمپین یک میلیون امضاء» که خود را در چارچوبه نظام حاکم قرار داده بود، نه تنها برهم نخورد بلکه موجب تقویت جمهوری اسلامی شد.  امروز هم هر مبارزه عادلانه ای که در چارچوبه جا به جایی رژیم حاکم با رژیمی با تعاریف «سکولار و مدرن» گذاشته شود، صاحب دینامیک مشترک با منشور اتوبوس پهلوی خواهد شد (بگذریم از این که در اوضاع کنونی جهان، آن اتوبوس می تواند خیلی زود توسط حامیان قدرتمندش به گاراژ سپرده شود یا در اتحاد با جناحی از سپاه و ارتش تبدیل به یک کامیون نظامی بشود. همان طور که در مصر در جریان «بهار عربی» اتوبوسی که ژنرال السیسی راننده اش بود و لیبرال ها و چپی ها مسافرانش، کامیون نظامی بیرحمی از آب در آمد). بازهم لازم است تاکید کنیم که در این جا بحث ما بر سر «منزه» بودن و نزدیک نشدن به مقوله های بورژوایی مانند سکولاریسم و مدرن و غیره نیست. بلکه در مورد واقعیت و دینامیک و جهت پویندگی پدیده هاست. سکولاریسم و پیشرفت در چارچوب سوسیالیسم یک محتوا و حرکت و جهت دارد که منافع اکثریت تحت ستم و استثمار را در بر می گیرد و در چارچوب سرمایه داری کاملا محتوایی دیگر که شامل پدرسالاری و انواع شکاف های طبقاتی و اجتماعی و البته «مدرنیسم و توسعه اقتصادی» از نوع جهان سومی اش است. همانطور که رژیم های پهلوی نمونه آن بودند.

مسئله این است که حتی زمانیکه در حال ایجاد اتحادهای وسیعِ مبارزاتی با اهدافی کمتر از انقلاب کمونیستی هستیم، آیا شیوۀ تفکرمان به ما اجازه می دهد تا پتانسیل های واقعی را همانطور که وجود دارند ببینیم و روی آن ها به طور مثبت تاثیر بگذاریم؟ یا برعکس شیوه تفکرمان تبدیل به کششی میشود تا در مقابل وضع موجود و چارچوبه موجود تعظیم کنیم؟ چارچوبه ای که در سطح کلان، چارچوبه سیستم سرمایه داری امپریالیستی است و در سطوح مختلف، فکر و ایده هم برای اقشار مردم تولید می کند. مردم به طور خودبخودی در چارچوبه همین تفکراتی که سیستم تولید می کند، فکر و حتی آرزو می کنند. افکاری که منطبق بر تولید و مبادله کالایی است و انواع تئوری ها را درباره چگونه بهتر کردن جایگاه افراد در همین سیستم، تولید می کند. بنابراین مردم، حتی تحتانی ترین و ستمدیده ترین اقشار مردم از این تفکرات که توسط سیستم تولید می شود در امان نیستند که به راحتی با رجوع به آن ها و خواسته هایشان بتوان اطمینان حاصل کرد که منافعِ خود آنها تامین خواهد شد. اتفاقا بر عکس، باید با همین مردم که شجاعانه علیه حاکمیت جمهوری اسلامی و برای سرنگونی اش می جنگند متحد شد اما هم زمان شیوۀ تفکرشان را تغییر داد تا به طور علمی به واقعیت و راه تغییر نگاه کنند و برای انقلاب آماده شوند. باب آواکیان می گوید: «مردم باید سر خود را بالا بگیرند و دیدشان را وسعت بخشند، به فراسوی آنچه که به صورت بلافصل در اطرافشان است نظر کنند، از توهمات و «راه حل» های دروغین گسست کنند، و برای فهم اساسیِ واقعیتِ آنچه در اطرافشان می گذرد، برای عمیق تر کردن درکشان از امور، متد کمونیسم نوین را به دست گیرند – برای اینکه بفهمند چه مقیاس بزرگی از بُرد یا باخت در بطن اوضاع کنونی نهفته است و چه امکانات عظیمی در همۀ این شرایط وجود دارد، امکاناتی که صرفا منفی نیستند بلکه امکانات بسیار مثبتی برای تغییر رادیکال نیز در این شرایط وجود دارد.»

طنز تلخ ماجرا اینجاست که آنچه تفکر واقع گرایی دترمینیستی و این منشور به عنوان نمودی از آن، ممکن می داند، در واقعیت امکان پذیر نیست! -یعنی بسط یافتن دموکراسی و رفاه غربی به ایران در چارچوب سرمایه داری در بطن شرایط و تضادهای حادشونده کنونی- و آنچه تلویحا ایدئالیستی و دور از دسترس می داند یعنی انقلاب واقعی، بیش از همه وقت و بیش از هر راه حل میانه و حداقلی، امکان پذیر و واقع بینانه است. همانطور که باب آواکیان در مقاله «آینده ای وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش» به طور علمی تحلیل و ثابت میکند: « زمان دارد از دست می رود و همراه با آن اوضاع به سمت فرجام فاجعه بار شتاب گرفته است. آن مقدار زمانی را که هنوز داریم نباید توسط آن چه به ویژه اکنون هیچ نیست جز مانوردهی بی معنا در چارچوب این سیستم و انتخابات های آن، هدر بدهیم. این زمان را باید با اضطراری ضروری صرف ساختن راه به سمت تنها راه حلی که می تواند مانع از آن فاجعه شود کنیم و از درون این تلاش یک چیز حقیقتا مثبت بیرون بیاوریم:  وقوع یک انقلاب واقعی... سیستم ستمگر حاکم را باید سرنگون کرد. یعنی، نیروهای سازمان یافته انقلابی باید نهادهای سرکوب قهریۀ آن را درهم شکنند، مغلوب و مضمحل کنند. به همین علت لازم است که اوضاع به ورای صرفا اعتراضات توده ای، هرچقدر هم که رزمنده و راسخ باشند برود و تبدیل به یک انقلاب واقعی شود (۴)

با وجود خیزش بی نظیر و دستاوردهای بزرگ آن اما قطب بندی سیاسی موجود به نفع انقلاب نیست. در یک طرف حکومت است و در طرف دیگر صفی از جریان های ناهمگون، کمابیش مشابه همان صف بندی که در سال ۵۷ در مقابل رژیم شاه شکل گرفته بود. این قطب بندی باید عوض شود تا کیفیت خیزش و لاجرم قدرتش در مقابل جمهوری اسلامی بالا رود و از آن مهمتر، اوضاع به سمت انقلاب «تسریع» شود. ضدیت با شاه و شیخ به تنهایی برای ایجاد این قطب بندی کافی نیست بلکه باید ریشه های این ضدیت را در دینامیک های سیستم دید و آن را به ضدیت با کل سیستم سرمایه داری امپریالیستی و ارتجاعی که درونش تولید می شود یعنی بنیادگرایی دینی بسط داد. این کار مردم را در درست تر دیدن معضلات و ریشه های آن ها کمک می کند. اینکه اینبار مردم در ایران و متاثر از آن باقی مردمان ما در خاورمیانه و در کل جهان موفق می شوند که از سیستم طبقاتی استثمار و ستم رهایی پیدا کنند یا بندهای ستم بر پیکر آنها قوی تر خواهد شد، به کار ما وابسته است.

همه چیز وابسته به آن است که بتوانیم مردمی انقلابی را به مثابه یک نیروی قدرتمند انقلابی به میدان بیاوریم که از میان ستمدیده ترین ستمدیدگان و همه بخش های جامعه برخاسته اند … جنبشی که از همان ابتدا سازمان یافته است و پیگیرانه با افقی سراسری حرکت می کند، تمام جامعه را متاثر می کند، مختصاتی را که توده های مردم از دریچه آن مسائل را می دیدند عوض می کند و بر واکنش همه و هر نهاد جامعه تاثیر می گذارد.

ما به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی و کسب قدرت سیاسی برای تشکیل جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران هستیم. جمهوری سوسیالیستی یک جامعه بنیادا متفاوت از لحاظ روابط اجتماعی و سیاسی، روابط تولیدی وایده ها و فرهنگ خواهد بود. جامعه ای که مردم در آن آگاهانه برای از بین بردن هرگونه ستم و استثمار، تبعیض و تمایزات ستمگرانه و برتری طلبانه فعالیت می کنند و از مبارزات همه مردم دنیا برای ساختن جهانی بنیادا نوین حمایت می کنند. حزب کمونیست ایران (م ل م)، مختصات این جامعه را در سند پیش نویس «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین» و راه رسیدن به آن را در سند «استراتژی انقلاب» تدوین کرده است. هرچند هیچ تضمینی برای دست یافتن به این هدف وجود ندارد، اما تحقق آن یک امکان واقعی است! ما پیروان کمونیسم نوین و باب آواکیان این فراخوان علمی او را صحیح می دانیم و آن را دنبال می کنیم: کاری که ما انجام می‌دهیم – کاری که همه کسانی که می‌خواهند جهانی و آینده‌ای را ببینند که ارزش زندگی را داشته باشد، جایی که انسان‌ها در همه نقاط جهان می توانند در کمال انسانیت خود شکوفا شوند. آنچه همه ما انجام می‌دهیم می‌تواند در این که نتیجه چه باشد، تفاوتی عظیمی ایجاد کند. جرأت کنید بخشی از نیروهای این انقلاب تاریخی شوید. جرأت کنید با عزم و اراده برای واقعیت بخشیدن به این انقلاب کار کنید. جرأت مبارزه کردن و جرأت پیروز شدن را داشته باشیم!

توضیحات:

  1. منشور مطالبات حداقلی تشکل های مستقل صنفی و مدنی ایران
  2. ارزیابی از خیزش کنونی و شرایط تسریع اوضاع به سمت شکل گیری «اوضاع انقلابی» در سرسخن نشریه آتش شماره ۱۳۲ «برای انقلاب، وضعیت انقلابی را باید ساخت» تشریح شده است. آواکیان، شرایط پایه ای برای انجام یک انقلاب را در سه شرط خلاصه می کند:*وجود بحرانی در جامعه و حکومت چنان عمیق و چنان مختل کنندۀ «روند معمول امور» که کسانی که برای مدت مدیدی بر ما حکومت کرده اند، دیگر نتوانند به سیاق «معمول»، آن طور که مردم را عادت به پذیرش آن داده بودند، حکومت کنند. *وجود یک مردم انقلابی که شمارشان به میلیون ها نفر می رسد، در حالی که «وفاداری» شان به سیستم درهم شکسته شده است، و عزم شان به جنگ برای یک جامعه عادلانه، بزرگتر از ترسشان از سرکوب قهرآمیز سیستم است.*وجود یک نیروی انقلابی سازمان یافته … نیرویی که در زمینه تدارک و اجرای انقلاب متکی بر علمی ترین رویکرد است و به طور سیستماتیک در تلاش است آن را به کار ببرد و به طور روزافزونی چشم توده های مردم به این نیرو است که آنان را در به وجود آوردن تغییر رادیکالی که به اضطرار مورد نیاز است، رهبری کند. (آواکیان، آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش) این سه شرط جدا از یکدیگر حرکت نمی کنند بلکه رابطۀ برهم کنش پویا دارند. به هر میزان که هر یک به جلو حرکت کند بر دو شرط دیگر تاثیر می گذارد و در میان آن ها تکامل و حرکت شرط دوم، تاثیر تعیین کننده بر وضعیت دو شرط دیگر دارد. 
  3. آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش، باب آواکیان
  4. دوران نادری که انقلاب را ممکن میکند، فرارسیده! باب آواکیان

 

دست سرمایه داری-امپریالیسم، گلوی هفت میلیارد انسان را می فشرد! نیاز عمیق به ایجاد جهانی بنیادا نوین داریم!  

