آنارشیسم دیکتاتوری را از دمکراسی جدا میکند
امیر حسن پور در مورد: اوجالان، فوکو و بوکچین
این مطلب گزیده ای از اثر امیر حسن پور، بر فراز موج نوین کمونیسم است. این اثر بسیار مهم به طور علمی و از دیدگاه کمونیسم نوین، به طیف وسیعی از مسائل تئوریک و سیاسی می پردازد. در سایت حزب در بخش کتابخانه در دسترس است: cpimlm.org
اوجلان در این بحث ها از نظرات کسانی … مانند فوکو، نگری، و بوکچین الهام گرفته است و بعضی ها مانند مارکس و انگلس را گاهی نقد و گاهی تایید می کند. همچنین در موارد مختلف نظرات و پروژه های ضد و نقیض ارائه داده است. اما یافتن چکیده ی مطلب در بین انبوه نوشته ها و نقد و تاییدی که از نظرات مختلف می کند کار دشواری نیست زیرا پروژه ی سیاسی او روشن است. او میگوید مرزهای موجود خاورمیانه را باید به عنوان مرزهای ثابت قبول کنیم و باید مبارزه را به کسب حقوق بنیادین و دمکراسی در درون کشورها و دولت های موجود محدود بکنیم (کتاب «پ.ک.ک و مساله ی کرد در قرن بیست و یکم»، متن انگلیسی، ۲۰۱۱، ص ۹۰، و سایر نوشته ها). او کسب حقوق را راه رسیدن به دمکراسی و وسیله ای برای رفرم نظام سرمایه داری می داند نه برچیدن آن و ساختن آلترناتیوی به جای آن. و این تصادفی نیست که در تمام این نوشته ها به سرمایه داری کاری ندارد و به «مدرنیته سرمایه داری» می پردازد و معتقد است که این «جهنم مدرنیته» چیزی جز «سود پرستی، صنعت گرائی و گرایش به دولت-ملت» نیست (در «مانیفست جامعه ی دمکراتیک: مسائل گذار از مدرنیته ی کاپیتالیستی و روند دموکراسی»، کتاب اول، ترجمه ی فارسی، ۱۳۸۸). اما از دید مارکسیستی، سرمایه داری، سودپرستی و طمع و صنعت گرائی نیست بلکه یک فورماسیون اجتماعی-اقتصادی است بر اساس مالکیت خصوصی وسائل تولید و استثمار کارمزدی و تضاد اصلی آن نه در عرصۀ فرهنگ و خصلت و خلق و خو بلکه بین ماهیت اجتماعی کار و شکل خصوصی سرمایه دارانۀ تملک است، و این تضاد به اشکال مختلف و بیش از همه در شکل تضاد بین طبقات اصلی جامعۀ سرمایه داری یعنی طبقۀ بورژوازی و طبقۀ کارگر نمایان می شود.
