تمرین دموکراسی، تمرین سازش با وضع موجود

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

واقعیت کمونیسم

قسمت هفتم از سلسله مقالات درباره دموکراسی

منبع اصلی این سلسله مقالات، کتاب «دموکراسی: آیا بهتر از آن نمی توانیم؟» نوشته باب آواکیان و دیگر آثار وی در مورد دموکراسی/دیکتاتوری است.

گذار به دموکراسی و تمرین دموکراسی، کدواژه هایی است که مرتبا از سمت طیف وسیعی هم در اپوزیسیون جمهوری اسلامی و هم از درون رژیم به گوش می رسد. ما مرتبا می شنویم که «دموکراسی نقطه‌ای نیست که ما به آن برسیم، دموکراسی یک فرآیند است.» یا اینکه «دموکراسی به مردمی نیازمند است که تمرین دموکراسی کرده باشند». در همین راستا بی بی سی فارسی در برنامه پرگار سلسله جلساتی با موضوع «گذار به دموکراسی» تهیه کرد که به چند کشور شیلی، مالزی، کره و ترکیه می پردازد. بنظر می رسد که پیش فرض بسیاری آن است که مشکل «ما» در ایران، نداشتن تمرین دموکراسی است. آنگاه سوال این است که چگونه به دموکراسی می توانیم گذار کنیم یا آن را تمرین کنیم؟ در این مقاله نشان می دهیم «گذار به دموکراسی» انگاره ای است که برای کشورهای تحت سلطه ای چون ایران توسط بورژوازی امپریالیستی در نظر گرفته شده است تا از یک طرف، اعوجاج جهان و فاصله بین کشورهای امپریالیستی در «شمال جهانی» و کشورهای «جنوب جهانی» را اینگونه توجیه کنند که کشورهای «جنوب جهانی» هنوز در مرحله گذار و تمرین دموکراسی هستند و از طرف دیگر، دخالت های امپریالیستی شان در این کشورها و نشاندن حکومت های استبدادی را بعنوان بخشی از این گذار تعریف کنند. در این بررسی، اقتصاد و سیاست این گذار را از نظر می گذرانیم و دوباره به فهم ماهیت اساسی این «دموکراسی» باز می گردیم: دموکراسی/ دیکتاتوری بورژوایی یا دموکراسی/ دیکتاتوری پرولتری؟

یکی از ویژگی ها و عوامل گذار به دموکراسی که بر آن تاکید می شود، کاهش مداخله دولت در اقتصاد یا پیشرفت اقتصاد «بازار آزاد» است. بعنوان مثال، محسن رنانی می گوید: «واگذاری قدرت به نیروهای بازار یک تحول دموکراتیک است. در اکثر کشورهای دموکراتیک میبینیم که آزادی اقتصادی شرط لازم برای آزادی سیاسی بوده است اما برعکس آن صادق نیست.»[۱] به همین سیاق، حسن منصور در مورد دیکتاتوری نظامی فاشیستی پینوشه در شیلی می گوید که پینوشه با سیاست های نئولیبرالی اش در اقتصاد، زمینه های دموکراسی را فراهم کرد![۲] «پسران شیکاگو» (اقتصاد دانان سرمایه داری تعلیم یافته در آمریکا) در شیلی، حتی پس از کنار رفتن پینوشه طی رفراندوم، همان برنامه اقتصادی را برای سه دولت ادامه دادند.