CAPITALISM-IMPERIALISM—THE SUFFOCATION OF SEVEN BILLION— AND THE PROFOUND NEED FOR A WORLD ON NEW FOUNDATIONS

by Bob Avakian

July 23, 2020 | revcom us

حاکمان این کشور و آنان که منافع حاکمان را نمایندگی می کنند، بی وقفه پُز می دهند که گویا سیستم سرمایه داری آنها «آزادی، ابتکار عمل و خلاقیتی» را میسر کرده که به نظر آن ها ثروت عظیمی را برای مردم این کشور به وجود آورده است و فقط سیستم سرمایه داری می تواند چنین کند. آن ها دائماً به کمونیسم بهتان می زنند که سیستم سرکوبگری است که در آن، مردم هیچ آزادی ندارند و نه تنها ابتکار عمل و خلاقیت شان تشویق نشده و پاداش نمی گیرد بلکه سرکوب شده و سترون نگاه داشته می شود. همه این حرف ها، بنیادا غلط و در واقع کاملا وارونه است.

اولاً ثروتی که این ها به آن می بالند، حتی در همین ایالات متحده به شدت نابرابر توزیع شده است؛ به طوری که درصد بسیار اندکی، حجم بزرگی از این ثروت را در اختیار دارند. علاوه بر آن، ذاتاً این ثروت بر بنیان جنایت های توصیف ناپذیر علیه بشریت، در گذشته و تا به امروز، به وجود آمده است. ابتدا به ساکن باید بدانیم که: «ایالات متحده امریکا کشوری است که قلمروی خود و بنیان های ثروتش را از طریق فتح سرزمین های دیگر، نسل کشی (جنوسید)، برده داری و استثمار بیرحمانه امواج پیاپی مهاجران، ایجاد کرد.»۱

و امروز، «ثروت و قدرت ایالات متحده آمریکا بر سیستم جهانی استثمار امپریالیستی استوار است که مشتمل است بر یک شبکه بین المللی از کارگاه های عرق ریزان، معادن و مزارع کنترل شده توسط شرکت های بزرگ و در این شبکه بین المللی صدها میلیون و نهایتاً میلیاردها انسان در شرایطی که خیلی بهتر از برده ها نیست، اسیر هستند.»۲

این سیستم سرمایه داری-امپریالیسم که مبتنی بر استثمار و مافوق استثمار بی رحمانه توده های مردم است و با رقابت های وحشیانه میان شرکت های عظیم سرمایه داری و نهادهای مالی و همچنین رقابت میان دولت های سرمایه داری مشخص می شود، عمیقا آزادی، ابتکار و خلاقیت میلیاردها انسان را خفه می کند — یعنی اکثریت قاطع جمعیت هفت میلیارد نفری کره زمین که شامل شمار عظیمی از کودکان است که با دستمزدهای بخور و نمیر ساعات طولانی کار بردگی می‏کنند، شامل شمار عظیمی از مردم در کشورهای جهان سوم (آمریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه و آسیا) است که از روستاهایشان کنده شده و به زاغه های حاشیه شهرها پرتاب شده اند و به اجبار فقط می توانند در اقتصاد «غیر رسمی» قانونی و غیرقانونی شغلی یافته و با دستمزد بخور و نمیر کار کنند. تحت این سیستم و با حاکمیت پدرسالاری که بخشی از سوخت و ساز سرمایه داری است، آزادی، خلاقیت و ابتکار عمل میلیاردها زن، اغلب با بیرحمی فوق العاده، خفه و سرکوب می شود.

در جنگ هایی که مستقیماً توسط امپریالیست های در حال رقابت با یکدیگر، به راه افتاده (مانند جنگ جهانی اول و دوم) یا در جنگ هایی که امپریالیست ها از نیروهای محلی در حال نزاع با هم حمایت کرده اند، ده ها ملیون نفر کشته شده اند. و همه این جنایت ها برای چه بوده است؟ برای به دست آوردن کنترل مناطق استراتژیک جهان، خون ریزی برای به دست آوردن منابع طبیعی کلیدی، بازارها و سلطه بر اهالی کشورهایی که از فرط فقر در مقابل بهره کشی مرگبار اینها، آسیب پذیر بودند.

نیم نگاهی کنیم به واقعیت زشتی که در پسِ حرف های گُنده در تجلیل و تحسین سیستم سرمایه داری- امپریالیسم زده می شود:

در این جهان، خیل عظیمی از بشریت در فقر تکان دهنده ای به سر می برند. ۲.۳ میلیارد انسان حتی از توالت های ساده و صحرایی نیز محرومند و جمعیت بی شماری از بیماری های قابل پیشگیری رنج می برند. هرساله میلیون ها کودک از بیماری و گرسنگی می میرند، و هم زمان ۱۵۰ میلیون کودک، به عنوان کودکان کار به اجبار اسیر استثمار بیرحمانه می شوند. و تمام اقتصاد جهان بر بنیان شبکه وسیعی از کارگاه های عرق ریزان است که تعداد بیشماری از زنان در آنجا مشغول به کار هستند و مرتباً مورد سوء استفاده جنسی و تجاوز قرار می گیرند. این جهانی است که در آن ۶۵ میلیون پناهنده به دلیل جنگ، فقر، آزار و تعقیب و اثرات گرمایش زمین، جابجا شده اند.

و این سیستم، از طریق نابودی محیط زیست و حضور دائمی خطر نابودی هسته ای، آینده بشریت را به طور جدی و روزافزون به خطر انداخته است.

در خودِ ایالات متحده امریکا (که «ثروتمندترینِ کشور» جهان است) ده ها میلیون نفر، خصوصاً در مراکز شهری، در شرایط محرومیت جدی زندگی می‏کنند و بسیاری از مردم امکان یافتن شغلی با «دستمزد قابل زندگی» را ندارند یا اصلا امکان یافتن هیچ شغلی را در «اقتصاد رسمی» ندارند. علاوه بر آن، همواره در معرض تبعیض در آموزش، مسکن، خدمات درمانی و غیره نیز هستند. و کل این وضعیت، توسط ترور دائمی پلیس که شاخص آن قتل های مکرر است، تحمیل می شود.

پاندمی فعلی کووید۱۹، این نابرابری ها را هم عمیق تر کرده و هم افزون تر. در کل جهان و همچنین در همین جا، کسانی که پیش از این هم به سختی تحت ستم و گرفتار فقر بودند، و هرگز دسترسی به سیستم خدمات درمانی مناسب نداشتند، در نتیجۀ پاندمی ضربات سختی خوردند.

حتی قبل از ضربۀ پاندمی کووید۱۹ که تاثیرات ویرانگری بر معیشت توده های مردم داشت، ده ها میلیون نفری که به طور منظم شاغل بودند با حقوق ناچیزشان روز به روز زندگی می گذراندند، برای تامین عزیزانشان تقلا می کردند، با این امید که آینده بهتری برای فرزندانشان مهیا کنند. بسیاری از آنان بار بدهی های سنگین را حمل می‏کردند و فقط یک بحران جدی در سلامت شان، آنان را از نظر مالی نابود می کرد. کار همین ها برای یک سرمایه دار(یا موسسه سرمایه داری) ثروت تولید می کند. سرمایه داری که شرایط کار را دیکته می کند و با انسان ها مانند چرخ دنده های یک ماشین یا در بسیاری از موارد مانند دنبالچه یک دستگاه –در یک خط تولید یا یک کامپیوتر- رفتار می کند و شرایط کاری فقط می تواند بیگانه کننده و کرخت کنندۀ ذهن باشد.

این سیستم با چنین روش هایی (و روش های بی شمار دیگر) روح بشر و زندگی میلیاردها انسان را در کل دنیا، درهم شکسته و می کشد و حیاتشان را غارت می کند.

ببینید این سیستم چگونه پتانسیل انسان ها را تلف و مستقیما نابود می کند! همۀ اینها نتیجۀ آن است که  جهان و توده های بشریت، به زور وادار به زندگی تحت سلطه سیستم سرمایه داری- امپریالیسم شده اند.

این است پایه و اساس آنکه کسر نسبتاً کوچکی از آدم ها در این کشور و کسر بسیار کوچکی از تمام بشریت در جهان، امکان و «آزادی» آن را دارند که ابتکار عمل و خلاقیت شان را رشد دهند و آن را به کار ببرند. اما فقط برای این که در چارچوبه این سیستم، نابرابریِ به شدت «معوج» و شرایط عمیقا ستمگرانه در جهان و علیه توده های مردم جهان را حفظ و تقویت کنند.  و این همه کاملاً غیرضروری است.

 

انقلاب، کمونیسم نوین و آزادسازی پتانسیل بشر

حتی تحت شرایطی که توسط این سیستم منسوخ و ناعادلانه سرمایه داری-امپریالیسم تحمیل می شود، به طرق گوناگون، خلاقیت ها از درزهای سیستم بیرون می زند و شکوفا می شود. مثلا در موسیقی، ادبیات و دیگر بیان های هنری و فرهنگی و از سوی بخش های مختلف جامعه و نقاط مختلف دنیا، از جمله از سوی کسانی که بیش از همه توسط این سیستم سرکوب می شوند و مورد بی مهری سیستم و حاکمانش هستند. فقط تصورش را بکنید که اگر همه روابطی که این سیستم توسط آن ها، میلیاردها نفر را  به اسارت گرفته و خفه می کند، با انقلاب درهم شکسته شده و سرنگون شوند؛ این خلاقیت چقدر عظیم تر می تواند باشد و چگونه می تواند به روش های مختلف برانگیخته شود تا نیازهای مردم را اعم از نیازهای مادی و فرهنگی تامین کند.

من طی چند دهه، بر روی بیرون کشیدن درس های مهم از تجارب (مثبت و منفی) پیشینِ جنبش کمونیستی و همچنین طیف وسیعی از تجربه انسانی کار کرده ام. در این کار، توانسته ام تئوری کمونیستی علمی منسجم تری را تکامل دهم – کمونیسم نوین. کمونیسم نوین، پایه ای را در روش ها و اصول و استراتژی به ما می‏دهد تا بتوانیم این انقلاب را پیش برده و به سرانجام برسانیم. در «قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی»، یک چشم انداز جامع و طرحی کنکرت برای ایجاد یک جامعۀ بنیادا متفاوت و بسیار بهتر که بر بنیان های کاملا نوینی قرار دارد، ارائه شده است.

بنیان های نوین، یعنی یک سیستم اقتصادی (شیوه تولید) بنیادا متفاوت که مبتنی بر استثمار توده مردم نیست، بلکه مبتنی بر شکوفا کردن خلاقیت و ابتکار عمل آن هاست تا بتوانند هر شکل از ستم و استثمار را ریشه کن کنند.۴ در این شیوه تولید سوسیالیستی، ابزار تولید (زمین، مواد خام، ماشین آلات و تکنولوژی های دیگر، کارخانه جات و دیگر ساختمان های فیزیکی و امثال آن) در مالکیت عموم خواهد بود (و نه در مالکیت خصوصی سرمایه داران استثمارگر که با رقابت آنارشیک و مخرب تولید را پیش می برند).

