نشریه «آتش» شماره ۱۳۸- اردیبهشت ماه ۱۴۰۲​

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۶ دقیقه

نشریه «آتش» شماره۱۳۸- اردیبهشت ماه ۱۴۰۲

نبرد بر سر آینده ایران را چه کسی خواهد برد؟
اول ماه مه: انقلاب کمونیستی تنها راه نجات بشریت است

بیانیه حزب کمونیست ایران (م.ل.م) به مناسبت اول مه ۲۰۲۳

خیزش بی نظیری که شش ماه ایران را لرزاند و با حجاب سوزان زنان و شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» چشم جهانیان را خیره کرد، نه یک خیزش معمولی بلکه آغاز دوره ای است که پایان آن را تغییرات تکان دهنده در ایران با تاثیراتی جهانی رقم خواهد زد. سوال این جاست که آیا مانند تغییر سال ۱۳۵۷ یک «جا به جایی از بالا» صورت گرفته و یک رژیم ارتجاعی دیگر، با سبک و سیاقی دیگر، به قدرت خواهد رسید و چرخۀ ویرانگرِ سیستم سرمایه داری تداوم خواهد یافت؟ یا یک تغییر انقلابی حاکم شده و به نوبۀ خود، محرک بلند شدن موج جدیدی از جنبش های رهایی بخش ضد سرمایه داری امپریالیستی و انقلاب های کمونیستی در جهان خواهد شد؟ برای کدام راه باید جنگید؟
هرکس خواهان جهان دیگری است نمی تواند نسبت به این مسئله بی تفاوت باشد. همۀ ما تحت یک سیستم واحد سرمایه داری جهانی زندگی می کنیم و همین واقعیت است که انقلاب در ایران را با آیندۀ جهان متصل می کند. سیستم سرمایه داری- امپریالیستی، شکاف دهشتناکی در دنیا ایجاد کرده است که میلیاردها انسان در «جنوب جهانی» بیرحمانه و تحت رژیم های استبدادی خون آشام مانند جمهوری اسلامی استثمار می شوند تا رفاه و نیک بختی و دموکراسی در «شمال جهانی» برای چند صد میلیون نفر، تامین شود. این سیستم، در حال راندن دنیا به سمت یک جنگ هسته ای میان قدرت های سرمایه داری- امپریالیستی «غرب» و «شرق» است. امروز جنگ اوکراین یک نقطه اشتعال جنگ میان آنهاست و فردا می تواند در تایوان شعله ور شود. این سیستم، محیط زیست را به طرز غیرقابل ترمیمی نابود کرده است. این سیستم جمعیت مونث بشر را تبدیل به برده های قرن بیست و یکم کرده است. آیا همین ها کافی نیست که با انقلاب های کمونیستی، جهان را هرچه زودتر از شر سرمایه داری خلاص کنیم؟
جدال بر سر آیندۀ ایران از این زاویه برای همه انسان هایی که جهان دیگری می خواهند اهمیت دارد. در ایران امروز، مانند همۀ تلاطم های اجتماعی مهم و به ویژه هنگامی که ظرفیت یک انقلاب در افق نمایان می شود، نیروهای سیاسی بورژوایی فعالانه وارد گود شده اند تا مهار اوضاع را در دست گرفته و آلترناتیوهای ارتجاعی خود را تحمیل کنند. به طور مثال، مومیایی های رژیم کهنه و سرنگون شدۀ شاه سر ازگور در آورده و با پرچم شان که آغشته به خون چند نسل از مبارزین ایران است، صحنۀ اعتراضات ایرانیان در خارج را اشغال کرده اند. این ها سودای احیای همان رژیمی را دارند که با کودتای امپریالیست های بریتانیا و آمریکا در سال ۱۳۳۲ به قدرت رسید و از طریق کشتار و شکنجه و زندان مخالفین خود حکومت کرد. در سال ۱۳۵۶-۱۳۵۷ ( ۱۹۷۸-۱۹۷۹) هنگامی که یک خیزش توده ای برای سرنگونی رژیم شاه بلند شد، اتفاق مشابهی افتاد. یعنی، نیروهای سیاسی که منافع بخشی از بورژوازی ایران را نمایندگی می کردند، وارد گود شدند تا انقلاب را تبدیل به ضد انقلاب کنند و در نهایت، با شگرد و حیله و حمایت امپریالیست های ایالات متحده آمریکا، مهار آن انقلاب را در دست گرفتند و با استقرار جمهوری اسلامی، ایران را به جهنمی تبدیل کردند که امروز شاهدش هستیم. در آن مقطع، امپریالیست های ایالات متحده آمریکا در ابتدا، در مقابل خیزش مردم از رژیم شاه حمایت کردند. اما خیلی زود دست به چرخشی زدند تا فرآیندی را که می توانست به یک انقلاب واقعی بینجامد کوتاه کنند. زیرا، هرچه آن فرآیند طولانی تر می شد، مردم به ویژه کارگران و حاشیه نشینان شهرها و زحمتکشان روستا از زن و مرد، می توانستند در عمل و همچنین از طریق جدال و بحث با برنامه های مختلف و نیروهای مختلفی که راه حل های متفاوت را برای آینده جامعه نمایندگی می کردند آشنا شوند و از آنها سر در بیاورند و هرچه آگاهانه تر در یک انقلاب واقعی شرکت کنند.
در خیزش کنونی نیز ضرورت کسب این نوع آگاهی  به شدت خودنمایی می کند. هرچند که این خیزش، در فاصله چندماه، با شعارهایش، با حجاب سوزان هایش، با پیوستن اقشار مختلف به یکدیگر، با ابراز انزجار از تبعیض علیه ملل تحت ستم و تحجر دینی و ال.جی.بی.تی کیو … تغییرات بزرگ در زمینه فرهنگ و اخلاق عدم تحمل ستم را به وجود آورد. هرچند که، بنا به اعتراف شمار زیادی از افراد شناخته شدۀ جمهوری اسلامی، خیزش مردم توان و حق حاکمیت این رژیم را به طرز بی سابقه ای به خاک کشید. اما تا انقلاب فاصله زیادی داریم و خطرات عدیده ای بر سر راه است. پس نگاهی کنیم به کلیات تغییراتی که رخ داده و تغییرات ضروری و حیاتی که رخ نداده اند.
رژیم هنوز قوی است! پایه های رژیم به طرز بی سابقه ای ریزش کرده اند و انشعاب های عمیقی در ساختارهای حاکمیت به وجود آمده و جمهوری اسلامی در میان قدرت های امپریالیستی غرب در انزوا است. اما، نه از درون خودش و نه از سوی قدرت های امپریالیستی، به طور جدی تهدید نمی شود و امپریالیست های چین و روسیه در حمایت از جمهوری اسلامی نقش مهمی بازی می کنند. اما، بزرگترین موانع در گذر کردن خیزش به یک انقلاب واقعی، موانع ذهنی در میان خود مردم است. هنوز توهمات بزرگی بر زنان و مردان جوانی که ستون فقرات خیزش هستند حاکم است و فکر می کنند انقلاب مترادف با «تغییر رژیم» است. در حالی که رژیم می تواند مانند ۴۴ سال پیش تغییر کند اما یک ضد انقلاب دیگر به جایش حاکم شود. اگر به جای بنیادگرایان اسلامی، حکومتی تحت نام جمهوری یا سلطنت به قدرت برسد که نظام سرمایه داری را این بار بدون جمهوری اسلامی تحکیم کند، این انقلاب نیست. معنی انقلاب، عوض کردن قشر حاکم از طریق حکومت های سرمایه داری- امپریالیست جهان نیست. این قدرت های سرمایه داری- امپریالیست، بیش از چهار دهه جمهوری اسلامی را در نظم جهانی خود جای دادند و بازهم می توانند چنین کنند. انقلاب، تغییری تاریخی است که با حرکت آگاهانۀ میلیون ها نفر از بخش های مختلف جامعه و به ویژه طبقات تحت ستم و استثمار، رخ می دهد. رک و صریح: انقلاب سرنگون کردن رژیم جمهوری اسلامی و تمام دستگاه حاکمیت نظامی و دولتی و نهادهای ایدئولوژیک آن در یک مبارزه همه جانبه و سازمان یافته میلیون ها انسان آگاه، با هدف استقرار دولت سوسیالیستی است.
اما، موانع ذهنی فقط مربوط به افکار خود به خودی حاکم در میان مردم نیست. حزب ما، از ابتدای امر تاکید کرده است که گذر کردن از خیزش به جنبشی برای انقلاب، مستلزم به وجود آوردن یک جوشش فکری و آگاهی در مقیاس بزرگ در میان صدها هزار نفر از مردم در مورد ماهیت و محتوای انقلابی که ضروری است و در مورد نیاز انقلاب به رهبری پیشاهنگ کمونیست است. اما در جمعبندی از فعالیت های حزب، باید با صراحت بگوییم که به اندازه کافی خلاف جریان خود به خودی حرکت نکرده ایم و افکار را تغییر نداده ایم. مشخصا، در انجام این کار به اندازه کافی بدیل انقلاب سوسیالیستی را به آن صورت که در «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» ترسیم شده است، پیش نگذاشته ایم. در حالی که نقطه شروع همه فعالیت های کوچک و بزرگ ما را باید مسئلۀ ضرورت انقلاب، انقلاب چیست و چه چیزی را می طلبد و چه چیزی را نداریم و باید داشته باشیم، تشکیل دهد. «انقلاب های بدون رهبری» هرگز وجود نداشته است. بورژوازی به واسطۀ جریان های خرده بورژوایی این دروغ را تبلیغ می کند تا بتواند، اوضاع را تحت رهبری خودش بیاورد. محدودیت حرکت های خود به خودی خیلی زود خود را نشان می دهد و اگر حزب همواره خلاف آن شنا نکند، نیروهای بورژوازی رهبری را خواهند گرفت. وقوع خیزش عرصه های جدیدی را برای جذب پایه برای این انقلاب و خط و استراتژی انقلاب کمونیستی فراهم کرده است. حتا فعالیت تهاجمی گروه هایی مانند سلطنت طلبان و سوسیال دموکرات های جمهوری خواه، صحنه را بسیار مساعد به حال پیش گذاشتن جامعه آینده ای که در «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین» ترسیم شده، کرده است. حرکات فوق ارتجاعی جمهوری اسلامی در سرکوب خیزش مردم، درهم تنیدگی اوضاع ایران با اوضاع بین المللی که به سرعت به سمت وقایع غیرقابل پیش بینی می رود، این واقعیت را هرچه بیشتر ثابت می کند که به واقع ما دو آینده بیشتر در پیش نداریم و حد متوسطی متصور نیست: یا انقلاب یا آینده ای بدتر.
قدرت های امپریالیستی، برای تعیین آیندۀ ایران هم زمان بر روی آلترناتیوهای گوناگون کار می کنند: پروژه پهلوی، حمایت از مجاهدین، به صف کردن جریان های جمهوری خواه سکولار متصل به احزاب سوسیال دموکرات در اروپا و همچنین جناح هایی از خود جمهوری اسلامی. وجه اشتراک همه این آلترناتیوها، حفظ حداکثری ساختارهای اصلی دولت در ایران به ویژه ستون فقرات نظامی و امنیتی آن است. در مقابل این ها، چگونه باید آلترناتیو یک انقلاب واقعی را ساخت؟
راه این انقلاب با به یکدیگر متصل کردن جنبش های مختلف باز نمی شود. بلکه تبدیل کردن انقلاب واقعی به تفکر و تعهد سازمان یافتۀ شمار بزرگی از مبارزینی که نه تنها این رژیم را نمی خواهند بلکه جامعه ای بنیادأ متفاوت را می خواهند، راه این انقلاب را باز می کند. اکتفا کردن به تجمیع مطالبات و آرزوهای بورژوا دموکراتیک از انواع و اقسام آن، منجر به تحقق همین مطالبات و آرزوها هم نخواهد شد و انتظار تحقق آنها در چارچوب سرمایه داری، غیر واقعی و توهم است. این یک الفبا است که ایران نیازمند یک انقلاب واقعی است. و این یک حقیقت پایه ای است که یک سیستم واحد سرمایه داری جهانی در این کشور و در دنیا حاکم است که باید برود! عصر انقلاب های بورژوایی به سر رسیده و جامعه ما نیازمند یک انقلاب پرولتری است. پرولتری یا کمونیستی بودن خصلت انقلاب، به معنای آن نیست که انقلاب «مال» کارگران است یا عمدتا کارگران برایش می جنگند. بلکه به این معنا است که این انقلاب ریشه در اساسی ترین و گسترده ترین منافع طبقۀ پرولتاریا دارد که عبارتست از پیشبرد جامعه به سمت کمونیسم و رهایی تمام بشریت از نظام طبقاتی و شرارت های آن.
تشکلات کارگری و معلمی و محافل و کانون های عدالت خواهی و ادبی و هنری و روشنفکری ایران که در ۴۴ سال گذشته زیر تیغ ملاها، دست از مقاومت نکشیده اند، نیروی مهمی درمقابل آلترناتیوهای ارتجاعی هستند و تلاش کرده اند با انتشار «منشور بیست تشکل» در مقابل منشورهای ارتجاعی، خط مرزهای حداقلی را ترسیم کنند. اما تا زمانی که یک استراتژی واحد برای به پیروزی رساندن انقلاب نباشد، همه تلاش های خوب در مقابل قدرت قطب های سازمان یافته از نفس خواهند افتاد و حتی قادر به آن نخواهند بود که هنگام رسیدن اوضاع به نقطه جوش، در گرداب چرخان اوضاع، صفوف خود را منسجم نگاه دارند.