این برنامه، از یک طرف برای مدتی رشد اقتصادی قابل توجهی برای شیلی در پی داشت اما از طرف دیگر، با خصوصی سازی های گسترده، نابرابری اقتصادی حیرت‌آوری به بار آورد که ضربه به بهداشت و آموزش و بازنشستگی و… بخشی از آن بود و در بلند مدت، بحران های اقتصادی بوجود آورد. در کره جنوبی نیز، پس از کشتار کمونیست ها و پاکسازی همه مخالفان تحت لوای مبارزه با کمونیسم در دهه هشتاد میلادی، گفته می شود که شکفتن اقتصاد بازار آزاد با سرمایه گذاری آمریکا نقطه شروعِ گذار به دموکراسی شد![۳] اما گفته نمی شود که کره جنوبی را به کشوری با اختلاف طبقاتی شدید تبدیل کرد. همانطور که در فیلم انگل[۴] به خوبی تصویر شده، زندگی انگلی مرفه معدودی بر ویرانی زندگی بسیاری ساخته شده است. یا در همین برنامه پرگار درباره مالزی و ترکیه گفته می شود، علی رغم قدرت گرفتن اسلامگرایی به دلیل همساز شدن اسلامی ها با اقتصاد بازار، روند دموکراسی ادامه دارد![۵] این ادعا علی رغم سرکوب وحشیانۀ جنبش محیط زیستی پارک گزی، دستگیری روزنامه نگاران مخالف اردوغان، تسویه استادان مخالف از دانشگاه ها، عملیات نظامی جنایتکارانه اردوغان در مناطق کردستان و تمام قوانین اسلامی و ضد زن در این کشور مطرح می شود. همساز شدن اسلامگرایان با اقتصاد بازار درباره جمهوری اسلامی و قشر سرمایه داران اسلامگرا که در ۱۳۵۷ به قدرت رسیدند و به ویژه با آغاز روند «گلوبالیزاسیون سرمایه داری» به آن پیوستند و فرامین صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را در مورد «تعدیلات ساختاری» مو به مو اجرا کردند نیز واقعیت دارد. پس چرا بسیاری ایران را درون این روند دموکراتیک فرض نمی کنند؟

برای پاسخ به این سوال بجای پرداختن به جزئیات تفاوت های حقوقی و نظام پارلمانی در اینجا و آنجا، باید کمی وسیع تر نگاه کنیم. در همه مواردی که بعنوان نمونه هایی موفق از گذار دموکراتیک نام برده می شوند، فقط شاهد یک گردش دلبخواهانه به اقتصاد بازار نیستیم، بلکه شاهد ادغام این کشورها در سیستم سرمایه داری جهانی بویژه پس از جنگ جهانی دوم با توفق یافتن آمریکا بر کشورهای امپریالیستی بازنده و در جریان تقابل جهان امپریالیستی با بلوک سوسیالیستی شوروی و چین (قبل از احیای سرمایه داری در شوروی در میانه دهه ۱۹۵۰ و در چین قبل از ۱۹۷۶) هستیم. ترکیه با پیوستن به پیمان نظامی ناتو و سرکوب کردها و ارمنی ها و دگرباشان جنسی است که دموکراسی را تمرین می کند! کره جنوبی با اشغال نظامی آمریکا (تا کنون نیز حدود ۳۰ هزار نیروی نظامی آمریکا در کره جنوبی حضور دارند)[۶] است که تبدیل به کشور مستقل و «دموکراتیک» می شود. مالزی به گفته آزاده پورزند (پانویس شماره ۳) به واسطه میراث دوران استعمار! و سپس سیاست های امپریالیستی آمریکا تمرین دموکراسی می کند و شیلی با کودتای خونین آمریکایی علیه دولت آلنده که خواهان استقلال از امپریالیسم آمریکا بود. جمهوری اسلامی در این گروه بندی «دموکراتیک» نمی گنجد، چون در زمرۀ متحدین امپریالیسم آمریکا نیست و نه بخاطر عمق و وسعت جنایاتش علیه مردم ایران.

مسئله دیگری که در مورد جذابیت ایده گذار به دموکراسی باید به آن اشاره کرد مربوط به ایده «پیشرفت بدون درد» است که منطبق بر افق خیالپردازانۀ خرده بورژوازی است. خرده بورژوازی دوست دارد خیال کند که می تواند بدون زیر و رو کردن سیستم حاکم و تنها با تغییراتی تدریجی در چارچوب همین سیستم و کارکردهای سرمایه داری، طی یک پروسه بی انتها به آینده ای «مطلوب» برسد. وقتی واقعیت، خلاف آن را ثابت می کند، سرخورده می شود و دست از تغییر می شوید. چنان که از انقلاب روی بر می گرداند، چرا که انقلاب نیازمند هزینه دادن های بسیار همچنین از سوی آنهاست. اقبال عمومیِ دموکراسی، بخشی از پدیده ای است که مردم به طور مستمر خود را محدود می کنند به حصارهای تنگ آنچه که توسط طبقه حاکم جهانی به آنها ارائه می شود. زیرا باوجود اینکه چنین راه حل هایی منسوخ است و هیچ چیز مثبتی را در تحلیل نهایی نمایندگی نمی کند، حداقل تا این لحظه از نظر سیاسی نسبتاً امن است چرا که پشت گرمی به قدرت های «دموکراتیک» جهان دارد.