مالکیت عمومی، این امکان را فراهم خواهد کرد که منابع جامعه با یک روش برنامه ریزی شده و منعطف استفاده و مدیریت شوند تا پاسخگوی نیازهای مردم، چه مادی (برای غذا، سرپناه، خدمات درمانی و غیره) و چه فرهنگی و فکری باشد و به طور دائم توسعه و بهبود یابد. به علاوه، به موقع به چالش های غیر منتظرۀ توسعه و شرایط اضطراری پاسخ دهد و همچنین از تلاش انقلابی در سراسر جهان، در راستای هدف حذف هرگونه استثمار و تبعیض در هر کجا با پیروزی کمونیسم در کل دنیا، پشتیبانی کند.

با این شکل تولید، خلاقیت و ابتکار عمل مردم ترغیب و پرورانده خواهد شد و این بنیانی خواهد بود برای افراد تا این خلاقیت و ابتکار عمل را به طرق بی نظیری به نفع همه مردم و در نهایت همه بشریت به کار برند: هرکسی می تواند کار کند و امکان یک زندگی شایسته را به دست آورد و در پیشبرد جامعه در مسیر غلبه بر استثمار، نابرابری و تبعیض مشارکت کند – مشارکت از طریق ایده هایشان و کارشان- بی آنکه برای زنده ماندن ناچار به رقابت بی پایان با یکدیگر باشند یا تقلا کنند تا به قیمت صدمه زدن به دیگران، از هم پیشی بگیرند (که شیوه تفکر مسمومی است که همیشه با آن مبارزه خواهد شد)

این یک درک بنیادی و اصل کمونیسم است که در کمونیسم نوین بر آن تاکید شده است؛ اینکه مردم مهمترین نیروی تولید هستند – نه فقط به عنوان تولید کنندۀ ثروت اجتماعی، بلکه به عنوان شرکت کننده ای آگاه در برنامه ریزی و توسعه همه جانبه اقتصاد، نه فقط به نفع مردم یک کشور خاص بلکه اساسی تر از همه در خدمت به تغییر انقلابی تمام دنیا و پیشروی به سمت هدف کمونیسم.

سرچشمه و نقطه اتکای توسعه اقتصاد سوسیالیستی، ابتکار عمل و کار فکری و فیزیکی توده های مردم و به طور کلی افراد جامعه در شرایطی است که به طور روز افزون از روابط استثماری رها می شوند و با هدف غلبه کردن بر همه بقایا و زوایای این نوع روابط و اثرات آن ها حرکت می کنند، نه فقط در … [یک کشور سوسیالیستی مشخص] بلکه در هر کجای کره زمین.۵

همسو و اساساً بر مبنای این شکل تولید بنیاداً متفاوت، فرآیندها و نهادهای سیاسی بنیاداً متفاوت وجود خواهند داشت و تلاش مداوم برای دگرگون کردن آن روابط اجتماعی که خصلت نمای ستم بوده اند، با هدف محو و ریشه کن کردن کلیه روابط ستم و استثمار جریان خواهد یافت. یک رویکرد کاملاً متفاوت در رابطه با آموزش و فرهنگ در پیش گرفته خواهد شد: رویکردی که کنجکاوی علمی و خلاقیت هنری مردم را پرورش داده و رها کند و این خلاقیت ها را با آغوش باز بپذیرد و امکان آن را فراهم کند که «از طریق مسیرهای منشعب بسیار متفاوت، در یک جادۀ وسیع به سمت هدف کمونیسم پیشروی کنند».۶

کشور سوسیالیستی، رابطه بنیادا متفاوتی با بقیه دنیا خواهد داشت؛ رابطه ای نه بر اساس استثمار و فوق استثمار مردم دنیا بلکه حمایت از مبارزه در هر کجا، برای رها شدن از حاکمیت استثمارگران و ستمگران و پیش رفتن در راستای هدف محو و ریشه کنی هرگونه ستم و استثمار. و همچنین رابطه بنیاداً متفاوتی با محیط زیست وجود خواهد داشت. زیرا انسان ها به جای اینکه اسیر سیستمی باشند که بقیه طبیعت را غارت و تخریب می کند، مشترکا کار می‏کنند تا نگهبانان شایسته طبیعت باشند.

این یک جامعه نوین برای ایجاد یک جهان کاملا نوین خواهد بود؛ بدون آنکه که پتانسیل توده های بشریت در درک و تغییر دنیا در تطابق با منافع اساسی بشریت، خفه و سرکوب و معوج شود: برای زندگی در جهانی که هیچ بخشی از بشریت، مطیع و فرمانبردار بخش دیگر نیست و جهانی که هیچ انسانی وادار به کار برای سیستمی نیست که کارکرد اساسی و دینامیک هایش، نیازمند روابط خصمانه میان مردم است و با تهدید و ارعاب دائمی و استفاده گسترده از خشونت تقویت می شود؛ برای زندگی در دنیای جدیدی که انسان ها به ابزار تولید ثروت برای تعداد کمی از حاکمان تقلیل پیدا نمی کنند و به خاطر این که دیگر قابل استثمار نیستند، به عنوان جمعیت «اضافه» دور ریخته نمی شوند.

این جامعه و دنیای نوین نوعی «آرمان شهر» نیست که در آن، همه مشکلات و سختی ها به شکل جادویی ناپدید شده اند؛ این جامعه و دنیای نو، به صورت «هدیه» از خدایی که موجود نیست هم به دست نخواهد آمد. بلکه نتیجه تلاش توده های مردم برای دور ریختن استثمار و ستم تحمل ناپذیر خواهد بود؛ و نتیجه دگرگون کردن خود و تفکراتشان در پیوند نزدیک با این کوشش برای تغییر شرایط شان خواهد بود – مبارزه ای تحت رهبری کسانی که از روش و رویکرد علمی کمونیسم نوین استفاده می‏کنند و موفق به جذب تعداد روزافزون افرادی می شوند که آنها هم به نوبه خود این روش و رویکرد علمی را برای دگرگون کردن جهان به کار برند و این کار را هرچه آگاهانه تر بر مبنای ابتکار و همکاری داوطلبانه پیش ببرند.

این مجموعه، بر اساس و شالوده نوین، با نهادها و روابط بنیادا متفاوت در میان مردم و شیوه های تفکر کاملا متفاوت که منطبق بر روابط رهایی بخش در میان مردم خواهد بود، ابعاد کاملا جدیدی از آزادی را به همراه خواهد آورد و ابتکار و خلاقیت توده های بشریت را به طرق بی سابقه ای رها خواهد کرد.

 

زیرنویس ها:

  1. From The Trump/Pence Regime Must Go! In The Name of Humanity We REFUSE To Accept a Fascist America, A Better World IS Possible. Video of this speech by Bob Avakian is available at revcom.us.
  2. BAsics 1:4 (Basics, from the talks and writings of Bob Avakian). This statement by Bob Avakian is originally from Communism and Jeffersonian Democracy, which is available in BA’s Collected Works at revcom.us
  3. This is from Why We Need An Actual Revolution And How We Can Really Make Revolution. Video and the text of this speech by Bob Avakian are available at revcom.us
  4. The strategy for revolution is spoken to in depth in the speech by Bob Avakian Why We Need An Actual Revolution And How We Can Really Make Revolution (video and the text of which are available at revcom.us), and further thinking on this is contained in A Real Revolution—A Real Chance To Win, Further Developing the Strategy for Revolution (which is also available at revcom.us). The Constitution for the New Socialist Republic in North America, authored by Bob Avakian, is also available at revcom.us
  5. From Article I, Section 2, sub-section A2, page 19 of the Constitution for the New Socialist Republic in North America. The principles and guidelines for the development of the socialist economy are more fully laid out in Article IV of this Constitution
  6. From the “Preamble” to the Constitution for the New Socialist Republic in North America.

مساله این است: کنترل زنان و بازگرداندن آنها به موقعیت مطیع و فرمانبردار. چون که در نظر این ها، زنها از کنترل خارج شده اند!

بخش هایی از بخش دوم مصاحبه باب آواکیان در برنامۀ انقلاب نه چیزی کمتر، نوامبر ۲۰۲۲

این مصاحبه با زیرنویس فارسی در سایت زیر موجود است

revcom.us

مصاحبه کننده:…  (در مورد حمله به حق سقط جنین در آمریکا) خوبست اگر کمی صحبت کنید در مورد این که مبارزه حول سقط جنین فشرده چیست و ربط آن به انقلابی که نیاز داریم چیست.

آواکیان: … بروید از هر فاشیست مسیحی در خیابان که گروه ضربت این حمله هستند بپرسید و آنها خیلی رک به شما خواهند گفت که مساله کنترل زنان و دوباره برگرداندن آنها به موقعیت مطیع و فرمانبردار است. چون که در نظر این آدم ها زنان از کنترل خارج شده اند. … جوهر آنچه در جریان است و به مدت چند دهه در جریان بوده است، حمله ای است برای به انقیاد کشیدن جبری زنان، و تحمیل تبعیض هایی بسیار همه جانبه تر و هولناک تر و ستمی خشونت بارتر از آن چه تا کنون تحت این سیستم وجود داشت.

اما باید عمیق تر به مساله نگاه کنیم. از خودتان بپرسید:… این همه فاشیست مسیحی از کجا آمده اند و چرا؟ مقاله ریموند لوتا … «انگل وارگی امپریالیستی و تغییر در ترکیب اجتماعی و طبقاتی در ایالات متحده» را بخوانید، خواهید دید که به طور مشخص توضیح داده که تغییرات اقتصادیِ عمده ای در سطح بین المللی و در آمریکا رخ داده است. یکی از تغییرات عمده این است که به دلیل پیکربندی مجدد اقتصاد، نیاز بیشتری به افراد در رده های حرفه ای، در رده های فنی و غیره وجود دارد. و این تغییر همراه با مبارزاتی که از دهه ۱۹۷۰ به این طرف به ویژه علیه ستم بر زن جریان یافته، فرصت های بیشتر وموقعیت های بسیار بیشتری را که شامل ورود به دانشگاه ها است به روی زنان باز کرد. فکر می کنم اکنون شمار زنان در دانشگاه ها بیشتر از مردان است. … اما اصلا به معنای آن نیست که دیگر به زنان ستم نمی شود. کافیست نگاهی بکنید به آمارهای تجاوز. یا به پورنوگرافی که هجمه ای به همه زنان در همه جا است و هرگز نمی توان آن را ایجنسی (فاعلیت) دانست. اوکی؟

یکی از چیزهایی که واقعا غیرقابل تحمل است، زمانی است که آدم ها واقعا نمی خواهند تغییری در سیستم به وجود آورند و فکر می کنند می توانند خودشان را بالا بکشند! من که نمیفهمم چطوری می خواهند خودشان را بالا بکشند بدون اینکه به قیمت دیگرانی باشد که آنها هم در رنج اند. با تغییر اسم ستم به ایجنسی خود را فریب می دهند. کار سکس، ایجنسی نیست. بلکه ستم است. تحقیر نهادینه شده و فینانس شده علیه زنان است. چند ثانیه روی این موضوع مکث کنیم، چون مهم است. برخی ها می گویند: خب، در سرمایه داری هر نوع شغلی که داشته باشی استثمارگرانه است، حالا چرا گیر دادید به کار سکس؟ چون تفاوت دارد! بله، سرمایه داری، سیستم مبتنی بر استثمار و به ویژه مافوق استثمار مردم از جمله ۱۵۰ میلیون کودک در جهان سوم است.