نظرات فوکو از دیدگاهای مختلف نقد شده است. یکی از فایده های فوکو برای بحث های اوجلان این است که او هم بحث مدرنیته را جایگزین بحث سرمایه داری کرد، از بحث دولت و طبقه طفره رفت، و کسب قدرت دولتی را راه حلی برای برچیدن نظام سرمایه داری نمی دانست و در واقع، در تضادِ حساب شده با مارکس، برچیدن این نظام را بخشی از پروژۀ تئوری سازی اش نکرده است. او همه جا به بحث قدرت می پردازد، اما به نظر او قدرت در دولت یا طبقه تمرکز نیافته بلکه همه جا هست و نباید قدرت زندان و کارخانه و خانواده را به قدرت طبقه حاکمه یا دولت تقلیل داد و نباید تصور کرد که با سقوط دولت یا طبقۀ حاکمه، استبدادِ این بنیادها هم ریشه کن خواهد شد. فوکو با شروع از این موضع که قدرت در انحصار یا مالکیت هیچ طبقه ای نیست به این نتیجه میرسد که به مردم هم تعلق ندارد، و اصولا قدرت یک فرم است بدون محتوای اجتماعی، یعنی در نیروهای اجتماعی، مخصوصا در طبقه لنگر نینداخته است؛ برای او جامعه، نه جامعۀ سرمایه داری بلکه «جامعۀ انظباطی» است. همچنین معتقد است که قدرت در «جامعۀ انظباطی» مدرن، بر خلاف جامعه های پیشینِ پادشاهان و امرا، «غیرشخصی» شده و از یک خصیصۀ انسانی به یک موجودیت مستقل و خودکفا تبدیل شده است که انسانها را به ارادۀ خود شکل میدهد. بحث قدرت مفصل است از جمله این که ادعا میکند اعمالِ قدرت نه یکجانبه است، از ستمگر به ستمدیده، و نه به شکل سلسله مراتب است نظیرِ حاکم و محکوم، ستمگر و ستمدیده، یا استثمارگر و استثمار شده. و ادعا می کند که همه صاحب قدرتند و همه به اعمال قدرت می پردازند، و قدرت به مقاومت می انجامد و یا اینکه قدرت دانش را میسازد، و در همۀ این بحث ها تلاش بر این است که مبارزۀ طبقاتی و انقلاب و تغییر انقلابی وضع موجود منتفی شود. فوکو در بحثِ «انظباط» و «جامعۀ انظباتی» وجود مالکیت خصوصی و دولت و درهم تنیدن آن ها را در سرمایه داری نادیده میگیرد. در دیدگاه فوکوئی، حاکمیت دولت از بین رفته زیرا دولت به مجموعه ای بنیاد تبدیل شده که قدرتشان در سراسر جامعه پراکنده است. او با علم که هدفش کشفِ حقیقت است مخالف بود زیرا به نظر او حقیقت کارکرد یا تَبَع قدرت است و ربطی به خرد ندارد و قدرت همه جا به دانش متکی است و آن را به وجود می آورد.
منظورم این نیست بگویم که اوجلان شیفتۀ همۀ افکار فوکو شده است اگر چه به بحث دانش/قدرت توجه بیشتری می کند. اما سودمندی فوکو برای پروژه او بسیار روشن است. در حالیکه فوکو همواره از قدرت و مقاومت دم میزند و گوئی مقدمات تئوریک نقشۀ انقلاب را تدوین میکند، در واقع حضور دولت، این سازمان یافته ترین مرکز قدرتِ طبقه را، در حضورِ فراگیرِ قدرت گم و گور میکند. مفهوم «حکومت گری» gouvernmentalité فوکو، فنِ حکومت بر انسان، که بسیاری از روشنفکران «چپ» را شیفتۀ خود کرده است، دولت و نقش حیاتی آن را درتولید و بازتولید سرمایه، استثمار، طبقه، و فرماسیون اجتماعی-اقتصادی از عرصۀ دانش تئوریک می زداید. سودمندی این دیدگاه برای پروژۀ تغییرِ جهتِ پ.ک.ک این است که بر آنتاگونیسم دولت و طبقات استثمار شده، و دولت و ملیت های تحت ستم سرپوش میگذارد.
اما بوکچین و پروژۀ آنارشیستی اش چگونه به چرخش فکری اوجلان کمک می کند؟ اگر فوکو همۀ مشکلات را به «انظباط» و «جامعۀ انظباطی» تقلیل می دهد، آنارشیسم همۀ مشکلات را در وجود سازمان و سازمان یافتگی می یابد. این نظر که تعیین سرنوشت دیگر خواستی دمکراتیک نیست از علاقۀ اوجلان به آنارشیسم سرچشمه نگرفته است اما برای توجیه آن از مکتب فکری آنارشیستی تغذیه میکند، این که که دولت را دشمن اصلی آزادی به حساب می آورد. البته آنارشیست ها آزادی خواه هستند و از رهائی ملت ها یا حق تعیین سرنوشت آنها دفاع می کنند. منظورم اینست که اوجلان به این نتیجه رسیده است که دولت ترکیه به هیچ وجه حق تعیین سرنوشت کردها را قبول نمی کند چه به صورتِ دولتِ مستقل و چه در شکل فدرالیسم، و باید این وضعیت را پذیرفت، و توضیح تئوریک برای پذیرش وضع موجود ارائه داد. نظرات آنارشیستی به این ادعا پا میدهند که با بودن دولت نمی توان به دمکراسی یا سوسیالیسم دست یافت و تنها با دور زدن دولت و مستقل از آن تحقق آزادی میسر است. عقاید بوکچین و ایده هائی نظیر «کنفدرالیسم دموکراتیک»، «مدرنیته دموکراتیک» یا «کمونالیسم اکولوژیک» این توهم را بوجود می آورند که می توان دولت را به حال خود گذاشت و قدرت را از پایین به بالا اعمال کرد.
