نشریه «آتش» شماره ۱۳۹- خرداد ماه ۱۴۰۲
نشریه «آتش» شماره ۱۳۹- خرداد ماه ۱۴۰۲
- ترکیه: یک بار دیگر افتادن به تله فریب انتخاباتی و یک بار دیگر پیروزی اسلامگرایی!
- مرگ بر جمهوری اسلامی، مرگ بر جمهوری اعدامی!
- قوۀ قضاییۀ جمهوری اسلامی، بیان فشردۀ خصلت فاشیستی آن
- رضا پهلوی، با «شجاعت» به تحسین رژیم آپارتاید اسرائیل پرداخت!
- توهمات انتخاباتی در ترکیه بسیار جان سخت است!
- ماهیت پروژۀ «صلح» اردوغان با پ.ک.ک چه بود؟!
- واقعیت کمونیسم: تجربه چین سوسیالیستی در رهایی زنان
- اهمیت کمونیسم نوین و باب آواکیان برای انقلاب
ترکیه: یک بار دیگر افتادن به تله فریب انتخاباتی و یک بار دیگر پیروزی اسلامگرایی!
فاجعۀ انتخابات ترکیه، پیشی گرفتن رجب طیب اردوغان از رقیب انتخاباتی اش، قلیچدار اوغلو نبود. بلکه در این بود که در ۱۴ مه ۲۰۲۳ نزدیک به ۸۸ درصد از اهالی ترکیه پای صندوق های رأی رفتند تا به قول مارکس: کسانی را از بین ستمگران شان برای حاکمیت بر خود انتخاب کنند!
انتخابات، چه در کشورهای به اصطلاح دموکراتیک امپریالیستی یا در کشورهای استبداد زدۀ «جهان سوم» مانند ایران و ترکیه، ابزار تحکیم و تداوم نظام حاکم است و نه وسیلۀ تغییر وضع موجود. حتا رژیمی مانند جمهوری اسلامی، انتخابات را یک «نعمت الهی» می داند. زیرا، اختلافات درون طبقه حاکمه را مدیریت می کند و مهمتر از آن خشم مردم از شرایط ستم و استثمارشان را وارد مجاری سیستم حاکم می کند. هدف اصلی انتخابات، در هم شکستن روحیه مقاومت و مبارزه در اکثریت ناراضی، از طریق وادار کردن آنان به کاری است که نتیجه اش مشروعیت بخشیدن به طبقه حاکمه است. اردوغان هم مانند خامنه ای پس از پایان رأی گیری، پیام داد و از ده ها میلیون نفری که در دام انتخابات پا گذاشتند، تشکر و تاکید کرد که حتا کسانی که علیه وی رأی داده اند به او خدمت کرده اند. منافع پایه ای اکثریت مردم ترکیه نه در جابه جایی مهره ها در این جمهوری ارتجاعی بلکه در دست زدن به انقلاب برای دگرگونی ریشه ای وضعیت است. حتا اگر به جای قلیچدار اوغلو، صلاح الدین دمیرتاش (رهبر حزب دموکراتیک خلق ها و از حامیان حزب کارگران کردستان ترکیه؛ پ.ک.ک که اکنون در زندان است) کاندیدای ریاست جمهوری می شد، بازهم نمی توانست بیان منافع مردم (حتا بیان منافع اکثریت مردم کُردستان) باشد. زیرا، هیچ کس در چارچوب این سیستم نمی تواند بیان منافع مردم باشد و فقط می تواند به قدرت سیاسی اقلیت سرمایه داران وابسته به نظام جهانی سرمایه داری خدمت کند.
بر خلاف پیش بینی های اپوزیسیون، ده ها میلیون نفر از کسانی که در زیر بار تورم و بیکاری هستند و آینده ای بی ثبات در انتظارشان است به اردوغان رأی دادند. بازهم بر خلاف پیش بینی ها، اکثریت اهالی مناطق زلزله زده در چند ماه پیش (۶ فوریه ۲۰۲۳) که ساختمان های آپارتمانی نوساز، در یک چشم بر هم زدن بر سرشان آوار شد، به اردوغان رأی دادند. در شهر قهرمان ماراش که مرکز زلزله بود، ۷۱.۸ درصد به اردوغان رأی دادند. (روزنامه حریت. ۱۴ مه ۲۰۲۳)
هر دو طرف انتخابات، علاوه بر دامن زدن به توهم انتخاباتی، از تضاد میان قشر اسلام گرایان حاکم در ترکیه و قشر حاکم در کشورهای امپریالیستی آمریکا و اروپا (تضاد میان دو منسوخ اسلام گرایی و امپریالیسم) استفاده کردند. اردوغان به عنوان یک اسلام گرای ضد غرب ظاهر شد و حتا احتمال شکست خود را به «دسیسه های غرب» نسبت داد. روزنامه دیلی صباح از حامیان اردوغان نوشت: «رسانههای غربی و مراکز مطالعاتی آن، خیلی روشن علیه اردوغان موضع گرفته اند و با حمایت وسیع از مخالفان (یعنی از قلیچدار اوغلو) به دنبال سرنگون کردن اردوغان هستند.» بخش بزرگی از پایه های اسلام گرای حزب اردوغان (حزب عدالت و توسعه) از تورم و بیکاری و آیندۀ نامعلومی که در انتظارشان است خشمگین و ناراضی اند. با این وصف به اردوغان رأی دادند. در بیست سال گذشته، برای هواداران اردوغان، هویت طلبیِ اسلامی و ادغام دین و دولت مترادف با شغل و ثبات اقتصادی نسبی و تقویت خانواده سنتی پدرسالار و ضدیت با «غرب» بود. هر چند تشدید روزمره بحران اقتصادی ترکیه، پایه های «شغل و ثبات اقتصادی نسبی» را کاملا ویران کرده، اما پایه های اردوغان تصمیم گرفتند که برمبنای باورهای ایدئولوژیک رأی دهند!
در سوی دیگر، حزب جمهوری خلق ترکیه به رهبری کمال قلیچدار اوغلو، قدیمی ترین حزب سیاسی بورژوازی تُرکیه است که توسط مصطفی کمال آتاتورک در سال ۱۹۲۳ تاسیس شد و خود را سکولار دموکرات می داند. او نامزد انتخاباتیِ ائتلافی مرکب از نیروهای چپ و سکولار و حامیان حزب دموکراتیک خلق ها (ه.د.پ که حامی اوجلان و پ ک ک است) بود. شعار فراگیر این ائتلاف، «نجات دموکراسی» و بازگشت به دوران «قبل از استبداد فردی اردوغان» بود. با وجود آنکه ترکیه از اعضای ائتلاف نظامی ناتو است اما در جنگ اوکراین، موضع «بی طرفی» اتخاذ کرده است (هرچند که فروش پهبادهای ساخت ترکیه به اوکراین، با قوت در جریان است). قلیچدار اوغلو وعده داده است که در صورت رئیس جمهور شدن، سیاست های ترکیه را با ناتو هماهنگ و بار دیگر، تقاضای عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا را خواهد کرد. در هماهنگی با فاشیست های «گرگ های خاکستری» قلیچدار اوغلو وعدۀ اخراج میلیون ها پناهندۀ سوری را داده است و به دخالت های نظامی و حمایت اردوغان از گروه های جهادی در سوریه انتقاد کرده است.
در مشاجرات و مناظره های انتخاباتی، اردوغان تلاش کرد با اشاره به بی ثباتی شدید اقتصادی و تلاطم در اوضاع جهانی و تنش های روزافزون در روابط میان قدرت های جهان، رأی دهندگان را از برهم خوردن «ثبات و امنیت» و بی عرضه بودن رقیبش در مقابله با این اوضاع بترساند. در مقابلِ شعارهای ضد استبدادی اپوزیسیون، اردوغان عربده می کشید، «به من بگویید، شما با چنین دنیایی چگونه طرف می شدید و ترکیه را حفظ می کردید؟» اردوغان، همان استدلال هایی را در «حفاظت از امنیت ترکیه» می آورد که قاسم سلیمانی هنگام توجیه جنگ های کثیف جمهوری اسلامی در سوریه پیش می کشید. اردوغان، در سخنرانی هایش باد در غبغب می انداخت و اعلام می کرد، «من بلدم در این دنیا چطور معامله کنم. من با آمریکا معامله می کنم. با روسیه معامله می کنم. از لیبی تا آذربایجان و در جنگ نارگورنو قراباغ دارای نفود هستیم.» در این مشاجرات انتخاباتی، مشاور کُرد اردوغان (ان ساری اوغلو Mehmet Ensarioglu) نیز نقش مهمی بازی می کرد. وی که نفوذ سیاسی بسیار در کردستان دارد، «دکترین» منطقه ای اردوغان را برای پایه های کُرد اردوغان تشریح می کرد و در جواب به افشاگری در مورد تسلیح گروه های جهادی سوریه توسط ترکیه می گفت: «اینها واقعیت جهان است، همه، از آمریکا تا روسیه و ایران و غیره در سوریه دارای ارتش هستند و از جهادی ها استفاده می کنند و ما هم از طریق این جهادی ها در سوریه نفوذ داریم. در شرایطی که ایران و روسیه و آمریکا نیروهای خود را در آنجا دارند، ما چه باید بکنیم؟»
هرچند مشاجرات انتخاباتی ترکیه، عمدتا برای خلق افکار مردم از طریق دروغ و فریب مهندسی شده بود، اما از خلال آنها روشن می شد که سیاست های هر دو جناح طبقۀ حاکمه ترکیه توسط اوضاعی که در جهان و منطقه در جریان است، شکل می گیرد و بر حسب مختصات این اوضاع فکر می کنند. جنگ در اوکراین، فاکتور مهمی است که از هند تا آفریقای جنوبی، حکومت ها را ملزم به سمت گیری می کند و حتا در کشوری مانند آلمان، طبقه حاکمه را شقه شقه می کند. این ها واقعیت های کلان جهانی است که عرصه سیاسی در هر کشور خاص را شکل می دهد.
آمریکا و اروپا در انتخابات ترکیه
امپریالیست های آمریکا و اروپا به شدت مایل به کنار رفتن اردوغان هستند. اردوغان از این واقعیت، برای محکم کردن پایه هایش که به علت شرایط اقتصادی و فساد به شدت از او ناراضی اند استفاده می کند. تضاد میان بنیادگرایی اسلامی و امپریالیسم، در چند دهه گذشته دنیامیک مهمی در شکل دادن به روندهای خاورمیانه بوده است. هرچند که این تضاد، امروز تابع تضادهای بزرگ جهان (مشخصا، تنش و رقابت میان قطب های بزرگ امپریالیستی به ریاست آمریکا و چین) است و در آن چارچوب بروز می یابد، اما هنوز از عوامل شکل دهندۀ افکار قشرهای سنتی ترکیه اعم از کارگر و متخصص و سرمایه دار هست.
امپریالیسم آمریکا از یک طرف، اردوغان را نمی خواهد اما از طرف دیگر در آشوبی که در جهان و منطقه حاکم است، نمی داند بعد از اردوغان، ترکیه چه خواهد شد. برای قدرت های امپریالیستی، روشن است که قلیچدار و اپوزیسیونِ چهل تکۀ وی، هرگز قادر به اداره کشور نخواهد بود. یکی از نشانه هایش آن است که قلیچدار اوغلو، «یک شبه» به گرگ های خاکستری نزدیک شد تا در دور دوم آرای نامزد انتخاباتی سینان اوغان را از آن خود کند. این در حالی است که حداقل ده درصد از آرای خود را مدیون حمایت حزب دموکراتیک خلق ها (ه.د.پ) است که گرگ های خاکستری، آن را «تروریست» خطاب می کنند. اما سینان اوغان به تبعیت از حزب اصلی نئوفاشیست های ترکیه (حزب حرکت ملی) از اردوغان حمایت کرد و به این ترتیب، موقعیت اردوغان به عنون «پدر خوانده» و چتر اتحاد میان فاشیست های اسلام گرا و فاشیست های ملت گرای گرگ خاکستری تثبیت شد. شکل گیری این نوع ائتلاف ها و اتحادها نشانۀ اوضاع اکستریم است. ترکیه هم مانند ایران بر سر دوراهی آینده ای واقعا وحشتناک تر یا حقیقتا رهایی بخش به واسطۀ انقلاب ایستاده است. اما روند عمده در میان همه نیروهای مترقی و چپ، دنباله روی از وضع موجود است. هیچ نیرویی در میان اپوزیسیون انتخاباتی و غیر انتخاباتی، یک خوانش علمی از وضعیت موجود ندارد. برای دیدن واقعیت های موجود باید چارچوب فکری رایج تغییر کند. تفکرات نیروهای چپی که می خواهند رادیکال باشد اما با لنز تولید شده توسط بورژوازی، به دنیا نگاه می کنند، بسیار مضر و ضامن شکست در حرکت برای هرگونه تغییر است. این وضعیت ایدئولوژیکی است که انواع شرایط عینی و ذهنی آن را به وجود آورده است.
میلیون ها نفر از قشر فقیر و محروم با وجود نارضایتی شدید، به اردوغان رأی دادند. آنان چگونه فکر کردند که اینطور رأی دادند؟ حتا آن دسته از چپ ها و «مارکسیست» هایی که در انتخابات شرکت نکردند، به این مساله نمی پردازند و برایشان چالش محسوب نمی شود. آنها با واقعیت های بزرگ جهانی که هیئت حاکمه ترکیه را شکل می دهد کاری ندارند. ژست های «رادیکال» تهی از جواب به چالش های جدی، بیهوده است. زیرا واقعیت اوضاع و وجود بالقوۀ یک راه دیگر را نمی تواند تشخیص داده و به مردمی که به شدت نیازمند دیدن آن هستند، نشان دهد. دیدن واقعیت اوضاع نیازمند روش و رویکرد علمی است. این کاری نیست که با شماره و تعداد زیاد حل شود. بلکه نیازمند خط فکری صحیح و عده کمی است که مجهز به آن خط فکری باشند.
مردم ترکیه هم مانند مردم همه کشورهای دنیا، نیاز دارند که انقلابی بشوند. اما موانع غریبی در مقابلشان است. نیروهای مترقی و چپ که در میدان هستند به علتِ توهماتشان، بخشی از این موانع اند. در ایران، ما سال ها شاهد فریب و خودفریبی نیروهای به اصطلاح «چپ» و مترقی ای بودیم که در انتخابات های جمهوری اسلامی برای جناح «اصلاح طلب» یقه میدراندند و به فریب مردم همت می گماشتند. این نیروها، تصویر گاوی را تداعی می کنند که حلقه بر بینی اش انداخته اند تا به هر سو که لازم است بکشند. در کارزار انتخاباتی ترکیه میان دو قطبی که هر یک به شکلی نیروهای فاشیست هستند، با عملکرد مشابهی از سوی نیروهای غیر حکومتی روبرو بودیم. این نیروها در همه کشورها هستند و نقش آنها حتا بدون این که بخواهند یا بدانند، این است که میان مردم و رژیم های ارتجاعی پُل بزنند و در نهایت مردم را ناامید و خسته و سرخورده کنند. این که چرا، با وجود تجربه های مکرر و آشکار شدن نقش انتخابات در مشروعیت دادن به حکومت های ارتجاعی، این نیروها درس نمی گیرند و بازهم بازیچه طبقه حاکمه می شوند، معمایی است که مارکس حل کرد و گفت، روشنفکر دموکرات و دکاندار در زندگی معمولی از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارند؛ اما در داشتن پیش انگاره ها و افق تنگ در دیدن واقعیت ها یکسان هستند. اپوزیسیون دموکرات از هر رنگی که باشد هرگز قادر نیست ساختارهای واقعیت و مشخصا ماهیت و کارکرد دولت را درک کند. این نقطه ضعفی است که نمایندگان طبقۀ بورژوازی همواره از آن بهره می گیرند و خرده بورژوازی دموکرات را رهبری میکنند. این معضل همیشگی خرده بورژوازی دموکرات است اما در برهۀ کنونی که تضاد میان بنیادگرایی اسلامی و امپریالیست های غربی نقش مهمی در شکل دادن به روندهای خاورمیانه بازی می کند، شکل خاصی گرفته است. این ها کورکورانه وارد این نزاع شده و سمت یک طرف را گرفته اند، در حالی که باعث تقویت نفوذ فکری هر دو طرف در میان توده های مردم می شوند که پیامدش آن است که مردم به سربازان یکی از دو طرف تبدیل شوند.
هیچ بازگشتی در کار نیست! آینده را باید ساخت
هریک از نامزدهای انتخابات ترکیه بر صندلی ریاست جمهوری بنشینند، در اصل قضیه که ترکیه همراه با تمام دنیا، به سمت وحشتناکی می رود تغییری نخواهد داد. ترکیه به دورۀ قبل از اردوغان یا به قول اپوزیسیون به قبل از «استبداد فردی» باز نمی گردد. اوضاع خاص جهان در لحظه کنونی، فضا و امکان چنین چیزی را نمی دهد. ترکیه هم مانند ایران و تمام دنیا دستخوش تغییر رادیکال خواهد شد. این که این تغییر رادیکال انقلابی خواهد بود یا ارتجاعی وابسته به ما کمونیست های انقلابی و نیروهای مترقی است. این یک واقعیت عینی و قابل راستی آزمایی علمی است. اوضاع متلاطم کنونی جهان، مربوط به آن است که سیستم سرمایه داری امپریالیسم در حال چهار شقه شدن است، اما به خودی خود نمی میرد و در این گیر و دار زندگی را برای میلیاردها انسان کرۀ زمین و خود کرۀ زمین وحشتناک تر از پیش می کند. این اوضاع، ضرورت دخالت گری انقلابی را عاجل تر از هر زمان می کند.
در چند دهۀ گذشته، جریان های سابقا کمونیست انقلابی و چپ در ترکیه، به تدریج و گاه به طور جهش وار به ورطۀ رفرمیسم و تن دادن به چارچوب نظام طبقاتی و سیاسی موجود و یاری رساندن به روند مشروعیت بخشی به دولت جمهوری ترکیه افتاده اند که شرایط برای عروج یک جنبش کمونیستی بر مبنای کمونیسم نوین را بسیار سخت کرده است. با این وجود، به خاطر مردم ستمدیده ترکیه و تمام خاورمیانه و جهان، نباید تسلیم شرایط شد. اوضاع کنونی، به واقع پتانسیل های مهمی را برای تغییر اوضاع و باز کردن مسیر جنبشی برای یک انقلاب واقعی در ترکیه فراهم می کند.