شما اگر زنی هستید که در کارخانه های تولید لباس در بنگلادش کار می کنید، در تولید البسه استثمار می شوید. محصولی که رویش کار کرده و تولید می کنید، البسه است. اما اگر در به اصطلاح «صنعت» سکس کار میکنید، همان‌طور که گفتم، استثمار شرورانه و تحقیر نهادینه ‌شده و فینانس شده علیه زنان است. اما، غیر از استثمار شما، محصولش چیست؟ محصولش تحقیر زنان است. محصولش البسه یا غذا و تلویزیون نیست. محصول، علاوه بر استثمار شما، عبارتست از تحقیر زنان. تمام نکته در این جاست. در پورنوگرافی هم همین است. این هم بخشی از واکنش علیه تغییراتی است که صورت گرفته. پدیده incel را نگاه کنید که مردان می‌خواهند به زنان تجاوز کنند، زیرا زنان نمی پذیرند با آنها آن نوع رابطه جنسی را داشته باشند که آنها می خواهند. آشکارا در مورد تجاوز به زنان صحبت می کنند!

این وضعیت …  به دلیل تغییرات زیربنایی در اقتصاد رخ داده و سپس، در برهم کنش قرار گرفته است با مبارزات مردم و تغییراتی که در نتیجه این تحولات در روابط اجتماعی رخ داده است. بنابراین، بخش بزرگی از قوه محرکه این جنبش فاشیستی، تغییراتی است که منجر شده به این که زنان یک مقدار استقلال بیشتر داشته باشند؛ به ویژه زنان رده های حرفه ای تر، اما حتی زنانی که در مشاغل کم دستمزد کار می کنند و درآمد دارند. …  جنبش فاشیستی … می خواهد با زور زنان را دوباره به موقعیت فرودستِ سابق برگرداند؛ حتا بیشتر از آن موقعیت فرودست که الان دارند. و می خواهند آن طور باشد که قبلا بوده؛ یعنی، پیش از این تغییرات نسبتا کم اما واقعی که رخ داده است.

موضوع دیگری که باید درک کرد این است که رهبری این فاشیست های مسیحی، …. جری فالول در دهه ۱۹۵۰ آشکارا علیه جنبش حقوق مدنی بود. و سپس یک نمایش خودسرزنشی گذاشت و گفت: متاسفم، متاسفم، نباید مخالفت می کردم. و راستی، در دهه ۱۹۸۰ چرخشی کرد و با جنبش ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی مخالفت کرد. در واقع خیلی هم متاسف نبود. اما می توانست تشخیص دهد که تاکتیک عاقلانه ای نیست. چون فهمید که طبقه حاکمه آمریکا به خاطر نیازهای بین المللی اش باید امتیازاتی به مبارزه حقوق مدنی بدهد. و برخی تفکیک های نژادی قانونی را ملغا کرده و برخی موقعیت ها را برای سیاهان باز خواهد کرد.

بنابراین، دنده عوض کرد و سپس در دهه ۱۹۷۰، اینها تمرکزشان را روی ستم بر زن گذاشتند. به این نتیجه رسیدند که از این طریق می توانند همه آدم های ناراضی از روند جاری را جمع کنند؛ از جمله کسانی که از امتیازات داده شده به مبارزه علیه برتری طلبی سفید ناراضی بودند. به این نتیجه رسیدند که همه را می توانند حول این جمع کنند که سقط جنین «کشتار کودکان» است. اینطوری، روی سقط جنین تمرکز کردند. اما آن چه در زیر پوست این ماجرا جریان داشت، تغییراتی بود که در اقتصاد رخ داده بود زیرا امپریالیسم آمریکا نیاز داشت که در جهان هم به لحاظ اقتصادی و هم نظامی رقابت کند. آمریکا، سلاح هایش را از کجا می آورد؟ لجستیک خود را از کجا تامین می کند؟ تجهیزاتش را از کجا تامین می کند؟ از کجا غذایش را می آورد؟ از اقتصاد؟ بنابراین باید در سطح بین المللی رقابت کنند. و می دانید به این علت است که به طور مثال، اگر چین را هم به حساب آوریم، ۸۰ درصد از کارگران تولیدی جهان در جهان سوم هستند.

یک آمار بدهم که روشن تر شود. چند دهه پیش کمی بیشتر از ۶۰ درصد پوشاک مردم این کشور در همین جا تولید می شد. اکنون فقط یک تا دو درصد. بقیه در نقاطی مانند بنگلادش و دیگر کشورهایی تولید می شود که کارخانه های نساجی، مردم به ویژه زنان را تبه کارانه استثمار می کنند. این تغییراتی بود که به نوبه خود به تغییرات اقتصادی در آمریکا منجر شد که مشاغل تخصصی بیشتری به وجود آمد. و به این خاطر است که همراه با مبارزات زنان، درهای بیشتری به روی آنها گشوده شد.

اما این بنیادگرایی دینی یک چیز واقعی است. سالها پیش عده ای از فمینیست ها که نمی خواستند دست از انجیل بکشند سعی کردند دانه به دانه ضمایر آن را عوض کنند. مثلا ضمایر مذکر را تبدیل به مونث کنند. که به جای خدای مرد، خدای زن داشته باشیم! اما هر چقدر هم که ضمایر را عوض کنید، واقعیت را نمی توانید عوض کنید. انجیل از اول تا آخر یک سند پدرسالارانه است. از همان کتاب اول آفرینش تا رساله های پل حواری عیسی و باقی. یک سند وحشتناک پدرسالارانه است. و کافیست نگاهی به آن بکنید. می گوید شما باید زنانی را که قبل از ازدواج سکس داشته اند، بکشید. اگر هنگام ازدواج باکره نیستند … بکشید. و برای اثبات بکارت باید پارچه خونی نشان دهند. بگذریم که همه زنان در سکس اول اصلا خون ریزی نمی کنند. اما طبق انجیل اگر زنی پارچه خونی را نداشته باشد، باید در مرکز شهر اعدام شود. این یک سند پدرسالارانه است و حتا اگر ضمایرش را عوض کنید بازهم پدرسالارانه است. خدا همیشه خدا، پدر، پدرسالار ستم گر خواهد بود.

 

به این علت است که دین یک ابزار مفید در گردآوردن نیروهای فاشیست است … و به دو علت نیاز به آن دارند: یکم، به خاطر این که انجیل به شدت پدرسالارانه است و از انواع ستم ها و روابط ستمگرانه وحشتناک و کشتار مردمی که به خدای این ها باور ندارند، حمایت می کند. … و دوم این که، دین به طور کلی و بنیادگرایی دینی به طور اخص به مردم آموزش می دهد که فکر نکنند. مردم را تعلیم می دهد که مسائل را بر مبنای «ایمان» قبول کنند. به آنها یاد می دهد که کورکورانه از آتوریته های مذهبی دنباله روی کنند. و اگر کسی بخواهد یک جنبش فاشیستی بسازد، نیاز به لشگری از آدم هایی دارد که فکر نمی کنند و ضد علم هستند.

…اگر کسی بخواهد یک جنبش فاشیستی راه بیندازد، نیاز به لشکری از افراد بی فکر دارد. اما کمونیسم کاملا برعکس است. کمونیسم، لشکری از افراد منتقد و خلاق نیاز دارد.

 

 واقعیت کمونیسم

مسئله ستم بر زن: بخش دوم

چرا فرودستی زنان به نقش دولت گره خورده است؟

در بخش نخست گفتیم مارکس و انگلس، این واقعیت را کشف کردند که ستم بر زن، محصول و پیامد سربلند کردن سازمان اجتماعی طبقاتی است. با ظهور جامعه طبقاتی، قدرت تصمیم گیری های اجتماعی به دست آن هایی افتاد که بیشترین کنترل را بر ابزار تولید داشتند. این قدرت، در نهادی به نام دولت جمع شد.

در این بخش در پرتو دو سوال مشخص به سازوکار نهاد دولت در جامعه طبقاتی خواهیم پرداخت:

یکم، پوسته کهنه روابط تیره ای چطور در جهت سازمان «قدرت سیاسی» نوین یعنی دولت شکسته شد؟ دوم، «دولت» چه نقشی در فرودستی زنان در جامعه جدید ایفا کرد؟

دشواره اساسی در تبیین این پرسش ها نه جستجوی فکت های تاریخ دور بشر است و نه تفکیک سطوح مختلف زیست اجتماعی و تاریخی و نه حتی در نظر گرفتن تصادفات و تنوعات در چهار سوی جهان. هر چند تمام موارد فوق از تله های معرفتی است که نادیده گرفتن شان، موجب خطا است. دشواره اصلی که محل اختلاف نظریه پردازان این حوزه است و صفوف معرفتی و در نهایت سیاسی آنها را از هم تفکیک میکند و جایگاه هر کدام در شناسایی آلترناتیو واقعی برای رهایی زنان را تعیین میکند، دقیقا در مقام «سنتز» رخ میدهد. آنگاه که نظریه پرداز سعی دارد به جامعه و تاریخ به مثابه پروسه ای سرشار از ضرورت، تصادف و پیوستگی و گسست بنگرد و «تعیین کننده ترین» روابط آن را کشف کند.

خانواده پدرسالار

دیدیم که مارکس و انگلس با بهره گیری از مفهوم «کار» توانستند تحولات تاریخی- جهانی جوامع انسانی را تبیین کنند. این هسته معرفتی مهم، برای انگلس امکان توضیح انقیاد تاریخی- جهانی زنان را در کتاب «منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» فراهم کرد. «کار شرط اساسی اولیه برای موجودیت انسان است» (انگلس،۱۸۷۶،‌ص ۲۷۹). با این روش ماتریالیستی، نظریاتی که فرودستی زنان را به بیولوژی، نقش زنان در تولید مثل، مغز، احساسات و البته خواست «خدا» تقلیل می دهند،از دایره علم رانده شدند. درست است که جامعه به واسطه بیولوژی متفاوت جنس مونث و مذکر، به لحاظ ضرورت ها و محدودیت های مقابلش، وظایف متفاوتی در تقسیم کار جنسی بر عهده آن ها گذاشت. اما آنچه تعیین کنندۀ خصلت سازمان اجتماعی است، روابطی است که انسان ها در کار برای تولید و بازتولید حیاتشان با یکدیگر برقرار می کنند.

پیش از آنکه این سازمان اجتماعی کار در جامعه به حدی تغییر کند که در آن انباشت اضافی و روابط مالکیت بر ابزار تولید به وجود آید و تبدیل به رابطه ای غالب (و نه تصادفی) در جامعه شود، هرگز جایگاه ویژه زن در تقسیم کار جنسی نمی توانست فرودستی او را رقم زند.