آنارشیسم یک فلسفۀ سیاسی و یک خط سیاسی و ایدئولوژیک است اما طیف وسیعی را تشکیل میدهد از آنارکو-کاپیتالیسم در نهایت راست گرفته تا آنارکو-کمونیسم در انتهای چپ. هدفی که در بیشتر اشکال آنارشیسم بجز آنارکو-کمونیسم مشترک است تاکید بر آزادی فرد و لزوم برچیدن هر نوع اتوریتۀ سازمان یافته بویژه دولت است. در عرصۀ تئوری های آنارشیستی، مسالۀ اصلی آزادی فرد از اتوریتۀ دولت و دیگر قید و بندهای بنیادهای اجتماعی است نه رهائی زحمتکشان و کلیۀ بشریت از استثمار و ستم. این به هیچ وجه معنای آن نیست که آنارشیست ها برای رهائی زحمتکشان یا بشریت مبارزه نمی کنند. اما در تئوری آنارشیستی رابطۀ دیکتاتوری و دمکراسی بر اساس دید لیبرالی درک شده است و امکان برچیدن سرمایه داری را فراهم نمی کند: آنارشیسم دیکتاتوری را از دمکراسی جدا میکند و به این نتیجه می رسد که دیکتاتوری، دیکتاتوری است و دمکراسی، دمکراسی، و آنها را به شکل دوالیستی در تقابل با هم و به شکل مانع الجمع قرار میدهد، و دیکتاتوری را با زورگوئی و خشونت و قلدری قاطی میکند. اشکال اصلی این نظر این است که، درفقدان دید دیالکتیکی و ماتریالیستی، نمی تواند دمکراسی را فورمی از اِعمال قدرت طبقه ببیند، و در نتیجه به هیچ وجه نمیتواند دمکراسی را فورمی از دیکتاتوری طبقه ببیند، به عبارتی دیگر دمکراسی و دیکتاتوری را نمی تواند پشت و روی سکه، پشت و روی حاکمیت طبقه ببند، چه طبقۀ بورژوازی چه طبقۀ کارگر، البته اگر قدرت را در دست گرفته باشد و هنوز طبقات و دولت زوال نیافته باشند، و تعجب آور نیست که آنارشیست ها در حمله و طعنه به «دیکتاتوری پرولتاریا» هیچوقت از روزنامه های بورژوازی عقب نمی مانند. آنارشیست ها آرزو می کنند که دولت، این سازمان یافته ترین مرکز قدرت، از بین برود اما، بر خلاف مارکسیسم و کمونیسم، از درک تئوریک رابطۀ دولت با طبقه، فورماسیون اجتماعی، و انقلاب عاجزند و پروژه ای برای سرنگون کردن دولت بورژوائی و استقرار دولتی که هدفش «زوال دولت» باشد ندارند و معتقدند که چنین چیزی میسر نیست، و از آنجا که در عمل هم توانائی برچیدن دولت را ندارند، در محدودۀ مبارزه با «اتوریته» و تلاش برای آزادی فرد باقی می مانند. اما اوجلان، بر خلاف آنارشیست ها، در راس یک تشکیلات وسیع و با تجربه و دارای سازمان های سیاسی و نظامی و فرهنگی و تبلیغاتی و اجتماعی گسترده قرار دارد و تغییر خط سیاسی و ایدئولوژیک را باید به زمینۀ تشکیلاتی بکشاند و تجدید سازماندهی بکند. در واقع، پ.ک.ک این کار را از سال ۲۰۰۵ انجام داده است. خط سیاسی و ایدئولوژیک در ایمرالی، در شرایط اسارت، تدوین شده و سایر رهبرانِ تشکیلات در خارج از زندان آن را در زمینه های مختلف پیاده می کنند. در عرض هشت سال اخیر، پ.