باب آواکیان در «آینده ای وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش» می پرسد: شرایط ضروری برای یک انقلاب چیستند؟ و سه فاکتور به هم پیوسته را تشریح می کند: «۱-وجود بحرانی در جامعه و حکومت چنان عمیق و چنان مختل کنندۀ «روند معمول امور» که کسانی که برای مدت مدیدی بر ما حکومت کرده اند، دیگر نتوانند به سیاق «معمول»، آن طور که مردم را عادت به پذیرش آن داده بودند، حکومت کنند. ۲- وجود مردم انقلابی که شمارشان به میلیون ها نفر می رسد، در حالی که «وفاداری» شان به سیستم درهم شکسته شده است، و عزم شان به جنگ برای یک جامعه عادلانه بزرگتر از ترسشان از سرکوب قهرآمیز سیستم است. ۳-وجود یک نیروی انقلابی سازمان یافته – متشکل از شمار در حال ازدیاد از میان توده های تحت ستم ولی همچنین از میان بخش های دیگر جامعه – نیرویی که در زمینه تدارک و اجرای انقلاب متکی بر علمی ترین رویکرد است و به طور سیستماتیک در تلاش است که آن را به کار ببرد و به طور روزافزونی چشم توده های مردم به این نیرو است که آنان را در به وجود آوردن این تغییر رادیکال که به اضطرار مورد نیاز است، رهبری کند.» و تاکید می کند، آن چه به طور عاجل مورد نیاز و ممکن است و باید به طور خستگی ناپذیر و فعالانه برایش کار کرد تا واقعا یک محصول مثبت از درون این وضعیت بیرون بیاید، این است که یک صف آرایی اساسا متفاوت شکل بگیرد: یک تجدید قطب بندی لازم است که مساعد به حال انقلاب و به میدان آوردن نیروی ضروری برای انقلاب باشد – برای یک انقلاب واقعی جهت سرنگون کردن این سیستم و ایجاد یک سیستم بنیادا متفاوت و بسیار بهتر.»
آن چه در میان این سه عامل تعیین کننده است «وجود مردم انقلابی» است. مردم، انقلابی زاده نمی شوند بلکه انقلابی می شوند! در دهۀ ۱۹۷۰ زنده یاد رفیق ابراهیم کایپاکایا، با وجود آنکه یارانش از انگشتان دست تجاوز نمی کردند، خدمت عظیمی به تغییر افکار مردم و باز کردن راه برای شکل گیری جنبش نوین کمونیستی ترکیه کرد. امروز، تعداد کمی از مبارزین صادق و شجاع با درک و به کاربستِ کمونیسم نوین، بر بستر آشوب در نظام جهانی، می توانند تغییرات شگرفی در صحنه سیاسی ترکیه ایجاد کنند.
مرگ بر جمهوری اسلامی، مرگ بر جمهوری اعدامی!
پس از اعدام مجید کاظمی، صالح میرهاشمی و سعید یعقوبی، شامگاه جمعه ۲۹ اردیبهشت در اصفهان، همدان، هرمزگان، بندرعباس، اهواز، قزوین، ساری، رشت، تبریز، سنندج، مهاباد، کرمانشاه، خراسان رضوی، کرج و تهران (ستارخان، صادقیه، شهرک اکباتان، شهرک آپادانا، پونک و …) بار دیگر شعارهای خیزش ژینا طنین انداخت: مرگ بر جمهوری اسلامی، مرگ بر جمهوری اعدامی، مرگ بر خامنه ای، مرگ بر دیکتاتور، قسم به سربداران ایستاده ایم تا پایان، … هم زمان خانواده های زندانیان عادی در کرج در مقابل زندان قزل حصار تجمع کردند که با ضرب و شتم و تیراندازی نیروهای امنیتی/انتظامی زخمی شدند. در زاهدان، پس از سخنرانی مولوی عبدالحمید، مردم با پلاکاردهای ضد اعدام و شعار «مرگ بر جمهوری اعدامی» به خیابان آمدند. روز ۳۰ اردیبهشت دانشجویان دانشگاه های زنجان و شهید بهشتی در اعتراض به این اعدام ها تجمع کردند و شعار دادند. همچنین دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی روز ۳۰ اردیبهشت در اتحاد با فراخوان سایر دانشگاه های کشورلباس عزا بر تن کرده و در اعتراض به اعدام ها تجمع کردند. نیروهای حراست به دانشجویان حمله ور شده و آنان را مورد ضرب و شتم شدید قرار دادند. در طی این درگیری رئیس حراست این دانشگاه (حضرتی) با فریاد سعی در تهدید دانشجویان به قصد پراکنده کردن آنان را داشت اما دانشجویان با فریاد زن، زندگی، آزادی مقابله کردند. در خبری دیگر اکانت توییتری رسمی سندیکای کارگران شرکت واحد نوشت: «طبقه کارگر و سندیکاها و دیگر تشکلات کارگری با تمام اشکال اعدام مخالف هستند و لغو مجازات اعدام از خواسته های تمامی افراد، تشکیلات و گروه های کارگری بوده و هست و بر همگان است مه یکصدا چنین احکام ظالمانه ای را محکوم کنند و در برابر آن بایستند.»
در هفته های پیش از این، شاهد موج گسترده ای از صدور و اجرای احکام اعدام بوده ایم. در این مدت دست کم حدود ۷۰ نفر اعدام شدند که بیش از نیمی از آنها، زندانیان بلوچ بودند. سرکوب مهاجران افغانستانی در سکوت ترسناکی پیش می رود. نعیم هاشم قتالی و محمد رامز رشیدی، دو کارگر افغانستانی از آن جمله اند که در پروندۀ شاهرچراغ به اعدام محکوم شده اند، در حالی که هیچ سندی برای این اتهام وجود ندارد جز اعترافات اجباری زیر شکنجه.
طبق گزارش عفو بین الملل در سال ۲۰۲۲ دست کم ۸۳۳ نفر در جهان اعدام شدند که ۵۳ درصد از سال ۲۰۲۱ بیشتر است. دلیل این جهش هولناک سیاست کشتار در جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی است. آمار اعدام در این سال در ایران ۸۳ درصد افزایش داشته و در عربستان سه برابر شده. ایران با اعدام ۵۷۶ نفر مسئول ۶۵ درصد کل اعدام های جهان است. (مصاحبه رها بحرینی با ایران اینترنشنال)
از مواردی که باعث خشم گسترده مردم شد و بازتاب زیادی در عرصه جهانی داشت اعدام یوسف مهرداد و صدرالله فاضلی زارع در روز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ بود. یوسف، اهل اردبیل و صدرالله اهل دهدشت استان کهگیلویه و بویراحمد بود. آنها به اتهام «سب النبی» (دشنام به پیامبر) و «قذف مادر پیامبر اسلام» (متهم کردن مادر پیامبر به زنا) و «ارتداد فطری» (برگشتن مسلمان زاده از اسلام) در زندان اراک اعدام شدند. قوۀ قضاییه آنها را متهم به «همکاری گسترده در اسلام ستیزی و هتاکی به مقدسات» کرده بود.
جمهوری اسلامی برای کنترل جامعه و حفظ خود، بر دامنۀ قتل های سیاسی اش افزوده است تا جو ارعاب را در جامعه بالا نگاه دارد، با این امید که مردم را خسته و زخمی و مایوس کند. در این میان، بلوچستان و کردستان و خوزستان بیشترین «سهم» از این سرکوب را داشتند. تاکنون صدها نفر از فعالین سیاسی و فرهنگی و عقیدتی بلوچ، عرب و کرد به اتهامات واهی دستگیر و اعدام شده اند. این سرکوب و جنایت ها، بخشی از ستمِ مضاعف، نظام مند و مداومی است که طبقات حاکم بر ایران از زمان شکلگیری دولت مرکزگرای پهلوی و سپس در نظام جمهوری اسلامی بر ملل غیر فارس ساکن این جغرافیا اعمال کرده اند.
واکنش مردم در تهران و کرج و اصفهان و شیراز نسبت به اعدام جوانان بلوچ و عرب و کُرد و به ویژه، مهاجرین افغانستانی کافی نبوده است. هر بار که جمهوری اسلامی دستش را به خون مردم آلوده می کند باید خیابان ها بلرزند و خواب از چشمان خامنه ای ربوده شود. علاوه بر این، باید در مقابل ایدئولوژی منحط ناسیونالیسم عظمت طلبانۀ ایرانی علیه مردم عرب و کرد و بلوچ و افغانستانی مان بایستیم و نگذاریم در قتل جوانان ملل تحت ستم، اتحاد کثیف بین دستگاه اعدام جمهوری اسلامی و سلطنت طلب ها شکل بگیرد. این وظیفۀ دانشجویان، روشنفکران، فعالین کارگری، فعالین جنبش زنان و روزنامه نگاران شرافتمند است که صدای رسای همه زندانیان سیاسی باشند. آگاهی رسانی درمورد اعدام و حساس کردن جامعه به این موضوع بسیار مهم و حیاتی است. فقط با اعتراضات میلیونی می توان ماشین سرکوب و اعدام سیستماتیک جمهوری اسلامی را به عقب راند. ضرورت مبارزه برای آزادی فوری زندانیان سیاسی و لغو اعدام را باید تبدیل به خواست عمومی کرد. ماشین سرکوب فاشیستی و امنیتی جمهوری اسلامی را باید متوقف کرد.
گزارشی از برنامه ضرورت مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی در اتاق کلاب هاووس
در تاریخ ۶ ماه مه برنامه ای تحت عنوان «ضرورت مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی» با همکاری «قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را» و حامیان «کارزار اضطراری بین المللی برای آزادی فوری زندانیان سیاسی» در کلاب هاووس برگزار شد. مهمان این برنامه سمیه کارگرزندانی سیاسی سابق بود. سمیه در مهرماه ۱۳۹۹ (درست پیش از اولین سالگرد آبان ۹۸) به اتهام تاسیس و اداره کلکتیو زنان عصیان و فعالیت برای حزب کمونیست ایران (م.ل.م) دستگیر شد و هم پرونده ای با ناهید تقوی، مهران رئوف و بهاره سلیمانی بود. وی به مدت چندماه در انفرادی دو الفِ اوین بود و سپس به زندان قرچک منتقل شد. در نهایت، در نتیجۀ فعالیت شدید وکلایش و اثبات عدم تحمل حبس به علت بیماری حاد پرونده اش بسته و آزاد شد. در زیر گزیده ای از سخنرانی سمیه کارگر که برای انتشار ویرایش شده است می خوانید.
سمیه سخنرانی خود را اینطور شروع کرد:
برنامه امروز را باید با یاد جان های عزیز بلوچ شروع کنم که به تازگی اعدام شدند. تنها یاد کردن کافی نیست و باید همه ما به هر شکلی که می توانیم به این روند جنایتکارانه اعتراض کنیم. جهموری اسلامی سعی دارد با تحمیل چنین هزینه هایی بر ما، فضای خفقان بیشتر ایجاد کند و ما باید به اشکال مختلف، این اقدام را برای رژیم پر هزینه کنیم. و نشان دهیم که کشتن جوانان بلوچ و مردم ما در نقاط دیگر، کم هزینه نیست. جمهوری اسلامی به این شکل دارد از مردم مبارز بلوچستان به خاطر شجاعتشان انتقام می گیرد.
این کشتارها ادامه همان روند کشتار و سرکوبی هستند که جمهوری اسلامی در جریان جنبش ژینا در بلوچستان پیش برد. در دو هفته اول خیزش سراسری برای سرنگونی جمهوری اسلامی، در بلوچستان دست کم صد نفر به دست نیروهای نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی به قتل رسیدند که نیمی از جان باختگان خیزش سراسری بود. گویی، اوباش نظامیِ خامنه ای در بلوچستان، پیشاپیش انگشت بر ماشه داشتند!
برای جمهوری اسلامی، بلوچستان منطقۀ «فوق امنیتی» است. نه صرفا به علت این که منطقه ای مرزی است. بلکه، به این خاطر که، اکنون این منطقه از گذرگاه های کلیدی قطار اقتصادی چین است و دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی مصمم است بلوچستان را «امن» کند تا قطار مافوق استثمار امپریالیسم چین به سلامت از آن گذر کند. این ماموریت کثیف، از الزاماتِ سیاست «چرخش به شرق» خامنه ای یا به زبان روشن تر، تبعیت وی از امپریالیست های تازه پای چین است.
همین اعدام های روزها و هفته ها و ماه های اخیر به خوبی نشان می دهد با چه چیزی و با چه شرایطی رو به رو هستیم. و در چنین شرایطی به اهمیت مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی بپردازیم.
این نکته را هم بگویم که خط مستقیمی کشتار زندانیان سیاسی در دهۀ ۶۰ و تابستان ۶۷ را به کشتارهای دی ۹۶ وآبان ۹۸ و به اعدام ها و سرکوب زندانیان سیاسی در وضعیت فعلی متصل می کند. جمهوری اسلامی دستگاه سرکوب شاه را به ارث برد و قوانین شریعت و حاکم شرع را به آن اضافه کرد. همانطور که در «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران» می گوید، ترکیب جلاد- روحانی را کامل کرد. ابعاد وحشتناک دستگاه امنیتی بیشتر شد. چون براساس قوانین شریعت، بازجو-شکنجه گر و تمام دستکاه سرکوب جمهوری اسلامی خود را مامورین «خدا» می دانند و برای خود مسئولیت الهی قائل هستند و شکنجه و کشتار مخالفین خود را بر اساس مبانی شریعت موجه جلوه می دهند.
در این بستر، مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، نه فقط مبارزه برای آزادی افراد در بند بلکه مبارزه برای رهایی و آزادی جامعه به گروگان گرفته شده توسط جمهوری اسلامی است.
اما با وجود دستگیری ها و اعدام های گستردۀ زندانیان سیاسی که در جریان خیزش ژینا دستگیر شدند، هنوز مبارزه برای آزادی فوری و بی قید و شرط زندانیان سیاسی بسیار کم و کمرنگ است. مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی اگر تبدیل به یک جنبش اجتماعی شود، می تواند بزرگ ترین جنبش اجتماعی ایران باشد. چون همه می دانیم که چه طیف گسترده ای از زندانیان و خانواده ها و اطرافیانشان را در بر می گیرد.
رویکرد ما نسبت به جنبش و اشکال مختلف عدالت و دادخواهی «نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم» است و باید اعلام کنیم که شعار «می بخشیم ولی فراموش نمی کنیم» که از سوی جریان راست- سلطنت طلب اپوزیسیون طرح می شود، زمینه چینی برای ادامه سرکوب و کشتار است.
علاوه بر این، جنبش «آزادی فوری و بی قید و شرط زندانیان سیاسی» زمینه و پتانسیل این را دارد که به یک میدان مبارزه انترناسیونالیستی گسترده تبدیل بشود؛ علیه سیستمی که در سطح جهانی و به طور سیستماتیک به دستگاه سرکوب و زندان نیاز دارد تا صدای مخالفان را خاموش کند. نگاه کنید به وضعیت سیاهان در آمریکا، عرب ها در اسرائیل، اقلیت اویغور در چین، مخالفان در روسیه، معترضان در پاریس و…
آزادی فوری زندانیان سیاسی باید به یک موضوع مهم اجتماعی نه فقط در ایران بلکه در تمام دنیا تبدیل شود. تجربه جنبش ژینا به ما نشان داد که فریاد زدن و مبارزه کردن می تواند توجه مردم دنیا و حمایتشان را جلب کند. باید از مرزها بگذریم و از تمام کسانی که دنیای بهتری می خواهند بخواهیم از ایستادگی مردم ایران در برابر ستم و سرکوب حمایت کنند. نقطه اتکای ما در این مسیر «مردم» در سراسر دنیاست.
راه مقابله با فضای هراسی که جمهوری اسلامی قصد حاکم کردنش بر جامعه را دارد اتحاد بین قشرهای مختلف تودهها، جنبشها و خواستهای اجتماعی است. خواست و ضرورت وحدت بین جنبشها و خواستهای اجتماعی، یک خواست دلبخواهی نیست. این وحدت پایه مادی دارد: فقر، قوانین شریعت، استبداد سیاسی، حجاب اجباری و ستم برزن، جنگهای ارتجاعی در منطقه، ستمگری ملی و نابودی محیط زیست، ستونهایی هستند که بنای این دولت سرمایهدار-دینمدار بر آنها استوار است. موجودیت این حکومت با تضادهای فوق در هم تافته شده است. بنابراین تمامی این تضادها برخاسته از وجود یک واقعیت است و همگیشان در ارتباط با یکدیگر قرار دارند.
هیچ جنبش اجتماعیای نمیتواند و نباید محدود به مطالبات «درونی» خود باشد. بهویژه در شرایط کنونی، اتحاد گامی ضروری در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی و اتحاد حول «آزادی فوری و بی قید و شرط زندانیان سیاسی» گام مهمی است.
ما کمونیست های انقلابی، این مبارزات را به صورت مبارزاتی در خود پیش نمی بریم. برای ما به طور علمی روشن است که محو نهایی ستم هایی که مردم ما به صورت های مختلف از آن ها در رنج هستند، بهصرف سرنگونی جمهوری اسلامی محقق نخواهد شد. زوال و محو نهایی آنها در گرو پیروزی انقلاب کمونیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین است. سرنگونی جمهوری اسلامی تنها اولین گام است و برای این که «اولین گام» باشد، این مسیر را باید طوری بسازیم که به هدف محو نهایی هر گونه ستم و استثمار در ایران و در کل کرۀ زمین برسد.
****
پس ازسخنرانی سمیه نوبت به بخش پرسش و پاسخ شد. در این بخش از برنامه سولات و نظراتی مطرح شد که در دوسطح بودند. نظر و دیدگاهی که معتقد بود در کنار مبارزات ما برای آزادی زندانیان سیاسی و لغو اعدام، باید به دولت ها و کشورهای غربی نیز اتکا کرد و از آنها درخواست کمک و حمایت کرد زیرا فشار افکار عمومی بر روی دولتها تاثیر دارد و دولت ها تغییر موضع می دهند. دیدگاه دیگر معتقد بود، «چون زندانیان سیاسی جایگاه طبقاتی متفاوتی با افکار و نظرات متفاوت، باید تفکیک قائل شد و نباید از زندانیانی با افکار بورژوائی و لیبرالی دفاع کرد. آنها مدافعین خود را دارند. ما باید فقط از زندانیان سیاسی انقلابی و رادیکال حمایت کنیم.» میان این نظرات، جدل خوبی شکل گرفت. به نظر من هر دوی این دیدگاه ها اشتباه هستند و به درستی مورد نقد قرار گرفتند. و یکی از حاضران گفت: دولت ها بر اساس منافع خود عمل می کنند و ما مردم دنیا منافع مشترک خود را داریم. تاکید ما بر موضع ضد امپریالیستی و مشخصا تاکید بر این است که هیچ یک از دولت های جهان دوست ما در این مبارزه مهم نمی باشند و ما اجازه نمی دهیم ضرورت مبارزه با جمهوری اسلامی و سرنگون کردن آن ما را در کنار دولت های امپریالیستی قرار دهد که برای مقاصد جهانی خود از مبارزات ما سوء استفاده کنند. به جمهوری اسلامی نیز اجازه نمی دهیم جنایات هایش را تحت عنوان ضدیت با آمریکا بپوشاند. این دو نظام پوسیده هستند که متعلق به گذشته هستند و هر گونه همراهی با هر یک موجب تقویت هر دو قدرت منسوخ می شود. رفیق دیگری هم گفت: ما وقتی از «زندانی سیاسی» صحبت می کنیم منظورمان همه کسانی است که توسط جمهوری اسلامی دستگیر و محکوم شده اند، فارغ از این که دارای چه عقیده و مرامی هستند و آیا ما با آنها موافقیم یا مخالف. این صحیح ترین سیاست مقابله با دستگاه جنایتکاری است که اصولا موجودیتش غیر موجه است و باید سرنگون شود. قدم اول در این فعالیت، رساندن صدای زندانیان سیاسی ایران به هر طریق ممکن و در اتحاد با دیگر انجمن ها و کانون های دفاع از زندانیان سیاسی است و درگیر کردن گروه مهمی از مردم تاثیرگذار در سطح داخل ایران و در سطح جهانی است.