یکتا همسری که در ابتدا زنان طلایه دار آن بودند، با اینکه پیشرفت بزرگی در تاریخ بود، همراه با برده داری و ثروت خصوصی، نطفه آغاز عصری شد که «در آن هر پیشرفتی در عین حال یک پسرفت نسبی است، که درآن رفاه و تکامل یک گروه به قیمت بدبختی و سرکوب گروهی دیگر به دست می آید.» (انگلس، منشا خانواده،۱۵۴) عصری که در آن رشد نیروهای تولیدی فقط در حدی بود که تنها در سایه بهره کشی از کار دیگری و انقیاد زنان، امکان پاسخ به ضرورت ها و نیازهای اجتماعی را فراهم می کرد.

در پروسه گذار از جامعۀ بی طبقه به جامعۀ طبقاتی، شکاف عمیقی در بافت تیره ای ایجاد و متزلزل شد. تیره، فراتری، قبیله و کنفدراسیون قبایل یعنی سازمان های موجود در جامعه ای که به قول انگلس هنوز «دولت» نمیشناسند. این سازمان ها اتحاد داخلی خود را به واسطه مناسک، زبان و گورستان مشترک، تعهد برای مقابله با دشمن مشترک توسط نیروی رزمنده متحد از همه افراد، تعهد به نظم تولیدی به واسطه تعیین کارها و تنظیم مبادلات اولیه و… حفظ می کردند. بند ناف بافت اجتماعی تیره ای که بر مبنای همخونی، انسجام گروه را حفظ می کرد، هنوز به جماعت بدوی متصل بود(مارکس). این قدرت باید می شکست و درنهایت شکست. با رشد ثروت خصوصی و غلبه یافتن مبادله و روابط مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ثروت، اولین شکاف در ساخت تیره ای ایجاد شد. شکاف دوم زمانی بود که با برقراری حق پدریت (ابویت)، ثروت از تیره مادری خارج و به واسطه پدر به تیره ای دیگر منتقل شد. این دو شکاف بزرگ نظم امور را متزلزل کرد. یکتاهمسری به نفع مرد و به قیمت انقیاد جنس مونث وارد تاریخ شد.

خانوار پدرسالار میانجی تاریخی جامعه طبقاتی است. خودویژگی اصلی خانواده پدرسالار اما نه چند همسری، که «سازماندهی تعدادی افراد تحت قید و آزاد در یک خانواده، تحت قدرت پدرسالارانه رئیس خانواده است». به این ترتیب خانواده پدرسالار به واحد اقتصادی جامعه بدل شد که در همه جوامع طبقاتی، تا همین عصر سرمایه داری، تکرار شده است. هسته ای مهم که هم در زیربنای اقتصادی و هم در روبنای سیاسی و ایدئولوژیک جامعه طبقاتی نقش ایفا میکند.

با تبدیل خانواده به واحد تولیدی جامعه و تحکیم روابط طبقاتی، پروسه تاریخی – جهانی انقیاد زنان کلید خورد. اما تا تثبیت آن هنوز راه  بسیار باید طی می شد. با ظهور جامعه طبقاتی، تمامی روابط درهم تنیده استثمارگرانه جدید، هنوز جوان اما کارا بودند و جواب نیازهای ضروری جامعه وقت را می دادند. تلاش برای پاسخ دادن به این نیازها، تضادهای نوینی را نیز ایجاد می کرد. خواست ها و منافع جدیدی در شرایط تامین معیشت و تغییرات حاصله از آن، متاثر از انقلاب در ساختمان اجتماعی به وجود آمدند. این خواست ها و منافع جدید نه تنها با نظام تیره ای کهن بیگانه بودند بلکه از هر جهت در برابر آن قرار می گرفتند. منافع گروه های صنعت گر و نیازهای خاص شهر در مقابل روستا، ارگان های نوینی را لازم داشت. این ارگان ها همانطور که در پیش گفتیم خارج از ساخت تیره ای شکل گرفتند. به موازات آن تضاد منافع در هر سامان تیره ای با ترکیب غنی و فقیر، رباخوار و بدهکار در یک تیره و قبیله واحد به اوج خود رسید. تضادی که اکنون از مرزهای «همخونی» گذر میکرد و افراد همخون را در برابر هم قرار میداد. همچنین به واسطه رشد تجارت و مبادله، تغییراتی در ترکیب جمعیتی سرزمین ها به وجود آمد. ساکنین جدیدی وارد شدند که نسبت به هم بیگانه محسوب می شدند و نمی شد با تکیه بر قوانین این یا آن تیره، با آنها برخورد کرد. اکنون دیگر جامعه ای بوجود آمده بود که به نیروی شرایط اقتصادی، به آزاد مردان و بردگان، به ثروتمندان استثمارگر و فقرای استثمارشونده تقسیم شده بود. جامعه ای که نه تنها قادر به آشتی دادن این تناقض ها نبود بلکه مجبور بود آنها را بیش از پیش به سوی انفجار ببرد. شکل گیری خانواده به مثابه واحد اقتصادی و روابط مالکیت مبتنی بر بهره کشی از کار دیگری، در نهایت به تخاصم طبقات جدید در جامعه انجامید. تخاصماتی که قوانین، اخلاق و سنن جامعه تیره ای قدرت حل و فصل آن را نداشت.

دولت و تثبیت انقیاد زن

 ساخت تیره ای زیر فشار ضرورت های بقای جامعه، متلاشی شد. جای خود را به دولت داد. به وجود آمدن ارگانی به نام دولت، بیان آن بود که جامعه در یک تضاد حل ناشدنی با خود درگیر شده و لازم است قدرتی به وجود آید که در ظاهر بر سر جامعه بایستد و آن را انتظام دهد. قدرتی که نماینده طبقات حاکم جامعه است.

درنهایت با تثبیت دولت به مثابه مهمترین عنصر روبنایی جامعه، نظام طبقاتی جدید تثبیت شد. تمام مسئولیت های اداره عمومی جامعه که پیش از این توسط اقتدار پیشاسیاسی انجام میشد، اکنون به واسطه دولت انجام میشود. دولتی که بر پیشانی اش چهار راهنما حک شده است: حفظ نظم، مالکیت، مذهب، خانواده.

تنها با تحکیم دولت است که انقیاد زنان، تبدیل به رابطه ای سیستماتیک در جامعه طبقاتیِ مبتنی بر استثمار شد. با تحکیم نظم جدید و تثبیت دولت طبقاتی استثمارگر، نقش نهاد خانواده بیش از پیش نیرومند شد و تحت کنترل دولت در آمد. ممنوعیت روابط خارج از ازدواج، ممنوعیت آن نوع روابط عاطفی که منجر به تولید مثل نمی شود، ممنوعیت هر شکلی از رابطه که جایگاه قدرت پدرسالار و مردسالار جدید را تضعیف کند، به اخلاق و قانونِ نظم جدید تبدیل شد. دین که پیش از تثبیت نهاد «دولت» نقش خود را در تحمیل نظم به نفع روابط پدر/مردسالار انجام می داد و خدای یگانه اش، «پدر مقدس» خانواده را تقدیس کرده بود، اینک مسئولیت تاریخی جدیدی به عهده می گیرد. دین ملازم با دولت، باید-نباید ها و خطوط قرمز جدیدی را  تعیین می کند. به این ترتیب، حق ویژه مردان خارج از نهاد خانواده نیز به مثابه روابط غالب اجتماعی تثبیت شد. این حق ویژه چون جایگاهی فرادست از سوی خانواده و دولت تقدیم مردان جامعه شد. به این صورت برتری مرد بر زن به مثابه امری پذیرفته شده و پیشینی در تمامی سطوح جامعه به صورت فعال نقش ایفا کرد. طبق این جامعه طبقاتی، شما مذکر یا مونث به دنیا می آیید و سپس از طریق نهادها و روابط مسلط در جامعه طبقاتی تبدیل به زن یا مرد می شوید. مرد فرادست و زن فرودست.

در اینجا مهم است که تقسیم کار جنسیتی و تقسیم کار طبقاتی را نه به هم تقلیل دهیم و نه آنها را مستقل از هم در نظر بگیریم. تقسیم کار جنسیتی، یک تقسیم طبقاتی نیست. اما واسطه مهمی برای سوخت و ساز و شکل گیری تقسیم طبقاتی است. ستم مرد بر زن، یک رابطه اجتماعیِ ستم گرانه و جزئی از تقسیم جامعه به طبقات است. این ستم، در نهایت ریشه در زیربنای اقتصادی (روابط تولید استثمارگرانه) جامعه دارد، ولی قابل تقلیل به آن نیست.

 پدرسالاری، هم نقش اقتصادی بازی می کند و هم نقش اجتماعی-ایدئولوژیک. پدرسالاری در سراسر جامعه طبقاتی سنگ بنای حفظ ثبات اجتماعی طبقات استثمارگر است. امروز و در عصر سرمایه داری امپریالیستی، انباشت سرمایه در مقیاس بین المللی به طرز اساسی وابسته به عملکرد خانواده و تولید خانگی است. این مساله به طور روز افزون نقش مهمی در عملکرد سرمایه داری و سودآوری آن ایفا کرده است.

دولت با تمام سازوبرگ ایدئولوژیک، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، آموزشی، دینی، و… همبسته با کوچکترین واحد اقتصادی جامعه یعنی خانواده پدر/مردسالار، حافظ نظم ستم و استثمار طبقاتی است. در نتیجه شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید و دولت را به مثابه مهمترین عنصر در روبنای سیاسی جامعه و ماهیت آن را هدف مبارزه خود قرار ندهید. شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید و خانواده پدر/مردسالار را که جایگاه فرودست زنان را، هم در زیربنا و هم در روبنا، تولید و بازتولید می کند، هدف قرار ندهید. شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید ولی کل دستگاه ایدئولوژیک، اخلاقی و قانونی را که تقویت و توجیه کننده فرودستی زنان است، هدف قرار ندهید. شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید و روابط ستمگرانه موجود در جامعه در تمامی سطوح آن را مورد هدف قرار ندهید. شما نمی توانید برای رهایی زنان مبارزه کنید و روابط بهره کشانه انسان از انسان در پروسه کار و مالکیت خصوصی را که هسته تاریخی-جهانیِ شکل دهنده این انقیاد است، هدف مبارزه خود قرار ندهید. این موضوع ما را به نحوه مبارزه همه جانبه برای رهایی زنان می رساند. تاریخ، دو تجربه انقلابی بزرگ را در راه رهایی بشر از همه شکل های ستم و استثمار تولید کرده است. تاریخی که در بخش بعد به فراز و فرودهای آن خواهیم پرداخت.

منابع مورد استفاده:

  • منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت اثر فردریش انگلس ۱۹۸۸
  •  کتاب از گام‌های اولی تا جهش‌های بعدی، نوشته‌ای دربارۀ ظهور انسان، ریشه‌های ستم  بر زنان و جاده‌ای به سوی رهایی، نوشتۀ آردی اسکای بریک، ۱۹۸۴
  • ریموند لوتا، درک اهمیت ستم بر زن برای انقلاب کمونیستی و مفهوم سازی آن، حزب کمونیست ایران(م ل م)،۱۳۹۷
  • ایدئولوژی آلمانی، ترجمه پرویز بابایی،۱۳۸۰ 

مادلین آلبرایت یک جنایتکار جنگی بود و جایزه او برای زنان ایران هیچ افتخاری ندارد!