اهمیت حزب پیشاهنگ
نقطه عزیمت حزب ما ضرورت چنین انقلابی است و از هرکس که این ضرورت را تشخیص می دهد و می خواهد که به این چالش جواب جدی دهد، می خواهیم که این حزب و خط آن را تقویت کند. اگر نمی خواهید صرفا فعال این جنبش و آن جنبش باشید و می خواهید برای «همه و همه چیز» بجنگید و زندگی خود را وقف آن کنید نیاز دارید که به حزب ما بپیوندید تا با هم به طور کلکتیو، از فرصت بزرگی که خیزش مردم ایران به وجود آورده است، استفاده کنیم و در این راه گام های سریع و بلند برداریم.
روش و رویکرد علمی به ما می گوید که تقویت و ساختن حزب باید الویت هر کمونیست انقلابی باشد. اما هرگز به کسانی که با برنامه و هدف و نقشه راه ما توافق کامل ندارند نمی گوییم ما را با شما کاری نیست! ما می توانیم حول تضادهای کلیدی و انفجاری جامعه اتحادهای وسیع به وجود آوریم تا آگاهی سیاسی و ظرفیت مبارزاتی و سازمانی مردم را برای پیش برد مقاومت سیاسی علیه همه جنایت های رژیم گسترش دهیم؛ تا مانع از شکل گیری قطب بندی های سیاسی که به فاجعه منتهی می شوند بشویم؛ تا عرصه را برای گفتگو و جدال دوستانه بر سر آینده ای که مطلوب و ممکن است و نقشه راه رسیدن به آن باز کنیم. در طول این هم راهی و هم رزمی ها، با شدت و حرارت در مورد استراتژی واحد برای یک انقلاب واقعی بحث کنیم زیرا شرط اتحاد آگاهی کامل به مواضع یکدیگر است. ما تقویت حزبمان از طریق پیوستن کسانی که انتظار و آرزوی یک انقلاب واقعی را دارند، از این پروسه جدا نمی کنیم بلکه بر بستر آن این وظیفه کلیدی را پیش خواهیم برد.

راه پیچیده و سخت است اما …
بسیاری از مبارزین، از افت خیزش و سختی های راه دچار ناامیدی شده اند. در میانۀ سرعت تحولات و سرکوب بیرحمانۀ دشمن، یک نکته بسیار قدرتمند مربوط به روش ماتریالیست دیالکتیکی را نباید فراموش کرد: هنگامی که یک ضرورت به طور قدرتمند خود را اعمال می کند، در بطن آن پتانسیل عظیمی برای تغییرات تاریخی و سرنوشت ساز وجود دارد. مردم بازهم وارد نبردهای بزرگ با رژیم خواهند شد. و ما دست به بسیج انقلابی بزرگتری خواهیم زد. اما در هر گام با سرکوب های وحشیانۀ حکومت و همچنین رقابت های هار نیروهای بورژوایی «اپوزیسیون» روبرو خواهیم شد. تسلیم شدن در مقابل وضع موجود، رنج و خشونت را کم نخواهد کرد و مبارزه برای انقلاب واقعی نیز مجلس میهمانی نیست.
بحران بزرگی کلیت سیستم حاکم در ایران را گرفته اما نیاز به بحران بیشتری هست تا اوضاع انقلابی تکامل یافته و فرا برسد. و برای تسریع حرکت به سمت اوضاع انقلابی آن چه در اختیار ما است عوض کردن قطب بندی سیاسی موجود، انقلابی کردن افکار مردم و تقویت حزب است. تمام این رخدادها بر بستر یک اوضاع بین المللی منحصر به فرد رخ می دهد: اوضاع جهان متلاطم است و همه روابط قدرت و ساختارهای فرمانروایی که در هفتاد سال گذشته بر جهان حاکم بوده اند، در حال از هم گسیختن هستند. هیچ نقطه ای امنی نخواهد بود. این جهان برای میلیاردها انسان جهنم است ولی قدرت های امپریالیستی وعدۀ تندتر کردن آتش جهنم را می دهند. در مقابل این وضع نه فقط کسانی که پیشاپیش در جهنم هستند بلکه آنها که در موقعیت بهتر هستند باید بسیج شوند.


انقلاب نیاز به ده ها هزار رهبر استراتژیک دارد
در دست گرفتن و به کاربستن علم کمونیسم نوین و آموختن از معمار آن باب آواکیان که مارکس دوران ماست، فقط ضرورتی برای عده ای کادر کمونیست نیست. بلکه برای کسانی که تحت شدیدترین و بیرحمانه ترین شکل های استثمار و ستم های اجتماعی هستند مانند آب و هوا است. زیرا این ها هستند که باید ستون فقرات و نیروی محرکۀ انقلاب کمونیستی بشوند و برای این که ستون فقرات و نیروی محرکۀ این انقلاب بشوند، باید بتوانند با واقعیت های جامعه و جهان آن طور که هست مواجه شده و تغییرش دهند. این امر فقط با داشتن تئوری ای که سنگ بنایش روش و رویکرد علمی نسبت به درک واقعیت و تغییر آن است، ممکن می باشد. یعنی، با کمونیسم نوین و نه هیچ چیز دیگر.
باب آواکیان تاکید می کند،
مواجهۀ حقیقی با واقعیت برای ایفای نقش رهبری در عملی کردن چنین انقلابی و باز کردن عصری نوین در تاریخ بشر تعیین کننده است. این انقلابی است که برای همیشه زنجیرهای اسارت مادی، زنجیرهای اقتصادی و سیاسیِ استثمار و ستم را که در جهان امروز مردم را اسیر کرده درهم خواهد شکست. اما علاوه بر این، زنجیرهای اسارت ذهنی، شیوۀ تفکر و فرهنگی که بر این زنجیرهای اسارت مادی منطبق اند و تقویت کنندۀ آنها هستند را نیز ریشه کن خواهد کرد. کارل مارکس و فردریش انگلس که بیش از ۱۵۰ سال پیش جنبش کمونیستی را بنیان گذاشتند اعلام کردند انقلاب کمونیستی و اصول رهایی بخش و روش ها و اهداف آن شامل دو «گسست رادیکال» است: گسست رادیکال از روابط مالکیت کهنه که مردم را برده کرده است و گسست رادیکال از تمام افکاری که بازتاب این روابط مالکیت کهنه بوده و آن را تقویت می کنند. (آواکیان. سیاست های انتخاباتیِ بورژوایی. ۲۰۱۹)
مردم ما در ایران، افغانستان، ترکیه، بنگلادش، آمریکا، اوکراین و … بیش از هر چیز نیازمند کسانی هستند که برای رهایی بشریت مبارزه کنند. همه دنیا چنین تغییری را طلب می کند و این ضرورت به شکل انفجاری در خیابان های ایران به نمایش در آمده است. ما چیزی برای از دست دادن نداریم جز زنجیرهایمان اما جهانی برای فتح داریم!

 

سرچشمه و ماهیت نزاع میان اسلام‌گرایی و امپریالیسم

لیلی بابایی

الف: بنیادگرایی اسلامی چیست و چرا نیروی مهمی در جهان شده است؟
۴۴ سال از حکومت اسلامی در ایران می گذرد. این حکومت با موفقیت یک تئوکراسی (حکومت دینمدار) را بر اساس سرمایه داری و در ارتباط درهم تنیده با نظام سرمایه داری جهانی به وجود آورد و آن را در داخل تحمیل کرد و در سطح بین المللی به رسمیت شناساند. بنیادگرایان اسلامی حاکم در ایران، با پشتوانۀ قدرت دولتی، «ضد انقلاب فکری» بزرگی را نه فقط در ایران بلکه در میدان وسیع تر خاورمیانه رواج دادند. به جرات می توان گفت که این واقعه، حتا به صف آرایی بنیادگرایان فاشیست مسیحی و یهودی در مقابل «دموکراسی لیبرال» در اروپا و آمریکا، مشروعیت داد.
با وجود این، هنوز در میان مخالفان جمهوری اسلامی، تحلیل علمی صحیح از ماهیت آن بسیار ضعیف است. هنوز بسیاری از «جامعه شناسان» ماهیت حکومت دینمدار فاشیستی جمهوری اسلامی را با استفاده از مفاهیمی مانند «حکومت توتالیتر» و«حکومت ایدئولوژیک» تحلیل می کنند. در حالی که ما با یک رخداد ویژه در تاریخ معاصر (یعنی، عصر سرمایه داری جهانی) مواجهیم که یک رژیم تئوکراتیک به قدرت رسید. رژیمی که با وجود تکیه بر زیربنای سرمایه داری و ادغام و تابع شدن آن در نظام سرمایه داری جهانی، شریعت، دیرک قوانین و قطب نما و راهنمای آن است. علت اساسیِ چنین عدم شناخت یا نقصان معرفت را شاید باید در این واقعیت جستجو کرد که این تئوکراسی شبیه تئوکراسی های «متعارف» در تاریخ قدیم نیست بلکه محصول گسترش سیستم سرمایه داری-امپریالیسم در خاورمیانه است و بند نافش به آن متصل است و از آن تغذیه می کند.
تنها تحلیل علمی از زمینه ها و شرایط عروج بنیادگرایی اسلامی و خصلت تضاد میان این بنیادگرایان با قدرت های امپریالیستی، توسط باب آواکیان انجام شده است. او عروج بنیادگرایی اسلامی را «تبارز غریب تضاد اساسی سرمایه داری» می نامد (تضاد اساسی سرمایه داری: تضاد میان هرچه اجتماعی تر شدن تولید و هرچه خصوصی تر شدن تصاحب و کنترل آن). منظور از «تبارز غریب» و «غیر متعارف» آن است که تا پیش از این کارکرد سرمایه داری، نیروهایی مانند نیروهای سوسیالیست و ملی گرای سکولار را در ضدیت با خود به میدان می آورد. اما مورد بنیادگرایی اسلامی شبیه آنها نیست. در این جا با یک نیروی ارتجاعی طرف هستیم که از یک طرف نشو و نمایش وابسته به حرکت سرمایه داری امپریالیستی و ساختارهای آن در جهان است و از طرف دیگر، در تضاد با آن قرار دارد و مشروعیتش را از این ضدیت و بازگشت به اخلاقیات و روابط اجتماعیِ پیش از سرمایه داری می گیرد.
آواکیان، تحلیل می کند که بنیادگرایی اسلامی «دست ساخت» امپریالیست ها نیست. (۱) بلکه، کارکرد سرمایه داری امپریالیستی، خاک حاصلخیز رشد آن را فراهم کرده است. چگونه؟ با از بین بردن دائمی بافت جوامع تحت سلطۀ امپریالیسم و هم زمان، سرکوب نیروهای بورژوا دموکرات که همیشه خواهان تبدیل شدن به چیزی شبیه «غرب» بوده اند و سرکوب نیروهای کمونیست انقلابی که به درستی راه حل عقب ماندگی و فقر و فلاکت گسترده در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیسم را در انقلاب کمونیستی مانند آن چه در چین تحت رهبری مائوتسه دون رخ داد، می دانستند. این سرکوب های چندگانه، میدان را خالی کرد و در این میدان خالی، بنیادگرایان اسلامی توانستند نفوذ زیادی در میان قشرهای محروم و متوسط جامعه پیدا کنند. و همزمان بر حسب تصادف، فاجعه بزرگ سیاسی دیگری در جهان رخ داد: احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی به سال ۶۷۹۱ که سرآغاز افت مبارزات انقلابی و مترقی در کشورهای «شمال جهانی» و «جنوب جهانی» و غلبۀ ضد انقلاب در سراسر جهان شد.
روش علمی باب آواکیان در این تحلیل چنین است: اول، بر این واقعیت چشم نمی بندد که نیروهای بنیادگرای اسلامی رابطه درهم تنیده ای با نظام سرمایه داری جهانی دارند و در عین حال که چیزی بیرون از آن نیستند اما «دست ساخت» آن هم نیستند. دوم، «غریب» بودن آن را می بیند و این معما را حل می کند که چگونه تحرکات سرمایه داری امپریالیستی، چنین چالشی را در مقابلش تولید کرده است. سوم، رابطه دیالکتیکی روبنای سیاسی- ایدئولوژیک با زیربنای اقتصادی را می بیند. یعنی این که روبنای سیاسیِ نظام سرمایه داری در عین حال که باید در نهایت با آن سازگاری نسبی داشته باشد اما حدی از خودمختاری را هم دارد و این طور نیست که همواره یک شکل از روبنای سیاسی و ایدئولوژیک به شکل «دموکراسی/دیکتاتوری بورژوایی» تولید می شود.
نتیجه گیری سیاسی که باب آواکیان می کند این است که هر دو قطب این نزاع را قشرهای منسوخ و پوسیده تشکیل می دهند و سمت گیری با هر یک، منتهی به تقویت هر دو می شود. این تحلیل کاملا در قطب مخالف تحلیل کسانی قرار داد که جمهوری اسلامی را «ضد امپریالیست» می دانند.