پیام ما از داخل و خارج کشور به مردم همه کشورها این است: ما مردم ایران با مردم جهان، منافع مشترک داریم و به عنوان بخشی از رسیدن به دنیای بهتر و رهایی بشریت، لازم است که برای دفاع از زندانیان سیاسی ایران با هم متحد شویم و فریاد «آزادی فوری و بی قید و شرط زندانیان سیاسی ایران» را تبدیل به یک پژواک قدرتمند در سراسر جهان کنیم.
جمهوری اسلامی با سرکوب مبارزان و زندانی کردن آن ها نه تنها در پی عقب راندن مبارزات جاری است، بلکه می خواهد با دامن زدن به ترس جلوی مبارزات آینده را هم بگیرد. می خواهد این پیام را بدهد که عاقبت این شجاعت مرگ است! اما تاریخ معاصر ایران یک چیز را به وضوح نشان داده و آن هم روحیۀ قهرمانانه و سرکوب ناشدنیِ نسل های پی در پیِ مردم در برابر رژیم های ستمکار است. و ما عزم خود را جزم کرده ایم و زندگی معنای دیگری ندارد: «یا ما سر خصم بکوبیم به سنگ، یا او سر ما به دار سازد آونگ»! مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی، گامی در راه سرنگونی جمهوری اسلامی است.
مه ۲۰۲۳/ یکی از فعالین کارزار قفس را بسوزان
قوۀ قضاییۀ جمهوری اسلامی، بیان فشردۀ خصلت فاشیستی آن
گزیده ای از فصل دوم «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران»، ۱۳۹۶
در سال ۱۳۵۷ نیروهای سیاسی اسلامگرا که طیفی از گروههای مختلف را تشکیل میدادند، تحت رهبری خمینی انسجام یافته و توانستند با برنامه «حکومت اسلامی»، رهبری خود را بر مبارزات ضد سلطنتی تودههای مردم تحمیل کرده و انقلابی که در حال زایش بود را به یک ضد انقلاب دینی تبدیل کنند. رژیم جمهوری اسلامی جانشین رژیم سلطنتی شد و دولت سرمایهداری وابسته به امپریالیسم را در شکلی جدید و تحت رژیمی جدید بازسازی کرد و تداوم بخشید. به قدرت رسیدن یک رژیم دینی بر اساس سرکوب انقلاب مردم ایران و با تکیه بر وعدههای عوامفریبانه به قشرهای محروم جامعه که قربانیان توسعه اقتصادی امپریالیستی بودند، یک رویداد مهلک برای جامعه ایران بود. این رژیم دینی-فاشیستی همواره با دیکتاتوری بیرحمانه جامعه را اداره کرده است.
در این جابجایی قدرت که «انقلاب اسلامی» خوانده شد، سرمایه داران بزرگ پیشین قدرت را از کف دادند و اسلام گرایانی که قدرت را گرفته بودند، کل طبقه سرمایه داران بزرگ را در چارچوبی جدید، تجدید سازماندهی کردند.
دولت دینی روابط خود با نیمی از جامعه (زنان) را بر شریعت استوار کرد و رابطه ارباب-بنده را میان مردان و زنان جامعه قانونی کرد. ستمگری ملی که از زمان رضا شاه یکی از ارکان دولت در ایران بوده است، کماکان ادامه یافت و تبعیض مذهبی نیز بر آن افزوده شد. سرکوب هرگونه مخالفت سیاسی، سرکوب آزادی بیان و قلم و هنر ابعاد بی سابقه یافت. تبلیغ و ترویج تفکرات خارج از گفتمان تعیین شده توسط شریعت و قانون رژیم حاکم و در ضدیت با آن، با خطرات جانی همراه شد. شوراهای کارگری، اتحادیه های دهقانی، شوراهای کارمندان و کارکنان موسسات گوناگون، کانون ها و نهادهای نویسندگان و هنرمندان و به طور کل هر نوع نهاد مدنی غیر دولتی سرکوب شدند تا نظم سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تثبیت شد. جنبشهای دهقانی که برای تقسیم اراضی ملاکین بزرگ در ترکمن صحرا، کردستان، فارس و دیگر نقاط کشور برخاسته بودند، به خون کشیده شدند. حکام شرع و بازجویان و قاضیان و روسای دادگاهها در صدور حکم اعدام و گرفتن فتوای مرگ از آیت الله ها و دست انداختن بر روی منابع اقتصادی با یکدیگر به رقابت برخاستند. در همان چند سال نخست روی کار آمدن جمهوری اسلامی، دهها هزار معلم، استاد و کارمند به دلایل عقیدتی و فکری تصفیه و بازخرید شدند. دهها هزار دانشجو به همین علت از تحصیل محروم شده و فقط کسانی حق ورود به دانشگاه داشتند که از فیلترهای تفتیش عقاید گذشتند. هزاران نفر از زندانیان سیاسی کمونیست، انقلابی و دیگر مخالفین حکومت در دهه شصت در زندانها به قتل رسیدند.
نظام سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی
رژیم جمهوری اسلامی، یک رژیم دینمدار (تئوکراتیک) است. رژیمی که در آن حاکمیت یک مذهب خاص، قوانین را تعیین میکند. در این رژیم، منبع قانون نه عقل بشر که «وحی الهی» است و روحانیت شیعه، وظیفه تفسیر آن را بر عهده دارد. ادغام دین و دولت، به معنای سرکوب آزادیهای فردی، اندیشه علمی، تبدیل مردسالاری به یک امر مقدس الهی و تقویت پدرسالاری، سرکوب هنر به ویژه موسیقی و آواز و رقص، سرکوب ادبیات و افکار و گفتمان سکولار و تفکر انتقادی است.
طبقِ قانون اساسی جمهوری اسلامی، مذهب شیعه اثنی عشری، مذهب رسمی حاکم بر ایران و غیرقابل تغییر است. قانون اساسی، مردم را بر پایه جنسیت، هویت دینی و مذهبی و مرامی، به بخشهای مختلف با حقوق و امتیازات متفاوت و نابرابر تقسیم میکند. «اخلاق» این حکومت وابسته به تبعیت زنان از نقش و رفتار اجتماعی است که اسلام و مذهب شیعه برایشان تعریف کرده است. طبق شریعت اسلام، رفتارهای جنسی ال.جی.بی.تی سزاوار مرگ است. طبق همین شریعت ورود بهاییها به مراکز آموزشی و کسب و کار ممنوع است. علاوه بر روحانیت و منبرهای مساجد و نمازهای جمعه، تمامی تریبونهای رسمی و غیررسمی حکومت، رسانهها، نظام آموزشی، تولیدات به اصطلاح فرهنگی و غیره، عمدتا روابط و افکار فاشیستی دینی را در جامعه تبلیغ و ترویج میکنند. برگزاری نماز جمعه، ایجاد مقرهای فرماندهی نظامی و شکنجهگاه در مساجد، کارزارهای «زیارت» قبور امامان و امام زادهها و کارزارهای برگزاری مناسک و آیینهای دینی شیعه، بخشی از دستگاه «فکرسازی» و عمومی کردن نظام ارزشی و باورهای جمهوری اسلامی و تبدیل کردن مردم به سربازانِ حاکمیتشان است.
حکومت دینمدار بیش از هر بخش دیگری، در قوه قضائیه جمهوری اسلامی و نظام کیفری آن متجلی میشود. بخشی از قوانین کیفری جمهوری اسلامی به تبعیت از شریعت، قوانینِ مبتنی بر روابط قبیلهای در دوران صدر اسلام هستند. در آن جوامع، جنایت با جنایت پاسخ داده میشد و نظام قضایی جمهوری اسلامی نیز چنین است. کیفر یا مجازاتِ جرم، قصاص، شکنجه، شلاق، سنگسار، قطع دست و اعدام است. از آن جا که در جمهوری اسلامی همه مردم در مقابل قانون برابر نیستند و نسبت به جنسیت، دین و مذهب ارزشگذاری شدهاند، در نظام قضایی نیز برابر نیستند. در نتیجه مثلا در معادله «دیه»، ارزش زن و پیروان ادیان دیگر، نصف مرد مسلمان است. در این جهانبینی، مجازات، عملی برای مرعوب کردن کل مردم و حربهای برای سرکوب و تثبیت قدرت سیاسی و اقتصادی است. نمونه آن، اعدامهای کردستان در ابتدای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و در دهه ۶۰ و سال ۶۷ است که در مورد آخر، لغو احکامِ زندانیان سیاسی توسط «فتوا» و اعدام آنها بدون تفهیم اتهام، بدون آیینهای دادرسی، بدون حق درخواست تجدید نظر در حکم اعدام، بدون حق وکیل و صرفا بر اساس «فتوای» خمینی جلاد صورت گرفت.
دستگاه نظامی-امنیتی ستون فقرات دولت
جمهوری اسلامی، دستگاه دولتی رژیم شاه، به ویژه دستگاه نظامی و امنیتی آن را در اختیار گرفت و قوای مسلح و امنیتی دیگری نیز بر آن افزود. رژیم در بدو امر برای تحمیل خود با تکیه بر نیروی نظامی سپاه پاسداران و ارتش، به لشگرکشی در اقصی نقاط کشور به ویژه کردستان دست زد و با گسترش بی وقفه دستگاه امنیتی، مخالفین خود را به طور مستمر حبس و شکنجه و اعدام کرد. نیروی شبه نظامی سراسری بسیج، یکی از بازوان اعمال سرکوب وسیع در شهرها، روستاها، ادارات، کارخانهجات، محلات، دانشگاهها و غیره شد. علاوه بر وزارت اطلاعات، نهادهای امنیتی دیگر مانند اطلاعات سپاه نیز با کمک سرویسهای امنیتی امپریالیستی (عمدتا کشورهای اروپایی و روسیه و چین) به مدرنترین ابزارها و شگردهای جاسوسی، شکنجه و ترور مسلح شده و آموزش دیدند. همچنین واحدهای رزمی، جاسوسی و تروریستی فرا-مرزی مانند سپاه قدس، برای عملی کردن اهداف رژیم در خارج از کشور تاسیس و فعال شدند. جمهوری اسلامی در سرکوب امنیتی و به راه انداختن ترور و وحشت، از دادگاههای شرع و خودمختاری قضات شرع استفاده کرده و ترکیب ویژهای از «جلاد-روحانی» را به وجود آورد.
این نظام قضایی بازتاب ماهیتِ ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی، ایدئولوژی و کل نظام اجتماعی آن است.
رضا پهلوی، با «شجاعت» به تحسین رژیم آپارتاید اسرائیل پرداخت!
کاوه میلانی
رسانه های طرفدار پهلوی با آب و تاب سفر او و همسرش به اسراییل را با صفات «بی سابقه»، «شجاعانه» و «سنت شکن» گزارش کردند. رفتن آن ها برای عبادت کنار «دیوار ندبه» من را یاد صراحت زنده یاد صادق هدایت در مورد انواع حماقت و خرافه دینی انداخت: «یک مذهب با دیوار راز و نیاز میکند و مذهب دیگر به دیوار سنگ میزند. در اورشلیم دیواری هست باستانی که یهودیان اعتقاد دارند از بقایای کاخ حضرت سلیمان است و نام آن کتل است. هر سال هزاران نفر از یهودی و مسیحی به زیارت آن میروند، با آن راز و نیاز میکنند و در جرز آن عریضه میگذارند. در مکه دیواری هست که مسلمانان آن را جمره مینامند و اعتقاد دارند خانۀ شیطان درون آن است. و هر سال تعداد بیشماری از مسلمانان به آن سنگ میزنند. هر سال تعداد زیارت کنندگان کتل رو به فزون است و هر سال تعداد سنگ زنندگان به جمره. هیچ خردمندی در جهان با دیوار راز و نیاز نمیکند و هیچ عاقلی به دیوار به خاطر نفرت سنگ نمیزند. تنها مذهب است که خرد را زائل کرده، که آدمی را وادار به عشق و تنفر از یک دیوار میکند. به راهی که اکثر مردم میروند بیشتر شک کن. مردم فقط تقلید کورکورانه میکنند. از متمایز بودن نترس. انگشتنما بودن بهتر از احمق بودن است.» ( صادق هدایت)
اما رضا پهلوی به این حد از خرافه رضایت نداد و جعلیات مربوط به «منشور کوروش» را هم به آن اضافه کرد. لنین در جایی گفته است که حتا مرتجعین برای پیشبرد اهدافشان نیاز به آن دارند که مردم را دنباله روی خود کنند. ابزار نیروهای ارتجاعی جعل تاریخ و ساختن هویت قلابی برای برتر جلوه دادن بخشی از مردم نسبت به دیگران است. تمام این ها راه را برای آپارتاید، نژادپرستی و فاشیسم هموار می کند. فاشیست های آلمان از نژاد برتر آریایی می گفتند. صهیونیست ها از قوم برگزیده حرف می زنند. هندوها از خلوصیت هندو و گرگ های خاکستری ترکیه از برتری تورک ها و امپریالیست های آمریکایی از این که تمدن برگزیده و درخشان جهان اند.
مرتجعین، برای بسیج مردم از ابزار تحریف و دروغ استفاده می کنند. پس مخاطب این مقاله، کسانی که شیفتۀ امپریالیست ها هستند، فاشیست های آریایی ضد کورد و تورک و عرب و بلوچ و افغانستانی و حتی مدعیان به اصطلاح «کمونیست» که اسراییل را «تنها دموکراسی خاورمیانه» اعلام می کردند ( از جمله منصور حکمت، رهبر وقت حزب کمونیست کارگری) هم نیستند. مخاطب این مقاله مردمی هستند که از ستم نظام سیاسی- ایدئولوژیک و اقتصادی- اجتماعی حاکم بر ایران به ستوه آمده اند اما در عین حال به طرز خطرناکی دچار خودفریبی هستند و فکر می کنند پروژه پهلوی، آیندۀ بهتری را برایشان تولید خواهد کرد.
نکته اول:
منشور کوروش و افسانه های اطراف آن یک جعل تاریخی و دروغی آشکار است. بحث کوروش از زمان رضا شاه شروع شد. هدف وی ایجاد دولت مدرن مرکزگرا بود متناسب با نیاز سیستم امپریالیستی و ابزار او برای این کار ترویج ناسیونالیسم فارس به واسطه مجموعه ای از تحریف های تاریخی، تا احساسات ناسیونالیستی مردم را تقویت کند و آنها را حول برنامه خود بسیج کند.
رضا پهلوی این ادعای قلابی را تکرار کرد که کتیبه کوروش اولین بیانیه حقوق بشر است. اما واقعیت این است که مقوله حقوق بشر و حقوق انسانها مفاهیم و مقوله های سیاسی و ایدئولوژیک هستند که با شروع سیستم اقتصادی-اجتماعی سرمایه داری توسط روشنفکران آن تولید و فرموله شد. در حالی که سیستم اقتصادی و اجتماعی دوران کوروش سیستم برده داری بود. ارزش ها و معیارهای تقسیم انسان ها هم در نهایت، برخاسته از آن نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بودند. این ها ادعا نیستند. بلکه واقعیت هایی هستند که دیرینه شناسان و جامعه شناسان به واسطۀ بررسی دقیق کتیبه ها، آثارهنری، ابزارکار، نوع اعتقادات وشکل دفن انسان ها و غیره کشف کرده اند.
کوروش که شخصیت مورد پرستش این مرتجعین ایرانشهری آریامهری است، خود یک برده دار بود. وی همانند دیگر حکومت های برده دار آن زمان از اول تا آخر، مشغول جنگ و کشتار و کشورگشایی بود و مثل هر فاتح برده داری، مشغول جمع آوری غنیمت و اسیر گرفتن بود.
نکته دوم: موضوع یهودی ها و دولت اسراییل
ستم به مردم معتقد به یهود قدمتی تاریخی دارد و اساسا ریشه در داستان های مذهبی در مورد خیانت یهودا در شام آخر به مسیح دارد. در مقطعی از تاریخ، مسیحیت تبدیل به دین امپراطورهای رم شد و به این ترتیب کلیسا با قدرت سیاسی ادغام شد. در این چارچوب، ستم و تحقیر مردم یهود، بخشی از فرهنگ مسیحیت شد و بسیاری از شغل ها برای یهودیان ممنوع شد. تاریخ آن مدون و مستند شده است.
نازی ها (حزب هیتلر به اسم ناسیونال-سوسیال به اختصار «نازی» خوانده می شود) در آلمان با استفاده از افسانه های قوم آریا و فرهنگ ضد یهودیِ مسیحیان، میلیون ها نفر از مردم آلمان را برای جنگ جهانی دوم که عمدتا جنگ میان امپریالیست ها برای تقسیم جهان بود، بسیج کرده و به قتلگاه فرستادند و مردم یهود همراه با کمونیست ها و سوسیال دموکرات های درون حاکمیت امپریالیسم آلمان، جزو اولین قربانیان بودند.
وقتی که نازی ها از طریق انتخابات سال ۱۹۳۳ در آلمان به قدرت رسیدند، نفرت آنان از یهودیان پیشاپیش معلوم بود. در آن زمان، یهودیان کمتر از یک درصد جمعیت آلمان را تشکیل می دادند. نازی ها، کار خود را با سرکوب کمونیست ها آغاز کردند و بعد سراغ بقیه رفتند.
موج مهاجرت یهودیان از آلمان شروع شد. بسیاری از افراد موج اول یهودیان که بسرعت از آلمان خارج می شدند، یهودیان چپ و کمونیست بودند. پس از این، نازی ها مخفیانه شروع به کشتن انسان های معلول کردند زیرا اینان را برای جامعه «نامناسب» تشخیص می دادند. کشتار مخفیانه معلولین آلمانی در واقع طرح آزمایشی برای ایجاد اردوگاه های مرگ در هشت سال بعد بود. جایی که ۱۱ میلیون نفر از یهودیان و دیگران در کوره های آدم سوزی سرمایه داری آلمان نازی جان باختند.
تشکیل دولت اسراییل ربطی به دلجویی از یهودیان نداشت. بر عکس کشورهای امپریالیست «متفق» (بریتانیا، آمریکا، …) از «راه حل نهائی» رژیم نازی که کشتار یهودیان بود به خوبی مطلع بودند اما آن را مخفی می کردند.