ستاره مهری

امپریالیست ها روز جهانی زن را هم می خواهند از ما بگیرند! زن رئیس جمهور آمریکا و وزیر خارجه وی (آنتونی بلینکن) به مناسبت هشت مارس از زنان ایران تعریف و تمجید کردند و جایزه «مادلین آلبرایت» (وزیر خارجه آمریکا در دوره کلینتون تا ۲۰۰۱) را به زنان ایران دادند و گفتند این جایزه را به زنان ایران می دهند چون با «پذیرش خطرات و فداکاری های شخصی، در حمایت از صلح، عدالت، حقوق بشر، برابری و تساوی جنسیتی از خودشان شجاعت استثنایی و قدرت و رهبری نشان داده اند.»

یکم، روی سخن این جایزه با زنان ایران نیست. با وابستگان ایرانیِ امپریالیسم آمریکاست که با ارتزاق از خیزش ژینا مشغول «لابی» کردن در کریدورهای قدرت از آمریکا تا اروپا هستند. اینها به واقع، برای «به رسمیت شناخته شدن» از سوی امپریالیست ها به عنوان کاندیدای به قدرت رسیدن پس از جمهوری اسلامی، به هر دری می زنند.

دوم، آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا از زنان ایران «قدردانی» می کند؟ طوفان خنده ها! او و دولت اش مسئول مستقیم باز کردن راه برای احیای قدرت طالبان هستند و شخص بلینکن، به خاطر نقشی که در احیای قدرت طالبان در افغانستان داشت به درستی توسط نشریه آتش ملقب به آیت الله بلینکن شده است. به این دلیل که قبل از سقوط دولت اشرف غنی در کابل در اوت ۲۰۲۱  در نامه ای رسمی، به اشرف غنی (رئیس جمهور وقتِ افغانستان) فرمان داد که خصلت اسلام گراییِ «قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان» را غلیظ تر کند و برای خوشایند رهبران طالبان (که هنوز در دوحه با نماینده آمریکا، زلمای خلیل زاد، مشغول مذاکره برای بازگشت به قدرت بودند)، قدرت مطلقۀ مراجع دین حنفی را در قانون اساسی افغانستان به رسمیت بشناسند. این در حالی است که قانون اساسی «جمهوری اسلامی افغانستان» پیشاپیش و بعد از اشغال افغانستان به دست ارتش آمریکا توسط مشاورین آمریکایی رژیم های کرزای و اشرف غنی به عنوان یک قانون اساسی دینمدار اسلامی نوشته شده و به مردم افغانستان تحمیل شده بود. (مقاله «آیت الله آنتونی بلینکن و تشکیل شورای فقها در افغانستان»، نشریه آتش شماره ۱۱۳، فروردین ۱۴۰۰)  

سوم، مادلین آلبرایت که جایزه به اسم او است، چه کسی بود؟ او در دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون، وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا بود و از آن جا که در حکومت تاریخا نرینه امپریالیسم آمریکا تا آستانه قرن بیست و یکم حتا یک زن به سمت وزیر امور خارجه نرسیده بود، یک جایزه روز جهانی زن به اسمش ثبت کرده اند تا کمی گلاب بپاشند بر پیکر گندیده و آزاردهنده سیستم مرد/پدرسالارانه دولت آمریکا. مادلین آلبرایت، یک جنایتکار جنگی درجه یک بود که خون مردم دنیا از انگشتشانش می چکید. در فاصله ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۳  او تحریم های اقتصادی علیه عراق را تسهیل کرد که در واقع جنگ اقتصادیِ وحشیانه علیه مردم عراق بود. این تحریم ها، طبق آمار سازمان ملل متحد موجب مرگ بیش از ۵۰۰ هزار کودک و صدها هزار عراقی دیگر شدند. وقتی از مادلین آلبرایت سوال شد آیا این همه مرگ و میر برای پیشبرد منافع آمریکا ارزش داشت؟ او مانند یک آدمکش حرفه ای با خونسردی جواب داد: «بله می ارزید»!

قدردانی از زنان خیزش ژینا از سوی این آدمکشان حرفه ای، تهوع آور است و نه افتخارآفرین. ما مردم خودمان را در آمریکا داریم: ده ها میلیون انسانی که زیر ستم و استثمار بیرحمانه همین طبقات حاکمه هستند و مردمان انقلابی که به خاطر رهایی خودشان و رهایی کل بشریت در تدارک انقلاب علیه این امپریالیست های بی رحم هستند. ما هرگز به آنها خیانت نخواهیم کرد. کسانی که به اسم خیزش بی نظیر مردم ایران علیه جمهوری اسلامی با این امپریالیست های منسوخ و تبه کار همراه شده اند از جنس همان مزدوران و کارگزاران جمهوری اسلامی هستند، با ژست ها و قیافه های متفاوت تر.

  

حملات شیمیایی به مدارس

ایدئولوژی دینی و فاشیست های دینمدارِ تحت امر خامنه ای

هیچ کس حرف خامنه ای جنایتکار را باور نکرد که حمله شیمیایی به مدارس دخترانه را مصداق «جنایت» دانست! فرمان او به اوباش تاریک اندیش اش فراموش نشده است که در جریان خیزش ژینا گفت جوانان را «تنبیه کنید». حملات شیمیایی به مدارس، تنبیه جمعی است و تنبیه جمعی بخشی از دکترین امنیتی جمهوری اسلامی است. زمانی که با ده ها هزار دستگیری نتوانستند جوانان را فلج و خسته کنند، تاکتیک های جنایتکارانه «تنبیه جمعی» در دستور کارشان قرار گرفت. دستگاه امنیتی و اسلام گرایان فاشیست تحت امر خامنه ای از دختران مدرسه به خاطر مبارزات شجاعانه شان در خیزش سراسری و به خاطر این که در جنگ با این رژیم تبه کار، به مردم امید و الهام بخشیده اند، انتقام می گیرند.

حملات شیمیایی در مدارس دخترانه از روز ۹ آذر ماه در هنرستان نور در قم آغاز شد و سپس به شهرهای سراسر کشور گسترش یافت. افرادی که زوایای این حکومت را می شناسند و امروز از در «مخالفت» با آن درآمده اند، می گویند واضح است که چه کسانی این حملات را کرده اند و چرا مراکز امنیتی دست آنان را باز گذاشته اند. یکشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۱، خبرگزاری تسنیم در خبری نوشت یونس پناهی، معاون تحقیقات و فناوری وزیر بهداشت «عمدی بودن مسمومیت دانش آموزان» را تایید کرد و گفت: «افرادی دوست داشتند تمامی مدارس، به خصوص مدارس دخترانه تعطیل شوند.» محمدتقی فاضل میبدی، استاد حوزه و عضو مجمع مدرسین حوزه علمیه قم نوشت عمدی بودن این ماجرا واقعیت دارد و آن را منتسب به گروهی موسوم به «هزاره گرا»  (millennialism)کرد (ربطی به ملت «هزاره» افغانستان ندارد. منظور جماعتی است که اعتقاد به «ظهور» امام ۱۲ شیعه دارند). میبدی گفت این ها معتقدند که«دختران نباید درس بخوانند یا نهایتا تا سوم دبیرستان درس بخوانند. این جریان یک جریان مذهبی و ضد مدرنیته است». (فاضل میبدی. شبکه شرق).  

 

شریعتمداری مدیرمسئول روزنامه کیهان در یادداشتی به تاریخ ۲۸ اسفند ۱۴۰۱، با حمایت تلویحی از این حملات، در واقع به سازمان یافته و عمدی بودن آنها اعتراف کرد. او به «بی توجهی مسئولان به پدیدۀ پلشت کشف حجاب» انتقاد کرد و گفت: «مردم مسلمان و پاکباخته ایران اسلامی … برای پیشگیری از گزند ناهنجاری‌ها با کسی تعارف ندارند!» و تهدید کرد که: این مردم مسلمان، «احتمالا خود برای مقابله با این هنجارشکنی که باورهای دینی و عفت و اخلاق جامعه را تهدید می‌کند، دست به کار شوند».

مردمی که شریعتمداری از آن ها نام می برد، پایه های سازمان یافته و معتقدِ بنیادگرایان اسلامی حاکم هستند که حاضرند جانشان را برای حفظ این حکومت دینمدار فاشیست و رهبر آن بدهند. این ها سال ها در مکتب مصباح یزدی و خامنه ای و علم الهدی تعلیم یافته اند و توسط سپاه پاسداران سازماندهی شده اند.

 

ایدئولوژی دینمدار فاشیست حکومت و نگاه ضد انسانی اش به زن، متهم درجه اول در این حملات است. خامنه ای با بلند کردن انگشت تحکم و فرمان بارها گفته است که «اولین و مهمترین وظیفه زن خانه داری است و هر فعالیت دیگر باید ذیل این وظیفه قرار بگیرد»! دختران مدرسه، توی دهن او زدند و این امر حواریونش را وحشت زده کرده است. به طوری که از حوزه علمیه تهران به رئیسی نامه نوشته اند که در نتیجۀ بی حجابی، بنیان خانواده فروپاشیده است و «مدتی است که با مکر دشمن، بیش از پیش برهنگی سرعت یافته … انفعال و عدم اتخاذ تصمیم معین در فضای کشور موج می زند. … تاریخ اثبات نموده برای نقض حریم کشور هر میزان کوتاه آمده ایم، دشمن جلوتر خواهد آمد.» (نامه ۴۶ نفر از مدیران حوزه‌های علمیه تهران به رئیسی. اسفند ۱۴۰۱)

برای این پوسیده مغزها، آزادی زنان از حجاب اجباری، مصداق «نقض حریم کشور» است.

جمهوری زن کُش در عین حال جمهوری کودک کُش است. به گزارش عفو بین الملل مأموران اطلاعاتی و امنیتی برای سرکوب روحیه پرشور و مقاومت کودکان معترض در خیزش  زن_زندگی_آزادی ، مرتکب شکنجه‌های هولناک شده‌اند از جمله ضرب و شتم، شلاق، شوک الکتریکی، تجاوز و سایر خشونت‌های جنسی علیه کودکان تحت بازداشت که گاها تنها ۱۲ سال سن داشتند.

این تحقیق شیوه‌های شکنجه‌ای را افشا می‌کند که سپاه پاسداران، بسیج شبه‌ نظامی، پلیس امنیت عمومی و سایر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی علیه دختران و پسران در بازداشت برای تنبیه و تحقیر آنها و گرفتن «اعتراف‌های اجباری» به کار می‌بردند. (گزارش عفو بین الملل از شکنجه کودکان معترض. ۱۶ مارس ۲۰۲۳). در یافته های عفو بین الملل، حداقل ۱۴ درصد از کسانی که به ضرب گلوله نیروهای انتظامی و امنیتی و یا در پی شکنجه و ضرب و شتم جان خود را از دست داده اند، کودک بودند. بر اساس این یافته ها، ۶۰ درصد کودکان کشته شده بلوچ و کورد بودند.