ب: سمت گیری با هر کدام، هر دوی آنها را تقویت می کند
جمهوری اسلامی ضد امپریالیست نیست! اما مهم است بدانیم که چرا و چگونه.
مسئله پایه ای این است که سیستم سرمایه داری امپریالیستی به صورت درونی اپوزیسیون ارتجاعی خودش یعنی بنیادگرایان اسلامی را تولید کرده است. با وجود آن که بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم، درون یک سیستم زیست میکنند، اما به علت وجود تضاد میان آنها، مردم به طور خود به خودی و با سطحی نگری گرایش به سمت گیری با یکی از طرفین این نزاع پیدا می کنند.
در مورد رابطۀ میان این دو قطب (بنیادگرایی و امپریالیسم) درک های اشتباه رایج است. از یک طرف، عده ای فکر می کنند این دو ماهیتا با هم فرق دارند و نتیجه می گیرند که پس یکی در مقابل دیگری «خوب» و «پیشرو» است؛ یک طرف ملاهای عقب مانده هستند و طرف دیگر امپریالیسم پیشرفته! و تنها کافیست حکومت دینی کنار گذاشته شود تا ایران تبدیل به سوییس و آمریکا شود! این نوع نتیجه گیری محصول آن است که به سیستم سرمایه داری امپریالیستی حاکم در جهان، به صورت یک سیستم نگاه نمی کند. در حالیکه با یک سیستم جهانی مواجهیم که در آن به وجود آمدن کشورهای فقیر و دیکتاتوری های خشن مانند ایران و افغانستان و اتیوپی یک روی سکه است و روی دیگر سکه، رفاه و آزادی های نسبی (هرچند موریانه خورده) در امثال سوئیس و کانادا و آلمان و آمریکا و غیره است. در واقع، چون سوئیس مرفه و دموکراسی اش را داریم که آرزوی بسیاری در «جنوب جهانی» دست یافتن به آن است، پس امثال رژیم ملاها و طالبان و دیکتاتوری پینوشه را هم داریم. سیستم سرمایه داری جهانی به این شکل کار می کند و چشم بستن بر این واقعیت مسئله ای را حل نمی کند و خودفریبی محض است. این دوگانگی ضد انسانی در سیستم سرمایه داری جهانی، بخشی از ذات و خصلت و کارکرد آن است و در واقع یکی بدون دیگری ممکن نیست.
از طرف دیگر، این درک اشتباه وجود دارد که میان اسلام گرایان و امپریالیست ها، تضادی موجود نیست. به طور مثال هنوز در میان انواع نیروهای «چپ» دنیا این تفکر رایج است که به چالش گرفته شدن هژمونی آمریکا توسط بنیادگرایان اسلامی در خاورمیانه، مترادف با «ضد امپریالیسم» آنهاست و از آن جا که اسلام گرایان نمی توانند «ضد امپریالیست» باشند، پس ضدیتشان با آمریکا ساختگی است و به طور کلی، ساختۀ دست امپریالیسم و دست نشاندگان مخفی قدرت های امپریالیستی هستند. این نگاه نمی خواهد تضاد واقعی بین این دو را ببیند، تضادی که درونی است و نه بیرونی. در سال ۱۳۵۷، امپریالیست های اروپا و آمریکا راه را برای قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی باز کردند اما این انتخاب، دلخواهشان نبود. بلکه، به علت آن که نمی خواستند ایران را به شوروی ببازند و همچنین نمی خواستند اجازه رشد و تکامل یک اوضاع انقلابی را بدهند، دست به چنین انتخابی زدند. اسلام گرایان یک مانع واقعی بر سر راه امپریالیست ها هستند چون مدل رژیم هایی را که آمریکا در منطقه تولید کرده است، قبول ندارند و خواهان رسمیت یافتنِ مدل رژیم های اسلام گرای ادغام شده در نظام سرمایه داری جهانی هستند.
امپریالیسم به طور غیر مستقیم، در نتیجۀ کارکرد سرمایه داری جهانی، بنیادگرایی را تولید می کند اما همچنین به طور مستقیم رژیم هایی مانند رژیم شاه را ایجاد می کند. کمی به تاریخ نگاه کنیم تا ببینیم واقعا آن رژیم و ساختارهای لازمه اش- یعنی ساواک و اعدام و شکنجه، ارتش سرکوبگر منطقه ای، فقر و بیکاری و محرومیت، ستم ملی و ستم بر زنان- و کلیت استبدادی اش مردم را چگونه به تنگ آورد و به مبارزه علیه خود واداشت. اما آن زمان هم مانند امروز، بخش وسیعی از مردم نمی دانستند چه چیزی در ماهیت آن جامعه ستم گرانه بود که باید عوض می شد. در نتیجه، این امکان برای بنیادگرایان اسلامی فراهم شد که سوار بر نارضایتی مردم شوند و ایدئولوژی اسلامی خود را در تقابل با «غرب» به مردم تحمیل کنند، در حالی که اکیدا به حفظ ساختارهای ستم و استثمار رژیم پیشین همت گماشتند.
بله! رژیم ملاها عقب مانده است اما محصول کارکرد نظام سرمایه داری امپریالیستی است و به طور مشخص، از دل جامعه ای برخاست و تقویت شد که تحت حاکمیت رژیم شاه بود. نیروهای اسلام گرا از همان چارچوب سرمایه داری- امپریالیسم بلند شده اند که بسیاری از نیروهای ارتجاعی سیاسی دیگر را تولید می کند. این ها از همان بستر برخاسته اند اما در ضدیت با امپریالیست ها هستند.(۲)
نفرت و انزجار امروز اکثریت مردم از رژیم ملاها همان بنیان هایی را دارد که نفرت و انزجارشان از رژیم شاه در سال ۱۳۵۷ داشت. آگاهی به این بنیان ها برای در پیش گرفتن مسیر سیاسی صحیح حیاتی است. توهمات را کنار زده و ببینیم که امپریالیست های غربی، نه دموکراسی بلکه ساختارهای استثمار به کشورهای جهان سوم یا جنوب جهانی صادر می کنند و تا آن جا که به موقعیت زنان مربوط است، روابط پدر/مردسالاری سنتی را با روابط سرمایه داری مدرن ترکیب می کنند. (۳) هرچه بیشتر، مردم با این دید علمی به تضاد میان امپریالیست ها و بنیادگرایان اسلامی (و تفاوت و نزاع میان رژیم شاه و رژیم ملایان) نگاه کنند، کمتر بازیچۀ دست سیاست بازان دو طرف خواهند شد.
بنابراین، اگر در ایران سیاست و هدف فاجعه بار احیای رژیم شاه به جای رژیم ملاها موفق شود (و این سیاستی است که پشتوانۀ قوی در میان امپریالیست های آمریکا و اروپا دارد) حتما دهشت های اقتصادی و اجتماعی و سیاسیِ کنونی به شکل هایی دیگر تداوم خواهند یافت و به طرز طنزآمیز تلخ و غریبی ممکن است، پس از چندی شعار «خمینی روحت شاد!» جای «رضا شاه روحت شاد» را بگیرد!
خیال خام است اگر فکر کنیم، با بازگشت رژیم پهلوی یا رژیم مشابه آن، سرمایه های آمریکایی و اروپایی به ایران سرازیر شده و پیامد آن خلاص شدن مردم از فقر و بیکاری خواهد بود. چشم ها را باید باز کرد و دید که این اتفاق یک بار قبلا رخ داده است! در رژیم پهلوی گذشته نیز صدور سرمایه های امپریالیستی، یک دور کامل، زندگی مردم و معاش شان را تخریب کرد. عده ای ثروتمند شدند و اکثریت در اسارت ستم و استثمار خرد کننده ماندند. میلیون ها خانوار دهقان، از جا و معاش سنتی کنده شدند بدون آن که در صنایع و مراکز شهری جایی داشته باشند. زمین های کشاورزی اعراب خوزستان از آن ها ربوده شد و در کنار چاه های نفت، فقر عظیم سربرآورد. این فجایع، عوامفریبانه توسط اپوزیسیون اسلام گرا استفاده شد تا به قدرت برسند. اکنون، می بینیم که تفکر خود به خودی مردم در حال بازگشت به اول همان سیکل است: ما جمهوری اسلامی را دوست نداریم! چرا آمریکا دوباره برای ما «دموکراسی» یا رژیم پهلوی صادر نمی کند؟ فقط کمی درنگ کنید و بپرسید: چرا دوباره به بیراهه ای باید رفت که عواقبش بنیادگرایی اسلامی و طالبان و داعش بیشتر خواهد بود؟ دینامیک شیخ- شاه و شاه- شیخ، دینامیک تکرار شونده در کل خاورمیانه و شمال آفریقاست. مگر نتایج «بهار عربی» در مصر را ندیدیم: دیکتاتوری مبارک، دیکتاتوری اخوان المسلمین، دیکتاتوری نظامیان.

ج- اهمیت ایدئولوژی در انسجام بخشیدن به جریان بنیادگرایی اسلامی
در نزاع بین بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم، تضاد ایدئولوژیک جایگاه بسیار مهمی دارد و دعوای میان آن ها بیش از هر جا در این عرصه بیان می شود. به نقشی که ایدئولوژی در سیاست اسلام گرایان بازی می کند نباید کم بها داد. اهمیت ایدئولوژی در آن است که به یک جمع ناموزون (ناموزون به لحاظ طبقاتی) می تواند تفکر واحد بدهد. یک جمع ناموزون و با منافع طبقاتی متضاد، اساسا بر مبنای ایدئولوژی است که جمعی فکر می کند و خودش را یک بدن واحد می بیند و به خودش در برابر هویت دیگر، هویت می دهد و انسجام می بخشد و به حرکت در می آید. جمهوری اسلامی از ایدئولوژی، اخلاق و پدرسالاری اسلامی برای ایجاد انسجام اجتماعی تحت حاکمیت خود استفاده کرده است. از گفتمان ضد طبقاتی یعنی از «امت» برای متحد کردن قشرهای پایین جامعه با خود استفاده کرده است و از همین ایدئولوژی برای رفتن به ورای مرزهای ایران و گسترش نفوذ منطقه ای اش سود جسته است. همانطور که ایدئولوژی ناسیونالیستی، قشرهای تحت ستم و استثمار جامعه را با یک درصد قشرهای بالا که صاحب قدرت اقتصادی و سیاسی هستند، متحد می کند؛ ایدئولوژی اسلامی هم این کار را می کند و مدعی است که در انجام این کار، از ناسیونالیسم هم قدرتمندتر است. رژیم شاه هم از ایدئولوژی عظمت طلبانۀ آریایی برای همین شگرد سود می جست.

د- منظور از «منسوخ» چیست؟
در بررسی و تحلیل از ماهیت طرفین دعوای اسلام گرایی و امپریالیسم، باب آواکیان هر دو طرف را به این معنا که نمایندگان سیستم های اجتماعی کهنه و پوسیده که زمانشان به سر آمده «منسوخ» می خواند. هر دوی آنها، نظام اقتصادی- اجتماعی ای را نمایندگی و تحمیل می کنند که متعلق به گذشته و مسبب درد و رنج های بی نهایت برای بشریت است. به جا است که برای روشن تر کردن این مفهوم سوال کنیم «منسوخ نسبت به چه؟» این نیروها نسبت به کدام نظام اجتماعی دیگری که تحقق آن امکان پذیر است، «منسوخ» هستند؟ این ها «منسوخ» هستند زیرا امکان آن موجود است که جوامع خاورمیانه و جهان بر اساس بنیادا متفاوت سوسیالیستی و در نهایت کمونیستی، سازمان یابند.
اما منسوخ بودن این ها به معنای آن نیست که نمی توانند مشروعیت کسب کنند. مهمترین سلاح هر دو طرف برای کسب مشروعیت، نشان دادن کارنامۀ جنایات طرف مقابل است. به عبارت دیگر، اساسا از یکدیگر مشروعیت می گیرند و خود را در دید توده های مردم توجیه پذیر می کنند. یک حکومت و جریان ارتجاعی همواره می تواند به یک حکومت و جریان ارتجاعی دیگر مشروعیت ببخشد. منسوخ بودن جنبش ارتجاعی اسلام گرایی صرفا در آن نیست که دینی است یا این که از علم استفاده نمی کند. منسوخ بودن امپریالیست ها هم با انحصاری که بر علم بشری دارند، مطمئنا این نیست که از علم استفاده نمی کنند. مسالۀ عمده آن است که بشر به مرحله ای گام گذاشته که سازمان دادن جامعۀ کمونیستی ضروری و ممکن و مطلوب است. منسوخ بودنشان را باید این طور سنجید نه اینکه یکی دینی است و دیگری سرمایه داری منحط است.

امروزه جهان بینی دینی در میان توده های مردم که با خیزش ژینا به میدان آمدند به چالش گرفته شده است، اما جایگزین آن چیست؟ جهان بینی سکولار بورژوایی یا اسلام «معتدل»؟ امروزه، یکی از وظایف مهم انقلابی به چالش گرفتن و نقد جهان بینی دینی مردم با واسطه نگرش علمی و مشخصا نگرش کمونیستی است. با دو گرایش که در میان روشنفکرانِ بورژوا دموکرات و جنبش چپ سربلند کرده باید به طور علمی مرزبندی کرد: یکم، این توهم که گویا با سکولاریسم یا ملی گرایی می توان جلوی این موج ایستاد و مردم را از زیر نفوذ فکری بنیادگرایان اسلامی بیرون آورد. دوم، گویا از طریق دین گرایی معتدل (مثلا اصلاح طلبان یا ملی  مذهبی ها و یا حتا نئولیبرال های متحد امپریالیسم آمریکا) می توان جلوی این موج ایستاد. این گرایش ها در میان خرده بورژوازی می تواند رشد کند اما مانند کلیۀ برنامه های بورژوا دموکراتیکِ دیگر فقط به تلف کردن نیرو و انرژی توده ها منتهی می شوند.
به طور کلی هیچ گاه نباید نقش ایدئولوژی را دست کم گرفت اما به ویژه امروزه نباید دست کم گرفت زیرا نوع واکنش مردم به فجایع اقتصادی و اجتماعی به شدت متاثر از ایدئولوژی شان است. امپریالیست های آمریکایی ایدئولوژی «ضد توتالیتاریسم اسلامی» و «کمونیسم مرد، انقلاب مرد» را تعلیم می دهند که به همان اندازه بسته و ضد علمی و ضد واقعیت است که ایدئولوژی بنیادگرایان اسلامی. با این ایدئولوژی ها که کارشان تحریف واقعیت است، باید با سلاح روش و رویکرد علمی، مقابله کرد و محتوای دروغین آنها را با ارجاع به واقعیت های تاریخی و عینی بر ملا کرد. این به معنای آن نیست که کمونیست ها، ایدئولوژی ندارند. کمونیست ها هم ایدئولوژی دارند و بر خلاف ایدئولوژی های ارتجاعی، ایدئولوژی ما بر دروغ بنا نشده بلکه از ضرورت های سخت عینی سرچشمه می گیرد که در مرکز آن ضرورت رهایی انسان از اسارت جامعه طبقاتی قرار دارد. کمونیست ها، ارزش ها و اخلاقیات خود را از این ضرورت و از روابط اجتماعی رهایی بخشی که باید آیندۀ بشر را رقم بزند نتیجه می گیرند. با این وصف، حتا این نوع ایدئولوژی مترقی و رهایی بخش هرگز نمی تواند جای علم را در درک شرایط کنونی جامعه و تغییر انقلابی آن، بگیرد. کمونیسم، یک ایدئولوژی نیست بلکه علم انقلاب اجتماعی است.

