دموکراسی و آزادی بیان ـ زیربنای اقتصادی تعیین کننده است

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

واقعیت کمونیسم

قسمت سوم از سلسله مقالات در باره دموکراسی

منبع اصلی این سلسله مقالات، کتاب «دموکراسی: آیا بهتر از آن نمی توانیم؟» نوشته باب آواکیان و دیگر آثار وی در مورد دموکراسی/دیکتاتوری است.

در بخش های قبل گفتیم که دموکراسی بورژوایی در ماهیت امر، دیکتاتوری بورژوایی است و همچنین گفتیم که چگونه تضاد بین ایده آل دموکراسی و واقعیت آن منبع بسیاری از توهمات و تئوری پردازی های خرده بورژوازی برای اصلاح و بسط دموکراسی بورژوایی است در حالیکه محدوده های هر دموکراسی، دولت و به طور کل هر روبنایی را زیربنای اقتصادی آن تعیین می کند. در این بخش به این مسئله خواهیم پرداخت که چرا و چگونه زیربنای اقتصادیِ هر نظام اجتماعی، تعیین کنندۀ محتوا و پارامترهای «حق» است و به ویژه چگونه «آزادی بیان» را که بعنوان یکی از بهترین ویژگی های دموکراسی بورژوایی تحسین می شود، شکل می دهد. سپس به این خواهیم پرداخت که برای رفتن به ورای چارچوب های تنگ «حق بورژوایی»، جز سرنگونی انقلابی طبقه حاکم و ساختن دموکراسی-دیکتاتوری بنیادا متفاوت راهی نداریم.

اساسی ترین مساله این است که در هر سیستم یا نظام اجتماعی (مثلا نظام سرمایه داری یا نظام سوسیالیستی) روبنای سیاسی باید به نظام اقتصادی که زیربنای آن است، خدمت کند. این فقط یک انتزاع نظری نیست، بلکه معنای انضمامی دارد. یعنی سیاست‌ها و اقداماتی که علیه زیربنای اقتصادی بوده یا آن را تضعیف ‌کنند، منجر به بی‌نظمی، هرج و مرج و اختلال در عملکرد کل سیستم خواهند شد. اگر قوانین (که بخشی از روبنای سیاسی هستند) با روابط اساسی مالکیت در تضاد بیفتند، اساس اقتصاد به کلی فرو می ریزد و جامعه (فارغ از این که چه نظام اجتماعی – سرمایه داری یا سوسیالیستی– در آن حاکم است) قادر به فعالیت نخواهد بود. برای مثال، تصور کنید که نیازهای اولیه زندگی کماکان همانطور که اکنون در جامعه سرمایه داری تولید می شوند تولید شوند. یعنی، اکثریت قریب به اتفاق توسط کارگرانی که نیروی کار خود را در ازای مزد می فروشند و درکارخانه‌هایی که صاحب آن سرمایه داران هستند، تولید می کنند و این سرمایه داران تولید را تصاحب کرده و می فروشند. تصور کنید که در این حالت قانونی وضع شود که می‌ گوید هیچکس مجبور نیست برای نیازهایش پول پرداخت کند و هرکس می‌تواند به اندازه نیاز خود از چیزی که تولید می‌شود، برداشت کند! پوچ و مطلقا غیرقابل اجرا به نظر رسیدن این امر،  بیان یک حقیقت اساسی است: این که روابط تولیدی (زیربنای اقتصادی) جامعه باید ماهیت روبنای ایدئولوژیک و سیاسی از جمله قوانین را تعیین کند.