گزارش عفو بین الملل کاملا مستند است و از «درون رژیم» هم افرادی به طرق مختلف آن را تایید کرده اند. به طور مثال، مهدی نصیری که قبلا به جای شریعتمداری، مدیر روزنامه کیهان بود خطاب به سران حکومت نوشته است: «… برای حفظ قدرت در ماه‌های اخیر و جنبش مهسا دست به هر اقدام غیرشرعی، غیرقانونی و غیرانسانی که لازم دانستید، برای سرکوب معترضان زدید». در خیزش آبان ۹۸ نیز دست کم هجده کودک و در دی ماه ۹۶ هم حداقل چهار کودک کشته شدند. اما این اعداد و ارقام، فقط بخش بسیار کوچکی از بیش از چهل سال کودک کُشی در جمهوری اسلامی است.

کودک کُشی، ستم علیه کودکان و کودک آزاری جنسی بخشی از کارکرد دولت دینی در ایران است. به عنوان مثال کودک آزاری جنسی یک امر خلاف ارزش های اخلاقی و فرامین دینی اسلام نیست. ازدواج با دختر خردسال نه تنها در نص قوانین فقه اسلامی (در تمام فرقه های اصلی اعم از شیعه و سنی) مجاز و «حلال» است، بلکه جزء سیره پیامبراسلام هم هست و محمد در ۵۴ سالگی با عایشه که ۶ یا ۹ سال سن داشت ازدواج کرد! و فاطمه دختر محمد در ۱۰ سالگی با علی که مردی ۲۵ ساله بود ازدواج کرد و پیش از او شیوخ پیری مثل عمر و ابوبکر هم خواستگارش بودند. حتی لمس کردن نوزاد دختر به قصد لذت بردن مردِ بالغ هم امری ممکن و قابل طرح در فقه شیعی است. روح الله خمینی در پاسخ به یکی از پرسش های شرعی در مورد سکس کردن با دختر بچۀ نوزارد می گوید: «کسی که زوجه اى کمتر از ۹ سال دارد وطى (سکس کردن) براى وى جایز نیست چه اینکه زوجه دائمى باشد و چه منقطع. اما سایر کام گیری ها از قبیل لمس به شهوت و آغوش گرفتن و تفخیذ (شهوت راندن مرد بین دو ران زن) اشکال ندارد، هر چند شیر خواره باشد». (تحریر الوسیله ج ۴ مساله ۱۲)

بر طبق همین اصول و احکام فقهی بود که تجاوز به «زنان باکره» که شامل دختر بچه های زیر ۱۸ سال هم می شد در مورد زندانیان سیاسی و در برخی از زندان ها در دهه ۶۰ امری مجاز بود. علاوه بر این، دستگیری، شکنجه و اعدام کودکان زیر ۱۸ سال به اتهام فعالیت علیه جمهوری اسلامی در فاصلۀ سال های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ به طور وسیع در زندان های ایران رایج بود که هنوز ابعاد واقعی اش کشف نشده است.

در جمهوری اسلامی، ۴۴ سال است که زنان از هر طرف «تنبیه» می شوند: سرشان به دست مردان خانواده بریده می شود، به آنان تجاوز می شود، کودک همسر می شوند و دستگاه امنیتی و قضایی دولت تمام قد حاضر است تا هرچه بیشتر آنان را تحقیر و له کند. دستگیری ژینا (که به قتلش منجر شد) قرار بود درسی باشد برای میلیون ها دختر مدرسه ای که از حجاب اجباری تبعیت کنند. اما آنان نشان دادند که حاضر نیستند بگذارند که له شان کنند و به زنجیر بکشند.

قیام مردم علیه موقعیت بردگی باید به پیروزی برسد. حملات شیمیایی به مدارس دخترانه نشان داد که این نبرد خونین و ادامه دار است و هیچ جنبش اجتماعی نباید از آن کنار بکشد.

مرگ بر حکومت بچه کش و زن کش!

۳ ضمیمه برای مقاله ایران عربستان

ضمیمه ۱

ایران، نومستعمره امپریالیسم چین به جای امپریالیسم آمریکا و بریتانیا؟!

امورات جمهوری اسلامی بدون نظارت امپریالیست های چین و روسیه نمی گذرد. خامنه ای نام این رابطه را «اتحاد استراتژیک» گذاشته است، در حالی که یک وابستگی استراتژیک است و ماهیت آن مشابه رابطه ای است که رژیم شاه با آمریکا داشت. این «اتحادها» می توانند به همان جایی ختم شوند که برای شاه شدند: وقتی منافع آمریکا ایجاب کرد رژیم شاه را رها کرد و راه را برای قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی باز کرد. در زیر گزیدۀ مقاله ای را می خوانید که در اردیبهشت ۱۴۰۰ به مناسبت قرارداد ۲۵ ساله میان چین و جمهوری اسلامی نوشته شده بود و نگاهی است به تشابه تاریخی آن با تبدیل ایران از نومستعمره بریتانیا به آمریکا. تمام مقاله را تحت عنوان «سرمایه داری امپریالیستی چین و قرارداد ۲۵ ساله با جمهوری اسلامی» می توانید در نشریه آتش شماره ۱۱۴ در وبسایت حزب بخوانید: cpimlm.org

 

ترکمانچای یا طرح مارشال؟

منتقدین قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین، آن را به قرارداد ترکمانچای تشبیه می کنند. در حالی که نزدیکترین تشابه تاریخی، تبدیل ایران از کشور تحت سلطۀ امپریالیسم بریتانیا به کشور تحت سلطۀ امپریالیسم آمریکا در سال های پس از جنگ جهانی دوم است. بعد از خاتمۀ آن جنگ، امپریالیست های فاتح یعنی آمریکا و بریتانیا و فرانسه، مناطق تحت نفوذ امپریالیست های مغلوب یعنی آلمان و ایتالیا و ژاپن را در اختیار گرفتند. علاوه بر این امپریالیسم آمریکا بر متحدان خود نیز برتری یافت و نفوذ و سلطۀ بریتانیا و فرانسه در کشورهای خاورمیانه و برخی از نقاط دیگر جهان را کنار زد. ایالات متحده در این کار از اعمال فشارهای سیاسی و حتی جنگ نیز ابایی نداشت. به طور مثال، در جریان ملی شدن نفت (۱۹۵۱) که مصادف با ریاست جمهوری هری ترومن بود، آمریکا حاضر به اتحاد با بریتانیا علیه دعوی ملی شدن نفت ایران نشد.(۱)

هرچند بعدها در جریان طرح ریزی و اجرای کودتای ۲۸ مرداد، سازمان های امنیتی بریتانیا و آمریکا مشترکا دست به عمل زدند. یا در مصر در جریان ملی شدن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر، هنگامی که بریتانیا و فرانسه قصد داشتند طی عملیات نظامیِ موسوم به «تفنگداران» کانال سوئز را اشغال کرده و مانع ملی شدن کانال سوئز شوند، آمریکا به شدت در مقابل بریتانیا و فرانسه ایستاد (۲) این تقابل در سال ۱۹۵۶ میلادی رخ داد. در حالی که پیش از آن، آمریکا با کمک بریتانیا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را در ایران انجام داده بود و در جنگ مستعمراتی فرانسه در هندوچین (۱۹۴۶-۱۹۵۴) به کمک امپریالیسم فرانسه شتافته بود. در واقع، امپریالیسم آمریکا، موقعیت هژمونیک بریتانیا و فرانسه را در خاورمیانه از بین برد و سپس، با شرایطی جدید، آنان را شرکای پایین دستِ خود در سلطه بر کشورهای خاورمیانه کرد.

در ایران، امپریالیسم آمریکا، پس از آنکه با کودتایی دولت مصدق را سرنگون و رژیم شاه را حول اتحاد دربار و روحانیت شیعه مستقر کرد، طبق «طرح مارشال» به تجدید سازماندهی ساختار اقتصادی و سیاسی ایران پرداخت. «طرح مارشال» طرح جامعی بود که کلیه نقشه های توسعه اقتصادی و جایگاه اقتصادی ایران در تقسیم کار بین المللی، روش ها و سیاست های کلان حکومتی، پیمان های نظامی منطقه ای، آموزش و پرورش و غیره را در بر می گرفت. در واقع، ایرانِ دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ محصولِ «طرح مارشال» بود. این طرح فقط محدود به ایران نبود بلکه هدف از آن عبارت بود از سلطۀ آمریکا در خاورمیانه و اروپا و کشیدن سدی در مقابلِ نفوذ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) که هنوز تبدیل به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی نشده بود.

سرکوب امنیتیِ سازمان یافته و سیستماتیکِ جنبش کمونیستی و جنبش های دانشجویی، کارگری، دهقانی و ملی بخشی از «طرح مارشال» بود. قبل از سال ۱۳۵۷، چند هزار مستشار نظامی آمریکایی در ایران حضور داشتند و مرکزیت قدرت در ایران یعنی دربار شاه در تماس و مشاوره دائم و نزدیک با واشنگتن بود.

با پاک کردن فکت های تاریخی نمی توان خصلتِ حقیقیِ قرارداد ۲۵ ساله را فهمید و جنایت های امپریالیستیِ بریتانیا و آمریکا را نمی توان زیرا پوششِ جنایت های امپریالیستیِ چین و روسیه مخفی کرد. انتخاب از میان امپریالیست های «بد» و «بدتر»، بدترین فاجعه برای مردم ایران و کل منطقه است.

طرح مارشالِ چین

پیش درآمد قرارداد ۲۵ ساله، قرارداد ششصد (۶۰۰) میلیارد دلاری است که ۱۱ روز پس از تصویب برجام، طی سفر رئیس جمهور چین به ایران، میان چین و جمهوری اسلامی به امضا رسید. در آن زمان، تحلیل گرانِ بین المللی، آن قرارداد را بخشی از «طرح مارشال» چین خواندند. در هر حال، این قراردادها در چارچوب و در خدمتِ پروژه جهانی جدید به نام «راه ابریشم جدید» یا «ابتکار کمربند- راه» هستند. چین قصد دارد بر اساس یک نقشه درازمدت یا به قولی «راهبردی»، ۶۵ کشور و نزدیک به چهار میلیارد و چهارصد میلیون نفر را در یک شبکۀ اقتصادی و سیاسی و نظامی، زیر هژمونی خود سازمان دهد. ایران نیز یکی از مهره ها در این نقشه و به طور کلی در رقابت بین المللیِ چین با دیگر قدرت های امپریالیستی است. این حرکت کاملا و به طور زیربنایی از نیازهای یک بلوک سرمایه بزرگ بین المللی که پایگاه خانگی اش در چین است، بر می خیزد. چین منطقه خلیج فارس را «حوزه امنیتی» خود می داند و نقشه «راه ابریشم جدید» ناظر بر همین نگاه استراتژیک به روابط قدرتِ بین المللی اش می باشد.

به این ترتیب می بینیم که اهمیتِ قرارداد ۲۵ ساله، در جایی خارج از حوزۀ روابط چین و ایران است. به عبارت دیگر، اگر در سطح جهان، جا به جایی مهمی در توازن قوای میان امپریالیست ها در جریان نبود، این قرارداد هیچ هیاهویی بر نمی انگیخت.