اساسا ایجاد این دولت نژاد پرست در ارتباط مستقیم بود با تجدید تقسیم جهان میان امپریالیست هایی که در جنگ با آلمان نازی و ایتالیای فاشیست و امپریالیسم ژاپن، پیروز شده بودند. پس از جنگ جهانی دوم، امپریالیسم آمریکا به عنوان بزرگترین قدرت در نظام بین المللی ظاهر شد و خاورمیانه را به لحاظ وجود ذخایر نفت، موقعیت استراتژیک و جغرافیایی و مزایای بالقوه تجاری به عنوان منطقهای دارای اهمیت حیاتی انتخاب کرد. آمریکا از طریق اعمال نفوذ خود، طرح تجزیه فلسطین را به صورت قطعنامهای در سازمان ملل به تصویب رساند که به شناسایی دولت اسراییل از جانب آمریکا منجر شد.
در مورد ساختار داخلی اسراییل باید گفت، البته در آن دموکراسی هست اما فقط برای طبقۀ حاکمه و شهروندان اسراییلی یهود. این دموکراسی از طریق اعمال سلطۀ خشونت بار بر فلسطینی ها و حتا عرب هایی که شهروند اسراییل محسوب می شوند، تضمین می شود. سازمان عفو بین الملل بر مبنای فکت ها و با معیارهای «حقوق بین الملل»، اسرائیل را همانند رژیم آفریقای جنوبی سابق، یک رژیم آپارتاید خوانده است. به قول باب آواکیان، بدترین اتفاقی که برای یهودیان بعد از هولوکاست هیتلر رخ داد، تاسیس دولت اسراییل بود. چون هولوکاست یهود را با هولوکاست فلسطینی ها حل کرده است و این راه حل ضد انسانی است که هرگز یهودیان را رها نخواهد کرد.
نمی توان میان صهیونیسم و بشردوستی سازشی ایجاد کرد.
تضاد جمهوری اسلامی با اسراییل تضاد دو رژیم مرتجع دینمدار و نژادپرست است. جمهوری اسلامی هولوکاست یهودیان را انکار می کند و فاشیست های ایرانشهری-آریامهری هم مانند فاشیست های یهودی، هولوکاست فلسطینی ها را انکار می کنند.
اسرائیل به مثابه یک دولت یهودی همواره موجودیت خود را در خطر دیده و خواهد دید. زیرا موجودیتش توسط ارتکاب همان اعمالی که برای تأسیسش ضروری بود و برای حفظش نیز ضروری است، تهدید می شود. اسراییل، فقط یک بار در سال ۱۹۴۸ فلسطینی ها را به طور دسته جمعی اخراج نکرد. اسراییل دائما این کار را می کند و مجبور است فلسطینی ها را از سرزمین و خانه هایشان اخراج کند. معاون وزیر دفاع اسرائیل (ماتان ویلنائی) در فوریه ۲۰۰۸ هشدار داد که غزه شاهد یک «شوآ» خواهد بود. (به نقل از روزنامه انگلیسی زبان گاردین- ۲۹ فوریه ۲۰۰۸). کلمۀ «شوآ» به زبان عبری یعنی هولوکاست که به نسل کشی یهودیان اروپا توسط هیتلر گفته می شود. او این کلمه را نه به قصد انتقاد از اسرائیل بلکه برای ترساندن مردم غزه انتخاب کرده بود.
این رفتار از لحظه ی تولد اسرائیل غیر قابل اجتناب بوده است. جمع شدن سه عامل به تولد اسرائیل انجامید: اول، موضع «اول مردم خودم به هر قیمتی»؛ موضعی که از سوی هر مردمی اتخاذ شود تبدیل به گرایش فاشیستی می شود. دوم، پروژۀ تبدیل عده ای مهاجر پراکنده در سراسر جهان به یک ملت، از طریق اضافه کردن سرزمین به دین. سوم، حمایت قدرت های امپریالیستی: اول بریتانیا و سپس در بیش از ۷۰ سال گذشته حمایت امپریالیسم آمریکا از اسرائیل به مثابه پایگاه استراتژیکش در خاورمیانه.
نکته سوم: شباهت زندگی فلسطینی ها و یهودی ها در گتوی ورشو
زندگی یک فلسطینی در کشور خودش شبیه زندگی یهودیان تبعید شده در گتوی ورشو در سال های ۱۹۴۰-۱۹۴۲ است.
نوار غزه ۱۰ کیلومتر در ۴۵ کیلومتر است و یک و نیم میلیون جمعیت دارد. این باریکه، به لحاظ جمعیت متراکم ترین نقطۀ جهان است. کودکان نیمی از جمعیت اش هستند. سخنگویان دولت اسرائیل با نخوت صحبت از «انسانیت» خود می کنند. چطور؟ چون قبل از ریختن بمب بر سر مردم غزه، با پیامک تلفنی و پخش اعلامیه به اهالی غزه هشدار می دهند که منازل خود را تخلیه کنند. اما اهالی غزه به کجا باید پناه برند؟ در سواحل خود با شلیک قایق ها و در شمال و شرق با تانک ها و توپ های اسرائیلی مواجهند و در جنوب با ارتش دولت مصر. آنها در محاصرۀ نظامی نیروهای تا به دندان مسلح هستند. مردم غزه بخشی از محروم ترین مردمان جهان را تشکیل می دهند که محصول این سیستم جهانی هستند. بسیاری از مردم غزه حتا خانه هم ندارند. سال هاست که در محاصره و تحریم اند. هیچ کس حق صادر و وارد کردن کالایی را ندارد. آمار بیکاری ۴۶ درصد است. هر وقت اسرائیل لازم بداند با حمله هوایی و زمینی گروهی از مردم اسیر فلسطین را به قتل می رساند و در مقابل این ارتش تا به دندان مسلح، سلاح این مردم یک تکه کِش و چند سنگ است. تمام این رنج و مرگی که بر مردم غزه تحمیل می شود، مقابل چشمان میلیاردها انسان دیگر و هزاران لنز رسانه ای رخ می دهد.
بی تفاوتی به این رنج ها، ستم ها و مرگ ها… شرم آور است. یکسان قرار دادن مردم فلسطین با رهبران مرتجعی که مثل بختک روی مردم فلسطین افتاده اند شرم آور است. این رهبران مرتجع عبارتند از: حماس (سازمان اسلامگرای وابسته به اخوان المسلمین)، جهاد اسلامی (که نیروهای تحت حمایت سپاه قدس جمهوری اسلامی هستند) و «سازمان آزادی بخش فلسطین» (به رهبری محمود عباس که ریاست «تشکیلات خودگردان فلسطین» را هم عهده دار است.) بیایید به تاریخچه حماس که رژیم آپارتاید اسراییل به بهانۀ جنگ با آن، دائما مردم غزه را بمباران و «تنبیه جمعی» می کند، نگاهی بیاندازیم.
این سازمان در مقایسه با سازمان آزادی بخش فلسطین (الفتح) و دیگر نیروهای سکولار و چپ فلسطین، یک نیروی بسیار ضعیف بود تا این که رژیم اسراییل برای مقابله با نیروهای سازمان الفتح و نیروهای مبارز سکولار فلسطین، حماس را تقویت کرد. بعد از آن هم جمهوری اسلامی با قصد و هدفی مشابه، به تقویت حماس و بعدا به ساختن «جهاد اسلامی» پرداخت. از سوی دیگر به قدرت رسیدن رژیم دینمدار جمهوری اسلامی، به تمام نیروهای اسلامگرای منطقه از جمله حماس قدرت بخشید. به خاطر ماهیت رهبری کنونی مردم فلسطین نمی توان تحت ستم بودن آنها را انکار کرد. چشم هایتان را باز کنید وتاریخ را بخوانید! ستم و تحقیری که مردم فلسطین با آن مواجه هستند، نتیجه سیستم سرمایه داری امپریالیستی جهانی است که درد و رنج مردم ایران و افغانستان و نقاط دیگر جهان را تولید می کند.
در پشت تمامی این دردها و ستم ها که در ظاهر متفاوتند، پیوندی موجود است. بلوچی که بر سر دار می رود، کوردی که در کوه های زاگرس به قتل می رسد و فارس و افغانستانی که در جستجوی زندگی در دریای مدیترانه غرق می شود. یا سیاهان آمریکا که زیر چکمه های پلیس ها خفه می شوند… همه این دردها ریشه ای مشترک دارند. بحران زیست محیطی افسانه نیست، واقعیتی انکار ناپذیر است. رقابت میان بلوک های امپریالیستی به حادترین شکل خود رسیده و تضاد میان امپریالیست ها به خصوص امپریالیسم گرسنه و هار چین با امپریالیسم سابقه دار آمریکا، هر روز تشدید می یابد. جنگ نیابتی امپریالیست های آمریکا و روسیه در اوکراین شروعیست که به فاجعه ای می تواند منتهی شود. فاجعۀ جنگ هسته ای که تمام بشریت را با خطر وجودی مواجه خواهد کرد.
ارتباط میان تمام این ستم ها و فجایع، اتفاقی نیست. باید در تمام این ستم ها دنبال ریشه ها بود. هر نوع سطحی نگری و خوش خیالی هزینه ای سنگین برای خودمان و نسل های بعدی خواهد داشت.
آینده ای وحشتناک در انتظار کل بشریت است مگر این که از امکان و فرصت انقلاب کمونیستی استفاده کنیم، و یک جهان رهایی بخش با روابطی بنیادا متفاوت بسازیم. افق و اخلاقیات این راه رهایی بخش، انترناسیونالیسم است که نژاد مشترک همه انسان هاست.
راه سومی نیست. گام اول را در کمونیست شدن با مطالعه دو سند زیر شروع کنید:
۱-برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران. ۲-قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران
توهمات انتخاباتی در ترکیه بسیار جان سخت است!
ستاره مهری
هرچند انتخابات ریاست جمهوری ترکیه که در ۱۵ مه ۲۰۲۳ برگزار شد به دور دوم کشید اما ائتلاف حزب حاکم (حزب عدالت و توسعه، آکپ) به رهبری اردوغان اکثریت آرای مجلس را به دست آورد و به احتمال قریب به یقین ریاست جمهوری را نیز خواهد برد. این انتخابات یک پیروزی برای اردوغان و شکستی شرم آور برای ائتلاف حزب جمهوریت به رهبری قلیچدار اوغلو بود-ائتلافی که اکثریت نیروهای چپ و سکولار و هواداران حزب دموکراتیک خلقها به رهبری صلاح الدین دمیرتاش بخشی از آن هستند. به جرات می توان گفت که پیش زمینۀ این پیروزی، «شکستی» است که اردوغان و حزب او در انتخابات پارلمانی سال ۲۰۱۵ خوردند. پس نگاهی به آن انتخابات بیاندازیم .
در آن انتخابات بود که نیروهای چپ و سکولار و حتا «کمونیست» به تبعیت از سیاست سازش اوجلان با اردوغان (تحت عنوان «صلح») در ائتلاف با «حزب دموکراتیک خلق ها» به رهبری صلاح الدین دمیرتاش، دست به «خودکشی سیاسی» زدند و وارد پارلمان دولت اردوغان شدند. اردوغان در آن انتخابات شکست خورد اما در نهایت پیروزی با حزب او و طبقه حاکمۀ ترکیه بود زیرا موفق شدند، اکثریت مخالفین بیرون از ساختارهای حاکمیت را به درون ساختارهای حاکمیت بکشند و پس از آن با دستی بازتر دست به سرکوب وحشیانۀ هواداران پ.ک.ک و آزادی بیان قشرهای مترقی و سکولار ترکیه بزنند و قوانین و عرف پدر/مردسالارانه را تقویت کرده و جامعه را هرچه اسلامی تر کنند.
در آن انتخابات، حزب دموکراتیک خلقهای ترکیه (ه.د.پ HDP) به رهبری صلاح الدین دمیرتاش موقعیت خود را اینگونه مشخص می کرد که اپوزیسیون اصلی در مقابل جاه طلبی های اردوغان و همچنین قوی ترین صدایی است که خواهان از سرگیری گفتگوهای صلح بین دولت و پ.ک.ک (حزب کارگران کردستان) است. این حزب ۱۳ درصد آراء و ۸۰ کرسی پارلمانی را در اختیار گرفت. موفقیت انتخاباتی این حزب دور از انتظار نبود. اما ابعاد امیدی که به این موفقیت انتخاباتی بسته شد شگفت انگیز بود! مردم کُرد و غیر کُرد در استانبول و دیاربکر و دیگر شهرهای ترکیه تا گوشه و کنار اروپا به خیابان آمدند، اشک شادی ریختند، رقصیدند و یکدیگر را به آغوش کشیدند. جریان های «چپ و کمونیست» ایران هم از شادی در پوست نمی گنجیدند! همه با هم متوهم نسبت به «اصلاح» سیستم و پایان یافتن یک سده شوونیسم آتاتورکی و واپس گرایی اسلامی؛ به سر آمدن دوران اسارت و شکنجه و قتل مبارزان در زندان های مخوف ترکیه؛ آغاز رهایی زنان از دست قوانین اسلامی و سنت ها در جامعه زن ستیز و مردسالار ترکیه؛ پایان اسارت در استثمار شدید و ساعات طولانی کار؛ تمام شدن جنگ های نیابتی در منطقه و سیل مهاجرانی که به بردگی راضی اند.
دامنۀ این امید بی پایه و توهم محدود به ستمدیدگان کُرد، کارگران، زنان و جوانان نبود. و هلهلۀ پیروزی نیز فقط از اردوی حزب کارگران کُردستان (پ ک ک) و شاخه قانونی اش «ه د پ» بلند نمی شد . اکثر نیروهای چپ سابقا کمونیست و انقلابی ترکیه که سال ها توسط همین ماشین دولتی کمالیستی- اسلامی قتل عام شده اند بازیگر فعال صندوق رای شدند، کاندیدا معرفی کردند و به مجلس ارتجاع راه یافتند و پایکوبی کردند. اما واقعیات سخت، پوچی و بی پایه بودن این پایکوبی ها را نشان داد.
به رغم سرخوشی که پس از پیروزی پارلمانی درمیان طرفداران ه.د.پ و دیگر نیروهای مخالف به وجود آمد اما خیلی زود حصارهای ورود به طویله پارلمانی یک دولت ارتجاعی گریبانشان را گرفت. اردوغان و همۀ نمایندگان طبقۀ حاکمه ترکیه (با حمایت امپریالیست های آمریکا) از ه.د.پ خواستند که مسئولیت خلع سلاح پ.ک.ک را به دست بگیرد و به رهبران پ.ک.ک اعلام کند که اسلحه ها را زمین بگذارند. آنها به ه.د.پ تاکید کردند که اگر قرار است به وی اجازه فعالیت پارلمانی داده شود باید به عنوان نمایندۀ منافع دولت ترکیه رفتار کند. اردوغان از ه.د.پ خواست که «همۀ کردها» را نمایندگی کند. منظور اردوغان و طبقۀ حاکمه ترکیه از «همه کردها»، طبقۀ سرمایه دار در حال رشد و گسترش در کردستان و منافع و دغدغه های کله گنده های سیاسی کرد است که از حامیان اردوغان هستند. در واقع، این انتخابات سیاستی بود برای «سر به راه» کردن مقاومت کُردها و کشیدن آن به درون ساختارهای سیاسی دولت و اگر نشد، سرکوب خونین تر آنها. در پی این انتخابات در سوروچ و آنکارا، داعش دست به عملیات انتحاری علیه فعالین کُرد زد. اردوغان «پروسه صلح با کُردها» را تعطیل کرد و آوازهای «شادی و برادری و هم کیشی» جای خود را به فریادهایی در «محکومیت تروریسم، مبارزه برای آرامش و بازگرداندن اقتدار و امنیت» داد. اردوغان جنگ بیرحمانه ای علیه مردم کردستان به راه انداخت. جمیل بایک از رهبران پ.ک.ک در مصاحبه با روزنامه آلمانی (دیسایت) خبر داد که عبدالله اوجلان «پیش نویسی برای صلح آماده کرده است» و از آمریکا می خواهد مداخله کرده و میان پ.ک.ک و ترکیه صلح برقرار کند. (کرد پرس، جمیل بایک : ما خواهان صلح با ترکیه هستیم . ۲۸/۱۰/۱۳۹۴) اما سفیر آمریکا در ترکیه، پ.ک.ک را متهم به «هدف قرار دادن بیمارستان ها و کشتن شهروندان عادی» کرد و گفت «اول پ.ک.ک باید از مواضع نظامی خود در محلات و کوچه ها دست برداشته و از اعلام مناطق خودمختار منصرف شود.» ( کرد پرس، سفیر آمریکا از تشکیل قدرت مستقل در شمال و شمال شرق سوریه توسط پ.ی.د حمایت نمی کند . ۲۷/۱۰/۱۳۹۴)
طوماری که بیش از هزار تن از اساتید دانشگاهی در ترکیه و خارج از ترکیه امضاء کردند با اعتراض به کشتار ارتش ترکیه در کردستان خواهان بازگشت رژیم اردوغان به پای میز مذاکرات صلح با پ.ک.ک شدند. محتوای نامه حامل همان توهماتی بود که اپوزیسیون چپِ گرد آمده در زیر چتر حزب دمکراتیک خلق ها (ه.د.پ) در جریان انتخابات پارلمانی ۲۰۱۵ آن را نمایندگی می کرد. عده ای از اساتید امضاء کننده نامه اول، نامه ای دیگر با ششصد امضاء منتشر کردند و ضمن تأیید محتوای نامۀ قبل، از پ.ک.ک خواستند که دست از «عملیات ترور» بردارد. بی تردید، نامه دوم زیر فشارهای نیروهای امنیتی رژیم اردوغان صادر شد، اما محکوم کردن «طرفین» جنگ در شرایطی که به هیچ وجه «طرفین» در موقعیتی برابر و ماهیت یکسانی ندارند، نشانۀ گسترش یک گرایش خطرناک در میان روشنفکران مترقی بود که عاجزانه از اردوغان می خواستند به وعده های هشت سال پیش خود بازگردد. شرکت «چپ» در انتخابات پارلمانی نه تنها قطب بندی خوبی در میان روشنفکران مترقی به وجود نیاورد بلکه آنان را به انفعال و چسبیدن به «امنیت» سوق داد. و اتفاقا اردوغان سرکوب امنیتی و نظامی اش را با همین استدلال که وی تنها آلترناتیو برای «حفظ ترکیه» و «حفظ ثبات» است و مساله کُرد نیز فقط می تواند در سایه چنین «ثباتی» حل شود، توجیه می کرد. اردوغان بر همین پایه نه فقط بخش هایی از توده های مردم زحمتکش را به سوی خود کشید بلکه در میان روشنفکران به اصطلاح چپ و سکولار نیز شکاف انداخت. هنگامی که رژیم اردوغان نقش پدرخواندۀ نیروهای اسلامگرای سوریه را بازی می کرد، نیروهای اپوزیسیون چپ ترکیه هیچ تحلیل و سیاستی را در قبال جنگ سوریه نداشتند و این توهم را در سر داشتند که الگوی اسلام گرایی «معتدل» در ترکیه با اسلام گرایی نقاط دیگر خاورمیانه فرق دارد. اما الگوی اسلام گرایی «معتدل» به صخره های سخت واقعیت برخورد و مجبور شد دست از «اعتدال» بردارد. در ترکیه امروز، در اپوزیسیون چپ کمتر کسی علیه کلیت دولت حرف می زند. در نگاه اکثریت چپ معضل در فرد اردوغان و گرایش او به خودکامگی خلاصه شده است. سوال اینجا است که آیا با چنین سیاست هایی می توان توده های مردم را ولو برای یک مقاومت سیاسی معنادار بسیج کرد و مانع از کناره گیری توده های عصبانی یا گرایش شان به سمت نیروهای اسلام گرا شد؟ هرگز!