اما همه نظریات نامنطبق بر زیربنای سرمایه داری به اندازه این مثال به وضوح غیرواقعی بنظر نمی رسند. مثلا نظریات زیادی در درون دموکراسی بورژوایی وجود دارد مبنی بر توزیع عادلانۀ ثروت و یا حتی تقسیم مساوی ابزار کار. آن ها می گویند مثلا می توان به هر کس قطعه زمین مساوی با دیگران برای کار کردن داد و هرکجا که کسی در حال پیشی گرفتن از دیگران بود، با مالیات بر تولید اضافه اش، آن را دوباره به طور مساوی تقسیم کرد! اما مسئله این است که تولید و مبادله کالایی الزاما به نابرابری و قطب بندی جامعه منجر خواهد شد. چرا که حتی اگر شما با ابزار کار مساوی با دیگران شروع به کار بر مبنای همین روش تولیدی سرمایه داری کنید ـ گذشته از اینکه زمین مساوی هرگز نمی تواند بطور مطلق مساوی باشد: بعضی زمین ها حاصلخیزترند یا دسترسی و مکان یابی بهتری دارند و غیره ـ محصولات این زمین ها در بازار در رقابت با سایر محصولات و سایر کشاورزان از کشورهای دیگر باید قرار بگیرد و به این صورت قانون ارزش، تمام این تولیدکنندگان جدا از هم را به یکدیگر مرتبط کرده و سطح خاصی از کیفیت و بازدهی را به آنان تحمیل می کند. در نهایت دیر یا زود، بین این تولیدکنندگان نابرابری ایجاد شده و با دخالت دولت در برابر کردن اجباری آنان، فقط شکاف های جامعه عمیق تر می شود تا جایی که برخی تولیدکنندگان سلاح بدست گرفته و در برابر دولتی که مانع از تولید و گسترش آنان می شود، می ایستند! اگر دولتی بخواهد مانع آن شود که این فرآیند به نابرابری منجر شود، باید تولید برای بازار جهانی را متوقف کند که باز هم در چارچوب سیستم سرمایه داری، غیرواقعی و غیرعملی است. بنابراین مهم نیست، شما چقدر حاکمان خوبی هستید و چقدر برای گسترش برابری، سیاست گذاری و قانون گذاری می کنید. تا وقتی که در چارچوبه تولید و مبادله کالایی سرمایه داری حرکت و زیست می کنید و نیروی کار را به کالا تبدیل کرده اید، به نابرابری ها دامن خواهید زد.

به همین دلیل است که در «دنیای واقعی» یعنی در جامعه سرمایه داری، کاملاً قانونی است که یک شرکت از استخدام مردم به این دلیل که به کارگیری آنها سودی ندارد، خودداری کند، حتی اگر به ازای گرسنه و بی خانمانی افراد بیکار (و شاید خانواده های آنها) باشد. اگر این افراد بیکار و بی خانمان، مکانی را تصرف کنند و یا بدون پرداخت، از مغازه ای آذوقه و پوشاک بردارند، توسط دستگاه دولت تنبیه می شوند. زیرا، بر خلاف زیربنای اقتصادی سرمایه داری عمل کرده اند. به همین دلیل بیرون کردن آدم هایی که قادر به پرداخت اجاره خانه یا اقساط وام خود نباشند، قانونی است. شرکت برق یا آب یا گاز می تواند در اوج گرما یا سرما، برق و آب و گاز شما را در صورت پرداخت نکردن قبوض قطع کند و این کار کاملا قانونی است.  

این قوانین که در خدمت و منطبق بر اصل مالکیت خصوصی و تولید مبادله کالایی هستند، فقط مربوط به عرصه مالی و اقتصادی نیستند و یا مستقیما بازتاب شیوه تولیدی نیستند. بلکه برخی قوانین مرتبط به حفظ روبنای سیاسی، فرهنگی و نظامی است و این ها به نوبۀ خود، حافظان و تقویت کنندگان روابط تولیدی زیربنایی هستند. مثلا آزادی بیانی که در «کشورهای دموکراتیک» بسیار مورد ستایش قرار می گیرد، در تضاد با اِعمال دیکتاتوری بورژوازی نیست، بلکه توسط چارچوب آن در برگرفته شده و محدوده هایش تعیین می شود. این امر به دو دلیل است: یکی اینکه طبقه حاکم بر ابزار شکل گیری افکارعمومی تسلط و انحصار دارد. به همین دلیل، آنچه که مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست نوشتند در شرایط امروز بیشتر از هر زمان دیگری صحت دارد: «در هر عصر، ایده های حاکم، اندیشه های طبقه حاکم هستند». دیگر اینکه طبقه حاکم بر نیروهای مسلح تسلط و کنترل دارد و هر گونه ایده و عملی که تهدیدی جدی برای نظام وی باشد را با استفاده از آن از بین می برد.