باب آواکیان در «راهی دیگر»، مثال مهمی از «چه باید کرد» لنین می زند و از قول لنین می گوید که در جریان جنبش انقلابی روسیه، ایسکرا یک نسل کامل را تعلیم داد که چگونه زندگی کنند و چگونه بمیرند. و در ادامه توضیح می دهد که چگونه اسلام گرایان و امپریالیست های آمریکایی از طریق کار ایدئولوژیک «هستۀ مستحکم» خود را در میان توده های مردم درست می کنند. وی تاکید می کند که در مقابل این هستۀ مستحکمِ امپریالیست ها و مرتجعین اسلام گرا، نمی توان با نسبیت گرایی که در میان قشر میانۀ لیبرال و مترقی بسیار رایج است، ایستاد و راه را باز کرد. «باید پرسید واقعا چه چیزی می تواند جلوی آن ها قد علم کرده و با آن ها مخالفت کند؟ در تحلیل نهایی و به طور اساسی فقط هستۀ مستحکم ما، هسته ای که بر پایۀ هستۀ مستحکم ضروری دارای الاستیسیتۀ زیاد است.»
ما با اوضاعی روبه رو هستیم که به میدان آوردن هدف نهایی (جهان کمونیستی) به طور عینی تبدیل به سیاست ضروری روز در فعالیت های انقلابی در ایران و تمام جهان شده است. یعنی باید بر پایۀ کمونیسم نوین و برنامۀ کمونیستی که انترناسیونالیسم پرولتری پایۀ آن است به آگاه کردن و بسیج ستمدیده ترین و استثمار شونده ترین و آزاد اندیش ترین انسان ها بپردازیم. حتا کسانی که نمی توانند و نمی خواهند کمونیست بشوند نیاز دارند برنامۀ پیشاهنگ و استدلال های حول آن را بشنوند و بدانند که گشودن چنین راهی برای بشریت ضروری است. همین مساله کمک می کند که بفهمند راه نجات از این وضعیت، اتحاد حول برنامۀ سیاسی انقلابی این حزب پیشاهنگ است. اگر ایدئولوژی اسلام گرا می تواند توده های تحت ستم و استثمار را با افقی ارتجاعی و برای جامعه ای منسوخ بسیج کند، چرا نباید و نمی توان آنان را با افقی رهایی بخش و برای جامعه ای بسیج و متحد کرد که بدیل واقعی در مقابل دو منسوخ است. این است چالش مقابل ما و نباید از آن فرار کرد و به دموکراسی بورژوایی پناهنده شد.

۱ بنیادگرایان اسلامی، قشری بازمانده از دوران باستان و حتا دوره فئودالیسم در ایران و دیگر کشورهای مسلمان نیستند بلکه قشری هستند که با ورود استعمار و امپریالیسم به این کشورها شکل گرفتند و شروع به تئوریزه کردن دستگاه فکری خود کردند. دستگاه فکری شان در ضدیت با روبنای فکری و فرهنگی ای که «عصر روشنگری» (دوران عروج سرمایه داری علیه فئودالیسم در اروپای قرن ۱۷ و ۱۸) به همراه آورده بود، پایه ریزی شد اما نه برای بازگشت به عصر ماقبل سرمایه داری- امپریالیسم بلکه یافتن جایی در آن، همراه با «هویتی» خاص.
۲ برای شرح بیشتر مساله به مقالۀ «بن  بست عربی» نوشتۀ ساموئل آلبرت رجوع کنید. این مقاله در وب سایت حزب کمونیست ایران- م.ل.م، در بخش کتابخانه در دسترس است
۳ یک مثال تکان دهندۀ اخیر، «آزادی زن» در عربستان است که زنان به اصطلاح «کار آفرین» و متخصص اجازه تاسیس شرکت و استثمار کارگران را دارند اما خودشان هم باید بردۀ قواعد اسلامی باشند. روزنامه لوموند از کنوانسیون «لیپ تک» در ریاض (فوریه ۲۰۲۳) گزارش می کند که زنان سعودی که مدیران شرکت ها و صنایع فن آوری هستند، با عبای سیاه و نقاب به میهمانان خوشامد می گفتند. (روزنامه لوموند به انگلیسی. ۱۹ آوریل ۲۰۲۳. جهش بزرگ به پیش زنان در عربستان سعودی

برآمدن ضد انقلاب اسلامگرا و ماهیت جمهوری اسلامی

ضمیمه- بخشی از مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران

در سال ۱۳۵۷ نیروهای سیاسی اسلام ‌گرا که طیفی از گروه‌های مختلف را تشکیل می‌دادند، تحت رهبری خمینی انسجام یافته و توانستند با برنامه «حکومت اسلامی»، رهبری خود را بر مبارزات ضد سلطنتی توده‌های مردم تحمیل کرده و انقلابی که در حال زایش بود را به یک ضد انقلاب دینی تبدیل کنند. رژیم جمهوری اسلامی جانشین رژیم سلطنتی شد و دولت سرمایه‌ داری وابسته به امپریالیسم را در شکلی جدید و تحت رژیمی جدید بازسازی کرد و تداوم بخشید. به قدرت رسیدن یک رژیم دینی بر اساس سرکوب انقلاب مردم ایران و با تکیه بر وعده‌های عوامفریبانه به قشرهای محروم جامعه که قربانیان توسعه اقتصادی امپریالیستی بودند، یک رویداد مهلک برای جامعه ایران بود. این رژیم دینی-فاشیستی همواره با دیکتاتوری بیرحمانه جامعه را اداره کرده است.

در این جا به جایی قدرت که «انقلاب اسلامی» خوانده شد، سرمایه‌داران بزرگ پیشین قدرت را از کف دادند و اسلام‌ گرایانی که قدرت را گرفته بودند، کل طبقه سرمایه‌داران بزرگ را در چارچوبی جدید، تجدید سازمان‌دهی کردند.

دولت دینی روابط خود با نیمی از جامعه (زنان) را بر شریعت استوار کرد و رابطه ارباب- بنده را میان مردان و زنان جامعه قانونی کرد. ستم‌گری ملی که از زمان رضا شاه یکی از ارکان دولت در ایران بوده است، کماکان ادامه یافت و تبعیض مذهبی نیز بر آن افزوده شد. سرکوب هر‌گونه مخالفت سیاسی، سرکوب آزادی بیان و قلم و هنر ابعاد بی سابقه‌ای یافت. تبلیغ و ترویج تفکرات خارج از گفتمان تعیین شده توسط شریعت و قانون رژیم حاکم و در ضدیت با آن، با خطرات جانی همراه شد. شوراهای کارگری، اتحادیه‌های دهقانی، شوراهای کارمندان و کارکنان موسسات گوناگون، کانون‌ها و نهادهای نویسندگان و هنرمندان و به طور کل هر نوع نهاد مدنی غیر دولتی سرکوب شدند تا نظم سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تثبیت شد. جنبش‌های دهقانی که برای تقسیم اراضی ملاکین بزرگ در ترکمن صحرا، کردستان، فارس و دیگر نقاط کشور برخاسته بودند، به خون کشیده شدند. حکام شرع و بازجویان و قاضیان و روسای دادگاه‌ها در صدور اعدام و گرفتن فتوای مرگ از آیت الله ها و دست انداختن بر روی منابع اقتصادی با یکدیگر به رقابت برخاستند. در همان چند سال نخست روی کار آمدن جمهوری اسلامی، ده‌ها هزار معلم، استاد و کارمند به دلایل عقیدتی و فکری تصفیه و بازخرید شدند. ده‌ها هزار دانشجو به همین علت از تحصیل محروم شده و فقط کسانی حق ورود به دانشگاه داشتند که از فیلترهای تفتیش عقاید گذشتند. بالاخره هزاران نفر از زندانیان سیاسی کمونیست، انقلابی و دیگر مخالفین حکومت در دهه شصت در زندان‌ها به قتل رسیدند.

به قدرت رسیدن اسلام‌ گرایان شیعه در ایران، در بسیاری از موارد با ساختارهای فرمانروایی قدرت‌های امپریالیستی غرب در خاورمیانه و حکومت‌های تحت الحمایه آن‌ها، در تضاد قرار گرفت. در این تضاد، جمهوری اسلامی گفتمان «ضد امپریالیستی» و ادعای «استقلال» از امپریالیسم را اتخاذ کرد. اما از وابستگی ایران به نظام سرمایه‌ داری جهانی هیچ کم نشد و به شکل جدیدی، این بار تحت حاکمیت یک رژیم دینمدار تحت سلطه امپریالیست‌ها باقی ماند.

ساختار اقتصادی جمهوری اسلامی

نظام اقتصادی حاکم بر ایران یک نظام سرمایه‌ داری وابسته به نظام جهانی امپریالیستی است. در این نظام جهانی، انحصارات عظیم و نهادهای مالی چند کشور قدرتمند امپریالیستی، کنترل اقتصادها و نظام‌های سیاسی، نه تنها در یک کشور بلکه در سراسر جهان را در دست دارند.

نظام سرمایه ‌داری در ایران، مانند نظام سرمایه‌ داری که از چند صد سال پیش به این سو در اروپا در تقابل با نظام فئودالی به وجود آمد، اساسا متکی بر استثمار کار مزدی است. اما فرآیند نابودی فئودالیسم و رشد سرمایه‌ داری در ایران و کشورهای نظیر آن در سه قاره آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، کیفیتا متفاوت از مسیر آن در کشورهای اروپا و پس از آن در آمریکای شمالی بوده است. روابط سرمایه‌ داری در این کشورها که اصطلاحا کشورهای «جهان سوم» خوانده می‌شوند و ایران هم در زمره آن‌ها است، از بیرون و توسط قدرت‌های سرمایه ‌داری اروپا که به سرمایه‌ داری امپریالیستی تبدیل شده بودند، توسعه یافت. امپریالیست‌ها با صدور سرمایه، این کشورها را از موضعی تبعی، در نظام سرمایه ‌داری جهانی ادغام کرده و آن‌ها را به عرصه انباشت سودآور سرمایه تبدیل کردند. انباشت سرمایه در مقیاس جهانی، بر اساس رابطه تولیدی سلطه و تحت سلطه میان این دو نوع کشورها و شکاف عمیق میان آن‌ها پیش می‌رود. به همین جهت، این کشورها را «تحت سلطه امپریالیسم» می‌خوانیم. در کشورهای تحت سلطه، اقتصادی شکل گرفت که بند ناف آن به صدور سرمایه خارجی متصل است، تابع ملزومات انباشت سرمایه در کشورهای «مرکزی» (متروپُل) است و به لحاظ درونی پیکری معوج و از هم گسیخته دارد.

توسعه سرمایه‌ داری در ایران از نقاط عطف مختلف که هر یک وابسته به تغییرات بزرگ در نظام سرمایه‌ داری امپریالیستی بودند، گذر کرده است. امپریالیست‌ها از اواخر سلسله قاجار و به ویژه پس از جنگ جهانی اول، ابتدا با طبقات فئودال و نمایندگان و کارگزاران این طبقات (شاه، روحانیت، دیوان سالاران و نظامیان) متحد شدند و از «بالا» یک دولت تمرکزگرا را طی سرکوب‌هایی خونین، شکل دادند. این دولت ضمن آن که نیاز داشت با قشر روحانیت شیعه متحد شود و قوانین مدنی‌اش به شدت متاثر از اسلام و فقه سنتی بود، اما هم‌زمان برای آنان حد و حدودی در اعمال قدرت سیاسی و ایدئولوژیک تعیین کرد. کل کشور زیر فرمان یک مرکز سیاسی در آمد و حکومتِ آن، تکیه‌ گاه قدرت‌های امپریالیستی برای تغییر و ادغام هرچه بیشتر کشور در نظام اقتصادی و سیاسی بین‌المللی شد. دولت، تبدیل به دولت طبقات سرمایه‌دار و ملاکان بزرگ و وابسته به امپریالیسم شد. سرمایه ‌داری انحصاری دولتی، تحت فرامین قدرت‌های امپریالیستی حاکم و نهادهای بین‌المللی آن‌ها شکل گرفت. در نتیجه این تغییرات، طبقات استثمارگر و طبقات تحت استثمار پیشین دستخوش دگرگونی شدند و طبقات استثمارگر و استثمار شونده جدیدی به وجود آمدند: طبقه سرمایه‌دار با لایه‌ها و ترکیب‌های مختلف؛ طبقه کارگر با لایه‌های متفاوت، از کارگران صنایع بزرگ تا بخش‌های کوچک، کشاورزی، خدمات و غیره؛ قشرهای خرده بورژوازی مدرن با درصد فزاینده‌ای از دانشجویان و روشنفکران تعلیم یافته در مدارس آموزشی جدید. تا چندین دهه پیش اکثریت جمعیت کشور در روستاها ساکن بودند اما امروز در شهرها سکونت دارند. کشاورزی عمدتا (تا قبل از انقلاب سفید در سال ۱۳۴۱) با روابط فئودالی و ارباب-رعیتی اداره می‌شد، اما امروزتوسط روابط سرمایه‌ داری کارمزدی اداره می‌شود، هرچند جوانبی از شیوه‌های استثمار پیشا سرمایه‌ داری نیز در این چارچوب، وجود دارد.

بر اساس تقسیم کار جهانی در نظام امپریالیستی، وظیفه اقتصاد ایران به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، تولید و صدور نفت برای اقتصاد جهانی بوده و کلیت اقتصاد ایران، حول این تقسیم کار با نظام جهانی سرمایه‌ داری تنیده شده است. بنا براین صنعت نفت، صرفاً تولید نفت نیست بلکه شالوده و تداوم دهنده روابط تولیدی سلطه امپریالیستی در ایران است. جمهوری اسلامی، از این ساختار اقتصادی هیچ گسست نکرد و چنین هدفی هم نداشت. برعکس شدیدا اشتهای ادغام شدن در نظامِ سرمایه‌ داری امپریالیستی جهانی را داشت و نفت را محور آن قرار داد. جمهوری اسلامی حتا عمیق‌تر از پیش، اقتصاد ایران را به شبکه نظام جهانی سرمایه‌ داری تحت سلطه امپریالیست‌ها متصل کرد. در این فرآیند، رژیم تئوکراتیک تلاش کرد با ارجاع به این که سرمایه‌ داری حاکم در ایران اکنون» اسلامی «است، به این ساختار طبقاتی و وابستگی به امپریالیسم، مشروعیت «الهی» ببخشد.