بعلاوه آنچه تمرین دموکراسی نامیده می شود، مدارا و سازش بین مردم ستمدیده و طبقه حاکمه ستمگر است. از همین رو محسن رنانی می گوید: «در کشور الف وقتی مردم شورش می‌کنند و پلیس آنها را با باتون می‌زند، آنها فرار می‌کنند و پراکنده می‌شوند. در کشور ب وقتی مردم شورش می‌کنند و پلیس آنها را می‌زند، آنها هم چاقو یا اسلحه در‌می‌آورند و به پلیس حمله می‌کنند. روشن است که کشور الف کشور دموکرات‌تری است تا کشور ب! چون مردمش مهارت عقب‌نشینی را آموخته‌اند. چون مهارت عقب‌نشینی یعنی مهارت توقف خشونت.»(همانجا) این شعبده بازی در وارونه کردن معنای خشونت ـ خشونت سازمانیافته در دست طبقه حاکمه به شکل پلیس و ارتش علیه مردم ـ مختص روشنفکران شیاد نیست. بلکه بسیاری از روشنفکران دموکرات چنان در چارچوب افکار تولید شده توسط سیستم سرمایه داری اسیرند که اینگونه می توانند سازش با وضع موجود را مقبول جلوه دهند و شورش مردم علیه شرایط ستم و استثمارشان را با برچسب غیردموکراتیک پس بزند. جالب توجه این که اصلِ این وارونه گویی در بیانیه استقلال آمریکا است که سند مهمی در بنیانگذاری دموکراسی بورژوایی بوده است. در آنجا نیز حقیقت و دروغ، درست و نادرست، قربانی و جنایتکار، جنگ عادلانه و نا عادلانه را در روابط میان بومیان (اصطلاحاً سرخپوستان) و اروپایی هایی که ایالات متحدۀ آمریکا را از طریق قتل عام و غارت و سرقت سرزمین های بومیان تاسیس کردند، برعکس توصیف می کند. در قامت همین تفکر است که استراتژی «عدالت انتقالی» برای ایجاد سازش بین بازماندگان و جنایتکاران در گذار به دموکراسی، جایگاه مهمی می یابد. در شیلی پس از پینوشه، هرچند برخی کمیسیون های حقیقت یاب به راه افتاد اما حتی خود پینوشه بابت جنایاتش مجازات نشد و تا کنون ابعاد آن جنایات برای بازماندگان و حافظه تاریخی بررسی نشده است. این همان «هم می بخشیم و هم فراموش می کنیم» رضا پهلوی است[۷] که مدام در حال چراغ سبز نشان دادن به جنایتکاران جمهوری اسلامی است. این روند، بخشی جدایی ناپذیر از پروژه «گذار به دموکراسی» به جای یک انقلاب واقعی است که حتی افرادی چون نرگس محمدی نیز آن را تبلیغ می کنند. هرچند انقلاب به معنای انتقام گرفتن نیست اما به معنای دست نخورده گذاشتن ساختار امنیتی-نظامی دولت و ادغام آن در دولت جدید نیز نمی تواند باشد. این روش تمرین دموکراسی به سیاق بورژوازی است. آیا ما چنین دموکراسی ای می خواهیم و با خوشامد گفتن به جنایتکاران رژیم های قبلی می خواهیم تمرین دموکراسی کنیم؟