این امر امروز بوضوح در برابر چشمان ماست. جنگ اسرائیل علیه فلسطین منجر به یک قطب بندی حاد در سراسر جهان شده است. میلیون ها نفر نمی توانند نسبت به کشتار بیش از ۱۱ هزار نفر در تنها ۴۰ روز بی تفاوت باشند و خیابان ها و دانشگاه ها محل اعتراض شده اند اما واکنش «دموکراسی های بورژوایی»، آزادی بیان برای حامیان فلسطین نیست بلکه از شعارها تا تجمعات، از پرچم فلسطین تا پوشیدن چفیه را ممنوع کرده[۱] و در رسانه ها و شبکه های مجازی هم به حذف و تحریف اخبار و نظرات حامیان فلسطین مشغولند. چرا که اسرائیل متحد مهمی برای دموکراسی های غربی است و دفاع نکردن از آن، پشت کردن به منافع زیربنایی این سیستم است. آنها حماس را یک گروه «تروریستی» می خوانند اما اسرائیل یا هرکس که به منافع امپریالیسم ایالات متحده خدمت کند، در مورد او از برچسب «تروریسم» استفاده نمی شود. با وجود اینکه سکوت رسانه ای تا حدی تحت تاثیر قطب بندی جامعه حول مسئله فلسطین و تشدید شکاف ها در طبقه حاکمه کمتر شده است، هنوز رسانه نتوانسته به طور علنی به این سؤال بپردازد که با توجه به جنایات جنگی و عملکرد وحشیانه آمریکا در سراسر جهان، آیا اصلا ایالات متحده حق دارد «تروریسم» را محکوم کند؟ کنترل و مدیریت رسانه ها توسط طبقه حاکم، همانطور که در این نمونه ها می بینیم، جنبه مهمی از اِعمال همه جانبۀ دیکتاتوری بورژوازی در عرصه های روبنای جامعه سرمایه داری است. آزادی و برابری برای همه نه در حوزۀ افکار و حوزۀ سیاسی وجود دارد و نه در روابط اجتماعی و نه روابط زیربنایی اقتصادی. در تمامی این عرصه ها فقط سلطۀ طبقاتی وجود دارد و در چنین مواقعی دیکتاتوری بورژوایی که در حق آزادی بیان نیز نهفته است، آشکار می شود.

مفهوم آزادی بیان در چارچوب دموکراسی/ دیکتاتوری بورژوایی هم از زیربنای اقتصادی آن یعنی تولید و مبادله کالایی و مالکیت خصوصی سرمایه داری متاثر است و این خود را در آنچه می توان «بازار آزاد ایده ها» مفهوم سازی کرد، نشان می دهد. جان استورات میل به عنوان یکی از نظریه پردازان حقوق بورژوایی، از آزادی بیان برای همه از جمله برای نظرات غیرمحبوب دفاع می کند و می گوید باید استدلالات هر نظریه ای را نه فقط از زبان مخالفان آن، بلکه از زبان بهترین مدافعان آن ایده شنید. این گفته را می توان تقسیم به دو کرد: از طرفی آنچه استوارت میل از آن دفاع می کند حق افراد به داشتن مالکیت فکریست[۲] یعنی همانطور که برای توماس جفرسون (پدر دموکراسی آمریکایی)، ایده ها و نظرات نیز شکلی از مالکیت خصوصی هستند و البته که حفاظت از مالکیت در هر شکل آن مهمترین وظیفه دولت است. آزادی بیان به مدل بازار آزاد ایده ها یعنی هر کس مالک ایده هایش است و اگر ایده جدیدی دارد باید آن را بگونه ای «ثبت» کند که به خودش نفع برساند (مثل ثبت اختراعات) و قبل از آن نباید ایده اش را مطرح کند چون ممکن است «دزدیده» شود و بعد از مطرح کردنش، باید با ایده های دیگر «رقابت» کند تا بالاترین ارزش را بدست آورد (هرچند که این ارزش بطور مستقیم، مالی نباشد). در این پروسه تنها چیزی که اهمیت ندارد این است که آیا این ایده به دریافت بهتر حقیقت، شناخت بهتر از جهان و تغییر آن به نفع اکثریت مردم خدمت می کند یا نه. اینگونه است که ایده ها چنان متعلق به مالک آنها می شوند که هرگونه به چالش گرفتن آن با واقعیت عینی، حمله کردن به ایده پرداز تلقی می شود چون آنچه اهمیت دارد، حقیقت نیست بلکه «ایده من» است.[۳]