اسحاق باران، کمونیست انقلابی پیرو کمونیسم نوین و باب آواکیان، در همان زمان هدف خاص این انتخابات و افتادن نیروهای مترقی به تلۀ آن را تحلیل کرد و نوشت:
«کوششی گسترده تر از صرف وادار کردن کردها به تسلیم آشکار و ادغام آنان در دولت در جریان است. در واقع یک تلاش سراسری در جریان است برای خفه و مدیریت کردن شکل های گوناگون مقاومتی که علیه نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جریان دارد. یک نمونۀ آن را در جریان اعتراضات پارک گزی دیدیم که در ژوئن سال ۲۰۱۳ (خرداد ۱۳۹۲) مانند حریقی از استانبول به باقی شهرهای مهم کشیده شد. مشابه همین وضعیت بالقوه انفجاری را در سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) در واکنش خشمگین به مرگ معدن چیان در سوما و نیز در مبارزه و خشم فزایندۀ زنان نسبت به روابط سنتی و مردسالار و خشونت وجنایت روزافزون علیه زنان در متن جامعه ای دیدیم که مرتبا اسلامی تر می شود. در پاسخ به این مبارزات، آ ک پ از سرکوب خشن استفاده کرده است اما در این کار با مشکلات جدی هم روبه رو شده است. ه.د.پ ادعا می کند که حضور ۵۰ درصدی زنان و ۱۰ درصدی ال.جی.بی.تی ها در ترکیب اعضای پارلمانی اش آن را تبدیل به نمایندۀ همۀ سرکوب شده ها و محرومین کرده است، اما در واقع ه.د.پ در حال خدمت به سرکوب و مهار اعتراضات مردم و کشیدن نیروهای شورشی بالقوه به درون سیستم است و به مردم اطمینان خاطر میدهد که می توان تضادهای غیرقابل حل این سیستم را تخفیف داد. به علاوه، جمع کثیری از نیروهایی که خودشان را انقلابی و حتی کمونیست می دانند وارد خدمت به این فرآیند شده اند زیرا قانع شده اند که سرنگون کردن و تغییر رادیکال این سیستم غیر ممکن است و به امید به دست آوردن مکانی در این سیستم و امکان اندکی اصلاح آن، اغوا شده اند. طنز ماجرا آن جاست که اینان عملکرد خلاف وجدانشان را به طور تئوریک با این ادعا توجیه می کنند که ترکیه فاشیست است و ورودشان به پارلمان دمیدن به دموکراسی است. در حالی که تبلیغ توهمات دربارۀ دموکراسی بورژوایی درست به همان اندازه برای طبقۀ حاکمه ضروری است که دیگر روش های خشن و سبعانه ای که دیکتاتوری طبقۀ آنها را حراست می کند.
در خیابان های دیاربکر و میادین شهرهای دیگر کردستان، به مناسبت پیروزی انتخاباتی ه.د.پ هلهله و شادی جریان داشت. از یک سو شاهد لذت بردن مردم از غلبه بر محدودیت هایی (همچون کسب حد نصاب ده درصد از آرای سراسری برای ورود به پارلمان) بودیم که سیستم وضع کرده بود تا مانع ورود احزاب کردی به پارلمان شود. اما در همان زمان دیدیم، چگونه مردمی که از این سیستم به خاطر ستم هایی که به آنان و دیگران کرده است بیزارند، به محاصرۀ افق ترسیم شده توسط این سیستم افتادند. هزاران نفر پرچم دولت ترکیه و شمایل آتاتورک (پایه گذار دولت ترکیه) را تکان می دادند! و آتاتورک کسی است که شورش های کُردی را به طور خشونت بار سرکوب می کرد. در کنار آن شمایلی از اوجلان را در دست داشتند؛ یعنی، کسی که مبارزۀ کُردها را از انقلاب و رهایی بالقوه اش تهی کرده است.
آنچه که تلاش های اصلاح طلبان را بیش از پیش بیگانه با واقعیت می کند، این فرض ناگفته است که گویا می توان جامعۀ ترکیه را از تصادم بین امپریالیسم غربی و بنیادگرایی اسلامی که در سراسر منطقه، از جمله در مرزهای ترکیه زبانه می کشد حفظ کرد. در حالی که این نزاع در واقع انعکاس دهندۀ تضادهای درون خود ترکیه نیز هست.
کارزار اسلامی کردن ترکیه و آرزوی اردوغان که می خواهد خود را در رأس جهان اسلامیِ در حال عروج قرار دهد، بیان و تقویت کنندۀ رشد سرمایه داری در ترکیه است که به عنوان تابعی از نظام امپریالیستی رشد کرده است. با این وصف، این سیاست برای آمریکا قابل پذیرش نیست. و نیز نیروهای اسلامی که رشد و گسترش شان معلول رشد سرمایه داری است، در جستجوی آن هستند که جایگاه مناسب خود را در نظام جهانی استثمار پیدا کنند و برای مشروعیت بخشیدن به این خواست، توده های مردم را علیه الگوهای سیاسی و ایدئولوژیکی که توسط غرب تحمیل شده است، بسیج میکنند. سیاست های اردوغان که اغلب به اشتباه به عنوان جاه طلبی های فردی تفسیر می شوند (همچون خیز وی برای افزایش قدرت ریاست جمهوری و کاهش استقلال قوۀ قضاییه) در واقع انعکاس همان دو قطبی شدن و ضرورت های برخاسته از آن است. این تضادها، مانند گسل های دیگر در ترکیه، نمی تواند از طریق انتخابات حل شود. صورت بندی مساله به این شکل که گویی جنگ میان «آزادی و دموکراسی چند حزبی» با «اقتدارگرایی» است، بر قوای محرکۀ واقعی که اوضاع را شکل می دهند پرده می افکند و مردم را به دام توهمات می اندازد.
علاوه بر این واقعیت به غایت غم انگیز که بسیاری از مردم به آغوش این یا آن نیروی منسوخ رانده و کشیده می شوند، تراژدی دیگری نیز در جریان است: نه تنها کسانی هستند که تخفیف درگیری بین این دو منسوخ را در رویاها می پرورانند، بلکه آن را تبدیل به اساس برنامۀ سیاسی شان کرده اند و نهایت تلاش خود را می کنند تا کوری خود را به میلیون ها نفر دیگر نیز تسری بدهند… باید پرسید: واقعا، چه گزینۀ عملی دیگری علیه کشتارهای جمعی و ایدئولوژی های سبعانۀ امپریالیست ها و بنیادگرایان وجود دارد به جز سرنگونی انقلابی کل این نظم اجتماعی و بازسازی کامل جامعه و در نهایت این جهان؟ …
(اسحاق باران، برندۀ انتخابات پارلمانی ترکیه: توهمات دموکراتیک، تیر ۱۳۹۵/ژوئن ۲۰۱۵)
ماهیت پروژۀ «صلح» اردوغان با پ.ک.ک چه بود؟!
گزیده ای از مقاله «محتشم امپریال- امپراتوری» از نشریه حقیقت شماره ۶۳ خرداد ۱۳۹۲
هدف از این گزیده، دادن تصویری از پیش زمینه های ائتلاف پارلمانی میان اردوغان و احزاب و جریان های «چپ» ترکیه در انتخابات پارلمانی سال ۲۰۱۵ است که پ.ک.ک نقش کلیدی در بسیج نیروهای مختلف طیف «چپ» ترکیه در ورود به این ائتلاف بازی کرد. نشریه آتش
پیام نوروزی اوجالان و عقب نشینی چریک های پ.ک.ک
پنجشنبه ۲۱ مارس ۲۰۱۳ (اول فروردین ۱۳۹۲) شهر آمِد (دیاربکر) واقع در جنوب شرقیِ ترکیه شاهد مراسم جشن نوروزی استثنایی بود. این گردهمایی توسط شهرداری شهر برگزار شد و صدها هزار نفر (و به تخمین برخی آمارهای دیگر، یک میلیون نفر) از مردم این شهر و سایر شهرهای کردستان ترکیه در آن شرکت کردند؛ با حضور نمایندگانی از احزاب کردی ایران، سوریه، عراق و نیز میهمانانی از سایر کشورهای منطقه. نمایندگان پارلمانیِ حزب صلح و دموکراسی (BDP) که هوادار پ.ک.ک می باشد و شهردار شهر آمِد به زبان کردی در مورد پروژه ی «صلح و دموکراسی در ترکیه نوین» سخن راندند. اما مهمترین فراز این مراسم پیام کتبی عبدالله اوجالان رهبر پ.ک.ک از زندان اِمرالی خطاب به کردهای ترکیه و به ویژه چریک های مسلح این حزب در کوهستان قندیل بود که در آن خواهان عملی کردن آتش بس نظامی شده بود. این پیام با استقبال دولت های اروپایی و ایالات متحده آمریکا روبرو شد و نوروز از سوی دولت ترکیه نیز به رسمیت شناخته شد. رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه در این رابطه گفت: «با تحقق این پیام، فضای سیاسی هم در ترکیه و هم در کل منطقه تغییر خواهد کرد». (۱)
بسیاری از تحلیلگران، مقامات سیاسی و صاحب نظران در عرصه مسائل خاورمیانه بر این باورند که اگر این پروسه به نتیجه قطعی برسد و جنگ سی ساله میان کردهای این کشور و دولت متوقف شود، پیامدهای آن نه تنها بر آینده سیاسی و اقتصادی ترکیه بلکه بر کل منطقه خاورمیانه تأثیرات عمده ای خواهد گذاشت. اوجالان نیز در پیام نوروزی خود از چشم گشودنشان بر یک ترکیه و یک خاورمیانه جدید سخن گفت و تاکید کرد که «اینک در نقطه ای هستیم که باید اسلحه ها خاموش شده و ایده ها و سیاست حرف بزنند» او کُردها و تُرک ها را «دو قدرت استراتژیک» در خاورمیانه خواند که باید با هم متحد شده و یک جامعه دموکراتیک «به سود فرهنگ و تمدن بنا کنند». (۲)
این پروسۀ «صلح» در واقع بخشی از یک پروژۀ عظیم سیاسی- اقتصادی- نظامیِ امپریالیستی در منطقۀ خاورمیانه بوده و در داخل ترکیه نیز بخشی از یک نقشۀ بزرگتر برای تثبیت و تقویت دولت ترکیه است تا بتواند به نیابت از سوی امپریالیسم آمریکا، نقشی بزرگتر در خاورمیانه ایفا کند.
هدف دولت ترکیه از «صلح: با پ.ک.ک، به طور عام ایجاد ثباتِ سیاسی در داخل ترکیه و به طور خاص؛ تکیه بر پ.ک.ک و حکومت اقلیم کردستان در عراق برای اهداف منطقه ای اش می باشد. معاون سابق میت (سرویس اطلاعات ترکیه) در اظهار نظری گفت مذاکرات ایمرالی (مذاکره دولت ترکیه با اوجالان) اهمیت زیادی دارد و لازمۀ «خیز بلند ترکیه به سوی اهداف سیاسی و اقتصادی منطقه ای و جهانی» است. (۳) به گفته سینان اولگن رئیس موسسۀ تحقیقاتیِ ادام Edam در ترکیه: «اگر ترکیه اختلافاتش را با کردهای خود حل کند، طبیعتا در موقعیتی خواهد بود که با کردهای منطقه در سوریۀ عراق وارد ائتلاف بشود. می توان گفت که ترکیه در حال تبدیل شدن به یک بازیگر مدعی، با نفوذ و مطمئن در منطقه است.» (۴)
ترکیه مصمم است تا دسامبر سال ۲۰۱۳ «مسئله کرد» را در داخل مرزهای خود حل کند. برای رسیدن به این مقصود به دنبال تحقق چند سیاست است: یکم، عقب نشینی نیروهای مسلح پ.ک.ک به قندیل (در کردستان عراق)، دوم، آغاز پروسه انتقال ۲۰۰۰ چریکِ پ.ک.ک به سوی کردستان عراق در اواسط ماه مه. (۵) سوم، تصویب قانون اساسی جدید ترکیه که راه را برای ادغام بورژوازی کُرد در ساختار سیاسی دولت ترکیه می گشاید.
علاوه بر این ترکیه آرزوهای دیگری مانند تکیه بر پ.ک.ک و حکومت اقلیم کردستان برای ادغام اداری و اقتصادیِ کردستان سوریه در حوزۀ زیر نفوذ آنکارا در سر دارد. به گفتۀ تحلیلگران، به این ترتیب ترکیه «مسئله کرد» را از داخل مرزهای خود به بیرون آن منتقل کرده و تلاش خواهد کرد که آن را از نقطه ضعف به نقطه قوت منطقه ای خود تبدیل کند.
فشار آوردن بر اتحادیۀ اروپا برای قبول عضویت ترکیه محور دیگری از پروژه است. «صلح» با پ.ک.ک قرار است نقطه قوت ترکیه در ورود به اتحادیه اروپا باشد. اتحادیه اروپا بعد از صلح دولت ترکیه با پ.ک.ک و تصویب قانون اساسی جدید هیچ عذری برای نپذیرفتن ترکیه ندارد. (قانون اساسی فعلی می گوید «دولت جمهوری ترکیه بر مبنای خلق ترک بنا شده است» و یکی از موارد مورد نظر کردها تغییر این بند و بندهای مشابهی است که بر حق حاکمیت انحصاری ملت ترک تأکید کرده و موجودیت سایر ملل در جمهوری ترکیه را به رسمیت نمی شناسند)
نوریل روبینی Nouriel Roubini اقتصاددان ترک در اجلاس اقتصادی اولوداغ گفت: اگر صلح میان دولت و پ.ک.ک برقرار شود «ترکیه وارد جهان موفقیت عظیم اقتصادی خواهد شد.» در همان اجلاس محرم ایلماز، رئیس اتحادیۀ صنعت گران و تجار ترکیه (توسیاد) که می توان وی را صدای بورژوازی بزرگ ترکیه دانست گفت: «اگر صلح برقرار شود و یک قانون اساسیِ فراگیر تصویب شود ترکیه تبدیل به قدرتی می شود که هیچ چیز نمی تواند متوقفش کند.» و روزنامه دیلی نیوز خبر دارد که در راستای تغییرات اداری در ساختار دولت ترکیه در ژانویۀ ۲۰۱۳ در پارلمان ترکیه تصویب شد که هرکس حق دارد به زبان مادری خود در دادگاه ها شهادت دهد یا محاکمه شود. در اجرای این قانون، نظام قضائی ترکیه بیش از هفت هزار نفر مترجم و متخصص از جمله مترجمین کرد را استخدام کرده است . (۶)
بازی بزرگ نفتی و امپراتوری عثمانی
روزنامۀ فاینانشال تایمز در مورد خطرات «صلح با پ.ک.ک» نوشت: اگر سیاستِ دولت ترکیه آن است که با آوردن کردهای عراق و سوریه به زیر منطقۀ نفوذ ترکیه، در ترکیه حداقل امتیازات را به کردها بدهد، پروژۀ «صلح» با پ.ک.ک خطری برای ثبات دولت ترکیه نخواهد داشت. این روزنامه نوشت: «در چارچوب یک حوزۀ ترکی (Turkosphere) تمایلات پان-کردی برای دست یافتن به دولتی مستقل کمرنگ خواهد شد.» نویسندۀ فاینانشال تایمز توضیح می دهد که منظور از «حوزه ترکی» وجود دو ملت در چارچوب دولتی واحد است که سوختش توسط ادغام اقتصادی (و مقداری نفت و گاز عراق) تامین می شود و سنی های ترک و کرد شانه به شانۀ یکدیگر در مقابل قدرت های شیعۀ تهران، بغداد و دمشق صف آرائی کنند! (۷)
…
یک پایۀ دیگر سیاست ترکیه در «صلح» با پ.ک.ک، بازی های امنیتی برای به زانو در آوردن این حزب در تمامی زمینه ها است. پروژه «صلح» با پ.ک.ک دادنِ حداقل امتیازات به کردهای ترکیه و هم زمان تقویت روابط دولت ترکیه با اقلیم کردستان عراق است که به عنوان یک شبه دولت عمل می کند. دولت طیب اردوغان از یک سو به اوجالان وعده می دهد و از سوی دیگر برنامه های امنیتی برای دامن زدن به انشعاب در پ.ک.ک و ایجاد انشقاق میان پ.ک.ک و متحدینش در جریان است.
علاوه بر این سازمان امنیت ترکیه در حال تقویت جریان های اسلامی علیه پ.ک.ک است. در هفتۀ اول آوریل ۲۰۱۳ به مدت چند روز در دانشگاه دجله در شهر آمد (دیاربکر) میان دانشجویان هوادار پ.ک.ک و دانشجویان اسلامی که طبق گزارش روزنامه های ترک «حزب الله» هستند درگیری های خونین رخ داد.
از سوی دیگر، سرمایه های کلانی به قصد سرمایه گذاری های بزرگ به سوی دیاربکر سرازیر شده است. قرار است این شهر تبدیل به قطب اقتصادی دینامیک منطقه کردستان شود. روشن است که چنین پروژه هایی خود بخشی از رشوه دادن به بورژوازی بزرگ کرد است.
اوجالان چگونه پایه هایش را قانع می کند
پ.ک.ک فقط یک نیروی نظامی چند هزار نفره نیست، بلکه در میان مردم کردستانِ ترکیه و حتا کردستان ایران، سوریه و عراق نفوذی گسترده دارد. مردم روستاهای آمِد در پاسخ به این که «چه می خواهید» قادرند فرمول های اوجالان در مورد جامعۀ آینده را تکرار کنند که «جامعۀ کنفدرال دموکراتیک و اکولوژیک و ژِنولوژیک و …» (۸)
این سازش را نمی توان خیانتی به طبقۀ بورژوازی کرد به حساب آورد. زیرا هدف این طبقۀ اجتماعی در کردستان گرفتن سهمی از قدرت سیاسی و اقتصادی بوده است و با این سازش تا حدی آن را به کف خواهد آورد. این بورژوازی همواره منافع طبقاتی خود را مساوی با منافع توده های کارگر و دهقان کرد قلمداد کرده است و امروز نیز اوجلان در مقام سخنگوی منافع این طبقه تلاش می کند مردمی را که سال ها چشم امید به وعده های پ.ک.ک بسته بودند بباوراند که این سازش به نفع آنان است. فارغ از این که رهبریِ پ.ک.ک چقدر بتواند با خیال بافی های سیاسی توده های طرفدار خود را قانع کند، این پروژه در جوهر خود چیزی نیست جز خیانت به امید و فداکاری های آنان. هر زمان که مبارزه ای در میانۀ راه سقط شود، نتیجۀ آن یأس و سرخوردگی بوده، اغلب به رشد عرفان، دین و خرافه منتهی می شود و حتا موجب قهقرا و عقبگرد در روابطِ اجتماعی میان خودِ توده های مردمی می شود که طی سالیان دراز مبارزه، رشته های همبستگی و اتحاد با یکدیگر بافته بودند.