ک.ک مدام مشغول تجدید سازماندهی بوده و مفاهیمی مانند «کنفدرالیسم دموکراتیک»، «مدرنیته دموکراتیک»، «کمونالیسم اکولوژیک»، و «اتونومی دمکراتیک» رهنمون این بازسازی ها بوده اند، و بعضی از این مفاهیم از افکار و مفاهیم بوکچین متاثرند. پ.ک.ک ادعا میکند که این ابتکارات یعنی کنفدرالیسم و کمونالیسم و غیره تلاشی است برای به تحقق رساندن دمکراسی از پائین به بالا، و بدون حضور دولت. مثلا کنفدرالیسم دمکراتیک طبق نظر اوجلان، «حکومت-بر-خودِ دمکراتیک» را از کمونیتی های محلی شروع می کند و به شکل شوراهای علنی، شوراهای شهر، پارلمان های محلی، و کنگره های بزرگتر سازماندهی می کند. نمونۀ آن «کۆما جڤاکێن کوردستان » (KCK) است. تشکل دیگر «کنگرۀ جامعۀ دمکراتیک» (DTK) است که دربرگیرندۀ مجلس هائی در سطوح مختلف مانند ده، ناحیۀ روستائی، محلات شهر، و منطقه است با هدف خودگردانی در این سطوح، و بدون اینکه بخواهد قدرت را از دولت بگیرد میخواهد فرمهای غیر دولتی قدرت را سازماندهی بکند.
ایدۀ کمونالیسمِ بوکچین با این خط سیاسی همخوانی دارد. هواداران این ایده میگویند کمونالیسم آلترناتیو سیاسی و تشکیلاتی است در مقابل سرمایه داری و دولت-ملت آن و هدفش این است که از طریق برقراری «دمکراسی بلدیه ای» (municipal democracy) قدرت دولتی را به زیر بکشد یعنی از سطح ملت-دولت به سطح محلیِ شهرداری بکشاند زیرا معتقد است که شهرداری یک بنیاد انسانی اساسی است که قدرتش را به ملت-دولت باخته و باید دوباره آن را بدست بیاورد. از این رو به عقیدۀ بوکچینی ها شهرداری های فعلی باید دمکراتیزه بشوند به این ترتیب که شهروندان را در حوزۀ خود در قدرت سهیم کنند. این بازسازی را از طریق انواع شوراها، کمیته ها و مجالس باید انجام داد که در آن ها مشاوره و تصمیم گیری به شیوه ی شفاف صورت می گیرد. از آنجا که مجموعه ای از شهرداری های پراکنده و خودمحور نمی تواند جای ملت-دولت را بگیرد، معتقدند که برای رسیدن به این هدف شهرداری ها باید در شبکه های منطقه ای و کنفدراسیون های وسیعتر از سطح منطقه متحد بشوند. بوکچینی ها میدانند که شرایط اقتصادی و مادی سرمایه داری مانع برابری و آزادی و عدالت می شود اما معتقدند کنفدرالیسم دمکراتیک متشکل از شهرداری های دمکراتیک می تواند آلترناتیو ملت-دولت باشد.
بقیۀ این مصاحبه را در کتاب بر فراز موج نوین کمونیسم یا نشریه حقیقت شماره ۶۶ بخوانید. سوال بعدی در این مصاحبه که رفیق امیر به آن جواب می دهد، تاریخچه نظری جالبی از رابطه فکری اوجلان و بوکچین است.