اما از طرف دیگر، آنچه جان استوارت میل به عنوان آزادی بیان از آن دفاع می کند، از دیدگاه کمونیستی نیز بسیار مهم و بخشی حیاتی از پروسه درک عمیق تر حقیقت توسط مردم و خود کمونیست ها است. حقیقت مربوط به هر سطح از واقعیت مادی (چه جامعه و چه طبیعت) که دائما در حرکت و تکامل است، بدون جدل با ایده های مخالف و بهترین مدافعان آن ایده ها، امکانپذیر نیست. از طریق بحث و جدل ایده های مخالف است که برای کشف حقیقت انرژی زیادی در جامعه تولید می شود و ایده های درست می توانند خود را دوباره به اثبات برسانند یا نواقص خود را برطرف کنند. بله، هرکس باید آزاد باشد (آزاد از سرکوب و آزاد از بندهای مالکیت خصوصی بر تفکر و ایده ها) که نظراتش را بیان کند، اما این امر نه فقط مربوط به چند فرد بلکه بیش از هر چیز، مربوط به توده های وسیع مردم است که باید در این پروسه به حقیقت چیزها و جهان در اشکال متفاوت و عمیق تری دست پیدا کنند و توانمند شوند تا بدنبال شناخت علمی و کشف حقیقت باشند. فقط از این طریق است که مردم می توانند صاحبان واقعی جامعه و رهبران آن شوند.

بُعد دیگر مسئله این است که «آزادی بیان نامحدود» در نظریۀ جان استوارت میل هرگز واقعی نبوده است. چرا که حتی اگر سیاست معینی برای حذف ایده های مشخص وجود نداشته باشد، اما تمامی ایده ها و نظرات جهان نمی توانند به یک اندازه در رسانه ها و نشریات بازتاب پیدا کنند چون با محدودیت های عینی زمان و امکانات روبرو خواهند بود. پس آنچه در واقعیت اتفاق می افتد این است که در جامعه طبقاتی سرمایه داری، یک سری از ایده ها در رقابت با ایده های دیگر و در انطباق با منافع طبقه حاکمه امکان بازتاب و تاثیرگذاری پیدا می کنند در حالیکه ادعا می شود هیچ رهبری در این پروسه وجود ندارد. اما در جامعه سوسیالیستی، با در نظر گرفتن محدودیت های عینی برای بازتاب طیف وسیعی از ایده های مختلف و متضاد برنامه ریزی می شود و این پروسه به گونه ای رهبری می شود که به بیشترین میزان ممکن، به یافتن حقیقت خدمت کند نه آنگونه که در هر مقطع مشخص به نفع دولت یا حتی حزب کمونیست تعبیر شود. چرا که هر چه حقیقت دارد، در نهایت به نفع پرولتاریاست.