اوجالان در پیام نوروزی خود از چشم گشودنشان بر یک ترکیه و یک خاورمیانه جدید سخن گفت و اینکه در نقطه ای هستند که باید سلاح ها خاموش شده و ایده ها و سیاست حرف بزنند. او کردها و ترک ها را «دو قدرت استراتژیک» در خاورمیانه خواند که باید با هم متحد شده و یک جامعه دموکراتیک «به سود فرهنگ و تمدن بنا کنند». این ادبیات و این رویکرد رهبر پ.ک.ک پدیده جدیدی نیست و در واقع مرحله نهایی جهت گیری ایدئولوژیک و سیاسی است که از مدتها پیش آغاز شده بود و مرکز آن به رهن گذاشتن بیش از سی سال مبارزات مردم کردستان علیه ستم گری ملی و دست یافتن به جایی در قدرتِ سیاسیِ حاکم و یافتن راه حلی رفرمیستی و تسلیم طلبانه برای مساله کرد در ترکیه است. عبدالله اوجالان اندکی پس از دستگیری اش در سال ۱۹۹۹ و در جریان محاکمات قضایی و سپس نامه نگاری در سطح بین المللی، چارچوبه نظری این سازش و چرخش را شخصا تئوریزه کرد و پیرامون آن چندین جلد کتاب به رشته تحریر در آورد و مدعی شد، راه حل عملی برای حل مساله کرد در ترکیه و ستم ملی در این کشور و در کل خاورمیانه را سنتز کرده است. راه کارهای اوجالان و «کنفدرالیسم دمکراتیکِ» مدنظرش در واقع معجونی است آشفته و ناهمگون که با به عاریت گرفتن نظریه های پست مدرنیستی و شبه آنارشیستی و ایده آلیستی پیرامون مسائل کلیدی و مهمی چون دولت، طبقات، ستم ملی، رهایی زنان به وجود آمده است. به عنوان نمونه او در مورد ماهیت اقتصادی جامعه مورد نظرش می نویسد که این مدل و این جامعه: «…در برابر عناصر مدرنیته کاپیتالیستی که محیط زیست را تخریب می کنند و بیش از حد سود گرایند، از جامعه و محیط زیست محافظت خواهد کرد. این اقدام را نیز از راه کمون های اقتصادی و اکولوژیک که سود را مبنا قرار نمی دهند، نیازهای اساسی جامعه را برآورده می سازند و از محیط زیست صیانت به عمل می آورند عملی خواهد ساخت. مانع از احتکار انحصارگران بر بازار خواهد شد. عناصر کاپیتالیستی از میان برداشته نخواهد شد اما به میزان زیادی با محدودیت مواجه خواهند گشت و ….» (۹)
حفظ محیط زیست آن هم در چارچوب سرمایه داری؟ مقابله با سود گرایی آن هم با حفظ عناصر کاپیتالیستی؟ این ها در بهترین حالت، فریب و خودفریبی است . «پروسۀ صلح و دموکراسی» که اوجالان در پیام نوروزی اش به توده های کرد وعده داد چیزی نیست جز ادغام هرچه بیشتر کردستانِ ترکیه و اقلیم کردستان در یک نظام فرماندهیِ سود که عملکردش مانند باقیِ نقاط جهان چیزی نخواهد بود جز قربانی کردن حیات مردم و محیط زیست در محراب سرمایه. زیرا بر خلاف ایده آلیسم «آپوئیستی» سرمایه داری و نظام سرمایه، ماهیت و قانونمندی هایی دارد که با ادعا و موعظه نمی توان آن را انکار کرد و تضادهای بنیادین و ضد انسانی این سیستم را جزء از طریق یک راه حل کمونیستی و انقلابی به نفع یک جامعه بنیادین نوین نمی توان حل کرد. اوجالان، مانند هر بورژوا دموکراتِ دیگری می خواهد رفع ستم ملی، جلوگیری از تخریب محیط زیست و ممانعت از انحصار بر بازار را بدون سرنگونی بورژوازی و طبقات حاکمه، بدون دولت سوسیالیستی و بدون برداشته شدن عناصر کاپیتالیستی به دست آورد و مانند هر رهبر بورژوای تسلیم شده ای، آن را از طریق همزیستی مسالمت آمیز با بورژوازی و دولت حامی آن میسر می داند.
در پس زمینه این پروژه دو احتمال برای پ.ک.ک و کردهای ترکیه وجود دارد؛ یکی اینکه از طریق خلع سلاح گریلاها و راندن آنان به کردستان عراق که قرار است تا دسامبر ۲۰۱۳ کامل شود زمینه را برای سرکوب پ.ک.ک و شاخه نظامی آن فراهم کنند و دیگر اینکه رزمندگان آن را با واسطه بورژوازی کُرد در ماجراجویی های نظامی ترکیه ادغام و آن ها را به سربازان توسعه طلبی های دولت ترکیه و امپریالیست ها در منطقه تبدیل کنند. چیزی که در کردستان عراق تا حد زیادی اتفاق افتاده است و قوای پیشمرگه و احزاب کردی آن عملا به عوامل امپریالیسم آمریکا در عراق تبدیل شده اند. یک نکته قابل تأمل این است که خود رهبر پ.ک.ک نیز این مساله را تأیید کرده است که امپریالیسم به دنبال تبدیل کردن کردها و از جمله کردهای ترکیه به ذخیره ارتجاعی خود در منطقه است و حتی می خواهد کردستان را به اسرائیل دوم تبدیل کنند و از آنان نیروی قابل اتکایی بسازند. با این وجود اوجالان مدعی است که «کنفدرالیسم دموکراتیک» مغایر با این روند است و بذرهای رهایی کل منطقه را در خود حمل می کند و پیشنهاد «صلح» مد نظرش را نیز در راستای خنثی کردن این پروژه امپریالیستی می داند.
اوجالان سخت در تلاش است تا با نظریه پردازی مغشوش، ماهیت این پروژه را «موجه» جلوه دهد. او مدعی است تئوری اش یک بدیل مثبت به نام « دولت-ملتِ دموکراتیک» را جایگزین پدیده « دولت-ملتِ کاپیتالیستی» (به عنوان علت عمده تمام فجایع و مشکلات بشر و از جمله خلق های خاورمیانه) کرده است. اما در واقع با تبدیل شدن کردستان و پتانسیل های اقتصادی و نظامی آن به محور جدیدی در حیات اقتصادی و نظامی دولت ترکیه، عملا به تثبیت و بقا و تحکیم هر چه بیشتر این دولت خدمت می کند. البته، اوجالان چه در پیام نوروزی اش و چه پیش از آن در کتابی به نام «نقشه راه» خواهان آن شده بود؛ یعنی وحدت نیروهای سیاسی کُرد با دولت ترکیه برای ایجاد «عثمانی قرن بیست و یکم» در منطقه و جهان و این دقیقا تز حزب عدالت و توسعه (AKP) و ایدئولوگ های دولت اردوغان است.
اوجالان این سمت گیری با طبقات حاکمه در ترکیه و دولت فعلی آن و ایدئولوژی ارتجاعی «حزب عدالت و توسعه» (آکپ) را در فرازهای اسلامی پیام نوروزی اش بار دیگر اثبات کرده است. او نوشت: «خلق ترک… باید زندگی مشترک خود با کُردها را زیر پرچم اسلام مبتنی بر اصول دوستی و همبستگی به رسمیت بشناسد… حقیقت پیام های موسی، عیسی و محمد امروز با نویدهای نوین در زندگی ما عملی می شوند». معنی اش این است که کنفدرالیسم دموکراتیک و «کمونالیسم اکولوژیک» اوجالان تضادی با دین ندارد و حتی با اسلامگرایی و عظمت طلبی اسلامی-عثمانی آکپ نیز قابل ترکیب است. او بارها و بارها در آثار ده سال اخیر خود بر ضرورت وحدت اسلامی دو ملت کُرد و ترک تأکید کرده است و خطاب به بورژوازی ترک خاطرنشان کرده که شکل گیری جمهوری ترکیه محصول این وحدت استراتژیک بوده است.
سخن آخر:
در عصرِ کنونی که عصر حاکمیتِ نظام سرمایه داری امپریالیستی بر جهان است، افق ها و برنامه های ناسیونالیستی حتا در زمینه حل مسئله ملی محکوم به شکست اند و فقط در چارچوب انقلاب پرولتری می توان ستمگری ملی را پایان بخشید. زیرا ستم ملی در کشورهای تحت سلطه جزء لاینفک کارکردهای نظام ستم و استثمار حاکم در هر کشور است و همچنین نقش کلیدی در تامین سلطۀ قدرت های امپریالیستی باز می کند و در زمره گسل های اجتماعی است که برای انباشت سودآور سرمایه ضروری است. عصرِ مترقی بودن دولت-ملت سازی چند قرن است که پایان یافته است. افق ها و برنامه های ناسیونالیستی حتا در زمینه حل مسئله ملی محکوم به شکست اند. زیرا در عصر امپریالیسم هر راه حل دیگری جز انقلاب پرولتری لاجرم به بازسازی همان ساختارهای ستم و استثمار سرمایه داری امپریالیستی در شکل هایی جدید منتهی می شود.
اما این گسل ها در عین حال که برای عملکرد سرمایه داری ضروری بوده است، همواره منبع بی ثباتی سیاسی نیز بوده اند؛ چیزی که تعجب آور نیست. اقدامات نظام سرمایه داری برای رفع موانع و حصرهای مقابلِ حرکت سرمایه در نهایت تبدیل به موانع و تضادهای بحران زا در برابر آن می شوند. این امر ذاتیِ حرکت سرمایه است. بنابراین، ستم ملی، از یکسو ساخته و ضرورتِ کارکردِ این نظام است و از سوی دیگر سرچشمۀ بحران ها و بی ثباتی های سیاسی برای نظام ستم و استثمار حاکم می باشد. در نتیجه، از یک طرف ساختارهای ستم ملی را فقط در چارچوب نابود کردن ساختارهای سیاسی حاکم یعنی دولت های موجود و استقرار دولت پرولتری و نظام سوسیالیستی که محو تمایزات طبقاتی و اجتماعی ضرورت ذاتی اش است، می توان از بین برد. از سوی دیگر ملل تحت ستم همواره منبع سربلند کردن شورش های توده ای علیه نظام حاکم اند و دارای ظرفیت عظیمی برای تبدیل شدن به یک جنبش انقلابی الهام بخش می باشند. اما برای تبدیل این ظرفیتِ انقلابی به فعلیتِ انقلابی نیاز به یک خط انترناسیونالیستی، ایجاد بزرگترین اتحاد ستمدیدگان و استثمارشوندگان از هر ملتی برای نابود کردن دولت های کهنه و استقرار دولت های سوسیالیستی نوین است.
۱-http://www.tinyurl.com/bl86z96
۲-http://www.edalat.org/sys/content/view/8072
۳-کردپرس. تاریخ: ۱۳۹۱/۱۱/۲ کد مطلب: ۳۸۶۶۵ : جواد اُنش معاون سابق سرویس اطلاعاتی میت که در عین حال از کارشناسان صاحب نظر در حوزه کردشناسی و رفتارشناسی پ.ک.ک است، در گفتگو با روزنامه ینی شفق، مذاکرات ایمره آلی را یک مقطع سیاسی حساس دانسته و در این خصوص گفته است: « سال ۲۰۱۳ برای ترکیه و کردها یک سال سرنوشت ساز است. ما در سال های ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ دو انتخابات بزرگ و مهم در پیش رو داریم و در صورتی که بتوانیم در سال جاری به موضوع ترور پایان داده و با کردها به توافق برسیم، در مقاطع بعدی خواهیم توانست خیز بلندی به سوی اهداف سیاسی و اقتصادی منطقه ای و جهانی خود برداریم. من پس از بازنشسته شدن، با سران و فعالان سیاسی کُرد گفتگوهای فراوانی داشته و در اغلب کنفرانس ها و نشست های مهم آنان حضور دارم و به این نتیجه رسیده ام که کردها نیز خواهان برقراری آرامش و صلح بوده و برای پذیرش چنین فضایی آمادگی دارند».
۴-صدای آمریکا به زبان انگلیسی- اول آوریل ۲۰۱۳
۵- تاکنون مسعود بارزانی رئیس حریم اقلیمی کردستان عراق و سرکرده حزب دموکرات کردستان عراق، نقش مهمی در مذاکرات صلح میان پ.ک.ک و دولت ترکیه بازی کرده است و قرار است نقش مهمتری در نظارت بر خلع سلاح پ.ک.ک ایفا کند. دیلی نیوز ترکیه. ۹ آوریل. ص ۵- VERDA OZER
۶-وزنامه ی دیلی نیوز دوم آوریل ۲۰۱۳
۷-آنکارا با طناب کردیِ خاورمیانه بازی می کند. سوم آوریل ۲۰۱۳. روزنامه ی فاینانشال تایمز نوشته ی دیوید گاردنرAnkara pulls at Mideasts Kurdish thread-By David Gardner
۸-ژنولوژیک، واژه ای بر گرفته از ژِن در زبان کردی به معنای زن.
۹-اوجالان، عبدالله ، نقشه راه ، ترجمه باران ر. بریتان ، مرکز نشر آثار و اندیشه های عبدالله اوجالان ، ۱۳۹۱/ ژوئن ۲۰۱۲ ، صفحه ۱۱۴
تجربه چین سوسیالیستی در رهایی زنان
واقعیت کمونیسم- بخش سوم: انقلاب چین
«چه خوشمان بیاید چه نیاید، زنان به مثابه یک گروهبندی مشخص، با پرولتاریا وابستگی متقابل دارند. این وابستگی مانند پشتیبانی مهرههای شطرنج از یکدیگر نیست؛ شبیه ائتلاف دو ملت هم نیست؛ بلکه نظیر وابستگی متقابل حلقههای یک زنجیر است. اگر انتقاد از نقش و عملکرد زن در جامعه، نقطه شروع ماست؛ و اگر هدف ما حقیقتاً افشای نیمی از آسمان حلقه پیوند واقعی بین ستم مشخص بر زنان با کل بنای اجتماعی استثمار است، آنگاه باید افق دید خود را تا حد یک انتقاد همهجانبه از جامعه گسترش دهیم.» (کلودی بوروایل، نیمی از آسمان، درباره رهایی زنان در چین، ۱۹۷۳)
پس از نزدیک به ربع قرن جنگ علیه دولت و اشرار محلی، جنگسالاران و قدرتهای امپریالیستی ژاپن و آمریکا، انقلاب سوسیالیستی در چین که همزمان انقلابی برای رهایی زنان هم بود، در سال ۱۹۴۹ به پیروزی رسید. میگوییم انقلابی برای رهایی زنان چون یکی از اهداف مهم انقلاب چین از بین بردن نظام پدرسالاری بود. انقلاب چین با پشتوانه نیروی عظیم زنان همراه بود که از استراتژیک ترین متحدین حزب کمونیست برای درهم شکستن نظم کهنه و بنای جامعه نوین بدون استثمار و ستم بودند. چین برای پیشروی در جهت رهایی زنان در موقعیت خوبی قرار داشت. انقلابیون کمونیست توانسته بودند در پروسه تدارک و عملی کردن انقلاب، جامعه کهنه را عمیقاً متحول کنند، بسیاری ازایدههای منسوخ و ارتجاعی درباره فرودستی زنان را نابود و متزلزل کنند. میلیونها زن نقشی فعال در جنگ علیه ژاپن بازی کرده بودند. آنها به اعمال مستقیم قدرت تحت رهبری حزب کمونیست پرداخته و در مناطق آزاد شده نقش رهبری کنندهای به عهده گرفته بودند. در بسیاری نواحی، آنها غالباً مسئولیت تولید کشاورزی را نیز بدوش داشتند (نیمی از آسمان، ص ۱۸). در اولین گامها مائوتسه دون در مقالهای تحت عنوان «گزارش درباره جنبش دهقانی هونان» (۱۹۲۷) اهداف فوری مبارزه در روستاهای چین (که عرصه پیشبرد جنگ درازمدت خلق علیه دولت کهنه و امپریالیستهای حامی آن بود و جمعیت عمده چین در آن جا میزیست) را مبارزه با ۴ قدرت توصیف میکند: مبارزه علیه اقتدار سیاسی، مبارزه علیه اقتدار طایفه، مبارزه علیه اقتدار دینی، و مبارزه زنان علیه اقتدار شوهر. تشخیص اهمیت مبارزه زنان علیه قدرت شوهران بخش مهمی از گشایشهای تجربه چین بود.
انقلاب چین تصمیم داشت در جامعهای عمیقاً فئودالی درها را به روی سوسیالیسم باز کند. این انقلاب باید با افکار مذهبی و سنتی در میان تودههای مردم هم میجنگید و آن افکار را با افکار نوین جایگزین میکرد. زیرا این افکار در میان دهقانان و کارگران تبدیل به روابط اجتماعی ستمگرانه در میان مردم و مهمتر از همه تبدیل به ستم بر زن میشد. اخلاق و دین کنفسیوسی این چهار اقتدار را توجیه و مشروع میکرد. بنابراین، آزادی زنان بدون مبارزه قاطع و مستمر علیه دین و اخلاق کنفسیوسی ممکن نبود.