اقتصاد جمهوری اسلامی عمدتا تحت فرمان‌های «ولی فقیه» یا خواست دولت‌ مردان جمهوری اسلامی نیست. بلکه در خطوط کلی و تعیین کننده، تحت سیاست‌ها و فرامین نهادها و مراکز مالی مستقر در نیویورک، فرانکفورت، توکیو، پکن و مسکو، برنامه ریزی کلان شده و کار می‌کند. به همین علت، قدرت‌های امپریالیستی بدون نیاز به استفاده از جنگ و اشغال می‌توانند اقتصاد ایران را با بیرون کردن از چند شبکه روابط اقتصاد جهانی، به زانو درآورند. اقتصاد ایران، تابع قوانین بازار جهانی سرمایه، نهادهای اقتصاد جهانی، نوسانات این اقتصاد و نظام بانکی آن است. از آن جا که رقابت میان قدرت‌های امپریالیستی (ایالات متحده آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا، چین و ژاپن) مدام در جریان است، این رقابت‌ها بر اقتصاد ایران نیز تاثیر گذاشته و به از هم گسیختگی بیشتر این اقتصاد دامن می‌زند. این روابط اقتصادی با خود، روابط سیاسی خاص و ضرورت گردن نهادن به نظام اقتصادی و سیاسی تحت کنترل امپریالیست‌ها را ایجاب می‌کند.

اقتصاد ایران تمام علائم رشد و توسعه سرمایه داری در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم را نشان می دهد. اقتصادی است که توسعه و رونق آن، شکاف طبقاتی را بیشتر کرده و توسعه ناکافی اش فقر و محرومیت به بار می آورد. این دو از شاخص‌های اقتصاد سرمایه داری در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم هستند. اقتصاد سرمایه داری حاکم بر ایران، پیوستگی و انسجام درونی مشابه کشورهای امپریالیستی را ندارد. اعوجاج یکی از مشخصات این اقتصاد است که دائما بازتولید شده و حاصلِ وابستگی آن به سرمایه‌ داری امپریالیستی است. رونق در یک بخش اقتصادی عموما موجب پیشرفت در سایر بخش‌ها نمی‌شود. توسعه صنعت و کشاورزی در ایران همواره تابعی از تقسیم کار جهانی و نقش ایران در آن به عنوان تولید کننده نفت برای اقتصاد جهانی بوده است. تمام استانداردها و معیارهای بهره وری اقتصادی از طریق این رابطه اقتصادی که بخشی از رابطه تولیدی حاکم در ایران است به کل اقتصاد کشور وارد شده و دیگر فرآیندهای اقتصادی را نیز تابع معیارها و شاخص های بازار جهانی می کند. بنابراین در اقتصاد ایران یک عقب ماندگی مزمن در صنعت و کشاورزی وجود دارد و خدمات و فعالیت‌های ساختمانی و اقتصاد انگلی سفته و سهام‌بازی، دلالی و واسطه‌گری، همواره سودآورتر از سرمایه‌گذاری در بخش‌های صنعت و کشاورزی هستند.

رشد سرمایه‌ داری، کلان شهرها را که مرکز رونق اقتصادی‌اند به وجود آورده و مناطق دیگر کشور را به «حاشیه» توسعه اقتصادی رانده است. در نتیجه، کلان شهرها به قطب جاذبه میلیون‌ها دهقان، تولید کننده خُرد ورشکسته و جوانان بیکار تبدیل شده‌اند، بدون آن که قادر به ادغام آن‌ها در فرآیند اقتصاد شهری باشند.

آن چه تاکنون گفته شد، خصلت عام اقتصاد سرمایه‌ داری در ایران است و حتا اگر رژیم سلطنتی بر جای می‌ماند، کارکرد این اقتصاد، نتایج کمابیش مشابه امروز را به بار می‌آورد. اما این اقتصاد، علاوه بر تمام تضادهای رشد و توسعه سرمایه داری در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم، تضادهای خاصی هم دارد که نشئت گرفته از جا به جایی یک رژیمِ سلطنتی مورد حمایت امپریالیست‌های غربی با یک رژیم اسلام‌گرا است. به این شکل که از یک طرف، اقتصاد سرمایه‌ داری ایران به اقتصاد سرمایه داری جهانی وصل است و از طرف دیگر، منافع، برنامه‌ها و اهداف استراتژیک ایالات متحده (به عنوان بزرگ ترین قدرت نظامی و اقتصادی در خاورمیانه و جهان) با رژیم اسلام‌گرای حاکم در ایران سازگار نبوده است. جمهوری اسلامی و سرمایه‌داران بزرگ اسلام‌گرا تلاش کرده‌اند از طریق وابسته شدن به قدرت‌های امپریالیستی دیگر مانند روسیه و قدرت امپریالیستی نوظهور چین که در حال حاضر از رقبای آمریکا و امپریالیست‌های اروپایی عقب ترهستند، این تناقض را حل کنند.

اقتصاد جمهوری اسلامی، دو قطبی فقر و ثروت بسط یابنده تولید می‌کند. در یک قطب، قشر اندکی از رفاه اقتصادی قابل مقایسه با قشرهای مرفه در کشورهای سرمایه‌ داری غرب برخوردارند و در قطب دیگر، با دریای عظیم فقر که شامل محرومیت غذایی، مسکن و بهداشت و هم‌چنین محرومیت از کسب علم، هنر و فرهنگ است، مواجهیم. این دو قطبی فقر و ثروت، مناطق مختلف ایران را نیز به مناطق ثروتمند و محروم تقسیم کرده است. چند کلان شهر، مرکز انباشت ثروت و امکانات هستند و باقی کشور، به ویژه مناطق مربوط به ملل تحت ستم، در رکود و رخوت اقتصادی و ضعف ساختارهای بهداشتی، آموزشی، علمی و فرهنگی دست و پا می‌زنند. فساد اقتصادی در شکل غارت منابع مالی، زمین، دریا، کوه و جنگل، جزئی لاینفک از اقتصاد جمهوری اسلامی است. با هر دم و بازدم این اقتصاد، شمار عظیمی از جوانان بی آینده و بیکار به وجود می آید و ضربه ای دیگر به محیط زیست وارد می‌شود. 

شکل‌ گیری قشر سرمایهداران بزرگ اسلامگرا در بورژوازی ایران

 

اسلام‌گرایان تحت رهبری خمینی از قدرت سیاسی خود استفاده کردند تا تبدیل به قشر جدیدی از کلان سرمایه‌داران شوند. با استقرار جمهوری اسلامی، انتقال ثروت‌های دولتی و ثروت تحت مالکیت سرمایه‌داران و زمین داران بزرگ زمان شاه به مراکز قدرت و نهادهای مالی محل تجمع این قشر جدید در بورژوازی ایران و ایجاد انحصارهای بزرگ اقتصادی آغاز شد. بانک‌ها، کارخانه‌ها، زمین‌ها و اماکن شهری و اراضی کشاورزی روستائی در دست نهادها و بنیادهای وابسته به دایره قدرت، متمرکز شد. کنترل و مدیریت کارخانجات، معادن، جنگل‌ها، کشت و صنعت‌ها و شیلات و غیره میان بنیادها و نهادهای تازه تاسیس و مکتبی توزیع شد. درآمد حاصل از نفت میان این نهادها و موسسات تقسیم شد. دست انداختن به اراضی شهری و درآمدهای ناشی از آن از طریق انتصاب شهرداری‌ها، کنترل بنادر و راه‌های ترانزیت، فصل دیگری از این توزیع بود. کلان سرمایه‌داران اسلام‌گرا به مرور خود را در مجموعه های مالی، صنعتی و تجاری بزرگ سازمان دادند. مهم‌ترین منبع شکل‌گیری این قشر سرمایه‌داران اسلام‌گرا آن جا بود که اهرم‌های دولت و اداره و مدیریت روابط تولیدی امپریالیستی میان ایران و نظام سرمایه‌ داری جهانی را در دست گرفتند. نماینده رژیم جدید، بر سر میز اوپک نشست و روابط اقتصادی امپریالیستی در لباس صنعت نفت و تزریق سرمایه امپریالیستی به این اقتصاد در شکل درآمدهای نفتی، تداوم یافت. این قشر، در چارچوب روابط تولیدی امپریالیستی و با تکیه بر آن است که مالکیت خصوصی را بر کلیت خاک و دیگر منابع طبیعی ایران و کنترل نیروی کار اعمال می‌کند.

این فرآیندِ شکل گرفتن یک قشر جدید از طبقه  بزرگ سرمایه‌دار در ایران از طریق «انقلاب اسلامی» بود.

وحدت و تضاد جمهوری اسلامی با امپریالیسم

اگر چه اسلام‌گرایان حاکم بر ایران، برای تحمیل قوانین شرعی هزار و چهار صد سال پیش تلاش کرده‌اند اما، مانند دیگر نیروهای اسلام‌گرا ، اساسا نیروهای سیاسی زاده عصر سرمایه‌ داری هستند که در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم، برای دست یافتن به قدرت سیاسی، به رقابت و جنگ با قشرهای سنتا حاکم پرداخته‌اند. میان اسلام‌گرایان و قدرت‌های امپریالیستی غربی به ویژه آمریکا، تضادهای حاد وجود داشته است اما این تضادها دال بر ماهیت متخاصم نظام‌های اقتصادی-اجتماعی آن‌ها نیست.

در سال ۱۳۵۷، امپریالیست‌های غربی راه را برای قدرت گیری اسلام‌گرایان در ایران باز کردند تا هم مانع از رشد نیروهای انقلابی کمونیست شوند و هم از نفوذ سوسیال امپریالیسم شوروی در ایران جلوگیری کنند. هر چند امپریالیست‌های غربی راه را برای این قدرت گیری گشودند، اما روابط آن‌ها با جمهوری اسلامی همواره پر تنش بوده است. به یک کلام، تضاد میان اسلام‌گرایان و امپریالیست‌ها، ماهیتی ارتجاعی دارد و تضادی است درون سیستم سرمایه‌ داری امپریالیستی میان دو نیروی ارتجاعی که هر یک به نوبه خود شکلی از یک نظام اجتماعی منسوخ و ارزش‌های منطبق بر آن را نمایندگی می‌کنند.

عصر انقلاب های کمونیستی است و نه دموکراسی بورژوایی!

ژیلا انوشه

در نیم قرن گذشته، دو نوع شیوه تفکر ضد علمی در بین کسانی که خود را کمونیست می دانند رایج بوده است: گرایشی که مارکسیسم را مذهب می کند و گرایشی که فکر می کند هنوز در عصر فئودالیسم هستیم و باید برای دموکراسی بورژوایی مبارزه کرد.

باب آواکیان، معمار کمونیسم نوین در مورد مهمترین کارش که موجب تکامل علم کمونیسم شده است می گوید: «سنتزنوین کمونیسم حل کیفی یک تضاد حیاتی در کمونیسم را نمایندگی و تجسم می کند. این تضاد از ابتدای تکامل کمونیسم در آن وجود داشت: تضادی میان روش و رویکرد اساسا علمی کمونیسم و جوانبی از آن که در مغایرت با این اساس علمی بوده است.» و تاکید می کند که، «اساسی ترین کار در سنتزنوین، تکامل و سنتز بیشتر کمونیسم به مثابه یک روش و رویکرد علمی و کاربست پیوسته تر این روش و رویکرد علمی به طور عام و به طور خاص در رابطه با مبارزه برای سرنگون و ریشه کن کردن کلیۀ سیستم ها و روابط ستم و استثمار و پیشروی به سوی جهان کمونیستی است. این روش و رویکرد در شالودۀ همۀ عناصر مرکزی و مولفه های اساسی سنتزنوین قرار دارد و هدایت کننده آنها بوده است.» («شش قطعنامه» از کمیته مرکزی حزب کمونیست انقلابی آمریکا ۲۰۱۶)

امروزه، تشخیص این تکامل بزرگ و قدرتمند، خط تمایز اساسی میان کمونیست های انقلابی و آنهایی است که ادعا می کنند خواهان کمونیسم و انقلاب هستند اما در واقعیت نیستند. باب آواکیان می نویسد:

«من قبلاً کمی درباره بعضی از خطاهای اپیستمیک (معرفت شناختی) که آفت جنبش‌های کمونیستی شده بودند، صحبت کرده‌ام. دو نوع خطای عمده وجود دارد. یکم، یک جور گرایش دگماتیستی شکننده در میان بعضی از سازمان‌ها و احزاب وجود دارد. با آن‌ها اصلاً نمی‌توانید درباره تکامل بیشتر علم کمونیسم وارد صحبت شوید، گویی هرگز هیچ تغییر عینی رخ نداده و هیچ چیز جدیدی برای یادگیری وجود ندارد. آن‌ها به جای اینکه با کمونیسم مثل یک علم زنده برخورد کنند، با آن مانند یک مشت عقاید مذهبی یا یک کتاب تعلیمات دینی برخورد می‌کنند. در واقع آن‌ها از اینکه با کمونیسم مثل یک علم برخورد کنند، پرهیز می کنند. از اینکه تشخیص بدهند علم نیاز دارد تحول پیدا کند، درک‌های جدید به آن وارد شود و به عنوان بخشی از دانش انباشت شده بشر پیشرفت کند، سرباز می‌زنند. آن‌ها جوری عمل می‌کنند گویی زمان برایشان متوقف شده است و به همین علت لطمات زیادی می‌زنند. گرایش دیگری نیز هست که خطای نقطه مقابل را نشان می‏دهد. این خطا نیز بسیار شایع است و ضررهای زیادی به بار آورده است. یکسری از سازمان‌ها و احزاب سعی می‌کنند در مورد بعضی مسائل مثلاً اینکه چرا انقلاب‌های سوسیالیستی سرنگون شدند و چرا سرمایه‌داری در شوروی و بعد در چین احیاء شد تحلیل ارائه کنند ولی این کار را با یک روش علمی انجام نمی‌دهند. در نتیجه، تا حد زیادی خطا کرده و به ‌اشتباه می‌افتند و فکر می‌کنند به کشفیات خیلی بزرگی رسیده‌اند و به بدیل‌های بدیعی دست پیدا کرده‌اند. در حالی که «بدیل» شان چیزی بیش از دموکراسی بورژوایی متعارف نیست. آن‌ها فکر می‌کنند مشکل عمده این است که در همه چیز باید اساساً الاستیسته بیشتری داشت و فکر می‌کنند مشکل احزاب کمونیستی قدیمی این بود که بیش از اندازه بوروکراسی داشتند. آن‌ها اصلاً به شیوه صحیحی به حلاجی خطاهای معرفت‌شناختی و ایدئولوژیک، خطاهای بنیادین در روش و رویکرد (جنبش کمونیستی) که در موارد بسیار رخ داده بود، نمی‌پردازند.»