ناگفته نماند با وجود اینکه تمام قوانین و حقوق شهروندی در دموکراسی های بورژوایی بر پایه تثبیت و تحکیم دیکتاتوری طبقه حاکمه است، با این حال همان قوانین نیز توسط پلیس و دادگاه ها و به طور کلی مقامات، تفسیر می شود، تغییر می یابند و علیه مردم استفاده می شوند. به عنوان مثال، فقط در جمهوری اسلامی نیست که در قانون اساسی «آزادی تجمعات» به رسمیت شناخته می شود[۴] اما در عمل لگدمال می شود و در خیزش ژینا صدها نفر به قتل رسیده یا کور می شوند و هزاران نفر دیگر دستگیر. در آمریکا هم، قانون به یک سیاه همان اندازه اجازۀ حمل سلاح و استفاده از آن در دفاع از خود می دهد که به یک سفید. اما اگر سیاه حاملِ سلاح با پلیسی روبرو شود، به احتمال بسیار زیاد جانش را از دست خواهد داد و کشته شدنش به دست پلیس، به احتمال قوی به عنوان «قتل مشروع» قلمداد می شود. سرکوب، چه به شکل سرکوب ایده ها و چه به شکل سرکوب امنیتی ـ نظامی به معنای وجود دولت دیکتاتوری طبقاتی است و ستون فقرات این دیکتاتوری طبقاتی، ارتش و قوای نظامی است. به همین دلیل چیزی به نام «انقلاب مسالمت آمیز» نمی تواند وجود داشته باشد. 

انقلاب یعنی دگرگونی پایه اقتصادی و روبنای جامعه؛ این امر، مستلزم جایگزینی یک طبقه حاکم با طبقه دیگر است. در هیچ عصری از تاریخ دیده نشده است که یک طبقه حاکم، داوطلبانه جای خود را به طبقه ای که می خواهد آن را لغو کند، «بسپارد». انقلاب به معنای جایگزینی طبقۀ حاکم توسط طبقۀ دیگر بوده است. این امر برای انقلاب این عصر، یعنی انقلاب کمونیستی هم لازم است. اما هدف انقلاب پرولتری بر خلاف انقلاب های بورژوایی قرن هیجدهم، الغای همه روابط استثمارگرانه، تمام تقسیم کارهای ستمگرانه، و تمام نهادهای سیاسی و اشکال ایدئولوژیک است که بیانگر تقسیم جامعه به طبقات اند.[۵]

با وجود تمام آنچه که در افشای ماهیت واقعی دموکراسی/ دیکتاتوری بورژوایی گفته شده، در مورد اینکه ریشه تمام ستم و استثمار و جنگ و نسل کشی هایی که امروز تجربه می کنیم جدا از پایه های مادی/زیربناییِ «حقوق دموکراتیک» و افق بورژوا دموکراتیک نیست؛ در مورد اینکه هرگز دموکراسی برای همه، آزادی بیان برای همه و برابری بین استثمارکنندگان و استثمارشوندگان وجود ندارد؛ در مورد اینکه بر پایه سیستم سرمایه داری ـ امپریالیستی هرگز نمی توان جهانی بهتر از آنچه که اکنون هست داشته باشیم در حالیکه با یک انقلاب واقعی، زندگی در سیستم کاملا متفاوتی امکان پذیر است …  با وجود تمام این ها کماکان اکثریت مردم دنیا با انقلاب بیگانه اند و بسیاری ترجیح می دهند به مبارزه برای گرفتن «حقوق دموکراتیک» بهتر و بیشتر مشغول باشند حتی در شرایطی که تغییرات اقلیمی و خطر جنگ هسته ای، به طور جدی موجودیت بشر را تهدید می کند.

در شماره آینده، به این موضوع خواهیم پرداخت که هرچند در جامعه سوسیالیستی نوع عالی تری از دموکراسی/ دیکتاتوری و آزادی کیفیتا متفاوتی خواهیم داشت اما این به معنای بسط یا بهبود دموکراسی/ دیکتاتوری بورژوایی نیست.

[۱] مثلا در مورد ممنوعیت در فرانسه: https://www.radiofarda.com/a/32635987.html

[۲] Intellectual property

[۳] Communism and Jeffersonian Democracy, Bob Avakian ,2008

[۴] براساس اصل بیست و هفت قانون اساسی ” تشکیل اجتماعات و راهپیمایی ها بدون حمل سلاح,به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است”

[۵] Democracy: cant we do better than that?, Bob Avakian