دو سیاست کمونیستها در مبارزه برای رهایی زنان از بند روابط پوسیده ارتجاعی فئودالی در دو قانون خود را متجلی کرد. قانون تقسیم ارضی و قانون ازدواج. به این ترتیب در جریان انقلاب ارضی چین صرفاً به ریشهکن کردن مالکیت فئودالی اکتفا نشد، بلکه هم زمان دیگر ستون نظام فئودالی که نظم پدرسالاری بود زیر حمله قرار گرفت. تقسیم اراضی بر مبنای اصل «زمین از آن کسی است که رویش کار میکند» پیش رفت که بهترین سیاست برای ریشهکن کردن روابط تولیدی فئودالی بود. طبق این سیاست حق مالکیت زمین به افرادی که روی آن کار میکنند داده شد. اما طبق این برنامه، حکومتهایی که در مناطق آزاد شده تحت رهبری حزب کمونیست و ارتش سرخ برقرار شده بود، مالکیت را بین زن و مرد درون یک خانواده به صورت مساوی تقسیم کردند و همچنین قوانینی تصویب کردند که پدران و شوهران نتوانند به راحتی حق مالکیت زنان را در شرایط مختلف از آنها سلب کنند. بخش دیگر بسته ضد فئودالی کمونیستها تصویب قانون ازدواج بود. قانون ازدواج ۱۹۵۰ گواه تغییراتی است که در روابط زن و مرد به واسطه مرحله اول انقلاب کمونیستی در چین که «انقلاب دمکراتیک نوین» خوانده میشد، انجام گرفت. چند همسری و صیغه ممنوع شد. ازدواج دختران و پسران زیر هجده سال ممنوع شد. رضایت طرفین به یگانه اساس ازدواج تبدیل شد. محدودیت در دلایل طلاق برداشته شد و طلاق، بی هیچ پرداختی جاری میشد. (نیمی از آسمان، ص ۱۴۷)
ولی همان طور که مائو تأکید کرد انقلاب چیزی بیشتر از قوانین جدید است. مردم از طریق بسیج تودهای در حال دگرگون کردن جامعه بودند و این مسئله عمیقاً با تغییر روابط اجتماعی سرکوبگرانه و تغییر ایدههای عقبماندهای که منطبق بر روابط اجتماعی سرکوبگرانه بودند و تغییر ارزشها و شیوه تفکر مرتبط بود. این بسیج آگاهانه تودهای در تمامی سطوح مبارزه برای کمونیسم در جریان بود. از دستههای سرخ زنان تا جنبشهای هنری که سنتها و رسوم پوسیده جامعه کهنه را هدف نقد خود قرار داده بودند. هم چنین، در عرصه کار و زندگی یعنی تولید و بازتولید اجتماعی نیز این عزم غیرقابلانکار بود. آن چه انقلاب در چین انجام داد، کمتر از معجزه نبود. در همان اولین سال تصویب قانون ازدواج یک میلیون طلاق انجام شد. زنان از جمله نوعروسان خردسال از قید ازدواج قراردادی رها شدند. شکل ستمگرانه ازدواجی که اکنون در جای جای جهان و در ایران تبلیغ و از سوی دولت ترویج میشود. در چین خسته از ستمگری و استثمار فئودالی و پدرسالاری، مردم کسانی را که زنانشان را مورد خشونت و ستم قرار میدادند به گردهماییهایی عمومی کشاندند که به آن جلسه «حکایت رنجها» گفته میشد و زنان فرصت آن را داشتند که در برابر خشونت کننده، خشم خود را در جمع اعلام کنند و رنجها را از پستوی خانه و خانواده بیرون کشند. کشتن کودکان دختر که عمدتاً از اولین واکنشها به قحطی و فقر بود متوقف شد. کارزار آموزش سراسری زنان بهویژه زنان روستایی که به شکل تاریخی از آموزش محروم بودند به راه افتاد. قانون اساسی، تمامی اشکال تبعیض علیه زنان را ملغی کرد. پیروزی اولین انقلاب در همان مراحل ابتداییاش، یک پیشروی بزرگ برای رهایی زن بود. با این همه نمیشد در آن متوقف ماند. در تمامی این مراحل یک متحد استراتژیک برای حزب کمونیست، زنانی بودند که هرچه بیشتر از دام اسارت افکار کهنه رها میشدند و نه فقط برای رهایی فردی بلکه برای رهایی جامعه مسئولیت مبارزه انقلابی را بر دوش میکشیدند. این زنان به خوبی آگاه بودند که رهایی زنان فقط میتوانست در پروسه مبارزه همهجانبه در جهت نفی استثمار و ستم تحقق یابد. انقلاب نیز نمیتوانست به انجام برسد مگر این که مردم از خرافات و احترام به طایفه و پرستش نیاکان و ساختار قدرت زناشویی خلاص شوند.
جهش بزرگ به پیش
هرچند، فئودالیسم با برنامه تقسیم اراضی ریشهکن شده بود اما همان طور که مائوتسه دون تأکید میکرد، این برنامه در جوهر خود بورژوایی بود و باید به سمت سوسیالیستی کردن روابط تولید در کشاورزی پیش میرفت. در غیر این صورت، نه تنها روابط ستم و استثمار سرمایهداری رشد میکرد، بلکه همراه با آن روابط مرد/پدرسالاری نیز تقویت میشد و دستاوردهای گذشته به فنا میرفت. از همین رو یکی از اهداف مهم برنامه اقتصادی بزرگ در چین به نام «جهش بزرگ به پیش»، گذار به مرحله «اشتراکی کردن زمین» بود. در واقع، انقلاب ارضی پایه عینی این گسست را فراهم کرده بود. در قلب «جهش بزرگ به پیش» که در مناطق روستایی انجام شد، شکلگیری کمونها قرار داشتند. کمونها دهقانان را به شیوهای متحد کردند که فعالیت اقتصادی، فعالیت سیاسی و اجتماعی، میلیشیا و فعالیت اداری را به صورت ترکیبی جلو برند. کمونها واحدهای اعمال قدرت بودند که مردم (خاصه کسانی که سابقاً تحت ستم و استثمار قرار داشتند) از طریقشان و تحت رهبری حزب کمونیست، قدرت سیاسی اعمال میکردند. کمونها بنیان تولیدی جامعه را مشخصاً در مناطق روستایی تغییر دادند و در جریان این کار و بهمثابه بخشی از این کار، روابط میان مردم را هم عوض کردند. علاقه زنان به این کمونها مضاعف بود. اولاً آنها بهعنوان دهقان میدانستند که این تنها راه جلوگیری از تبدیل دوباره روستا به جهنم تهیدستان استثمار شده است. ثانیاً آنها میدانستند تا زمانی که تولید بر محور واحد خانوار بچرخد، زنان در خانه حبس خواهند بود. چه کس دیگری بود که از بچهها نگهداری کند، خانهداری کند و غذا بپزد؟ اما زمانی که تیمها تشکیل شد همه کس، مرد و زن بهطور یکسان بر زمین کار میکردند و مشکلات فرزند و خانه میبایست بر مبنایی کلکتیو حل میشد. (نیمی از آسمان، ص ۴۱)
تمرکز و توجه به کلکتیویزاسیون و نه مکانیزاسیون
یک جنبه مهم «جهش بزرگ به پیش» نحوه مقابله آن با ستم بر زنان بود. زنان، دیگر محدود و محصور در تنگنای خفقانآور تولیدِ متکی به خانوار نبودند. «جهش بزرگ به پیش» آشپزخانهها و نهارخوریهای عمومی، شیرخوارگاههای عمومی و تعمیرگاههایی را به وجود آورد که به شکل تعاونی اداره میشدند. زنان به تندباد نبرد برای ایجاد جامعه نوین پیوستند. رسم و رسوم و ارزشهای کهنه زیر سؤال رفت. به این ترتیب همان طور که اصلاحات ارضی ضربهای مرگبار بر ساختارهای خانواده فئودالی وارد آورد، کلکتیویزاسیون نیز یک عامل قدرتمند در فروپاشی ساختارهای بورژوایی خانواده بود. (۱) با وجود همه اینها، خانواده بهعنوان یک سازه اقتصادی، با خاک یکسان نشد بلکه فقط به لرزه درآمد. خانواده برای دورهای بهعنوان ظرف اصلی انجام کارهای سابقش نظیر نگهداری فرزند، خانهداری و نگهداری از بازنشستگان باقی ماند. برای این که ازدواج بتواند از قیود مادی سنتی خویش رها شود، باید گامهای بیشتری برداشته میشد. فراخوان این خیزش بهمثابه نبرد ایدئولوژیک – سیاسی میان دو خط در دوره انقلاب فرهنگی از سوی حزب کمونیست چین داده شد.
انقلاب فرهنگی (۱۹۶۶-۱۹۷۶)
انقلاب فرهنگی پرولتاریایی، یک نقطه اوج در ادامه مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی برای پیشبرد هر چه بیشتر انقلاب کمونیستی بود. در جریان این انقلاب که یک «انقلاب در انقلاب» بود، میلیونها نفر جهانبینیشان را انقلابی کردند. از جمله ارزشهای بنیادی و رویکردشان نسبت به واقعیت. کل فرهنگ یا روح جامعه را دگرگون ساختند.
یکی از مسائلی که به راه افتادن «انقلاب فرهنگی پرولتاریایی» و ادامه مبارزه طبقاتی تحت سوسیالیسم را ضروری میکرد، در حیطه رهایی زنان بود. علیرغم تلاشهای صورت گرفته بیش از نیمی از زنان شغل خود را رها کرده و به زندگی خانگی بازگشته بودند. این مسئله را بخشا میتوان با سیاست حزب کمونیست چین که قبل از «انقلاب فرهنگی پرولتاریی» تحت نفوذ لیوشائوچی، رئیسجمهور وقت چین بود، توضیح داد. این سیاست شامل یک کارزار حاد تبلیغاتی به نفع بازگشت به خانه بود. این سیاست اشکال متنوع بسیار به خود گرفت. مثلاً توانایی «یگانه» مادران برای بزرگ کردن فرزندان مورد ستایش قرار میگرفت. یا بهطور علنی ابراز میشد که زنان به درد هیچ کاری نمیخورند و از لحاظ فکری توانایی بسیار محدودی برای آموختن کسب وکار دارند. کمبود مهدکودک و نهارخوری غالباً بهمثابه استدلالی علیه کار زنان مورد استفاده قرار میگرفت. (همان،ص ۱۹) اما مسئله بازگشت گسترده به خانه را نمیتوان فقط با این سیاست توضیح داد. باید به دلایل بنیادینی که در خود سازماندهی کار وجود داشت نگاه کنیم. برمبنای سیاستهایی که جدایی بین کار یدی و فکری را حفظ کرده و تعمیق میبخشد و به سلطه سودآوری چسبیده است، زمانی که تولید بر مبنای آیین نامه بورژوایی به پیش برود، یعنی بر مبنای انضباط کورکورانه و انگیزههای مادی و حفظ تقسیمکار بین کسانی که فکر میکنند و کسانی که کار میکنند، آن وقت کسانی که کمترین آموزش را دیدهاند، بهویژه زنان، ستمدیدهترین نیز خواهند بود.
برای رویزیونیست ها در ردههای بالای حزب و دولت، مهمترین مسئله ساختن چین بهعنوان یک کشور مدرن، قدرتمند و صنعتی بود. درک رویزیونیست ها از سوسیالیسم، همین بود و نه بیشتر. مهمترین چالش رهبری حزب کمونیست این بود، چگونه حزب را در جاده انقلاب نگه دارید و علیه کشش به سمت «از حرکت باز ایستادن» و تبدیل شدن به یک طبقه استثمارگر جدید، مبارزه کنید؟ این چالش برحسب وقایعی که در اوایل دهه ۱۹۶۰ در جامعه چین در جریان بود بسیار حاد مطرح شد زیرا رهروان سرمایهداری برای کسب قدرت خیز برداشته بودند. انقلاب فرهنگی پرولتاریایی در چنین بستری ضرورت یافت. هدف این بود که با بسیج تودهها در مبارزه علیه کششها و سیاستهای احیای سرمایهداری، افکارشان تغییر کند و توانشان در تشخیص و تمایز راه سوسیالیسم از راه سرمایهداری افزایش یابد.
انقلاب فرهنگی مبتنی بر تئوریهای مائوتسه دون بود. وی کشف کرد که مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی از بین نمیرود. زیرا خاک سوسیالیسم، هنوز با خودش امکان احیای سرمایهداری حمل میکند. سوسیالیسم یک جهش بزرگ است، جهشی به ورای استثمار و حاکمیت طبقاتی بورژوازی است. سوسیالیسم انجام تغییرات اساسی اقتصادی و اجتماعی به نفع تودهها را امکانپذیر میکند و تودههای مردم را در تغییر جامعه توانمند میکند. اما این فقط یک طرف مسئله است. طرف دیگر آن است که سوسیالیسم، یک جامعه در حال گذار است. گذار از سرمایهداری با تمایزات طبقاتی به سوی کمونیسم، به سوی دنیایی بدون طبقات. سوسیالیسم زخمهای اقتصادی، اجتماعی و ایدئولوژیک جامعه کهنه را با خود حمل میکند. هنوز تفاوتهایی بین صنعت و کشاورزی، بین شهر و روستا و بین مناطق مختلف وجود دارد. تمایز کهنه بین کار بدنی و کار فکری وجود دارد. دستیابی به کمونیسم متضمن فائق آمدن بر نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی و روابط کالایی و ایدهها و نهادهای اجتماعی ستمگرانه است. این مسائل یک شبه نابود نمیشوند. مائو اینگونه جمعبندی کرد که این نبرد واقعی، نبردی است میان راه سرمایهداری و راه سوسیالیسم.
در پروسه انقلاب فرهنگی پرولتاریایی مسئله زن و رهایی زنان از زنجیرهای روابط و افکار فئودالی باقی مانده گذشته و روابط و افکار بورژوایی جدید یکی از خطوط تمایز مبارزه بین دو خط بود. باب آواکیان در مقاله «سنتز نوین و مسئله زنان» میگوید: «در میان خودِ ستمدیدگان، مسئله زن به طرق گوناگون و بهویژه برای مردان، یک سنگ محک مهم است و نشان میدهد که آیا به دنبال الغای کامل روابط مالکیت موجود و ایدئولوژی منطبق بر آن که زنان را برده میکند هستید یا میخواهید آن را حفظ کنید) و شاید میخواهید «یک ذره» از آن را حفظ کنید ). این مسئله یک خط تمایز است میان اینکه «جایی» در سیستم موجود میخواهید یا اینکه میخواهید «بیرون» آن قرار بگیرید: خط تمایز است میان اینکه میخواهید کل ستم و استثمار و تقسیم جامعه به طبقات را از بین ببرید یا دنبال آن هستید که خودتان بخشی از آن بشوید.»( سنتز نوین و مسئله زنان، ص۳۱) در چین تلاش برای حرکت در جهت نفی «چهار کلیت» با مرگ مائو و کودتای روزیونیست های چینی در سال ۱۹۷۶ متوقف شد. با این همه این تلاش بستر غنی از تجربه را برای انقلابیون به ارمغان آورد. بستری که نیاز به مطالعه و تبیین علمی هرچه بیشتر داشت.
آموزههای گرانبها
حزب کمونیست چین در نشریه تئوریکِ پرچم سرخ به سال ۱۹۶۰ نوشت: «خانواده با ظهور مالکیت خصوصی تولد یافت. از همان ابتدا رابطه خونی اساس طبیعی و مالکیت خصوصی زیربنای اقتصادی آن را تشکیل داد. بدینسان خانواده یک واحد اقتصادی جامعه بود. خانواده مدرن نه تنها نطفه بردگی بلکه اسارت فئودالی را نیز با خود حمل میکند، چرا که از همان آغاز با خدمات کشاورزی در ارتباط قرار داشت. خانواده کلیه تخاصماتی را که بعداً در ابعادی گسترده درون جامعه و دولت رشد یافتند را به صورت مینیاتوری در خود حمل میکند.»
از همین رو با تبیینی علمی حزب کمونیست چین خانواده را همزمان بخشی از زیربنا و روبنای جامعه میدید و توجه زیادی به جنبه ایدئولوژیک آن میکرد با این تأکید که: تفکر پدرسالارانه، یعنی ایدئولوژی نظام خانواده، کلیه عرصههای جامعه چین را در برگرفته و کماکان سدی در مقابل شرکت کامل زنان در زندگی سیاسی و اقتصادی است. برمبنای این تحلیل، حزب درک درستی از روند سیاسی انقلاب و دیالکتیکِ میانِ تحول و انقلاب در زیربنا و روبنا و موقعیت خاص خانواده را پیش گذاشت. با این وصف به بیان باب آواکیان: «نفوذ اکونومیسم، ناسیونالیسم، پدرسالاری و دیدگاهها و ارزشهای سنتی در رابطه با نقش جنسیتی و به خصوص در رابطه با سکسوآلیته زیاد بود. آن مسائلی که جنبش رهایی زنان و به خصوص بخشهای رادیکالتر آن جنبش در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در مورد سکسوآلیته به خصوص سکسوآلیته زنان طرح کردند و جوابهایی که دادند، از سوی رهبری حزب کمونیست چین با خوشامدگویی بزرگی مواجه نمیشد و نشد. این موضوع مهمی است.» (۲)
تجربه چین انقلابی امکان پراتیک و تئوریک گستردهای در اختیار کمونیستهایی قرار داد که مصمم به تداوم راه انقلاب و حضور در صحنه سیاسی برای خلق دومین موج انقلابات کمونیستی بودند. باب آواکیان معمار سنتز نوین کمونیسم این موضوع را به این شکل توضیح میدهد: «مبارزه علیه ستم بر زن، مبارزه کردن برای محو نهایی و کامل این ستم در هر شکلی در وهله اول یک بخش حیاتی از انقلاب کردن است و بدون آن هیچ انقلابی و مسلماً انقلاب کمونیستی بدون آن ممکن نیست. ساختن جنبشی بسیار قدرتمند برای انقلاب به سوی کسب قدرت که اولین جهش عظیم است، زمانی که در نتیجه رشد تضادهای خود سیستم و کار ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی آگاهانه و مصممِ نیروهای وسیعِ کمونیست انقلابی، شرایط را برای انقلاب به وجود آورده باشد و ایجاد یک دولت انقلابی طراز نوین، توانمند کردن مردم برای اینکه به واقع یک جامعه نوین آزاد از استثمار و ستم را خلق کنند. در پرتو این هدف و برنامه است که باید در عرصه تئوری، سنتز و تحلیل، کار بیشتری انجام دهیم و درک خود را در زمینه ستم بر زن و رهایی زنان عمیقتر کنیم. با اتکا به کاری که انجام شده است، حرکت و پیشروی کنیم تا در مورد منشأ ستم بر زن و همچنین در مورد شکلهای مشخصی که این ستم امروزه به خود میگیرد و شالودههای مادی و دینامیکهای زیربنایی آن، دانش بیشتری کسب کنیم. تمرکز همه باید بر روی درک شرایط ضروری برای رهایی کامل زنان و نقش مبارزه حول این تضاد بهمثابه یک جبهه محوری و تعیین کننده در کل مبارزه برای جهان کمونیستی و رهایی نوع بشر به طورکلی از کلیه شکافهای ستمگرانه باشد.» در بخش بعدی به گسستهای تئوریک بنیادینی که سنتز نوین کمونیسم انجام داد و تبیین جدید از رابطه رهایی زنان و درهم تنیدگی آن با پیش برد نبرد برای کمونیسم خواهیم پرداخت.
پانویس ها:
۱- بورژوازی بهخوبی این را فهمید و با پیشنهاد رجعت به تولید خانوادگی کوشید ضربهای دقیق بر کلکتیویزاسیون وارد کند. صحبت از «انقلاب در روابط اجتماعی» یا «برابری ضروری بین زن و مرد» یا «عشق بهمثابه مبنای ازدواج آزاد» کار سادهای است. اما تا زمانی که تولید بر مالکیت خصوصی مبتنی است، این فقط درسطح یک حرافی پوچ خواهد ماند. ارث بردن از زمین یا سرمایه، بهخودیخود و حتی بدون اینکه هیچگونه پشتوانه قانونی داشته باشد، کافی است تا خانواده را به یک ضرورت اقتصادی و ازدواج را به یک قرارداد کار تبدیل کند. بخصوص زنان این مسئله را خوب درک کردهاند.