در مورد خطای دوم، آواکیان می گوید: «… گاهی آدم فکر می‌کند چیزی که این افراد دنبالش هستند، یک جور انقلاب بورژوایی از نوع انقلاب ۱۷۷۶ آمریکا یا انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه است. در انقلاب‌های بورژوایی وقتی طبقه بورژوازی به قدرت رسید، با خود دموکراسی بورژوایی، برخی آزادی‌ها و تأکید بر حقوق فردی را آورد که در جوامع فئودالی قبلی وجود نداشت. ولی این حس به شما دست می‌دهد بعضی از این انقلابیون در جنبش کمونیستی بین‌المللی امروز، به سختی می‌توانند چیزی فراتر از چارچوب این جوامع بورژوایی اولیه را ببیند! همچنین از تغییرات عینی بزرگی که در جهان و ترکیب طبقاتی کشورهای مختلف جهان رخ داده است بی‌خبرند. رک بگویم، نقطه عزیمت و  افق آن ها در مورد این که جامعه چگونه باید سازمان بیابد یا مبارزه برای ایجاد جامعۀ نوین چیست و چگونه باید آن را به عنوان بخشی از یک مبارزه بزرگ‌تر بین‌المللی دید و مبارزه کمونیستی بین‌المللی برای رهایی همه بشریت را پیش برد، چندان الهام بخش نیست.» (باب آواکیان، مجادلات و نشخوارهای فکری …۲۰۰۹)

 

رویکرد پوپولیستی و دنباله روی به جای تغییر افکار

 

نفوذ گرایش پوپولیستی در جنبش کمونیستی، همواره ضربه سنگینی به آن زده و مانع از آن شده است که تبدیل به آوانگارد انقلاب شود. یک نمونه از این پوپولیسم، در شکلِ ایده آلیزه کردن و دنباله روی از افکار و حرکات خودجوش توده های کارگر و دیگر قشرهای تحت ستم ظاهر شده و تحت عناوینی مانند «باید از سطح توده ها حرکت کرد» و «اول باید جنبش های توده ای دموکراتیک راه بیفتد و بعد از آن مردم را با انقلاب کمونیستی آشنا کرد» توجیه شده است. در جنبش کارگری قرن بیستم شکلی از این پوپولیسم رایج بود که لنین اسم آن را «اکونومیسم» یا «دنباله روی از گرایش خودجوش توده ها» گذاشت. امروز شکل دیگری از این رویکرد ضد علمی و غیر واقعی را می توان در جنبش های مختلف اجتماعی اعم از کارگری، زنان، ملی، ال.جی.بی.تی.کیو پلاس و غیره تحت عنوان سیاست هویتی یافت. با وجود شکل های متفاوت، همگی در رویکرد «جنبش همه چیز هدف هیچ چیز» و به جای انقلاب باید «رفرم» کرد مشترک اند. استدلال پوپولیست های جدید هم مانند استدلال اکونومیست های قدیمی است: از سطح تجربۀ زندگی توده ها که خواست شان را شکل می دهد باید حرکت کرد! اما آن چه زندگی توده ها را شکل می دهد، خصلت ستم گرانه و استثمارگرانۀ کلان جامعه است و با «تجربه زندگی» نمی توان به این حقیقت پی برد. برای پی بردن به آن نیاز به تئوری انقلابی است و برای ریشه کن کردن این شرایط نیاز به انقلاب کمونیستی است و برای پیروزی این انقلاب، یک حزب انقلابی کمونیستی باید آن را رهبری کند. اما بیان این حقایق، از نظر پوپولیست ها و اکونومیست ها، «بیگانه بودن با مطالبات مردم» و «بی عملی» است! برخی از آنها نیز با دلسوزیِ خاله خرسه می گویند، «شما با اصرار بر بدیل انقلاب کمونیستی و جمهوری سوسیالیستی نوین باعث می شوید توده های مردم که غم نان روز را دارند و اصلا سوادش را ندارند که بفهمند این واژه ها چیست از شما کمونیست ها دور شوند»! و نصحیت می کنند که، «توده ها را اول باید از طریق آن چه حس می کنند جلب کرد و بعد به آنها گفت کمونیسم در مورد معضلات و راه حل وضعیت کنونی شان چه می گوید».

 

اما این روش و رویکرد، نه تنها «شروع از سطح توده ها» نیست بلکه شروع از دروغ گفتن به توده هاست. افکار و گرایش خودجوش توده ها هرگز بازتاب حقایق عمیقِ مربوط به سرچشمه های ستم و استثمارشان نیست و دنباله روی از این گرایش ها، در نهایت، مترادف است با تن دادن به چارچوبه های تعیین شده توسط نظام طبقاتیِ حاکم و فرهنگی که توسط این نظام طبقاتی و حاکمان آن تعیین می شود. این نوع خط فکری بسیار کهنه است و بارها امتحان پس داده و هر بار به کار بسته شده به دور ریختن اهداف انقلاب و کمونیسم و بالاخره خیانت به آن اهداف رسیده است. به لحاظ سیاسی این خط تبدیل به بار سنگین دیگری بر روی ذهنیت کارگران و زنان و روشنفکرانی که می خواهند علیه این سیستم مبارزه کنند می شود. چون چارچوبه ای است که اسیر حصارهای سرمایه داری حاکم است و قادر نیست راه به یک دنیای بنیادا متفاوت بگشاید.

این شیوۀ تفکر ریشه در فلسفۀ پراگماتیسم (عمل گرایی) و امپریسیسم (تجربه گرایی) دارد و هنگامی که فرد به جای رویکرد علمی، رویکرد عمل گرایانه و تجربه گرایانه را نسبت به مبارزۀ سیاسی در پیش بگیرد، خواه ناخواه ماندن در چارچوبه های سیستم حاکم را موعظه خواهد کرد. در مقابل این رویکرد ضد علمی و غیر واقعی، آواکیان در «چه بایدکرد غنی شده» به طرح مسائل مربوط به «آینده» در مبارزات «امروز» تاکید می کند. مردم باید با مختصات و اصول و کارکرد جامعۀ آینده ای که باید و می توان بر ویرانۀ جامعه پوسیده و بیرحم کنونی بنا کرد از هم اکنون آشنا شوند و در مورد اینکه چگونه می توان به آن دست یافت، چگونه می توان آن را بنا کرد، نظر داشته باشند. آنان باید از هم اکنون بدانند که جامعۀ آینده، چگونه معضلات فقر و بیکاری و تخاصمات اجتماعی و جنگ و ستم جنسیتی و ملیتی و نابودی محیط زیست را حل خواهد کرد؟ موانع مقابل پایش چه خواهد بود؟ آیا ممکن خواهد بود که بدون بازگشت به نظام ستم و استثمار گذشته، موانع مقابل آن را از پیش پا برداریم؟ تبدیل این «آینده» به مشغلۀ امروز توده های مردم و جنبش های امروز، «ذهنی گری» و «چپ روی» و وقت تلف کردن نیست؛ ضرورت حیاتی انقلاب است.

«انقلابی» که بدون طرح این «آینده» قرار است ساخته شود هرگز نمی تواند انقلاب باشد! هرگز نمی توانیم منتظر بمانیم تا اینکه بعد از انقلاب و استقرار سوسیالیسم در مورد مسائل آن حرف بزنیم! مثل این است که از معمار بخواهیم بعد از ساختن ساختمان، نقشه ساختن ساختمان را بکشد! اگر قشرهای مختلف مردم، از کارگر و کولبر و سوخت بر و کشاورز، تا زنان شورش گر و روشنفکران بیزار از سرکوب اندیشه و هنر و دانشجویان و مردم خشمگین از تبعیض و ستم ملی، از هم اکنون به راه و هدف کمونیسم جذب نشوند و افکار کمونیستی (نه هر چیزی که اسم خودش را «کمونیسم» گذاشته بلکه کمونیسم نوین) به طور روزافزون تبدیل به جریانی در جامعه نشود، انقلاب هرگز رخ نخواهد داد. بازهم با تداوم چرخۀ خرد کنندۀ سرمایه داری تحت رژیم هایی که یکی پس از دیگری جایگزین هم خواهند شد، مواجه خواهیم شد.

کمونیسـم نویـن، بـا نتیجه گیـری ازتجربـۀ تاریخی جنبش کمونیسـتی و طیف وسـیعی از تلاشهـای بشـری، بـه عنـوان روش و رویکـرد تعیین کننـده خـود، بر اهمیـت حیاتـی علـم و اسـتفاده از روش علمـی در همـه امـور – چـه در رابطـه بـا طبیعـت یـا جامعـه — تأکیـد میکنـد. کمونیسـم نویـن، هـر رویکـردی را که متـرادف بـا بـه کاربـرد و توجیـه مفهـوم ورشکسـته و فوق العاده مضـر «هـدف وسـیله را توجیـه می ً کنـد» باشـد یـا این کـه «حقیقت» صرفـا «ابزاری»اسـت برای رسـیدن بـه اهـداف مطلـوب و نـه این کـه به واقـع بازتـاب صحیح واقعیـت عینی اسـت، قاطعانـه رد مـی کند.

امتنـاع از بـه کار بـردن رویکـردی صادقانـه و علمـی و بـه جـای آن بـه کار بـردن ضـد آن در مـورد کمونیسـم و تاریـخ واقعـی جنبـش کمونیسـتی و تکامـل کمونیسـم نویـن، یعنی بسـتن درها بـه روی تنهـا آلترناتیو واقعـی در مقابل سیسـتم حقیقتا درندۀ سـرمایه داری- امپریالیسـتی؛ بسـتن در به روی تنهـا آلترناتیو معتبـری کـه منافـع اساسـی توده های بشـریت و در نهایـت کل بشـریت و آینده ای را نمایندگـی میکنـد کـه ارزش زیسـتن دارد. راه رسـیدن بـه جهانـی بهتـر راهـی آسـان نیسـت و نخواهـد بـود. ایـن امـر بدون مبـارزه مصممانـه و بلـه، بـدون فداکاری هـای عظیـم ممکـن نیسـت. امـا تـداوم رونـد فعلـی، تحـت سـلطه ایـن سیسـتم سـرمایه داری- امپریالیسـتی، یعنـی تداوم دهشـت هایی کـه همیـن امـروز، سیسـتم در جهـان مرتکـب میشـود، بـه علاوۀ دهشـت های وخیمتـری که خطـر فوریشـان را میتـوان دیـد و خطـر واقعـی اگزیستانسـیالی کـه هـر روز نزدیکتـر میشـود.

واقعیت کمونیسم

مسئله ستم بر زن: بخش سوم

تجربه شوروی سوسیالیستی: جهش های درخشان در رهایی زنان و عقب گردهای اسفناک

«تضادهای میان تغییرات بزرگ اجتماعی (که به‌ویژه موقعیت زنان را تغییر داده است) و شکل‌های سنتیِ ستم بر زن، ابعاد حادی به خود گرفته است. و مسئلۀ  ستم بر زنان و مبارزه برای رهایی زنان به ‌طور عینی برجسته ‌تر از هر زمان خودنمایی می‌ کند. و باید آن را در مقیاس‌های بسیار بزرگ‌ تر، به‌عنوان فصل مهمی از انقلاب پرولتری در دست گرفت. به‌ مثابه جنگی که به ‌نوبۀ خود بسیار مهم است اما همچنین اساساً به ‌مثابه فصلی تعیین‌کننده از انقلابی که هدف نهایی‌ اش ایجاد جهان کمونیستیِ عاری از هرگونه ستم و استثمار است…»

باب آواکیان، کمونیسم نوین، فصل اهمیت استراتژیک مبارزه برای رهایی زنان،۲۰۱۵

در دو بخش گذشته توضیح دادیم چطور ظهور انقیاد زن در تاریخ به ظهور روابط مبتنی بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و مهم‌ ترین محصول تاریخی- اجتماعی آن یعنی تقسیم جامعه به طبقات متخاصم- طبقات استثمارگر و استثمارشونده – گره‌ خورده است. دولت محصول اجتناب ‌ناپذیر این تنازع طبقاتی است. کوتاه گفتیم چطور سازوکار، تداوم، تولید و بازتولید این دولت و روش کنترل و سرکوب جامعه توسط آن، با نظام خانواده و روابط فرودستی زنان در تمامی سطوح اجتماعی در هم تنیده شده است. به این ترتیب، نظم طبقاتی در عین حال و هم زمان، نظم پدر/مردسالار است. در نتیجه، نمی‌توان رهایی زنان از نظم پدر/مردسالار را بدون مبارزه همه‌ جانبه با روابط تولیدی مبتنی بر مالکیت خصوصی و با دولت طبقاتی منطبق بر آن و با ایدئولوژی و اخلاقی که برخاسته از این زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی و در خدمت آن است، پیش برد و محقق کرد.  

در این شماره و در شماره آینده، به تجربه دو انقلاب سوسیالیستی در باز کردن راه رهایی بشریت از تاریک خانۀ نظام طبقاتی و مشخصا رهایی زنان، خواهیم پرداخت. دو برگ از تاریخ که هرچند گام ‌های اولیه و با اشکالات بسیار بودند، اما بی‌ نظیر و درخشان‌ اند. تاریخی که در آن واقعاً و در عمل میلیون‌ها انسان تحت رهبری حزب کمونیست در مسیر تغییر دادن روابط مالکیت سنتی و افکار سنتی، حرکت کردند. شکستن زنجیرهای فرودستی زنان و شرکت زنان در این انقلاب‌ها، یکی از حلقه‌های مهم و استراتژیک این پیش روی بودند. از این رو بازخوانی گام‌های طی شده و تضادهایی که این انقلاب ها با آن روبرو بودند، برای زنان و تمام بشریت، بسیار حیاتی است.