اما، پایان ماجرا هنوز نانوشته است و برآمد رویدادهای غیر منتظره می توانند نه فقط نقشه «راه ابریشم جدید» بلکه نقشه های همه امپریالیست ها را برهم زنند. در این میان، آزادی ما در آن است که همراه با اکثریت مردم ایران و منطقه و جهان، انقلاب را سازمان دهیم. تدارک و تسریع یک انقلاب واقعی؛ انقلاب کمونیستی با هدف استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، می تواند کاتالیزور شکل گیری اوضاع کیفیتا متفاوتی به ضرر مرتجعین و امپریالیست ها و به نفع توده های مردم شود. انقلابی که به طور کیفی و یک بار برای همیشه، مختصات صحنه سیاسی ایران و منطقه را برهم زند و مسیر نوین و رهایی بخشی را در مقابل مردم این کشور و منطقه باز کند و به نوبه خود بر روندهای جهانی (حتا اوضاعِ داخلیِ چین و آمریکا) تاثیرات تعیین کننده بگذارد. شک نباید کرد که در غیاب چنین انقلابی، نتیجۀ زورآزمایی های ژئوپلتیک و ژئواکونومیک میان آمریکا و چین، خروجیِ اوضاع را تعیین خواهد کرد و این خروجی به نفع مردم نخواهد بود.

  • نگاه کنید به: کینزر، استیون (۱۳۹۸) همۀ مردان شاه. شهریار خواجیان. تهران. اختران. چاپ هشتم
  •  

Oxford Illustrated History of the British Army. General David Chandler p.349

 

ضمیمه ۲

مستند چین آبی    

مستند چین آبی (Blue China) قسمت کوچکی از کارگاه های عرق ریزان و جهنمی را نشان می دهد که سرمایه داری بعد از سال ۱۹۷۶ تا به امروز در چین به وجود آورده است.

فیلم هشتاد و شش دقیقه ای که در سال ۲۰۰۵ توسط میکا پِلِد (Micha Peled) ساخته شد و به بررسی زندگی کارگران یک کارخانه پوشاک در یکی از شهرهای جنوب چین می پردازد. شخصیت مرکزی این مستند دختر ۱۶ ساله ای به نام جاسمین است که از روستایی در مرکز چین به شهر شاخی (Shaxi) در نزدیکی بندر کانتون (گوانگژو) رفته و مشغول به کار میشود.

پروپاگاندای جریانِ غالب در دستگاه ایدئولوژیک نظام سرمایه داری به ما میگوید: «سرمایه داری پس از مرگ مائو، به ویژه سرمایه بخش خصوصی، یک جهش بی سابقه و رو به جلو در زندگی مردم چین ایجاد کرد» (برای نمونه نگاه کنید به: سید پیمان اسدی. تهران. دنیای اقتصاد: چین چگونه سرمایه داری شد»؛ کوز، رونالد و نینگ وانگ)

 اما واقعیت چیست؟ پس از مرگ مائوتسه دون در سال ۱۹۷۶، دولت سوسیالیستی چین به دست بورژوازی جدیدی که در دل حزب کمونیست رشد کرده بود و توسط افرادی مانند تنگ سیائوپینگ رهبری می شد، سرنگون شد و در پی آن، اقتصاد سوسیالیستی کاملا نابود و تبدیل به اقتصاد سرمایه داری شد. بنابراین، هرچند چین هنوز نام «سوسیالیسم» و «حزب کمونیست» را نگه داشته است، اما در واقعیت و به مرور به یک اقتصاد و جامعه سرمایه داری و سپس سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد. چین، یک قدرت سرمایه داری امپریالیست است و شاخص های سرمایه دارانه «رشد» و «توسعه» آن بالا است و احتمال داده میشود که در آینده نزدیک به اقتصاد شماره یک جهان تبدیل شود. اما این واقعیت ندارد که «سرمایه داری باعث رفاه و خوشبختی اکثریت مردم چین شده است». خیر! چین سرمایه داری از ۱۹۷۶ تا به امروز جهنم هولناکی برای کارگران و زحمتکشان و زنان و روستاییان آن بوده است. دولت آن، دولت سرکوبگری که با پیچیده ترین تجهیزات امنیتی به سرکوب سیستماتیک مخالفان و شهروندانش مشغول است؛ امپریالیسم تازه نفس و حریصی است که در تخریب محیط زیست دست در دست دیگر رقبای امپریالیستش در ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و ژاپن گذاشته است؛ رژیمی که افزایش ارقام شاخص های اقتصادی اش را بر کارگاه های عرق ریزان و بی حقوقی مطلق کارگران و کشاورزان چین بنا کرده است. این عقب گرد یکی از فجایع تاریخ بشر بوده است که در را به روی سرمایه داری افسارگسیخته تر با نتایج مهلک برای انسان و ویرانگر برای محیط زیست باز کرد. مهمترین عامل وضعیت وحشتناک امروز جهان، که حتا بردگی در حال رشد است و تهدید جنگ هسته ای و نابودی محیط زیست می تواند نوع بشر را از میان ببرد، همین تبدیل چین سوسیالیستی به چین سرمایه داری در ۴۶ سال پیش بوده است. 

مرور بیشتر در مورد این فیلم و شمه ای از تبدیل شدن زنان و مردان چین سوسیالیستی به بردگان مزدی چین سرمایه داری را در مقاله «از این شلوارها خون می چکد»، نوشته حسام حسه سرایی در آتش شماره ۱۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ بخوانید. 

 

ضمیمه ۳

نقشه ای برای تجدید سازماندهی اقتصاد کشورهای خاورمیانه

آنتونی مورس (Anthony Morse) مستند ساز سنگاپوری در سال ۲۰۱۷ چند فیلم مستند در مورد پروژه عظیم «جاده ابریشم جدید» (ابتکار کمربند – راه) و نفوذی که چین امپریالیستی از طریق زیرساخت های مواصلاتی، اقتصادی و فرهنگی در مناطق مختلف از جمله خاورمیانه ایجاد کرده است، تهیه کرد. (۱)

پروژه جادۀ ابریشم جدید که ۶۵ کشور و ۴ میلیارد و ۴۰۰ صد میلیون نفر یعنی شصت درصد جمعیت جهان را به هم متصل خواهد کرد، در سال ۲۰۱۳ شروع شد. آنتونی مورس می گوید، این نقشه ای است که اقتصاد خاورمیانه از جمله ساختار سوخت فسیلی آن را تجدید سازماندهی خواهد کرد. در چند سال اخیر، ورود سرمایۀ خارجیِ چینی به مصر بیش از سرمایه های کشورهای غربی بوده و بزرگترین کمپانی های سرمایه گذاری صنعتی متعلق به چین هستند. چین فقط نفت و گاز از خاورمیانه وارد نمی کند. بلکه در حال خرید کمپانی های نفتی است، تاکنون بخشی از شرکت آرامکوی عربستان سعودی و شرکت ملی نفت ایران را خریده است. در ایران متروی تهران از صفر با سرمایه چینی و مهندسی چینی ساخته شده است.

مجید حریری رئیس «اتاق بازرگانی چین و ایران» در مصاحبه با آنتونی مورس می گوید اکثر یک صد کمپانی بزرگ چینی که در ایران فعال هستند، با دولت ایران یا شرکت های شبه دولتی که زیر بال دولت ایران هستند کار می کنند و درگیر در ساختن راه آهن و مترو و سد، استخراج نفت و گاز و ساختن پتروشیمی ها و پالایشگاه ها هستند. چینی ها در میدان نفت و گاز آزادگان با شرکت ملی نفت ایران شریک اند. صدها متخصص و کارگر چینی و ایرانی تحت مدیریت شرکت نفت چینی و شرکت ملی نفت ایران کار می کنند. 

پروژه «جاده ابریشم جدید» صرفا نفوذ و قدرت سخت اقتصادی و لجستیک نیست، بلکه شامل نفوذ و گسترش فرهنگی و «قدرت نرم» آن نیز میشود. سالانه به هزاران نفر از کشورهای خاورمیانه بورسیه تحصیل در دانشگاه های چین داده می شود؛ در سراسر خاورمیانه، انیستیتوهای کنفسیوس در حال رشد و گسترش اند. آنتونی مورس آن ها را به «انیستیتو گوته» آلمان و شاخه فرهنگی کنسول بریتانیا در هر کشور تشبیه می کند. هدف اصلی انیستیتوی کنفسیوس، معرفی جاده ابریشم جدید به مردم کشورهای مختلف است! بنا به گفته این مستند تا سال ۲۰۱۷  شمار انیستیتوی کنفسیوس در صد و بیست کشور جهان، در سطح دانشگاهی به پانصد و در سطح دبیرستانی به هزاران می رسید. در تهران، این انیستیتو بخشی از دانشگاه تهران با مدیریت امین بذرافشان است که کلاس های فشرده آموزش زبان ماندارین برگزار می کند. کلاس های رقص ووشوی چینی هم در تهران در میان زنان علاقمندان بسیار دارد.

در پروژه کمربند راه، هر منطقه از جهان به یکی از ایالت های چین متصل می شود. استان خودمختار نینگشیا (Ningxia) که محل زندگی ملت مسلمان هویی است، مقر فرماندهی سرمایه داران چینی در رابطه با خاورمیانه است. این استان، چهارصد مسجد دارد و با هزینه دولت چین تا کنون هفت هزار «امام» تولید کرده است. نینگشیا از طریق نمایشگاه های سالانه سرمایه دارانِ ایران و عربستان و اسراییل و مصر و غیره را زیر یک سقف گرد می آورد تا در غرفه های مختلف کالاهای خود را عرضه کرده و با یکدیگر و سرمایه داران چین وارد معامله شوند. طبق آمار این مستند، تعداد کمپانی های چینی-عربی آنقدر زیاد است که قابل شمارش نیست. فقط در یک مورد در نینگشیا، سرمایه داران چینی با کشورهای عربی مبلغ نود میلیارد دلار قرارداد بستند.

شهر دیگری که مورد علاقه سرمایه داران خاورمیانه است، ایوو (Yiwu) است. به گفته خبرگزاری ایرنا، شهر ایوو «بهشت بازرگانان و تجار ایران» است. بزرگترین شهر فروشگاهی جهان که هر نوع کالایی را با هر قیمت و کیفیتی می توان سفارش داد. این شهر، کسبه خرد و دست فروش های جهان سوم و مارکت های خنزرپنزر در هر کشور را تامین می کند و از طریق واسطه هایی که بومیِ هر کشور هستند این شبکه را سازمان می دهد و کسبه کوچک چینی را به بازار جهانی وصل می کند. در حال حاضر ۷۵ هزار شرکت از جمله ۶۸۰۰ شرکت خارجی در این شهر فعال هستند و سالانه حدود یک میلیون تن کالا توسط ۸۰۰ هزار کانتینر به ۲۱۹ کشور و منطقه دنیا صادر می شود. بیش از ۱۳ هزار بازرگان خارجی از بیش از صد  کشور مختلف در این شهر مقیم هستند. اهمیت تجاری ایران باعث راه اندازی خط آهن « ایوو – تهران» برای انتقال کالاهای بازرگانی ایران شده است. یک تاجر ایرانی مقیمِ شهر ایوو در جواب به سوال آنتونی مورس که «مگر نمی توانید این روسری ها را در ایران تولید کنید؟» می گوید: «در چین، ماشین آلات مناسب وجود دارد و کارگر ارزان است».

۱- Iran Deal and China. China’s Middle East Strategy. The New Silk Road. World Trade War. Published on March29 2021, Moconomy

the New Silk Road. China and the ME. Egypt and Iran. The Arab Connection. Published Dec 8 2020