۲- تغییر موضع حزب کمونیست انقلابی آمریکا به رهبری باب آواکیان در مورد همجنسگرایی تا حد زیادی نتیجه تکامل سنتز نوین، مشخصاً تکامل روش و رویکردی است که در سنتز نوین مجسم است. این موضع نمایانگر گسست از گرایشهای درون جنبش کمونیستی است که برای آن نوع تئوری رادیکال و جنبش رادیکال که کمونیسم به واقع باید بیان آن باشد، بسیار خفقانآور بودهاند. اما در واقع، این گسست صرفاً یک آغاز است که باید بر پایه آن بسیار جلوتر برویم. بر پایه یک رویکرد علمی و سنتز علمی آنچه قبلاً بهعنوان تئوریک و تجربی در تاریخ انقلابهای کمونیستی شاهد بودیم. (ص ۴۱)
اهمیت کمونیسم نوین و باب آواکیان برای انقلاب
متن زیر گزیده ای از سند «در دفاع از کمونیسم نوین و معمار آن، باب آواکیان» است که در نشریه حقیقت ۷۸- بهمن ۱۳۹۵ منتشر شد.
امروز، سنتز نوین کمونیسم (کمونیسم نوین) همان جایگاهی را یافته است که مائوئیسم در دهۀ ۱۹۷۰ میلادی در جنبش کمونیستی بین المللی پیدا کرد. یعنی، خط تمایز میان مارکسیسم و رویزیونیسم (رویزیونیسم یعنی، خط بورژوایی با نقاب کمونیستی). در آن زمان، چین سوسیالیستی به رهبری مائوتسه دون و احزاب جنبش نوین کمونیستی، نفوذ زیادی در جهان داشتند. هرچند که امروز کمونیسم نوین، همان نیروی مادی و نفوذ را ندارد، اما واقعیت، واقعیت است! و امروز کمونیسم نوین، خط تمایز میان مارکسیسم و رویزیونیسم است.
سنتز نوین کمونیسم که باب آواکیان تکامل داده است، معرف و تجسم پاسخی کیفی به یک تضاد حیاتی است که درون کمونیسم از ابتدای تکاملش تاکنون موجود بوده است: تضاد رویکرد و روش بنیادا علمی آن با جنبههایی که با چنین رویکرد و ورشی مغایرت داشته اند. اهمیت پاسخگویی کیفی به این تضاد را بیانیه حزبمان با عنوان «یک جهان بنیادا متفاوت ممکن است، اگر سنتز نوین کمونیسم را در دست بگیریم» (اول ماه مه ۱۳۹۵-۲۰۱۶)، به خوبی تشریح میکند:
«در هر گوشۀ دنیا در مقابل انواع و اقسام مظالمی که سرمایهداری علیه مردم مرتکب میشود مقاومت و مبارزه هست. بله مردم میجنگند اما در حالی میجنگند که توهمات تولید شده توسط همین سیستم بر ذهنشان حاکم است، با آنها تعلیم یافتهاند و قطب نمای حرکتشان است. بسیاری باور کردهاند با توهمات دینی و بازگشت به گذشته میتوان نیروهای افسارگسیختۀ سرمایهداری را مهار کرد و عدهای دیگر بر این باورند که گویا میتوان سرمایهداری را اصلاح کرد … اسفناکترین جنبۀ وضعیت حاضر آن است که کمونیسم انقلابی، یعنی تنها افق و برنامه و جنبشِ واقعاً رهاییبخش در صحنه نیست؛ اثری از تاریخ و تجربۀ رهاییبخش آن در میان نیست و این، فاجعهبار است. زیرا زمانی که این تاریخ را ندانیم و ابزارهای تولید شده در این تجربه را در دست نداشته باشیم مانند آن است که همین دیروز به دنیا آمدهایم: کودکی شیرخواره در مقابل دشمنی درنده و مجرب! اما در این وضعیت بد، تغییری شگفت و قدرتمند رخ داده است. جهشی نوین در علم کمونیسم، نه تنها این تاریخ را حفظ بلکه آن را غنیتر و روشنتر کرده است. با این جهش در علم کمونیسم اکنون میتوان کارکردهای سیستم سرمایهداری و طریقِ نابود کردن آن از طریق انقلاب را بهتر درک کرد. این جهش در علم کمونیسم ساده به دست نیامده است. در طول بیش از چهل سال کار سخت و خستگیناپذیر علمی، لایه به لایۀ تجربه موج اول انقلاب کمونیستی بررسی شده و درسهای آن تجربه عظیم با دقت و وسواس سنتز شده است تا بتوانیم موج دوم را آغاز کنیم. بسیاری از اشتباهات مرحله اول شناسایی و نقد شدهاند. اشتباهات موجود در بدنۀ عمدتاً صحیح علم کمونیسم کنار گذاشته شده و بدنۀ اصلی و درست آن در سطحی عالیتر سنتز شده است. بدین ترتیب، سطح بالاتری از علم انقلاب تولید شده است که میتواند جهانِ پیچیده را صحیحتر و بیابهامتر تشریح کند و راه پرپیچ و خمِ تغییرِ انقلابی آن را با دقت و وضوح بیشتری ترسیم کند. جهش نوین در علم کمونیسم، محصول کار سخت و خستگیناپذیر بزرگترین انقلابی زمان ما، باب آواکیان است. بیتردید، این تولیدِ علمی رهاییبخش همردیف کار بزرگ مارکس است و چارچوبی در اختیار ما میگذارد تا مرحله دوم انقلاب کمونیستی را آغاز کنیم؛ سلاحی به دست ما میدهد تا در مقابل چالشِ خلاص شدن از شر سرمایهداری در سراسر جهان که عاجلترین نیاز پرولتاریا و کل بشریت است، سربلند کنیم. ….»
تئوری سنتز نوین تئوری دخالت گری در اوضاع و تغییر انقلابی آن به سمتِ جامعۀ کمونیستی است و اگر انقلابیون این تئوری را نداشته باشند و اگر این جهش در علم را تشخیص ندهند نمیتوانند پراتیک انقلابی کنند. بنابراین درکهای رایج در مورد پراتیک انقلابی نیز باید تغییر کند. به این معنی که باید بتوانیم تشخیص دهیم نداشتن تئوری صحیح کمونیستی، داشتن افکار غلط، تا چه اندازه پراتیک و انرژی انقلابیون را به هدر داده و میدهد و میتواند منجر به خطِ رویزیونیستی شود. اگر به روش علمی مجهز نباشیم هرگز نمیتوانیم بفهمیم امروز، ضرورتِ مقابل جامعه و جهان چیست و با در پیش گرفتن کدام راه میتوانیم این ضرورت را به آزادی تبدیل کنیم. اگر چنین نکنیم مطمئناً مانند بسیاری از کمونیستهای سابق محتوم به سرگردانی یا رفتن به اردوی رویزیونیسم و رفرمیسم خواهیم بود. دیدن این خطر، امری سهل و ساده نیست. باید در بلندای سنتز نوین کمونیسم ایستاد تا آن را دید.
همانطور که لنین در «چه باید کرد؟» تأکید کرده است یکی از وظایف کلیدی کمونیستها عبارت از آن است که باورها و اهداف کمونیستیشان را در مقابل دید همهگان بگذارند؛ و این به معنای آن است که باید پیشرفتهترین بیان آن باورها و اهداف را در مقابل دید همهگان بگذارند. در علم کمونیسم هم مانند هر رشتۀ علمی دیگر مانند فیزیک و بیولوژی و غیره این پیشرفتها معمولاً با یک فرد خاص مشخص میشود و به عبارتی صحبت از پیشرفتهترین درک در هر زمان معین بدون ارجاع به آن فرد غیرممکن است و هر گونه تلاش برای پرهیز از این کار فوقالعاده مصنوعی و غلط است. در مورد نقش رهبران کمونیست همیشه باید پرسید محتوای این نقش چیست و به ویژه محتوای آثار، روش و رویکردشان چیست و بود و نبود آن چه تأثیری در رابطه با انقلاب کمونیستی خواهد داشت؟ آواکیان در مورد اینکه انقلاب و کمونیسم در مورد چه چیزی است و چگونه باید به سمت هدف انقلاب و کمونیسم حرکت کرد، درک پیشرفتهتری را به وجود آورده است. او روشی را برای دیدن و حل تضادهایی که به طور اجتنابناپذیر در پروسه پیشبرد انقلاب به سوی هدف نهایی کمونیسم سربلند میکنند تکامل داده است.
تأکید و پافشاری ما بر واقعیت سنتز نوین کمونیسم و نقش آواکیان در معماری آن، برخلاف آنچه اکثریت نیروهای چپ فکر میکنند، تکرار آئین وار «یک باور» نیست. بلکه فراخوانی است دربارۀ یک تفکر رهاییبخش علمی، در مورد واقعیات جامعه بشری و تئوری و راه کمونیستی در مسیر رهایی بشریت. درک این واقعیت که نظام سرمایهداری اصلاح نشدنی است و تغییر رادیکال آن، نیازمند علم و یک رویکرد علمی، یک دیدگاه ماتریالیست دیالکتیکی و علم کمونیسم است. ضرورت و امکان و استراتژی یک انقلاب کمونیستی از یک رویکرد عمیقاً علمی، ماتریالیستِ دیالکتیکی نسبت به واقعیت اجتماعی برمیخیزد. تعیین واقعیت عینی نیازمندِ علم و داشتن رویکرد علمی به واقعیت است؛ واقعیت نه به آن شکل که خود را در سطح نشان میدهد بلکه تعیین واقعیت از طریق شناسایی قوای محرکه و عللِ درونیاش با تکیه بر شواهد و چالش پذیر بودن در مقابل اثبات غلط بودنش. اهمیت سنتز نوین کمونیسم و آواکیان فقط در همین است و بس. همان طور که اهمیت مارکسیسم و مارکس و لنین و مائو.
سنتز نوین کمونیسم، افکاری جدا از واقعیت عینی نیست. بلکه تجریدها و تراکمهایی از واقعیت و دستیابی به آن از طریق اتخاذ و به کاربست روش و رویکرد علمی است. بنابراین در عین حال که باید دست به نبرد بزرگی در عرصۀ افکار و اندیشۀ مردم، در عرصۀ اپیستمولوژی بزنیم اما باید بدانیم که اینها صرفاً افکار «ما» در مقابلِ افکار «دیگران» نیستند. بلکه مسئله این است که چه چیزی حقیقت و به لحاظ علمی صحیح بوده و واقعیت عینی (مشخصاً، واقعیت عینی جامعه بشری) را برحسب علل درونی، قوای محرکه، جادههای تغییرِ وضع کنونی بازتاب میدهد. در مقابلِ آن، افکار دیگر به همین علل که قدرت درک و تشریح واقعیت و نتیجتاً نشان دادن راهِ تغییرِ واقعاً انقلابی را ندارند، افکار صحیحی نیستند و انقلابیون نباید از آنها پیروی کنند بلکه باید از سنتز نوین کمونیسم و آواکیان پیروی کنند. این امر برای رهایی چند میلیارد انسان در سراسر کرۀ زمین، از دهها میلیون نفری که زیر حاکمیت جمهوری اسلامی فقر و فلاکت، تاریک اندیشی دینی و خفقان سیاسی و زنستیزی را تجربه میکنند تا تودهها در زاغههای ریو در برزیل و میدان تحریر در قاهره، از آنانی که در کارخانههای نساجی بنگلادش زیر آوار میمانند و دهها میلیونی که در آمریکا به خاطر رنگ پوستشان همواره آماج شلیک پلیس و حبس هستند، یک ضرورت عاجل است.
در نیم قرن گذشته، دو نوع شیوه تفکر ضد علمی در بین کسانی که خود را کمونیست می دانند رایج بوده است: اول، گرایشی که مارکسیسم را مذهب می کند و دوم، گرایشی که فکر می کند هنوز در عصر فئودالیسم هستیم وباید برای دموکراسی بورژوایی مبارزه کرد. آواکیان می گوید: «من قبلاً کمی درباره بعضی از خطاهای معرفتشناسی که آفت جنبشهای کمونیستی شده بودند، صحبت کردهام. دو نوع عمده خطا وجود داشت، یکم، یک جور گرایش دگماتیستی شکننده در میان بعضی از سازمانها و احزاب وجود دارد. با آنها اصلاً نمیتوانید درباره تکامل بیشتر علم کمونیسم وارد صحبت شوید، گویی هرگز هیچ تحول عینی رخ نداده و هیچ چیز جدیدی برای یادگیری وجود ندارد. آنها به جای اینکه با کمونیسم مثل یک علم زنده برخورد کنند، با آن مثل یک مشت عقاید مذهبی یا یک کتاب تعلیمات دینی برخورد میکنند. در واقع آنها از اینکه با کمونیسم مثل یک علم برخورد کنند، سرباز میزنند. از اینکه تشخیص بدهند علم نیاز دارد تحول پیدا کند، درکهای جدید به آن وارد شود و به عنوان بخشی از دانش انباشت شده پیشرفت کند، سرباز میزنند. آنها جوری عمل میکنند گویی زمان برایشان متوقف شده است و به همین علت لطمات زیادی میزنند. گرایش دیگری نیز هست که خطای نقطه مقابل را نشان میدهد. این خطا نیز در دنیا بسیار شایع است و ضررهای زیادی به بار آورده است. یکسری از سازمانها و احزاب که سعی میکنند از بعضی مسائل مثلاً اینکه چرا انقلابهای سوسیالیستی سرنگون شدند و چرا سرمایهداری در شوروی و بعد در چین احیاء شد تحلیل ارائه کنند ولی این کار را با یک شیوه دقیق و نظاممند علمی انجام نمیدهند. در نتیجه، تا حد زیادی خطا کرده و به اشتباه میافتند و فکر میکنند به کشفیات خیلی بزرگی رسیدهاند و به بدیلهای بدیعی دست پیدا کردهاند، در حالی که «بدیل» شان چیزی بیش از دموکراسی بورژوایی متعارف نیست. آنها فکر میکنند مشکل عمده این است که در همه چیز باید اساساً الاستیسته بیشتری داشت و فکر میکنند مشکل احزاب کمونیستی قدیمی این بود که بیش از اندازه بوروکراسی داشتند. آنها اصلاً به شیوه صحیحی به حلاجی خطاهای معرفتشناختی و ایدئولوژیک، خطاهای بنیادین در روش و رویکرد که در موارد بسیاری رخ داده بود، نمیپردازند. …. گاهی آدم فکر میکند چیزی که این افراد دنبالش هستند، یک جور انقلاب بورژوایی از نوع انقلاب ۱۷۷۶ آمریکا یا انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه است. در انقلابهای بورژوایی وقتی طبقه بورژوازی به قدرت رسید، با خود دموکراسی بورژوایی، برخی آزادیها و تأکید بر حقوق فردی را آورد که در جوامع فئودالی قبلی وجود نداشت. ولی این حس به شما دست میدهد بعضی از این انقلابیون در جنبش کمونیستی بینالمللی امروز، به سختی میتوانند چیزی فراتر از چارچوب این جوامع بورژوایی اولیه را ببیند! همچنین از تغییرات عینی بزرگی که در جهان و ترکیب طبقاتی کشورهای مختلف جهان رخ داده است بیخبرند. رک بگویم، نقطه عزیمت آنها افق بسیار الهامبخش نیست که جامعه چگونه باید سازمان بیابد یا مبارزه برای ایجاد جامعۀ نوین چیست و چگونه باید آن را به عنوان بخشی از یک مبارزه بزرگتر بینالمللی دید و مبارزه کمونیستی بینالمللی برای رهایی همه بشریت را پیش برد.»
چرا در نیم قرن گذشته اوضاع مرتبا بدتر شده است؟ مشخصا در ایران؟ سیر صعودی وخامت اوضاع نسبت به ۱۳۵۷ عمدتا و اساسا مربوط به آن نیست که به جای رژیم مومیایی سلطنت، حکومت گندیدۀ آخوندی حاکم شد. عمدتا و اساسا مربوط به آن نیست که سال ۱۳۵۷ خیزش انقلابیِ ضد سلطنتی تبدیل به یک انقلاب واقعی نشد و توسط مرتجعین اسلام گرا دزدیده شد. بلکه اساسی تر از همه این عوامل «داخلی» (که خودشان هم توسط اوضاع بین المللی شکل گرفتند) مربوط به شکستی تاریخی است که وضع تمام جهان را بدتر کرد. در واقع، مهم ترین عامل بین المللی که اوضاع داخلی هر کشور را شکل داده است و حتا ربوده شدن انقلاب ۵۷ توسط اسلام گرایان رقم زد، همین شکست تاریخی بوده است: مرحلۀ اول انقلاب های کمونیستی که با کمون پاریس ۱۸۷۱ آغاز شد با احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی در سال ۱۹۷۶ تمام شد و پس از آن، بر پایۀ جمعبندی هایی که از آن مرحلۀ اول شده است هنوز موج جدیدی از انقلاب های کمونیستی در جهان به راه نیفتاده است. این است ضرورتی که اگر پاسخ نگیرد سال به سال نابودی و ویرانی و فلاکت بیشتر نه فقط بر سر ایران و کشورهای خاورمیانه بلکه در سراسر جهان سایه خواهد گسترد. و اهمیت آن که علم مارکسیسم جهش تکاملی کرده و به کمونیسم نوین رسیده دقیقا در این است که فقط یک راه برای برگردان موج «بدتر و بدتر و بدتر» هست: انقلاب و نه چیزی کمتر!
پایان اولین موج انقلاب های سوسیالیستی چالش های عظیمی را طرح کرده است. سوال اینجاست که در چنین وضعیتی چگونه باید پیشروی کرد؟ چگونه مرحله جدیدی از انقلاب های کمونیستی را آغاز کرد؟ باب آواکیان با تکامل کمونیسم نوین بر اساس بنیان هایی که مارکس استوار کرد، یک چارچوب تئوریک علمی، منسجم، جامع و اساسی را برای مرحلۀ دوم انقلاب های کمونیستی در جهان امروز ارایه کرده است. روشنفکران مبارز که واقعا خواهان تغییر رادیکال اوضاع کنونی به نفع اکثریت توده های کارکن ایران و جهان، توده های عاصی از فقر و جنگ و خشکسالی و سیلاب و جهل سازمان یافته اند، باید آن را مانند یک علم فرابگیرند و به میان توده های مردم ببرند و با این کار نه تنها بذرهای آگاهی و امید را در میان آنها بپاشند بلکه نیرویشان را بر مبنای نقشه راه یک انقلاب کمونیستی سازماندهی کنند.
ضدیت با تکاملی که علم مارکسیسم کرده و به کمونیسم نوین رسیده است، باعث عقب نشینی غیرقابل توجیه و تکرار راهی می شود که قبلا طی شده است و مملو از خیانت به توده ها و خون آنان است.