یکی دیگر از ویژگی های تمرین دموکراسی که به کرات استفاده می شود، بوجود آوردن «جامعه مدنی» قوی و مستقل در برابر دولت است که شامل رسانه ها، فعالین اجتماعی و روشنفکران می شود و خاستگاه آن عموما در قشر متوسط است. از همین رو استدلال می شود که: برای داشتن جامعه مدنی، باید طبقه متوسط را ساخت و برای ساختن طبقه متوسط باید سرمایه داری را رشد داد. نتیجتا رشد سرمایه داریست که دموکراسی را تضمین می کند و دلیل نداشتن جامعه مدنی قوی در ایران، عقب مانده بودن سرمایه داری و کوچک بودن طبقه متوسط آن است! اما، خود دینامیک ها و کارکردهای رشد سرمایه داری در کشورهای تحت سلطۀ «جنوب جهانی» است که به کوچک شدن طبقه متوسط و محدود کردن آزادی های سیاسی و مدنی و حتی نقض حقوق بنیادین انسان ها پا می دهد، نه جدا بودن آن از نظام سرمایه داری جهانی و ساختارهای آن.

علی رغم نقض بسیاری از حقوق بنیادین انسان ها در کشورهای مورد بررسی پرگار، از سرکوب زنان و همجنسگرایان گرفته تا دستگیری ها و پاکسازی های گسترده مخالفان سیاسی، آن ها را «دموکراسی» نامیدن اشتباه نیست! چرا که ماهیت دموکراسی/دیکتاتوری بورژوایی همین است، یعنی بر نابرابری و ستم بر اقشار وسیعی از مردم و روابط استثمارگرانه بنا شده است و منطبق بر زیربنای سرمایه داری است. آنچه اشتباه است حرف نزدن از ماهیت این دموکراسی است: برای کیست و در خدمت چه نظام طبقاتی است. اشتباه دیگر این که وقتی زشتی دموکراسی بورژوایی بر ملا می شود، به یک استدلال بیهوده توسل جسته می شود که «این هنوز دموکراسی ناب» نیست و باید دنبال آن «ناب» رفت.

همانطور که باب آواکیان می نویسد:

دموکراسی در خودش، منبع دائمی و به ظاهر «بی پایان» تولید توهمات در مورد «کمال‌پذیری» نظام دموکراتیک، یا «تحقق واقعی» ایده آل های دموکراتیک؛ به یک کلام، منبع دائمی بازتولید تعصبات و پندارهای واهی دموکراتیک است… البته این امر در شرایط عینی زمان ما مبنای مادی محکمی دارد: تقسیم جهان بین انگشت شماری از دولت های امپریالیستی و تعداد زیادی از کشورهای تحت سلطه امپریالیسم.[۸]

به همین دلیل بورژوازی استعماری بر طبل «گذار به دموکراسی» می کوبد که تلویحا نشان آن است که نمی شود در این مستعمره ها به یکباره دموکراسی داشت و نتیجتا باید برای مدتی دیکتاتوری های نظامی یا دولت های استبدادی داشت با توهم اینکه روزی به دموکراسی واقعی مثل کشورهای امپریالیستی خواهند رسید. روزی که هرگز نمی آید مگر اینکه آن کشورها هم در نتیجه جنگ ها و جابجایی های عظیم در ساختار اقتصادی سیاسی و امنیتی جهانی تبدیل به کشورهای امپریالیست شوند. این نوع مفهوم پردازی ها همچون مفهوم کشورهای «در حال توسعه»، مبتنی بر این باور است که یک روند توسعه یا دموکراتیزاسیون در جهان وجود دارد که فقط برخی کشورها در این پروسه جلوتر و برخی عقب تر هستند! بدون در نظر گرفتن این واقعیت که فاصله بین کشورهای امپریالیستی و کشورهای تحت سلطه لازمه و نتیجه منطقی کارکرد سرمایه داری جهانی شده است و بدون داشتن شرایط ستم و استثمار شدید در بسیاری از کشورها، نمی توان در آن معدودی دیگر دموکراسی و رفاه داشت. نکته قابل توجه دیگر این است که به لحاظ تاریخی هر زمان که موقعیت طبقات حاکمه در ایران و امپریالیست ها سست شد، دموکراسی نیم بندی حاکم شد و آزادی مردم بیشتر شد. بطور مثال دهه بیست شمسی تا کودتای سال ۳۲ توسط امریکا! کتاب دموکراسی ناقصنوشته «سازمان‌ انقلابیون کمونیست» (بعدها «اتحادیه کمونیست های ایران») به نقش ‌اصلی امپریالیست ها در این عقب ماندگی و‌ سرکوب می پردازد.