 

انقلاب اکتبر و رهایی زنان

کمون پاریس اولین حکومت کوتاه مدت دیکتاتوری/دموکراسی پرولتاریا بود. در دومین گام، انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، در حالی رهبری جامعه را در دست گرفت که نظام پوسیده تزاری و بورژوازی نوپای روسیه، هر دو ناتوان از پاسخ گویی به بحران‌های جامعه بودند. برای نخستین بار در طول تاریخ، انقلابی به وقوع پیوست که رهایی زن از سلطۀ مرد و نظام پدر/مردسالار، آگاهانه در دستور کار قرار داشت. بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، دولت نوپای سوسیالیستی درگیر جنگ داخلی با نیروهای نظامی دولت سرنگون شده و حملۀ ارتش های بریتانیا و آمریکا و فرانسه در حمایت از مرتجعین شد. اما از وظایف اساسی خود در ایجاد جامعه ای بنیادا متفاوت، سر باز نزد و آن را به آینده موکول نکرد. چرا که پیشروی انقلاب در گروی واژگون کردن روابط اقتصادی و اجتماعی ستم گرانه و رها شدن ستمدیدگان جامعه از آن روابط بود. زنان کارگر و کشاورز و روشنفکر و خانه دار در انقلاب اکتبر نقش‌های مهمی در عرصه های مختلف سیاسی و نظامی  داشتند و در حوزه‌های مختلف مانند اقتصاد، فرهنگ، آموزش و پرورش، بهداشت و درمان فعال بودند. بسیج موج وار زنان برای شرکت در انقلاب سوسیالیستی، به ‌ویژه برای زنانی که پیش از انقلاب محدود به ایفای نقش‌های خانگی و مادری بودند و حقوق کمتری نسبت به مردان داشتند، فرصت کنشگری کلان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای تغییر جامعه کهنه به جامعه ای نوین، فراهم کرد.

انقلاب به سرعت دست به اقدامات مهم زد. نظام کلیسایی ازدواج را که مبنای آن اقتدار مرد بر زن و کودکان بود ملغا کرد. قانون، ازدواج را یک پیوند داوطلبانه اعلام کرد. طلاق به امری آسان تبدیل شد. تبعیض میان فرزندان «مشروع» و «نامشروع» از میان برداشته شد. دستمزد زنان هم پایهٔ مردان شد. مرخصی زایمان با حقوق کامل برای زنان مقرر شد. «زنا» و همجنس گرایی از زمره قوانین جزایی خارج شدند. قوانین جدید سیاسی، مدنی، اقتصادی و خانوادگی قرن‌ها نابرابری را هدف گرفت.  اصل دستمزد یکسان در برابر کار یکسان به اجرا در آمد. خدمات رایگان در زایشگاه ها بر قرار شد. زنان صاحب حق رأی شدند. در نوامبر ۱۹۲۰ دولت سوسیالیستی، فرمانی مبنی بر آزادی سقط‌ جنین صادر کرد. بدین ترتیب اتحاد جمهوری‌های شوروی سوسیالیستی، نخستین کشوری در جهان شد که سقط‌ جنین را قانونی ‌کرد. به‌ منظور حفظ سلامت زنان در فرمان فوق تصریح شده بود: «این جراحی‌ها آزادانه و بدون هیچ هزینه‌ ای در بیمارستان‌های شوروی با حداقل خطر، انجام می‌گیرند.» این در حالی بود که در بسیاری از کشورهای سرمایه داری حتی در آنجا که حق طلاق وجود داشت، هزار و یک محدودیت مذهبی در مورد سقط جنین اعمال می شد. در بسیاری از این کشورها زنان حتی هنوز حق رأی نداشتند و یا تازه این حق پایه ای را به دست آورده بودند. و در آمریکا زنانی را که برای حق رای مبارزه می کردند، دستگیر و شکنجه می شدند.  

بنابراین، انقلاب روسیه نقطۀ عطفی در رهایی زنان در تمام دنیا بود. زیرا، برای اولین بار در تاریخ، جامعه ای ایجاد شد که  برابری کامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و جنسی زنان در دستور کار قرار گرفت.

همه این اقدامات شور عظیمی در زنان آفرید و خلاقیت هایشان را شکوفا کرد تا مشتاقانه انقلاب سوسیالیستی را پیش ببرند. لنین، رهبر حزب کمونیست و انقلاب سوسیالیستی، در جولای ۱۹۱۹ نوشت:«به موقعیت زنان بنگرید. در این زمینه، نه یک حزب دموکراتیک در جهان و نه حتی پیشرفته ‌ترین جمهوری بورژوایی در طی دهه ‌ها، به اندازهٔ یک صدم از آنچه که ما در همین اولین سال قدرت خود انجام داده‌ایم، انجام نداده است. ما به ‌واقع قوانین ننگینی را که زنان را در موقعیتی نابرابر قرار می‌داد، از بین بردیم. قوانینی که طلاق را محدود و با تشریفاتی نفرت ‌انگیز محصور می‌کرد، از به رسمیت شناختن کودکانی که بیرون از روابط زناشویی رسمی متولد شده بودند، سر باز می‌زد و جستجوی پدران آن‌ها را اجباری می‌کرد… و قوانین بی‌شماری که بقایای آن برای شرمساری بورژوازی و نظام سرمایه‌داری در تمامی کشورهای مدرن یافت می‌شوند.»۱

لنین به قوانین مخالف سقط‌ جنین یا مخالف توزیع بروشورهای پزشکی دربارهٔ روش‌های کنترل بارداری، به‌مثابه ریاکاری طبقات حاکم حمله می‌کرد: «این قوانین امراض سرمایه ‌داری را علاج نمی‌کند، بلکه فقط به کار زیان ‌بارتر و دشوارتر ساختن آن‌ها برای توده ‌های تحت ستم می‌آید»۲

این را مقایسه کنید با وضعیت زنان در آمریکای امروز، آمریکایی که به پشتوانه قدرت امپریالیستی غول آسایش بهره زحمت میلیاردها انسان را همه روزه می‌ بلعد و برای تداوم و حفظ این روابط مصرانه پیگیر کنترل بدن زنان است. حق سقط ‌جنین در آن غیرقانونی اعلام می‌شود و نهاد ضد زن خانواده تقدیس و فاشیسم بنیادگرای مسیحی حافظ روابط پدر/مردسالار در قلب دولت قرار می‌گیرد.

انقلاب روسیه در اکتبر ۱۹۱۷ اولین تجربه تاریخی دولت دیکتاتوری/دموکراسی پرولتاریا در شکستن زنجیرهای اسارت زنان بود و این اولین گام آموزه‌های طلایی بسیار دارد. در روزنامه‌ها و مدارس شوروی بحث داغی درباره نقش‌های جنسیتی، ازدواج و خانواده در جریان بود.۳

هسته اجتماعی جامعه یعنی “خانواده” به‌مثابه واحد اقتصادی باید دگرگون می‌شد. دولت کوشید “وظایف سنتی زنان” را از طریق نهادهای عمومی خود مانند زایشگاه‌ها، مهدکودک‌ها، کودکستان‌ها، مدارس، سالن‌های غذاخوری عمومی، رختشوی‌خانه‌های عمومی، مراکز انجام تعمیرات لباس و جز آن، به عهده بگیرد. لنین توضیح می‌داد:

«با وجود تمامی این قوانین که زنان را از انقیاد رها می‌کنند، او به بردهٔ خانگی بودن ادامه می‌دهد، زیرا خُرده کاری‌های خانه او را از پا درمی‌آورد، منکوب می‌کند، ملول و خوار می‌سازد، او را به آشپزخانه و اتاق بچه زنجیر می‌کند و او نیروی کار خود را بی ‌رحمانه در جان کندنی غیرمولد، جزئی، اعصاب خُردکُن، ملال آور و خردکننده، به هدر می‌دهد. رهایی واقعی زنان، کمونیسم راستین، تنها آنجا و زمانی آغاز می‌گردد که نبردی همه‌ جانبه به رهبری پرولتاریایی که قدرت دولتی را در دست دارد، برعلیه این کارهای جزئی خانه‌ داری آغاز شده باشد، یا به بیانی دقیق‌تر زمانی که استحالهٔ کلی به اقتصاد فراگیر سوسیالیستی آغاز شده باشد.»۴

پس از پیروزی انقلاب اکتبر، در اواسط و اواخر دهۀ ۱۹۲۰ ، در جمهوری‌های آسیای میانه که پس از انقلاب اکتبر تبدیل به جمهوری های خودمختار در چارچوب اتحاد جمهوری‌های شوروی سوسیالیستی شده بودند، مبارزات مهمی علیه سنت های پدرسالارانه به راه افتاد. بخش بزرگی از این سنت ها مرتبط بودند با قوانین ستمگرانۀ شریعت اسلامی. زنان این قوانین را به چالش گرفتند و دولت سوسیالیستی از زنان و مردان روشن بینی که درگیر این مبارزه شده بودند، پشتیبانی کرد و در واقع خود دولت مشوق این مبارزات شد. یک کانون عمدۀ مبارزات، علیه ازدواج های از پیش ترتیب داده شده و سنت مهریه بود. کمونیست ها از شهرها به این مناطق می رفتند تا به کارزار مبارزاتی کمک کنند. در مواردی درگیری ها بسیار حاد میشد و سازمان دهندگان مبارزه، مورد حملۀ نیروهای عقب مانده قرار می گرفتند. در سال ۱۹۲۷ با پیشگامی زنان محلی شورش مهمی علیه حجاب و برقع که ابزار کنترل پدرسالارانه بر چهره و بدن و هویت انسانی زنان هستند، به راه افتاد که گاه شکل حجاب سوزان را به خود می گرفت. در روزنامه ها و مدارس شوروی بحث های داغی درباره نقش های جنسیتی، ازدواج و خانواده در جریان بود. هنگامی که شرایط امروز جهان را با آن چه در شوروی سوسیالیستی جریان داشت مقایسه می کنیم، رخدادهای آن جامعه در یک صد سال پیش، به نظر داستان های علمی-تخیلی می آید. ۵

دولت سوسیالیستی، می کوشید تا شرایط عینی فرودستی زنان را با تغییر روابط پدر/مردسالاری فئودالی و بورژوایی و تغییر افکار مردم، از میان ببرد و با وضع قوانین مترقی این روند را تقویت کند. ده ها میلیون زن شهری و روستایی درگیر این انقلاب اجتماعی بی نظیر شدند و ضربات محکمی بر زنجیرهای ستم بر زن زدند.

با این همه تجربه ثابت کرد که جامعۀ سوسیالیستی هنوز با خطر عقب گرد مواجه است و مسیر رهایی بشریت از نظام طبقاتی و رهایی زنان از ستم پدر/مردسالاری بسیار پیچیده و طولانی است. بر بستر مواجهۀ جامعۀ سوسیالیستی با چالش های بزرگ داخلی و جهانی، عقب گردهای بزرگ در زمان استالین و به ویژه در دوره جنگ جهانی دوم و متعاقب آن شروع شدند. خود دولت تحت عنوان دفاع از سوسیالیسم، سیاست هایی اتخاذ کرد که عملا راه را بر احیای بسیاری از روابط و افکار ضد زن باز کرد. این عقب‌نشینی‌ها تحت عنوان دفاع از سوسیالیسم شد اما در واقع خصلت سوسیالیستی دولت را نابود می کرد. در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ نقش خانواده و فرزند آوری مورد تاکید دولت واقع می شد و نقاشی ها و پوسترهای زیادی با همین مضامین تولید می شد. در دوره جنگ جهانی دوم استالین مسائل را اینگونه تفسیر می کرد که دولت سوسیالیستی باید با کلیسای ارتدوکس روسی سازش کند تا در جبهه جنگ با آلمان، متحدین قویتری داشته باشد. دولت از یکسری حقوق زنان و همجنسگرایان عقب نشینی کرد و حق سقط جنین باز پس گرفته شد. خانواده سنتی مورد تحسین قرار گرفت و روابط سنتی دوباره تقویت شدند.۶ همه این ها بخشی از خطاهای جدی بودند که مانند سرطان در جامعه سوسیالیستی رشد می کرد.

آواکیان در بخش سوم از کتاب «تضادهای حل نشده»۷ در مورد کارنامۀ شوروی سوسیالیستی در مورد معضل ستم بر زن، می‌گوید جنبۀ عمدۀ این کارنامه مثبت و خدمات بزرگ به رهایی زنان است. اما، در جنبش کمونیستی بین‌المللی از همان ابتدا گرایش‌های اکونومیستی، ناسیونالیستی و پدرسالاری، ارزش‌ها و  نقطه نظرات سنتی در مورد زنان وجود داشت و این گرایش‌ها در زمان استالین که شوروی هنوز سوسیالیستی بود جهش کردند. اشتباهات دورۀ استالین بسیار بزرگ بودند. اما، اولا این اشتباهات در کنار دستاوردها قرار داشت. دوما، این اشتباهات جدی با اشتباهات جدی دیگر مرتبط بودند. برای نمونه انحرافات پدرسالاری با انحرافات ناسیونالیستی در ارتباط تنگاتنگ بود. در ارتباط با ناسیونالیسم روس، برابرتر بودن روس‌ها در میان دیگر ملل یکی از این  تصورات بود! این یک انحراف جدی از انترناسیونالیسم پرولتری بود. در کل، ترکیبی از ناسیونالیسم و اکونومیسم و پدرسالاری موجود بود. آواکیان در همانجا میگوید:

« … در اتحاد شوروی و به طور کلی در جنبش کمونیستی بین المللی که تحت تأثیر و نفوذ زیاد اتحاد شوروی بود، امر مبارزه برای برابری زنان و چالش گری علیه نقش های جنسیتی سنتی زنان به طور روز افزون در تضاد قرار گرفت با رشد نگرش ها و قراردادهای پدرسالارانه سنتی و گرایش های اکونومیستی و ناسیونالیستی و توسط این گرایش ها کنار زده شد.» (همانجا)

 این امر ناشی از کمبودی جدی در درک اهمیت مسائل جنسیتی در دگرگون کردن کل جامعه بود. با همه جهش‌ها و گسست‌های رهایی‌ بخش انقلابیون در مورد مسئلۀ زنان، اهمیت مبارزه علیه نقش سنتی زن در جامعه و رابطه آن با رهایی کل جامعه هنوز به‌ حد کافی و دقیق، مفهوم سازی نشده بود. همچنین در رابطه با مشکلات عینی و تنش‌های منتج از خطر جنگ پاسخ‌های غلط داده می ‌شد. درک از چیستی سوسیالیسم محدود بود و روش‌هایی که با قصد دفاع از سوسیالیسم در پیش گرفته شد در واقع آن را تضعیف ‌کرد. شوروی دوران جنگ جهانی دوم جامعه ‌ای بود که کاملا آمادۀ احیای سرمایه‌داری بود. برای این که در راه سوسیالیسم بماند نیاز به یک انقلاب از نوع انقلاب فرهنگی پرولتاریایی در چین (۱۹۶۶-۱۹۷۶) داشت. شوروی، فقط در زمینۀ مسئلۀ رهایی زنان در حال عقب ‌گرد نبود. در مورد مسئلۀ ملی نیز در عقب گرد بود. در زمینۀ، وارد کردن روابط کالایی به نیروی کار مانند وارد کردن پاداش در صنایع برای دامن زدن به رقابت میان بخش های مختلف، اعدام‌ها و تسویه ‌های دهۀ  ۱۹۳۰ همه و همه بخشی از مجموعه تفکرات، روش ها و رویکردهای بورژوایی بود که مانند سرطان پیکر اولین دولت سوسیالیستی تاریخ را گرفته بود. هیچ‌ کدام از این‌ها قابل‌ قبول نیستند و باید بفهمیم که قوه محرکۀ این رویکردها و جهت‌گیری‌های غلط، گم کردن هدف کمونیسم بود؛ درک نکردن این جهت‌گیری بود که جامعۀ سوسیالیستی برای اینکه سوسیالیستی بماند باید در میانۀ همه مشکلات و محاصره‌ها و حملات، به‌طور مستمر وظیفۀ «چهار کلیت» را پیش ببرد و به عنوان پایگاهی برای پیشبرد انقلاب در جهان عمل کند. ۹ مسئله اساسی کشف و تعمیق درک علمی از خصلت و هدف جامعه سوسیالیستی است. خدمتی که به ‌واسطه مائوتسه دون و انقلاب چین انجام شد و از عقب گردهای اسفناک پیشگیری شد و پیشروی‌های بیشتری در عمل رخ داد. در بخش دیگر به این موضوع خواهیم پرداخت.