اما اگر بر حسب مشخصات دموکراسی بورژوایی که به آنها پرداختیم به ایران نگاه کنیم، اساسا تمرین دموکراسی در ایران وجود داشته است. دموکراسی/دیکتاتوری بورژوایی که با تشکیل دولت- ملت مدرن در ایران بوجود آمد، دارای تاریخ صد ساله است که قانون اساسی دارد، نهادهای ارتش و سازمان امنیت دارد و استفاده از انتخابات هم در رژیم پهلوی وجود داشت و از آن بیشتر و گسترده تر در جمهوری اسلامی موجود بوده که در جریان آن «بال های قدرت» به طور مسالمت آمیز و چرخشی حکومت کرده اند و صدای کارگر و دهقان و به طور کلی مردم و به ویژه زنان و اقلیت های ملی را سرکوب کرده اند یا آنها را تحمیق و تسلیم کرده اند. در واقع، آنچه وجود نداشته است، یک راه حل واقعی برای شکستن چرخه باطل آمدن و رفتن انواع دولت های طبقات استثمارگر در شکل های سلطنتی و جمهوری اسلامی بوده است: یعنی، جمهوری سوسیالیستی نوین و استقرار دموکراسی/دیکتاتوری پرولتاریا. دولتی که خود، دوران گذار به جهان کمونیستی است اما هرگز این گذار تحت این سیستم و با تکرار روابط، ارزش ها و ابزارهای روبنای سیاسی این سیستم قابل دستیابی نیست. آیا این بدان معناست که رویکرد کمونیستی نسبت به دموکراسی یک رویکردی کاملاً منفی است؟ باب آواکیان پاسخ می دهد:

نه، این رویکرد یک رویکرد ماتریالیستی دیالکتیکی است. بطور مشخص، این بدان معناست که کمونیست‌ها دموکراسی را نه بعنوان یک هدف بلکه آن را ابزاری برای رسیدن به هدف پذیرفته اند: دموکراسی بخشی از روبنا است و یک پایه اقتصادی معین را تأیید می‌کند و در خدمت آن حرکت میکند. در شرایط تاریخی معینی پدید آمد که مطمئناً با عصر بورژوازی مرتبط بود. هرگز به صورت انتزاعی یا «خالص» وجود ندارد، بلکه همیشه دارای ویژگی طبقاتی خاصی است و مشروط به رابطه اساسی بین طبقات است. در گذار از جامعه سرمایه داری و دوران بورژوازی به دوران کمونیسم جهانی دارای ماهیت و نقش متمایزی خواهد داشت و همراه با تحقق کمونیسم آن نیز زوال خواهد یافت.[۹]

تمرین برای این دموکراسی سوسیالیستی از همین امروز به معنای تغییر افکار مردم در خدمت انقلابی برای سرنگون کردن دولت موجود و استقرار دموکراسی سوسیالیستی است و نه تمرین مدارا با طبقه استثمارگر. حقوق بنیادین مردم در جمهوری سوسیالیستی نوین، در شماره های آینده بحث خواهد شد.  

[۱] گذار به دموکراسی در ایران امروز، گفتگوی محسن رنانی با ماهنامه ایران فردا

https://renani.net/sayings/interviews/2020-02-28

[۲] https://www.youtube.com/watch?v=uQXOIbUs5q4

[۳] https://www.youtube.com/watch?v=vAqKaF2D4T8

[۴] Parasite, Bong Joon-ho, 2019

[۵] https://www.youtube.com/watch?v=_CktCzHCkv8

[۶] https://www.radiofarda.com/a/f4_korea_glance/370396.html

[۷] https://kayhan.london/1402/12/23/344347/

[۸] باب آواکیان، دموکراسی، آیا بهتر از آن نمی توانیم؟ فصل چهار

[۹] باب آواکیان، دموکراسی، آیا بهتر از آن نمی توانیم؟ فصل هفت