۱. متن مذکور از نامه‌ای است که لنین در تاریخ ۲۰ آوریل ۱۹۱۹ به “زنان روسیه” نوشته بود. این نامه در کلیات آثار لنین، جلد ۲۹، صفحات ۲۱۶-۲۲۰، منتشر شده است.

۲ . نامه‌های لنین، جلد ۳۶، صفحه ۵۹۲.

۳.تاریخ واقعی کمونیسم،ریموند لوتا، مترجم منیر امیری، بخش زنان،۲۰۱۴. انتشارات حزب کمونیست ایران م ل م.ص۴۷.

۴ . حقوق زنان و مسائل اجتماعی، نامه های لنین ، ۱۹۱۹ ، صفحه ۲۳ و ۲۴

۵ .تاریخ واقعی کمونیسم،ریموند لوتا، مترجم منیر امیری، بخش زنان،۲۰۱۴. انتشارات حزب کمونیست ایران م ل م.ص ۴۶.

۶ .تاریخ واقعی کمونیسم،ریموند لوتا، ص ۶۷

۷.  سنتز نوین و مسالۀ زنان، رهایی زنان و انقلاب کمونیستی، جهش های بیشتر و گسست های رادیکال نوشته: باب آواکیان ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) ۱۳۹۳.ص ۳۹.

۸. درک اهمیت ستم بر زن برای انقلاب کمونیستی و مفهوم سازی آن، مباحثی از ریموند لوتا، ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م). تاریخ انتشار اسفند ۱۳۹۷

۹. محو چهار کلیت: محو کلیه تمایزات طبقاتی، محو کلیه روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را به وجود می آورند، محو کلیه روابط اجتماعیِ منطبق بر آن روابط تولید، محو کلیۀ افکار منطبق بر روابط تولیدی و اجتماعی ستم و استثمار.

نمایش فیلم مستند کودتای-۵۳ (Coup53) — رازهای کهنه، تردیدهای بزرگی ایجاد می‌کنند!

متن زیر گزیده ای از دو  گزارش  در مورد اکران مستند «کودتای ۵۳» از سایت revcom.us است.

نمایش فیلم کودتای ۵۳ با حضور کارگردان فیلم، تقی امیرانی از طریق زوم و تدوین‌گر فیلم، والتر مِرچ (Walter Murch)، فیلم ساز و برندۀ جایزۀ آکادمی!

فیلم مستند “کودتای-۵۳” (Coup53)، داستان واقعی واژگونیِ دولت دکتر محمد مصدق در سال ۱۹۵۳ میلادی به دست دولت‌های آمریکا و بریتانیا را روایت می‌کند. تماشای این فیلم استثنائی به نویسندگی و کارگردانی تقی امیرانی و تدوین‌گریِ والتر مِرچ (Walter Murch)، برنده‌ی جوایز زیاد در زمینه تدوین‌گری سینمایی، برای هر کسی که آینده برایش اهمیت دارد، و می‌خواهد از درس‌های تلخ گذشتۀ ایران بیاموزد، واجب است.

در این اثر برجسته، فیلم‌سازان، رازهای پنهانِ جاسوسان و کودتاگران آمریکایی و بریتانیایی، که طی سالیان زیاد دفن شده‌ بودند را برملا می کنند. علیرغم تلاش‌های بی‌شرمانه‌ ای که برای جلوگیری از پخش وسیع این فیلم انجام گرفته، اما ضروری است که مردم سراسر جهان امکان تماشای این فیلم شگفت‌انگیز را بیابند. همانگونه که نشریۀ انقلاب (revcom.us) می‌نویسد، این کودتا، «نقطۀ عطفی در تاریخ ایران — و خاورمیانه — بود. کودتا، یک خودکامۀ جنایت‌کار و سرسپردۀ آمریکا را به تخت پادشاهی نشاند، پادشاهی که دست به سربه‌ نیست کردن مخالفانش زد و ایران را به پایگاه کلیدی امپریالیسم آمریکا تبدیل کرد. این کودتا، سلطۀ آمریکا در منطقه را تثبیت کرد و منجر به برتری یافتن سلطۀ آمریکا در مقابل سلطۀ بریتانیا شد. رژیم شاه، صدای هرگونه اعتراضی را خفه کرد و وضعیت جامعه را برای خیزش مجدد مردم و سرنگونی رژیم خفقان شاه آماده نمود. باز هم، توطئه‌های امپریالیستی منجر به ناکامی انقلاب مردم ایران، و این‌بار به قدرت رسیدن بنیادگرایان اسلامی در سال ۱۹۷۹ گردید.»

 

نبردِ ادامه‌دار بر سرِ ایران و کشف حقیقت توسط مستند «کودتای-۵۳» (Coup53)

ساخته شدن این فیلم، پشت پرده‌ های مهمی دارد. زیرا سالیان درازی، برای جلوگیری از اکران این اثر هنری سنگ اندازی شده است. تقی امیرانی می‌گوید که در فیلم دیگری که دنباله «کودتای ۵۳» است این پشت پرده ها را نقل خواهد کرد و اسم آن «کودتای ۵۳.۱» است. چه چیزی در مورد این فیلم می‌تواند آن اندازه تهدیدآمیز باشد که امپریالیست‌ها و کارگزاران فکری و فرهنگی‌شان احساس می‌کنند باید سرکوب و دفنش کنند؟ «اسرار کهنه، تردیدهای بزرگی ایجاد می کنند» عنوان حاشیه‌ای این فیلم است. با توجه به اینکه این فیلم به طرز عمیقی جنگ پنهان در ایران به‌ دست‌ امپریالیست‌های آمریکایی و بریتانیایی را افشا می‌کند، آیا رازهای جدیدی وجود دارند که باعث تردیدهای تهدیدآمیزی شوند و ذهن تماشاگران را به اندیشیدن وا دارد؟

https://youtu.be/7cdsse7xa6M

پیوست بالا، ویدئوی کوتاهی از والتر مِرچ است. در این ویدئو، وی تلاش‌های گوناگون برای سانسور فیلم را مورد ردیابی قرار می‌دهد. این فیلم که در ماه اوت ۲۰۱۹ آماده شد، هنوز تا امروز نتوانسته توزیع‌ کننده‌ای را پیدا کند. سازندگان فیلم تلاش کرده‌اند به صورت آنلاین فیلم را پخش کنند ولی گرفتار رودررویی با یک شکایت حقوقی پوچ گردیدند. ویلیام مِرچ می‌گوید علیرغم اینکه این فیلم در برخی از جشنواره‌های فیلم، همچون تِل‌یوراید، پالم‌اسپرینگز، میل‌وَلی و بی‌اِف‌آیِ لندن به نمایش درآمده، ۲۰ جشنواره از جمله سان‌دَنس، ترایبِکا و کَن آنرا رد کرده‌اند.

شگفت‌انگیز است که این فیلم چهل نقد با نمرهٔ ۱۰۰٪ مثبت، از سوی منتقدان فیلم گرفته است. از جمله می توان به هالیوود ریپورتر، گاردین، واشنگتن پست، اِمپایِر، وال استریت ژورنال، نیویورکر، آیریش تایمز، وِرایِه‌تی، نیویورک تایمز و بسیاری رسانه‌های دیگر اشاره کرد. مستندسازِ سرشناس و هنجارشکنِ آمریکایی آقای مایکل مور (Michael Moore) عبارت «یکی از بهترین مستندهای چند سال گذشته» را برای فیلم نوشته است. آقای آریل دورفمن (Ariel Dorfman)، نمایشنامه‌نویس و آکادمیسین برجستۀ آرژانتینی‌تبار و مشاور زنده‌یاد سالوادور آلنده، فیلم را «یک اثر هنری و شاهکاری از مداخله سیاسی، یک اثر دلهره‌انگیز که مرا در لبۀ صندلی‌ام قرار داده بود، و فراتر از شگفت‌آور» توصیف کرد. اولیور استون، فیلم را «شگفت‌انگیز، ساخته‌ای بسیار زیبا، استفاده‌ای هوشمندانه از آرشیو، و استثنایی» ارزیابی کرد. همچنین ورنر هرتزوگ (Werner Herzog) پیشگام بزرگ سینمای آلمان، در باره‌ی فیلم گفت «این بزرگ است. این بزرگ خواهد بود. »

بی تردید، مردم در آمریکا و در بریتانیا باید بدانند که به نام آنان چه جنایت‌هایی علیه بشریت به دست دولت های امپریالیستی شان شده است. این فیلم اشاره می‌کند که کودتا در ایران الگویی شد تا آمریکا بتواند دست کم ۶۲ کودتای دیگر را به سرانجام برساند، که از آن جمله می‌توان به کودتای گواتمالا در سال بعد در ۱۳۵۴، کودتای شیلی در ۱۹۷۳ و کودتای هائیتی در ۲۰۰۴ اشاره کرد.

همۀ کسانی‌که کوچک‌ترین توهمی در بارۀ ماهیتِ به ظاهر نیک خواهانه و بشردوستانۀ امپریالیست‌های آمریکایی و یا بریتانیایی دارند، باید این فیلم را ببینند.

این فیلم، در بارۀ چگونگی و چرایی پیوستنِ نیروهای این دو امپراتوری امپریالیستی، برای نابود کردن تلاش‌های ایران برای استقلال است. این فیلم جنگ و جدل‌های خودپسندانه در میان کارگزاران و باندهای ضربت امپریالیستی را نشان می‌دهد که چگونه برای کسبِ امتیاز بیشتر، در به سرانجام رساندن کودتای جنایت‌کارانه شان، با یکدیگر رقابت می‌کنند. این فیلم خودبزرگ‌بینی و اعتماد به نفس نفرت انگیز قدرت‌های استعمارگر آمریکایی و انگلیسی در برابر ملت‌های ستمدیده را نشان می‌دهد، که چگونه استعمارگران می‌خواهند، این ملت‌ها را به زیر سیطره و سرسپردگیِ خود درآورند. یکی از مصاحبه‌شوندگان بیان می‌کند که انگلیسی‌ها حتی فکر نمی‌کردند که ارزش آن را داشته باشد به ایرانیان به عنوان زیردست انگلیسی‌ها نگاه کنند.

تقی امیرانی، این فیلم را فرآیند کشف می نامد. این فیلم، در میان کوهی سر به فلک کشیده و انبوهی از مدارک درباره  نیرنگ‌های کثیف و دیدگاه‌های وارونه مأموران مخفی سازمان جاسوسی بریتانیایی، ام‌آی‌شش (MI6)، و سازمان جاسوسی آمریکایی سیا (CIA)، گشت و گذار می‌کند. این فیلم توجیه‌های شرورانه امپریالیست‌ها در واژگون کردن دولت قانونی دکتر محمد مصدق و بر سر کار آوردن دیکتاتور خودشان محمدرضا شاه، در جهت برآورده کردن نیازهای سیاسی و اقتصادی امپریالیستی‌شان، و در دست‌اندازی به‌ منابع استراتژیک و جایگاه جغرافیایی کلیدی ایران را به نمایش می‌گذارد. 

پرونده‌های واقعی سازمان سیا با عنوان نبرد برای ایران در دانشگاه جورج واشنگتن در پایتخت آمریکا آرشیو شده‌اند. این پرونده‌ها، حاوی اطلاعاتی هستند در مورد کشمکش‌های میان آمریکا و بریتانیا، بر سر تثبیت منافع خودشان‌ در ایران، که در فیلم کودتای-۵۳، مورد استفاده قرار گرفته شده‌اند. نیروهای سیاسی گوناگونی وجود دارند که به سبب منفعت‌هایشان علاقه‌ای ندارند در مورد سال ۱۹۵۳ صحبتی انجام شود. به ویژه کسانی‌ که با دولت آمریکا در پیوند هستند، بهنگام صحبت در مورد ایران، علاقه دارند فقط در بارۀ سال ۱۹۷۹ صحبت کنند. در رسانه‌های اجتماعی، هواداران پادشاهی ادعا می‌نمایند که فیلم کودتای-۵۳، فیلمی تبلیغاتی از جانب رژیم جمهوری اسلامی ایران است.

این ما را به امروز و نبرد گسترده بر سرِ ایران می‌رساند، که هنوز با شدت و حدت در جریان است — و اهمیت تماشای این فیلم از جانب مردم سراسر جهان را دو چندان می‌کند —  زمانیکه امپریالیست‌ها و مزدوران‌شان خود را پنهان می‌کنند و دست به تهمت می‌زنند.